امر به معروف و نهی از منکر در نهضت امام حسین (ع)
آرشیو
چکیده
فریضه امر به معروف و نهى از منکر تنها در تذکرات افراد عادى نسبت به بعضى گناهان جزئى خلاصه نمى شود، بلکه قیام بر ضد حکومت ستمگر و تلاش براى اصلاح ساختار سیاسى جامعه و تشکیل حکومتى بر اساس حق و قرآن نیز از مصادیق امر به معروف و نهى از منکر است. هرگاه در جامعه اى این فریضه مهم اجرا نشود و افراد در قبال پیاده شدن این امر خطیر احساس مسئولیت نکنند، مرگ آن جامعه حتمى خواهد بود. پس از رحلت پیامبر (ص)، به این تکلیف مهم آن چنان که شایسته بود عمل نشد و در نتیجه دین به ضعف گرایید و فاسقان و فاجران بر اوضاع مسلط شدند. در چنین شرایطى امام حسین (ع) براى برپایى این عنصر اساسى دست به قیام زد. پرسش اصلى این مقاله نقش امر به معروف و نهى از منکر در نهضت امام حسین (ع) است و رویکرد آن توصیفى ـ تحلیلى و تاریخى است. جایگاه و اهمیت امر به معروف و نهى از منکر، نقش آن در نهضت عاشورا، چیستى اصلاح و اهداف اصلاحى امام حسین (ع) و موقعیت و زمان قیام اصلاحى از مباحث ارائه شده است.متن
مقدمه
امر به معروف و نهى از منکر، پیشینه اى به قدمت تاریخ حیات انسان دارد. نخستین انسان دعوت کننده به نیکى، آدم بود و پس از وى نیز پیام آوران وحى و پیروان آنان در انجام این وظیفه مهم تلاش کرده اند. حضور این رادمردان در صحنه تحولات اجتماعى به اندازه اى چشمگیر است که مى توان گفت همه حرکت هاى اصلاحى و دگرگونیهاى سازنده در جوامع بشرى در پرتو امر به معروف و نهى از منکر آنان تحقق یافته است.
اسلام نیز از پیروان خود مى خواهد که خود را در برابر جامعه متعهد بدانند و در صورت مشاهده ستم و گناه سکوت نکنند، بلکه همواره دیگران را به خوبى ها امر کنند و از بدى ها باز دارند. تاکیدهاى مکرر قرآن کریم، در خصوص امر به معروف و نهى از منکر بیانگر اهمیتى است که اسلام براى سالم سازى محیط اجتماع و مبارزه با عوامل فساد و گناه قائل شده است.
اهمیت فریضه امر به معروف و نهى از منکر تا بدانجاست که سایر فرایض و دستورهاى اسلامى در پرتو اجراى آن، بر پا داشته مى شود و جامعه اسلامى محقق مى گردد؛ از این رو هرگاه در جامعه اى این فریضه مهم به اجرا گذاشته نشود و افراد در قبال پیاده شدن این امر خطیر احساس مسئولیت نکنند مرگ آن جامعه حتمى خواهد بود. قیام امام حسین (ع) نیز براى اجراى این دو فریضه الهى بود. در این مقاله به بررسى نقش امر به معروف و نهى از منکر در نهضت عاشورا مى پردازیم.
جایگاه و اهمیت امر به معروف و نهى از منکر
قرآن کریم اولین وظیفه همه انبیا را امر به معروف و نهى از منکر مى داند و مى فرماید:
«ما در میان هر امتى، پیامبرى را مبعوث کردیم که مهم ترین وظیفه آنان دو چیز بود: یکى امر به یکتاپرستى که بزرگ ترین معروفهاست (ان اعبدواللّه )، و دوم نهى از اطاعت طاغوتها که بزرگ ترین منکرهاست (اجتنبوا الطاغوت).
در سوره اعراف نیز مى خوانیم: «پیامبر اسلام که نام و نشانش در تورات و انجیل آمده، اولین وظیفه اش امر به معروف و نهى از منکر است.»
از دیدگاه اسلام، هیچ عملى نمى تواند با دو فریضه امر به معروف و نهى از منکر، برابرى کند و امت اسلامى، مادامى بهترین امتهاست که به این دو واجب شرعى عمل کند. قرآن کریم در این باره مى فرماید:
کنتم خیر امه اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون باللّه
شما بهترین امتى بودید که پدید آمدید ـ از این جهت که ـ امر به معروف و نهى از منکر مى کنید و به خدا ایمان دارید. در آیه شریفه، امر به معروف و نهى از منکر در کنار ایمان به خدا قرار گرفته و این نشانه اهمیت و عظمت این دو فریضه بزرگ الهى و بیانگر این است که این دو واجب، ضامن گسترش ایمان در میان جامعه بشرى هستند و با به اجرا در نیامدن این دو فریضه ریشه ایمان در دلها سست مى گردد و پایه هاى آن فرو مى ریزد.
در اهمیت و نقش امر به معروف و نهى از منکر در پیشبرد اهداف تربیتى اسلام، همین بس که قرآن کریم آن دو را از مهم ترین آرمانهاى تشکیل دهندگان حکومت اسلامى معرفى کرده، مى فرماید:
الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و للّه عاقبة الامور
همان کسانى که هرگاه درزمین به آنان قدرت بخشیدیم نماز رابرپا مى دارند، وزکات مى دهند، وامر به معروف ونهى از منکر مى کنند، و پایان همه کارها از آن خداست.
و نیز مؤمنان را یار و یاور یکدیگر مى داند که همدیگر را امر به معروف و نهى از منکر مى کنند. ازاین رو مى فرماید:
والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر
مردان مؤمن و زنان مومن دوستان یکدیگرند و به نیکى فرمان مى دهند و از ناشایست باز مى دارند.
در نگاه معصومان نیز امر به معروف و نهى از منکر از مهم ترین برنامه هایى است که خداوند انجام آن را از پیامبرانش خواسته است و کسى که به انجام این برنامه هاى الهى همت گمارد، در واقع همگام با انبیاى الهى به اجراى رسالت عظیم آنان پرداخته و به تعبیر رسول خدا، خلیفه خدا و رسولش خواهد شد:
مَنْ اَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهى عَنِ الْمُنْکَرِ فَهُوَ خَلیفَةُ اللّه ِ فِى الاْرْضِ وَ خَلیفَةُ رَسُولِهِ
کسى که امر به معروف و نهى از منکر کند، جانشین خداوند در زمین و جانشین رسول خداست.
حضرت على (ع) امر به معروف و نهى از منکر را از همه نیکى ها حتى از جهاد، به مراتب برتر و مهم تر شمرده، مى فرماید:
وَ ما اَعْمالُ الْبِرِّ کُلُّه وَ الْجِهادُ فى سَبیلِ اللّه عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْکَرِ اِلاّ کَنَفْثَةٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ
تمام کارهاى نیک و (حتى) جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر، جز به قطره اى در برابر دریاى بى کران نمى مانند.
شاید سر برترى امر به معروف و نهى از منکر بر سایر عبادات و نیکى ها در این باشد که قوام و استوارى و استمرار همه خوبى ها در گرو برپایى این دو فریضه بزرگ است. علاوه بر اینکه «جهاد»، مبارزه با مفاسد و موانع خارجى است، فرد و جامعه وقتى مى تواند در نبرد با دشمن خارجى به موفقیت نایل شود که موانع و مفاسد داخلى را در پرتو امر به معروف و نهى از منکر ریشه کن کرده باشد.
امر به معروف و نهى از منکر، نقش ارزنده اى در اجراى احکام و حدود الهى دارد و پشتوانه محکمى براى تثبیت ارزش ها و ریشه کنى مفاسد اجتماعى است. تجربه نشان مى دهد که در طول تاریخ پر نشیب و فراز اسلام، هرگاه مسلمانان نسبت به هم احساس مسئولیت مى کردند و یکدیگر را به اعمال شایسته دعوت نموده، از بدیها باز مى داشتند، دیگر دستورات الهى نیز ارزش واقعى خود را در متن جامعه پیدا مى کرد و گناه در جامعه کمتر رخ مى نمود. به عکس هر گاه امر به معروف و نهى از منکر به صورت دو ارزش فراموش شده در مى آمد و مورد غفلت یا کم توجهى قرار مى گرفت، دیگر احکام الهى اسلام از قبیل نماز، روزه، زکات، حج نیز هر روز کم رنگ تر و بى فروغ تر مى گشت. حضرت على (ع) در این باره مى فرماید:
قِوامُ الشَّریعَةِ الاْمرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْکَرِ
قوام و جوهره وجودىِ شریعت امر به معروف و نهى از منکر است.
امام باقر (ع) نیز مى فرماید:
انَّ الاَْمْرَ بِالْمَعرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبیل الاَْنْبِیاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ، فَریضَةٌ عَظیمَةٌ، بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَ تَرُدُّ الْمَظالِمُ و تُعمَرُ الاْرْضُ وَ یُنْتَصَفُ مِنَ الاْعْداءِ وَ یَسْتَقیمُ الاَْمْرُ...
همانا امر به معروف و نهى از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است. فریضه بزرگى است که در پرتو آن واجبات دیگر، اقامه مى شود، راهها ایمن، درآمدها حلال، مظالم به صاحبان اصلى مسترد، زمین آباد، حق از دشمنان باز پس گرفته مى شود و امر (حکومت) تحکیم مى یابد.
بر اساس این سخن ارزنده امام (ع)، به طور کلى بر پایى واجبات در گرو انجام فریضه بزرگ امربه معروف و نهى ازمنکر است و ترک آن موجب فراگیر شدن عذاب وخشم الهى نسبت به تمامى مردم خوب و بد مى گردد و تحقق بعضى از امور و موضوعات مهم سیاسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه نیز منوط به اجراى امر به معروف و نهى از منکر است.
همچنین ازاین روایت استفاده مى شود، دایره گسترش این دو فریضه بزرگ اسلامى همه اصلاحات اعتقادى، اخلاقى، فرهنگى واجتماعى را در برمى گیرد ونه بخشى ازمسائل عبادى.
امام باقر (ع) پنج اثر ارزنده این دو واجب الهى را چنین بر مى شمرد:
1 ـ انجام واجبات: امر به معروف و نهى از منکر، راه پیامبران و روش صالحان است؛ واجب بزرگى است که به وسیله آن دیگر واجبات (الهى) بر پا مى شود.
2 ـ عدالت اجتماعى: (امر به معروف و نهى از منکر) با برگرداندن مظالم و ستیز با ستمگر همراه است.
3 ـ سازندگى: به وسیله امر به معروف و نهى از منکر زمین (کشور) آباد مى شود.
4 ـ استوارى نظام: به وسیله امر به معروف و نهى از منکر، حکومت، استوار مى گردد.
5 ـ امنیت: به وسیله آن، راهها امن مى گردد... و از دشمنان، انتقام گرفته مى شود.
آرى، به دلیل همین ارزش و اهمیت است که فقهاى بزرگوار اسلام به امر به معروف و نهى از منکر عنایت ویژه اى مبذول داشته، آن دو را جزو ابواب مهم فقهى آورده و وجوبشان را به وسیله ادله چهار گانه (کتاب سنت، اجماع، و عقل) به اثبات رسانده اند.
همچنین بر آنچه ذکر شد، این نکته را نیز باید افزود که امر به معروف و نهى از منکر جزوضروریات دین مقدس اسلام هستند وهرگاه کسى از روى علم و عمد آن دو را منکر شود، کافرمحسوب مى گردد که این، خود دلیل براهمیت فوق العاده این دوفریضه الهى است.
عامل امر به معروف و نهى از منکر در نهضت عاشورا
انقلاب آگاهانه مى تواند ماهیتهاى مختلفى داشته باشد؛ زیرا پدیده هاى اجتماعى مى توانند در آن واحد چند ماهیتى باشند. در نهضت امام حسین (ع) نیز عوامل زیادى مؤثر است که سبب شده است این نهضت، یک نهضتى چند ماهیتى باشد. مثلاً یک نهضت مى تواند ماهیت عکس العملى یا ماهیت آغازگرى داشته باشد. ماهیت عکس العملى نیز مى تواند یک عکس العمل منفى در مقابل یک جریان باشد یا یک عکس العمل مثبت باشد در مقابل جریان دیگر، همه اینها در نهضت امام حسین (ع) وجود دارد. این است که این نهضت یک نهضت چند ماهیتى شده است.
در نهضت حسینى یک جا سخن از بیعت خواستن از امام حسین (ع) و امتناع امام از بیعت کردن است، و در جاى دیگر، دعوت مردم کوفه و پذیرفتن امام؛ از طرف دیگر امام به طور کلى و بدون توجه به مسئله بیعت و دعوت مردم کوفه، از اوضاع زمان و وضع حکومت وقت انتقاد مى کند و شیوع فساد را متذکر مى شود، تغییر ماهیت اسلام را یادآورى مى کند، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بیان مى نماید، و آن وقت مى فرماید: «وظیفه یک مسلمان این است که در مقابل چنین حوادثى ساکت نباشد.»
حقیقت این است که همه این عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه این عوامل عکس العمل نشان داده است. پاره اى از عملها و عکس العملهاى امام، بر اساس امتناع از بیعت است، و پاره اى از تصمیمات امام، مبناى دعوت مردم کوفه و پاره اى نیز بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهایى بوده که در آن زمان وجود داشته است. همه این عناصر، درحادثه کربلا ـ که مجموعه اى است ازعکس العمل ها وتصمیماتى که از طرف وجود مقدس اباعبداللّه (ع) اتخاذ شده ـ دخالت داشته است. ولى موضوع این مقاله، بررسى عامل امر به معروف و نهى از منکر به عنوان عامل اصلى و اساسى قیام امام حسین (ع) است.
درقرآن کریم وروایات اسلامى در اهمیت این دوفریضه و نقش اصلاحى آنها و زیانها و مفاسد ترک آن دو تکلیف، بسیار سخن گفته شده است و به عنوان «برترین فریضه» به شمار آمده که فرایض و احکام الهى دیگر، در سایه امر به معروف و نهى از منکر، قوام و استوارى مى یابد. در صدر اسلام پس از رحلت پیامبر (ص)، به این تکلیف مهم آن چنان که شایسته بود عمل نشد و مردم به دلیل ترس یا طمع، از تذکرهاى زبانى و اقدامهاى عملى در این راه، کوتاهى کردند و در نتیجه، دین به ضعف گرایید و فاسقان مسلط شدند.
امام حسین (ع) در ضمن بیان انگیزه هاى قیام خویش، به این عنصر مهم اشاره مى فرماید و آن را از اهداف قیام خود مى شمارد. امام (ع) قبل از حرکت از مدینه وصیتنامه اى نوشت و آن را به بردارش محمد بن حنفیه سپرد که در آن موقع دستش معیوب بود و قدرت بر جهاد نداشت در آن وصیتنامه چنین آمده است:
اِنّى ما خَرَجتُ اَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فى اُمَّهِ جَدّى، اُریدُ اَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ و اَنهى عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرَ بِسیرهِ جَدّى وَ اَبى عَلىَّ بن اَبى طالبٍ (ع).
مراحل امر و نهى
یکى از درسهاى نهفته در این سخن، آن است که فریضه امر به معروف و نهى از منکر، تنها در تذکرات افراد عادى نسبت به بعضى از گناهان جزئى خلاصه نمى شود، بلکه قیام برضد حکومت ستمگر وتلاش براى اصلاح ساختار سیاسى جامعه وتشکیل حکومتى بر اساس حق و قرآن نیز از مصادیق امر به معروف و نهى از منکر است، آن گونه که امام حسین (ع)، حماسه عاشورایى خود را عبارت از همان دانست. از این رو فرمود:
«اُریدُ اَن آمُرَ بالمعرُوف و اَنهى عن المنکرِ».
البته اولین مرحله این فریضه آن است که انسان در درون، دوستدار خوبیها و معروفها باشد و از منکرات و مفاسد و گناهان بیزارى بجوید. این محبت و نفرت قلبى، به زبان هم جارى مى شود و در عمل هم تجلى مى یابد. علاقه و انکار قلبى سالار شهیدان به هنگام وداع با قبر رسول خدا (ص) چنین ابراز شده است:
اللّهُمَ وَ انّى اُحِبُّ المعروفَ و اکرهُ المنکَر»
خدایا من معروف را دوست مى دارم و منکر را بد مى دانم.
در مرحله دیگر، به امر به معروف و نهى از منکر زبانى مى پردازد. آن حضرت در بیان هایى صریح، حکومت بنى امیه را منکرى مى داند که باید با آن مبارزه کرد. یزید را نیز مردى شرابخوار و فاسق و جنایتکار مى داند و پیروان او را ملازمان شیطان و واگذارندگان «طاعت خدا» مى شمارد و حکومت اموى را حرام کننده حلال و حلال کننده حرام معرفى مى کند که بدعتها را زنده و سنتها را میرانده اند. از آنجا که نهى از منکر زبانى نیز دیگر اثرى در تغییر اوضاع ندارد. شوریدن بر ضد او را به عنوان سومین مرحله نهى از منکر، وظیفه خود میداند. با این مبناى دینى است که امام، بیعت با یزید را رد مى کند و آن را مایه ننگ مى داند و حماسه کربلا را پدید مى آورد.
این که در زیارتنامه هاى امام حسین (ع) تأکید مکرر شده: «من شهادت مى دهم که تو نماز و زکات را بر پا داشتى و امر به معروف و نهى از منکر کردى»، همه براى تبیین فلسفه قیام اوست تا رنگ مکتبى آن در هیاهوى تبلیغات دشمن کمرنگ نشود و جایگاه امر به معروف و نهى از منکر در آن نهضت مشخص گردد. در زیارت مخصوصه آن حضرت مى خوانیم:
«اَمَرتَ بالمعروفِ وَ نَهَیتَ عَنِ المنکر»
بر همین اساس است که پیروان فرهنگ عاشورا، با الهام از این حماسه، پیوسته نبض پر حرکت جامعه انقلابى اند و نسبت به جریان امور و وضعیت فرهنگى و سیاسى حساس اند و با حضور دائم در میدان امر به معروف و نهى از منکر، عرصه را بر فساد آفرینان تنگ مى سازند؛ چون مى دانند که سکوت و عقب نشینى از این جبهه گستاخى و پیشروى دشمنان حق و فساد گستران در جامعه را به دنبال دارد. آنان باور دارند که اگر این فریضه ترک و فراموش شود، حدود الهى تعطیل شده، احکام خدا مورد تحقیر و استهزاء قرار خواهد گرفت. از این رو حاضرند براى اجراى آن جان خویش را نیز با تأسى از پیشواى آزادگان نثار کنند؛ چرا که امام حسین (ع) با ایراد خطبه اى در مسیر راه کربلا، با اشاره به شرایط پیش آمده و اینکه دنیا دگرگون شده و «معروف»، رخت بر بسته و به حق عمل و از باطل دورى نمى شود، شوق خود را به لقاء خدا و مرگ شرافتمندانه ابراز مى کند و زندگى در کنار ستمگران را مایه نکبت مى شمارد و چنین شرایطى را زمینه اى مساعد براى قیام مى داند.
