آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۳۱

چکیده

متن

فقیهان وارثان انبیاء و امینان پیامبرانند. فقیهان فرهیختگان جامعه اسلامى و رهبران جامعه دینى اند. فقیهان صاحبان اندیشه و مرزبانان دینى مسلمانانند.1 فقیهان جانشینان امام و نایبان ولى عصرند. وظیفه پاسدارى از دین و نگهبانى از مرزهاى عقیدتى مبارزه با بدعتها و اجراى قانونها و آیینهاى اسلام به آنان وانهاده شده است. آنان با تیزبینى هشیارى و همه سونگرى در طول تاریخ پرفراز و نشیب اسلام بویژه دوران غیبت به پاسدارى از حریم اسلام پرداخته و رهبرى (جامعه علوى) و تشیع را به عهده گرفته و با جلوه هاى شرک و نفاق و ستم دستگاه اموى و خلافت عباسى به ستیز برخاسته اند. رمز جانشینى آنان از امامان(ع) در ستم ستیزى آنان است. سرّ نیابت آنان در روى گردانى از طاغوت و استبداد است. نیابت آنان در به رسمیت نشناختن حاکمیت فساد و ستم و استبداد جلوه گر شده است.
آن جا که امام صادق(ع) عمر بن حنظله را از رفتن به دستگاه خلافت باز مى دارد و
آن را طاغوت مى شمارد و یا ابوخدیجه را به برگزیدن عالم شیعى براى داورى فرمان مى دهد و آن جا که امام حسین(ع) عالمان بى تعهد و ساکت را به انجام وظیفه مهم امر به معروف ونهى از منکر و مبارزه با طاغوت وقت معاویه فرا مى خواند و مى فرماید:
(اجراى امور و احکام به دست علماء و دانشمندن است آنان که بر حلال و حرام خدا امینند.)2
اینها و دیگر روایات همه نشان از این دارند که عالم و فقیه شیعى به هر اندازه که بتواند از صولت و ابهت حاکم فاسد بکاهد بر او واجب است که دست به کار شود.
براساس این اندیشه فقیهان گرانمایه در طول عمر هزارساله فقه در بابهاى گوناگون فقهى امور اجتماعى سیاسى اقتصادى و قضایى را به فقیهان ارجاع داده اند و از رسمیت دادن به فرمانروایان ستمگر پرهیخته اند. در کتابهاى فقهى از این مرزبان اندیشه و دین با نام (فقیه) یا (فقیه جامع الشرایط) یاد شده است و در عرصه اجتماع بسان ائمه(ع) حوزه اختیارِ گسترده اى دارند.
شیخ مفید در زمان غیبت کبرى که به امام معصوم و یا نایب خاص وى دسترسى نیست واجب مى داند که زکات به یکى از فقیهان امین شهر داده شود:
(وجب حملها إلى الفقهاء المأمونین من أهل ولایته لأن الفقیه أعرف بموضعها ممن لافقه له فى دیانته.)3
باید زکات را به فقیهان امین از اهل شهر خود پرداخت; زیرا فقیه جایگاه آن را بهتر مى شناسد از کسى که در دین فقیه نیست.
همو در باب اقامه حدود که حق امامان(ع) و سلطان اسلام است ابراز مى دارد: امامان(ع) این حق را به فقیهان وانهاده اند:
(وقد فوّضوا النظر فیه الى فقهاء شیعتهم مع الامکان.)4
سالار بن عبدالعزیز در (مراسم)5 و ابن ادریس در (سرائر) در باب اجراى حدود6 از شیخ مفید پیروى کرده اند.
محقق حلّى از این فقیهان تعبیر به: (من الیه الحکم بحق النیابه)7 مى کند و شهید ثانى به فقیه جامع الشرایط.8
شهید در دروس اظهار مى دارد: صاحب خمس مى تواند حق و سهم امام را که نیمى از خمس است به نائب امام: (فقیه عدل امامى و جامع شرائط فتوى9) بدهد.
ابن فهد حلى در (المحرر فى الفقه) مسؤول مصرف سهم امام را فقیه مى داند: (ویتولّى ذلک الفقیه)10.
در تاریخ شیعه هرگاه حکومت شیعى تشکیل مى شده فقیهان به بیان حوزه اختیار فقیه مى پرداخته اند در مثل محقق کرکى (م:940هـ.) از علماء دوران صفویه در رساله نماز جمعه مى نویسد:
(اتفق اصحابنا رضوان الله علیهم على انّ الفقیه العدل الامامى الجامع لشرایط الفتوى المعبّر عنه بالمجتهد فى الاحکام الشرعیه نایب عن قبل ائمة الهدى صلوات الله وسلامه علیهم فى حال الغیبة فى جمیع ما للنیابة فیه مدخل.)11
فقیهان شیعه همگان بر این نظرند که: فقیه عادل امامى و دارنده همه ویژگیهاى فتوا که از او به مجتهد در احکام شرعى تعبیر مى شود از سوى ائمه هدى صلوات اللّه علیهم به جانشینى گمارده شده اند در همه امورى که جانشینى در آنها دخالت دارد.
کاشف الغطاء در دوران قاجار براى دفاع از ایران در برابر هجوم روس به پادشاه وقت اجازه جهاد مى دهد12.
محقق نراقى به روشنى درباره ولایت فقیه و حوزه اختیارى وى سخن مى گوید و حوزه کارى ولى فقیه را بسان امام معصوم مى داند.13
امام خمینى با طرح حکومت اسلامى و تئورى ولایت فقیه به مبارزه علیه رژیم پهلوى مى پردازد و با واژگونى این حکومت فاسد نظام جمهورى اسلامى را بنیان مى نهد و ولایت فقیه و رهبرى اسلامى جایگاه بلند و قانونى خود را مى یابد.
از زمان طرح ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسى از زاویه هاى گوناگون در محافل علمى و سیاسى به بحث گذاشته مى شود. در خبرگان قانون اساسى به سال 1368 ویژگیهاى ولى فقیه حوزه کارى و شرط اعلمیت رهبرى به بحث جدّى و کارشناسى گذاشته مى شود.
و اکنون این مقوله به گونه اى دیگر به بوته بررسى گذاشته شده و در کانون توجه ها واقع شده است: آیا باید ولى فقیه اعلم علما و فقیهان روزگار خود باشد؟ یا شرط عدالت تقوا مدیر و مدبر بودن و اجتهاد مطلق کافى است؟ اگر اعلمیت شرط است و در روایات یاد شده به معناى مصطلح آن است و یا اعلم در تمام ویژگیهایى است که رهبر باید دارا باشد؟ آیا فقیهان شیعه درطول تاریخ تشیع اعلمیت را در امور ولایى شرط دانسته و یا همان گونه که یاد شد امور اجتماعى را به عهده فقیه جامع الشرایط گذاشته اند؟
نظر امام خمینى به عنوان بنیانگذار جمهورى اسلامى چیست؟ آیا وى اعلمیت به معناى مصطلح را شرط دانسته یا شرائط دیگرى براى ولى فقیه باور دارد؟
نکته پایانى این که: شوراى بازنگرى قانون اساسى که اعلمیت را درقانون اساسى گنجانده چه تفسیرى از آن ارائه داده است؟
ولایت فقیه و اعلمیت از دیدگاه فقیهان
بى گمان موضوع اعلمیت آن گونه که امروزه سخن از آن مى رود در کتابهاى فقهى و اصولى پیشینیان ردپایى ندارد. اگر در باب تقلید و یا قضا از آن یاد شده مراد اعلم در شهر بوده است.
سید مرتضى در باب مفتى و مستفتى بحث اعلمیت را در عالم شهر به میان کشیده است.
سید کاظم طباطبایى یزدى صاحب عروة الوثقى دیدگاه مراجعه به اعلم را که گفته شده: مشهورترین دیدگاه بین اصحاب است به اعلم در شهر تفسیر مى کند نه اعلم مطلق.15
همان گونه که اشارت شد: بیش تر فقیهان شیعه در بحث از مقامها و پایگاههاى فقیه و امور ولایى از ولایت و حوزه کارى فقیه داراى همه شرایط سخن گفته اند و شرط اعلمیت را در کنار دیگر شرایط یاد نکرده اند. بسیارى از آنان به روشنى گفته اند: (در مسائل ولایى و حکومتى اعلمیت شرط نیست.) موضوع اعلمیت در مرجع تقلید آن گونه که امروز از آن سخن مى رود از زمان کاشف الغطاء و شیخ انصارى در کتابها و رساله هاى فقهى راه مى یابد16 از این روى اساتید شیخ انصارى و همروزگاران وى اعلمیت را در مفتى شرط ندانسته اند و به روشنى از آن سخن نگفته اند.
سید محمد مجاهد (م:1242هـ.) استاد شیخ انصارى در (مفاتیح الاصول) به روشنى مى نویسد:
(سخنى در تعریف و روشنگرى معناى اعلم به ما نرسیده است براى شناخت اعلم باید به عرف مراجعه کرد.17 این سخن بدین معنى است که تاکنون بحث لازم و شایسته اى دراین باره نشده است.)
همو درباره شرط اعلمیت در غیر فتوا مى نویسد:
(هل حکم غیر الاستفتاء والترافع من سائر مایشترط فى مباشرته الاجتهاد حکمها فیجب اعتبار الأعلم أولا؟ لم أجد نصّاً فى هذا الباب لأحد من الاصحاب ولکن ظاهرا طلاق کلامهم فى بعض المقامات عدم اشتراط ذلک.)18
آیا حکم غیرفتوا و قضاوت از امورى که بسان فتوا اجتهاد در آنها شرط است اعلمیت در آن لازم است یاخیر؟ سخن روشنى
از فقیهان در این باره نیافتم ولى از ظاهر سخن آنان که قید و شرطى ندارد شرط نبودن اعلمیت فهمیده مى شود.
استاد دیگر شیخ انصارى ملا احمد نراقى (م:1245هـ.) اعلمیت را در قضاوت و مقامهاى فقیه و حتى فتوا لازم نمى شماردو در گاه ناهمگونى دیدگاه و فتواى مجتهد عالم و أعلم عمل به فتواى هر دو را جایز مى شمارد:
(والحق هو الجواز و خیار الرعیة مطلقا للاصل والاطلاقات ویؤیّده إفتاء الصحابة مع إشتهارهم بالاختلاف فى الأفضلیة وعدم الانکار علیهم.)19
حق روایى عمل به فتواى غیر اعلم است و مردمان حق گزینش دارند در همه حال و همیشه به خاطر اصل و اطلاقها.
این مطلب را فتوا دادن اصحاب پیامبر(ص) تأیید مى کند با این که زبانزد بود در رتبه یکسان نیستند و کار آنان را هم کسى رد نکرد.
میرزاى قمى (م:1231) نیز اعلمیت را شرط نمى داند.20
صاحب جواهر (م:1266) همروزگار شیخ انصارى و مقدّم بر وى در باب قضاء و امور ولایى اعلمیت را شرط نمى داند:
(إنّ التحقیق عندنا جواز تقدیم المفضول مع وجود الفاضل من غیر فرق بین العلم بالخلاف وعدمه. نعم لاطریق للعامى الذى لا اهلیة له للنظر فى امثال هذه المسائل إلاّ الرجوع إلى الأفضل من أول الأمر.)21
آنچه به نظر ما درست مى آید روایى پیش داشتن آن که در دانش و معرفت پایین تر است از آن که برترى دارد بدون فرق بین آن جایى که علم به خلاف باشد و آن جایى که نباشد. بله براى درس ناخوانده آن که شایستگى بازشناسى و نظر در این چنین امورى را ندارد راهى نیست جز آن که به کسى مراجعه کند که دانش و معرفت او از دیگران برتر است.
همو در کتاب قضاء درباره قضاء و تقلید مى نویسد:
(إنّما الکلام فى نواب الغیبة بالنسبة الى المرافعة إلى المفضول منهم وتقلیده مع العلم بالخلاف وعدمه والظاهر لأطلاق ادلة النصب المقتضى حجیة الجمیع على جمیع الناس وللسیرة المستمرة فى الافتاء والاستفتاء منهم مع تفاوتهم فى الفضیلة.)22
سخن در نایبان دوران غیبت است که آیا مى شود در نزاعها به کسى رجوع کرد که در دانش و معرفت رتبه پایین ترى دارد و از وى تقلید کرد چه علم به خلاف باشد یا نباشد؟
ظاهر بى قید و شرط بودن برهانهاى گماردن فقیه از سوى معصوم حجت بودن فتوا و دیدگاهِ تمامى فقیهان را براى مردم ایجاب مى کند.
افزون بر این سیره پیاپى شیعیان در عمل به فتواى فقیهان و استفتاء از آنان با این که در دانش و معرفت یکسان نبودند.
بنابراین شمارى از فقهاى سرشناس و مطرح پیش از شیخ انصارى اعلمیت را حتى در مرجع تقلید نیز شرط نمى دانسته اند.
از این روى به نظر مى رسد در میان گذاشتن موضوع اعلمیت در مرجع آن گونه که امروزه سر زبانها افتاده و در کتابهاى فقهى راه یافته براى نخستین بار شیخ جعفر کاشف الغطاء از آن سخن گفته و شیخ انصارى آن را استوار ساخته است و شاگردان وى این مطلب را گسترانده اند و در نوشته هاى فقهى پراکنده اند. آنچه پیش از شیخ مطرح بوده اعلم در شهر بوده است.
شیخ انصارى که به تقلید اعلم باور دارد در غیر مرجع اعلمیت را لازم نمى شمارد. وى در رساله (اجتهاد و تقلید) خود قول هر مجتهدى را حجت مى داند و ابراز مى دارد: سخن از حجت بودن فتواى مجتهد اعلم به تنهایى خلاف ظاهر دلیلهاست.
براین اساس قضاوت آن که را در دانش و معرفت پایین تر است در زمان غیبت در مسائل غیر اختلافى جایز مى شمارد. آن گاه در باره دیگر مقامهاى فقیه مى نویسد:
(وکذا القول فى سائر مناصب الحاکم کالتصرف فى مال الامام(ع) و تولّى امر الایتام و الغیّب ونحو ذلک فانّ الأعلمیة لایکون مرجّحاً فى مقام المنصب وإنّما هو مع الاختلاف فى الفتوى.)23
چنین است سخن در دیگر مقامهاى حاکم شرع مانند: تصرف در اموال امام [خمس و…] سرپرستى کارهاى یتیمان و غایبان و مانند آن; زیرا اعلمیت درهنگام گماردن فقیه بر پُستى برترى دهنده نیست بلکه اعلمیت درگاهِ گوناگونى دیدگاهها شرط است.
شیخ انصارى در کتاب قضاء و شهادات تفاوتى بین مجتهد آشنا و آگاه به تمامى دقایق و زوایاى فقه و همه بابها و آن که درپاره اى از آنها خبره است قائل نیست و بر درستى داورى آنان که ملکه استنباط در تمامى مسائل فقه ندارند استدلال مى کند:
(ولافرق فى المجتهد بین المطلق والمتجزّى على الاقوى وفاقاً للمصنّف والشهیدین وغیرهم قدس اللّه اسرارهم لإطلاق بعض أدلّه النصب فى حال الغیبة کما سیجئ ولانّ الظاهر بل المقطوع أنّ المنصوبین فى زمن النبى والامیر صلوات اللّه علیهما وآلهما لم یکن لبعضهم ملکة استنباط جمیع المسائل فتأمّل.)24
بین مجتهد آشناى به تمام مسائل و آن که به پاره اى از مسائل آشنایى دارد فرقى نیست بنابر قوى ترین دیدگاهها. در این دیدگاه همسو و هماهنگ با مصنّف [علامه حلى] و شهید اول و دوم و دیگران هستیم; زیرا پاره اى از دلیلهاى گمارش در زمان غیبت بى قید و شرط هستندو مجتهدى که ملکه استنباط در تمامى مسائل را ندارد در بر مى گیرند ظاهر بلکه یقینى شمارى از کسانى که در زمان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) گمارده شده اند ملکه استنباط در تمامى احکام
نداشته اند.
