آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۳۱

چکیده

متن

هیأت اتحاد اسلام, به سال 1333هـ.ق, همزمان با شکل گیرى نهضت جنگل در شمال ایران, پدیدار گشت و پا به عرصه اجتماع گذارد و در گوناگون عرصه ها و میدانهاى اجتماعى, به تلاش برخاست.
این گرانیکا, کارهاى مهم و برنامه ریزیهاى دقیق دگرگونى آفرینى و هدایت گرى نیروهاى خداجوى و مردمى را به عهده داشت و با دوراندیشیهاى دقیق, افق گشایى مى کرد و راه را براى حرکت ترازمند و سنجیده, فراروى دلاوران شب شکن جنگل, مى نمایاند.
این هیأت, بسان مغز هدایت گر و برنامه ریز, از کمیته هایى کارامد برخوردار بود و هر کدام داراى نقشى درخور, سازنده و سنجیده و از پیش روشن براى سامان دهى, در تکاپوها و تلاشهاى اسلامى و مردمى: کمیته هایى چون: جنگ, امور مالى, امور داخلى, سازمان قضایى, بهداشت, معارف, مدارس, سازمان ویژه گسیل مبلغ, به این سوى و آن سوى و برگمارى نمایندگانى
در جاى جاى ایران اسلامى و….
این کمیته ها, مى باید آنچه را هسته مرکزى و گرانیکاى اتحاد اسلام, که بیش تر عالمان دین بودند, پس از رایزنیهاى بسیار و گفت وگو مى پذیرفتند و روا مى دانستند, به کار اندازند و در جامعه روان سازند و اجرا کنند.
انقلاب جنگل, یک حرکت کور و بى برنامه و بیرون از رهبرى رهبران خردمند و هوشیار نبود, که چند جوان پرشور و هیجان, در دِل جنگلهاى شمال به ماجراجویى بپردازند, بلکه به گفته فخرایى که خود در این حماسه سهمى داشته و نقشى:
(مرکز ثقل و مغز متفکر جنگل را هیأت اتحاد اسلام, تشکیل مى دهد که افرادش به استثناى چند نفر, همه از علما و روحانیون بودند.)1
نه این که تنها خودیها بگویند و بنویسند مغز هدایت گر و برنامه ریز انقلاب جنگل, گروه اتحاد اسلام بوده که بیگانگان آگاه از جریانهاى داخل ایران, از جمله ژنرال دونسترویل, فرمانده قواى انگلیس نیز, رهبرى نهضت جنگل را از آن گروه اتحاد اسلام دانسته است.2
هیأت اتحاد اسلام را چون انسانهاى شریف, والا, آراسته به خویها و ویژگیهاى اسلامى, مردم گرا و عالمان برجسته و فرهیختگان هشیار, سازمان و سامان داده بودند و هدایت مى کردند, و هر کدام در بین مردم از پایگاه بلندى برخوردار بودند, خیلى زود اوج گرفت و دامن گسترد و در بَست و گشاد کارها, نقش آفرین شد و چتر قدرت خود را در خطّه شمال و دیگر جاها, گستراند.
در این باره, در یکى از اسناد دولتى آمده است:
(تقریباً, از یک سال قبل و مخصوصاً از چند ماه پیش تاکنون, نفوذ هیأت اتحاد اسلام در خطّه گیلان, طورى بود که هر یک از مأمورین دولتى براى این که بتوانند انجام وظیفه نمایند, مجبور بوده اند که با حضرات, روابطى داشته باشند.)3
و در سندهاى دیگرى اشاره شده که هیأت اسلام, کمیسیون تحقیقى تشکیل داده بود براى:
* رسیدگى به کارهاى حکومتى و عدلیه.4
* بازرسى و بررسى رمزهاى کارگزارى.5
* برخورد با رشوه خوارى در اداره ها و از جمله دستگیرى رئیس عدلیه گیلان به همین بزه.6
* بر قرار ساختن محاکم تحقیقاتى در تمام بخشها و ناحیه هاى گیلان, تنکابن, آستارا, خلخال, طارمات7 و….
اینها همه, نشان قدرت و نفوذ هیأت اتحاد اسلام, در گیلان, ناحیه ها, بخشها و پیرامون آن است. اتحاد اسلام, در گوناگون جاها و شهرهاى دور و نزدیک به گیلان, راه یافت و پایگاه زد و مردمان آن دیارها را زیر چتر خویش گرفت و در زندگى آنان پرتو افکن شد:
در شرق تا استرآباد, در غرب تا زنجان, در شمال تا آستارا و اردبیل, در جنوب تا طارم سفلى گسترش یافت.8
بسیارى از مردم به ستوه آمده از هرج و مرج و ستم و بیداد بیدادگران, عالمان, بزرگان, فرهیختگان و سیاستمداران نگران از نابسامانیهاى داخلى و مرزشکنیهاى دشمن خارجى, براى بِه سامانى کشور و بست وگشاد کارها و برگرداندن آرامش به شهرها و برخورد با دشمن خارجى, به اتحاد اسلام و مغزهاى تدبیرگر آن, دل بسته بودند.
مردم تهران و عالمان و فرهیختگان آن به میرزاى غیور و مؤمن, مردم گرا و وطن دوست, دل بسته بودند. آنانى که از فریبکاران و دغلکاران که به نام آزادى خواه و مشروطه طلب, این جا و آن جا پرسه مى زدند و دست به هر زشتى مى آلودند, به تنگ آمده و خسته شده بودند, به میرزا کوچک خان
جنگل, که آوازه زیبا رفتاریها, نرمخوییها و برخوردهاى اسلامى و دادگرانه او را شنیده بودند, امید بستند و در تهران, از نماینده هیأت اتحاد اسلام, با اصرار مى خواستند از میرزا بخواهد به تهران بیاید و قدرت را در دست بگیرد.9
شیخ احمد سیگارى, نماینده اتحاد اسلام در تهران, از علاقه مردم تهران به هیأت اتحاد اسلام و بازوى پرتوان آن, دلاوران جنگل, و اعلام آمادگى براى پیوستن به صف جنگلیها و یارى اتحاد اسلام, سخن گفته است.10
شیخ احمد سیگارى, در گزارشى, پس از اشاره به حرکتهاى نابهنجار انگلیسیها در دامن زدن به هرج ومرج, مرزشکنى, احتکار و انبارکردن مواد غذایى, پدیدآوردن صحنه هاى زشت گرسنگى و قحطى و… درباره امید بستن مردم به دلیران نستوه جنگل مى نویسد:
(بدون تعارف و ظاهرسازى, تمام مردم از سر دسته, بلا استثناء و بدون خروج فردى از طبقه زارع و کارگر, تا اعیان و علما و اشراف, یگانه راه علاج را به وجود جنگلیها مى دانند, حتى احزاب سیاسى هم عاجز از هرگونه اقدامات هستند. چاره به جز تهیه مقدمات براى ورود جنگلیها نمى دانند.)11
اتحاد اسلام, منشأ و هدفها
اتحاد اسلام, براى پایان دادن به درگیریها و نزاعها و اختلافهاى خانمان برانداز و زندگى بر باد ده اسلامیان, پاگرفت و بر آن بود که مسلمانان را که به خاطر اختلاف و دوگانگى زبون دست دشمنان بودند, از زبونى برهاند و جامعه اى براساس برادرى و همدلى اسلامى بنا نهد.
بزرگان تشکیل دهنده این کانون و انجمن مقدس, تنها راهى که براى رویارویى با دشمن, کارامد و دژى استوار یافتند و بر آن شبان و روزان تأکید ورزیدند, کنارگذاردن اختلافها, برادرى, همدلى و همرنگى تک تک
مسلمانان بود. هر تلاش و تدبیرى را بدون همدلى و برادرى اسلامى خنثى و ناکارامد مى دانستند; از این روى به تلاش برخاستند تا در جاى جاى این سرزمین بزرگ و مقدس, پرچم وحدت و یکدلى و یکرنگى را برافرازند و از دوگانگیها و کشمکشها, همگان را پرهیز دهند و همه توانها و نیروها را علیه جبهه باطل و استعمار جهانى و ستم پیشه و بنیاد برانداز, به کار بیندازند و بسیج کنند.12
روزنامه جنگل که بازتاب دهنده اندیشه و مرام و آیین این گروه است, در یکى از شماره ها مى نویسد:
(بلى, ما به نام اتحاد اسلام قیام کرده ایم و به این جمعیت منتسبیم; ولى باید دانست که طرفدار اتحاد اسلامیم, به معناى ساده آن: (انّما المؤمنون اخوه) یعنى مى گوییم در این موقع که تشتت و اختلاف اسلامیان, مسلمانان را به دست دشمن عمومى زبون کرده, نباید برادرکشى کرد و به نام عناوین مذهبى, به جان هم افتاده و مجال استفاده به دشمن عمومى بدهند.)13
این حرکت خردمندانه, در آن حال و روز, که ایران در بندان قدرتهاى بزرگ بود, از هدر رفتن و هرز شدن نیروها در کشاکشها و درگیریهاى هواپرستانه جلو گرفت و امیدهایى را برانگیخت و پشتوانه اى سخت استوار براى مردم شد و از دل این جریان, دلیرمردان جنگل, با گوناگون سلیقه ها روییدند و در برابر استعمار و استبداد قد برافراشتند.
اندیشه اتحاد اسلامى در جهان اسلام: البته, این تلاش, با همین عنوان: (اتحاد اسلام), در بین مسلمانان, بویژه شیعیان, حرکت تازه و نوپیدایى نبود. نخستین گام بلند را در این وادى, سید جمال الدین اسدآبادى بزرگ فریادگر
سده اخیر برداشت و حماسه اى بزرگ آفرید و از همدلى و همبستگى اسلامیان, به زیباترین وجه, در جاى جاى جهان اسلام, سخن گفت و طرحهاى جاودانه و کارامدى درافکند و جان خویش را در همین راه مقدس فدا کرد.14
طرح اصلاحى سیّد, در همبستگى بزرگ جهان اسلام, هر چند آن گونه که او مى گفت و دلسوزانه و عاشقانه از آن, این جا و آن جا سخن مى گفت, به حقیقت نپیوست, ولى انقلابى شگفت آفرید و آن تقویت روح برادرى و همدلى و همبستگى و برادرى اسلامى در جهان اسلام و رشد و شکوفایى این جنبش و رستاخیز بود.
با این حرکت و تلاش, جنبشهاى بزرگى در گوشه و کنار جهان اسلام و کران تا به کران آن شکل گرفت و افقهاى نوینى به روى دنیاى اسلام گشوده شد و دلیر مردانى فرهیخته و برخوردار از دانش و بینش و جهان نگرى و جهان بینى واقع گرایانه, در سرزمینهاى اسلامى, از لاک فرقه, آیین و مذهب خود بیرون آمدند و به یگانگى و همبستگى همه فرقه ها, مذهبها و آیینها و گروه هاى اسلامى اندیشیدند و یگانگى و همدلى جهان اسلام را خواستار شدند و پراکندگى و نزاع و درگیرى را بلاى بنیاد برافکن دانستند و با تمام توان, در گوناگون حوزه هایى که سخن و اندرز و پندشان, کاربرد داشت, به تلاش برخاستند تا دلها را خردمندانه و عاشقانه به هم نزدیک سازند و فرهنگى نو پدید آورند و در کنار هم و زیر پرچم توحید زیستن را با گوناگون اندیشه ها, به گونه فرهنگ براى مسلمانان درآورند. به گونه اى که هیچ گاه بر سر باورها و
اندیشه ها و علاقه هاى مذهبى و آیینى, به جان هم نیفتند و از دشمن مشترک غافل شوند و هستى و سرمایه خود را بر باد دهند و تباه سازند.
این اندیشه را, بسیارى از عالمان و اندیشه وران شیعى و سنى در عراق, ایران, مصر, هند و… پاس داشتند و از طرح سیّد دفاع کردند و هر یک خود, طلایه دار اتحاد اسلامى شدند15 و فضاى بسته جامعه اسلامى را گشودند و به دستاوردهاى بس بزرگى نیز دست یافتند.
تا آن جا که اقبال, در جلسه سالیانه حزب مسلم لیک, در هند, به سال 1930 میلادى در اله آباد گفت:
(اسلام به جاى خود یک سرنوشت است و هیچ سرنوشت, به سرنوشت دیگر ضرر و زیانى نمى رساند. اگر شما در حال حاضر, تمام توجه تان را به کانون اسلامیت معطوف دارید و از افکار حیات بخش دائم آن الهام بجویید, خواهید توانست نیروهاى پراکنده خویش را جمع آورى کنید و ترقیات از دست رفته تان را باز یابید.)
حکومت عثمانى و اندیشه اتحاد اسلام: اندیشه هاى سید جمال, بویژه ناله هاى جانگداز او از درد پراکندگى, سستى, زبونى, در به درى, بى فرهنگى, عقب ماندگى, واپس گرایى, جهل و خرافه که جهان اسلام از درون مى کاهید و تهى مى ساخت و مى سوزاند و خاکسترش را بر باد مى داد, و طرحها و پیشنهادهاى او براى اتحاد اسلامى, نه تنها روشن اندیشان و فرهیختگان جهان اسلام را دگرگون کرد و شمع وجودشان را از درد آب کرد, که در شمارى از حاکمان نیز اثرگذارد و آنان به تلاش برخاستند که نَفْخه اى از اندیشه هاى بیدارگرانه و وحدت آفرین سید را در کالبد سرد و بى روح سرزمین خود بدمند,
تا مگر زندگى را از سر بگیرد. سلطان عبدالحمید, پادشاه امپراتورى بزرگ عثمانى از آن جمله بود. او سیّد را به اسلامبول فراخواند, تا سیّددر پرتو قدرت او, اندیشه هاى وحدت آفرین خود را, کران تا به کران جهان اسلام بپراکند. سیّد براساس این وعده, آغاز به کار کرد و گروهى از ایرانیان, عراقیان, مصریان, شامیان و… را پیرامون خودگردآورد و با علماى بزرگ به نامه نگارى پرداخت و طرحى را براى اتحاد اسلام با آنان در میان گذاشت.16
حکومت عثمانى, سیّد و اندیشه هاى والاى او را برنتابید و احساس خطر کرد و ناجوانمردانه سیّد را از میان برداشت و به زندگى سرتا پا شور و شورانگیزى او پایان داد.