سکوت در برابر ظلم و بدعت و انحراف، منکرى بود که در آن عصر رواج داشت و مردم از ترس جان یابیم خطرها و ضررها یا به طمع دنیا و دریافت زر و سیم، در مقابل آشکارترین منکرات که در بالاترین سطوح انجام مى گرفت، اعتراض نمى کردند. قیام کربلا نهى از منکرى بود که راه «انتقاد از حکومت جور» و «اعتراض علیه ستم» و قیام بر ضد طاغوت را گشود و از آن پس بسیارى از خون شهداى کربلا الهام گرفتند و مبارزات خود را مبتنى و مستند به نهضت حسینى کردند.
پیامبر اکرم (ص) فرموده بودند: در شرایطى که همه جا را فساد گرفته، حلال خدا حرام، و حرام خدا حلال شده است، بیت المال مسلمین در اختیار افراد ناشایست قرار گرفته و در غیر راه رضاى خدا مصرف مى شود. هر کس چنین اوضاع و احوالى را ببیند «فَلَم یُغَیِّر عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَولٍ» و در صدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نیاید «کان حقاً على اللّه اَن یُدخِلُهُ مُدخلَهُ» شایسته است که خدا چنین کسى را به آن جا ببرد که ظالمان، جابران، ستمکاران و تغییر دهندگان دین خدا مى روند، و سرنوشت مشترک با آنها داشته باشد.
امام حسین (ع) نیز در کربلا در سخنانى خطاب به یاران خویش اهمیت این مطلب را چنین بیان فرمود:
«اَلا تَرَوَنَ اِلَى الحقِّ لا یُعمَلُ بِهِ وَ اِلى الباطِلِ لا یُنتَاهى عَنْهُ لیَرغَبِ المُؤمنُ فِى لِقاءِ اللّه ِ، فَاِنّى لا اَرَى المَوتَ اِلا سَعادهً و الحیاهَ مَعَ الظالِمیِنَ الاّ بَرَماً».
از مجموع این سخنان چنین به دست مى آید که «امر به معروف و نهى از منکر» «اصلاح امت اسلامى از تباهى ها و بر پا داشتن سیره و روش پیامبر (ص) و على (ع)»، «حاکمیت امام راستین»، ارکان اصلى نهضت عاشورا را تشکیل مى داد، اما بدون شک شاخصه نهضت حسینى عامل امر به معروف و نهى از منکر است و به سبب همین عامل، این نهضت شایستگى پیدا کرده است که براى همیشه زنده بماند و براى همیشه یادآورى شود و آموزنده باشد. آموزندگى بیشتر امر به معروف و نهى از منکر بدان دلیل است که نه متکى به دعوت است و نه متکى به تقاضاى بیعت؛ یعنى اگر دعوتى از امام نمى شد، و تقاضاى بیعت از او نمى کردند، بازهم حسین بن على (ع) به موجب قانون امر به معروف و نهى از منکر قیام مى کرد. زیرا فساد دستگاه خلافت و خروج آن از نظام اسلام بر همگان آشکار شده بود.
از جمله سخنان امام حسین (ع) که گویاى اهداف والاى اوست، هدف اصلى را امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح جامعه مى داند و چنین بیان مى فرماید:
«اِنّما خَرَجتُ لطلب الاصلاحِ فى اُمهِ جدّى، اُرِیدُ اَن آمُرَ بالمعروفِ و اَنهى عَنِ المُنکَرِ وَ اَسِیَر لِسِیَرهَ جَدىِّ وَ اَبِى عَلِىَ بن اَبى طالِب».
آن حضرت در نامه خود به بزرگان بصره نیز نوشت:
«...انا اَدعُوکُم اِلى کِتابِ اللّه ِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ، فَاِنَّ السُنَةَ قَد اُمِیتَت وَ البِدعَةَ قَد اُحیَیت فاِن تَسمَعُوا قَولى اَهدِکُم سَبِیلَ الرَّشادِ».
چیستى اصلاح
اصلاح به معناى سامان دادن، بهینه ساختن و به نیکى در آوردن است. اصلاح در مقابل افساد است. افساد یعنى نابسامانى ایجاد کردن و از حالت تعادل بیرون بردن؛ اصلاح و افساد دو صفت متقابل و متضاد هستند. شهید مطهرى مى فرماید:
«افساد و اصلاح از زوجهاى متضاد قرآن است. زوجهاى متضاد یعنى واژه هاى اعتقادى و اجتماعى که دو به دو در برابر یکدیگر قرار گرفته اند و به کمک یکدیگر بهتر شناخته مى شوند؛ از قبیل توحید و شرک، ایمان و کفر،... و غیره. برخى از این زوجهاى متضاد از آن جهت در کنار یکدیگر مطرح مى شوند که یکى باید نفى و طرد شود تا دیگرى جامه تحقق بپوشد، اصلاح و افساد از این قبیل است.»
واژه اصلاح نیزدرمقابل افساد است. افسادیعنى نابسامانى ایجادکردن وازحالت تعادلى بیرون بردن، درمقابل اصلاح که به معنى سامان دادن،بهینه ساختن وبه نیکى در آوردن است.
مانند: «الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِى الاَْرضِ وَ لاَ یُصْلِحُونَ» و نیز: «وَ اللّه ُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ» چنان که مصلحان را در مقابل مفسدان قرار داده و مى فرماید:
اُمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِى الاَْرْضِ»
از این رو، مرحوم علامه طباطبایى مى فرماید:
«فساد عبارت است ازتغییر دادن هرچیزى از آنچه طبع اصلى آن اقتضا دارد واصلاح، باقى ماندن هر چیزى است به مقتضاى طبع اصلیش تا آنچه خیر و فایده در خور آن است بر آن مترتب گردد، بدون آنکه به خاطر فسادش چیزى از آثار نیک آن تباه گردد.»
البته با توجه به مفهوم وسیع «فساد» که هر گونه «خروج از حد اعتدال» را شامل مى شود، این وسعت کاملاً قابل درک است و این معناى وسیع قابل تقسیم به حوزه هاى مختلف است؛ مثلاً هر گونه سوء استفاده از موقعیت یا قدرت اجتماعى از سوى کارگزاران حکومتى فساد سیاسى است، و هر گونه ارتشاء و اختلاس و احتکار و تقلب در اموال عمومى، فساد اقتصادى است. در بیشتر جوامع، زمینه فساد از نظر اقتصادى فقر است و از نظر سیاسى حکومت استبدادى است و از نظر اجتماعى و فرهنگى، تقلید از دیگران و نادیده گرفتن ارزشهاى اصیل آن جامعه است، و قرآن کریم آمده تا زمینه ها، بسترها و خاستگاه هاى بروز و تکثیر فساد را در همه ابعاد از بین ببرد. هر قدر دامنه فساد وسیع تر باشد، اصلاحات نیز باید دامن گسترتر و فراگیرتر باشد. مفاسد پدید آمده گاه جزئى است و با تذکرى رفع مى شود و گاه عمیق و با اثر تخریبى زیاد. راه اساسى فسادزدایى نیز اقدامهاى اصلاحى اساسى براى باز گرداندن حکومت و جامعه به رفتار عادلانه و اجراى دقیق قانون و عمل به کتاب و سنت است. این نوعى حرکت اصلاحگرانه است که امام حسین (ع) نیز در نهضت خویش آن را دنبال مى کرد.
حرکت اصلاحى انبیاء
قیام اصلاحى ابا عبداللّه الحسین (ع) ریشه در نهضتهاى اصلاحى انبیا داشت و او وارث خط صلاح و اصلاح پیامبران بود و در این راه جان داد تا مفاسد بر چیده شود. این موضوع را از زبان امام خمینى (ره) بشنویم که فرمود:
«تمام انبیا براى اصلاح جامعه آمده اند، تمام و همه آنها این مسأله را داشتند که فرد باید فداى جامعه شود... سیدالشهدا (ع) روى همین میزان رفت و خودش و اصحاب و انصار خویش را فدا کرد، که فرد باید فداى جامعه بشود، جامعه باید اصلاح بشود.»
قرآن کریم مهم ترین دلیل بعثت انبیاء را مبارزه با مفاسد اجتماعى و استقرار قسط و عدل مى داند. تا در جامعه اى اصلاحات صورت نگیرد و عدالت تحقق نپذیرد، عموم مردم توحیدى نخواهند شد. چگونه مى توان در جامعه آکنده از مفاسد فردى و اجتماعى بدون حرکت اصلاحى اساسى، مردم را تزکیه کرد؟ لذا حضرت موسى (ع) به هنگام رفتن به میقات، به برادرش هارون توصیه مى کند که در مسیر اصلاح افراد و جامعه گام بر دارد:
«وَ قَالَ مُوسى لاَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَ اُصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»
حضرت شعیب نیز هدف خود را اصلاح جامعه مى دانست و مى فرمود:
«اِنْ اُریدُ الاَّ الاِْصْلاحَ مَااسْتَطَعْتُ»
مفسران گفته اند: دایره این اصلاح عام بوده، شامل اصلاح اموردنیایى وآخرتى مى شود و راه و وسیله اصلاح نیز امر به معروف و نهى از منکر و موعظه و نصیحت است؛ زیرا حضرت کارآنها را معروف و صالح نمى دانست وگرنه از آن نهى نمى کرد. این سخن حضرت شعیب هدفى است که تمام پیامبران آن را تعقیب مى کردند؛ اصلاح عقیده، اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى مردم. به گفته مرحوم علامه در المیزان:
«حقیقت دعوت انبیاء همانا اصلاح حیات زمینى انسانیت است که خداى تعالى از شعیب حکایت کرده است.» بنابراین انبیا آمدند تا زمین را اصلاح و زمینه رشد و تکامل جامعه را فراهم کنند. چیزى که باعث صلاح زمین است قسط و عدل است و مردم نباید با نقض پیمان و نقص پیمانه این نظام را فاسد کنند:«وَلا تُفسِدُوا فى الاَْرْضِ بَعْدُ اِصْلاحِها» البته اگر سرزمینى فاسد شد، خدا باز آن را احیا مى کند: «وَاعْلَمُوا اِنَ اللّه یُحْیِى الاَْرْضَ بَعْدَمَوْتِها»
همه پیامبران با مهم ترین مفاسد جامعه خود به مبارزه برخاستند؛ مثلاً حضرت صالح(ع) در زمان خود اسراف و تبذیر که در آن زمان رواج داشت مبارزه کرد:
«وَلا تُطِیعُوا اَمرَ المُسرِفِینَ الّذِینَ یُفسِدُونَ فِى الاَرضِ وَ لا یُصِلحُونَ»
در زمان حضرت لوط مفاسد جنسى (مانند همجنس بازى) رواج داشت آن حضرت با این انحراف مبارزه مى کرد:
«اَتَأتُونَ الذُکرانَ مِنَ العَالَمِینَ وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُم رَبُّکُم مِن اَزواجِکُم بَل اَنتُم قَومٌّ عَادُونَ»
موسى (ع) با سحر مبارزه کرد؛ ابراهیم (ع) با بت پرستى و ستاره پرستى در افتاد و در زمان شعیب (ع) کم فروشى و استثمار اقتصادى از مفاسد اجتماعى رایج آن عصر بود، که آن حضرت با آن مبارزه مى کرد:
«اَوفُوا الکَیلِ و لا تَکُونُوا مِنَ المُخسِرِینَ وَ زِنُوا بِالقِسطاسِ المُستَقِیمِ و لا تَبخَسُوا الناسَ اَشیاءَ هُم وَ لا تَعثُوا فِى الاَرضِ مُفسِدینَ»
در عصر ظهور اسلام همه این مفاسد (به اضافه گناهان و مفاسد دیگر) یکجا در جامعه جاهلى رواج داشت و رسول اکرم (ص) با زحمات طاقت فرسا به کمک آیات قرآن به مبارزه با آنها قیام کرد و فرمود:
«وَ لا تَقرَبُوا الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنها وَ مَا بَطَنَ»
کار پیامبر این بود که:
«یَأمْرُهُم بِالمَعرُوفِ و ینهیهم عَن المُنکَرِ و یَحِلَّ لَهُمُ الطَّیِباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلِیهِمُ الخَبائِثِ وَ یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَ الاَغلالَ التِى کانَت عَلِیهِم»
آیات یاد شده نشان مى دهد که پیامبران براى بر پایى قسط و عدل، با همه انحرافات و مفاسد جامعه خود مبارزه مى کردند. امام حسین (ع) نیز در صدد اصلاح جامعه زمان خویش بر آمد و در آن راه جان خویش را نثار کرد.
اهداف اصلاحى امام حسین (ع)
جامعه اى که از معیارهاى اصیل دین و ملاکهاى ارزشى فاصله بگیرد، «فساد» در پیکره آن ریشه مى دواند و روابط انسانى و ارتباطات اجتماعى و آنچه میان حاکمیت و ملت پیش مى آید، دچار انحراف مى گردد. گسترش بى بند و بارى و رواج ظلم و حیف و میل بیت المال مسلمین و تعرض نسبت به زندگى و مال و جان مسلمانان و نبودن امنیت و عدالت، گوشه اى از این «فساد اجتماعى» است.
سیدالشهدا (ع) در سخن معروف خویش به این هدف اصلاحى اشاره کرده است و خروج خویش را با انگیزه «طلب اصلاح در امت پیامبر» معرفى کرده و فرموده است:
«انّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاِصلاحِ فى اُمَّةِ جَدِى»
در سخن دیگر نیز حرکت خویش را نه بر اساس نزاع قدرت یا سلطه جویى یا دنیاطلبى، بلکه براى آشکار ساختن «معالم دین» و اظهار اصلاح در شهرها و «امنیت یافتن مظلومان» و «عمل به فرایض و سنن و احکام الهى» دانسته است:
«... ولکِن لِنُرىِ المَعالِمِ مِن دِینِک وَ نُظْهِرَ الاِصلاحَ فِى بِلادِکَ...»
این اصلاحگرى، هم شامل شیوه هاى رفتارى حکومت جائر و مسئولان مى شود، هم خصلتها و عملکرد مردم و امت را در بر مى گیرد. ترغیبى که امام حسین (ع) در یکى دیگر از خطبه هایش جهت فداکارى و جانبازى دارد، همراه با ترسیمى از اوضاع اجتماعى آن روز است: آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل اجتناب نمى گردد؟ پس در چنین شرایطى باید مؤمن (با مبارزه اش) مشتاق دیدار خدا باشد، چرا که در چنین دوره اى، زندگى مایه ننگ و عسرت، و مرگ موجب سعادت است.
امام امت که قیام خویش را در همین راستا مى دانست و با الهام از نهضت عاشورا، بر ضد طغیان طاغوت و مفاسد اجتماعى و نابسامانیها قیام کرد، به پیوند این حرکت با قیام عاشورا این چنین اشاره مى کند:
«سیدالشهداء (ع) وقتى مى بیند که یک حاکم ظالمى، جائرى در بین مردم دارد حکومت مى کند، تصریح مى کند حضرت که اگر کسى ببیند که حاکم جائرى در بین مردم حکومت مى کند، ظلم دارد به مردم مى کند، باید مقابلش بایستد و جلوگیرى کند، هر قدر که مى تواند، با چند نفر، با چندین نفر که در مقابل آن لشکر هیچ نبود، لکن تکلیف بود آنجا که باید قیام بکند و خونش را بدهد تا اینکه این ملت را اصلاح کند، تا اینکه این علم یزید را بخواباند و همین طور هم کرد و تمام شد... همه چیزهاى خودش را داد براى اسلام. مگر ما، خون ما رنگین تر از خون سیدالشهد است؟ چرا بترسیم از اینکه خون بدهیم یا اینکه جان بدهیم؟»
اصلاح جامعه از بعد مبانى اعتقادى، خصلتهاى اخلاقى، حاکم ساختن معیارهاى ارزشى، ترویج فرهنگ دینى و مبارزه با خرافات، بدعتها و ستمها، به نحوى در مفهوم «بدعت ستیزى» و «احیاگرى» مى گنجد. امام حسین (ع) نیز بعدى از اصلاح طلبى خویش را احیاى کتاب و سنت و زدودن بدعت و جاهلیت از افکار و اعمال مردم بر مى شمارد. بنابراین برخى از اصلاحاتى که امام حسین (ع) در پى آن بود موارد زیر است.
1 ـ احیاى دین
یکایک امامان شیعه، رسالت احیاگرى دین را داشته اند و هر یک از مظاهر اسلام را که از یاد مى رفته یا تحریف مى شده است، در چهره راستین و بى تحریفش مى نمایانده اند. حتى درباره امام زمان (ع) نیز تعبیر «محیى شریعت» و از بین برنده «بدعت» به کار رفته است ودر دعا ازخداوند مى خواهیم که به دست آن منجى موعودآنچه راکه به دست ظالمان از معالم و نشانه هاى دین و دیندارى از میان رفته و مرده است، زنده سازد: «وَ اُحىِ بِهِ ما اَماتَهُ الظالمُونَ مِن مَعالِمِ دِینکَ». در دعاى دیگرى، خواستار ظهور آن حضرت و احیاى سنتهاى پیامبران و تجدید ابعاد از میان رفته دین و احکام تغییر یافته مى شویم.
عاشوراى حسینى، برنامه اى احیاگرانه نسبت به دین و جلوه هاى گوناگون آن بود، تا در سایه بذل خون و نثار جان، دین بر پا شود و سیره پیامبر اسلام (ص) سرمشق عملى مسلمانان گردد و عزت دین خدا به جامعه باز گردد.
تلاش ائمه معصومین و پیروانشان در یادآورى و زنده نگاه داشتن اصل حادثه عاشورا و ارزشهاى آن و مقابله با سیاست دشمن در کتمان واقعه و مسخ جریان و به فراموشى سپردن خونهاى مطهر عاشورایى، برنامه دیگرى در راستاى احیاگرى است.
در بسیارى از نهضتهاى دینى پس از گذشت مدتى از دوران آغازین آن و تکیه زدن افرادى به ناروا بر مسند قدرت و ریاست، هدفهاى نخستین و ارزشهاى متعالى نهضت کمرنگ مى شود، یا فراموش مى گردد. آنچه از دین نیست و بدعتها وارد دین مى شود و آنچه از پایه هاى اصلى و اولیه انقلاب دینى و مکتبى است، از یاد مى رود و رویه هایى مغایر با سنتهاى نخستین رایج مى شود و قانون و حکم الهى نقض مى شود.
مردم نیز به تدریج، به این انحرافها و بدعتها خو مى گیرند و عکس العمل چندانى از خود نشان نمى دهند. گاهى از شعائر و برنامه ها و سنتها، اسکلتى بى روح و تشریفاتى ظاهرى بر جاى مى ماند که چندان اثر گذار هم نیست.
در چنین موقعیتهایى، دلسوزان آن نهضت و یا وارثان مکتب و دین، براى احیاى مجدد پیامها و محتواها و دعوتها و هدفهاى آغازین، دست به کار مى شوند، تا جامعه خفته را بیدار کنند و به اصول مکتب و بایدهاى دین توجه دهند. این کار، گاهى جز با فدا شدن و بذل مال و جان امکان پذیر نیست.
