آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۳۱

چکیده

متن

حوزه: با تشکر از این که قبول زحمت فرموده مصاحبه با مجله حوزه را پذیرفتید. نخستین پرسش ما از حضرت عالى این است که: از چه زمانى شروع به تحصیل کردید و در چه حوزه اى مشغول به فراگیرى دانشهاى دینى شدید.
استاد: 13 ـ 14 ساله بودم که به تشویق مرحوم والد در زادگاهم شهرستان شوشتر مشغول تحصیل شدم. جامع المقدمات را خدمت مرحوم والد و برخى دیگر از دروس عربى را نزد علماى دیگر شوشتر فرا گرفتم. پس از مقدمات عربى فقه و اصول را نیز در محضر مرحوم والد شروع کردم. معالم و مقدارى از لمعه و شرایع را نزد ایشان خواندم. در حدود 21 ساله بودم که براى ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرف شدم. مکاسب را خدمت مرحوم آقا سیّد على نورى و بخشى از رسائل را خدمت مرحوم آیت اللّه شاهرودى و بخش دیگر آن را خدمت دیگر علما به صورت متفرقه خواندم.
پس از به پایان بردن سطح به درس خارج رفتم. اوّلین درس خارجى که شرکت کردم درس مرحوم آقا ضیاء عراقى بود که هم فقه و هم اصول را خدمت ایشان فرا گرفتم. پس از مدتى مسافرتى به ایران پیش آمد. به خوزستان رفتم. آن جا بودم که آقا ضیاء به رحمت خدا رفت. پس از بازگشت به نجف به درس آیت اللّه شاهرودى و آیت اللّه حکیم مى رفتم. البته مختصرى هم درس مرحوم آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى رفتم که خارج مکاسب مى گفت. و مدتى هم درس اصول مرحوم آقا شیخ حسین حلّى حاضر شدم. ولى عمده درس خارج در محضر آقاى شاهرودى بود هم فقه و هم اصول و آقاى حکیم که تنها فقه بود; چون ایشان آن زمان اصول نمى گفت. حدود 22 سال در حوزه نجف بودم و به تحصیل و تدریس مشغول بودم; تا آن که حکومت عراق ما را دستگیر و از عراق بیرون کرد. به اهواز آمدیم و چون بیش تر بستگان در اهواز بودند در آن جا رحل اقامت افکندیم; به امید آن که هر چه زودتر به نجف اشرف برگردیم که متأسفانه میسّر نشد. تا چند ماه پس از جنگ هم در اهواز ماندم سپس به قم آمدم; به امید آن که دوباره برگردم که این هم مقدور نشد و ماندگار شدم.
حوزه: شوشتر از جمله شهرستانهایى است که همواره عالمان بزرگى از حوزه برخاسته اند و حوزه علمیه آن از دیرینه ترین حوزه هاى شهرستانى است. حال از محضر حضرت عالى مى خواهم که ویژگیهاى این حوزه را بویژه در دورانى که شما در آن تحصیل مى کرده اید بیان کنید.
استاد: همان طور که گفتید شوشتر از قدیم داراى مدرسه علمیه بوده است. در زمان ما هم مدرسه اى بود به نام: جزایریه که جد اعلاى ما مرحوم سیّد نعمت الله جزایرى آن را ساخته بود. چون کهنه شده بود تجدید بنا شد حدود 60 ـ 70 طلبه داشت که از شهرهاى اطراف آن براى تحصیل آمده بودند. مرحوم والد و مرحوم آقا سیّد ابوالقاسم جزایرى و مرحوم آقا سیّد على اصغر حکیم از مدرسان این حوزه بوده اند.از مقدمات تا رسائل تدریس مى شد.مسئوولیت مالى آن را هم مرحوم آقا شیخ محمدرضا دزفولى که مرجع تقلید خوزستان بود بر عهده داشت.شهریه طلاب توسط وکیل مالى ایشان که اهل علم هم نبود پرداخت مى شد.البته مرحوم والد هم گاهى که پولى به دستشان مى رسید بین طلبه ها تقسیم مى کرد; ولى مخارج رسمى حوزه بر عهده همان وکیل بود.
ولى متأسفانه بعدها آن حوزه فرو پاشید به طورى که منحصر شده بود به مرحوم آقا سیّد مهدى آل طیب و چند نفر محصّل البته الآن چهار پنج سالى است در اثر تلاشها و پى گیریهاى مرحوم آقا سیّد محمد حسن آل طیب که عالم بسیار بزرگ و جلیل القدرى بود مدرسه دوباره رونق گرفته و الآن حدود چهل پنجاه نفر طلبه دارد که تا سطوح عالى را در همان حوزه فرا مى گیرند.البته درس خارج هم دارد.
حوزه: چطور شد که حوزه دیر پاى شوشتر با آن پیشینه درخشان این گونه از هم فرو پاشید؟
استاد: سختیها و محدودیتهاى زمان پهلوى باعث شد کسى به حوزه ها روى نیاورد همانها هم که بودند یا منزوى شدند و یا از لباس بیرون رفتند و مشغول کار و کسب شدند و علماء بزرک هم از بین رفتند.به طور طبیعى حوزه مدت زیادى بى سروسامان شد.
حوزه: در حوزه نجف به غیر از فقه و اصول چه دانشهایى را فرا گرفتید و در نزد چه کسانى این دانشها را فرا گرفتید؟
استاد: بله بخشى از شرح منظومه را خدمت مرحوم آقا سیّد جواد تبریزى که در فلسفه خیلى مهارت داشت خواندم و مقدارى از ریاضیات و هیئت را هم خدمت آقایى به نام شمس تبریزى که شخص ملایى بود خواندم.
حوزه: فرمودید بیش تر فقه و اصول را در محضر حضرات آیات: شاهرودى و حکیم فرا گرفته اید اگر ممکن است درباره ویژگیهاى آن دو بویژه روشهاى درسى آنان مطالبى را بیان کنید.
استاد: مرحوم آیت اللّه شاهرودى آدم ملایى بود; ولى بیان نداشت لذا مطالب را منظم نمى فرمود تکرار زیاد داشت ولى از نظر دقت و تسلط خیلى خوب بود نظیر آقا سیّد ابوالحسن بود.ایشان هم با این که فقیه توانایى بود; ولى قدرت بیان نداشت.روزى مرحوم سیّد بحث قبلى که داشته به پایان مى رسید همان جا سر درس از شاگردان براى موضوع بحث بعدى نظرخواهى مى کند. شاگردان اختلاف مى کنند و دست آخر بیش تر موضوع حج را پیشنهاد مى کنند. ایشان همان جا بالبداهة شروع مى کند و حدود سه ربع ساعت درباره موضوع جدید بحث علمى و فقهى مى کند همانند کسى که ساعتها مطالعه کرده باشد.این نشان دهنده قدرت علمى و تسلطى بود که ایشان بر فقه داشت.فضلاء و اهل نظر مى گفتند اگر مطالب آقاسیّد ابوالحسن را به مرحوم آقا ضیاء عراقى که از بیان فوق العاده اى برخوردار بود بدهند و او آنها را تقریر کند گویا مطالب از عرش نازل شده است.
مرحوم آقاى شاهرودى هم از نعمت بیان محروم بود; لذا من سعى مى کردم درس ایشان را منظم کنم و حتى الامکان آن را خوب تقریر کنم.حتى مناسبتهایى که درس تعطیل مى شد مى نوشتم: امشب درس به مناسبت وفات فلان امام تعطیل بود.وقتى مرحوم آقاى شاهرودى فهمیدند.من تقریرات درس ایشان را خوب نوشته ام از من خواست تا آن را ببیند.من هم تقریرها را به ایشان دادم.ایشان هم پس از مطالعه کار مرا پسندید و آخرین دوره اى که اصول خواست بگوید فرمود: همین نوشته شما کفایت است نیاز به مطالعه ندارم.از روى همین تقریرات درس اصولشان را مى گفتند.شبها نوشته نزد من بود براى مطالعه و روزها مى دادم خدمت ایشان براى تدریس.
