آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۳۱

چکیده

متن

کشور ایران, از اندک کشورهاى مسلمانى است که در قرون موسوم به قرون استعمارى(قرون17ـ20میلادى) هیچ گاه مستعمره هیچ کشور استعمارى نشد. به خلاف این, از زمان جنگهاى ایران و روس, تا پیروزى انقلاب اسلامى(قریب به دو قرن) ایران در شرایط نیمه مستعمره بوده است و همواره در زیر باج خواهى هاى روس و انگلیس ـ و تا حدودى فرانسه ـ دست و پا مى زده است. زمینه ها و ویژگیهاى ژئوپلیتیکى ایران نیز, که از سویى آن را بهترین ر اه براى وصل شوروى به آبهاى آزاد و از سویى آن را بهترین حایل و سد براى حیات خلوت انگلیس(در هندوستان) قرار داده بود, تا حدودى کمک مى کرده تا خود کشورهاى استعمارى هم به حالت نیمه استعمارى آن, بیش از حالت استعمارى آن راضى باشند.
کسروى در این خصوص مى نویسد:
(آنها مى خواستند نام ایران بازماند و یک دولت ناتوان و درمانده اى پایدار باشد و این از بهر چند نتیجه بود: یکى آن که دولتهاى اروپا نخروشند و زبان به گله باز نکنند, دیگرى آن که در درون ایران جنبشهایى پدید نیاید و هرگاه کسانى پس پرده را دریافته, جوشیدند, با دست همان دولت ناتوان بر سر ایشان کوبند.)1
فریدون آدمیت نیز درباره استراتژى استعمار روس و انگلیس در ایران مى نویسد:
(وجهه نظر کلى سیاست روس و انگلیس نسبت به ایران, حفظ حالت موجود سیاسى و اقتصادى آن بود که عایق تصادم دو قدرت استعمارى گردد. البته هردو دولت علاقه به بسط نفوذ خود داشتند و هر کدام دستش مى رسید, حریف را عقب مى زد و دامنه استیلاى خود را مى گسترد. اما در چشم انداز وسیع سیاست بین المللى, هر کدام مصلحت خود را در شناختن حریم سیاسى دیگرى تمیز داده بود. همین وجه اخیر بود که زمینه یک نوع همکارى احتیاط آمیز را میان دو دولت نیرومند نسبت به مسائل ایران آماده مى گردانید.)2
ییکى از شایع ترین و در عین حال, مهم ترین روشهاى استعمار در کشورهاى مستعمره, تغییر و تصرف در تاریخ حقیقى کشور مستعمره از راه ایجاد و تثبیت نوع تاریخ نگارى تحریفى است; به گونه اى که در آن, جاى بسیارى از خادمها و خائنها مناسب با اهداف کشور استعمارگر عوض مى شود. ایران شناسى3 استعمارى نیز از این قاعده استثناء نبوده و باعث شده طى آن بسیارى از اهم و مهم هاى تاریخ ایران زیر و رو شود. با تأمل در روش شناسى تحقیق ایران شناسان4به روشنى درمى یابیم که مطالعات موردى و جزیى شرق شناسان به صورتى غیر منطقى و قبل از این که استقراى تام شود, به تمام ادوار و بلکه به روحیه قومى عنصر ایرانى تعمیم داده شده است; به گونه اى که بنا به نو شته یکى از محققین تاریخ و اندیشه سیاسى معاصر, تحقیقات آنان, این گونه قابل تلخیص است:
(ایرانیان از اندیشه و اندیشیدن محروم اند. ایرانیان خاموش اند و مطیع حاکمان,.ایرانیان, چاکرمنش و متملق اند. ایرانیان از نقد, اجتهاد و انتخاب محروم اند, ایرانیان, ملتى مرده اند.)5
متأسفانه در تاریخ نگارى روشنفکرى نیز, ـ که تا حد زیادى متأثر از تاریخ نگارى شرق شناسى6 است ـ ملاکها و معیارهاى غیرواقعى به کار گرفته شده و در نتیجه, تا ریخ ایران از زاویه اى مورد تأمل و قراءت قرار گرفته که به عنوان مثال; جریان دیانت و روحانیت که محور تحولات آن بوده, یا به فراموشى سپرده شده و یا نوعاً از سر عمد, به شکلى تحریفى و غیرواقعى بیان شده است.
هم جریان شرق شناسى و هم جریان روشنفکرى, به اقتضاى نیازمندیهاى غرب, بسط و قبض یافته و از ابتدا نیز در راستاى اهداف آن شکل گرفته اند. این جریانات, بیش از همه, جریان دین و روحانیت شیعه را سد اجراى برنامه ها و اهداف خود دیده اند, از همین روى, مغرضانه ترین روشها را در مورد آنها به کار گرفته اند.
یکى از نویسندگان تاریخ معاصر در آسیب شناسى تاریخ نگارى مشروطه با تأکید بر نقش عا لمان دینى در آن, مى نویسد:
(باور عمومى آگاهان به تاریخ, بدرستى آن است که مهم ترین نیروى پشتیبان انقلاب مشر وطه, همانا علما بودند. اگر آنان انقلاب را تأیید نمى کردند, مسلماً در نطفه خفه مى شد. با این که نقش مؤثر علما کاملاً آشکار است و جاى بحثى در مورد نفوذ نوشته ها و سخنرانیهاى آنان وجود ندارد, چنین به نظر مى رسد که یک بررسى نقادانه, نه از فعالیتها و نه از اندیشه هاى مشروطه خواهانه علما, هنوز به عمل نیامده است. انقلاب مشروطه ایران, تا اندازه اى مورد بررسى و پژوهش قرار گرفته است, ولى تا سالهاى اخیر, توجهى بسنده به بنیان فکرى انقلاب نشده بود. نویسندگانى چند این نقصان را در تاریخ انقلاب دریافته اند, ولى اندیشه هاى با نفوذترین نیروى انقلاب مشروطیت, یعنى رهبران مذهبى, هنوز بدون توجه مانده است.
برخى از پژ وهشگران[خارجى] مانند آن لمبتون,7نیکى کدى,8 حامد آلگار9 و با گلى10 تا اندازه اى نقش رهبران مذهبى را در انقلاب مشروطیت مورد بررسى قرار داده اند, ولى این نویسندگان به اندیشه هاى مشروطه خواهى علما, توجه ویژه اى نکرده, بلکه قلم را به جنبه هاى کلى نقش علما محدود ساخته اند.)11
این تحقیق, درصدد است تا به(روش شناسى تاریخ نگارى مشروطیت درباره روحانیت شیعه) با تکیه بر منابع روشنفکرى بپردازد.
1. سید شفتى و نخستین(دولت در دولت) در عهد قاجار
سید محمد باقر شفتى معروف به حجّة الاسلام, از جمله مراجع محلى12 عصر قاجار و به تعبیر ناسخ التواریخ,(قدوه مجتهدین و افضل فضلاى ایران زمین) و(فحل علماى ایران)13 بود که با حکومتهاى استبدادى محلى و به طور کلى با حکومتهاى استبدادى قاجارى, سر ناسازگارى داشته14 و در بسیارى موردها میان او و پادشاهان زمانش, ـ بویژه والیان اصفهان ـ برخوردهاى شدیدى روى مى دهد. شدت درگیرى سید شفتى با شاهان قاجارى به قدرى است که حتى یک بار محمد شاه قاجار, ناگزیر مى شود با لشکر کشى به اصفهان, نزد سید شفتى قدرت نمایى کند. شرح این لشکر کشى را اوژن فلاندن این گونه توصیف مى کند:
(کار شورش و نافرمانى تا بدان جا کشید که اساس سلطنت را نیز متزلزل گردانیده بود. پس شاه و میرزا آقاسى به فکر چاره افتادند. شکایات مردم هم بالا گرفته بود. چاره کار در این دیده شد که شاه به اصفهان لشکرکشى کند. به قول فلاندن, شاه و آقاسى با شش هزار مردم و با توپ خانه مجهز به اصفهان لشکر کشیدند. شورشیان دروازه هاى شهر را به روى شاه بستند, اما موفق نشدند. دروازه ها به توپ بسته شد و مجتهد از عاقبت کار خود ترسید, دستور داد دروازه هاى شمالى شهر را باز کنند; شهر فتح شد; شاه دیوان خانه اى تشکیل داد; عده اى از روحانیون زندانى و تبعید شدند; پسر مجتهد و پسر امام جمعه شهر هم جزو تبعیدشدگان بودند; نوبت انتقام گیرى حکومت و مردمى که ستم دیده بودند, فرا رسید و کار مجازات به افراط کشید.)15
سید شفتى با اجراى احکام اسلام, فضا را بر ظالمان و ستمگران تنگ کرده و مایه انبساط خاطر مؤمنین شده بود. اجراى حدود شرعى توسط سید, آن چنان بموقع و قاطعانه بوده که در مدت حکومت خود در اصفهان, (هفتاد نفر را به حدود شرعیه قتل نمود.)16 پاى بندى سید شفتى به اجراى احکام اسلامى و فقدان سازش وى, نه با استبداد داخلى و نه با استبداد خارجى, باعث شده تا هم تاریخ نگاران وابسته به دربار و هم تاریخ نگاران غربى و وابستگان داخلى آنها, وى را مورد بى مهرى قرار دهند. گرچه سید شفتى, قریب به سه ربع قرن قبل از نهضت مشروطه مى زیسته, امّا تردید در اصالت و کارآمدى وى براى نویسندگان سکولار تاریخ مشروطیت, از این رو مهم بوده است که وى نخستین گامهاى عملى را براى آن چه مرحوم نراقى در باب ولایت فقیه اندیشه ورزى کرده بود, برداشته و عملا به سوى تشکیل حکومت اسلامى و طرح دولت در دولت حرکت کرده است. از این روى, با طرح مسائلى انحرافى و غیرواقعى درباره شخصیتى که سالها پیش از مشروطه داعیه حکومتى دینى داشت, تلاش کردند نگذارند حکومت مشروطه بر شالوده اى دینى استوار شود. برخى از تهمتهایى که به سید شفتى در این راستا زده اند, عبارتند از:
1. ائتلاف با لوطیان: در تاریخ معاصر ما, لوطیا گروهى از اشرار و اوباش بوده اند. اگر چه علما نتوانسته اند آنان را به راه راست هدایت کنند, اما توانسته اند در همان راستا و جهت کارى خودشان تصرف کنند. آنان اهل دعوا و غارت بوده اند, علما که نتوانستند آنها را از این کار بازدارند, سعى کردند که متقاعدشان کنند که حداقل با هر کسى دعوا نکنند و یا از هر کسى ندزدند, بدین معنى, حال که تصمیم به غارت و دعوا گرفته اند, اگر مى توانند کسانى را غارت کنند که بینوایان و مظلومان را غارت مى کنند و اگر مى توانند با کسانى دعوا کنند که بر ضد مصالح ملى و قومى عمل مى کنند و…لوطى ها پذیرفته بودند که دیگر از محرومان ندزدند و با بینوایان هم دعوا نکنند و تنها با قلدران دعوا کنند و از دزدان بزرگ تر بدزدند. یکى از عالمانى که با چنین لوطیانى در ارتباط بوده و در مواقع لزوم از آ نان استفاده مى کرده, سید شفتى بوده است؟. به کارگیرى بموقع لوطیان در خلاف جهت اهداف دربار استبدادى و استعمار خارجى, باعث شده تا تاریخ نگارى دربارى و تاریخ نگارى غربى در برابر وى, موضع گیرى کنند و قضایاى مربوط به ارتباط سید شفتى با لوطیان را بزرگ جلوه بدهند. به عنوان مثال, نویسنده کتاب(مشروطه ایرانى) به رغم این که به موقعیت مذهبى ویژه سید شفتى17 اعتراف مى کند و مى نویسد:
(گسترش نفوذ روحانیون در این دوره و داعیه شان در مورد حکومت, صرفاً به دنیاى نظر محدود نمى ماند. یعنى فقط این نبود که در مباحثات نظرى مربوط به حکومت, تحت عنوان نیابت, خود را وارث حکومت در معناى کشوردارى بدانند. اگر ملا احمد نراقى در مقام نظر, نظریه ولایت فقیه را تدوین کرد, سید شفتى در مقام عمل, در اصفهان داعیه حکومت در سر مى پروراند و عملاً به چنان اقتدارى دست یافته بود که قدرت دولت و حکومت فرع بر قدرت او بود.)18
در عین حال, با ذکر مطالبى از سفرنامه فلاندن, بى آن که در صحت آنها تردید کند, به تخریب سید شفتى مى پردازد:
(اوژن فلاندن, که در اوج قدرت مجتهد و درگیریهاى او با محمد شاه در ایران گزارش روشنى از اوضاع زمان به دست مى دهد, مى نویسد مجتهد و یارانش در اثر قدرت کورکورانه و غرور, از ثروتهاى بى دردسر استفاده کرده, طرحى ریختند تا به کلى از زیر قدرت شاه شانه خالى کنند. با زور پول, شورشیانى را اجیر کرده بودند که لوطى مى نامیدند. پادگانى کوچک در اصفهان تشکیل داده, طورى که هیچ قدرتى نمى توانست با آنها مقابله کند. به زور هرچه را مى خواستند از اهالى مى گرفتند, با سرنیزه به بازار حمله ور شده, تجار را به پرداخت مالیات به آنها وادار مى ساختند. کسانى را که مقاومت مى کردند, خانه و اموالشان را تاراج و زن و اطفالشان را با خود مى بردند.)19
حامد آلگار نیز به رغم این که به موقعیت مذهبى ویژه سید شفتى اعتراف کرده و مى نویسد:
(پس از وفات میرزا ابوالقاسم قمى(1221 یا 1223ق), سه تن مخصوصاً نفوذ خاصى داشتند که عبارتند از ملا على نورى (درگذشت1246ق) حاج محمد ابراهیم کلباسى (درگذشت 1262ق) و حجّة الاسلام سید محمد باقر شفتى. در میان این سه عالم, حجّة الاسلام سید محمد باقر شفتى به مراتب مهم تر از همه بود. در وجود او نخستین نمونه یک مجتهد ثروتمند و قاطع را مى بینیم که قدرت قضایى, اقتصادى و سیاسى اش ـ از قدرت حکومت دنیوى بیش تر بود و حکومت دنیوى وظایف خود را در واقع تنها با رضایت او انجام مى داد و در رقبه اطاعت او بود. سید محمد باقر تا هنگام مرگش که در ایام حکومت محمد شا ه رخ داد, به نحو مؤثرى بر زندگى اصفهان استیلا داشت.)20
در عین حال, در مورد سید شفتى و ارتباطش با لوطیان مى نویسد:
(در تمام دوره قاجاریه, بخصوص در اصفهان و تبریز, با مجتهدهایى مواجه مى شویم که دار ودسته آنها را فقط مى توان سپاه خصوصى نامید. در ابتدا در دار و دسته مجتهدان, شماره لوطیان از ملاها بیش تر بود, لوطى که از رهگذر مخالفت با دولت و اجراى فتواهاى مجتهد, بر قدرت روحانیان مى افزود, اجازه داشت که به غارت و دزدى بپردازد و هرگاه در معرض تعقیب و تهدید قرار مى گرفت, مى توانست در مسجدها و خانه هاى علما بست بنشیند.)21
در مجموع آن چه آلگار درباره سید شفتى و نسبتش با لوطیان مى نویسد, چنین است:
1. سید شفتى شخصى جاه طلب بود و فتحعلى شاه در یکى از آخرین سفرهاى خود به اصفهان, متوجه این خصیصه وى مى شود و به وضوح به تمایل قدرت خواهى وى پى مى برد.22
2.لوطى هاى اصفهان ـ که دزدانى بودند که به منزله سلاح اجرایى سید شفتى عمل مى کردند ـ با مرگ فتحعلى شاه دست به غارت اصفهان زده و غنایم خود را در مسجد جمعه انبار مى کردند. کار به جایى رسید که رمضان شاه سر کرده آنان حاکم شهر شد و به نام خود سکه زد.
فریزر معتقد است که سید شفتى لوطى ها را تشویق مى کرده, اما وان تارنو معتقد است که سید مى کوشید تا از لوطى ها جلوگیرى کند. امّا حق این است که در اصفهان رابطه مداومى میان لوطى ها و مرجع عالى دینى وجود داشت. لوطى ها نیرویى بودند که مى شد آنها را علیه حکومت به جنگ واداشت. مساجد و منازل علما آخرین پناهگاه و ملاذ آنان بود, و ایشان را از آسیب انتقام مصون مى داشت.23
3.بنا به نوشته سپهر در ناسخ التوریخ, امین الدوله به علما پیامى فرستاد و ضمن یادآورى حرمتى که علما در زمان فتحعلى شاه داشتند, از آنان خواست که به نشانه حق شناسى از غارت بى حساب لوطیان جلوگیرى کنند. حاجى سید محمد باقر و میر محمد مهدى امام جمعه دستور دادند تا جماعتى از لوطیان به سلطان محمد میرزا تحویل شوند و دست و پاى شان قطع شود.24 ضمناً جماعتى از لوطیان به تهران گسیل شدند. در آن جا دستهاى آنان را به مجازات بریدند. بنابراین ظاهراً ممکن است امین الدوله و حاجى سید محمد باقر, هر دو, مى خواسته اند قواى مخرب لوطیان را تا آن پایه محدود کنند که منحصراً با مقاصد آنان سازگار باشد. در مجموع, بیش از 150لوطى اعدام شدند و تعداد مشابهى هم به اردبیل تبعید شدند25 و به مابقى که در قم متحصن شده بودند به آنان قول داده شد که: اگر خودتان را تسلیم کنید, جان سالم به در خواهید برد, اما بنا به گفته ح.رالینس26در کتاب(انگلیس و روس در شرق) به محض این که از بست بیرون آمدند قتل عام شدند.27
4.علت حمایت سید شفتى از لوطى ها بازگرداندن قدرت سابق خودش بود. سید شفتى چون همواره قدرت مرکزى و عمال آن را با اکراه مى پذیرفت, ناگزیر از حمایت لوطیان بود. او حتى براى بازگرداندن قدرت خود, با بازماندگان صفوى نیز ائتلاف کرده بود و به آنان اعاده قدرت را به صفویان وعده داده بود.28
5.ابوالقاسم قائم مقام, که در نامه اى حاجى سید محمد باقر را به سبب حمایت مداوم از امین الدوله سرزنش مى کند, معتقد است که بین حاجى سید محمد باقر با لوطى ها و امین الدوله ائتلاف هست و در خاتمه از حاجى سید محمد باقر, تقاضا مى کند که بیش از این مانع برقرارى آرامش نشود.29
6.در مدت حاکمّیت فضل على خان در اصفهان, سید شفتى و لوطیانش فعالیتهاى خود را گسترش دادند. به گونه اى که شب هنگام, لوطیان در پناه مصونیتى که به واسطه سید شفتى داشتند, از بست بیرون مى آمدند و دست به کشتار, دزدى و هتک ناموس مى زدند و صحبگاهان شمشیرهاى شان را که از خون مسلمانان رنگى شده بود, در حوضهاى مساجد مى شستند.30
این در حالى است که با مراجعه به تاریخ درمى یابیم که این سید شفتى بوده که توانسته است بامدیریت دقیقى که بر رفتارهاى لوطى ها و اوباش داشته, از فجایاى زیادى که هر روزه به وجود مى آوردند جلوگیرى کند. یکى از محققین تاریخ معاصر مى نویسد:
(پیش از ورود آن عالم ربانى به اسپهان از اشرار و الواط و لوطى گرى محشرى برپا بود; حکومت و سلطنت را وقعى نمى گذاشتند…خونهاى ناحق بسیار ریخته مى شد که ضعف امناى دولت قصاص نتوانستند و هرج و مرج شهر و نواحى را فراگرفته.)31
2ـ1. ارتباط با انگلیس: در گیرودار درگیریهاى سید شفتى و محمد شاه قاجار, میان دولت انگلیس و دولت ایران بر سر مسأله هرات, درگیرى و اختلاف پیش مى آید.سر جان مکنیل,32 سفیر انگلیس, که به نفوذ معنوى و قدرت سیاسى و وجهه مردمى سید شفتى کاملاً واقف بوده و آوازه اجراى حدود شرعى سید و امنیتى که وى از این طریق فراهم کرده بود, به گوشش رسیده بود, به گمان این که شاید بتواند به اغوا, تطمیع و غافل کردن وى بپردازد و از اختلاف سید شفتى و محمد شاه استفاده کرده و سید را نیز با خود همراه کند, نامه اى به وى مى نویسد و تلاش مى کند او را با سیاستها و مطامع ا نگلستان, که در حقیقت, علیه دولت ایران بود, همرا ه کند. غافل از این که روحانیت شیعه, به رغم مواضع مخالف شان علیه دولتهاى استبدادى, هیچ گاه حاضر نشدند بر سر تمامیت ارضى کشورشان, به نفع اجنبى وارد صحنه شوند و آب به آسیاب آنها بریزند. به رغم وضوح و صراحت نامه سید شفتى به سر جان مکنیل, نویسنده کتاب(مشروطه ایرانى) مدعى ارتباط و جاسوسى وى براى انگلیس شده و اتهامات ذیل را ـ البته تا جایى که راه داشته, به نقل از دیگر نویسندگان همسو با خود ـ به وى وارد کرده است.33
1.سید شفتى در ماجراهاى هرات با سرجان مکنیل, علیه حکومت متحد شد و همراه با روحانیون دیگر فتوا داد که لشکر کشى محمد شا ه به هرات خطاست. وى حتى به وسوسه مکنیل, به فکر خودمختارى هم افتاده بود.34
2. در یکى از نامه هاى آجودان باشى به پالمرستون, وزیر خارجه انگلستان. در خصوص دخالتهاى انگلیس همدستى آنان با سید شفتى آمده است:
(مکنیل, نه تنها اخبارنامه جنگ به امناى دولت علیّه نوشت, بلکه با علماى ممالک محروسه ایران هم بعضى مضامین مبنى بر اخلال و افساد نگاشت. من جمله خدمت جناب فخرالاسلام آقا سید محمد باقر مجتهد اصفهانى[شفتى نیز] از زنجان فرستاد.) و در نامه دیگرى به همان پالمرستون مى نویسد:(کاغذ افساد و اخلال نوشتن مستر مکنیل به علما و فضلاى ممالک ایران… کاغذ نوشتن دولت انگریز به جناب فخرالاسلام آقا سید محمد باقر[شفتى] مجتهد, به اصفهان چه مناسبت دارد.)35
نامه سید شفتى بسیار طولانى است و ذکر کامل آن در این نوشته بى وجه مى نماد, اما جهت روشن شدن تحریفهاى تاریخى نویسنده کتاب(مشروطه ایرانى) به بخشهایى از آ ن که متناسب پاسخ این شبهات است, اشاره مى شود:
(1.اگر چه حق جواب مقتضى بسط مقال در ضمن چند کتاب و مستلزم اطناب در خطاب است, لیکن نظر به اعتمادى که بر فهم و فراست امناى دولت ذى شوکت ا نگلیس داریم, بر معظم فقرات جوابى نگاشته مى گردد, لیکن توقع این است که امناى دولت بهیّه ظنر منصفانه و تأمل عاقلانه در آن کنند و در ردّ و قبول آن, جز عقل سلیم و فهم مستقیم را مدخل ندهند.