نهضت کربلا هم یک حرکت احیاگرانه نسبت به اساس دین و احکام اللّه بود. در مطالعه سخنان امام حسین (ع)، تکیه فراوانى روى احیاى دین و اجراى حدود الهى و احیاى سنت و مبارزه با بدعت و فساد و دعوت به حکم خدا و قرآن دیده مى شود.
در قیام کربلا هدف آن است که با مجاهدات عاشوراییان، با مرگ بدعتها و جاهلیتها دین اسلام عزت خویش را باز یابد.
امام حسین (ع) در نامه اى خطاب به مردم بصره مى فرماید:
«وَ اَنَا اَدعُوکُم اِلى کِتابِ اللّه ِ وَ سُنَةِ نَبِیِهِ صَلَى اللّه ُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فَاِنَّ السُّنَهَ قَدْ اُمیتَت وَ اِنَّ البِدعَهَ قَد اُحیَیت، وَ اِن تَسمَعُوا قَولِى وَ تُطیعُوا اَمرِى اَهدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ»
من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر فرا مى خوانم. سنت مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنوید و فرمانم را پیروى کنید، شما را به راه رشاد، هدایت مى کنم.
در جاى دیگر از انگیزه نامه نگارى و دعوت کوفیان، این گونه یاد مى کند:
«اِنَّ اَهلَ الکُوفَهِ کَتَبُوا اِلَىَّ یَسألُونَنى ان اُقدِمَ عَلَیهِم، لِما اَرجُو مِن اِحیاءِ مَعالِمِ الحَقِّ و اِماتَهِ البِدَعِ»
کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند که نزد آنان روم، چرا که امیدوارم نشانه هاى حق زنده گردد و بدعتها بمیرد.
در مسیر راه، وقتى به فرزدق بر مى خورد، اوضاع را چنین ترسیم مى کند:
«اى فرزدق! این جماعت، اطاعت خدا را واگذاشته، پیرو شیطان شده اند، در زمین به فساد مى پردازند، حدود الهى را تعطیل کرده، به میگسارى پرداخته و اموال فقیران و تهیدستان را از آن خویش ساخته اند. من سزاوارترم که براى یارى دین خدا برخیزم، براى عزت بخشیدن به دین او و جهاد در راه او، تا آنکه «کلمه اللّه » برتر باشد».
فرستاده امام، مسلم بن عقیل هم در پاسخ به ابن زیاد که او را به شورشگرى و تفرقه افکنى متهم ساخت چنین گفت:
«چنان نیست که مى گویى! مردم این شهر بر این باورند که پدرت نیک مردانشان را کشته و خونهایشان را ریخته و همچون شاهان ایران و روم رفتار کرده است. ما آمدیم تا به عدالت دعوت کنیم و به کتاب خدا فرا خوانیم.»
این تهمت و دفع آن، در مورد خود امام حسین (ع) هم گفته شده است. عمرو بن سعید، حاکم مکّه پس از بیرون آمدن امام حسین (ع) از مکه و عزیمت به سوى کوفه، نامه اى به او نوشت و از او خواست که از این مسیر بر گردد و تفرقه افکنى نکند که هلاک شود. حضرت در پاسخ او، حرکت خود را خداجویانه و اصلاح گرانه خواند:
«کسى که دعوت به سوى خدا کند و عمل صالح انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، هرگز دشمنى و مخالفتى با خدا و رسول نکرده است.»
زیرا در دوره سلطه امویان بر مقدرات مسلمین، آنچه در آستانه نابودى قرار داشت دین خدا بود، خاندان پیامبر نیز مدافعان و حامیان راستین دین خدا بودند.
حمایت از دین و فداکارى در راه آن، جلوه دیگرى از احیاگرى است و اگر آن جهاد و شهادتها نبود، اساس دین باقى نمى ماند. اگر صداى اذان و آواى تکبیرى پا بر جاست، نتیجه آن فداکارى هاست. در شعرى که از زبان امام حسین (ع) مطرح مى شود نیز، بقا و قوام دین را در سایه شهادت و عاشوراى آن حضرت مى توان دید:
لَو کانَ دینُ مُحمَّدٍ لَم یَستَقِم الاَ بِقَتلى یا سُیُوفُ خُذِیِنى
شناخت اینکه در چه شرایطى دین در معرض زوال و نابودى یا آسیب دیدن است، و باید به دفاع از دین و نصرت حق پرداخت، اهمیت خاصى دارد. امام حسین (ع) و شهداى کربلا را از این جهت «انصار دین اللّه » مى دانیم و در زیارتهایشان اینگونه از آنان یاد مى کنیم:
«اَلسَّلامُ علَیکُم اَیَّها الذّابُّونَ عَن تَوحیِد اللّه ِ»
سلام بر شما، اى مدافعان از توحید خدا.
در زیارت دیگرى مى خوانیم:
«اَلسّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اللّه ِ وَ اَنصارَ رَسُولِهِ... وَ انصارَ الاِسلامِ»
و درجاى دیگر مى گوییم:
«اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ دِیِن اللّه وَ اَنصارَ نَبِیِهِ...»
حیات بخشیدن به نماز و زکات و امر به معروف و نهى از منکر، بعد دیگرى از احیاگرى قیام عاشوراست. هم در سخنان امام حسین (ع) مطرح است، هم در زیارتنامه آن حضرت و شهیدان دیگر، تعابیرى چون اقامه نماز، ایتاء زکات، امر به معروف و نهى از منکر، اطاعت خدا، جهاد فى سبیل اللّه ، دعوت به سبیل اللّه ، نصرت فرزند پیامبر. ایمان به خدا و... دیده مى شود.
«اَشْهَدُانَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاهَ و آتَیتَ الزّکاةَ وَ اَمرتَ المَعروفِ و نَهَیتَ عَنِ المُنْکَرِ وَ تَلَوْتَ الکِتابَ حَقَّ تِلاوَتِةِ وَ جاهَدتَ فِى اللّه ِ حَقَّ جَهادِهِ»
مشابه این جمله، در زیارت حضرت مسلم بن عقیل، زیارت وارث، زیارت عاشورا، و زیارت نامه هاى دیگر هم آمده است. تکریم و تعظیم شعائر الهى، مایه حیات دین است. آنچه در سایه قیام حسینى به دست آمد، تفکیک صف مؤمنان، نمازگزاران و تلاوت کنندگان حقیقى قرآن از آنانى بود که با پرداختن به شکل ظاهرى این برنامه ها، باطن و حقیقت دین را زیر پا گذاشته بودند. نماز راستین آن است که پیوندى عاشقانه میان بنده و خدا ایجاد کند و نمازگزار را در «صراط دین» قرار دهد.
درمجموعه خلافت اموى وازجمله در سپاه کوفه هم گرچه به ظاهر نماز و تلاوت قرآن و رفتن به حج و امثال اینها بود، ولى فساد و گناه و عیاشى و کشتن مسلمانان پاک هم بود! این نشان مى داد که نماز و حج و عبادت و تلاوتشان فاقد روح و حقیقت است. حسین بن على (ع) بود که به این شعائر و سننن دینى روح و حیات بخشید و حق آنها را ادا کرد.
اینکه در زیارت آن حضرت مى خوانیم (تَلوتَ الکتابَ حَّقَّ تلاوَتَه) یعنى آنکه دیگران هم تلاوت قرآن مى کردند، ولى از حقیقت قرآن فاصله داشتند. تلاوت واقعى قرآن، تلاش براى احیاى تعالیم آن در متن جامعه است، یعنى همان دستاورد نهضت عاشورا، دستاوردى که در سایه آن باطلهاى آراسته و فریبهاى رنگ آمیزى شده به دین هم رنگ باخت. امام خمینى (ره) مى فرماید:
سید الشهدا چون دید اینها دارند مکتب اسلام را آلوده مى کنند، با اسم خلافت اسلام، خلافکارى مى کنند و ظلم مى کنند و این منعکس مى شود در دنیا که خلیفه رسول اللّه است که دارد این کارها را مى کند، حضرت سیدالشهداء (ع) تکلیف براى خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را.
همچنین مى فرماید:
شهادت حضرت سیدالشهدا مکتب را زنده کرد. خودش شهید، مکتب اسلام زنده شد و رژیم طاغوتى معاویه و پسرش را دفن کرد.
و در اینکه نهضت کربلا احیاگر دین بود، مى فرماید:
سیدالشهدا به داد اسلام رسید، سیدالشهدا اسلام را نجات داد.
2 ـ براندازى حاکمیت طاغوت
در تمام عرصه ها و مبارزه پیگیر و عمیق با حکومت هاى طاغوتى، نهى از منکر و نفى طاغوت از پیامهاى اصلى اصلاحگرانه نهضت عاشورا بود و اساس این نهضت را تشکیل مى داد، مبارزه اى که با بیعت نکردن با طاغوت شروع شد و با نهضت و انقلاب خونین و شهادت براى واژگونى کاخ استبداد طاغوت و برقرارى عدل الهى پایان یافت. در این راستا امام حسین (ع) ضمن نامه اى که براى مردم کوفه فرستاد، چنین نوشت:
فَلِعَمرِى مَا الاِمامُ اِلا الحَاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسطِ، الدَائِنُ بِدینِ الحَقِ، الحَابِسُ نَفسِه على ذَاتِ اللّه ِ
سوگند به جانم! قطعاً امام و پیشواى مردم کسى است که بر اساس قرآن، حکومت و داورى کند، عدالت پرور و دادگستر باشد و از آیین حق پیروى نماید و در راه خدا خویشتن دار باشد.
امام (ع) با این پیام بر رهبرى طاغوتهایى که بر خلاف قرآن و عدالت و بر خلاف دین حق رفتار مى کنند و اسیر هوسهاى نفسانى خود هستند، قلم قرمز کشید و به جهانیان اعلام کرد که چنین افرادى را امام و رهبر خود قرار ندهند؛ شاخصهاى امام حق و امام باطل را بشناسند و با روشن بینى و آگاهى براى انتخاب امام راستین حرکت کنند.
یکى از علل قیام سیدالشهدا (ع)، فساد دودمان بنى امیه و به فرموده پیامبر «شجره ملعونه» بود که حکومت اسلامى را در دست گرفته، کینه هاى دیرین خود را بر ضد اسلام و پیامبر، اعمال مى کردند. فساد گسترده امویان را جز با قیام نمى شد از میان برداشت. این فسادها را مى توان چنین برشمرد:
1 ـ اسلام زدایى و تحریف معارف دین و بدعت گذارى؛
2 ـ ترویج فرهنگ جبر و سکوت و تسلیم؛
3 ـ غارت بیت المال و صرف آن در راه منافع و امیال شخصى؛
4 ـ فساد اخلاق و ترویج شراب و شهوت و قمار؛
5 ـ احیاء تعصبهاى قومى و ارزشهاى دوران جاهلى؛
6 ـ به کار گماردن عناصر نالایق و فاسد، تنها به دلیل اموى بودن؛
7 ـ حیله گرى و تزویر و تبلیغات دروغین؛
8 ـ کینه و عداوت با آل على؛
9 ـ محروم کردن شیعیان از مناصب سیاسى و حقوق اجتماعى و اقتصادى؛
10 ـ کشتارهاى دسته جمعى مسلمانان و سرکوب آنان؛
11 ـ دستگیرى، حبس و کشتن چهره هاى درخشان و انقلابى و آگاه مسلمان به جرم هوادارى از اهل بیت؛
امام حسین (ع) در سخنان متعددى این فسادهاى بنى امیه را مطرح فرموده است. از جمله نطقى در منزلى در مسیر کربلا ایراد کرد و روى اطاعت از شیطان، ترک اطاعت خدا، فساد آشکار، تعطیل حدود الهى، حلال کردن حرام هاى خدا و تحریم حلال الهى و بیت المال را ملک خود دانستن تأکید نمود:
«... اَلا وَ اِنّ هؤلاءِ قَد لَزِمُوا طاعَهَ الشِیطانِ وَ تَرَکُوا طاعَهَ الرّحمانِ وَ اَظهَرُوا الفَسادَوَ عَطَّلُوا الحُدُوَد وَ استَأثَرُوا بِالفیى ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللّه ِ وَ حَرَمُوا حَلالِهِ....»
و در سخن معروف خویش پس از فرود آمدن در سرزمین کربلا، روى دگرگونى اوضاع و عمل نشدن به حق و نکوهیده ندانستن باطل تأکید کرده فرمود:
«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الحقَّ لا یُعمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الباطِلَ لا یُتناهِى عَنهُ...»
اکنون که دیده هیچ نبیند به غیر ظلم باید ز جان گذشت، کزین زندگى چه سود؟
محمد غزالى مصرى برخى از مفاسد نظام حکومتى را در عهد بنى امیه به این شرح بیان مى دارد:
1 ـ خلافت از مسیر خود خارج شد، و به صورت حکومت فردى و پادشاهى در آمد.
2 ـ این احساس که جامعه و امت مصدر قدرت و سلطه حاکم است و امراء و زمام داران نایب مردم و خادم جامعه هستند ضعیف شد، و حکام، صاحب سیادت مطلقه؛ و ریاست بى قید و شرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند. حاکم فرمان فرماى مطلق، و مردم تابع اشاره او بودند.
3 ـ مردمانى مرده ضمیر و جوانانى کم عقل و بى بهره از معارف اسلامى و گستاخ در معصیت، مقام خلافت را اشغال کردند.
4 ـ مصارف خوشگذرانى هاى خلفا وبستگان وستایش گویانشان ازبیت المال برداشت مى شد، و در آمدهاى بیت المال در رفع حوائج فقرا و مصالح امت صرف نمى گردید.
5 ـ عصبیت جاهلیت، و مفاخر قبیله اى، فامیلى و نژادى که اسلام به شدت با آن مبارزه دارد تجدید شد و برادرى و وحدت اسلامى به تفرقه و تشتت مبدل گردید. عرب به قبائل متعدد تقسیم گردید و میان عرب و سایر مللى که قبلاً اسلام اختیار کرده بودند، کینه وجدائى واقع شد. حکومت مستبد بنى امیه این اختلافات رابه مصلحت خود مى دانست و به آتش این منازعات دامن مى زد. و از این قبیله بر ضد آن قبیله انتصارمى جست.
این برنامه ها و افکار ویران کننده اجتماع مسلمین بود؛ اجتماعى که تمام وجوه تمایز را پشت سرگذاشته، وبه یک قدرجامع اسلام وایمان به خدا و حکومت اسلامى دل بسته بود.
6 ـ اخلاق حسنه، تقوا و فضیلت، از ارزش و اعتبار افتاد، زیرا ریاست وپیشوائى مردم به دست افرادى بى شرف، و پست، و بى حیا افتاد، و معلوم است که وقتى زمامداران از شرف و حیا بى بهره باشند، و به عفت و پارسائى اهمیت ندهند، این صفات از بین مى رود.
وقتى صحابه پارسا و با سابقه را بر منابر لعن کنند و شاعر مسیحى یزید را مدح و انصار را هجو کند، البته فضیلت و تقوا از اعتبار مى افتد.
7 ـ حقوق و آزادیهاى افراد پایمال شده و کارمندان سازمانهاى دولتى بنى امیه، از هیچ گونه تجاوز به حقوق مردم باک نداشتند، مى کشتند و به زندان مى انداختند. تنها عدد کسانى که حجاج در غیر جنگها کشت به صد و بیست هزار نفر رسید.!
در پایان مى گوید: واقع این است که حرکت و تکانى که اسلام از ناحیه فتنه هاى بنى امیه دید، به طورى شدید بود که به هر دعوت دین دیگر این گونه صدمه رسیده بود، از میان مى رفت و ارکان آن ویران مى گشت.
همچنین خطر ارتجاع از تمام مخاطراتى که در آن روز جامعه مسلمانان را تهدید مى کرد مهمتر و شکننده تر بود. عفریت ارتجاع و بازگشت به عصر شرک و بت پرستى و جاهلیت، اندک اندک قیافه منحوس و مهیب خود را نشان مى داد.
زور سر نیزه بنى امیه مجرى نقشه هاى وسیع آنها در سست کردن مبانى دینى جامعه و الغاى نظام اسلامى و تحقیر شعائر دینى بود. عالم اسلام مخصوصاً مراکز حساس و موطن رجال بزرگ، و با شخصیت مثل مکه، مدینه، کوفه و بصره در سکوت مرگبار و خفقان شدید فرو رفته بود. شدت ستمگرى فرماندارانى مانند زیاد، سمره و مغیره و بى باکى آنها از قتل نفوس محترمه و جرح، ضرب، مثله کردن، پرونده سازى و هتک اعراض مسلمانان جامعه را مرعوب و مأیوس ساخته بود.
بنى امیه دست به کار برگرداندن مردم از راه اسلام و مخالفت با نصوص کتاب و سنت و سیره رسول اعظم (ص) شدند و اساس حمله هاى آنها بر ضد اسلام، صحابه، انصار و اهل بیت بود. بنى امیه تصمیم داشتند که روحانیت اسلامى و طبقات دین دار و ملتزم به آداب و شعائر دین را که مورد احترام مردم بودند از میان بردارند.
علاوه بر کشتن پسر پیغمبر (ص)، قتل عام مدینه و ویران ساختن و سوزاندن کعبه معظمه و تجاهر به گناه و تعطیل حدود، دو مرکز بزرگ اسلام، یعنى مکه معظمه و مدینه طیبه را مجمع خنیاگران، نوازندگان، مخنثان، شعراء عشقباز و اراذل و اوباش قرار دادند تا عظمت و اعتبار این دو شهر مقدس کم شود و وضع این دو شهر مردم شهرهاى دیگر را به معاصى و فحشاء گستاخ سازد.
بنى امیه علاوه بر آنکه شمشیر در اهل بیت گذاشتند، خواستند کارى کنند که کسى فکر مراجعه به آنها و زمامدارى آنها را نکند، در نظر داشتند که زمین را از آل محمد (ص) خالى سازند. آنان کمر به دشمنى انصار پیغمبر و یاوران امامان معصوم (ع)، بستند و آنان را از حقوق اسلامى خویش محروم ساختند.
تعطیل حدود، و دفع شهود از عصر عثمان شروع شد، و اگر على (ع) یگانه کسى که به شدت مطالبه اجراء حدود را مى نمود نبود، در همان زمان عثمان حدود تعطیل و فاتحه احکام خوانده شده بود.
امام حسین(ع) درزمان خویش، باباطلى صریح وآشکار، همچون«حکومت یزید» روبرو بود وتکلیف او مبارزه با این حکومت فاسد و عملکردهاى متکى به باطل در جامعه بود.
سیدالشهداء (ع) یکى از زمینه هاى قیام خویش را این فرموده که: آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل پرهیز نمى کنند؟ پس باید به استقبال شهادت رفت...
