رسالت حوزه در روشن گرى حماسه کربلا
آرشیو
چکیده
متن
حماسه کربلا سرچشمه اى است همیشه جوشان و جارى و نقش آفرین در عرصه هاى گوناگون: اجتماعى فرهنگى سیاسى و اخلاقى.
مکتب عاشورا مکتب ایثار وفا مهربانى مهرورزى است و جانمایه آن روشن گرى و گوهر آن عزت مدارى.
فرمانبرى پیروى عاشقانه از رهبرى تا بذل شیرین ترین و عزیزترین سرمایه زندگى یعنى جان بنیان آن را تشکیل مى دهد.
امر به معروف و نهى از منکر ستم ستیزى اصلاح امت محمدى(ص) کرامت بخشیدن به انسان و تعالى دادن آن هدف و سمت و سوى حرکت کربلاییان بود. از این روى کربلا مکتبى است براى همه عصرها و نسلها و براى هر نسل و عصرى پیامى نو و سازوار دارد; آن هم پیامهایى که با شهادت و ایثار امضا شده است.
حماسه آفرینى حسین و یاران و خیزش بزرگ و شگفت انگیز آنان سبب شده که از زمان پدیدارى در کانون توجه آگاهان ستمدیدگان و به ستوه آمدگان از بى عدالتى و نابرابرى باشد و جهان اسلام و در بین دیگر ملتها جایگاه ویژه یابد و در حرکتهاى عدالت خواهانه و ستم ستیزانه نقش داشته باشد.
قیام امام حسین(ع) حرکتى بود در جهت احیاى ارزشهاى دین و ستیز با فساد ستم بدعت و خیانت. چنین بود که سرلوحه حرکتها و سرمشق جنبشهاى بسیار قرار گرفت و حسین اسوه شد اسوه اى ماندگار. نقش این قیام از آغاز در ماندگارى مکتب حیات بخش اسلام و پاسدارى از کیان ارزشهاى دینى به گونه اى بوده که گفته اند: الاسلام محمدى الحدوث حسینى البقاء.
قیام حضرت و شهادت او سبب شد که وجدان خفته جامعه اسلامى بیدار شود و در برابر تباهیها جنایتها فسادها و سنت شکنیها واکنش نشان دهد.
قیام مردم مدینه معروف به واقعه حرّه حرکت توّابین قیام مختار و… حکایت از بیدار شدن وجدان جامعه اسلامى داشت که پس از شهادت سرور آزادگان یکى پس از دیگرى رخ داد.
این قیام در برهه برهه تاریخ اسلام و در روزگاران سخت هراس انگیز مرگ بار و طوفانهاى سهمگین بلا گشایش بوده و ظلمت شکن و برانگیزاننده و براى مردمان گرفتار آمده در چنگ دیو و دَدْ الگویى راه گشا و روشن گر و مشعلى فرا راه.
بسیارى از حرکتهاى انقلابى و نهضتهاى ضد استعمارى در سده هاى پسین از مکتب حسین(ع) سرچشمه گرفته اند.
بسیارى از مصلحان اندیشه وران فرهیختگان سیاستمداران پیشاهنگ مبارز و انقلابى با الهام از مکتب حماسى حسین(ع) در گوناگون
عرصه ها و در رویارویى با استعمارگران نقش آفریده اند.
نگاهى به سخنان آنان که صداى خوش آهنگ بیدارگر و حیات آفرین حسین و یاران او را در عاشورا به گوش جان و دل نیوشیده1 و نهضت حسین را در چشم انداز خود قرار داده اند نمایان گر پیام روشن رخشان و راستینى است که نهضت امام همیشه و در همه حال با خود دارد.
قیام امام حسین(ع) در هر عصر و زمان و براى هر ملت و مردمى پیام دارد پیامى که هیچ گاه کهنه نمى شود. بشر هرگاه به این پیام زنده دگرگون کننده نیاز دارد; زیرا که سعادت و تعالى او در آن است.
پیام مردان حق مدار کربلا که در راه دفاع از حق و مبارزه با باطل و رسیدن به چشمه حیات بخش حق جان فدا کردند به بشر زندگى نوینى مى بخشد و او را به سعادت و کمال و اوج زیباییها مى رساند.
انسانِ جویاى کمال مى تواند در هر زمان با نگاهى ویژه از این مکتب درس بگیرد و جامعه خویش را اصلاح کند سنت نبوى را به پا بدارد بر ترس از مرگ چیره شود دشمن ویران گر را زمین گیر کند و خواص جریان ساز را بشناسد و به نقشه ها و ترفندهاى دشمن در هر زمان و هر مکان آگاه شود.
نقش عاشورا در پیروزى انقلاب اسلامى ایران نقش کلیدى و محورى بود. کربلا و آیین عزادارى حسینى حرکت و قیام مردم ایران را آفرید پرورید شکوفاند و به کمال رساند.
بسیارى از تکانهاى شدید و زیر و روکننده و لرزه هاى سرنوشت ساز روزهاى انقلاب در روزهاى عزادارى حسینى پدیدار شد. از حماسه تاریخى پانزده خرداد (12محرم) 1342 گرفته تا راهپیمایى سرنوشت ساز تاسوعا و عاشوراى محرم 1357 که طومار حکومت ستم شاهى پهلوى را در هم پیچید. در آن روزهاى حماسه و خون عاشورا به کالبدها حیات مى دمید و پژمردگیها
را مى زدود و شادابى به ارمغان مى آورد. حوزویان دانشگاهیان واعظان شاعران مرثیه سرایان هنرمندان همه و همه تشنگى خود و دیگران را از این چشمه زلال فرو مى نشاندند.
در دوران جنگ هشت ساله عراق علیه ایران اسلامى کربلا حرکت مى آفرید راه مى گشود فداکارى مى آموزاند مرگ را آسان مى نمود شهادت و ایثار در راه خدا را والاترین آرزوها جلوه گر مى ساخت. در هنگامه هاى دشوار فرمانبرى از رهبرى عشق به راه و ایثار عاشوراییان الگوى مردان جبهه نبرد بود.
شیعیان پاکباز لبنان با نوشیدن از چشمه گوارا و زلال عاشوراى حسین نیوشیدن پیام آن درس آموزى از مکتب آن عزیز و عاشوراییان سالها در برابر صهیونیسم تباهى آفرین ایستادگى کردند تا این که جنوب لبنان را از لوث وجود اهریمنان صهیونیستى پاک کردند. اکنون نیز همان حماسه است که به شیعیان آن دیار گرما توان شور و هیجان مى بخشد.
در برابر حماسه آفرینى عاشورا گرما و روشنایى بخشى شعله هاى مقدس آن دشمن نیز با به کار گرفتن قلم بمزدها به شبهه پراکنى پرداخته است.
شمارى از اینان حرکت امام را اشتباه و سبب جدایى پراکندگى و اختلاف و چند دستگى امت اسلامى برشمرده و براى به کرسى نشاندن سخن واهى خود به اخبار و منابعى استناد جسته اند که بى ارزشى آنها با اندکى درنگ روشن مى شود. شمارى با حربه تحریف به شبهه دامن زده و دامنه آن را گسترده اند. جنگ قبیله اى شستن خون با خون خودکشى سیاسى شفاعت گناهکاران و… از این دست تحریفها و شبهه افکنیهاست.
این شبهه افکنیها تحریفها دشمنیها و رویاروییها همه و همه در گذشته و حال دیروز و امروز حکایت از نقش بنیادین و ژرف نهضت عاشورا در جامعه هاى اسلامى و در بیدارى امت اسلامى دارد.
این نقش آفرینیها سبب گردیده دستهاى پیدا و ناپیدا به آلوده گرى بپردازند و از نقش دگرگون آفرین عاشورا بکاهند و آن را از مدار اسوه بودن خارج سازند حال یا با رویارویى و لجن پراکنى و یا با تحریف.
ارائه گزارشهاى نادرست و تحریف و واژگونه نمایاندن گزاره گزاره آن از آن اوان در دستور کار حکومت گران فاسد و ستم پیشه اموى قرار گرفت.
اینها همه نیاز به بیان روشن دقیق همه سویه و درست واقعه کربلا را دوچندان کرده است. با باز شکافى روشن درست و کامل رویداد کربلا بسیارى از این اوهام پندارهاى پوچ و ادعاهاى بى مورد از ساحَتِ حماسه اى که حسین و یاران آفریدند زدوده مى شود و هدفها و پیامهاى الهى ـ انسانى این حرکت بر همگان روشن مى گردد.
روشن گرى زوایاى قیام امام حسین(ع); یعنى بیان سنت و سیره اى که مى تواند براى بسیارى از مردمان سرچشمه عمل باشد. این بیان بیرون آوردن و نمایاندن پیامهاى دینى و به روز و سازوار با زمان عرضه کردن سیره سنت و فرمانها و دستورهاى اسلامى به عهده حوزه هاست و رسالت حوزویان به شمار مى آید. چنین است شناساندن اسوه هایى که بتوانند یک یک مردم را به سوى اسلام ناب بکشانند و ره نمایند. بویژه امروزه که با تشکیل جمهورى اسلامى ایران علاقه مندان به اهل بیت رو به فزونى اند مسؤولیت حوزویان در پاسداشت حماسه عاشورا و بیان دقیقه هاى آن بیش از پیش احساس مى شود.
آنان مى باید جریان عاشورا را به گونه اى ارائه دهند که براى همگان چه در داخل چه در خارج چه جوان و چه پیر چه مسلمان شیعى و چه مسلمان غیر شیعى و… درخور درک و پذیرش باشد.
این موضوع براى رسانه هاى گروهى اهمیت بیش ترى دارد و باید آیینها و سخنرانیهایى را پخش کنند و نشر دهند که روشن شفاف و بیان کننده والاییهاى حسین(ع) و دیگر عاشوراییان حماسه آفرین باشد و جنبه هاى انسانى مهرورزى ستم ستیزى عدالت خواهى آن نمایان گویا و برانگیزاننده باشد.
درست و دقیق بر گذاردن آیین عزادارى از رسالتهاى حوزویان است و زمینه اى است براى بیان و نشر احکام و معارف ناب بیدارگر و انگیزاننده اسلام.
شیفتگان علاقه مندان شیدایان حسین(ع) و دوستداران اهل بیت هرساله در ماه محرم و صفر براى بزرگداشت نام و یاد حسین و دیگر عاشوراییان و سوگوارى در مسجدها و تکیه ها گرد مى آیند تا شرح واقعه و حماسه عاشورا را از زبان آگاهان و عالمان بشنوند. این جاست که بیان رویداد کربلا از روى منبعها و مدرکهاى درست و داراى ارزش علمى و تاریخى بیش تر احساس مى شود.
بیان حماسه بزرگ عاشورا از زبان آگاهان و آشنایان به تاریخ و شرح زوایاى مهم درس آموز و عبرت انگیز آن با تکیه به خبرهاى درست با ارزش و مورد تأیید اهل فن و خبره سبب علاقه بیش تر مردم به آیینهاى حسینى و آگاهى کامل تر آنان از این رویداد مى شود.
از آن جا که در آیین حسینى مردم بسیار از هر گروه و پایه بویژه فرهیختگان دانشوران تحصیل کرده ها استادان دبیران دانشجویان دانش آموزان و… شرکت مى جویند واعظان مبلغان سخنوران روحانیان گرداننده این آیینها وظیفه دارند و مسؤولیتى افزون که حماسه و رویداد عاشورا را به گونه اى بیان کنند که خردها بپذیرند و جانهاى سالم از نسیم دل انگیز آن جانى تازه بگیرند.
مى باید سازوار با سطح آگاهى مخاطبان سخن گویند و سخنان ایشان برخاسته از اندیشه و مستند به منبعهاى با ارزش و به دور از افسانه خرافه جُستارهاى نابخردانه و نامأنوس باشد.
پیامدهاى سهل انگارى در شناساندن عاشورا
ارائه ندادن تصویر درست و بررسى واقع بینانه از رویداد و حماسه بزرگ عاشورا پیامدهاى ویران گر بسیارى دارد. تا آن جا که شناساندن آن و نمایاندن زوایاى آن به جویندگان حقیقت با دشوارى جدى و غیر درخور جبران رو به رو مى شود که ممکن است به خرده گرفتن بر امام حسین(ع) بینجامد و سبب گردد مردم از آن بِرَمَند و از بهره برى درست و شایسته و بایسته باز مانند. اکنون به نمونه هایى از این پیامدهاى بد و ناگوار اشارت مى کنیم:
1. پى نبردن به والاییهاى هدف: امام از آفریدن این حماسه بزرگ هدف والایى داشته است که نبود بررسى دقیق و پژوهش همه سویه و شایسته سبب گردیده بسیارى پى به آن والاییهاى هدف نبرند و یا در شناخت هدف به کژراهه بیفتند و نکته ها و جُستارهایى را به عنوان هدف قیام یاد کنند که به هیچ روى مورد نظر امام نبوده است و هیچ نشانه و قرینه اى نیز بر درستى آنها دلالت ندارد. از جمله گفته شده است:
(امام حسین(ع) تن به شهادت داد و به قربانگاه رفت تا از گناهکاران امت اسلامى شفاعت کند.)
این پندار برخاسته از ناآگاهى و ناآشنایى با هدفها آرمانها و برنامه هاى امام حسین(ع) است. پندارگرایان و ناآگاهان از هدفهاى والاى امام کار آن حضرت را شخصى انگاشته اند بسان حضرت مسیح. اندیشه فدا شدن براى
بَزَه کاران امت مانند مسیح اندیشه اى است که در اسلام هیچ جایگاه و پیشینه اى ندارد و بى گمان از آیین مسیحیت به اسلام راه یافته است.
این پندار امکان الگوگیرى از نهضت امام را از بین مى برد و به طور کلى بُعد اجتماعى و سیاسى نهضت را فلج مى کند و از کار مى اندازد.
مستشرقان یا از روى ناآگاهى و قرار گرفتن در فضاى خرافى و دسترسى نداشتن به سرچشمه هاى زلال و یا از روى عمد کینه ورزانه و براى خراب کردن چهره حماسه ساز کربلا در آثار و نوشته هاى خود و از جمله دائرةالمعارف اسلامى2 در ذیل واژه شیعه فداکارى حسین(ع) را بسان مسیح براى رهایى بَزَه کاران از عذاب انگاشته اند. ولى درباره سخن و نوشتار خود هیچ سند و مدرکى از کتابهاى تاریخى شیعه ارائه نداده اند.
این پندار در دوره اى در بین مردم رواج داشته و بر آن تأکید مى شده است. شاید این فکر از روایاتى سرچشمه گرفته که خبر از جایگاه ویژه براى شهیدان در راه خدا مى دهند و آنان را شفیعان امت مى شمارند.
این در حالى است که امام حسین(ع) با گناه در افتاد و با دستگاه گناه گستر اموى به رویارویى برخاست و با ستم فساد غارت گرى بیت المال به استضعاف کشیدن مردم که بزرگ ترین گناه است به مبارزه پرداخت و در این راه به دست گناهکاران امت به شهادت رسید.
چگونه مى توان هدف بزرگ ترین خیزش گر علیه گناه و فساد را فدا شدن براى رهایى گناهکاران امت تفسیر کرد؟ این حرکت پلیدى است که بسان خُرِه به جان نهضت گناه ستیز امام حسین(ع) افتاده که باید با تمام توان به درمان آن برخاست.
شمارى دیگر بدون درنگ و توجه و اثر پذیرى از صحنه سازیهاى امویان یا کینه ورزانه هدف امام را رسیدن به قدرت و ریاست دانسته اند.3 به این پندار و گمان واهى که ایشان بسان دیگر قدرت مداران و دنیاطلبان براى به دست گرفتن قدرت و چند صباحى در ناز و نعمت زیستن و پادشاهى کردن دست به شورش زد. این سخن امویان است. یزید در مجلسى که براى پیروزى خود بر حسین بن على(ع)برپا کرده بود در برابر سر مولى و سرور آزادگان و اسیران اهل بیت چنین ژاژ خایید و تاریخ نگاران قلم بمزد اموى این موضوع را پروراندند و نشر دادند و سپسها کسانى مانند ابن عساکر4و ذهبى5 به سندسازى براى آن پرداختند.گفت و گوى عبداللّه بن عمر ابوسعیدخدرى جابرانصارى و… را با امام حسین(ع) نقل کردند که امام را از این حرکت در هنگام ترک مکه به قصد کوفه بازداشته اندو از بایستگى ترک دنیا و گوشه نشینى با وى سخن گفته اند!وشگفت این که:از نقل پاسخهاى حضرت بویژه به ولید و مروان و محمدبن حنفیه6 که بسیار روشن گر است خود دارى ورزیدند.
اینان هیچ گونه درنگى در سخنان حضرت نکرده اندکه انگیزه قیام خود را امر به معروف و نهى از منکر مبارزه با بدعت و ستم و اصلاح امور امت محمد(ص) یاد کرده است.
روشن است که عالى ترین مرتبه امر به معروف و نهى از منکر مبارزه با فرمانروایان و حاکمان ستم پیشه است و بهترین راه براى امر به معروف و نهى از منکر تشکیل حکومت.
على(ع) آن گاه که مرحله و مرتبه هاى امر به معروف و نهى از منکر را برمى شمارد مى فرماید:
(افضل من ذلک کلَّه کلمةُ عدل عند امام جائر.)7
فاضل تر از همه اینها سخن عدالت است که پیش روى حاکمى ستمکار گویند.
مهم ترین و نقش آفرین ترین کار در برابر حکومت ستم پیشه زورمدار
غارت گر حرمت شکن کار تشکیلاتى و سازمان یافته است.
براى رسیدن به عدالت و جامعه ایده آل و کرامت بخشیدن به مردم به زانو درآوردن ستم پیشگان اشرار فسادانگیزان و تباه آفرینان راهى جز حکومت نیست. از پایگاه قدرت مى توان دستور و فرمان به معروف سنتها احکام آیینها ارزشها و خوبیها داد و از زشتیها بدیها تباهیها فسادها نبایدها بازداشت.
امام حسین(ع) مى فرماید من براى امر به معروف و نهى از منکر حرکت کرده و قیام خود را سامان داده ام. بى گمان این رسالت مهم بدون قدرت شوکت و قرار گرفتن در رأس هِرَم جامعه پا نمى گیرد.
کسى که مى خواهد با دیکتاتورى مبارزه کند با ستم پیشه اى درافتد سلطه اشرار را بر چیند در آغاز و در اوان حرکت و خیزش برآورد نیرو مى کند تواناییهاى خود را مى سنجد و آگاهانه و از روى خرد و هوشیارى و حساب گرى پا به عرصه مى گذارد و مى پذیردکه ممکن است فرجام این تلاش و حرکت به جاى پیروزى شکست باشد و از هم پاشیدن نیروها اسارت زندان و مرگ.
طبیعى است که وقتى انسان هدفى را پى بگیرد و آرمانى را در سر بپروراند و قلّه هایى را فراروى و در چشم انداز خود ببیند به آسانى تمامى دشواریها و سختیهاى آن را نیز مى پذیرد.
حسین بن على خردمندترین و هوشیارترین مرد روزگار خود چنین بود. براى رسیدن به قله هاى بلند و سر به فلک کشیده مجد و عزت هم نیروهاى خود را در گوناگون شهرها قریه ها در بین عشیره ها ارزیابى کرده بود و هم از توان معنوى و نفوذ کلمه خود براى بسیج مردم آگاهى داشت و هم به روشنى مى دانست که شاید فرجام این حرکت شهادت خود و یاران باشد. در اساس امر به معروف و نهى از منکر در مبارزه علیه بیداد ستم پیشگى حاکمان ستم مرزشکنى پیمان شکنى فساد و تباهى حاکمان و فرمانروایان تجلى مى یابد و جنبه سیاسى و اجتماعى دارد.
حاکم اسلامى وظیفه دارد که امر به معروف و نهى از منکر کند و اگر در هِرَم حاکمیت اسلامى فساد راه یافت حاکم در لجن زار فساد فرو رفت بر خردمندان آگاهان فرهیختگان عالمان مسؤولیت شناس است که با او درافتند و به مبارزه برخیزند.
امر به معروف و نهى از منکر در عرصه اجتماع و سیاست معنى پیدا مى کند; با ریشه ها کار دارد. اگر ریشه ها را فساد و تباهى فرو بگیرد همه چیز در هم فرو مى ریزد.
وقتى در پرتو این اصل بلند هِرَم حاکمیت اصلاح شود امور پایین تر خود به خود اصلاح مى شوند و یا به آسانى اصلاح پذیر مى گردند.
در روایات و سیره ائمه اطهار(ع) این زاویه بازتاب یافته و به مبارزه با فساد و ستم حاکمان امر به معروف و نهى از منکر اطلاق شده است:
امامان معصوم جان مال و جایگاه و جاه خود را به خاطر امر به معروف و نهى از منکر جزئى و برخورد با مردم معمولى که دچار فساد و تباهى بودند از دست ندادند که این براى آنان خطرى نداشت بلکه آنچه براى آنان خطرآفرین بود و سرنوشت ساز در افتادن با دستگاه ستم بود و مبارزه با فسادها و زشتیهاى حاکمان از باب وظیفه و رسالت مهم امر به معروف و نهى از منکر. اکنون چند نمونه:
* زمانى که امیرالمؤمنین(ع) آهنگ جنگ با معاویه کرد استانداران خود از جمله مخنف بن سلیم استاندار اصفهان را به مرکز خلافت فراخواند و در نامه به وى از جنگ با معاویه تعبیر به امر به معروف و نهى از منکر فرمود.8
ییعنى باید با ریشه فساد در جامعه اسلامى در افتاد و با معاویه که با جمع نیرو فساد مى گستراند باید از جایگاه امر به معروف و نهى از منکر برخورد کرد و نگذاشت ریشه گندیده امویان گناهکار و ستم پیشه و سرکش و یاغى بر حکومت حق هرچه بیش تر به زمین فرو برود و قدرت بگیرد.
* امام امیرالمؤمنین به فرزندان خود حسن و حسین(ع) سفارش مى کند:
(لاتَترُکوا الامر بالمعروف والنّهى عن المنکر فیُوَلّى علیکم شرارکم ثم تدعون فلایستجاب لکم.)9
امر به معروف و نهى از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکمرانى شما را بر دست گیرند آن گاه دعا کنید و از شما نپذیرند.
مراد حضرت از این که مى فرماید: (وامگذارید امر به معروف و نهى از منکر را که بدترین شما حکمرانى شما را بر دست گیرند) هِرَم قدرت است. در آن جاست که اگر اصل بلند امر به معروف و نهى از منکر نورافشانى نکند تاریکى همه جا را فرامى گیرد و به لایه هاى پایین جامعه زشتى و تباهى راه مى یابد و کم کم زمینه براى فرمانروایى فاسدان و اشرار آماده مى شود.
امام به فرزندان خود سفارش مى کند که این اصل بلند را پاسدارند در برابر قدرتهاى فسادگستر بایستند و کوچک ترین زشتى را در هِرَم قدرت تاب نیاورند که به حکمروایى اشرار مى انجامد.
* امر به معروف و نهى از منکر براى جلوگیرى از چیرگى بدترینها اجابت دعا که در روایات بازتاب ویژه اى دارد از جمله رسول خدا(ص)10 و امام موسى بن جعفر(ع)11 فرموده اند به خوبى مى رساند حوزه اجراى این اصل مهم تنها به گناهان جزئى فردى که هیچ خطر جانى و مالى نداشته باشد و به ریشه کنى گناهان و فسادها نینجامد ویژه نمى شود بلکه حوزه اى بس گسترده دارد. چنین نیست که با چند باید و نباید و امر و نهى معمولى و برخورد با مزاحمان و بَزَه کاران کوچه و بازار کار تمام شود و از حاکمیت اشرار جلوگیرى شود. در وقتى اشرار به هِرَم حاکمیت دست نخواهند یافت که بدنه اصلى جامعه به رهبرى آگاهان به پا خیزند و با بدان و قدرت مندان شرور در افتند و از گسترش قدرت آنان جلوگیرى کنند.
روشن است وقتى که با بدیها و ریشه بدیها در پرتو امر به معروف و نهى از منکر همیشه و همه گاه مبارزه شود زمینه براى فرمانروایى اشرار پدید نمى آید.
* حجر بن عدى به جهت مبارزه با حاکمان فاسد کوفه به آمر به معروف و ناهى از منکر نامور شد. به گونه اى که ذهبى بر پیشگامى وى در این امر مهم توجه کرده است.12
* در زیارت نامه هاى بیش تر امامان آمده است:
(اشهد انک… امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر.)
این فراز که فرد پیرو علاقه مند و پوینده راه امامان درگاه بار یافتن به بارگاه قدسى آنان خطاب به آنان زمزمه مى کند و مى خواند بیان گر حرکت قهرمانانه این قهرمانان پاک و وظیفه شناس در برابر حاکمان ستم است و این که هیچ زشتى را از کسانى که بر اریکه بوده اند برنمى تابیده و در برابرشان به سختى موضع مى گرفته و به معروف فرمان مى داده و از منکر باز مى داشته اند.
* از این که حضرت امیر(ع) مى فرماید:
(ان الامر بالمعروف والنهى عن المنکر لایُقربان من اجلٍ ولاینقصان من رزق.)13
همانا امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک کنند و نه از مقدار روزى بکاهند
.
بیان گر این نکته است که چون امر به معروف و نهى از منکر حرکتى است علیه طبقه حاکم و دستور به آنان براى گردن نهادن به فرمان حق و انجام معروفها شایسته ها و بایدها و باز داشتن از بدیها و زشتیها شاید مؤمنان به این گمان بیفتند که اگر ما در برابر طبقه حاکم بایستیم و فرمانروایان را به انجام معروف و گردن نهادن به دستورها و آیینهاى شرع فرمان دهیم و از تباهیها زشتیها و پلیدیها بازداریم فرمان قتل ما را خواهند داد و جلوى کسب و کار ما را خواهند گرفت و یا ما را از بیت المال محروم خواهند کرد. حضرت مى فرماید: خیر چنین نپندارید اجل و روزى در دست اینان نیست. انجام این رسالت نه اجل را نزدیک مى کند و نه روزى را مى کاهد.
بنابراین امام حسین(ع) که در گوناگون گفت وگوها سخنرانیها هدف خود را امر به معروف و نهى از منکر اعلام مى کند; یعنى دشواریها و پیامدهاى عمل به این وظیفه بزرگ و رسالت مهم را پذیرفته است. به خوبى و روشنى مى داند امر به معروف و نهى از منکر کارگزاران اموى و حاکمى خون آشام چون یزید که به هیچ آیین و دینى و به هیچ مرام و قانونى پاى بند نیست چه پیامدهایى دارد.
حکومت گران هم چون هدف امام را مى دانستند و معناى این سخن او را که مى فرمود: من براى امر به معروف و نهى از منکر به پا خاسته ام به درستى مى فهمیدند و آثار و پیامدهاى آن را درک مى کردند رسالت او را مى شناختند و دریافته بودند که کدام ریشه ها را نشانه رفته چنان گرگ منشانه در برابرش ایستادند و خیلى زود زودتر از زمانى که انتظار مى رفت امام و یاران وى را در حلقه محاصره خود درآوردند.
اگر امام به ریشه هاى فساد که همانا حکومت گران فاسد اموى بودند کارى نداشت و امر به معروف وى پَر آنان را نمى گرفت و یا هدف امام این
مى بود که آنان از فسادهاى فردى و شخصى خود دست بردارند یا هدف وى این مى بود که مردم را از گناه پرهیز و به اسلام توجه دهد هیچ گاه امویان چنین خشن علیه امام بسیج نمى شدند و تن به چنین گناه بزرگى که پیامدهاى آن را به خوبى مى دانستند نمى دادند. امویان مى دانستند که در افتادن با فرزند رسول الله و خاندان پیامبر عزیز اسلام چه پیامدهایى براى حکومت آنان دارد.
