طرحى درباره تحوّل حوزه هاى علمیه
آرشیو
چکیده
متن
نیاز به تحول و دگرگونى در وضعیت حاضر امرى نیست که دلیل و توجیه لازم داشته باشد. نیازهاى گسترده و گونه گون انسان این عصر و سرگردانى او در برآوردن و رفع نیازمندیهاى خود از سویى و فقر و تهى دستى ما در تدوین و ارائه پاسخهاى متناسب هر یک از این نیازها از دیگر سو با توجه به مدعاى بزرگ ما که هدایت و رهنمود همواره انسان است به روشنى ضرورت امر تحول را مى نماید.
گرچه حوزه هاى ما از حیث داشتن مواد خام و اصول و بنیادهاى درخور تکیه از بیشترین غنا برخوردارند و درواقع به کوهى عظم تکیه دارند که هیچ گاه از این حیث دچار تزلزل و سستى نخواهند گشت لکن آنچه درخور تدوین و ارائه باشد و آنچه به آسانى درخور انتقال باشد یا بسیار کم داریم و یا هیچ نداریم و این امر تأسف بار حیاتى بودن مسأله تحول را به روشنى تأکید مى کند.
حوزه هاى علمیه تشیع تاریخ پر درد و رنج و پرفراز و نشیب را پشت سر دارند و در مسیر تاریخ خود موانع و حوادث بسیار و را در نوردیده اند. حیات امروز آنها معلوم تلاشهاى خالصانه و زحمات بى دریغ و شایانى از سوى علماى بزرگ دین و دلسوزان مکتب حیات بخش تشیع است که بهاى گزافى تا بدین جا به منظور حفظ و حراست و تحویل آن به نسلهاى بعد پرداخته اند.
حوادث و گرفتاریهاى گوناگون سرنوشت حوزه را همواره با افت و خیزها و اوج و فرودهاى بسیار توأم ساخته لکن هیچ گاه نتوانسته رگه حیات آنها را از هم بر تابد و این همه معلولِ صدق صادقان و خلوص مخلصانى بوده که خود را حامل رسالتهاى بزرگ الهى مى دیدندو بار عظیم هدایت و عهده دارى و تأمین صلاح و سعادت بشرى را بر شانه هاى خود عمیقاً احساس مى کردند از این روى هیچ بازدارنده اى نمى توانست آنان را از مسیرشان و اهدافشان باز دارد.
در دوران حاکمیت گذشته در دهه هاى اخیر سخت ترین فشارها بر حوزه ها وارد گشت و حوزه دورانى از مظلومیت و محکومیت خود را بنمایش گذاشت چه ایام زورو ظلم رضاخانى و چه سالهاى تزویر و نیرنگ محمدرضاخانى ولى هیچ کدام نتوانست حوزه را از هدفش جدا سازد.
گرچه با قهر و طرد حکومت از صحنه فراخ اجتماعى و سیاسى به انزوا گرایید و نیز مورد طرد و طعن حکومت واقع شد لکن در آن عرصه محدود هم به کار خود مشغول و به دنبال هدف در تلاش بود.
و اما با تغییر نظام و حاکمیت طاغوت و در پى بنیان حاکمیت جدید بسیارى از شرایط و معادلات تغییر یافت و حکومت باطل و دشمن با حوزه تبدیل به حکومتى حق و نیازمند به حوزه گشت.
ملتى که تنها در فروعاتى از دین به حوزه ها و علماء نیازمند بودند در گستره تمامى نیازهاى بشرى به حوزه ها متوجه شدند که نیازهاى روان شناختى جامعه شناختى اقتصادى سیاسى فرهنگى در همه سطحها و گروههاى جامعه کنونى بخشى از آن بود.
دنیاى اسلام و مسلمانان که تا آن روز حکومتهاى غرب زده و بیزار از اسلام معرف آن بود گرایش و توجهى عمیق و عظیم به اندیشه هاى اسلامى و کانون این اندیشه ها یعنى
ایران پیدا کردند.
دنیاى کفر که تقریباً بهایى براى اندیشه هاى اسلامى و نهضت مسلمانان قائل نبود و همه را بر باد رفته و خنثى مى دید با این سیل بنیان کن ملزم به تجهیز و آمادگى همه جانبه و هجومى سخت در عرصه هاى مختلف به مسلمانان گشت که عرصه هاى فرهنگى مهم ترین بخش آن را تشکیل مى داد.
از این روى حوزه ها نه تنها آن شکل مظلومیت و قهر از حکومت را از دست دادند بلکه با به دست گرفتن حاکمیت عرصه هاى عظیمى را در مقابل خود گشودند و خود را درگیر پاسخ و حلّ هزاران مسأله جدید داخلى و خارجى ساختند. دیگر نه تنها بهانه نبود امکانات و حصر سیاسى فرهنگى اقتصادى و ظلم ظالمان وجود نداشت بلکه همه ذهنها و افکار متوجه طرح و نشر عقاید و آراء و اندیشه هاى علماى دین گشت.
اگر تا دیروز صحنه ها به دست دشمن بود و علما بر کنار از صحنه به انتقاد و بیان اشکال طرح ایده آل ها و آرمانها مشغول بودند امروز دیگر همه عرصه ها و صحنه ها در اختیار حوزویان قرار گرفت و البته دشمن بر کنار و مشغول انتقاد و اشکال تراشى و نمایاندن ضعفها.
اگر تا دیروز موضع نفى و انکار همه چیز اصولى ترین موضع علماى دین را تشکیل مى داد امروز موضع اثبات و طرح مبانى اساسى ترین وظیفه آنها گشت.
و کیست که نداند طرح یک بنا و پى ریزى آن نیازمند اصول و لوازمى بس عظیم است که در مرحله طرد و نفى هیچ یک مورد نیاز نبوده. در مرحله اثبات دیگر با شعار و ادعا و کلى بافى کارى از پیش نمى رود که باید حرفى داشت و بنیانى نهاد و عطشها را فرو نشاند.
و اکنون این گستره وسیع نیازها و این هجوم عظیم و فراگیر دشمن دیگر نمى توانست با آن حوزه محدود و کم جان قبل از این دوران پاسخ گیرد و مجاب شود. این بابهاى گسترده اى که به روى حوزه گشوده شده بود دیگر نمى توانست با آن توشه هاى اندک تدارک شود.
از این روى دگرگونى ساختار قبلى و تغییر و تبدیل آن به ساختارى متناسب با نیازها و ت
هاجمهاى امروز امرى ضرورى مى نمود که به شدت خود را تحمیل مى کرد.
این امر مسأله اى خارجى و از پیش تنظیم شده نبود بلکه جریانى بود که ریشه در اعماق پیکره حوزه ما داشت. در محکومیت و انزواى تاریخى تشیع در جدایى از نظام اجتماعى سیاسى گذشته و در انقلاب عظیم معاصر و به دست گرفتن حاکمیت توسط علماى دین که منجر به تغییر اساسى جایگاه اجتماعى حوزه گشت.
با این دید دیگر تحول و دگرگونى امرى نیست که نیازى به استدلال داشته باشد بلکه ضرورتى است که در سیر طبیعى حوزه ها رخ داده و صورت پذیرفته است.
و حال اگر ما به استقبال امر تحول نرویم و سمت و سوى مناسبى براى آن نیابیم به طور طبیعى این تحول است که یا ما را از ریشه برخواهد تافت و یا بر سبیل انحراف اس و اساس هدف حوزوى را نیز بر باد خواهد داد.
و صد البته این مسأله به گونه اى شتابزده و بدون درنگ و مطالعه کافى بر سبیل صواب نخواهد رفت و در ابتدایى ترین گامهاى خود اصولى را لازم دارد که کم ترین آن توجه و بهره بردارى از همه امکانات استعدادها و نقاط قوت موجود و نیز محاسبه همه جوانب شرایط و کاستیهاست و نیز بسیارى اصول دیگر که در موضع مربوط بدان اشاره خواهد شد.
با ذکر این مقدمه کوتاه به نظر مى رسد که خالى از فایده نباشد اگر به برخى از مباحث اساسى و کلیدى این مقوله توجهى اجمالى و بسیط کنیم.
شاید این درنگ شروعى بر درنگهاى عمیق تر و گسترده تر آینده باشد. در این طریق به چند مقوله اشاره خواهد رفت.