«بدعت»، مصداق دیگرى از باطل است، یعنى آنچه از دین نیست. به نام دین رواج دادن و به آن عمل کردن. حکومت امویان در خط زدودن سنت و احیاى بدعت بودند و امام، براى مبارزه بااین باطل، قدم در راه جهاد و شهادت گذاشت: «فَانَّ السُّنَه قَد اُمیتَت وَ اِنَ البدعَهَ قُد اُحیَیت»
اساس نزاع اهل بیت پیامبر و خاندان اموى، تقابل حق و باطل و ایمان و کفر بود، نه خصومت شخصى و خانوادگى. حضرت ابا عبداللّه در این باره فرموده است:
«نَحنُ وَ بَنُو اُمَیَّهَ اِختَصَمْنا فِى اللّه ِ عزَّوجَلَّ، قُلنا صَدَقَ اللّه ُ وَ قالُوا کَذِبَ اللّه ُ»
ما و بنى امیه بر محور «خدا» با هم نزاع کردیم. ما گفتیم: خدا راست گفته است، آنان گفتند خدا دروغ گفته است.
تلاش براى بازگرداندن خلافت اسلامى و حاکمیت مسلمین به مجراى حق واصیل خود، و از بین بردن سلطه جائرانه باطل، صفحه دیگرى از این مبارزات باطل ستیزانه و نهى از منکر است:
«وَ نَحْنَ اَهلُ البَیتِ اَولى بِوِلایَهِ هذَا الاَمرِ عَلَیکُم مِنْ هُؤلاءِ المُدَّعینَ ما لَیْسَ لَهُمْ و السّائِرینَ فِیکُم بِالجَوْرِ وَ الْعُدوانِ»
ما خاندان، براى سرپرستى این امر (و حکومت) بر شما، سزاوارتر از این مدعیانى هستیم که به ناحق، ادعاى خلافت دارند و در میان شما به ستم و تجاوز رفتار مى کنند.
و در نطق مهمى امام حسین در منزل بین راه کربلا فرمود:
«مَنْ رَأى سُلطاناً جائراً مُسْتَحِلاً لِحَرامِ اللّه ِ....»
و کلام حضرت رسول را بازگو کردند که تکلیف مقابله با سلطه هاى جائر و پیمان شکنان پیمان هاى الهى و مخالفان سنت پیامبر را بیان مى کند، و آن را بر حکومت یزید تطبیق کردند که پیرو شیطان و مخالف خدا شده اند و دست به فساد و ستم آلوده اند. ایشان با این بیان خود، تکلیف «باطل ستیزى» را به صورت کلى و همیشگى روشن ساخت. از این رو در پاسخ مروان بن حکم فرمود:
عَلَى الاِسلامِ السَلامُ اِذا بُلیتِ الاُمةُ بِراعٍ مِثلَ یَزِید
اگر شخصى مانند یزید فرمانرواى مسلمانان باشد، باید فاتحه اسلام را خواند.
الهام انقلابیون مسلمان ایران از عاشورا، دستمایه مبارزات آنان با رژیم طاغوت شد، زیرا قیام امام حسین (ع) نه تنها حکومت یزید را سرنگون کرد، بلکه خاندان بنى امیه و حکومتهاى جائر را منفورترین افراد و حکومت ها نزد مسلمانان، بویژه شیعیان ساخت و در سالهاى جنگ نیز، رزمندگان حق طلب، به خاطر مبارزه با باطل قدم در میدان هاى جهاد و شهادت گذاشتند هر چند که میدان مبارزه با باطل، بسیار گسترده تر از عملیات نظامى است، وقتى بروز باطل در صحنه هاى سیاسى، فرهنگى، اعتقادى، مطبوعات، روابط سیاسى و... باشد، آنجا هم باید با باطل مبارزه کرد، تا حق، روشن و حاکم گردد. از همین رو مردم مسلمان و انقلابى ما در صحنه هاى مختلف با مستکبران مبارزه مى کنند.
3 ـ مبارزه با اندیشه هاى انحرافى
جامعه اسلامى در سالى که قیام کربلا در آن رخ داد، نسبت به آخرین سال حیات پیامبر تغییرات فراوانى یافته بود. درست است که سیر پیدایش انحراف تدریجى بود، اما پایه هاى آن در دید بسیارى از محققین از همان سالهاى اولیه بعد از رحلت پیامبر به وجود آمده بود. انحرافات مزبور در زمینه هایى بود که اهل سیاست مى توانستند به راحتى از آنها در تحمیق مردم و نیز توجیه استبداد و زورگویى خود استفاده کنند. بنى امیه در پیدایش و گسترش این انحرافات، نقشى عظیم داشتند. بویژه روى کار آمدن یزید نشان داد که بنى امیه هیچ اصالتى براى اسلام قائل نبودند و از آن تنها به عنوان وسیله و پوششى براى توجیه و پذیرش حاکمیت خود سود مى جستند.
در دیدگاه امام حسین (ع)، بنى امیه ستمگرانى بودند، که «طاعت شیطان را پذیرفته، طاعت خداوند را ترک گفته، فساد را ظاهر ساخته، حدود الهى را تعطیل و به بیت المال تجاوز کرده اند». آنها همچنین بسیارى از مفاهیم دینى را تحریف کرده و یا در مجارى غیر مشروع از آنها بهره گیرى مى کردند و امام به خود واجب مى دید که با این اندیشه هاى انحرافى مبارزه کند. در اینجا نمونه هایى از این مفاهیم را که در جریان کربلا و ایجاد آن مؤثر بوده است، همراه باشواهد تاریخى، بیان مى کنیم.
اطاعت، جماعت، بیعت:
سه مفهوم «اطاعت از ائمه، لزوم جماعت، حرمت نقض بیعت» از رایج ترین اصطلاحات سیاسى بود که خلفا به کار مى بردند. مى توان گفت سه مفهوم مزبور، پایه خلافت را تشکیل مى داد و نیز دوام آن را تضمین مى کرد. این سه واژه، اصول درستى هستند که به هر روى در شمار مفاهیم دینى ـ سیاسى، اسلامى بوده از نظر عقل نیز براى دوام جامعه و حفظ اجتماع رعایت آنها لازم است. اطاعت از امام به معناى پیروى از نظام حاکم است، سؤال مهم این است که تا کجا باید از حاکم پیروى کرد. آیا تنها اطاعت از امام عادل لازم است یا آن که از سلطان جائر نیز باید اطاعت کرد؟
حفظ جماعت یعنى عدم اغتشاش و شورش، دست نزدن به اقداماتى که وحدت را از بین مى برد و زمینه ایجاد تزلزل را در جامعه اسلامى فراهم مى کند. ولى سؤال مهم این است که آیا باید در مقابل سلطنت استبدادى و حاکم فاسق نیز در هر شرایطى سکوت کرد و آیا هر صداى مخالفى را به اعتبار این که مخل «جماعت» و سبب «تفرقه» است مى توان محکوم کرد؟
نقض عهد و بعیت بسیار مورد مذمت قرار گرفته و واضح است که چه اندازه در مسائل سیاسى نقش مثبت دارد. اما آیا در برابر خلیفه اى مثل یزید هم اگر بیعت نشد و یا نقض بیعت شد و جماعت به هم خورد، آن را هم باید در قالب نقض عهد مطرح ساخت و از حرمت آن سخن گفت یا اساساً باید این موارد را استثناء کنیم؟
خلفاى بنى امیه و بعدها بنى عباس با به کارگیرى این مفاهیم در شکل تحریف شده آن، که هیچ قید و شرطى نداشت، مردم را وادار به پذیرش حکومت خود مى کردند. هنگامى که معاویه براى فرزندش یزید بیعت مى گرفت، به مدینه آمد تا مخالفین را وادار کند با یزید بیعت کنند. عایشه در شمار مخالفین بود، چرا که به هر حال برادرش، محمد فرزند ابوبکر، به دست معاویه به شهادت رسیده بود. زمانى که سخن از بیعت به میان آمد، معاویه به عایشه گفت: من براى یزید از تمامى مسلمین بیعت گرفته ام، آیا تو اجازه مى دهى که «اَن یَخلَعَ الناسُ عُهُودَهُم» مردم را از تعهدى که بسته اند رها کنم؟ عایشه گفت: «اِنى لا أرى ذلکَ و لِکن عَلَیکَ بِالرِفقِ وَ التَأنِى»، من چنین چیزى را روا نمى دانم، اما شما نیز با مدارا و ملایمت با مردم برخورد کنید.
این نمونه نشان مى دهد که چگونه در پرتو آن مفهوم، عایشه راضى به خلافت معاویه و یزید گردید. حال به نمونه اى دیگرى از این موضوع بنگرید: ابى اسحاق مى گوید: شمر بن ذى الجوشن ابتدا با ما نماز مى خواند، پس از نماز دستهاى خود را بلند مى کرد و مى گفت: خدایا تو مى دانى که من مردى شریف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم: چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالى که در قتل فرزند پیامبر معاونت کرده اى؟ شمر گفت: «ما چه کردیم؟ امراى ما به ما دستور دادند که چنین کنیم. ما نیز نمى بایست با آنها مخالفت کنیم. چرا که اگر مخالفت مى کردیم، از الاغهاى آبکش بدتر بودیم. من به او گفتم: این عذر زشتى است. اطاعت تنها در کارهاى درست و معروف است.
ابن زیاد هم، پس از دستگیرى مسلم بن عقیل به او گفت: «یا شاق! خَرَجتَ عَلى اِمامَکَ وَ شَققتَ عصا المُسلِمینَ» اى عصیانگر! بر امام خود خروج کرده و اتحاد مسلمین را از بین بردى. مسلم که تسلیم چنین انحرافى نبود، به حق پاسخ داد که معاویه خلافت را به اجماع امت به دست نیاورده، بلکه با حیله گرى علیه وصى پیامبر، بر آن غلبه یافته و خلافت را غصب کرده است.
نمایندگان عمرو بن سعید بن عاص، حاکم مکه، در زمان خروج امام حسین (ع) از مکه خارج مى شد، گفتند: «ألا تَتَقِ اللّه تَخْرُج عَنِ الجِماعَهِ وَ تُفَرِّقْ بَینِ هَذِهِ الاُمَهِ». آیا از خدا نمى ترسى که از جماعت مسلمین خارج شده و تفرقه بین امت ایجاد مى کنى؟
عمرو بن حجاج، یکى از فرماندهان ابن زیاد، با افتخار مى گفت: ما از طاعت امام سرپیچى نکردیم و از جماعت کناره نگرفتیم و به سپاه ابن زیاد نیز نصیحت مى کرد: «ألزِمُوا طاعَتِکُم وَ جِماعَتِکُم و لا تَرتابُوا فِى قَتلِ مَن مَرَقَ عَنِ الدِینِ وَ خالفَ الاِمام» طاعت و جماعت را حفظ کرده و در کشتن کسى که از دین خارج گشته و مخالفت با امام ورزیده، تردید نکنید!
افرادى چون عبداللّه بن عمر، که از فقهاى اهل سنت و محدثین به حساب مى آمد، فکر مى کرد که اگر مردم حتى بیعت یزید را پذیرفتند، او نیز باید بپذیرد و به معاویه نیز قول داد: فَاِذا اِجتَمَعَ الناسُ عَلى اِبنِکَ یَزیدِ لَم أخالِف؛ زمانى که همه مردم با فرزند تو یزید بیعت کردند، من با او مخالفت نخواهم کرد. او به امام هم مى گفت: جماعت مسلمین را متفرق نکن. افرادى چون عمره، دختر عبدالرحمان بن عوف، نیز به امام حسین نوشتند که حرمت «طاعت» را رعایت کرده جماعت و حفظ آن را بر خود لازم شمار.
اعتقاد به جبر
یکى دیگر از انحرافات دینى در جامعه اسلامى «اعتقاد به جبر» بود. این عقیده پیش از رخداد کربلا نیز مورد بهره بردارى بوده است. اما در صدر اسلام، معاویه مُجَدِّدْ آن بوده و طبق گفته ابو هلال عسکرى، معاویه بانى آن بوده است. قاضى عبدالجبار نیز با اشاره به این که معاویه پایه گذار «مجبره» است، جملات جالبى در تأیید این مسأله از قول معاویه آورده است.
معاویه در مورد بیعت یزید مى گفت: «اِنَ أمرَ یَزِیدَ قضاء فِضَاءٌ مِنَ القَضاءِ وَ لَیسَ لِلقَضاءِ الخَیرةِ مِن أمرِهِم».
مسأله یزید قضایى از قضاهاى الهى است و در این مورد کسى از خود اختیارى ندارد:
عبیداللّه بن زیاد نیز به امام سجادگفت: «أوَلَم یَقتُلُ اللّه ُ عَلِیاً»؟ آیا خداعلى اکبر را نکشت؟ امام فرمود: «کانَ لِى أخٌ یُقالُ لَهُ عَلِى، أکبَر مِنِى قَتَلَهُ الناسُ» برادر بزرگترى داشتم که مردم او را کشتند. وقتى عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت رى، امام حسین را کشت؟ گفت: این کار از جانب خدا! مقدر شده بود.
کعب الاحبار نیز تا زنده بود، غیبگویى مى کرد که حکومت به بنى هاشم نخواهد رسید. (گرچه بعدها، هم عباسیان و هم علویان به حکومت رسیدند). همین امر را از قول عبداللّه بن عمر نیز نقل کرده اند که گفته بود: «فَاِذا رَأیتَ الهاشِمِىُ قَد مَلَکَ الزَمانِ فَقَد هَلَکَ الزَمانُ»: هنگامى که دیدى فرد هاشمى به حاکمیت رسید، بدان که روزگار به سر آمده است. نتیجه این انحرافات براى آینده نیز این بود که هیچگاه حرکت امام حسین (ع) براى اهل سنت، یک قیام علیه فساد قلمداد نشد و تنها آن را یک «شورش» غیر قانونى شناختند. امام حسین (ع) به عنوان مصداقى از عمل به تکلیف الهى مبنى بر مبارزه با بدعت ها در دین و مبارزه با اندیشه هاى انحرافى، به دفاع از حریم دین پرداخت. و در نامه اى که به بزرگان بصره نوشت:
«اَدْعُوکُم اِلى کِتابِ اللّه ِ وَ سُنَّهِ نَبِّیِه فَاِنَّ السُّنَّهَ قَدْ اُمیتَتْ و الْبِدْعَةَ قَد اُحِیَیتْ»
شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مى کنم. همانا سنت مرده و بدعت زنده شده است.
حسین بن على (ع) براى نشان دادن اینکه دین حاکم، اسلام پیامبر نیست، جز با کلامى از جان و خطى از خون نمى توانست کارى کند. شهادت مظلومانه اش براى نجات دین از این انحرافها بود. در سخن زیبایى از حضرت امام خمینى «قدس سره» مى خوانیم:
ما باید سعى کنیم تا حصارهاى جهل و خرافه را شکسته، تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدى برسیم و امروز غریب ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانى مى خواهد و دعا کنید من نیز یکى از قربانى هاى آن گردم...»
علامه مجلسى (ره) نتیجه قیام اصلاحى امام حسین (ع) را چنین بیان مى فرماید:
اگر خوب تأمل کنى، در خواهى یافت که حسین (ع) خود را فداى دین جدش کرد و ارکان حکومت اموى متزلزل نشد مگر پس از عاشورا، و کفر و گمراهى مردم ظاهر نشد، مرگ بعد از شهادت او. طبیعى است اگر حسین (ع) کوتاه مى آمد و قیام نمى کرد، نتیجه اى جز تقویت حکومت امویان نداشت و حق و باطل بر مردم مشتبه مى شد و پس از چندى دین نابود و آثار هدایت مندرس مى شد.
موقعیت و زمان قیام اصلاحى
امام حسین (ع) در زمان معاویه دست به قیام نزد با اینکه این مسائل در آن زمان نیز وجود داشت. به نظر برخى، در آن زمان موضوع صلح امام حسن (ع) مطرح بود. و امام نمى خواست بر خلاف عهد بردارش رفتار کند. اما چنین توجیهى ملاک صحیح و درستى ندارد؛ چون معاویه خودش آن پیمان و صلحنامه را نقض کرده بود. و قرآن کریم آن عهد و پیمانى را محترم مى شمارد که طرف مقابل محترم بشمارد. در حقیقت امام حسین (ع) به دلایل زیر قیام خود را در زمان معاویه شروع نکرد:
1 ـ امام (ع) فرصت بهتر و بیشترى را انتظار مى کشید، و چنین تاکتیکى از نظر اسلام جایز شمرده شده است. و مسلماً فرصت بعد از مرگ معاویه از زمان معاویه بهتر بود، چون جامعه در زمان معاویه براى قیام آماده نبود. همین علت بود که امام حسن (ع) را وادار به صلح کرد.
2 ـ امام حسین (ع) در زمان معاویه هم ساکت نبود؛ بلکه دائماً به حکومت وى اعتراض مى کرد. از جمله نامه اى است که براى معاویه نوشت و در نامه اى از سران و بزرگان شهرهاى دور و نزدیک درخواست کرد که در منى جمع شوند و در آنجا حضرت وضع نابسامان آن روز را به مردم گوشزد کرد.
3 ـ سیاستى که یزید پیش گرفته بود با سیاست پدرش معاویه بسیار متفاوت بود و امام حسین (ع) در زمان یزید بسیار بیشتر از زمان معاویه براى اسلام احساس خطر مى کرد از این رو در پاسخ محمد بن حنفیه مى فرماید:
یا اَخِى لَوْ لَم یکُن فِى الدُّنیامَلجَاً و لا مَأوى لَما بایعتُ یَزِیدَ بنَ مُعاوِیَه.
برادرم، اگر در تمام این دنیاى وسیع هیچ پناهگاهى نباشد، بازهم من با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد!
و در پاسخ مروان بن حکم فرمود:
عَلَى الاِسلامِ السَلامُ اِذابُلیتِ الاُمُة بِراعٍ مِثلَ یَزِید.
اگر شخصى مانند یزید فرمانرواى مسلمانان باشد، باید فاتحه اسلام را خواند.
و سخنانى از این قبیل که حاکى از ضرورت قیام در زمان یزید بود.
4 ـ نفوذى که معاویه در جامعه آن روز پیدا کرده بود، فرزندش یزید نداشت. معاویه از نظر سیاسى اجتماعى موقعیت خاصى در جامعه شام داشت: مدتى استاندار شام از سوى خلفاى پیشین بود. علاوه بر این القابى را که براى معاویه ساخته بودند، آن چنان در فکر و اندیشه مسلمانان رسوخ کرده بود که آن القاب را براى معاویه واقعى مى پنداشتند، و به خاطر آن القاب به او احترام مى گذاشتند. مثلاً معاویه برادر «ام حبیبه»، همسر پیامبر اکرم، بود و به همین دلیل به «خال المؤمنین» معروف شده بود. همچنین او را به عنوان «کاتب وحى» مى شناختند. لذا امام حسین (ع) زمینه قیام را در زمان معاویه مناسب نمى دید.