حکومت عثمانى در گاه جنگ اول, به آلمان نزدیک شد و به پیشنهاد آلمان و شوق انگیزى آن کشور, دو کشور بر آن شدند که از اتحاد اسلام, در راستاى سیاست مشترک دفاعى خود استفاده کنند. این سیاست, از سوى اسلامبول و برلن, با شوق و ذوق فراوان, پى گیرى مى شد.17 و هر دو کشور امید داشتند که با این سیاست, از بن بستى که فرا روى داشتند, رهایى یابند و بتوانند, با نیروى بى کران جهان اسلام, بر دشمن مشترک پیروز شوند و از این گرداب هول انگیز به درآیند.
این حرکت و تلاش, به بار ننشست و دستاوردى نداشت; زیرا که یک سوى آن, مسلمان نبود و هدفها و برنامه هاى خود را دنبال مى کرد که به احتمال فرجام خوشى براى جهان اسلام نداشت و یک سوى آن, در پى گستراندن قدرت و سیطره خویش بر تمام دولتها و ملتهاى اسلامى بود. یعنى به عهده گیرى رهبرى کل جهان اسلام و پذیرش رهبرى دولت عثمانى از سوى دولتها و ملتهاى اسلامى, طرحى که در آن زمان, با شناختى که ملتها از امپراتورى عثمانى و حاکمان آن داشتند و به خاطر کارکرد ناشایست آن
حکومت در فراز و نشیبهاى گوناگون در خور پذیرش از سوى ملتها و دولتهاى اسلامى نبود و افق آن را تیره و تار مى دیدند.
شهید مدرس,شاید نخستین عالم سیاستمدار, زیرک و باهوشى بود که به روشنى, پى به نقشه عثمانیها برد و نظر مخالف خویش را درباره این اتحاد اسلامى ابراز داشت و پذیرش رهبرى حکومت عثمانى را ناممکن دانست. او, به خوبى دریافته بود, حکومت عثمانى به خاطر بینش و منشى که دارد و کارکرد آن در طول سالیان گواه آن است, شایستگى رهبرى جهان اسلام را ندارد. از این روى, در پاسخ مفتى اعظم عثمانى, به روشنى گفت:
(تشکیل چنین دولتى, ممکن نیست, مگر با تصدیق حضرت على بن ابى طالب جدّ گرامى من.
زیرا در زمان خلفاى ثلاثه راشدین اولیه, بین مردم عرب و نژادهاى دیگر, فرق گذاشتند…. فقط حضرت على(ع) بود که خواست تمام مردم به یک نظر نگریسته و عرب را بر سایر اقوام ترجیح ندهد و خلافت دنیاى اسلامى تشکیل دهد.
قوم عرب, به دسائسى, از قبیل جنگ جمل, صفین و نهروان, با او مقاومت کرد و مانع پیشرفت نهضتش شد.
آیا حضرت قاضى القضات, از نژاد ترک یا نژادهاى دیگر, انتظار بیش ترى از قوم عرب دارد, یا مقصود استعمار ملل است.)18
شهید مدرس, وقتى آرمان بلند خویش را این گونه بى پرده ابراز داشت و ناشایستگى و نژادگرایى عثمانیها را بازگفت و عثمانیها دریافتند که نمى توانند شهید مدرس را به عنوان نماینده ملت ایران و زبان گویا و بُرّاى تشیع راضى کنند که زیر بیرق اتحاد اسلامى حکومت عثمانى دربیاید و از آن به دفاع برخیزد, تهدید کردند که از راه دیگرى وارد خواهند شد; یعنى دست به سلاح مى برند و وارد سرزمین ایران مى شود.
در برابر این گستاخى, مدرس قهرمانانه مى گوید:
(من همین قدر مى دانم که هر کس به حدود مملکت ما تجاوز کرد, تفنگ برمى داریم واول او را مى کشیم و بعداً اگر در او اثرى از مسلمانى دیدیم, بر او نماز مى گزاریم و بر طبق آداب اسلامى, او را به خاک مى سپاریم.)19
از آنچه یادآور شدیم, روشن شد که در هنگام پا گرفتن و شکل گیرى اتحاد اسلام در گیلان, سازمانى به نام اتحاد اسلام در اسلامبول و برلن, در تلاش بوده و هوادارانى نیز داشته و در ایران نیز, گه گاهى از این سازمان نام برده مى شده است.
این که شمارى از روى غرض و شمارى بدون این که غرضى داشته باشند, گفته و نوشته اند:
اتحاد اسلام گیلان, ریشه در اتحاد اسلام اسلامبول و برلن دارد, گویا بر همین اساس بوده است.
اکنون در این بخش, سخن در این است که آیا چنین بوده و آبشخور اتحاد اسلام گیلان, در آن سوى مرزها و در اتحاد اسلام اسلامبول ـ برلن بوده, یا خیر, آبشخور آن, اندیشه هاى ناب و رستاخیزى سید جمال الدین اسدآبادى , فریادگر شرق, بوده است؟
گروهى براینند و گروهى بر آن. گروهى با ارائه شاهدها و گواه هایى تلاش مى ورزیده و مى ورزند, سرچشمه این رود بزرگ و جان بخش و روح افزا را آن سوى مرزها بدانند و گروهى با ارائه شاهدها و گواه هایى به ویژه ساختار اندیشه رهبران آن, این سخن را بى پایه و واهى مى دانند و با استناد به زلالى و بالندگى آن, سرچشمه آن را اندیشه هاى ناب سید جمال الدین مى دانند.
دیدگاه گروه نخست: استقلال اتحاد اسلام: ایران, به سال 1333 ـ 1330, بر اثر پیامدهاى قرارداد 1907 , به دو منطقه نفوذ, تقسیم شد و ناخواسته در آتش جنگ جهانى اوّل, گرفتار آمد. انگلیسیها, به جنوب دست انداختند و آن ناحیه را زیر نگین قدرت خود درآوردند و روسها به شمال تاخت زدند.
در این برهه بود که شمارى از علماى بزرگ و سیاستمداران, چاره کار را در اتحاد اسلام مى جستند و این اندیشه را تبلیغ مى کردند. اینان, عبارت بودند از: سید محمد رضا مساوات, سید محمد کمره اى, سلیمان محسن اسکندرى, سید یحیى ندامانى (ناصر الاسلام) میرزا طاهر تنکابنى, سید حسن مدرس و ادیب السلطنه سمیعى.20
اینان, هر چند سازمان و انجمنى به نام اتحاد اسلام سامان ندادند, ولى در راه همبستگى اسلامى, به تکاپو برخاستند و تلاش بسیار کردند.21
میرزا کوچک خان, با اندیشه بلندى که داشت و آشنایى با اندیشه هاى سید جمال الدین و نشست و برخاست با اندیشه وران و مصلحان, از جمله سید حسن مدرس, رهایى از این بن بست را درآویختن به ریسمان الهى و همبستگى مسلمانان مى دید و از اتحاد اسلام به سختى دفاع مى کرد. او, نجات ایران از چنگ بیگانگان را در اتحاد اسلام مى دید و بس.22
میرزا, براى به حقیقت پیوستن اندیشه ها و آرمانهایى که داشت, به تلاش و تکاپو برخاست و با عالمان بزرگ به گفت و گو پرداخت و پس از رایزنیها و گفت و گوهاى بسیار, این نتیجه به دست آمد که اگر کانون ثابتى براى هدایت و سیاستگذارى پدید آید, سبب مى شود از برخوردهاى پراکنده جلوگیرى شود و از فشار به مردم کاسته شود و سد و دژى باشد در برابر بیگانگان.23
میرزا کوچک خان, براى پیاده کردن این هدف, راهى گیلان شد و هیأت اتحاد اسلام, را در آن جا پایه گذارى کرد.
به نظر مى رسد که عنوان هیأت اتحاد اسلام از آن جهت از سوى میرزا و یاران او براى نهضت جنگل, برگزیده شد که هدف آن مانند اتحاد اسلامى که سید جمال الدین بنیاد نهاد, مبارزه با استعمار و عوامل آن, در پرتو همبستگى همه مسلمانان بود. بنابراین, اندیشه اتحاد اسلامى, اندیشه اى بین المللى و جهانى است و همه مسلمانان را در همه کرانه ها و سرزمینهاى دور و نزدیک, به همبستگى و بازسازى نیروهاى خودى و بهره گیرى از همه توانهاى جهان اسلام فرا مى خواند.
میرزا, در بیش تر سخنرانیهاى خود از همبستگى اسلامیان در برابر بیگانگان سخن مى گفت. از باب نمونه, وى, پیش از نخستین درگیرى با قواى قزاق روسى خطاب به دلیر مردان جنگل چنین گفت:
(برادران عزیزم! مشاهده وضع اسفناک کشور ایران, در اثر دخالت بیگانگان, در تمام شؤون ملّى و دولتى و فشار روزافزون همسایگان شمالى و جنوبى اجازه مى دهد که عموم افراد غیرتمند ایرانى با هم متحد شده و به این زندگى ننگین خاتمه دهند…ما از سرسلسله مجاهدین اسلام; یعنى حضرت سیدالشهداء(ع) سرمشق مى گیریم; چه اقتدار یزید و دولت اموى کم تر از دولت تزارى و جمعیت آن سرور نیز بیش از این جمعیت نبود. گرچه در ظاهر حضرت امام حسین(ع) مغلوب شد, ولى نام نامى و اسم گرامى آن بزرگوار, قلوب آزادیخواهان را همیشه به نور خود منور داشته است.)24
در چهارده ذیقعده 1333, که نیروى قزاق, بر اثر رشادتهاى جنگلیها زمین گیر شد و شکست خورد, میرزا خطاب به یاران جنگلى خود گفت:
(برادران عزیز! نتیجه اتحاد و اتفاق را دیدید و فرشته پیروزى را
مشاهده نمودید…. من همیشه گفته و باز هم مى گویم: مادامى که از حقّ و حقیقت منحرف نشویم و از اتحاد و اتفاق روى برنگردانیم و تغییر عقیده ندهیم, خداوند نیز کمک خود را از ما دریغ نخواهد کرد.)25
میرزا کوچک خان, هماره,برهمبستگى, برادرى و یکدلى پاى مى فشرد. و با تکیه بر این شعار, جنبش و نهضت محلّى خویش را به جنبش منطقه اى در شمال ایران , دگر کرد و بر آن بود که آن را به همه ایران سریان دهد و مشعل مقدس آن را همه جا برافروزد.
به سال 1335, پس از شکست امیر مقتدر (ضرغام السلطنه) و هم پیمانان شاهسون او از دلیر مردان و برقرارى پیمان همبستگى بین خانهاى شاهسون خلخالى با هیأت اتحاد اسلام, زمینه براى کار و تلاش هیأت در خلخال فراهم شد و پس از مدتى, این ناحیه به یکى از کانونهاى پرتلاش و پرتکاپوى هیأت اتحاد اسلام دگر شد.
میرزا کوچک خان, در یکى از سخنرانیهاى خود در خلخال, با اشاره به پیامدهاى زیانبار دوگانگیها, اختلافها و درگیریها, چاره درد ایران را همبستگى همگان دانسته و مى گوید:
(خاطر شریف حضار از اوضاع دوازده ساله مملکت بلا آمده ایران, مستحضر است که تا چه درجه, امورات مملکت, دچار هرج و مرج شده و چگونه به واسطه نفاق و اختلاف داخلى, اجانب از هر طرف به وطن عزیز ما حمله ور گردیده و حقوق ملّى و استقلال شش هزار ساله ما را دچار لطمات نمودند. همین طور در سوء اثر اختلافات داخلى و نفاق برادران ایرانى بود که اهالى مملکت به جان هم افتاده, به عنوانات مختلف, به تحریک
یکدیگر کوشیدند و ایران را به این فلاکت و بدبختى انداختند. اجانب استفاده از موقع کرده و اتصالاً دامن آتش افروخته تا کار به جایى منجر گردیده که دولت ما را دچار ضعف و انکسار نمودند. به اندازه اى که حتّى از تأمین داخله عاجز گردیدند. اشخاصى که در این چند سال براى حفظ استقلال و اصلاحات مملکتى قیام کردند با این که مى دانستند چاره درد ایران, فقط اتفاق و اتحاد است و لاغیر, مع هذا نکردند….
ولى هیأت مقدس اتحاد اسلام که از دو سال و نیم قبل در گیلان تشکیل یافته, مانند یک نفر حکیم حاذق تشخیص داده است که: براى مرض مملکت ایران, علاجى جز اتحاد و اتفاق عموم عناصر ایرانى متصور نیست. امنیّت و انتظام داخلى و حفظ استقلال وطن میسّر نگردد, مگر با فراهم ساختن یک رشته اتحاد و اتفاق صمیمانه در میان ملت ایران, اعم از عشایر و شهرى و غیره. مدتى این مقصود مقدّس, به واسطه موانع و محظوراتى, که از طرف اجانب اتخاذ مى شد,در بوته اجمال باقى بود و از حدود گیلان تجاوز نمى کرد. از آن روزى که موانع خارجى مرتفع گردید, هیأت مقدس اتحاد اسلام, با جدیت تمام, داخل عملیات گردیده و با صداى رسا, این نداى حیات بخش را به گوش دور و نزدیک رسانید.)26
میرزا کوچک خان, به فراست دریافته بود هم استعمار انگلیس را که در لایه هاى گوناگون حاکمیت رخنه کرده بود, باید با همبستگى اسلامى از این دیار راند و هم شورویها را و هم کمونیستهاى جاده صاف کن آنها را.
میرزا پس از همکارى کوتاه با کمونیستها, به خوبى دریافت که اینان نقشه هاى دیگرى در سر دارند و برآنند که ایران را به زیر بیرق کشورى بیگانه و مخالف با اسلام و قرآن ببرند. افزون بر این, حرکتهاى نابهنجارى نیز از خود بروز داده و در امور کشور دخالتهاى بى جا کرده و به قتل و یغماگرى دست زده اند, آن هم, زیر لواى دوستى.