مرحوم آقاى شاهرودى همان طور که در تدریس دقیق بود در دادن اجتهاد و داورى علمى نسبت به دیگران نیز دقیق بود. مرحوم میرزاى نائینى استاد ایشان بود; ولى اگر کسى از آقاى نائینى اجازه اجتهاد مى خواست میرزا او را به آقاى شاهرودى ارجاع مى داد اگر آقاى شاهرودى اجتهاد او را تأیید مى کرد میرزا اجازه صادر مى فرمود.
ییک وقتى یکى از خویشاوندان ما مرا واسطه کرد تا از آقاى شاهرودى براى وى اجازه اجتهاد بگیرم. آقا فرمود: شما مى دانید که من بدون امتحان به کسى اجازه نمى دهم. من هم به آن آقا گفتم. گفت: من حاضرم امتحان بدهم. قرار شد امتحان در منزل ما باشد. ساعت و زمان هم مشخص شد. سر موعد امتحانى به عمل آمد. در پایان آقاى شاهرودى به بنده فرمود: از نظر من ایشان مجتهد متجزى است نه مطلق و در همین حدّ بیش تر اجازه نمى دهم. به آن آقا گفتم. ایشان گفت: هرچه آقا تشخیص داده است همان را بنویسد; لذا ایشان مکتوب فرمود: (… بلغ رتبةً من الأجتهاد) یک کلمه (من) اضافه کرد: مقصودم این است که ایشان از هر نظر آدم دقیقى بود.
بارها به ما مى فرمود:
(سرعت در فتوا دادن نداشته باشید. تا چیزى به ذهنتان آمد فوراً آن را ننویسید و منتشر نکنید در اطراف آن خوب دقت کنید تأمل نمایید شاید به مطالب تازه ترى دست یافتید. تا به دلیل یک نظر اطمینان نداشته باشید فتوا ندهید. سعى کنید آن چنان به دلیل فتوا و نظریه تان مطمئن باشید که اگر یک ساعت بعد عزرائیل آمد و شما را قبض روح کرد و در آن عالم از شما سؤال شد بتوانید اقامه دلیل کنید.
ایشان از قول یکى از اساتید خود نقل مى کرد:
(مرحوم سیّد محمد فشارکى به مرحوم میرزا محمّد تقى شیرازى که هر دو از شاگردان میرزاى بزرگ بودند مى گوید: یادتان هست وقتى با هم جواهرالکلام را مباحثه مى کردیم شما دیدگاههاى خود را مى نوشتید. اگر ممکن است آنها را به من بدهید مى خواهم در اختیار خانواده ام قرار دهم تا بدانها عمل کنند.
میرزا محمد تقى مى گوید: این چه تقاضایى است؟ شما خودتان مجتهد هستید و اهل نظر و فتوا.
سیّد مى گوید: من نظر استقلالى ندارم مطلبى را فکر مى کنم ساعت بعد از آن نظریه بر مى گردم و نمى توانم بر یک نظریه اى باقى بمانم.)
از این روى مرحوم سیّد با آن مقام علمى که داشته رساله اى ننوشته و مرجعیت را نپذیرفته; ولى از نظر علمى و توانایى فقهى خیلى قوى بوده است.
مى گویند: وقتى ایشان از سامرا به نجف آمده بود مرحوم آخوند که حدود 1200 نفر طلبه فاضل پاى درسش حاضر مى شدند به شاگردان مى گوید: بروید از آقاى فشارکى با اصرار بخواهید درسى را برایتان شروع کند. وقتى شاگردان مراجعه مى کنند مرحوم فشارکى مى گوید: با وجود آقاى آخوند نیازى به درس من نیست. شاگردان مى گویند: خود آقاى آخوند ما را پیش شما فرستاده است تا از شما بخواهیم
درسى را براى ما شروع کنید. مى گوید: حال که ایشان فرموده مى پذیرم. نقل مى کنند: برخى از شاگردان درس مرحوم فشارکى را بر درس آقاى آخوند ترجیح مى داده اند. ملاحظه کنید با این همه مقام و موقعیت علمى چقدر نسبت به یکدیگر تواضع داشته و احترام یک دیگر را پاس مى داشته اند.
حوزه: وضع زندگى مرحوم آیت الله شاهرودى چگونه بود؟
استاد: وضع زندگى ایشان بسیار ساده بود. یک وقتى خدمت ایشان بودم تا نزدیک ظهر طول کشید خواستم بروم فرمود: نهار پیش ما بمان. من هم پذیرفتم. با خود فکر مى کردم امروز یک پلویى خواهیم خورد; ولى نماز که خوانده شد نهار آوردند یک کاسه ماست ترش براى من و یکى هم براى خودشان همین! البته بسیار خوشمزه بود و با صفا.
ییک وقتى در محضر ایشان بودم یکى از علماى شاهرود میهمان ایشان بود. آقاى شاهرودى به شوخى فرمود: این شیخ هر جا مى رود مى گوید: آقاى شاهرودى از ما خوب پذیرایى نمى کند همه اش ماست ترش مى دهد. بى انصاف بگو: یک بار هم پلو داد!
حوزه: در محضر آیت اللّه حکیم. مدتها دانش آموخته اید و با ایشان مأنوس بوده اید اگر ممکن است از ویژگیهاى درسى روش تدریس و از توجه ایشان به تهذیب نفس و مسائل اخلاقى طلاب مطالبى را بیان کنید.
استاد: مرحوم آقاى حکیم افزون بر ملایى و توانایى علمى برخلاف آقاى شاهرودى خوش بیان بود با عربى فصیح درس مى گفت. خیلى منظم و مرتب درس را ارائه مى داد به طورى که اگر همان نوشته درس ایشان را کسى چاپ مى کرد قابل نشر بود. نمونه آن همین مستمسک عروة الوثقى است. ویژگى دیگر درس ایشان این بود که مدتى ایشان مقید شده بود آخر درس چند دقیقه اى اخلاق مى گفت که خیلى مؤثر و مفید بود; ولى متأسفانه ادامه پیدا نکرد و ایشان تذکرات اخلاقى را ترک کرد. یک
وقتى بنده به ایشان عرض کردم: آقا! چرا تذکرات اخلاقى را دیگر نمى فرمایید براى ما بسیار مفید بود. با این که ایشان به بنده عنایت خاصى داشت فرمود: صلاح نیست و توضیحى نفرمود. بعدها متوجه شدم عده اى از کسانى که به ظاهر اهل علم بودند گفته بودند: بله فلانى مطلبى براى گفتن ندارد مى خواهد وقت افراد را با این مطالب پر کند و به طور معمول آنانى که سواد کافى ندارند به این گونه مطالب اخلاقى متمسک مى شوند تا آن ضعف را بپوشانند و از این نوع حرفها! متأسفانه همین حرفها باعث شده بود که ایشان موعظه ها و پند و اندرزهاى اخلاقى را که بسیار بسیار براى طلبه ها مفیید بود ترک کند.
نقل مى کنند: مرحوم حاج شیخ جعفر شوشترى که هم از علما و مراجع تقلید بوده است و هم اهل منبر روزى در کاظمین بین ایشان و یکى از علما گفت و گوى علمى در فرع فقهى در مى گیرد. و با هم به مباحثه مى پردازند. در این بین یکى از شیوخ عرب وارد مى شود بدون آن که گفت وگوى آن دو را بشنود و بفهمد سخن از چیست خطاب به شیخ جعفر مى گوید: (شیخنا انت واعظ انت ما فقیه.)