2.حسن عدل و قبح ظلم از امورى است که نزد همه ملل و نحل, از بداهتهاى عقلى است و مجالى براى انکار آن نیست. اهالى ترکستان مدت یک قرن است که بر اهل خراسان بدترین ظلمها را روا مى دارند. هر بنده خدایى که در خراسان و استرآباد به چنگ ایشان مى افتد, برخى را مى کشتند و برخى را در کمال شدت و اذیت با مال و اموال اسیر کرده که حال بسیارى از ولایات به این واسطه خراب و ویران مانده. در هرات نیز ظلم را از حدّ گذرانده و بندگان خدا را در دیگ جوشانده و بعضى را شقّه کردند و به انواع سیاستهاى دیگر هلاک کردند و اموال آنها را متصرف شده, اهل و عیال شان را فروختند. با این احوال و اوضاع, افعال صادره از آنها محض ظلم, بلکه اشدّ ظلم است ود رصدد تنبیه و مؤاخذه و قلع و قمع و دفع آنها برآمدن عین عدل,بلکه کمال عدل است و قطعى است هرگاه در سرحدات ممالک دولت بهیّه امثال این مفاسد روى دهد, به هیچ قسم خود را راضى به تسامح نمى کنند و کمال اهتمام در رفع امثال این مفاسد مى فرمایند و چنین نیست که ما از قواعد دولت بهیّه اطلاع نداشته باشیم. ما را منظورى نیست, مگر رفع مظالم و مفاسد اهالى ترکستان و دفع ظلم ایشان از بندگان خالق جهان و استخلاص اسراى مظلوم بى پناه از ایادى ظلمه روزگار تباه. نه مال منظور است و نه مُلک و نه جلال. پس عمل امناى دولت علّیّه, نظر به این که مقتضاى عدل و انصاف است و مرضیّ نفوس, دولت بهیّه باید این عمل را مدح و وصف کنند, نه این که خلاف معاهده. چه, معاهده مابین, به ترک مقتضیات عدالت و ترک اطاعت حضرت رب العزت نخواهد بود. پس خلاف معاهده و مخالفتى به ظهور نرسیده/ امّا بى حرمتى که اظهار شده بود, بالنسبه به دولت بهیّه, هرگاه مقصود عمل مزبور است, معلوم شد دخلى به بى حرمتى ندارد و البته مرضیّ دولت بهیّه, به دلایل مذکوره خواهد بود و هرگاه مقصود سوءِ سلوکى است که از بعضى جنود دولت علّیّه بالنسبه به شما صادر[شده], این معنى نیز واضح است و معلوم که بر فرض وقوع, به اشارت یا رضاى ارکان دولت علّیّه وقوع نیافته و از شخصى که بى حرمتى صادر شد, دخل بر رجال دولت ندارد. چه,د ر رکاب همایون و اردوى میمون, اشخاص متفاوت المراتب مى باشند; بعضى هستند که قبض و بسط مهمات امور و نظر در صلاح و فساد حال جمهور مفوّض به ایشان است و راعى و حافظ صلاح عامه مى باشند و معدودى که به این درجه باشند, بلکه شاید منحصر در فرد باشد
و اکثر چنین نیستند; بلکه هرگاه مانعى نداشته باشند, مضیع دولت خواهند بود و هرگاه از صنف اول حرکت موهنى صادر شده باشد, معتنى به و مقام گله و شکایت است و هرگاه از اشخاص دگر است معتنى به نخواهد بود و ارباب عقول در امثال این مقام, به اغماض عین گذرند و با وجود استیلا و تسلط, در صدد مؤاخذه یا شکوه یا گله برنمى آیند. بناءً علیه, در این مقام مناسب در حق شما عدم اظهار و اغماض بود.
3. چنان چه از بطون کلمات شما معلوم باشد, عمده خواهش شما, فسخ عزیمت[سپاه ایران به] ترکستان است. این خواهش در این اوقات, خلاف مقتضاى خیرخواهى و صلاح اندیشى بود. آخر شما خود عاقلید, انصاف بدهید که صحیح بود امناى دولت با این خزاین که صرف کردند و این مشاقّ و متاعب که متحمل شدند و این همه عسکر و جنود که ترتیب دادند و مدتى مدید در آن صفحات توقف کردند و این همه مجادلات اتفاق افتاد, قبل از آ ن که کار به اتمام و مطلب به انجام و اختلاف به انتظام برسد, معاودت کنند؟ بدون اضطرار و ضرورت و صلاح کار, آیا چنین عملى, ملایم با اساس سلطنت ومملکت دارى و جهانبانى و کشورگشایى بود؟ هیچ احدى تصدیق بر این مطلب نمى نماید و این رأى را نمى پسندد. این معنى را ادانى بر خود نمى پسندند و روانمى دارند, چه جاى عالى و عظماى ایران, سیّما سلطان والاشأن, حفظه الله تعالى عن آفات الزمان, و ظاهر این است که امناى دولت بهیّه به مفاسد اعمال اهالى ترکستان, به نحوى که مرقوم شد, مطلع نباشد و شما هم درست ملتفت نباشید و الاّ نباید ایشان را کراهتى و شما را ملامتى از تسخیر دولت علّیّه ترکستان را بوده باشد. هرگاه بعد از اطلاع شما بر بواعث و دواعى حرکت اردوى همایون به سمت هرات و ترکستان و قبل از ورود به ساحات هرات و ترکستان, رفع بواعث و دواعى مى کردید و تمناى فسخ عزیمت را مى نمودید, از ایشان و امناى دولت علّیّه قبول نمى نمودند, محمول بر لجاج و عناد بود و هرگاه قبول مى کردند و بعداً نکول مى نمودند, محمول بر فتور و قصور رأى بود. بنابراین, در این حال که هستند, [نه تنها] مورد ملامت نخواهند بود, بلکه در این وقت, وفا و دوستى مقتضى تدبیر و سعى در انجام و ا تمام امر است.
4.با اماراتى که, بطلان همه آنها ثابت شد, نتیجه گرفته بودید که باید با ایران از در خصومت وارد شوید, چگونه عاقل, قطع نظر از منفعت امرى که حسن آن ظاهر و بیّن است, بلاسبب مى نماید و چگونه عاقل از مضرّت عملى که ضرر آن, مشاهد و محسوس است بدون جهت مى گردد؟ کدام خلل و فساد در امور مملکت یا سلطنت دولت بهیّه رو خواهد داد که ناچار به اقدام خصومت شوند؟ یا کدام خلل و فساد رو داده که ناچار باید به چاره کار خود بکوشند؟ و مخاصمه و مجادله دولت علّیّه را با اهالى سرحدات ترکستان چه مناسبت با ممالک دولت بهیّه؟ مى خواستیم بفهمیم که کدام امر به جهت دولت بهیّه رو خواهد داد که مستند به دولت علّیّه باشد و باعث اضطرار ایشان شود؟ در اقدام به امثال این امور عظیمه خطیره, بر فرض این که خلاف معاهده باشد, موجب اضطرار دولت بهیّه در خصومت کردن و عداوت ورزیدن نخواهد بود و به علاوه امور عظیمه و خطیره را سهل شمردن و آسان پنداشتن از فطانت و متانت, دور و از رویه عقل, مهجور است و در مقام نصیحت, [به] بیان این مطلب اکتفا مى رود که یکى از مقاصد کلیه از بعث انبیاء و رسل, رفع مخالفت و عداوت بوده. محبت را به عداوت بدل کردن, خلاف طریقه کل انبیاء است. چگونه امناى دولت بهیّه راضى به صدور حرکتى از خود مى گردند که قبح آن اظهر من الشمس است؟
5. معلوم است که مقصود شما از مطلع ساختن این خادم شریعت مطهره بر مطالب مرقومه, محض مطلع ساختن نبوده و نیست, بلکه مقاصدى در نظرگرفته اید که عمده آن, اقدام این خیرخواه است در رفع موانع الفت و دفع مفاسد کلفت و سعى مقتضیات محبت. لیکن, استحکام اساس مودّت, موقوف به رجوع به امناى دولت علّیّه است و به واسطه بعد مسافت مابین, به سهولت, رسل و رسایل را ذهاب و ایاب, میسر نیست و از طرز بیان معلوم مى شود که مدتى است این مطلب در قلب شما خلجان داشته ودر این ا وقات اظهار کرده اید. هرگاه زودتر ما را خبر داده بودید, به دلایل شافیه کافیه از جانب خود و امارات ظاهره باهره از جانب امناء دولت علّیّه بر شما مدلل و مبرهن مى نمودیم که قصد خلاف و نیت خصومت و فساد دولت علّیّه را با دولت بهیّه نبوده و نخواهد بود.
6.مطالبى که مصلحت دانیم, معروض رأى بندگان ظل اللهى ـ صان الله شوکته عن التناهى ـ و مکشوف ضمیر امنا ى دولت اسلام پناهى خواهیم د اشت تا اشارات علّیّه چه رود و رجال دولت علّیّه چه نحو مصلحت دانند و چه مقرر فرمایند. آن شوکت مدار نیز به تدارک و تلافى اهمال و مسامحه که در ظرف این مدت کرده اند از اطلاع دادن بر مکنونات خاطر خود و اظهار مطالب, من بعد را مسامحه ننمایند تا به ثمرات آن برخورند. توقع آ ن که به نظر تأمل و تدبر در مرقومات نگرند و خلاف مقتضاى آن به ظهور نرسانند.)36
نکات حایز اهمیت ذیل از این نامه به دست مى آید:
الف.برخلاف آن چه نویسنده کتاب(مشروطه ایرانى) بیان کرده, سید شفتى, مانند سایر عالمان شیعه در چنین موردى, بسیار زیرک و هوشیار عمل کرده و اجازه سوء استفاده از خود توسط یک دولت بیگانه, بویژه که در معرض اتهام تاریخى نسبت به ایران است, نداده است.
ب. سید شفتى در مقایسه میان اختلاف داخلى و خارجى, حق تقدم و اولویت را به اختلافهاى خارجى داده و رعایت مصالح خارجى رانسبت به مصالح داخلى, ارجح دانسته است. از این روى,به گونه اى با سفیر انگلیس چانه زنى کرده است که وزن ایران و شاهنشاه آن در موازنه قدرت با آنها سنگین لحاظ شود. همچنان که سالها بعد, در قضیه اشغال بوشهر توسط انگلیس که بسیارى از علما, اعلام آمادگى جهاد مى کنند و شاه صلاح جهاد نمى بیند, نیز بنا به نوشته سپهردر ناسخ التواریخ, حاجى سید اسدالله فرزند سید شفتى, از زمره علمایى است که اعلام آ مادگى براى جهاد با انگلیس مى کنند.37
ج. سید شفتى در مقایسه میان استعمار خارجى و استبداد داخلى, دفع استعمار خارجى را اولى دانسته و به هنگام مواجهه با استعمار خارجى از همه اختلافهاى داخلى خود با استبداد داخلى چشم پوشیده است.
د. سید شفتى, تلاش کرده تا در چند جاى نامه خود, اساس رفتارها و تقاضاهاى سفیر انگلیس از ایران را غیر عقلانى معرفى کند. البته این چیزى است که ظاهراً خود انگلیسیها نیز بدان معتقد بودند:
(بسیار کس از بزرگان لندن و مسترالس و سرجان کمبل و سر گور اوزلى گفتند: مکنیل مردى نجیب نیست و در خور سفارت ایران نبود و در راه دولت ایران, ما زر و سیم فراوان داده ایم, همه یاوه شده و اکنون دو چندان باید در راه افغانستان گذاریم.)38
3. ثروت هنگفت:نویسنده کتاب(مشروطه ایرانى), همچنین به مال و ثروت سید شفتى انتقاد کرده و مى نویسد:
(ثروت و مکنت این مجتهد پرآوازه تا بدان پایه و مایه بود که شاگردش میرزا محمد تنکابنى نوشت: در میان علماء امامیه مانند او در ثروت نیافتم, نه در اسلاف و نه در اخلاف. حتى یک بار فتحعلى شاه بر سر پاره اى مشکلات دست خواهش پیش او دراز کرد و سید شفتى بیست هزار تومان به شاه برات کرد. به روایت همان تنکابنى بیش از(دوهزار باب) دکان و چهارصد کاروان سرا در اصفهان داشت. در نقاط دیگر ایران, مداخل املاکش از بروجرد(سالى تقریبا شش هزار تومان بود و املاکى که در یزد داشت سالى دو هزار تومان و دهاتى که در شیراز داشت سالى چند هزار تومان مداخل داشت.)39
این در حالى است که نویسنده به گونه اى غیر منصفانه از نوشته تنکابنى گزینش کرده است, به گونه اى که انسان گمان مى کند که لابد تنکابنى خود سید شفتى را قبول نداشته است. با مراجعه به متن تنکابنى در مى یابیم که علاوه بر این که در نقلهاى آجودانى, گزینش غیر علمى از متن وى صورت گرفته است, بسیارى از همان نقلهاى گزینشى نیز ناتمام و بلکه نادرست است. به عنوان مثال, در نوشته تنکابنى نقلهاى قابل توجهى در خصوص فقر مضاعف سید در دوران طلبگى وى آمده است که به هیچ کدام اشاره نشده است.40 همچنان که نقلهاى قابل توجهى در خصوص دقت و عد الت وى در قضاوت,41 تهجد و زهد وى,42جود و بخشش وى به فقرا 43و…موجود است که بدانها اشاره نشده است. از همه مهم تر این که تنکابنى دا ستان ثروتمند شدن سید شفتى را به گونه اى بیان مى دارد که تقریبا همه شبهات را پاسخ مى دهد وى مى نویسد:
(یکى از خوانین شفت, تن خواهى جزاف به نزد آن جناب فرستاد که قدر معینى از آن جناب, و مادام الحیات مالکش, آن را به معامله داده, آن چه منافع است, مال جناب سید باشد و اصل آ ن تن خواه را بعد از وفات, در مصارف معیّنه مصرف نماید. سید آن مال را به معامله و تجارت داد تا این که در اندک زمانى سود بسیار نمود.)44
2. میرزا جواد آقا تبریزى; سیاستمدارى شریعتمدار
آیت الله حاجى میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى(م:17شعبان1313 ق در تبریز) پس از رحلت برادرش حاج میرزا محمد باقر زعامت دینى خطه آذربایجان ر ا بر عهده گرفت و در تمام مدت زعامت خود با اقتدار و نفوذ فوق العاده عمل کرد. به گونه اى که درباره وى گفته اند:45
1. مدرس تبریزى:
(سالیان دراز با نفوذ تمام, حامل لواى ریاست تامه بوده و کارهاى مهم بسیارى را با کمال شهامت و موفقیت از پیش برده است. در نزد امرا و حکما و درباریان و با طبقات متنوعه ملت با تمام احترام و عزت زیسته, بلکه در اثر وجهه فوق العاده که داشته ا مرا و حکام وقت از وى ترسناک و اندیشناک بودند, اوامر و احکام او را با کمال تذلل قبول و اجرا مى کردند و اصلاً قدرت رد آنها را نداشتند.)46
2. نادر میرزا:
(از مال او سائل و محروم را حقى باشد. کریم النفس و ابى الضیم است. اکنون به تبریز, مطاع تر از او نباشد و سزاوار است که به هر بزرگى … این عالم نبیل را حلقه[اى] باشد انبوه از طلبه علوم.)47
3. امیر نظام گروسى, حاکم مقتدر و پر صولت آذربایجان در عصر ناصرالدین شاه, در نامه به حاجى میرزا آقا مى نویسد:
(از حق تعالى مسألت مى نمایم که مرا به اداى حق آ ن شخص شریف که مایه مفاخرات ملت و شریعت ما و مصدر هر گونه خیر و برکت است, موفق فرماید.)48
4. اعتماد السلطنه او را در علم فقه و اصول, از جمله فحول محسوب داشته و در حدیث و تفسیر و رجال و کلام نیز, نخستین شخص تبریز, بلکه تمام آذربایجان مى شمرد که اعتبارش در دین و دولت, و اقتدارش در ملک و ملت,محتاج بیان نیست.49
5. افضل الملک شیرازى, مورخ عصر مظفرى, با اشاره به نفوذ اجتماعى حاجى میرزا یوسف آقا مجتهد تبریزى, فقیه معاصر حاجى میرزا جواد آقا مى نویسد:
(در آن زمان, مشکل بود که کسى در ولایتى, بلکه در مملکتى, با مثل مرحوم حاجى میرزا جواد آقا…که پیش قدم تر از صنادید و توقر و تبحرى به کمال داشت و محل ملاحظه دولت ایران بود, هم قدم شود و احکام شرعیه اش نفاذ یابد.)50
6. پرنس ارفع الدوله ـ دولتمرد مشهور قاجار ـ در خصوص تبعید حاجى میرزا جواد آقا از تبریز به تهران در سال 1311 قمرى, سالهاى آخر سلطنت ناصرالدین شاه, پس از ختم غائله رژى و ورود وى به تهران در جمع کثیر استقبال کنندگان, مى نویسد:
(نصف بیش تر اهالى تهران, تا شاه آباد و ینگى امام, به استقبال رفته بودند و در همه جا چادر زده و براى مستقبلین چاى و شربت و سیگار مى دادند; به یک احترامى, که مثل آن را کسى در تهران ندیده, حاجى میرز ا جواد آقا را وارد تهران کردند و دسته گلهاى زیاد آورده به پاى او نثار مى کردند.)51
7. در کتاب خاطرات عبدالله بهرامى آمده است:
(ناصرالدین شاه براى ملاقات او از ارک دولتى از… کوچه [گلوبندک] عبور نمود…ناصرالدین شاه ترجیح داده بود که پیاده به زیارت جناب مجتهد بیاید.)52
1ـ2. ناآگاهى و بى سیاستى; اتهامى ناروا به مجتهد:کسروى, خود, به رغم این که درباره حاجى میرزا جواد آقا تبریزى مى نویسد:
(این مرد, در فزونى پیروان و چیرگى به مردم,در میان همکاران خود کم تر مانند داشته, سخنش در همه جا مى گذشته و دولت پاسش مى داشته و مردم جان فشانیها در راهش مى نموده اند.)53
با این حال, از سر کینه اى که با عالمان دین دارد,54 نمى تواند از کینه ورزى نسبت به وى, خوددارى ورزد:
(این مرد کسى که معنى کشور و توده بداند و پرواى چنین چیزها کند, نبوده… این که کشور را دشمنانى هست و مى باید اندیشه آنان هم کرد, و یا این که کشور را قانونى دریابد که ستم کم تر باشد, و دیگر مانند اینها چیزهایى است که حاجى میرزا و مانندهاى او هیچ نمى دانسته اند…و همه مجتهدان آذربایجان هم چو او ناآگاه مى بودند.)55
با درنگ در زندگى و حیات سیاسى حاجى میرزا جواد آقا تبریزى, به رفتارهاى سیاسى خاصى از وى برمى خوریم که خلاف سخن کسروى را ثابت مى کند.