* یا مسلم بن عقیل سفیر امام پس از دستگیرى در دارالاماره کوفه به ابن زیاد که خطاب به وى گفت:
(یا عقیل أتیتَ الناس وأمرهم جمیع وکلمتهم واحدة لتشتّت بینهم وتفرّق کلمتهم.)
اى پسر عقیل تو بر سر مردم آمدى هنگامى که درباره سرنوشت و فرمانروایى خویش همداستان بودند و سخن شان یگانه بود; آمدى تا ایشان را از هم جدا سازى و سخن یگانه شان را پراکنده کنى.
پاسخ داد:
(کلاّ ولکن اهل هذا المصدر زعموا انّ اباک قتل خیارهم وسفک دماءهم وعمل فیهم أعمال کسرى وقیصر فأتیناهم لنأمر بالعدل وندعو الى حُکم الکتاب والسنّة.)14
هرگز! گفتار مردم این شارسان این بود که پدر تو نیکان ایشان را کشت و خونهاى ایشان را ریخت و در میان ایشان کارهایى بسان سزار و خسرو انجام داد. ما آمدیم تا ایشان را دادگرى فرماییم و به نبشته خداوند و شیوه رفتار پیامبر خوانیم.
مسلم بن عقیل مردم را به گناه و فساد متهم نمى کند و نمى گوید ما آمدیم چون دیدیم جوانان مردان و زنان به بى راهه مى روند و کارهاى خلاف انجام مى دهند; بلکه مى گوید:
ما آمدیم چون پدر تو نیکان این مردم را کشته و خونها ریخته بود و بسان سزار و خسرو رفتار کرده بود.
ما آمدیم تا به داد قیام کنیم و به کتاب خدا و سنت رسول خدا فراخوانیم.
2. خلاف شرع انگاشتن قیام: بیان نکردن درست رویداد عاشورا و هدفهاى متعالى امام سبب شده قیام را اشتباه و نادرست بینگارند و بگویند: کشته شدن امام بر اثر دستور شرع بوده که او بر امام زمان خویش خروج کرده است.
از جمله کسانى که چنین پنداشته و چنین سخن سخیفى را بر زبان رانده قاضى ابوبکر محمد بن عبدالله معافرى (م:543) نویسنده احکام القرآن معروف به ابن عربى است.
وى با استناد به روایت عرفجه در کتاب امارت صحیح مسلم از قول پیامبر اسلام(ص):
(ستکون هناک فمن اراد ان یفرق امر هذه الامة وهى جمیع فاضربوه بالسیف کائناً من کان)
زودا که آن رویداد تلخ رخ دهد. هر که بر آن شود در بین این امت پراکندگى پدید آورد در حالى که یک پارچه و یگانه
است او را با شمشیر بزنید هر که و هرکس.
بر این گمان افتاده و این سخن سخیف را بر زبان جارى کرده که:
(فما خرج علیه احد الاّ بتأویل ولاقاتلوه الاّ بماسمعوا من جدّه)15
اینان [سپاه یزید] به رویارویى و قیام علیه حسین بن على برنخاستند مگر به تأویل و توجیه و او را نکشتند مگر به آنچه از جدش شنیده بودند
یا:
(قتل بشرع جده)16
یا:
(قتل بسیف جده)17
مناوى از این سخن ابن عربى شگفت زده شده و در نقد آن نوشته است:
(ابن عربى کتابى درباره مولاى ما حسین رضى اللّه عنه وکرم وجهه نوشته و شأن او را پایین آورده است. تصور کرده که یزید او را به حق براساس شمشیر جدش کشته است. به خدا پناه مى بریم از خذلان.)18
این سخن از ابن عربى شهرت یافته است. اما گویا در نقل این سخن سهل انگارى شده است. به این معنى که ابن عربى با استناد به روایت صحیح مسلم بر امام حسین خرده گرفته و حرکت آن امام همام را نادرست انگاشته اما تعبیر: (قتل بسیف جده) در سخن وى دیده نمى شود; بلکه برداشت ابن خلدون از سخن اوست که در نسخه هاى کهن مقدمه بوده و در نسخه اى که اکنون در دسترس است این جمله نیامده و به جاى آن (بشرع جده) درج گردیده است. از این روى شمارى این سخن را به ابن خلدون نسبت داده اند.
شوکانى در البدر الطالع در شرح حال ابن خلدون مى نویسد
:
(حافظ ابوالحسن هیثمى در خرده گیرى و انتقاد از ابن خلدون تأکید داشت.
حافظ ابن حجر گفته است: زمانى که سبب را پرسیدم گفت: به من خبر رسیده که ابن خلدون درباره حسین نواده پیامبر(ص) گفته است: او به شمشیر جدش کشته شد. او سخن خویش را با لعن به ابن خلدون و ناسزا به وى ادامه داد در حالى که مى گریست.
این عبارت در تاریخ کنونى وى دیده نمى شود و گویا آن را در نسخه اى آورده که از آن برگشته است.)19
گویا مراد هیثمى همان مقدمه ابن خلدون باشد و این نشان مى دهد که در نسخه هاى پیشین آن (بسیف جده) بوده و ابن خلدون در نشر این جمله نقش داشته است.
مناوى درباره ابن عربى سخنى دارد که بسیار شگفت انگیز است:
(از گزافهاى ابن عربى فتوا به کشتن مردى است که عیب دانسته پوشیدن لباس قرمز را; زیرا او عیب گرفته بر جامه اى که آن را رسول خدا(ص) مى پوشیده است.
آن مرد به فتواى وى کشته شد. آن گونه که در مطامح ذکر شده است.20 این تهور غریبى است. ریختن خون مسلمان شگفت انگیز است. به زودى این کشته با او به جدال برخواهد خاست. دست یازنده و مرزشکن خوار خواهد شد. و این نخستین گردنکشى این مفتى و جرأت و پیش گامى او در این گونه کارها نیست. او کتابى درباره مولاى ما امام حسین(ع) نوشته است.)21
بله ابن عربى به پندار خود به دفاع از سنت پیامبر(ص) برخاسته و فتوا به قتل کسى داده که پوشیدن لباس قرمز را بر مردان عیب گرفته است.
چگونه از این مفتى بى خرد کوته فکر و جمود اندیش مى توان انتظار داشت که امام حسین(ع) را بشناسد و سنت نبوى را دریابد؟
او نمى تواند بفهمد که امام حسین(ع) احیاگر سنت نبوى بود و براى احیاى سنت نبوى برخاست و یزید میراننده سنت پیامبر.
او نمى تواند بفهمد که یزید و کارگزاران اموى عامل پراکندگى امت محمدى(ص) بودند همانان که نیکان را مى کشتند و بدان را بر کارها مى گماردند سنت را مى میراندند و بدعت را آشکار مى ساختند لهو و لعب را مى گستراندند و ارزشها را طرد مى کردند سگ بازى و زنبارگى را پیشه ساخته بودند بر معنویت و ارزشها پشت پا مى زدند. او نمى تواند بفهمد که غارتگران بیت المال کشندگان صالحان و احیاگران سنت نبوى ارزش مداران عدالت خواهان و مردمان بى کس و بى دفاع پراکنده سازان امت محمدى اند نه حسین بن على(ع) که براى زدودن این همه پلشتى و زشتى به پاخاسته و ترک یار و دیار کرده بود.
در نابخردى و ناآگاهى کژفکرى و کوته اندیشى او همین بس که مصداق روایت رسول خدا(ص) را حسین(ع) انگاشته همان حسینى که پروریده دامن رسول خداست و رسول خدا درباره اش فرموده است: حسین منى وانا من حسین یا حسن و حسین سرور جوانان بهشت هستند.
و دیگرى که در این باتلاق فرو رفته و قیام مقدس و تلاش مبارک امام حسین(ع) را در راه عدل و داد و علیه استبداد به گمان و پندار باطل خود اشتباه انگاشته و مایه پراکندگى امت اسلامى خضرى بک در تاریخ الامم الاسلامیه است.22
اینان چنان در تاریکى فرو رفته اند که هیچ روزنى به روشنایى نداشته اند که دریابند حکومت یزید با هیچ معیار و تراز شرعى سازگارى نداشته و چگونگى روى کار آمدن وى برخلاف قانون شرع و سنت نبوى بوده بلکه به زور سرنیزه و با بیعت زورى و تحمیلى بر اریکه قدرت نشسته است. از این روى قیام علیه او نه تنها روا بلکه از باب مبارزه با ستم و جلوگیرى از چیرگى فاسدان بر جامعه اسلامى واجب بوده و مصداقى روشن از امر به معروف و نهى از منکر.
به این نکته ابن خلدون به درستى توجه کرده است. او یزید را انسانى فاسق و ناشایسته براى امامت و حکومت بر جامعه اسلامى دانسته است.23
ابن کثیر با این که گرایش به امویان داشته این سخن ابن عربى و مانند او را نادرست دانسته و بدون ذکر نام از کسى نوشته است:
(فلیس الامر کما ذهبوا الیه ولا کما سلکوه بل اکثر الائمة قدیماً وحدیثاً کاره ماوقع من قتله وقتل اصحابه سوى شرذمة قلیلة من اهل الکوفه)24
پس موضوع آن گونه که اینان پنداشته اند نیست و نه آن گونه که عمل کرده اند; بلکه بیش تر پیشوایان پیشین و پسین مسلمانان بیزارى جسته اند از آنچه روى داده از: کشته شدن امام حسین و یارانش به جز شمار اندکى از کوفیان.
شمارى از زاویه دیگر بر حرکت امام حسین و بیعت نکردن وى با یزید خرده گرفته اند. سنوسى ادعا مى کند فسق یزید پس از حکومت آشکار شده است.25 به گمان وى یزید پیش از حکومت و در زمانى که معاویه به تلاش گسترده دست مى زند تا یزید را به جانشینى خود برگمارد یزید فسق آشکارى نداشته که حسین از بیعت با او سرباز زده است!
این سخن در حالى بر زبان سنوسى و مانند او جارى مى شود که تاریخ آن دوره آکنده از زشتکاریها فساد و فجورها ناهنجاریها و سنت شکنیهاى آشکار یزید است. حتى هرزگیها و لودگیهاى یزید چنان آشکار بوده که نزدیکان به دربار اموى ابن زیاد مهم تر خود معاویه زبان به اعتراف گشوده و ابراز نگرانى کرده اند.
چون روش معاویه در برگماردن یزید خلاف معیارهاى شرعى بود و ناسازگار با پیمانى که با امام حسن مجتبى بسته بود و یزید شایستگى این مقام را نداشت بسیارى از افراد سرشناس و چهره هاى برجسته از جمله امام حسین(ع) از بیعت با وى سرباز زدند.
امام حسین(ع) به روشنى در پاسخ ولید فرماندار مدینه که از وى خواست با یزید بیعت کند فرمود:
(انّا اهل بیت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملائکة و بنا فتح الله و بنا ختم الله و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرّمه معلن بالفسق ومثلى لایبایع بمثله.)26
ما خاندان پیامبر و کان رسالتیم. آستانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان است. دفتر وجود به نام ما باز شد و دائره کمال به ما ختم گردیده است و یزید مردى گناهکار میگسار و آدم کش و خیانت پیشه بى شرم و رو و همچون منى با چنین کسى بیعت نخواهد کرد.
یا در پاسخ مروان که وى را به بیعت با یزید فرامى خواند مى فرماید:
(انا للّه وانّا الیه راجعون وعلى الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید ولقد سمعت جدّى رسول الله(ص) یقول: الخلافة محرّمة على آل ابى سفیان.)27
از خداییم و به سوى او برمى گردیم. بر اسلام بدرود زمانى که امت اسلامى به فرمانروایى بسان یزید دچار آید. و به درستى که از جدّم رسول گرامى خدا شنیدم که فرمود: فرمانروایى بر آل ابى سفیان حرام است.
اگر به پندار واهى سنوسى و مانند او فسق یزید پیش از خلافت آشکار نبود چگونه امام حسین(ع) از فسق آشکار او سخن مى گوید و دلیل سر باز زدن از بیعت را در پاسخ ولید همانا فسق آشکار یزید میگسارى و گناهکارى وى اعلام مى کند.
اگر فسق یزید آشکار نبود اگر در بین مردم شهره به انجام حرام نبود هیچ گاه امام حسین(ع) از فسق او سخن به میان نمى آورد و براى سر باز زدن از بیعت با او روى دلیلهاى دیگرى تکیه و تأکید مى کرد که بود و داشت:
برابر پیمان معاویه با امام حسن معاویه حق نداشت کسى را به جاى خود برگزیند28 و این امر به عهده اهل حل و عقد بود. دیگر این که جداى از فسق که پیش از خلافت بر همگان آشکار بود که یزید اهل باده است و سگ باز و به لهو و لعب روزگار سپرى مى کند در کل شایستگى این مقام مهم را نداشت; نه از نظر دانش و نه از نظر سیاست و مدیریت. از او شایسته تر بسیار بودند که شایسته ترین آنان از هر جهت بى هیچ شک و گمانى حسین بن على بود. در وقتى که شخصى مانند حسین(ع) در هِرَم شایستگان وجود دارد و صالح ترین صالحان باتقواترین باتقواها آگاه ترین آگاه هاست هرکس در رأس هِرَم حکومت قرار بگیرد و بخواهد بر مردم حکمروایى کند حکومت وى نامشروع خواهد بود چه برسد به یزید. از این روى امام در نشست با مروان و ولید در دارالاماره پس از آن که از بیعت سر باز مى زند خطاب به ولید مى فرماید:
(لکن نصبح وتصبحون وننظر و تنظرون ایّنا احق بالخلافة والبیعة.)29
ولى باش تا صبح کنیم و شما نیز صبح کنید. ما در این کار به دقت بنگریم شما نیز بنگرید که کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.
پس این که امام از بیعت با یزید چه از زمان معاویه و چه پس از آن سر باز مى زند از روى هوا و هوس و رسیدن به پست و مقام نیست. او نمى تواند با یزید بیعت کند. بیعت با یزید با هیچ معیارى سازگارى ندارد. پدرى که حکومت خود او نامشروع بود پسرى میگسار لاابالى ناپاى بند به شرع را بر مسلمانان گمارده بود.
افزون بر این راست گوترین و نزدیک ترین شخص به پیامبر(ص) در آن دوران یعنى حسین بن على از قول آن گرامى نقل فرمود:
(الخلافة محرّمة على آل ابى سفیان)
بسان این روایت را دیگران نیز از رسول خدا نقل کرده اند. گویا مشهور بوده و بر کسى پوشیده نبوده که پیامبر درباره بنى امیه چنین فرموده است. از جمله:
(لایزال هذا أمر امتى قائماً بالقسط حتى یکون أوّل من یثلمه رجل من بنى اُمیه یقال له یزید.)30
همیشه امور امت من بر مدار قسط است و نخستین کسى که آن را درهم مى ریزد مردى از بنى امیه است که به او یزید گویند.
ابوهریره از پیامبر(ص) نقل مى کند که آن حضرت فرمود:
(هلاک امتى على یدى غلمة من قریش.)31
نابودى امت من به دو دست جوان شهوتران از قریش است.
ابوهریره همیشه مى گفت:
(بارالها! پناه مى برم به تو از آغاز سال 60هجرى و فرمانروایى بچه ها.)
ابن حجر پس از نقل روایت و سخن ابوهریره که هر دو در خبر صحیح وارد شده اند مى افزاید:
(دعاى ابوهریره مستجاب شد و دو سال پیش از حکومت یزید که در سال 60 به حکومت رسید یعنى در سال 58 فوت کرد.)32
روشن شد که از نگاه اهل سنت حکومت یزید حکومت فاسدى بوده و سبب گردیده امت اسلامى دچار اختلاف از هم گسستگى گردد.
ابن حجر عدالت یزید را مورد تردید قرار داده و گفته است شایسته نیست از او روایت شود.33
این که مردم مدینه علیه یزید به پا خاستند و سر ازفرمان او تافتند و با عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه دست بیعت دادند از آن روى بود که وى را فاسق مى دانستند. این حرکت چنان پر شور و گسترده و خشماگین بود که مردم مدینه تمام کسانى را که به حزب اموى وابسته بودند از مدینه بیرون راندند.
بلاذرى مى نویسد:
(هنگامى که گروه عبدالله بن حنظله [که به نمایندگى از سوى مردم مدینه به شام نزد یزید رفته بودند] وارد مدینه شدند گفتند: ما از نزد مرد فاسقى مى آییم که باده مى نوشد و تنبور مى زند و پیش روى او کنیزکان به خنیاگرى مى پردازند و روزگار خود را به سگ بازى مى گذراند.
آن گاه مردم مدینه بر خلع یزید از فرمانروایى پیمان بستند و سرپرستى کارهاى خود را به عبدالله بن حنظله واگذاردند.)34
بلاذرى بر این باور است که:
(یزید نخستین کسى بود که باده گسارى را آشکار ساخت و بى بندوبارى پیشه کرد: به گوش فرادادن به آوازه خوانى و سرگرمى به شکار و به کار گرفتن کنیزکان خنیاگر و امردان و لذت بردن به آنچه که مى خندند و به شادى مى پردازند از آن در ناز و نعمت فرو رفتگان [که همانا عبارت باشد] از: بوزینگان بازى با سگان و خروس. سپس به دست او حسین کشته شد. اهل حرّه از پاى درآمدند و خانه خدا تیرباران و به آتش کشیده شد.)35
3. بى گناه نمایاندن یزید: بى گمان یزید فاجعه کربلا را آفرید و فرزند رسول خدا را کشت. عزیزان و یاران او را از دم تیغ گذراند و نور دیدگان زهرا را آواره و به اسارت گرفت و دیار به دیار و شهر به شهر گرداند تا قدرت و شوکت خود را بنمایاند و دل خویش را شفا بدهد.
این که یزید دست به جنایت زده بر کسى پوشیده نیست. کسى جز بى خرد و کینه ورز و گریزان از حق و مانده در تاریکى جهل و لجن زار تعصب نمى تواند آن را انکار کند.
از جمله کسانى که حق پوشى کرده و چشم از واقعیت روشن و آشکار بسته ابوحامد محمد غزالى است که نوشته:
(فان قیل هل یجوز لعن یزید لأنّه قاتل الحسین او آمر به؟ قلنا: هذا لم یثبت اصلا. فلایجوز أن یقال إنه قتله او أمر به ما لم یثبت فضلاً عن اللعنه لانه لایجوز نسبة مسلم الى کبیرة من غیر تحقیق.)
اگر پرسیده شود آیا رواست نفرین بر یزید; زیرا که کشنده حسین یا فرمان دهنده آن است؟ مى گوییم: این ثابت نشده است هرگز. روا نیست که گفته شود او کشنده حسین و یا فرمان دهنده به آن است مادامى که ثابت نشده باشد چه برسد از نفرین به وى. زیرا بدون کند و کاو و وارسى نسبت دادن گناه کبیره به مسلمان روا نیست.
و مى افزاید:
(فان قیل: فهل یجوز ان یقال: قاتل الحسین لعنه الله؟ او الآمر بقتله لعنه الله؟ قلنا: الصواب ان یقال: قاتل الحسین إن مات قبل التوبة لعنه الله; لأنّه یحتمل ان یموت بعد التوبة.)36
اگر پرسیده شود: آیا رواست که گفته شود: لعنت خدا بر کشنده حسین باد. یا لعنت خدا بر کسى باد که فرمان به کشتن او بداد؟
گوییم: حق این است که گفته شود: نفرین بر کشنده حسین باد اگر پیش از توبه بمرد. زیرا شاید پس از توبه مرده است.
همو در مى نویسد:
(اگر کسى گوید: لعنت بر یزید روا باشد؟
گوییم: این قدر روا باشد که گویى: لعنت بر کشنده حسین باد اگر پیش از توبه بمرد. که کشتن از کفر بیش نبوَد و چون توبه کند لعنت نشاید کرد. که وحشى حمزه را بکشت و مسلمان شد و لعنت از وى بیفتاد. اما حال یزید خود معلوم نیست که وى بکشت و گروهى گفتند که فرمود و گروهى گفتند که نفرمود لکن راضى بود. و نشاید به تهمت کسى را به معصیت کردن نسبت کردن که خود جنایتى بوَد.
واندر این روزگار بسیار بزرگان بکشتند که هیچ به حقیقت
ندانستند که فرمود پس از چهارصد سال و اند حقیقت آن چون شناسند و حق تعالى خلق را از این فضول و از این خطر مستغنى بکرده است که اگر کسى اندر همه عمر خویش ابلیس را لعنت نکند وى را اندر قیامت نگویند (چرا لعنت نکردى؟) اما چون لعنت بر کسى کند اندر خطر سؤال بوَد تا چرا کرد و چرا گفت.)37
مرتضى زبیدى در شرح سخن ابوحامد محمد غزالى سخن از نامه اى به میان مى آورد که یزید به این شرح به عبیدالله بن زیاد فرمانرواى بصره مى نگارد:
(قد بلغنى ان اهل الکوفة قد کتبوا الى الحسین فى القدوم علیهم وانّه قد خرج من مکّة متوجّهاً نحوهم وقد بُلى به بلدک من بین البلدان وایّامک من بین الایام فان قتله والاّ رجعت الى نسبک والى ابیک عبید فاحذر أن یفوتک.)
خبر یافته ام که مردم کوفه به حسین نامه نوشته اند تا نزد ایشان بیاید و او هم از مکه بیرون آمده به سوى ایشان رهسپار گشته است و اکنون از میان شهرها شهر تو و از میان همه زمانها
زمان توست که بدین آزمایش گرفتار مى آمده حال اگر او را کشتى وگرنه به نسب و پدر خویش عبید بازگردى پس مبادا که از دستت رها شود.
و ابراز مى دارد از این نامه به دست نمى آید یزید فرمان به کشتن حسین داده تنها چیزى که استفاده مى شود تشویق اوست به قیام علیه حسین!38
از همین نامه که زبیدى در شرح احیاءالعلوم از آن یاد مى کند به خوبى روشن مى شود یزید نه تنها خشنود به کشتن امام بوده بلکه عبیدالله را به این جنایت واداشته و او را تهدید کرده که اگر از کشتن حسین سر باز زند به نسب خود و به پدرش عبید برمى گرداند که برده اى بود گمنام و پست و نسب وى را از بنى امیه مى بُرد که از شاخه هاى بزرگ عرب بود و داراى ریشه اى بس ژرف.
ابن اثیر از شادمانى یزید از کشته شدن امام به دست سپاهیانش و سپس از پشیمانى او به خاطر خشم مردم گزارش مى دهد:
(گویند : چون سر حسین به نزد یزید رسید روزگار ابن زیاد در نزد او بسى نیکو گشت; او را داراییها بخشید و خواسته ها بدو ارزانى داشت و هرچه توانست شادش کرد (یا: کار او یزید را بسى شاد ساخت) دیرى برنیامد که خشم همگانى مردمان به گوش وى رسید که او را آشکارا دشنام همى دهند و نفرین فرستند. بر کشتن حسین افسوس خورد و از آن پشیمان گشت. مى گفت: چه مى شد اگر آزار را برمى تافتم و حسین را در خانه ام فرود مى آوردم و او را در آنچه مى خواست داور مى ساختم وگرچه مایه سستى پادشاهى من مى شد; باید این کار را به پاس پیامبر خدا(ص) و گرامیداشت حق وى و خویشاوندى اش مى کردم. خدا پسر مرجانه را نفرین
کناد که حسین را ناچار کرد.
او خواستار شد که بیاید و دست اندر دست من گذارد یا به یکى از مرزها رود تا خدا او را به نزد خود برگیرد.
وى نپذیرفت و حسین را کشت و مرا با کشتن او دشمن مسلمانان ساخت و ایشان را از من بیزار کرد و در دل ایشان تخم کینه کاشت چنان که نیکوکار و بدکار مرا به دشمنى برگزیدند; زیرا کشته شدن حسین بر دست مرا بسى بزرگ شمردند. مرا با پسر مرجانه چه کار؟ خدایش نفرین کناد!)39
جلال الدین سیوطى از شادمانى یزید و سپس از پشیمانى او از کشته شدن امام حسین به خاطر خشم انزجار و نفرت مردم چنین گزارش مى دهد:
(ولمّا قتل الحسین وبنوابیه بعث ابن زیاد برؤسهم الى یزید فسُرَّ بقتلهم اولاً ثم ندم لما مَقَتَه المسلمون على ذلک وابغضه الناس وحق لهم أن یبغضوه)40
هنگامى که حسین و برادرانش کشته شدند ابن زیاد سرهاى آنان به نزد یزید فرستاد. یزید در بادى امر از کشته شدن آنان شادمانى کرد. سپس چون خشم و نفرت و بیزارى شدید مردم بر این جنایت برانگیخته شد و دشمنى آنان نمایان گردید پشیمان شد و حق با مردم بود که از این کار یزید به خشم بیایند و با او دشمنى کنند.
ما حتى اگر همه این گزارشها را درست بینگاریم و نگوییم: این شگرد دستگاه تبلیغاتى امویان بود که پس از دست به خون شریف ترین انسانها و سرور آنان حسین بن على فرزند رسول الله آلودن بر آن شدند این خون را از دست و چهره خود و رهبر تبه کار خود یزید بسترند به این صحنه سازیها روى آوردند و سخنانى از یزید نشر دادند که بیان گر پشیمانى او بود و ناخشنودى او از پسر مرجانه مى رسانند و به روشنى مى فهمانند که یزید از کار پسر مرجانه خشنود بوده و براى استوار ساختن پایه هاى پادشاهى خود دست او را باز گذاشته تا به این جنایت دردناک و هراس انگیز دست بزند و براى خود و حزب اموى و یزید ننگ تاریخ و عذاب الیم در سراى جاوید را به بار آورد و سپس هنگامى که خشم و انزجار و نفرت مردم حتى درباریان خود را دید به خود آمد و از جنایت بزرگى که انجام داده بود هراسناک شد و دید نه این که با کشتن حسین و یاران او پایه هاى حکومت و دیهیم فرمانروایى اش استوارى نیافت که نشانه هاى فرو ریختن آنها نمایان شد از این روى ابراز پشیمانى کرد و بر آن شد دل اهل بیت را به دست آورد. غل و زنجیر را از دست اسیران اهل بیت بازگشود و به آنان مهر ورزید نیازهایشان را برآورد و آنان را به سوى مدینه روانه کرد و بر ابن زیاد و دیگر کسانى که دست خود را به خون حسین(ع) آلوده بودند نفرین کرد و پس از این که این گزارش دردناک را:
(اى امیر مؤمنان مژده ظفر و یارى خداى! حسین بن على با هیجده کس از خاندان و شصت کس از شیعیانش سوى ما آمد که به مقابله آنها رفتیم و از آنها خواستیم که تسلیم شوند و به حکم امیر عبیدالله بن زیاد گردن نهند یا براى جنگ آماده باشند جنگ را بر تسلیم برگزیدند. با طلوع آفتاب بر آنها تاختیم و از همه سوى در میانشان گرفتیم و چون شمشیرها بر سرهاى آن قوم به کار افتاد فرارى بى پناه شدند و از دست ما به تپه ها و گودالها مى گریختند چونان که کبوتران از باز. به خدا اى امیرمؤمنان از کشتن یک شتر یا خفتن نیمروز بیش تر نشد که همه را از پاى درآوردیم. اینک (تن)هاشان برهنه و جامه هاشان
خونین و چهره شان خاک آلود است که خورشید بر آنها مى تابد و باد بر آنها مى وزد. زیارت گرشان عقابان است و بازان به سرزمین خشک بیابان.)
از زبان زحر بن قیس شنید گریست و گفت:
(از اطاعت شما بى کشتن حسین نیز خشنود مى شدم. خدا پسر سمیه را لعنت کند. به خدا اگر کار وى به دست من بود مى بخشیدمش. خدا حسین را رحمت کند.)41
البته به گمان زیاد این روایت دروغ است و ساخته و پرداخته امویان و دلبستگان به آنها براى فرو خواباندن خشم انزجار و نفرت مردم. و ناسازگار با اشعارى که این نابکار در همین مجلس پس از گزارش زحر بن قیس و گذاردن سر سالار شهیدان در پیش رویش خواند.
