نـظـریـه انـسان کامل از عرفان ابـن عربى تا عرفان امام خـمینى
آرشیو
چکیده
متن
انـسان کامل مهم تریـن بحثها و مقـوله هاى عرفانى در فرهنگهاى مختلف از جمله فرهنگ اسلامى است.
ابـن عـربـى از بزرگ تریـن نظریه پردازان آن افزون بـر تحلیل و تـفـسیر ایـن بحث عرفانى پیـوند ولایت با انسان کامل را مطرح کـرد و از آن پـس شـارحـان آثـار او تـا عصـر حاضـر به شـرح نکته هـاى مبهم نظریه هـاى او پـرداخته اند.
امـام خمینـى نه تنها نسبت ایـن نظریه و بحث ولایت در انــدیشه شیعى را بـه طـور دقـیق در آثار خـود بازتـابـانـده بلکه نقـش آفـرینیهاى بـنـیـادیـن انـسـان کـامل را در عینیت جامعه و نیز رابطه ولایت عـرفانـى و فقهى را بـویژه در آخـریـن سالهاى حیات پربار خود شرح داده است.
مـا در ایـن مقـال به منظور تجلیل از صـدمیـن زاد روز امام سـالکـان گـوشـه هـایـى از
بحث عمیق انسـان کـامل را در آثـار عرفانـى ایشان بـویـژه در تعلیقه آن سـالک بزرگ به شـرح فصـوص الحکم قیصرى دنبال خواهیم کرد.
پیشینه هاى بحث:
شـمارى از نـویسنـدگان معاصـر خـاستگاه و سـرچشمه نظریه انسان کـامل را فـرهـنـگهاى غیـر اسلامـى قلمـداد کـرده انـد. از جمله گولپنارلى مـحقق برجسته ترک بر این نظر است که ایـن نظریه از آیین بودیسـم تـاثیر پذیرفته است.1 شمارى ایـن اندیشه را اثر پذیـرفته فلسفه یـونـانـى و یهودى مـى دانند.
گـروهـى ریـشـه آن را در ایران پیـش از اسلام و اسطـوره کیـومرث در اوستا جسته اند.
شـمارى هـم سـرچشمه آن را در آثار هـرمسـى و غنـوسـى و آیینهاى ماقبل یهودى ردیابى کرده اند.
به نظر مـى رسـد ایـن نظریه افزون بـر پیشینه هـاى یـاد شـده سـرچشمه هـاى قـرآنـى نیز دارد و مـورد تـوجه قرآن قـرار گرفته است. قرآن جـانـشـیـنـى انسان را یک جعل الهى مـى دانـد2 و از انسان کامل با عنـوان امام یاد مـى کنـد. در سـوره بقره آمـده است:
(واذا ابـتـلـى ابـراهیـم ربه بکلمات فـاتمهن قـال انـى جـاعلک للناس اماما.)3
چـون ابـراهـیـم را پـروردگـارش به امـورى آزمـود و او آنها را به انجـام رسـانـد گفت: تـو را پیشـواى مـردم قـرار دهــم.
پـس از قـرآن و اشاراتـى که در نهج البلاغه و احـادیث پیشـوایان دینى شـیـعـه یافت مـى شـود و خـود به تحقیق ویژه نیازمند است محمد بـن عـلـى الحکیم الترمذى (م: 255ه.ق.) بایزید بسطامى (م: 264ه.ق.) و حسین بـن منصـور حلاج (م: 309ه.ق.) از نخستیـن کسانى هستنـد که به ایـن نظریه پـرداخته انـد.
حـلاج با استناد به حدیث نبـوى: (ان الله خلق آدم علـى صـورته) به دو طـبیعت جـداى از هـم در انسـان بـاور دارد: طبیعت بشـرى (ناسـوت) و الـهـى (لاهـوت). ایـن دو طـبیعت در عیـن دوگانگى با هـم همـاننـد امتزاج شـراب آمیخته اند.4
انسان کامل درعرفان ابن عربى
مـحى الدیـن بـن عربـى (638 ـ 560ه.ق.) نظریه حلاج را گرفت و آن را دگـرگـون سـاخـت و دامنه آن را گستـرانـد. نخست دوگـانگى (لاهوت) و (نـاسـوت) به صـورت دوگانگى جلوه هاى یک حقیقت نه دو ذات مستقل در آمـد بـعد لاهـوت و نـاسـوت نه تنها در انســان بلکه در هـر امـر دیـگـرى در ذهـنها چنیـن نقـش بست که وجــود بـالفعل دارد به گـونه اى کـه در هـر چـیـز نـاسـوت جـلـوه خارجـى و لاهـوت جنبه باطنى آن شـنـاخته شد. ولى خداوند که خـود را در همه جلوه هاى وجـود آشکار مـى کـنـد به گونه تام و تمام در انسان کامل که انبیا و اولیا بـارزتـریـن نمـونه آن هستنـد ظهور یافته است. ایـن نظریه موضوع اصلى دو کتاب: فصـوص الحکـم والتـدبیـرات الالهیه ابـن عربـى است و بسیارى از زوایـاى آن در کتاب: فتـوحات المکیه و آثار دیگر او مورد گفت وگـو قرار گرفته است. فصـوص الحکـم بـا شهرتـى که در بیـن ملتهاى اسلامـى به دست آورد مـورد اقـبـال عرفاى بلند آوازه قرار گرفت. در چنـد قـرن گذشته بیـش از یـکـصـدو ده شـرح بـه زبانهاى: فارسـى ترکـى و عربـى به ایـن کتاب نـوشته شده و نظریه انسان کامل را به صـورت یکـى از بحثهاى کلاسیک عرفان نظرى درآورده.
فـصـوص الحکـم دربردارنـده بیست وهفت فص است و هر یک از فص هاى آن بـه نام یکى از انبیا که انسان کامل عصر خـود و جلـوه اى از جلـوه هـاى مـحـمـدیه بـوده انـد ویژه شـده است و مظهر جــامع انسان کامل پیامبر اسلام است.
ابـن عـربـى انسـان کامل را نایب حق در زمیـن و (معلـم الملک) در آسـمـان5 مـى خـواند او را کامل تریـن صـورتـى مـى داند که آفریده شـده و مرتبه او از حـد امکان برتر و از مقام خلق والاتر است. به خـاطـر مـرتبه وى فیض و مـدد حق که سبب بقـاى عالم است به عالم مى رسد.6
او حـادث ازلـى و دائم ابـدى و کلمه فـاصله و جامعه است. به وسیله انسـان تـام است که اسـرار الهى و معارف حقیقـى ظاهــر و پیـوستگى اول به آخر حاصل و مرتبه هاى عالـم باطـن و ظاهر کامل مـى گردد.7 انـسان کامل محل همه نقشها و نگارهاى اسماء الهى و حقـایق کـونـى اسـت. او رحـمت بزرگ تـر حق بـر خلق است. انسـان کـامل روح عالـم و عـالـم جـسـد اوسـت. هـمان گـونه که روح به وسیله قـواى روحانى و جـسمانـى به تدبیر بـدن و تصرف در آن مـى پـردازد انسـان کـامل نیز بـه وسـیـلـه اسـمـاى الــهى که خداوند راز و رمز آنها را به وى آمـوخته است در عالـم دست مـى یازد و همان گـونه که روح سبب حیات بـدن اسـت و چـون آن را رها سازد جسـد از هـر کمالـى تهى مـى شـود انـسـان کامل نیز مایه حیات عالـم است و چـون او ایـن جهان را ترک کـنـد ایـن عـالـم تـباه و از معنى خالى مى شـود.8 انسان کامل نـخـسـتـیـن تعینى است که ذات احدیت بیـش از هر تعینى به آن تعیـن یـافـتـه اسـت.