از این روى در برابر این هنجارشکنى ایستاد و در اعلامیه اى, به مردم گوشزد کرد که هوشیارانه همه چیز را زیر نظر داشته باشند, فریب نخورند و از همبستگى و همراهى و همدلى با هم, آنى غافل نباشند:
(کمونیستها, هم دخالت در امور داخلى ما کردند; قتل و غارت و تعدّى نمودند. آنها مثل انگلیسیها و دولت ایران و مستبدین, ضرر خواهند داشت; بلکه چون اینها به اسم دوستى آمدند, ضررشان مؤثر خواهد بود. بر فرض که عدّه اى ایرانى باشند, با بى اطلاعى از اوضاع وطن, با این اخلاق و عادات افراطى, با این مسلک و عقیده حاضر , در مقابل کرورها ایرانى نمى توانند حاکم ما یرید باشند. در این صورت, تکلیف شماها چى است؟ بیدار باشید, فریب نخورید و در تحت لواى کلمه اتحاد و اتفاق, همه چیز خودتان را از خودسرى و افراط این آقایان حفظ کنید. هر که مداخله در امور داخلى شما کرد, او را دشمن بدانید. هر که صمیمانه با شما مساعدت کرد, آنها را دوست فرض کنید. آنها که تخم نفاق کاشتند, از جامعه ملت, اخراج کنید….)27
دیدگاه گروه دوم: وابستگى هیأت اتحاد اسلام: گروهى از نویسندگان و تاریخ نگاران وابسته به بلوک شوروى و گروهى از وابستگان به انگلیس, و شمارى از نویسندگان وابسته به دولت استبداد, همان گونه که خود وابسته و
سر در آخور بیگانه و قدرتها داشته و زندگى سرتا سر ننگ و نکبت و فرومایگى, انگاشته اند که هیچ حرکت و جنبشى نمى تواند بدون وابستگى و روى پاى خود به تکاپو بپردازد و باید حتماً زیر یکى از بیرقهاى خارجى, با نکبت و پستى, خودى بنمایاند.
اینان با دیکته دیگران, با تکاپو و تلاش بسیار, هیأت اتحاد اسلام گیلان را وابسته به اتحاد اسلامِ اسلامبول ـ برلن پنداشته و بر این انگارند که از آن گروه سازمان یافته بیرون از مرزها, خط مى گرفتند و اثر مى پذیرفته است.28
شمارى بر این گمانند که این سازمان را عثمانیان در تهران, به سبک و روش فراماسونرى بنیاد نهاده اند و میرزا کوچک خان عضو آن بوده است!29
شمارى بر این انگارند که این هیأت را آزادى خواهان بنیان نهاده اند. اینان در ابتدا, با عالمان نجف در پیوند بودند و سپسها با اتحاد اسلامبول ـ برلن.30
شمارى از بنیان گذارى این سازمان با نظارت نمایندگان اسلامبول ـ سخن گفته اند.31
این گروه, سخت آشفته سخن گفته که نشان گر بى پایگى و بى مدرکى سخن آنان است.
همان گونه که یادآور شدیم دو گروه ازگزارش گران, نویسندگان و تاریخ نگاران بر این پندارند: خارجى و داخلى:
الف. گزارش گران و نویسندگان خارجى: ژنرال دونستریل, فرمانده نیروهاى انگلیسى در ایران, پس از آن که از هیأت اتحاد اسلام و شعبه هاى آن به نام کمیته یاد کرده, مى نویسد:
(عمال و آژانسهاى آلمان و ترک و تبلیغات و تحریکات آنها, محرّک کمیته ها مى باشند.
قواى میرزا کوچک خان , تحت فرماندهى (فن پاشن) آلمانى
قرار گرفته و مشّاقان اطریشى آنها را تعلیم مى دهند. توپهاى مسلسل و تفنگهاى ساخت عثمانى, عمده ترین قسمت اسلحه آنان را تشکیل مى دهد.)32
1. اگر بنابر پندار ژنرال یاد شده, اتحاد اسلام گیلان, با اتحاد اسلام اسلامبول ـ برلن, هماهنگى و همگامى داشت و پیاده کننده برنامه هاى آن سازمان و گروه خارجى بود, مى باید بنیان گذاران اتحاد اسلام گیلان, از آن نام مى بردند و به سود آن سخنى بر زبان جارى مى ساختند و از آن به نیکى یاد مى کردند و حال آن که در هیچ یک از بیانیه هاى هیأت اتحاد و سخنرانیهاى اعضاى آن ونشریه هاى وابسته و حتى روزنامه جنگل, که ارگان رسمى هیأت اتحاد اسلام به شمار است, چنین چیزى دیده نمى شود.
2. افزون بر آن, روزنامه جنگل در شماره 13 و 23 33,بر این پندار ژنرال انگلیسى, پاسخ درخور مى دهد و انگیزه بنیان گذاران هیأت اتحاد اسلام را از برگزیدن این نام براى هیأت خود, مسلمان بودن مردم ایران مى داند که با همبستگى مى توانند از پراکندگى رهایى یابند و در برابر دشمن بایستند و بر آن چیره شوند.
3. رهبرى نهضت, میرزا کوچک خان, در گوناگون سخنرانیها, با دلیل و با بیانى شورانگیز و آمیخته به سوز و گداز, این سخن را ردّ و واهى بودن آن را ثابت مى کند و از جمله در بیانیه اى به سال 1336هـ.ق.با عنوان (ما حق دفاع داریم) مى نویسد:
(هیچ با حسّى نمى تواند کسى را که خانه و ناموس خود را حفظ مى کند, ملامت کند.دفع ضرر از حقوق مشروعه هر ذى روحى است. کسى که ازخود, دفع ضرر نکند, کسى که حق مشروع خود را حراست ننماید, کسى که دین و وطن و ملیت خود را حفظ ننماید, بلاشبهه, بى دین و بى وجدان است.
سفسطه و اشتباه کارى دشمن ضعیف آزار ما را, اگر چه همه مسبوق هستند; ولى ما هم لزوماً توضیح و واضح مى نماییم. چرا فداکارى مى کنیم؟ چرا جوانان خود را به کشتن مى دهیم؟ چرا سه سال است مشقت هاى گوناگون را تحمل مى کنیم؟ چرا به آسایش و زندگانى راحت پشت پا زده ایم؟ آیا براى دولت آلمان و عثمانى است؟ یا براى بسط قدرت دیگران است؟
زهى حق سوزى که چنین نسبت بى شرمانه اى را دشمن به ما مى دهد. پول گرفتن از غیر و فنا شدن طریقه اشخاص دنیّ وفرومایه است. آن هم مخصوص بعضى از درباریان امروزى ایران است. ساحت تمام فدائیان گیلان, مقدّس تر از آن است که به چنین رذالت هایى تن در دهند.
باز مقالات سابقه خود را مکرر مى کنیم که ما, فقط, براى حفظ دیانت و شرافت خود قیام کرده ایم. ما براى استقلال وطن فدا مى شویم. براى آزادى و حرّیّت ایرانى قربانى مى دهیم.
انگلیسیها, به زور اسلحه و پول و فریب دادن مردم نادان و بعضى از بى همّتانى که در غیاب مجلس شوراى ملّى در مملکت ایران به غارت و یغما مشغول گشته, مى خواهند استقلال ما را
محو کنند; مى خواهند قومیت ما را پایمال نمایند. در این حال, آیا ما حقّ دفاع نداریم؟ آیا کسى ما را در این دفاع مقدس ملامت مى کند؟ آیا کسى ما را از این مبارزه حیاتى, نهى خواهد کرد؟ زهى بى انصافى!
تکلیف دشمن متجاوز, تهمت و افترا است که تا بدین وسیله, ظلم خود رامستور سازد. ولى این گونه مسائل, چیزى نیست که مستور بماند. عملیات غدارانه این دشمن حقیقى ما را, هر طفل غیربالغى هم فهمیده است. این کسى است که در ایران مداخله مى کند و مداخله او, سبب مداخله دیگران شده است. این کسى است که نمى گذارد ایرانى به اصلاحات مشغول شده و استقلال خود را محکم نماید. در این صورت, اشتباه کارى و اباطیل را رونقى نخواهد بود. ما به پاس حقوق این آب و خاک, براى حفظ مدفن نیاکان بزرگوار و بالاخره براى حفظ قوانین اسلامى, تا آخرین سر حد امکان, دفاع کرده, فدا مى شویم. یقین داریم که هر حساس منصفى, تصدیق خواهد کرد که ما حقّ دفاع داریم.)34
4. اختلاف نظر علما و سیاستمداران مهاجر, با فرمانروایان و علماى عثمانى, و بازتاب آن در بین مردم, هرگونه هماهنگى و همراهى جنگلیها را با عثمانیان, ناممکن مى ساخته است. یعنى گیریم که نهضت جنگل بر آن بوده که پیوند و بستگى با عثمانیان داشته باشد, خواسته هاى نابخردانه ترکهاى عثمانى و رفتار ناشایست آنان با گروه مهاجر, که ازگلایه و شکوه مهاجران بر مى آید, هر گونه پیوند و بستگى با آنان, خلاف مصالح کشور و نابخردانه جلوه مى کرده و ناگزیر, جنگلیها از آن پرهیز داشته اند.
5. امّا این که ژنرال انگلیسى نوشته: (قواى جنگل, تحت فرماندهى (فن پاشن) آلمانى قرار گرفته) نخست آن که او از سوى مقام رسمى به جنگل فراخوانده نشده بود. دکتر ابوالقاسم فربد, که براى کار شخصى و یا به سمت نمایندگى به تهران رفته بود, وى را به جنگلیها معرّفى کرد. و او, مدتى رئیس مدرسه نظام ملى گوراب زرمخ گردید و به دستور او پادگان منجیل تشکیل شد و پس از شکست جنگلیها در جنگ منجیل, براى همیشه جنگل را ترک گفت و ناپدید شد.35
افزون بر (پاشن) 5 یا 6 نفر دیگر, با ملیتهاى گوناگون: آلمانى, لهستانى, اتریشى و عثمانى, در کسماء, گوراب و زرمخ بودند که همه ستوان دوم و در روسیه, دوران اسارت خود را مى گذراندند که با انقلاب کمونیستها, از آن جا فرار کرده و به جنگلیها پناه آورده بودند.
اینان, نزدیک به دو ماه, به جوانان رشت, آموزشهاى نظامى مى داده اند. این افراد نیز, پس از قراردادى که بین نهضت جنگل و انگلیسیها به سال 1336هـ.ق. بسته شد, جنگل را ترک گفتند. درباره کمک مالى آلمانى به نهضت جنگل, با همه پافشارى سفارت آلمان و خواستارى آن سفارت از نماینده جنگل, وى به دستور مرکز (اتحاد اسلام) از پذیرش آن سرباز مى زند. این که هزینه جنگل از چه راهى برآورده مى شده است؟ باید گفت از کمکهاى مردمى و عشرّیه. جنگلیها, به خاطر وابستگى به مردم, از نظر مالى در تنگنا نبوده و حتى براى نجات مردم تهران از قحطى و گرسنگى, بارها به تهران برنج فرستاده اند و زیر نظر شهید مدرس, بین مردم پخش شده است.
درباره اسلحه دریافتى از عثمانیها, داستان از این قرار است: دولت ایران, در شرفخانه تبریز, اسلحه داشته که روسها پس از شکست ایرانیان در آذربایجان, آنها را به تصرف خود در آورده و پس از شکست روسها از عثمانیها, اسلحه هاى شرفخانه تبریز, به دست عثمانیها افتاده است. نماینده عثمانیها, پس از گفت و گو با جنگلیها, دربازگشت به تبریز, همان اسلحه ها را به جنگل مى فرستد. پس اسلحه ها از ایران بوده که آلمان و عثمانى, در برابر مهمان نوازیهاى جنگلیها و نگهدارى از اسیران فرارى آن دو کشور از روسیه, به جنگلیها اهدا کردند.36
ییکى از نویسندگان روس, همین تهمت را به گونه دیگر باز مى گوید: (اطلاعاتى در دست است که کوچک خان, حتى پیش از شروع جنبش جنگلیها, در تهران با وابسته نظامى آلمان ملاقات کرده بود.)37
فخرایى یاد آور مى شود: این سخن, هیچ مدرکى ندارد و هیچ انگیزاننده اى, به جز آنچه در پیش گفتیم (مذاکره با علما و سیاستمداران…) در نهضت جنگل, نقشى نداشته است.
سپس مى افزاید: ممکن است اظهار نظر بالا, مستند به نوشته روزنامه (روسکو اسلو) باشد که از روى ناآگاهى نوشته است:
(جنگلى ها منتسب به فرقه ژون ترک اتحاد و ترقى مى باشند که با پول سفارت خانه هاى آلمان و عثمانى طهران به وجود آمده اند.)38
روزنامه جنگل, پس از درج این افترا از روزنامه (روسکو اسلو)39 به شرح از آن پاسخ مى دهد. از جمله در بخشى از آن مى نویسد:
(عجبا, به ما نسبت مى دهند که با دولت عثمانى متحدیم و با پول آلمان و ترک قیام کرده ایم! آن نگارنده محترم را از ذکر این جمله چه مقصود است. اگر وحدت دیانتى ما را مى خواهد مطرح نماید,جاى انکار نیست; زیرا همه مسلمانیم و متدین به یک دین و براى جلب خاطر آن نویسنده محترم, تمام ملت ایران نمى توانند از دیانت اسلامیه صرف نظر نمایند. اگر مقصود تشکیل هیأت اتحاد اسلام است, مسلّم است تأسیس این اساس, براى رفع اختلاف جزیى مذهبى بین تمام مسلمین دنیاست, اختصاص به دولت عثمانى ندارد. و هیچ عاقل منصفى نمى تواند بگوید: در این مقصد, سیاستى بوده و یا خواهد بود. همه شعبات ادیان عالم, اگر در دفع اختلاف جزئیه دینیه بین خود اقدام کنند, بى شبهه انتقاد بر آنها, خلاف انصاف خواهد بود. امّا اتحاد پلتیکى,و سیاسى اگر مقصود باشد, صریح و واضح مى گوییم: چنانچه مکرر گفته و عملاً هم امتحان داده ایم, براى ما عثمانى, آلمانى, روس و بریتانى ندارد, بلکه با روسیه از جهت همسایگى, بیش تر در مقام یک جهتى وداد بوده ایم.