5 ـ امام حسین (ع) در نامه خود به مردم بصره دلیل و فلسفه عدم قیام خود را در زمان معاویه چنین بیان مى کند:
کُنّا اَهْلَهُ و اَولیائَهُ وَ اَوْصیائَهُ وَ وَرثَتَهُ وَ اَحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِى النّاسِ فَاستأثَرَ عَلَینا قَوْمَنا بِذالِکَ فَرَضینا و کَرِهْنَا الفرقَهَ و اَحبَبَنا العافیهَ و نحنُ نَعْلَمُ اَنَا اَحَقُّ بِذالکَ الحقِّ المُستَحَقِّ عَلَینا مِمَن تَوَلاّهُ.
امر به معروف و نهى از منکر، پیشینه اى به قدمت تاریخ حیات انسان دارد. نخستین انسان دعوت کننده به نیکى، آدم بود و پس از وى نیز پیام آوران وحى و پیروان آنان در انجام این وظیفه مهم تلاش کرده اند. حضور این رادمردان در صحنه تحولات اجتماعى به اندازه اى چشمگیر است که مى توان گفت همه حرکت هاى اصلاحى و دگرگونیهاى سازنده در جوامع بشرى در پرتو امر به معروف و نهى از منکر آنان تحقق یافته است.
اسلام نیز از پیروان خود مى خواهد که خود را در برابر جامعه متعهد بدانند و در صورت مشاهده ستم و گناه سکوت نکنند، بلکه همواره دیگران را به خوبى ها امر کنند و از بدى ها باز دارند. تاکیدهاى مکرر قرآن کریم، در خصوص امر به معروف و نهى از منکر بیانگر اهمیتى است که اسلام براى سالم سازى محیط اجتماع و مبارزه با عوامل فساد و گناه قائل شده است.
اهمیت فریضه امر به معروف و نهى از منکر تا بدانجاست که سایر فرایض و دستورهاى اسلامى در پرتو اجراى آن، بر پا داشته مى شود و جامعه اسلامى محقق مى گردد؛ از این رو هرگاه در جامعه اى این فریضه مهم به اجرا گذاشته نشود و افراد در قبال پیاده شدن این امر خطیر احساس مسئولیت نکنند مرگ آن جامعه حتمى خواهد بود. قیام امام حسین (ع) نیز براى اجراى این دو فریضه الهى بود. در این مقاله به بررسى نقش امر به معروف و نهى از منکر در نهضت عاشورا مى پردازیم.
جایگاه و اهمیت امر به معروف و نهى از منکر
قرآن کریم اولین وظیفه همه انبیا را امر به معروف و نهى از منکر مى داند و مى فرماید:
«ما در میان هر امتى، پیامبرى را مبعوث کردیم که مهم ترین وظیفه آنان دو چیز بود: یکى امر به یکتاپرستى که بزرگ ترین معروفهاست (ان اعبدواللّه )، و دوم نهى از اطاعت طاغوتها که بزرگ ترین منکرهاست (اجتنبوا الطاغوت).
در سوره اعراف نیز مى خوانیم: «پیامبر اسلام که نام و نشانش در تورات و انجیل آمده، اولین وظیفه اش امر به معروف و نهى از منکر است.»
از دیدگاه اسلام، هیچ عملى نمى تواند با دو فریضه امر به معروف و نهى از منکر، برابرى کند و امت اسلامى، مادامى بهترین امتهاست که به این دو واجب شرعى عمل کند. قرآن کریم در این باره مى فرماید:
کنتم خیر امه اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون باللّه
شما بهترین امتى بودید که پدید آمدید ـ از این جهت که ـ امر به معروف و نهى از منکر مى کنید و به خدا ایمان دارید. در آیه شریفه، امر به معروف و نهى از منکر در کنار ایمان به خدا قرار گرفته و این نشانه اهمیت و عظمت این دو فریضه بزرگ الهى و بیانگر این است که این دو واجب، ضامن گسترش ایمان در میان جامعه بشرى هستند و با به اجرا در نیامدن این دو فریضه ریشه ایمان در دلها سست مى گردد و پایه هاى آن فرو مى ریزد.
در اهمیت و نقش امر به معروف و نهى از منکر در پیشبرد اهداف تربیتى اسلام، همین بس که قرآن کریم آن دو را از مهم ترین آرمانهاى تشکیل دهندگان حکومت اسلامى معرفى کرده، مى فرماید:
الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و للّه عاقبة الامور
همان کسانى که هرگاه درزمین به آنان قدرت بخشیدیم نماز رابرپا مى دارند، وزکات مى دهند، وامر به معروف ونهى از منکر مى کنند، و پایان همه کارها از آن خداست.
و نیز مؤمنان را یار و یاور یکدیگر مى داند که همدیگر را امر به معروف و نهى از منکر مى کنند. ازاین رو مى فرماید:
والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر
مردان مؤمن و زنان مومن دوستان یکدیگرند و به نیکى فرمان مى دهند و از ناشایست باز مى دارند.
در نگاه معصومان نیز امر به معروف و نهى از منکر از مهم ترین برنامه هایى است که خداوند انجام آن را از پیامبرانش خواسته است و کسى که به انجام این برنامه هاى الهى همت گمارد، در واقع همگام با انبیاى الهى به اجراى رسالت عظیم آنان پرداخته و به تعبیر رسول خدا، خلیفه خدا و رسولش خواهد شد:
مَنْ اَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهى عَنِ الْمُنْکَرِ فَهُوَ خَلیفَةُ اللّه ِ فِى الاْرْضِ وَ خَلیفَةُ رَسُولِهِ
کسى که امر به معروف و نهى از منکر کند، جانشین خداوند در زمین و جانشین رسول خداست.
حضرت على (ع) امر به معروف و نهى از منکر را از همه نیکى ها حتى از جهاد، به مراتب برتر و مهم تر شمرده، مى فرماید:
وَ ما اَعْمالُ الْبِرِّ کُلُّه وَ الْجِهادُ فى سَبیلِ اللّه عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْکَرِ اِلاّ کَنَفْثَةٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ
تمام کارهاى نیک و (حتى) جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر، جز به قطره اى در برابر دریاى بى کران نمى مانند.
شاید سر برترى امر به معروف و نهى از منکر بر سایر عبادات و نیکى ها در این باشد که قوام و استوارى و استمرار همه خوبى ها در گرو برپایى این دو فریضه بزرگ است. علاوه بر اینکه «جهاد»، مبارزه با مفاسد و موانع خارجى است، فرد و جامعه وقتى مى تواند در نبرد با دشمن خارجى به موفقیت نایل شود که موانع و مفاسد داخلى را در پرتو امر به معروف و نهى از منکر ریشه کن کرده باشد.
امر به معروف و نهى از منکر، نقش ارزنده اى در اجراى احکام و حدود الهى دارد و پشتوانه محکمى براى تثبیت ارزش ها و ریشه کنى مفاسد اجتماعى است. تجربه نشان مى دهد که در طول تاریخ پر نشیب و فراز اسلام، هرگاه مسلمانان نسبت به هم احساس مسئولیت مى کردند و یکدیگر را به اعمال شایسته دعوت نموده، از بدیها باز مى داشتند، دیگر دستورات الهى نیز ارزش واقعى خود را در متن جامعه پیدا مى کرد و گناه در جامعه کمتر رخ مى نمود. به عکس هر گاه امر به معروف و نهى از منکر به صورت دو ارزش فراموش شده در مى آمد و مورد غفلت یا کم توجهى قرار مى گرفت، دیگر احکام الهى اسلام از قبیل نماز، روزه، زکات، حج نیز هر روز کم رنگ تر و بى فروغ تر مى گشت. حضرت على (ع) در این باره مى فرماید:
قِوامُ الشَّریعَةِ الاْمرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىُ عَنِ الْمُنْکَرِ
قوام و جوهره وجودىِ شریعت امر به معروف و نهى از منکر است.
امام باقر (ع) نیز مى فرماید:
انَّ الاَْمْرَ بِالْمَعرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْکَرِ سَبیل الاَْنْبِیاءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ، فَریضَةٌ عَظیمَةٌ، بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَکاسِبُ وَ تَرُدُّ الْمَظالِمُ و تُعمَرُ الاْرْضُ وَ یُنْتَصَفُ مِنَ الاْعْداءِ وَ یَسْتَقیمُ الاَْمْرُ...
همانا امر به معروف و نهى از منکر، راه پیامبران و شیوه صالحان است. فریضه بزرگى است که در پرتو آن واجبات دیگر، اقامه مى شود، راهها ایمن، درآمدها حلال، مظالم به صاحبان اصلى مسترد، زمین آباد، حق از دشمنان باز پس گرفته مى شود و امر (حکومت) تحکیم مى یابد.
بر اساس این سخن ارزنده امام (ع)، به طور کلى بر پایى واجبات در گرو انجام فریضه بزرگ امربه معروف و نهى ازمنکر است و ترک آن موجب فراگیر شدن عذاب وخشم الهى نسبت به تمامى مردم خوب و بد مى گردد و تحقق بعضى از امور و موضوعات مهم سیاسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه نیز منوط به اجراى امر به معروف و نهى از منکر است.
همچنین ازاین روایت استفاده مى شود، دایره گسترش این دو فریضه بزرگ اسلامى همه اصلاحات اعتقادى، اخلاقى، فرهنگى واجتماعى را در برمى گیرد ونه بخشى ازمسائل عبادى.
امام باقر (ع) پنج اثر ارزنده این دو واجب الهى را چنین بر مى شمرد:
1 ـ انجام واجبات: امر به معروف و نهى از منکر، راه پیامبران و روش صالحان است؛ واجب بزرگى است که به وسیله آن دیگر واجبات (الهى) بر پا مى شود.
2 ـ عدالت اجتماعى: (امر به معروف و نهى از منکر) با برگرداندن مظالم و ستیز با ستمگر همراه است.
3 ـ سازندگى: به وسیله امر به معروف و نهى از منکر زمین (کشور) آباد مى شود.
4 ـ استوارى نظام: به وسیله امر به معروف و نهى از منکر، حکومت، استوار مى گردد.
5 ـ امنیت: به وسیله آن، راهها امن مى گردد... و از دشمنان، انتقام گرفته مى شود.
آرى، به دلیل همین ارزش و اهمیت است که فقهاى بزرگوار اسلام به امر به معروف و نهى از منکر عنایت ویژه اى مبذول داشته، آن دو را جزو ابواب مهم فقهى آورده و وجوبشان را به وسیله ادله چهار گانه (کتاب سنت، اجماع، و عقل) به اثبات رسانده اند.
همچنین بر آنچه ذکر شد، این نکته را نیز باید افزود که امر به معروف و نهى از منکر جزوضروریات دین مقدس اسلام هستند وهرگاه کسى از روى علم و عمد آن دو را منکر شود، کافرمحسوب مى گردد که این، خود دلیل براهمیت فوق العاده این دوفریضه الهى است.
عامل امر به معروف و نهى از منکر در نهضت عاشورا
انقلاب آگاهانه مى تواند ماهیتهاى مختلفى داشته باشد؛ زیرا پدیده هاى اجتماعى مى توانند در آن واحد چند ماهیتى باشند. در نهضت امام حسین (ع) نیز عوامل زیادى مؤثر است که سبب شده است این نهضت، یک نهضتى چند ماهیتى باشد. مثلاً یک نهضت مى تواند ماهیت عکس العملى یا ماهیت آغازگرى داشته باشد. ماهیت عکس العملى نیز مى تواند یک عکس العمل منفى در مقابل یک جریان باشد یا یک عکس العمل مثبت باشد در مقابل جریان دیگر، همه اینها در نهضت امام حسین (ع) وجود دارد. این است که این نهضت یک نهضت چند ماهیتى شده است.
در نهضت حسینى یک جا سخن از بیعت خواستن از امام حسین (ع) و امتناع امام از بیعت کردن است، و در جاى دیگر، دعوت مردم کوفه و پذیرفتن امام؛ از طرف دیگر امام به طور کلى و بدون توجه به مسئله بیعت و دعوت مردم کوفه، از اوضاع زمان و وضع حکومت وقت انتقاد مى کند و شیوع فساد را متذکر مى شود، تغییر ماهیت اسلام را یادآورى مى کند، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بیان مى نماید، و آن وقت مى فرماید: «وظیفه یک مسلمان این است که در مقابل چنین حوادثى ساکت نباشد.»
حقیقت این است که همه این عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه این عوامل عکس العمل نشان داده است. پاره اى از عملها و عکس العملهاى امام، بر اساس امتناع از بیعت است، و پاره اى از تصمیمات امام، مبناى دعوت مردم کوفه و پاره اى نیز بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهایى بوده که در آن زمان وجود داشته است. همه این عناصر، درحادثه کربلا ـ که مجموعه اى است ازعکس العمل ها وتصمیماتى که از طرف وجود مقدس اباعبداللّه (ع) اتخاذ شده ـ دخالت داشته است. ولى موضوع این مقاله، بررسى عامل امر به معروف و نهى از منکر به عنوان عامل اصلى و اساسى قیام امام حسین (ع) است.
درقرآن کریم وروایات اسلامى در اهمیت این دوفریضه و نقش اصلاحى آنها و زیانها و مفاسد ترک آن دو تکلیف، بسیار سخن گفته شده است و به عنوان «برترین فریضه» به شمار آمده که فرایض و احکام الهى دیگر، در سایه امر به معروف و نهى از منکر، قوام و استوارى مى یابد. در صدر اسلام پس از رحلت پیامبر (ص)، به این تکلیف مهم آن چنان که شایسته بود عمل نشد و مردم به دلیل ترس یا طمع، از تذکرهاى زبانى و اقدامهاى عملى در این راه، کوتاهى کردند و در نتیجه، دین به ضعف گرایید و فاسقان مسلط شدند.
امام حسین (ع) در ضمن بیان انگیزه هاى قیام خویش، به این عنصر مهم اشاره مى فرماید و آن را از اهداف قیام خود مى شمارد. امام (ع) قبل از حرکت از مدینه وصیتنامه اى نوشت و آن را به بردارش محمد بن حنفیه سپرد که در آن موقع دستش معیوب بود و قدرت بر جهاد نداشت در آن وصیتنامه چنین آمده است:
اِنّى ما خَرَجتُ اَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فى اُمَّهِ جَدّى، اُریدُ اَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ و اَنهى عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرَ بِسیرهِ جَدّى وَ اَبى عَلىَّ بن اَبى طالبٍ (ع).
مراحل امر و نهى
یکى از درسهاى نهفته در این سخن، آن است که فریضه امر به معروف و نهى از منکر، تنها در تذکرات افراد عادى نسبت به بعضى از گناهان جزئى خلاصه نمى شود، بلکه قیام برضد حکومت ستمگر وتلاش براى اصلاح ساختار سیاسى جامعه وتشکیل حکومتى بر اساس حق و قرآن نیز از مصادیق امر به معروف و نهى از منکر است، آن گونه که امام حسین (ع)، حماسه عاشورایى خود را عبارت از همان دانست. از این رو فرمود:
«اُریدُ اَن آمُرَ بالمعرُوف و اَنهى عن المنکرِ».
البته اولین مرحله این فریضه آن است که انسان در درون، دوستدار خوبیها و معروفها باشد و از منکرات و مفاسد و گناهان بیزارى بجوید. این محبت و نفرت قلبى، به زبان هم جارى مى شود و در عمل هم تجلى مى یابد. علاقه و انکار قلبى سالار شهیدان به هنگام وداع با قبر رسول خدا (ص) چنین ابراز شده است:
اللّهُمَ وَ انّى اُحِبُّ المعروفَ و اکرهُ المنکَر»
خدایا من معروف را دوست مى دارم و منکر را بد مى دانم.
در مرحله دیگر، به امر به معروف و نهى از منکر زبانى مى پردازد. آن حضرت در بیان هایى صریح، حکومت بنى امیه را منکرى مى داند که باید با آن مبارزه کرد. یزید را نیز مردى شرابخوار و فاسق و جنایتکار مى داند و پیروان او را ملازمان شیطان و واگذارندگان «طاعت خدا» مى شمارد و حکومت اموى را حرام کننده حلال و حلال کننده حرام معرفى مى کند که بدعتها را زنده و سنتها را میرانده اند. از آنجا که نهى از منکر زبانى نیز دیگر اثرى در تغییر اوضاع ندارد. شوریدن بر ضد او را به عنوان سومین مرحله نهى از منکر، وظیفه خود میداند. با این مبناى دینى است که امام، بیعت با یزید را رد مى کند و آن را مایه ننگ مى داند و حماسه کربلا را پدید مى آورد.
این که در زیارتنامه هاى امام حسین (ع) تأکید مکرر شده: «من شهادت مى دهم که تو نماز و زکات را بر پا داشتى و امر به معروف و نهى از منکر کردى»، همه براى تبیین فلسفه قیام اوست تا رنگ مکتبى آن در هیاهوى تبلیغات دشمن کمرنگ نشود و جایگاه امر به معروف و نهى از منکر در آن نهضت مشخص گردد. در زیارت مخصوصه آن حضرت مى خوانیم:
«اَمَرتَ بالمعروفِ وَ نَهَیتَ عَنِ المنکر»
بر همین اساس است که پیروان فرهنگ عاشورا، با الهام از این حماسه، پیوسته نبض پر حرکت جامعه انقلابى اند و نسبت به جریان امور و وضعیت فرهنگى و سیاسى حساس اند و با حضور دائم در میدان امر به معروف و نهى از منکر، عرصه را بر فساد آفرینان تنگ مى سازند؛ چون مى دانند که سکوت و عقب نشینى از این جبهه گستاخى و پیشروى دشمنان حق و فساد گستران در جامعه را به دنبال دارد. آنان باور دارند که اگر این فریضه ترک و فراموش شود، حدود الهى تعطیل شده، احکام خدا مورد تحقیر و استهزاء قرار خواهد گرفت. از این رو حاضرند براى اجراى آن جان خویش را نیز با تأسى از پیشواى آزادگان نثار کنند؛ چرا که امام حسین (ع) با ایراد خطبه اى در مسیر راه کربلا، با اشاره به شرایط پیش آمده و اینکه دنیا دگرگون شده و «معروف»، رخت بر بسته و به حق عمل و از باطل دورى نمى شود، شوق خود را به لقاء خدا و مرگ شرافتمندانه ابراز مى کند و زندگى در کنار ستمگران را مایه نکبت مى شمارد و چنین شرایطى را زمینه اى مساعد براى قیام مى داند.
سکوت در برابر ظلم و بدعت و انحراف، منکرى بود که در آن عصر رواج داشت و مردم از ترس جان یابیم خطرها و ضررها یا به طمع دنیا و دریافت زر و سیم، در مقابل آشکارترین منکرات که در بالاترین سطوح انجام مى گرفت، اعتراض نمى کردند. قیام کربلا نهى از منکرى بود که راه «انتقاد از حکومت جور» و «اعتراض علیه ستم» و قیام بر ضد طاغوت را گشود و از آن پس بسیارى از خون شهداى کربلا الهام گرفتند و مبارزات خود را مبتنى و مستند به نهضت حسینى کردند.