موعظه کردن را براى فقیه کاستى و نقص مى دانستند. متأسفانه این برداشتهاى نادرست جوّهاى نادرست; بخصوص در حوزه هایى مثل نجف نتیجه اش آن مى شود که: علماى بزرگ و مراجع از منبر رفتن و موعظه کردن کناره گیرى کنند و اینان که هم سزاوار منبرند و شایستگى براى آن دارند و هم حق منبر را مى توانند به خوبى ادا کنند مردم را از نور دانش خویش محروم سازند. و حال آن که این بزرگان اگر به منبر بروند و موعظه کنند خیلى اثرش عمیق تر و بیش تر است تا افراد کم سواد.
حوزه: آیا آقاى حکیم در درس اخلاقى که براى فضلا و طلاب داشت موضوع ویژه اى در میان مى گذاشت و بحث مى کرد.
استاد: خیر همین اخلاق عمومى بود و تذکراتى که به طور معمول به اهل علم داده مى شود: چشم ندوختن به ریاست براى خدا درس خواندن اخلاص و….
حوزه: آیا حضرت عالى درس اخلاق مرحوم قاضى اخلاقى و عارف بنام حوزه نجف را درک کرده اید.
استاد: خیر. ایشان آن زمان که من در نجف تحصیل مى کردم از کار افتاده بود اهل درس نبود عبایش را سر مى کشید و به حرم مشرف مى شد. در بین راه گاه و بى گاه که به ایشان بر مى خوردیم سلام علیکى داشتیم چون منزل ما هم در سر راه ایشان به حرم مطهر بود. از ایشان کراماتى نقل مى کردند از جمله مى گفتند:
(یک وقتى ایشان با یک آقایى به مسجد سهله مشرف مى شوند.
[به طور معمول سیر نجف تا مسجد سهله را پیاده مى رفتند و پیرامون مسجد سهله هم آبادى نبود] در بین راه به مار عظیم الجثه اى بر مى خورند. همراه ایشان به شدت مى ترسد و مى خواهد فرار کند. مرحوم قاضى مى گوید: چرا مى خواهى فرار کنى حیوان خداست به ما کارى ندارد.
مى گوید: اگر به ما حمله کند حتماً ما را مى کشد.
مرحوم قاضى مى گوید: اگر خیلى ناراحتى تا به او بگویم همان جا بایستد و به طرف ما نیاید.
مى گوید: این کار را بکنید.
آقاى قاضى خطاب به مار مى گوید: (یاحیّة مُت). مار همان جا متوقف مى شود. اینها به مسجد مى روند بعد از انجام اعمال در برگشت همراه ایشان مى گوید: خوب است برویم سرى بزنیم ببینیم مار هنوز آن جا مانده است. مرحوم قاضى مى گوید: مار مرده مگر نشنیدى به او گفتم: بمیر.
با شگفتى مى گوید: پس برویم مرده اش را ببینیم. وقتى مى آیند مى بینند مار همان جا مرده است.)
از این چیزها از ایشان زیاد نقل مى کردند. اهل کرامات و معنویات بود; ولى به فقه و اصول مشهور نبود.
حوزه: از جمله کسانى که حضرت عالى محضر آنان را درک کرده اید آیت اللّه آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى است از چگونگى گذران زندگى روش و منش اخلاقى و برجستگیهاى رفتارى ایشان بفرمایید.
استاد: مرحوم سیّد در دوران تحصیل دشواریهاى زیادى داشته است. البته بسیارى از علما این گرفتارى را داشته اند از جمله: جدّ اعلاى ما مرحوم جزایرى هم نقل مى کنند: دوران تحصیل را خیلى به سختى گذرانده است.
مرحوم سیّد تمام مدّت تحصیل اجاره نشین بوده حتى پس از مرجعیت هم مدتى اجاره نشین بوده و بعد خانه ملکى خریده است. درباره دشواریها و گرفتاریهاى اجاره نشینى خود مى فرمود:
(منزلى را در آخر بازار سلطانى اجاره کرده بودیم مدتى گذشت نتوانستیم اجاره آن را بپردازیم. چند بار صاحب خانه به ما اخطار کرد تا این که یک روز با صراحت گفت: اگر تا امروز ظهر اجاره را ندادید اثاثیه تان را کنار خیابان مى ریزم. این را گفت و رفت. متحیّر شدم چه کنم؟ به منزل رفتم و جریان را به همسرم گفتم.
ایشان گفت: من هنوز یک قطعه دیگر طلا دارم ببرید بفروشید و مشکل را حل کنید.
با شرمندگى به ایشان گفتم: من همه طلاهاى شما را فروختم و خرج امرار معاش کردم این یکى باشد مال خودتان.
گفت: آقا آبروى شما از همه چیز بالاتر است.
خلاصه با اسرار همسرم طلا را گرفتم و با عجله وارد بازار شدم و موفق شدم در آخرین مغازه اى که هنوز نبسته بود طلا را بفروشم که او هم بى انصافى کرد و کم تر از معمول خرید و من هم آن مبلغ را به صاحب خانه دادم و قضیّه حل شد.)
این قضیه را براى ما نقل مى کرد تا آن گذشته ها را به یاد بیاوریم.
خاطره اى دیگر ایشان نقل مى کرد که حاکى از شدت تلاش و کوشش بود که در راه تحصیل داشته است. مى فرمود:
(مدت زیادى خورشت ما گرمى نان بود (نان داغ). یک وقتى طبق معمول نان را گرفته به حجره آمدم; ولى چون یک مطالعه ضرورى داشتم گفتم الآن وقت نان خوردن نیست اول مطالعه را انجام مى دهم بعد غذا مى خورم. پس از مطالعه خواستم نان بخورم دیدم نان نیست هر چه اطراف را نگاه کردم از نان اثرى نبود. بعد متوجه شدم آنچنان گرمِ مطالعه بوده ام که نان را همچنان خرده خرده خورده ام و متوجه نشده ام.)
حکایت دیگرى که من خودم از ایشان نشنیدم ولى کسى برایم نقل کرد که خودش شنیده بود:
(یک وقتى از آقا سیّد ابوالحسن پرسیدم چه کار کردید که به این مقام و موقعیت رسیدید. منظورم کارهاى مخصوص بود مانند: اذکار و اوراد این گونه کارها.
فرمود: هیچ کارى نکردم. اصرار کردم.
گفت: چیزى که به ذهنم مى رسد این است اگر چه امکان دارد بخندید.
روزى پیش از آن که به درس بروم ماست خریدم و گذاشتم جلو پنجره تا وقتى که از درس بر مى گردم قدرى خنک شده باشد. از درس که برگشتم دیدم ظرف ماست خالى است با این که در و پنجره بسته بوده است.
روز دوم و سوّم بر همین منوال گذشت تا آن که روز چهارم تصمیم گرفتم در حجره بمانم تا راز قضیه را کشف کنم. دیدم گربه اى از
سوراخ حجره با بچه اى به دندان وارد اتاق شد چون نمى توانست مستقیم از ظرف ماست بخورد بچه اش را داخل ظرف ماست مى گذاشت بعد بچه را بیرون آورده و مى لیسید. وقتى این صحنه را دیدم گفتم: باید ببینم جاى این گربه کجاست. او را دنبال کردم دیدم رفته گوشه خلوتى خوابیده و پنج شش تا بچه گربه هم دورش افتاده و شیر مى خورند. دلم به حال این حیوان سوخت تصمیم گرفتم همان روش را ادامه دهم. هر روز کاسه اى ماست مى گرفتم و در همان جا مى گذاشتم تا این که بچه ها بزرگ شدند و آن گربه هم دیگر نیامد.
من این کار را کرده ام اگر ریاست و مقامى هست ممکن است خداوند به خاطر همان کار داده باشد.)
با این که سیّد مرجعیّت على الأطلاق داشت; ولى خیلى از زندگى ساده اى برخوردار بود. وضع لباس و پوشش ظاهرى وى خیلى ساده بود. بیش تر وقتها با پاى بدون جوراب راه مى رفت.
از نظر روحى و ایمانى هم خیلى روح بلند و ایمان قوى داشت.
شنیده اید که: فرزند ایشان را با وضع بسیار فجیعى به شهادت رساندند. من خودم همان جا بودم.