اگر گریستن وى راست باشد و آن سخنان را بر زبان جارى کرده باشد بى گمان براى مردم فریبى بوده و خام کردن مردمان ساده لوح شام دلبستگان به خود و سپسها تاریخ نگاران گزارش نویسان تحلیل گرانِ ناآگاه از پشت پرده سیاست اموى و خوش گمانها و خوش باورهایى بسان ابوحامد محمد غزالى مرتضى زبیدى و….
به گواه اسناد و مدارک یزید پس از رسیدن به حکومت با همکارى و هم فکرى تبه کاران اموى نقشه به شهادت رساندنِ امام را در سر داشته اند و این جزء نخستین برنامه هاى حکومتى آنان در دستور کار بوده است. البته با این شگرد که: اگر بیعت نکند و بخواهد جامعه اسلامى را دچار هرج و مرج و اختلاف بکند باید از سر راه برداشته شود. این از آن روى بود تا از خشم مردم به دور مانند. چون آنان مى دانستند حسین بیعت نخواهد کرد و زیر رایت امویان به رهبرى یزید هیچ گاه قرار نخواهد گرفت. این را یزید و
دیگر کسان اموى به روشنى از برخوردها ابراز رأیها و نظرهاى امام دریافته بودند. یزید و حزب اموى بزرگ ترین سدّ راه خود را امام حسین مى انگاشتند و قله اى فتح ناشدنى. از این روى به دلیلهایى که پاره اى از آنها را یادآور مى شویم یزید با تمام توان در پى کشتن امام بود:
1. وقتى که معاویه مُرد یزید در دمشق نبود با شتاب به دمشق آمد و پس از برگذارى مراسم سوگوارى دست به کار بیعت ستاندن از مردم براى خود شد. به والیان در شهرهاى گوناگون پیام فرستاد که از مردم بیعت ستانند. مروان بن حکم را از کار برکنار کرد و ولید بن عتبة بن ابى سفیان را به جاى او گمارد و به وى نوشت:
(بسم الله الرحمن الرحیم
من عبدالله یزید بن معاویه الى ولید بن عُتْبه:
اما بعد بدان که معاویه بنده اى بود از بندگان خداى تعالى که او تعالى او را گرامى داشته بود و خلافت روى زمین او را حسان کرده بود که اکنون به جوار رحمت الاهى پیوست تا مى زیست محمود سیرت و مرضى طریقت بود و چون از دنیا برفت در حال حیات مرا ولیعهد خویش گردانید. چون بر مضمون نامه واقف شوى از اهل مدینه بیعت بستان و بعد از آن از حسین بن على(ع) عبدالله بن عمر عبدالرحمان بن ابى بکر و عبدالله بن زبیر بیعت خواه اگر به طوع و رغبت با من بیعت کردند نیکو و الاّ به عنف از ایشان بیعت بستان و هرکس از ایشان بیعت نکند گردن او را بزن و سر او را نزد من فرست.)
2. مروان بن حکم والى پیشین مدینه و مشاور والى جدید ولید بن عتبه شباهنگام در دارالاماره وقتى در جریان مرگ معاویه قرار گرفت و نامه یزید را خواند به روشنى دستور یزید را دریافت و رو به ولید کرد و گفت:
(تو خود یقین مى دان که حسین هرگز با یزید بیعت نکند و منازعت نماید و سر به اطاعت او درنیاورد. به خداى اگر من به جاى تو بودمى با حسین هیچ نگفتمى و او را گردن بزدمى و باک نداشتمى; کائناً فیه ماکان.)
وقتى ناراحتى و پریشان حالى ولید را دید افزود:
(امیر دلتنگى مکن و کار را آماده باش که آل ابوتراب از قدیم دشمنان مایند. عثمان را ایشان کشته اند و جنگهایى که با معاویه کرده اند دیده و دانسته اى. اگر تو در این کار تعجیل نکنى و حسین خبر یابد تو دست بر او نیابى و حرمت و جاه تو نزد یزید نقصان پذیرد.)
ولید همان شب امام را بخواست. امام به دارالاماره رفت. ولید امام را در جریان مرگ معاویه قرار داد و از او خواست با یزید بیعت کند. امام فرمود:
(این کار بزرگى است. در خفیه راست نیاید. فردا که این خبر فاش گردد و از مردمان بیعت بستانید آن گاه ما را بخوانید تا آنچه صلاح باشد به جا آریم.)
ولید پذیرفت; اما مروان گفت:
(اى امیر تو را سهوى افتاد. دست از او مدار و همین ساعت او را محبوس کن یا بنشان و گردن او بزن که اگر حسین از این سراى بیرون شود بعد از آن بر او قادر نشوى.)42
با درنگ در این گفت وگوها و پافشارى مروان بر کشتن امام و اجراى دقیق فرمان یزید به خوبى روشن مى شود که یزید دو راه پیش روى ولید گذاشته
بوده: یا تسلیم سر فرود آوردن و بیعت بى چون و چرا یا کشتن وى. چون مى دانستند که حسین بیعت نخواهد کرد و سر فرود نخواهد آورد از ولید انتظار داشته که فرمانبرد و حسین را گردن زند و سر او را به شام نزد وى فرستد.
نامه یزید به والى مدینه ولید بن عُتبه را احمد بن ابى یعقوب تاریخ نگار قرن سوم هجرى مى آورد;43 اما طبرى از آوردن بخش پایانى نامه خوددارى مى ورزد.44
3. چون جان امام در خطر بود و دستور کشتن وى در دستور کار حکومت قرار داشت امام با خانواده و بستگان شباهنگام و به دور از چشم کارگزاران حکومت مدینه را به قصد مکه حرم امن الهى ترک گفت و در هنگام ترک مدینه آیه شریفه زیر را که درباره فرار حضرت موسى از مصر است تلاوت فرمود:
(فخرج منها خائفاً یترقّب قال رب نجنى من القوم الظالمین)45
پس ترسان از آن شهر بیرون شد و چشم مى داشت. گفت اى پروردگار من مرا از این مردم ستمکار برهان.
تلاوت این آیه شریفه در آن هنگام بیان گر نقشه هراس انگیز و جنایت آمیزى بود که امویان به دستور یزید در پى اجراى آن بودند.
4. محمد بن حنفیه چون مدینه را بر امام ناامن مى بیند و مأموران خون آشام اموى را در پى او به وى پیشنهاد مى کند:
(انزل مکه فان اطمأنت بک الدار بها فسبیل ذلک وان نَبَتْ بک لحقت بالرِّمال وشغف الجبال وخرجتَ من بلد الى بلد حتى تنظر ما یصیرُ امرُ الناس الیه.)46
به مکه برو. پس اگر در آن جا آسوده خاطر بودى و خانه اطمینان بخشى براى تو بود پس همان جا باش و اگر نتوانستى در آن جا بمانى به ریگزارها و قله هاى کوه پناه مى برى و از شهرى به شهرى درمى آیى تا بنگرى که سرانجام کار مردم به کجا مى کشد.
5. امام وقتى دید مدینه براى او امن نیست و امویان جنایت پیشه برآنند او را از پاى درآورند به حرم امن الهى پناه برد تا براى قیام بزرگ خویش برنامه ریزى کند و مردم را از آنچه بر جامعه اسلامى مى گذرد بیاگاهاند. این خبر از حجاز گذشت و مردمان عراق نیز از آن آگاهى یافتند. در کوفه سلیمان صرد خزاعى انجمنى در منزل خویش تشکیل داد و دوستداران اهل بیت را به آن جا فرا خواند و در جمع آنان از حرکت و برنامه حسین و بیعت نکردن وى با یزید سخن گفت و از شیعیان کوفه خواست که به یارى حسین برخیزند.
سلیمان بن صرد خزاعى در این سخنرانى پر شور پر احساس و برانگیزاننده جمله اى دارد که نشان گر یورش کرکس وار و برنامه ریزى شده آل ابى سفیان علیه امام است:
(وهذا الحسین بن على قد خالفه وصار الى مکة هارباً من طواغیت آل ابى سفیان)47
این حسین بن على است که از بیعت با یزید سر باز زده و براى در امان ماندن از گردنکشان آل ابى سفیان به مکه رفته است.
6. امام در مکه نیز امنیت نداشت. آگاهى یافته بود که خون آشامان و حرمت نشناسان اموى بنا دارند که در کنار خانه خدا او را بکشند و حرمت خانه خدا را بشکنند آهنگ ترک مکه کرد.
در این هنگام محمد بن حنفیه نزد امام رفت و گفت:
(یا اخی… فان رأیت أن تقیم فانّک اعزّ من فى الحرم وامنعه)
اى برادر! اگر رأیت به ماندن در مکه باشد عزیزترین فردى خواهى بود که در حرم الهى است و کسى را به تو دسترسى نخواهد بود.
امام فرمود:
(یا اخى قد خفت ان یغتالنى یزید بن معاویه فى الحرم فأکون الذى یستباح به حرمة هذا البیت.)48
مى ترسم یزید بن معاویه بناگاه مرا بکشد و احترام این خانه با کشته شدن من از میان برود.
ییا در پاسخ ابن زبیر که از او مى خواهد در مکه بماند مى فرماید:
(…ولئن اقتل خارجاً منها بشبرٍ أحب الیّ من أن اقتل فیها.
ولئن اقتل خارجاً منها بشبرین احب الیّ مِن ان اقتل خارجاً منها بشبر…)49
اگر یک وجب دورتر از مکه کشته شوم براى من بهتر است از این که در آن کشته شوم. و اگر دو وجب دورتر از مکه کشته شوم براى من بهتر است از این که در یک وجبى آن از پاى دربیایم.
از این گفت وگوها که به پاره اى اشاره کردیم و پاره اى را مجال نیافتیم بیان کنیم برمى آید که اطلاعات امام و آگاهیهاى وى از درون حاکمیت و خبرهاى پشت پرده برنامه ها تصمیم گیریها و نقشه ها خیلى بیش تر و دقیق تر از کسانى چون ابن حنفیه ابن زبیر و… بوده است و با سازمان و تشکیلاتى که داشته خیلى زود دریافته که گروهى مأمور کشتن او در مکه اند50 و این خبر را در هر دیدارى به گونه اى بیان مى کند. حتى در دیدار و گفت وگوى با فرزدق در بیرون مکه در پاسخ وى که مى پرسد:
(ما أعجلک عن الحج)
چه چیز تو را واداشته که شتابان از حج خارج شوى
مى فرماید:
(لو لم أعجل لاخذت.)51
اگر شتاب نمى ورزیدم دستگیرم مى کردند.
امام مى دانست که براى کارگزاران اموى حرم حرمتى ندارد و آنان در مراسم حج با بودن او در خانه خدا و در حال انجام مناسک حج بدون هیچ آمادگى رزمى و نبرد دلاورمردان و دلیران بنى هاشم با ساز و برگ رزمى در گرداگردش امویان دست به جنایت خواهند زد و خونش را خواهند ریخت و حرمت خانه خدا را خواهند شکست. از این روى به ابن زبیر هنگامى که پرسید چرا مکه را ترک مى کنى خبر داد:
(ان ابى حدثنى ان بمکة کبشاً به تُسْتَحَلُّ حرمتها فما أحب اَن اکون ذلک الکبش.)52
پدرم به من خبر داد: همانا در مکه قوچى است که به سبب وجود او احترام این شهر در هم شکسته مى شود. دوست ندارم آن قوچ من باشم.
نشانه هاى دیگرى هم در دست است که خانه خدا هیچ حرمتى براى امویان نداشته است از جمله:
عمرو بن سعید براى کشتن عبدالله بن زبیر عمرو بن زبیر را به مکه مى فرستد. وقتى ابوشریح او را از این کار باز مى دارد و روایت پیامبر(ص) را به او یادآورى مى کند که سفارش به نگهدارى و پاسداشت حرمت حرم مى فرمود 53 مى گوید: حرم: پناهگاه سرکشان فراریان و جنایتکاران نیست.54
و ابن اثیر مى نویسد:
(مروان بن حکم به نزد عمرو بن سعید آمد و به وى گفت: به مکه لشکرکشى نکن و از خدا بترس و پاس بارگاه خدایى را برمَدَر. عبدالله بن زبیر را به خود واگذارید که شصت سال دارد و مردى سخت کوش و بر باور خود استوار است و سالیان زندگى اش رو به پایان گذارده است.
عمرو بن زبیر [مأمور جنگ با برادر خود عبدالله بن زبیر در مکه] گفت: به خدا به کورى چشم و به خوارى کسانى که این را نمى خواهند در ژرفاى خانه کعبه فرو خواهیم رفت و با او خواهیم جنگید.)55
7. یزید عبیدالله بن زیاد را براى درهم کوباندن حرکت بزرگ شیعیان کوفه که به رهبرى مسلم به مخالفت با حکومت او و هوادارى از حسین(ع) شکل گرفته بود به کوفه فرستاد و دستور اکید داد که مسلم را دستگیر و کارش را تمام کند: (یشدّد علیه فى تحصیل مسلم وقتله.)
نامه یزید به عبیدالله به روایت ابن اعثم به این شرح است:
(اما بعد بداند جماعتى از دوستان ما از کوفه نوشته اند و اعلام داده اند که مسلم بن عقیل به کوفه آمده است و جماعتى بر او جمع شده از جهت حسین بن على و با او بیعت کرده اند. چون بر این نوشته واقف شوى هیچ توقف مکن به کوفه رو و آتش این فتنه را فرو نشان و این کار را کفایت کن. پیش از این ولایت بصره به تو داده بودیم اکنون کوفه را هم به تو ارزانى داشتیم و آن ولایت را در عمل تو آوردیم. مسلم بن عقیل را چنان طلب کن که مرد بخیل زر را که از او بیفتد طلب کند. چون او را دست آورى هم در حال بکش و سر او نزد ما فرست و یقین بدان که از تو هیچ عذر قبول نکنم و نخواهم کرد. در امتثال امر تعجیل کن. والسلام.)56
عبیدالله فرمان یزید را در کشتن مسلم و درهم کوباندن حرکت شیعیان کوفه با شتاب بى رحمى و شقاوت تمام انجام داد و سر مسلم و هانى را همراه نامه اى از گزارش کار به وسیله پیکهاى بسیار تندرو براى یزید فرستاد و یزید در پاسخ وى نوشت:
(اما بعد نامه تو رسید و سرهاى مسلم و هانى وارد شد خوشوقت شدم. تو نزد من چنان پسندیده اى که قیاسى بر آن نیست و چنان که دل من خواسته است بر تو هیچ مزیدى نیست و هرچه کرده اى نیکو کرده اى.)57
از آن دستور و این خوشحالى در اجرا که ابن زیاد بسان سگهاى شکارى به فرمان شکارچى شکار خود در کوتاه ترین زمان با دسیسه و دستان در نخجیرگاه کوفه از هم درید به روشنى به دست مى آید وقتى یزید با نماینده حسین و هواداران او چنین بى رحمانه برخورد کند و به عبیدالله دستور دهد بدون هیچ اندیشه و درنگى سرهاى آنان از تن جدا کند و به نزد او فرستد با حسین چسان رفتار خواهد کرد.
پس آن گونه که بسیارى از تاریخ نگاران با نقل پاره اى از داستانهاى ساختگى و تحریف آمیز پنداشته و به غلط گفته اند: عبیدالله بن زیاد بى خبر یزید دست به این جنایتها مى زده و نیز بى خبر او حسین را به قربانگاه برده سر او از تن جدا کرده و براى یزید فرستاده است کژراهه پیموده لغزیده و یا به عمد و براى خدمت به دربار اموى چنین داستانهایى ساخته و پرداخته و چهره اى به گمان خود بى گناه از یزید نمایانده اند
.
ییزید در همین نامه که عبیدالله را مى ستاید و از کار او ابراز خوشحالى مى کند و آورندگان سرها و نامه عبیدالله را سخت مورد نواخت خویش قرار مى دهد مأموریت دیگرى به وى مى دهد که سخت هراس انگیز است:
(چنان مى شنوم که حسین بن على از مکه بیرون آمده عزم عراق دارد مى باید که نیک احتیاط کنى و بر حذر باشى سر راه ها را نگاه دارى و هرکس را که مایه فتنه دانى بکش یا حبس کن و هر خبر را که از حسین بن على معلوم گردد روز به روز به شرح و تفصیل بر من عرضه دارى و مرا از احوال او على التوالى اعلام دهى. والسلام.)58
کسى که به گمان و پندار تاریخ نگاران وابسته به حزب اموى آهنگ کشتن کسى را ندارد و در برنامه و دستور او کشتن بستن وجود ندارد این همه تاکید نمى کند و دستور به راه بندان و گماردن جاسوس و غدّاره بند و آدمکشهاى حرفه اى در بین راه ها کمینگاه ها و… نمى دهد و از سگ دست آموز خویش نمى خواهد که به این مأموران و جلادان ویژه دستور دهد: به هرکه و هرکس بدگمان شدند بى درنگ سرش از تن جدا کنند!
روشن است که این همه دسیسه سرعت در عمل تاکید در پى تاکید براى به زانو درآوردن سالار سالاران سرآمد سرآمدان حسین بن على است.
ییزید چون پایه هاى حکومت خویش را در خطر جدى مى بیند از ابن زیاد مى خواهد: شتاب ورزد و دست به کشتار بزند وحشت و هراس به دلها افکند مردمان را به گمان فتنه لازم نیست به یقین از پاى درآورد و خبر حرکت حسین را روز به روز به او عرضه بدارد.
او مى داند اگر شتاب نورزد و هراس به دلها نیفکند بسیارى از مردم به حسین مى پیوندند و حسین به زودى خود را به کوفه مى رساند و پایگاه بزرگى
براى خود پدید مى آورد آن گاه مبارزه علیه او بسى دشوار مى گردد. پس باید پیش از رسیدن به کوفه کار او را تمام کرد. از نامه ها پیکها گفت وگوها و گزارش گزارش گران اینها به خوبى درمى آید.
جلال الدین سیوطى مى نویسد: عبیدالله برابر دستور یزید به جنگ به حسین بن على برخاست:
(وبعث اهل العراق الى الحسین الرسل والکتب یدعونه الیهم. فخرج من مکة الى العراق فى عشر ذى الحجة ومعه طائفة من آل بیته رجالاً ونساء وصبیاناً. فکتب یزید الى والیه بالعراق: عبیدالله بن زیاد بقتاله. فوجّه الیه جیشاً اربعة آلاف علیهم عمر بن سعد بن ابى وقاص.)59
اهل عراق نامه ها و نمایندگان و رسولانى به خدمت حسین فرستادند و از او دعوت کردند که نزدشان آید.
حسین در دهم ذى حجه مکه را به قصد عراق ترک گفت. او را شمارى از خاندانش: مردان زنان و کودکان همراهى مى کردند.
در این هنگام یزید به والى خود در عراق عبیدالله بن زیاد نامه نوشت که به جنگ با حسین برخیزد. وى چهار هزار نیرو به فرماندهى عمر بن سعد به سوى وى گسیل داشت.
بستانى از نامه اى گزارش مى دهد که عبیدالله به امام حسین نگاشته و در آن به روشنى به امام گوشزد کرده که یزید دستور کشتن تو را به من داده است:
(فکتب ابن زیاد الى الحسین یقول: ان یزید بن معاویه کتب الیَّ: ان لاتغمض جفنک ولاتتبع بطنک امّا ان یرجع الحسین الى حکمى او نقتله والسلام)60
ابن زیاد به حسین نوشت: یزید بن معاویه به من نوشته است:
پلک روى پلک نَنِه شکم از غذا پر نساز تا این که: یا وادارى حسین را که به فرمان من گردن نهد یا گردن او را بزنى. بدرود.
ابن اعثم کوفیمتن نامه عبیدالله را به امام حسین(ع) به این شرح مى آورد:
(اما بعد اى حسین شنیده ام که به نزدیکى کربلا منزل ساختى. امروز یزید به من نامه نوشته و فرموده است: که پهلو بر جامه خواب ننهم و طعام لذیذ نخورم تا آن وقت که تو را به خداى تعالى رسانم مگر که به حکم او راضى شوى و بیعت کنى. والسلام.)61
8. کسانى که از تاریخ نگاران متکلمان و بررسى کنندگان به تلاش برخاسته اند تا یزید را از باتلاق این گناه بزرگ برهانند و چهره کریه زشت و نفرت انگیز او را خوب جلوه دهند و ابن سمیّه را آلوده به این گناه بنمایانند بر این گمان بوده اند که وى باورمند به خدا رسول خدا و معاد بوده و خلیفه مسلمانان و این گناه بزرگ و شگفت انگیز ممکن نیست از او سرزده باشد!
در حالى که اینان اگر از فضاى آلوده ساخته و پرداخته امویان بیرون مى آمدند و در رفتار و کردار یزید بن معاویه پیش از به خلافت رسیدن و پس از آن و بویژه اشعار کفرآمیزى را که وى در هنگام زدن چوب خیزران بر لب و دندان عزیز رسول الله مى سراید فرا روى خویش قرار مى دادند و به دقت در آنها درنگ مى ورزیدند به این اشتباه بزرگ دچار نمى شدند.
لیت اشیاخى ببدر شهدوا
وقعة الخزرج مع وقع الأسل
لعبت هاشم بالمُلک فلا
خبر جاء ولا وحى نزل
لست من خندف ان لم أنتقم
من بنى احمد ما کان فعل
قد اخذنا من على ثارنا
وقتلنا الفارسَ اللیثَ البطل
لو رأوه لأستهلّوا فرحاً
ثمَّ قالوا یا یزیدُ لاتَشَل62
سعدالدین تفتازانى با درنگ روى همین سروده است که در شرح عقاید نسفى مى نویسد:
(اما نحن فلا نتوقف فى شأنه فلعنة الله علیه وعلى انصاره واعوانه.)63
ما درباره [یزید] توقف نمى کنیم. پس نفرین خدا بر او و بر یاران و همکارانش بادا.
مناوى از ابن کمال روایت مى کند:
(حق این است که لعن بر یزید به خاطر شهره بودن وى در کفر و شر برابر آنچه به شرح شناخته شده رواست.)64
البته در برابر این موج حق گرا و حق پو و والااندیش خس و خاشاکهایى بوده اند بسان ابن تیمیه که در برابر اندیشه هاى زلال و تاریخ نگاران و گزارش گران درست اندیش غبار انگیخته اند و ابن مرجانه را به دم تیغ انتقادها سرزنشها و بدگوییها برده65 و به گمان خود غبار گناه از چهره یزید سترده و او را از دادگاه وجدانهاى پاک بى گناه بیرون برده اند.
این تلاش ننگ آلود و آمیخته به تعصبهاى کور جموداندیشیها کینه هاى پلید و کثیف از سوى وهابیان به شدت ادامه دارد. و در شرح حال مرد ننگ و نکبت یزید بن معاویه کتاب نوشته مى شود و نشر مى گردد تا مردم بخوانند و در گرداب جهل و تعصبهاى کور بیش از پیش فرو روند و آنان بتوانند بر تلهایى از جهل و جموداندیشى کاخهاى عیش و عشرت خویش را برافرازند.
آنان مى دانند که اگر بپذیرند یزید در این جنایت هراس انگیز دست داشته باید بسیارى از پیامدهاى آن را بپذیرند و بخشى از باورهاى غلط خود را رها کنند و در برابر حقایق سر فرود آورند و در برابر جریان پلید اموى که در تار و پود اسلام راه یافته و لانه گزیده بایستند و در بسیارى از باورهاى خود که
ساخته و پرداخته امویان است تردید کنند و از اسلام اموى که در برابر اسلام علوى از آغاز تاکنون قرار گرفته خود را کنار بکشند. که این کار بس دشوار و دگرگون کننده است!
از این روى براى گرفتار نشدن در این پیامدها کتاب مى نگارند و به دفاع از یزید برمى خیزند: (حقائق عن امیرالمؤمنین یزید بن معاویه).66
برج و باروى فکرى اینان اموى است; از این روى ناگزیرند از حقایق تاریخى چشم بپوشند و از کنار انبوه منابع درست تاریخى بگذرند و به گندابى به نام اندیشه هاى ابن تیمیه فرو روند.
شگفت این که در داخل کشور ما در سرزمین تشیع با سرچشمه هاى زلال فراوان با اثرپذیرى از مکتب اموى نویسنده اى دست به قلم مى برد و مى نویسد:
(حتى یزید فرمان کتبى براى کشتن حسین(ع) نداده بود و در تاریخ هم چنین فرمانى ثبت نشده است.)67
این نویسنده روى این نکته نیندیشیده که چطور ممکن است رویداد به این بزرگى و فاجعه اى به این گستردگى بدون هماهنگى با مرکز خلافت و شخص یزید انجام بگیرد؟
9. کارکرد یزید پس از به شهادت رسیدن امام حسین بویژه در برخورد با ابن زیاد نشان گر خشنودى یزید از جنایتى است که او به بار آورد.
ییزید با این که از ابن زیادرنجیده بود اما وقتى کوفه را از دست رفته و عرصه را بر خود تنگ دید با سرجُون برده معاویه به رایزنى پرداخت. وى پیشنهاد کرد عبیدالله بن زیاد را به سوى کوفه گسیل دارد. یزید چون دید ابن زیاد بى اصل و نسب است و در خون آشامى کینه توزى و خشم بر آل و شیعیان على شهره و در انجام کارهاى پست خلاف آیین و شرع بى باک و در بى حیایى و بى وفایى کم مانند; کوفه را بر قلمرو او افزود و کشتن حسین و
یاران را از او خواست.
وقتى که این خواست شوم و آرزوى دیرین برآورده شد ابن زیاد را بسیار نواخت و یک میلیون درهم به وى جایزه داد که او توانست با آن کاخى سرخ و کاخى سفید بنا نهد.
ابن کثیر نیز بر این باور است که یزید از کار ابن زیاد خرسند بود; زیرا:
(او را بدین خاطر از کار بر کنار نکرد و نه خود عبیدالله را تنبیه کرد و نه کسى را فرستاد که او را سرزنش کند.)69
سبط ابن جوزى درباره رفتار یزید با ابن زیاد مى نویسد:
(یزید عبیدالله را به نزد خود فرا خواند و داراییهاى بسیار بدو بخشید و هدایاى گرانبهایى بدو داد. و او را به جمع نزدیکان مجلس خویش بار داد. و پیش خود جایگاه ویژه به وى داد. او را در حرمسرا همدم و مونس خویش گردانید. شبى که به عیش و نوش پرداخته و سرگرم میگسارى بود خنیاگرى را پیش خواند و گفت بخوان.
وى که به خواندن پرداخت یزید بى درنگ شعرى سرود:
اسقنى شربة تَرَوَّى فؤادى
ثمَّ مل فأسق مثلها ابن زیاد
صاحب السر والامانة عندى
و تسدید مَغنَمى وجهادى
قاتل الخارجى اعنى حسیناً
ومبید الاعداء والحساد.)70
شربتى به من نوشان که جگرم را سیراب کند
آن گاه ابن زیاد را سیر از آن بنوشان
همو که رازدار و امانت دار است نزد من
و استوارکننده غنیمت و جهاد من
همو که کشنده خارجى است; یعنى حسین
و نابودکننده دشمنان و حسدورزان من
مسعودى در مروج الذهب مى نویسد:
(کان یزید صاحب طرب وجوارح وکلاب وقرود وفهود ومنادمة على الشراب وجلس ذات یوم على شرابه وعن یمینه ابن زیاد وذلک بعد قتل الحسین فأقبل على ساقیه فقال:
اسـقنى شربةً تُرَوِّى مُشاشى ثمَّ مِـل فأسق مثلـها ابن زیاد
صاحب السرّ والأمانة عندى وتسدیـد مَغنَمـى وجهـادى
ثم أمر المغنین فغنوا.)71
ییزید شادمانه و سرخوشانه موسیقى و آواز را همراهى مى کرد و از آن لذت مى برد. و همنشین و همدم و دمساز پرندگان و سگها و بوزینه ها و یوزپلنگها بود و هم پیاله و هم کاسه بر شراب. و نشست یک روز بر سفره باده و سمت راست او ابن زیاد بود. و این پس از کشتن حسین بود. سپس رو کرد به کنیزک صراحى به دست و گفت:
شربتى به من نوشان که مغز استخوانم را سیراب کند
آن گاه ابن زیاد را سیر از آن بنوشان
همو که رازدار و امانت دار من است
استوارکننده غنیمت و جهاد من
سپس دستور داد که خنیاگران این سروده را به آواز بخوانند.