نخست آن که: حاجى میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى در نهضت تنباکو در نقش رهبرى نهضت در تبریز56 فعالیت داشته است.57
وى در نامه اى به ناصرالدین شاه مى نویسد: در صورتى که امر میرزاى شیرازى درباره امتیاز اجرا نشود ما خودمان اقدام خواهیم کرد. شاه درصدد آرام کردن تبریز و مردم آن برآمد و خطاب به والى آذربایجان, امیر نظام گروسى, چنین نوشت:
(در این جا با کمپانى خیلى مذاکره شد. چند روز است که شب و روز امین السطان مشغول گفت و گو است. من خودم چقدر حرف زده ام. کمپانى مى گوید موقوف کردن به هیچ وجه امکان ندارد, زیرا با دو سه کمپانى فرانسه و عثمانى کنترات بسته و تنباکو فروخته اند و کرورها تنباکو در شیراز و کاشان و تهران و غیره خریده اند, اما در کار آذربایجان, هر نوع تسهیلات بخواهند مى کنم, مثلاً حرف آنها در فرنگى بودن است, مأمورین فرنگى خود را برمى داریم, سهل است از خارج مذهب, هیچ کس را نمى گذاریم. کارهاى آذربایجان را به خود آذربایجانیها رجوع مى کنیم, تاجر, سید, ملا[و] هر کس را مجتهد[میرزا جواد آقا] تعیین مى کند, طورى مى کنم که کار آذربایجان با خود آذربایجانى باشد. در وضع خریدن و فروختن هر عیبى به نظر علما آ مده است, بگویند رفع مى کنیم به طورى اصلاحات مى دهم که خود مجتهدین راضى شوند. این است حرف کمپانی…حاجى میرزا جواد مجتهد, از همه آذربایجانیها عاقل تر و داناتر است و مطلب را مى فهمد. الآن که این دست خط رسید, بفرستید مجتهد را هم حضور ولیعهد حاضر نموده, همه این تفصیلات را براى او هم بخوانید و بگویید کارى که با این سهولت مى توان اصلاح کرد, چه ضرورت دارد که باید دچار اشکالات شود که حداقل ضرر آن تقسیم ایران و اسلام میان کفار است.)58
سرانجام, امیرنظام گروسى, تحت فشارهاى حاجى میرزا جواد آقا تبریزى, مجبور به استعفا مى شود. دکتر فوریه در این خصوص مى نویسد:
(در تبریز مردم اعلانات شرکت[رژى] را از دیوارها کنده و به جاى آنها اعلامیه هایى انقلابى چسبانیده اند. امیر نظام که با ولیعهد در باب سرکوبى شورشیان اختلاف نظر حاصل کرده, از پیش کارى آذربایجان استعفا داده و شاه امین حضور را با دستورهایى مخصوص مأمور تبریز کرده است.)59
فشار حاجى میرزا جواد آقا به دولت, به اندازه اى زیاد مى شود که دولت بسیار زود کوتاه آمده و قرار مى شود که على العجاله آذربایجان از قانون استثناء باشد(تا بعد با تهیه نیرو یا وسایل دیگرى مردم آن سامان را به اطاعت درآورد)!60
دو دیگر: حاجى میرزا جواد آقا و خانواده اش61 از علمداران مبارزه با سیاستهاى استعمارى روسیه در ایران ـ بویژه در خطه آذربایجان ـ بوده اند. مهدى مجتهدى در این خصوص مى نویسد:
(اکثر خانه هاى تجار تبعه روس, مرکز جاسوسى بود و راپورتها مثل سیل به طرف کنسول گرى روسیه ارسال مى گردید. ولى آذربایجانى بیدار, از نفوذ روسیه باخبر بود و همه وقت علیه آ ن مى کوشید. باید دانست که بعضى از علماى برجسته آذربایجان, مثل مرحوم حاجى میرزا جواد و پسر او حاجى میرزا آقا, به شدت علیه این نفوذ مى کوشیدند و مردم طبقه دوم و سوم هم به شدت از تجرّى روسیه در آذربایجان متنفر بودند.)62
همین حساسیت حاجى میرزا جواد آقا در خصوص سیاستهاى روسیه است که براى آزاد کردن یک جوان ایرانى از تبعید و زندان سیبرى, مستقیماً با شخص تزار روس وارد مکاتبه مى شود و امپراتور را وادار مى کند که دستور آزادى وى را بدهد. از قضا خود کسروى این مطلب را نقل کرده و سپس مى نویسد که این امر, به نفوذ بیش تر مجتهد مى انجامد تا جایى که بر سر زبانها مى افتد:
(قوت شریعت در زمان حاجى میرزا جواد آقا مى بود که از این جا تا پطرزبورگ حکم مى راند.)63
سه دیگر: حاجى میرزا جواد آقا تبریزى براى مخالفان استبداد داخلى نقش رهبرى دا شته است. وى بارها علیه کارگزاران مستبد داخلى شوریده است. از جمله مى توان به قیام ایشان علیه فتحعلى خان صاحب دیوان(حاکم مستبد و یهودى تبار آذربایجان) در سال 1295 ق اشاره کر.د64 خشونت و استبداد صاحب دیوان و کارگزاران او در تبریز, مردم را سخت شورانده وقیام عمومى آنان, که مجتهد نیز در آن نقشى اساسى داشت, به فرار حاکم از شهر, و سپس عزل او توسط شاه انجامید.
صدراعظم وقت ناصرالدین شاه, میرزا حسین خان سپهسالار, طى تلگراف ذیل به مجتهد, زمام امور آذربایجان را تا رسیدن ولیعهد به تبریز, به دست او سپرد:
(جناب شریعت مآب حاج میرزا جواد آقا مجتهد, سلمه الله تعالى, ان شاءالله مزاج شریف, قرین اعتدال است و رفع عارضه شده است. جناب صاحب دیوان از مأموریت آذربایجان خلع شده, حضرت…ولیعهد…عن قریب با اجزاى تازه تشریف فرما مى شوند. تا ورود موکب مسعود والا, لازم است که از طرف جناب سامى, کمال مراقبت در انتظام امور عامه و آسایش خلق, معمول شود وبه نصایح لازمه و مواعظ شافیه, موجبات تأمین و آرامش خلق را فراهم نموده, از مراقبات وافیه, اخلاص مند را قرین اطمینان دارید.)65
2ـ2. عالمان مبارز در دام ا تهام ناآگاهى: کسروى علاوه بر این که به حاجى میرزا جوا د آقا تبریزى نسبت بى تدبیرى و ناآگاهى مى دهد, سایر مجتهدان آذربایجان و بلکه همه عالمان مبارز هم عصر خود را نیز از این تهمت مبرّاء نمى داند. به عنوان مثال; وى صریحاً سید جمال الدین اسدآبادى را متهم به جاه طلبى و نادانى کرده و مى نویسد:
او به کار بزرگى برخاسته بوده, ولى راه آن را نمى شناخته و آن گاه, هیچ گاه خود را فراموش نمى کرده است.)66
و یا میرزا کوچک خان جنگلى و یاران او را مردانى(کوتاه بین و ساده) اى معرفى مى کند(از دوراندیشى و شناختن سود و زیان کشور بى بهره) بوده اند!67
در(تاریخ پانصد ساله خوزستان), جنگلیان را جمعى از(گردن کشان و خودسران) مى شمارد.
وى همچنین درباره شیخ محمد خیابانى, مى نویسد که(یک راه روشنى در اندیشه نمى داشت)68 و بیانیه وى که بر دو اصل(برقرار داشتن آسایش عمومى و از قوه به فعل آوردن رژیم مشروطیت) تکیه داشت, حاکى از(بى مایگى کار) او و همدستانش بوده و ضمناً نشانگر(بى پروایى خیابانى به مردم) است!69
وى در کتاب قیام شیخ محمد خیابانى, که آن را در سال 1302 نوشته, خیابانى را انسانى جاه جوى و خودخواه مى شمارد که مقاصد خویش را در پوشش عناوین فریبنده پیش مى برد. از نظر وى:
(خیابانى را پندار و خودپسندى چنان هوش از سر ربوده و چاپلوسان که گرد او را فراگرفته بودند, او را چنان از خرد بیگانه ساخته بودند که آن موقع ترسناک و باریک, خود را سنجیدن نمى توانست.)70
کسروى درباره شهید مدرس نیز که در آن زمان ـ در حال مبارزه با قرارداد 1919 وثوق الدوله ـ کاکس ـ بود, مى نویسد:
(بیرون آمدن این پیمان نامه ناخشنودى سختى در مردم پدید آورد و در هر کجا تکانى پیدا شد…راستى آن است که گذشته از خود پیش آمد و برخورد آن به همه کس, انگیزه هایى در میان بود که به سختى شور و هیاهو مى افزود: نخست, یک دسته از آزادى خواهان از بیکارى دل تنگ گردیده و افتادن کابینه را با نا شکیبایى آرزو مى کردند. دوم, هوچیان که با هر کابینه دشمن مى نمودندى و افتادن آن را خواستندی…و به یک چنین بهانه اى نیازمند مى بودند. سوم, یک گروه کوتاه اندیش چون از کوششى نتیجه برنگیرند و یا در کشاکشى شکسته بیرون آیند, در پى کسى باشند که گناه را به گردن او گذارند و با شور و هیاهو بر سر او پرند و خشم خود را فرو ریزند و بدین سان از زیر شرمسارى بیرون آیند. توده ایران در این هنگام چنین حالى داشتند و به داشتن کسى که همه گناهان را به گردن او اندازند, نیازمند و آرزومند مى بودند و آن کس وثوق الدوله را یافتند.)71
کسروى حتى علماى مشروطه خواه ایران و عراق: طباطبایى, بهبهانى, آخوند خراسانى, شیخ عبدالله مازندرانى و… را نیز ـ که ظاهراً به آنان ارادت نشان مى دهد ـ از برچسب(ناآگاهى) محروم نگذاشته و راجع به آنان مى نویسد:
(از کشوردارى و چگونگى پیشرفت توده و این گونه اندیشه ها بسیار دور مى بودند)!72
وى در جاى دیگر مى نویسد:
(اگر راستى را خواهیم, این علماى نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشارى در مشروطه خواهى مى نمودند, معنى درست مشروطه و نتیجه رواج قانونهاى اروپایى را نمى دانستند و از ناسازگارى بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعى است, آگاهى درستى نمى داشتند.)73
آن چه بر کشور ما پس از پیروزى مشروطه طلبان سکولار گذشت, به روشنى نشان مى دهد که آن چه را که عالمان دینى; یعنى همین کسانى که کسروى آ نان را متهم به نادانى سیاسى مى کند, در خشت خام مى دیدند, درست تر از آن چه بود که روشنفکران ادعا مى کردند که در آیینه مى بینند.
3. آقا نجفى اصفهانى, رهبر مشروطه اصفهان
یحیى دولت آبادى نویسنده کتاب(حیات یحیى) درباره آقانجفى اصفهانى مى نویسد:
1.ملاک همکار استبداد:
(در اصفهان نفوذ روحانیون بیش تر از همه جاى ایران است; یعنى از بقایاى اوضاع و احوال روحانیون عهد اخیر صفویه, هنوز آثارى در آن شهر دیده مى شود. اول شخص روحانى نماى آن شهر, اول یا دوم ملاک و متمول آن شهر است. حکومتهاى وقت هم براى پر کردن کیسه خود, یکى دو تن از این قبیل روحانى نمایان را راضى نگاه مى دارند و لقمه هایى از آن چه مى برند به حلق آنها مى گذارند و گاهى در کارهاى کوچک, ضرر اندک را تحمل کرده, توسط آنها را از مقصرین مى پذیرند, تا به حوزه ریاست آنها رونقى داده, بتوانند آنها را در دهان خلق به منزله هویزه دهنه قرار داده از تعرضاتى که بر ضد آنها بشود, جلوگیرى نمایند.)
2. مشروطه خواهى از سر اضطرار:
(در سالهاى آخر, شیخ محمد تقى نجفى ـ که خود را با آقا نجفى معروف کرده, در رأس این گروه روحانى نمایان در اصفهان واقع شده است. آقا نجفى, در ابتداى تبدّل اوضاع سیاسى مملکت, که مستلزم محدود ساختن اختیارات غیر محدود نوع او بود, مخالفت مى کرد و مى خواست مشروطه را کفر و مشروطه خواهان را کافر بخواند, ولى چون پیشرفت کار مشروطه را مى بیند و بر ریاست و تمول خود نگران است, مدتى سکوت مى کند. بالأخره با مجلس و مشروطه اظهار مساعدت مى نماید; خصوصاً که مى بیند برادر خود حاج آقا نورالله, که داراى ذوقى ادبى است و خود را تجدد خواه معرفى مى کند, طرفدار حکومت ملى و در رأس آزادى خواهان اصفهان واقع شده و اگر مخالفت کند, باید با وى طرف شده, جنگ خانگى بنماید.)
3. مشروطه خواهى منافق:
(در تمام مدت مجلس و مشروطه, آقا نجفى ـ با مهارتى که در این گونه از امور دارد ـ خود را بى طرف متمایل به مشروطه نگاه داشته, هر چند روحانیان مخالف مجلس از نجف و تهران و ولایات دیگر مکرر خواسته اند, او را با خود همراه کنند, نپذیرفته, ولى بدیهى است که در باطن بیکار نبوده است; چنان که بعد از به توپ بستن مجلس, شخص مز بور از پس پرده درآمده خود را طرفدار سیاست روحانیون مخالف مجلس معرفى مى کند و معلوم مى شود در باطن با شیخ نورى در تهران همدست بوده. درباریان از او اطمینان داشته اند که اصفهان را به دست او نگاه خواهند داشت و نمى گذارد برادر خود با آزادى خواهان دیگر در آن شهر بر ضد درباریان قیامى بنمایند.)
4. مشروطه خواهى دور از قافله تجدد:
(باید دانست که اصفهان به واسطه محل جغرافیایى که دارد و به مناسبت سیاست روحانى نمایى که در آن هست, از قافله تجدد خواهى حقیقى دور مانده و هیجان اى آزادى آن هم به رنگ سایر هیجانها, غالباً, رنگ دین ومذهب به خود مى گیرد و تجلیات خنده آمیز و سخریه انگیز مى نماید; مثلاً در موقعى که مقرر بوده است از ولایات به حمایت مشروطه, مجاهد به تهران بیاید, انجمنهاى ملى اصفهان هم هر کدام یک عده مجاهد تفنگ به دست تهیه دیده اند; بى آن که معلوم باشد تیراندازى مى دانند یا نه؟ و در موقع نمایش قوه خود, براى مساعدت با مجلس شوراى ملى, انجمنهاى اصفهان به صورت دسته سینه زن و عزادار از شهر حرکت کرده, به قبرستان تخت فولاد رهسپار مى گردند.)
5. چرخش به نفع استبداد:
(روز توپ بستن به مجلس ملى در تهران, بیرق اصفهان به دست آقا نجفى بلند شده, بدان مى ماند که نیابت پولکنیک لیاخوف را به عهده گرفته باشد. لیاخوف روسى با سرنیزه و توپ و تفنگ در تهران بر ضد مجلس و مشروطه قیام مى کند و این آقاى روحانى, به ز ور تکفیر که مجلس و مشروطه و انجمن ایالتى و بلدیّّه و تمام آثار مشروطه را جدا جدا تکفیر کرده, پول دادن براى اصلاحات بلدى را حرام مى شمارد. در صورتى که همین شخص, دو هفته پیش به تهران تلگراف کرده است که مخالف با مشروطه مخالفت با امام زمان است و قشون دولت اگر با مشروطه خواهان بجنگد در حکم قشون یزید و ابن زیاد مى باشند و اینک خود در لباس دیگر مى کند همان کار را که قشون دولت در تهران کرد.)
6. مشروطه خواهى مستحق مجازات مرگ:
(روز بیست و سیم جمادى الاولى انجمن ایالتى اصفهان بر هم خورده, مشروطه خواهان بعضى گرفتار و بعضى متوارى مى شوند. حاج آقا نورالله رئیس انجمن, از اصفهان فرار مى کند و استبداد به تمام معنى در آن شهر, حکمروا مى شود. آقا نجفى در اصفهان مى گوید: اگر خونى در راه مشروطه باید ریخته شود, خون من است. و راست مى گوید, اگر مشروطه ما به حقیقت مشروطه بود, باید آقا نجفى و امثال او را در هر کجاى مملکت باشند, محاکمه عادلانه کرد. رداى تهمتى که به اسلام زده خود را حجت آن خوانده اند و در مقابل تجاوزاتى که به نام شرع مقدس به نوامیس الهى وبه جان و مال و عرض مسلمانان نموده و تقویتى که از ستمکاران براى استفاده شخصى نموده اند, مجازات داده خون آ نها را بریزند و دامان پاک روحانیون حقیقى را از لوث همکارى این گونه اشخاص دنیا طلب نامسلمان پا ک نمایند. ولى مشروطه ما ناقص و غیرخالص بود و نتوانست به وظایف حقیقى خود قیا م کرده,و حق را از باطل جدا نماید. این است که به این صورت فضیح و به دست این گونه اشخاص وقیح بر هم مى خورد تا کى ملت, رشد سیاسى یافته, بتواند با احقاق حق مشروع خود قیام نماید.)74
براى پاسخ به شبهات دولت آبادى, باید به اجمال به شرح زندگانى آ قا نجفى اصفهانى پرداخت تا معلوم شود که سهم وى در نهضت مشروطه خواهى مردم به چه میزان بوده است:
آیت الله شیخ محمد تقى اصفهانى, مشهور به آقا نجفى(1262ـ 1330ق)75 فرزند آیت الله حاج شیخ محمد باقر نجفى, نوه پسر آیت الله حاج شیخ محمد تقى صاحب کتاب هدایت المسترشدین و نوه دخترى آیت الله سید صدرالدین صدر از علما و مراجع بزرگ است.76 وى در سال 1285 قمرى رهسپار عتبات عالیات شد و از محضر استادان بزرگى از جمله میرزا محمد حسن شیرازى, شیخ مهدى آل کاشف الغطاء, شیخ راضى نجفى, سید على آقا شوشترى و… استفاده کرده و به درجه اجتهاد رسید77 و پس از بازگشت به حوزه علمیه اصفهان, مدیریت آن حوزه را بر عهده گرفت.