ما مى خواهیم مملکت ما از تعرض بیگانگان محفوظ باشد, هر که به ما تجاوز کرد او را خصم خود مى دانیم و هر که به ما زحمتى وارد نسازد, با او صمیمانه دوست خواهیم بود. هر کس به مملکت ما سوق قشون نمود و بى طرفى ما را نقض کرد, او را متعدى و متجاوز خواهیم دانست, خواه روس و انگلیس باشد, و خواه عثمانى یا آلمان.)40
نکته دیگرى که بر نادرستى سخنان (ایوانف) دلالت دارد, فراز بعدى نوشته اوست:
(افسران آلمانى توانستند کوچک خان را راضى کنند تا چند دسته مجاهد به کمک واحدهاى آلمانى و عثمانى, که در حوالى همدان و کرمانشاه فعالیت مى کردند, بفرستد.)41
این سخن, سست است و بى هیچ شاهد تاریخى هیچ گاه, جنگلیها, در سراسر دوران قدرت خود, دست به چنین کارى نزده اند.
گیریم که جنگلیها به این کار تن در مى دادند, بى گمان از عهده آن بر نمى آمدند, چرا که از قلمرو و اقتدار و تواناییهاى آنان بیرون بود. پیش قراولان جنگل, تنها یک بار توانستند تا (آق باباى) قزوین بروند. ناگفته نماند که واحدهاى آلمانى, در همدان نبودند, تا نیاز به کمک داشته باشند.42
ب. نویسندگان داخلى: شمارى از نویسندگان داخلى, آگاهانه و یا ناآگاهانه, آنچه را نویسندگان وابسته به شرق و یا غرب و گزارش گران مأمور گفته و نوشته اند, بدون پژوهش و کندو کاو و دقت و باریک اندیشى, که شرط تاریخ نگارى و نویسندگى است, همان سخنان را بى کم و کاست, تکرار کرده و کارنامه اى زشت و نفرت انگیزى از خود بر جاى گذاشته اند:
1. احسان طبرى,نویسنده اى که تا واپسین روزهاى زندگى وفادار به ایدئولوژى مارکسیسم بود و هوادار کشور شوراها و از سران و ایدئولوکهاى حزب توده و در پایان راه, به جرم شرکت در کودتاى حزب منحله توده علیه جمهورى اسلامى دستگیر و بازداشت شد و در بازداشتگاه, پى برد که عمر خود را در کژراهه گذرانده است. وى در روزگارى که اندیشه هاى خطا را مى پراکنده و در کژراهه زندگى را سپرى مى کرده است, درباره نهضت جنگل و اتحاد اسلام, به تقلید از گزارش گران روسى, نوشته است:
(اقدام کوچک خان به قیام, طبق تشویق فن پاشن, سفیر آلمان در ایران و یک آلمانى, به نام گائوک, مشهور به هوشنگ , که از مصاحبان دائمى و وفادار او بود, انجام گرفت.)43
2. ملک الشعراء بهار, که خود به روشنى یادآور مى شود: در شرح رویدادهاى تاریخى, بیش تر مطالب (کتاب تاریخ احزاب سیاسى) را از کتاب (احمد شهریور) نقل کرده است, که روح مخالفت با جنبش جنگل و پشتیبانان آنها, در این نقل قولها دیده مى شود, ناآگاهانه و ندانسته, همان راهى را رفته که بدخواهان این مرز و بوم رفته اند.44
وى مى نویسد:
(دو نفر از دعات ترک : بهابیک و روشن بیک, به عنوان دعوت به اتحاد اسلام, وارد تهران شدند و با دموکراتها, که از دولت وقت ناراضى بودند, به هم درساختند, لژى شبیه به دستگاه فراماسون, دایر کردند و مردم را جلب کرده و آن نقطه, با چشم بسته حاضر کرده و به اتحاد اسلام و فداکارى در این راه دعوت مى کردند.
مؤسس , دو نفر ترک و مرحوم سید محمدرضا مساوات بود. و میرزا کوچک خان هم, جزء اعضاى مؤسس این جمعیت داخل گردید و از سردار محیى و حزب اعتدال جدا شد و دعوت اتحاد اسلام را پذیرفت.)45
همو مى افزاید:
(این حزب, بعدها به هم خورد, ولى میرزا کوچک خان,با عقیده به اتحاد اسلام, به گیلان رفت و مقدار اسلحه,به وسیله دعات ترک و آلمان, به او رسید.)
بى پایگى این سخن را پیش از این, در پاسخ به دیگران, که آن را واگویه کرده بودند, نمایاندیم و چگونگى رسیدن اسلحه از سوى عثمانیها به جنگلیها را شرح دادیم و از اعلامیه ها و سخنرانیهاى میرزا, فرازهایى را آوردیم که وى, هر گونه همبستگى سیاسى به عثمانیها و آلمانیها را ردّ کرده است.
حال ملک الشعراء بهار, بر چه اساس و پایه اى این سخن واهى را واگویه کرده, با این که بى گمان, از جریانها آگاه بوده و دستان پیدا و پنهان را مى شناخته است.
گمان بریهایى در این باره وجود دارد: یا این که , همان گونه است که خود گفته: (رویدادهاى تاریخى را از کتاب احمد شهریور نقل کرده), بدون آن که خود به کندوکاو بپردازد و یا بر همین عقیده بوده, آن هم بر اثرِ اثرپذیرى از دیگران و یا آن که به سفارش نوشته است. یعنى به خوبى مى دانسته جریان چیست, امّا به خاطر دنیا لغزیده و کژراهه را برگزیده و قلم به جفا رانده است.
ملک الشعراى بهار, لغزشها و اشتباه هاى بزرگ سیاسى دارد و این اشتباه ها و لغزشها در تاریخ نگارى او نیز بازتاب یافته است. بر اهل پژوهش و تحقیق و کندو کاوگران تاریخ در سده اخیر, بایسته است اظهار نظرهاى تاریخى و موضع گیریهاى سیاسى وى را که در تاریخ سده اخیر بازتاب یافته, به دقت بنگرند و مباد با اثرپذیرى از شخصیت سیاسى وى, به باتلاقى گرفتار آیند که بیگانگان ساخته و پرداخته اند.
وى, دلیر مردان و شب شکنان جنگل را, که خواب از چشم بیگانگان ربودند و به اعتراف دوست و دشمن, ایران را از تجزیه حتمى رهاندند, (متجاسرین),(یاغیان) و (عناصر نامطلوب)دانسته که زهى بیدادگرى است.
وى, از سیاستمدار بدنام و اهریمن صفتى چون وثوق الدوله فراماسون, عاقد قرارداد ذلت بار و استعمارى 1919, به نیکى یاد مى کند و از اتحاد اسلام و نهضت جنگل مخالف سرسخت قرارداد, به بدى!46
این گونه تاریخ نگارى و این گونه تحلیل و بررسى, و به جا گذاردن آن براى نسلهاى بعدى, بزرگ ترین خیانت و جفاست.
دفاع از کسانى که نکبت و ننگ, اهریمنى و دون صفتى و شارلاتانى و مزدورى , از سر تا پاى آنان مى بارد, و سرتا سر زندگى آنان را فرا گرفته و بوى خفقان آور این جرثومه هاى پلید, مشام هر انسان صاحب دردى را مى آزارد, خوب جلوه دادن مزدورى و وطن فروشى و خیانت به آب و خاک است.
و یورش زهرآگین و آکنده از حقد و کینه به پاکبازان راه استقلال, آزادگى و شرف, چه چیزى را به ارمغان خواهد آورد, جز این است که در ذهن نسلهاى بعدى جا خواهد انداخت, انقلابى گرى و خیزش علیه ستم و بیداد و ایستادگى در برابر بیگانگان یاغى و تجاوزگر, با پول و تبلیغ همان ستمگران و بیگانگان حق ستیز و شرف بر باد ده, و خریدن وجیه المله ها, آنان که در بین سرها, سرى بلند کرده اند, سپسها واژگونه جلوه مى شود و به پاخاستگان و قهرمانان علیه بیداد و بیگانه, متجاسر, یاغى و… براى نسلهاى بعدى شناسانده مى شوند.
قرارداد از صدر تا ذیل ننگ و نکبت 1919, از جمله آلوده ترین قراردادهایى است که انگلیسیها با رشوه به کارگزاران ناپاک و دامن آلوده و شمارى از مدیران نشریه ها بر ایران تحمیل کردند. انگلیسیها, خود گفته اند: براى قرارداد یاد شده, یکصد و سى هزار لیره هزینه کرده اند. از این مبلغ, به وثوق الدوله, فراماسون و طرف ایرانى پیمان, صد هزار تومان, به نصرت الدوله, صد هزارتومان, به صارم الدوله, وزیر مالیه وقت, صد هزار تومان پرداخته شده است.
افزون بر یادشدگان, از این مبلغ, مقدارى هم بین مدیران روزنامه ها و نشریه هاى موافق و بلند پایگان طرفدار قرارداد, پخش شده است.47
گفته اند: از جمله مدیران نشریه هایى که از خان انگلیس بهره مند شده اند, ملک الشعراى بهار است. از این روى, به اتحاد اسلام و نهضت جنگل, که با این قرارداد ننگین به مخالفت برخاسته بودند,ناسزا مى گوید و از آنها به زشتى یاد مى کند و از قرارداد استعمارى و عاقد قرارداد, به دفاع بر مى خیزد و کارنامه خویش را به این ننگ و نکبت مى آلاید.
على اکبر دهخدا در حاشیه نسخه اى از کتاب: زندگى احمد شاه, که درکتابخانه اش بوده, به خط خود نوشته است:
(این ارباب جراید: 1. زین العابدین رهنما. 2. سید محمد تدیّن. 3. ملک الشعراء بهار. 4. سید ضیاء الدین. 5. یک تاجر سیاسى که بعدها وکیل دماوند شد, فعلاً, نامش را فراموش کرده ام.گویا کسرایى. 6. على دشتى, مدیر روزنامه شفق, بودند.
از پول مزبور, به شش نفر فوق, داده نشد… به ایشان, اجازه صدور مقدار زیادى خواربار و کفش داده شد و آنها, آن اجازه نامه را در بازار تهران فروختند و هر کدام, چند هزارتومانى به دست آوردند که تدّین, خانه شهرى و تجریش را از آن پول خرید و ملک الشعراء بهار, خانه شهرى خرید.)48
3. اسماعیل رائین در مقدمه اى که به کتاب: قیام جنگل, یادداشتهاى میرزا اسماعیل جنگلى, خواهرزاده میرزا کوچک خان, نگاشته, مى نویسد:
(قبل از این که ماجراى تشکیل (اتحاد اسلام) در گیلان را شرح دهیم, لازم مى دانیم, علت انتخاب نام اتحاد اسلام, به وسیله میرزا و یارانش و سابقه کوتاهى از تشکیلات را که یکى دو سال قبل از واقعه جنگل و به همین نام, به وجود آمده بود, ذکر کنیم. آن زمان در تهران دو نفر از نمایندگان سلطان محمد پادشاه عثمانى, براى اتحاد مسلمین شرق میانه و الحاق ایران به تشکیلات اتحاد اسلام (که از اکثر ممالک سنى تشکیل شده و سطان عثمانى سردمدار آن بود) فعالیت مى کردند. این دو نفر از جانب سلطان سنى عثمانى, مأموریت داشتند تا به هر وسیله شده, دربار قاجاریه و نیز حتى المقدور مردم ایران را که پیرو مذهب شیعه جعفرى اثنى عشرى بودند, وادار کنند, تا وارد جرگه (اتحاد اسلام) شوند و پایه هاى (خلافت اسلامى) را براى پادشاه عثمانى مستحکم کنند. ولى دربار قاجاریه و هیچ یک از رجال و بزرگان مملکت ـ و بخصوص علماء شیعه ایران و بین النهرین پیشنهاد آنها را نپذیرفتند. نمایندگان که دست خالى و بدون اخذ نتیجه به اسلامبول باز مى گشتند. به دربار ایران اخطار کردند که پس از مراجعت به پایتخت عثمانى, به همه مسلمین جهان خواهیم گفت که ایرانیان به مذهب اسلام عقیده اى ندارند و مسلمان نیستند.
دربار قاجاریه, براى این که نمایندگان اعزامى شاه عثمانى را خوشحال کرده باشند, مخفیانه به حاج معین بوشهرى, حاج محتشم السلطنه و مساوات دستور داد تا تشکیلات سرى (اتحاد اسلام) را در تهران دایر و عده اى را وارد جمعیت سرى (اتحاد اسلام) نمایند. این سه نفر تشکیلات پنهانى مخصوصى را ترتیب دادند و در یک زیرزمین مخفى, داوطلبان ورود به این جمعیت پنهانى را طى مراسمى با چشمان بسته به جلسات خود مى بردند.تازه وارد, قبل از ورود به محل مخفى کفن سفید مى پوشید و چشمان او تا شرکت در جلسه همچنان بسته مى ماند.وقتى وارد زیرزمین مى شدند, چند نفر کفن پوش و سیاه پوش که روى خود را بسته بودند, تازه وارد را قسم مى دادند که اسرار آنها را فاش نکنند.سپس یکى از آنها مطلبى درباره عظمت اسلام و مسلمین و انحطاط و بدبختى مسلمانان جهان ـ که بیش تر آنها تحت سیطره دول استعمارى و اروپائى بودند بیان مى کرد. در بین کسانى که وارد این تشکیلات شدند, از جمله میرزا کوچک خان, حسن روشنى و بهاء بیک بودند که با کمک حاج محتشم السلطنه وارد تشکیلات مخفى (اتحاد اسلام) شدند, بدون این که بدانند چرا و چگونه تشکیلات مخفى به وجود آمده است. این سه نفر با داشتن تعصب مذهبى در راه پیشبرد هدفهاى (اتحاد اسلام) کوشا بودند و بدین سبب وقتى میرزا در جنگل پیشرفت کرد, نام تشکیلات خود را (اتحاد اسلام) گذاشت.