1. اهداف دین و حوزه
2. وظایف حوزه
3. جایگاه اجتماعى حوزه
4. ضرورت وجود علوم انسانى در حوزه
5. شکل نظام جدید مدیریت حوزه
6. ابزار کار کردى و تمهیدات لازم جهت دستیابى به اهداف
7. زمینه هاى انحراف و خطرات احتمالى
8. استراتژى حوزه
1. اهداف دین ـ حوزه
بحث از هدف دین و هدف حوزه دو روى یک سکه است; چرا که تنها هدف حوزه و اساسى ترین وظیفه آن ادامه و استمرار حرکت انبیا و اولیا و بر دوش کشیدن رسالت آنان و به دیگر بیان تبیین و نشر دین و استقرا ارزشهاى دینى در بین جوامع و اقوام است.
اما هدف دین چیست؟ حقیقت دین کدام است؟ دین در پى چه منظورى و مقصودى به میان بشر فرو فرستاده شده است؟ ما باید با چه انتظارها و نیازهایى سراغ دین برویم؟
این بحث بحث سنگینى است و نزاعى پردامنه دارد و مسأله اى نیست که با دو جمله به تحلیل و جمع بندى برسد و مشکل از میان برود. چنانچه در بسیارى مباحث پایین تر از آن هم دانشمندان مسلمان آرایى گوناگون و مختلف داشته اند و هریک به راهى رفته اند لکن شاید بتوان عناصرى مشترک از آنچه در ذهن و ضمیر متفکران ما مى گذرد را به میان آورد و مسأله را باز گذاشت.
البته اعتراف داریم بدین جا سخن پایان نمى پذیرد لکن فکر نمى کنیم اختلافها به گونه اى باشد که در نتیجه گیریهاى بعدى به گونه درخورى مؤثر واقع شود. به هر حال به گونه اختصار و کلى از کنار این مبحث مى گذریم.
دین مانند هر پدیده اى دیگر حقیقتى دارد که رکن رکین آن را تشکیل مى دهد و محور اساسى آن در تمامى زمانها و مکانها بوده است که سایر اجزاء و عناصر بر حول آن محورند و در پى تأمین آن اساسند و به نظر مى رسد حقیقت و جوهره اساسى دین همانا تنظیم رابطه صحیح فکرى و روانى انسان با خود و با خارج از خود (یعنى هستى جامعه تاریخ و سایر انسانها) و نیز تنظیم سایر روابطى است که مرتبط و دخیل در رابطه فوق است.
به بیان دیگر دین تفسیر معنوى از جهان و تنظیم امور بشرى بر اساس دریافتها و
درکهاى معنوى را بر عهده دارد. و این معنى انتظارهاى ما را به گونه اى تبیین مى کند که بر آوردن همه آن نیازهایى را که با فلاح و سعادت بشرى ارتباط دارند و سرنوشت دنیوى و اخروى او را معلوم مى کند از آن طلب کنیم. نیازهایى که از ناحیه غریزه و طبیعت بشر و فطرت و خلقت او درخور برآوردن نیست و نیز در اصل در حیطه کار علوم تجربى نمى تواند قرار گیرد و یا اگر در این حیطه واقع شود به پاسخ مناسب و هماهنگ با خلقت بشر دست نخواهد یافت.
با این بیان هدفى را که براى دین مى توان برشمرد همان عهده دارى تربیت انسان و هدایت او تا آن جا که مسأله انتخاب و اختیار در وجود او فزون تر تجلى کرده و در مسیر رشد و حاکمیت بر استعدادها و سرمایه هاى وجودى خویش همه بتها و موانع درونى و برونى را نفى کرده به مرحله پذیرش بندگى و عبودیت حق برسد و با تن دادن به عبودیت حق در مراحل شناخت و معرفت انگیزه و احساس عمل و فعل به قسط و عدل روى آورد و بر اساس موازین و معیارهایى که از حق بر مى گیرد قیام به قسط کند و در میان خلق خدا به عدل رفتار کند تا ادامه این راه به بسط و نشر عبودیت حق در زمین و تعالى و رشد عباد حق منتهى گردد.
انسان در این سیرو سلوک خویش: خودشناسى خداشناسى شناخت هستى و غایت آن و هماهنگى در فکر و عمل با قوانین خلقت را پشت سر مى گذارد و از معرفت و شناخت به عبودیت حق و عمل صالح و تحقق نظام اجتماعى صالح و مصلح و تفویض تنظیم امور به حق روى مى آورد.
به سخن دیگر هدف دین همانا تصحیح فکرو عقیده و نیز خوبیها و عمل انسان بر اساس غایت و غرضى که خداى متعال از خلقت بشر دارد و در نتیجه حاکمیت و استقرار نظامات اجتماعى صالح و مصلح است که ثمره هاى آن به خود انسان بر مى گردد. این راه تنها راه انحصارى است که سعادت بشر را در دنیا و ادامه دنیا (آخرت) بر مى آورد و انسان را از نابودى نجات مى دهد و او را بر اساس هدفها و قانونهاى نظام هستى به کمال و رشد میرساند.
سعادت و نیکى عاقبت انسان که خود مفهومى اختلافى و محل آراء گوناگون است از آرزوهایى است که جان همه انسانها با آن پیوند خورده و همه به گونه اى در پى آن هستند بویژه وقتى ادامه حیات دنیوى و مسأله پس از مرگ مطرح باشد مسأله کاملاً جدى و حیاتى مى گردد که تبیین و توضیح آنها و ارائه راههاى رسیدن به آن از ضرورى ترین وظایف یک مکتب و مرام مدعى هدایت بشر است.
حال اگر این مسأله یکى از شاخصهاى اساسى نیازها و مجهولات ما باشد و اگر به گونه اى به حیات پس از مرگ باور داشته باشیم و تبیین تفسیر و توضیح حدود و کیفیات و نوع برخورد با آن را طالب گردیم راهى نداریم جز مراجعه به دین و استفسار و استفهام از وحى و کلام بارى.
واما هدف حوزه آیا چیزى جز همین هدف عالى و نورانى که با حقیقت بشر و حرکت و مسیر او در ارتباط است مى تواند باشد؟ چرا که حوزه تنها پایگاهى است که مدعى به دوش کشیدن رسالت دشوار رسولان و عهده دارى هدایت بشر و زمینه سازى حکومت صالحان و در نهایت حکومت معصوم است. تنها پایگاهى است که خود را سزاوارترین دسته به وراثت انبیا مى داند و تنها سکویى است که بر قرارى حاکمیت حق و احکام نورانى شرع مبین اسلام را اصلى ترین وظیفه خود مى داند.
با این توصیف چگونه مى تواند در ابتدایى ترین مباحث مربوط به خود مانند: معرفت دینى ابزار منابع و حدود و ثغور آن و نظام عقاید و باورها و ارزشهاى دینى اندیشه نظام سیاسى اسلام و حکومت اسلامى نظام تربیتى اقتصادى حقوقى و جزائى انسان شناسى و جامعه شناسى با نگرش دینى و دیگر مقوله هایى از این دست بى پاسخ بماند و همانند گذشته فقه اکبر و تفقه گسترده دینى در همه شؤون و جوانب را به فقه اصغر در چارچوب فرعها محدود کند.
و دانشگاه عظیم علوم و معارف دینى را در دانشکده فقه بگنجاند؟
گستردگى هدفها و وظایف دین دامنه هدفها و وظایف حوزه را نیز تعیین مى کند و آنچه که ارسال رسل و انزال کتب به دنبال آورده حدود و ثغور و ثمرات و نتایج حوزه را نیز به محاسبه مى کشد. حال چه بخشى از این بارگران و رسالت بزرگ تاکنون ایفا گشته؟ پرسشى است که ضرورت تحول و دامنه تحول در حوزه را به خوبى نشان مى دهد.
در پایان تصویرى اجمالى از بحث بالا همراه برخى آیات و روایات که در این زمینه درخور درنگ و استنادند آورده مى شود.(تصویر 1)
برخى آیات و روایات:
الحمدلله رب العالمین.
قل لا اله الاالله تفلحوا.
ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون.
ان اراد ربکم بکم رشد.
انى بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.
انا ارسلنا رسلنا و انزلنا معهم البینات والمیزان لیقوم الناس بالقسط
العدالة حیاة الاحکام.
واجعلناه تبیاناً لکل شیى.
هدى للناس.
هدى للمؤمنین.
هدى للمتقین.
اول العلم معرفة الجبار و آخره تفویض الامر الیه ـ ولاتکن عبد غیرک ـ فانى قد جعلتک حراً.