در نوشتار دیگر خود دیدگاه بسیارى از فقیهان را در درستى تجزى نقل کرده ایم25 و مراد شیخ مشهوره ابو خدیجه است. بسیارى از فقیهان نامورِ پس از شیخ انصارى که به تقلید اعلم باور داشته اند در دیگر منصبها و مقامهاى فقیه اعلم بودن را شرط ندانسته اند.
سید محمد کاظم یزدى (م: 1337هـ.ق) در مسأله 68 عروة الوثقى مى نویسد:
(لایعتبر الأعلمیّة فیما امره راجع الى المجتهد إلاّ فى التقلید وأمّا الولایة على الأیتام والمجانین والأوقاف التى لامتولّى لها والوصایا التى لا وصّى لها ونحو ذلک فلا یعتبر فیها الأعلمیة….)
در امورى که از حوزه کارى مجتهد به شمار مى آید اعلم بودن معتبر نیست جز در تقلید و اما ولایت بر یتیمان و دیوانگان و اوقاف بدون سرپرست و وصیتهاى بدون وصى و مانند آن اعلم بودن معتبر نیست.
بسیارى از فقیهان که بر عروه حاشیه زده اند این مسأله را پذیرفته و شمارى بر آن ادعاى اجماع و یا شهرت کرده اند که در این جا به چند نمونه اشاره مى شود:
سید محسن حکیم (م:1390هـ.ق.) در شرح کلام صاحب عروة مى نویسد:
(الظاهر أن هذا مما لاإشکال فیه… فالعمدة اذاً فى عدم اعتبار الأعلمیة ظهور الاجماع علیه.)26
ظاهر فتواى ایشان اشکالى ندارد… مهم ترین دلیل بر اعتبار نداشتن اعلمیت اجماع است. سید عبدالاعلى سبزوارى (م:1414هـ.ق.) نیز بر مسأله ادعاى اجماع کرده و مى نویسد:
(لظهور الاجماع والسیرة العملیة بین المجتهدین من تصدیهم لتلک الامور فى جمیع الأعصار والأمصار مع وجود أعلم منهم ولسیرة المتشرعة بالرجوع الى المجتهدین فیها مع ذلک ایضاً.)27
این فتوا براساس ظهور اجماع است و سیره عملى بین مجتهدان که در تمام زمانها و مکانها سرپرستى کارها را عهده دار مى شدند با این که اعلم از آنان وجود داشت و به خاطر سیره متشرعه [مردم] که با وجود اعلم به مجتهدان مراجعه مى کردند.
آقاى خوئى (م:1413هـ.ق.) این مسأله را که امور ولایى نیاز به اعلمیت ندارد مشهور دانسته است.28
بسیارى از کسانى که بر عروه حاشیه نگاشته اند بسان صاحب عروه براى پُستهاى حکومتى شرط اعلمیت را لازم ندانسته اند.
افزون بر سه بزرگوارى که نام آنان یاد شد بزرگانى که اکنون از آنان نام مى بریم اعلم بودن را شرط ندانسته اند:
شیخ على بن باقر جواهرى (م:1340هـ.ق.) سید محمد فیروزآبادى (م:1345هـ.ق.) میرزا حسین نائینى (م: 1355هـ.ق.) شیخ عبدالکریم حائرى (م:1355هـ.ق.) شیخ آقا ضیاء الدین عراقى (م:1361هـ.ق.) سید ابوالحسن اصفهانى (م:1365هـ.ق.) شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (م:1373هـ.ق.) سید حسین بروجردى (م:1380هـ.ق.) میرزا سید عبدالهادى حسینى شیرازى (م:1382هـ.ق.) شیخ محمد رضا آل یاسین (م:1370هـ.ق.) امام خمینى (م:1409هـ.ق.) سید محمد رضا گلپایگانى (م:1414هـ.ق.) سید احمد خوانسارى (م:1405هـ.ق.) سید شهاب الدین نجفى مرعشى(م:1410هـ.ق.) سید ابوالحسن رفیعى قزوینى (م:1394هـ.ق.) سید محمود شاهرودى (م:1395هـ.ق.) سید محمد هادى میلانى30(م:1395هـ.ق.) زین العابدین طهرانى معروف به (سرخه)31 و محمد على اراکى32(م:1414هـ.ق.). و … اعلمیت را در امور ولایى شرط ندانسته اند با این که دیدگاه آنان درباره حوزه کارى ولى فقیه یکسان نیست.
ییادآورى: بسیارى از اجازه هاى اجتهاد که علماى بزرگ و نامور به مجتهدان مى دادند پس از بیان قطعى بودن اجتهاد آنان به روشنى یادآور مى شوند: (وى مى تواند سرپرستى امور شرعى را به عهده گیرد) یعنى اصل اجتهاد نشانه شایستگى براى سرپرستى امور شرعى است.
آقا ضیاء عراقى در یکى از اجازه هاى خود پس از گواهى اجتهاد مى نویسد:
(جاز له التصدى بوظایف المجتهدین المجامعین للشرایط.)33
سرپرستى کارهایى که به عهده مجتهدان داراى شرایط قرار دارد براى او جایزاست.
بنابراین در امور ولایى مى توان ادعاى اجماع کرد که اعلمیت شرط نیست و فقیهان پیشین و پسین بر آن اتفاق نظر دارند و اجتهاد مطلق را براى ولى فقیه کافى مى دانند.
دیدگاه امام خمینى درباره ولایت و اعلمیت
امام خمینى اعلمیت را از شرایط ولى فقیه نمى داند و تنها اجتهاد را در ولى امر لازم مى شمارد. ایشان در حاشیه عروه نظر محمد کاظم طباطبایى را مى پذیرد و افزون بر آن ابراز مى دارد:
(رهبر باید آگاه از مسائل اجتماعى و سیاسى باشدو بر اداره جامعه توانا باشد.)
درهنگام بازنگرى قانون اساسى مخبر کمیسیون ولایت فقیه مى گوید: امام خمینى اعلمیت را در رهبر شرط نمى داند.
(اما به هر حال آنچه که بوده اعلمیت و مرجعیت را در مورد
رهبر شرط ندانسته قانون. من در این جهت… یک دفعه دیگر به [کتاب] ولایت فقیه حضرت امام مراجعه کردم… دیدم در تمام این کتاب… هیچ جا حرف از مرجعیت و اعلمیت اصلاً نیست و آنچه که ایشان دارد این است که: باید یک فقیهى باشد عادل فقیه عادل که بتواند امور مسلمین را اداره کند…. هیچ جا در کتاب ولایت فقیه ایشان مسأله مرجعیت و اعلمیت نبود.)34
و آن گاه که رئیس مجلس خبرگان آیت اللّه مشکینى درباره شرائط رهبر از امام سؤال مى کند امام پاسخ مى دهد:
(من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست. مجتهد عادل مورد تأیید خبرگانِ سراسرکشور کفایت مى کند.)35
این دیدگاه امام خمینى برخاسته از مصلحت نیست بلکه نظر ایشان است. در رساله اجتهاد و تقلید پس از نقل مقبوله عمربن حنظله مى نویسد:
(مقتضى الإطلاق جعل مطلق الحکومة سیاسیة کانت أو قضائیة للفقیه.)36
بى قید و شرطى روایت اقتضا دارد که حکومت چه سیاسى باشد و چه قضائى از آن فقیه است.
بنابراین فقیه دارنده تمامى شرطها حق حکومت و قضاوت دارد و شرطى بیش از آن براى ولى فقیه و قاضى وجود ندارد.
افزون بر این امام خمینى تقلید اعلم را بنابر احتیاط واجب لازم مى داند; زیرا دلیل نقلى که بر آن دلالت کند وجود ندارد. وى در دلیل عقلى نیز خدشه مى کند:
(فالانصاف أنّه لا دلیل على ترجیح قول الأعلم إلاّ الأصل بعد ثبوت کون الإحتیاط مرغوباً عنه و ثبوت حجیّة قول الفقهاء فى الجملة کما أن الامر کذلک وفى الاصل أیضاً اشکال لأنّ فتوى غیر الأعلم إذا طابق للأعلم من الأعلم من الاموات أو فى المثالین المتقدمین یصیر المقام من دوران
الامر بین التخییر والتعیین لاتعین الأعلم والأصل فیه التخیر إلا أنْ یقال: إنّ تعیّن غیر الاعلم حتّى فى موردا الأمثلة مخالف لتسالم الاصحاب وإجماعهم فدار الامر بین التعیین والتخییر فى مورد الأمثلة إیضاً وهو الوجه فى بنائنا على الأخذ بقول الأعلم احتیاطاً واما بناء العقلاء فلم یحرز فى مورد الأمثلة المتقدمة.)37
پس انصاف این است که دلیلى بر برترى دیدگاه اعلم جز اصل نیست پس از این که پسندیده نبودن احتیاط ثابت شد و حجت بودن دیدگاه فقهاء [و فتواى مجتهد] نیز ثابت شد اعتبار اصل نیز [در این جا] اشکال دارد زیرا زمانى که فتواى غیر اعلم همسان با فتواى اعلم باشد اعلم از مردگان یا در دو مثال پیشین در این صورت مسأله از باب دوران امر بین تخییر و تعیین خواهد بود نه تعیّن قول اعلم که اصل دو دوران امر بین تخییر و تعیین در این جا تخییر است مگر این که گفته شود: تعیّن غیراعلم حتى درباره مثالها نیز با مورد پذیرش اصحاب و اجماع آنان ناسازگارى دارد [زیرا آنان قول اعلم را پذیرفته اند] بنابراین درمثالهاى پیشین نیز امر دائر است بین تعیین و تخییر. و همین اساس بناء ما در قول به احتیاط [واجب] درعمل به فتواى اعلم است; اما بناى عقلا در مثالهاى گذشته به دست نیامده است.
امام خمینى در ادامه بحث ناسازگارى و برترى دیدگاه فاضل تر به این نکته به روشنى اشارت مى کند: در روایات دلیلى بر بایستگى تقلید از اعلم نیست:
(فتحصّل مما ذکرناه انّه لیس فى اخبار الباب مایستفاد منه ترجیح قول الأعلم عند التعارض لغیره….)38
پس از آنچه یادآور شدیم به دست مى آید در اخبار باب اجتهاد و تقلید خبرى نیست که در آن برترى دیدگاه اعلم در هنگام
ناسازگارى با دیدگاه غیراعلم استفاده شود….
بنابراین بایستگى مراجعه به اعلم در باب تقلید به نظر امام خمینى نه از باب بناى خردمندان است و نه روایتى در این زمینه داریم بلکه این احتیاط واجب از جهت اجماع اصحاب و تسالم آنان در باب فتواست.
امام خمینى نه تنها اعلمیت فقهى را به تنهایى شرط نمى داند بلکه بر این باور است فقیه اعلم در صورتى توان رهبرى جامعه اسلامى را دارد که جامعه وحکومت را درست و دقیق بشناسد و مصالح جامعه را بازشناسد و توان شناخت افراد شایسته را از ناشایسته داشته باشد و از قدرتِ تصمیم گیرى برخوردار باشد.
در آن زمان مخاطب این سخنان امام به خوبى براى بسیارى روشن نبود; امّا پس از رویدادهاى اخیر روشن شد که امام پیش بینى کرده درآینده شاید افرادى و جریانهایى با دستاویز اعلم بودن فقهى مشروع بودن نظام را زیر سؤال ببرند و بیعت شکنى کنند; از این روى به روشنى اعلام مى دارد: کسانى که درک درستى از مسائل سیاسى و اجتماعى ندارند گرچه اعلم در علوم مصطلح حوزه باشند صلاحیت رهبرى جامعه را ندارند.
(مهم شناخت درست حکومت و جامعه است که براساس آن نظام اسلامى بتواند به نفع مسلمانان برنامه ریزى کند که وحدت رویه و عمل ضرورى است و همین جاست که اجتهاد مصطلح در حوزه ها کافى نمى باشد بلکه یک فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلى در زمینه اجتماعى و سیاسى فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم گیرى باشد این فرد در مسائل اجتماعى و حکومتى مجتهد نیست و نمى تواند زمام جامعه را به دست گیرد.)39
امام خمینى که گویا احساس مى کرد باید مشکل رهبرى آینده جامعه اسلامى را حلّ کند تا در زمان نبود خویش این جامعه گرفتار فتنه گران و عوام فریبان نشود در
سوم اسفند شصت و هفت پیامى به روحانیت داد و در آن شرایط لازم ولى فقیه را یادآور شد.
(مجتهد باید به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. براى مردم و جوانان و حتى عوام هم قابل قبول نیست که مرجع و مجتهدش بگوید: من در مسائل سیاسى اظهار نظر نمى کنم. آشنایى به روش برخورد با حلیه ها و تزویرهاى فرهنگ حاکم بر جهان داشتن بصیرت و دید اقتصادى اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاکم بر جهان شناخت سیاستها و حتى سیاسیون و فرمولهاى دیکته شده آنان و درک موقعیت و نقاط قوت و ضعفِ دو قطب سرمایه دارى و کمونیزم که در حقیقت استراتژى حکومت بر جهان را ترسیم مى کنند از ویژگیهاى یک مجتهد جامع است. یک مجتهد باید زیرکى و هوش و فراسِت هدایت یک جامعه بزرگ اسلامى و حتى غیراسلامى را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهد که در خور شأن مجتهد است واقعاً مدیر و مدبر باشد.)40
و درادامه همین پیام یادآور مى شود:
(مادامى که فقه در کتابها و سینه علماء مستور بماند ضررى متوجه جهانخواران نیست و روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعّال نداشته باشد نمى تواند درک کند که اجتهاد مصطلح براى اداره جامعه کافى نیست.)41
بنابراین هر مجتهدى شایستگى رهبرى جامعه را ندارد گرچه اعلم علماء باشد. زیرکى هوشمندى آگاهى شناخت درست مسائل جامعه تشخیص مصلحت اجتماع شناخت افراد صالح و مفید از ناصالحان مدیر و مدبّر بودن از شرایط بایسته رهبر جامعه اسلامى است. افزون بر اینها رهبر باید از نابى و
پاکى باطنى و تقوا و زهد و شجاعتِ کافى برخوردار باشد. چنین شخصى عالم به زمان است و هجوم شبهه هاى گوناگون امور اجتماعى را بر او مشتبه نمى سازد و او را از مسیر حق منحرف نمى سازد: (العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس.)42
وچه زیبا امیر المؤمنین(ع) انسان بصیر و آگاه را معرفى مى فرماید:
(فانّما البصیر من سمعَ فتفکّر ونظر فأبصر و انتفع بالعِبر ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً واضحاً یَتَجَنَّبُ فیه الصَّرعَةَ فى المهاوى والضَلالِ فى المغاوى ولایعین على نفسه الغُواة بتعسّفٍ فى حقٍّ اُو تحریفٍ فى نُطْق أَوْ تَخَوُّفٍ من صِدقٍ.)43
بینا کسى است که شنید و اندیشید و دید پس به دل بینا گردید و از آنچه مایه عبرت است سود گزید. سپس راهى روشن پیمود و از در افتادن در پرتگاهها و گم شدن در کوره راهها دورى کرد و بر زیان خود گمراهان را یارى ننمود: با بیراه رفتن در حق [ و مشکوک عمل کردن] یا تغییر در گفتار [به دلخواه بدخواهان سخن گفتن] یا ترسیدن از گفتن سخن راست.
مجتهدى که بینش سیاسى درستى نداشته باشد و هر روز به میل و سیلقه گروهى سخن بگوید و توطئه هاى استکبار جهانى را نشناسد در درگیریهاى بین المللى نمى تواند حق را بازشناسد و موضع گیرى درستى داشته باشد و تصمیم درستى بگیرد.
امیرالمؤمنین(ع) به این نکته به خوبى اشاره مى کند که در هنگام درگیرى و اختلاف باید از کسانى پیروى کرد که بصیرت و علم به حق داشته باشند:
(ولایحمل هذا العَلَم إلاّ اُهلُ البصر والعبر والعلم بمواضع الحقّ….)44
و این عَلَم را [براى دفاع از حق] بر ندارد جز آن که بینا و شکیبا باشد و آگاه به جایگاههاى حق.
کسى توانایى هدایت جامعه را دارد که در بحرانها حق را از باطل بازشناسد و در مسائل اجتماعى آگاه و بصیر باشد. از نظر امیرالمؤمنین(ع) کسانى که چنین بصیرتى نداشته باشند گمراه شده و مردم را به گمراهى مى کشانند.
