عدالت اجتماعى مانعها و بازدارنده ها
آرشیو
چکیده
متن
از راههاى دستیابى به عدالت سخن گفتیم. اکنون بازدارنده هاى دستیابى به عدالت را به بوته بررسى مى نهیم. در دانش اصول فقه از این مقوله سخن به میان آمده که براى پدیدارى پدیده ها باید مقتضى موجود و مانع مفقود باشد.
ما در مقاله پیشین: راهیابى دستیابى به عدالت که در همین شماره آن را ملاحظه خواهید کرد از مقتضیات سخن گفتیم و در این مقال به پاره اى از مانعها و بازدارنده ها نظر خواهیم افکند و تا آفتها و مانعهاى عدالت اجتماعى شناخته نشوند و با آنها ستیزى همه سویه صورت نگیرد رسیدن به قلّه عدالت ممکن نخواهد بود.
آنچه عدالت خواهان و عدالت مداران را از رسیدن به جامعه آرمانى خود باز مى دارد بسیار است. گاه مانعها داخلى اند گاه خارجى گاه فردى و گاه جمعى.
مسؤولیت مبارزه با پاره اى از مانعها از جمله مانعهاى خارجى به عهده رهبران و پاره اى به عهده مردم و بخشى دیگر مشترک است; یعنى دولت و مردم باید در برداشتن آنها همکارى کنند.
ولى چون هدف ما در این مقال اشاره اى گذرا به این بحث است بدون بخش بندى به پاره اى از مهم ترین مانعها اشاره مى کنیم.
1. دنیاگرایى
انسان موجودى دو بعدى است. بر همین اساس نیازهاى مادّى و معنوى را با هم دارد. شمارى از انسانها بر اساس پاره اى از عوامل تنها و تنها به نیازهاى مادّى خود مى اندیشند و به کلّى از اندیشیدن نیازهاى معنوى به دورند. این گونه نگرش و رفتار زمینه ساز بسیارى از دشواریها گرفتاریها و ناهنجاریهاى فردى و اجتماعى مى گردد. این چنین انسانهایى که یک بُعدى مى اندیشند و بر این نسق حرکت مى کنند همه چیز و همه کس را براى خود و در خدمت خود مى خواهند و در این راه از هیچ تلاشى دریغ نمى ورزند. بر همین اساس در صدد فرا چنگ آوردن هر چه بیش تر از تواناییهاى مادى اجتماع بر مى آیند. این جاست که تبعیض و بى عدالتى و محرومیتهاى اجتماعى سیاسى و فرهنگى رخ نمى نماید و حسّ خودخواهى و خودپرستى تجمل پرستى راحت طلبى عیش و نوش رواج مى یابد.
آن گاه زوایاى فاجعه گسترده و ژرفاى آن هول انگیزتر مى شود که حاکمان و کارگزاران حکومتى به چنین روحیه اى گرفتار آیند و به مال خدا و مردم دست یازند و دنیا را همّ خود قرار دهند و از معنویت به دور مانند.على(ع) این بیمارى خانمانسوز را مى شناخت و به پیامدهاى آن آگاه بود که به کارگزاران خود دردمندانه هشدار مى داد. آن عزیز آن طبیب دوار در نامه معروف خود به عثمان بن حنیف پس از شکوه از او به بیان زندگانى سراسر زهد خود مى پردازد:
(اگر مى خواستم که از عسل
تصفیه شده و مغز گندم و لباس پرنیان بهره گیرم براى من میسّر بود اما هیهات که هواى نفس بر من چیره شود و حرص و آز به گزینش غذاها وادارم سازد و شاید در حجاز یا یمامه کسى باشد که به یک قرص نان نیاز داشته باشد و روى سیرى را ندیده باشد. یا سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند.)1
دنیاگرایى در همه جامعه ها عصر و نسلها ویرانگر بوده است. این بیمارى خطرناک و تباهى آفرین امروز به خاطر ابزارى که بشر در اختیار دارد بسیار ژرف تر و گسترده تر از گذشته تباهى و نکبت مى آفریند و بشر را در باتلاق مرگ فرو مى برد. رهاورد این پدیده شوم و خانمان برانداز ستمها و نابسامانیهاى گسترده جهانى است که بشریت را در کام خود فرو برده است. دنیاگرایى و افزون خواهى از دیدگاه امامان معصوم پدیده اى شوم و شیطانى است که با اصول و آموزه هاى پیامبران سازگار نیست و با رشد و تکامل انسان و زندگى عادلانه او نیز در این دنیا سازگارى ندارد.
انسانهاى دنیاگرا و افزون خواه شیوه ها و روشهایى که در همه شرایع آسمانى ممنوع و حرام است به کار مى برند و براى رسیدن به دنیا از هر وسیله اى استفاده مى کنند. ستم احتکار رباخوارى استثمار کم فروشى گرانفروشى غارت بیت المال. به همین دلیل بود که امام خمینى از به کار گمارى ثروت اندوزان از خدا بى خبر و مترفان و افزون خواهان در نظام جمهورى اسلامى بر مى آشفت. آن بزرگوار در وصیت نامه سیاسى الهى خویش توجه به محرومان و حفظ ساده زیستى و پرهیز از اشرافى گرى را از ویژگیهاى ضرورى براى کارگزاران حکومتى مى داند.2
آن مرد آسیب شناس از این که دنیاگرایان و سرمایه داران در حکومت راه بازکنند و در پستهاى حکومتى قرار بگیرند نگران بود و از مردم مى خواست که در انتخاب مسؤولان اجرایى و قانونگذارى هشیارانه و دقیق عمل کنند:
(رئیس جمهور و وکلاى مجلس از طبقه اى باشند که محرومیت و مظلومیت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فکر رفاه آنان باشند نه از سرمایه داران و زمین خواران و صدرنشینان مرفه و غرق در لذات و شهوات که تلخى محرومیت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمى توانند بفهمند.)3
به عنوان شاهد بر سخن امام قصه اى از تاریخ را در زیر مى آوریم که بیانگر حال و روز فرمانروایى است که درد را درک نمى کند و از گرفتاریها و حرمانها و مصیبتها و غمهاى مردم خود بر کنار است و به خود مى اندیشد و آرایش تن خود:
(روزى موفق بن متوکل در حالى که لباس بس زیبایى بر تن داشت و حسن بن مخلد کنارش ایستاده بود چند بار بر جامه اش دست کشید و گفت: از این جنس جامه چند دست در خزانه دارم؟
حسن گفت: شش هزار دست.
موفق گفت: اى حسن! ما برهنه ایم چرا به فکر ما نیستى؟
زود به حاکمان شهرها بنویس تا هر چه زودتر سى هزار دست از جنس این جامه تهیّه کنند و بفرستند.)4
فسوسا پس از پیامبر اسلام(ص) دیرى نپایید که جامعه اسلامى دستخوش دگردیسى شد و به کژراهه در افتاد: ضدّ ارزشها ارزش شد کاخهاى سبز و سرخ جایگزین خانه هاى گلین محمد(ص) و على(ع) شد جامه هاى زیبا و نرم جایگزین جامه هاى وصله دار و خشن شد و… بى گمان از چنین جامعه اى نمى توان انتظار داشت که مردم آن در جهت برپایى عدالت تلاش ورزند و خود را به رنج درافکنند.