در مدتى که میرزا کوچک در شهر رشت بود, یک تشکیلات مخفى ترتیب داده, کمیته مرکزى مرکب از هفت نفر از رفقایش را که تا کنون رسماً شناخته نشده اند, تشکیل داد. افراد این کمیته مجالسى که هدف آن به ظاهر بیش تر عیش و عشرت و خوش گذرانى بود, ترتیب مى دادند و دراین گونه مجالس در حالى که رقاص ها و ساز زن ها مشغول پاى کوبى و دست افشانى بودند, افراد کمیته اصلى با آزادیخواهان رشت مذاکره مى کردند و آنها را براى پیوستن به تشکیلات آماده مى ساختند.)49
با دقت و درنگ روى جمله جمله این فراز که نویسنده سر هم کرده و آورده, براى کسى که شناخت اندکى از میرزا کوچک خان داشته باشد, بى پایگى و سستى ادعاى نویسنده روشن مى شود. زیرا:
میرزا کوچک خان, از طلاب و روحانیان آگاه و پرجوش و خروش, داراى اندیشه هاى سیاسى, اهل نشست و برخاست و رفت و آمد با عالمان آگاه و فرهیختگان و سیاستمداران نامور بوده و به طور طبیعى از جریانهایى که در شهر و در محفلهاى ویژه رخ مى داده, به خوبى آگاه مى شده, حال چطور شده که از عثمانى دو نفر براى راه انداختن و سامان دهى اتحاد اسلام آمده و با دربار و علماى نامور تهران دیدار داشته و درباریان و علما از همراهى با آنان سرباز زده اند و میرزا کوچک خان از جریان آگاه نشده است؟
دیگر آن که چطور مى توان پذیرفت که میرزا کوچک خان, بدون رایزنى و هماهنگى با علماى بزرگ شیعه, که پیوند تنگاتنگ و ژرف با آنان داشته, به سازمان پنهانى پیوسته که به اشاره و فرمان دربار تشکیل شده است. و شگفت این که حاضر شده با چشمان بسته, به زیرزمین برده شود, کفن بپوشد و در برابر چند نفر کفن پوش و سیاه پوش با صورتهاى بسته, بنشیند و سوگند یاد کند که اسرار آنان فاش نگوید و سپس یکى از آنان, مطلبى درباره عظمت اسلام و مسلمین و… بگوید و میرزا هم, بدون این که چون و چرا کند و پرسشى داشته باشد و بداند که چرا وچگونه این تشکیلات مخفى به وجود آمده است و… خود را در اختیار آنان قرار دهد. جناب نویسنده, خوب مى دانست که روحانیت شیعه, چه در روزگارى که او از آن سخن مى گوید و چه پیش و چه پس از آن, اهل این گونه پنهان کاریها و سیاه بازیها نبوده, بلکه آشکارا و بدون هیچ ترس و واهمه, با استعمارگران به رویارویى برخاسته, اتحاد و همبستگى اسلامیان را فریاد کرده و از مسجد و منبر سخن و برنامه خود را براى شیفتگان راه حق و ستیزندگان با استعمار اعلام کرده است و اگر پنهان کارى هم داشته, به سبک و روش فراماسونها , که ذهن و فکر نویسنده را به خود مشغول داشته نبوده است, بلکه به سبک و روش اسلامى و به گونه تقیه بوده وبا آشنایى کاملى که دلیر مردان عرصه هاى خطر , با یکدیگر داشته اند و آن هم, نه با چشم و صورت بسته, که باز و در روشنایى کامل.
نوشته است:
(میرزا در رشت کمیته مخفى تشکیل داد که اعضاى آن تا کنون شناخته نشده اند افراد این کمیته, مجالسى که هدف آن, به ظاهر, بیش تر عیش و عشرت و خوش گذرانى بود, ترتیب مى دادند و در این گونه مجلس, در حالى که رقاص ها و ساز زن ها مشغول پاى کوبى و دست افشانى بودند, افراد کمیته اصلى, با آزادیخواهان رشت مذاکره مى کردند و آنها را براى پیوستن به تشکیلات آماده مى ساختند.)
نخست آن که میرزا چنان پنهان کارى که نویسنده مى پنداشته, نداشته و این چنین نبوده که اعضاى کمیته ناشناخته باشند, بلکه براى آگاهان و خواص و هر اهل پژوهشى, اعضا شناخته شده بودند. مردم, علماى بزرگ و اهل پرهیز و احتیاط و همه سونگر و دقیق, از کسى پشتیبانى نمى کنند که نمى شناسند, یا گروه مخفى ناشناخته اى دارد و با آنان همفکرى و رایزنى و برنامه ریزى مى کند. این که علماى بزرگ آن روزگار, از سر تا سر ایران, از میرزا به نیکى یاد کرده و نهضت او را اسلامى و مقدس شمرده و براى مردم, آشکارا باز گفته اند و مردم خطّه شمال و بسیارى از غیور مردان از دور و نزدیک به میرزا و نهضت او پیوسته اند, نشان گر شناخت روشنى است که از میرزا داشته اند. حرکت میرزا, یک حرکت مردمى تمام عیار بوده و با مردم و انگیزانندگان آنان, که علماى پرهیزگار و آگاه باشند, سر وکار داشته است و باید آنچه در نهضت مى گذشته, براى مردم و علما روشن باشد که با او همراهى و همکارى و همفکرى کنند و گرنه, آن گونه که نویسنده پنداشته مخفى باشد, بسان فراماسونها, در مرحله نخست خود رهبرى از مردم دورى مى گزیند , تا اسرار سازمانش فاش نشود و در مرحله بعد, مردم از این چنین سازمان ناشناخته اى, دورى مى گزینند; آن هم شیعه, که هیچ چیز را بدون چون و چرا نمى پذیرد.
این که نوشته: (افراد این کمیته مجالسى که هدف آن, به ظاهر, بیش تر عیش و عشرت و خوش گذرانى بود و رقص و پاى کوبى, ترتیب مى دادند.) چطور مردم مسلمان, شیعه و باور مند به ارزشها وادبها و سنتهاى اسلامى, حاضر شدند از کسانى پیروى کنند و حرف شنوى داشته باشند و در پناه خود بگیرند که این چنین محفلها و مجلسهایى داشته اند. فرض این است که مردم, از تشکیل جلسه هاى کمیته در پشت صحنه مجلسهاى عیش و نوش, براى کارهاى مبارزاتى بى خبر بوده اند. یعنى مردم, ظاهر قضیه را مى دیده اند. حال چگونه این مردم, با دیدن چنین مجلسهایى, عاشقانه در راه مقدسى که میرزا براى آنها ترسیم کرده, جان نثار مى کردند؟
به گفته نویسنده, و به اعتراف همه کسانى که میرزا را مى شناخته اند, میرزا سخت به آداب و آیین و دستورها و آموزه هاى اسلامى پاى بند بوده, حال چگونه راضى شده این گونه مجلسهایى به نام حرکت او, بر پا شود و در پرتو رقص و پاى کوبى و دست افشانى, نشستهاى سرّى خود را برگزار کند.
نویسنده که:
(با ساواک ارتباط داشت و از همکاران اداره کل نهم ساواک, که محل تجمع اندیشمندان و نخبگان وابسته به ساواک بود, محسوب مى شد.)51
و به گفته نورالدین کیانورى:
(در آغاز عامل انگلستان بود, ولى بعد ارباب عوض کرد. آمریکاییها به او پیشنهاد کردند که تو کتاب فراماسونرى را چاپ کن و پول مفصل آن براى خودت.واقعاً هم پول مفصلى درآورد و ثروتى به هم زد.)52
تلاش ورزیده, در پرتو مقدمه اى به یادداشتهاى میرزا اسماعیل جنگلى و به ظاهر خدمت به نهضت جنگل, نهضت ضدّ انگلیسى و بیگانه ستیز جنگل و رهبرى آن را, به گونه اى گرفتار در تارهاى عنکبوتى فراماسونرى جلوه بدهد و از این راه, هم چهره رخشان, با صفا, مؤمن, انقلابى و مردمى میرزا, را خدشه دار کند و هم نهضت پرشور و خروش و حماسه آفرین جنگل را وابسته به بیگانگان جلوه دهد و از الگو شدن آن براى نسلهاى بعدى جلوگیرى کند و از این راه خدمتى به اربابان خود بکند.
افقهاى نگاه اتحاد اسلام
1. استقلال در پرتو اتحاد: نهضت جنگل و اتحاد اسلام, سرچشمه, آبشخور فکرى, مرامى, آیینى و روشى آن, با هدف و آرمان بلند همبستگى اسلامیان, تا راندن نیروهاى بیگانه از مرز و بوم اسلامیان, کوتاه کردن دستان آلوده از دسیسه بازى و دستان و دست اندازى در قلمرو مسلمانان, در افتادن با بیدادگران و استبداد پیشگان و تلاش براى بهروزى, سرافرازى, شکوه و مجد مسلمانان و در هم کوباندن بازدارنده ها و هموار کردن راه هاى تعالى و پیشرفت اسلامیان و… پا گرفت. یعنى همان هدف و آرمانى که سید جمال, داشت, با همان افقهاى نگاه و چشم اندازها, البته در قلمروى که عرصه میدان دارى داشتند و توان فکرى و ذهنى آنان یارى مى کرد.
در روزگارى اتحاد اسلام درخشید و شمع جمع اسلامیان ایران زمین و چلچراغ شبهاى دیجور شد که ایران سخت در تنگنا قرار گرفته بود و از هر سویى, آزمندان, به آن چشم دوخته بودند و براى مجالى لحظه شمارى مى کردند که چشمهاى بیدار فروهشته شوند.
اتحاد اسلام, گروه عالمان بیدار و آگاه و هوشیار, در این مجال و هنگامه سخت جان سوز و توان فرسا, که نفسها در سینه ها حبس شده و قلبها به تپش افتاده بود, با شناخت دقیق و همه سویه زمان و درک بهنگام, رویدادهاى جهانى, براى جلوگیرى از قطعه قطعه شدن سرزمین مقدس ایران, به دور از هر نوع تنگ نظرى و بسته فکرى به پاخاست و همگان را به یکدلى, همبستگى و اصلاح بین خود و دورى گزینى از دشمنیهاى فرقه اى, گروهى و قبیله اى فرا خواند. و به نیکوترین روش برنامه هاى خود را پیش برد و تلاش ورزید, همگان را بر مدار اسلام ناب, رفتار برادرانه و دادگرانه به گردش درآورد و از نیروهاى خودى, دژى استوار, در برابر یورش گران و آزمندان به سرزمین اسلامى ایران بنا کند که در این راه, گامهاى بلندى برداشت و توانست دست اهریمنان و یغماگران را از این مرز و بوم کوتاه کند و پاسدارى از استقلال کشور اسلامى ایران را در آن برهه پرحادثه و سرنوشت ساز, به نام خود, در قلب تاریخ, جاودانه سازد.
در روزنامه جنگل, ارگان هیأت اتحاد اسلام, آمده است:
(ما قبل از هر چیز, طرفدار استقلال مملکت ایرانیم. استقلال, به تمام معنى کلمه; یعنى, بدون اندک دخالتى و نظریاتى, از هیچ دولت اجنبى, و از نقطه نظر, تمام دول, چه همجوار, و چه غیرهمجوار, در مقابل یکسان است. اصلاحات اساسى مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتى, که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است.
ما, به نام اتحاد اسلام قیام کردیم و به این جمعیت مقدس منتسبیم… نباید مسلمانان برادرکشى کنند و به نام شیعه و سنّى و سایر عناوین مذهبى, به جان هم افتاده و مجال استفاده به دشمن بدهند…. هر جمعیتى که خدمتگزار ایران است, برادر موافق ماست و با دستجات منحرف از ایرانیت, سروکارى نداریم… این است نظریات اساسى ما که تمام ایرانیان را به هم صدایى دعوت کرده و خواستار مساعدتیم.)53
2. استقلال طلبى در دل بحرانها: اتحاد اسلام و بازوى توان مند آن, نهضت جنگل, با این نگاه و افق زیبا و دلگشاى دید, در روزگارى که هرگروه و هر صاحب نام و سیاستمدارى, تلاش مى ورزید خود را با یکى از قدرتهاى برترِ جهانى هماهنگ کند و در زیر بیرق آن به حرکت خود ادامه دهد, برجستگى خود و مرام خود را نمایاند و جایگاه بلند و عزت مندانه بینش و منش اسلامى را به زیبایى جلوه گر ساخت و در همان زمان نمایاند و گذشت زمان هم, نشان داد که این حرکت, بسیار خردمندانه و از پشتوانه خردورزانه اى برخوردار بوده است. این گروه, این همه را از اسلام و روحانیت با معنویت, پرهیزگار و آگاه به زمان و آشناى به آموزه هاى تعالى بخش و عزت آفرین اسلام داشت. اگر نبود این پشتوانه استوار و این بینش افق گشا و نورافشان, بى گمان, در آن هنگامه هاى سخت و غبارانگیز و دهشتناک که هر گروهى بر طبلى مى کوبید, هر سیاستمدارى به راهى مى پویید و هر تنابنده اى بانوایى همنوا مى شد و هیچ چیز و هیچ کس برمدار درست و درخور پذیرش در حرکت نبود, مى لغزید و به بى راهه فرو مى افتاد.
در روزگارى دلیرانه و بى باکانه از استقلال سخن گفت و زدن تو دهنى به بیگانگان مرز شکن و یغماگر را راه و رسم خود ساخت که بسیار کسان و گروه ها, در پناه پرچمِ بیگانه اى, بر آن بودند جان خود را از معرکه سالم به دَرْ برند و لقمه نانى به دریوزگى به کف آرند و به اشاره و کمک اربابان خارجى, به کرسى قدرتى دست یابند.
3. اسلام خواهى در روزگار فتنه ها: در گاهى از اسلام سخن گفت و زیباییها و آموزه هاى تعالى بخش, عزت آفرین و روح نواز آن را نمایاند که نام و یاد خدا در جهان, به فراموشى سپرده شده بود و کلیسا و کنشت و مسجد, از مدار خارج و زور و زر بود که حرف اول را مى زد و مرزها را, یکى پس از دیگرى, در مى نوردید و هیچ کورسوى معنویتى جلودار آنها نبود.