علم اگر با بصیرت اجتماعى همراه نباشد در رویدادهاى سیاسى اجتماعى راه به جایى نمى برد و این همان نکته اى است که امام خمینى بر آن تأکید مى ورزد و مى گوید:
(چنین فردى نه تنها در امور اجتماعى و بین المللى و سیاسى اعلم نیست بلکه مجتهد نیست تا حق اظهار نظر داشته باشد.)
پیش بینى امام درست از کار درآمد. شمارى از کسانى که نظام اسلامى را بر نمى تابیدند و حاکمیت فقیه عادل را به پندارهاى واهى به سود دنیاى خود یا اربابان خود نمى دیدند با استفاده از ساده لوحان بیمار دلان مقام پرستان و اهل هوا به گمان خود بذر تردید در مشروع بودن نظام افشاندند و روایاتى را مستمسک قرار دادند که اکنون این روایات را به بوته بررسى مى نهیم.
اعلمیت در روایات
دیدگاه فقهاى بزرگوار و امام خمینى درباب ولایت یاد شد و بیان گردید مشهور فقیهان در باب ولایت فقیه اعلمیت را شرط نمى دانند و بر آن ادعاى اجماع شد. اکنون به بررسى روایاتى مى پردازیم که در آن واژگانِ: اعلم افضل و افقه آمده و شاید بر اعلمیت ولى فقیه به آنها استدلال شود.
در کتابهاى فقهى و اصولى براى فقیه سه مقام و شأن یاد کرده اند:
1. افتاء: فقیه و مجتهد حق دارد فتوا دهد و دیگران برابر فتوا به او عمل کنند.
2. قضاوت: حق قضاوت به مجتهد وانهاده شده است و او مى تواند در این زمینه دخالت کند و حکم فقیه بسان حکم امام معصوم است.
3. ولایت و زعامت: در دوران غیبت کبرى که دسترسى به امام معصوم امکان ندارد برابر روایات و توقیع شریف و برهان عقلى اجراى احکام اسلامى به عهده فقیه داراى همه شرایط است.
در حوزه اختیار فقیه دیدگاههاى گوناگونى وجود دارد که گروهى آن را فراخ گرفته اند و گروهى تنگ. گروهى آن را در چهارچوب امور حسبیه مى دانند: اموال یتیم غایب ناتوان موقوفات و…. گروهى حکومت را هم در این چهارچوب امور حسبیه وارد مى کنند و آن را مهم ترین آنها مى شمارند.
بسیارى در کتابهاى فقهى خویش امور گوناگونى را به فقیه باز گردانده اند. گروهى نیز به روشنى بیان کرده اند: فقیه جانشین امام معصوم است و داراى همان اختیارات معصوم در امور حکومتى و اجتماعى بسیارى از فقیهان معاصر در مرجع تقلید اعلمیت را شرط دانسته اند به فتواى روشن و یا احتیاط واجب. اما در باب قضاوت شمار اندکى از آنان مراجعه به اعلم را شرط کرده اند و شمارى آن را در صورتى لازم شمرده اند که گوناگونى قضاوت ناشى شده باشد از ناهمگونى و ناهمسویى درفتوا. اما در باب ولایت همان گونه که یاد شد و با توجه به گوناگونى دیدگاهها درحوزه اختیار ولى فقیه مشهور نزدیک به اتفاق فقها اعلم بودن را شرط ندانسته اند و بر این نظر ادعاى اجماع کرده اند.
دلیلهاى روایى که فقیهان در اختلاف فتوا و قضا و حجت بودن قول فقیه یادآورد شده اند در بسیارى از جاها با روایاتى که در ولایت فقیه به آن استناد شده مشرک هستند. در مثل مقبوله عمربن حنظله مشهوره ابى خدیجه و توقیع شریف هم در فتوا هم در قضاوت و ولایت مستند واقع شده است.46
امام خمینى که حوزه کارى ولى فقیه را بسان امام معصوم مى داند در بحث
بایستگى مراجعه به اعلم مقبوله عمر بن حنظله و مشهوره ابى خدیجه را مورد ارزیابى قرار داده و بر این باور است که اینها دلیل بر برترى دادن اعلم بر غیر اعلم نمى توانند باشند.47
بنابراین یک دسته روایاتى که شاید براى اعملیت ولى فقیه به آن استدلال شود روایاتى هستند که در باب قضاء و افتاء مورد استناد واقع شده اند.
دسته دیگر روایاتى هستند که در سالهاى اخیر با توجه به این نکته که حوزه کارى و دامنه اختیار ولى فقیه در مسائل حکومتى و اجتماعى بسان رسول خدا(ص) و امامان است مورد استناد قرار گرفته اند. در این دسته از روایات سخن از شرایط امام و ویژگیهاى حاکم اسلامى است.
در این روایات واژگان: اعلم افقه و افضل آمده است. گروهى شمار این روایات را چهارده48 و گروهى هفده دانسته اند.
ولى ما بیست و دو روایت در پنج دسته نقل کرده ایم. به جز روایت دومِ دسته دوم و روایت اول پنجم و هفتم دسته پنجم دیگر روایات مستند دیگران قرار گرفته اند.
در روایات دیگرى نیز اعلم و افقه آمده که چون مربوط به دیگر بابهاى فقهى است50 از نقل آنها خوددارى مى ورزیم.
بنابراین روایات را در سه دسته کلى ارائه مى کنیم:
1. روایات اعلمیت در قضا.
2. روایات اعلمیت در افتاء.
3. روایات اعلمیت در ولایت.
1. اعلمیت در قضاء
روایاتى که شاید به آنها براى اعلم بودن ولى فقیه استناد شود روایات باب قضاست.
از این روایات استفاده مى شود که درگاه دوگانگى دیدگاه دو قاضى در موضوعى باید به اعلم و افقه از آن دو مراجعه کرد:
الف: عمربن حنظله از امام صادق(ع) درباره دو نفر شیعه که با یکدیگر درگیرى پیدا کرده اند مى پرسد که چگونه باید حلّ دعوا کنند؟
امام پاسخ مى دهد: براى دادخواهى نباید به حاکمان و داوران ستمگر مراجعه کنند و مى افزاید:
(براى داورى فردى از شیعیان را برگزینند که از ما حدیث کرده و در حلال و حرام ما نظر افکنده و عارف و آگاه به احکام ماست.)
راوى مى پرسد: اگر هر یک از دوسوى درگیرى کسى را برگزیند و بین آن
دو اختلاف در حکم پیدا شد که منشاء آن اختلاف در حدیث شما بود چگونه باید مشکل را برطرف کنند؟
امام فرمود:
(الحکم ما حکم به أعدلهما و أفقهما وأصدقهما فى الحدیث وأورعهما ولایلتفت إلى مایحکم به الآخر.)51
حکم همان خواهد بود که عادل ترین فقیه ترین راستگوترین آنان در حدیث و پارساترین آنان گفته است و توجهى به حکم دیگرى نمى شود.
ب. داود بن حصین از امام صادق(ع) مى پرسد درگاهِ اختلاف دو قاضى عادل چه باید کرد؟
امام مى فرماید:
(ینظر إلى أفقهما وأعلمهما بأحادیثنا وأورعهما فینفذ حکمه ولایلتفت إلى الآخر.)52
نگاه مى شود که کدام یک افقه و اعلم به احادیث ما و پارساتر است پس حکم وى اجرا مى شود و توجهى به حکم دیگرى نمى شود.
ییادآورى: شاید حدیث داوود همان روایت عمربن حنظله باشد که نقل به مضمون شده و به جاى (اصدقهما) (اعلمهما) آمده; زیرا حدیث نخست را داود بن حصین از عمربن حنظله نقل مى کند.
ج. موسى بن أکیل از امام صادق(ع) مى پرسد: اگر دو حاکم در حکمى اختلاف کردند چه باید کرد؟
امام مى فرماید:
(ینظر إلى أعدلهما وأفقههما فى دین اللّه فیمضى حکمه.)53
نگاه مى شود به عادل ترین آن دو و فقیه ترین آنان در دین خدا پس حکم وى پذیرفته مى شود.
این سه روایت دلالت مى کنند که باید به اعلم و افقه مراجعه شود و چون به طور
طبیعى بین قضات اختلاف خواهد بود این مراجعه همیشگى است.
در مقبوله عمر بن حنظله (افقههما) و در نقل داود بن حصین (اعلمهما) دارد این گروه برابر این دسته از روایات گفته اند: زمانى که قاضى اعلم باشد حاکم و رهبر بى گمان باید اعلم مردم به مسائل فقهى از دیگران باشد.
نقد و بررسى
درنقد و بررسى روایات یاد شده از ضعف سند آنها که بگذریم (چون پاره اى از آنها مشهور و پاره اى مقبوله اند.) مى توان گفت: این احادیث نمى توانند دلیل بر اعلم بودن قاضى باشند تا چه رسد به ولى فقیه بلکه عکس آن را مى رساند و دلیل بر آن است که دادخواهى از اعلم در داورى لازم نیست و داورى شخص عالم و عادل درست و حجت است. بله درگاهِ اختلاف در قضاوت براى این که دادخواه از سردرگمى به درآید و کارها سامان یابد ناگزیر نظر اعلم پیش داشته مى شود. افزون بر این:
1. اعلم و افقه در این روایات هم ردیف اعدل و اصدق و اورع آمده اند که بى گمان پاره اى از آنها برترى دهنده نیستند. در این صورت افقه و اعلم بودن نیز برترى دهنده نخواهند بود بلکه تنها سزاوارى جزئى دارنده این ویژگیها بر دیگران خواهد داشت. شاید این چهار ویژگى: (أعدل أفقه أصدق و أورع) با هم برترى دهنده باشند.54.
2. با توجه به این که مقبوله سرچشمه اختلاف در داورى را اختلاف در روایت و مستند حکم مى داند بحث مربوط به برترى دهنده هاى سندى است و از این روى اورع و اصدق یاد شده و ربطى به باب واجب بودن مراجعه به قاضى اعلم ندارد.
3. اگر در این احادیث دقت کنیم و مقبوله عمر بن حنظله را در نظر بگیریم به این نکته مى رسیم که افقه در این جا به معناى اعلم در استنباط احکام فرعى نیست بلکه منظور افقه در دین است; یعنى سخن آن که تواناتر در درک اسلام در بُعد عقیدتى و فقهى است برترى دارد و پیش داشته مى شود.
در مقبوله آن که عادل تر فقیه تر و راستگوتر در حدیث باشد در داورى بر دیگران پیشى داشته شده است.
متعلق اصدق حدیث است که بیانگراحکام فرعى است. در نتیجه افقه دین شناس خواهد بود.
در روایت موسى بن اکیل (افقه در دین خدا) آمده است. در روایت داود بن حصین افقه در کنار اعلم یاد شده و متعلق اعلم احادیث است. در نتیجه افقه به معناى دین شناسى و اعلم آشنا ترین شخص به حدیث است و ملاکى که در هر سه حدیث آمده افقه است نه اعلم و این که امام صادق(ع) مى فرماید:
(شما فقیه ترین مردمان هستید زمانى که معانى سخنان ما را بشناسید.)55
به معناى شناخت در اصول و فروع است. بنابراین واژه (اعلم) در روایات هیچ گونه خصوصیتى ندارد.
4. مورد برترى در این روایات مربوط به باب قضاء است که باید حکم قطعى صادر شود و نمى توان آن را شامل باب فتوا و ولایت دانست که یک نفر عالم و مجتهد در رأس حکومت است و یگران نیز در مسائل حکومتى وى را همراهى مى کنند.
5. اعلم یا افقه در این روایات اعلم بودن مطلق نیست بلکه اعلم نسبى است و درگاه اختلاف نظر دو قاضى دیدگاه قاضى اعلم پیش داشته مى شود حتى رفع اختلاف دو قاضى به عهده حاکم اسلامى است.
د. شمارى بر بایستگى مراجعه به اعلم به سخنان امیرالمؤمنین(ع) درعهدنامه مالک اشتر استناد کرده اند:
(ثمّ اختر بین النّاس أفضل رعیتک فى نفسک.)56
براى داورى بین مردم از رعیت خود کسى را برگزین که نزد تو برترین
فرد است.
بى گمان امیرالمؤمنین(ع) بر مالک واجب کرده که برترین مردم را در اخلاق دانش و شناخت براى حکم برگزیند. بنابراین این برترگزینى رهبرى جامعه را نیز در بر خواهد گرفت.
و اگر مقبوله عمربن حنظله را بى قید و شرط بدانیم این حدیث شرطِ اعلم بودن را یاد کرده و آن را مقید ساخته است.
پاسخ
افضل به معناى اعلم نیست. خود امام در ادامه مى فرماید:
(ممّن لاتضیق به الأمور و لاتُمحّکهُ الخصومُ ولایتمادى فى الزلّة ولایحصر من الفىء….)
کسى را برگزین که کارها او را در تنگنا قرار ندهد و ستیز ستیزگران وى را به خیره سرى نکشاند و در لغزش پاى نفشرد چون حق را نشناخت دربازگشت بدان در نماند و نفس او به آز نگراید و به اندک شناخت بدون بررسى لازم بسنده نکند و در شبهه ها بیش از دیگران درنگ ورزد و حجت را بیش از همه به کار برد.
از سخنان حضرت به خوبى استفاده مى شود که مقصود از (افضل) (اعلم) نیست بلکه ویژگیهاى برجسته اخلاقى و توانایى در شناخت حق و واقعیت خارجى است که قاضى باید داشته باشد. افزون بر این در نقل تحف العقول علم در کنار حلم ورع و سخا یاد شده است که برترى در این ویژگیهاى پسندیده مورد نظر حضرت بوده است نه برترى در دانش و فقه:
(فاختر للحکم بین الناس أفضل رعیتک فى نفسک وأنفسهم للعلم والحلم والورع والسخاء ممّن لاتضیق به الامور….)57
پس براى داورى میان مردم بهترین شخص را برگزین; یعنى راسخ ترین آنان در دانش بردبارى پارسایى و بخشش از کسانى که کارها او را درتنگنا قرار ندهند.
شمارى از فقیهان که اعلم بودن را در مرجع شرط نمى دانند بر این باورند که اگر اعلم را ملاک قرار دهیم تنها در جاهایى خواهد بود که در روایات یاد شده است58 که همانا در اختلاف نظر دو قاضى باشد. دادخواستى مطرح شده دو قاضى در چگونگى داددهى گوناگون مى اندیشند و بر یک نظر اتفاق ندارند در این جا باید به سخن قاضى دانا و بادانش تر جامه عمل پوشاند.
3. اعلمیت و فتوا
تمام دلیها و روایاتى که دلالت مى کند در مرجع تقلید باید خبره تر داناتر و ژرف اندیش تر به فقه را برگزید دلالت دارند که معیار درگزینش رهبرى نیز چنین است; چرا که رهبرى جایگاه اجتماعى والاتر و برتر از مفتى و مرجع دارد.
درباب اعلم گزینى مفتى و مرجع تنها به یک روایت که به روشنى دلالت دارد بر مى خوریم:
علامه مجلسى از عیون المعجزات نقل مى کند:
(گروهى از فقیهان و عالمان بغداد در مراسم حج شرکت کرده بودند و پس از گزاردن حج براى دیدار با امام جواد(ع) به منزل آن حضرت رفتند. عبداللّه بن موسى وارد مجلس شد و در صدر نشست. آنان که پنداشتند وى امام جواد است پرسشهایى از او کردند. او نیز پاسخ داد. پاسخهاى وى به گونه اى بود که اشکالهایى بر شیعه وارد مى ساخت. این سبب سرگردانى و شگفتى فقیهان و اندوه آنان گردید. با شگفتى و سرگردانى بر آن بودند منزل امام را ترک گویند که امام جواد(ع) وارد بر مجلس شد و پاسخهاى درخور به آنها داد
.
آنان که متوجه شدند به امام عرض کردند: عموى شما چنین و چنان فتوا داد.