ابن عساکر در تاریخ دمشق ابن اعثم در الفتوح این جریان را درباره مسلم بن زیاد یادآور شده اند که یزید او را بر ولایت خراسان برگمارد.72
اما از این که در سروده یزید در مجلس خنیاگرى و رامشگرى در حال هم پیالگى و نشستن بر خوان باده با ابن زیاد آمده: رازدار و امانت دار من و در بیت سوم بنابر نقل ابن جوزى در تذکرةالخواص آمده: او کشنده حسین
است و نابودکننده دشمنان و حسدورزان نمى تواند همپیاله یزید در این مجلس بزم و عیش دیگرى غیر از عبیدالله بن زیاد باشد. این شخص که یزید در سروده اش از او نام مى برد عبیدالله بن زیاد است همو که بزرگ ترین خدمت را به آل ابى سفیان کرد و کاخ ستم اموى در زمانى که سخت لرزان بود استوار داشت و رازدار یزید بود و هر طرح و برنامه اى را که یزید محرمانه و پشت درهاى بسته علیه حسین و هاشمیان پاى بند به راه و رسم محمد(ص) مى ریخت او بدون این که افشا کند و کسى را از آنها بیگاهاند اجرا مى کرد.
او کشنده حسین است بزرگ ترین و با قدرت ترین سدّ راه حکومت امویان به رهبرى یزید; از این روى باید بزرگ داشته شود و در شمار نزدیکان یزید درآید.
ابوالعلاء معرّى در سروده اى یزید را کشنده امام حسین مى داند.73
4. اسوه نبودن امام در هر زمان و مکان: شمارى به تلاش برخاسته اند که وانمود کنند قیام امام حسین رسالتى بوده الهى و ویژه خود ایشان و دیگران نمى توانند از آن الگو بگیرند و حضرت را در این حرکت مشعل راه قرار بدهند و علیه ستم پیشگان بدین گونه رفتار کنند.
اینان به روایت زیر که کلینى آن را به سند خود از امام صادق(ع) نقل
مى کند استناد جسته اند:
(انّ الله عزوجل انزل على نبیّه کتاباً قبل وفاته فقال: یا محمد! هذه وصیّتک الى النجبة من اهلک. قال: وما النُجبة یا جبرئیل؟
فقال: على بن ابى طالب ووُلده وکان على الکتاب خواتیم من ذهبٍ فدفعه النبى الى امیرالمؤمنین وامره ان یَفُکَّ خاتماً منه ویعمل بما فیه. ففکّ امیرالمؤمنین خاتماً وعمل بما فیه ثم دفعه الى ابنه الحسن ففکّ خاتماً وعمل بما فیه ثمّ دفعه الى الحسین ففکّ خاتماً فوجد فیه: أن اُخرج بقومٍ الى الشهادة فلاشهادة لهم الاّ معک وأشر نفسک لله عزوجل ففعل.)74
امام صادق فرمود: خداوند بزرگ و شکوه مند بر رسول خدا پیش از رحلت وى صحیفه اى فرو فرستاد. فرمود: یا محمد! این است وصیّت من براى برگزیدگان از خاندانت.
پیغمبر گفت: اى جبرئیل برگزیدگان کیانند؟
فرمود: على بن ابى طالب و فرزندانش.
بر آن صحیفه چند مهر از طلا بود.
پیامبر آن را به امیرالمؤمنین داد و دستور داد: یک مهر از آن را بگشاید و برابر آنچه در آن است رفتار کند.
سپس امیرالمؤمنین آن را به فرزندش حسن داد و دستور داد: یک مهر از آن را بگشاید و برابر آنچه در آن است رفتار کند.
سپس امام حسن آن را به حسین داد. و او یک مهر از آن را گشود و دریافت که در آن نوشته شده است:
با مردمى به سوى شهادت خارج شو. پس شهادتى براى آنان نیست جز با تو. و نفس خویش را به خدا بفروش. او نیز چنین کرد
.
اینان بر این پندارند و روى این پندار سخت پاى مى فشرند: قیام و حرکت او در جاى دیگر رقم خورده و از اسرار الهى است و ما هیچ آگاهى از سرّ نداریم و حق هم نداریم که بدانیم و نباید هم از کارکرد امامان معصوم پرسش کنیم. تنها کارى که باید انجام دهیم و آن را به درستى سامان دهیم گرامیداشت آنان برگذارى سوگوارى و عزادارى در سالگرد شهادت آن عزیزان است.
این شبهه کم و بیش تارهاى خود را بر ذهنها و اندیشه ها تنیده و مقدسین شیعه به گونه اى و روشنفکران به گونه اى در این تارها گرفتار آمده اند.
مقدسین جموداندیش و آسایش طلب براى این که به هیچ حرکت خیزش و قیامى به رهبرى مردى عاقل عادل با تدبیر آگاه به زمان فقیه و اسلام شناس نپیوندند و خود را به وادى رنج و زحمت نیندازند امام حسین را که با شمار اندک از یاران علیه بیدادگر زورمند و بسیار با قدرت زمان خود در افتاد و تن به شهادت داد تا اسلام زنده بماند از مدار الگو بودن براى نسلها و عصرها با چنگ زدن به این گونه روایتها خارج مى سازند تا در برابر وجدان خود و پرسشهاى مردم پاسخ داشته باشند و دست کم آرامش خاطرى.
روشنفکران مسلمان که در رفتار شخصى و پیوند بین خود و خدا اسلامى مى اندیشند و پاى بند به آیین و آداب اسلامى اند اما در رفتار و آداب و آیین اجتماعى سیاسى و حکومتى سکولار حتى آنان که داعیه مبارزه علیه ستم دارند بر این پندارند که امام نمى تواند الگوى زمان ما باشد و مشعل راه ما. ما باید راه و روش حرکت را از سیاستمداران مبارزان فرهیختگان زمانِ خود الگو بگیریم نه از قهرمانى که در زمانى غیر از زمان ما مى زیسته و ویژگیهاى مکان و زمانى او به طور کامل با ویژگیهاى مکانى و زمانى ما فرق دارد. و روشنفکرانى که اهل مبارزه نیستند و یا مبارزه با طاغوت و استکبار را
کارى بیهوده مى انگارند و دوران آن را سپرى شده مى پندارند بر این گمانند که امروزه در افتادن با ستم پیشگان امر به معروف و نهى از منکر ایستادن در برابر غارت بیت المال عیاشى باده گسارى و… طبقه حاکم و دیگران حرکتى است که با زمان و مکان ما نمى سازد و ما را از پیشرفت صنعت و تکنولوژى باز مى دارد و به قهقرا برمى گرداند از این روى نمى توان به امام حسین(ع) اقتدا کرد و با این گونه ناهنجاریها درافتاد. حرکت امام حسین مربوط به نظام قبیله اى است و هیچ پیوند و بستگى با جهان امروز و دهکده جهانى ندارد!
پاسخهاى گوناگونى مى توان به اینان داد; اما از آن جا که دنیاى پر زرق و برق جدید اندیشه هاى بى درونمایه و پرهیاهوى امروز چشم و گوش اینان را فرو گرفته و از دیدن و شنیدن زیباییها و نغمه دل انگیز و روح نواز حرکت امام باز داشته از کنار هر پاسخى چه بسا با پوزخندى بگذرند و توجه نکنند. زیباییها والاییها ارزشهاى متعالى انسانى زمان و مکان نمى شناسند. هرگاه جلوه گر شوند و نمود بیابند شکوفان گردند خوشایند مردم اند و مایه روشنایى چشم آنان. همچنین زشتیها پستیها سیاه کاریها تباهیها فسق و فجورها زمان و مکان نمى شناسند. هرگاه دامن گسترند و جامعه را در لجن زار خود فرو برند مایه نفرت انزجار و ناخوشایندى مردم اند.
حال اگر کسى به پا خیزد براى شکوفاندن زیباییها والاییها و میراندن و نابود کردن و ریشه کن ساختن زشتیها و تباهیها آن هم از پایگاه معنوى و رسالتى رحمانى بدون هیچ چشمداشتى از خلق و منتى بر مردم و به دور از هرگونه هوا و هوس دنیوى و مادى و برابر آیینها و قانونهاى الهى چرا نبایستى الگو باشد؟ آیا خردها وجدانها و فطرت هاى پاک مى پذیرند که چنین کسى از مدار الگو بودن خارج شود و کس و کسانى الگو قرار بگیرند که هیچ یک از پایگاه هاى یاد شده را ندارند و شگفت این که خود سخت در باتلاق تردید گرفتارند و ره گم کرده اند! حال چگونه مى خواهند ره بنمایند و الگوى مردمان سرگردان قرار بگیرند؟
این گونه الگوها بر سرگردانى مردم مى افزایند و آنان را در وادى پر هراس و خوف انگیز بى راهگى و گم گشتگى فرو مى برند بدون هیچ روزنى به روشنایى.
پس خارج کردن کسانى چون امام حسین از مدار حرکت و گردش روزگار ستم و جفایى است بزرگ و غیر درخور جبران بر انسانیت شرف آزادگى و هرچه زیبایى والایى و ارزش است.
ما اگر به انسانها بگوییم شما از گذشته پاک زلال بى آلایش شفاف و رخشان الگو نگیرید و از زیباآفرینان پیشین که فریادشان و صداى عدالت خواهى شان از مرز زمان و مکان گذشته و هیچ زمان و مکان نمى شناسد و تا وقتى که دنیا دنیاست و انسان بر روى کره خاکى مى زید راه و رسم آنان بر فراز همه راه ها و رسمها مى درخشد فریادشان رساتر از هر فریادى به گوش جان مى رسد پیروى نکنید نابخردانه نیست؟ آیا فراخواندن آنان به تباهى پوچى و بى هویتى نیست؟ آیا کسى که مى گوید باید با ستم در افتاد و براى ریشه کن کردن ستم راه ها و روشهایى را جست و اگر هیچ راهى پیدا نشد با نثار جان با آن در افتاد کهنه گراست و ارتجاعى مى اندیشد یا کسى که مى گوید با ستم باید ساخت و به توجیه آن پرداخت و کارى به کار ستم پیشگان نداشت؟
آیا کسى که مى گوید با استکبار به هر شکل و چهره اى در هر زمان و مکانى که به میدان دارى بپردازد باید به مبارزه برخاست باید از مدار خارج شود یا کسى که به پیشروى استکبار با نشر و برگردان اندیشه هاى استکبارى تلاش مى کند؟ آیا ایستادگى در برابر غارت بیت المال دست یازیدن به مال و ناموس دیگران پایمال کردن حق ضعیفان فسق و فجور و بى بندوبارى آلوده سازى نسل و آمیختگى میاه و… کهنه گرایى است و مربوط به زمان و مکان ویژه؟
آیا الگو قرار دادن کس و کسانى که با این بى قانونیها بى رسمیها و بى قاعدگیها به مبارزه برخاسته و جان خویش را در این راه نثار کرده و یا به بند کشیده شده و در زیر شکنجه جان به جانان تسلیم کرده اند واپس گرایى است یا اوج پیشرفت تعالى و والایى و حرکت برابر قانون ترازها و معیارهاى انسانى و هماهنگ با خرد فطرت و وجدان پاک؟
براى دور ساختن این شبهه: (که امام حسین نمى تواند براى مردمان هر زمان و مکانى در درازاى تاریخ و فراز و نشیبهاى روزگار الگو باشد و مشعل راه) از ساحَت ذهنها افزون بر آنچه یاد شد به نکته هایى باید توجه داشت:
الف. امامان شیعه چه آنان که حکومت به دست گرفته و براى ریشه کن کردن تباهیها فسادها فسقها ستمها به نبرد برخاسته گوناگون تدبیرها اندیشیده و چه آن که صلح کرده و از حکومت کناره گیرى کرده و چه آن که علیه ستم بدعت غارت بیت المال حاکم شدن ناشایستگان برگرداندن حکومت به مجراى اصلى به پا خاسته و چه آنان که به بیان دقیق آموزه هاى اسلام روى آورده و به کار ژرف فرهنگى و گسترش سنت نبوى و احیاى اسلام ناب در برابر اسلام اموى و عباسى پرداخته اند همه و همه یک هدف را دنبال مى کرده اند و رفتار کردار و گفتار آنان براى شیعیان حجت است.
همان گونه که در صلح صلح حدیبیه و صلح امام حسن الگوست و در جهاد جهاد امیرالمؤمنین و در مبارزه با حاکمان ستم و بدعت گستر مبارزه امام حسین و در تلاش فرهنگى و معنوى و روحانى تلاش امام سجاد و در بیان دقیق آموزه هاى اسلامى و احکام روش امام باقر و امام صادق و…
الگویند و چراغ همیشه فروزان.
شیعه هیچ گاه در بن بست قرار نمى گیرد. در هر زمانى سازوار با آن زمان مى تواند به آسانى یکى از معصومان را الگوى حرکت قرار دهد.
البته باز شناخت این که زمان زمان در پیش گرفتن چه روشى است تقیه یا مبارزه کار فرهنگى یا کار مبارزاتى به عهده عالمان روشن دقیق اندیش تیزنگر آگاه و زمان شناس است که (العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس)75
ب. با درنگ در سخنان امام در درازى حرکت حماسى خود به روشنى به دور از هیچ ابهامى به دست مى آید که امام از همگان از امت محمدى هرکس که نمى خواهد زیر بیرق پادشاه ستم پیشه باشد مى خواهد به پا خیزد و فریاد برآورد دست بیعت به یزید ناشایست سگ باز باده نوش و بى اعتقاد به راه و رسم و آیین محمدى ندهد و علیه نابسامانیها قد افرازد.
امام افزون بر نامه هایى که به کوفه و بصره ارسال مى دارد و مردمان آن شهرها را به شرکت در نهضت بزرگ ضد بیداد بدعت فساد تباهى و حاکم فاسد فاجر و فاسق فرا مى خواند در بین راه نیز از افراد مى خواهد که به نهضت بپیوندند و راه سعادت را پیشه کنند و از تیره روزى خود را وارهانند.
و مردم مدینه مکه کوفه بصره و… قیام علیه تباهیها زشتیها و امویان و پیشواى آنان یزید تبه کار را وظیفه شخصى و ویژه او نمى دانستند و هرکس به گونه و بهانه اى از این وظیفه بزرگ و پیوستن به کاروان نور خود را کنار مى کشید. هیچ یک از دیدارکنندگان با امام حسین از بزرگان قریش و دیگر ناموران و سرشناسان جامعه اسلامى: عبدالله بن عباس ابن زبیر ابن عمر محمد بن حنفیه فرزدق و… چه در زمان حیات امام و چه پس از شهادت وى نگفتند قیام وظیفه و رسالت شخصى حسین(ع) بود و ما وظیفه اى نداشتیم. از این روى گردباد سهمگین پشیمانى پس از شهادت غریبانه امام و
یاران در صحراى طف حجاز و عراق را درنوردید و بسیار بسیار از مردمان در آتش پشیمانى سوختند و بسیارى زانوى غم در بغل گرفتند و به کنج انزوا خزیدند و بسیارى توبه را با خون آمیختند و قیامى شورانگیز آفریدند تا شاید خداوند توبه آنان را بپذیرد و از آتش گناه بزرگ همراهى نکردن امام معصوم عادل و شایسته براى هدایت جامعه اسلامى و احیاگر اسلام ناب و سنت راستین محمدى برهاند و از این که کوتاهى کرده و سخنان او را به گوش جان ننیوشیده اند به عذاب الیم گرفتار نیایند.
اینان با این حرکت پر شور و نهضت خونین این رسالت بزرگ و قیام امام علیه بیداد را تنها وظیفه او نمى دانستند و اگر چنین گمانى و پندارى داشتند نمى بایست دست به این حرکت خونین مى زدند و توبه خود را با خون مى آمیختند.
بله اینان برخاستند و سران جنایت پیشه و تبه کار فاجعه کربلا را از پاى درآوردند و بااین حرکت خود را شریک در نهضت اباعبدالله کردند.
ج. امام در گوناگون سخنرانیها خلافهاى حکومت شام را برمى شمارد و حکومت یزید را نامشروع اعلام مى کند و خود را شایسته ترین فرد براى دگرگونى این چگونگى و این حالت مى داند که باید الگو قرار بگیرد و پیشواى حرکت: فلکم فیَّ اسوة.
در خطبه اى که در برابر سپاه حرّ ایراد مى فرماید به روشنى علت و انگیزه قیام خود را بیان مى کند: همانا پیروى از شیطان تار و پود حکومت اموى را شکل مى دهد و سربرتافتن از فرمان خداوند جهت گیرى و سمت و سوى حرکت آن است و فساد آشکار و غارت بیت المال رویه آن. حال چه کسى باید این کاخ شیطانى را که در دل امت محمدى سربرآورده درهم بکوبد و راه را براى پیروى از دستورها و آیینهاى خداوند رحمان و خداوند مهر هموار کند از
غارت بیت المال جلو بگیرد و فساد را از ساحَت جامعه دور سازد؟
مى فرماید: من. انا أحقّ من غیّر. من شایسته ترین و سزاوارترین افراد جامعه ام براى دگرگونى:
(الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان وترکوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد وعطّلوا الحدود واستأثروا بالفىء واحلّوا حرام الله وحرّموا حلالَه وانا احقّ من غیّر.)
هان هشیار باشید. اینان به پیروى از شیطان گردن نهاده و از فرمان خداوند سر برتافته اند. فساد را آشکار ساخته و حدود را واگذارده اند. بیت المال را ویژه خود ساخته و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته اند. و من از هرکه و هرکس سزاوارترم که این وضع را دگرگون سازم.
سپس مى افزاید:
(وقد اتتنى کتبکم ورسلکم ببیعتکم وانّکم لاتسلمونى ولاتخذلونى فان تمتم [یا اقمتم] على بیعتکم تصیبوا رشدکم وأنا الحسین بن علیّ بن فاطمه بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم نفسى مع انفسکم واهلى مع اهلکم فلکم فیّ اسوة)76
نامه هاتان به دست من رسید و فرستادگان تان پیش من آمدند بر اعلام بیعت شما و این که مرا وانمى گذارید و به دشمن نمى سپارید و خوارم نمى سازید.
اگر بر بیعت و پیمان خود استوار مانید به راه راست و درست دست مى یابید. من حسین پسر على پسر فاطمه دختر رسول خدایم. جان من با جانهاى شماست و خاندان من همراه خاندان شما. پس باید نمونه شما باشم
.
امام اگر باید خود به تنهایى این وظیفه را به انجام مى رساند و خود او از سوى خداوند متعال مأمور بود نه دیگرى نیازى نبود که به کوفیان بگوید بر پیمانى که بسته اید استوار بمانید و دست از یارى من برندارید و مرا به دشمن نسپارید.
این که امام از آنان مى خواهد بر پیمان خود استوار بمانند یاریش رسانند تا به سعادت ابدى دست یابند و او را الگو و نمونه خود قرار دهند به خوبى و روشنى و بدون هیچ ابهامى دلیل است که همگان وظیفه داشته اند به پیروى از او علیه بیداد قد افرازند و در هر زمان و مکان در برابر هر ستم پیشه اى وظیفه دارند با اسوه قرار دادن حسین سازوار با زمان و ویژگیهاى عصر بایستند.
5. رواج خرافه ها و تحریفها: هر رویداد مهم تاریخى که با روى آورى مردم رو به رو شود و مردم علاقه داشته باشند که ریز جریان را بدانند با گذشت زمان خرافه ها تحریفها در آن راه مى یابد.
همین گونه است علاقه بسیار و عشق فراوان به کسان. علاقه بیش از اندازه و زیاده روى در دلبستگى زمینه را بویژه در بین مردم ناآگاه و نابرخوردار از دانش و بینش براى گزافه گویى و روایت داستانه هاى گزافه آمیز فراهم مى سازد.
حال اگر رویدادى راه گشا باشد و در سرنوشت سیاسى و اجتماعى جامعه و جامعه هایى نقش بیافریند روشن است که لجن بویناک تحریف و خرافه بیش و فزون از هر جریان دیگر تاریخى به سوى آن جارى مى شود. رویداد کربلا از یک سوى به خاطر عشق ژرف و کران ناپیدایى که شیعیان به آفریننده حماسه آن دارند و از دیگر سوى به خاطر کینه و دشمنى امویان و هواداران و
پیروان آنان در درازاى تاریخ با این حماسه انسان ساز و ستم سوز داشته و دارند بیش از هر رویدادى گرفتار گردبادهاى سهمگین خرافه و تحریف بوده و هست.
رویداد کربلا از هر زاویه اى درخور مطالعه است. چه حالتها خواسته ها و آرزوهاى آفرینندگان حماسه و چه حالتها خواسته و آرزوهاى پدیدآورندگان رذیلت و فاجعه.
هم جبهه باطل درخور مطالعه کالبدشکافى درنگ و دقت و عبرت آموزى است و هم جبهه حق درخور مطالعه و درنگ و واکاوى زوایاى آن و درس آموزى و پرتوگیرى است.
حال در این رویداد که یک سوى آن فرو رفته در لجن زار و مرداب گناه است و یک سوى آن در اوج ملکوت بر همگان روشن است که حسین کیست; انسانى در اوج خوبیها زیباییها والاییها. و یزید کیست; حیوانى انسان نما در فرود پلشتیها پستیها و زشتیها.
هرکس و هرکه در هرکجا که بشنود بین این دو جنگى در گرفته به خوبى داورى خواهد کرد که کدام بر مدار حق مى گردد و کدام بر مدار باطل.
چون مردم کوفه و شام حجاز و عراق که در حق بودن راه حسین و ایمان ژرف و راست گویى وى تردید و گمانى نداشتند و یزید را هم مى شناختند و از بى بند و باریها و ستمهاى وى آگاهى داشتند در مشروع بودن حرکت امام و نامشروع بودن لشکرکشى یزید علیه امام شک و گمانى به خود راه نمى دادند.
از این روى امویان چه پیش از رویداد و چه پس از آن به تلاش گسترده اى دست زدند که بنمایانند همان گونه که امام برابر اجتهاد خود رفتار کرده و بر حق بوده یزید نیز برابر اجتهاد خود رفتار کرده و بر حق بوده است!
این ناسازگویى از آغاز تاکنون گریبان گیر عالمان و فرهیختگان و
سیاستمداران اهل سنت بوده است و هنوز که هنوز است نتوانسته اند توجیه درستى براى آن بیابند و از این باتلاق پریشان گویى به درآیند.
عشق به حسین(ع) پس از شهادت روز به روز ژرف تر گسترده تر شد. نهضت بیدارگرانه توابین و پشیمانى و افسوس و دریغ بسیارى از کسانى که مى توانستند با حسین همراه باشند و نشدند شعله هایى از عشق و خشم افروخت.
این عشق سوزان و مویه ها و ناله ها بر شهیدان کربلا امویان را در تنگناى شدید قرار داد و از این بیدارى و غمگساریهاى گسترده و روز افزون به هراس افتادند; از این روى دست به کار شدند. به کمک تاریخ نگاران واقعه پردازان و داستان سرایان به ظاهر با مردم اندوهناک همراهى نشان دادند و با ساختن افسانه ها و داستانهاى دروغین مردم داغدیده را در محفلها و جاهایى به سویى که خود مى خواستند و براى آن برنامه ریزى کرده بودند کشاندند.
به ظاهر به کربلا تقدس دادند و در باطن به ویرانى پایه هاى استوار آن کمر بستند. از سرنوشت شمارى از پدیدآورندگان فاجعه کربلا داستانهاى شگفتى در این جا و آن جا در کتابها و نوشته هاى گوناگون نقل کردند و نشر دادند مانند آنچه از سفیان درباره یکى از شرکت کنندگان در قتل امام حسین(ع) روایت کرده اند.77
ییا خبرهایى که درباره دگرگونیهایى در طبیعت به هنگام فاجعه کربلا و پس از آن ساخته و نشر داده اند. بسان جارى شدن خون از زیر سنگها در قدس و سمرقند78 و…
امویان و هواداران آنان در گوناگون برهه هاى تاریخى همه تلاش کوشش و تکاپویشان بر این بود که هم حرکت امام را نابخردانه بنمایانند و هم پیروان آن امام همام را که در غم از دست دادن آن عزیز مویه و ناله مى کردند و
بر سر و سینه مى زدند و علیه بیداد نابرابرى و ناعدالتى مى ایستادند و با الگو قرار دادن حسین(ع) حماسه مى آفریدند مردمانى نابخرد و خرافى و داراى باورهاى سست و بى پایه جلوه دهند.
از این روى ابن کثیر که خود گرایش به امویان داشته این داستانها را از تاریخ نگاران مکتب اموى نقل کرده و به شیعه نسبت داده و مردود شمرده است.79 شگفت خود مى سازند و خود مردود اعلام مى کنند. و در این بین گروهى که از مدار خردورزان و از کانون خردمندان ناب اندیش رانده و طرد مى شود شیعه است. همان گروهى که با رفتارهاى زیبا و شکوه آفرینیهاى شگفت خود با الگوگیرى از حسین(ع) و دیگر حماسه سازان به خرد ژرفا بخشیده و بر دامنه آن روز به روز افزوده و چشم اندازهاى زیبا و باشکوهى از آن فرا دید هر خردمندى رسم کرده است. روایت گران گرفتار در باتلاق ساخته و پرداخته امویان در همین راستا براى خوار و کوچک نمایاندن امام حسین(ع) و مهرورز و مهربان شناساندن یزید نسبت به خاندان رسالت و مخالف نمایاندن وى با پدیدآورندگان عرصه خونین عاشورا و بى گناه جلوه دادن وى در پدیدآورى فاجعه کربلا داستانى شگفت ساخته و دست به جعل نفرت انگیزى زده اند.
ابن عساکر (م:571هـ.ق) در تاریخ دمشق سپسها شمس الدین ذهبى (م:748هـ.ق) ابن کثیر دمشقى (م:774ق) به نقل از وى این داستان ساختگى را از شخص ناشناخته اى نقل کرده اند.
شمس الدین ذهبى در اعلام النبلاء این داستان را چنین روایت مى کند:
(خالد بن عبدالله عن الجریرى عن رجل: أنَّ الحسین لمّا ارهقه السلاحُ قال: ألا تقبلون منّى ما کان رسول الله(ص) یقبل من المشرکین؟ کان اذا جنح احدهم قبل منه.
قالوا: لا.
قال: فدعونى أرجع.
قالوا: لا.
قال: فدعونى أتى امیرالمؤمنین.
فأخذ له رجل السلاح فقال له: أبشر بالنار.
فقال: بل ان شاء الله برحمة ربیّ وشفاعة نبیى.
فقتل و جىء برأسه فوضع فى طست بین یدى ابن زیاد. فنکته بقضیبه وقال: لقد کان غلاماً صبیحاً. ثم قال: ایّکم قاتله؟
فقام الرجل.
فقال: وما قال لک.
فأعاد الحدیث…
قال: فاسودَّ وجهه.)80
خالد پسر عبدالله از جریر و او از مردى روایت کرد: چون حسین را حمل ساز و برگ جنگى [در آوردگاه] بسیار ناتوان و خسته کرده بود گفت: آیا از من نمى پذیرید آنچه را رسول الله(ص) مى پذیرفت از مشرکان؟
رسول الله(ص) هرگاه یکى از سپاه دشمن به او میل مى کرد از او مى پذیرفت.