2. وظایف حوزه
با در نظر گرفتن هدفى که نسبت به حوزه برشمرده شد و با نظر به وظایفى که هرجامعه علمى ـ تبلیغى ممکن است داشته باشد و نیز با توشه ایى که از مضامین آیه نفر1 بر مى گیریم مى توان وظایف حوزه را در سه شاخه مطرح ساخت:
1. تبیین نظامات فکرى دینى.
2. ارائه و تبلیغ یافته ها.
3. تحقق بخشیدن رهبرى و امامت در هر سطح ممکن.
1. تبیین و تشریح نظامات فکرى دینى که با تفقه در دین به دست مى آید در دو بعد نظامات بینشى نظامات ارزشى شکل مى گیرد.
البته روشن است که تقسیم بندیهاى مختلف در این زمینه بر اساس تئوریها و نظرات متفاوت شکل مى گیرد و هر تقسیم بندى نیز نظریه مربوط به خود را همراه دارد که در این جا نیز همه شاخه هاى مورد نظر در دو گروه بینشها و ارزشها طبقه بندى شده اند.
لکن آنچه مورد نظر است تنها بیان شاخه ها و موضوعهایى از مباحث است که به گونه اى با تفکر دینى ارتباط پیدا مى کنند و بر عالم دینى لازم است تا در آن زمینه سخنى و نظرى داشته باشد و این که با کدام دسته بندى موضوعى و مباحث ضرورى ارائه مى شود دخلى در غرض و غایت بحث ندارد.
گرچه اعتراف داریم دسته بندى ذیل خام و ابتدایى بوده و تنها نقطه شروع بحث مى تواند باشد.
باز این نکته دوباره درخور تأکید است که تنها آن دسته از مباحث در این جا دسته بندى مى شود که در حدود وظایف حوزه قرار مى گیرد و بر عالم حوزوى لازم است در آن باب سخن براند و طرح نظر کند و در اصطلاح آن دسته که تولیدات حوزه را شامل مى گردد وگرنه سیر آموزش حوزوى مى تواند شامل بسیارى علوم و دانشهاى دیگر باشد که در مسیر آموزش لازم است تدریس و مورد بحث و بررسى قرار گیرند.
در هر حال نظامات مربوط به بینش را اگر در دو سطح معقولها و منقولها در نظر گیریم در سطح معقولها دو شاخه شناخت شناسى دینى و فلسفه دینى خواهیم داشت. شناخت شناسى دینى شامل موضوعهاى بسیار و از جمله منطق دینى خواهد گشت و فلسفه دینى در ناحیه پنج موضوع گام خواهد گذاشت.
موضوعات: جهان انسان جامعه تاریخ بعثت و دین با همه شاخه هاى مربوط که در تصویر خواهد آمد.
در سطح منقولها: ادبیات تاریخ با همه شعب آن و رجال را خواهیم داشت.
و اما نظامات ارزشى در دو سطح فردى و اجتماعى درخور طرح هستند که در سطح فردى شامل مسائل عبادى و تربیتى با شعبه هاى مربوط و در سطح اجتماعى شامل شاخه هاى: خانوادگى حکومتى اقتصادى سیاسى فرهنگى حقوقى و مدیریتى مى گردد.
در هر حال آنچه مورد نظر است این است که آن دسته از نظامات فکرى اعم از نظرى و عملى که به گونه اى به حوزه تفکر اسلامى مربوط مى گردند و با وظیفه متفکر و اندیشه ور مسلمان پیوند مى خورد لازم است در وظایف حوزه گنجانیده و به آن رسیدگى شود. گرچه ممکن است آنها با تقسیم بندیهاى متفاوت بیان شود و یا حدود آن چه در مرحله نظر و چه در ادامه و حین عمل بر اساس تحقیقات و پژوهشهاى جدید گسترده و محدود یابد.
در هر صورت طرح تفکر اسلامى در همه ابعاد نیازهاى بشرى از اساسى ترین وظایف حوزه است که از راه آموزش تحقیق و جمع آورى اطلاعات پژوهش و نوآورى مى تواند به یک شکل منسجم و مدون منتهى گردد.
2. ارائه و تبلیغ دریافتها و اندوخته هاى دینى که همان مرحله انذار را محقق مى سازد از روى قطع امرى است که مطالعات و تحقیقات فراوانى را لازم دارد و بدون آن به سادگى نمى توان در دنیاى کنونى که همه حیات فکرى بشر از ناحیه سردمداران زورمند جهانى در راهها و شیوه هاى متفاوت و با استفاده از مجهزترین و پیچیده ترین ابزار و تکنولوژى مورد هجوم و تاخت و تاز قرار گرفته کارى از بیش برد ولى آنچه در این جا مورد نظر است این که حدود کار در این مرحله در یک نظر اجمالى و ابتدایى مورد بررسى قرار گیرد و تصویرى اجمالى از مسأله داشته باشیم.
انذار وتبلیغ در دو سطح درخور تحقق است:
الف. نسبت به یک یک مسلمانان داخلى در دو شاخه:
1. تربیت عمومى یا عوام جامعه (ارشاد تذکر تعلیم و تهذیب).
2. برآوردن نیازهاى فکرى و روحى و پاسخ پرسشها و شبهات گروههاى گوناگون مردم که به طور تقریبى خواص جامعه مى شوند. از جمله دانشجویان و مغزهاى آینده کشور نیروى جوان و فعال کشور و نظامیان که از راه تبلیغ زبانى تألیف نشریه ها و کتابها تدریس و استفاده از ابزارهاى هنرى و سایر ارتباطات شکل مى گیرد.
ب. نسبت به مردم غیر مسلمان در داخل و خارج کشور با ابلاغ معارف و اندیشه هى دینى از راههاى گوناگونى که امروزه رایج است مانند اعزام مبلغ تدوین نشریه ها و کتابها استفاده از هنر و ابزار تکنولوژى ارائه خدمات انسانى احسان و نیکوکارى و….
3. تحقق رهبرى و امامت در نظام اجتماعى مسلمانان سومین و کلیدى ترین وظیفه اى است که حوزه ها مى بایست عهده دار شوند هرچند هر هدایت و روشنگرى نوعى امامت را نیز به همراه دارد و زمینه ساز تحقق تشکلهاى کوچک و بزرگ است لکن تحقق امامت و رهبرى در شکل فراگیر اجتماعى و سیاسى مسأله اى است که به طور مجزا درخور درنگ بوده است.
دیگر تصور این که امامت و رهبرى توده ها و سایر دسته هاى انسانى از وظایف دینى جدایى پذیر است تصور پذیرفته اى نیست. در زمانه اى که ائمه کفر دست سلطه به همه جا مى اندازند و قصد سیطره بر نوامیس و اموال همه مظلومان و از جمله مسلمانان دارند چگونه مى توان این مسأله را از وظایف یک عالم حوزوى جدا ساخت؟
تحقق رهبرى و امامت در بین اقوام و جوامع امرى اجتناب ناپذیر و قهرى است حال چه رهبرى بر حق و چه رهبرى باطل.
به طور قطع اگر اهل حق صحنه را خالى کنند و براى آن چاره اى نیندیشند به طور طبیعى باطل دربالاترین سطح مسأله را چاره خواهد کرد.
از دیگر سو وقتى تحقق امامت و رهبرى در تشکلهاى گوناگون را تا عالى ترین سطح آن که تحقق نظام سیاسى در عرصه یک کشور است یکى از مقدمات هدایت افراد و استقرار نظام و ارزشهاى دینى بدانیم اصولى بودن تحقق این وظیفه به دست عالمان حوزوى به گونه چند برابر خودنمایى مى کند.
در هر رو این مسأله در دو سطح:
1. ایجاد تشکلهاى کوچک و بزرگ قبل از تحقق حکومت.
2. تشکیل حکومت و تنظیم روابط اجتماعى مسلمانان در سطوح داخلى (نظامات فرهنگى اقتصادى سیاسى حقوقى و جزائى) و در سطوح خارجى و روابط بین المللى (بین ملتهاى مسلمان بین دولتهاى مسلمان بین مسلمانان و دولتهاى غیر مسلمان) درخور تحقق است.
حوزه مى تواند به منظور تأمین وظیفه دوم و سوم خویش در گرایشهاى مختلفى مانند: مدرس مجتهد و مفتى محقق و پژوهشگر مبلغ متخصص و کارشناس افراد را سازماندهى و تربیت کند.