پیامبر اکرم (ص) فرموده بودند: در شرایطى که همه جا را فساد گرفته، حلال خدا حرام، و حرام خدا حلال شده است، بیت المال مسلمین در اختیار افراد ناشایست قرار گرفته و در غیر راه رضاى خدا مصرف مى شود. هر کس چنین اوضاع و احوالى را ببیند «فَلَم یُغَیِّر عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَولٍ» و در صدد دگرگونى آن نباشد، در مقام اعتراض بر نیاید «کان حقاً على اللّه اَن یُدخِلُهُ مُدخلَهُ» شایسته است که خدا چنین کسى را به آن جا ببرد که ظالمان، جابران، ستمکاران و تغییر دهندگان دین خدا مى روند، و سرنوشت مشترک با آنها داشته باشد.
امام حسین (ع) نیز در کربلا در سخنانى خطاب به یاران خویش اهمیت این مطلب را چنین بیان فرمود:
«اَلا تَرَوَنَ اِلَى الحقِّ لا یُعمَلُ بِهِ وَ اِلى الباطِلِ لا یُنتَاهى عَنْهُ لیَرغَبِ المُؤمنُ فِى لِقاءِ اللّه ِ، فَاِنّى لا اَرَى المَوتَ اِلا سَعادهً و الحیاهَ مَعَ الظالِمیِنَ الاّ بَرَماً».
از مجموع این سخنان چنین به دست مى آید که «امر به معروف و نهى از منکر» «اصلاح امت اسلامى از تباهى ها و بر پا داشتن سیره و روش پیامبر (ص) و على (ع)»، «حاکمیت امام راستین»، ارکان اصلى نهضت عاشورا را تشکیل مى داد، اما بدون شک شاخصه نهضت حسینى عامل امر به معروف و نهى از منکر است و به سبب همین عامل، این نهضت شایستگى پیدا کرده است که براى همیشه زنده بماند و براى همیشه یادآورى شود و آموزنده باشد. آموزندگى بیشتر امر به معروف و نهى از منکر بدان دلیل است که نه متکى به دعوت است و نه متکى به تقاضاى بیعت؛ یعنى اگر دعوتى از امام نمى شد، و تقاضاى بیعت از او نمى کردند، بازهم حسین بن على (ع) به موجب قانون امر به معروف و نهى از منکر قیام مى کرد. زیرا فساد دستگاه خلافت و خروج آن از نظام اسلام بر همگان آشکار شده بود.
از جمله سخنان امام حسین (ع) که گویاى اهداف والاى اوست، هدف اصلى را امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح جامعه مى داند و چنین بیان مى فرماید:
«اِنّما خَرَجتُ لطلب الاصلاحِ فى اُمهِ جدّى، اُرِیدُ اَن آمُرَ بالمعروفِ و اَنهى عَنِ المُنکَرِ وَ اَسِیَر لِسِیَرهَ جَدىِّ وَ اَبِى عَلِىَ بن اَبى طالِب».
آن حضرت در نامه خود به بزرگان بصره نیز نوشت:
«...انا اَدعُوکُم اِلى کِتابِ اللّه ِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ، فَاِنَّ السُنَةَ قَد اُمِیتَت وَ البِدعَةَ قَد اُحیَیت فاِن تَسمَعُوا قَولى اَهدِکُم سَبِیلَ الرَّشادِ».
چیستى اصلاح
اصلاح به معناى سامان دادن، بهینه ساختن و به نیکى در آوردن است. اصلاح در مقابل افساد است. افساد یعنى نابسامانى ایجاد کردن و از حالت تعادل بیرون بردن؛ اصلاح و افساد دو صفت متقابل و متضاد هستند. شهید مطهرى مى فرماید:
«افساد و اصلاح از زوجهاى متضاد قرآن است. زوجهاى متضاد یعنى واژه هاى اعتقادى و اجتماعى که دو به دو در برابر یکدیگر قرار گرفته اند و به کمک یکدیگر بهتر شناخته مى شوند؛ از قبیل توحید و شرک، ایمان و کفر،... و غیره. برخى از این زوجهاى متضاد از آن جهت در کنار یکدیگر مطرح مى شوند که یکى باید نفى و طرد شود تا دیگرى جامه تحقق بپوشد، اصلاح و افساد از این قبیل است.»
واژه اصلاح نیزدرمقابل افساد است. افسادیعنى نابسامانى ایجادکردن وازحالت تعادلى بیرون بردن، درمقابل اصلاح که به معنى سامان دادن،بهینه ساختن وبه نیکى در آوردن است.
مانند: «الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِى الاَْرضِ وَ لاَ یُصْلِحُونَ» و نیز: «وَ اللّه ُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ» چنان که مصلحان را در مقابل مفسدان قرار داده و مى فرماید:
اُمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِى الاَْرْضِ»
از این رو، مرحوم علامه طباطبایى مى فرماید:
«فساد عبارت است ازتغییر دادن هرچیزى از آنچه طبع اصلى آن اقتضا دارد واصلاح، باقى ماندن هر چیزى است به مقتضاى طبع اصلیش تا آنچه خیر و فایده در خور آن است بر آن مترتب گردد، بدون آنکه به خاطر فسادش چیزى از آثار نیک آن تباه گردد.»
البته با توجه به مفهوم وسیع «فساد» که هر گونه «خروج از حد اعتدال» را شامل مى شود، این وسعت کاملاً قابل درک است و این معناى وسیع قابل تقسیم به حوزه هاى مختلف است؛ مثلاً هر گونه سوء استفاده از موقعیت یا قدرت اجتماعى از سوى کارگزاران حکومتى فساد سیاسى است، و هر گونه ارتشاء و اختلاس و احتکار و تقلب در اموال عمومى، فساد اقتصادى است. در بیشتر جوامع، زمینه فساد از نظر اقتصادى فقر است و از نظر سیاسى حکومت استبدادى است و از نظر اجتماعى و فرهنگى، تقلید از دیگران و نادیده گرفتن ارزشهاى اصیل آن جامعه است، و قرآن کریم آمده تا زمینه ها، بسترها و خاستگاه هاى بروز و تکثیر فساد را در همه ابعاد از بین ببرد. هر قدر دامنه فساد وسیع تر باشد، اصلاحات نیز باید دامن گسترتر و فراگیرتر باشد. مفاسد پدید آمده گاه جزئى است و با تذکرى رفع مى شود و گاه عمیق و با اثر تخریبى زیاد. راه اساسى فسادزدایى نیز اقدامهاى اصلاحى اساسى براى باز گرداندن حکومت و جامعه به رفتار عادلانه و اجراى دقیق قانون و عمل به کتاب و سنت است. این نوعى حرکت اصلاحگرانه است که امام حسین (ع) نیز در نهضت خویش آن را دنبال مى کرد.
حرکت اصلاحى انبیاء
قیام اصلاحى ابا عبداللّه الحسین (ع) ریشه در نهضتهاى اصلاحى انبیا داشت و او وارث خط صلاح و اصلاح پیامبران بود و در این راه جان داد تا مفاسد بر چیده شود. این موضوع را از زبان امام خمینى (ره) بشنویم که فرمود:
«تمام انبیا براى اصلاح جامعه آمده اند، تمام و همه آنها این مسأله را داشتند که فرد باید فداى جامعه شود... سیدالشهدا (ع) روى همین میزان رفت و خودش و اصحاب و انصار خویش را فدا کرد، که فرد باید فداى جامعه بشود، جامعه باید اصلاح بشود.»
قرآن کریم مهم ترین دلیل بعثت انبیاء را مبارزه با مفاسد اجتماعى و استقرار قسط و عدل مى داند. تا در جامعه اى اصلاحات صورت نگیرد و عدالت تحقق نپذیرد، عموم مردم توحیدى نخواهند شد. چگونه مى توان در جامعه آکنده از مفاسد فردى و اجتماعى بدون حرکت اصلاحى اساسى، مردم را تزکیه کرد؟ لذا حضرت موسى (ع) به هنگام رفتن به میقات، به برادرش هارون توصیه مى کند که در مسیر اصلاح افراد و جامعه گام بر دارد:
«وَ قَالَ مُوسى لاَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَ اُصْلِحْ وَ لاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»
حضرت شعیب نیز هدف خود را اصلاح جامعه مى دانست و مى فرمود:
«اِنْ اُریدُ الاَّ الاِْصْلاحَ مَااسْتَطَعْتُ»
مفسران گفته اند: دایره این اصلاح عام بوده، شامل اصلاح اموردنیایى وآخرتى مى شود و راه و وسیله اصلاح نیز امر به معروف و نهى از منکر و موعظه و نصیحت است؛ زیرا حضرت کارآنها را معروف و صالح نمى دانست وگرنه از آن نهى نمى کرد. این سخن حضرت شعیب هدفى است که تمام پیامبران آن را تعقیب مى کردند؛ اصلاح عقیده، اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى مردم. به گفته مرحوم علامه در المیزان:
«حقیقت دعوت انبیاء همانا اصلاح حیات زمینى انسانیت است که خداى تعالى از شعیب حکایت کرده است.» بنابراین انبیا آمدند تا زمین را اصلاح و زمینه رشد و تکامل جامعه را فراهم کنند. چیزى که باعث صلاح زمین است قسط و عدل است و مردم نباید با نقض پیمان و نقص پیمانه این نظام را فاسد کنند:«وَلا تُفسِدُوا فى الاَْرْضِ بَعْدُ اِصْلاحِها» البته اگر سرزمینى فاسد شد، خدا باز آن را احیا مى کند: «وَاعْلَمُوا اِنَ اللّه یُحْیِى الاَْرْضَ بَعْدَمَوْتِها»
همه پیامبران با مهم ترین مفاسد جامعه خود به مبارزه برخاستند؛ مثلاً حضرت صالح(ع) در زمان خود اسراف و تبذیر که در آن زمان رواج داشت مبارزه کرد:
«وَلا تُطِیعُوا اَمرَ المُسرِفِینَ الّذِینَ یُفسِدُونَ فِى الاَرضِ وَ لا یُصِلحُونَ»
در زمان حضرت لوط مفاسد جنسى (مانند همجنس بازى) رواج داشت آن حضرت با این انحراف مبارزه مى کرد:
«اَتَأتُونَ الذُکرانَ مِنَ العَالَمِینَ وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُم رَبُّکُم مِن اَزواجِکُم بَل اَنتُم قَومٌّ عَادُونَ»
موسى (ع) با سحر مبارزه کرد؛ ابراهیم (ع) با بت پرستى و ستاره پرستى در افتاد و در زمان شعیب (ع) کم فروشى و استثمار اقتصادى از مفاسد اجتماعى رایج آن عصر بود، که آن حضرت با آن مبارزه مى کرد:
«اَوفُوا الکَیلِ و لا تَکُونُوا مِنَ المُخسِرِینَ وَ زِنُوا بِالقِسطاسِ المُستَقِیمِ و لا تَبخَسُوا الناسَ اَشیاءَ هُم وَ لا تَعثُوا فِى الاَرضِ مُفسِدینَ»
در عصر ظهور اسلام همه این مفاسد (به اضافه گناهان و مفاسد دیگر) یکجا در جامعه جاهلى رواج داشت و رسول اکرم (ص) با زحمات طاقت فرسا به کمک آیات قرآن به مبارزه با آنها قیام کرد و فرمود:
«وَ لا تَقرَبُوا الفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنها وَ مَا بَطَنَ»
کار پیامبر این بود که:
«یَأمْرُهُم بِالمَعرُوفِ و ینهیهم عَن المُنکَرِ و یَحِلَّ لَهُمُ الطَّیِباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلِیهِمُ الخَبائِثِ وَ یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَ الاَغلالَ التِى کانَت عَلِیهِم»
آیات یاد شده نشان مى دهد که پیامبران براى بر پایى قسط و عدل، با همه انحرافات و مفاسد جامعه خود مبارزه مى کردند. امام حسین (ع) نیز در صدد اصلاح جامعه زمان خویش بر آمد و در آن راه جان خویش را نثار کرد.
اهداف اصلاحى امام حسین (ع)
جامعه اى که از معیارهاى اصیل دین و ملاکهاى ارزشى فاصله بگیرد، «فساد» در پیکره آن ریشه مى دواند و روابط انسانى و ارتباطات اجتماعى و آنچه میان حاکمیت و ملت پیش مى آید، دچار انحراف مى گردد. گسترش بى بند و بارى و رواج ظلم و حیف و میل بیت المال مسلمین و تعرض نسبت به زندگى و مال و جان مسلمانان و نبودن امنیت و عدالت، گوشه اى از این «فساد اجتماعى» است.
سیدالشهدا (ع) در سخن معروف خویش به این هدف اصلاحى اشاره کرده است و خروج خویش را با انگیزه «طلب اصلاح در امت پیامبر» معرفى کرده و فرموده است:
«انّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاِصلاحِ فى اُمَّةِ جَدِى»
در سخن دیگر نیز حرکت خویش را نه بر اساس نزاع قدرت یا سلطه جویى یا دنیاطلبى، بلکه براى آشکار ساختن «معالم دین» و اظهار اصلاح در شهرها و «امنیت یافتن مظلومان» و «عمل به فرایض و سنن و احکام الهى» دانسته است:
«... ولکِن لِنُرىِ المَعالِمِ مِن دِینِک وَ نُظْهِرَ الاِصلاحَ فِى بِلادِکَ...»
این اصلاحگرى، هم شامل شیوه هاى رفتارى حکومت جائر و مسئولان مى شود، هم خصلتها و عملکرد مردم و امت را در بر مى گیرد. ترغیبى که امام حسین (ع) در یکى دیگر از خطبه هایش جهت فداکارى و جانبازى دارد، همراه با ترسیمى از اوضاع اجتماعى آن روز است: آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل اجتناب نمى گردد؟ پس در چنین شرایطى باید مؤمن (با مبارزه اش) مشتاق دیدار خدا باشد، چرا که در چنین دوره اى، زندگى مایه ننگ و عسرت، و مرگ موجب سعادت است.
امام امت که قیام خویش را در همین راستا مى دانست و با الهام از نهضت عاشورا، بر ضد طغیان طاغوت و مفاسد اجتماعى و نابسامانیها قیام کرد، به پیوند این حرکت با قیام عاشورا این چنین اشاره مى کند:
«سیدالشهداء (ع) وقتى مى بیند که یک حاکم ظالمى، جائرى در بین مردم دارد حکومت مى کند، تصریح مى کند حضرت که اگر کسى ببیند که حاکم جائرى در بین مردم حکومت مى کند، ظلم دارد به مردم مى کند، باید مقابلش بایستد و جلوگیرى کند، هر قدر که مى تواند، با چند نفر، با چندین نفر که در مقابل آن لشکر هیچ نبود، لکن تکلیف بود آنجا که باید قیام بکند و خونش را بدهد تا اینکه این ملت را اصلاح کند، تا اینکه این علم یزید را بخواباند و همین طور هم کرد و تمام شد... همه چیزهاى خودش را داد براى اسلام. مگر ما، خون ما رنگین تر از خون سیدالشهد است؟ چرا بترسیم از اینکه خون بدهیم یا اینکه جان بدهیم؟»
اصلاح جامعه از بعد مبانى اعتقادى، خصلتهاى اخلاقى، حاکم ساختن معیارهاى ارزشى، ترویج فرهنگ دینى و مبارزه با خرافات، بدعتها و ستمها، به نحوى در مفهوم «بدعت ستیزى» و «احیاگرى» مى گنجد. امام حسین (ع) نیز بعدى از اصلاح طلبى خویش را احیاى کتاب و سنت و زدودن بدعت و جاهلیت از افکار و اعمال مردم بر مى شمارد. بنابراین برخى از اصلاحاتى که امام حسین (ع) در پى آن بود موارد زیر است.
1 ـ احیاى دین
یکایک امامان شیعه، رسالت احیاگرى دین را داشته اند و هر یک از مظاهر اسلام را که از یاد مى رفته یا تحریف مى شده است، در چهره راستین و بى تحریفش مى نمایانده اند. حتى درباره امام زمان (ع) نیز تعبیر «محیى شریعت» و از بین برنده «بدعت» به کار رفته است ودر دعا ازخداوند مى خواهیم که به دست آن منجى موعودآنچه راکه به دست ظالمان از معالم و نشانه هاى دین و دیندارى از میان رفته و مرده است، زنده سازد: «وَ اُحىِ بِهِ ما اَماتَهُ الظالمُونَ مِن مَعالِمِ دِینکَ». در دعاى دیگرى، خواستار ظهور آن حضرت و احیاى سنتهاى پیامبران و تجدید ابعاد از میان رفته دین و احکام تغییر یافته مى شویم.
عاشوراى حسینى، برنامه اى احیاگرانه نسبت به دین و جلوه هاى گوناگون آن بود، تا در سایه بذل خون و نثار جان، دین بر پا شود و سیره پیامبر اسلام (ص) سرمشق عملى مسلمانان گردد و عزت دین خدا به جامعه باز گردد.
تلاش ائمه معصومین و پیروانشان در یادآورى و زنده نگاه داشتن اصل حادثه عاشورا و ارزشهاى آن و مقابله با سیاست دشمن در کتمان واقعه و مسخ جریان و به فراموشى سپردن خونهاى مطهر عاشورایى، برنامه دیگرى در راستاى احیاگرى است.
در بسیارى از نهضتهاى دینى پس از گذشت مدتى از دوران آغازین آن و تکیه زدن افرادى به ناروا بر مسند قدرت و ریاست، هدفهاى نخستین و ارزشهاى متعالى نهضت کمرنگ مى شود، یا فراموش مى گردد. آنچه از دین نیست و بدعتها وارد دین مى شود و آنچه از پایه هاى اصلى و اولیه انقلاب دینى و مکتبى است، از یاد مى رود و رویه هایى مغایر با سنتهاى نخستین رایج مى شود و قانون و حکم الهى نقض مى شود.
مردم نیز به تدریج، به این انحرافها و بدعتها خو مى گیرند و عکس العمل چندانى از خود نشان نمى دهند. گاهى از شعائر و برنامه ها و سنتها، اسکلتى بى روح و تشریفاتى ظاهرى بر جاى مى ماند که چندان اثر گذار هم نیست.
در چنین موقعیتهایى، دلسوزان آن نهضت و یا وارثان مکتب و دین، براى احیاى مجدد پیامها و محتواها و دعوتها و هدفهاى آغازین، دست به کار مى شوند، تا جامعه خفته را بیدار کنند و به اصول مکتب و بایدهاى دین توجه دهند. این کار، گاهى جز با فدا شدن و بذل مال و جان امکان پذیر نیست.
نهضت کربلا هم یک حرکت احیاگرانه نسبت به اساس دین و احکام اللّه بود. در مطالعه سخنان امام حسین (ع)، تکیه فراوانى روى احیاى دین و اجراى حدود الهى و احیاى سنت و مبارزه با بدعت و فساد و دعوت به حکم خدا و قرآن دیده مى شود.
در قیام کربلا هدف آن است که با مجاهدات عاشوراییان، با مرگ بدعتها و جاهلیتها دین اسلام عزت خویش را باز یابد.