کمونیزم, با شعارهاى برانگیزاننده, به ظاهر انسانى و به سود رَسته هاى فرودین جامعه, با یورش به ارزشها و باورهاى دینى و حذف خدا از متن زندگى, بارور ساختن, گستراندن و برانگیزاندن نیازهاى مادى انسان و بى نیاز جلوه دادن انسان از نیازهاى معنوى و تکیه بیش از اندازه بر بُعد حیوانیت انسان و در افتادن شدید, خشن, بى باکانه و حیوانى, با هر کس و هر ایده و مکتب, که در برابر افسار گسیختگى و آزمندیهاى حیوانى انسان مى ایستاد و یا مى خواست در راه اصلاح و در مسیر درست قراردادن آن به تلاش برخیزد, عرصه دار بود و قدرت مندانه به پیش مى تاخت. این موج جدید, به خاطر شعارهاى نو و ضد سرمایه دارى, ضد استبداد و نظام ارباب رعیتى, گرچه از نگاه تیز نگران, دنیا را به سوى تباهى پیش مى برد و از مدار خارج مى کرد, امّا در چشم بسیارى از مردمان: فرو دستان, کشاورزان, کارگران, فرهیختگان, سیاستمداران, اهل حلّ و عقد, صاحب نفوذها, دانش مردان, روشنفکران, نویسندگان, هنرمندان, صاحبان حرفه و فن, بویژه جوانان احساسى و پرهیجان از رَسته هاى بالا و فرودین جامعه, جلوه اى زیبا داشت و مردمان فوج فوج, به کشور شورا و حکومت جدید و رهبران آن, که غریوشان گوشها را کر کرده بود, روى آورده بودند و آن جا را قبله آمال خود ساخته بودند.
در چنین دنیایى و در چنین زمانه پر از هیاهو و غوغا, کشاکش و هجوم گسترده و بى امان به باورها, ارزشها, سنتها, ادبها, فرهنگها و دینها, سخن از دین گفتن, آن را آیین زندگى خویش ساختن و در تمام زوایاى زندگى سریان دادن, آن هم دینى که افیون خوانده شده و ابزار دست قدرت مندان و اربابان, براى استثمار و استعمار انسانها, نشان گر پاى بندى ژرف, همه سویه, دقیق و از روى آگاهى و ایمان به دین خداست.
اتحاد اسلام, جنبش رهایى بخش جنگل, این که توانست در آن هیاهوى بزرگ, طوفان بنیاد برافکن و خانمان برانداز و در دل آن شعله هاى سرکش و سهمگین, از اسلام سخن بگوید و بر پیاده کردن فرمانها, دستورها و آموزه هاى آن پاى بفشارد و هیچ گونه سستى در این امر مهم را از هیچ کس نپذیرد و در سَرّا و ضَرّا, گامى از هدفهاى بلند و متعالى اسلام و اصول اساسى آن واپس ننشیند, معجزه بزرگ الهى و نمایان گرِ پر کششى و پرجاذبگى اسلام و دژ بودن قرآن و آیه آیه آن درگاه سختیها و بلاها و مصیبتهاى بزرگ و هستى سوز بود که در دل تاریکى, شعله اى از آن را جنگلیهاى خداجوى, برافروخته بودند.
اتحاد اسلام, در دل چنین آتشفشانى, استوار مى ایستد و بى هیچ ترس و دهشتى, دقیق تر, سنجیده تر و واقع گرایانه تر از هر مرام و هر مکتبى, از حقوق مادى و معنوى انسانها سخن مى گوید و بر ستم, چه ستم ارباب بر رعیت و چه ستم حاکمان بر مردمان, چه ستم فرا دستان بر فرودستان, چه ستم مردمان بر زنان, پدران بر دختران و یا شوهران بر همسران, مى تازد و زشتى و تباهى آن را مى نمایاند و از غیرت و حمیّت به دفاع بر مى خیزد بر هرگونه بى حمیّتى یورش مى برد و مالکیتهاى درست و بر مدار انسانى و به دور از بهره کشیها و حق کشیها را, پاس مى دارد و از مصادره داراییها, به ناحق جلو مى گیرد و در برابر بستنها و کشتنها, به نام انقلابى گرى سرسختانه مى ایستد و از هرج و مرج به راه انداختن, سوزاندن و برانداختن, به نام مبارزه با اربابان و استبدادگران باز مى دارد, و در برابر بى حرمتى و پست انگارى زنان, به نام آزادى, سرسختانه و شدید مى ایستد و واردشدگان به این حریم مقدس را تنبیه مى کند و در اوج کشاکشها, نزاعها, جنگ و گریزها و در افتادن با قواى استبدادیان و بیگانگان, راضى نمى شود به کسى ستم روا داشته شود, مالى به یغما برود, خانمانى برانداخته شود و بدون محاکمه کسى تنبیه, زندان و یا به دار آویخته شود.
دشمن در برابر زیبا رفتاریها
اتحاد اسلام و نهضت جنگل, با کارکرد زیباى خود, درازعمرترین حرکتى بوده که در خطّه اى از این سرزمین درخشیده, بالیده و پرتوافکنده است. از این روى, از آن جا که به خاطر زیباییها و جلوه هایش, آراستگى, مردانگى, غیورى و بى باکیِ دلاورانش, بویژه رهبر خوش قامت و خوش رفتارش, مى توانست براى همه نسلهاى بعدى الگو قرار بگیرد و هر چند گاه در گوشه اى از این سرزمین دلاور خیز, گروهى از جوانان علیه استبداد و استعمار قدبرافرازند, هجومِ همه جانبه به برج و باروى مقدس اتحاد اسلام و نهضت جنگل, از آغاز تاکنون, بسیار بوده و قلمها و حلقومهاى زهرآگین, همیشه و در همه حال به کار بوده اند, تا به گونه اى این حرکت را از جلوه و الگو شدن بیندازند. در این تلاش و حرکت اهریمنى, هم کمونیستهاى وطنى و وابسته, بسیار به تکاپو پرداخته و هزارها هزار صفحه به ننگ یورش بر قهرمانان جنگل آلوده اند و هم وابستگان به انگلستان, آمریکا و صهیونیزم جهانى و هم کژاندیشان بسته فکر.
تلاش همه اینها بر یک مدار مى گردد و آن جلوگیرى از الگو شدن یک خیزش دینى و پاى بند به اصول و ارزشها.
براساس همین هدف است که مزدورانى در لباس روشنفکرى و روشن اندیشى, وقتى همه راه ها را به سوى خود بسته دیده اند, بدون آن که مدرک, شاهد و گواهى درست و درخورِ اعتنا و اعتمادى ارائه دهند, یا آن را با فراماسونرها پیوند زده اند و یا با مارکسیستها و کشور شوراها و یا نابخردانه و از روى کوتاهى فکر و اندیشه, خیزش آفرینان جنگل, بویژه پیشاهنگ آنان را, کم خرد و ساده دل انگاشته اند که زهى بى شرمى!
* بررسى نسبتها: حال, با این سیمایى که از اتحاد اسلام و نهضت جنگل و دشمنان آنها رسم گردید, بر هر اندیشه ور, پژوهش گر تاریخ و جست وجوگرى بایسته است که آنچه به این نهضت و خیزش مقدس نسبت داده مى شود, به درستى, همه سویه, ژرف کاوانه, با در نظر گرفتن همه زیر و بم هاى حرکت و تنگناها, بنگرد و به ارزیابى بنشیند و روى نسبتهایى که داده شده و مى شود و خاطراتى که گفته شده و مى شود و سندهایى که ارائه شده و مى شود و جُستارهایى که نوشته شده و مى شود, درنگ ورزد که مباد دست فراماسونى در کار باشد که بخواهد همه حرکتهاى انسانى, از جمله حرکت جنگل را به گروه خود وابسته جلوه دهد, یا دست مارکسیستى در کار باشد, که بخواهد خیانت بزرگ و جبران ناپذیر کمونیستها و کشور شوراها را بپوشاند و همه گناه ها و کوتاهى ها, بى تدبیریها و خیانتها و… را به گردن جنگلیهاى باورمند و خداجوى بیندازد و از الگو شدن قهرمانِ بزرگى که اولین انقلابى بیدار جهان بود که با تکیه به اسلام ناب, در برابر کمونیست, در همان آغاز تولد, ایستاد و همه آن هیمنه و شکوهى را که براى خیلى ها, دروغین بودن آن روشن نبود, به سُخره گرفت, جلو بگیرد و سدّى بین او و جوانان, در همه عصرها و مصرها, برپا سازد.
ییا دست وابسته قدرتهاى بزرگ دیگرى در کار باشد که بخواهد اسلام ناب و روحانیت خیزش آفرین را از گردونه زندگى انقلابیون دور سازد.
* اتحاد اسلام و مرامنامه 1299: از این روى, ما از این زاویه به مرامنامه اى که به اتحاد اسلام و جنگلیهاى مسلمان و ناب اندیش, نسبت داده شده مى نگریم و این مرامنامه را به خاطر ابهامها, ناخالصیها و ناهمخوانیهایى که با ایدئولوژى, مرام و مسلک اتحاد اسلام و جنگلیها, در پاره اى از بندها دارد, نمى توانیم بپذیریم و بگوییم: جنگلیها و اتحاد اسلام, به دور از تنگناها, فضاسازیها, جوآفرینیها و شانتاژها و در فضایى باز و آزاد, تک تک این بندها را پس از بررسى و کندوکاو همه سویه و همه سونگرانه, پذیرفته و گذرانده و فرا راه مبارزه خویش قرار داده و به آن عمل کرده و پاى بندى نشان داده اند.
این نگاه نخست و فهم و برداشت بالبداهه از مرامنامه است که با این نگاه, ناخالصیها و ناهمخوانیهایى مى بینیم و در این صورت:
1. با توجه به مرام و ایدئولوژى اتحاد اسلام و جنگلیها, که بارها بار در سخنرانیها و بیانیه هاى میرزا کوچک خان و اعلامیه ها و بیانیه هاى اتحاد اسلام, پیش و پس از تصویب مرامنامه اعلام شده و روى آن تأکید گردیده, اصل چنین مرامنامه اى را منکر مى شویم که از جنگلیها و اتحاد اسلام باشد. بویژه در یکى از شماره هاى روزنامه جنگل (شماره 27, 7جمادى الثانى 1336/8) در پاسخ به نامه اى, مرام هیأت اتحاد اسلام, چنین شناسانده و شرح شده است:
(مرام هیأت اتحاد اسلام, حفظ استقلال اسلام و ایران و استقرار مشروطیت و تشکیل مجلس شوراى ملى و پاک کردن مملکت از لوث وجود خائنین است. ابداً منسوب به هیچ حزب و فرقه مخصوص نخواهد بود. افراد صالح ایرانى را از هر حزبى باشد, مقدس دانسته, او را با آغوش باز پذیرفته, به اتفاق او مشغول کار مى شود. بدکار را, از هر فرقه باشد, بد دانسته و ردّ مى نماید.)54
2. پاره اى از بندهاى آن را که اوج دارند و همخوانى با ایدئولوژى جنگلیها و مبانى اسلام, مى پذیریم و پاره اى دیگر را رد مى کنیم, با این گمان, که شاید دستهایى, چند بند ناهمخوانِ با مبانى فکرى اتحاد اسلام را, در مرامنامه گنجانده و بعدها نشر داده اند.
3. مى پذیریم که همه مرامنامه, بى گمان از جنگلیها و اتحاد اسلام است, با گمان بَریها و احتمالهاى زیر:
الف. جنگلیها تغییر ایدئولوژى داده و کمونیزم و مرام سوسیالیزم را پذیرفته اند.
این احتمال و گمان بَرى, به گوناگون دلیلها پذیرفته نیست و باطل بودن آن بر هر کسى که اندک آشنایى با جنگلیها و اتحاد اسلام داشته باشد, روشن است. از جمله: از موضع گیریها و برخوردهاى میرزا با بالشویکها و جریان کمونیست و نفاقها و خراب کاریهاى کمونیستها در گرماگرم نبرد جنگل با قواى انگلیس و استبداد داخلى, مى توان به این نتیجه رسید که میرزا به همکارى با بالشویکها در مبارزه با استعمار انگلیس و کوتاه کردن دست ایادى استعمار, عقیده داشته و در این راه صادقانه گامهایى برداشته, نه چیزى فراتر از این که عقیده مندى و باور به مرام و مسلک آنان باشد.
میرزا در سخنرانیها و بیانیه ها, مى گوید و مى نویسد: کمونیستها چنین و چنان کردند. این گونه بیانها و نوشته ها نشان گر این است که آنان جداى از گروه زیر فرمان او بوده و خط مشى و منش و مسلک جدایى داشته اند.
میرزا در یکى از بیانیه ها, خطاب به برادران مجاهد مى نویسد:
(… فعلاً از طرفى در فشار دشمنان و از طرفى در فشار کمونیستها هستیم. در این صورت, آنها دشمن ما را تقویت مى کنند, آنها خیانت مى کنند. فردا وقتى دشمن به خانه ما وارد شد, این عدّه منافق, با اموال غارت شده گیلان, فرار مى کنند… امّا عقاید من و رفقایم را در برابر همه اینها گفته و مى گویم: باید استقلال ایران محفوظ باشد. باید ملت ایران آزاد باشد. باید رشته انقلاب و زمام حکومت ایران, در دست ایرانى باشد. باید مقدرات ایران, در عهده ایرانى باشد….
کمونیستها, حق دخالت ندارند. عقاید و مسالک آزاد است, ولى نه به طورى که مخالف انتظامات اجتماعى باشد.
با انگلیسیها چرا طرفیم, براى این که در ایران آمدند و دخالت در امورات کردند. هر چه گفتیم, نرفتند. با دولت ایران چرا طرفیم, براى این که ظلم مى کنند و به جان و مال مردم تعدى و تجاوز مى کنند.
کمونیستها هم, دخالت در امور داخلى ما کردند. قتل و غارت و تعدّى نمودند. آنها مثل انگلیسیها و دولت ایران و مستبدین, ضرر خواهند داشت. بلکه چون اینها به اسم دوستى آمدند, ضررشان مؤثرتر خواهد بود.