مرحوم سیّد نماز مغرب و عشاء را در صحن مطهر مى خواند مرحوم آقا سیّد حسن فرزند سیّد هم به طور معمول در صف آخر نماز مى ایستاد چون مراجعه کنندگان پس از نماز بیش تر به ایشان کار داشتند مشکلى داشتند مطرح مى کردند. ایشان مى خواست این مراجعه ها مزاحمتى براى دیگران نداشته باشد; لذا صف آخر مى ایستاد. ما همان شب نماز مغرب را با آقا خواندیم نماز که تمام شد دیدم سروصدایى به پا خاست. گفتند: آقا سیّد حسن را کشتند. معلوم شد آن خبیث در همان سجده آخر نماز مغرب با چاقو سر ایشان را بریده است. آقازاده را فوراً به
بیمارستان بردند. خواستند مرحوم سیّد را به منزل ببرند ایشان فرمود: من هستم نماز عشا را بخوانیم بعد مى رویم. جمعیت رفتند خدمت مرحوم میرزا که ایشان هم در همان صحن به فاصله ده مترى نماز جماعت مى خواند. از ایشان درخواست کردند که مرحوم سیّد را به منزل ببرد. میرزا خدمت سیّد آمد و ایشان را متقاعد کرد که نماز عشا را در منزل بخواند. خلاصه ایشان به منزل رفت. سپس مرحوم میرزا مهدى فرزند مرحوم آخوند با عده اى از علما (تحت الحنک) ها را به نشانه عزا انداخته به منزل سیّد رفتند براى عرض تسلیت. و آن سان بر اهالى نجف خیلى سخت گذشت و چون این واقعه نزدیک اربعین امام حسین(ع) بود آن سال هیأتهاى نجفى که طبق معمول اربعین به کربلا مى رفتند در همان نجف به عزادارى پرداختند.
در مسجد هندیها براى مرحوم سیّد حسن مجلس فاتحه گرفتند و من خودم آن جا بودم که از طرف سیّد اعلان کردند: آقا قاتل را بخشیده است. این بزرگوارى سیّد همگان را شگفت زده کرد.
حوزه: قاتل چه کاره بود و چرا دست به این جنایت زده بود؟
استاد: قاتل متأسفانه معمم بود. گویا براى پول دست به این کار زده بود. چند روز پیش از حادثه پیش آقا سیّد حسن مى آید و درخواست پول مى کند ایشان هم مقدارى به او پول مى دهد. مى گوید: بیش تر احتیاج دارم. آقا سیّد حسن مى گوید: بعد مراجعه کن. همان روز واقعه پیش آقا سیّد حسن مى آید و درخواست پول مى کند که ایشان باز مقدارى کمک مى کند. بیش تر مى خواهد: آقا سیّد حسن مى گوید: بعد بیایید بقیه اش را هم بگیرید. بدون هیچ حرف و حدیثى بیرون مى آید و غروب آن روز هم دست به آن جنایت مى زند.
حوزه: چه زمانى به ایران آمدید و چه شد که ماندگار شدید؟
استاد: در سال 1350 شمسى بود که ما را از عراق بیرون کردند به اهواز آمدیم و چون
بیش تر بستگان در اهواز بودند به اصرار آنان در آن جا به طور موقت ماندگار شدیم و همیشه هم در انتظار بازگشت به نجف اشرف بودیم. جهت دیگرى که اهواز را انتخاب کردم این بود که بازگشت از این جا آسان تر بود.
همان ابتدا به مشهد مشرف شدم. مرحوم آیت اللّه میلانى علاقه داشت که من آن جا بمانم. دیگران هم به ایشان پیشنهاد کرده بودند که: از فلانى بخواهید این جا بماند. منتهى چون به آیت اللّه میلانى گفته بودم: قصد بازگشت به نجف اشرف را دارم ایشان در پاسخ این آقایان فرموده بود: مى ترسم فلانى را تکلیف به ماندن کنم دچار محذور شود. در هر صورت در اهواز ماندیم مباحثه اى را براى جمعى از فضلاء آن جا شروع کردیم: خارج فقه و خارج اصول که متأسفانه دوره اصول تمام نشده بود جنگ شروع شد و در عمل درسهاى ما هم تعطیل شد و پس از مدتى به قم آمدم و با این که قصد برگشت داشتم میسّر نشد.
حوزه: اگر ممکن است علت آمدن به قم و ماندگار شدن در این شهر را بفرمایید.
استاد: جنگ که شروع شد عده زیادى شهر را ترک کردند خالى شدن شهر هم به صلاح نبود. عده اى از روحانیون و علماى شهر از جمله آقا میرزا حسن انصارى گفتند اگر شما بمانید ما هم مى مانیم. بنده گفتم: من مى مانم این وظیفه است.
خلاصه 7 ـ 8 ماهى از جنگ گذشت تا این که نیمه شبى موشک نزدیک منزل ما فرود آمد و صداى انفجار و لرزش بسیار مهیب بود. آقا صادق نوه ام که بعدها شهید شد شبها پهلوى من بود فرستادم خبر بیاورد. رفت و پس از مدتى خبر آورد: موشک نزدیک کلانترى 3 با زمین برخورد کرده است. همسرم که بیمارى قلب داشت پس از این قضیه بیمارى اش شدت گرفت.
به ایشان گفتم: شما هر جا مى خواهید بروید من شما را مى فرستم. شما بروید من خودم این جا مى مانم تا ببینم عاقبت چه مى شود.
ایشان گفت: جان من از جان شما بهتر نیست شما هر جا که باشید من هم با شما هستم. ناچار تصمیم گرفتیم ایشان را بیاورم قم منزل فرزندم و چند روزى هم بمانم بعد برگردیم که متأسفانه قم که آمدم خودم مریض شدم. ناگزیر برگشت ما به تأخیر افتاد. مصلحت خدایى چه بود نمى دانم. از آن مریضى هنوز کامل خوب نشده بودم چشمم آب آورده بود که باید عمل مى کردیم. براى معالجه چشم به تهران رفتم و بعد از عمل چشم گفتند تا مدتى هر ماهى یک بار باید مراجعه کنید.
رفت و آمد ماهى یک بار به اهواز و تهران برایم سخت بود گفتم: مى مانم پس از درمان کامل بر مى گردم که نشد و تا الآن که مى بینید در قم هستم.
حوزه: در قم در این مدت تدریس یا تألیف داشته اید؟
استاد: قم شهر پربرکتى است. از توفیقاتى که به برکت حضرت معصومه(س) بهره من شد تنظیم و تکمیل چاپ شرح کفایة بود که در این جا انجام شد.
حوزه: حضرت عالى از چه زمانى و چه دروسى را تدریس کرده اید.
استاد: از همان ابتداى تحصیل تدریس هم داشتم. یادم هست در شوشتر که بودم در کنار فراگیرى مقدمات منطق کبرى را درس مى گفتم. به نجف هم که مشرف شدم زمانى که سطح را مى خواندم معالم و قوانین را درس مى گفتم. در درس خارج که شرکت کردم درسها را پس از درس مطابق معمول براى عده اى تقریر مى کردم. فقه آقاى حکیم و اصول و فقه آقاى شاهرودى جزء درسهایى بود که به تقریر آنها مى پرداختم. پس از تقریر به منزل مى آمدم و آنچه را تقریر کرده بودم مى نوشتم.
روزهاى تعطیل هم برابر معمول حوزه دروس متفرقه اى را تدریس مى کردم: قاعده فراغ قاعده من بلغ اعمال صبى درایه و… که این گونه درسها به دروس ایام تعطیل معروف شد. بعد هم که به ایران آمدم و بنا شد در اهواز بمانم به خواست
عده اى از فضلا درس خارج فقه و اصول را بر مبناى مکاسب و کفایه تدریس مى کردم تا این که جنگ شروع شد و دروس به خودى خود تعطیل شد.