حقیقت محمدیه شخص رسـول الله نیست بلکه موجـودى اسـت مـاوراء طـبـیعى و بـرابـر بـا عقل اول9 که در همه انسـانهاى کـامل سـارى اسـت و هـر بـار یکـى ازانسـانهاى کـامل بـارور این حـقـیـقت است. ایـن حقیقت از جهت پیـونـدى که بـا انسـان دارد صـورت کـامـل انـسـان است و از جهت پیوندى که با دانشهاى باطنى دارد منبع آن دانشهاست.
ولایـت کـه از بـحـثهاى بنیان شـده بـر نظریه انسـان کامل است در عـرفـان ابـن عـربـى ویژه مردان نیست. ابـن عربـى در کتاب:
عقله الـمـسـتـوفـز پـس از بیـان ایـن نکته که ملاک تـراز و معیار خلافت انـسـانـیـت انـسـان صـورت الهى اوست تـاکیـد مـى ورزد مقـام نیـابت الـهـى ویـژه مـردان نـیـست بلکه زنـان نیز به ایـن مقام دست مى یـابـند چـون مردانگى و زنانگـى از اعراض انسـانیت است نه حقایق آن و پیامبـر خـود به کمال زنان شهادت داده است.
(کمل من الـرجال کثیـرون و کملت مـن النساء مریـم بنت عمـران و آسیه امراه فرعون.)10
انسـان کـامل در عرفـان شـارحـان ابـن عربـى
پـس از مـحـى الـدین ابـن عربـى جانشین او; یعنـى صـدرالـدیـن قـونـوى (م671:هـ.ق.) عـامـل اصلـى گستـرش آرا و دیـدگاههاى وى بـود. مشایخ بـزرگـى که هر یک تلاش ورزیدنـد کتابهایـى در شرح و بیان آراى محى الـدیـن بـنویسند مانند: مـویدالدیـن جندى شارح فصـوص الحکـم سعد الـدیـن فرغانـى نـویسنـده مشارق الـدرارى و فخرالدیـن عراقى از جمله شـاگـردان مـکـتب قـونوى هستند. اینان در گستراندن دیدگاهها محـى الدیـن در زمینه عرفان عملـى و نظرى کـوشیدنـد. عـزالـدیـن نـسفـى (700 ـ 630ه.ق.) از مـریـدان شیخ سعدالدین حمـوى (م649:هـ.ق.) نـخـستیـن نـویسنده اى است که نام رساله هاى خود را (الانسان الکامل) خـوانـد و ایـن نظریه را شرح داد و گستراند. نـسـفـى انسان کامل را انسانى مـى دانست که در شـریعت و طریقت و حـقـیـقـت تـمـام باشـد. او همیشه در عالـم هست و زیـاده از یکـى نـیـسـت.11 وى در وصـف کـردن میزان علــم انسان کامل خاطر نشان مـى سـازد: هـیـچ چـیز در ملک و ملکـوت و جبـروت بـروى پـوشیـده نیست و حکمت همه چیز را مـى دانــد.
در چـشـم انـداز نسفـى آدمیان زبـده و خلاصه کـائنات هستنـد و میـوه درخت مـوجـودات انسان کامل زبـده و خلاصه آدمیان است.12 (مـلائـکـه کـروبیـان و روحـانیـان و عرش و کـرسـى و سمـاوات و کـواکب جـمـلـه خادمان انسان کامل اند و همیشه گرد انسان کامل طـواف مـى کننـد و کـارهـاى انسـان کـامل بسـاز مـى دارنـد.)13 سـیـد حیدر آملـى (م787:ه.ق.) نگارنـده آثار گرانبهاى عرفانـى از انـدیـشه ورزان بلنـدپایه شیعى است که در شرح دیـدگاه انسان کامل و بـرابـرسازى آن با مبانـى تشیع گامهاى بلنـدى بـرداشت.
او در بـیـش تر آثار خـود به ایـن دیـدگاه اشاره کرده است. به شرح تـریـن شـرح فـصوص الحکـم یعنى نص النصوص از آثار پر بهاى آملى است.
سـیـد حـیـدر در کـتـاب: اسـرار الشـریعه و اطـوار الطــریقه و انوار الحقیقه مى نویسد:
(عـالـم به منزله بـدن انسـان کبیـر است و تمام اجزاى آن به منزله اعـضـا و جـوارح آن چـونـکه روح جزئى انسـان همـان طـور که خلیفه خـداونـد در بـدن آدمـى اسـت روح کلـى انسـان خلیفه خدا است در عالـم و مظهر حقیقـى خـدا همان انسان کبیـر است.)14
(به او[ انسان کبیر] عقل و قلـم و نـور نیز اطلاق مـى شـود کما ایـن که به انسـان صغیـر فـواد و قلب و صـدر گفته مـى شـود.)15 رشـته بحث و نظر دربـاره انسـان کـامل پـس از حیـدر آملـى به وسیله شـاه نعمت الله ولـى (834 ـ 735ه.ق.) که معاصر سید حیـدر و از او جـوان تـر بود دنبال شد. وى دست کـم چهار رساله شرح و ترجمه بر فـصوص نوشت و پـس از او عبدالکریـم جیلى (گیلانى) (832 ـ 767ه.ق.) در کـتـاب: الانـسـان الـکـامل فـى معرفه الاواخـر والاوائل به این نـظـریه روى آورد و پس از او کم کـم ایـن بحث صـورت کلاسیک به خـود گـرفت و یکـى از بـاورهـاى اهل معنـى شـد.
انـسـان کـامل به نظر جیلـى (قطب) است که سپهر وجــود از آغاز تا انـجـام بـر روى او مـى چـرخد. ایـن قطب از زمانى که هستـى هستـى یـافـت یـگـانـه و دگـرگـونـى ناپذیـر بـوده است. او به شیوه هاى گـوناگـون جامه به تـن کرده است و در هر جامه اى نام جـداگـانه اى داشته است; امـا نـام واقعى او محمـد است.