مبحث وظائف حوزه را در قالب تصویر شماره(2) مى توان ارائه داد.(پایان مقاله)
3. جایگاه اجتماعى حوزه
تبیین جایگاه اجتماعى حوزه و ترسیم حدود و ثغور آن در زندگى اجتماعى امروز از اهمیت بسیار بالایى برخوردار است. تبیین نشدن مسأله بالا و ابهام و تردید در آن سبب زیانهاى فراوانى است که نمى شود چشم پوشید.
بدون روشن شدن این مسأله نخستین اثر منفى ابهام در هویت اجتماعى و صنفى طلاب و در نتیجه عدم برخورد صحیحومنطقى گروههاى اجتماعى با این جامعه دلسوز مخلص است که این مسأله گذشته از اثرهاى منفى روان شناختى که بر افراد داخل این مجموعه دارد نوعى سردرگمى در انتخاب و تنظیم جهت بر اساس استعدادها و توان افراد را نیز در پى دارد. وقتى جایگاه اجتماعى یک شخص یا یک طبقه نامشخص ماند به طور طبیعى مسیر حرکت او و آینده او و نوع ارتباط او با سایر طبقات به صورت مبهم و مجهول باقى خواهد ماند مگر آن دسته که به واسطه فعالیتها و نبوغ شخصى خود ایجاد جایگاهى مشخص و نقشى روشن براى خویش کنند; از این روى شخص نمى داند کدامین هدف را برگزیند و در چه زمینه اى به فعالیت ادامه دهد.
و به دنبال این امر نه تنها انرژى و توان نیروها به هدر رفته و به رکود مى گراید بلکه آن بخش هم که به فعالیت مى پردازد جز فعالیتى بى ضابطه و ناهماهنگ و گاه به صورت موازى و تکرارى را به دست نمى دهد.
در این میان نه تنها هدف و غرض اصلى حوزه به دست نمى آید بله در اصل نیازهاى واقعى جامعه بدون پاسخ و تأمین باقى مى ماند. افزون بر این دید شخصى مردم نسبت به این طبقه را به عنوان طبقه اى بدون نقش و فعالیت اجتماعى به همراه خواهد آورد.
در هر صورت ذکر چند مقدمه ضرورت بحث را بیش از پیش روشن مى سازد:
نخست این که: نظام روابط بین انسانها یک نظام اجتماعى است که از افراد مختلف و گروههاى گوناگون به وجود آمده است. این نظام در عین تشکیل شدن از افراد حرکت مجموعى آن قائم به فرد نیست بلکه بر آیندى از مجموعه روابط افراد است که یک کارکرد مشخصى به جامعه و هدفى در فرا راه مسیر آن جامعه قرار مى دهد.
در این که: در نظام اجتماعى نوعى تقسیم کار اجتماعى و به دنبال آن حصول نقشهاى متفاوت و متقابل اجتماعى وجود دارد. در اصل امور جامعه بدون تقسیم کار سامان نمى یابد و هر کارى نیز نقش ویژه مربوط به خود را به دنبال دارد که در کنار سایر نقشها و کارکردها قرار مى گیرد.
سه این که: از این روى مى توان گفت هر فرد و یا مجموعه اى کار و وظیفه مشخصى و در نتیجه نقش خاصى را عهده دار است. هیچ فردى از افراد این جامعه نمى تواند کلّ بر دیگران باشد و در عین حال خود را در زندگى اجتماعى سهیم بداند. میدان میدان بده و بستان و داد و ستد وظایف و کارهاست و هر کس در مقابل بهره مندى از خدمات و داده هاى دیگران موظف است نقشى و خدمتى از خود بروز دهد و چیزى بر آنچه دیگران ارائه مى کنند بیفزاید.
چهار این که: با توجه به ضرورت و اهمیت بعثت و نبوت مى توان گفت انبیا و اولیا و در نتیجه حوزه اساسى ترین و بنیادى ترین وظیفه و نقش را در این مجموعه بر عهده دارند. نقشى که منحصراً بر دوش آنها گذاشته شده و از توان سایر طبقات و دسته ها خارج است.
وظیفه اى که بر دوش این دسته نهاده شده عبارت است از همان رسالت دشوارى که انبیاى عظام داشته اند یعنى هدایت و اشباع معنوى انسانها با سامان دادن به امور فردى واجتماعى افراد و برقرارى قسط بر اساس موازین و حدود مبتنى بر دین.
به دیگر بیان جهت دادن به مسیر حرکت انسانها و رهانیدن آنان از تسلیم تحیر و هرز بودن و هماهنگ ساختن آنان با نظام حاکم بر هستى (یعنى حق) و بر حذر ساختن آنان از ناهماهنگى و فساد (یعنى باطل) بر عهده این طبقه نهاده شده یعنى آنان مربیان وهادیان جامعه بشرى هستند.
از این روى مى توان گفت گرچه انسانها در حیات محدود خود در این دنیا در زمینه فکر احساس و عمل هرکدام بر مسیرى در حرکت هستند لکن راهنمایى و جهت دهى و هدایت آنان و بازشناساندن راه ازبى راهه بر عهده این دسته است; از این روى این طبقه طبقه اى است که در مسیر حرکت تاریخ قرار گرفته و در چهار راه حرکت بشر نقش ایفا مى کند. نقش او بازشناساندن انسان به خویش و شناساندن هستى و سرمایه ها و نعمتهاى انسان در این هستى و چگونگى حرکت و برخورد در این میان است که بدون انجام این مهم به طور قطع معلوم نیست تاریخ جوامع بشرى به کجا خواهد انجامید و جوامع به چه گردابهایى فرو خواهند رفت چنانکه پس از ارسال رسل و پیامبران بسیار و ائمه(ع) سرنوشت امروز بشر آلوده به هزاران بلیه و مفسده و تباهى و سردرگمى است معلوم نیست نبود حضور این دسته و نبود آنان در میان جوامع چه بشریتى را رقم مى زد و بشر امروز چه شخصیتى مى یافت!
با این توضیح از جایگاه حوزویان روشن مى گردد که رابطه آنها با دیگر گروهها بدین صورت است که گرچه از همه طبقات به گونه اى بهره مند مى گردند ولى به طور همزمان نسبت به همه طبقات وظیفه مند و مسؤول بوده و آنها را تحت پوشش دارند.
البته روشن است با تشکیل حاکمیت حق در یک عرصه افزون بر رابطه فوق یک رابطه مستقیم و متقابل با حکومت نیز به دست مى آورد که وظیفه او را از دو مجرا درخور اجرا مى سازد:
1. وظیفه مستقیم در برابر انسانها.
2. وظیفه اى غیر مستقیم که از سوى حکومت در برابر انسانها انجام مى پذیرد.
به هر حال امید است نکته هاى بالا کمال اهمیتِ مسأله را بررسى و تبیین جایگاه اجتماعى حوزه را تا حدى رسانده باشد. گرچه با چند خط نمى توان بحثى از این دست را به سامان رسانید و در اصل چنین بحثى از عهده یک فرد و یک جمع خارج است و تضارب افکار و آراى بسیار مى طلبد تا به رأى و نظرى صواب راه یافته و با تعیین و تبیین هدف کلى حوزه و وظایف آن جایگاه اجتماعى آن را مشخص ساخت.
نکته هایى که اشاره شد در چهار چوبه تصویرى(3) درخور ترسیم هستند.(پایان مقاله)
4. ضرورت علوم انسانى در حوزه ها
در رابطه با بود و یا نبود علوم انسانى در مسیر آموزش و معارف حوزوى عقاید مختلفى وجود دارد که از مطلق ضرورت تا مطلق ضرورت نداشتن در نوسان است.
ولى لازم است این مسأله به گونه اى مجزا و مستقل مورد درنگ و بررسى قرار گیرد; چرا که امروزه علوم انسانى به عنوان یک واقعیت مجسم به صورت جدى در مقابل ما خودنمایى مى کنند بویژه در بسیارى زمینه ها که تا امروز تبیین و تفسیر آن را بر عهده دین مى دانستیم مدعى حرف و طرح است.
جریانى که در همه عرصه هاى نیازمندى فکرى و روانى و اجتماعى بشر بال و پر گشوده و سعى دارد خود را شانه به شانه و هم عرض ادیان مطرح کند به سادگى و با یک جمله لازم است باشد و یا لازم نیست قابل حل و فصل نیست. و در اصل یک پاسخ مثبت و یا منفى هم به همان جمله ختم نمى شود که پیامدها و لوازم عظیمى را در پى دارد که سرنوشت و مسیر حوزه ها را تعیین خواهد کرد.