حضرت رو کرد به عموى خود و فرمود:
(یا عمّ إنّه عظیم عنداللّه أن تقف غداً بین یدیه فیقول لک بم تفتى عبادى بما لم تعلم وفى الأمة من هو أعلم منک.)59
اى عمو! این نزد خدا برزگ است که فردا در برابر او بایستى آن گاه به تو بگوید: چرا بندگان مرا به آنچه نمى دانستى فتوا دادى و حال آن که در میان امت داناتر از تو بود؟)
اینان گفته اند: از این روایت استفاده مى شود: با حضور اعلم غیر اعلم جائى ندارد و نباید فتوا بدهد و نباید حکومت کند و رهبرى جامعه را به عهده گیرد.
پاسخ
این حدیث از نظر سندى اشکال دارد و افزون بر این دلالت آن نیز کامل نیست; زیرا حضرت مى فرماید: چرا به آنچه علم ندارى فتوا دادى; یعنى نادان حق فتوا ندارد امّا عالم و داناى به حکم حق فتوا نداشته باشد از این روایت استفاده نمى شود.
افزون بر این ما روایات فراوانى داریم که امامان به یاران خود دستور مى دهند که در میان مردم فتوا دهند و یا به مردم سفارش مى کنند که مسائل دین خود را از عالمان فرا بگیرند با این که از نظر علمى در یک سطح نبودند. اگر تنها فتواى اعلم حجت بوده اجازه امام براى فتواى چندین نفر معنى نداشت. این که شمارى گفته اند: سفارش امام به مردمان در فراگیرى دین خود و مسائل عبادى مورد نیاز از عالمان با هر رتبه علمى که باشند آن جایى را در بر مى گیرد که اختلافى نباشد درست نیست; زیرا اختلاف فتوا در میان یاران امام(ع) وجود داشته است و دیدگاههایى که از آنان نقل شده نیز این اختلاف را نشان مى دهد. امام رضا(ع) یاران خود را به یونس بن عبدالرحمان ارجاع مى دهد در حالى که وى در مباحث نکاح زکات و ارث فتواهاى ویژه اى دارد که برخلاف مشهور است.60
جالب است که بدانیم براساس همین ارجاعهاى ائمه(ع) به فقها و دانشمندان زمان خود عالمان بزرگى مانند: محقق حلّى61 و علامه حلّى استفاده از دیدگاهها و داورى کسانى که در دانش و معرفت رتبه پایینى دارند و امام معصوم(ع) هم حضور دارد رواست و استدلال کرده اند که اشتباههاى آنها را امام جبران مى کند!
علامه مى نویسد:
(امّا حال ظهور الامام علیه السلام فالأقرب جواز العدول إلى المفضول المنصوب من الامام لأنّ خطائه ینجبر بنظر الإمام وهکذا حکم التقلید فى الفتاوى.)62
در روزگار حضور امام(ع) دیدگاه نزدیک تر به واقع این است که مراجعه به عالمى که از دیگران در دانش و معرفت پایین تر است و از سوى امام به کار گمارده شده رواست; زیرا اشتباههاى او با نظر امام جبران مى شود و چنین باشد حکم تقلید در فتوا.
این نظر براساس سیره امامان(ع) در روایى استفاده از نابرتر در دانش و معرفت است. اصل سخن را مى شود پذیرفت اما استدلال را خیر; زیرا در همان زمان به سفارش امام شیعیان در مسائل عبادى به کسانى مراجعه مى کردند که در شهرهاى دور دست مى زیستند و دسترسى به امام نبود که اشتباههاى آنان جبران شود.
در مثل على بن مسیب گوید: به امام رضا(ع) گفتم: راهم دور است و در تمام وقت به شما دسترسى نداردم نشانه هاى دینم را از چه کسى دریافت کنم؟
امام فرمود:
(از ذکریا بن آدم قمى که در دین و دنیا امین است.)63
همین دورى راه در هنگامى که عبدالعزیز بن مهتدى از امام مى پرسد و امام به
یونس بن عبدالرحمان ارجاع مى دهد مطرح شده است.64
از آن جا که این روایت و روایات دیگرى که در باب قضا یاد شد بر لزوم مراجعه به اعلم دلالت نمى کنند مهم ترین دلیل مراجعه به اعلم را سیره عقلا دانسته اند.
امام خمینى این سیره را کامل ندانسته و با قول به تسالم اصحاب و اجماع فتوا به احتیاط وجوبى در مراجعه به اعلم داده است.
علامه طباطبایى نیز در قطعى بودن سیره عقلا تردید مى کند.65
نگارنده در مقاله اى که با عنوان (مرجعیت و اعلمیت) نگاشته66 در تحلیل سیره عقلا به این نکته اشاره کرده: بایستگى مراجعه به اعلم در مسائل جدید و نوپیداست که اجتهاد و بررسى کافى در آن انجام نگرفته است مانند: بیمارى که پزشکان تشخیص نداده اند که نه تنها به متخصص بلکه به شوراى پزشکى مراجعه مى شود.
بنابراین اعلم کسى است که در رخدادهاى نوپیدا توان استنباط احکام را داشته باشد نه آن که در پدیده هاى کهن به اجتهاد بپردازد.
3. اعلمیت در ولایت
روایات فراوانى داریم که نشان مى دهد با وجود اعلم جایى براى رهبرى غیر اعلم نیست. رهبرى غیر اعلم نیتجه اى جز فساد و نابودى براى جامعه به ارمغان نمى آورد. پیش از نقل این روایات توجه به چند نکته بایسته است:
الف. بسیارى از این روایات داراى سندهاى سست و غیر درخور استنادند
ب. از آن جا که این دسته از روایات امام معصوم را درنظر دارند و ناظر به دوران حضورند فقیهان در بحثها و نوشته هاى فقهى خود اینها را به بوته بررسى ننهاده اند و سخنى از آنها به میان نیاورده اند.
ج. بیش تر این روایات به روشنى از ویژگیها و شرایط امام معصوم سخن مى گویند و یا برگرفته از دلیل آوریها و احتجاجهاى على(ع) در برابر دیگران است. از این روى در صورت پذیرش باید ویژگیهاى امام معصوم را از شرائط رهبرى برداشت و دیگر ویژگیها را که با غیر معصوم سازگارى دارند در مرتبه پایین تر آن در ولى فقیه جُست.
د. پاره اى روایات بر این مطلب دلالت دارند که اعلم به تنهایى ملاک امامت قرار نگرفته است و در کنار علم در رهبرى باید ویژگیهاى دیگرى نیز وجود داشته باشد و همه این ویژگیها در عرض یکدیگرند; از این روى اعلم مصطلح فقهى را نمى توان تنها برترى دهنده رهبرى به شمار آورد.
هـ. اعلم یاافقه در پاره اى از روایات به معناى اعلم مصطلح نیست بلکه به معناى فهم درست دین است.
این بخش از روایات را که شمار آنها به بیست و دو حدیث مى رسد در پنج عنوان نقل مى کنیم:
1. دعوت به خود در برابر اعلم.
2. ناپایدارى حکومت غیر اعلم.
3. انتخاب کارگزاران غیراعلم.
4. اعلمیت و اعقلیت.
5. اعلمیت همراه با دیگر شرایط.
دعوت به خود در برابر اعلم
این دسته از روایات بر این نکته تکیه دارند: زمانى که اعلم باشد کسى حق ندارد در برابر وى ادعاى امامت و رهبرى کند. نتیجه چنین ادعایى بدعت و گمراه ساختن مردم است.
1. فضیل بن یسار مى گوید از امام صادق شنیدم که مى فرمود:
(من خرج یدعوا الناس و فیهم من هو افضل منه فهو ضالّ مبتدع ومن ادّعى الامامة من اللّه ولیس بامام فهو کافر.)67
کسى که قیام کند و مردم را به خود بخواند و در بین آنان کسى برتر از او باشد گمراه بدعتگذار است. و کسى که ادعاى امامت از جانب خدا کند و امام نباشد کافر است.
منظور از شخص برتر در این روایت امام معصوم است; زیرا آن که مردم را به خود مى خواند ادعا دارد که از سوى خدا مأموریت دارد. خروج به معناى قیام است. با این که امام حضور دارد بدون اجازه از امام قیام مى کند و مردم را به خود مى خواند ولى از نظر علمى و معرفتى آن توان بایسته را ندارد گمراه است و مردمان را به گمراهى مى افکند.
2. درروایتى مرسل از پیامبر(ص) نقل شده است که فرمود:
(من تعلّم علماً لیتمارى به السفهاء او لیباهى به العلماء او یصرف به الناس الى نفسه یقول: أنا رئیسکم فلیتبوأ مقعده من النّار ثمّ قال: إنّ الرئاسة لاتصلح إلاّ لأهلها فمن دعا الناس إلى نفسه و فیهم من هو أعلم منه لم ینظر الله إلیه یوم القیامة.)68
کسى که دانشى بیاموزد تا فریب دهد سفیهان را یا فخر بفروشد بر عالمان یامردم را به سوى خویش بکشاند و بگوید: من رئیس شما هستم جایگاه او در آتش است; زیرا جز فرد شایسته براى ریاست شایستگى ندارد. پس کسى که مردم را به خود بخواند و در میان آنان دانا تر از او باشد روز قیامت خدا به او توجهى نخواهد داشت.
بسان این روایت در کافى به گونه مرسل از امام باقر(ع) نقل شده است البته با یک تفاوت که (فمن دعا…) را ندارد.69
این روایت از نظر سند کامل نیست و از نظردلالت دلیل بر اعلم بودن فقهى نیست بلکه با توجه به جمله (ان الرئاسة لاتصلح الا لاهلها) استفاده مى شود که حضرت بر آن بوده شایستگى کسانى که ریاست طلب دنبال دنیا و ارزشهاى دنیوى و فراگیرى دانش براى دنیا و ریاست بوده اند رد کند. طبیعى است که انسانهاى مقام پرست و ریاست طلب که براى کسب موقعیت خود را مطرح مى سازند شایستگى ریاست بر مسلمانان را نداشته باشند. این همان آزمندى است; از این روى امام خمینى در آغاز تحریرالوسیله شرط کرده که مرجع تقلید نباید آزمند باشد. اما درباره ولى فقیه یاد شد که اگر دیگر شرایط را دارا باشد اجتهاد مطلق براى سرپرستى امور کافى است و در صورت همسانى در تمام شرائط روشن است که اعلم برتر خواهد بود.
3. امام صادق(ع) فرمود:
(من دعا الناس الى نفسه و فیهم من هو اعلم منه فهو مبتدع ضالّ.)70
کسى که مردم را به خود بخواند و در میان آنان داناتر از او باشد پس او بدعتگذار گمراه است.
این روایت سند ندارد و مرسل است و درباره دلالت آن باید به نتیجه گیرى که شده توجه کرد. مى فرماید: (او بدعتگذار گمراه است) یعنى فرد مدعى کسى است که از احکام الهى آگاهى ندارد; از این روى به بدعت رو مى آورد و برخلاف حکم خدا دستور مى دهد مانند غیر مجتهدى که به استنباط احکام مى پردازد. روشن است که چنین کسى از بدعت در امان نیست. اگر نفس ادعاى امامت را بدعت بدانیم منظور ادعاى امامت از جانب خداست که به دوران معصوم مربوط مى شود.
4. همانند این دوحدیث سخنى است که علامه امینى به گونه مرسل از پیامبر(ص)نقل کرده است:
(من تقدم على قوم من المسلمین و هو یرى أنّ فیهم من هو أفضل منه فقد خان اللّه ورسوله والمسلمین.)71
کسى که بر گروهى از مسلمانان پیشى بگیرد و در بین آنان برتر از خود مى باید به خدا و رسول و مسلمانان خیانت کرده است.
این روایت عامى است و سند سستى دارد. پاسخى که در احادیث پیش یاد شد در این جا نیز جاى دارد و تعبیر (افضل) که در این جا آمده نشانه آن است که منظور اعلم فقهى نیست بلکه منظور توانایى بر انجام مسؤولیت و آشناتر و داناتر به زوایاى کار است. کسى که مى داند دیگران بهتر کارها را انجام مى دهند و خود به انجام نارساى امور مى پردازد به خدا و پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است. در همین جا اگر عالم ترین و صاحب نظر ترین و فقیه ترین شخص را درنظر بگیریم که توان اداره جامعه را ندارد ولى اداره امور جامعه را به دست بگیرد بى گمان به خدا و پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است; زیرا تنها اعلم بودن فقهى توانایى مدیریتى نمى آورد. ابوذر غفارى از مسلمانان نخستین بود و در راه اسلام تلاش فراوان کرد بسیار روایات از پیامبر مى دانست و… با این حال پیامبر(ص) به وى دستور داد. به هیچ روى فرماندهى بر دونفر را به عهده نگیرد و سرپرستى مال یتیم را نپذیرد:
(یا اباذر انّى احبّ لکَ ما احبّ لنفسى انّى اراک ضعیفاً فلاتأمرنّ على اثنین ولاتولّین مال یتیم.)72
اى ابوذر! من دوست دارم براى تو آنچه را براى خوددوست دارم. من تو را انسان ناتوانى مى بینم پس حتى بر دو نفر فرمانروایى نکن و مسؤولیت مال یتیم را به عهده نگیر.
از این سخن استفاده مى شود که دانش بسیار و پیشینه درخشان جداى از مدیریت و رهبرى است.ایمان علم و پیشینه در اسلام همیشه نشانه شایسته بودن براى پُست رهبرى نیست.
البته روایت از زاویه سندى استوارى لازم را ندارد.
5. صحیحه عبدالکریم بن عتبه هاشمى وى نقل مى کند: در مکه خدمت
امام صادق(ع) بودم که گروهى از معتزله نزد آن حضرت آمدند. عمروبن عبید به نمایندگى از آنان با حضرت به گفت وگو پرداخت آنان بر آن بودند محمد بن عبداللّه بن حسن را که از نظر عقل و دین و جوانمردى شایسته مى دانستند به خلافت برگزینند و از امام صادق(ع) خواستند: او نیز با محمد بن عبداللّه بیعت کند.
امام پس از سفارش آنان به تقوا هشدار داد:
(یا عمرو اتق الله وانتم ایها الرهط فاتقوا اللّه فانّ أبى حدّثنى وکان خیر اهل الأرض و أعلمهم بکتاب اللّه وسنة نبیّه(ص) انّ رسول اللّه(ص) قال: (من ضرب الناس بسیفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمین من هو اعلم منه فهو ضالّ متکلف.)73
اى عمرو [بن عبید]! از خدا بترس و شما اى گروه! از خدا بترسید; زیرا پدرم که بهترین مردمان زمین و داناترین آنان به کتاب خدا و سنت پیامبر بود براى من حدیث کرد: رسول خدا فرمود: کسى که با مردم با شمشیر بستیزد و آنان را به خود فرا بخواند و در میان مسلمانان داناتر از او باشد گمراه و زورگوست.
نقد و بررسى
الف. سخنان حضرت ناظر به زمانى است که امام معصوم وجود داشته است و این گروه مورد خطاب امام بر آن بوده اند که دیگرى را به روى کار بیاورند که نه شایستگى داشت و نه از زاویه علمى به پایه امام صادق(ع) مى رسید بلکه در برابر آن حضرت نادان به شمار مى آمد.
ب. در این حدیث سخن از درگیرى و مبارزه مسلحانه است و در چنین مواردى اجازه امام معصوم و موافقت وى و یا دست کم ناسازگار نبودن آن حضرت با شخص روى کار آمده لازم است. در حالى که نتیجه این بیعت و قیام به گونه آشکار کنار گذاشتن امام بود.
ج. تعبیر گمراه که به عنوان نتیجه یاد شده نشان مى دهد که شخص پیشنهادى آنان در سطح علمى بسنده و مورد پذیرش نبوده بلکه خود گمراه بوده و در نتیجه مردم را نیز به گمراهى و نابودى مى کشانده است و مى خواسته بازور بر مردم حکومت کند.
د. اگر ما برابر این روایت و احادیث همانند آن اعلم بودن را در امام غیرمعصوم مانند امام معصوم لازم بدانیم روایات و سیره على(ع) در گماردن کارگزاران که نایب خاص نامیده مى شوند و دلیلهاى ولایت فقیه که نتیجه آن نیابت عامه فقیه است این گونه روایات را تخصیص مى زند و شرط اجتهاد را براى ولایت کافى مى داند آن گونه که فقیهان نظر داده اند بلکه مى توان گفت: بسیارى از کارگزاران امیرالمؤمنین(ع) در آن پایه علمى لازم نیز نبوده اند.