گـیـلانـى یـا همان جیلى حضرت محمد(ص) را آسمان و زمیـن و لاهـوت و ناسوت مى خواند16 و مى نویسد:
(انسان کامل در ذات خـود همه حقایق وجـود را عرضه مـى کند. او در روحـانـیـت خـویـش برابر با همه حقایق روحانـى و درجسمانیت خویـش بـرابر واقعیات جسمانى است. قلب او برابر عرش الهى است انانیت او بـرابـر کـرسـى ذهـن او بـرابـر قلـم اعلـى روح او برابر لوح مـحـفـوظ طبیعت او برابر عناصر مادى قواى او برابر هیـولاى اولـى اسـت. حـاصـل آن که هـر یک از قـواى انسـان کامل بـرابـر بـا یکـى از جلـوه هـاى گـونـاگـون جهان مـادى است.)17
به اعتقاد عبـدالکـریـم گیلانـى سه مرتبه از تکامل بـراى انسان کـامل وجـود دارد در مـرتـبه نخست اسمـاء و صفـات الهى به انسان کامل بـخـشـیـده مـى شـود و در مرتبه دوم او مـى تـواند حقایق الهى و انـسـانـى را دریـابـد و از اسرار عالـم غیب آگاه شود و در مرتبه سـوم قدرت آفرینندگى و اقتدار مى یابد تا ایـن قدرت را در جهان طبیعت آشکار سازد و همه عالـم فـرمانبـر قـدرت اوست.18
در سـده نـهـم مـولانا عبـدالـرحمـن عمادالـدیـن جامـى از بزرگ شارحان مـحى الدیـن با نوشتـن: نقد النصوص فى شرح نقش النصوص نکته هاى دشـوار و پـیـچیده کتاب فصـوص را حل کرد و افکار ابـن عربـى را در زمینه انسان کامل بـراى صاحب نظران دیگـر در خـور فهم ساخت. مـلاصـدرا ملامحسـن فیض ملاعبـدالرزاق لاهیجـى ملاعلـى نـورى آقـا علـى مـدرس مـیـرزاى جـلـوه حکیـم سبزوارى آقـا محمـد رضـا قمشه اى و شـمـارى دیـگـر از بزرگان عرفان از نقـد النصـوص جـامـى استفـاده هـا بـرده اند.
مـولانا جلال الدیـن رومـى نیز همچـون عرفاى نامدار دیگر به طرح ایـن بـحث پـرداخته است. در انـدیشه هاى مـولـوى انسـان کـامل انسانى است کـه اراده خـویـش را در اراده خدا فرو مى برد و غرق مى کند. او چـون از خـویـش خالى شد خدا در درونـش مى زید و از درون او سخـن مى گـویـد و بـه دست او عمل مى کند. چشم و دلش به نـور خدا روشـن مى گـردد. او هـرحـجـابـى را مى درد. عقل کل و نفـس کل اوست و هیچ قـدرتـى بیـرون از قـدرت خدا نیست.
عقل کل و نفس کل مرد خداست
عرش و کرسى را مدان کز وى جداست
انـسـان کـامـل از جنس ایـن عالم نیست و به علـم لدنى مجهز است و رفـتـار و کردار او فراسـوى درست و نادرست است: مرد خـدا شاه بود زیر دلق
مرد خدا شاه بود زیر دلق
مرد خدا گنج بود در خراب
مرد خدا نیست ز باد و زخاک
مرد خدا نیست زنار و زآب
مرد خدا بحر بود بى کران
مرد خدا باد بود بى حساب
مرد خدا اعلم از حق بود
مرد خدا نیست فقیه از کتاب
مرد خدا زآن سوى کفرست و دین
مرد خدا را چه خطا و صواب
در عـهـد صفـوى حکیـم ملاصـدرا بحث انسـان کـامل را در حکمت متعالیه گـنـجـانـد. او فلسفه وجـودى انسان کامل را اراده خـدا در گماردن جـانـشیـن از سوى خـود در دست یازى به امور و ولایت و پدید آورى و نـگاهدارى عالم مى داند. این جانشیـن یک رو به سوى قـدیـم و فیض و رحمت حق دارد و یک رو به طـرف حادث. او فیض حق را به آفریده ها مى رساند.
خداوند ایـن خلیفه را به صـورت خـود خلق نمود تا قائم مقام او در دسـت یـازى امـور بـاشـد. بـر او لبـاس تمام اسمـاء و صفـات خـود را پـوشـانـیـد و بـا دادن کـارهـا به دست او در مقام جانشین و جاى گـزیـن سرنوشت امـور پدیده ها و آفریده ها را به او حـواله داد و حـکـم دسـت یـازیهاى او را در تمام خزینه ها و گنجینه هاى عالـم مـلک و ملکوت مهر زد و به زیر فرمان در آوردن همه آفـریـده ها را به سبب حکـم و قضـاى جبـروتـش تصـویب کـرد.
مـلاصـدرا بـه ایـن نتیجه رسیـد: هر یک از افراد بشـر بهره اى از خـلافـت را به اندازه استعدادهاى گوناگون انسانى خـویـش برده اند. از نـظر او آیه: (هـوالذى جعلکـم خلائف فـى الارض)19 اشاره به همیـن مـطـلـب دارد.20 ایـن فـهم عرفانى و فلسفى کم تر مورد دقت قرار گـرفـتـه بـود. او با ایـن فهم خویش مسوولیت بیـش تر را بـراى آدم در بـرابـر جهان قـائل شـد و ایـن نظریه از حـالت انتزاعى و تجریدى خـویـش درآمـد و عینیت بیـش ترى یافت و فلسفه حضـور انسانهاى عادى بـى شـمارى را که در همه بخشهاى جغرافیایى زمیـن پراکنده بـودند بـهتر روشـن کرد. در باور او هر انسانى مى توانست در روند کمال جـویـى قرار
گیرد و جنبه هاى بریـن خود را فـربه گـردانـد و گـامهاى بـلـنـدى را در بـه دسـت آوردن مـفـهـوم نسبـى کمـال در نهاد خـود بردارد.
انسان کامل در عرفان امام خمینى
امـام خـمـیـنـى از آخـریـن چهره هـاى عرفـانـى است که به بحث انسان کـامل پـرداخت. ایشان عرفان نظرى را در محضـر آقا میـرزا محمـد علـى شـاه آبـادى صـاحب رشحات البحار و از شاگـردان آقا میرزا هاشم فرا گرفت.
امام خمینـى مـدت شـش سال در محضـر مرحـوم شاه آبادى با رمـوز عرفان آشـنـا شـد و در 27 سـالگى فصوص الحکـم را نزد وى خـواند و پـس از هـجـرت او به تهران تعلیقات مفید و راهگشاى خودرا بر شرح فصوص الـحـکـم قیصرى و مصباح الانـس نگاشت و مصباح الهدایه و شرح دعاى سـحـر را نـوشت و مدتى در حوزه قـم شرح فصوص تدریـس کرد.21 ایشان تـعـلـیـقـات خـود بر شرح فصـوص الحکـم را در سال 1355ه.ق. در 35 سـالگـى به پـایـان رسـانـد.
تـعلیقات امام بـر شـرح قیصـرى رومـى پـر بها و دلـرباست و به تعبیر اسـتـاد سـید جلال الـدین آشتیانـى ایـن تعلیقه حاکـى از ذوق سرشار ایشان است.22
امـام پـاره اى از مطـالب شـرح قیصـرى را نقـد کـرده و گاه دیدگاههاى شـیـخ اکـبر محى الدیـن ابـن عربـى را نیز به بـوته بـررسـى نهاده و از اسـتـاد محقق خـود میـرزا محمـد علـى شـاه آبـادى درتـاییـد مطـالب خـود سخنـانـى را نقل کـرده است.