…تکلیف ما این است که کمونیستها, انگلیسیها و دولت مستبدِّ ایران را در یک ردیف حساب کرده, به نام حفظ وطن و حفظ ایرانیت, محافظه حقوق اجتماعى, از همه دفاع کنیم و یقین داریم که خدا, یار و مددکار ما خواهد بود….)55
در تاریخ 15 ذیقعده سال 1338, به مدیوانى, از رهبران سوسیالیست خطّه گیلان مى نویسد:
(به اسم سوسیالیستى حرکاتى را درباره ما مرتکب شدید که سزاوار قشون مستبده نیکلا و قشون سرمایه دارى انگلیس است. با یک فرقه آزادى طلب, نوع پرست و یک جمعیت انقلابى, که مشقتهاى پى در پى چندین ساله دیده و هنوز هم, محصور دشمنان آزادى است, این نوع معامله مى کنید.)56
در تاریخ 16 برج عقرب 1299 در نامه اى که به احسان اللّه خان و خالوقربان, با عنوان: (هوالحق) مى نویسد, چنین آمده است:
(اسم سوسیالیستى و بالشویکى در ایران به حدى منفور شد که درخواب هم میل ندارند این حرف را بشنوند.)57
در تاریخ 23 ذیحجة الحرام 1338 در نامه اى به یوسف ضیاء بیک مى نویسد:
(اگر امثال اینها [کمونیستها و طرفداران بالشویکها] آزادى طلب و انقلابى هستند, بکشند و کشته شوند. خراب کنند و غارت نمایند, تا همه ببینیم که عملیات شان, چه مقدار ضرر تولید کرده و احساسات مسلمین ایران را که بالنتیجه, مستلزم نفرت عموم مسلمانان از بالشویکها, صریحاً تحریک نمایند.
براى نطقهاى علنى بر ضد اسلامیت, مردم را شورانیدند. همه ما را از مسیر انقلابى بازداشته, انقلاب مقدس را کشتند. در اول کار و اول قدم, این منظره هولناک و این همه نفرت بى حد و حصر را ایجاد کردند که اصلاحش را مگر یک دست غیبى کند.
با عملیات خود, انگلیسیها را به قدرى تقویت کردند که صدهزار قشون و هزار اراده توپ به انگلیسیها آن قدر کمک نمى کرد که عملیات حضرات نمود.)58
پس از ورود بالشویکها به ایران و درخواست ملاقات با میرزا در انزلى, و تأکید پیاپى بزرگان تهران و آزادیخواهان به میرزا براى پیوستن به آنان, میرزا و مجاهدین جنگل, به این نتیجه رسیدند که براى جلوگیرى از دست اندازیها و خراب کاریهاى ارتش سرخ, دعوت بالشویکها را بپذیرند و به خواست بزرگان و آزادى خواهان پاسخ مثبت دهند. از این روى, میرزا به انزلى رفت و بدین منظور:
(در کشتى کورسک, مجلسى مرکب از راسکولنکوف, فرمانده بحر خزر, و ارژنکیدر, کمیسر عالى قفقاز و اعضاى کمیته عدالت ایران[کمونیستهاى مهاجر به بادکوبه, که به دستور بالشویکها, براى به دست گرفتن دولت انقلابى در آینده, حزب کمونیست را تشکیل دادند.] اعضاى کمیته انقلاب ترکستان, تشکیل یافت, به میرزا کوچک خان, قبول حکومت ایران را با طرز بالشویکى, پیشنهاد کردند. ولى این پیشنهاد مورد قبول واقع نگردید. بعداً در نظر گرفتند حکومت مختلطى از عدالتیها [کمونیستها] و جنگلیها تأسیس شود, باز میرزا کوچک خان, اظهار داشت که چون اعضاى کمیته عدالت, سالها از ایران دور و به اخلاق محیط آشنا نیستند, باید زمام امور, دست کسانى باشد که از روحیات جامعه, با خبر و آگاه باشند.
پس از مباحثات طولانى, مقررات ذیل, با عدم رضایت و اعتراضات فرقه عدالت تصویب گردید:
1. عدم اجراى اصول کمونیزم, از حیث مصادره و ضبط اموال و الغاء مالکیت و منع تبلیغات.
2. تأسیس جمهورى انقلابى موقتى.
3. پس از ورود به طهران و تأسیس مجلس مبعوثان, هر قسم حکومتى را که نمایندگان ملت پذیرفتند, معمول بشود.
4. سپردن مقررات انقلاب, به دست این حکومت و عدم مداخله روسها در آن.)59
ب. اتحاد اسلام و جنگلیها, روش حکومت بالشویکها را, حفظ اصول اسلامى و بدون درآمیختگى با کمونیستها در حکومت انقلابى, پذیرفته و به برنامه سوسیالیزم, گردن نهاده و مرامنامه رابر این سیاق سامان داده اند, بى هیچ گرایشى به عقیده آنان, آن هم به گونه گذرا و کوتاه مدت, تا هنگامى که تهران فتح گردد و در تهران, برگزیدن هر گونه حکومتى و روشى, بر عهده نمایندگان مردم خواهد بود.
این گزینه و انگاره قرینه ها و نشانه هایى دارد:
1. قرارداد میرزا کوچک خان, با بالشویکها در بندر انزلى, در کشتى کورسک, و بیانه جنگلیها در تاریخ 18 رمضان1338, پس از قرارداد انزلى, نشان گر این معناست.
2. کنگره کسما که به عقیده فخرایى:
(در کنگره منعقده در کسما, به سال 1299 شمسى, روش اجتماعیون را انتخاب و مشى آینده جنگل , روى مقررات مدونى, به مبناى اصول سوسیالیزم, بنیاد نهاده شد.)60
البته اگر بالشویکها و کمونیستهاى هوادار آنان, به قرارداد انزلى پاى بند مى ماندند, با تدبیرى که میرزا در پیش گرفته بود, به سود ملت ایران و اسلام تمام مى شد, ولى چون بالشویکها, نقشه دیگرى در سر داشتند, به قرارداد پاى بند نماندند و دیرى نپایید که قرارداد از هم گسست و به مفاد آن عمل نشد و باخیانتهاى کمونیستها و خنجرهایى که آنان از پشت به میرزا و یاران وى زدند, مجالى براى ثمردهى قرارداد نماند.
ج. شاید پذیرش روش بالشویکها و مرام و مسلک سوسیالیزم و تصویب مرامنامه با گرایش سوسیالیستى, از روى تاکتیک و نقشه بوده است, براى خام کردن بالشویکها و استفاده از آنان در راه مبارزه با استبداد داخلى و استعمار انگلیس و براى جلوگیرى از ریزش نیروهاى هوادار; امّا ناآشناى به دقایق مبانى و اندیشه اسلامى, و برون رفت از تنگناهاى سه مثلث شوم: استبداد, انگلیس و بالشویکها.
این انگاره و گزینه هم, قرینه ها و نشانه هایى در نهضت جنگل دارد که از مطالعه فراز و نشیبهاى آن به خوبى به دست مى آید و با مبانى اسلامى هم, هماهنگى دارد که در جایى دیگر (در همین شماره, مقاله پاسخ به یک پرسش) به آن پرداخته شده است.
3. از نگاهى دیگر و با درنگ بیش تر روى مرامنامه, مى پذیریم که تمام بندهاى مرامنامه از اتحاد اسلام و جنگلیهاست, بدون هیچ یک از گمان بَریها و احتمالهاى یاد شده, بدین معنى که اتحاد اسلام و جنگلیها , با توجه و بدون این که از اصول و مبانى خود دست بشویند و از ایدئولوژى و مرام و مسلک خود روى برگردانند, این مرامنامه را سامان داده اند و آن دو بندى که به ظاهر شاید به پندار شمارى از صاحب نظران, ناسازگار و ناهمخوان با مبانى اسلامى و مبانى اندیشه و فکر جنگلیها و اتحاد اسلام, بنماد, هیچ گونه ناسازگارى ندارند. بدین شرح:
اتحاد اسلام و تساوى حقوق زن و مرد: در بند 9 ماده 2 مرامنامه آمده: تساوى زن و مرد در حقوق مدنى و اجتماعى.
تساوى زن و مرد در حقوق مدنى و اجتماعى, اگر به معناى تشابه, همانندى و یک نواختى باشد, درست نیست و اسلام آن را نمى پذیرد و با مبانى اتحاد اسلام و جنگلیها, به هیچ روى سازگارى ندارد و باید احتمالها و گمان بَریهاى پیش گفته, را پذیرفت و به آن گردن نهاد, ولى اگر به معناى برابرى باشد و به این معنى باشد که هیچ گونه برترى و امتیازى مردان بر زنان ندارند, درست است و با مبانى اسلامى سازگارى دارد.
شهید مطهرى مى نویسد:
(باید ببینیم, آیا لازمه تساوى حقوق, تشابه حقوق هم هست, یا نه؟ تساوى, غیر از تشابه است. تساوى, برابرى است و تشابه, یک نواختى. ممکن است پدرى ثروت خود را به طور متساوى میان فرزندان خود تقسیم کند; امّا به طور متشابه تقسیم نکند. مثلاً, ممکن است این پدر چند قلم ثروت داشته باشد, هم تجارتخانه داشته باشد, هم ملک مزروعى و هم مستغلات اجارى, ولى نظر به این که قبلاً فرزندان خود را, استعداد یابى کرده است, در یکى ذوق و سلیقه تجارت دیده است, در دیگرى, علاقه به کشاورزى و در سومى مستغل دارى, هنگامى که خواهد ثروت خود را در حیات خود, میان فرزندان تقسیم کند, با در نظر گرفتن این که آنچه به همه فرزندان مى دهد, از لحاظ ارزش مساوى با یکدیگر باشد و ترجیح و امتیازى از این جهت در کار نباشد, به هر کدام از فرزندان خود, همان سرمایه را مى دهد که قبلاً در آزمایش استعدادیابى , آن را مناسب یافته است.
کمیت, غیر کیفیت است. برابرى, غیر از یک نواختى است. آنچه مسلم است, این است که اسلام, حقوق یک جور و یک نواختى براى زن و مرد, قائل نشده است. ولى اسلام, هرگز, امتیاز و ترجیح حقوقى براى مردان, نسبت به زنان, قائل نیست. اسلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد , رعایت کرده است. اسلام, با تساوى حقوق زن و مرد, مخالف نیست, با تشابه به حقوق آنها مخالف است.)61
اتحاد اسلام و روحانیت: در بند 18 ماده 5 مرامنامه آمده: انفکاک روحانیت از امور سیاسى و معاشى.
اگر جدایى روحانیت از سیاست, به معناى جدایى روحانیت هشیار, زمان شناس, همه سونگر, آشناى با دقیقه هاى سیاسى و اجتماعى, پرهیزگار, شجاع, خشماگین در برابر ستم, استعمار, استثمار و استحمار و دفاع گر از مرز و بوم کشور و کیان دین و ناموس مردم باشد, هیچ خردمندى و هیچ انسان داراى اندک شعورى, با جدا بودن این چنین گروهى, با این ویژگیها, از گردونه سیاست, خرسند نیست و تن به آن نمى دهد و این جدایى را کمک به بنیاد ستم و بیداد مى داند و به دور از شعور و شمّ سیاسى و میدان دادن به هر گونه ستم, هرزگى, بى قانونى, مرز و ساختار شکنى و استعمار و استبداد.
روشن است که اتحاد اسلام و جنگلیها, با آن کارنامه درخشان, از آغاز , تا فرجام, و آن آگاهى بالا و درک دقیق از جریانها و نقشه هاى شوم قدرتهاى خارجى و ایادى آنان در داخل, نمى توانند در جرگه بى خردان و ناآگاهان به زیر و بمبهاى سیاسى باشند, و ناسازگار با شرکت جریان آگاه و دقیق و روشن اندیش و ضد ستم زمان خود, در حرکتهاى ضداستبدادى و استعمارى.
اتحاد اسلام و دلیر مردان جنگل, آگاهان, خردمندان و شعورمندان زمان خود بودند و در دارا بودن این ویژگیها, زبانزد خاص و عام و دوست و دشمن.
دیگر آن که : از موضع گیریها, برخوردها و نامه هاى میرزا به شخصیتهاى سیاسى زمان خود بر مى آید که آن خردمند بزرگ, درهر کسى, از هر فرقه و نژاد, از هر قوم و ملیت, گمان مى برد که شاید در او توانى باشد و بتواند در حرکت بزرگ و مردمى جنگل, نقشى بیافریند,او را با آغوش باز به شرکت در این رستاخیز بزرگ مردمى فرا مى خواند و از اومى خواست که به جرگه حق بپیوندند و حتى از کسانى که پیشینه ننگینى داشتند و مى دانست که پندها و اندرزهایش در آنان اثر نمى گذارد و آنان, روش و منش خود را رها نخواهند کرد و از بستر نرم و راحت, دل نخواهند کند و به جبهه حق نخواهند پیوست, با این حال, مى انگارد شاید خداوند در آنان گنجى از شعور و معنى و آرمانهاى بلند انسانى ذخیره ساخته باشد و در هنگامه اى برون افتد و به کار آید و سرزمینى را عطرآگین کند; از این روى از آنان مى خواهد, به جبهه حق بپیوندند و گذشته خود را جبران کنند و نام نیکى از خود به یادگار بگذارند.62
حال, با آن شعور و این اعتقاد و باور بلند, که در رهبرى نهضت جنگل موج مى زد و هر تماشاگرى را به شگفتى فرو مى برد, مى توان پذیرفت که در مرامنامه این جریان مقدس, چنین بند سخیف و به دور ازخرد انسانى و کمال انقلابى گنجانده شده باشد؟
افزون بر همه اینها, اتحاد اسلام را روحانیت اصیل, انقلابى, آگاه, پرهیزگار و شجاع بنیان گذارده و نهضت جنگل, به رهبرى روحانى آگاه و پرهیزگار و خردمند, پرتوى است از آن خورشید نیم روز.
حال, چگونه ممکن است با نقش آفرینى روحانیت بیدار و آگاه و زمان شناس, آشناى با سیاست و خوگر با زندگى مردم مخالف باشد؟
پس, یا این بند از مرامنامه را دستان آلوده گنجانده و نگاشته اند و یا این که هدف چیز دیگر است.