در اساس, حوزه علمیه اصفهان از زمان صفویه به بعد, به مدت چهارصد سال, به عنوان بزرگ ترین و مهم ترین حوزه علمیه ایران ایفاى رسالت مى کرده است, به گونه اى که شمار درخور توجهى از کبار علماى شیعه در چند قرن گذشته, دانش آموخته این حوزه علمیه هستند.78 بالطبع, ریاست و مدیریت چنین حوزه اى حساس و مهم بوده است. بیش از سه دهه در ابتداى قرن چهاردهم قمرى, این مسؤولیت متوجه آقا نجفى اصفهانى بوده است. در زمان حیات وى, دو نهضت عظیم شیعى, یعنى نهضت تنباکو و نهضت مشروطه اتفاق افتاده است که از قضا, در اولى بنیان گذار و شروع کننده79 و در دومى از رهبران بزرگ آن بوده است. برخى از پاسخهایى که به اجمال مى توان به شبهات دولت آبادى داد, چنین است:
1ـ3. در خدمت محرومین(تاریخ نگارى به شیوه یک بام و دو هوا): داستان تمول بى حساب و کتاب عالمان دینى, ریشه دور و درازى دارد و تحقیقى جامع در خصوص نحوه تبادل پول در دنیاى غیر مدرنِ دوره ها و قرنهاى پیشین ایران را مى طلبد که متأسفانه تاکنون از جانب کسى صورت نگرفته است. واقعیت تاریخى این است که بسیارى از عالمان بزرگ دینى ـ کسانى که ذره اى در مراتب بالاى زهد و ایمان آنان تردید نداریم ـ متمول بوده اند. بى شک, بزرگانى چون سید شفتى, ملا على کنى, میرزا حسن مجتهد تبریزى, آقا نجفى اصفهانى و…نمونه هایى از این کسان هستند, اما درنگ در زندگانى همه این بزرگان نشان مى دهد که:
نخست آن که: ثروت آنان, بیش از آن که براى رفع حاجات و نیازهاى خودشان به کار رفته باشد, در خدمت مردم تنگ دست بوده است. انفاق اموال زیادى از این بزرگان, بویژه به هنگام قحطى و خشک سالى به مردم, تا جایى که خود آنان به حد احتیاج مى رسیدند, مؤید صدق گفتار بالا است.
دو دیگر: چرخش اموال, اعم از منقولات و غیر منقولات, در گذشته براساس سیستمى, به طور کامل متفاوت از سیستمهاى امروزى بوده است. املاک و اموال در منازل عالمان دینى به ثبت مى رسیده اند و مردم در بسیارى مواقع, از ترس دولتهاى غارت گر و مستبد, اموال شان را به عالمان دینى که از سویى مورد وثوق و اعتمادشان بوده اند و از سویى دولتها جرأت زور و اجحاف گویى بدانها را نداشته اند, مى دادند تا از آنان مواظبت کنند در خیلى از مواقع نیز بدانها هبه مى کردند.
سه دیگر: در آن ایام, موقوفات نیز ـ هم به لحاظ ماهیت موضوع آنها و هم به لحاظ اعتمادى که مردم به عالمان دینى داشتند, به طور کامل در دست عالمان دینى بوده و در بسیارى از متن این موقوفات, که اینک نیز موجود است, واقف, عشر(یک دهم) درآمدهاى وقف را به ملک شخصى متولى وقف(عالم دینى) اختصاص مى داده است. در جامعه دینى که نوع مردم اهل وقف مى باشند, طبیعى است که عالم مورد اعتماد مردم, بیش از هر کس دیگر ثروتهاى موقوفى, هبه اى, امانى و نیز شخصى در اختیار داشته باشد. متأسفانه در تاریخ نگارى روشنفکرى, بدون تفکیک منابع اقتصادى عالمان دینى, تنها با دیدن نتیجه, همان حکمى را بر آنها رانده اند که در تفکر تنگ مادى آنان مى گنجیده است.
استناد به برخى گزارشها و تحلیلها در مورد ثروت آقا نجفى, شاید خالى از لطف نباشد. علامه الفت در خصوص نحوه مصرف اموال آقا نجفى مى نویسد:
(به ملک و مال مردم هرگز دست تجاوز و چشم طمع نداشت. به مدت عمرش از احدى یک دینار به رسم هدیه و رشوه, دست مزد و غیره به هیچ اسم و عنوانى نگرفت و نپذیرفت. ثروتش زیاده بر قدر حاجت و از عوائد املاکى بود که به تدریج خریده یا بدون مدعى شرعى و مزاحم قانونى به دست آورده است و بیش تر آن را به هزاران اشخاص از فقراى شهر اصفهان و غیره, تقسیم و انفاق نمود. بالخصوص در اواخر عمرش, قسمت مهمى از دارایى خود را به مستحقین انفاق و زیاد بر نصف باقى مانده را براى خیرات و مبرات وقف و وصیت نمود.)80
بى شک, آقا نجفى شخصى متمول بود, اما ثروت وى بیش از آن که حتى در راستاى منافع و نیازهاى شخصى وى هزینه شود, در خدمت بینوایان و یتیمان و…بود. از همین رو بود که پس از رحلت ایشان, یکى از پرسوزترین مراسم عزادارى, مراسم متعلق به دویست نفر از اطفال یتیمى بود که آقا نجفى از آنها پرستارى و خوراک, لباس, ابزار درسى و… آنان را تهیه مى کرده است:
(آنها با سر و پاى برهنه و چشمهاى گریان خاک بر سر کنان متصل در مسجد و اطراف در سیر بودند و همگى مى گفتند: اى چرخ چرا بردى؟ باباى یتیمان را و این حال آنها, در این چند روز آتش به قلوب خاص و عام زده است.)81
از سوى دیگر, کاش نویسندگان تاریخ مشروطه, به روش(یک بام و دو هوا) تاریخ این نهضت ملى را نمى نگاشتند و با ملاکهایى ثابت, همه بازیگران این نهضت را مورد ارزیابى قرار مى دادند که اگر چنین مى شد, دیگر کسانى چون محمد ولى خان تنکابنى82(سپهدار) که ملک زاده درباره وى مى نویسد:
(یکى از ملاکین درجه اول مملکت بود و شاید در آن زمان ثروت مندترین افراد ایران بود, صدها ده و مستغلات و هزارها نفر رعیت و صدها نفر نوکر شخصى داشت و در درباریان ایران یکى از رجال مهم و برگزیده محسوب مى شد.)
و یا سردار اسعد بختیارى, که بزرگ ترین ملاک ایالت اصفهان بود و ثروت شان را جز در راه منافع شخصى شان, که نوعاً هم در تضاد با منافع ملى بود, مورد تمجید و تکریم83 و امثال آقا نجفى که یک عمر در خدمت مردم بینوا بوده مورد خشم و غضب قرار نمى گرفتند. کینه و خشم جریان روشنفکرى نسبت به عالمان مبارزى چون آقا نجفى, منحصر در نوشته هاى دولت آبادى نمى باشد, بلکه اکثر تاریخ نگاران مشروطه با امثال ایشان چنین معامله کرده اند. به عنوان مثال, نویسنده کتاب(تشیع و مشروطیت) درباره وى مى نویسد:84
(فرزند شیخ محمد باقر, شیخ محمد تقى, معروف به آقا نجفى(متوفى1332ق) نیز از روحانیون با نفوذ, ثروت مند, پول دوست و مستبد بود. باور عمومى بر این بود که آقا نجفى در جریان قحطى معروف اصفهان, مقدار زیادى از ارزاق را احتکار کرده بوده است. نیز باور عمومى بر این بودکه او حاجى محمد جعفر ـ شهردار اصفهان ـ را که از آقا نجفى به خاطر احتکار غله انتقاد و براى مردم ناتوان و گرسنه ابراز دل سوزى کرده بود, به بابى گرى متهم و در پیشگاه عموم او را تنبیه کرد!)85
2ـ3. مبارزه با بابیه: در خصوص خاندان مسجد شاهى86 و فرقه بابیه, نکته هاى ذیل مهم به نظر مى رسد:
الف. مبارزه با فرقه بابیه در خاندان نجفى نهادینه شده بود به گونه اى که شیخ محمد باقر87 پدر آقا نجفى, آقانجفى و حاج آقا نورالله هر کدام در مقاطع تاریخى مختلفى با این فرقه درگیر بوده اند و حتى براى رفع فتنه آنها به دیگر مراجع نیز متوسل شده و از آنها درخواست قتل و کفر آ نها را کرده اند.88 حتى در یک مورد, آ قا نجفى فهرستى از بابیان واجب القتل را تهیه و به خود ناصرالدین شاه داده و از وى تقاضاى قتل آنها را مى کند.89 به همین علت است که وابستگان و نسبت داده شدگان به این فرقه, از جمله یحیى دولت آبادى90 خاندان نجفى را آماج تندترین خرده گیریها و انتقادهاى خود قرار داده اند.91
ب.دست کم دوسند معروف و مهم تاریخى از هجوم و حمله فرقه بابیه به خاندان نجفى وجود دارد:
ییکى خطابى است معروف به لوح ابن الذئب(پسر گرگ) که حسین على بهاء رییس بهائیان خطاب به آقا نجفى نوشته است.92
و دیگرى کتاب رؤیاى صادقه93 است که به همدستى قنسول گرى روس در اصفهان, پس از رویدادهاى محاصره قنسول گرى روس در سال 1320 ق نوشته شده و در آن به آقایان نجفى و بلکه به همه علماى اسلامى و بویژه مذهب تشیع توهین شده است.94
ج. مبارزه خاندان نجفى با فرقه بابیه ـ که ساخته و پرداخته انگلیس بود ـ چندان بى مخاطره هم نبوده است. از کم ترین پیامدهاى آن مى توان به دو بار تبعید95 آقا نجفى96 در سالهاى 1307 ق97. به دستور ناصرالدین شاه98 و1323ق به دستور مظفرالدین شاه اشاره کرد.99 هنگام برگشت آقا نجفى به اصفهان نیز, وزیر مختار انگلیس سر درومند ولف, در نا مه اى به تاریخ 14ذى القعده 1307 برابر با 12جولاى 1890 م خطاب به امین السلطان از وى مى خواهد تا از اعلى حضرت تقاضا کند, وى را از رفتن به اصفهان بازدارد.100امین السلطان نامه وى را براى شاه خواند و شاه نیز مى گوید:
(جواب بنویسید که این شخص را به تهران آوردند, براى این بود که او را از بعض کارهاى فساد انگیز ممنوع و متنبه دارند و این مدت او را به طور خوب متنبه کردند وا بداً جرأت این نوع کارها را نخواهد داشت. شما و تجار خارجه مطمئن مى توانید باشید.)101
مبارزات خاندان نجفى با بابیه, باعث شده تا یحیى دولت آبادى, که خود بابى است, در تاریخ خود درباره وى بى مهرى ورزد. در کتاب(فتنه باب) در خصوص بابى گرى دولت آبادى آمده است:
(فوت میرزا یحیى(صبح ازل) در هشتاد و دو سالگى در شهر اماگوستا در روز 29 آوریل 1912میلادى اتفاق افتاد. او براى خود جانشین معین نکرد و فقط در تهران حاج میرزا هادى دولت آبادى و بعد حاج میرزا یحیى دولت آبادى وضع ریاست مانندى داشت.)102
مرحوم حاج آقا منیرالدین بروجردى, حکم بر کفر حاجى میرزا یحیى دولت آبادى وازلى بودن وى داده وآقاى فشارکى هم آن را امضا کرده است. اصل این سند, در بایگانى راکد کتابخانه مجلس شوراى ملى, موجود است ودر کنگره پنجاهمین سالگرد شهادت مدرس در نمایشگاه اسناد در مجلس ارائه گردید.103
شمارى از مورخان بر این اعتقادند که حتى مشروطه خواهى افرادى چون دولت آبادى به خاطر حمایت استعمار انگلیس از مشروطه بوده است. از باب نمونه,کسروى در این خصوص مى نویسد:
(ما اگر بخواهیم همبستگى اى را که میان بهابیان و ازلیان ـ دو گروه منشعب از فرقه بابیه ـ با مشروطه بوده, براستى روشن گردانیم, باید بگوییم: بهائیان هواخواه خودکامگى و ازلیان هواخواه مشروطه بودند…در جنبش مشروطه چون دولت انگلیس هواخواه آن مى بود, از لیان پا به میا ن نهادند. ما تنها در این جا نام خاندان دولت آبادى را مى بریم. حاجى میرزا هادى ـ پدر یحیى دولت آبادى ـ بزرگ این خاندان, نماینده صبح ازل در ایران بود. ازآن سوى, چون دولت امپراطورى روس دشمنى با مشروطه نشان مى داد, بهائیان با دستور عباس افندى عبدالبهاء, خود را از مشروطه کنار گرفته از درون هواخواهان محمد على میرزا مى بودند.)104
3ـ3. مبارزه با غرب:حیات کسانى مانند یحیى دولت آبادى, به رونق اندیشه ها وبرنامه هاى استعمارى درایران وابسته بوده است و کسانى مانند آقا نجفى اصفهانى; از این روى, مورد بى مهرى آنان قرار گرفته اند که هم متوجه خطر نفوذ استعمار و هم متوجه وابستگى این افراد به آن بوده اند. نمونه هاى بسیارى از برخوردهاى شایسته و عزت مندانه آقا نجفى با نمایندگان تفکر و سیاست غربى در دست داریم که اشاره بدانها خواننده متأمل را از عمق و شدت بى انصافى تاریخى که در حق وى روا داشته شده, آگاه مى سازد. پیش از ذکر برخى از این موارد, لازم است به قضاوت مسترگراهام, قنسول انگلیس در اصفهان, درباره سیاست دانى آقا نجفى اشاره شود. وى مى گوید:
(همانا اگر این مرد در انگلیس بود, ما او را وزیر خارجه مى ساختیم.)
و میرزا حسن خان انصارى در جلد سوم تاریخ اصفهان و رى مى نویسد:
(یاد دارم که از سیاسیون درجه اول اروپا به اصفهان آمده بود, خدمت آقا نجفى, مى گفت:
این آقا که خود را به صداقت مى نمایاند,. اگر اول نمره سیاسى لندن و پاریس بیاید, آقا او را مانند دستمال پیچیده و در جیب خود مى گذارد.)
سید جمال الدین اسدآبادى بعد از ملاقات با آقا نجفى مى گوید:
(حرارتى که در کله این مرد دیدم, در بیسمارک ندیدم.)105
الف. تحقیر دیپلما هاى استعمار: اگر به شرایط اجتماعى آن روزگار ایرانیان در عطف توجه ویژه آنان به مسأله غرب, که مقارن با غرب زدگى ایرانیان بوده است, توجه داشته باشیم, اهمیت سیاسى کسانى چون آقا نجفى اصفهانى درمبارزه با سیاستهاى انگلیس و روس و تلاش براى جلوگیرى از سلطه فرهنگى, اقتصادى و سیاسى آنها بیش تر خود را نشان مى دهد. نویسنده کتاب(تاریخ دخانیه) که خود از عالمان آن عصر بوده, درباره گسترش غرب زدگى در آن روزگار مى نویسد:
(به تدریج, مقام فرنگیان در ایران خیلى بلند و منتسبات فرنگستان خیلى دل پسند افتاده, چنان افعال و اطوار زشت و ناپسند فرنگیان در نظرها به زیبایى جلوه گرفت که مسلمان زادگان ایران, با آن وجدانهاى سلیم و سلیقه مستقیم, قبایح افعال و اطوار ننگ مغزانه فرنگیان را از خود نیز به جلافت پیرایه ها بسته, با شوق وشعف هر چه تمام تر, شعارخود گرفته, سهل است که مایه مباهات خود دانسته, بدان قبایح نیز با مردم مملکت افتخار و مزیت جستند. آمیزش با فرنگى, بدین حدها نیز از مسلمانان قناعت نداشته کار مسلمان را به جایى رسانید که در ضمن تعریضات به علماى اسلام, افکار و خیالات فرنگستان راعلوم و معارف حقیقى خواندند و علوم ومعارف اسلامى را, که سرچشمه هر چیز و فیض و سرمایه هر سعادت و نیک بختى و سبب پیوستن به عالم قدس و سراى انس و زندگانى به حیات مقدسه عقلیّه است, اوهام جزئیه گفتند; بحث و تحقیق علوم متعالیه را مشاجرات لاطائل و ابحاث معکوس النتیجه نامیدند و خیالات فرنگیان را خروج از تنگناى مشاعر حیوانیّت, به فضاى واسع عالم انسانیت دانستند; اخلاق و آداب ستوده انبیاء(ع) را از آن رو که مبتنى بر التزامات ملّیّه و تفرقه دا شتن مؤمن از کافره و پاک از پلید است, اخلاق سبعیّه و حالات وحشیه نام نهادند و رسوم و عادات فرنگیان را چون مبتنى بر آزادى مطلق و رهایى از قید هر التزام است, حالات حمیده و اخلاق پسندیده گرفتند; احکام و حدود شریعت الهیّه را بر خلاف صلاح نوع بشر دانسته و منافى آبادى بلاد و آسایش عباد دریافتند و قوانین و نظامات فرنگستان را سراسر, مطابق احکام وجدان سلیم و مستقیم و نخستین شرط آسایش عباد و آرایش بلاد شمردند.)106
در چنین روزگارى که غرب زدگى در ایران در حال گسترش بود, آقا نجفى اصفهانى به هنگام ملاقات با نمایندگان سیاسى غرب, از طریق برخوردهاى تحقیرآمیز با آنان, تلاش مى کرد تا ایرانیان را به اصالت ملى خودشان توجه دهد و حتى ویکتور برار, در کتاب(انقلاب ایران) مى نویسد:
(فوریه 1907, آقانجفى به هنگام مذاکره با منشى کنسول گرى درباب لزوم فشار بر یهودیان و ارمنیان و حتى اروپاییان اصفهان در قبول لباس و آداب و رسومى که بیش تر با احترامى که به دین اسلام داشته باشد سازگار باشد, گفت وگو کرده است.)