از بـحـثهاى اسـاسـى امام خمینـى در تعلیقه و آثـار دیگـرش از جمله شـرح چهل حـدیث و مصبـاح الهدایه و شـرح دعاى سحر بحث انسان کامل اسـت. امام ایـن بحث را همانند عرفاى دیگر به دنبال بحث از پایه ها و مرتبه هاى جلـوه حق مـورد بحث قرار مـى دهد:
(هـر مـوجـودى داراى جهت ربوبى است که ظهور حضرت ربـوبیت را در او فـراهـم مـى سازد و هر اثرگذارى و پدیدآورى درعالـم از سـوى اوست. پـس در عـالـم وجـود اثـر گذارى جز خـدا نیست چشم اندازهاى ظهور ربـوبـیـت خـدا گـوناگـوننـد در بـرخـى از چشـم انـدازهـا ربـوبیت حق بـر حسب مـراتبـش نمـود یافته است.)23
مـرتبه هـاى ظهور را شمـارى پنج و شمـارى شـش دانسته اند:
1. مـرتـبـه غـیـب مـغـیب غیب اول تعیـن اول حضرت ذات وحقیقه الحقایق.
2. غـیـب ثانـى تعیـن ثانـى و مـرتبه دوم ذات که اشیا بـا صفت علمى در آن آشکارمى شوند.
3. مـرتبه ارواح و ظهور حقایق مجـرد و بسیط و عالـم غیب عالـم امر و عالم علوى و عالم ملکوت.
4. مـرتـبـه عـالـم مثـال عالمـى که بیـن عالـم ارواح وعالــم اجسام واسطه قرار گرفته و در زبان شرع عالـم برزخ خـوانده شـده است.
5. عالـم اجسـام و پـدیـده هـاى مادى.
6. مـرتبه انسان کامل که جـامع همه مـرتبه هاى ظهور الهى است و از آن به مـرتبه عمائیه هـم تعبیـر مى شـود. امام مـى نـویسـد:
(هـمـه مـرتـبه هـاى ظهور به مـرتبه اتـم احمـدى که داراى خلافت کلـى الهى و صـورت ازلـى و ابـدى است پـایان مـى پذیـرنـد.)24 گـاه مرتبه نخست و دوم یکـى دانسته شـده و از مجمـوعه مرتبه ها به حضرات خمس تعبیر شده است.
در عرفان امام خمینـى نخستیـن حقیقتـى که در عالـم وجـود ظاهر شـده انـسـان کـامـل اسـت.25 او صـورت حق و جلـوه تمام اسماء حسنـى و امـثـال علیاى الهى است.26 او تـام تـریـن کلمات الهى است27 و به وسـیـله اوست که دایره وجـود به آخر مى رسد.28 نباء اعظم است29. تـجلى خدا در انسان کامل بدون واسطه هیچ صفتـى یا اسمـى نیست.30 عـیـن ثابت انسان کـامل بـر سـایـر اعیان ثـابته ممکنات سیادت دارد.
نـسـبـت میان عیـن ثـابت انسـان کـامل و اعیـان دیگـر در حضـرت اعیان مـثل نسبت بیـن
اسـم اعظم الهى درحضرت واحـدیت با اسماء دیگـر است. بـنـابـرایـن چنانکه اسـم اعظم در هیچ آیینه اى رخ نمى تابد و به هـیـچ تـعـیـنـى متعیـن نمى شـود و به جهت جلـوه در همه مرتبه هاى اسـمـائـى ظـاهر شده و تابش نورش در همه چشـم اندازها بازتاب مـى یـابـد و جلوه همه اسماء بسته به جلـوه آن است. عیـن ثابت انسان کـامـل نـیز به جهت جمعیت اجمالـى منتسب به حضرت جمعیت در صـور اعـیان ظاهرنمى شـود و به ایـن جهت غیب است و به جهت ظهور در صـور اعیان ظاهر بر حسب استعداد ظاهر مـى شود.31
انـسـان کـامل داناى همه مـراتب تاویل است. او همان لحظه اى که کـتاب محسـوس راکه در اختیار اوست مـى خـوانـد از صحیفه عالـم مثال و عـالـم الـواح و عـالم ارواح تا علـم اعلى حضـرت تجلـى تا حضرت علم تا اسـم اعظم را مى خـواند و راسخ در علـم است.32
او داراى احـدیـت جـمـع اسـمـاء و اعیـان و مظهر حضـرت احــدیت جـامع اسـت33 و هـیچ یک از اسمـاء را در او غلبه تصـرف نیست.34
حق جمـال خـود را در آیـیـنه وى مـى بینـد.35 او چنـانکه آیینه شهود ذات حق اسـت آیـیـنـه شـهـود همه اشیا نیز هست.36
چنانکه ذات الهى بـا احـدیـت جـمع خـود یگانه بخـش همه اسماء و صفات است حقیقت انسان کـامـل نیز از بـاب ایـن که حکـم سـایه همـان صـاحب سـایه است احـدیت همه اعیان است.37
حـقیقت انسـان کامل درمقـام غیبـى آن بـا هیچ امتیازى امتیاز نمى یابد و به هیچ ویژگى و چگـونگـى نمـوده نمـى شـود و در هیچ آیینه اى نـمـود پـیـدا نـمى کند ولـى در مقام جلـوه در نقشها و گـونه هاى اسـمـا و ویژگیها و بازتاب نور در آیینه نمـودها و امتیازها به هـیـئت کره هاى در هـم داخل شده است که بعضـى بعض دیگر را در خـود گـرفـته است با ایـن فرق که کره اى روحانى به عکـس کره هاى حسى ایـن مرکز است که محیط را درخـود مى گیرد.38
نـقـش انـسـان کـامل به عنـوان ولـى مطلق الهى جلـوه اسماء بـرابـر خـواسـت عـدل اسـت. امـام در شـرح ایـن نکته در مصبـاح الهدایه مى نویسد:
(هـر یـک از اسـمـاء الهى درحضـرت واحـدیت مقتضـى آن بــود که کمال ذاتـى خـود را کـه در او و مـسـماى او نهان بـود به طور اطلاق اظـهـار کنـد. اطلاق به ایـن معنـى که کمال ذاتـى او باید اظهار شـود و حـتـى اگـر اقـتـضـاهاى دیگـر اسماء را در پـرتـو ظهور خود محجـوب سـازد مـثـلا جـمال حضرت حق تعالى مقتضى ظهور جمال مطلق است و مـعـنـاى ایـن اطلاق آن که جلال حق محکـوم جمال گـردد و در او مخفـى شـود و جـلال حق مقتضـى آن است که جمـال در باطـن خویـش گـرفته و زیر قـهـر و سـلطه خـود درآورد و همچنیـن دیگر اسماء الهى. از طرفى حـکـم الهى مقتضـى آن است که میان آنها باعدالت حکـم کنـد و ظهور هـر یـک از آنـهـا طـبق مقتضاى عدل شـود. پـس اسـم اعظم الله که حـکـومـت مطلقه از آن اوست و حاکم علـى الاطلاق بر همه اسماء است بـا دو اسـم: حـاکـم و عادل تجلـى نمـود و در میـان اسمـاء بـا عدالت حـکـم کـرد. پـس امـر الـهى عدالت را اجـرا نمـود و سنت الهى که تـبـدیلـى در آن نیست جارى گـردیـد و کار تمام شـد و قضا انجـام شـد و به امضا رسید. پـس براى تـو روشـن که شان پیغمبر در هر نشئه اى از نشئه هـا و در هـر عـالـمـى از عـوالـم آن است که حــدود الهى را محافظت نموده و نـگـذارد که آنها از حد اعتدال خارج شـوند و از مقتضـاى طبیعت آن حـدود جـلـوگـیـرى کنـد و نگذارد که مقتضــاى طبیعى آنها اصلا ظهور یـابـد بلکه از اطلاق آنها جلـوگیرى کنـد; زیرا اگر بخـواهد به طـور اطـلاق از ظهور مقتضا جلوگیرى کند از حد حکمت بیرون رفته و قسر در طـبـیـعـت لازم مى آید و ایـن خود بـرخلاف عدالت در قضیه است و خـلاف عـدالـت بـر خلاف نظام اتـم و سنت جارى است. پس پیامبر کسى اسـت کـه بـا دو اسـم (الـحکـم) و (العدل) ظهور نمـوده و از اطلاق طبیعت مانع گـردد و به عدالت در قضیه دعوت کند.)39
پس شان نبى به عنوان آیینه اتـم در هر نشئه اى از نشئه ها و در هـر جـهانـى از جهانها حفظ حدود الهى است و جلـوگیـرى از خـارج شـدن از اعتدال.40
نـزول خـلیفه و قطب در درجه هـا و مـرتبه هـاى امتیـازهـا و نمـودهاى خـلقـى و دگرگونى آن با دگرگـونیهاى زمینى و آسمانـى سبب در پـرده شـدن او از حـق و خـلق و از مرتبه هاى وجـود نمـى شـود. بنابرایـن ولـى و خـلـیـفه شاهد حضرات اسمائى و اعیانى (اعیان ثابته) در حـضـرت عـلـمـى اسـت و هـمه درجه ها و مـرتبه هاى نزول اسمائى و اعیانـى را در حضـرت غیب و شهادت مـى بینـد.