حرکت و خیزش بزرگ جنگل, با این که از آغاز تا فرجام, در پرتو رهنمودها, تدبیرها وهدایتهاى روحانیت اسلام شناس و جریان شناس و آگاه به سیاست و آشناى با سیاستمداران, پوییده و به اوج خود رسیده و هیچ گاه از پرتو این نور درخشان بر کنار نبوده; امّا در برهه اى احساس مى کند و با آگاهى از حال و روز روزگار خود, به این نتیجه مى رسد: اکنون که حرکت اوج گرفته و پرشتاب به پیش مى تازد و باز دارنده ها را یکى پس از دیگرى در هم مى کوبد و با هرسه اهریمن: استبداد داخلى, استعمار انگلیس و بالشویک خائن, به خوبى دست و پنجه نرم مى کند, این مثلث شوم, شمارى از روحانیان ناآگاه, واپس گرا و جامد اندیش را, در شهرها, روستاها و قریه هاى گوناگون برانگیخته و اینان, در کار حرکت و خیزش مردمى خلل پدید مى آورند و نهضت را از حرکت و پویش باز مى دارند و از این شمار, شمارى آگاهانه به جبهه باطل گراییده اند و از استبداد جانبدارى مى کنند و شمارى ناآگاهانه و بر اثر تبلیغات, سخنانى بر زبان جارى مى سازند که پیوند مردم را در بحرانى ترین روزها و آنات خیزش, از نهضت مى گسلند و در دل و ذهن نیروهاى وفادار به جنگل, شک و شبهه پدید مى آورند و شمارى از نیروهاى انقلابى و وفادار به نهضت را دچار ریزش مى کنند و به سوى دشمن سوق مى دهند و یا به گونه اى به مخالفت خشماگین علیه روحانیت اصیل و عرصه دار, بر مى انگیزند, از این روى, اتحاد اسلام, به فکر چاره مى افتد و چاره اى که در این روزگار و در چنان حال و روزى, به فکرش مى رسد این است که: در برابر این روحانى نماها و دین به دنیا فروشان و آخوندهاى دربارى و یا روحانیان بیرون از تشکیلات, که به خاطر در جریان امور نبودن و از سیاستهاى پشت پرده آگاهى نداشتن, سخنانى بر زبان جارى مى کنند که به گونه اى, حرکت مردم را از پیش روى باز مى دارند, در مرامنامه خود, این بند را مى گنجاند, تا از نقش آفرینى روحانى نماها و روحانیان ناآگاه و دربارى و وابسته و بیرون از گردونه نبرد حق و باطل جلو بگیرد و از همه مهم تر در برابر کمونیستها که سخت علیه جنگلیها سمّ پاشى و تبلیغات مسموم به راه انداخته بودند, بتواند بایستد و از بهره بردارى کمونیستها از کارکرد و موضع گیرى این بدنامان در لباس روحانیت و دین, علیه جنگل و آیین و مرام آن و روحانیت خوش فکر و خوش نام, جلو بگیرد.
کمونیستها, پس از ورود ارتش سرخ به ایران به سال 1299(سال نگارش و تصویب مرامنامه از سوى جنگلیها, یا نسبت دادن آن به جنگلیها) عرصه را بر قهرمانان جنگل, که از استبداد داخلى و استعمار خارجى زخمها خورده بودند, تنگ کردند و علیه جنگلیها و میرزا, دست به تبلیغات و شانتاژهاى گسترده زدند, تا آن جا که میرزا , از روى اعتراض رشت را ترک و به فومن کوچید و اعلام کرد:
(مادام که بى تربیتیهاى جارى رفع نشود و افراد حزب عدالت, از پرخاش و ستیزه جویى و تبلیغات مردمى دست برندارند, از فومن برنخواهد گشت.)63
شمارى از نیروهاى جنگل, براى درافتادن با کمونیستها و رهایى از بن بستى که آنان علیه نیروهاى مذهبى پدید آورده بودند, فرقه اى به نام فرقه دمکرات تشکیل دادند, 64 تا بتوانند نام دیگرى و از روزنه دیگرى علیه مرزشکنان کمونیست به تلاش برخیزند و جوانان را از هرز شدن باز دارند.
از این روى نوشته اند:
(جنگلیها, پس از ورود روسهاى انقلابى به ایران, براى آن که در مقابل فرقه و مرام کمونیزم, داراى مرام و تشکیلات حزبى باشند, خود را (اجتماعیون) نامیدند و مرامنامه را به اکثریت,تصویب نمودند.)65
فرجام کار
میرزا کوچک خان, هیچ گاه و به هیچ روى از آیین و راه خود, که همانا اسلام ناب باشد, آنى دست برنداشت. تا آخرین آنِ زندگى بر همان راهى پویید که آغاز کرده بود. هیچ یک از سه اهریمن شوم: استبداد داخلى, استعمارانگلیس و بالشویکها, با همه دسیسه ها و دستانها نتوانستند او را از مسیر راهى که برگزیده بود, برگردانند و آهنگ او را سست کنند و وى را از تلاش و ستیز علیه قدرتهاى بیگانه و ستم داخلى باز دارند. او را همه کسانى که بهره اى از داد و انصاف داشته اند, ستوده و از وى, به بزرگى یاد کرده اند که مردى باایمانى ژرف, اراده اى پولادین و عشقى بى کران به اسلام و سرزمین خود, انقلابى ژرف آفرید و ایران را از چنگ بیگانگان رها ساخت. با پیکار, تلاش, نستوهى, مردانگى, غیورى, دلاورى, روح امید در کالبد مسلمانان دمید و آنان را از افسردگى, پژمردگى رهاند و فهماند که تلاش در راه ایمان, به ثمر خواهد نشست, چه دیر و چه زود و آنچه مى ماند و الگو مى شود و ملتها را براى همیشه بر مى انگیزاند و علیه ستم و بیداد مى شوراند, تلاش در راه برافراشتن پرچم حق و ایستادگى از روى عشق و ایمان به خدا, در برابر بیداد و ستم است و مردان به ننگ آلوده و وطن فروش, کف روى آب هستند و خیلى زود از بین مى روند و تا همیشه تاریخ از آنان به بدى یاد مى شود.
امّا درباره اتحاد اسلام, که آیا تا پایان راه, به همان راه پویید که آغاز کرده بود و یا نه باید گفت: پس از اوج گیریها و شکوه آفرینیها , کم کم از فراز به فرود آمد و به خاطر از دست دادن پیوستگى و به هم بافتگى فکرى, رخنه گرى چند تن غیر روحانى و از اکثریت افتادن روحانیان ناب اندیش در آن, از پویش باز ماند و آن پرتو افشانى را نداشت و میرزا کوچک خان, در این مرحله (گویا از سال 1337 به بعد) این تهیگاه را خود به تنهایى و با تمام توان پر مى کند و روى اسلامى بودن حرکت, بیش ترین تأکیدها را دارد.
ییعنى هسته مرکزى هیأت اتحاد اسلام, دو دوره ناسان را پشت سر گذارده: در دوره نخست, بیش تر اعضاى آن علما و روحانیان بوده اند و در دوره دوم, اکثریت با غیر روحانیان بوده است.
فخرایى مى نویسد:
(مغز و ثقل جنگل را هیأت اتحاد اسلام تشکیل مى داد که افرادش به استثناء چند نفر, همه ازعلما و روحانیون بوده اند.
این وضع, که تعدادى از روحانیون, زمام امورِ کار را به دست گرفته, کارگردانى و رهبرى امور انقلاب را عهده دار شده اند, به مذاق عده اى گوارا نیامد و ترتیبى دادند که هیأت اتحاد اسلام, به (کمیته) تبدیل شود, و در نتیجه این تغییر نام, افراد غیر روحانى نیز توانستند به عضویت رسمى هیأت اتحاد اسلام درآیند و اکثریت اعضاء کمیته را به دست آورند.)66
املشى, که تشکیلات قضایى جنگل را اداره مى کرده, در این باره مى نویسد:
(بعد از دو ماه, به کسماء احضار شدم, وضع را به کلى برخلاف سابق دیدم. جمعى مردم خلق الساعه, فرزندان روز, که در همه زمان و دور دیگ آش پخته جمع مى شوند و پزندگان آش را گرفته و محروم مى کنند, در کسماء و زرمخ جمع شده, سنگ محبت میرزا کوچک و دسته دیگر, سنگ محبت حاج احمد را بر دل مى کوبیدند. از آن جمله میرزا حسن خان کسمایى, آزادى خواه دوره اول مشروطیت, وارد جنگل شد.این دسته تازه وارد و تقسیم بندى آنها مرا به یقین وادار نمود که اینها, مخصوصاً از طرف متنفذین مقیم تهران, مأموریت دارند که به وسیله نفاق , جنگل را منحلّ کنند. اول به هیأت اتحاد اسلام, ایراد لفظى گرفتند و آن را به کمیته تبدیل نمودند….)67
روشن شد که اتحاد اسلام, تا آن جایى که مجال یافت, به راه خود پویید و در پرتو رهنمودهاى علماى بزرگ و رایزنى با عالمان خوش نام, در عرصه هاى گوناگون اجتماعى و خدماتى: راه سازى, مدرسه سازى, مبارزه با قحطى و رساندن آذوقه به جاهایى که مردم از نبود آذوقه در تنگنا بودند, مبارزه با رباخواران, احتکارگران, ساخت و تعمیر مسکن براى بینوایان و تهى دستان , سامان دادن پرورشگاهى براى یتیمان و… به تلاش برخاست و این کارهاى مهم راسرلوحه و برنامه خود قرار داد و مهم تر و سرنوشت ساز تر از همه در برابر دشمنان داخلى و خارجى اسلام و مردم ایستاد و قهرمانانه مقاومت ورزید و مردم را, با دوراندیشى و برنامه ریزى دقیق, علیه این تبهکاران شوم, بسیج کرد و حرکت, انقلاب و خیزشى بزرگ و ماندگار بیافریند و با این حرکتها و شورآفرینیها و دلسوزیها و خدمتها براى مردم این مرز و بوم, به همگان نمایاند که خودى است و با بیگانه هیچ پیوند و بستگى ندارد.
پى نوشت ها:
1. سردار جنگل, ابراهیم فخرایى/ 96, جاویدان.
2. نهضت روحانیون ایران, على دوانى, ج73/2, بنیاد فرهنگى امام رضا(ع), به نقل از: امپریالیزم انگلیس در ایران و قفقاز, دنسترویل 41/,166.
3.نهضت جنگل, به روایت اسناد وزارت خارجه, به کوشش: رقیه سادات عظیمى 5/, انتشارات وزارت امور خارجه.
4. همان22/.
5. همان26/.
6.(گنجینه اسناد, فصلنامه تحقیقات تاریخى, شماره 35/43, سند شماره 6.
7. همان29/,43, سند شماره25, به نقل از روزنامه ایران. شماره203 رجب 1336 هـ.ق.2/.
8. همان27/.
9. نهضت جنگل, اسناد محرمانه و گزارشها, به کوشش: فتح اللّه کشاورز 56/; سردار جنگل, ابراهیم فخرایى367 ـ 368,451.
10.نهضت جنگل, کشاورز56/ ـ 57.
11. همان56/.
12. مجلّه حوزه, شماره 130/61.
13. نهضت جنگل, کشاورز, به نقل روزنامه جنگل, شماره 28 سال اوّل 1335هـ.ق.
14. مجلّه حوزه, شماره 130/61.
15. نقش سید جمال الدین در بیدارى مشرق زمین, محیط طباطبایى113/ ـ 128, انتشارات دارالتبلیغ اسلامى.
16. همان 102/ ـ 103.
17. همان 106/ ـ 120.
18. نهضت روحانیون ایران, على دوانى, ج113/2 ـ 114.
19. نقش سیدجمال الدین در بیدارى مشرق زمین 121/.
20. سردار جنگل22/ ـ 23.
21. همان23/.
22. همان 24/,گنجینه اسناد 52/ , به نقل از: جریده ستاره ایران, شماره 46, سوم ذیحجه2/1335 ـ 3.
23. سردار جنگل24/.
24. تاریخ انقلاب جنگل, به روایت شاهدان عینى, محمد على گیلک30/ ـ 31, نشر گیلکان, رشت.
25. همان 35/.
26. گنجینه اسناد 52/, به نقل از جریده ایران, شماره 46, سوم ذیحجّه 1335.
27.تاریخ انقلاب جنگل, گیلک 330/ ـ 331.
28. همان 134/.
29. تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران, ملک الشعراء بهار, ج167/1,پاورقى, امیر کبیر.
30. سردار جنگل464/.
31.دکتر حشمت و اندیشه اتحاد اسلام در جنبش جنگل, سید محمد تقى میر ابوالقاسمى 34/, نشرندا.
32.تاریخ انقلاب جنگل, 134/.
33. سردار جنگل, 145/.
34. قیام جنگل, یادداشتهاى میرزا اسماعیل جنگلى, خواهرزاده میرزا کوچک خان, با مقدمه و کوشش اسماعیل رائین 78/ ـ 77, جاویدان.
35. تاریخ انقلاب جنگل 137/.
36. همان 139/.
37. سردار جنگل26/.
38. همان 37/.
39.تاریخ انقلاب جنگل 61/.
40. همان 65/ ـ 66, به نقل از : روزنامه جنگل, شماره 15.
41. سردار جنگل 26/.
42. همان 27/.
43. سردار جنگل, 545/.
44. تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران, ج167/1.
45. همان.
46. گنجینه اسناد, فصلنامه تحقیقات تاریخى, شماره 102/43. بهار در اشعار خود, از نهضت جنگل به عنوان دوست دزدان یاد مى کند.
47. زندگى سیاسى احمد شاه, حسین مکى 110/ ـ 113,امیر کبیر.
48. گنجینه اسناد, فصلنامه تحقیقات تاریخى, شماره 102/43; زندگى سیاسى احمد شاه 113/.
49. قیام جنگل 16/ ـ 18.
50. از صبا تا نیما, یحیى آرین پور, ج204/2, زوّار.
51. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى, ج2 / 243, انتشارات اطلاعات.
52. خاطرات نورالدین کیانورى/ 414, انتشارات اطلاعات.
53. سردار جنگل, 51 ـ 52, به نقل از روزنامه جنگل, شماره 28.
54. گنجینه اسناد, فصلنامه تحقیقات تاریخى, شماره21/43.به نقل از روزنامه جنگل, شماره 27/.
55. قیام جنگل 167/ ـ 168.
56. همان 170 ـ 171.
57. همان 201/.
58. همان 190/.
59. همان 137/ ـ 139.
60. سردار جنگل 52/.
61. نظام حقوق زن در اسلام, شهید مطهرى 144/,صدرا.
62. قیام جنگل 235/, نامه میرزا به رشید الممالک.
63. سردار جنگل 269/.
64. تاریخ انقلاب جنگل 290/.
65. همان 526/.
66. سردار جنگل 96/ ـ 97.
67. دکتر حشمت و اندیشه اتحاد اسلام 62/ ـ 63.

تبلیغات