دنیاگرایى علت گریز از حکومت على(ع)
بسیارى از مخالفتها با على(ع) انگیزه اى جز دنیاخواهى نداشت.5 على بن محمد بن ابى سیف مداینى از
فضیل بن جعد نقل مى کند:
(مهم ترین سبب خوددارى عرب دریارى نکردن على(ع) موضوع مال و ثروت بود; زیرا آن بزرگوار هیچ شریفى را بر وضیع و هیچ عربى را بر عجم برترى نمى داد و با بزرگان و امیران قبیله ها هیچ گونه سازشى نداشت و آن گونه که پادشاهان در این گونه موارد عمل مى کنند عمل نمى کرد و هیچ کس را با مال و همانند آن به سوى خود جذب نمى نمود. شیوه معاویه درست نقطه مقابل على(ع) بود. به همین سبب مردم على(ع) را ترک کرده و به معاویه پیوستند.)6
على(ع) روزى قصّه غُصه هاى خود را براى مالک اشتر بیان مى کند. در این درد دل از کوتاهى شمارى از یاران خویش گریختن و پیوستن شمارى از آنان به معاویه شکوه سر مى دهد.
مالک اشتر در تحلیلى روشنگرانه از انگیزه هاى اینان سخن مى گوید که عبرت آموز است:
(وانت تأخذهم بالعدل وتعمل فیهم بالحقّ وتنصف الوضیع من الشریف فلیس للشریف عندک فضل منزلة على الوضیع فضجّت طائفةٌ ممن معک من الحقّ اذا عمّوا به واغتموا من العدل اذا صاروا فیه.)7
تو آنان را به عدل و داد گرفته اى و در میان آنان به حق عمل مى کنى. و حق ناتوانان را از اشراف مى گیرى; زیرا در نگاه تو اشراف بر ناتوانان هیچ گونه برترى ندارند. چون حق فراگیر شد و با همه یکسان برخورد کردى صداى ناله و اعتراض گروهى از آنان که با تو بودند بلند شد و چون به عدالت با آنان رفتار شد از آن اندوهگین شدند….
مالک اشتر سپس پیشنهاد و خیرخواهى خود را این چنین ارائه مى دهد:
(اى امیرمؤمنان! اگر شما نیز بذل و بخششهاى آن چنانى داشته باشید مردم گرد شما جمع مى شوند و از شما پیروى مى کنند.
اى امیرمؤمنان! اگر چنین کنید خداوند کار شما را سامان بخشد و امور ایشان را پراکنده سازد.)
امام(ع) در پاسخ مالک اشتر فرمود:
(امّا آن چه درباره عمل و سیره ما به عدالت گفتى بدان که خدا مى فرماید:
(هرکس کار شایسته اى کند به نفع خویش کرده است و هر کس بد کند علیه خویش باشد. پروردگار تو ستم به بندگان نمى کند.)
و من از این که مبادا در انجام آنچه گفتى: (عدالت ورزى) کوتاهى کرده باشم بیش تر ترسانم. و اما این که گفتى: حق بر آنان سنگین بوده است و به همین سبب از ما جدا شده اند. خداوند به خوبى آگاه است که آنان به خاطر ستمى از ما جدا نشده اند و پس از این جدایى نیز به عدالتى پناه نبرده اند.
آرى تنها انگیزه آنان دنیایى است که از آنان جدا شده است و به یقین در روز قیامت از آن پرسیده خواهند شد که آیا براى دنیا چنین کردند و یا براى خدا؟
و سپس آن بزرگوار به پیشنهاد مالک اشتر چنین پاسخ مى دهد:
(وامّا آنچه درباره بذل و بخشش اموال در نتیجه جذب اشراف گفتى بدان که سیره ما چنین نیست که به کسى از درآمد عمومى بیش از حقش بدهیم. خداوند مى فرماید:
(چه بسا گروه اندک که به اذن خدا بر گروه بسیار پیروز نمود و خدا با صابران است.)
خداوند پیامبر را مبعوث کرد و پس از اندکى یاران بر شمارشان افزود و به یارانش پس از ذلّت عزت بخشید. اگر خداوند اراده کرده باشد که ما این امر را سرپرستى کنیم دشوارى آن را بر ما آسان کند و ناهمواریش را هموار سازد و من از رأى و پیشنهاد تو تنها آن را مى پذیرم که سبب خشنودى خداوند باشد.)8
تحلیل مالک اشتر و پاسخ على(ع) را به شرح آوردیم چون جان کلام در این گفت وگو آمده بود.
2. وابستگان به مراکز قدرت
پیوندهاى خونى و عاطفى با مراکز قدرت گاه همچون خود قدرت خطرناک است. حکومت نباید اجازه دهد که خویشان و پیرامونیان آنان به عنوان وابستگى به مرکز قدرت با استفاده خیانت بار از بیت المال و دیگر تواناییهاى اجتماع حقوق ملت را تباه سازند که بدنامى آن براى مسؤولان است و بهره نامشروع آن براى فرصت طلبان و حاشیه نشینان. بسیارى از زورگوییها چپاولگریها ستمها و… که در طول تاریخ بشر صورت گرفته از سوى حاشیه نشینان حکومتها و پیرامونیان حاکم و درباریان بوده است.
بنابراین براى برقرارى عدالت کافى نیست که زمامداران و مسؤولان حکومتى از صالحان باشند و از زورگویى و ستم و نیرنگ به دور بلکه لازم است در برپایى عدالت اجتماعى و طرفدارى از حقوق ملّت برخوردى به دور از مسامحه با هوسها خواستها گرایشها ثروت اندوزیها و برخوردها و رفتار نابهنجار و نادرست خویشان و پیرامونیان خود نیز داشته باشند و اجازه ندهند که پیوند با مراکز قدرت تبدیل به ملاکى براى بهره بردارى بى قید و شرط از اموال عمومى گردد و خویشان و پیرامونیان حکومتگران به تافته هاى جدا بافته اى تبدیل شوند که شأن آنان بالاتر از پیروى از قانون باشد و دیگران چه مردم عادى و چه ادارات دولتى در برابر آنان و خواسته هایشان تسلیم بى قید و شرط باشند:
(نیز والى را نزدیکانى است و خویشاوندان که خوى برترى جستن دارند و گردن فرازى کردن و معاملت انصاف را کم تر به کار بستن.