بـنـابرایـن ولـى و خلیفه یادآورنـده همه مرتبه هاست و شمارى از اهـل ذوق گـفـتـه انـد: حقیقت معراج یـادآورى روزگـاران پیشیـن و اکـوان سـابقه بـوده است.41
آنچه یادآور شـدیـم مطالعه انسـان کامل در قـوس نزولـى بـود و انسان در قـوس صـعودى سالکانـى به آن نامبردارنـد که در پرتـو اشـراقهاى الـهى به کمـال ذاتـى خـود دست یـافته انـد و یـا در راستـاى رسیـدن به کمالهاى ذاتـى در تکاپـو به سـر مـى بـرنـد.
در عـرفـان امـام خمینى عبد پـس از فناى ذاتى صفتـى و فعلـى به جـامـه بـقاى بعد از فنا آراسته شده و به وجود حقانى پـس از رفض وجـود خـلقـى دست مـى یابد. در ایـن مقام است که عبد گـوش حق چشم حق و دست حق مى شود.42
انـسـان عارف با تـوجه به ایـن که از نمـودها و ویژگیهاى بشرى مى مـیرد و به نمودها و ویژگیهاى الهى زنده مى شـود در اختیار خدا قـرار مـى گـیـرد و خـدا در قلب اولیا و انسانهاى کامل که از هر دو عـالـم رها و در پرتـو تربیت اویند تـدبیر مـى کند و ایـن تربیت و تـدبـیـر از راه جلـوه ها و جذبه هاى باطنى است و قلب عارف در ایـن مقـام بنـده مـولاى خود است.43
انـسـانهاى کامل کارى را از سـوى خـود انجـام نمـى دهنـد کار آنـان کـار خـداسـت; از ایـن روى فعل آنـان در کمنـد زمـان و مکان قرار نـدارد و مـى تـوانـد هـمراه با طـى مکان و بسط زمان باشد و همه عـوالم در برابر ولى کامل خاشع و فروتـن هستند چون اسم اعظم در اختیار اوست.44
مـیـزان دیـدن نقشها و نگـارهاى غیبـى از نظر امـام به بیـرون آمدن نـفـس از طبیعت و بازگشت به عالـم غیب بستگـى دارد. وقتـى نفـس خـود را از طـبـیـعـت بیـرون آورد ابتـدا مثالهاى مقیـد غیب بعد مثـال مطلق را به شـرح مـى بیند.
بیـرون آمـدن از طبیعت در خـواب گـاهـى از استـراحت نفس از تدبیرهاى بـدنـى ناشى مى شـود و به اندازه صفایى که نفـس به آن رسیده است بـه جهانهاى غیبى مى پیـونـدد و حقایق غیبـى را مـى بینـد. حقیقت در مـثـالـهـایـى تمثل مـى یابـد که نفـس به آنها عادت دارد و بـا آنها مـانـوس و بـه تـعبیـرى نیـازمنــد است و انسـان کـامل مـاننـد: انبیا حـقـایـق را بـرابـر اختیار خـود تمثیل مى کند و آنها را از عالـم مـثـال بـه عـالـم ملک پاییـن مى آورند تا بتوانند بر ایـن اساس زنـدانـیـان عالـم طبیعت را رها سازند و فرشتگان بر حسب تـوانایـى روحـانـیـت آنـهـا فـرود مى آیند. بنابرایـن روحانیت نبى است که فـرشـتـگـان روحـانى را به عالـم مثال یا ملک نازل مى کند و ضعف اجـسـام آنـها موجب مى شـود که در وقت ظهور ارواح مجـرد به حـالتـى ماننـد اغمـا فـرو روند.45 خـلیفه الهى در قلمرو خود به گـونه اى که بخـواهد دست مـى یازد و ایـن نـاشـى از آن اسـت کـه حق هر آنچه بخـواهد در عبد تصرف مـى کـنـد.46 تـنها از باب حفظ مقام بندگـى و ادب است که پیـامبـران و اولـیـا از آشـکـار کـردن مـعجزه هــا و کرامتهایـى که از اصـول آن اظـهـار ربـوبـیـت و قدرت و سلطنت و ولایت جانها در بـالا و پـاییـن اسـت. جز در مـواردى که به مصلحت بـوده است و مورد نیاز پرهیخته انـد و در ایـن موارد خاص نیز تمام تـوجه آنها به سمت رب الارباب بـا بـیـان خـوارى و بنـدگـى بـوده است و اصحاب طلسمات و نیرنگها و اربـاب سـحـر و شـعـبـده و ریاضت که ریشه هاى آنان به عالـم جـن و شـیـطـانهاى کـافـر و ملکـوت سفلى که سایه تاریک و دیجـور عالـم ملک اسـت وابـسـته انـد همیشه در اظهار سلطنت و ابـراز تصـرف خـود به دلـیــل فـزونـى عـشـق بـه انـانیت و زیـادى تشـوق نفسشـان به سـر مــى برند.47
نظریه عرفـانـى ولایت در عرفـان امـام خمینى
یـکـى از دسـتـاوردها و پیـامـدهـاى مهم بحث انسـان کـامل فهم پذیـرى نـظریه عرفـانـى ولایت است. مسـاله اى که از مهم تـریــن بحثهاى اسلامـى شـمـرده مـى شـود و در حکمت کلام فقه و سیــاست مطرح شده و در طول سده هاى گذشته به عنوان محـورى تریـن مساله عرفـان نظرى و اسـاس و پـایـه آن و جـنـبـه بـاطـن اسلام مـورد تـوجه انجمـن گاههاى عرفانى قـرارگـرفته و گاهى بحثهاى نظرى آن جنبه عملـى یافته و به مصـداق عینـى آن دامـن گسترانـده و حتـى جـریـانهاى تنـد اجتمـاعى را به دنبال داشته است.