[فرماندهان سپاه ابن زیاد] گفتند: خیر.
حسین گفت: پس مرا وابگذارید که برگردم.
گفتند: خیر.
حسین گفت: پس مرا وابگذارید تا نزد امیرالمؤمنین [یزید] بروم.
در این هنگام مردى ساز و برگ جنگى را از او گرفت و به او
گفت: مژده مى دهم تو را به آتش جهنم.
حسین گفت: بلکه اگر خدا بخواهد به مهر پروردگارم و شفاعت پیامبرم.
پس آن مرد حسین را کشت و سر او را آورد و در تشت پیش ابن زیاد نهاد.
ابن زیاد با ترکه اى که در دست داشت به سر بریده زد و گفت: جوان زیباروى و سپید چهره اى بود.
آن گاه گفت: کدام یک از شما او را کشت؟
همان مرد برخاست.
ابن زیاد گفت: به تو چه گفت.
مرد گفتار حسین را تکرار کرد.
راوى گفت: در این هنگام چهره آن مرد سیاه شد.
به درستى اگر در گزارش یاد شده درنگ شود دروغ بودن آن روشن مى شود. به دور از خرد است قهرمانى که همه عزیزان خود را از دست داده است و یاران جان فداى او بسیارى از نیروهاى دشمن را از پاى درآورده اند در آخرین آناتِ زندگى آن گاه که گرداگرد او را سپاه دشمن فرا گرفته بین او و خیمه هاى عزیزانش جدایى افتاده با تنى زخم خورده خسته و رنجور از دشمنى که به هیچ اصل و معیارى پاى بند نیست و هیچ اصول انسانى را در جنگ پاس نداشته بخواهد که کار به کار او نداشته باشد و او را وابگذارد تا به کسى که دستور به این آدمکشى داده و این فاجعه آفرینى را از فرماندهانش خواسته است پناه ببرد و با او بیعت کند!
آیا انسانهاى معمولى و عادى در چنین آوردگاهى و هنگامه اى و در آخرین آنِ زندگى از دشمن خون آشام خود درخواستى مى کنند که حسین قهرمان قهرمانان بکند؟
ییا در شأن و خِرَد حسین(ع) است که از سپاهى که هیچ حرمت و احترامى به رسول گرامى اسلام و خاندان او روا نداشته خواهش کند: با او چنان رفتار کنند که رسول خدا یا کسى که از سپاه دشمن به او میل مى کرد رفتار مى کرد!
اینها به شعبده بیش تر مانند است تا تاریخ نگارى.
اینان خود چون از خرد و شعور بى بهره بوده اند پنداشته اند دیگران نیز این گونه اند و هر سخن یاوه اى را مى پذیرند. بویژه این که اگر در پایان سخن سخنى را بیاورند که به مذاق خوانندگان شیعى و علاقه مند به حسین(ع) خوش آید که همانا عبارت باشد: (فاسودّ وجهه)
نقلهاى دیگرى هم از این افسانه در کتابهاى تاریخى ثبت شده است81 که باید شیعیان خردمند هشیار باشند و خردورزانه گزارشهاى تاریخى را در بوته نقد قرار دهند و سره از ناسره جدا سازند تا در دام شیطانها و دشمنان کینه توز قهرمان حماسه آفرین عاشورا نیفتند و آنچه را او با تلاش تکاپو جان نثارى و فدا کردن عزیزانش براى شیعه اسلام و انسانیت به ارمغان آورده به آسانى به دست یغماگران بسپارند.
این سخن که حسین(ع) در آخرین آنِ زندگى چنین درخواستهایى داشته چنان رسواست و سخیف که شخصى مانند خضرى بک با داشتن پندار واهى درباره حرکت امام حسین(ع) و اشتباه و مایه اختلاف امت پنداشتن آن آن را نپذیرفته و مردود دانسته است.82
از امویان دستگاه ها و حکومتهاى نامشروع و ستم پیشه کسى انتظار نداشته روى تک تک سخنان امام حسین(ع) درنگ کنند که درباره حکومت یزید شخص یزید معاویه آل ابى سفیان ابن زیاد و… چه فرموده است که این سخنان یاوه را نگویند و این ذلتها را به حسین(ع) نسبت ندهند
.
آنان از سخنان امام در برهه برهه حرکت وى آگاهى داشتند و مى دانستند امام به هیچ روى با یزید دست بیعت نخواهد داد و خوب دریافته بودند که او قهرمانانه تا پاى جان در برابر آنان خواهد ایستاد و از شرف و آزادگى و اسلام محمدى در برابر اسلام اموى که همان جاهلیت است به دفاع برخواهد خاست. با این حال دست به ساختن پرداختن و نشر دادن این گزارشهاى دروغ و به دور از شأن و جایگاه امام حسین(ع) زدند تا او را به پندار خام خود از اریکه و اوج قهرمانى به زیر آورند و رهبر تبه کار خود را از باتلاق پستى به در آورند و به مهربانى و مهرورزى شهره اش کنند. و به گونه اى شگرد ورزند و بنمایانند که امام هم از این جانى جنایت پیشه امید مهربانى و بخشش داشت و مى دانست که اگر به نزد یزید برده شود او را آزاد خواهد گذاشت! اما از تاریخ نگاران انتظار بود که روى تک تک سخنان امام دست کم از مدینه تا کربلا دقت و درنگ مى کردند و سخنان یاوه را بر کلک خویش جارى نمى ساختند.
چه اینان و چه هر کسى که دست به تاریخ نگارى و بررسى رویداد کربلا زده و مى زند اگر روى سخنان و رفتار حضرت دقت کنند از کنار این افسانه ها و داستانهاى دروغین به آسانى نخواهند گذشت و به گونه اى به نقد آنها خواهند پرداخت و ناسازگارى آنها را با سیره و سخن آن حضرت درخواهند یافت.
اکنون به نمونه هایى از سیره و سخن امام اشاره مى کنیم تا دروغ و ساختگى بودن این گزارش که امام در آخرین دََََََََََََََََََََََََََََََََََم زندگى خواست او را رها کنند تا بر گردد یا به نزد امیرالمؤمنین یزید83 برود و دست بیعت به او بدهد روشن شود و جاى هیچ گمان و پندارى نماند که ساخته دست دشمن است.
*چگونه امام این سخن را به زبان جارى کرد در حالى که پس از خبر
شدن از مرگ معاویه در دارالاماره و سرباز زدن از بیعت با ولید والى مدینه و مأمور گرفتن بیعت از امام براى یزید نهضت بزرگِ سََر برتافتن از بیعت با یزید را با هجرت از مدینه به سوى مکه آغاز کرد.
*هنگامى که ولید امام را به دارالاماره فرا مى خواند و مرگ معاویه را به آگاهى وى مى رساند و هدف خویش را از این فراخوانى شباهنگام که همانا بیعت با یزید باشد باز مى گوید پس از گفت و گوهایى امام مى فرماید:
(انّا اهل بیت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملائکة وبنا فتح اللّه وبنا ختم اللّه ویزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرّمة معلن بالفسق ومثلى لایبایع بمثله ولکن نصبح وتصبحون وننظر وتنظرون ایّنا احق بالخلافة والبیعة ثم خرج.)84
ما خاندان پیغمبر و کان رسالتیم. آستانه ما محل آمد و شد فرشتگان است. دفتر وجود به نام ما باز شده و دائره کمال به ما ختم گردیده است.
و یزید مردى است گنه کار و میگسار و آدم کُش و خیانت پیشه بى شرم و رو. و همچون منى با چنین کسى بیعت نخواهد کرد. ولى باش تا صبح کنم و شما نیز صبح کنید. و ما در این به دقت بنگریم و شما نیز بنگرید که کدام یک از ما به خلا فت و بیعت سزاوارتر است.
*امام از آغاز تا فرجام حرکت بارها از راه عزت مندانه اى که در پیش گرفته بود با افتخار یاد مى کند و مرگ در این راه را سعادت مى شمارد همان نوید بزرگى که پیامبر خدا درباره او داده است. او چه در پاسخ خیرخواهان و چه در پاسخ فرماندهان سپاه دشمن که او را از کشته شدن بیم مى دهند مرگ شرافت مندانه را مى ستاید و زندگى در زیر رایت مردى
فرومایه و پستى چون یزید را نکوهش مى کند و آن را خوارى و زبونى مى شمارد. از باب نمونه:
1. در گاه رویارویى با سپاه حرّ حرّ به وى گفت:
(من درباره خودت به خدا سوگندت مى دهم که اگر کارزار کنى بى گمان کشته خواهى شد.
حسین گفت: آیا مرا از مرگ بیم مى دهى؟
آیا کارتان بدان جا کشیده است که مى خواهید مرا بکشید؟
نمى دانم به تو چه بگویم! به تو همان را مى گویم که آن مرد اوسى به پسرعمویش گفت. او مى خواست به یارى پیامبر(ص) بشتابد به او گفت: کشته خواهى شد به کجا مى روى؟ گفت: من هم اکنون روانه مى شوم و به خوبى مى دانم که مرگ براى مرد مایه ننگ نیست و بویژه اندیشه اى نیک در دل داشته باشد و مسلمان وار پیکار کند. جان خود را در راه مردانى نیک سرشت ببازد و با ایشان همرزم گردد. با تبه کار به راه ناسازگارى رود و از بزه کار دورى جوید. اگر زنده مانم گرفتار پشیمانى نگردم و اگر زنده نمانم نکوهشم نکنند. براى مرد همین بدبختى بس است که با خوارى زندگى کند و زبونى را از ناچارى پذیرا گردد.)85
2. آن گاه که عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد نوشت: حسین مى تواند یکى از دو راه را برگزیند: دست بیعت با یزید یا کشته شدن امام قهرمانانه به مرگ لبخند مى زند و به روایت على بن الحسین(ع) در روز عاشورا مى فرماید:
(ألا و انّ الدعیّ بن الدعیّ قد خیّرنا بین اثنتین: السِّلة او الذّلة
وهیهات مِنّا الذلة. یأبى الله ذلک لنا ورسوله والمؤمنون مجور طابت و طَهُرت وأنوف حَمیّة ونفوس أبِیَة من ان تؤثر طاعة الّلئام على مصارع الکرام.)86
همانا پسرخوانده اى که پسرِ پسرخوانده است [روسپى زاده پسر روسپى زاده] ما را میان دو چیز مختار کرده است: کشیدن شمشیر و پذیرش زبونى. و زبونى از ما سخت دور است. خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنها و آغوشهاى پاک و پارسا و سرشتها و جانهاى غیرت مند آن را براى ما نمى پذیرند و روا نمى دارند که پیروى از انسانهاى پست و خوارمایه را بر قتلگاه کرام و نیک منشان پیش بداریم.)
ابن ابى الحدید این حماسه بزرگ و حرکت قهرمانانه امام را سخت مى ستاید و بر این باور است که حسین حمیّت و مرگ زیر سایه هاى شمشیر را به مردم آموخت:
(سرور و سالار این افراد [کسانى که ستم را نپذیرفته اند] که به
مردم حَمیّت و مرگ زیر سایه هاى شمشیر را آموخت و آن را بر پستى و زبونى برگزید ابوعبدالله حسین بن على بن ابى طالب علیهما السلام است که بر او و یارانش امان عرضه شد ولى به خوارى تن در نداد و بیم آن داشت که ابن زیاد بر فرض که او را نکشد به گونه اى او را خوار و زبون سازد و لذا مرگ را بر آن برگزید. از نقیب ابوزید یحیى بن زید علوى بصرى شنیدم مى گفت: گویى این ابیات ابوتمام که درباره محمد بن حمید طائى سروده گفته نشده است مگر براى امام حسین(ع):
(نفسى که خوارى و زبونى را چنان ننگ مى داند که هنگام جنگ و بیم و زبونى یا کم تر از آن را کفر مى پندارد.
او در آبشخور مرگ پاى خویش را استوار بداشت و به آن گفت:
از زیر قدم تو حشر و برانگیخته شدن است…)
هنگامى که یاران مصعب بن زبیر از گرد او گریختند و او فقط با تنى چند از ایشان پایدارى کرد نخست نیام شمشیر خود را شکست و سپس این بیت را خواند:
(آن پیشگامان بنى هاشم در کربلا پایدارى کردند و براى همه آزادگان سنت پایدارى را سرمشق نهادند.)87
آیا این چنین کسى که براى مرگ عزت مندانه و در راه خدا آغوش مى گشاید و به زندگى ذلیلانه پشت پا مى زند و از آن با تمام توان مى پرهیزد قهرمانان عرصه ها و آوردگاه هاى نبرد او را اسوه و الگو قرار مى دهند شاعران نامى عرب او را به خاطر برگزیدن چنین جایگاه والا و شرافت مندانه اى مى ستایند مى تواند گوینده آن سخنان زبونانه باشد آن هم
پس از از دست دادن همه یاران و عزیزان خود!
اگر حسین(ع) در آوردگاه و در زیر برق شمشیرهاى آخته دشمن چنین زبونانه (معاذالله) سخن گفته بود هیچ گاه نام او این گونه در اوج در شعر حماسى عرب نمى ماند و قهرمانان و یلان عرب و عجم او را الگو و اسوه راه قرار نمى دادند و ابن ابى الحدید آشناى به تاریخ و ریز و درشت آن نمى گفت و نمى نوشت:
(به مردم حمیّت و مرگ زیر سایه هاى شمشیر را آموخت و آن را بر پستى و زبونى برگزید.)
قیام حسین برخوردار از تاریخ روشن
شاید شمارى بر این پندار باشند که رویداد و حماسه کربلا چون از تاریخ روشن دقیق و همه سویه بهره مند نیست خرافه ها تحریفها افسانه ها و روایتها و گزارشهاى به دور از خرد به آن راه یافته و در بین مردم رواج پیدا کرده است.
ییا این که چون تاریخ رویداد کربلا را گروه پیروز که همانا امویان کینه ورز باشند نوشته اند این همه خرافه سخنان سست و یاوه به آن راه یافته و مردم از هدف قیام امام حسین به دور افتاده اند. یعنى منبع و سرچشمه اى جز آنچه امویان ساخته و پرداخته و نشر داده اند در دسترس نیست و از این روى تاریخ کربلا در تاریکى فرو رفته و گرد و غبار ابهام تمام آن رویداد مهم را دربر گرفته و هیچ روزنى به روشنایى نیست و به درستى نمى توان سره از ناسره را بازشناخت و گفت در آن روز هراس انگیز و غم بار چه بر سر حسین و خاندان او آمده و چه بخشهایى از آن روایت غم انگیز درست و چه بخشهایى نادرست است. امویان در آلودن فضاى فکرى و ذهنى جامعه ید طولایى داشتند. آنان چه پیش از رویداد غم افزاى کربلا و چه پس از آن هیچ گاه از
فضاسازى تبلیغات گسترده به سود خویش و علیه امام دروغ پراکنى شایعه سازى غافل نبوده و همیشه و همه گاه این برنامه را پى مى گرفتند و تمام راه هاى نفوذ خبر را سدّ مى کردند و خبرها به سختى به مردم مى رسید. چنان فضا را از ترس و وحشت آکنده بودند که کسى را جرأت و یاراى آن نبود که آنچه را دیده بود بازگوید.
پس چگونه مى توان به این گزارشهایى که از نیم روز عاشورا داده شده و اینک در دسترس ماست اطمینان کرد و آنها را پذیرفت.
در پاسخ مى گوییم: از مدینه تا کربلا و شب و روز عاشورا سخنان امام زوایاى گوناگون رویداد را به درستى روشن مى کند. هرکس مى خواهد بفهمد امام در برهه ها مرحله هاى گوناگون قیام چه برنامه اى داشته و چه خط مشى و دشمن او داراى چه انگیزه ها و هدفهایى بوده از سخنان آن بزرگوار مى تواند به نتیجه درست و دقیقى برسد.
امویان با همه بدسرشتى لاابالیگرى دروغ پراکنى شایعه سازى چون در برابر رویداد بسیار وحشتناک و سنگینى که آفریده بودند و وجدانهاى خود وجدانهاى مردم بیدار قرار گرفتند به زانو درآمدند و نتوانستند به رویارویى با خبرها و روایتهاى درستى که از ناى هر شاهد صحنه بیرون مى آمد و بر قلم هر گزارش گرى جارى مى شد برخیزند که خود در برابر فاجعه اى که پدید آورده بودند از شرم و نکوهش خانواده و مردم و پیرامونیان زمین گیر شده بودند. پدیدآورندگان فاجعه کشندگان فرزندان پیامبر و فاطمه شمارى براى گرفتن جایزه از یزید و ابن زیاد و شمارى از عذاب وجدانى که در درون آنان شعله مى کشید در مجلسها و محفلهاى گوناگون زبان به سخن گشودند و دست آلوده خود را در این جنایت بزرگ رو کردند و جزءجزء حادثه را شرح دادند.
هر پژوهش گرى با دقت و درنگ روى تاریخ عاشورا به خوبى درمى یابد که این رویداد به روشنى در تاریخ ثبت شده و آن جاهایى که دستان آلوده به کار افتاده و افسانه ها و دروغهایى وارد ساخته اند اگر با معیارهاى دقیق سنجیده شوند دروغ و ساختگى بودن آنها روشن مى گردد.
تاریخ عاشورا تاریخ مستندى است. روایت گران آن فرزندان و خواهران حسین بن على بودند و یا کسانى که از روى احساس و درد آن را روایت کرده اند.
این روایت گرى در خاندان بنى هاشم و در نزد امامان معصوم و بستگان آنان به روایت گرى خود آنان و دیگران یکى پس از دیگرى ادامه داشته و تاریخ بزرگ عاشورا را ساخته و سامان داده است.
از این روى صاحب نظران تاریخ عاشورا را از مستندترین تاریخها و روایتها دانسته اند.
شهید مطهرى مى نویسد:
(اگر کسى تاریخ عاشورا را بخواند مى بیند ارزنده ترین و مستندترین و پر منبع ترین تاریخهاست. ما احتیاجى [به این دروغها] نداریم. حال گذشته از این که اصلاً دروغ جعل کردن کار غلطى است احتیاجى نیست. آن قدر راست هست که همانها را اگر بگوییم کافى است. مرحوم آخوند خراسانى مى گفته است: (اینهایى که دنبال روضه نوِ نشنیده هستند بروند روضه هاى راست را پیدا کنند که آنها را احدى نشنیده است) و این طور است.)88
افزون بر سخنان و نامه هاى روشن گر امام و سخنان سفیران و نمایندگان آن بزرگوار که حماسه کربلا را به گونه روشن و شفاف و درخشان فرا روى ما قرار مى دهد و تابلوهاى بس زیبا از گوناگون عرصه هاى آن براى هر جوینده
زیبایى راستى و شکوه رسم مى کند و نامه ها و سخنان یزید و کارگزاران جنایت پیشه اش و سران اموى که زوایاى جنایت هولناک و هراس انگیز کربلا را به روشنى براى هر اهل درد و درکى مى نمایاند سه عنصر مهم مى تواند پژوهش گر و جویاى حقیقت را در بررسى رویداد کربلا چراغ راه باشد.
1. گزارش گزارش گران حاضر در آوردگاه.
2. سخنان روشن گر اسیران اهل بیت بویژه امام زین العابدین زینب کبرى ام کلثوم و… و پیامدهاى اسارت عزیزان حسین.
3. روند دگرگونیهاى سیاسى اجتماعى و فرهنگى.
گزارش گزارش گران حاضر در آوردگاه
امام سجاد حضرت زینب و دیگر عزیزان و اهل بیت امام در روز عاشورا زیباییها شکوه ها و تاریکیها و تیرگیها را یک به یک گزارش کرده و براى مردم در محفلها و مجلسهاى گونه گون و براى بنى هاشم به نثر و شعر باز گفته و در سینه تاریخ به ثبت رسانده اند امامان معصوم یکى پس از دیگرى رویداد عاشورا را روایت کرده89 و یا روایت روایت گران راست گوى را پذیرفته اند. افزون بر این گرامیان که از روایت گرى آنان باز هم سخن خواهیم گفت دو گروه از حاضران در آوردگاه به روایت گرى زیباییها شکوه ها تاریکیها و تیرگیها پرداخته اند.
گروه نخست: پلیدى آفرینان و همراهان سپاه عمرسعد. از این دو دسته شمارى زبان گشوده و صحنه هایى از فاجعه را بیان کرده اند. پلیدى آفرینان و آلودگان به خون فرزندان پیامبر(ص): گاه در برابر صحنه هاى دلخراش و هولناکى که پدید آورده اند خود را باخته و زبان به بازگویى جنایتهاى خود گشوده اند گاه براى گرفتن جایزه گاه براى دفاع از خود گاه براى افتخار و
شمارى از آنان از روى پشیمانى و در دادگاه وجدان و شمارى در دادگاه مختار.
اعترافهاى تکاندهنده اینان را شاهدان و گواهان دیگر درست و راست انگاشته و تأیید کرده اند.
* ابن اثیر روایت مى کند:
(مردم به سنان بن اَنسِ نَخَعى گفتند: حسین بن على پسر فاطمه دخت پیامبر(ص) را کشتى! گرانبهاترین مرد از میان تازیان را سر بریدى! او آهنگ آن داشت که فرمانرانى این تبه کاران را ریشه کن گرداند به نزد فرمانروایان و فرماندهانت شو و پاداشت را از ایشان بخواه که اگر همه خانه هاى شان را در برابر این کار خواستار شوى اندک باشد.
او سوار بر اسب خود شد و روى به راه نهاد. مردى دلاور ولى بس نابخرد و کودن بود. به در خرگاه عمر بن سعد شد و با بلندترین آواى خویش بانگ برآورد:
أوقـر رکـابى فضّة وذهبـاً انّى قَتَلتُ السّیّدَ المُحَجَّبا
قتلت خیر الناس اُمّاً واَباً وخَیرَهم اذ ینسبون نسبـا
رکاب مرا مالامال از سیم و زر ساز
من سرور گرامى داشته را کشتم
بهترین مرد را که بهترین پدر و مادر داشت بکشتم
و برترین ایشان هنگامى که گفت و گو از نژاد خود به میان آورند.
عمر بن سعد گفت: گواهى مى دهم که تو گول و دیوانه اى. او را به درون به نزد من آورید. چون درآمد تازیانه اى بر سرش نواخت و گفت: مردک دیوانه! چنین سخنانى بر زبان مى رانى؟ به خدا اگر ابن زیاد این را مى شنید سرت را مى برید.)90
* ابن ابى الحدید براى به زیبایى نمایاندنِ شجاعت بى باکى عاشقانه به آغوش مرگ خزیدن یاران حسین در دشت نینوا سخنان یکى از جنایت پیشگان لشکر عمرسعد را مى آورد که در پاسخ به سرزنشهاى سرزنش گرى که به او گفته: واى بر تو آیا فرزندان رسول خدا را کشتید؟ گفته است:
(ریگ زیر دندانت بیاید! تو هم اگر آنچه ما دیدیم مى دیدى همان کارى را مى کردى که ما کردیم. گروهى بر ما قیام کردند و هجوم آوردند که دستهایشان بر قبضه هاى شمشیرشان بود و همچون شیران شرزه از چپ و راست سواران شجاع را از پاى درمى آوردند و خویشتن را به کام مرگ افکنده بودند نه امان و زینهار مى پذیرفتند و نه به خواسته و مال توجهى داشتند و هیچ چیز نمى توانست میان ایشان و وارد شدن در آبشخور مرگ یا چیرگى بر ملک مانع و حایل شود و اگر اندکى از آنان دست مى داشتیم تمام لشگر را مى گرفتند اى بى مادر ما چه کار مى توانستیم انجام دهیم.)91
* جریر طبرى از ابوالهذیل سکونى روایت مى کند:
(به روزگار خالد بن عبدالله هانى بن ثبیت حضرمى را دیدم که در انجمن حضرمیان نشسته بود پیرى فرتوت بود شنیدمش که مى گفت: از جمله کسانى بودم که هنگام کشته شدن حسین حضور داشتند.
مى گفت: به خدا من ایستاده بودم و یکى از ده نفر بودم که همگى بر اسب بودیم. سواران جولان مى دادند و پَس مى رفتند. در این وقت پسرى از خاندان حسین از خیمه ها بیرون شد و چوبى به
دست داشت تنبان و پیراهن داشت وحشت زده بود و از راست و چپ مى نگریست. گویى دو مروارید را بر دو گوش وى مى بینم که وقتى به یک سو مى نگریست در حرکت بود. ناگهان یکى به تاخت آمد و چون نزدیک وى شد از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید.
سکونى گوید: قاتل پسر همان هانى بن ثبیت بود که چون ملامتش کرده بودند از خویشتن به کنایه سخن مى کرد.)92
همو گزارش دیدار امام حسین و عمر بن سعد را در شب عاشورا داده است.93
* کثیر بن عبدالله شعبى از تبه کاران سپاه عمرسعد بود که با مهاجر بن أوس به زهیر بن قین از یاران وفادار دلاور و آگاه امام یورش بردند و او را از پاى درآوردند و به شهادت رساندند.94
همو به روایت ابومخنف از على بن حنظله سخنرانى شورانگیز زهیر بن قین را به این شرح گزارش کرده است:
(وقتى به طرف حسین حمله بردیم زهیر بن قین بر اسب خویش که دمى پرموى داشت با سلاح تمام بیامد و گفت: اى مردم کوفه از عذاب خداى حذر کنید. اندرز برادر مسلمان بر برادر مسلمان فرض است. ما و شما تاکنون و تا وقتى که شمشیر در میانه نیامده برادریم و بر یک دین و بر یک جماعت (ملت) و شما سزاوار اندرز مایید و چون شمشیر در میان آید همبستگى برود و ما امتى باشیم و شما امت دیگر. خدا ما و شما را به باقى ماندگان پیغمبر خویش امتحان مى کند تا ببیند
ما و شما چگونه عمل مى کنیم. ما شما را دعوت مى کنیم که آنها را یارى کنید و از پشتیبانى عبیدالله بن زیاد طغیان گر بازمانید که در ایام سلطه آنها جز بد نخواهید دید. چشمانتان را میل مى کشند دستها و پاهایتان را مى برند اعضایتان را مى برند و بر تنه هاى خرما بالا مى برند و پارسایان و قاریان شما امثال حجر بن عدى و یارانش و هانى بن عروه و نظایر او را مى کشند.)95
از این پلیدى و زشتى پدیدآورندگان مانند کثیر بن عبدالله شعبى بسیارند که هم خون فرزندان و یاران حسین را ریخته اند و هم به سوى حسین(ع) تیر افکنده و به بدن نازنین او شمشیر و نیزه فرود آورده و به خیمه ها یورش برده و به غارت پرداخته اند و هم مو به مو زشتیهاى خود و همراهان خون آشام و جنایت پیشه خود را گزارش داده اند.
دسته دیگر همراهان سپاه عمر سعد هستند گرچه دست اینان به خون فرزندان و یاران حسین آلوده نشده ولى یار و یاور سپاه باطل بوده اند در پستها و شغلهاى دیگر: پیک گزارش گر تدارک کننده و….
از اینان است حُمَید بن مسلم اَزدِى که همراه سپاه عمر بن سعد بود و مأموریت داشت آنچه را که رخ مى دهد از سخنان و رفتارها و این که چه کسى به دست چه کسى کشته شد و کى یورش برد و کى واپس نشست همه و همه را ثبت کند.