ریشه ستم اینان را با بریدن اسباب آن برآر و به هیچ یک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینى را
به بخشش وامگذار و مبادا در تو طمع کنند با بستن پیمانى که مجاور آن زیان رساند در بهره که از آب دارند یا کارى که باید با هم به انجام رسانند و رنج آن را بر عهده دیگران نهند پس بر آنان تنها گوارا افتد و عیب آن در دنیا و آخرت بر تو ماند.)9
این سخن بلند پیش از گفتار در رفتار على(ع) نمود داشت و همان شیوه اى بود که بر آن سوگند یاد کرده بود:
(سوگند به خدا که داد مظلوم از ظالم بستانم و گریبان ظالم را گرفته به آبشخور حق مى کشانم گرچه نفرت داشته باشد.)10
سیره پیامبر(ص) و امامان معصوم بویژه على(ع) چنین بود.11 او نه تنها نزدیکان و یاران خود را بر دیگران برترى نداد که با هرگونه امتیازخواهى و استفاده نادرست و خلاف قانونِ آنان به شدّت برخورد کرد. زمانى که یکى از کارگزارانش که خویشاوند آن حضرت نیز بود به بیت المال خیانت کرد امام در نامه اى به او نوشت:
(از خدا بترس و اموال این مردم را به آنان بازگردان که اگر این کار را انجام ندهى و خدا به من امکان دهد وظیفه ام را در برابر خدا درباره تو انجام خواهم داد. و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر این که داخل دوزخ شد بر فرق تو خواهم کوبید. به خدا سوگند اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند هیچ پشتیبان و هواخواهى از سوى من نداشتند و در اراده من تأثیرى نمى گذاشتند تا آن که حق را از آنان بستانم و باطلى که به ستم آنان پدید آمده بود نابود گردانم.)12
افزون بر این على(ع) با کارگزارانى که دست خویشان وابستگان و پیرامونیان خود را در استفاده از بیت المال و دست اندازى به حقوق دیگران باز مى گذاشتند به شدت برخورد مى کرد و هیچ گونه بخشش و یا کوتاهى در کیفر آنان را روا نمى دانست.
مصقله بن هُبیره شیبانى از سوى على(ع) فرماندار اردشیر خُرّه (شهرى در فارس) بود غنائم را میان بستگان پیرامونیان خود پخش کرد. امام على(ع) همین که از کار زشت کارگزار خود آگاهى یافت در نامه اى تند به او نوشت:
(به من درباره تو گزارش رسیده است که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده و امامت را نافرمانى کرده اى. گزارشى رسیده که تو غنائم مسلمانان را که با سلاح و اسبان و با ریخته شدن خون آنان گرد آمده بین عربهایى که خویشاوند تواند و تو را برگزیده اند پخش مى کنى. سوگند به کسى که دانه را در زیرخاک شکافته و جاندار را آفریده اگر این گزارش درست باشد تو در نزد من خوار خواهى شد و ارزش تو کم خواهد بود. پس حقّ پروردگارت را سبک مشمار و دنیاى خود را با نابودى دینت آباد مگردان که از جمله زیان کاران باشى.)13
ییادآورى: وابستگى و پیوند با طبقه حاکم به خودى خود ناپسند نیست بویژه براى کسانى که درصدد انجام خدمت و یا خدماتى هستند. آنچه ناپسند است سودجویى و استفاده هاى نامشروع از این پیوندهاست.
على(ع) در نامه اى به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) ضمن سفارشهاى گرانبهایى به آن بزرگوار درباره تقسیم مسؤولیتها این مطلب را نیز یادآور شده است.14
3. برخوردهاى دوگانه
معیارگرایى از ویژگیهاى حکومتهاى الهى است. این گونه حکومتها موضع گیریهاى سیاسى را در چهارچوب و دایره حق و عدل و به دور از خواسته هاى جناحى و باندى درخور طرح مى دانند. کشاندن نزاعهاى سیاسى و باندى به صحنه تبلیغ و عمل مانع بزرگى در دستیابى به آرمانها جامعه عادلانه است.
على(ع) در جاهاى گوناگون بر معیارگرایى تأکید ورزیده و به روشنى از کارگزاران حکومتى خواسته که به حقّ و عدل بیندیشند و همه مردم را به یک چشم ببینند. در نامه اى به اسود بن قُطبه فرماندار و رئیس سپاه حلوان مى نویسد:
(فانّ الوالى اذا اختلف هواه منعه ذلک کثیراً من العدل فلیکن امرُ الناس عندک فى الحقّ سواءً; فانّه لیس فى الجور عِوضٌ من العدل فاجتنب ماتنکر امثاله و ابتذل نفسک فیما افترض اللّه علیک راجیاً ثوابه و متخوّفاً عقابه واعلم انّ الدنیا دار بلیّة لم یفرغ صاحبها فیها قطّ ساعةً إلاّ کانت فرغته علیه حسرةً یوم القیامة وانّه ان یغنیک عن الحقّ شىءٌ ابداً; و من الحقّ علیک حفظ نفسک والاحتساب على الرّعیة بجهدک فانّ الذى یصلُ الیک من ذلک افضل من الذى یصل بک.)15
هرگاه میل و خواست والى نسبت به همه یکسان نباشد این روش او را در بیش تر جاها از عدالت باز مى دارد. پس باید کار مردم در نزد تو یکسان باشد; زیرا هیچ گاه جور و ستم جانشین عدالت نخواهد شد. پس از آنچه براى خویش نمى پسندى پرهیز کن و نفس خود را در برابر آنچه خداوند بر تو واجب کرده است به امید پاداش و ترس از کیفرش به خضوع و تسلیم وادار ساز. و بدان که دنیا سراى آزمایش است که هر کس ساعتى در آن بیاساید و دست از تلاش بردارد همین ساعت آسودگى مایه حسرت و پشیمانى او در قیامت خواهد شد. و هرگز هیچ چیز تو را از حقّ بى نیاز نگرداند. و از جمله حقّ ها که بر توست این است که نفس خود را نگهبان باشى و به اندازه توان در کار مردم کوشش نمایى; زیرا سود و پاداشى که از این راه به تو مى رسد بیش تر از سودى است که به وسیله تو به مردم مى رسد.
گرایشهاى حزبى و باندى که از هواى نفس ریشه مى گیرد حاکم و کارگزاران حکومتى را از معیارگرایى و توجه به حق و عدل دور مى سازد. از این روى باید نفس را کنترل و خواسته هاى آن را با خواسته هاى خداوندى هماهنگ کرد. امام على(ع) به ضمانت اجراى این دستور نیز اشاره کرده و آن ترس از کیفر خداوند و در اندیشه ثواب آخرت بودن است و بس.
4. برخوردهاى تبعیض آمیز
از آفتها و بازدارنده هاى برپایى عدالت برخورد تبعیض آمیز حاکم اسلامى و یا کارگزاران حکومتى با مردم است. با نگاهى به سیره پیامبر(ص) و على(ع) در مى یابیم که آن بزرگواران از زوایاى گوناگون به استوارسازى مبانى عدالت پرداخته و با تبعیض به مبارزه برخاسته اند.