هـ. اعلم در این جا به معناى اعلم در فقه نیست بلکه اعلم در زوایاى گوناگون است. اگر آن را اعلم در فقه بدانیم روایات دیگر شرایط ویژه اى براى امام قرار داده اند که اعلم بودن جزئى از آن است و این حدیث با توجه به دیگر شرایط معنى پیدا مى کند و دلیلى بر ویژگى و ممتاز بودن اعلم نیست بلکه شرطى است در برابر دیگر شرطها.
به نظر مى رسد که مراد از اعلم در این حدیث آگاهى از مسائل سیاسى باشد; زیرا این جریان مربوط به حوادث سال 132هـ.ق. است که ابراهیم بن محمد امام کشته مى شود74 و کار مروان بن محمد خلیفه اموى پریشان مى گردد در جلسه اى که در مکه تشکیل مى شود شمارى از بنى هاشم با محمد بن عبداللّه بن حسن بیعت مى کنند.75 و براساس این تصمیم ابن هبیره در کوفه بر آن مى شود وى را به خلافت برگمارد که سفاح نخستین خلیفه عباسى زودتر امور را به دست مى گیرد و نیروهاى سپاه ابن هبیره را جذب مى کند.76
این گروه براى استوار سازى بیعت محمد بن عبداللّه نز امام صادق(ع) آمدند. امام صادق(ع) پاسخ مى دهد که باید (اعلم) را محور قرار دادو در سایه وى با دیگران ستیز گرد. این جمله مى رساند که محمد بن عبداللّه مورد نظر این گروه آگاهى کافى را براى به دست گرفتن پُست حکومت نداشته است و حتى نمى دانسته که گروه هاى سیاسى که در خراسان و مناطق دیگر قیام کرده اند در صدد حمایت از بنى عباس هستند نه علویان; از این روى زمانى که نامه هایى از کوفه براى حضرت مى آید و پیشنهاد مى شود: امور حکومتى را به عهده گیرد در پاسخ مى فرماید:
(ما أنا لهولاء بامام.)77
من رهبر آنان نیستم.
و آن زمان که یکى از یاران امام از حضرت مى پرسد که محمد بن عبداللّه بن حسن قیام کرد ما چه کنیم؟ امام دستور به سکوت مى دهد.78
و زمانى که نامه ابومسلم در موضوع رهبرى حضرت به ایشان مى رسد مى فرماید: این نامه جواب ندارد.79. یعنى باید دانست که این قیامها براى روى کار آمدن علویان نیست بلکه هدف ایجاد قدرت براى دیگران است.
این مطلب را امام صادق(ع) به عبداللّه بن حسن که درخواست کرده بود: با پسرش محمد مهدى بیعت کند فرمود.80
6. صحیحه عیص بن قاسم. وى مى گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود:
(وانظروا لأنفسکم فواللّه إنّ الرجل لیکون له الغنم فیها الراعى فاذا وجد رجلاً هو أعلم بغنمه من الذى هو فیها یخرجه و یجئ بذلک الرجل الذى هو أعلم بغنمه مِن الذى کان فیها.)81
به خود بنگرید به خدا سوگند هر انسانى که گوسفندانى همراه با چوپانى دارد اگر چوپان شایسته تر بیابد چوپان پیشین را کنار مى گذارد و آگاه تر را به کار مى گمارد.
پاسخى که از حدیث پیشین داده شد دراین حدیث نیز مى آید و این سخن حضرت ناظر به قیام محمد بن عبداللّه است; زیرا حضرت در ادامه مى فرماید:
انسان دوباره زنده نمى شود. پس جان خود را حفظ کنید.
آن گاه مى افزاید:
(نگویید چرا زید قیام کرد; زیرا قیام وى فرق بنیادین و ریشه اى با قیام محمد بن عبداللّه دارد. زید مردم را به فرد مرضى از آل محمد فرا مى خواند و محمد مردم را به خود فرا مى خواند و نباید شما شیعیان در این راه کشته شوید.)82
این جا نیز بحث از قیام مسلحانه است و هدف نا دیده گرفتن و به حساب نیاوردن امامت امام صادق(ع); زیرا عبداللّه بن حسن آشکارا امام صادق(ع) را متهم مى کند که از روى حسد با این قیام سرناسازگارى دارد و امام صادق(ع) مى فرماید:
(إنّها واللّه ما هى إلیک ولا إلى ابنیک ولکنّها لهم وأنّ أبنیک لمقتولان.)83
سوگند به خدا حکومت نه براى توست و نه براى دو فرزندت. براى آنان [بنى عباس] است و دو فرزند تو کشته مى شوند.
نکته دیگرى که پاسخ گذشته را تأیید مى کند: حضرت جریان را همانند مى کند به چوپان و گوسفند و اعلمیت را در این موضوع مطرح مى سازد. برابر این همانند سازى اعلم کسى است که بهتر بتواند گوسفندان را از گزند به دور دارد ر و از اداره گله برآید نه این که علم بسیار داشته باشد و از رشته چوپانى ناآگاه. درنتیجه اعلم در هر کارى به معناى آگاهى و توان لازم براى پیشبرد آن کار است. کسى که در رأس مدیریت کشورقرار مى گیرد باید درک درستى از اوضاع سیاسى اجتماعى داشته باشد و اوضاع بین المللى و ترفندهاى استکبار جهانى را به خوب بشناسد تا بتواند در رهبرى جامعه گامهاى موفقیت آمیز بردارد.
ناپایدارى حکومت غیراعلم
در دسته دیگر از روایات آمده: کسى که بر مردمى امامت کند در حالى که اعلم از وى در بین آن مردم وجود دارد کار این امت به تباهى و پستى مى گراید.
این معنى و مراد با جمله هاى جوراجور و راویان گوناگون از پیامبر(ص) نقل شده که نشانگر صادر شدن اصل از آن پیامبر(ص) است.
1. عرزمى باسند موفوع از پیامبر(ص) نقل مى کند که فرمود:
(من أمّ قوماً وفیهم أعلم منه أو افقه منه لم یزل أمرهم فى سفال إلى یوم القیامة.)84
کسى که مردمى را امامت کند و در میان آنان داناتر یا فقیه تر از وى باشد همیشه کارهاى آنها در پستى است تا روز قیامت.
از ضعف سند روایت که بگذریم حدیث به این معنى است که رهبرى جامعه اسلامى باید آگاه ترین افراد باشد نه تنها آگاهى در فقه بلکه درمدیریت جامعه و مسائل سیاسى و اجتماعى.
2. موسى بن جعفر از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند که فرمود:
من امّ قوماً امامة عمیاء و فى الأمة من هو أعلم منه فقد کفر.)85
کسى که مردمى را امامت کند امامتى کورکورانه و در بین امت داناتر از او باشد کافر است.
از ضعف سند آن که بگذریم با توجه به تعبیر (امامت کورکورانه) نتیجه مى گیریم
کسانى شایستگى رهبرى دارند که در مدیریت و رهبرى جامعه توانا باشند. اگر فردى اعلم علما باشد ولى از عهده اداره جامعه برنیاید رهبرى او کورکورانه خواهد بود گرچه از نظر فقهى علامه دهر باشد.
3. امام على(ع) در خطبه اى طولانى در برابر مهاجر و انصار در دوران خلافت عثمان فرمود:
(وقوله: (إنّى ترکت فیکم أمرین کتاب اللّه وعترتى لن تضلوا ما إن تمسکتم بهما لاتقدّموهم ولاتخلّفوا عنهم ولا تعلّموهم فانّهم أعلم منکم أفینبغى ان لایکون الخلیفة على الامة إلاّ أعلمهم بکتاب اللّه وسنة نبیه؟. … وقال: رسول اللّه(ص): ما ولّت أمّة قطّ امرها رجلاً و فیهم من هو أعلم منه إلاّ لم یزل یذهب أمرهم سفالاً حتى یرجعوا إلى ماترکوا) فما [فامّا] الولایة غیر الامارة.)86
و سخن پیامبر که فرمود: (من در میان شما دو چیز به جاى گذاشتم: کتاب خدا و خاندانم گمراه نمى شوید تا زمانى که به آن دو چنگ زنید. بر آنان پیشى نگیرید و از آنان سرنپیچید و به آنان نیاموزید; زیرا آنان داناتر از شما هستند.) آیا سزاوار است جز داناترین آنان به کتاب خدا و سنت پیامبر بر مردمان خلیفه باشند؟… و رسول خدا(ص) فرمود: (هیچ امتى فردى را به حکومت نگمارند با آن که داناتر از او بود جز آن که کارشان به تباهى و پستى گرایید مگر آن برگشتند به آنچه ترک کردند. پس ولایت غیر از امارت است.
اگر از ضعف سند و ویژه بودن آن به اهل بیت بگذریم همان پاسخ پیشین این جا نیز به میان مى آید. یعنى رهبر از زاویه علمى باید در پایه خوش آیند و شایسته اى قرار داشته باشد و مدیر باشد. در این روایت منظور از اعلم اعلم در فقه نیست بلکه اعلم به کتاب خدا و سنت و به معناى دین شناس کامل است.
جمله پایانى بر این نکته اشاره دارد که: ولایت غیر از امارت است; یعنى شرایط امارت مانند ولایت کبرى نیست که آن شرایط ویژه اى دارد.
4. امیرالمؤمنین(ع) در خطبه دیگر درباره شایستگى خود براى خلافت مى فرماید:
(إنّهم قد سمعوا رسول اللّه(ص) یقول عوداً و بداءً ماولّت أمة رجلاً قطّ أمرها و فیهم من هو أعلم منه إلاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالاً حتى یرجعوا إلى ماترکوا.)87
آنان از پیامبر بارها شنیدند که مى فرمود: هیچ مردى شخصى را به امامت برنگزیدند با آن که داناتر از او در میان آنان وجود داشت جز آن که کارشان به تباهى و پستى گرایید تا این که باز گردند به آنچه ترک کردند.
5. امام حسن(ع) در سخنرانى پس از صلح با معاویه مى فرماید:
(واقسم باللّه لو أنّ النّاس بایعوا أبى حین فارقهم رسول اللّه(ص) لاعطتهم السماء قطرها… وقد قال رسول اللّه(ص): (ماولّت امّة امرهم رجلاً قطّ وفیهم من هو أعلم منه إلاّ لم یزل أمرهم یذهب سفالاً حتى یرجعوا إلى ماترکوا و قد ترکت بنو اسرائیل وکانوا أصحاب موسى(ع) هارون أخاه و خلیفته و وزیره وعکفوا على العجل وأطاعوا فیه سامرّیهم و هم یعلمون أنّه خلیفة موسى و قد ترکت هذه الامة أبى وبایعواغیره.)88
سوگند به خدا اگر مردم پس از مرگ پیامبر(ص) با پدرم بیعت مى کردند آسمان قطره هاى باران خود را به آنان مى داد… و رسول خدا(ص) فرموده است: (مردمى که زمام امور خود را به کسى بسپرند که داناتر از وى در بین آنان باشد همواره رو به پستى خواهند داشت تا به گذشته اى که ترک کرده اند بازگردند.)
بنى اسرائیل هارون را ترک گفتند با وجود این که مى دانستند او جانشین موسى است. این امت نیز پدرم را ترک گفتند و با دیگران بیعت
کردند.
در این سخن و آنچه گذشت پیامبر مى فرماید: با وجود اعلم غیر اعلم نباید در امور دخالت کند; زیرا نتیجه آن تباهى امور اجتماعى است آن گونه که بنى اسرائیل گرفتار شدند و با بیعت با سامرى به پرتگاه گوساله پرستى فرو افتادند.
در بررسى سند این روایت چند نکته درخور یادآورى است:
1. در سند آن ناشناختگانى مانند: ابوالمفضل وجود دارند.89
2. این حدیث را ابوالمفضل از عبدالرحمن عرزمى از پدرش محمد بن عبیدالله از عمار ابویقظان از ابوعمر زاذان نقل کرده است. با توجه به این که زاذان ازاصحاب حضرت على(ع) بوده و زنده بودنش در روزگار امام باقر(ع) مورد تردید90 چگونه عمار ساباطى از اصحاب امام کاظم و صادق(ع) از وى روایت کرده است؟91
3. با توجه به این که در این سند عرزمى از پدرش روایت کرده و اصل حدیث به رسول خدا(ص) مى رسد دور نیست روایت اولى را که یادآور شدیم نقل دیگرى از همین روایت باشد. در نتیجه این بخش چهار روایت دارد و حدیث پنجم از نظر سند کامل نیست و آنچه از امیرالمؤمنین(ع) نقل شد از کتاب سلیم بن قیس است که در سند آن خدشه هاى بسیار کرده اند و در خور اعتنا نیست.
افزون بر آنچه در پاسخ از روایات پیشین یاد شد در این روایت دو نکته درخور یادآورى است:
1. روایت تأکید بر پیروى از امام و خلیفه گمارده شده دارد.
2. مثالى که زده شده نشان مى دهد که مراد اعلمِ مطلق مصطلح نیست بلکه اعلم در میان جمع است. کسى که شایستگى کامل براى امامت و خلافت داشته باشد و برخوردار از شرائط رهبرى مى تواند رهبرى جامعه را به عهده گیرد;
زیرا هارون در رده موسى نبود و موسى نیز توان علمى خضر را نداشت. در روایات به این نکته اشاره شده که دستور خداوند به موسى براى دریافت علم از خضر بدین جهت بوده که موسى بر این پندار بوده که اعلم مردم زمان خویش است.92 البته مجموع روایات این موضوع را تقویت مى کند که شاید پیامبر(ص) چنین سخنى فرموده باشد; اما اعلم در این حدیثها را نمى توان اعلم مصطلح فقهى دانست بلکه مراد حکومت کسانى است که در مسائل فقهى و عقیدتى و گشودن گرههاى اجتماعى ناتوان بودند و در برابر امام معصوم خود را سزاوار خلافت مى دانستند که منظور امامت کبرى است.
انتخاب کارگزاران غیر اعلم
در پاره اى از روایات اعلم درباره کارگزاران دون پایه نیز به کار رفته است مانند آنچه در عهدنامه مالک اشتر درباره قاضى آمده که پیش از این یادآور شدیم. روشن است زمانى که کارگزاران دون پایه باید اعلم باشند رهبر جامعه اسلامى بى گمان باید اعلم باشد.
1. ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مى کند که فرمود:
(من استعمل عاملاً من المسلمین وهو یعلم انّ فیهم أولى بذلک منه و اعلم بکتاب الله وسنّة نبیّه فقد خان اللّه ورسوله وجمیع المسلمین.)93
هرکس کارگزارى را از بین مسلمانان برگزیند و او مى داند که در بین آنان شایسته تر به کار و داناتر به کتاب و سنت پیامبر وجود دارد به خدا و پیامبرو تمامى مسلمانان خیانت کرده است.
در این روایت تعبیر اعلم به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) همان لزوم اجتهاد اعلم است.
از ضعف سند که بگذریم به نظر مى رسد که تنها اعلم بودن ملاک نیست بلکه تعبیر به (اولى) نشان مى دهد که باید شایستگیهاى گوناگون را داشته باشد و آن گاه که همه افراد از جهت شایستگیها کامل باشند اعلم به کتاب و سنت بر دیگران پیش است.
البته سیره بزرگان و از جمله امیرالمؤمنین(ع) نشان مى دهد که گزینش کارگزاران براساس توانایى و اطمینان به درستى کار افراد بوده و اعلم به تنهایى ملاک درگزینش نبوده است.
على(ع) در نامه خود به مالک اشتر مى نویسد:
(واستخلف على عَملِک اهلَ الثّقَةِ والنّصیحة من اصحابک.)94
وجانشین کار خود را فردى مورد اطمینان و خیرخواه از یارانت قرار ده.
به حذیفه مى نویسد:
(فاجمَع الیک ثقاتک ومن اَصْبَبت ممّن ترضى دینه وامانته واستعن بِهِم على اعمالک.)95
و جمع کن افراد مورد اطمینان و کسانى را که به آنان علاقه دارى و از دیانت و امانتدارى آنان خشنودى و از آنان در کارهاى خود یارى بخواه.