حوزه: حضرت عالى نوشته هایى هم دارید اگر امکان دارد درباره این آثار انگیزه خود را از نگارش آنها و تجربه هایى که در این راه به دست آورده اید توضیح بدهید.
استاد: بنده از همان ابتدا علاقه به نوشتن داشتم. دوست داشتم آثارى درباره معارف فقه و اصول و… داشته باشم; از این روى از همان ابتدا که به درس خارج رفتم دروس اساتیدم را تقریر مى کردم و تا جایى که امکان داشت خوب هم مى نوشتم. درس فقه آقاى حکیم و همچنین درس اصول و فقه آقاى شاهرودى را نوشته ام. یک وقتى آقاى حکیم فرمود: اگر ممکن است نوشته هایت را به من بده تا ببینم. نوشته ها را خدمت ایشان بردم پس از ملاحظه یک چیزى هم مرقوم داشت.
آقاى شاهرودى هم چنانکه گفتم آخرین دوره اصول خود را براساس تقریرات من گفتند.
به ایشان عرض کردم: اگر مى دانستم بهتر از این مى نوشتم. فرمود: همین خوب است.
شرح کفایه: این اثر در هفت جلد چاپ شده است.
شرح مکاسب شیخ انصارى: از این اثر تاکنون سه جلد آن را آماده چاپ کرده ام و اکنون مشغول نگارش جلد چهارم آن هستم.
که اگر خداوند صلاح بداند عمرى بدهد و عافیتى آن را هم کامل کنم.
البته عرض کنم: که همه اینها با کمک فرزندانم بوده است که خداوند آنان را حفظ کند. اگر کمک اینان نبود من در این سن و سال با این حال نمى توانستم.
شرح مناسک حج میرزاى نائینى: سالها پیش آن را نگاشته ام. برخى از آقایان که آن را دیده بودند گفتند: چاپش کنید. گفتم: این مربوط به حدود سى سال پیش است
بخواهد الآن چاپ شود باید تجدید نظر کنم که نه وقت آن را دارم و نه هم حوصله.
اعمال صبى: حکم کارهایى که از کودک سر مى زند. به نظر خودم اثرى است ابتکارى که براساس تتبع در همه ابواب فقه نوشته شده است.
شرح کتاب طهارت عروة الوثقى از آغاز تا کتاب وضو.
شرح بر وسیله از آغاز تا بحث تیمم. حاشیه بر رساله آیت اللّه خویى: این حاشیه همراه با حاشیه چند نفر دیگر از علماء چاپ شده است. قسمت عبادات آن را براى عمل خودم حاشیه زدم. بعدهم در نوشته اى مستقل ادله این حواشى را نوشتم.
رساله نفى وطن شرعى: سیّد محمد کاظم طباطبایى یزدى در عروه معتقد به وطن شرعى است. این نظر را سیّد ابوالحسن اصفهانى قبول ندارند. این جانب در تأیید نظریه آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى و نفى وطن شرعى رساله اى نوشتم.
رساله حرمت ریش تراشى: حدود پنجاه ـ شصت سال قبل این رساله را به تقاضاى یکى از تجار خوزستان که به نجف آمده بود نوشتم. ایشان اظهار نگرانى کرد از این که عده اى از مردم ریش مى تراشند و اگر با آن برخورد نشود ممکن است به صورت سیره متشرعه درآید. گفت: اگر مطلبى در این موضوع بنویسید من هم آن را چاپ مى کنم.
استخاره کردم این آیه شریفه آمد: (علیک البلاغ وعلینا الحساب) لازم دیدم بنویسم. رساله را نوشتم ولى متأسفانه بر اثر کارهاى زیاد نتوانستم آن را براى چاپ آماده کنم.
قاعده فراغ.
قاعده حب
قاعده تجاوز
افزون بر اینها نوشته هاى پراکنده اى در علم درایه دارم.
بعضى از این نوشته ها چاپ شده و بعضى آماده چاپ است و بعضى هم همچنان به صورت مسوّده باقى مانده است.
خلاصه بخش زیادى از عمرمان را در این گونه امور صرف کرده ایم نمى دانم مرضیّ خداوند بوده است یا نه؟
حوزه: از جمله آثار خوب حضرت عالى شرح مکاسب و کفایه است اگر امکان دارد انگیزه خود را از انجام این مهم بیان کنید.
استاد: در دوران تحصیل و تجرد در مدرسه قزوینى حجره داشتم. این مدرسه نزدیک حرم مطهر بود. پشت بام با صفایى داشت روبه روى قبله مطهر بود. شبها براى مطالعه و خواب به پشت بام مى رفتم.
شبها ساعت چهار (به ساعت عربى) برقها خاموش مى شد تا مزاحم خواب افراد نباشد. شبى مطابق معمول کتابها را بردم پشت بام براى مطالعه. نمى دانم رسائل بود یا مکاسب به عبارتى پیچیده برخوردم هر چه تلاش کردم نفهمیدم. مشکل این جا بود که در مباحثه فردا که بین الطلوعین در صحن مطهر با یکى از آقایان انجام مى دادیم تحقیق و تقریر نوبت من بود. چراغها داشت خاموش مى شد. خیلى ناراحت بودم. یک مرتبه به ذهنم آمد که در داخل حجره شرحى بر این کتاب دارم ببینم آن جا چیزى نوشته نیست. به سرعت به حجره آمدم. هواى داخل حجره بسیار گرم بود. چراغ را روشن کردم کتاب را پیدا کردم. دیدم خوشبختانه شارح همان عبارت را خیلى خوب شرح داده است. خیلى خوشحال شدم خستگى از تنم به در رفت گرماى حجره را فراموش کردم. با خیال راحت آن شب را خوابیدم. همان جا با خداوند عهد کردم: اگر من توانایى علمى و قلمى پیدا کردم بر این سه کتاب مهم درسى و یا بر یکى از آنها شرحى بنویسم. این بود که به هنگام تدریس کفایه که چند دوره آن را تدریس کردم از همان دوره اول حاشیه مى نوشتم. بعدها این حاشیه ها را تنظیم و باب بندى کردم و به چاپ رساندم که اکنون در دسترس اهل فضل است.
حوزه: فرمودید: از تقریر کنندگان درس آقاى شاهرودى و آقاى حکیم بوده اید حال با توجه به این که تقریر از شیوه هاى درسى حوزه و نجف است و در قم چنین چیزى معمول نیست بفرمایید که به چه انگیزه اى این کار انجام مى شد و چه فایده اى داشت.
استاد: مى دانید که در حوزه نجف معمول بر این است که کسى سر درس چیزى ننویسد. آنانى که اهل نوشتن بودند بعد از درس مى نوشتند. از طرفى شاگردان یک درس همه از یک سطح علمى برخوردار نبودند برخى سابقه بیش ترى و درک بهترى داشتند; لذا بعد از آن که درس استاد تمام مى شد برخى از شاگردان برجسته درس درس همان روز استاد را تقریر مى کردند و عده اى که درس را خوب نفهمیده بودند یا سابقه کم ترى داشتند در این جلسه هاى تقریر که از نظر پرسش و پاسخ هم راحت تر بود شرکت مى کردند و شبهه ها و اشکالهاى خود را برطرف مى ساختند.
حوزه: این شاگردان برجسته و با سابقه درس تنها درس استاد را باز مى گفتند یا خود نیز کم و زیاد مى کردند و دیدگاه خود را هم ارائه مى دادند؟
استاد: متفاوت بود. بسته به شخص تقریر کننده و سطح شرکت کنندگان بود; ولى بیش تر همان درس استاد شرح داده مى شد.