درعـرفـان شـیعى بـاطـن نبـوت مطلقه ولایت مطلقه است48 و ولــى خـدا صاحب مقام نبـوت و ولایت مبـدا و مـرجع و مصـدر و منشا کل است.49 از درنگ در عرفان نظرى امام روشـن مى شود که راهکارهاى ویژه اى کـه بیـش تر در سیر و سلـوک مطرح است مى تـواند انسان را در بستر حـرکـتـهـاى مـعنـوى به کمالهاى ذاتـى او برساند. و چنین نیست که هـمـگان بتـوانند به بالاتریـن مقامها دست یابنـد.
پـاره اى از جذبه هاى ربـوبـى مشتـاقان سالک را از گامهاى بعدى بـاز مـى دارد. امام در تعلیقه خـود درتعریف معنـى (هیمان) مـى نـویسـد: (هـیـمـان بـه معنـى وهشت بسیار از شهود جلال و جمال و حیرت درآن دوسـت کـه به هنگام ورود معشـوق به طـور ناگهانى یا براى کسـى که اسـمـاء جـلالى قهرى تجلـى کرده است دست مى دهد و کوه انیت سالک مـندک مى شـود. در ایـن حالت بعضى از سالکان به دلیل فزونـى دهشت و مـحـبـت شـان یا کـاستـى استعداد یا نقصـان مزاج قـدرت بازگشت به مـمـلـکت خـود را از دست مـى دهنـد و به صـورت مجذوب مهیمـن بـاقـى مـى مـانـنـد. آنها جز خـدا کسـى را نشناسنـد و به دلیل حالتهاى مجنـون گـونـه اى کـه دارنـد کـسـى جز خـدا آنها را نشنـاسـد. بعضـى نیز که مـورد تـوجه ویژه الهى هستند و از استعداد برخـوردارند به مملکت
خـود بر مـى گردند و عقل آنهاهم عقل کل روحشان روح کل و جسمشان جسـم کل مى شود.)50
امـام درجـایـى دیـگـر در روشنگـرى کمالهاى سـالکـان و جـایگاه بلنـد واصلان و مقـامهاى گـونـاگـون اولیـا مـى نـویسد:
(بنده سالک وقتـى با گام بنـدگـى از خانه طبیعت خارج شـد و به سـوى خـدا هـجـرت کـرد و شیفته و واله جذبه هـاى رازنـاک ازلـى گـردیـد و نـمـودهـا و امتیازهاى نفسانـى وى به قبسات نارالله درخت اسماء الـهـى افـروخـت حق با تجلى فعلى نـورى یا نارى یا برزخـى جمعى بـرابـر مـقامـى که سالک در حضرت فیض اقـدس دارد متجلى مى شـود و سـالـک از منتهاى عرش شهود تا غایت قصـواى غیب وجـود را زیر پـوشـش جـلـوه هـاى فعلـى حق شهود مى کند و عیـن عالـم را در تجلـى ظهورى نـزد او فـانـى مـى کـند. او وقتـى در این مقام تمکیـن و استقامت یـافـت و چـنـدگانگى از او زایل شد خـدا گـوش و چشـم و دست او مـى شـود و حـقیقت (قـرب نـوافل) در اصطلاح عرفـا همیـن معنـى است. از آن پـس بـنـده به خلعت ولایـى آراسته مى گردد و به حقى در صورت خلق تـبـدیـل مى شـود و باطـن ربوبیت که کنه عبـودیت است در او ظهور مـى یـابـد و عـبـودیت بـاطـن او مـى شـود. ایـن اولیـن منزل از منـازل ولایـت اســت و اخـتـلاف اولیـا در ایـن مقـام و مقـامهاى دیگـر بــر حسب اختلاف اسمائى است که بر او تجلى یافته است. ولـى مـطـلـق کسـى است که حضرت ذات بر حسب مقام جمعى و اسـم جامع اعـظـم بر او ظاهر شـده است[.از دنیا و آخرت خارج شـده و از غیب و شـهادت مجـرد است و عمل صالح را به عمل بـد در نمـى آمیزد.] 51و سایر اولیا مظاهـر ولایت و محال تجلیات او هستنـد.)52
چـنـیـن انـسانـى جـامع همه کمالهایـى است که در جهانهاى آشکـار و نهان وجـود دارد.53
ولایت بـراى او اصالـى است. پـابـرجا بـودن و بـرقـرارى ولایت تا آخـر الزمان یکى از پدیده هاى ثـابـت عـرفان در باب ولایت است. ایـن که خـاتـم ولایت کیست در بیـن شـمـارى از عـرفـاى اهل سنت و شیعه دیـدگاهها گوناگـون است. از نـظـر شـمـارى از عرفاى اهل سنت خاتـم اولیا به طور مطلق حضرت عـیـسى بـن مریـم و به طور مقید محى الدین بن عربى است و خود ابـن عربى در فتوحات به ایـن مسـاله اشـاره دارد. درنـظـر بـیـش تـر عرفاى اهل سنت و همه عرفاى شیعه خاتـم اولیاى مـطلق کسى جز على بـن ابى طالب نیست و خـاتـم اولیـاى به طـور مقیـد حضـرت مهدى است.54
سید حیـدر آملـى و از پسینیان آقا محمـد رضا قمشه اى و شاگـرد او آقـا مـیـرزا هاشـم رشتـى و شـاگـردان او آقـا میـرزا مهدى آشتیانـى و آقـا مـیـرزا مـحـمـد علـى شاه آبـادى و آقا میـرزا احمـد آشتیانـى اصـرار دارنـد که همه مطـالب ابـن عربـى را در مساله ولایت برتر از اصـول شـیـعه بنمایاننـد. در جاهایـى بـر سخنان شارحان محـى الدیـن از جـمله قیصرى خدشه وارد ساخته اند.
هر چند سخنان ابـن عربى در ولایـت یـکسان نیست با ایـن حال در جاهایـى از آثار خـود حضـرت عـلـى(ع) را خاتـم ولایت مطلقه و اشرف از همه آفریده ها مـى داند و در جاهایـى عیسـى را افضل از همه اولیا بعد از پیامبر اسلام معرفـى مـى کـنـد. ایـن در حالـى است که او در مـواردى به روشنـى مهدى(عج) را به عنـوان خـاتـم اولیا مى شناساند.
رابطه ولایت عرفانى و ولایت فقهى
در بـیـنـش عرفانى مفهوم ولایت داراى مرتبه هایى است و هر نبـى و ولـى که سهم او از درخششها و جلـوه هاى اسمـاء الهى بیـش تـر باشـد دایـره ولایـت او گـسـتـرده تر و جامع بـودن او نسبت به کمالهاى وجـودى بـیـش تـر و شریعت وى فراگیرتر و کامل تـر است.