از این نگاه همه انسانها از حقوق اجتماعى برابرى برخوردارند. هیچ نژادى بر نژاد دیگر و هیچ طبقه اى بر طبقه دیگر برترى ندارد. متأسفانه پس از پیامبر اسلام(ص) در روزگار خلیفه دوّم این اصل بلند خدشه دار شد و عرب بر غیر عرب برترى داده شد که جریان آن در این مختصر نمى گنجد. تبعیض اقسام گوناگونى دارد که به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:
الف. تبعیض در برابر قانون: همگان: حاکم توده مردم عرب و عجم سفید و سیاه همه و همه در برابر قانون یکسانند. پیامبر اسلام(ص) و على(ع) پاسدارى از این اصل را مایه حفظ سلامت جامعه و عدول از آن را مایه تباهى و هلاکت آن مى دانستند و در
رفتار قضایى به آن سخت پاى بند بودند. دستور پیامبر به اجراى حد دزدى بر زنى از اشراف و نپذیرفتن حضرت شفاعتها و واسطه گریهاى اصحاب را براى اجرا نشدن این حکم نشان از همان پاى بندى دارد17 و پرهیز از برترى گروهى برگروه دیگر.
على(ع) درهمین راستا به کارگزاران خود یادآور مى شود: به گونه اى رفتار کنید و چنان به مساوات مشى کردن را سرلوحه کار خود قرار دهید که نه نزدیکان شما به چشم طمع به شما بنگرند و نه دشمنان شما از عدل شما ناامید گردند:
(ثم واس بین المسلمین بوجهک و منطقک و مجلسک حتّى لایطمع قریبک فى حیفک ولاییأس عدوّک من عدلک.)18
در میان مسلمانان در نگاه گفتار و نشست با مردمان به مساوات رفتار کن. تا نزدیکانت به ستم چشم طمع ندوزند و دشمن ات نیز از عدالت تو ناامید نگردد.
از نمونه هاى زیباى این جلوه از بینش و رفتار مساوات گرایانه اعتراض على(ع) به خلیفه دوم است که آن حضرت را در جلسه دادگاه بیش از طرف یهودى دعوا احترام کرده بود. على(ع) نمى تواند تاب بیاورد که در جلسه دادگاه شاکى او که شخص یهودى بود از طرف خلیفه به اسم صدا شود و آن حضرت با کنیه!19
این در برهه اى بود که امام زمامدار نبود. در دوران زمامداریش نیز این شیوه به زیباترین وجه ادامه یافت.20
ب. تبعیض در تقسیم بیت المال: پس از رسول خدا(ص) در روزگار عمر و در پى درآمدهاى کلان ناشى از کشورگشاییها عمر بناى تبعیض را در تقسیم غنائم گذاشت21 و به شیوه نظام مالى ایران و روم دفترهایى را سامان داد و پس از طبقه بندى مردم به تقسیم بیت المال بر اساس آن پرداخت.
در روزگار عثمان این مسأله به انحرافهاى اساسى اقتصادى انجامید و شمارى از بستگان و خویشان وى به ثروتهاى هنگفتى دست یافتند و به آلاف
و الوف رسیدند.
(بالاخره سوّمى بپاخاست. او همانند شتر پرخور و شکم برآمده همتى جز گردآورى و خوردن بیت المال نداشت. بستگان پدرى او به همکاریش برخاستند. آنها همچون شتران گرسنه اى که بهاران به علف زار بیفتند و با ولع عجیبى گیاهان را ببلعند براى خوردن اموال خدا دست از آستین درآوردند.)22
در این برهه حکومتگران به جاى هزینه کردن بیت المال درجهت مصالح و رشد امت اسلامى آن را ویژه خود ساختند و دست به دست گرداندند. این در حالى بود که محرومیت جامعه هر روز بیش تر و بیش تر شد و پیامدهاى برترى گروهى بر گروهى دیگر در بهره مندى از بیت المال و ثروتهاى عمومى روز به روز بیش تر و هول انگیزتر چهره کریه خود را مى نمایاند و توده ها را در فقر و فلاکت فرو مى برد.
این روش ناسالم و به دور از خرد و اسلام چنان ریشه دوانیده بود که روش على در دوران حکومت براى عده اى روش نامأنوسى بود. هنگامى که آن حضرت زمام امور را به دست گرفت و اعلام کرد: به سیره رسول خدا یعنى مساوات در تقسیم بیت المال عمل خواهد کرد شمارى از بهره مندان دستگاه خلیفه سوم روش على را بر نتابیدند و صف خود را از وى جدا ساختند و به این نیز بسنده نکردند و با آن حضرت رو در رو شدند.24
ج. تبعیض در واگذارى پستها: از جمله بازدارنده هاى برقرارى عدالت در جامعه و آفتهاى بنیان برافکن آن تبعیض در واگذارى پستهاست. وقتى افراد ناشایست تنها به خاطر دوستى آشنایى خویشى هم جناحى و هم یارى با طبقه حاکم در پستهاى حکومتى قرار مى گیرند نخستین چیزى که لگد مال شده و در هم کوفته مى شود عدالت است. وقتى کسى نا عادلانه و براساس تبعیض روى کار آمده باشد چه انتظارى مى توان از او در اجراى عدالت داشت.
عدالت با این گونه کارگزاران به هیچ روى پا نمى گیرد. از این روى على(ع) وقتى طلحه و زبیر از ایشان درخواست پُستى ویژه مى کنند درخواست آنان را نمى پذیرد که آنان را شایسته آن پُستها نمى داند.
5. درگیرى و تشنج در میان امت اسلام
ییادآور شدیم که دستیابى به عدالت نیاز به برنامه هاى کوتاه مدت و درازمدت دارد با وجود درگیرى و تشنج امکان برنامه ریزى درست نیست; از این روى على(ع) مى فرماید:
(والامر واحد إلاّ ما اختلفنا فیه من دم عثمان و نحن منه براء. فقلنا تعالوا نداوى مالایدرک الیوم باطفاء النائره و تسکین العامّه حتى یشتد الامر و یستجمع فنقوى على وضع الحق فى مواضعه. فقالوا: بل نداویه بالمکابره. فابوا حتى جنحت الحرب ورکدت ووقدت نیرانها و سمحت.)26
در تمام کارها یکى بودیم جز در خون عثمان که ما را در آن گناهى نبود. اختلافى نداشتیم پس پیشنهاد کردیم که بیایید با خاموشى آتش جنگ و آرام کردن انبوه مردم به چاره جویى و درمان بنشینیم تا کار مسلمانان قوام و انسجام یابد و ما براى اجراى حقّ و عدالت نیرومند
شویم. امّا آنان در پاسخ گفتند: جز ستیز با دشمنان چاره اى نیست. در نتیجه جنگ آغاز شد و پا گرفت و آتش زبانه کشید.
6. ستم و ستمگرى
ستم و ستمگرى پدیده شومى است که در بدنه هر نظامى راه یابد هیچ کور سوى عدالتى در آن نظام نور نخواهد افشاند.
ستم همه چیز را به تباهى مى کشد: فرهنگ اقتصاد خرد استعداد ذوق ابتکار و… و بزرگ ترین سد و مانع برپایى عدالت است. عدالت تا درجامعه سالم و با مردمانى رشد یافته خرد ورز رشید و خو کرده به فرهنگ انسانى قرار نگیرد و بر پایه و سکوى استوارى استقرار نیابد پا نخواهد گرفت و شکوفا نخواهد شد.