از این روى به دلیل یافتن پاسخ قطعى و جواب حلّى براى پرسش بالا و نیز دلیلهاى دیگرى که در ذیل خواهد آمد در مسیر معارف حوزوى علوم انسانى کاملاً ضرور مى نماید.
نخست این که: دین اسلام دینى واقع گراست و همان گونه که از نصوص تعالیم قرآنى و سیره عملى پیامبر اکرم(ص) به دست مى آید هیچ گاه بر هیچ واقعیتى چشم فرو نبسته و آن را ندیده نینگاشته است.
همان گونه که از یک مکتب واقع گرا بر مى آید با هر پدیده اجتماعى بدان گونه بر خورد کرده که ابتدا آن را مى پذیرد و سپس در پى جهت دادن و سامان دادن آن در مسیر حق و گاه حذف آن از صحنه اجتماعى تلاش مى کند مگر مظاهر کفر و بت پرستى که با ابتدایى ترین تعالیم دینى ناسازگارند و درخور دور افکندن.
برخورد اسلام در قرن اول هجرى با مسأله برده دارى و یا مفاسد اجتماعى مانند شرب خمر و… چنین برداشتى را به روشنى بیان مى کند و در اصل همه احکام امضایى شرع مبین اسلام نسبت به موضوعات و پدیده هاى اجتماعى موید چنین ادعایى است.
و حال اگر چنین است امروزه با گذشت چهارده قرن از ظهور اسلام پدیده اى به نام علوم انسانى با شدت مطرح گشته که به سختى در صدد تحمیل خویش بر فکر و ضمیر جوامع است.
از این روى مسأله این است که اسلام و مسلمانان چه برخوردى را روا مى دانند؟ انکار و باور نکردن پذیرش و تأیید صد درصد و یا پذیرش و برخورد حلّى با آن.
پشت کردن به این واقعیت و نادیده انگاشتن آن سر سوزنى به رفع این مشکل کمک نمى کند بلکه بر پیچیده تر شدن آن مى افزاید.
پذیرش تام و تمام آن هم که در واقع چشم پوشیدن از بسیارى معارف و ارزشهاى دینى را در پى خواهد داشت درست نیست. تنها راه معقول پذیرش این واقعیت و برخورد حلّى با آن یعنى هضم و از سرگذراندن آن است. تنها در این صورت است که پاسخ درستى به این مسأله داده مى شود.
دو این که: اسلام دینى است که همواره در تعالیم خود تشویق به علم دوستى و کسب علوم و معارف بشرى کرده و فراگیرى علم گرچه از دورترین نقاط از فرایض تلقى گردیده و در اصل پیوند بین ایمان و علم اندوزى ایمان و اکرام علماء از پیوندهاى
ناگسستنى در این دین مبین است.
بر این اساس چگونه در عصر حاضر ممکن است بگوییم مراجعه به علوم انسانى موجود و بهره مندى از یافته هاى این علم نه تنها ضرورت ندارد بلکه عکس آن لازم است و آن گاه این نظر را به اسلام نسبت دهیم و آن را از مسلمانى بدانیم.
و در اصل لازم است اندیشه وران ما روشن سازند که چگونه ارتباطى بین دین و علم وجود دارد که این اندازه توصیه به کسب علم و فراگیرى دانش شده است. به طو قطع تعالیم اسلام تنها به دلیل مطلق خوب بودن یک چیز معرف و مشوق آن امر نیست و باید در پس هدایتها و تشویق و تحذیرها ارتباطات استوارى را که ممکن است بین آن دو پدیده وجود داشته باشد جست وجو کرد. این تأکید فراوان و اصولى که بر مراجعه به عالمان گرچه غیر مسلم برابر نبودن عالم و جاهل و… شده به طور قطع حاکى از نوعى پیوند ارگانیک و اساسى بین این دو مقوله است.
افزون بر این مادر تبیین نظام ارزشى اسلام هرچه بهتر بتوانیم هستها و واقعیتها را تبیین کنیم راه خود را بیشتر گشوده ایم و مقدمات بیشترى به دست آورده ایم.
علوم انسانى موجود اگر چه همه مباحث و محتواى آنها حاکى از واقعیت مطلق و ثابتات عالم نیست ولى مطالبى از این دست در بین آنها یافت مى شود و همین مقدار کافى است تا ما را به مراجعه و بهره ورى از این علوم وا دارد.
سه این که: تحقیق و پژوهش و تحصیل آراء و مبانى دینى بر روى موضوعها و مسائلى صورت مى گیرد که همواره برخاسته از درون مباحث دینى نیست. چه بسا این موضوعها و مسائل به گونه شبهه و یا استفهام از سایر مقوله هاى ادراکى بشر در برابر دین مطرح شده و در مقام تحلیل و پاسخ یابى وارد مباحث دینى گردیده است و این دست مسائل شاید معظم و عمده مسائل دینى را در بر گیرد.
با این دیدگاه چرا ورود علوم انسانى به مباحث حوزوى را که به طور قطع یک نقش آن مسأله سازى و موضع سازى براى مطالعات و تحقیقات دینى است قدر ندانیم و در برابر آن ایستادگى کنیم؟
آیا افزودن بر مسأله و موضوع تحقیقى براى یک مکتب جز به بارورى آن و شکوفایى رازهاى نهفته آن مى انجامد؟
چهار این که: موضوع شناسى براى فقیه و مجتهد که مشغول استنباط حکم الهى است یکى از مراحل استنباط شمرده مى شود.
فقیهى که نتواند حدود و ثغور موضوع و تصویر درستى از آن را تبیین کند حکم مورد استنباط او هیچ ثمره اى نخواهد داشت و گرهى را نخواهد گشود و معلوم نیست حکمى بر صواب باشد.
امروزه میدانیم هزاران مسأله مستحدثه اى که در زمینه مباحث اجتماعى و نیازهاى حکومتى در مقابل حوزه ها و علماى دین مطرح گشته بر موضوعاتى استوار است که ترسیم تبیین حدود آن به صرف مراجعه به تبادرات ذهنى و یا استفاده از تعاریف روزنامه اى یک منبع به هیچ روى امکان پذیر نیست و چه بسا همین تنقیح نبودن موضوعهاى مورد نزاع اختلافها و تعارضها را در بسیارى موارد موجب گشته است.
از این روى شناخت دقیق یک موضوع اجتماعى که معمولاً در لسان مباحث علوم انسانى بیان شده و در تحقیقات این علوم حدود و ثغور آن از هم جدا گشته تنها از راه مراجعه به این علوم درخور دستیابى است.
مگر آن که گفته شود خودمان تحقیقات مستقلى خواهیم کرد و موضوعهاى اجتماعى جدید را بر اساس تعریفها و دیدگاههاى جدید تبیین و ترسیم خواهیم کرد که روشن است این مطلب چیزى جز بناى یک علوم انسانى جدید نیست و البته این چنین بنایى باز بدون ارتباط با علوم انسانى موجود درخور تحقق نیست.
پنج این که: یکى از وظایف مجتهد بویژه ولى فقیه شناخت مصادیق و برابر ساختن موضوعات محکوم علیه بر مصادیق است.
مجتهد و بویژه ولى فقیه نمى تواند بگوید من حکم کلى را گفتم خودتان بروید مصداق را کشف کنید. چه بسا تعیین دقیق مصداق نکردن و سپردن این وظیفه به دیگران اساس جامعه اسلامى را بر مسیر نادرستى قرار دهد.
مجتهد و ولى دست کم به عنوان یک فرد عادى ناچار از تشخیص مصداق و تنزیل حکم بر آن هستند.
به هر حال این بار از دوش آنان برداشته نخواهد شد.
روشن است که تشخیص مصداق بدون استفاده از ابزار کاربردى آن یعنى علوم اجتماعى امروز ممکن نخواهد بود مثلاً عملکرد پیچیده اقتصادى شرکتهاى چند ملیتى و موضوعهاى گوناگون و مصادیق بسیارى که در این میان است چگونه بدون استفاده از مباحث اقتصادى مربوط و یا بدون شناخت نظام سیاسى جهان درخور تبیین است؟ و همین گونه عملکرد گسترده نظام بانکى در نظام اسلامى و بسیارى مسائل گوناگون دیگر آیا بدون مطالعات و بررسیهاى کافى در زمینه علوم و مباحث مربوط به آن قابل تجزیه و تحلیل و تعیین موضوع و مصداق خواهد بود؟.