ییا نویسنده کتاب(تاریخ اصفهان و رى) مى نویسد:
(یاد دارم زمان قدرت بى منتهاى قنسول گرى روس در اصفهان, روزى ظل السلطان, به اجراى حکم آ قا نجفى علیه یکى از بستگان قنسول گرى, عذر آورده که قنسول مانع است. آقا نجفى همى تجاهل مى فرمود و مى گفت: قنسول چه چیز است؟ قنسول یعنى چه؟ همو مى نویسد: از طرف بلژیکى ها یک نفر را به نام حیکاک به عنوان رییس مالیه به اصفهان مى فرستند. روزى او به منزل آقا نجفى مى رود و حتى نقل است که: با کفش وارد بر آقا مى شود. آقا نجفى از روى بى اعتنایى اسم او را مى پرسد و او جواب مى گوید حیکاک. آقا مى گویند: آقاى حکاک! یک مهر تقى براى من حک کن. این گفت وگو و تحقیر یک مأمور خارجى در محضر مجتهد شهر, تا مدتها ورد زبان مردم بوده است.)107
ب. ممانعت از پناهنده شدن ایرانیان به بیگانگان: پناهندگى به یک سفارت خارجى در اندیشه دینى, نوعى حقارت به شمار مى آید و مصداقى از سلطه بیگانگان بر مسلمانان ـ که به حکم آیه(لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا) نفى شده است ـ شمرده مى شود. به همین علت, عالمان راستین دین, ضمن این که خود از این گونه اقدامات, همواره و در همه شرایط, سرباز زده اند, تا آن جا که توانسته اند, مانع چنین اقدامى از جانب سایر مسلمین نیز شده اند. به عنوان مثال; روزنامه جهاد اکبر مى نویسد:
(حضرت حجّة الاسلام آقا نجفى فرمودند: امروز هم خبر آوردند بعضى از اهل سده مى خواهند به قنسول گرى انگلیس بروند و اظهار مى نمایند که از بابت مالیات به ما هم اجحاف شده است. من فرستادم آنها را منع کردند, فعلاً آمده اند در مسجد شاه.)108
وى حتى نسبت به پناهندگى یهودیان ایرانى به سفارت بیگانگان حساسیت نشا ن داده و در موردى این چنین, خطاب به دولت وقت مى نویسد:
(این یهودى ـ که صاحب خانه است ـ بر فرض این که خانه خود را به رعیت خارجه اجاره داده باشد, نمى تواند پناه به خارج ببرد. اجازه دادن هم منوط به امر مبارک است. اگر مسلمانها رعیت ایران هستند, یهودى هم رعیت است. مقرر فرمایند دَرِ خانه یهودى را گل بگیرند و مسدود نمایند. یهودى را هم تنبیه و حبس بفرمایید. این حکم ملت است. خارجه چه حق دارند که در احکام ملت مداخله نمایند؟ گویا خارجه مى خواهد در اصفهان هم مثل سایر امکنه و بعضى از بلاد در احکام ملت ایران مداخله نماید, آنها را مأیوس فرمایید. این اعمال خارجه در اصفهان امکان براى خارجه نخواهد داشت. این شرط بلاغ است عرض شد.)109
حاج آقا نورالله ا صفهانى, برادر و شاگرد آقا نجفى, نیز تحت تأثیر روحیه ضداستعمارى برادرش, در موارد مشابه چنین برخوردهایى داشته است. به عنوان مثال, وى در مورد عده اى از سربازان فوج چهارمحال بختیارى که به دلیل عدم دریافت حقوق دو ساله شان رهسپار کنسول گرى روسیه تزارى شده بودند, در جلسه انجمن مقدس ملى اصفهان مى گوید:
(باید از وزیر جنگ, حکم اخراج آنها را خواست که کسان دیگر مرتکب چنین کارى که اسباب بر باد دادن شرف ایرانیان است نشود. از اشخاصى که مثل این چند نفر سرباز جدید بى شرف به قنسول گرى روس پناه برده اند, دورى کنید. امروز مى توان گفت که رفتن این بى غیرتها به حمام مسلمین اشکال دارد. خداوند خود جزاى اینها را بدهد.)110
ج. مقابله با عزل و نصب هاى بیگانگان در ایران:از زمان قرارداد ترکمن چاى, روسها به خود حق هر گونه دخالتى در ایران را مى دادند. از جمله این گونه دخالتها دخالت روسیه در عزل و نصب برخى کارگزاران ایرانى در برخى نواحى ایران است. این عمل به قدرى تکرار شده که دولت ایران نیزگو این که بدان اعتراضى نداشته است. در آخرین سال عمر آقا نجفى(1332), بر سر ابقاى حاجى محمد ابراهیم خان در جلفا, میان آقا نجفى و کنسول روس اختلاف پیش مى آید. آقا نجفى بر عزل وى تأکید دارد, در حالى که قنسول روس طى نامه اى به حکومت فشار آورده و مى نویسد:
(دوستدار درعجب است که با آن موارد یگانگى جناب امجد با قنسول گرى, چگونه شده است که جلفا را به دیگرى واگذار فرموده اند و حال آن که اهالى از خوش سلوکى جناب حاج مشارالیه, نهایت رضایت را دارند. بنابراین خواهش دارد همان مقا م مودت و یک جهتى را منظور فرموده کما فى السابق به عهده جناب حاج مشارالیه مرجوع فرمایند.)
گزارش حکومت اصفهان به وزارت داخله, به روشنى محذور بودن حکومت را در این قضیه نشان مى دهد:
(محذوریت حکومت را تصور فرمایید تا چه حد است; یک طرف آ قایان علما جداً انفصال او را مى خواهند, از طرفى قنسول گرى اتصال او را تمنا مى کند, با حالتى که حق با علما و غالب, از حاج مزبور متشکى بوده اند.)
به هر حال سرانجام, حکومت, درنامه اى به قنسول مى نویسد:
(این که اظهار فرموده اید…عمل آن جا در هذ ه السنه نیز به آقاى حاج محمد ابراهیم خان مرجوع شود…از طرف جناب شریعتمدار ملاذ الانام آقاى نجفى, دامت برکاته, و سایر آقایان علما جداً تغییر ایشان را خواستار شدند که دوستدار, ناچار بر این اقدام شدم و الاّ در صورتى که بروز این مقدمه نشده بود, بدیهى است ایشان را منفصل نمى داشتم… در این باب, به واسطه محذورات فوق العاده نسبت به تأکید آقایان علما ـ خصوصاً جناب ملاذ الانام آقاى نجفى ـ مجبور به انفصال آقاى حاجى محمد ابراهیم خان شدم.)111
4ـ3. رهبرى مشروطه اصفهان: جریان روشنفکرى در نهضتهاى مهم قبل از نهضت مشروطه, از جمله نهضت میرزا مسیح مجتهد تهرانى, نهضت ضد ماسونى علما,نهضت تنباکو و… هیچ نقشى نداشته است. نهضت مشروطه نخستین نهضت از نهضتهاى تاریخ معاصر است که جریان روشنفکرى در آن نقش دارد. از قضا در این نهضت هم تا آن جا که مربوط به حرکت ملى و دینى مى شود, نقش رهبرى نداشته اند. تنها در مشروطه دوم(مشروطه غیر دینى) است که جریان روشنفکرى سکولار از طریق رعب و وحشت, قتل و غارت, تبعید و تهدید و…توانست رقباى خود را کنار زده و خود,ناخداى کشتى نهضت شود,.در این زمان, جریان روشنفکرى عقده در حاشیه تاریخ بودن خود را از طریق تهمت و افترا به رهبران جریان مخالف خود ـ جریان دینى ـ ترکاند. آنان خود را در چاه تاریخ احساس مى کردند, به جاى این که به دنبال پیدا کردن طنابى براى بالا آمدن از آن باشند, تلا ش کردند تا دیگران را هم به درون چاه بکشند. از همین رو, تلاش کردند تا در مقام تاریخ نگارى, به رهبران جریان دینى, همان تهمتهایى را بزنند که خود زیبنده آن بودند, آنان در چند سطح و لایه اقدام کردند:
الف. انکار هر گونه نقش مثبت جریان دینى در تحولات تاریخ معاصر.
ب. اثبات نقش حاشیه اى جریان دینى در تحولات تاریخ معاصر.
ج. اثبات نقش منفى جریان دینى در تحولات تاریخ معاصر.
نمونه این تلاشها درباره آقا نجفى اصفهانى صورت گرفته است. جهت پاسخ به این نوع تاریخ نگارى, به گونه خلاصه به برخى تلاشها و کارهاى ایشان در نهضت مشروطه و مبارزه با جریان استبداد اشاره مى شود:
1. عزل امین السلطان از مقام صدارت اعظمى, از کارهاى مهم اصلاحى عالمان دینى قبل از نهضت مشروطه بوده است. در زمان مسافرت مظفرالدین شاه به اروپا, که امین السلطان نیز همراه وى بوده است, اعتراض عالمان دینى به برنامه هاى استبدادى امین السلطان و همسویى وى با استعمار خارجى بالا گرفت. آقا نجفى اصفهانى که در این ایام براى دومین بار از اصفهان به تهران تبعید شده بود, نقش رهبرى عالمان مخالف حکومت استبدادى وقت را داشته است. حامد آلگار در این باره مى نویسد:
(از جمله علمایى که در غیاب شاه ,یا هنگام سفرش به اروپا در تهران بودند, یکى هم آقا نجفى بود که ظاهراً رهبرى این مرحله از مخالفت علما با حکومت را به عهده داشته است.)112
جایگاه ویژه آقانجفى اصفهانى به اندازه اى بوده است که در کشاکش مخالفت وى با حکومت, سلطان عبدالحمید عثمانى, به طور رسمى, تلگرافى به آقانجفى مخابره کرده و اعلام مى کند: هروقت لازم باشد, حاضر است به وى کمک کند.113
2. در جریان مهاجرت کبراى علما به قم, هیأت علماى قم, شخصى به نام آخوند ملا على اکبر مجتهد را از قم به اصفهان نزد آقا نجفى اصفهانى فرستاده و از ایشان تقاضاى مهاجرت به قم را مى نمایند که از تلگرافى که ملا على اکبر به قم مى زند فهمیده مى شود:
(حضرت آیت الله آقاى نجفى … چند روز است با سایر علماء اعلام تدارک حرکت دیده اند و عازم قم هستند.)114
اما به دلیل عقب نشینى دولت و پذیرش خواسته هاى علما و در نتیجه بازگشت آنان به تهران, این مهاجرت صورت نگرفت.115 برخلاف دیدگاه فوق, شمارى از محققان تاریخ معاصر, بر این نظرند که آقا نجفى و حاج آقا نورالله, به درخواست متحصنین قم در مهاجرت کبراى سال 1323ق, به آن بلد هجرت کرده و در صدر رهبران مخالف استبداد قرار گرفتند.116 آنان براى اثبات این ادعاى تاریخى, به نامه احمد قوام از طرف مظفرالدین شاه به نظام الدوله, حاکم قم احتجاج مى کنند.117
3. آقا نجفى اصفهانى, در اعلامیه اى که در ذى قعده 1325 به همراه شمارى از علماى اصفهان منتشر مى کنند, متعهد مى شوند:
(به جان و مال و عرض و عمر, در این مقصد مقدس و حفظ و حمایت مجلس شوراى ملى و انجمن ملى اصفهان, حاضر, و بدون ملاحظه شخصى و اغراض نفسانى به اقدام و اهتمام در انجام این مقصد مقدس, ساعى, و در تمام مطالب مرقومه تماماً ید واحده و لسان واحد باشند.)118
4.آقا نجفى اصفهانى, همچنین در اعلامیه هشت ماده اى, مجلس و حفظ شؤونات آن را بر همه لازم و آن را فوزى عظیم و از برکات امام عصر(عج) برمى شمارد.119 و در فتواى معروف خود به همراه سایر علماى اصفهان, در پى مشکلاتى که از جا نب مستبدین براى مجلس شوراى ملى ایجاد شده بود, بیان مى دارد که:
(الیوم …مخالفت مجلس شوراى ملى, شید الله ارکانه, به مثابه محاربه با امام زمان, علیه السلام, است.)
و پس از آن,اعلام مى کند:
(محض حفظ اسلام و تقویت مجلس شوراى ملى بایدمن به تهران حرکت کنم)
که البته با مخالفت دیگر علما روبه رو مى شود و نیز مقرر مى شود که به جاى وى, آقایان حاجى میرزا ابوالقاسم زنجانى, میرزا محمد تقى مدرس و میرزا محمد على کلباسى به تهران بروند.120
5.آقا نجفى اصفهانى, نیز در مورد قشونى که محمد على شاه براى رویارویى با مجلس و براندازى مشروطه به راه انداخته بود,طى اعلامیه اى به همراه دیگر علماى اصفهان اعلام مى دارد:
(چون امروز بقاء و دوام اسلام منوط به اساس مقدس مشروطیت است, به قانون شریعت مطهره اسلام این اشخاص مثل کسانى هستند که در کربلا اجتماع نموده اند و در صدد قتل امام مظلوم برآمده اند.)121
4. میرزا حسن مجتهدى تبریزى, مؤسس مشروطه تبریز
آیت الله حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى,فرزند حاجى میرزا باقر مجتهد امام جمعه, برادرزاده حاجى میرزا جواد آقا مجتهد, و عموى حاجى میرزا عبدالکریم آقا, امام جمعه تبریز است. وى از خاندان علم و فقاهت بوده است.
بسیارى از افراد این خاندان, از بزرگان علمى ـ فقهى عصر خود به شمار مى رفته و همه آنان داراى پایگاه اجتماعى قوى و گسترده اى بوده اند. شهرت مجتهد و خاندان وى, از مرزهاى ایران فراتر رفته بود; چنانکه عبدالرحمن کواکبى, نویسنده مشهور عرب, در کتاب ام القرى,122 نمایندگى ایران شیعه را در مجلس منعقده در مکه, به مجتهد تبریزى داده است.123
مجتهد تبریزى, تحصیلات عالیه خود را در محضر بزرگانى چون: حاج میرزا محمد حسن شیرازى(معروف به میرزاى بزرگ شیرازى, پرچمدار نهضت تحریم) سید حسین کوه کمرى, آخوند ملا على نهاوندى, شیخ حسن مامقانى و…گذرانده است. وى در سنین جوانى به درجه اجتهاد نایل شد. تشریح الاصول, کتاب الطهاره و رساله اى در مقدمه واجب, برخى از تألیفات اوست. وى در عصر خود, مقام علمى بالا و مشهورى داشته است. چند نقل تاریخى ذیل, به آسانى مى تواند این ادعا را اثبات کند:
الف. آیت الله مامقانى, استاد مجتهد در مورد او مى گوید:
(عجب دارم از همشریهاى خود که با وجود مردى مثل او, به نجف توجه دارند.)124
ب. پس از آشوب ذیحجه 1324ق. تبریز در مخالفت با محمد على شاه براى اخذ مشروطه تامه, قرار شد بین مجلس شوراى تهران و حکومت تبریز مذاکراتى صورت گیرد. ثقة الاسلام پیشنهاد کرد که نماینده حکومت تبریز, مجتهد تبریزى باشد. برخى گفتند:(تنها مجتهد نباشد; بلکه تمامى علما باشند.) ثقةالاسلام در پاسخ گفت:(جناب مجتهد, تمام علماست.)125
ج. نویسنده کتاب زندگى نا مه شهید نیک نام ثقة الاسلام تبریزى مى نویسد:
(ایشان در زمان خود, اعلم و اسن مجتهدین عهد خود بوده و قضاوت و فتاواى فقهى عمیق و وسیع داشته و در معضلات شرعى و فقهى چیره دست تر از دیگران به شمار مى رفته است.)126
جایگاه اجتماعى ویژه مجتهد تبریزى در عصر مشروطه را نکته هاى ذیل به خوبى نشان مى دهد:
الف. در اوایل مشروطه(1324ق) که آزادى خواهان تبریز جمع شدند تا اعتراض شان را به برخى اعمال مخالف مشروطه, که از سوى دربار صورت گرفته بود, اعلان کنند, تلگرافى تهیه شد تا براى شاه و نیز براى عالمان تهران ارسال شود. میان این اجتماع کنندگان, مجتهد تبریزى نبود. این امر باعث شد تا ثقةالاسلام, تلگراف را تا زمان حضور وى مخابره نکند. او معتقد بود که اگر مجتهد و امام جمعه(میرزا عبدالکریم) در جمع اجتماع کنندگان نباشند, در نظر تهرانیان اثر سوء خواهد داشت.127
ب. در سالهاى 1325 و1326 قمرى که مجتهد در تهران تبعید بود, مردم آذربایجان, بارها از مقامات تقاضاى بازگرداندن وى را به تبریز کردند و این امر, به خوبى از سخنان سید عبدالله بهبهانى(پیشواى مشهور مشروطه) نمایان است:
(در باب جناب حجت الاسلام, آقاى حاجى میرزا حسن آقا, اهالى آذربایجان استدعا کرده و استغاثه نموده اند که تشریف ببرند; چون در واقع, پیشوا و آقاى مملکت هستند و خوب نیست[مردم آن ایالت] بیش از این بى پیشوا باشند.)128
ج. مجتهد, هنگام بازگشت اوایل ربیع الاول1326ق. حرکت کرد و اواخر آن وارد تبریز شد. علت به دراز کشیدن مسافرت این بوده که مجتهد در این مدت طولانى ازسوى مردم در شهرهاى در مسیر,پذیرایى مى شده است. در روز ورودش به تبریز نیز از وى استقبال باشکوهى شده است. ثقة الاسلام در کتاب مجمل الحوادث و در نامه خصوصى دیگر مى نویسد:
(از باسمنج سوار تخت روان بوده و از باغ حاج سید مرتضى تا باغ حاج ابراهیم و از آن جا تا خانه خودشان, تخت را به سر دوش, مردم حرکت مى داده اند.)129
د. در سال 1329ق که اولتیماتوم روس(1911م) به ایران تحویل داده و پاى استقلال کشور مطرح شد, انجمن تبریز که نیک مى دانست وجود مجتهد در اتحاد مردم بسیار مؤثر است, در نامه هایى از مجتهد, که در حالت ناراحتى به محل زمینهاى خود در(کندرود) رفته بود, خواستند تا به شهر بازگردد.130
هـ. زمانى که انجمن ایالتى تبریز, مجتهد را به(کندرود) تبعید کرده بود, همچنان مردم تبریز, دعاوى مهم خود را به او حواله مى دادند و اسناد مهر شده به مهر او را تا حد اسناد رسمى قبول داشتند و با این که 30سال تمام قضاوت کرد, توانست وجهه اجتماعى خود را محفوظ بدارد, به طورى که کسى از موافق و مخالف در این خصوص به وى نسبت اشتباه و سوء نیت و جهل نداده است. این امر نشان مى دهد که حتى مخالفان وى, اعتبار و منزلت او را قبول داشتند.131
و. کسروى که درجاى جاى نوشته هایش, وقایع تاریخى را به گونه اى تحلیل کرده است که کوتاهى ها, خیانتها و…همه به پاى مجتهد تمام مى شود, او را(بزرگ ترین عالم مردمدار تبریز) معرفى مى کند و تقى زاده نیز به(فضل و تقوا و پاکى مهر) مجتهد و نیز(انصاف و تواضع علمى) وى اعتراف دارد.132
رهبرى با تدبیر, پاى بندى به شریعت, مخالفت با استعمار و…که باعث شده تاریخ نگارى روشنفکرى او را نیز همانند هم سلکان وى, مورد بى مهرى قرار دهد. پاره اى از نسبتهاى ناروا که نثار وى شده به شرح زیر است:
1ـ4. حمایت از دربار و استبداد: به چند متن تاریخى مرتبط به این بحث توجه شود:
الف. ملک زاده در کتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ایران مى نویسد:
(در تاریخ19جمادى الاول1326, مجتهد, مستبد معروف, که زمانى به تهران رفته و با دستورات محمد على شاه به تبریز مراجعت کرده بود, درخانه خود, دعوتى از کلیه ملاهاى مستبد و هواخواهان محمد على شاه و سید هاشم معروف و اعضاى انجمن اسلامى نمود و نطق مفصلى ایراد کرد که مفهوم آن این بود که چون مشروطیت مخالف مذهب اسلام است, لذا شاه اسلام پناه, مصمم شده است که مشروطیت را براندازد و این کانون فساد را از میان بردارد و ما روحانیون تبریز, که با نیات شاهانه موافق هستیم و مشروطه را مخالف دین اسلام تشخیص داده ایم, خوب است تلگرافى به شاه کنیم و همصدا بودن خود را به آن اعلیحضرت اعلام نماییم. عموم ملاها که در آن مجلس حضور داشتند, گفته مجتهد را تصدیق کردند و صورت تلگرافى, که قبلا تهیه شده بود, براى مخابره به تلگرافخانه فرستادند.)133
ب. کسروى نیز مى نویسد:
(پس از فتح تهران و فرار محمد على شاه به استرآباد, مجتهد تبریزى به سفارش افراد بدنامى چون: صمد خان, رشیدالملک و…و با همکارى سایر ملایان, پالکاردهایى با عبارات:(ما مردم تبریز همگى پادشاه خودمان محمد على شاه را مى خواهیم), (زنده باد محمد على شاه) و… نوشتند و نیز براى پادشاه انگلیس و امپراتور روس تلگرافهایى فرستادند و از آنها بازگرداندن محمد على شاه ر ا درخواست کردند.)134
ج. کسروى, داستان تاراج ده قراچمن را که در جریان آن گفته مى شود: سه بچه و چند زن مرده اند, به گونه اى نقل مى کند که از آن برمى آید مجتهد به نظام الملک دستور داده است تا براى دفاع از حاجى محمد على (دهدارقراچمن) به این جنایت دست بزند. وسپس از این نقل چنین نتیجه مى گیرد:
(از این آگاهى داستان رنگ دیگرى پیدا کردم و مردم پى به راستى برده و دانستند که مجتهد با مشروطه بدخواهى آغاز کرده [است].)135
د.کسروى مى نویسد:
(یکى از گرفتاریهاى زمان خودکامگى, انبار دارى بوده که انبارداران به طور معمول گندمها را نمى فروختند, تا نان کمیاب و در نتیجه گران شود. دستگاه حکومت نیز چون خودش در زمره این انبارداران بود, با این کار برخورد جدى نمى کرد. ملایان نیز از ین دسته بودند. از میان ملایان, حاجى میرزا حسن مجتهد تبریزى و امام جمعه, به این کار شناخته شده بودند. از این دو, مجتهد بیزارى کرده, گناه را به گردن پسرش حاجى میرزا مسعود مى انداخت; اما امام جمعه, به این کار هم نیازى نمى دید.)136
هـ. وقتى محله دوه چى را مجاهدان مشروطه خواه فتح کردند, مجتهد به همراه حاجى میرزا محسن مجتهد و رحیم خان راه فرار در پیش گرفتند و به اردوى عین الدوله پناهنده شدند.137
و. مجتهد رئیس مستبدان تبریز بود و عدّه بى شمارى قدّاره کش و مسلح به دور خود جمع کرده بود و براى تضعیف مشروطه خواهان, آنان را تکفیر مى کرد.138
ز. مجتهد از ربیع الاول1325از تبریز خارج شده و تا یک سال یا 13ماه در تهران مانده و در آخر ربیع الثانى 1326 به اشاره محمد على شاه به تبریز برگشته(10خرداد1287)139
ملک زاده مى نویسد:
(حاجى میرزا حسن آقا مجتهد مستبد معروف…با دستورات محمد على شا ه, به تبریز مراجعت کرده بود.)140
(محمد على شاه براى تکمیل نقشه خود, وسائل مراجعت مجتهد وامام جمعه را فراهم کرد. به دستور محمد على شاه, مجتهد با بهبهانى بناى دوستى گذارد و بهبهانى او را به مجلس برد و به مجلسیان اطمینان داد که جناب مجتهد, مخالف مشروطه نیستند و اگر به تبریز مراجعت کنند, به واسطه نفوذى که دارند مى توانند آشوب را خاموش کنند و ممتازالدوله, رییس مجلس هم حمد و ثنایى از مجتهد کردو بعضى از وکلاى دست نشانده محمد على شاه تمجید زیادى از او کردند. بهبهانى و طباطبایى او را مرد وطن دوست و دلسوز ملت خواندند. انجمن آذربایجان که او را مرد بدخواه و پستى مى دانست, تلگرافات چند به تهران نمود و مخالفت خود را با بازگشت مجتهد اعلام داشت; ولى کار از کار گذشته بود و مجتهد به نزدیک تبریز رسیده بود.)141
حسین فرزاد نیز امر مراجعت مجتهد به تبریز را که از سویى با فشار و درخواست مردم شهرهاى گوناگون, مثل تبریز, زنجان, تهران و…و از سویى با رایزنیهاى مکرر مجلسیان تهران, سران آزادى خواه تبریز مثل ثقة الاسلام142 و…بود, چنین تحلیل مى کند:
(یکى دیگر از نقشه هاى محمد على شاه, مراجعت دادن امام جمعه و مجتهد به تبریز بود.)143
اما اسماعیل امیرخیزى, نویسنده کتاب قیام آذربایجان و ستارخان مى نویسد:
(در حالى که مجتهد در شمیران بود و اظهار بى طرفى مى کرد, محمد على میرزا, باطناً بدون آن که در ظاهر اقدامى بکند, اسباب مراجعت وى را به تبریز مهیا مى کند.)144
هر چند امیرخیزى مراجعت مجتهد را نقشه اى براى تقویت قدرت میرهاشم مى داند; امّا این نقل وى مى رساند که حتى اگرامر مراجعت مجتهد به دستور محمد على شاه هم بوده باشد(که البته با توجه به نامه هاى ثقة الاسلام و درخواستهاى مکرر مردم تبریز و زنجان و…که برخى از آ نها ذکر شد, این قول بسیار بى وجه مى نماید) باز هم مى توان گفت که خود مجتهد از این نقشه آگاهى نداشته است.