سرزمین ستم زده با مردمى تحقیر شده و به دور مانده از فرهنگ انسانى و متعالى نمى تواند مهد عدالت شود. جامعه باید در مرحله نخست از زیر ستم بنیان برافکن و زندگى سوز به درآید و مردم آن با فرهنگ انسانى و متعالى ببالند و رشد کنند تا عدالت زمینه استقرار بیابد. نیرویى از بیرون به تنهایى نمى تواند عدالت را پیاده کند بلکه باید مردم آمادگى بیابند و با نداى عدالت خواهانه همراه و بازدارنده ها را از سر راه بردارند و این بدون رهایى از ستم و جامعه گرفتار به آفت ستم ممکن نیست.
از این روى اسلام به این پدیده شوم و ویرانگر از زوایاى گوناگون نگریسته و آنها را براى پیروان خود نمایانده و رویارویى با ستمگران را اصلى مقدس و ستودنى در زندگى مسلمانان قرار داده است.
در بینش اسلامى نظامى که برابر معیارهاى اسلامى پا مى گیرد نه تنها کارگزاران آن نباید به مردم ستم روا دارند که باید از گسترش ستم با گوناگون چهره هاى آن نیز جلوگیرى کند و دشمن سرسخت ستمگر و یاور ستمدیده باشند.27
على(ع) به زیاد بن ابیه کارگزار خود در خطّه فارس فرمان مى دهد:
(استعمل العدل واحذر العسف والحیف فان العسف یعود بالجلاء والحیف یدعو الى السیف.)28
کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم رعیت را به آوارگى وا دارد و بیدادگرى شمشیر را در میان آرد.
مسلمان وظیفه دارد در برابر ستم سکوت نکند و اگر دید به کسى ستمى روا داشته مى شود باید به دفاع برخیزد که اگر در برابر ستم سکوت کرد و به دفاع از ستمدیده بر نخاست در حکم ستمکار است.
امام على(ع) در یکى از خطبه هاى خود با اشاره به فتنه جمل مى فرماید:
(فَوَ اللّه لو لم یصیبوا من المسلمین الاّ رجلاً واحداً معتمدین لقتله بلاجرم جَرَّهُ لَحَلَّ لى قتلُ ذلک الجیش کُلّه اذ حضروه فلم ینکروا ولم یَدْفعوا عنهُ بلسانٍ ولابیدٍ.
دَعْ ما أنّهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدة التى دخلوا بها علیهم.)29
به خدا اگر از مسلمانان جز یک تن را از روى عمد و بى آن که او را جُرمى باشد نکشته بودند کشتنِ همه آن لشکر بر من روا بود چه حاضر بودند و انکار ننمودند و به زبان و دست به دفاع برنخاستند تا چه رسد بدان که آنان از مسلمانان کشتند هم چند لشکریانى که بدان شهر درآمدند.
از این فراز بلند و سخن ناب به دست مى آید که سکوت در برابر ستم خیانت است و گناه آن بس سنگین بسان گناه کسى که دست به ستم یازیده است.30
این ناروایى و ناشایستگى سکوت و خیانت بار بودن آن در برابر ستم در مرحله اى از دونى و پستى و ویرانگرى و تباهى آفرینى است که مولا کشتن سکوت کنندگان در برابر ستم بر مسلمانان و قتل آنان را روا مى داند.
به درستى هم که فاجعه اى از این هول انگیزتر وجود ندارد که گروهى از مسلمانان ببینند که مسلمانى به دست ستم پیشه اى بى گناه کشته مى شود در برابر آن سکوت کنند و به دفاع برنخیزند.
ییادآورى این نکته لازم است که سخنان یاد شده درباره کافران و مشرکان نیست بلکه درباره اصحاب جمل است که مسلمان بودند و شمارى از آنان از صحابه پیامبر(ص) چون طلحه و زبیر. این نشان مى دهد که هرگاه اسلام سنگر نفاق انحراف فساد و جهالت شد چه فاجعه هایى را به بار مى آورد و با پدیدآورندگان آن چه باید کرد.
از آیاتى که در قرآن درباره درگیرى پیامبران با مترفان وجود دارد استفاده مى شود که خداوند متعال همگامى با مستمندان و ستیز با ستم پیشگان را به عنوان یک وظیفه مسلّم پیامبران الهى قرار داده است. از آن جا که سیره پیامبران بویژه خاتم پیامبران دلیل بر حکم الهى است مى توان نتیجه گرفت: مبارزه با ستم و جلوگیرى از دست اندازى به حقوق دیگران جایگاه ویژه اى در شریعت اسلامى دارد و از اصول حاکم در نظامهایى است که برابر معیارهاى شرع شکل گرفته اند.
از این روى هر گامى که به گونه اى بیانگر ستم و تجاوز به حقوق دیگران باشد در خلاف جهت رسالت پیامبران الهى و مخالف حکم خداوندى است و همگان باید از آن پرهیز کنند.
7. امتیاز جویى و امتیاز دهى
جامعه گرفتار امتیازجویى و امتیاز دهى روى عدالت را نخواهد دید و عدالت در زیر گامهاى امتیازخواهان و امتیازدهان درهم کوبیده خواهد شد.
از بزرگ ترین بازدارنده و آفتهاى عدالت پدیده امتیاز دهى و امتیاز خواهى است. وقتى طبقه حاکم براى استوار کردن پایه هاى حکومت خود و در امان ماندن از مخالفتها و پوشاندن ضعفها و کاستیها به امتیازدهى روى مى آورند و شمارى هم براى امتیازگیرى به آنان نزدیک مى شوند و بده و بستان در حاکمیت نظام رواج مى یابد انتظارى نیست که عدالت در جامعه اى با این حاکمیت دامن گسترد.
عدالت در سرزمین حجاز با طلوع اسلام و رهبریهاى پیامبر گرامى اسلام(ص) پرتو افکند و پس از رحلت آن عزیز دیرى نپایید که زمینه هاى افول آن یکى پس از دیگرى پدیدار شدند.
در زمان خلیفه دوم به شمارى امتیازهایى داده شد31 و این پدیده زشت خیلى زود گسترش یافت و در زمان خلیفه سوم به فاجعه بزرگ بدل شد و خود خلیفه را نیز از پاى در آورد.32
خویشان خلیفه سوم سرزمین اسلامى را عرصه تاخت وتاز خود قرار دادند و بیت المال را به غارت بردند و ثروتها انباشته حقهایى را از بین بردند و خانمانهایى را در آتش هواها و هوسهاى خود سوختند.
خلیفه سوم تمام خمس گرفته شده از آفریقا را یک جا به مروان بخشید و فدک را به اقطاع وى در آورد.33
همه غنائم آفریقا از طرابلس تا طنجه را به عبداللّه بن ابى سرح اهدا کرد.34
به حارث بن حکم داماد خود و برادر مروان سیصدهزار درهم بخشید35 و….
سعید بن عاص بن امیه را با صدهزار درهم36 ابوسفیان را با دویست هزار درهم و مروان را با صدهزار درهم نواخت.