وى پس از این که جنگ پایان پذیرفت و سر مقدس امام از تن جدا گردید ماموریت یافت که سر آن عزیز را به همراه خولى بن یزید به کوفه به دربار ابن زیاد ببرد.96
ابومخنف تاریخ نگار رویداد کربلا گزارشهاى خود را از سلیمان بن ابى راشد و عبدالرحمان بن یزید بن جابر از حمید بن مسلم روایت مى کند.97
در تاریخ غم انگیز روز عاشورا گزارشهاى بسیارى از او به ثبت رسیده است از جمله: شروع عمر بن سعد به جنگ:
(عمر بن سعد سوى آنها حمله آورد و بانگ زد: اى ذوید پرچم خویش را پیش بر. ذوید پرچم را پیش برد آن گاه عمر بن سعد تیرى در کمان نهاد و بینداخت و گفت: شاهد باشید که من نخستین کسى ام که تیر انداخت…)98
و از کینه ورزى شمر بن ذى الجوشن نسبت به حسین و خاندان او چند گزارش ارائه مى دهد که سخت غم افزا و دلگزاست.
1. آن گاه که شمر بن ذى الجوشن به خیمه خانواده امام حسین حمله مى برد و بانگ مى زند آتش بیارید تا خیمه را بر سر ساکنش آتش بزنم و زنان فریادکنان از خیمه برون مى شوند و امام مى فرماید: تو آتش مى خواهى که خانه مرا بر سر کسانم آتش بزنى خدا ترا به آتش بسوزاند.
حُمید بن مسلم که از نزدیک شاهد صحنه و این رویداد هراس انگیز بوده مى گوید: به شمر بن ذى الجوشن گفتم:
(سبحان الله این کار شایسته تو نیست. مى خواهى دو چیز را بر خویشتن بار کنى مانند خداى عذاب کنى و فرزندان و زنان را بکشى. به خدا همان کشتن مردان امیر ترا خشنود مى کند.)99
2. حمید بن مسلم : از واپسین دَم زندگى قهرمان کربلا و نقش اهریمنانه و کینه ورزانه و ددمنشانه شمر بن ذى الجوشن چنین گزارش مى دهد:
(… مدتى دراز از روز ببود که اگر کسان مى خواستند بکشندش
کشته بودند. اما هرکس به دیگرى وا مى گذاشت و هر گروهى مى خواست گروه دیگر مرتکب کشتن او شده باشد.
آن گاه شمر میان کسان بانگ زد که واى شما منتظر چیستید مادرهایتان عزادارتان شود بکشیدش.)100
3. حمید بن مسلم از یورش شمر بن ذى الجوشن به خیمه على بن حسین و آهنگ کشتن وى چنین گزارش مى دهد:
(پیش على اصغر پسر حسین بن على رسیدم که بر بستر افتاده بود و بیمار بود و شمر بن ذى الجوشن و پیادگان همراه او را دیدم که مى گفتند: چرا این را نکشیم.
گفتم: سبحان الله کودکان را هم مى کشیم؟ این کودک است.)101
حمید بن مسلم از جمله کسانى بود که مختار در پى دستگیریش بود. خود وى مى گوید:
(سائب بن مالک اشعرى که در سپاه مختار بود در پى دستگیرى ما برآمد. من از شهر خارج شدم و به سوى قبیله عبدالقیس روان گردیدم. به دنبال من عبدالله و عبدالرحمان فرزندان صائب از شهر خارج شدند. سرگرمى مأموران مختار به زندان افکندن این دو از من بازشان داشت. پس نجات یافتم. و آن دو نفر را دستگیر کردند. سپس گذشتند از آنان و گذرشان به منزل مردى افتاد که به عبدالله بن وهب نامبردار بود. او را دستگیر کردند. آنان را به نزد مختار بردند و مختار دستور داد به بازار گردنهاى آنان را بزنند. آنان سه نفر بودند.)102
برخلاف این گزارش که طبرى از ابومخنف و او از سلیمان بن ابى راشد و او از حمید بن مسلم روایت مى کند ابن نما در ذوب النضار گزارشى ارائه مى دهد که بیان گر همراهى حمید بن مسلم با مختار است.103
گروه دوم: زیبایى آفرینان و همراهان امام. در روز عاشورا با این که سپاه عمرسعد همه مردان حتى چند تن از کودکان را از دم تیغ گذراندند اما شمارى ماندند که حماسه آفرینیهاى مردان با شرف با حمیّت و شجاع اردوگاه امام را گزارش کنند و زشتى آفرینى و پلیدى مردان بى شرف بى حمیّت و ناجوانمرد و رذل اردوگاه عمرسعد را از پرده برون افکنند تا عبرت آموز باشد که چسان کسانى با این که امام را مى شناختند و از جایگاه و مقام والاى او آگاهى داشتند براى جیفه دنیا این گونه به او بى حرمتى روا داشتند و نیزه به او زدند تیر به سوى او افکندند و بدن نازنینش را با شمشیر پاره پاره کردند سرش از تن جدا ساختند و بدنش را زیر سمّ ستوران فکندند.
اینان شاهد قهرمانیها شجاعتها بى باکیها و حماسه آفرینیهاى امام در اوج غربت و بى کسى و تنهایى بوده اند و شاهد رجزها پندها و حتى با تن زخم خورده و خسته فراخوانى سپاهیان دشمن به آبشخور حق.
اینان شاهد بوده اند که امام با آن همه داغ بر دل و گریه و شیون اهل حرم چه قهرمانانه مى رزمیده و از حق پاسدارى مى کرده و بر دشمن پست و خوارمایه یورش مى برده و نقش بر زمین شان مى ساخته است. اینان شاهد بوده اند که امام در گرماگرم نبرد و یورش سنگین و پیاپى دشمن چه مهرورزانه با اهل حرم با زینب غمگسار و تک تک عزیزانش رفتار مى کرده است; رفتارى که دشمن را در شگفتى و حیرت فرو برده بود. مردى با این همه زخم بر بدن داغ بر دل در برابر انبوه دشمن آن هم با آن همه شقاوت و بى رحمى و به دور از خوى و منش انسانى با سینه هایى لبالب از کینه هاى کهنه چگونه مى تواند دریاى مهر باشد و این گونه مهرافشاند با زینب به گونه اى و با دیگران به گونه اى دیگر.
اکنون از آنان نام مى بریم با شمه اى از زندگى و گزارشهاى ایشان از آوردگاه کربلا:
1. عقبة بن سمعان غلام رباب دختر امرئ القیس همسر امام حسین مادر سکینه و على اصغر. وى پس از به شهادت رسیدن امام اسیر دشمن گردید و به نزد عمرسعد برده شد. عمر وقتى فهمید او برده است رهایش کرد.104
او از مدینه تا کربلا گام به گام همراه و همگام با امام بوده و تمامى سخنان امام را با کسان تا آن دَم که به شهادت مى رسد شنیده و از گزارش گران دقیق و مورد اعتماد حماسه عاشوراست.
مى گوید:
(همراه حسین بودم با وى از مدینه به مکه رفتم و از مکه به عراق تا وقتى که کشته شد از او جدا نشدم و از سخنان وى با کسان در مدینه و مکه و در راه و در عراق و در اردوگاه تا به روز کشته شدنش یک کلمه نبود که نشنیده باشم.)
او در برابر این شگرد امویان که به امام نسبت دادند که در واپسین دم حیات گفته بود:
(یکى از سه چیز را از من بپذیرید: یا به همان جا که از آن آمده باز گردم یا دست در دست یزید بن معاویه مى نهم که در کار فیمابین رأى خویش را بگوید یا مرا به هریک از مرزهاى
مسلمانان که مى خواهید بفرستید که یکى از مردم مرز باشم و حقوق و تکالیفى همانند آنها داشته باشم.)
هشیارانه ایستاد و گفت:
(به خدا آنچه مردم مى گویند و پنداشته اند نبود و نگفته بود که دست در دست یزید بن معاویه نهد یا او را به یکى از مرزهاى مسلمانان فرستند بلکه گفته بود: بگذارید در زمین فراخ بروم تا ببینم کار کسان به کجا مى کشد.)105
او نیز درگیرى امام با امویان را درگاه ترک مکه و آهنگ کوفه گزارش مى دهد:
(وقتى حسین از مکه درآمد فرستادگان عمروبن سعید بن عاص به سالارى یحیى بن سعید راه او را گرفتند و گفتند: باز گرد کجا مى روى؟
تازیانه ها به کار افتاد. حسین و یاران وى به سختى مقاومت کردند. پس از آن حسین(ع) به راه خویش رفت که بر او بانگ زدند:
اى حسین مگر از خدا نمى ترسى از جماعت برون مى شوى و میان این امت تفرقه مى آورى.
حسین گفتار خدا عزوجل (یونس41) را خواند که: عمل من خاص من است و عمل شما خاص شماست و شما از عملى که من مى کنم بیزارید و من نیز از اعمالى که شما مى کنید بیزارم.)106
او گزارش زیبایى دارد از گفت وگوى امام و على اکبر پس از باخبر شدن از چیرگى ابن زیاد بر کوفه و شهادت مسلم هانى و قیس بن مسهر صیداوى و
رویارویى با حرّ بن ریاحى. در این گزارش سخن جاودانه اى از على اکبر به ثبت رسیده که از ژرفاى باور او به راهى که در پیش گرفته حکایت دارد و عشق و شیدایى او به شهادت در راه خدا:
(لما کان فى آخر اللیل امر الحسین بالاستقاء من الماء ثم امرنا بالرحیل ففعلنا. قال فلما ارتحلنا من قصر بنى مقاتل و سرنا ساعة خفق الحسین برأسه خفقة ثم انتبه وهو یقول: انا لله وانا الیه راجعون والحمد لله رب العالمین.
قال: ففعل ذلک مرتین أو ثلاثاً.
قال: فأقبل الیه ابنه على بن الحسین على فرس له فقال: انّا للّه و انّا الیه راجعون والحمدللّه رب العالمین یا أبت جُعلت فداک ممّ حمدتَ اللّه واسترجعتَ؟ قال: یا بنى انّى خفقت برأسى خفقة فعنّ لى فارس على فرس فقال القوم یسیرون والمنایا تسرى الیهم. فعلمتُ أنّها انفسنا نعیت الینا.
قال له: یا أبت لا اراک الله سُوداً ألسنا على الحق؟
قال: بلى والذى الیه مرجع العباد.
قال: یا ابت اذاً لانبالى نموت محقین.
فقال له: جزاک اللّه من ولد خیر ما جزى ولداً عن والده.)107
آخر شب بود که حسین فرمان داد: آب برداریم. سپس فرمان داد بکوچیم. انجام دادیم. پس چون از قصر بنى مقاتل کوچیدیم و ساعتى راه پیمودیم سرش را اندکى فرود آورد پلک بر هم نهاد. سپس هشیار شد و همى گفت: از آنِ خداى ایم و به سوى او بازگردیم108 سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است.
و این سخن را دو ـ یا سه بار گفت.
در این هنگام پسرش على اکبر بر اسب خویش به سوى پدر شتافت و گفت: از آنِ خداى ایم و به سوى او بازگردیم. و سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است.
پدر جانم فدایت از چه روى سپاس خداى را گفتى و از بازگشت به او سخن راندى.
حسین گفت: پسر کم اندکى سرم را فرود آوردم و پلک بر هم نهشتم سواره اى در برابرم پدیدار شد و گفت: این مردمان ره مى پویند و مرگ به سوى آنان روان است.
پس بدانستم که جانهاى ماست که خبر از مرگ ما مى دهند.
على اکبر گفت: خدایت بدى را از تو به دور بدارد مگر ما بر حق نیستیم.
حسین گفت: هستیم به آن خدایى که بندگان به سوى او بازگردند.
على اکبر گفت: بدین ترتیب پروایى نداریم مى میریم بر حق و راستى.
حسین گفت: خدا تو را جزا دهاد. جزاى خیرى که پسرى را از پدر مى دهد.
2. مسلم بن رباح غلام حضرت امیر(ع)109 که در روز عاشورا همراه امام حسین در کربلا بوده و از آن آوردگاه مرگ و خون به گونه اى جان سالم به در برده و گزارشهایى از او در تاریخ به ثبت رسیده از جمله گزارش اندوهناک و دلگزاى زیر است که از واپسین دم حیات امام ارائه مى دهد
:
(در روز عاشورا با امام بودم تیرى آمد و بر صورت آن حضرت نشست.
فرمود: مسلم دستانت را نزدیک خون بگیر. من چنان کردم و چون پر شد فرمود: آن را در دستانم بریز. پس آن را به آسمان افشاند و فرمود: خدایا! انتقام خون فرزند پیامبرت را بگیر.)110
3. ضحاک بن عبدالله مشرقى در شب عاشورا به امام پیوست و با امام شرط کرد تا به هنگامى در رکاب او بماند و با دشمن برزمد که براى امام سودى داشته باشد و هنگامى که دید جنگاورى نمانده و ماندن او سودى به حال امام ندارد اجازه دهد آوردگاه را رها کند و جان خویش را به سلامت به دَرْ برد. امام هم پذیرفت.
او از شب و روز عاشورا گزارشهاى دقیقى ارائه داده است: از بزرگوارى و روح بزرگ امام و وفادارى یاران و عشق و شیدایى آنان براى در آغوش گرفتن مرگ در راه خدا و فدا شدن در پیش پاى فرزند رسول خدا. او مى گوید:
(فاقمت معه فلما کان اللیل قال: هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً ثم لیأخذ کل رجل منکم بید رجلٍ من اهل بیتى ثم تفرقوا فى سوادکم ومدائنکم حتى یفرج الله. فانّ القوم انما یطلبونى ولو قد اصابونى لهوا عن طلب غیرى.)
با وى بودم تا شب فرا رسید. گفت: اینک شب شما را فرا گرفته آن را وسیله رفتن کنید. پس هر یک از شما دست یکى از مردان خاندان مرا بگیرید در شهرها و روستاهایتان پراکنده شوید تا خدا گشایش دهد.
این قوم مرا مى جویند و اگر به من دست یابند از پى گیرى دیگران غافل مى مانند.
مى گوید: در این هنگام برادران برادرزادگان و پسران او و دو پسر عبدالله بن جعفر به پا خاستند و گفتند:
(لِمَ نفعل؟ لنبقى بعدک؟ لاأرانا اللّه ذلک ابدا.)
چرا چنین کنیم؟ براى آن که پس از تو بمانیم. خدا هرگز چنین روزى را نیارد.
مى گوید: حسین رو کرد به فرزندان عقیل و به آنان گفت:
(یا بنى عقیل حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد اذنت لکم)
پسران عقیل! کشته شدن مسلم شما را بس. بروید. به شما اجازه دادم.
پسران عقیل در پاسخ امام گفتند:
(فما یقول الناس. یقولون انا ترکنا شیخنا و سیّدنا وبنى عمومتنا خیر الاعمام ولم نرم معهم بسهم ولم نطعن معهم برمح ولم نضرب معهم بسیف ولاندرى ماصنعوا. لا واللّه لانفعل ولکن تَفدِیک أنفسنا وأموالنا واهلونا و نقاتل معک حتى نرد موردک. فقبح الله العیش بعدک.)
مردم چه خواهند گفت: مى گویند: بزرگ و سرور و فرزندان عموى مان را که بهترین عموها بود رها کردیم. با آنها یک تیر نینداختیم و یک نیزه و یک ضربت شمشیر نزدیم و ندانستیم چه کردند. نه به خدا نمى کنیم. جان و مال و کسان مان را فدایت مى کنیم و همراه تو مى جنگیم تا شریک سرانجامت شویم. خدا زندگى از پس ترا رو سیاه کند
.
ضحاک از آن جمع پر شور پر احساس و عاشق و شیداى مرگ در راه خدا گزارش مى دهد و سخنان مسلم بن عوسجه سعد بن عبدالله حنفى زهیر بن قین و… را نقل مى کند که چه شورانگیز است و انگیزاننده. این جمع عاشق یکدیگر بودند. حسین عاشق یاران خود بود و یاران او عاشق حسین و همه عاشق خدا و شیدا و واله جان فشانى در راه دوست.
ضحاک ماند تا از این عاشوراییان شیدا و واله و معرفت والا و وصف ناشدنى آنان از امام و مقتداى خود چنین زیبا رخشان گزارش بدهد تا در جانها شعله برافروزد.
ضحاک ماند تا از راز و نیاز حسین و یاران خداجویش با خدا در شب عاشورا گزارش دهد و بگوید:
(فلمّا أمسى حسین واصحابه قاموا اللیل کله یصلّون ویستغفرون ویدعون ویتضرعون. قال: فتمرّ بنا خیل لهم تحرسنا وان حسیناً لیقرأ: الا لیحسبن الذین کفروا أنّما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثماً ولهم عذاب مهین. ما کان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.)111
چون شب فرا رسید حسین و یاران تمام شب را بیدار ماندند. نماز گزاردند و آمرزش خواستند و دعا و زارى کردند.
گوید: سواران آنها بر ما مى گذشتند. مراقب مان بودند. و در این هنگام حسین این آیه را مى خواند:
کسانى که کافر شده اند مپندارید این مهلت که به ایشان مى دهیم خیر آنهاست. فقط مهلت شان مى دهیم تا گناه شان بیش تر شود و عذابى خفت انگیز دارند. خدا مؤمنان
را بر این حال که شمایید نمى گذارد تا پلید را از پاک جدا کند.
بله ضحاک بن عبدالله مشرقى با امام شرط کرده بود تا هنگامى در آوردگاه کربلا بماند که بتواند سودى به وى برساند و هنگامى که نتواند سودى برساند آوردگاه را ترک گوید.
مى گوید: آن گاه که یاران امام همگى کشته شده بودند و نوبت وى و خاندانش رسیده بود شرطى را که با امام گذاشته بودم به یادش آوردم.
امام فرمود: راست مى گویى. اگر مى توانى اجازه دارى که آوردگاه را ترک گویى.
من هم پس از آن که دو نفر از سپاه دشمن را کشته و دست یکى را قطع کرده بودم با اسب تیز روى که در اختیار داشتم از عرصه کارزار گریختم و جان سالم به در بردم.112
4. غلام عبدالرحمان بن عبد ربه از وى گزارشى از تاریخ عاشورا به ثبت رسیده که بیان گر روحیه بالاى و لحظه شمارى یاران حسین براى نبرد با دشمن و نوشیدن شربت گواراى شهادت است.
ییاران امام حسین با آن شمار اندک در برابر چندین هزار سپاه خون آشام دشمن با این که مى دانستند لختى دیگر پس از نبردى سخت توان فرسا با شمشیرهاى آخته و نیزه هاى برّان دشمن از پاى درخواهند آمد و در زیر سمّ ستوران این قوم وحشى تمامى استخوانهایشان خرد و پیکرشان از هم خواهد گسست اما به روایت روایت گران از جمله به روایت غلامِ عبدالرحمان بن عبدربه شاد بودند و شادمانه با هم مى گفتند و مى خندیدند که گوئیا بهشت را مى بینند و سیمین تنان آهوچشم در انتظار خود که چنین بى باکانه دقیقه شمارى مى کنند براى گام گذاردن در آوردگاه و درآویختن و گلاویز شدن با سپاهیان خوارمایه دشمن.
غلام عبدالرحمان عبدربه مى گوید: صبح عاشورا در جبهه حسین خیمه اى افراشته شد ویژه شست وشو و ستردن موهاى بدن. کسانى که بر در خیمه به صف ایستاده بودند که به نوبت داخل شوند و به شست وشوى بدن خود بپردازند بذله گویى مى کردند و شادمانه مى خندیدند. در هنگامى که حسین در داخل خیمه بود و بریر و عبدالرحمان بر در خیمه در انتظار بریر با عبدالرحمان به بذله گویى پرداخت. عبدالرحمان گفت: اینک وقت بذله گویى نیست. بریر بدو گفت:
(به خدا قوم من مى دانند که نه در جوانى و نه در سالخوردگى بذله گویى را دوست نداشته ام ولى به خدا از آنچه در پیش دارم دل شادم. به خدا میان ما و سیمین تنان آهوچشم جدایى نیست جز این که این قوم با شمشیرهاى خویش سوى ما آیند. دوست دارم با شمشیرهاى خود بیایند.)113
پس تاریخ عاشورا با روایت این روایت گران تاریخى است روشن و به دور از ابهام و هرگونه غبار گرفتگى. اگر آنچه را در آن روز پدید آمده و حماسه آفرینان آفریده اند و از آن سوى پلیدى پدیدآورندگان پدید آورده اند به دور از دروغ و تحریف بازگو شود هم انگیزاننده است و در جان انسان شور و هیجان مى آفریند و هم دلگزاست و انسان دردمند را به دریاى غم فرو مى برد و هم عبرت انگیز که چسان انسان مسخ مى شود و با زیباییها و شکوه ها در مى افتد و از روى عناد و کینه گلهاى زیبا و خوش بوى زندگى را لگدمال مى کند.
روایت کربلا دقیق است اگر در آن به درستى دقت شود و گزارشها از سرچشمه ها گرفته شود. جزءجزء این رویداد ثبت شده است. روایت گران
تیزهوش پر حافظه دقیق نگر از سپاه ابن زیاد و سپاه امام گاه از کنار چیزهاى بسیار بسیار جزئى نگذشته نوشته یا به سینه و سپسها براى این و آن در این محفل و در آن مجلس باز گفته و به سینه تاریخ سپرده اند.
از باب نمونه: حُمَید بن مسلم درباره به میدان آمدن قاسم بن حسن مى گوید:
(پسرى سوى ما آمد که گویى چهره اش پاره ماه بود. شمشیرى به دست داشت و پیراهن و تنبان داشت و نعلینى به پا که بند یکى از آنها پاره بود. هرچه را فراموش کنم این را فراموش نمى کنم که بند چپ بود.)114
ابوالهذیل سکونى مى گوید: هانى بن ثبیت حضرمى را دیدم روایت مى کند:
([در روز عاشورا] به خدا من ایستاده بودم و یکى از ده نفر بودم که همگى بر اسب بودیم. سواران جولان مى دادند و پس مى رفتند. در این وقت پسرى از خاندان حسین از خیمه ها برون شد و چوبى به دست داشت. تنبان و پیراهن داشت. وحشت زده بود و از راست و چپ مى نگریست. گویى دو مروارید را بر دو گوش وى مى بینم که وقتى به یک سو مى نگریست در حرکت بود. ناگهان یکى به تاخت آمد و چون نزدیک وى شد از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید.)
او در این گزارش همه چیز را دقیق روایت کرده جز این که گفته: (یکى به تاخت آمد و…) در جایى که خود وى بوده و دست به این جنایت بزرگ یازیده و این را روایت گران دیگر که صحنه را از نزدیک دیده اند
گزارش کرده اند و گویا خود وى نیز در آغاز هنگامى که این صحنه دلخراش را نقل مى کرده از خود به عنوان پدیدآورنده این جنایت نام مى برده ولى چون مردم او را سرزنش کرده بودند دیگر از خود نام نمى برده و مى گفته: (یکى به تاخت آمد و…) سکونى در پایان این روایت مى گوید:
(قاتل پسر همان هانى بن ثبیت بود که چون ملامتش کرده بودند از خویشتن به کنایه سخن مى کرد.)115
و روایت کرده اند:
(هرچه به تن حسین بود درآوردند. جامه زیر را بحر بن کعب گرفت. روپوش را که خز بود قیس بن اشعث گرفت. نعلین او را یکى از بنى اود گرفت اسود نام. شمشیرش را یکى از بنى نهشل گرفت.)116
اسیران خاندان رسالت پیام آوران کربلا
رسالت بزرگ کاروان اسیران با (وامحمدا)ى زینب درگاه گذر دادن عزیزان حسین از کنار پیکرهاى به خاک و خون تپیده نور دیدگانشان حسین و یاران شروع شد:
(آى محمد اى خاتم پیامبران! درود بر تو از فرشتگان آسمان. اینک حسین تو در این هامونِ بى کران خفته در خاک و خون فراوان پیکرش پاره پاره زخمهایى به شمار ستارگان. دخترانت بسان بندیان جگرگوشگانت آماج وزش بادهاى بیابان.)117
زینب با افراشتن نام محمد در آوردگاهى که نام آن بزرگ را زخم خوردگانِ کینه توزِ بدر و احد به پندار خام خود بر زمین کوفتند گام
در آوردگاهى بس پر خطر گذارد و پرچم رسالت خویش را قهرمانانه افراشت. زینب پس از به خاک و خون غلتیدن حسین و یاران در آتشِ خشم و کین سوختن خیمه و خرگاه او با نام بردن از محمد خاتم پیامبران بر درد و رنج خویش مرهم گذارد و به همه داغدیدگان آن دشت خون تسلى داد که عزیزان شما به خاطر عشق به محمد و افراشتن نام و یاد او چنین پاره پاره شدند و خون مقدس شان بر زمین داغ روان شد و جامه ها از تن شان کنده و به یغما برده شد.
کاروان آغشته به خاک و غم درد و حرمان داغ و دریغ سوز و گداز با به جاى گذاشتن سرور و سالار و تمام عزیزان مهرورز خویش: عباس على اکبر قاسم عون و جعفر و… پا در عرصه اى گذارد که تا جهان برپاست بر تارَک آن مى درخشد.
عرصه کارزار با وارونه سازى حقیقت دروغ نیرنگ و زهر کشنده تبلیغات زهرآگین درشتناک است و بس جانکاه; آن هم درگاه گرفتارى در چنگ کرکسان خون آشام و گرگهاى گرسنه و هار. کاروان اسیران به سالارى زینب دختر على(ع) در هنگامه اى پرچم محمد را افراشت و نام و یاد حسین را به پا داشت که دشمن از هر سوى بر او تنگ گرفته بود و گرداگردش را مردمانى خون آشام بى فرهنگ بى ایمان به همه زیباییها ارزشها والاییها فراگرفته بودند. دفاع از راه و آیین حسین و به پا داشتن مشعلى که او در تاریکى افراخت آن هم با ظاهرى درهم کوفته داغ آلاله هاى به خون تپیده بر دل روز بس مصیبت بارى را پشت سر گذاردن و پیکرهاى عزیزان و نور دیدگان محمد على و فاطمه را شَرحه شَرحه چاک چاک روى زمین داغ و سوزان وانهادن و مجال کفن و دفن و مویه بر آنان را نیافتن قهرمانانه است بس کارى بزرگ شگفت و پیامبرانه با این درد و رنج اندوه و سوک سینه هاى مالامال از درد و داغ عزیزان اکنون رسالتى بس بزرگ بر دوش دارد که اگر در دریاى غم فرو رود و نتواند سفینه حسینى را در دریاى پر موج و خروش فتنه ها هدایت کند و امواج را درهم بشکند و به ساحل حیات ره نماید رسالت حسین را ناتمام گذارده است. رسالت حسین آن گاه تمام مى شود که زوایاى نهضت و حماسه خونین او مو به مو منزل به منزل روشن شود.
کاروان در دریاى غم حرکت مى کند و هریک از سرنشینان این کشتیِ مصیبت زده داغ چندین آلاله را بر سینه دارند و اکنون سکان دار آن زینب است با داغهاى جانکاه; داغهایى که هریکى از آنها کافى است که انسانى را هرچند با روحى بزرگ صیقل دیده استوار و سرسخت در برابر طوفانهاى بلا از پاى در بیاورد و عمرى زمین گیر کند.
زینب اما سینه اى لبالب از عشق به خدا دارد. خوش است که حسین در راه خدا به خاک و خون تپید سرش از تن جدا و به سَر نیزه ها شد.
زینب اما دلش آرام است به نام خدا که مى بیند نام محمد جاودان شد.
زینب اما آینده را در آیینه مى بیند و نام محمد را درخشنده در آسمان که چنان با آرامش قلب و دلیرانه کاروان داغدیدگان را هدایت مى کند و سرفرازانه در برابر دشمنى که تلاش مى ورزد آنان را به ذلت و دریوزگى وادارد به پرخاش و افشاگرى و افتخار به حسین و راه او برمى خیزاند و رستاخیزى را رقم مى زند فراموش ناشدنى.