امام در نامه خود به مالک اشتر بسیارى از شرایط و ویژگیهاى کارگزار را بر مى شمارد امّا به هیچ روى سخنى از اعلم بودن به میان نمى آورد.96
تعبیر خیانت نیز که در روایت آمده به خاطر ناتوانى در عمل است نه به جهت برنگزیدن اعلم. روایات بعدى نیز این نکته را تأیید مى کند.
2. ابن عباس از پیامبر(ص) نقل مى کند که فرمود:
(من استعمل رجلاً من عصابة و فیهم من هو أرضى للّه منه فقد خان اللّه ورسوله والمؤمنین.)97
هرکس کارگزارى را از گروهى برگزیند و در بین آنان راضى تر
براى خدا از وى باشد پس به خدا و پیامبر و مؤمنان خیانت کرده است.
استدلال مى شود که (ارضى للّه) همان شخص اعلم به کتاب خدا و سنت است.
(ارضى للّه) نیز به معناى توانایى است; زیرا اگر کسى توانا بر کار نباشد و به کار گمارده شود خیانت به مسلمانان است. ناگفته نماند هر دو روایت ابن عباس از نظر سندى اشکال دارند و سند روبه راهى ندارند.
3. حذیفه از پیامبر نقل مى کند که فرمود:
(ایّما رجل استعمل رجلاً على عشرة أنفس علم أنّ فى العشرة أفضل ممن استعمل فقد غشّ اللّه وغشّى رسوله وغشّى جماعة المسلمین.)98
هر آن که کارگزارى را برده نفر بگمارد و بداند در بین آن ده نفر برتر از کسى که به کار گرفته وجود دارد به خدا و پیامبرش و مسلمانان خیانت کرده است.
استدلال کرده اند که (افضل) در این روایت به معناى (اعلم) است.
پاسخ: افضل به معناى اعلم مصطلح نیست بلکه توانایى در انجام وظیفه است. (اولى) (ارضى) نیز به همین معناست.
البته در صورت مساوى بودن تمام شرایط انسان اسلام شناس و آگاه به مسائل سیاسى و اجتماعى بر دیگران باید پیش داشته شود.
اعلمیت و اعقلیت
روایاتى که تاکنون یاد شد در آنها واژه (اعلم) (افقه) و یا (افضل) به کار رفته بود و کسانى که به این گونه روایات استدلال کرده اند خواسته اند بگویند: پیامبر(ص) و ائمه(ع) شرط در رهبرى را دانش فقهى بیش تر دانسته اند که گفتیم: از این روایات چنین برداشتى را نمى توان کرد.
از این جا به بعد آن دسته از روایات را یادآور مى شویم که افزون بر توجه به علم به دیگر ویژگیهاى بایسته رهبرى نیز توجه شده و یا اعلم بودن در کنار ویژگى و شرط
دیگر آمده است.
موسى بن جعفر(ع) به هشام بن حکم مى فرماید:
(یا هشام ما بعثت اللّه انبیاءه و رسله إلى عباده إلاّ لیعقلوا عن اللّه فأحسنهم استجابة أحسنهم معرفة وأعلمهم بامراللّه أحسنهم عقلاً و أکملهم عقلاً أرفعهم درجة فى الدنیا و الآخرة.)99
اى هشام! خداوند پیامبران و رسولان خود را به سوى بندگان نفرستاده جز براى این که درباره دستورات خدا بیندیشند پس کسى که نیکوتر [به دعوت پیامبران] پاسخ دهد آگاهى وى بهتر است. و داناتر به فرمان خدا کسى است که عقل نیکوترى داشته باشد و کسى که خرد کاملى دارد در دنیا و آخرت مقام بالاترى دارد.
گرچه این روایت برابر نقل کافى مرفوعه است; اما فقیهان به جمله هاى این حدیث شریف بسیار استناد جسته اند. در این حدیث شریف دریافت پیام خدا و پیامبر(ص) به اعلم وانهاده شده اعلمى که اعقل باشد و چون سخن از خرد ورزى است به روشنى اصول عقاید را در بر مى گیرد.
از آن جا که والایى درجه در دنیا و آخرت مطرح شده استفاده مى شود که تنها عقل فطرى هدف نیست بلکه عقل اجتماعى را نیز در بر مى گیرد. اعقل کسى است که هم درک درستى از معارف اسلامى داشته باشد و هم خوب عمل کند و هم از عقل و درک اجتماعى درست بهره مند باشد.
علامه مجلسى در شرح این حدیث مى نویسد:
(ومن کان أحسن عقلاً کان أعلم بامر اللّه وأعمل والاکمل عقلاً أرفع درجة حیث یتعلق رفع الدرجة بکمال ما هو الغایة)100
و کسى که از عقل بیش ترى برخوردار باشد آگاه تر به امر خداست و عامل تر به آن و کسى که از کمال عقل برخوردار باشد
داراى درجه بیش ترى است; زیرا که والایى درجه به چیزى که کمال و مقصود آخرین است در آویخته مى شود.
فیض کاشانى اعلم را به اعلم به احکام و شرایع دانسته و یا علم به افعال الهى که مربوط به اصول دین است.101
ملاصدرا در شرح اصول کافى معرفت احسن را به معناى شناخت عقیده و اعلم به امر اللّه را به معناى احکام و شرایع فرعى الهى دانسته است.102
به هر حال این حدیث بر این نکته تکیه دارد: اعلم کسى است که از عقل و درایت کافى برخوردار باشد.
مجتهدى که در مسائل اجتماعى دخالت مى کند ناگزیر باید هوشمند و خردمند باشد.
روى همین تراز و معیار است که سید محمد فشارکى در پاسخ شمارى از عالمان که پس از رحلت میرزاى بزرگ او را اعلم مى دانسته اند و از او مى خواهند مرجعیت را بپذیرد مى گوید:
(من خود بهتر مى دانم که شایسته این مقام نیستم; زیرا مرجعیت و زعامت شرعیه غیر از علم فقه و احکام امور دیگرى لازم دارد از قبیل اطلاع از مسائل سیاسى و شناختن موضع گیریهاى درست در هر کار).103
بنابراین همراهى علم با عقل است که کارساز و مفید مى شود و حتى درمرجعیت که بُعدى از رهبرى را دارد سبب برترى عاقل تر مى شود.
بوعلى سینا در الهیات کتاب شفا درهنگام بیان شرایط امام مسلمانان اصالت را به عقل و سیاست مى دهد آن گاه شناخت احکام را مطرح سازد:
(إنه مستقل بالسیاسة وإنه اصیل العقل حاصل عنده الأخلاق الشریفه من الشجاعة والصفة وحسن التدبیر وإنه عارف بالشریعة حتى لا أعرف منه… والمعول علیه الاعظم العقل و حسن الایاله.)104
حاکم باید داراى سیاست مستقل و گوهر عقل و اخلاق شریف مانند: شجاعت عفت و تدبیر نیکو باشد. به احکام شریعت از همه بیش تر شناخت داشته باشد. آنچه بیش تر بر آن اعتماد کرده اند خرد و نیکویى امارت است.
ایشان در این بحث خلافت به نص را شایسته تر مى داند و در تزاحم علم و عقل عقل را برتر دانسته و معتقد است که افراد عالم باید به کمک حاکمان عاقل همت گمارند.
اعلمیت همراه دیگر شرایط
در شرائط ولى فقیه گروهى به روایاتى استناد جسته اند که در آنها واژه (اعلم) در کنار دیگر ویژگیها و شرایط یاد شده است. ما بر این باوریم اگر این حدیثها ملاک باشد باید همه ویژگیهایى که براى حاکم اسلامى و رهبر مسلمانان در آنها یاد شده مورد توجه قرار گیرد.
1. على(ع) مى فرماید:
(إنّ أولى النّاس بالأنبیاء أعلمهم بما جاؤوا به.)105
نزدیک ترین مردم به پیامبران داناترین آنان است بدانچه آورده اند.
برابر این روایت ولى فقیه که جانشین امام و پیامبر است باید از دیگران به فقه آشنا تر باشد. در پاسخ به این استدلال گفته اند: شایسته یا نزدیک تر بودن به آنچه انبیاء آورده اند آگاهى از اصول و فروع دین و پاسخ گویى به شبه هاست.
2. على(ع) مى فرماید:
(ایّها النّاس انّ أحق النّاس بهذا الأمر أقواهم علیه وأعلمهم بأمر اللّه فیه فان شغب شاغب استعتب فإن أبى قُوتِل.)106
اى مردم! سزاوارترین مردم به خلافت کسى است که بدان
تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر. اگر فتنه جویى فتنه آغازد از او بخواهید تا با جمع مسلمانان بسازد و اگر سرباز زند سرخویش ببازد.
در این سخن دو ویژگى براى امام و رهبر اسلامى یاد کرده است:توانایى و دانایى. بنابراین آگاه تر به احکام الهى بر دیگران مقدم است.
ییادآورى: در این جا اعلم به احکام به تنهایى معیار قرار نگرفته بلکه توانایى انجام کار ومدیریت نیز معیار قرار گرفته است.
براى روشن شدن آنچه بیان شد و فرق بین این دو شرط نگاهى مى افکنیم به شرحهایى که بر سخن امام نگاشته شده است.
ابن میثم در شرح (اقواهم) مى نویسد:
(اقوى الناس علیه وهو الاکمل قدرة على السیاسة والاکمل علماً بمواقعها وکیفیاتها تدبیر المدن والمحروب و ذلک تلزم کونه أشجع الناس.)107
تواناترین مردم در حکومت کسى است که بر سیاست توانایى کامل تر داشته باشد و بر دقایق و زوایا و زیر و بم جایگاه و چگونگى آن از کامل ترین و رساترین آگاهیها برخوردار باشد مانند اداره شهرها وجنگلها و انجام این امور مهم بستگى به این دارد که شجاع ترین مردم بر سر کار باشد.
ابن ابى الحدید در فرق بین (اقواهم) و (اعلمهم) مى نویسد:
(اقواهم: احسنهم سیاسة واعلمهم بأمر اللّه: اکثرهم علماً واجراء للتدبیر بمقتضى العلم وبین الامرین فرق واضح فقد یکون سائساً حاذقاً ولایکون عالماً بالفقه وقد یکون سائسها فقیها ولایجرى التدبیر على مقتضى علمه و فقهه.)108
تواناترین مردم در حکومت یعنى نیکوترین آنان دراجرا و فهم و درک مسائل سیاسى و آگاه ترین آنان به دستورها و فرمانهاى خداوندى و داناترین و کارآمدترین مردمان در تدبیر اندیشى و آینده نگرى و عاقبت اندیشى فراخور دانشى که دارد. فرق بین این دو: [اقوا واعلم] روشن است. چه بسا شخصى سیاستمدار چیره دست و خبره اى باشد; امّا از دانش فقه بى بهره و چه بسا فقیه توانایى باشد; امّا نتواند به فراخور دانش خود به امور جامعه سامان دهد و تدبیر بیندیشد.
بنابراین کسى شایستگى رهبرى دارد که درتدبیر امور و توانایى در مدیریت سرآمد باشد و شناخت ژرفى از احکام و دستورهاى خداوند داشته باشد.
از سخن مولا(ع) استفاده مى شود که اعلم بودن در فقه به تنهایى کاربرد ندارد و براى شخص شایستگى حکومت بر مردم نمى آورد بلکه باید هر دو ویژگى در شخص باشد تا بتواند عهده دار کار مملکتى شود.
توانایى بر اداره جامعه در آغاز سخن مولا(ع) بیانگر اهمیت افزون تر آن در باب حکومت است.
در نقل ابن میثم به جاى (اعلمهم) (اعملهم) آمده است. از این روى در شرح آن مى نویسد:
(ومفهوم الاعمل بأوامر اللّه یستلزم الأعلم بأصول الدین وفروعه لیضع الاعمال مواضعها و یستلزم أشدّ حفاظاً على مراعاة حدود اللّه والعمل بها وذلک یستلزم کونه ازهد الناس و اعفّهم واعدلهم.)109
بایسته کار و کارسازترین بودن شخص در انجام دستورهاى خداوند آگاه تر بودنِ او است به اصول و فروع دین تا کارها در جاى خود سامان یابند. و بایسته کارآمد تر بودن شخص سرسخت بودن او در پاسدارى و نگهداشت حدود خداوند و عمل به آنهاست.
ولازمه همه اینهاست که او پارساترین پاک دامن ترین و
عادل ترین مردمان باشد.
3. امیرالمؤمنین(ع) پس از آن که از وى مى خواهند با ابوبکر بیعت کند مى فرماید:
(أنا اولى برسول اللّه(ص) حیّاً و میتاً و أنا وصیّه و وزیره و مستودع سرّه و علمه وانا الصدیق الاکبر والفاروق الاعظم اوّل من آمن به وصدّقه واحسنکم بلاءً فى جهاد المشرکین واعرفکم بالکتاب والسنة وافقهکم فى الدین واعلمکم بعواقب الامور وأذر بکم لساناً واتبتکم جناناً.)110
من به رسول خدا چه در دوران زندگانى و چه پس از مرگ نزدیک ترم. من وصى و وزیر و راز دار و امانتدار رازها و علم اویم. ومن راستگوى بزرگ تر و جدا کننده برترم. نخستین ایمان آورنده به رسول خدایم و نخستین تصدیق کننده او. نیکوترین شمایانم در مبارزه با مشرکان و آشناترین شمایانم به کتاب و سنت و فقیه ترین شمایانم در دین و داناترین شمایانم به سرانجام امور و گویاترین زبان را دارم و استوارترین قلب را.
امام فرموده: افقه درین که به معناى آشنایى ژرف و همه سویه با دین است انحصار در فقه ندارد و سپس مى فرماید (اعلم به عواقب امور) که آگاهى به مسائل اجتماعى و سیاسى منظور است.
4. على(ع) در نامه اى به معاویه مى نویسد:
(إنّ أولى النّاس بهذا الأمر قدیماً و حدیثاً أقربهم برسول اللّه(ص) وأعلمهم بالکتاب وأقدمهم فى الدین و أفضلهم جهاداً و أوّلهم إیماناً و أشدّهم إطلاعاً [اضطلاعاً] بما تجهله الرعیة عن أمرها فاتقوا اللّه الذى إلیه ترجعون ولا تلبسو الحق بالباطل التدحضوا به الحق.)111
سزاوارترین مردم به حکومت در قدیم و جدید نزدیک ترین آنان به رسول خدا(ص) و داناترین آنان به کتاب و قدیمى ترین آنان در دین و برترین آنان درجهاد و نخستین آنان در ایمان و آگاه ترین آنان به آنچه
مردم نمى دانند است. پس از خدا بپرهیزید خدایى که به سوى او بر مى گردید و حق را به باطل در نیامیزید تا حق را نابود سازید.
در نقل ابن ابى الحدید به جاى (اقدمهم فى الدین) (افقهها فى الدین) آمده که مناسبت تر به نظر مى رسد. در این نامه امیرالمؤمنین(ع) بعد از خویشاوندى رسول خدا(ص) داناتر به کتاب و فقیه تر بودن در دین را از شرایط رهبرى مى شمارد که نشان مى دهد داناتر بودن به کتاب از ویژگیها و شرایط رهبرى به شمار است البته در کنار دیگر شرطها.
5. در تفسیر نعمانى از امام صادق(ع) از على(ع) نقل مى کند که فرمود:
(والامام المستحق للامامة له علامات فمنها: ان یعلم انّه معصوم من الذنوب کلّها صغیرها و کبیرها. والثانى: أن یکون أعلم الناس بحلال الله وحرامه وضروب احکامه وامره و نهیه و جمیع مایحتاج إلیه النّاس فیحتاج النّاس إلیه و یستغنى عنهم.
والثالث: یجب ان یکون أشجى الناس…. والرابع: یجب ان یکون أسخى الناس…. الخامس: العصمة من جمیع الذنوب…. وأمّا وجوب کونه أعلم الناس فانّه لو لم یکن عالماً لم یؤمن ان یقلّب الاحکام والحدود وتختلف علیه القضایا المشکلة فلایجیب عنها أو یجیب عنها ثمّ یجیب بخلافها….)112
امامى که شایسته رهبرى است نشانه هایى دارد:
1. دانسته شود که معصوم از گناه کوچک و بزرگ است.