ابن عقبه برادر مادرى خود را به امارت کوفه گمارد. سرزمینى که سعید بن عاص جانشین ولید آن را بستان قریش و بنى امیه مى دانست.39
عبداللّه بن سعد بن ابى سرح برادر رضاعى خود را که رسول خدا او را مهدور الدم اعلام کرده بود بر مصر گمارد و پس از فتح آفریقا خمس غنائم جنگ اول را به او بخشید.40
عبداللّه بن عامة بن کویز پسر دایى خود را به بصره گمارد.41
عبداللّه بن خالد داماد خود را با چهار صدهزار درهم42 و به نقلى ششصدهزار درهم نواخت.43
نقل کرده اند:
(زید بن ارقم کلیددار بیت المال که از جایزه دویست هزار درهمى به ابوسفیان و صدهزار درهمى به مروان به خشم آمده بود کلیدها را پیش عثمان گذارد و گریست. عثمان گفت: چون صله رحم کرده ام مى گریى؟
گفت: نه. امّا گمان دارم که این مالها را به عوض انفاقهایى که در راه خدا زمان حیات رسول خدا(ص) کردى بر مى دارى. اگر صد درهم به مروان مى دادى باز هم زیاد بود.
عثمان گفت: پسر ارقم! کلیدها را بگذار و برو. فرد دیگرى را مسؤول بیت المال خواهم کرد.)44
از دیگر امتیازگیران طلحه45 زبیر46 و عبدالرحمن بن عوف47 بودند که مال و ثروت بسیار اندوختند. گزارشگران و تاریخ نگاران از خانه هاى مجلل بسیار کنیزکان اسبها شترها طلا و نقره و گوسفند آنان گزارشهاى شگفت انگیزى ارائه داده اند که بیانگر فاصله طبقاتى عمیقى است که در دوران خلیفه سوم پدید آمده و رویه و روش نادرستى که پا گرفته و نهادینه شده است.
این بخششها و دهشها و ثروت اندوزیهاى خلیفه و پیرامونیان و بستگان وى سبب شد که مردم علیه خلیفه و دستگاه عدالت سوز و خانمان برانداز او قدبرافرازند و خانه او را به محاصره خود درآورند.
در این هنگامه و بلواى بزرگ على(ع) رابط بین قیام کنندگان و خلیفه بود. با دلسوزى تمام به خلیفه پیشنهاد کرد: براى برآوردن خواسته هاى بحق مردم دست به کار شود و امور را رسیدگى کند.
خلیفه مهلت خواست.
امام در پاسخ گفت: آنچه به مدینه مربوط است در آن مهلتى نیست که آنچه بیرون از مدینه است مهلت آن رسیدن نامه خلیفه به آنان است.
خلیفه یا نخواست به این پیشنهاد جامه عمل بپوشاند یانتوانست کارى از پیش ببرد و کشته شد. ناشایسته سالارى برترى جویى و برترى دهى ثروت اندوزى دست اندازى به بیت المال و… فرهنگ شده بود. از این روى با رفتن خلیفه سوم که از جمله پدید آورندگان این فرهنگ بود مشکل جامعه اسلامى حل نمى شد و این فاجعه هاى دیگرى را در پى داشت و هر یک از امتیازجویان و امتیاز گیرندگان عَلَم باطلى را افراشتند علیه مرد حق مرد خدا على آن یگانه روزگار صف آراستند و وى را از اصلاح بنیادین ویرانگریهاى خلیفه سوم و کارگزارانش بازداشتند.
دوران سیزده ساله خلافت خلیفه سوم و امتیازهاى او وضع روحى و مالى بسیارى از مسلمانان را دگرگون ساخته بود به گونه اى که حاضر نبودند على(ع) با آنان بسان دیگران رفتار کند و سهم مساوى از بیت المال به آنان بدهد و در مقام و موقعیت یک شهروند عادى روزگار بگذرانند. به همین جهت طلحه و زبیر خواستار امارت بصره و کوفه شدند.49
عبداللّه بن عمرو یکى از فرزندان ابى بکر و سعد بن ابى وقاص نیز خواستار بهره بیش ترى نسبت به دیگران بودند.
امّا على(ع) به خوبى روى نیروها شناخت داشت و از روحیه طلحه و زبیر آگاه و شاهد دگرگونى زندگى آنان بود و مى دانست که اگر آنها به حاکمیت برسند بیت المال را غارت و صالحان را خانه نشین خواهند کرد; از این روى آنان را شایسته پُست و مقام در حکومت شایسته سالار خود ندید و به آنان پُستى وانگذارد. على(ع) پس از آن که از دگردیسى زندگى بهره مندان از خوان بیت المال سخن مى گوید 50 به چند نکته اساسى زیراشاره مى کند:
1. در پاسخ آنان که مى گفتند: على بن ابى طالب بر ما ستم روا داشته و حقوق ما را قطع کرده است مى فرماید:
ادامه سیره گذشته و برترى شمارى خاص آن هم بدون دلیل بر دیگران ستم است نه جلوگیرى از آن که عین عدالت است.
2. بر هر مسلمانى حکم خدا و حدود الهى را اجرا خواهم کرد. هیچ مسلمانى بر مسلمان دیگر برترى ندارد مگر به تقوا.
3. برتریهاى معنوى همچون: تقوا و مصاحبت با رسول خدا(ص) هرگز ملاک برتریهاى مادّى و مالى نیست.
4. شما خواهان انحراف من از راه عدالت هستید ولى بدانید که من با اصلاح دنیاى شما دین خود را فاسد نخواهم کرد.
از این روى على(ع) در برابر
پیشنهاد ابن عباس که بهتر است براى مدت کوتاهى آنان را حکومت دهى فرمود:
(واى بر تو بصره و کوفه جاى مردان جنگجو و اموال فراوان است. زمانى که آنان بر مردم مسلط شوند مردم سفیه و احمق را با تطمیع به خود جذب مى کنند و ضعیفان را گرفتار بلا و مصیبت مى نمایند. و بر مردم قوى با زور سلطه مى یابند. اگر مى خواستم کسى را به سبب سود و زیانش به کار گیرم معاویه را بر شام مى گماردم. در هر صورت اگر این نبود که حرص و آز آن دو بر من آشکار شده نسبت به آنان نظر موافقى پیدا مى کردم و ممکن بود از آنان در مناصب حکومت بهره ببرم.)51
امتیازجویان یکى پس از دیگرى به معاویه پیوستند و یا به گردآورى نیرو در برابر آن حضرت ایستادند:
به على(ع) خبر دادند که گروهى از مردم مدینه به معاویه پیوسته اند. امام(ع) در این باره نامه اى به سهل بن حنیف انصارى کارگزار خود در مدینه بدین شرح نوشت:
(به من خبر رسیده که مردانى چند به معاویه پیوسته اند. از دست دادن اینان تو را غمگین نسازد. براى گمراهى آنان و تسلّى قلب تو همین بس که آنان از هدایت و حق گریزان شده و به کور دلى و جهل شتاب گرفته اند. اینها اهل دنیا هستند و به سوى آن شتابان رفته اند. آنها عدل را شناخته و دیده اند و شنیده اند و فهمیده اند و دریافته اند که مردم از نگاه ما از جهت حقّ یکسانند آن گاه به تبعیض و سوء استفاده روى آورده اند. نفرین باد بر اینان. به خدا اینان از ستم نگریخته و به عدل پناهنده نشده اند.)52
اشعث بن قیس کندى که کارگزار عثمان در آذربایجان بود سالانه صدهزار درهم از خراج آذربایجان را دریافت مى کرد. وى در زمان على(ع)
نیز چنین انتظارى داشت که حضرت با آن مخالفت کرد و در نامه اى به او نوشت:
(واعلم انّ عملک لیس لک بطعمه ولکنّه فى عنقک امانه.)53
بدان که حکومت طعمه اى براى رزق و خوراک تو نیست بلکه امانت و سپرده اى در گردن توست.