همیـن طـور انـسـانـهـاى سالک نیز داراى مرتبه هایى هستند و هر یک به همـان انـدازه اى کـه کـمـالـهـا و ویـژگـیهاى نیک را در خود به گـونه خـوشایندى گردآورده نسبت به افراد دیگر ولایت مـى یـابـد. ایـن گـرایـش در قلمـرو ولایت ظاهـرى سبب شــده است که جـامعه شیعى قـرنـهـا پـس از غـیبت امام دوازدهـم از سه چشـم انـداز: عرفانـى کـلامـى و حـکـمـى و به دنباله آنها فقهى و با بهره گیـرى از ولایت بـاطنـى امام غایب رهبـرى سیاسـى جامعه از سـوى ولـى فقیه را درخـور تـوجیه سازد.
در انـدیشه شیعى ولایت معنـوى پیـامبـر(ص) و حضـرت علـى(ع) و پیشـوایان مـعـصـوم(ع) هـرگـز از ولایت ظاهـرى آنها جـدا نیست و عالمان بلنـد پـایـه شـیـعـه قـبـول دارنـد که حـاکـم در مقام حکـومت لازم است به تدبیر سیاست و مدیریت ایـن جهانى تـن بدهد. دربـاره حـاکـمان عدل دیگر بـر ایـن باورنـد: سیاست و مـدیریت ایـن جـهـانـى باید به گـونه اى انتخاب شـود که دوگانگى جایگاه دنیا و آخـرت را به دنبال نـداشته بـاشـد. در فهم دینـى اینان کسى که زیر قـبـه نـفسانى خود قرار دارد و ولى نفـس خـود است و براى نفـس خـود انـیـت یا انانیت ثابت مى کند نمـى تـواند پست مهم ولایت هـر چنـد نـوع ظاهـرى آن را به عهده گیرد.
آنـان بـر ایـن باورنـد: ولایت جامعه اسلامـى در عصر غیبت بایـد به عـهـده کـسـى بـاشـد کـه در مسیـر انسان کامل در حـرکت است; یعنى نـابـودى انـیـانـیـت و انیت خود را با چشـم شهود مى بیند و همه نـیـروهاى جـامعه را درجهت کمالهاى معنـوى آنان تـربیت و هماهنگ مى سازد.
بـنـابـرایـن ولایت فقیه از امـور اعتبـارى و عقلایـى است و همه فقهاى عـادل از سـوى شـارع بـه ولایـت گمارده شـده اند. با ایـن حال با گـزیـنـش مـردم اسـت که فقیه واجـد شرایط رهبـرى ولایت مى یابد و ولایـت تـکـویـنـى ائـمه سـواى وظیفه حکومت است.55
بر همین اساس نـبـایـد براى کسـى ایـن تـوهـم پیـش بیاید که مقام فقها همان مقام ائـمـه و رسـول اکـرم است. به نظر امام خمینـى (ولایت) در بحث ولایت
فـقـیـه بـه معنـى حکـومت و اداره کشـور و اجراى قـوانین شرع مقدس اسـت نه ایـن که براى کسـى شان و مقام غیـرعادى به وجـود بیاورد و او را از مـرز انسـان عادل بـالاتـر بـرد.56 ولایـت مـورد گفت وگـو; یعنـى ولایت فقیه دو ملاک اساسـى دارد: علـم و عـمل. کسى براى ولایت بر مومنان برگزیده مى شـود و حکـومت دینـى را به عهده مـى گیرد که اعلـم و اعدل آنان باشد و ایـن همه به منظور حـرکـت در مـسـیـر انـسـان کامل است.
از ایـن روى به گفته امام خـمـیـنى رسول اکرم در راس هرم اجرایى و ادارى جـامعه مسلمانان قـرار داشـت. افزون بـر رسـانـدن پیام وحـى و بیان و تفسیر عقایـد و احـکـام و نظامات اسلام به اجراى احکام و بـرقـرارى نظامات اسلام همت گماشته بـود تا دولت اسلام را به وجود آورد.57 پس از رسول اکرم خلیفه همیـن وظیفه و مقام را دارد58. ایـن امر تـنـها بـراى بیان عقایـد و احکام نبـود بلکه بـراى اجـراى احکام و تـنـفـیـذ قـانـونها و آیینها بـود.
وظیفه اجـراى احکام و بـرقرارى سـاخـتارها و پایه هاى حکـومتـى اسلام بـود که گمـاردن خلیفه را مهم گـردانـیـده بـود کـه بـدون آن پیغمبر اکرم(ص) رسالت خویـش را به پـایـان نمى رسانید; زیرا مسلمانان پـس از رسـول اکرم(ص) نیز به کـسـى احتیاج داشتند که اجراى قانون کند.59 پس فلسفه ولایت علـم بـه قانون و عدالت است و فلسفه علـم به قـانـون و عدالت و کار بـرد آن رسیـدن به کمال است.
امام خمینى به روشنى مى گوید:
(اگـر فـرد لایـقـى داراى ایـن دو فضیلت بـاشـد به پـا خــاست و تشکیل حـکـومت داد همان ولایتـى را که حضـرت رسـول اکـرم(ص) در امر اداره جـامـعـه داشـت دارا مـى باشـد و بـر همه مـردم لازم است که از او اطاعت کنند.)60
بـنـابـرایـن نظریه انسان کامل آثار گوناگـونى در جهان شناسـى و جـهـان گـرى ما داشته است و در عینیت جـامعه بـاور به انسان کامل و گـستراندن ولایت او به تک تک مـومنان
برابر مراتب نظرى و معنـوى آنـهـاسـت که حـرکت در چارچـوب بهینه سازى جامعه و مردم را درخور توجیه مى سازد.
وظـیـفـه اصلـى هـر ولـى و نبـى بیـرون آوردن ســالک است از تـاریکیهاى عـالـم طـبیعى و رسـانـدن او به عیـن ولایت و مقــام تـوحید حقیقى61 و انـسـانـهـاى عـادلـى وظـیـفـه دارند از نور هـدایت و معرفت او بـرخـوردار شـونـد و قـلب خـود را از دست یازى شیطانها و انیت و انـانیت دو نگهدارنـد و در صراط مستقیـم قـرار بگیـرنـد و با او حشـر یابنـد و هماننـد او عمل کننـد.62
انـسـان وظـیـفـه دارد از ولـى پـیـروى کنـد نه خـود ســرانه راه بپیماید.