2. داناترین مردم است به حلال و حرام خدا و احکام و فرمانها و نهیهاى او و تمام آنچه به آن نیاز دارند. پس مردم به او نیازمند و او از مردم بى نیاز است.
3. باید شجاع ترین مردم باشد.
4. باید با سخاوت ترین مردم باشد.
5. عصمت در تمام گناهان داشته باشد.
اما این که باید اعلم مردم باشد از آن روست که اگر عالم نباشد اطمینان نیست که احکام و حدود را دگرگون نسازد و در گاه روى آوردن مسائل پیچیده به او یا پاسخ نمى دهد یا اگر پاسخ بدهد پاسخ نادرست مى دهد.
6. همین روایت به گونه اى دیگر درباره ویژگیهاى امام از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است:
(واما اللواتى فى صفات ذاته فانّه یجب أن یکون أزهد الناس وأعلم الناس وأشجع الناس واکرم النّاس ومایتبع ذلک….)113
و اما رهبر در ویژگیهاى شخصى باید زاهدترین داناترین شجاع ترین و کریم ترین مردم باشد.
در این روایت نیز اعلم در کنار دیگر شرایط رهبرى آمده است.
7. از امام رضا(ع) به سند معتبر روایت شده است که فرمود:
(للامام علامات: أن یکون أعلم النّاس وأحکم النّاس وأتقى الناس وأحلم النّاس وأشجع الناس وأسخى الناس وأعبد الناس ویلد مختوناً و یکون مطهّراً.)114
براى امام نشانه هایى است: او باید داناترین بهترین داور با تقواترین بردبارترین دلاورترین با سخاوت ترین و عابدترین مردم باشد و ختنه شده متولد مى شود و در هنگام تولد پاک است.
روشن است که این روایت نیز گرچه اعلم را یاد کرده; اما مانند روایات پیشین مربوط به امام معصوم است; زیرا ویژگیهایى که در پایان یادآورمى شود که مربوط به معصوم مى شود.
در روایت دیگرى که از امام رضا(ع) نقل شده و کلینى در کافى نیز آن را آورده امام(ع) به بایستگى امامت در جامعه مى پردازد و در آن ویژگیهاى امام را یاد مى کند
گرچه واژگان و تعبیرها به گونه افعل تفضیل نیست ولى همین مفاد را دارد. در این روایت ویژگیهاى بیش ترى را امام فرموده که در خور درنگ است و کسانى که مى خواهند تمام ویژگیهاى امام معصوم را به ولى فقیه بگسترانند بهتر است به این ویژگیها نیز توجه داشته باشند.
امام رضا(ع) در این روایت انتخاب امام را با ویژگیهایى که دارد از جانب مردم دور مى شمارد و آن را امرى الهى مى داند:
(فکیف لهم باختیار الامام؟ والامام عالم لایجهل راع لاینکل معدن القدس والطهارة والنسک والزهادة والعلم والعبادة مخصوص بدعوة الرسول(ص) وهو نسل المطهّرة البتول… نامى العلم کامل الحلم مضطلع بالامامة عالم بالسیاسة مفروض الطاعة قائم بأمر الله ناصح لعباد اللّه حافظ لدین الله….115)
پس چگونه آنان حق گزینش امام را دارند؟ در حالى که امام دانایى است که نادان نیست و چوپانى است که از پاى نمى ایستد خاستگاه پاکى و پاکیزگى پرستش و پارسایى دانش و عبادت است. ویژه دعوت پیامبر و از نسل پاک زهراست. داراى علم رشد یافته حلم کامل توانایى در امامت و رهبرى آگاه به سیاست است. پیروى از فرمان او واجب بر پا دارنده دستور خدا خیرخواه بندگان خدا و نگهدارنده دین خداست.
تمام این روایات به جز چند روایت نخست به روشنى دلالت دارند که منظور از امام امام معصوم است; اما چون فقیه نایب امام است و ولایت فقیه استمرار امامت و رهبرى معصوم آن شرایطى که ویژه معصوم نیستند نایبان امام باید آنها را در مرحله پایین تر داشته باشند.
در پاسخ از این استدلال مى توان گفت:
نخست آن که لازم دانستن تمام این ویژگیها براى ولى فقیه نیاز به دلیل دیگرى
دارد که موجود نیست و دلیلهاى ولایت فقیه تنها اجتهاد مطلق را ثابت مى کنند.
از این روى امام خمینى این بخش از روایتها را که در باب اهمیت و بایستگى امامت است در آغاز بحث ولایت فقیه کتاب البیع مى آورد و آنها را درباره امام معصوم و دورانِ حضور مى داند و آن گاه که به بحث از دوران غیبت و ولایت فقیه مى پردازد تنها به روایاتى استناد مى جوید که در آنها واژه (عالم) یا (والى) آمده است.16
دو دیگر اگر این استدلال را بپذیریم باید به تمام پیامدهاى آن گردن نهیم و به تمام شرایط و ویژگیهایى که در روایات و یا سیره عملى ائمه(ع) درباره رهبرى آمده پاى بند باشیم.
سه دیگر گردآمدن تمام این ویژگیها و تواناییها در یک فرد عادى ناممکن است و تنها امام معصوم مى تواند داراى این شرایط باشد.
چهار دیگر برابر روایاتى که یاد شد نمى توان گزینش چنین رهبرى را به مردم واگذارد بلکه چنین شخصى با این ویژگیها باید توسط خدا و پیامبر(ص) به مردم معرفى و به رهبرى گمارده شوند.
بنابراین تنها ویژگیهایى که به حکم عقل و ضرورت رهبر جامعه اسلامى باید داشته باشد مى توان از این روایات درآورد و فهمید. این در صورتى استکه از دلیلهاى ولایت فقیه و شرایط و ویژگیهایى بایسته رهبرى استفاده نشود و با دشوارى گزینش چنین فردى تنها خبرگان مى تواند فرد شایسته اى را براى این مسئولیت مهم برگزینند.
نتیجه
از بحثها و نقد و بررسیهایى که درباره روایات باب داشتیم روشن شد که روایات یادشده افزون بر سستى سند دلالت بر اعلم بودن فقهى به معناى مصطلح در ولى فقیه ندارند. افزون بر این روایات یاد شده درباره ویژگیهاى امام معصوم است از این روى بسیارى از فقیهان از یادگرد آنها خوددارى کرده اند.
در پاره اى از این روایات افقه و اعلم به معناى دین شناس کامل و آشناى با
اصول و فروع به کار رفته بود نه اعلم فقهى. گیریم که بشود اعلم بودن ولى فقیه را از این روایات استفاده کرد بى گمان به معناى مصطلح فقهى نیست بلکه به معناى توان مدیریت و آگاهیهاى بایسته سیاسى است. از روایات استفاده مى شود که رهبر جامعه اسلامى باید داراى اجتهاد مطلق باشد تا گرفتار بدعت نشود و نظر وى براى مردم حجت شرعى باشد.
اعلمیت در قانون اساسى
در قانون اساسى مصوب سال 1358 شرط مرجعیت براى رهبر یاد شده بود امّا شرط اعلمیت خیر. در بازنگرى قانون اساسى در سال 1368 شرط اعلمیت در اصل 107 قانون اساسى گنجانده شد و شرط مرجعیت از قانون اساسى برداشته شد.
شوراى بازنگرى قانون اساسى شرط مرجعیت را به دو دلیل برداشت:
1. مرجعیت امتیاز شرعى نیست ولى فقیه عبارت است از مجتهد عادل.
2. ممکن است در آینده از عنوان مرجعیت سوء استفاده شود و طررفداران مرجعى که دیگر شرایط رهبرى را ندارد درصدد طرح مرجعِ خود به عنوان رهبر برآیند و مشکل بیافرینند.117
بنابراین حذف مرجعیت از قانون اساسى هم بعد فقهى داشت و هم بُعد سیاسى اجتماعى.
افزون بر آن در پرسشى که در همین زمینه از بنیانگذار جمهورى اسلامى شد آن بزرگوار اجتهاد رهبر و انتخاب خبرگان را کافى دانست:
(من از اول با شرط مرجعیت در رهبر موافق نبودم و مجتهد عادل را کافى مى دانستم.)118
با برداشته شدن شرط مرجعیت شرط اعلمیت در بوته بررسى وکندوکاو جدّى خبرگان قرار گرفت و اعضا از یک سوى با دیدگاه امام رو به رو بودند که در نامه
خود به روشنى مرقوم داشته بود: (مجتهد عادل براى رهبرى کافى است) و در کتاب ولایت فقیه نیز اعلمیت را یاد نکرده بود و از سوى دیگر با پاره اى از روایات روبه رو بودند که در آنها واژه (اعلم) قید شده بود.
در جلسه پنجم شوراى بازنگرى که این موضوع مطرح بوده بسیارى از اعضاء اظهار نظر کرده اند که اشاره به آنها مفید خواهد بود:
* گروهى براین عقیده بودند که اعلمیت درمرجع تقلید دلیل درستى ندارد و اینان از واقعیتهاى خارجى در این باره سخن گفتند.119
* شمارى نیز بین مرجعیت و رهبرى فرق گذاشتند و ملاکهاى آن دو را گونه گون دانستند.120
* گروهى به سخنان امام خمینى استناد جستند که اجتهاد مصطلح در حوزه ها براى رهبرى کافى نیست و اینان اعلمیت فقهى را لازم ندانستند.121
* بعضى عقل اجتماعى را برتر از علم فقاهتى دانسته و از برترى اعقل بر اعلم سخن گفتند.122.
* شمارى این نکته را یاد آورد شدند: با توجه به نظر امام خمینى که اعلمیت در رهبرى شرط نیست باید راه حلّى براى تبیین روایاتى که به آنها استناد مى شود پیدا کرد.123
* گروهى روایات را درباره به امام معصوم دانستند; زیرا عصمت قرشیت و نصب خاص در پاره اى از آن روایات آمده است. اینان تنها توانایى بر اداره جامعه را درباره ولى فقیه دانستند.124
اینها راه حلهایى بود که مطرح گردید; امّا در کمیسیون ولایت فقیه پس از بحث و بررسى به این نتیجه رسیدند که واژه اعلم را در قانون اساسى وارد سازند و آن را در اصل 107 گنجاندند. خبرگان درجلسه هاى بحث خود به تفسیر درستى از اعلمیت که در روایات آمده بود رسیدند و در هنگام پیشنهاد طرح (اعلم) در قانون اساسى تفسیر خود را از واژه (اعلم) به اطلاع اعضاى شوراى بازنگرى رساندند و مورد تصویب واقع شد.
آیت اللّه امینى مخبر کمیسیون ولایت فقیه در جلسه هفدهم بازنگرى قانون اساسى در این باره گفت:
(مسأله دیگرى که در اصلهاى سابق نبود اعلمیت بود…. اما کمیسیون با توجه به آن که [اعلم] در چهارده روایت است و روایات صحیح هم در بین آنها هست و موثق هستند… و آن جا تصریح کرده که کسى براى زمامدارى صلاحیت دارد که اعلم باشد: (با مراللّه فیه) و (افقه) هم در بعضى روایات دارد البته با این توجه که اعلمیت را فقط در فقه حساب نکرده اند بلکه اعلمیت در کلیه مسائل سیاسى مسائل حکومتى مسائل فقهى تشخیص موضوعات و امثال اینها [ست]….)125
بنابراین آن مجتهدى اعلم است و شایستگى رهبرى را دارد که در تمام گزاره هایى که به حوزه کارى وى مربوط مى شود توان بازشناسى و تصمیم گیرى داشته باشد نه این که تنها در دانشهاى حوزوى اعلم باشد.
ییکى دیگر از اعضاى شوراى بازنگرى قانون اساسى با توجه به صحیحه عیص بن قاسم و عبدالکریم بن عتبه هاشمى و روایت نبوى اعلم را به معناى اعلم در موضوعات و شناخت درست آن تفسیر کرد:
(ما اعلمیت را عبارت از اعلمیت در مسائل فقهى و استنباط احکام نمى دانیم بلکه هم در استنباط احکام و هم در شناخت موضوعات کسى که مى خواهد رهبر یک امت و امام کشور اسلامى و اسلام باشد این با موضوعات گوناگونى برخورد دارد که باید تشخیص صحیح درمورد هر موضوعى بدهد و تطبیق کند کبراى کلى فقهى را بر این موضوع صحیح هم باید از نظر شناخت احکام اسلام (و به تعبیر امروزى شاید) هم از نظر قانوندانى که کلى دانى است از دیگران مقدم باشد و هم بعد از این که قانون را دانست و تشخیص داد در تشخیص موضوع قوى تر از دیگران باشد.)126
در فقه روشن است و بى گفت وگو که مجتهد و مفتى کارى به گزاره هاى خارجى ندارد و تنها در موضوعها و گزاره هاى مستنبط شرعى اظهار نظرها و دیدگاههاى وى حجت است. در گزاره هاى خارجى کار فقیه بیان حکم است و بازشناسى گزاره و موضوع به عهده مکلف است اما در مسائل حکومتى و سیاسى ـ اجتماعى ولى فقیه باید اهل تشخیص باشد درغیر این صورت گرفتار دسیسه هاى توطئه گران مى شود. به تعبیر دیگر باید حادثه شناسى باشد حوادث سیاسى اجتماعى را به خوبى بازشناسد و درباره آنها تصمیم بگیرد و این نیاز به آگاهیهایى غیر از فقه دارد که هر کسى از عهده آن بر نمى آید.
در قرآن مجید در دو موردى که پیروى از (اولى الامر) مطرح شده در مسائل اجتماعى سیاسى و نظامى است. خداوند درهنگام نزاع و اختلاف پیروى از پیامبر و اولى الامر را لازم مى شمارد که این اختلاف تنها درامور قضائى نیست127 و در آیه
دیگر خداوند مسائل مطرح شده در سطح جامعه رابه پیامبر و اولى الامر ارجاع مى دهد تا آنان با تدبیر زمینه ناامنى اجتماعى را بر طرف سازند.
(وإذا جائهم أمر من الامن أوالخوف اذاعوا به ولوردّوه إلى الرسول وإلى أولى الأمر منهم لعلمه الذین یسنبطونه منهم.)128
وهنگامى که خبرى از پیروزى یا شکست به آنان برسد [بدون بررسى] آن را شایع مى کنند در حالى که اگر آن را به پیامبر و اولى الامر از میان مسلمانان که آگاهى کافى و توانایى و بازشناسى دارند ارجاع دهند. آنان که اهل ریشه یابى مسائل هستند از آن آگاه خواهند شد.
مراجعه به (اولى الامر) در این جا براى بازشناخت موضوع درمسائل اجتماعى سیاسى و نظامى است و تنها آیه اى که در قرآن واژه استنباط به کار رفته همین آیه است.
فیض کاشانى در تفسیر این بخش از آیه مى نویسد:
(اى یستخرجون تدبیره بتجاربهم وانظارهم.)129
ییعنى آنان با تجربه و دیدگاههایى که دارند به تدبیر این امور مى پردازند.
پس کسى که شناخت و نظر درست و تجربه کافى ندارد توان تدبیر امور ورهبرى جامعه را ندارد اگر چه اعلم فقها در دانشهاى حوزوى باشد. چه بسیارند کسانى که از علم و تقوا بالایى برخوردارند امّا توان اداره جامعه را ندارند.
پیش از این یادآور شدیم که پیامبر(ص) ابوذر را از به دست گرفتن امور اجتماعى بازداشت گرچه او انسانى مؤمن با تقوا و داراى سابقه درخشان بود. از نظر پیامبر(ص) ابوذر در مدیریت ضعیف بود از این روى حضرت او را از ولایت برمال یتیم و… بازداشت و این منطق در تمام زمانها و نسبت به تمام افراد ناتوان صادق است.
پى نوشتها:
1. ابن عبارات برگرفته از روایات است: (الفقهاء قادة الفقهاء سادة الفقهاء امناء الرسول فان الفقهاء ورثة الانبیاء الفقهاء حصون المسلمین) اطیعوا اللّه اولى الامر منکم) قال اولى الفقه.ر.ک: (معجم الفاظ بحارالانوار) ج482/10 واژه فقه دفتر تبلیغات اسلامى.