حوزه: آیاحضرت عالى غیر از پرداختن به کارهاى علمى درس مباحثه تدریس و نگارش به امور دیگر در مَثَل مسائل سیاسى و اجتماعى هم پرداختید و تکاپوهاى سیاسى ـ اجتماعى هم داشتید؟
استاد: من اهل سیاست نیستم; چون سیاست هم یک دانش است و خبرگى مى خواهد. کسى که در مسائل سیاسى وارد نیست نباید به میدان سیاست وارد شود و اگر وارد شد و دخالت کرد ممکن است به ضرر اسلام و مسلمانان تمام شود; از این روى وارد نشدن و دخالت نکردن این افراد در امور سیاسى بهتر است وگرنه اصل سیاست چیز خوبى است. اداره امور مسلمین و اداره اجتماع مسلمانان امرى لازم است; ولى این هم مسلّم است که از هر کسى ساخته نیست. یادم هست یک وقتى از آقاى شاهرودى درخواست شد به یک قضیه سیاسى وارد شود. ایشان عذر خواست فرمود:
(من شصت سال است که نجف هستم همه این مدت به تحصیل علم پرداخته و از سیاست چیزى نیاموخته ام ممکن است ندانسته کارى انجام دهم که به زیان اسلام تمام شود.)
البته فعالیتهاى سیاسى مانند: شرکت در تظاهرات قبل از انقلاب و موضع گیرى علیه رژیم شاه و تأیید نهضت و انقلاب و این گونه امور بوده است. منزل ما در اهواز محل اجتماع آقایان و روحانیون بود که براى چگونگى راه پیماییها و فعالیتهاى سیاسى مشورت و تبادل نظر مى کردند.
حوزه: اگر خاطره اى از دوران درگیرى و مبارزه با دستگاه ستمشاهى دارید بفرمایید.
استاد: یکى از راهپیماییهاى مهم اهواز راهپیمایى روز عید فطر بود. از مدرسه آقاى بهبهانى شروع و در حسینیه اعظم ختم شد. در آن جا یکى از آقایان سخنرانى خوبى کرد. ظهر شد و وقت نماز مردم تقاضا کردند: نماز جماعت را همان جا بخوانیم ما هم پذیرفتیم. در حالى که جمعیت در محاصره تانکها بود نماز با شکوهى خوانده شد. جمعیت بیرون حسینیه به نماز ایستاده بودند. سجاده من به عنوان امام جماعت نیم متر با تانکى که ایستاده بود فاصله داشت به طورى که یکى از آقایان از آن مأمور خواست تا قدرى تانک را عقب تر ببرد تا آسان تر بشود نماز خواند آن روز به نظر من روز خوبى بود. نماز باشکوهى در آن شرایط و با آن جمعیت برگزار شد. بعد شنیدم: این نماز باشکوه در رسانه هاى خارجى هم بازتاب خوبى داشته است و حتى عکسى از آن را که در یکى از جرائد خارج از کشور چاپ شده بود براى من آوردند.
خاطره دیگر مربوط به پناهنده شدن عده اى از تظاهر کنندگان به خانه ما بود. یکى از شبها تظاهرکنندگان براى فرار از چنگ مأمورین که به تعقیب آنان پرداخته بودند به خانه ما پناه آوردند. مأموران دولتى آمدند که اینان را دستگیر کنند. این آقایان خیلى ناراحت بودند. من گفتم: این آقایان را نباید ببرید و اجازه نمى دهم.
گفتند: ما مأموریم و معذور. به فکر چاره اى افتادم. به فکرم رسید یک آقایى را که با دولتى ها در ارتباط بود و با ما هم اظهار علاقه مى کرد واسطه قرار دهم. به او تلفن زدم که با مسؤولان شهر و استاندار تماس بگیرد تا از دستگیرى این آقایان صرف نظر کنند.
خلاصه پس از تلاش آن آقا گفتند: ما نیمى از این جمعیت را به خاطر فلانى مى بخشیم و نیمى دیگر را مى بریم.
گفتم: من یک نفر را هم تسلیم نمى کنم. حاضرم به جاى این آقایان مرا بگیرید و ببرید. خلاصه پس از تلفن هاى زیاد و اصرار ما پذیرفتند که همه آقایان را آزاد کنند به شرط این که به صورت پراکنده دو نفر و سه نفر از منزل بیرون بروند.
خلاصه قضیه آن شب به این شکل خاتمه پیدا کرد.
غرض این که در همراهى با امام و انقلاب آنچه که توانستیم انجام دادیم.
حوزه: از چگونگى آشنایى و ارتباطتان با امام در نجف و ایران بفرمائید.
استاد: پیش از آن که امام به نجف بیاید به ایشان ارادت پیدا کردم. ابتدایى که ایشان را شناختم در زمان آیت اللّه بروجردى بود که بنده مى خواستم براى زیارت به مشهد مشرف شوم به قم آمده و چند روزى در قم ماندم. آن زمان آیت اللّه بروجردى در مدرس مدرسه فیضیه درس اصول مى گفت. من هم رفتم آن جا و در درس شرکت کردم. آقایان یکى پس از دیگرى مى آمدند. در این بین دیدم یک آقایى وارد شد که خیلى با ابّهت بود. وقتى ایشان وارد شد همه بلند شدند و تعظیم کردند. بعد از حاج آقا روح اللّه خرم آبادى کمالوند پرسیدم: این آقا کیست؟
گفت: حاج آقا روح اللّه خمینى است. گفتم: ایشان چه کار مى کند؟
گفت: ایشان اسفار تدریس مى کنند (آن زمان ایشان اسفار تدریس مى کرد) و شروع کرد به تعریف و تمجید از ایشان.
بنده از آن وقت ایشان را شناختم و خدمت ایشان ارادت پیدا کردم. به نجف هم که مشرف شد خدمت ایشان رفتم و ایشان هم با عده اى به عنوان بازدید به منزل ما آمدند. گاه بى گاه به منزل ایشان مى رفتیم و از محضرشان استفاده مى کردیم. آن مرحوم خیلى خوش محضر بود. به ایران هم که آمد هم در مدرسه علوى با جمعى از علماء خوزستان خدمت ایشان رسیدیم و هم وقتى به قم آمد دو مرتبه موفق شدم خدمت ایشان برسم.
حوزه: در حوزه هاى علمیه رسم بر این بوده که شاگردان از استادان و برجستگان حوزه اجازه اجتهاد مى گرفته اند آیا حضرت عالى نیز از استادان فقه و اصول خویش اجازه اجتهاد دریافت کرده اید؟
استاد: بله از آقا سیّد ابوالحسن آقا ضیاء و آقاى شاهرودى هم اجازه اجتهاد و هم اجازه روایت دارم.
حوزه: از آقاى حکیم چطور؟
استاد: نخیر چون درخواست نکردم. خود ایشان هم نقل مى کرد: از کسى درخواست اجازه نکرده ام. مى فرمود: اجازه باید در سینه باشد.
آقاى حکیم مى فرمود:
(من مبتلا به مرضى شده بودم که پزشکان گفتند: با این وضع تابستان نباید در هواى گرم نجف بمانید باید به منطقه اى که آب وهواى خنک داشته باشد بروید. چون اخوى من در سوریه یا لبنان [تردید از من است] بود تصمیم گرفتم تابستان را به آن جا بروم. مرحوم میرزاى نائینى وقتى شنید من قصد مسافرت دارم روزى به منزل ما تشریف آورد. من داشتم حاشیه کفایه را مى نوشتم. با تشریف فرمایى ایشان دست از کار کشیدم و به اندرون رفتم تا وسایل پذیرایى را بیاورم وقتى آمدم دیدم مرحوم میرزا دارد نوشته مرا مطالعه مى کند. یک روز بعد از این دیدار دیدم پاکتى به در منزل فرستاده در پاکت را که باز کردم دیدم هم اجازه اجتهاد و هم اجازه روایت برایم نوشته است. این تنها اجازه اى است که من دارم آن را هم من نخواستم.)
حوزه: اگر مطلب خاطره و نکته اى از اجداد خود دارید بیان کنید بویژه اگر از ویژگیهاى مرحوم والد بگویید مفید خواهد بود.