6. ماحتى در طرح دیدگاهها و آراى دینى نمى توانیم بى توجه به مباحث علوم انسانى و شِهات آنها عمل کنیم. در ابتدائى ترین رأى و اندیشه دین آنجا که در تحقیقات آکادمیک این علوم سخنى آمده و شبهه اى وارد گشته لازم است ابتدا آن شبهه مورد توجه و سپس نقد و بررسى قرار گیرد و آن گاه اندیشه و نظر دینى بیان گردد. بدون توجه و درنگ به این زمینه نه تنها بحث پربار و پرفایده اى نخواهیم داشت بلکه حتى دوستان و شنوندگان قضیه را هم اقناع نتوانیم کرد. اقناع و حل مشکلات شنوندگان ما که نسل مسلمان امروز را تشکیل مى دهند ارتباط تنگاتنگى با پاسخ یافتن شبهه هایى که در ذهن آنان از سوى این علوم شکل گرفته دارند.
7 ـ یکى از راههاى مقابله با دشمن شناخت دقیق حرف و سخن او و تشخیص موضع و جایگاه کلام او و سپس استفاده از متد بحث در همان سخن و تبیین ناسازگاریها و ناهماهنگى ها در آن کلام است. بسیارى از بحثها وقتى ریشه یابى و تحلیل مى گردد معلوم مى شود در اساس بى ربط با سخن متکلم بوده یعنى یا موضع و جایگاه کلام او تشخیص داده نشده و یا با متدلوژى مربوط به آن بحث آشنایى کافى وجود نداشته و تنها در ذهن خود مطلب را به گونه اى فهمیده و با همان معیارها و مبانى ذهنى خود به نقد و رد آن
پرداخته است و طبیعى است چنین نقدى راه به جایى نخواهد برد جز این که مشکل روانى و ذهنى شخص ناقدرا بر طرف سازد.
و اما این دو مقام یعنى شناخت دقیق سخن و حرف و استفاده از روش و متدلوژى بحث خصم ما یعنى غرب مجهز به فرهنگ و علم تجربى معاصر چگونه ممکن است؟ آیا دیدن دقیق مباحث بررسیهاى آنان و مطالعات جامع و کامل نسبت به سخن و ادعاى آنان جز از راه مراجعه به آراء و اندیشه هاى آنها در شاخه هاى مختلف علوم انسانى این عصر که ثمره مطالعات و تحقیقات آنان است امکان پذیر خواهد بود؟
و اگر چنین نشد چگونه در عرصه فکرى و فرهنگى به رویارویى آنان خواهیم رفت؟ و در اصل چه ادعایى مى توانیم داشته باشیم؟
5. شکل نظام مدیریت
به نظر میرسد چارچوبه اى که رهبر معظم انقلاب به عنوان شکل جدید مدیریت حوزه پیش بینى کرد اصولى و قابل قبول است و شاید هر تشکیلات علمى مولد و یا هر نهاد اجتماعى فرهنگى یا غیر فرهنگى اجزاء و عناصر طرح شده در چارت یاد شده را با خود دارد و جدا کردن آنها نیز در شکل ارائه شده حاصل تجربیات ارزشمند و قابل اتکایى است که شاید نیازى به توضیح نداشته باشد.
لکن در برخى جزییات درخور درنگ و بررسى بیشترى است.
آنچه در طرح یاد شده آمده وجود یک شوراى سیاستگذارى بدون نقش اجرائى در رأس تشکیلات و دفتر طرح و برنامه به منظور تدوین طرحها و شیوه هاى اجرایى سیاستها و خطوط کلى مصوب در شوراى سیاستگذارى تحت نظر شورا و یک مدیر اجرایى به منظور اجراى طرحها و برنامه هایى که به تصویب شورا رسیده و به مدیریت ابلاغ گشته زیر نظر مستقیم شورا و نیز معاونتهاى مختلف به منظور تقسیم کار اجرایى و انجام بخشهاى مختلف کار زیر نظر مستقیم مدیریت را پیش بینى مى کند.
و اما نکته نخست مورد پیشنهاد این که لازم است شوراى سیاستگذارى از پنج گروه تشکیل گردد:
1. نمایندگان ولى فقیه که بازتاب دهنده نیازها و صلاحدیدهاى حکومت در مسیر حرکت حوزه هاست.
2. نمایندگان مراجع بزگ که دیدگاهها و آراء مرجعیت را بین مى کنند.
3. نمایندگان جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و دیگر شهرستانها.
4. طلابى که نمایندگى فضلاء و طلاب حوزه را دارند.
5. چندتن از متفکران و نویسندگان مشهور که به انتخاب عموم حوزویان در شورا حضور مى یابند.
به نظر مى رسد این چنین ترکیبى بهتر بتواند مبین نظرات و آراء واقعى جامعه حوزوى ما و نیز دردها و نیازمندیهاى فکرى ـ فرهنگى امت اسلامى و راههاى صحیح رسیدن به آن در حوزه باشد.
البته داشتن آراى مساوى هر یک از این پنج گروه با گروه دیگر و نبودن اولویتى از حیث قدرت تصمیم گیرى تضمین کننده نقطه نظر فوق خواهد بود.
شوراى یاد شده وظایفى مانند: تعیین اهداف و خطوط کلى و استراتژیهاى زمانمند تعیین اعضاى دفتر طرح و برنامه بررسى و تصویب طرحهاى دفتر و ابلاغ آن به مدیریت و تعیین مدیر اجرایى و نظارت بر حسن اجراى برنامه ها را به عهده خواهد داشت.
نکته دوم در مورد معاونتهاست. چهارده معاونت مجزا و مستقل که زیر نظر مدیر کل عمل مى کند پیشنهاد مى شود:
1. امور آموزشى
2. تحقیق و پژوهش
3. تبلیغ
4. اقتصاد و معیشت
5. آمار و گزینش
6. مشاوره و راهنمایى طلاب
7. نظارت و کنترل اخلاقى
8. امور پرورش فیزیکى.
9. امور حوزوى شهرستانها
10. امور حوزوى خارج از کشور
11. روابط عمومى و ارتباطات
12. حقوقى و قضایى
13. ادارى ـ مالى
14. تدارکات و تأسیسات.
هر یک از معاونتهاى بالا شرح وظایفى خاص خود را داشته و مستقل از یکدیگر عمل مى کنند و البته هریک از آنها مى توانند طرحها و دیدگاههاى خود را که در حین کار بدان مى رسند در اختیار مدیر کل قرار دهند و مدیر نیز در شکل برنامه پیشنهادى در شوراى سیاستگذارى مطرح سازد.(تصویر شماره 4 در پایان مقاله)
7. زمینه هاى انحراف یا خنثى شدن امر تحول و یا خطرات و موانع احتمالى.
این بحث از عمده ترین بحثهایى است که دلسوزان حوزه و پیگیران امر تحول مى بایست مورد نظر و توجه قرار دهند.
در اصل هر جریان اجتماعى در شروع حرکت از بساطت و اصالت خاصى برخوردار است لکن در ادامه راه است که دچار بحرانها و تنشها و انحرافهایى از اصول اهداف و روشهاى مورد نظر اولیه مى شود ودر لابه لاى فشارها و جبرهاى متفاوت به مسیرى ناخواسته کشیده مى شود.
این انحراف و چالش یا ناشى از عدم شناخت و سنجش و پیش بینى درست رهبران و جلوداران آن حرکت و یا ناشى از کم تجربگى و بى تجربگى آنها در عمل و یا ناشى از دسیسه و توطئه و توفیق دشمنان و مخالفان آن جریان مى تواند باشد.
به هر حال به رسم شروع در این بحث و به سهم این مقال برخى زمینه ها که مهم به نظر مى رسد یادآورى مى شود:
1. ساده انگاى در امر تحول و عدم برخورد جدى با مسأله یاد شده و در نتیجه گرایش به تغییر و دگرگونى شکل و صورت بدون تجدید نظر در محتوا مبانى و اصول اولین خطرى است که متوجه نهضت تغییرو تحول نظام حوزه میباشد.
هر دگرگونى و یا اصلاح ساختار اگر به دنبال تغییر اصول و مبانى رایج قبلى در نگرش نسبت به مسأله و روشهاى جارى صورت گیرد و در پى بنیان مبادى و اساس تازه صورت پذیرد تحقق تغییر و دوام آن مى تواند مورد ادعا واقع شود لکن اگر تغییر تنها در سطح شکل و صورت مورد نظر باشد و مبانى و اصول مورد تردید و بازبینى قرار نگیرد حتى تحقق تغییر هم نمى تواند مطرح گردد که اشکال متفاوت بر مبناى واحد اهداف و نتایج مختلفى نخواهند داشت.