امام حسین (ع) در نامه اى خطاب به مردم بصره مى فرماید:
«وَ اَنَا اَدعُوکُم اِلى کِتابِ اللّه ِ وَ سُنَةِ نَبِیِهِ صَلَى اللّه ُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فَاِنَّ السُّنَهَ قَدْ اُمیتَت وَ اِنَّ البِدعَهَ قَد اُحیَیت، وَ اِن تَسمَعُوا قَولِى وَ تُطیعُوا اَمرِى اَهدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ»
من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر فرا مى خوانم. سنت مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنوید و فرمانم را پیروى کنید، شما را به راه رشاد، هدایت مى کنم.
در جاى دیگر از انگیزه نامه نگارى و دعوت کوفیان، این گونه یاد مى کند:
«اِنَّ اَهلَ الکُوفَهِ کَتَبُوا اِلَىَّ یَسألُونَنى ان اُقدِمَ عَلَیهِم، لِما اَرجُو مِن اِحیاءِ مَعالِمِ الحَقِّ و اِماتَهِ البِدَعِ»
کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته اند که نزد آنان روم، چرا که امیدوارم نشانه هاى حق زنده گردد و بدعتها بمیرد.
در مسیر راه، وقتى به فرزدق بر مى خورد، اوضاع را چنین ترسیم مى کند:
«اى فرزدق! این جماعت، اطاعت خدا را واگذاشته، پیرو شیطان شده اند، در زمین به فساد مى پردازند، حدود الهى را تعطیل کرده، به میگسارى پرداخته و اموال فقیران و تهیدستان را از آن خویش ساخته اند. من سزاوارترم که براى یارى دین خدا برخیزم، براى عزت بخشیدن به دین او و جهاد در راه او، تا آنکه «کلمه اللّه » برتر باشد».
فرستاده امام، مسلم بن عقیل هم در پاسخ به ابن زیاد که او را به شورشگرى و تفرقه افکنى متهم ساخت چنین گفت:
«چنان نیست که مى گویى! مردم این شهر بر این باورند که پدرت نیک مردانشان را کشته و خونهایشان را ریخته و همچون شاهان ایران و روم رفتار کرده است. ما آمدیم تا به عدالت دعوت کنیم و به کتاب خدا فرا خوانیم.»
این تهمت و دفع آن، در مورد خود امام حسین (ع) هم گفته شده است. عمرو بن سعید، حاکم مکّه پس از بیرون آمدن امام حسین (ع) از مکه و عزیمت به سوى کوفه، نامه اى به او نوشت و از او خواست که از این مسیر بر گردد و تفرقه افکنى نکند که هلاک شود. حضرت در پاسخ او، حرکت خود را خداجویانه و اصلاح گرانه خواند:
«کسى که دعوت به سوى خدا کند و عمل صالح انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، هرگز دشمنى و مخالفتى با خدا و رسول نکرده است.»
زیرا در دوره سلطه امویان بر مقدرات مسلمین، آنچه در آستانه نابودى قرار داشت دین خدا بود، خاندان پیامبر نیز مدافعان و حامیان راستین دین خدا بودند.
حمایت از دین و فداکارى در راه آن، جلوه دیگرى از احیاگرى است و اگر آن جهاد و شهادتها نبود، اساس دین باقى نمى ماند. اگر صداى اذان و آواى تکبیرى پا بر جاست، نتیجه آن فداکارى هاست. در شعرى که از زبان امام حسین (ع) مطرح مى شود نیز، بقا و قوام دین را در سایه شهادت و عاشوراى آن حضرت مى توان دید:
لَو کانَ دینُ مُحمَّدٍ لَم یَستَقِم الاَ بِقَتلى یا سُیُوفُ خُذِیِنى
شناخت اینکه در چه شرایطى دین در معرض زوال و نابودى یا آسیب دیدن است، و باید به دفاع از دین و نصرت حق پرداخت، اهمیت خاصى دارد. امام حسین (ع) و شهداى کربلا را از این جهت «انصار دین اللّه » مى دانیم و در زیارتهایشان اینگونه از آنان یاد مى کنیم:
«اَلسَّلامُ علَیکُم اَیَّها الذّابُّونَ عَن تَوحیِد اللّه ِ»
سلام بر شما، اى مدافعان از توحید خدا.
در زیارت دیگرى مى خوانیم:
«اَلسّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اللّه ِ وَ اَنصارَ رَسُولِهِ... وَ انصارَ الاِسلامِ»
و درجاى دیگر مى گوییم:
«اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ دِیِن اللّه وَ اَنصارَ نَبِیِهِ...»
حیات بخشیدن به نماز و زکات و امر به معروف و نهى از منکر، بعد دیگرى از احیاگرى قیام عاشوراست. هم در سخنان امام حسین (ع) مطرح است، هم در زیارتنامه آن حضرت و شهیدان دیگر، تعابیرى چون اقامه نماز، ایتاء زکات، امر به معروف و نهى از منکر، اطاعت خدا، جهاد فى سبیل اللّه ، دعوت به سبیل اللّه ، نصرت فرزند پیامبر. ایمان به خدا و... دیده مى شود.
«اَشْهَدُانَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاهَ و آتَیتَ الزّکاةَ وَ اَمرتَ المَعروفِ و نَهَیتَ عَنِ المُنْکَرِ وَ تَلَوْتَ الکِتابَ حَقَّ تِلاوَتِةِ وَ جاهَدتَ فِى اللّه ِ حَقَّ جَهادِهِ»
مشابه این جمله، در زیارت حضرت مسلم بن عقیل، زیارت وارث، زیارت عاشورا، و زیارت نامه هاى دیگر هم آمده است. تکریم و تعظیم شعائر الهى، مایه حیات دین است. آنچه در سایه قیام حسینى به دست آمد، تفکیک صف مؤمنان، نمازگزاران و تلاوت کنندگان حقیقى قرآن از آنانى بود که با پرداختن به شکل ظاهرى این برنامه ها، باطن و حقیقت دین را زیر پا گذاشته بودند. نماز راستین آن است که پیوندى عاشقانه میان بنده و خدا ایجاد کند و نمازگزار را در «صراط دین» قرار دهد.
درمجموعه خلافت اموى وازجمله در سپاه کوفه هم گرچه به ظاهر نماز و تلاوت قرآن و رفتن به حج و امثال اینها بود، ولى فساد و گناه و عیاشى و کشتن مسلمانان پاک هم بود! این نشان مى داد که نماز و حج و عبادت و تلاوتشان فاقد روح و حقیقت است. حسین بن على (ع) بود که به این شعائر و سننن دینى روح و حیات بخشید و حق آنها را ادا کرد.
اینکه در زیارت آن حضرت مى خوانیم (تَلوتَ الکتابَ حَّقَّ تلاوَتَه) یعنى آنکه دیگران هم تلاوت قرآن مى کردند، ولى از حقیقت قرآن فاصله داشتند. تلاوت واقعى قرآن، تلاش براى احیاى تعالیم آن در متن جامعه است، یعنى همان دستاورد نهضت عاشورا، دستاوردى که در سایه آن باطلهاى آراسته و فریبهاى رنگ آمیزى شده به دین هم رنگ باخت. امام خمینى (ره) مى فرماید:
سید الشهدا چون دید اینها دارند مکتب اسلام را آلوده مى کنند، با اسم خلافت اسلام، خلافکارى مى کنند و ظلم مى کنند و این منعکس مى شود در دنیا که خلیفه رسول اللّه است که دارد این کارها را مى کند، حضرت سیدالشهداء (ع) تکلیف براى خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را.
همچنین مى فرماید:
شهادت حضرت سیدالشهدا مکتب را زنده کرد. خودش شهید، مکتب اسلام زنده شد و رژیم طاغوتى معاویه و پسرش را دفن کرد.
و در اینکه نهضت کربلا احیاگر دین بود، مى فرماید:
سیدالشهدا به داد اسلام رسید، سیدالشهدا اسلام را نجات داد.
2 ـ براندازى حاکمیت طاغوت
در تمام عرصه ها و مبارزه پیگیر و عمیق با حکومت هاى طاغوتى، نهى از منکر و نفى طاغوت از پیامهاى اصلى اصلاحگرانه نهضت عاشورا بود و اساس این نهضت را تشکیل مى داد، مبارزه اى که با بیعت نکردن با طاغوت شروع شد و با نهضت و انقلاب خونین و شهادت براى واژگونى کاخ استبداد طاغوت و برقرارى عدل الهى پایان یافت. در این راستا امام حسین (ع) ضمن نامه اى که براى مردم کوفه فرستاد، چنین نوشت:
فَلِعَمرِى مَا الاِمامُ اِلا الحَاکِمُ بِالکِتابِ، القائِمُ بِالقِسطِ، الدَائِنُ بِدینِ الحَقِ، الحَابِسُ نَفسِه على ذَاتِ اللّه ِ
سوگند به جانم! قطعاً امام و پیشواى مردم کسى است که بر اساس قرآن، حکومت و داورى کند، عدالت پرور و دادگستر باشد و از آیین حق پیروى نماید و در راه خدا خویشتن دار باشد.
امام (ع) با این پیام بر رهبرى طاغوتهایى که بر خلاف قرآن و عدالت و بر خلاف دین حق رفتار مى کنند و اسیر هوسهاى نفسانى خود هستند، قلم قرمز کشید و به جهانیان اعلام کرد که چنین افرادى را امام و رهبر خود قرار ندهند؛ شاخصهاى امام حق و امام باطل را بشناسند و با روشن بینى و آگاهى براى انتخاب امام راستین حرکت کنند.
یکى از علل قیام سیدالشهدا (ع)، فساد دودمان بنى امیه و به فرموده پیامبر «شجره ملعونه» بود که حکومت اسلامى را در دست گرفته، کینه هاى دیرین خود را بر ضد اسلام و پیامبر، اعمال مى کردند. فساد گسترده امویان را جز با قیام نمى شد از میان برداشت. این فسادها را مى توان چنین برشمرد:
1 ـ اسلام زدایى و تحریف معارف دین و بدعت گذارى؛
2 ـ ترویج فرهنگ جبر و سکوت و تسلیم؛
3 ـ غارت بیت المال و صرف آن در راه منافع و امیال شخصى؛
4 ـ فساد اخلاق و ترویج شراب و شهوت و قمار؛
5 ـ احیاء تعصبهاى قومى و ارزشهاى دوران جاهلى؛
6 ـ به کار گماردن عناصر نالایق و فاسد، تنها به دلیل اموى بودن؛
7 ـ حیله گرى و تزویر و تبلیغات دروغین؛
8 ـ کینه و عداوت با آل على؛
9 ـ محروم کردن شیعیان از مناصب سیاسى و حقوق اجتماعى و اقتصادى؛
10 ـ کشتارهاى دسته جمعى مسلمانان و سرکوب آنان؛
11 ـ دستگیرى، حبس و کشتن چهره هاى درخشان و انقلابى و آگاه مسلمان به جرم هوادارى از اهل بیت؛
امام حسین (ع) در سخنان متعددى این فسادهاى بنى امیه را مطرح فرموده است. از جمله نطقى در منزلى در مسیر کربلا ایراد کرد و روى اطاعت از شیطان، ترک اطاعت خدا، فساد آشکار، تعطیل حدود الهى، حلال کردن حرام هاى خدا و تحریم حلال الهى و بیت المال را ملک خود دانستن تأکید نمود:
«... اَلا وَ اِنّ هؤلاءِ قَد لَزِمُوا طاعَهَ الشِیطانِ وَ تَرَکُوا طاعَهَ الرّحمانِ وَ اَظهَرُوا الفَسادَوَ عَطَّلُوا الحُدُوَد وَ استَأثَرُوا بِالفیى ءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللّه ِ وَ حَرَمُوا حَلالِهِ....»
و در سخن معروف خویش پس از فرود آمدن در سرزمین کربلا، روى دگرگونى اوضاع و عمل نشدن به حق و نکوهیده ندانستن باطل تأکید کرده فرمود:
«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الحقَّ لا یُعمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الباطِلَ لا یُتناهِى عَنهُ...»
اکنون که دیده هیچ نبیند به غیر ظلم باید ز جان گذشت، کزین زندگى چه سود؟
محمد غزالى مصرى برخى از مفاسد نظام حکومتى را در عهد بنى امیه به این شرح بیان مى دارد:
1 ـ خلافت از مسیر خود خارج شد، و به صورت حکومت فردى و پادشاهى در آمد.
2 ـ این احساس که جامعه و امت مصدر قدرت و سلطه حاکم است و امراء و زمام داران نایب مردم و خادم جامعه هستند ضعیف شد، و حکام، صاحب سیادت مطلقه؛ و ریاست بى قید و شرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند. حاکم فرمان فرماى مطلق، و مردم تابع اشاره او بودند.
3 ـ مردمانى مرده ضمیر و جوانانى کم عقل و بى بهره از معارف اسلامى و گستاخ در معصیت، مقام خلافت را اشغال کردند.
4 ـ مصارف خوشگذرانى هاى خلفا وبستگان وستایش گویانشان ازبیت المال برداشت مى شد، و در آمدهاى بیت المال در رفع حوائج فقرا و مصالح امت صرف نمى گردید.
5 ـ عصبیت جاهلیت، و مفاخر قبیله اى، فامیلى و نژادى که اسلام به شدت با آن مبارزه دارد تجدید شد و برادرى و وحدت اسلامى به تفرقه و تشتت مبدل گردید. عرب به قبائل متعدد تقسیم گردید و میان عرب و سایر مللى که قبلاً اسلام اختیار کرده بودند، کینه وجدائى واقع شد. حکومت مستبد بنى امیه این اختلافات رابه مصلحت خود مى دانست و به آتش این منازعات دامن مى زد. و از این قبیله بر ضد آن قبیله انتصارمى جست.
این برنامه ها و افکار ویران کننده اجتماع مسلمین بود؛ اجتماعى که تمام وجوه تمایز را پشت سرگذاشته، وبه یک قدرجامع اسلام وایمان به خدا و حکومت اسلامى دل بسته بود.
6 ـ اخلاق حسنه، تقوا و فضیلت، از ارزش و اعتبار افتاد، زیرا ریاست وپیشوائى مردم به دست افرادى بى شرف، و پست، و بى حیا افتاد، و معلوم است که وقتى زمامداران از شرف و حیا بى بهره باشند، و به عفت و پارسائى اهمیت ندهند، این صفات از بین مى رود.
وقتى صحابه پارسا و با سابقه را بر منابر لعن کنند و شاعر مسیحى یزید را مدح و انصار را هجو کند، البته فضیلت و تقوا از اعتبار مى افتد.
7 ـ حقوق و آزادیهاى افراد پایمال شده و کارمندان سازمانهاى دولتى بنى امیه، از هیچ گونه تجاوز به حقوق مردم باک نداشتند، مى کشتند و به زندان مى انداختند. تنها عدد کسانى که حجاج در غیر جنگها کشت به صد و بیست هزار نفر رسید.!
در پایان مى گوید: واقع این است که حرکت و تکانى که اسلام از ناحیه فتنه هاى بنى امیه دید، به طورى شدید بود که به هر دعوت دین دیگر این گونه صدمه رسیده بود، از میان مى رفت و ارکان آن ویران مى گشت.
همچنین خطر ارتجاع از تمام مخاطراتى که در آن روز جامعه مسلمانان را تهدید مى کرد مهمتر و شکننده تر بود. عفریت ارتجاع و بازگشت به عصر شرک و بت پرستى و جاهلیت، اندک اندک قیافه منحوس و مهیب خود را نشان مى داد.
زور سر نیزه بنى امیه مجرى نقشه هاى وسیع آنها در سست کردن مبانى دینى جامعه و الغاى نظام اسلامى و تحقیر شعائر دینى بود. عالم اسلام مخصوصاً مراکز حساس و موطن رجال بزرگ، و با شخصیت مثل مکه، مدینه، کوفه و بصره در سکوت مرگبار و خفقان شدید فرو رفته بود. شدت ستمگرى فرماندارانى مانند زیاد، سمره و مغیره و بى باکى آنها از قتل نفوس محترمه و جرح، ضرب، مثله کردن، پرونده سازى و هتک اعراض مسلمانان جامعه را مرعوب و مأیوس ساخته بود.
بنى امیه دست به کار برگرداندن مردم از راه اسلام و مخالفت با نصوص کتاب و سنت و سیره رسول اعظم (ص) شدند و اساس حمله هاى آنها بر ضد اسلام، صحابه، انصار و اهل بیت بود. بنى امیه تصمیم داشتند که روحانیت اسلامى و طبقات دین دار و ملتزم به آداب و شعائر دین را که مورد احترام مردم بودند از میان بردارند.
علاوه بر کشتن پسر پیغمبر (ص)، قتل عام مدینه و ویران ساختن و سوزاندن کعبه معظمه و تجاهر به گناه و تعطیل حدود، دو مرکز بزرگ اسلام، یعنى مکه معظمه و مدینه طیبه را مجمع خنیاگران، نوازندگان، مخنثان، شعراء عشقباز و اراذل و اوباش قرار دادند تا عظمت و اعتبار این دو شهر مقدس کم شود و وضع این دو شهر مردم شهرهاى دیگر را به معاصى و فحشاء گستاخ سازد.
بنى امیه علاوه بر آنکه شمشیر در اهل بیت گذاشتند، خواستند کارى کنند که کسى فکر مراجعه به آنها و زمامدارى آنها را نکند، در نظر داشتند که زمین را از آل محمد (ص) خالى سازند. آنان کمر به دشمنى انصار پیغمبر و یاوران امامان معصوم (ع)، بستند و آنان را از حقوق اسلامى خویش محروم ساختند.
تعطیل حدود، و دفع شهود از عصر عثمان شروع شد، و اگر على (ع) یگانه کسى که به شدت مطالبه اجراء حدود را مى نمود نبود، در همان زمان عثمان حدود تعطیل و فاتحه احکام خوانده شده بود.
امام حسین(ع) درزمان خویش، باباطلى صریح وآشکار، همچون«حکومت یزید» روبرو بود وتکلیف او مبارزه با این حکومت فاسد و عملکردهاى متکى به باطل در جامعه بود.
سیدالشهداء (ع) یکى از زمینه هاى قیام خویش را این فرموده که: آیا نمى بینید به حق عمل نمى شود و از باطل پرهیز نمى کنند؟ پس باید به استقبال شهادت رفت...
«بدعت»، مصداق دیگرى از باطل است، یعنى آنچه از دین نیست. به نام دین رواج دادن و به آن عمل کردن. حکومت امویان در خط زدودن سنت و احیاى بدعت بودند و امام، براى مبارزه بااین باطل، قدم در راه جهاد و شهادت گذاشت: «فَانَّ السُّنَه قَد اُمیتَت وَ اِنَ البدعَهَ قُد اُحیَیت»
اساس نزاع اهل بیت پیامبر و خاندان اموى، تقابل حق و باطل و ایمان و کفر بود، نه خصومت شخصى و خانوادگى. حضرت ابا عبداللّه در این باره فرموده است:
«نَحنُ وَ بَنُو اُمَیَّهَ اِختَصَمْنا فِى اللّه ِ عزَّوجَلَّ، قُلنا صَدَقَ اللّه ُ وَ قالُوا کَذِبَ اللّه ُ»
ما و بنى امیه بر محور «خدا» با هم نزاع کردیم. ما گفتیم: خدا راست گفته است، آنان گفتند خدا دروغ گفته است.