ح. ملک المتکلمین در جلسه اى, که کشتن شیخ فضل الله در آ ن به تصویب رسیده بود, به سه علت با این کار مخالفت کرده که, دلیل سوم او این بوده است:
(محرک دستگاهى که بر ضد مشروطه و آزادى به کار افتاده است, محمد على شاه است و اوست که شیخ فضل الله و دیگران را با پول و نوید برانگیخته است; همچنان که رحیم خان و قوام الملک شیرازى, اقبال السلطنه ماکویى, شیخ محمود ورامینى, حاجى میرزا حسن مجتهد و سید یزدى و حاج آقا محسن عراقى و جمعى از رؤساى ایل بختیارى و کلهر و سنجابى و ایل شاهسون و هزارها از این گونه افراد را بر ضدّ مشروطیت قیام داده و آنى از تحریک آنها غفلت نمى کند.)145
متأسفانه یکى از انحرافهاى عصر مشروطه این است که فقط دو خط خاص: یعنى ترقى و ارتجاع, یا آزادى خواهى و استبداد را ترسیم مى کردند; بدین معنى که اگر کسى ذیل یکى از این دو عنوان جاى نمى گرفت, حتماً او را ذیل دیگرى جاى مى دادند. در این تلقى, هرگز به خط سومى فکر نمى شود; یعنى پرسیده نمى شود:
آیا نمى توان خط سومى, مثلاً خط تعالى را در نظر گرفت که افزون بر ترقى, چیزى هم اضافه داشته باشد؟
ییا آیا نمى توان کسانى را تصور کرد که ضمن مخالفت با دربار و استبداد, مشروطه خواهان غرب زده و غرب گرا را هم قبول نداشته باشند.146
مجتهد در ابتدا با مشروطه خواهان بود; اما وقتى عده اى از آنان افراط کردند, با آنان مخالفت کرد. این مخالفت به معناى همکارى با دربار و استبداد نبود; بلکه برعکس, قرینه ها و بلکه ادله اى موجود است که ثابت مى کند, نه تنها مجتهد با دربار همکارى نداشته و بدان وابسته نبوده است, بلکه در موارد متعددى رویاروى آن ایستاده است:
الف. مجتهد, در قیام عدالتخواهى صدر مشروطه, شرکت فعال داشته است; همان که نوک پیکانش, استبداد دربارى را نشانه گرفته بود و اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود, نباید در این قیام شرکت مى کرد.
ب. زمانى که محمد على شاه در ذیحجّه1324ق بدون دعوت از اعضاى مجلس شورا ,در تهران تاج گذارى کرد, این عمل در اذهان عمومى توهین به مجلس تلقى شد و از شاه چهره اى مستبد و بى اعتقاد به مشروطه تصویر کرد. تقارن این خبر با اخبارى که از استبداد و خشونت برخى حاکمان بلاد مى رسید, شورشى عظیم بر ضد شاه در تبریز به پا کرد. مجتهد به نحوى آشکار با معترضان هم آوا شد و حتى در مرحله اى, سخن از تبدیل رژیم به جمهورى147 پیش آورد که در آن برهه, سخنى بسیار تند و خطرناک قلمداد مى شد.148
و نیز در همین خصوص, طبق نامه27ذیحجّه 1324ق که ثقة الاسلام به مستشارالدوله مى نویسد, مجتهد, فردى را به دنبال ثقة الاسلام مى فرستد و او را به تجمع مردم در تلگراف خانه مى کشاند, که آشکارا ابراز مى داشتند, ما شاه را در صورت مخالفت با مشروطه نمى خواهیم.149
ج. مجتهد که در آغاز مشروطه اجازه داد 20خروار از غلّه وى به وسیله مشروطه خواهان در اختیار مردم قرار گیرد, پیش از مشروطه, هرگز اجازه نمى داد دولت, غله هاى وى را انبار کند و مى گفت: به مصرف بخور بخور دیوانیان مى رسد, نه تدارک زمستان بیوه زنان.150 این امر به روشنى مى رساند که اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود. دست کم یک بار اجازه مى داد تا دولت از غلّه هاى وى استفاده کند.
د. مجتهد در ایّام اقامت خود در تهران با آن که از مشروطه چیان بریده و تکیه گاه مهم خود در برابر دولت و دربار را از دست داده بود, از دیدار با شاه پرهیز کرد; به گونه اى که مایه گله مندى زیاد شاه شد. وقتى هم که پس از شکوه بسیار, شاه باوى دیدار کرد, شاه در گفت و گو با مجتهد از علاقه خود به مشروطه یاد کرد و همان روزها نیز به مجلس رفت و در حمایت از مشروطه قسم خورد.151
هـ. مجتهد در تبریز به استقلال از دولت و دربار شناخته مى شد; به همین علت وقتى مردم و عالمان تبریز به محمد على شاه تلگراف زدند و از او در بازگرداندن مجتهد به تبریز استمداد کردند, ثقة الاسلام ناراحت شد و این تلگراف را بى مورد دانست و گفت:(بهتر بود تلگراف را به مجلس شورا مى زدند, نه به شاه.) وى در توضیح نظر خود, از معروفى حضرت مجتهد به طرفدارى استقلال از دولت و دربار یاد کرد.152
افزون بر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان افراطى که علت آن گذشت, دلیل دیگرى که مجتهد را براساس آن به همکارى با دربار و استبداد آن متهم مى کنند, این است که وى در دوران موسوم به استبداد صغیر, جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت.ناآگاهان از روى جهل و برخى دیگر از روى تجاهل تصور کردند که مجتهد با دربار ساخته است; اما بنا به ادله و شواهدى, این اتهام نیز بر او وارد نیست:
الف. حقیقت این است که یگانه غرض مجتهد از این همسویى, بهانه ندادن به روسها براى حمله به ایران با عنوان دفاع از امنیت اتباع خویش بوده است; گرچه روسها به اشغال تبریز اقدام کردند. ثقه الاسلام این حیله و ترفند را دریافته بود و در نامه اى که در تاریخ اول جمادى الاول 1325ق به مستشارالدوله نوشت, به دخالت روسیه در امور گمرکى و مالى و امنیتى تبریز و نیز احتمال لشکرکشى قشون روسى به تبریز اشاره کرد.153 البته مى توان احتمال به نسبت دقیق دیگرى را هم مطرح کرد و آن این که مجتهد نیز همچون شیخ فضل الله در این مقطع تاریخى, حاکمیت استبداد داخلى را بر مشروطه طلبى که به حاکمیت استعمار خارجى مى انجامید, ترجیح مى داد و بر این اساس, درصدد بود تا دفع افسد(استعمار خارجى) با فاسد(استبداد داخلى) کند. آن چه را مى توان مؤید این احتمال دانست, این است که مجتهد, حتى پیش از مطرح بودن حمله روسها به ایران نیز جانب دربار را مى گرفت.
ب. مجتهد, هرگز به غارت گرى و چپاول قشون دولتى و حمله آنها به مردم و منازل شان راضى نبود; بلکه بارها بدین سبب به سر دسته نیروهاى دولتى(رحیم خان چلبیانلو) اعتراض کرد و طبق نقل ثقة الاسلام, یک بار پس از شنیدن اخبار مربوط به تعرض افراد دولتى به مردم بى گناه فرمود:
(اگر وضع این گونه ادامه یابد, من در شهر نمى مانم.)
وى سپس افرادى را براى رویارویى با دولتى ها به منظور باز پس گرفتن اموال مردم مى فرستد.154
ج. نیروهاى دولتى هنگام غلبه بر تبریز, از آن جا که جرأت حمله به منزل مجتهد را نداشتند, به منزل داماد وى ریختند و خانه را غارت و چپاول کردند.155
د. نامه صمدخان شجاع الدوله(حاکم تبریز) به شمارى از عالمان نجف و گله مندى وى از مجتهد, با عبارت(با کمال تأسف به کلى از معزّّ الیه سلب عقیده نموده)156, به خوبى نشان مى دهد که نه تنها مجتهد با دربار همکارى نداشته, بلکه مورد طرد وبى مهرى آنان نیز بوده است.157
2ـ4. خون ریزى و مشارکت در قتل مردم بى گناه: نسبت دادن قتل و کشتار مردم به مجتهد, مى تواند یاددآور نسبت دادن تاریخى قتل و کشتن عمار یاسر به دست امام على(ع) باشد. در جنگ صفین, وقتى میان لشکر معاویه, این حدیث مبارک پیامبر خاتم(ص) که خطاب به عمار یاسر مى فرماید:(تقتلک فئة باغیه)158 پخش شد, معاویه و دستیار سیّاسش, عمروعاص, با تفسیرى کاملاً انحرافى و خلاف ظاهر ازاین روایت شریف, خود را از پیامدهاى سوء انتساب قتل عمار یاسر رهانیدند. آنان روایت را این گونه توجیه کردند که: چون على(ع) عمار را با خود به این جنگ آورده, پس در حقیقت او سبب کشتن عمار شده است! در تحلیل هاى ارائه شده در خصوص کشتار مردم در نهضت مشروطه نیز برخى به توجیهى مشابه این دست زده اند. مشروطه خواهان افراطى که هر کدام براى رسیدن به هدفى خاص, که به طور عمد غیراز استقرار مشروطه در کشود بود, به صورت کاسه هایى داغ تر از آش درآمده بودند, و براى آن که در آینده به خیانت متهم نشوند, از ابتدا صحنه را به گونه اى ترسیم کردند که همه تقصیرها را به گردن روحانیان و مشروعه خواهان بیندازند و همه آثار مثبت نهضت را به خود منسوب کنند; به طور مثال; یکى از مسایلى که مى توانست در آینده به گونه اى تحلیل شود که براى مسببان آنان دردسر ایجاد کند, مسأله کشت و کشتار مردم بى گناه بود; از این رو, برخى از آزادى خواهان یا طرفداران آنها بى آن که هیچ گونه دلیلى ارائه دهند, این کشت و کشتارها را به مخالفان خود و از جمله مجتهد تبریزى نسبت دادند.
کسروى در این خصوص مى نویسد:
(باید گفت: گناه این خونریزیها, بیش از همه به گردن این مرد[میرهاشم دوه چى] و ملایان اسلامیه نشین بود.)159
امیرخیزى نیز مى نویسد:
(در انجمن اسلامیه, ضارب سید هاشم را به طرز فجیعى کشتند. به طورى که مى گویند, قاتل میخ چوبینى را در گوش ضارب کرد و با پتک چنان زد که از سوراخ گوش دیگرش بیرون رفت.)160
با توجه به این که مجتهد بر انجمن اسلامیه نظارت داشت, این مطلب, بى گمان نادرست است; از سوى دیگر, خود امیرخیزى, از قول حاجى میرزا على نقى(از اعضاى انجمن ایالتى تبریز) نقل مى کند:
(حتى آن روز که مجتهد با صراحت, بناى مخالفت با مشروطه را گذاشت, خانه وى مملو از آقایان عالمان بود.)
با توجه به این مطلب, چگونه ممکن است همه این آقایان عالمان, دین خود را بفروشند و در برابر این اعمال ضد انسانى(با فرض اثبات) سکوت اختیار کنند؟
3ـ4.جاسوس و همکار روس: برخى از نقل هاى تاریخى ارائه شده براى اثبات این مدعا عبارتند از:
الف. نصرت الله فتحى در کتاب زندگى نامه شهید نیک نام ثقة الاسلام تبریزى به نقل از علمدارى مى نویسد:
(زعامت متشرعین را اولاد میرزا احمد که بنام ترین آنها, مرحومان: حاج میرزا جواد و حاج میرزا حسن مجتهد باشند, در دست داشتند و اینها درخفا, طرفدار سیاست شمالى(روسیه زمان تزار) بوده اند.)
سپس مى نویسد:
([این که] امپراتور روسیه بر اثر تقاضاى حاج میرزا جواد آقا, مقصر تبعیدى به سیبرى را بخشوده و آزاد مى نماید.161
براى این بوده است که در افواه شایع شود مجتهد مزبور به قدرى نفوذ کلمه دارد که حتى امپراتور روسیه هم اوامرو مراجعات او را محترم مى شمارد, یا از او حساب مى برد. شاید هنوز هم کسانى اعتقاد داشته باشند که قدرت شریعت, در همان زمانها[زیاد] بوده است و دیگر متوجه نباشند که آن احترام ظاهرى و آزاد کردن چند تبعیدى یا به طور غیر مستقیم بزرگ کردن مجتهد طرفدار سیاست خود, مقدمه اى براى کارهاى آینده بوده است; آن چنان که همین پذیرش تقاضاى مجتهد و آزاد ساختن زندانیها, بعدها در امر رژى(انحصار توتون و تنباکو) نتیجه بخش مى شود; یعنى بذرى که سالها پیش کاشته شده بود, به ثمر مى رسد و با اشاره و ایماى همان سیاست پشتیبانى کننده, علم تحریم تنباکو با دست میرزا جواد آقا برافراشته مى شود. از طرف دیگر مى بینیم که هنگام تعمیر مسجد صاحب الامر تبریز, از طرف چارلى(قنسول انگلیس) کمک مادى مى شود و حتى معروف است که مستر استیونس(کنسول بعدى) یک چهل چراغ تقدیم آن مکان مى کند.)162
ب. چون روسها, ناصرالملک و بختیاریها را در خدمت انگلیس مى دیدند, بر آن شدند تا در برابر ناصرالملک, از سعدالدوله که مى توانست به آنها تکیه کند, حمایت کنند. براى این منظور, جرقه کار را مجتهد زد. او با همراهى سایر ملایان و تحریک بازاریان, ابتدا بازارها را بستند; وسپس به تهران و پطرزبورگ تلگراف زدند و اعتراض خود را از ناصرالملک اعلام کردند.163
ج. حاجى میرزا مسعود(پسر بزرگ مجتهد) مسؤول دفتر زناشویى و مرگ و میربستگان روسى بود!164
د. مجتهد, زمینه را براى درآمدن سپاه بیگانه آماده, و خود را آلت دست میلرو و دنسکى ساخته بود.165
همه این ادعاها را مى توان تنها در یک تحلیل پاسخ گفت: همان گونه که گذشت, از آن جا که در آن زمان فقط دو خط استبداد و آزادى خواهى ترسیم شده بود و لاغیر, هر آن کسى که مخالف به اصطلاح آزادى خواهان قرار مى گرفت, به همکارى با استبداد متهم مى شد و چون در آ ن زمان, نماد استبداد, محمد على شاه بود و روس او را حمایت مى کرد, هر کسى که به همکارى با استبداد متهم مى شد, به تبع, به جاسوسى براى روس نیز متهم بود; به همین علت است که مشروطه خواهان افراطى, همه مخالفان خود, اعم از شیخ فضل الله نورى, ملا قربانعلى زنجانى, حاجى خمامى رشتى, مجتهد تبریزى و…را چون با آنان مخالف بودند, اولاً به همکارى و معاودت استبداد و ثانیاً به همکارى با روس متهم مى کردند, و این همه, هیچ نیازى به ارائه اسناد و مدارک نداشت; بلکه فقط مخالفت با مشروطه خواهان براى این اتهامها کفایت مى کرد.
پى نوشتها:
1.تاریخ هجده ساله آذربایجان, احمد کسروى/120, امیرکبیر, تهران, چاپ دهم, 1371.
2.امیر کبیر و ایران, فریدون آدمیت/462, خوارزمى, تهران, چاپ هشتم, 1378.
3.ایران شناسى را, به عنوان مجموعه اى از مطالعات منظم و علمى مربوط به وجوه گوناگون تمدن, فرهنگ و تاریخ ایران, اروپاییان بنیاد کردند و از این جهت, یکى از عقایدى که درباره علت وجودى آن از دیرباز رواج داشته, آن است که ایران شناسى, همچون شاخه هاى دیگر شرق شناسى غربى, جزئى ا ز تمهیدات استعمار براى تسلط بر شرق بوده است.
جریانهاى اصلى تاریخ نگارى در دوره پهلوى, سیمین فصیحى/74, نوند, مشهد, چاپ اول/1372.