استاد: جد اعلاى ما مرحوم آقا سیّد نعمت اللّه جزایرى است. از ایشان به بعد همه اجداد ما جزو اهل علم بوده اند البته با تفاوت. مرتبه علمى بالاتر از مرحوم سیّد را من خبر ندارم.
اما مرحوم والد پس از تحصیل مقدّمات در شوشتر راهى نجف اشرف مى شود. در نجف اشرف درس مرحوم آخوند و آقا سیّد محمد کاظم یزدى را درک مى کند. بعد از تحصیلات عالیه به شوشتر مى آید و ماندگار مى شود و به تدریس و تبلیغ مى پردازد. همان طور که عرض شد خود بنده از تصریف تا شرح لمعه را خدمت ایشان خواندم.
در وجوهات شرعیه خیلى اهل احتیاط بود. ایشان به خاطر موقعیّتى که داشت مرجع وجوهات و حقوق شرعیه هم بود. یادم هست پدرم صندوق چوبى بزرگى را به این امور اختصاص داده بود. آن وقتها پولها طلا و نقره بود پول کاغذى نبود و جاى زیادى مى گرفت; از این روى مرحوم والد صندوقى را به وجوهات اختصاص داده بود. ایشان هر پولى را جداگانه مى گذاشت تا به مصرف خودش برساند. وقتى هم پولى بین طلبه ها تقسیم مى کرد براى خود نیز همانند یک طلبه سهم مساوى برمى داشت.
در یک تقسیمى که یادم هست به هر طلبه پنج قران داد براى خودش هم پنج قران برداشت.
والده ام به ایشان عرض کرد: ما احتیاج بیش ترى داریم چرا فرق نمى گذارید.
ایشان فرمود: آنها هم احتیاج دارند چه مزیتى بر آنها داریم؟
خلاصه ایشان احتیاط در اموال داشت که در روایات هم داریم که احتیاط در اموال مهم است نه احتیاط درعبادات. افراد را در اموال بیازمایید.
از نظر معنوى و تقوا هم در میان مردم خیلى مورد توجه بود. براى نماز در مسجد ایشان از راههاى دور و محله هاى مختلف شهر افراد متدین و پیرمردهاى زاهد و با تقواى شهر مى آمدند و جا نمازهاى خود را در صف اوّل پهن مى کردند. صف اوّل مخصوص این افراد بود. و اینها نیز افرادى بودند که تنها به نماز و عبادت مقید نبودند بلکه در پرداخت حقوق مالى خود نیز خیلى دقیق بودند. سر سال که مى شد کارشان را تعطیل مى کردند حسابِ دارایى خود را مى رسیدند و وجوهات خود را مى پرداختند. بعد دوباره به کار مشغول مى شدند. مى گفتند: نمى شود حساب اموال را نکرده کار کنیم و به تجارت بپردازیم. یکى از این آقایان به نام (على افضل تاجر مهم خوزستان همه ساله حساب دارایى خود را به دقت مى رسید. در 90 سالگى از دنیا رفت. آن وقت من نجف اشرف بودم. شبى ایشان را خواب دیدم درعالم خواب از او پرسیدم: حاجى پس از مرگ بر شما چگونه گذشت؟
گفت: آقا! دیدنى است گفتنى نیست. اصرار کردم و دستش را گرفته بودم. گفتم: تا نگویى تو را رها نمى کنم.
گفت: حلم کردند مسامحه کردند گذشت کردند.
این سه کلمه را گفت از خواب بیدار شدم. با این که چندین سال از آن خواب مى گذرد مثل این که همین دیشب بوده که خواب دیده ام. بعد خواب را به مرحوم والد گفتم. ایشان فرمود:
(بله مرحوم حاجى در این سه سال آخر عمر چون اموالش زیاد شده بود
و به کلکته و بمبئى و داخل و خارج تجارتش توسعه پیدا کرده بود روزى به من گفت: آقا! من نمى توانم به دقت حساب اموالم را برسم چه کنم؟
گفتم: تا مى توانى به دقت حساب کن اگر نتوانستى اکنون تقریب و تخمین کافى است ولى بنا بگذار که اگر فرصتى دست داد امکانى فراهم آمد به دقت حساب کنى. او هم پذیرفت و این سه سال آخر عمر با تقریب وجوهات خود را مى پرداخت نه با تحقیق. شاید منظورش از این که با من مسامحه کردند گذشت کردند مربوط به همین سه سال آخر عمرش باشد.)
حوزه: شنیده ایم که جدّ شما مرحوم حاج سیّد محمود به تقوا و ریاضت مشهور بود و کرامتهایى هم از ایشان نقل مى کنند اگر در این باره چیزى به یاد دارید بفرمایید.
استاد: بله پدربزرگ ما مرحوم حاج سیّد محمود به تقوا و ریاضت معروف بوده است و کرامتهایى هم از ایشان نقل مى کردند که دو کرامت از ایشان را اکنون به یاد دارم که عرض مى کنم:
ییک وقتى به قصد زیارت حضرت امام رضا(ع) با کاروان به سوى مشهد مقدس حرکت مى کند. (آن وقتها ماشین نبوده و مردم با چهارپا سفر مى کرده اند.) نزدیکى خرم آباد دره باریکى بوده که افراد ناچار باید از کجاوه ها پیاده مى شدند و کجاوه ها را از روى حیوانها بر مى داشتند تا بتوانند رد شوند. مطابق معمول نزدیک درّه که مى رسند قافله دار مى گوید: افراد از کجاوه ها پیاده شوند. مرحوم جدّ ما پیاده نمى شود. صاحب قافله با ناراحتى مى گوید: چرا پیاده نمى شوید؟ سیّد مى گوید نیازى نیست تا برسیم به درّه خداوند فرجى مى کند. خلاصه از او اصرار و از مرحوم سیّد خونسردى تا مى رسند به درّه همه پیاده مى شوند جز سیّد که با مرحوم مادر بزرگ ما در داخل کجاوه مى مانند. همه آنانى که آن جا بودند مى بینند که کجاوه سیّد به راحتى از درّه رد مى شود مردم وقتى این صحنه را مى بینند صلوات مى فرستند. گویا درّه به اندازه نیم متر جا باز مى کند تا ایشان رد شود. قافله دار با شرمندگى پیش سیّد مى آید که ببخشید مقصود من این بود که معمول همیشگى ما این بوده است. سیّد مى گوید: شما کار خودتان را بکنید خدا درست مى کند.
باز در مسافرتى دیگر در استراحتگاهى در بین راه که به طور معمول مسافران بار مى اندازند تا شب را به روز آورند و دوباره به مسیر خود ادامه دهند قافله سیّد بار مى اندازد. نیمه شب مرحوم سیّد مطابق معمول بلند مى شود براى نماز شب. مقدارى از جمعیت دور مى شود و به نماز مى ایستد. در این بین جمعیت متوجه مى شوند حیوانى به سمت سیّد مى رود و خوب که نگاه مى کنند مى بینند شیر است. وحشت زده مى شوند و مى گویند: حتماً به آقا آسیب مى رساند ولى در کمال تعجب مى بینند این حیوان آمد نزدیک و چند دور هم به دور آقا زد و رفت. نماز ایشان که تمام مى شود مى آید به میان جمعیت همراهان مى پرسند: آقا شیر آمد پهلوى شما ولى شما هم چنان نماز مى خواندید. آقا مى گوید: من چنین چیزى ندیدم.
معلوم مى شود آن قدر سیّد در حال خضوع و خشوع در نماز بوده که اصلاً متوجه این حیوان نشده است.
غرض این که این گونه کرامتها از ایشان نقل مى کردند. و این نشان دهنده مقام بالاى معنوى بوده که ایشان داشته است.
حوزه: حضرت عالى از عمر با برکتى برخوردار بوده اید و تجربه ها اندوخته اید و راهها پیموده و به توفیقهایى دست یافته اید به عنوان حُسن ختام خواهشمندیم ما و خوانندگان را راهنمایى بفرمایید و از پندها و اندرزهاى خود ما را بهره مند سازید.