ییا عبداللّه زمعه کارگزار حضرت درخواست سهم بیش ترى از بیت المال کرد حضرت نپذیرفت و فرمود:
(انّ هذا المال لیس لى ولالک وانّما هى فىء للمسلمین وجلب اسیافهم.)54
این مال نه از آن من و نه از آنِ توست بلکه از آنِ مسلمانان است و سبب جلب شمشیرهاى آنان.
8. تکاثر
تکاثر (مال اندوزى زیاده طلبى تفاخر به ثروتمندى) و انباشته شدن ثروت در نزد گروهى خاصّ و محدود نه تنها ضدّ عدالت و مانع اجراى آن است که ضدّ انسانیت است; چرا که انسان فزون خواه جز به انباشتن ثروت به چیز دیگرى نمى اندیشد. از این روى در قرآن و روایات به عنوان پدیده اى ضدّ ارزشى و ویرانگر فضائل اخلاقى از آن یاد شده است.55 امام صادق(ع) در حدیث معروف لشگریان عقل و جهل قوام (اعتدال) را از لشگریان عقل و مکاثره (فزون خواهى) را از سپاهیان جهل مى شمارد56 که جامعه را به سوى ضدّ ارزشها سوق مى دهد و از پیروى عقل و دین باز مى دارد. در جامعه اى که این پدیده وجود داشته باشد ثروتهاى کلان و زندگى مسرفانه در یک سوى فقر و نادارى و حرمان در سوى دیگر.
حکومت اسلامى باید به گونه اى سیاستگذارى و برنامه ریزى کند که نتیجه آن به انباشت ثروت نینجامد. برابر نصّ صریح قرآن خداوند پیامبر(ص) را موظف مى کند ثروتهاى عمومى را به گونه اى پخش کند که تنها در میان ثروتمندان ردّ و بدل نشود!
(ما افاء اللّه على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى والیتامى والمساکین وابن السبیل کى لایکون دولة بین الاغنیاء منکم.)57
آنچه را خداوند از اهل این آبادیها به رسولش بازگردانده است از آن خدا و رسول و خویشاوندان او یتیمان مستمندان و در راه ماندگان است تا این اموال دست به دست میان ثروتمندان شما نگردد.
آیه شریفه به یک اصل اساسى که مایه تعدیل ثروت است اشاره مى کند و آن این است که اموال و ثروتها نباید در دست گروهى محدود متمرکز باشد و دست به دست بگردد و در برابر گروهى فقیر و درمانده وجود داشته باشد. در اصل وجود فقر و محرومیت در جامعه نشانه ستم و بى عدالتى از سوى گروهى برگروه دیگر است.
امام حسن عسکرى(ع) این حقیقت را چنین بازگو مى کند:
(اغنیاؤهم یسرقون زاد الفقرا.)58
توانگران جامعه توشه و ثروت فقیران را مى ربایند.
گروه ثروت اندوز و رفاه گراى بى درد فقر را به جامعه بار مى کنند. ثروت جامعه باید همانند خون در پیکر جامعه در گردش باشد اگر در یک جا جمع گردد و در نزد گروهى اندک درگردش باشد و دست به دست بگردد حیات جامعه به خطر مى افتد. مأمون خلیفه عباسى از امام رضا(ع) درخواست کرد تا حدود و قوانین اسلام را به گونه اى فشرده براى او بنویسد.
امام رضا(ع) در بخشى از آن نامه مى نویسد:
(… والبرائة ممن نفى الاخیار… وجعل الاموال دولة بین الاغنیاء.)
[از ایمان است] بیزارى جستن از کسانى که نیکان را از جامعه اسلامى تبعید کردند… و اموال مسلمانان را میان ثروت اندوزان به گردش درآوردند.
روایت این نکته را بیان مى کند که انباشته شدن ثروت در دست گروهى خاص نشانه اى از حکومت طاغوتى و غیرالهى است. این گونه حکومتها معیارهاى درست را به کار نمى گیرند و اموال عمومى و ثروت جامعه را در دست شمارى از ثروت اندوزان به جریان مى اندازند و در بخش خصوصى مى انبارند و بخش عمومى و مردم را از آن محروم مى سازند.
شیوه حکومت اسلامى باید عکس این باشد. یعنى جریان ثروت به سود عموم باشد نه شمارى خاصّ. از این روى امام على(ع) ضمن شمارش بدعتها و فتنه هایى که باید از بین بروند مى فرماید:
(… ولم اجعلها دولةً بین الاغنیاء.)60
من اموال را میان ثروت اندوزان به گردش نینداختم.
بى گمان هنگامى که دست به دست شدن ثروت جامعه در بین ثروت اندوزان در قرآن و احادیث ناشایست شمرده شد و در کلام امام رضا(ع) از عملکردهاى حکومتهاى طاغوتى و غیراسلامى به شمار آمد و بیزارى جستن از پدیدآورندگان این جریان غیر اسلامى تکلیف شد مى توان پى برد که خود این عمل و جریان از هر راه و با هر شیوه و به هر نامى که باشد و به دست هر کس که انجام گیرد کارى است ناشایست و خلاف اسلام. هر برنامه و روشى که اموال را از عمومى بودن و بهره بردارى عمومى به در آورد و به سوى شمارى اندک از خاصگان اشراف و وابستگان قدرت سرازیر سازد هیچ سازگارى با اسلام ندارد.
از سوى دیگر اسلام براى ترازسازى ثروت ابزارهاى گوناگونى قرار داده است. به دست آوردن درآمد از راههایى چون ربا غصب رشوه اختلاس دزدى بهره بردارى نادرست از مقاطعه کاریها دادوستدهاى دولتى فروش زمینهاى موات و… را نامشروع مى داند و با
این گونه ثروت اندوزیها به طور شدید و قهرآمیز برخورد مى کند.
همچنین در هزینه کردن درآمدها مسلمان آزاد نیست که هر چه به دست مى آورد در هر راه و به هرگونه که خواست هزینه کند. از هزینه کردن مال درراههاى نامشروع و اسراف و تبذیر منع شده است.
افزون بر اینها اسلام به مسلمانان دستور داده که مقدارى از درآمد خود را از بابت خمس و زکات بپردازند و… این غیر از مالیاتى است که حکومت اسلامى براى عمران و آبادانى شهرها جنگ و آنچه به مصلحت اسلام و مسلمانان است از مسلمانان مى گیرد.