4.منابع اصلى و دست اول تحقیقات ایران شناسان, تا حدود زیادى مثل منابع شرق شناسى, دیپلماتها(کارمندان دولتى), تجار, افراد ماجراجو, ثروت مندان جهانگرد, میسیونرهاى مذهبى و…است.
5.مقدمه تحلیلى تاریخ تحولات سیاسى ایران, موسى نجفى/22, منیر, تهران, چاپ اول1378.
6. البته در ایران, علاوه بر روش تاریخ نگارى و شرق شناسى, سه جریان و روش دیگر تاریخ نگارى نیز وجود داشته است: تاریخ نگارى مارکسیستى, تاریخ نگارى ناسیونالیستى و تاریخ نگارى علمى.
مقدمه تحلیلى تاریخ تحولات سیاسى ایران/119.
7.Ann K.S.Lambton
8.Nikki R.Keddie
9.Hamed Algar
10.F.R.C.Bagler
11.تشیع و مشروطیت, عبدالهادى حائرى/2ـ3, امیر کبیر, تهران, چاپ سوم,1381.
12.یکى از محققان تاریخ معاصر در خصوص جایگاه و نقش مرجعیت محلى در عصر قاجار مى نویسد:
(در تمام دوره تاریخ مذهبى ایران, بویژه از عصر صفویه به بعد که مفهوم تازه اى از مجتهد و مجتهد الزمانى شکل گرفت, جامعه مذهبى ایران, تابعى از مرجعیت دینى به شمار مى آمد. بدین معنى که در تصمیم گیریهاى عمومى جامعه, غیر از آن چه که به حکومت مربوط مى شد,قدرت مرجعیت در آ نها به ایفاى نقش مى پرداخت. این بخش به لحاظ تأثیرگذارى درجامعه, ساز و کار مخصوص به خود داشت و همان گونه که ساختمان دارالحکومه و دارالاماره در اختیار نماینده دولت مرکزى بود,(بیت مرجعیت) نیز به عنوان مرکز ثقل این بخش از تصمیم گیریها عمل مى کرد. در نیمه دوم قاجار, دو سیستم مرجعیت(عمومى) و(محلى) پدید آمد, به طورى که سامرا و نجف مرکز مرجعیت عمومى بود و در شهرهاى بزرگ ایران و حتى کو چک آن, یک یا چند مجتهد تحصیل کرده نجف یا مراکز دیگر, در ارتباط با مرجعیت عامه و در قالب مرجعیت محلى, به ایفاى نقش مى پرداختند)
جریانها و سازمانهاى مذهبى ـ سیاسى ایران, رسول جعفریان/33, پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى, تهران, چاپ چهارم, 1380.
13.ناسخ التواریخ, محمد تقى لسان الملک سپهر, ج1/456; ج2/598, اساطیر, تهران, چاپ اول, 1377.
14.گویا روال سید این گونه بوده است که بعد از همه محاسبات براى اجازه حکومت کردن به حاکمان دولتى در اصفهان, استخاره مى گرفته و در صورت مقبول, اجازه فعالیت بدانها مى داده است.
15. سفرنامه اوژن فلاندن به ایران, اوژن فلاندن, ترجمه حسین نورصادقى/134, اشراقى, تهران, چاپ سوم 1356, به نقل از مشروطه ایرانى, دکتر ماشاءالله آجودانى /101, چهل اختران, تهران, چاپ چهارم, 1383.
16.براى اطلاع از کم و کیف اجراى حدود توسط سید شفتى, ر.ک: قصص العلما, میرزا محمد تنکابنى/146ـ149, حضور, قم, چاپ اول, 1380.
17.موقعیت ویژه سید شفتى به اندازه اى بوده است که در مواقع سختى, حتى حکومتى ها نیز از ترس شاه و دیگر مخالفان خود در خانه وى بست مى نشستند. به عنوان مثال, در این خصوص مى توان به بست نشستن عبدالله خان امین الدوله در خانه وى اشاره کرد.
ناسخ التواریخ, ج2/628, 632.
18.مشروطه ایرانى/99.
19. همان/100.
20.دین و دولت در ایران, حامد آلگار/81ـ84, توس, تهران, چاپ اول, 1365.
21.این حقیقت را زین العابدین مراغه اى در سیاحت نامه ابراهیم بیگ/164 به گو نه افسانه آورده است. ر.ک: دین و دولت در ایران/28.
22.نویسنده این مطلب را به تنکابنى, نویسنده قصص العلما, نسبت مى دهد, این در حالى است که متن قصص العلما چنین است:
(چون سال دیگر, سلطان اصفهان آمد و سید به دیدن او رفت, پس از انقضاء مجلس, سلطان به امین ا لدوله گفت: این سید, آ ن سید سال سابق نیست, اکنون بسیار زیرک شده است.)
قصص العلما/159ـ160.
23.براى اطلاع از یک نمونه آن, ر.ک: ناسخ التواریخ, ج3/1078ـ1080.
24.ناسخ التواریخ,ج2/598.
25.منتظم ناصرى/173.
26.H.Rawlinose
27.دین و دولت در ایران/158ـ162.
28. تاریخ سرگذشت مسعودى/184.
29.مخزن الانشاء, محمد صادق حسینى/359, بى نا, تبریز, 1274ق.
30. دین و دولت در ایران/157ـ161.
31.اندیشه سیاسى و مبارزات حاج آقا نورالله اصفهانى, موسى نجفى /77, مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران, تهران, چاپ سوم, 1378.
32. براى اطلاع تفصیلى از نقش مکنیل در قضیه هرات, ر.ک: ناسخ التواریخ, ج2/705ـ713.
33.مشروطه ایرانى/99ـ101.
34.ایران در راه یابى فرهنگى, هما ناطق/56.
35.شرح مأموریت آجودانباشى/415, 438, نقل از: ایران در راه یابى فرهنگى/56.
36.سیاستگر ان دوره قاجار, خان ملک ساسانى, ج 2 / 131 ـ 139, بابک, تهران, 1354.
37.ناسخ التواریخ, ج3/1407ـ1408.
38.همان, ج2/738.
39.قصص العلما/157ـ164, نقل از: مشروطه ایرانى/100.
40.قصص العلما/154ـ156.
41.همان/153ـ156.
42.همان/151ـ152.
43.همان/163ـ164.
44.همان/156.
45.نقل موارد به همراه منابع از مأخذ ذیل بوده است: فصلنامه کتابهاى اسلامى, سال 4, شماره12/20, بهار 1382, مقاله: عناد با فرهنگ,ستیز با تاریخ,نقدى بر دیدگاه هاى تاریخى سید احمد کسروى, نوشته على ابوالحسنى(منذر).
46.ریحانه الأدب, مدرس تبریزى, ج5/180ـ181.
47.وى معاصر حاجى میرزا جواد آقا تبریزى بوده و در شهر وى مى زیسته است.
48.منشآت, حسن على خان امیر نظام/27.
49.چهل سال تاریخ ایران(المآثر و الآثار), محمد حسن اعتمادالسلطنه, ج1ـ3/210, اساطیر, تهران, 1374.
50.افضل التواریخ, افضل الملک/74.
51.ایران دیروز, خاطرات پرنس ارفع الدوله/431, نقل از:عناد با فرهنگ, ستیز با تاریخ نقدى بر دیدگاه هاى تاریخى سید احمد کسروى/21.
52.خاطرات عبدالله بهرامى/9; عناد با فرهنگ, ستیز با تاریخ نقدى بر دیدگاه هاى تاریخى سید احمد کسروى/25.
53. تاریخ مشروطه ایران, احمد کسروى/128ـ130, امیر کبیر, تهران, چاپ پنجم, 1340.
54. تقى زاده درباره تاریخ نگارى کسروى مى گوید:
(هر چند تاریخ مشروطه کسروى از حیث ثبت تاریخ روز و ماه و سال وقایع سودمند است, اما بسیارى از مندرجات آن خلاف حقیقت است و پر از اشتباه…و شاهد آن, اجتهادات کسروى و سیاست بافى اوست که لااقل سه ربع کتاب را سست و دور از حقیقت ساخته است.)
خطابه, تقى زاده, ش2ت/47 و57, نقل از:
شیخ فضل الله نورى و مشروطیت, مهدى انصارى/13,
امیر کبیر, تهران, چاپ سوم, 1378.
55. تاریخ مشروطه ایران/129ـ130.
56.پس از شیراز, در تبریز اعتراض گسترده اى به رهبرى علما علیه قرارداد تنباکو صورت گرفت:
(باید دانسته شود که از نظر اقتصادى, محصول توتون و تنباکو آذربایجان چیز قابلى نبود و مختصرى که به عمل مى آمد در ارومیّه و ناحیه هم جوار کردستان بود. از این رو, آذربایجان به خلاف فارس و اصفهان و کاشان, طبقه توتون کار زیادى نداشت, اما تجارت خا رجى تنباکوى ایران, عمدتاً, در دست تجار آذربایجان بود. این خود توجیه مى کند پیشگام شدن گروه تجار را در مقابله جویى با رژى.)
شورش بر امتیاز نامه رژى, فریدون آدمیت/32,
پیام, تهران, چاپ اول, 1360.
57.راز مخالفت کسروى نیز با حاجى میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى در همین نکته است. از آن جا که(نهضت تنباکو, کلید فهم نهضت مشروطه مى باشد) و نقش وى در نهضت تنباکو کلیدى بوده است, کسروى تلاش مى کند تا به گونه اى او را تخریب کند که نظریه وى در باب رهبرى روشنفکران در نهضت مشروطه نقض نشود.
براى اطلاع تفصیلى از نقش حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى در نهضت تنباکو, ر.ک: تبریز در نهضت تنباکو, صمد سردار نیا/103ـ119; مقاله: حاج میرزا جواد آقا مجتهد تبریزى رهبر تنباکو در آذربایجان, صمد سردارنیا, چاپ شده در فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر, سال 6, شماره3ـ4 / 399 ـ 409 پاییز و زمستان 1376.
58.اسناد سیاسى در دوران قاجاریه, ابراهیم صفائى/18ـ19, بابک, تهران, چاپ اول, 1368.
59.سه سال در دربار ایران, فووریه, به اهتمام همایون شهیدى/313, دنیاى کتاب, چاپ سوم, 1368.
60.براى اطلاع تفصیلى از قضیه آذربایجان و مخالفت با کمپانى رژى, ر.ک: تحریم تنباکو, ابراهیم تیمورى, 73ـ78, کتابهاى جیبى, تهران, چاپ سوم, 1361.
61.از همین روست که ژنرال کنسول روسیه در تبریز در جنگ جهانى اول, برادرزاده میرزا جواد آقا را تهدید کرد که اگر از فعالیتهاى خود بر ضد روسها دست برنداشته و تبریز را ترک نگوید, خانه او را با دینامیت, منهدم وخراب خواهد کرد.
رجال آذربایجان در عصر مشروطیت/29ـ230.
62.قیام آذربایجان در انقلاب مشروطیت ایران, کریم طاهرزاده/118, نقل از:عناد با فرهنگ, ستیز با تاریخ; نقدى بر دیدگاه هاى تاریخى سید احمد کسروى/19.
63.تاریخ مشروطه ایران/130.
64.اسناد نویافته, ابراهیم صفائى/39ـ50,بابک, تهران, 1349.
65. تلگرافات عصر سپهسالار, محمود طاهر احمدى/367, نقل از: عناد با فرهنگ, ستیز با تاریخ, نقدى بر دیدگاه هاى تاریخى سید احمد کسروى/24.
66.تاریخ مشروطه ایران/11.
67.تاریخ هجده ساله آذربایجان/818 براى نقد اظهارات کسروى و دیگران درباره میرزا کوچک خان و همرزمان وى, ر.ک: سردار جنگل, ابراهیم فخرائى/4به بعد.
68.تاریخ هجده ساله آذربایجان/868.
69.همان/872ـ874.
70.قیام شیخ محمد خیابانى, کسروى/152ـ154و166.
71.تاریخ هجده ساله آذربایجان/826.
72.تاریخ مشروطه ایران/258. استفاده شده از مقاله: عناد با فرهنگ, ستیز با تاریخ, نقدى بر د یدگاه هاى تاریخى سید احمد کسروى/27ـ28.
73.تاریخ مشروطه ایران,بخش دوم/287.
74.حیات یحیى, یحیى دولت آبادى, ج 2 / 347ـ350; عطار و فردوس, تهران, چاپ ششم, 1371.
75.وى در دو سال اواخر عمر شریفش, به بیمارى استسقاء مبتلا مى شود و به همان درد هم از دنیا مى رود. موقعیت ویژه ایشان باعث مى شود تا بنا بر آن چه روزنامه حبل المتین نقل مى کند:
(مردم ولایت اصفهان تا چهل روز از مذاهب گوناگون در سوگ وى شرکت جسته و سوگوارى کردند.)
76.آقا بزرگ تهرانى, نقباء البشر, ج2/247.
77.آیت الله شیخ محمد رضا نجفى مسجد شاهى, برادر آقا نجفى, نوشته ها و نگارشهاى وى را بیش از صد کتاب و رساله شمرده است. از محضر درس آقا نجفى اصفهانى, بزرگان زیادى از جمله حاج شیخ محمد ابراهیم کلباسى, سید احمد حسینى خوانسارى, حاج شیخ اسدالله فاضل بیدآبادى, شیخ اسد الله گلپایگانى,حاج سید محمد باقر ابطحى حسینى سدهى, سید محمد باقر موسوى, حاج شیخ محمد تقى کرمانى, ملا محمد جواد صافى گلپایگانى, سید حسن واعظ فانى یزدى اصفهانى, آقا شیخ محمد رضا مهدوى قمشه اى, آقا سید زین العابدین موسوى مطهرى واعظ, آقا سید زین العابدین طباطبایى ابرقویى, شیخ حسین دشتکى اصفهانى, حاج میزا حسن خان جابرى انصارى, حاج میرزا حسن قدسى, آقا میرسید حسن روضاتى, حاج میرزا حسن نحوى موسوى; حاج شیخ محمد حسین رشتى قوچانى, حاج آقا حسین بروجردى, شیخ محمد رضا حسام الواعظین, حاج میرزا محمد رضا سلماسى, حاج سید صدرالدین باطلى کوپایى و…استفاده کرده اند.
78.حامدآلگار درباره اهمیت اصفهان در تاریخ معاصر ما مى نویسد:
(مرکز عمده تجمع مجتهدان ایران, اصفهان بود. این شهر نه تنها پایتخت پیشین صفوى بود, بلکه به یک تعبیر, تا اوائل حکومت ناصرالدین شاه نیز در حالى که علما را از سایر نواحى کشور به خود جلب مى کرد, هنوز پایتخت مذهبى کشور به شمار مى رفت. مهم ترین روحانیان ایران در اصفهان اقامت گزیدند. مرآت البلدان ناصرى, میرزا حسن خان اعتمادالسلطنه, ج1/65, تهران: بى نا, 1294ـ1297 ق. کثرت تعداد علما را در زمان حکومت فتحعلى شاه از این حقیقت مى توان دریافت که در سال 1250/1834 هنگام آخرین سفر فتحعلى شاه به اصفهان لدى الورود او. بیش از چهارصد عالم از براى خوشامدگویى به پیشواز رفتند. منتظم ناصرى, ج3/142; روضة الصفاى ناصرى, ج9/721.)
دین و دولت در ایران/81ـ82
79.براى اطلاع تفصیلى از نقش آغازگر آقانجفى اصفهان در نهضت تنباکو, ر.ک: تاریخ دخانیه, به کوشش رسول جعفریان/122ـ124, مرکز اسناد انقلاب اسلامى, تهران, چاپ اول, 1382.
80.حکم نافذ آقا نجفى, موسى نجفى/232, دفتر تبلیغات اسلامى, قم, چاپ اول, 1371.
81.روزنامه حبل المتین, ش16(2شوال1332)/ 20.
82.محمد ولى خان تنکابنى از فئودالهاى نامدار عصر قاجار که در زمان سلطنت ناصرالدین شا ه و مظفرالدین شا,ه به ترتیب حکومت استرآباد و حکومت گیلان را عهده دار و در زمان محمد على شاه, مدتى در سمت فرماندهى کل قواى آذربایجان براى کمک به عین الدوله جهت سرکوبى آزادى خواهان رهسپار تبریز شد; اما پس از مدتى با موقعیت سنجى و فرصت طلبى, خود را به ظا هر از صف مستبدان جدا کرد و به جرگه مشروطه طلبان پیوست و شرح مختصر زندگانى سپه سالار اعظم, محمد ولى خان خلعت برى تنکابنى و خدمات او به مشروطیت ایران, عبدالصمد خلعت برى/22, بى نا, تهران 1328.) و در نتیجه, پس از مشروطه به مراتب بالاترى از حیث مکنت و قدرت رسید. او پس از مشروطه سه بار به سمت رییس الوزرایى رسید. (جنبش وطن پرستان بختیارى اصفهان و بختیارى, دانشور علوى/203) او که از هواداران کهن استبداد قاجار و از زمین داران ستمکار گیلان به شمار مى رفت, هیچ گونه آشتى و آشنایى با آزادى و اصول مشروطه نداشت و همواره گوش به فرمان محمد على شاه داشت و حتى متهم بود که با روسها همکارى سرّى داشته است. از همین رو, مشروطه گران, (نفى و تبعید) او را خواستار شدند. او و پسرانش, امیر اسعد و اقتدار السلطنه, دست خویش به شکنجه زیر دستان آلوده مى ساختند و به علت همین گونه کارهاى مستبدانه او و پسرانش بود که دانشجویان مذهبى تنکابن در ژانویه1907 / ذیحجه1324. بر ضد آنان شکایت به تهران بردند و در سپتامبر1906/رجب1324. آقا نجفى اصفهانى حکم تکفیر سپهدار را صادر کرد و وضع او را چنان دشوار ساخت که وى مى خواست با پرداخت ده هزار تومان رشوه از خود رفع اتهام کند (تاریخ بیدارى ایرانیان, ج1/258, 355,360; ج2/68ـ69, 106و…) هنگامى که مجلس اول قوانینى به سود دهقانان وضع کرد,آنان جرأت یافته در سپتامبر1907/رجب1325 ملک سپهدار را در تنکابن غارت کردند. (مشروطه گیلان, هـ.ل/31ـ43) چون او به مشروطیت بى ایمان بوده و سرفرصت جویى داشت, بنا به گزارش چرچیل مأمور رسمى سفارت انگلیس در ایران, به طور سرى در قزوین کوشش مى کرد که به وسیله سفارت روس و تحت حمایت روسها از محمد على شاه طلب بخشش کند و به سبب همین همکارى وى با روسها بود که به اصرار مترجم سفارت روس, بارانوسکى, لیاخوف را که مجلس را به توپ بسته بود, همچنان در شغل فرماندهى تیپ قزاق نگاه داشت.
ر.ک:تشیع و مشروطیت در ایران/120ـ121.
83.تاریخ مشروطه ایران, مهدى ملک زاده, ج5/1055,1077ـ1080; شب نشینى رمضان یا صحبت سنگ و سبو, میرزا سلم خان ادیب الحکما, بى نا, تهران 1327.
84.تشیع و مشروطیت در ایران/154.
85.تاریخ مشروطیت ایران, ج1/166.
86.از آن جا اسلاف آقا نجفى از مدتها قبل در مسجد شاه اصفهان نماز مى گزاردند ـ همچنان که بعدها این مهم به آقانجفى و برادرش حاج آقا نورالله سپرده شد ـ خاندان آقا نجفى را مسجد شاهى لقب داده اند.
87.محبوبى اردکانى مى نویسد:
(در اجراى حدود سعى بسیار داشت, چنانکه در یک روز حکم قتل 27نفر را داد که 12نفر آنها کشته شدند و بقیه فرار کردند)
المآثر و الآثار, ج2/747.
نویسنده کتاب(تشیع و مشروطیت) به نقل از نویسنده کتاب(ریحانه) مى نویسد:
(محمد باقر اصفهانى(متوفى1301ق) وابسته به یک خا نواده مهم روحانى اصفهان و خود با نفوذترین مجتهد آن شهر به شمار مى آمد. شیخ محمد باقر از کسانى بود که حدود اسلامى را در آن شهر اجرا مى کرد و عده اى از مردم را به اتهام بابى گرى کشت.)