بـنـابـرایـن هـر کـس بایـد ولـى ویژه اى داشته باشـد. دایـره ولایت بـرابر کمال انسانها گسترش مـى یابـد و ایـن همه براى آن است که: انـسـان خـود بـهـره اى از خـلافـت الـهى ببرد هر چنـد به تعبیر عـبدالرحمـن جامى خلافت عظمـى از آن انسان کامل است63 و به تعبیر مولوى:
گر تو آدم زاده اى چون او نشین
جمله ذرات را در خود ببین
چیست اندر خم که اندر نهر نیست؟
چیست اندر خانه کان در شهر نیست
ایـن جهان خـم است و دل چـون جوى آب
ایـن جهان خـانه است و دل شهر حجاب
در سـخـنـان امـام در صحیفه نـور نیز به ایـن معنـى بـر مى خوریم. امـام در سـخـنـان خـود بـه ایـن حقیقت اشاره مى کند که اسلام مـى خـواهـد انسـان کـامل تـربیت کنـد. مـى افزایـد:
(مـا بایـد سـرمشق از ایـن خـانـدان بگیـریـم. بـانـوان مـا از بانـوانشان و مردان ما از مـردانشان بلکه همه از همه آنها.)64
امـام درحـدود نـوزده مـورد در صـحـیفه نـور از واژه انسـان کامل اسـتفـاده کـرده است. گاهـى منظور ایشـان از انسـان کامل انسان خـود سـاخـتـه اى است که درجه ها و پله هایـى از کمال را پیمـوده و از فـرمـانـهـاى انـسـان الهى بهره جسته است و گاهـى منظور ایشان از انـسان کامل انسان اسلامـى و انسان پاى بنـد به دیـن و شرع است که براى خـود کشور و
ملت مفید واقع مى شـود.65
امـام خمینـى مفهوم انسـان کـامل را در عینیت جـامعه به گـونه روشـن و در خـور درک ارائـه مى دهد و فهم نوینى از جایگاه ایـن نظریه در تـربـیـت انسانها باز مى تابانـد. امام از همگان مـى خـواهـد تا اعـضـاى یـک انـسـان بـاشـنـد و همه در خـدمت انسان کامل که رسـول اکرم(ص) است قرارگیرنـد و همه به منزله اعضاى او باشند.66 یادآورى مى شود:
(قـدرت اگر در دست انسان کاملـى باشـد کمال بـراى ملتها ایجاد مى کند.)66
خـود امام از آن گـونه انسانها بـود. انسانـى که با جاهلیت قرن ما رزمـید و حیات باطنـى انسانها را به شکـوفه نشانـد و فطرتها را به تـرنـم نغمه هاى لاهـوتى فرا خـواند و معناى انسان کامل و ولایت را مـجسـم ساخت. سیماى انسـان نمـونه اسلام را بـراى مـردم کوچه و بازار شـنـاسـانـد و ایـن فرصت گرانبهایى بود که نسل ما و عصـر ما بـراى فـهـم ایـن حقیقت متعالـى آن هـم نه به صـورت ذهنى بلکه به صـورت عـیـنـى یافت. امام نه تنها در عرفان نظرى خـود سیمـاى بلنـد انسان کـامـل را بـراى مـا فهم پذیـر سـاخت بلکه خـود نیز نمـونه اى از اولـیـاء الـله و انسـانهاى کـامل بود. فراز و فرود آفتاب در سده هـاى گـذشـته کم تر شاهدى چنیـن صـادق و صـدیقـى چنیـن مشهود را به تمـاشا نشسته است.
پى نوشتها:
1. گـولـپـنـارلـى عـبـدالـبـاقـى (مـولانـا جلال الـدین ) عبـدالباقـى کـولـپـنـارلـى تـرجمه دکتـر تـوفیق سبحانـى262/ مـوسسه مطـالعات و تحقیقـات فـرهنگى تهران.
2. سوره (بقره) آیه 30.
3. همان آیه 12.
4. (الطواسیـن) منصور حلاج تصحیح نیکلسون ملاحظات/ 130 ـ 134.
5. (فـتـوحات مکیه) ابـن عربـى سفر خامـس تصحیح عثمان یحیى/458.
6. (الفصـوص) ابـن عربـى فص آدمـى50/.
7. همان.
8. (الرسائل) ابـن عربـى ج102/2 نقـش الفصـوص فص آدمـى102/.
9. (فتوحات مکیه) ج94/1.
10. (عقله المستـوفز) ابـن عربـى تحقیق نیبرگ40/ چاپ لیـدن.
11. (الانسان الکامل) نسغى5/.
12. همان8/.
13. همان251/.
14. (اسـرار الشـریعه واطـوار الطـریقه و انـوار الحقیقه) سیـد حیدر آمـلـى تـحـقیق محمد خـواجـوى58/ ـ 61 مـوسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى تهران.
15. همان6/.
16. (الانـسـان الـکـامـل فـى مـعرفه الاواخر والاوائل) عبـدالکـریـم جیلـى260/ ـ 261 مکتبه حلبـى قـاهـره.
17. همان261/ ـ 262.
18. همان93/.
19. سوره (فاطر) آیه39.
20. (اسـرار الایـات) صـدرالـدیـن شیـرازى تـرجمه محمد خـواجـوى108/ مـوسسه مطـالعات و تحقیقـات فـرهنگـى تهران.
21. (شـرح مـقـدمـه قـیـصـرى) سیـد جلال الـدیـن آشتیـانـى34/ مـرکز انتشـارات دفتـر تبلیغات
اسلامـى قم.
22. (شـرح فصـوص الحکـم قیصـرى) محمـد داوود قیصـرى رومـى/ده تهران.
23. (تـعـلـیقات علـى شـرح فصـوص الحکـم و مصبـاح الانـس) امام خمینـى 38/ ـ 39 مـوسسه پـاسـدار اسلام تهران.
24. همان.
25. همان138/.
26. همان160/.
27. (شرح دعاء السحـر) امام خمینـى54/ تهران مـوسسه تنظیـم و نشر آثار امام خمینى.
28. همان55/.
29. همان56/.
30. همان74/.
31. (مـصبـاح الهدایه الـى الخلافه والـولایه) امام خمینـى50/ ـ 51 مـوسسه تنظیـم و نشـر آثـار امـام خمینى.
32. همان.
33. (تعلیقات)68/.
34. (شـرح چـهـل حـدیث) امام خمینـى53/ مـوسسه تنظیـم و نشـر آثار امام خمینى.
35. تعلیقات 74/.
36. همان59/ ـ 60.
37. همان108/.
38. (مصباح الهدایه)37/.
39. (مـصـبـاح الـهـدایـه) تـرجمه سیـد احمـد فهرى84/ 85 پیام آزادى تهران.
40. (شرح دعاء السحر)37/.
41. تعلیقات62/ ـ 63.
42 ـ همان89/ ـ 90.
43. همان53/ ـ 54.
44. همان192/.
45. همان36/ ـ 37.
46. همان47/.
47. (مصباح) 52/ ـ 54.
48. (جـامـع الاسـرار و منبع الانـوار) سیـد حیـدرآملــى تصحیح هنـرى کـربـن و عـثمان اسماعیل یحیـى 382 انجمـن ایرانشناسـى فـرانسه و شـرکت انتشـارات علمـى و فـرهنگى تهران.
49. همان.
50. (تعلیقات)109/.
51. (شرح دعاى سحر)103/.
52. (تعلیقات)39/ ـ 41.
53. (شرح دعاى سحر)128/.
54. (جـامع الاسـرار و منبع الانوار)385/ 435.
55. (ولایـت فقیه) امام خمینـى43/ مـوسسه تنظیـم و نشـر آثـار امام خمینى.
56. همان40/.
57. همان17/.
58. همان.
59. همان7/.
60. همان40/.
61. (جـامع الاسـرار و منبع الانوار)382/.
62. (شرح چهل حدیث)531/.
63. (نـقـد الـنـصوص فـى شرح نقـش الفصـوص) عبـدالرحمـن جامـى تصحیح ویلیـام چیتیک/ 104 انجمـن فلسفه ایــران و تهران.
64. (صـحیفه نـور) مجمـوعه رهنمـودهاى امـام خمینـى ج283/5 ـ 280. 65. همان ج211/7.
66. همان 115/17 ـ 120.