9. آگاه نبودن از ابعاد عدالت اجتماعى
کسانى که عدالت و زوایاى آن را به درستى نمى شناسند و از عدالت اجتماعى تصوّر کامل و درستى ندارند نمى توانند مجرى عدالت باشند.
امام موسى کاظم(ع) مى فرماید:
(لایعدل الاّ من یحسن العدل.)61
عدالت را نمى تواند اجرا کند مگر کسى که آن را به بهترین وجه بشناسند.
این روایت به گونه اى دیگر نیز معنى شده است:
(عدالت را اجرا نتواند کرد مگر کسى که آن را به بهترین وجه اجرا کرده باشد.)62
در این صورت روایت بیانگر شرایط و ویژگیهاى مجریان عدالت است; یعنى هر کسى نمى تواند مجرى عدالت باشد بلکه فرد و یا افرادى لازم است که از خود ضعف نشان ندهند تبعیض قائل نشوند و یا از مخالفان عدالت در هراس نیفتند.
ممکن است کسانى به اصل ضرورت اجراى عدل در جامعه باور داشته باشند و به تلاش براى اجراى آن نیز بپردازند; ولى به درستى از زوایاى آن آگاه نباشند و عدالت اجتماعى را در پدیدآوردن یکسرى اصلاحات روبنایى خلاصه کنند و گمان برند که دستیابى به عدالت اجتماعى کارى است آسان از این روى براى انجام آن گام جدى فرا پیش ننهند.
کسى که فقر و سرمایه دارى شکاف طبقاتى افزون خواهى و… را از بازدارنده ها و مانعهاى بزرگ و یاناسازگار با عدالت نشناسد چگونه مى تواند براى از بین بردن آنها برنامه ریزى کند.
در پایان این مقال یادآورى این نکته بایسته است: اگر در دنیاى امروز که جولانگاه زورمندان و خودخواهان و افزون خواهان زراندوز است به اجراى عدالت مى اندیشیم باید در راه آن با همه توان بکوشیم و با زورمندان و قدرتهاى بزرگ دشمن عدالت درافتیم و مستضعفان جهان را در این حرکت بزرگ به یارى طلبیم.
تلاش براى برپایى عدالت اجتماعى نیازمند همتى بلند عزمى استوار وراسخ و اراده اى پولادین است و همپا و همراه این حرکت بزرگ نیازمند پژوهشهاى علمى و تحقیقى و میدانى بسیار.
این تلاشها و پژوهشهاى همه جانبه زمینه را براى دستیابى به عدالت اجتماعى به خواست خدا فراهم مى آورد.
پى نوشتها:
1. (نهج البلاغه) نامه 45/.
2. (صحیفه نور) مجموعه رهنمودهاى امام خمینى ج190/21 وزارت ارشاد اسلامى.
3. همان ج128/20; ج187/21; ج218/17.
4. (طرفه ها) اقبال یغمایى69/ انتشارات آفرین; روزنامه (کیهان) سال 1377 شماره 16359/6.
5. امام صادق(ع) مى فرماید: شیطان آدمى را گرد هر چیز مى گرداند اگر گول نخورد با مال در برابر او قرار مى گیرد و از این راه او را گول مى زند. ر.ک: (اصول کافى) ج315/2 دارالتعارف بیروت.
6. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج1975/2 دار احیاء التراث العربى بیروت.
7. همان.
8. همان198/.
9. (نهج البلاغه) صبحى صالح ترجمه شهیدى نامه53.
10. همان خطبه136.
11. (شرح نهج البلاغه) ابن الحدید ج36/7 ـ 43.
12. (نهج البلاغه) نامه41.
13. همان نامه43/.
14. همان نامه31/.
15. همان نامه59/.
16. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج111/8. (الطبقات الکبرى) ابن سعد ج345/3; ج127/7 دارصادر بیروت; (کافى) ج318/5.
17. (مستدرک الوسائل) ج7/18.
18. (تهذیب الاحکام) شیخ طوسى ج226/6 (دار التعارف بیروت; (کافى) ج412/7; (وسائل الشیعه) شیخ حرّ عاملى ج155/18.
19. (مجموعه آثار) استاد شهید مرتضى مطهرى ج246/18 صدرا.
20. (الغارات) ابواسحاق ابراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال معروف به ابن هلال ثقفى ترجمه آیتى47/ وزارت ارشاد اسلامى.
21. (الطبقات الکبرى) ج295/3 304; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج111/8; (تاریخ یعقوبى) ج153/2 ـ 154 دار صادر بیروت.
22. (نهج البلاغه) خطبه3.
23. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج198/1 ـ 199.
24. (شرح نهج البلاغه) ابن الحدید ج36/7 ـ 43.
25. همان 40/ ـ 43.
26. (نهج البلاغه) نامه58.
27. همان نامه31.
28. همان ترجمه شهیدى کلمات قصار 476.
29. همان خطبه 172.
30. بحارالانوار علامه مجلسى ج96/97 مؤسسة الوفاء بیروت.
31. (الطبقات الکبرى) ابن سعد ج345/3; ج127/7; (شرح نهج البلاغه) ابن الحدید ج111/8.
32. (نهج البلاغه) خطبه 3; (الغدیر) علاّمه امینى 282/ ـ 288 دار الکتب العربى.
33. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج198/1.
34. (شرح نهج البلاغه) ابن الحدید ج199/1.
( 128 )
35. (الغدیر) علامه امینى ج286/8.
36. همان.
37. (شرح نهج البلاغه) ابن الحدید ج199/1.
38. همان270/.
39. همان ج129/2.
40. (سیماى کارگزاران على بن ابیطالب) على اکبر ذاکرى ج29/2 انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم.
41. (تاریخ الامم والملوک) جریر طبرى ج319/3.
42. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج198/1.
43. (تاریخ یعقوبى) ج168/2.
44. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج199/1.
45. (الغدیر) ج282/8 ـ 286.
46. (الغدیر) علامه امینى ج283/8.
47. همان ج284/8.
48. (نهج البلاغه) خطبه163.
49. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج17/11.
50. (اصول کافى) ج360/8.
51. (سیماى کارگزاران) ج277/2 به نقل از (الامامه والسیاسه) ج52/1.
52. (نهج البلاغه) نامه 70.
53. همان نامه 5.
54. همان خطبه223/.
55. سوره (توبه) آیه 34 35; (بحارالانوار) ج119/47. گروهى از خراسان نزد امام صادق رفتند. امام به آنان فرمود: (من جمع مالاً یحرسه عذبه اللّه على مقداره).
آنان گفتند: به فارسى بفرمایید که ما عربى نمى دانیم.
آن حضرت فرمود: هر کس درم اندوزد جایش دوزخ باشد.
56. (اصول کافى) ج22/1.
57. سوره (حشر) آیه 7.
58. (مستدرک الوسائل) ج380/11.
59. (عیون اخبار الرّضا) شیخ صدوق ج126/2 کتابفروشى طوس.
60. (کافى) ج61/8.
61. (اصول کافى) ج542/1.
62. (جامعه سازى قرآنى) محمد رضا حکیمى167 دفتر نشر فرهنگ اسلامى.