تلاش براى بازگرداندن خلافت اسلامى و حاکمیت مسلمین به مجراى حق واصیل خود، و از بین بردن سلطه جائرانه باطل، صفحه دیگرى از این مبارزات باطل ستیزانه و نهى از منکر است:
«وَ نَحْنَ اَهلُ البَیتِ اَولى بِوِلایَهِ هذَا الاَمرِ عَلَیکُم مِنْ هُؤلاءِ المُدَّعینَ ما لَیْسَ لَهُمْ و السّائِرینَ فِیکُم بِالجَوْرِ وَ الْعُدوانِ»
ما خاندان، براى سرپرستى این امر (و حکومت) بر شما، سزاوارتر از این مدعیانى هستیم که به ناحق، ادعاى خلافت دارند و در میان شما به ستم و تجاوز رفتار مى کنند.
و در نطق مهمى امام حسین در منزل بین راه کربلا فرمود:
«مَنْ رَأى سُلطاناً جائراً مُسْتَحِلاً لِحَرامِ اللّه ِ....»
و کلام حضرت رسول را بازگو کردند که تکلیف مقابله با سلطه هاى جائر و پیمان شکنان پیمان هاى الهى و مخالفان سنت پیامبر را بیان مى کند، و آن را بر حکومت یزید تطبیق کردند که پیرو شیطان و مخالف خدا شده اند و دست به فساد و ستم آلوده اند. ایشان با این بیان خود، تکلیف «باطل ستیزى» را به صورت کلى و همیشگى روشن ساخت. از این رو در پاسخ مروان بن حکم فرمود:
عَلَى الاِسلامِ السَلامُ اِذا بُلیتِ الاُمةُ بِراعٍ مِثلَ یَزِید
اگر شخصى مانند یزید فرمانرواى مسلمانان باشد، باید فاتحه اسلام را خواند.
الهام انقلابیون مسلمان ایران از عاشورا، دستمایه مبارزات آنان با رژیم طاغوت شد، زیرا قیام امام حسین (ع) نه تنها حکومت یزید را سرنگون کرد، بلکه خاندان بنى امیه و حکومتهاى جائر را منفورترین افراد و حکومت ها نزد مسلمانان، بویژه شیعیان ساخت و در سالهاى جنگ نیز، رزمندگان حق طلب، به خاطر مبارزه با باطل قدم در میدان هاى جهاد و شهادت گذاشتند هر چند که میدان مبارزه با باطل، بسیار گسترده تر از عملیات نظامى است، وقتى بروز باطل در صحنه هاى سیاسى، فرهنگى، اعتقادى، مطبوعات، روابط سیاسى و... باشد، آنجا هم باید با باطل مبارزه کرد، تا حق، روشن و حاکم گردد. از همین رو مردم مسلمان و انقلابى ما در صحنه هاى مختلف با مستکبران مبارزه مى کنند.
3 ـ مبارزه با اندیشه هاى انحرافى
جامعه اسلامى در سالى که قیام کربلا در آن رخ داد، نسبت به آخرین سال حیات پیامبر تغییرات فراوانى یافته بود. درست است که سیر پیدایش انحراف تدریجى بود، اما پایه هاى آن در دید بسیارى از محققین از همان سالهاى اولیه بعد از رحلت پیامبر به وجود آمده بود. انحرافات مزبور در زمینه هایى بود که اهل سیاست مى توانستند به راحتى از آنها در تحمیق مردم و نیز توجیه استبداد و زورگویى خود استفاده کنند. بنى امیه در پیدایش و گسترش این انحرافات، نقشى عظیم داشتند. بویژه روى کار آمدن یزید نشان داد که بنى امیه هیچ اصالتى براى اسلام قائل نبودند و از آن تنها به عنوان وسیله و پوششى براى توجیه و پذیرش حاکمیت خود سود مى جستند.
در دیدگاه امام حسین (ع)، بنى امیه ستمگرانى بودند، که «طاعت شیطان را پذیرفته، طاعت خداوند را ترک گفته، فساد را ظاهر ساخته، حدود الهى را تعطیل و به بیت المال تجاوز کرده اند». آنها همچنین بسیارى از مفاهیم دینى را تحریف کرده و یا در مجارى غیر مشروع از آنها بهره گیرى مى کردند و امام به خود واجب مى دید که با این اندیشه هاى انحرافى مبارزه کند. در اینجا نمونه هایى از این مفاهیم را که در جریان کربلا و ایجاد آن مؤثر بوده است، همراه باشواهد تاریخى، بیان مى کنیم.
اطاعت، جماعت، بیعت:
سه مفهوم «اطاعت از ائمه، لزوم جماعت، حرمت نقض بیعت» از رایج ترین اصطلاحات سیاسى بود که خلفا به کار مى بردند. مى توان گفت سه مفهوم مزبور، پایه خلافت را تشکیل مى داد و نیز دوام آن را تضمین مى کرد. این سه واژه، اصول درستى هستند که به هر روى در شمار مفاهیم دینى ـ سیاسى، اسلامى بوده از نظر عقل نیز براى دوام جامعه و حفظ اجتماع رعایت آنها لازم است. اطاعت از امام به معناى پیروى از نظام حاکم است، سؤال مهم این است که تا کجا باید از حاکم پیروى کرد. آیا تنها اطاعت از امام عادل لازم است یا آن که از سلطان جائر نیز باید اطاعت کرد؟
حفظ جماعت یعنى عدم اغتشاش و شورش، دست نزدن به اقداماتى که وحدت را از بین مى برد و زمینه ایجاد تزلزل را در جامعه اسلامى فراهم مى کند. ولى سؤال مهم این است که آیا باید در مقابل سلطنت استبدادى و حاکم فاسق نیز در هر شرایطى سکوت کرد و آیا هر صداى مخالفى را به اعتبار این که مخل «جماعت» و سبب «تفرقه» است مى توان محکوم کرد؟
نقض عهد و بعیت بسیار مورد مذمت قرار گرفته و واضح است که چه اندازه در مسائل سیاسى نقش مثبت دارد. اما آیا در برابر خلیفه اى مثل یزید هم اگر بیعت نشد و یا نقض بیعت شد و جماعت به هم خورد، آن را هم باید در قالب نقض عهد مطرح ساخت و از حرمت آن سخن گفت یا اساساً باید این موارد را استثناء کنیم؟
خلفاى بنى امیه و بعدها بنى عباس با به کارگیرى این مفاهیم در شکل تحریف شده آن، که هیچ قید و شرطى نداشت، مردم را وادار به پذیرش حکومت خود مى کردند. هنگامى که معاویه براى فرزندش یزید بیعت مى گرفت، به مدینه آمد تا مخالفین را وادار کند با یزید بیعت کنند. عایشه در شمار مخالفین بود، چرا که به هر حال برادرش، محمد فرزند ابوبکر، به دست معاویه به شهادت رسیده بود. زمانى که سخن از بیعت به میان آمد، معاویه به عایشه گفت: من براى یزید از تمامى مسلمین بیعت گرفته ام، آیا تو اجازه مى دهى که «اَن یَخلَعَ الناسُ عُهُودَهُم» مردم را از تعهدى که بسته اند رها کنم؟ عایشه گفت: «اِنى لا أرى ذلکَ و لِکن عَلَیکَ بِالرِفقِ وَ التَأنِى»، من چنین چیزى را روا نمى دانم، اما شما نیز با مدارا و ملایمت با مردم برخورد کنید.
این نمونه نشان مى دهد که چگونه در پرتو آن مفهوم، عایشه راضى به خلافت معاویه و یزید گردید. حال به نمونه اى دیگرى از این موضوع بنگرید: ابى اسحاق مى گوید: شمر بن ذى الجوشن ابتدا با ما نماز مى خواند، پس از نماز دستهاى خود را بلند مى کرد و مى گفت: خدایا تو مى دانى که من مردى شریف هستم، مرا مورد بخشش قرار ده. من بدو گفتم: چگونه خداوند تو را ببخشد، در حالى که در قتل فرزند پیامبر معاونت کرده اى؟ شمر گفت: «ما چه کردیم؟ امراى ما به ما دستور دادند که چنین کنیم. ما نیز نمى بایست با آنها مخالفت کنیم. چرا که اگر مخالفت مى کردیم، از الاغهاى آبکش بدتر بودیم. من به او گفتم: این عذر زشتى است. اطاعت تنها در کارهاى درست و معروف است.
ابن زیاد هم، پس از دستگیرى مسلم بن عقیل به او گفت: «یا شاق! خَرَجتَ عَلى اِمامَکَ وَ شَققتَ عصا المُسلِمینَ» اى عصیانگر! بر امام خود خروج کرده و اتحاد مسلمین را از بین بردى. مسلم که تسلیم چنین انحرافى نبود، به حق پاسخ داد که معاویه خلافت را به اجماع امت به دست نیاورده، بلکه با حیله گرى علیه وصى پیامبر، بر آن غلبه یافته و خلافت را غصب کرده است.
نمایندگان عمرو بن سعید بن عاص، حاکم مکه، در زمان خروج امام حسین (ع) از مکه خارج مى شد، گفتند: «ألا تَتَقِ اللّه تَخْرُج عَنِ الجِماعَهِ وَ تُفَرِّقْ بَینِ هَذِهِ الاُمَهِ». آیا از خدا نمى ترسى که از جماعت مسلمین خارج شده و تفرقه بین امت ایجاد مى کنى؟
عمرو بن حجاج، یکى از فرماندهان ابن زیاد، با افتخار مى گفت: ما از طاعت امام سرپیچى نکردیم و از جماعت کناره نگرفتیم و به سپاه ابن زیاد نیز نصیحت مى کرد: «ألزِمُوا طاعَتِکُم وَ جِماعَتِکُم و لا تَرتابُوا فِى قَتلِ مَن مَرَقَ عَنِ الدِینِ وَ خالفَ الاِمام» طاعت و جماعت را حفظ کرده و در کشتن کسى که از دین خارج گشته و مخالفت با امام ورزیده، تردید نکنید!
افرادى چون عبداللّه بن عمر، که از فقهاى اهل سنت و محدثین به حساب مى آمد، فکر مى کرد که اگر مردم حتى بیعت یزید را پذیرفتند، او نیز باید بپذیرد و به معاویه نیز قول داد: فَاِذا اِجتَمَعَ الناسُ عَلى اِبنِکَ یَزیدِ لَم أخالِف؛ زمانى که همه مردم با فرزند تو یزید بیعت کردند، من با او مخالفت نخواهم کرد. او به امام هم مى گفت: جماعت مسلمین را متفرق نکن. افرادى چون عمره، دختر عبدالرحمان بن عوف، نیز به امام حسین نوشتند که حرمت «طاعت» را رعایت کرده جماعت و حفظ آن را بر خود لازم شمار.
اعتقاد به جبر
یکى دیگر از انحرافات دینى در جامعه اسلامى «اعتقاد به جبر» بود. این عقیده پیش از رخداد کربلا نیز مورد بهره بردارى بوده است. اما در صدر اسلام، معاویه مُجَدِّدْ آن بوده و طبق گفته ابو هلال عسکرى، معاویه بانى آن بوده است. قاضى عبدالجبار نیز با اشاره به این که معاویه پایه گذار «مجبره» است، جملات جالبى در تأیید این مسأله از قول معاویه آورده است.
معاویه در مورد بیعت یزید مى گفت: «اِنَ أمرَ یَزِیدَ قضاء فِضَاءٌ مِنَ القَضاءِ وَ لَیسَ لِلقَضاءِ الخَیرةِ مِن أمرِهِم».
مسأله یزید قضایى از قضاهاى الهى است و در این مورد کسى از خود اختیارى ندارد:
عبیداللّه بن زیاد نیز به امام سجادگفت: «أوَلَم یَقتُلُ اللّه ُ عَلِیاً»؟ آیا خداعلى اکبر را نکشت؟ امام فرمود: «کانَ لِى أخٌ یُقالُ لَهُ عَلِى، أکبَر مِنِى قَتَلَهُ الناسُ» برادر بزرگترى داشتم که مردم او را کشتند. وقتى عمر بن سعد مورد اعتراض قرار گرفت که چرا به سبب حکومت رى، امام حسین را کشت؟ گفت: این کار از جانب خدا! مقدر شده بود.
کعب الاحبار نیز تا زنده بود، غیبگویى مى کرد که حکومت به بنى هاشم نخواهد رسید. (گرچه بعدها، هم عباسیان و هم علویان به حکومت رسیدند). همین امر را از قول عبداللّه بن عمر نیز نقل کرده اند که گفته بود: «فَاِذا رَأیتَ الهاشِمِىُ قَد مَلَکَ الزَمانِ فَقَد هَلَکَ الزَمانُ»: هنگامى که دیدى فرد هاشمى به حاکمیت رسید، بدان که روزگار به سر آمده است. نتیجه این انحرافات براى آینده نیز این بود که هیچگاه حرکت امام حسین (ع) براى اهل سنت، یک قیام علیه فساد قلمداد نشد و تنها آن را یک «شورش» غیر قانونى شناختند. امام حسین (ع) به عنوان مصداقى از عمل به تکلیف الهى مبنى بر مبارزه با بدعت ها در دین و مبارزه با اندیشه هاى انحرافى، به دفاع از حریم دین پرداخت. و در نامه اى که به بزرگان بصره نوشت:
«اَدْعُوکُم اِلى کِتابِ اللّه ِ وَ سُنَّهِ نَبِّیِه فَاِنَّ السُّنَّهَ قَدْ اُمیتَتْ و الْبِدْعَةَ قَد اُحِیَیتْ»
شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مى کنم. همانا سنت مرده و بدعت زنده شده است.
حسین بن على (ع) براى نشان دادن اینکه دین حاکم، اسلام پیامبر نیست، جز با کلامى از جان و خطى از خون نمى توانست کارى کند. شهادت مظلومانه اش براى نجات دین از این انحرافها بود. در سخن زیبایى از حضرت امام خمینى «قدس سره» مى خوانیم:
ما باید سعى کنیم تا حصارهاى جهل و خرافه را شکسته، تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدى برسیم و امروز غریب ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانى مى خواهد و دعا کنید من نیز یکى از قربانى هاى آن گردم...»
علامه مجلسى (ره) نتیجه قیام اصلاحى امام حسین (ع) را چنین بیان مى فرماید:
اگر خوب تأمل کنى، در خواهى یافت که حسین (ع) خود را فداى دین جدش کرد و ارکان حکومت اموى متزلزل نشد مگر پس از عاشورا، و کفر و گمراهى مردم ظاهر نشد، مرگ بعد از شهادت او. طبیعى است اگر حسین (ع) کوتاه مى آمد و قیام نمى کرد، نتیجه اى جز تقویت حکومت امویان نداشت و حق و باطل بر مردم مشتبه مى شد و پس از چندى دین نابود و آثار هدایت مندرس مى شد.
موقعیت و زمان قیام اصلاحى
امام حسین (ع) در زمان معاویه دست به قیام نزد با اینکه این مسائل در آن زمان نیز وجود داشت. به نظر برخى، در آن زمان موضوع صلح امام حسن (ع) مطرح بود. و امام نمى خواست بر خلاف عهد بردارش رفتار کند. اما چنین توجیهى ملاک صحیح و درستى ندارد؛ چون معاویه خودش آن پیمان و صلحنامه را نقض کرده بود. و قرآن کریم آن عهد و پیمانى را محترم مى شمارد که طرف مقابل محترم بشمارد. در حقیقت امام حسین (ع) به دلایل زیر قیام خود را در زمان معاویه شروع نکرد:
1 ـ امام (ع) فرصت بهتر و بیشترى را انتظار مى کشید، و چنین تاکتیکى از نظر اسلام جایز شمرده شده است. و مسلماً فرصت بعد از مرگ معاویه از زمان معاویه بهتر بود، چون جامعه در زمان معاویه براى قیام آماده نبود. همین علت بود که امام حسن (ع) را وادار به صلح کرد.
2 ـ امام حسین (ع) در زمان معاویه هم ساکت نبود؛ بلکه دائماً به حکومت وى اعتراض مى کرد. از جمله نامه اى است که براى معاویه نوشت و در نامه اى از سران و بزرگان شهرهاى دور و نزدیک درخواست کرد که در منى جمع شوند و در آنجا حضرت وضع نابسامان آن روز را به مردم گوشزد کرد.
3 ـ سیاستى که یزید پیش گرفته بود با سیاست پدرش معاویه بسیار متفاوت بود و امام حسین (ع) در زمان یزید بسیار بیشتر از زمان معاویه براى اسلام احساس خطر مى کرد از این رو در پاسخ محمد بن حنفیه مى فرماید:
یا اَخِى لَوْ لَم یکُن فِى الدُّنیامَلجَاً و لا مَأوى لَما بایعتُ یَزِیدَ بنَ مُعاوِیَه.
برادرم، اگر در تمام این دنیاى وسیع هیچ پناهگاهى نباشد، بازهم من با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد!
و در پاسخ مروان بن حکم فرمود:
عَلَى الاِسلامِ السَلامُ اِذابُلیتِ الاُمُة بِراعٍ مِثلَ یَزِید.
اگر شخصى مانند یزید فرمانرواى مسلمانان باشد، باید فاتحه اسلام را خواند.
و سخنانى از این قبیل که حاکى از ضرورت قیام در زمان یزید بود.
4 ـ نفوذى که معاویه در جامعه آن روز پیدا کرده بود، فرزندش یزید نداشت. معاویه از نظر سیاسى اجتماعى موقعیت خاصى در جامعه شام داشت: مدتى استاندار شام از سوى خلفاى پیشین بود. علاوه بر این القابى را که براى معاویه ساخته بودند، آن چنان در فکر و اندیشه مسلمانان رسوخ کرده بود که آن القاب را براى معاویه واقعى مى پنداشتند، و به خاطر آن القاب به او احترام مى گذاشتند. مثلاً معاویه برادر «ام حبیبه»، همسر پیامبر اکرم، بود و به همین دلیل به «خال المؤمنین» معروف شده بود. همچنین او را به عنوان «کاتب وحى» مى شناختند. لذا امام حسین (ع) زمینه قیام را در زمان معاویه مناسب نمى دید.
5 ـ امام حسین (ع) در نامه خود به مردم بصره دلیل و فلسفه عدم قیام خود را در زمان معاویه چنین بیان مى کند:
کُنّا اَهْلَهُ و اَولیائَهُ وَ اَوْصیائَهُ وَ وَرثَتَهُ وَ اَحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِى النّاسِ فَاستأثَرَ عَلَینا قَوْمَنا بِذالِکَ فَرَضینا و کَرِهْنَا الفرقَهَ و اَحبَبَنا العافیهَ و نحنُ نَعْلَمُ اَنَا اَحَقُّ بِذالکَ الحقِّ المُستَحَقِّ عَلَینا مِمَن تَوَلاّهُ.