2. در نظر نگرفتن راه بازنگرى و اجتهاد که در نتیجه با تحقق یافتن یک شکل ثابت اولیه اصالت به همان شکل داده خواهد شدو هیچ تغییر و ترمیمى مورد انتظار واقع نمى گردد.
اجتهادپذیرى و تجدید نظر از اصول و معتقدات فقها تشیع بوده است که این امر در همه زمینه ها درخور گسترش است.
هر بنیانى که نهاده مى شود اگر از ابتدا راه دگرگونى و اصلاح مجدد آن پیش بینى شود و سردمداران حرکت شکل اصلاح شده را صورت نهایى و حرف آخر تلقى نکنند امکان رشد و اعتلا و ترمیم کاستیها وجود خواهد داشت لکن اگر بنیان به وجود آمده شکل ایده آلى و گاه مقدس به خودگیرد و از هرگونه نقص و پیرایه مبرا تلقى شود اضمحلال و تزلزل آن از همان ابتدا رقم خورده و در برخورد با نخستین مشکلات از هم فرو خواهد ریخت.
3. شتاب زدگى و نبود درنگ کافى در تغییرات و جایگزینیها در مراحل طرح مدیریت و اجرا آفت دیگرى است که امر تحول را تهدید مى کند.
اگر به ضرورت امر تحول رسیده باشیم و اگر فورى بودن آن را لمس کرده باشیم باز هم نمى توانیم و نباید به تغییرى شتاب زده و بدون مطالعه و محاسبه کافى در جوانب مختلف
قضیه تن در دهیم; زیرا بردبارى در هر حرکتى امرى است که ما را از غلطیدن درورطه ها و چاله ها برحذر مى دارد گرچه در ابتدا علم به آن نقاط کور نداشته باشیم. اما شتاب زدگى حتى در صورتى که علم به نقاط کور و ویرانگر داشته باشیم چه بسا ما را در بستر چالشها بنشاند.
4. آرمان گرایى و ایده آل نگرى بدون توجه به واقعیتها موانع و ابزار موجود و در دسترس و در نتیجه غلطیدن به شعارگرایى بدون شعور و بدون امکان عمل مطابق از دیگرا مورى است که لازم است مورد توجه قرار گیرد.
احساس عمیق ضرورت تحول و درک سرعت زمان و درک کندى بى حد و حصر ما نباید ما را به وادى تمرکز بر ایده آلها و مدینه هاى فاضله غیر قابل دسترس بکشاند. توجه به واقعیتهاى موجود موانع راه و ابزارى که مى تواند در دسترس قرار گیرد در ترسیم طرحها و هدفهاى کوتاه مدت و بلند مدت نقش اساسى را ایفا مى کند.
5. عوامل روان شناختى و عناصرى که به صورت غیر مستقیم و ناخودآگاهانه ممکن است در جریان امر تحول تأثیر گذارد و آن را به انحراف کشاند بسیار مورد توجه درنگ و مراقبت است که در این جا به پاره اى از آنها اشاره مى شود:
الف. شخصیت زدگى: عظمت و طهارت هیچ شخصیتى نمى تواند مانع پذیرش حق و حقیقت که بر اساس منطق و متد خاص درخور بررسى و نفى و اثبات است گردد از این روى نباید به جاى کلام و منطق یک شخص شخصیت وى را در مقابل دیگر اشخاص قرار داد.
ب. سنت زدگى: تحقق و رواج نوعى از سنتها رسوم و شیوه هاى خاص در برهه اى از زمان نمى تواند سبب حق بودن و قداست آن سنتها شود مگر آن که بر دلیل و استناد محکمى از عقل و یا شریعت استوار باشد. که آن گاه حق بودن خود را از آنها خواهد داشت.
ج. عوام زدگى: معتقد بودن عوام یک قوم و مقدس ما بان یک دین که تنها به دلیل انس و علقه خود به مفاهیم و روشهایى نمى توانند شکل دیگرى را باور کنند نباید صاحب
نظران و پرچم داران یک نهضت را تحت تأثیر خود قرار دهد. مدارا کردن با آنان و دلخوش داشتن آنان مى تواند با توجیه و روشنگرى و مقاومت د ر برابر آنان و استوارى در سنگر حقیقت جا عوض کند.
د. اکثریت زدگى: اگر اکثریتى بر مسیرى رفتند که حق بر خلاف آن مسیر بود این امر سر سوزنى از حق بودن حق نمى کاهد و ذره اى برنادرستى و ناحق بودن اکثریت نمى افزاید چنانکه حضرت امیر(ع) مى فرماید:
(لاتستوحشوا فى طریق الهدى لقله اهله. فان الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصیرٌ وجوعها طویلٌ.)
البته ممکن است در موارد عدم تشخیص حق فهم اکثریت عقلا و علماى یک قوم معیار قریب بودن به صواب و حق قرار گیرد. ولى آن جا که دلیل محکم و مستند درخور اتکایى براى صاحب نظران یک مکتب در راهى وجود داشت تبدیل مخالفان به اکثریت هیچ مفهومى نخواهد داشت.
6. عناصرى که به دلیل رایج شدن نوعى جریان علمى خاص در پى عوامل مختلف کل جریان تحول را ممکن است تحت تأثیر قرار دهد مانند فقه زدگى فلسفه زدگى علم زدگى که البته این نیز مى تواند مصداقى از همان سنت زدگى باشد.
هر یک از آفتهاى بالا زمینه اى براى انحراف حوزه مى تواند باشد و یا بعضى از آنها بوده است. این که فقه را مطلق کنیم و با تعمیم جایگاه آن آن را در مسند مقوله هاى فرهنگ اقتصاد سیاست و هنر مثلاً بنشانیم این که فلسفه را بزرگ کنیم و آن را مبداء و مقصد و معیار سنجش هر تفکرى قرار دهیم و این که علم تجربى را اصالت دهیم و در صدد برابر ساختن همه چیز با آن برآییم همه اینها و مانند اینها محط لغزش و پرتگاه سقوط ما مى تواند باشد.
باید این فرض را باور کنیم که اسلام در ابعاد گوناگونى نظر دارد و نظامات مختلفى را از معارف و عقاید تا نظامات اخلاقى فرهنگى اقتصادى سیاسى حقوقى و جزایى به بحث مى کشد و صرف پرداختن به یک جنبه و یا اصالت دادن به یک بعد ما را از ابعاد دیگر
بى نیاز نمى کند.
7. غفلت و بى توجهى به امکانات حاضر و نقاط قوت موجود و نابودى آنها مهلک دیگر است.
در اصل نفى کلى ناشى از افراط آدمى است همان گونه که اثبات کلى ناشى از تفریط است. هر مجموعه اى که به دست بشر به وجود آمده آکنده از ضعفها و قوتهایى است که باید ضعفها شناخته و بر طرف گردند و قوتها حفظ و تقویت شوند.
چشم پوشى از امکانات و قوتهاى موجود و یا برخورد نابخردانه با آنها در واقع اسراف و به هدر دادن آنهاست و چشم بستن به ضعفها و کاستیهاى آشکار و پنهان موجود تنها معرف حماقت یا تجاهل آدمى مى تواند باشد.
8. مسأله دیگر غفلت و یا کم توجهى به لزوم حاکمیت اصل اساسى تهذیب و تربیت اخلاقى نیروى حوزوى در مرحله گزینش در مرحله ارتقاء مراحل و مدارج و در روشها اصول و اهداف و یا در واگذارى و اعطاء پستها و مناصب و حقوق افراد است.
اصل فوق اگر حاکم بر ذهن و ضمیر دست اندرکاران امر حوزه نباشد در پایان راه جز مجموعه اى از نیروهاى بى ثمر و بى اثر گرچه محقق و فاضل به بار نخواهد آورد و این بحثى اساسى است که ریشه در محوریت مفاهیم ایمان تقوا احسان و سایر مفاهیم متعالى انسان سازى در مکتب انبیاء دارد که لزومى به توضیح بیش از این ندارد.
9. نبود توجه کافى به لزوم ایجاد مکانیزم آشنایى با قرآن و وحى سنت سیره و سایر منابع معرفت دینى در مسیر آموزش حوزوى است.
حوزه یک جامعه علمى آزاد نیست بلکه یک جامعه علمى دینى آن هم مبتنى بر دین اسلام و مکتب حیات بخش تشیع است.
این بسیار محل تأسف است که شخصى دوره آموزش حوزوى را طى کند بدون این که آشنایى و انس کافى با وحى و دیگر منابع معرفت دینى یافته باشد.