استاد: بنده کوچک تر از آن هستم که بخواهم توصیه اى داشته باشم; ولى آنچه را که دیگران به ما گفته اند همان را به شما مى گوییم.
داشتن اخلاص در عمل براى همگان خوب است; ولى طالب علم و روحانى به داشتن آن سزاوارتر است. سعى کنیم هدفمان از طلب علم فقط خدا باشد و رضایت او. مقصدها و هدفهاى مادى و دنیوى را کنار بزنیم. سعى کنیم خودمان را از این قیدهاى مادى برهانیم. دین نیاز به تزکیه نفس و مجاهده با هواى نفسانى دارد اگر خداى نکرده انسان از حُب ریاست و مقام و دنیا رهایى نیابد ممکن است همان لحظه هاى آخر خیالها و اوهام مادى و هواهاى نفسانى او را رها نکند نکته بسیار لطیفى را از مرحوم آقا جمال گلپایگانى شنیدم که خیلى تکان دهنده است.
ییک وقتى آقا سید على اکبر پدر آقاى خویى مشرف شده بود نجف. ما هم رفته بودیم منزل آقاى خویى دیدن ایشان. جمعى از بزرگان از جمله آقا جمال گلپایگانى هم حضور داشتند. صحبت از حساب سنّ به میان آمد. آقا جمال گفت:
(سن ها زیاد شده است ولى مغزها هنوز جوان است. سن بالاست ولى هنوز به فکر این است کى از همه بالاتر بشوم رئیس بشوم و… ولى نمى گوید: کى مى میرم)
حُب جاه و شهرت و ریاست زیان آور است. در روایات ما فراوان از این امور پرهیز داده شده و راه مبارزه با آن هم توجه به خدا و خوف از خداست.
در روایت از امام صادق(ع) است که: حُب جاه و شهرت در دل کسى که از خدا مى ترسد نیست; یعنى خوف خداوند متعال در دلِ مؤمن مانع از حب ریاست و شهرت است.
شما ببینید عمر سرمایه اى است که بالاتر و گرانبهاتر از آن سرمایه نیست. خداوند این نعمت بزرگ را در اختیار ما قرار داده است; ولى ما قدرش را نمى دانیم. چه زیان آور است این که این عمر گرانبها در طلب چیزى مصرف شود که فانى است و بقاى آن وابسته به همین عمر است. ریاست شهرت و… همانند خود عمر فانى هستند امور اعتبارى اند که حقیقت خارجى ندارند و همین امر اعتبارى بقایش به دست ما نیست. عمر که تمام شد آن هم از بین مى رود.
بنابراین باید جدّاً از خداوند متعال بخواهیم قوه قدسیه اى عنایت بفرماید تا بتوانیم حُب ریاست حُب شهرت و مقام را از دل خود بیرون کنیم و به جاى آن خوف الهى را در دل جاى دهیم. اگر خداى نکرده گرفتار شهوات نفس اماره شدیم هم خوف الهى از دلِ ما بیرون مى رود هم متجرى در معاصى مى شویم آن وقت از هیچ کسى حیا نمى کنیم حتى از خداوند متعال و از آن دو ملک رقیب و عتید هم حیا نمى کنیم. آن وقت علمى که باید بر طرف کننده ظلمتها و تاریکهاى جهل باشد خود حجاب شده ظلمت را افزوده است. از خداوند متعال مى خواهیم که به ما و همه اهل علم توفیق مبارزه با نفس که جهاد اکبر است عنایت فرماید تا هدف از تحصیل ما دست اوردن رضاى الهى باشد.
مرحوم آقا شیخ جعفر در اجازه اجتهادى که براى نوه صاحب ریاض نوشته بود در پایان آن این جمله آمده بود: (اسأل الله تبارک و تعالى ان یوفقه لتحصیل مرضاته.)
این دعایى است که ورد زبان همه اهل علم باشد. باید از خداوند بخواهند که توفیق بدهد تا خشنودى و رضایت او را بتوان به دست آورد. باید تلاش کرد براى رضاى خدا و رضاى ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه که خشنودى او خشنودى خداوند است.
ما سهم امام مصرف مى کنیم ما عائله امام زمان(عج) هستیم همه عائله آن حضرت هستند: (بیمنه رزق الورى); ولى ما اهل علم به ایشان نزدیک تریم به همین نسبت باید در تحصیل رضاى ایشان که رضایت خداوند است بیش تر کوشش کنیم.
نکته دیگر ضرورت درس اخلاق در حوزه هاست. علم اخلاق براى همه لازم است بخصوص اهل علم. علم اخلاق است که انسان را آشنا به وظیفه مى کند و علم را با عمل همراه مى سازد.
در سابق اخلاق در حوزه نجف درس رسمى حوزه بود. کسانى مانند مرحوم آقاى حاج سیّد على قاضى تدریس مى کردند و کسانى همانند: آقاى شاهرودى و حکیم و… شرکت مى جستند. این درسها بسیار مؤثر بود. ما باید کارى کنیم که درس اخلاق در حوزه رسمیت پیدا کند تا حوزه ها افراد مهذّب و شایسته تحویل جامعه دهند. اینان اگر خوب بودند مى توانند افراد جامعه را نیز خوب تربیت کنند.
نمونه اى از این افراد تربیت شده الآن به ذهنم آمد برایتان نقل کنم. مرحوم آقا شیخ
محمد حسین اصفهانى معروف به کمپانى را مى شناسید از فضل و دانش ایشان باخبرید. البته بنده توفیق حضور درس ایشان را نداشتم ولى چند جلسه اى در منزل مرحوم آقا میرزا على آقا شیرازى پسر مرحوم میرزاى بزرگ خدمت ایشان رسیدم. در یکى از روزها که گمان مى کنم روز عیدى بود و ایشان به همین مناسبت تشریف آورده منزل آقا میرزا على آقا. چیز شگفتى که ما دیدیم وقتى وارد شد در حضور جمع دست آقا میرزا على آقا را بوسید! این کمال تواضع ایشان بود. و نمونه اى از آن تربیت که عرض کردم.
خودم یک وقتى داخل صحن به ایشان برخوردم سلام کردم. ایشان هم جواب داد; ولى چند قدمى رفته دو مرتبه برگشت و با صداى بلند فرمود: آقا سلام علیکم. گویا احتمال داده بود جواب سلام مرا نداده یا شاید طورى بوده است که من نشنیده ام. در هر صورت با این که من یک بچه طلبه اى بیش تر نبودم ولى شیخ با آن عظمت برگشت و جواب سلام مرا آن طور که خودش مى خواست داد که من خجالت کشیدم. بنده به ایشان خیلى ارادت داشتم. مرحوم حاج شیخ نماز جماعت را پشت سر حاج شیخ على پسر حاج شیخ موسى زاهد حاضر مى شد. ایشان تابستانها به خاطر گرمى هوا شبها نماز را پشت بام مسجد هندى ها مى خواند جاى باصفایى بود. برخى بزرگان دیگر نیز در این نماز جماعت شرکت مى کردند.
آقاى حکیم هم پیش از آن که خود نماز را با جماعت بگزارد و امامت جماعت کند نماز ظهر را با آقا شیخ على مى خواند و نماز مغرب و عشاء را با آقا شیخ باقر قاموسى مى خواند که ایشان نیز از مقدسین علما بود هر چند معمم نبود و یک جفیه مى انداخت.
در هر صورت حوزه هاى گذشته با این بزرگان و این تقیّدها و تخلق ها بوده است. امیدواریم که ان شاء اللّه حوزه هاى فعلى ما بتوانند پیرو آن بزرگان باشند.
حوزه: از این که به حضرت عالى زحمت دادیم و وقت شریف شما را گرفتیم پوزش مى طلبیم.
استاد: من هم خیلى ممنون هستم از زحمات شما.

تبلیغات