و دیگر چشم و چراغان کاروان نیز امام زین العابدین با آن تن بیمار خسته رنج سفر دیده داغ عزیزان بر سینه غمگسارِ عمه غمگسارش چون آتشفشانى در هر مجلس و محفل دهان مى گشاید و با مذاب دردهاى سینه خود کاخ جفاپیشگان اموى را درهم مى کوبد
.
ام کلثوم دختر على فاطمه دختر حسین چون آبشارهاى بلند زلال آیین ناب محمدى و راه و روش حسینى را به دشت سینه ها جارى ساختند و نقشه هاى کینه توزان را که کینه توزانه با پستى و رذلى تمام تلاش مى ورزید گل آلودش کنند نقش بر آب ساختند.
زینب چنان دلیرانه در دروازه شهر پیمان شکنان غدرورزان کوفه سخن گفت که همه را شگفت زده کرد. شگفتا! بانویى اسیر داغ برادران قهرمان فرزندان فرزندان برادر بر دل در زیر برق سرنیزه ها و نگاه هاى کینه توزانه و خشمگینانه و جنایت پیشگان اموى و اجامر و اوباش چنین سخن مى گوید و قهرمانانه از زیبایى آفرینیهاى حسین و پلیدى آفرینیهاى حزب اموى ابن زیاد و یزید پرده برمى دارد و مردم کوفه را سرزنش مى کند و آنان را پیمان شکن پر نیرنگ و فریب مى خواند; از جمله شگفت زدگانى که نام او در تاریخ مانده بشیر بن خزیم اسدى است که مى گوید:
(نظرت الى زینب بنت على یومئذٍ ولم أر خضرة قطّ واللّه انطق منها. کأنها تضرّع من لسان امیرالمؤمنین على بن ابیطالب وقد أومأت الى الناس أن اسکتوا فارتدّت الانفاس وسکت الاجراس.)118
در آن روز به زینب دختر على نگریستم. به خدا سوگند هرگز زنى با شرم تر و سخنورتر از او ندیدم. گویى بر زبان امیرالمؤمنین على سخن مى گفت. او به سوى مردم اشاره کرد که ساکت باشید. پس دَم ها فرو بسته شد و زنگ شتران از صدا باز ایستاد.
زینب در برابر قومى که حق و ارج محمد(ص) را پاس نداشته بودند و پس از زمانى کوتاه فرزند او را که آیین بان آیین پاک او بود غریبانه به پیروى از
کسانى که سخت به محمد کینه مى توزیدند کشته بودند نام محمد را برافراشت و گفت: سپاس خداى را و درود بر پدرم محمد باد.
نام محمد و آیین او را در هنگامه اى مى بَرد که امویان به تلاش برخاسته اند تا بنمایانند: حسین از دین محمد خارج شده بود و پیوند فکرى و عقیدتى با او نداشت و بر صراط حق و سیرت محمد ره نمى پویید.
این برنامه آشکار آنان بود و برنامه پنهان آنان و یا آنچه در مجلسهاى ویژه آنان در حضور دین به دنیا فروشانِ دریوزه گر مى گذشت و در جریان بود کینه توزیدن به محمد(ص) و على مرتضى(ع) بود; همو که براى خشنودى خدا سران امویان پلید را در آوردگاه بدر از پاى در آورده بود.
اینان سران اهریمن حزب اموى بر آن بودند که با کشتن حسین و یاران و به اسارت گرفتن عزیزان رسول الله(ص) و شهر به شهر گرداندن آنان فرزندان محمد را خوار سازند و چنان به خوارى بیفکنندشان که یاراى آن را نداشته باشند که نام او را به بلندى و بزرگى ببرند. از گرسنگى تشنگى بى جامگى و نگاه هاى حقارت آمیز و سرزنشها و نیش زبانهاى مردم به دریوزگى بیفتند و از خجالت سر بلند نکنند و زبان در کام بگیرند و در نتیجه کار به جایى برسد که مردم همان چیزى را بگویند و بر زبان جارى کنند که حاکمان اموى آرزویش را در سر مى پروراندند: کار محمد تمام شد!
وقتى زینب در دروازه کوفه در جمع مردمى که مى گریستند گفت: درود بر پدرم محمد! نخستین اخگرى بود که کاروان اسیران با دلیرى تمام بر کاخ آرزوها و پندارهاى واهى امویان مى افکند. سخنان زینب فراز فراز آن تازیانه هایى بودند که بر تن مردم بى وفاى کوفه صفیرکشان فرود مى آمدند. مردم زار زار مى گریستند و هِقْ هِقْ گریه شان بلند و بلندتر مى شد. در این
هنگام زینب خطاب به آنان گفت:
(آرى به خدا بایستى زیاد بگریید و کم تر بخندید. دامنِ خویش را به ننگى بیالوده اید که هرگز نخواهید توانست شست. چگونه توانید شست خونِ پسر خاتم نبوت و کان رسالت را.)119
و سپس افزود:
(واى بر شما اى کوفیان. مى دانید چه جگرى از رسول خدا بریدید و چه پرده نشینى را از حرمش بیرون کشیدید و چه خونى از او ریختید و چه احترامى از او هتک کردید.)120
زینب مردم را برمى انگیزاند با یاد و نام محمد. همان نامى که امویان را در بدر و احد زمین گیر کرده بود و اکنون فرزندان آنان در جبهه کربلا برآنند با به زمین کوفتن آن نام بلند از زمین برخیزند. زهى خیال باطل.
در سخن او موج مى زند:
پیوند حسین با محمد ناگسستنى است.
ننگ کشتن پسر محمد از دامن ناستردنى است.
شما جگر محمد را بریدید.
شما پرده نشین حرم او را بیرون کشیدید
شما احترام او را هتک کردید.
برخلاف شگرد امویان که بنا داشتند از اسیرى اهل بیت بهره بردارى سیاسى بکنند و آنان را خوار سازند و خوارمایگى آن عزیزان را به رخ مردم بکشند و امید حرکت را در مردم بمیرانند و پیروزى حق بر باطل را محال بنمایانند شهامت زینب و سخنرانى روشن گر و افشاگرانه وى که از دانش بینش و ژرفاى ایمان او سرچشمه مى گرفت مجال را از امویان و دستگاه یزید گرفت و نقشه حکومت گران فاسد را نقش بر آب کرد
.
راوى از اثر سخنان روشن گر زینب در جمع مردم کوفه چنین گزارش مى دهد:
(فوالله لقد رأیت الناس یومئذٍ حیارى یبکون وقد وضعوا أیدیهم فى افواهم ورأیت شیخاً واقفاً على جنبى یبکى حتى اخضلّت لحیته وهو یقول:
بابى انت و امیّ کهولکم خیر الکهول وشبابکم خیر الشّباب ونسائکم خیر النساء ونسلکم خیر نسل لایخزى ولایبزى.)121
به خدا سوگند آن روز مردم را دیدم که حیران و سرگردان مى گریستند و دست بر دهان گذارده بودند. و دیدم پیرمردى را که در کنار من ایستاده بود مى گریست به گونه اى که ریشش خیس شده بود و مى گفت: پدر و مادرم فداى شما باد. کهنسالان شما بهترین کهنسالان جوانان شما بهترین جوانان و زنان شما بهترین زنان و نسل شما بهترین نسل است نه خوار مى گردد و نه شکست مى پذیرد.
فاطمه دختر امام حسین نیز با سخنرانى شورانگیز خود در جمع کوفیان شور انگیخت. او در سیاه ترین روز تاریخ در هنگامه اى بس دهشتناک که یاد و نام خدا را اشرار و فرزندان ناپاک و بدسرشت امیه به بوته فراموشى سپرده بودند و به خاندان رسول گرامى اسلام تاخته و عزیزترین عزیزان آنان را از دَم تیغ گذرانده بودند به حمد و سپاس خداى ایستاد و گفت:
(حمد و سپاس خداى را به شمار ریگها و سنگها و به گرانى از عرش تا فرش. سپاس او گویم و باور به او دارم و توکل به او کنم و گواهى دهم که به جز خداوند یکتاى بى انباز خدایى نیست و
محمد بنده و فرستاده اوست و فرزندانش در کنار رود فرات بدون سابقه کینه و دشمنى سر بریده شدند.)122
فاطمه دختر حسین در این فراز از سخنرانى پرشور و انگیزاننده خود بسان عمه اش زینب روى پیوند کشته شدگان در کنار رود فرات به دست جنایت پیشگان اموى با محمد رسول خدا(ص) تأکید مى ورزد و علیه شگرد شوم بنى امیه که همانا فراموشاندن این پیوند و زدودن آن از خاطره ها و ذهنها بود قد برمى افرازد. و نیز در برابر لجن پراکنى امویان: (اینان که ما به جنگ با آن برخاسته ایم کافرند و جنگ با آنان حلال) مى ایستد و روشن گرانه مى گوید:
(خدا ما را به بزرگوارى خویش عزت بخشید و با پیامبرش محمد(ص) بر بسیارى از مردم برترى آشکار داد ولى شما ما را کافران خواندید و جنگ با ما را حلال شمردید … شمشیرهاى شما به خاطر کینه دیرینه اى که از ما داشتید از خون ما اهل بیت خون چکان است.)123
فاطمه هشیارانه پرده از رازى برمى دارد که امویان تلاش مى ورزیدند در پرده بماند و آن کینه اى بود که امویان از رسول خدا و على مرتضى در دل داشتند و اجامر و اوباش کوفه نیز. کینه توزانى رهبرى کردند و کینه توزانى پیروى تا این فاجعه بزرگ را در نینوا پدید آوردند:
(مرگ بر شما اى اهل کوفه. چه کینه اى از رسول خدا در شما بود؟ و چه دشمنى با او داشتید که این چنین با برادرش و جدّم على بن ابیطالب و فرزندان و خاندان پاک و برگزیده اش کینه ورزى کردید تا آن جا که فخرکننده اى به این فاجعه بزرگ فخر مى ورزد و مى گوید
:
ما على و فرزندان او را با شمشیرهاى برّان و سنان نیزه هاى خود کشتیم. زنان شان را به گونه زنان ترک به اسارت بردیم و چه زیبا با آنها درگیر و رو به رو شدیم.)124
فاطمه چنان در سخن اوج گرفت و از آتش کینه ها و حسدها که در سینه ها زبانه کشید و در کربلا آل محمد را سوزاند با زبانى رسا دگرگون کننده و انگیزاننده سخن گفت که گریه و شیون کوفیان بلند شد و گفتند:
(اى دختر پاکان بس کن که دلهاى ما را سوزاندى و گلوهاى ما سوخت و اندرون ما آتش گرفت.)125
در این فضا که این دو بزرگوار در شهر کوفه آفریدند و پس از اینان ام کلثوم و امام سجاد(ع) جایى براى میدان دارى شاعران خطیبان داستان سرایان و تاریخ نگاران تحریف گر وابسته به حکومت اموى نماند و اینان نتوانستند با حضور پرشکوه اهل بیت و سخنوران نامى آل على(ع) به یاوه سرایى بپردازند. حضور اسیران با آن شکوه و جلال معنوى برخلاف هیاهوها جشن و شادمانیها آذین بندیها عربده کشى اوباش و اجامر وابسته حکومت گران و سیاست مداران خطیبان و شاعران توجیه گر رفتارهاى ننگین سپاهیان خون آشام را به کنار راند و آنان را به انزوا کشاند و بازارشان را از رونق انداخت.
همگان بى توجه به کارها و رفتارهاى آنان گرداگرد فرزندان پیامبر(ص) حلقه زدند و به سخنان آنان گوش فرادادند و زار زار گریستند.
این در حالى بود که سخنوران دلیر خاندان رسالت مردم کوفه را همانان که دورا دور اسیران گرد آمده بودند به شدیدترین وجه سرزنش مى کردند و بى محابا بر آنان مى تاختند و به خاطر همراهى شان با دشمن پیمان شکنى شان
با دوست سکوت شان در برابر جنایتهاى آل امیه چه در گذشته و چه در حال و کینه توزیها و حسدها سخت بر آنان خرده مى گرفتند و از خدا مى خواستند که در عذاب الیم خود آنان را فرو برد و نیرنگ و فریب شان را به خودشان بازگرداند.
با این حال این مردم سنگستان احساس مى کردند که در کنار این آبشارهاى بلند آرامش دارند راحت ترند از خنکاى آنها جان شان شادابى مى یابد.
امام سجاد را بر روى شتر برهنه با غل و زنجیر بسته بودند هم دستها و هم پاهاى او را. با این حال براى مردم سخت جاذبه داشت. از سر و کول هم بالا مى رفتند که او را ببینند و سخن او را بشنوند. تاریخ ندارد که مردمان پیرامون فاتحان و سپاهان خون آشام ابن زیاد گرد آمده و از آنان خواسته باشند که از صحنه هاى نبرد بگویند. اگر هم کسانى بر آنان گرد آمده اند زبان به سرزنش گشوده اند که نمونه هاى بسیار وجود دارد و در تاریخ ثبت شده است
.
این پیروزى اسیران سبب گردید امواج سهمگین تبلیغات و لجن پراکنى حزب اموى علیه حزب الله و حزب رسول الله درهم بشکنند و ابرهاى تیره کنار بروند و خورشید راستى و درستى نمایان گردد. ابن زیاد در کاخ خود در حالى که بر اریکه فرمانروایى تکیه زده بود چوب خیزران در دست و سر حسین در پیش روى نتوانست جایگاه خود را بالا ببرد و جایگاه حسین را پایین بیاورد و اسیران خاندان او را خوار سازد و با دغل و دروغ رفتار خود را خوب بنمایاند و حرکت حسین را نازیبا که نگاه هاى حقارت آمیز پیرامونیان اهل بیت رسول الله بى اعتنایى زینب در گاه ورود و سپس سخنان آتشین او هر مجالى را براى خودنمایى و فخرفروشى از او گرفت و زنازادگى او بیش از پیش نمایان شد.
راوى مى گوید:
(چون ایشان را بر ابن زیاد درآوردند زینب ژنده ترین جامه خود را پوشید و خود را ناشناس کرد و کنیزکانش گرد او را گرفتند.
عبیدالله گفت: این بانو کیست که در میان زنان فرو نشسته است؟
زینب هیچ نگفت. سه بار گفت و پاسخ نشنفت. یکى از کنیزکان گفت: زینب دخت فاطمه زهراست.
ابن زیاد گفت: سپاس خدایى را که شما را رسوا ساخت و کشت و دروغ تان را آشکار کرد.
زینب گفت: سپاس خدایى را که ما را به محمد گرامى داشت و پاک و پاکیزه کرد و پایگاه مان برافراشت و به رهبرى مردمان برگماشت. نه چنان است که تو مى گویى. همانا تبه کار است که رسوا مى شود و نابکار است که دروغش آشکار مى گردد.)126
زینب نامى را بلند مى کند که ابن زیاد از طرف یزید و حزب تبه کار اموى مأمور شده آن را فرو میراند و ناى آخرین فریادگر آن نام مقدس را در کربلا بِبُرَد.
بله حزب اموى به رهبرى یزید همان برنامه و طرحى را پى گیرانه اجرا مى کرد که معاویه و پیش از او ابوسفیان ریخته بود و آن نیست گردانیدن نام محمد بود!
معاویه گفته بود من باید کارى کنم که این نام در مأذنه ها برده نشود. از این روى امام سجاد(ع) در پاسخ یاوه سراییهاى ابراهیم بن طلحه: اى على بن حسین چه کسى پیروز شد؟ فرمود:
(هرگاه خواستى بدانى چه کسى پیروز شد در گاه نماز اذان و اقامه بگو.)127
ییعنى در گاه اذان و اقامه نام محمد بر زبانت جارى مى شود همان نامى که مى خواستند از صفحه روزگار و از سینه انسانهاى عاشق نام و یاد او پاکش کنند.
ابن زیاد حتى در کاخ فرمانروایى خود نتوانست دروغها تحریفها و دغل بازیها و نقشه هاى پلید خود را به کرسى بنشاند و نام محمد که سخت از آن گریزان بود گریبانش را رها نمى کرد.
راوى مى گوید:
(وقتى سرها را پیش ابن زیاد بردند شمر و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عروةبن قیس بودند. ابن زیاد نشست و به مردم دستورى داد که بر وى درآیند. سرها را نزد وى آوردند و در برابرش بر زمین هشتند. او با تازیانه چوبى خود همى لبان امام حسین را کنار زد و با دندانهاى پیشین وى بازى کرد.
چون زید بن ارقم دید که چوب دستى خود را برنمى دارد گفت: این چوب دستى را از روى این دو دندان پیشین (یا دو لب) بردار زیرا سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست لبان پیامبر خدا را دیدم که بر این لبان بوسه مى زد. آن گاه به درد گریه سر داد.)128
در این مجلس که مجلس شادمانى است و جشن پیروزى بر حسین محمد و خاندان نبوت باز نام محمد است که از مشرق دلها طلوع مى کند و کینه توزان یاوه گو را در تاریکى فرو مى برد.
از آن جا که خدا مى خواهد ابن زیاد بیش از پیش رسوا شود و مکر و فریب او آشکار گردد و روسپى زادگى او باز بار دیگر بر سر زبانها بیفتد مى گوید: ندا در دهند تا مردم در مسجد گرد آیند.
راوى مى گوید او به منبر رفت و گفت:
(سپاس خداى را که راستى و درستى را آشکار ساخت و پیروان آن را پایدار بداشت. سرور خداگرایان یزید و یارانش را یارى کرد و دروغ گوى دروغ گوزاده حسین بن على و پیروانش را برانداخت.)
در این هنگام عبدالله عفیف اَزدِى نابینا که یک چشم خود را در جنگ جمل و یکى را در جنگ صفین از دست داده بود از جاى برخاست و گفت:
(اى پسر مرجانه! دروغ گوى دروغ گوزاده تو هستى و پدرت و آن که شما را بر گردن مردم سوار کرد.
پسر مرجانه! فرزندان پیامبر را مى کشید و گفتار پرهیزکاران و راست گویان بر زبان مى رانید.)129
ابن زیاد با آن همه سانسور خفقان بگیر و ببند کشت و کشتار لجن پراکنى شایعه سازى و دروغ پردازى نتوانست از نورافشانى ماه کربلا و ستارگان درخشان آسمان کربلا جلوگیرى کند و هم خود و هم سرداران جنایت پیشه اش که مست باده فتح بودند سخت به انزوا رانده شدند و زمام امور از دستشان در رفت نه در مغزشویى مردم توفیقى به دست آوردند و نه در جلوگیرى از نشر خبرهاى دقیق و راست کربلا.
هدف اصول حرکت و نهضت برنامه و رفتار و سخنان عزت مندانه امام با سخنرانیها و برخوردهاى منطقى اصولى خردمندانه و سرفرازانه اهل بیت چنان استوار گردید و در دل تاریخ ثبت شد که هیچ دست آلوده اى را یاراى آن نبود و نیست که گسستى در این شالوده وارد سازد.
حماسه بزرگ اسیران اهل بیت و فرزندان گرامى رسول خدا در شام نیز جلوه اى زیبا داشت. دستگاه اموى بر این پندار بود: آن رسوایى که در کوفه براى ابن زیاد و حکومت گران اموى به بار آمده راه را بر هر گونه بهره بردارى سیاسى از اسیران اهل بیت بست در شام به خاطر ناآشنایى مردمان این دیار با اهل بیت و کار فکرى و فرهنگى روى آنان بویژه تبلیغات زهرآگین علیه على و آل او به بار نخواهد آمد و مردم با جشن و پایکوبى خود و همراهى و هم آوایى با حکومت مایه خوارى و شرمسارى و انزواى اسیران را فراهم خواهند ساخت. و این سبب استوارى پایه هاى حکومت اموى خواهد گردید. اما این خیال خامى بیش نبود و دیرى نپایید که با سخنرانى روشن گرانه و افشاگرانه زینب در کاخ یزید و سخنرانى حماسى حضرت سجاد در مسجد اموى تشت رسوایى یزید از بام به زیر افتاد. این دو سردار چنان جبهه دشمن را درهم کوفتند که هیچ گاه پس از آن روز نتوانست کمر راست کند و به میدان دارى بپردازد.
فضاى شام براى یزید آلوده شد چیزى که هیچ گاه گمان نمى کرد. در اندرونى کاخ غوغا برپا شد. در کوچه و بازار مردم که اسیران را مى دیدند و سرها را بر نیزه گروه گروه دور هم جمع مى شدند و از خاندان هدفها برنامه ها و این که چرا و به چه جرم آنان را کشته اند سخن مى گفتند. و این پرس وجوها کنجکاویها افسوس و دریغها برخلاف میل و خواست یزید آذرخشى بود در فضاى خفقان آلود و تاریک شام. طلسم شام شکست و دستگاه ستم آدم کش و بى رحم یزید نتوانست از گسست و ترک برداشتن دیوار آهنى که بین حکومت گران درباریان و فرمانروایان و شخص یزید پدید آورده بود جلوگیرى کند. هنگامى که یزید در کاخ بیداد خود آن سروده کفرآمیز و ناروا را بر زبان راند زینب بى محابا برخاست و علیه او و پدرش و بیدادگریهاى آنان و فساد و ستم خاندان اموى و راستى و درستى خاندان على و عشق جاودانه آنان به اسلام و محمد و بیدادگرى سپاه او در کربلا و کشتن عزیز محمد به دستور او سخن گفت. در این هنگام یزید گویى در چنگ عقابى بلند پرواز گرفتار آمده بود نتوانست لب از لب بگشاید مات و مبهوت سر به فرمان سخنور بلند آشیان گذارد و از نگاه هاى تیز و خشماگین کسان حاضر در مجلس شاهانه و حتى پیرامونیان شرم ورزید که بگوید: دختر على ساکت باش.
ییا در مسجد آن گاه که خطیب دربار در حضور او و رجال لشکرى و کشورى به یاوه سرایى پرداخت على بن حسین برخاست که به منبر برود و سخن بگوید یزید که مى دانست فرزندان على شگفت سخنورانى هستند اجازه نداد; اما مردم گفتند: بگذار سخن بگوید. او ناگزیر تن داد با این که مى دانست على بن حسین با بیان رسا و منطق قوى رسوایش خواهد ساخت.
چنین شد. امام با بیان برتریها و فضیلتها و شایستگیهاى خاندان خود
مردم را آگاهاند که یزید و حزب تبه کار اموى با چه قله هاى مجد و شرف در افتاده است. گمنامان و بى نام و نشانان نبودند که در کربلا به خاک و خون تپیدند. آنان از قبیله نور بودند. قبیله محمد برگزیده خدا على مرتضى جعفر بن ابى طالب حمزه سیدالشهدا فاطمه سرور زنان دو جهان.
امام در این سخنرانى کارى کرد کارستان. دست تمام تحریف گران جارچیهاى دشمن شاعران و خطیبان وابسته را از پشت بست و دهانشان را دوخت.
هرکس که در این مدت گفته بود و جار زده بود: شمارى ستیزه جوى و خارج از دین بر خلیفه زمان امیرالمؤمنین یزید شوریده اند و از پاى درآمده اند سرافکنده و شرمنده شد وقتى که امام فرمود:
(منم فرزند مکه و منى زمزم و صفا… منم فرزند محمد مصطفى. منم فرزند آن که بینى مشرکان را به خاک مذلت مالید تا این که لا اله الا الله بر زبان آوردند.)
امام پیروز شد. از این روى مشاوران یزید به مصلحت حکومت ندانستند که بیش از این خاندان على مرتضى در شام بمانند.
با حماسه اى که امام سجاد زینب فاطمه و ام کلثوم آفریدند مردم برانگیخته شدند که جزءجزء حماسه کربلا را از شاهدان و گواهان آن عرصه خونین بپرسند و در خاطره ها بسپارند.
مردم کوفه بویژه شام خوب دریافتند که حزب اموى سخت آنان را فریفته و از آنچه در قلمرو اسلامى مى گذشته آنان را ناآگاه و به دور نگه داشته و با از سر راه برداشتن انسانهاى صالح و پارسا آنان را از رشد فکرى و تعالى معنوى باز داشته است.
از این روى با رو به رو شدن با کاروان اسیران و شنیدن سخنان روشن گر آنان از خواب بیدار مى شدند از خواب سنگین و مرگ بار و آن گاه درمى یافتند چه سرمایه بزرگى را بر باد داده و یغماگران به یغما برده اند.
دیدار مرد شامى با امام سجاد و به تندى و پرخاش سخن گفتن با امام و پاسخ امام و شناساندن خود و خاندانش برابر آیات قرآنى و یک باره بیدار شدن پیرمرد پرخاش گر از خواب گران و توبه و انابه به درگاه خداوندى و پوزش از امام نمود و جلوه اى است از حماسه اى که فرزندان پیامبر در روزگار سخت اسارت آفریدند.
حزب اموى با ناآگاه نگه داشتن مردم تحریف وارونه گویى گستاخى بر على و اولاد او گستاخى بر حسین و خاندان او حق نمایاندن حکومت اموى باطل وانمود کردن حرکت امام حسین بنا داشت از حماسه شدن حماسه کربلا جلوگیرى کند که کاروان اسیران با همه رنج و سختى که عزیزان و نور دیدگان محمد مصطفى على مرتضى و فاطمه زهرا در دوران اسارت کشیدند نگذاشت با تحریف تحریف گران پلید و زشت سیرت حماسه کربلا در لابه لاى گرد وغبار شگرد و تحریف گزند ببیند.
روند دگرگونیهاى سیاسى اجتماعى و فرهنگى
پس از رویداد غم انگیز کربلا صف دوست و دشمن روشن شد. نقابها از چهره ها فرو افتاد. هیچ چهره اى در پس نقاب نماند. کربلا همه را به میدان آورد و آنان که با تمام وجود به اسلام عشق مى ورزیدند و به راه محمد و اولاد پاک عقیده او ایمان داشتند و آنان که به زبان ایمان آورده بودند و به قلب هرگز.
کربلا صف دنیامداران و دین مداران را از هم باز شناساند و روشن کرد کیان از ترس در زیر پرچم اسلام گرد آمده اند و کیان از روى عشق عَلَم اسلام بر دوش گرفته اند
.
پس از کربلا به روشنى و آشکارا صف علویان حسینیان از امویان و یزیدیان جدا شد. صف سومى در کار نبود. مرد عراقى مرد حجازى مرد شامى و… یا علوى بود و یا اموى. تاریخ نگار خطیب شاعر سیاستمدار جنگاور و… یا به عشق مى نگاشت مى گفت مى سرود تحلیل مى کرد مى رزمید و… و یا به خاطر دنیا و نواله امویان یاوه مى نوشت و مى گفت. یا به دین و مرام امویان گردن نهاده بود و یا به دین و مرام علویان.
البته نه این که این صف بندیها در پیش از کربلا نبود; بلکه بود اما در رزمگاه کربلا روشن تر شده و به خوبى خود را نمایاند. شمارى از عاشوراییان و یاران حسین وقتى به نبرد با دشمن برمى خیزند و پا در عرصه کارزار مى گذارند در رجزخوانیها خود را چنین مى شناسانند:
نافع بن هلال در گاه نبرد مى گوید:
انا ابن هلال الجملى
انا على دین على
ودینه دین النبى
از سپاه دشمن مردى به نام مزاحم بن حریث با وى به رویارویى برمى خیزد و مى گوید:
(اَنَا على دین عثمان).
نافع بن هلال در پاسخ وى مى گوید:
(انت على دین شیطان.)130
ییا أنس بن حارث کاهلى از یاران امام حسین(ع) در آوردگاه کربلا مى سراید:
بـان قـومـى آفــة لـلأقــران یـا قـوم کونو کـأسـود خَفّان
واستقبلوا القـوم بضرب الآن آل عـلـى شـیـعـة للـرحـمـن
وآل حرب شیعة للشیطان131
قوم من آفت جان حریفان است. اى قوم من مانند شیر خفّان باشید و همین اکنون با دشمن رو به رو شوید به زدن و جنگیدن. آل على حزب خداى رحمان است و آل حرب (ابوسفیان) حزب شیطان.