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان مى نویسد:
(در حوزه امروز طلبه مى تواند از ابتدا تا مرحله اجتهاد را پشت سر بگذارد بدون آن که نیازى
به قرآن پیدا کند.)
و این مطلب از نکات تأسف بار زمان ماست. چگونه ممکن است عالم دینى تربیت کنیم بدون آن که آشنایى کافى با معارف و منابع دست اول و اصیل دینى داشته باشد؟
چگونه شخصى ملبس به لباس مقدس روحانیت مى گردد بدون آن که از معارف و حقایق دین بهره اى برده باشد؟
آیا این مسأله جزبه بى اعتبار ساختن این صنف در خارج و تزلزل و بى بنیه گشتن آن در داخل خواهد انجامید؟
آیا محجوریت و ترک قرآن در بین پیروان اهل بیت مورد لعن رسول(ص) نخواهدبود؟
10. یکى از نقاط ضعف روحانیان اهل تسنن که معمولاً توسط متفکران و مصلحان مورد انتقاد بوده مسأله وابستگى اقتصادى و در نتیجه سیاسى آنان به حکومت بوده است.
این مسأله گرچه آنان را در مقابل توده ها و عوام ناس به نوعى مستقل و مختار مى سازد و انتقاد برخورد و اصلاح و برخلاف میل توده ها و یا مقدس ما بان عوام حرکت کردن را ممکن مى سازد لکن در عوض قدرت هر گونه برخورد اصلاح گر و یا تغییر دهنده در مقابل حکومت را از آنان مى گیرد و در واقع آنان را عامل سیاستهاى مورد اجراء توسط حاکمیت وقت مى گرداند.
در برابر روحانیت تشیع از این جهت همواره مستغنى از حکومت بوده و از این روى در آن جا که مى خواسته و یا زمینه ها فراهم گردیده قادر به موضع گیرى در هر سطح در مقابل حکومت حتى تا حد تحریم و مقابله بوده است و البته متأسفانه به دلیل وابستگى مالى به مردم و در واقع گروههاى خاصى از مردم ناچار به مماشات و ملاحظه کارى در مقابل خواسته ها و نظرات آنها و در نتیجه کوتاه آمدن از آنچه به حق و ضرورى تشخیص مى داده بوده است. چنانکه در خاطرات آقاى بروجردى و نیز در برخورد حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى در ایجاد رشته زبان خارجه در حوزه به تمثیل آمده است این مسأله تا به دان جا ادامه مى یافت که بحث عوام زدگى در مرجعیت تشیع به عنوان یک آفت مهم مطرح مى شد چنانکه حضرت امام نیز مسأله خطر متحجران و مقدس ما بان که طیف فکرى
وسیعى را تشکیل داده و افکار و آراء علما را نیز تحت تأثیر قرار مى دهند اکیداً گوشزد مى کند.
از این روى بسیار مهم است که در این مرحله بازنگرى و اصلاح نه تنها متوجه آفت امکان وابسته شدن اقتصادى و یا سیاسى حوزه به حکومت و یا برخى جناحها در حکومت باشیم و به طور اکید مراقبت کنیم تا در چنین ورطه اى قرار نگیریم بلکه سعى در اینجا نظام اقتصادى آزاد و غیر وابسته به توده ها داشته باشیم تا زمینه سازى استقلال اقتصادى و سیاسى روحانیت تشیع از عوام مردم و در نتیجه رها شدن از تقیدات و سنتهاى دست و پاگیر و آراء و دیدگاههاى غیر مجتهدان صاحب رأى را فراهم سازیم.
البته این به معنى ایستادن در مقابل حکومت و ملت نیست بلکه به معنى استقلال از اعمال نظر و نفوذ آنها در عین حمایت و تأمین نیازهاى آنهاست.
11. یکى از آفتهاى مهم عموم تشکیلات زمان ما حاکمیت روابط به جاى ضوابط و از بین رفتن اصول و معیارهاى معقول و مستند ارزش گذارى و سنجش در سطوح مختلف آن تشکیلات است.
پیوندهاى قوم و خویشى روابط دوستانه معرفى و توصیه ویران کننده ترین ضوابطى است که جایگزین ضوابط و معیارهاى معقول گردیده است.
حتى مجامع علمى ما متأسفانه از این بلا برکنار نبوده و چه در مرحله گزینش و چه در ارتقاء مدارج و یا تخصیص امکانات و تعلق امتیازات آلوده حاکمیت ارتباطات و نور چشمى گراییها بوده است.
اگر ما بخواهیم حوزه نیرومند و پولادینى بنا کنیم که رشد مستمر بیابد و از فرو افتادن در ورطه فساد و هلاکت در امان بماند و نیروها و عناصر دلگرم و امیدوارى بپروراند چاره اى جز مراقبت شدید و اکید در جهت حفظ حاکمیت اصول و ارزشهاى معقول و دینى بر همه سطوح آن نداریم. در مرحله گزینش در تخصیص امکانات در واگذارى پستهاى داخلى در توضیح سهمیه ها و امتیازهاى خارجى و دیگر مراحل تنها چارچوبها و ضوابط تعیین شده و مورد پذیرش مى تواند تعیین کننده باشد وگرنه در این تجدید بناى جدید راهى به جز
مسیر بروکراسیها و سازمانهاى ادارى هم عصر خودمان نخواهیم رفت.
12. جزم اندیشى و انتقاد ناپذیرى در مراحل مختلف کار از دیگر مسائلى است که مى تواند ما را دچارو مبتلا سازد.
اسلام دین عصبیت و جمود نیست مکتبى که از منطقى قوى و استوار برخوردار باشد از تضارب و تقابل با آراء و نظرات دیگران و کشاکش دهر هراسى به خود راه نمى دهد; زیرا نه تنها آن را سبب تضعیف خود نمى داند بلکه به گونه اى آن را تقویت کننده و اصلاح گر مى شمارد.
بناى رفیع حوزه ما اگر بر اساس تضارب آراء شور و مشورت و همفکرى همه جریانها و عناصرى که در سرنوشت مشترکشان خود را سهیم مى دانند بنیان گردد به طور قطع به آسانى به سستى و زوال نخواهد گرایید لکن اگر بر اساس یک سو نگرى و احکام از پیش تعیین شده بدون توجه به آراء و دیدگاههاى دیگران مسائل شکل گیرد ناگزیر سامان مناسبى نخواهد یافت.
از این روى وجود سعه صدر و تحمل بسیار در دست اندرکاران و مجریان و ایجاد مکانیزم بررسى و نقد انتقاد کارهاى انجام شده و طرحهاى در دست اجرا از اصولى ترین نیازهاى اولیه مجموعه جدید است.
13. رخنه و نفوذ فرصت طلبان چاپلوسان و افرادى که در اصل باور و اعتقادى نسبت به اصل جریان تحول و یا وسعت و دامنه مورد نظر اکثریت پشتیبان جریان تحول ندارند از آفتها و بلاهاى مهمى است که ممکن است گریبان گیر جریان فوق گردد.
در اساس نهضتها و حرکتهاى اجتماعى پس از مرحله ویرانگرى و نفى گذشته در مرحله اثبات و سازندگى دچار نفوذ فرصت طلبان و ابن الوقتها که در کمین بوده و خود را مهیا ساخته بودند مى شوند و توجه نداشتن رهبران نهضت به این مسأله و برخورد شدید و قوى نکردن نسبت به این جریان سبب نزج و رشد آنها در بدنه تشکیلات قدرت و در نتیجه نومیدى نیروهاى مخلص و معتقد و کناره گیرى آنها از جریان مى شود و در نتیجه پس از مدتى مى بینیم همه آنان که به گونه اى در شروع حرکت و پى ریزى آن سهیم و داراى نقش
بوده اند برکنار مى روند و دسته هاى دیگرى که اعتقادى به این جریان نداشته و حاضر و به ایفاى نقش نبوده اند هدایت جریان را به دست مى گیرند و این مسأله نتیجه اى نخواهد داشت جز انحراف اساسى و اصولى جریان از مسیر اصلى و تعیین شده قبلى و قرار گرفتن در مسیر ناخواسته و حوادث به وجود آمده توسط دشمنان آماده و مسلح خارجى.
امید که در هر یک از این مقوله ها و مانند آنها تامل و توجه کافى صورت پذیرد.
پاورقى
1- ـ فلو لانفر من کل فرقه منهم طائفه لیفقهوا فى الدین ولینذروا قومهم اذا رجعو االیهم.