2. (تحف العقول) بحرانى172/ اعلمى بیروت; (ولایت فقیه) امام خمینى96/ مؤسسه تنظیم و نشر اثار امام خمینى.
3. (المقنعه) شیخ مفید352/ مؤسه نشر اسلامى قم.
4. همان مدرک810/.
5. (سلسلة الینابیع الفقهیه) گردآورى على اصغرمروارید ج67/9 مؤسسة فقه الشیعه.
6. همان مدرک190/; (سرائر) ابن ادریس ج25/2 موسسه نشر اسلامى قم.
7. (شرایع الاسلام) محقق حلى ج184/1 دارالاضواء بیروت; (سلسله الینابیع الفقهیه) ج37/1 محقق درشرایع (ج344/1) درباره اجراى حدود مى نویسد:
(یجوز للفقهاء العارفین إقامة الحدود فى حال غیبة الامام کما لهم الحکم بین الناس مع الأمن من ضرر سلطان الوقت.)
8. (مسالک الافهام) شهید ثانى ج54/1 دارالهدى للطباعة والنشر قم.
9. (سلسلة الینابیع الفقهیه) ج281/29; (الدروس الشرعیه) شهید اول ج262/1 مؤسسه نشر اسلامى.
10. (سلسلة الینابیع الفقهیه) ج281/29.
11. (رسائل محقق کرکى) تحقیق محمد حسّون ج142/1 رساله صلاة الجمعه انتشارات کتابخانه آیت اللّه مرعشى قم.
12. (کشف الغطاء) شیخ جعفر کاشف الغطاء394/ چاپ سنگى; مجله (حوزه) شماره 57 ـ 335/56.
13. (عوائد الایام) ملااحمدنراقى536/ دفتر تبلیغات اسلامى قم. عبارت نراقى چنین است:
(إنّ کلیة ماللفقیه العادل تولّیه وله الولایة فیه أمران: أحدهما: کلّ ما کان للنبیّ والامام ـ الذین هم سلاطین الأنام وحصون الاسلام ـ فیه الولایة و کان لهم
فللفقیه أیضاً ذلک إلاّ ما أخرجه الدلیل من إجماع اونصّ أو غیرهما.
و ثانیهما: أنّ کل فعل متعلّق بأمور العباد فى دینهم أو دنیاهم ولابدّ من الإتیان به ولامفرّ منه إمّا عقلاً اوعادة من جهة توقف امور المعاد او المعاش لواحد أو جماعة علیه و إناطة انتظام أمور الدین أو الدنیا به. أو شرعاً مِن جهة ورود أمر به او إجماع أو نفى ضرر أو إضرار أو عسر أو حرج أو فساد على مسلم أو دلیل أخر. أوْ ورود الاذن فیه من الشارع ولم یجعل وظیفته لمعیّن واحد أو جماعة ولا لغیر معیّن رأى واحد بعینه ـ بل علم لابدّیّة الإتیان به أو الإذن فیه ولم یعلم المأمور به و لا المأذون فیه فهو وظیفه الفقیه وله التصرف فیه والإتیان به.)
و نیز مراجعه شود به (القواعد والفوائد) شهید اول ج1 405/ قاعده 147.
14. (الذریعة الى اصول الشریعة) سید مرتضى تحقیق ابوالقاسم گرجى ج801/2 دانشگاه تهران; مجله (حوزه) شماره 57 ـ 109/56.
15. (عروة الوثقى) محمد کاظم طباطبائى یزدى ج800/3 مکتبة الداورى قم;مجله (حوزه) شماره 56 ـ 112/157.
16. ر.ک. مجله (حوزه) شماره 57 ـ 84/56.
17. همان مدرک84/ 86 به نقل از مفاتیح الاصول 632/ چاپ سنگى.
18. (مفاتیح الاصول) سید محمد مجاهد 632/.
19. (مستند الشیعه) ملااحمد نراقى ج521/2 چاپ سنگى.
20. (مسائل من الاجتهاد والتقلید و مناصب الفقیه) حسین نورى همدانى51/ انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى به نقل از (قوانین) ج243/2.
21. (جواهر الکلام) محمد حسن نجفى ج402/21 دار احیاء التراث العربى بیروت.
22. همان مدرک ج43/40.
23. (مجموعه رسائل فقهیه و اصولیه) شیخ انصارى81/ رساله اجتهاد و تقلید مکتبة المفید و چاپ کنگره شیخ انصارى67/.
24. (القضاء والشهادات) شیخ انصارى30/ شماره 22 کنگره شیخ انصارى.
25. مجله (فقه) شماره 179/9.
26. (متمسک العروة) سید محسن حکیم ج106/1 اسماعیلیان قم.
27. (مهذب الاحکام) سید عبدالاعلى سبزوارى ج120/1.
28. (التنقیح) الاجتهاد والتقلید418/.
29. (العروة الوثقى) التقلید والطهاره ج58/1. با حاشیه 15 تن از علماء مؤسسه نشر اسلامى.
آیت اللّه بروجردى مى گوید:
(وبالجملة کون الفقیه العادل منصوباً من قبل الائمه(ع)بمثل تلک الامور العامة المهمة التى یبتلى بها العامه مما لا اشکال فیه اجمالاً….)
ر.ک: البدر الزاهر 53/.
30. (العروة الوثقى) باحاشیه ده تن از علما ج25/1 مکتبة العلمیة الاسلامیة.
31. همان مدرک8/ باحاشیه آیات عظام: بروجردى ضیاء الدین عراقى ابوالحسن اصفهانى اسلامیه.
32. همان مدرک ج24/1 باچهار حاشیه دارالتفسیر قم.
33. مجله (حوزه) شماره 49/64.
34. (مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى قانون اساسى) ج176/1 جلسه پنجم انتشارات مجلس شوراى اسلامى.
35. (صحیفه نور) ج129/2.
36. (الرسائل) امام خمینى ج106/2.
37. همان مدرک147/.
38. همان مدرک150/.
39. (صحیفه نور) ج47/21.
40. همان مدرک98/.
41. همان مدرک100/.
42. (اصول کافى) کلینى ج27/1 دار صعب:
43. (نهج البلاغه) صبحى صالح ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى خطبه 151/153.
44. همان مدرک خطبه 173.
45. (عروة الوثقى) با حواشى ذیل مسئله 68 باب تقلید.
46. (ولایت فقیه)68/ 77 81; (عوائد الایام) ملا احمد نراقى532/ 533 534; (مستند الشیعه) ج521/2.
47. (الرسائل) امام خمینى ج144/2.
48. (مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى قانون اساسى) ج656/2.
49. (دراسات فى ولایة الفقیه) حسینعلى منتظرى ج309/1 ـ 302.
50. ابو عبیده حذاء از امام صادق(ع) مى پرسد: اگر جمعى بخواهند نماز بخوانند چه کسى پیشنماز شود؟
آن حضرت از پیامبر(ص) نقل مى کند:
(مردم با قراءت ترین آنها را مقدم مى دارند. اگر همه در قرائت مساوى بودند کسى را که در هجرت پیشگام است مقدم مى دارند. پس اگر در هجرت مساوى بودند پیرترین آنان را مقدم مى دارند و اگر در سن و عُمر یکى بودند: (فلیؤمّهم اعلمهم بالسنة وافقهم فى الدین) آگاه تر به سنت و فقیه تر در دین امامت مى کند و کسى درمنزل دیگرى امامت نمى کند و نه در جایگاه حکومت دیگرى در دوران حکومتش)
(بحارالانوار) ج62/85.
علامه مجلسى روایتى از عامه نقل مى کند:
(امامت مردم را بهترین قراءت کننده کتاب خدا به عهده مى گیرد. پس اگر درقراءت مساوى بودند داناترین آنان به سنت و اگر مساوى بودند پیرترین آنان.
همان مدرک64/.
این روایات نشان مى دهد در هر کارى باید ویژگیى پیش داشته شود که پیوند مستقیم با آن کار دارد. در امامت جماعت قراءت و در رهبرى مدیریت و…
51. (کافى) ج67/1; (وسائل الشیعه) ج75/18.
52. (وسائل الشیعه) ج80/18 ح20.
53. همان مدرک ج88/18 ح45.
54. (الرسائل) امام خمینى ج144/2.
55. (وسائل الشیعه) ج84/18.
56. (نهج البلاغه) صبحى صالح نامه 434/53.
57. (تحف العقول) ابن شعبه حرّانى95/ مؤسسه الاعلمى بیروت.
58. (مستند الشیعه) ملا احمد نراقى ج528/2 انتشارات کتابخانه مرعشى نجفى قم.
59. (بحارالانوار) ج99/55 ـ 100.
60. مجله (حوزه) شماره 57 ـ 97/56 مقاله (اعلمیت ومرجعیت).
61. (شرایع الاسلام) ج69/4.
62. (قواعد الاحکام)201 چاپ سنگى.
63. (وسائل الشیعه) ج106/18 ح27.
64. همان مدرک107/ ح35.
65. حسینى تهرانى در کتاب امام شناسى به آیه 43 سوره مریم:
(یا ابت انّى قد جائنى من العلم ما لم یأتک فاتبعنى اَهدِکَ صراطاً سَویّاً).
بر بایسته بودن رجوع به اعلم چنین استدلال مى کند:
(اعلم در همه مسائل اطلاع و تبحر و وسعت علم و قدرت استنباطش بیش تر است و عالم نسبت به اعلم اطلاعش کم تر و قدرتش کم تر و علمش تنگ تر و ضعیف تر است.)
علامه طباطبایى بر این سخن حاشیه مى زند:
(طبق این فرض و بیان تردید مابین مجتهد مطلق و مجتهد متجزى واقع است نه ما بین اعلم و عالمى که حجّت شرعى در عامّه احکام برایش قائم است و واجب العمل و گرنه به خود مجتهد عالم واجب بود که به مجتهد اعلم رجوع کند و این امر با بناء قطعى عقلاء مخالف است. مثلاً در هیچ شهرى بیماران و حتى خود اطبّاء در معالجه منحصراً به اعلم اطّباء شهر
رجوع نمى کنند و همچنین در سائر صناعات و حرفه ها تنها به بالاترین اُستاد رجوع نمى کنند و اگر رجوع هم کنند به عنوان ارجحیّت است نه تعیّن و لزوم. در آیه کریمه هم علم و جهل مناط گرفته شده نه اعلمیت و عالمیت یا اعلمیت و جاهلیت.)
ر.ک: (امام شناسى) حسینى طهرانى ج10/3; (ولایت فقیه در حکومت اسلام) محمد حسینى طهرانى ج158/2.
66. مجله (حوزه) شماره 57 ـ 118/56 ویژه مرجعیت.
67. (غیبت نعمانى) 115/; (وسائل الشیعه) ج564/18.
68. (الاختصاص)251/; (بحارالانوار) ج110/2.
69. (کافى) ج47/1.
70. (بحارالانوار) ج259/75; (تحف العقول)276/; (سفینة البحار); شیخ عباس قمى ج230/2 چاپ قدیم.
71. (الغدیر) علامه امینى ج291/8 دار احیاء التراث العربى بیروت.
72. (بحارالانوار) ج406/22; ج4/75; (سفینة البحار) ج741/8 دارالاسوه.
73. (وسائل الشیعه) ج29/11.
74. (الکامل فى التاریخ) ابن اثیر ج422/5.
75. همان مدرک523/.
76. همان مدرک440/.
77. (تنقیح المقال) مامقانى ج151/2; (اختیار معرفة الرجال) معروف به رجال کشى شیخ طوسى تحقیق حسن مصطفوى254/ ح662 دانشگاه مشهد; (وسائل الشیعه) ج38/11 ح8.
78. (وسائل الشیعه) ج40/11.
79. همان مدرک37/ ح5.
80. (بحارالانوار) ج278/47.
81. (وسائل الشیعه) ج35/11 ح1.
82. همان مدرک36/ ـ 38 ح10.
83. (بحارالانوار) ج278/47.
84. (المحاسن) برقى ج93/1; (بحارالانوار) ج88/85.
85. (بحارالانوار) ج487/66.
86. (الاحتجاج) طبرسى) ج15/1 اعلمى بیروت; (بحارالانوار) ج417/31.
87. (کتاب سلیم بن قیس)148/ دارالفنون بیروت.
88. (بحارالانوار) ج63/44.
89. (تنقیح المقال) ج35/3 باب الکنى.
90. همان مدرک ج437/1.
91. (جامع الرواة) اردبیلى ج613/1.
92. (بحارالانوار) ج306/13.
93. (الغدیر) ج291/8; (سنن الکبرى) بیهقى ج118/10 دارالمعرفة بیروت.
94. (سیماى کارگزاران على بن ابى طالب امیرالمؤمنین(ع)) على اکبر ذاکرى ج84/1 انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
95. همان مدرک85/.
96. (نهج البلاغه) صبحى صالح نامه 435/53.
97. (کنزالعمال) متقى هندى ج25/6 ح14687; (الغدیر) ج360/9.
98. (کنزالعمال) ج19/6 ح14653.
99. (کافى) کلینى ج16/1; (تحف العقول)285/; (بحارالانوار) ج37/1; ج339/59; ج300/85.
100. (مرآت العقول) علامه مجلسى ج56/1 دارالکتب الاسلامیة.
101. (کتاب الوافى) فیض کاشانى ج99/1 مکتبة الامام امیرالمؤمنین اصفهان.
102. (شرح اصول الکافى) ملاصدرا ج363/1 تصحیح خواجوى.
103. مجله (حوزه) شماره 57 ـ 210/56. به نقل از (فوائد الرضویه) 596/.
104. (کتاب الشفاء الهیات) بوعلى سینا452/ چاپ مصر; باتحقیق حسن زاده آملى503/
انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
105. (نهج البلاغه) حکمت 96.
106. همان مدرک خطبه 247/173.
107. (شرح نهج البلاغه) ابن میثم ج340/3 انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
108. (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج329/9.
109. (شرح نهج البلاغه) ابن میثم ج341/3.
110. (الاحتجاج) ج46/1.
111. (بحارالانوار) ج75/33; (امالى شیخ طوسى)184/ بنیاد بعثت; (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحدید ج210/3; (بحارالانوار) ج429/32.
112. (بحارالانوار) ج165/25.
113. همان مدرک ج44/93 45 64.
114. همان مدرک ج116/25; (عیون الاخبار) شیخ صدوق ج169/1 باب 19.
115. همان مدرک.
116. (کتاب البیع) امام خمینى ج462/2 ـ 464 اسماعیلیان قم. ایشان در توضیح کلام امام حسین(ع) (العلماء باللّه الامناء على حلاله و حرامه) مى نویسد: (والعدول عن لفظ الائمه الى (العلماء…) لعله لتعمیم الحکم بالنیة الى جمیع العلماء….)
117. (صورت مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران) ج655/2 انتشارات مجلس شوراى اسلامى.
118. (صحیفه نور) رهنمودهاى امام خمینى ج129/21 وزارت ارشاد اسلامى. آقاى موسوى اردبیلى در شوراى بازنگرى قانون اساسى (صورت مشروح مذاکرات ج190/1) مى گوید: (امام خمینى از اول با شرط مرجعیت در رهبر مخالف بود و مى فرمودند (این قابل پیاده شدن نیست.).
119. (مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى قانون اساسى) ج198/1 آقاى حسین هاشمیان.
120. همان مدرک ج196/1. گفته اقاى هاشمى رفسنجانى به نقل از امام خمینى.
121. همان مدرک ج197/1 آقاى مهدى کروبى.
122. همان مدرک192/ آقاى امامى کاشانى.
123. همان مدرک194/ رئیس جمهور وقت.
124. همان مدرک188/ آقاى على مشکینى.
125. (مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى قانون اساسى) ج656/2.
126. همان مدرک646/ آقاى محمد مؤمن.
127. سوره (نساء) آیه59.
128. سوره (نساء) آیه 83.
129. (تفسیر الاصفى) فیض کاشانى ج225/1 انتشارات دفترتبلیغات اسلامى.

تبلیغات