این خط: حزب آل على و حزب آل حرب از کربلا به درون جامعه و قلمرو بزرگ اسلامى کشیده شد. در هر خانه و خانواده در هر کوى و برزن و در هر گروه و قبیله مردان و زنان وابسته به حزب آل على و مردان و زنان وابسته به حزب آل حرب به روشنى از هم باز شناخته مى شدند و هر گروه را راویان بود و گزارش گرانى شاعرانى و خطیبانى.
آنان که به یارى آتش بیاران و معرکه گردانان و جنگ افروزان کربلا برخاستند و سپس به پشتیبانى از سیاستهاى پلید آنان در صف حزب آل حرب قرار داشتند.
و آنان که به یارى مظلوم کربلا برخاستند و با جنگ افروزان اموى در افتادند و شربت شهادت نوشیدند و کسانى که این شهیدان را ارج نهادند و آنان را ستودند و خانواده ها و وابستگان و هم قبیله هاى آنان که به شهیدان خود در صحراى نینوا فخر کردند و بر مرگ آن بزرگ مردان مرثیه خواندند و گریستند و بر آل حرب لعن و نفرین کردند و از حزب اموى تبرى و بیزارى جستند و کسانى که در یارى کردن و یارى رساندن به حسین سستى کردند و سپس پشیمان شدند و به جبران این سستى و کوتاهى برخاستند و جان خود را در دفاع از آرمانها و هدفهاى حسین فدا کردند همه و همه در صف حزب آل على قرار داشتند.
این دو گروه بزرگ جامعه اسلامى آن روز هرکدام به انگیزه اى تلاش مى کردند جزءجزء رویداد کربلا را و ریز و درشت آن را در ذهن و فکر خود بسپارند و از کسانى که بوده و دیده اند بشنوند. وابستگان به امویان و گروه آل حرب که در کربلا حضور داشته و دست خود را به خون آل على آلوده بودند براى نزدیک کردن خود به حکومت گران اموى و برشمردن افتخارهاى خود و انتقام بدر و احد جنایتى را که در کربلا انجام داده بودند به شرح جزءجزء آن را در پیشگاه اریکه نشینان خون آشام بیان مى کردند تا نواله اى بگیرند و زندگى نکبت بار خود را سامان دهند. و یا از روى پشیمانى به واگویه پرداخته و از جنایتها و گرگ منشیهاى خود پرده برداشته اند.
و علویان عاشوراییان و در صف حزب آل على درآمدگان از آن روى به ثبت دقیق رویداد عاشورا همت مى گماردند و دقت داشتند که آن را جلوه اى با شکوه از دین و آیین و عقیده و آرمان خود مى دانستند و پاسداشت آن را پاسداشت دین و هویّت خود. عاشورا شناسنامه اینان بود. با عاشورا زندگى مى کردند. عاشورا مشعل راه اینان بود و زندگى سیاسى اجتماعى و فرهنگى ایشان با عاشورا گره خورده بود.
بى عاشورا راه را از بى راه باز نمى شناختند و در هر آوردگاهى سرگردان بودند.
از این روى تلاش مى کردند تمام حالتهاى امام و یاران بزرگوار او را پیش از عاشورا و در هنگامه عاشورا بدانند.
امام مشعل راهنماى علویان بود. باید درمى یافتند از مدینه تا کربلا در روزهاى سخت و توان فرسا چه گفته و چگونه رفتار کرده است.
باید مى دانستند که حماسه چگونه آغاز شد و چگونه به انجام رسید.
باید درمى یافتند یاران امام چگونه در پیشگاه خداوند قربانى شدند و امام چه رفتارى با آنان داشت که این سان به اوج رسیدند. اینها و ده ها انگیزه دیگر سبب شد که مردان و زنان وابسته به حزب آل على از دوست و دشمن و از هرکس که اندک آگاهى از آوردگاه نبرد حق و باطل داشت به پرس وجو پردازند و به آنچه در کربلا گذشته است از ایمانهاى راستین شناختهاى ناکران پیدا ایثارگریها عشقهاى آسمانى و ولایت مداریها از یک سو; پستیها دنیاطلبیها شیطان صفتیها طاغوت زدگیها بى بصیرتیها کوردلیها و دین به دنیا فروشیها از دیگرسو آگاهى یابند.
وابستگان به حزب آل على براى هرچه رسواتر ساختن حزب آل حرب و امویان خون آشام و پراکندن مردم از پیرامون این دَدْمنشان که به نام اسلام بر گرده مردم سوار شده بودند و حکم مى راندند انگیزه بسیار بسیار قوى داشتند که آگاهیهاى دقیق از خون آشامى یک یک یارى دهندگان جبهه شرارت را در کربلا به دست آورند که اگر مجالى دست داد به سزاى عمل ننگین شان برسانند و اگر مجالى دست نداد رسواى عام و خاص شان سازند. این بود که انبوهى از آگاهیهاى دقیق گرد آمد و تاریخ بزرگ حماسه کربلا را ساخت; تاریخى که شیعه نسل اندر نسل آن را پاس داشته و آن راهنماى خودساخته و در بحرانى ترین برهه ها و در شبهاى سیاه و روزگاران پر فتنه در پرتو آن صراط حق را از باطل باز شناخته و در آن استوار گام برداشته است.
این بدان معنى نیست که در تاریخ عاشورا تحریف راه نیافته که راه یافته لیک سخن ما در روح و آبشار بلند عاشوراست و هدفهاى بنیادین راه گشا فرهنگ ساز دگرگون کننده و ستم برانداز آن که دست هیچ تحریف گرى به آنها نرسیده و ان شاءالله نخواهد رسید.
اینک براى روشن شدن قضیه به نمونه هایى از آنچه در روز عاشورا رخ
داده اشاره مى کنیم که پس از رویداد عاشورا جنایت پیشگان حزب آل حرب هریک به انگیزه اى در برهه هاى تاریخى گوناگون از جنایت خود پرده برداشته و گواهان سخن آنان را گواهى کرده اند.
1. کسانى براى گرفتن جایزه در نزد فرمانروایان جنایت پیشه اموى جنایت خود را بازگو کرده و از ننگ و نکبتى که پدید آورده اند پرده برداشته اند:
الف. سنان بن انس نخعى همو که در آوردگاه کربلا بى رحمانه در واپسین دَم حیات قهرمان کربلا به او یورش برد و نیزه بر او افکند و آن گاه که امام بر زمین افتاد به خولى بن یزید اصبحى گفت: سرش را ببر.
خواست ببرد که بر خود لرزید و واپس کشید. سنان به او گفت: خدا بازوانت را سست گرداند. فرود آمد و سر امام را برید و به خولى سپرد.
وى سوار بر اسب خود شد و به در خرگاه عمر بن سعد رفت و بانگ برآورد:
اوقـر رکـابـى فضـة وذهـباً انى قتلـت السیـّدَ المُحجَّبا قتلـت خیـر النـاسِ اُمّاً واباً وخیرهم اذ ینسبون نسباً132
رکاب مرا مالامال از سیم و زر ساز من سرور گرامى داشته را کشتم
بهترین مرد را که بهترین پدر و مادر داشت بکشتم و برترین ایشان هنگامى که گفت وگو از نژاد خویش پیش آورند.
ب. خولى بن یزید سر امام حسین را به نزد ابن زیاد برد تا جایزه بگیرد. راوى مى گوید:
(خولى بن یزید سر امام را به کوفه نزد ابن زیاد برد در کاخ را بسته دید. به خانه اش رفت و سر را در زیر تشت رخت شویى گذاشت و به درون بستر خزید و به زنش نوار گفت: براى تو دارایى سرشار آوردم; دارایى فراوانى تا پایان روزگاران. این سر حسین است که با تو در این خانه است.)133
3. زَحْرِ بن قیس. ابن زیاد سر امام حسین را با گروهى بر سرکردگى زَحر بن قیس به نزد یزید به شام گسیل داشت. چون زحر بن قیس بر یزید درآمد یزید گفت: پشت سر چه دارى؟ او براى رسیدن به جیفه دنیا و پُست و جاه گزارشى آمیخته به گزافه و دروغ به این شرح داد:
(اى سرور خداگرایان! به یارى و پیروزى خدا مژده بادت! حسین بن على با هجده تن از کسان و مردم خاندان و شصت کس از پیروان خود بر ما فرود آمد. ما به سوى ایشان راندیم و از ایشان خواستیم که بر فرمان فرمانده عبیدالله فرود آیند یا جنگ را پذیره گردند. ایشان رزم را برگزیدند. ما تا تابیدن خورشید بر ایشان تاختیم و ایشان را از هر سو در میان گرفتیم. چون شمشیرها آغاز به فرود آمدن بر سرهاى ایشان کردند ایشان آغاز به گریختن و پناهیدن به هر جایى نهادند و راه تپه ها و مغاک ها را در پیش گرفتند و چنان رمیدند که دسته هاى کبوتران از چرخ مى گریزند. به خدا زمانى به اندازه سر بریدن یک پروار یا خفتن یک بیدار به درازا نکشید که همگى را از دم تیغ گذراندیم. اینک پیکرهاى شان است که برهنه است و جامه هاى شان که
آغشته به خون است و گونه هاى شان که بر خاک افتاده است…)134
پس از مرگ یزید به سال 64هـ.ق. مختار علیه امویان قیام کرد و انتقام از فرماندهان و سپاهیان پلید اموى را که در کربلا به رویارویى با فرزند رسول الله حسین بن على برخاسته و او و یارانش را به شهادت رسانده و اهل بیت شریف و عزیزش را به اسارت گرفته بودند سرلوحه حرکت و خیزش بزرگ خویش قرار داد.
مختار به هرکس از جانیان آوردگاه کربلا دست پیدا مى کرد به اعتراف خود او و گواه گواهان به سزاى رفتار ننگینش مى رساند.
اقرار و اعتراف جانیانى که به دست مختار از پاى درآمدند و گواهى گواهان در دادگاهى که وى براى محاکمه این بدسیرتان و کینه توز و تبه کار حزب آل حرب برپا کرده بود بخشى از اسناد با اعتبار و ارزش مند تاریخ کربلا را تشکیل مى دهند.
پس از مختار و از هم گسستن نهضت او و برافتادن حکومت عبدالله بن زبیر مروانیان بر عراق چیره شدند و دژخیمان و ددمنشانى که از چنگ مختار جان سالم به در برده بردند به کُنام این پلیدان پناه بردند و از ننگ و نکبتى که در کربلا پدید آوردنده بودند بى باکانه در گوناگون مجلسها و محفلها در جمعهاى بزرگ و کوچک سخن مى گفتند. از جمله:
1. هانى بن ثبیت حضرمى. در روز عاشورا از جمله پیشگامان قتل و غارت سپاه آل حرب هانى بن ثبیت بود.
طبرى مى نویسد:
(هانى بن ثبیت حضرمى به عبدالله بن على بن ابى طالب حمله برد و او را بکشت. پس از آن به جعفر بن على حمله برد و او را نیز بکشت و سر او را بیاورد.)
او در زمان هشام بن عبدالملک و حکمروایى خالد بن عبدالله قسرى از سوى هشام بر عراق در جمع حضرمیان از جنایت هراس انگیزى که در کربلا انجام داده بود پرده برمى دارد. و آن کشتن کودکى هراسناک در آوردگاه کربلا در آخرین دَم حیات حسین بن على.135 سخن او را پیش از این در همین نوشتار از زبان ابوالهذیل سکونى یادآور شدیم.
2. عبدالملک بن عمیر بن سوید حارثه قرشى فقیه و قاضى شهر کوفه و از تبه کاران و دشمنان سرسخت آل على.
در سیر اعلام النبلا آمده است:
(او على و ابوموسى اشعرى را دیده است. شهر بن حوشب از پیشینیان از او در صحیح مسلم روایت کرده است. حدود دویست حدیث دارد. او به مسند اهل کوفه نامبردار بود. و مدتى در کوفه در مسند قضاوت بود. و در سال 136هـ. درگذشت.)136
سید مرتضى در شرح حال و ترجمه وى مى نویسد:
(او از پیروان و دار و دسته امویان بود. قضاوت آنان را بپذیرفت. بدخواه على و آل على بود و به دور و کژراهه افتاده از اهل بیت….
او در آوردگاه کربلا هنگامى که به زخمیها و جراحت برداشتگان یاران حسین مى رسید سر از تن آنان جدا مى کرد! به خاطر این کار زشت و جنایت بار از سوى مردم
مورد سرزنش قرار گرفت. در پاسخ سرزنش گران گفت: آنان را راحت مى کنم.)137
جریر طبرى درباره جنایتى که این اموى جنایت پیشه در کوفه انجام داده گزارشى از بکر بن مصعب مزنى نقل مى کند به این شرح:
(حسین به هر آبگاهى مى رسید مردم آن جا به دنبال وى مى آمدند. تا به زباله رسید و از کشته شدن برادر شیرى خود عبدالله بن یقطر خبر یافت. عبدالله را از راه سوى مسلم بن عقیل فرستاده بود که هنوز از کشته شدن وى خبر نیافته بود. سواران حصین بن نمیر در قادسیه او را گرفتند و پیش عبیدالله بن زیاد فرستادند که بدو گفت:
بالاى قصر برو و دروغ گو پسر دروغ گو را لعنت گوى. آن گاه فرود آى تا در کار تو بنگرم!
گوید: پس او بالا رفت و چون به مردم نمودار شد گفت: اى مردم! من فرستاده حسین پسر فاطمه دختر پیامبر خدایم که او را یارى دهید و علیه پسر مرجانه پسر سمیه معروفه از او پشتیبانى کنید. گوید: عبیدالله بگفت تا وى را از بالاى قصر به زیر انداختند که استخوانش در هم شکست. هنوز رمقى داشت یکى به نام عبدالملک بن عمیر لخمى سوى وى آمد و سرش را برید و چون این کار را بر او عیب گرفتند گفت: مى خواستم راحتش کنم.)138
و
پى نوشتها:
1. بیایید حسین بن على را بهتر بشناسیم محمد یزدى/223 علمیه قم; درسى که حسین به انسانها آموخت سید عبدالکریم هاشمى نژاد فراهانى تهران.
2. دائرةالمعارف الاسلامیه مستشرقان ج14/60 دارالمعرفه بیروت.
3. قیام حسین(ع) سید جعفر شهیدى/119 دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
4. الاکتفاء بما روى فى اصحاب الکساء سید محمدحسین حسینى جلالى/689 690 691 مکتب الاعلام الاسلامى قم; تاریخ دمشق ابن عساکر تحقیق على شیرى ج14/204ـ213 بیروت.
5. تاریخ الاسلام شمس الدین ذهبى سال61 ـ80/8 دارالکتاب العربى بیروت.
6. الفتوح ابن اعثم کوفى ج5 ـ 6/14 دارالکتب العلمیه بیروت; بحارالانوار محمدباقر مجلسى ج44/329 دارالوفاء بیروت.
7. نهج البلاغه صبحى صالح حکمت374; بحارالانوار ج97/89 ح70.
8. سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین على اکبر ذاکرى ج1/394 دفتر تبلیغات اسلامى.
9. نهج البلاغه نامه47; بحارالانوار ج97/77 ح30.
10. بحارالانوار ج97/72 ح5.
11. همان/93 ح9.
12. سیر اعلام النبلاء شمس الدین ذهبى ج4/531 ش317 دارالفکر بیروت.
13. بحارالانوار ج97/89 ح72.
14. الکامل فى التاریخ ابن اثیر ج4 / 35 دارصادر بیروت برگردان دکتر محمدحسین روحانى ج5 / 2204 اساطیر تهران; اللهوف على قتلى الطفوف ابن طاوس ترجمه سید احمد فهرى/57 جهان تهران.
15. العواصم من القواصم فى تحقیق مواقف الصحابه بعد وفاة النبى قاضى ابى بکر بن عربى تحقیق محب الدین الخطیب/232 المکتبة العلمیه بیروت
وزارت ارشاد عربستان; مقتل الحسین مقرم/28 دارالکتاب بیروت.
16. مقتل الحسین مقرم/28 مقدمه ابن خلدون/217 دارالکتب العلمیه بیروت.
17. فیض القدیر عبدالرؤف المنادى ج1/205 دارالفکر بیروت.
18. همان ج5/246 ذیل حدیث 7163.
19. البدر الطالع محمد بن على شوکانى ج1/338 دارالمعرفه بیروت.
20. گویا مراد از مطامح مطامح الافهام فى شرح الاحکام قاضى عیاض (م:544) است. ر.ک: کشف الظنون ج2/1718. قاضى عیاض شاگرد ابن عربى بوده است. ر.ک: دائرةالمعارف بزرگ اسلامى ج4/225.
21. فیض القدیر ج5/246.
22. محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه شیخ محمد خضرى بک ج1ـ2/129; المکتبة التجاریه الکبرى مصر.
23. مقدمه ابن خلدون/217.
ابوالفرج عبدالرحمان معروف به ابن جوزى (م:597) در کتاب الرد على المتعصب العنید تحقیق محمدکاظم محمودى/71 در رد شیخ عبدالغیث مى نویسد:
(وهذا الشیخ لایفرّق بین وال مستحق و وال غیر مستحق یصبر الناس على ولایته ضرورةً)
این شیخ فرق نگذارده بین فرمانرواى شایسته و ناشایسته که مردم از روى ناگزیرى حکومت وى را تحمل مى کنند.
24. البدایة والنهایة ابن کثیر دمشقى ج8/220 دار احیاء التراث العربى.
25. صحیح مسلم حاشیه کتاب الامارة ج6/22 دارالجیل و دارالآفاق الجدیده بیروت.
26. لهوف/ 23.
27. اللهوف على قتلى الطفوف/24 الفتوح ج5 ـ 6/18; مقتل خوارزمى تحقیق سماوى ج1/184; الامالى شیخ صدوق/216 مجلس30 تحقیق و نشر مؤسسة بعثت; بحارالانوار ج44/312 326. احمد احمدى میانجى این
حدیث را با اندکى فرق آورده است. ر.ک: مواقف الشیعه ج2/58 مؤسسه نشر اسلامى.
28. بحارالانوار ج44/65; کشف الغمه على بن عیسى اربلى ج2/193 دارالکتاب الاسلامى بیروت; الغدیر علامه امینى ج7/6 دارالکتاب العربى بیروت; حیاة الامام الحسن بن على باقر شریف قرشى ج2/236 دارالکتب العلمیه ایران قم.
29. الفتوح ج5 ـ6/14; مقتل خوارزمى ج1/184; اللهوف/23.
30. مجمع الزوائد و منبع الفوائد نورالدین هیثمى ج5/241 دارالکتاب العربى بیروت; لسان المیزان ج7/477 دار احیاء التراث العربى; کنز العمال متقى هندى ج11/168 ح31069 31107; فیض القدیر ج3/122; تاریخ الخلفاء جلال الدین سیوطى/208 منشورات الرضى قم.
31. صحیح البخارى ج4/178 دارالفکر بیروت; کنز العمال ج11/128 ح30899.
32. الاصابه ابن حجر ج1/76; فیض القدیر ج5/265.
33. لسان المیزان ج7/473.
34. انساب الاشراف بلاذرى ج5/338 دارالفکر بیروت.
35. همان/299.
36. احیاء العلوم غزالى ج3/125 دارالمعرفه بیروت; کیمیاى سعادت غزالى به کوشش حسین خدیو جم ج2/73 علمى و فرهنگى تهران.
37.کیماى سعادت ج2/74.
38. اتحاف السادة المتقین مرتضى زبیدى ج9/205 دارالکتب العلمیه بیروت; تاریخ یعقوبى ج2/242 دار صادر بیروت ترجمه آن به قلم محمد ابراهیم آیتى ج2/178 علمى و فرهنگى.
39. تاریخ کامل ابن اثیر ج4 / 87 برگردان دکتر محمدحسین روحانى ج5 / 2267 اساطیر تهران.
40. تاریخ الخلفاء/208.
41. تاریخ طبرى ترجمه ابوالقاسم پاینده ج7/3070ـ3071 نشر اساطیر تهران.
42. الفتوح ج5 ـ6/9; ترجمه آن به قلم محمد بن احمد مستوفى هروى تحقیق غلامرضا طباطبایى مجد/821 822 823 825 علمى و فرهنگى تهران; مناقب آل ابى طالب شهرآشوب ج4/88 علامه قم.
43. تاریخ یعقوبى ج2/228; مسند الامام الشهید عزیزالله عطاردى ج1/263.
44. تاریخ طبرى ج2/250 چاپ قاهره.
45. سوره قصص آیه21.
46. الارشاد شیخ مفید ج2/35 تحقیق مؤسسه آل البیت; مسند الامام الشهید ج1/269.
47. لهوف/ 32.
48. اللهوف فى قتلى الطفوف/64.
49. انساب الاشراف ج3/397.
50. بحارالانوار ج45/99.
51. ارشاد/ 67.
52. کامل ج4 / 38.
53. منابع حدیث اباشریح: الحدیث الشریف صحیح البخارى کتاب العلم ح104 کتاب الحج ح1735; کتاب المغازى ح4044; صحیح مسلم کتاب الحج ح2413 سنن ترمذى کتاب حج ح737 مسند احمد مسند القبائل ح25911.
54. البدایه والنهایه ج8/158ـ159.
55. تاریخ کامل ابن اثیر برگردان محمدحسین روحانى ج5/2185.
56. الفتوح ابن اعثم کوفى ترجمه 845; تاریخ طبرى ج4/258; البدایة والنهایه ج8/164.
57.الفتوح/886 تاریخ طبرى ج4/285.
58. الفتوح تسمیة المجالس محمد بن ابى طالب حسینى کرکى تحقیق فارس حسون.
59. تاریخ خلفاء/207.
60. دائرةالمعارف بستانى بطرس بستانى ج7/48 دارالمعرفه بیروت کشف الغمة ج2/259.
61. ترجمه الفتوح/885.
62. اتحاف السادة المتقین ج9/206; شذرات الذهب ابن عماد حنبلى ج1/68 دار احیاء التراث العربى.
63. اتحاف السادة المتقین ج9/206; شرح العقائد النسفیه سعدالدین تفتازانى احمد حجازى سقا/103 مکتبة الکلمات الازهریه مصر.
64. فیض القدیر ج1/205; الرد على المتعصب العنید; روح البیان اسماعیل حقى برسوى ج4/142 دار احیاء التراث العربى.
65. اتحاف السادة المتقین ج9/206; ابن تیمیه حیاته عقائده صائب عبدالحمید/382 مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه قم.
66. آیین وهابیت جعفر سبحانى/10 مؤسسه دارالقرآن الشیعة هم اهل السنة محمد تیجانى/290 مؤسسة الفجر لبنان.
67. آزادى یا توطئه/143 به نقل از هفته نامه هاجر/12 تاریخ 12/12/1378.
68. الفتوح ج5 ـ6/156; معالم المدرستین مرتضى عسکرى ج3/217 مجمع علمى اسلامى تهران.
69. البدایة والنهایه ج8/221.
70. تذکرة الخواص ابن جوزى/260 مؤسسه اهل بیت بیروت.
71. مروج الذهب على مسعودى ج3/77 دارالمعرفه بیروت.
72. تاریخ دمشق ج22/142; الفتوح ج5 ـ 6/158.
73. تذکرةالخواص/261.
74. الکافى کلینى تحقیق على اکبر غفارى ج1/280.
75. همان ج1/27 تحف العقول ابن شعبه تحقیق على اکبر غفارى/356 مؤسسة نشر اسلامى قم; وسائل الشیعه شیخ حرّ عاملى تحقیق ربانى شیرازى ج18/123 دار احیاء التراث العربى بیروت; بحارالانوار ج75/269.
76. الکامل فى التاریخ ج4/48 دار صادر بیروت; تاریخ طبرى ج4/304; انساب الاشراف ج3/381; مقتل خوارزمى ج2/236.
77. الاکتفاء/717ـ 718; تاریخ الاسلام ذهبى سال61 ـ80/27.
78. الاکتفاء/712ـ713; تاریخ الخلفاء سیوطى/207; تاریخ الاسلام ذهبى/15ـ16.
79. البدایة والنهایه ج8/219.
80. سیر اعلام النبلاء ج4/423 ش27.
81. الاکتفاء/713.
82. محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه ج1ـ2/128.
83. اللهوف على قتلى الطفوف/23.
84. لهوف/ 23.
85.کامل ابن اثیر ترجمه ج5/2220.
86. لهوف/ 97.
87. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج3/249 ترجمه آن به قلم دکتر محمود مهدوى دامغانى ج2/118 نشر نى.
88. مجموعه آثار شهید مطهرى ج17/96 صدرا.
89. مسند الامام الشهید ج2/134 به نقل از امام باقر(ع); همان/209 به نقل از امام رضا(ع); همان/199 به نقل از امام صادق(ع).
90. کامل ج4/79 ترجمه ج5/2257.
91. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج3/263 دار احیاء التراث العربى ترجمه آن به قلم مهدوى دامغانى ج2/129 نشر نى.
92. تاریخ طبرى ترجمه ابوالقاسم پاینده ج7/3056 اساطیر تهران.
93. تاریخ طبرى ج4/312.
94. همان/336; حیاة الامام الحسین بن على باقر شریف قرشى ج3/224.
95. تاریخ طبرى ج4/323 ترجمه آن ج7/3025ـ3026.
96. انساب الاشراف ج3/411.
97. تاریخ طبرى ج4/311.
98.تاریخ طبرى ترجمه/3029.
99. همان/3041.
100. همان/ 3061.
101. همان/362.
102. همان/530.
103. ذوب النضار فى شرح الثار جعفر بن محمد نماحلى/101 مؤسسة نشر اسلامى قم.
104. حیاة الامام الحسین بن على ج3/312.
105. تاریخ طبرى ترجمه ابوالقاسم پاینده ج7/3008.
106. تاریخ طبرى ج4/287 289 ترجمه ج7/2968.
107. همان/308.
108. همان ج 2/156.
109. تاریخ دمشق ج14/223.
110. موسوعة کلمات الامام الحسین محمود شریفى/502 ترجمه//562 دارالمعروف قم; الاکتفاء//706.
111. تاریخ طبرى ج4/317 319 ترجمه ج7/3015 3016 3018.
112. تاریخ طبرى ج4/339 انصار الحسین محمدمهدى شمس الدین/47 54 دارالاسلامیه بیروت.
113. تاریخ طبرى ج4/321 ترجمه ج7/3021.
114. همان/341 ترجمه/3053.
115. همان/343 ترجمه/3056.
116. همان/346 ترجمه/3062.
117. الکامل فى التاریخ ابن اثیر ج4/81 ترجمه ج5/2260.
118. لهوف/146.
119. همان/147.
120. همان/148.
121. همان/148ـ149.
122. همان/149.
123. همان/151.
124. همان/152ـ153.
125. همان/154.
126. الکامل فى التاریخ ج4/81 ـ82 ترجمه ج5/2260.
127. نفس المهموم/433ـ434.
128. الکامل فى التاریخ ج4/81 ترجمه ج5/2259.
129. همان/83 ترجمه/2262.
130. تاریخ طبرى ج4 / 331; سیره امامان سید محسن امین ترجمه حسین وجدانى ج3 / 162 سروش.
131. دمع السُّجوم ابوالحسن شعرانى ترجمه نفس المهموم شیخ عباس قمى / 149 علمیه اسلامیه تهران.
132. الکامل فى التاریخ ج4 / 79 ترجمه ج5/2257ـ 2258.
133. همان/ 80 ترجمه/2258ـ2259.
134. همان/ 83 ـ 84 ترجمه/2262ـ2263.
135. تاریخ طبرى ج4/342ـ343 ترجمه ج7/3056.
136. سیر اعلام النبلاء ج6/222 223 226.
137. الشافى الامامه سید مرتضى ج2/308 اسماعیلیان قم تلخیص الشافى شیخ طوسى ج2/ منشورات عزیزى قم.
138. تاریخ طبرى ج4/300 ترجمه ج7/2986