ریحانه, خیابانى, ج2/450,نقل از:تشیع و مشروطیت/144.
88.به عنوان مثال, مى توان به تلگراف آقا نجفى به میرزاى آشتیانى در این خصوص اشاره کرد. گزیده اى از این نامه چنین است:
(در این اوان, جمعى از فرقه ملعونه بابیه…طغیان نموده, علانیتاً مشغول اخلال و اعلان کلمه کفر هستند; کتب بابیه را علانیه مى خوانند; به طورى شدت کرده اند که بسیارى از سادات و مسلمانان آن حدود, از بابیه تقیه مى نمایند…البته حکایت فاسد این فرقه رادر سایر نواحى; مثلاً زنجان و بشرویه و غیره…به نظر شریف رسیده که…از مفاسد بابیه خراب شده. هر گاه…یک ـ دو نفر از رؤساى بابیه مقتول شوند, آتش فتنه آنها خاموش مى شود…مى دانید این فرقه خبیثه, دشمنان حضرت صاحب الامر هستند و کمال عداوت را بادولت اسلامیه دارند… مستدعى هستم حکمى از اولیاى دولت صادر شود که بعضى از رؤساى بابیه…سیاست شوند که آتش فتنه خاموش شود و مسلمانان آن حدود از شدائد کفر,آسوده شوند و به دعاگویى مشغول باشند… در قلعه سن سن, که نزدیک به ولایت قم است, محمد بیک نامى است بر حسب شیاع قطعى, ارتداد و کفر او ثابت شده, از فرقه ملعونه بابیه است. مستدعى است حکمى مخصوصاً در رفع و قتل او صادر شود و مفسده کلیه رفع شود.)
نامه هاى تاریخى, ابراهیم صفائى, سخن, تهران/1348,
نقل از: حکم نافذ آقا نجفى/167ـ168.
89.نویسنده کتاب(تاریخ اصفهان و رى), ذیل وقایع مربوط به 1307 مى نویسد:
(شنیدم روزى که[آقا نجفى] به مجلس ناصرالدین شاه رفته, براى بى اعتنایى(در مقابل شاه)روى نیمکتى دراز شده. آقا سلام کرده و به تجاهل(ازخود شاه) پرسیده بود: قبله عالم کجا تشریف دارند؟ اطرافیان با عجله و دلهره به آقانجفى که از روى تحقیر این طور با ناصرالدین شاه برخورد کرده بود, گفته بودند تو دارى با خود شاه صحبت مى کنى. آن وقت, آقانجفى همان طور و با همان لحن گفته بودند: پس شاه تویى؟! شاه به تغیّر گفته بود: آخوند! براى کشتن هفت نفر بابى, هفت دولت مدعى هستند. آقا نجفى پاسخ داده بودند: اینها دشمنان جان اعلیحضرت بودند و دست در عمامه کرده, کاغذى بیرون آورد که اسم چندین نفر بابى دیگر هم در آن نوشته شده بود و گفته بودند اینها را هم باید کشت(یعنى خودتان بکشید).)
حکم نافذ آقا نجفى/170ـ171.
90.به عنوان مثال; وى در خصوص تبعید اول آقا نجفى به تهران مى نویسد:
(بعد از انقلاب اصفهان و یزد و فجایع بابى کشى, بدیهى است روسها که مى دانند همه مستند است به نیرنگ بازى رقیب خارجى آنها, آرام نگرفته بر دولت فشار مى آورند. دولت هم براى اسکات آنها شیخ محمد تقى نجفى را از اصفهان به تهران تبعید مى نماید. شخص تبعید شده هم از این کار دلتنگ نمى باشد و از این گونه تبعیدها ترفیع مقام و زیادتى شهرت حاصل مى نماید. چنانکه در دفعه دیگر[که] به همین عنوان از اصفهان تبعید شده بر احترامات او افزوده شده است. به علاوه چون شخص عیاشى است و در تهران, این کار براى او فراهم تر مى باشد. هر چند گاه یک مرتبه دوست مى دارد چندى در تهران اقامت داشته باشد.)
حیات یحیى, ج1/324.
91.براى اطلاع از قضاوت یحیى دولت آبادى درباره خاندان نجفى, ر.ک:حیات یحیى, ج1/37ـ39;86ـ88.
92. وى این لوح را, که بسیار مفصل و بیش از 100صفحه مى باشد, به دنبال قتل دو بابى به نا مهاى میرزا حسن و میرزا حسین درسال 1298 ق و نیز قتل برخى پیروانش در وقایع اصفهان و سده در سال 1307ق خطاب به آقا نجفى نوشته است.
93.نویسنده کتاب(تاریخ اصفهان و رى) مى نویسد:
(سید جمال واعظ, حاج میرزا نصرت الله ملک المتکلمین وآقا شیخ احمد کرمانى و حاج فاتح الملک وشیخ العراقین و میرزا اسدالله منشى اول قنسول گرى روس را جمع کرده و خودش طرح کتاب رؤیاى صادقه را ریخت و از کلمات آنها در آن[از] هر کدام[یک] جمله نظم و نثرى آمیخته و توسط قنسول گرى به روسیه فرستادند در آن جا طبع و در ایران منتشرکردند.)
تاریخ اصفهان و رى/307, وقایع سال 1320ق.
اما نویسنده کتاب(تشیع و مشروطیت) مى نویسد:
(نویسنده واقعى این کتاب را نمى توان به آسانى شناخت. مجله ارمغان, شماره 1, سال 1312/17, آن را به سید جمال الدین اصفهانى واعظ مشهور انقلاب مشروطه نسبت مى دهد. از سوى دیگر ملک زاده ادعا مى کند که پدرش ملک المتکلمین آن را نوشته(انقلاب مشروطیت ایران, ج1/68), ولى ظاهراً جمعى از نویسندگان در نوشتن آ ن شرکت داشته اند.)
تشیع و مشروطیت/144.
94.حکم نافذ آقا نجفى/ 166ـ167.
95.طبق نقل میرزا حسن خان انصارى در کتاب(تاریخ اصفهان و رى) درمورد واقعه بابى کشى اصفهان در ذیل وقایع 1307, ناصرالدین شاه دستور داد تا خانه آقانجفى و حاج آقا نورالله را به توپ ببندند. اما از آن جا که به توپ بستن خانه آنها مستلزم خراب شدن مسجد شاه مى شد, که آن را چهار پادشاه صفوى ساخته اند, پس دستور احضار آن دو به تهران را, به پیشنهاد وزیر مختار انگلیس سردرومندولف صادر کرد. متن کامل این احظاریه در مأخذ ذیل آمده است:
اسناد برگزیده/125ـ126, بابک, تهران/1355.
96.آن چه مسلم است این است که این تبعید با تمهید انگلیسیها صورت گرفته است: اعتمادالسلطنه در این خصوص مى نویسد:
(صبح دربخا نه رفتم, شاه با نایب السلطنه و ظل السلطان خلوت فرموده بود واصفهان مغشوش است ملاى نجفى مجتهد چند نفر را به تهمت بابى گرى به میل خود بدون اجازه سربریده است. شاه متغیّر بودند ظاهراً ایلچى انگلیسى هم شکایت کرده بود. یوزباشى مأمور شده بود ملاى نجفى را بیاورد.)
97.روزنامه خاطرات اعتماد السلطان/684, امیرکبیر, تهران,چاپ پنجم, 1379.
98.براى اطلاع از شرح ملاقات آقا نجفى با ناصرالدین شاه, ر.ک: تاریخ اصفهان و رى,ذ یل وقایع 1307ق.
99.خاطرات و خطرات, مهدى قلى خان هدایت/41.
(در این سال, ماجرا از این قرار بود که پس از واقعه محاصره کنسول گرى روس و در فضاى کاملاً انقلابى و متشنج اصفهان, دو نفر به نامهاى حاجى حسین و حاجى هادى(معروف به خیاط) که بنا بر قول مجدد الاسلام کرمانى از تجار بوده و به سابقه بابى گرى متهم بودند را مردم نزد آقا نجفى آوردند. آقا نجفى تلاش کرد تا آ نها را توبه دهد. ابوالقاسم زنجانى که ادعا کرده بودند که بابیت آن دو نفر بر وى ثابت شده است, آنها را مى کشند. قتل آنها دولت را وادار به موضع گیرى جهت مجازات و فشار به علماء کرد. آقا نجفى به رغم این که دخالت مستقیمى در این قضیه نداشته, طى نامه اى به دولت نوشت که مردم اصفهان در این غوغا تقصیرى نکرده و از جانب علما و عقلا نیز اقدامى نشده, بلکه جهال مرتکب ا ین شرارت شده اند. اگر مقصود دولت از فشار به علما, شخص من است, اینک به عزم دارالخلافه بیرون آمدم. )
خاطرات حسینقلى خان نظام السلطنه/309,نشر تاریخ ایران, بى تا, تهران; حیات یحیى, ج1/317ـ319.
100.براى اطلاع از متن کامل نامه, ر.ک: اسناد سیاسى دوره قاجار, ابراهیم صفایى/148.
101.اسناد سیاسى دوره قاجار/149.
102.فتنه باب/عبدالحسین نوایى/172, علم, تهران, چاپ اول,1377.
103.حکم نافذ آقا نجفى/179.
104.تاریخ مشروطه ایران/291.
105.حکم نافذ آقا نجفى/110.
106.تاریخ دخانیه/44ـ46.
107.حکم نافذ آفا نجفى/108ـ110.
108.روزنامه جهاد اکبر, سنه 1325ق. ش42, نقل از حکم نافذ آقا نجفى/110.
109.حکم نافذ آقا نجفى/111.
110.روزنامه انجمن مقدس ملى اصفهان, 4صفر, سنه 1325ق. نقل از:اندیشه سیاسى و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانى/13ـ14.
111. حکم نافذ آقا نجفى/113ـ119.
112.دین و دولت در عهد قاجار/323.
113.انقلاب مشروطه ایران/107.
114.تاریخ بیدارى ایرانیان, ناظم الاسلام کرمانى, ج1/550; آگاه و نوین, تهران1362.
115.تاریخ تحولات سیاسى و روابط خارجى ایران, ج2/117. البته به رغم این, از آن جا که احتمال عدم موافقت کامل دولت با خواسته هاى علما رفت, آقا نجفى و برادرش حاج آقا نورالله, در تلگرافى آمادگى خود را براى هر گونه همکارى و حتى مهاجرت جهت تحقق خواسته هاى علما, بیان داشتند:
(خدمت حجج الاسلام ـ مدالله ظلالهم ـ قدوم مبارک باد! همه اهل اصفهان شاکر, خالصاً مشغول چراغان, نتایج مقاصد اسلامیه اگر تمام نشده, همراه تمام علما عازم هستیم.)
مقدمات مشروطیت در ایران, هاشم محیط مافى/139.
116.اندیشه سیاسى و تاریخ نهضت حاج آقا نورالله اصفهانى/22ـ23; تاریخ سیاسى معاصر ایران, ج1/115; علماى مجاهد/62.
117.براى اطلاع از متن کامل نامه, ر.ک:حکم نافذ آقا نجفى/200ـ201. این نامه نمى تواند ادعاى شرکت آقانجفى در مهاجرت کبرى را ثابت کند و از جهات متعددى مخدوش مى باشد, زیرا:
نخست آن که: تاریخ این سند به شش ماه قبل از تاریخ مهاجرت کبرى مربوط مى شود, مهاجرت کبرى در جمادى الاولى1324ق شروع شده و با صدور فرمان مشروطیت در 14جمادى الثانى1324ق. هم پایان پذیرفته است, اما تاریخ این سند, ذیقعده1324ق. است.
دو دیگر: برخى از مطالبى که در این سند آمده از جمله بحث عمامه گذارى مسیو نوز, کتک خوردن سید هاشم و سید حسن قندى و مؤاخذه علاءالدوله, مربوط به درخواستهاى مهاجرت صغرى است و در زمان مهاجرت کبرى مشکل آنها حل و فصل شده بود; لذا دلیلى ندارد که دوباره در قضیه مهاجرت کبرى پرونده هایى که کار آنها تمام شده است, مطرح شود.
سه دیگر: این سند اولین بار در ویژه نامه روزنامه اطلاعات به نام(بیست و هشت هزار روز تاریخ ایران و جهان) به چاپ رسیده است که بر محققان تاریخ معاصر پوشیده نیست که در ضمیمه بیست و هشت هزار روز تاریخ ایران و جهان, اسناد جعلى زیادى وجود دا رد و به همین علت ارزش سندى آن را به کلى از بین برده است.
چهار دیگر: چه دلیلى دارد که نامه تنها خطاب به آقا نجفى و سید عبدالله نوشته شود, در حالى که طباطبایى و شیخ فضل الله نیز, که از رهبران فعال و بلکه محور در مهاجرت کبرى بوده اند, هیچ اشاره اى به آنان نشده است.
پنج دیگر: با فرض حضور آقا نجفى در قم, معاودت ایشان على الظاهر باید به اصفهان باشد, نه به تهران. دلیلى ندارد که درخواست معاودت ایشان به تهران بشود.
شش دیگر: تاریخ تلگرافى که ملا على اکبر از اصفها ن به قم زده است, هشتم جمادى الثانى, یعنى شش روز قبل از صدور فرمان مشروطیت است و این در حالى است که در متن تلگراف آمده که: آقایان نجفى در حال تدارک حرکت به قم مى باشند, و احتمال قریب به یقین مى رود که در همان شرایطى که آقایان در حال تدارک حرکت بوده اند, فرمان مشروطه صادر شده و دیگر دلیلى براى حرکت به قم نمى دیدند.
از مجموع قرائن, درمى یابیم که آقایان نجفى موفق به حضور در مهاجرت کبرى نشده اند, بویژه ا گر چنین اتفاقى افتاده بود, با توجه به موقعیت برجسته آنان, بویژه شخص آقا نجفى, در بسیارى از کتب تاریخى این مطلب درج مى شد, در حالى که چنین نشده است.
118.روزنامه الجناب,سال1, شما ره3; اصفهان:سنه1325.
119.حکم نافذ آقا نجفى/203.
120.روزنامه جهاد اکبر, ش40(ذیقعده سنه 1325).
121.روزنامه انجمن, شماره27, 20جمادى الاول1326; تاریخ بیدارى ایرانیان, ج2/556ـ557.
122.کتاب ام القرى نوعى داستان یوتوپیایى است که به صورت گزارش نامه مذاکرات یک جمعیت بین المللى اسلامى تنظیم شده است. در این گزارش نامه, نویسنده چنان مى پندارد که از سراسر سرزمنیهاى اسلامى, نمایندگان مسلمانان در یک اجلاسیه در مکه جمع شده اند و مشکلات مسلمانان را بررسى مى کنند.
طبایع الاستبداد یا سرشتهاى خودکامگى,عبدالرحمان کواکبى, ترجمه
محمد جواد صاحبى, پیشگفتار/20, قم,د فتر تبلیغات اسلامى, ج3/1378.
123.فصلنامه تخصصى تاریخ معاصر ایران, مقاله: (آیت الله حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى, مؤسس و مصحح مشروطه تبریز, سال5, شماره18, تابستان 1380/42.
124.رجال آذربایجان در عصر مشروطیت, مهدى مجتهدى/64, نقش جهان, تهران 1378.
125.نامه هاى تبریز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله, ایرج افشار/305, فرزان, تهران 1327.
126.زندگى نامه شهید نیک نام ثقة الاسلام تبریزى, نصرت الله فتحى/338, نوریانى, تهران 1352.
127. زندگى نامه شهید نیک نام ثقة الاسلام تبریزى/105.
128.قیام آذربایجان و ستارخان/47, نگاه, تهران, چاپ اول1379.
129.زندگى نامه شهید نیک نام ثقة الاسلام تبریزى/338.
130.تاریخ هجده ساله آذربایجان/251.
131.رجال آذربایجان در عصر مشروطیت/64.
132.آیت الله حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى مؤسس و مصحح مشروطه تبریز/17.
133.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج2, ک4/727ـ729.
134. تاریخ هجده ساله آذربایجان402ـ403.
135.تاریخ مشروطه ایران/399ـ241ـ268ـ269.
136.همان/140ـ143.
137.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج2, ک5/977.
138.همان/ج2, ک5/934.
139.زندگى نامه شهید نیک نام ثقة الاسلام تبریزى/138.
140.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج2, ک4/727.
141.همان/ج1, ک3/622ـ623.
142.ثقة الاسلام در نا مه اى که در تاریخ4جمادى الاول1326از او باقى مانده است, مى نویسد:
(براى رعایت احترام مجتهد با انجمن مذاکره کردم که روز تشریف فرمایى ایشان را دانسته و از علما و محترمین دعوت نمایند.)
زندگى نامه شهید نیک نام ثقة الاسلام تبریزى/343.
143.زندگى نامه شهید نیک نام ثقة الاسلام تبریزى/334.
144.قیام آذربایجان و ستارخان/47.
145.تاریخ انقلاب مشروطیت ایران, ج1, ک3/624.
146.مقدمه تحلیلى تاریخ تحولات سیاسى ایران/199; حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران, موسى نجفى/111, پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى, تهران, چاپ اول, 1379.
147.
(جمهورى به نوعى حکومت که درآ ن جانشینى رییس کشور ارثى نیست و مدت ریاست جمهورى در آن محدود است و نیز رییس جمهور در آن با رأى مستقیم یا غیر مستقیم مردم انتخاب مى شود, گفته مى شود; اما مشروطه به رژیم سیاسى یا حکومتى اطلاق مى شود که دامنه کاربرد قدرت در آن محدود به حدود قانونى است; قانونى که که توسط نمایندگان مردم در پارلمان بر وفق و تناسب با قانون اساسى آن کشور تصویب مى شود.)
دانشنامه سیاسى, داریوش آشورى/111,143,
مروارید, تهران, چاپ پنجم, 1378.
148.نامه هاى تبریز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله, ن88/312.
149.همان, ن2/2ـ3.
150.روزنامه انجمن, سال 1, شماره 22, نقل از: آیت الله حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى مؤسس و مصحح مشروطه تبریز/22, 50ـ51.
151.آیت الله حاجى میرزا حسن آ قا مجتهد تبریزى مؤسس و مصحح مشروطه تبریز/20ـ21.
152. نامه هاى تبریز از ثقة الاسلام به مستشارالدوله, ن88 / 312.
153.همان, ن26/108ـ109.
154.مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهید تبریزى/93ـ94, نقل از: آیت الله حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى مؤسس و مصحح مشروطه تبریز/23ـ24.
155.(هرچند این کار در دو مرحله توسط مشروطه خواهان افراطى تبریز صورت گرفت: یک بار در جریان شب 21رمضان 1326ق که در خانه مجتهد بمب انداختند و یکى در جریان شب26همان ماه که خانه وى را غارت کردند و برادرزاده اش میرزا محمد را به قتل رساندند.)
ر.ک:مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهید تبریزى/258ـ259, نقل از: آیت الله حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى مؤسس و مصحح مشروطه تبریز/24.
156.التبه این نامه مربوط به مشروطه دوم است و مى تواند گفته شود که این نامه بیان گر مخالفت مجتهد با حاکم مشروطه خواه است, نه حاکم استبدادى; از این رو, این نامه ها به تنهایى نمى تواند شبهه همکارى و سازش مجتهد با دربار را رد کند.
157.آیت الله حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى مؤسس مصحح مشروطه تبریز/24ـ25.
158.تو به دست گروهى خارج شده از دین, کشته خواهى شد.
159.تاریخ هجده ساله آذربایجان/67.
160.قیام آذربایجان و ستارخان/78ـ79.
161.براى آگاهى از تفصیل مطلب, ر.ک:تاریخ مشروطه ایران/130.
162.زندگى نامه شهید نیک نام ثقة الاسلام تبریزى/38ـ39.
163.تاریخ هجده ساله آذربایجان/553.
164.همان/560.
165.همان/679.

تبلیغات