آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۳۱

چکیده

متن

خوشبختانه در سالهاى سازندگى و بالندگى پس از انقلاب اسلامى شاهد انتشار دایرةالمعارفهاى گوناگونى همچون دایرةالمعارف بزرگ اسلامى دایرةالمعارف تشیع و… هستیم که با چاپ هر یک برق شادى از چشمان فرهنگ دوستان مى جهد و نهال امید شکوفا مى گردد.
شروع و به انجام رساندن چنین کارهاى بزرگ مردان سترگ و اراده هاى آهنین مى طلبد که بحمدالله والمنه پیدا شده است ولى انجام کارهایى با این گستردگى خالى از ایراد و اشتباه نخواهد بود. از آن جا که چنین کتابهایى کتاب مرجع هستند بر آگاهان لازم است موارد خطا را گوشزد کنند تا این گونه کتابها اصلاح شوند و باعث انحراف عقاید و حقایق نگردند. به همین دلیل حقیر که مدتهاست در مورد اهل حق تحقیق مى کنم و تقریباً همه کتابهاى آنان را مطالعه کرده ام و از نزدیک با این فرقه آشنا هستم با مطالعه مقاله اهل حق در دایرةالمعارف تشیع ج610/2 ـ 614 برخود فرض دانستم دست به قلم برده و خطایى کاملاً روشن را یادآور شوم.
در این کتاب نویسنده مقاله حدود سه صفحه ونیم راجع به اهل حق قلمفرسایى کرده و در پایان مقاله صفحه613 این فرقه را به سه گروه تقسیم مى کند و گروه سوم را به عنوانِ اهل حقهاى مسلمان که داراى مذهب امامى اثنى عشرى هستند معرفى مى کند و مى افزاید:
(این گروه در اواسط قرن نوزدهم به کلى در اقلیت قرار گرفته بودند ولى با پیدایش حاج نعمت الله که یکى از پیشوایان و مقتدایان اهل حق زمان خود بود از انزوا بیرون آمدند (حاج نعمت الله جیحون آبادى مُکرى متوفاى 1298ش.) از وى کتاب حق الحقایق یا شاهنامه حقیقت1 تاکنون چند بار به چاپ رسیده است…. اهتمام وى به نوشتن اصول و مبانى عقیدتى اهل حق باعث شد گروه اهل حقهاى مسلمان از اقلیت خارج شوند. بعدها فرزندش حاج نور على الهى (1274 ـ 1353ش) که احاطه کامل به علوم دینى و مرام اهل حق داشت به علت سالها تحقیق و ضمناً دسترسى به تمام کلامهاى اهل حق و منابع دست اول توانست این مرام را به طریق محققانه معرفى نماید و در نتیجه انتشار کتابهاى تحقیقى او: (برهان الحق ومعرفت الروح وغیره) وضع گروه اهل حقهاى مسلمان رونق گرفت به طورى که امروزه در همه نقاط جهان پیرو دارد.)
در همین صفحه نوشته است:
(اهل حقهایى که خود را مسلمان و تابع قرآن مى دانند معتقد به سیر کمال و معاد هستند و تناسخ و حلول را مردود مى دانند در حالى که گروههاى دیگر اهل حق خود را تناسخى معرفى مى نمایند.)
گروه دوم را على اللهى نامیده و نوشته است:
(این گروه شامل تعداد بسیارى از طایفه هاى اهل حق مى شود. اینان تصور مى کنند حضرت على(ع) جسماً و ذاتاً خداست. دین خود را جدا از اسلام مى دانند و واجبات شرعى را قبول ندارند. اکثر على اللهیها مرام خود را به نام دین یارى مى خوانند و خود را طایفه سان یا یارستان نیز معرفى مى نمایند.)
این جانب معتقدم یا نویسنده مقاله على اللهى است که خواسته با تغییر نام همچنان عقاید خود را حفظ کند همچنانکه سران این گروه در طول قرنها با تغییر نام و مخفى نگهداشتن عقاید خود با ترفند سرّ مگو! عده اى را کورکورانه به دنبال خود کشیده اند.
و اگر على اللهى نباشد شخصى بسیار بى اطلاع بوده است; زیرا اگر کتاب نعمت الله جیحون آبادى (شاهنامه حقیقت) را که به فارسى نوشته شده است یک بار مطالعه مى کرد (کتابهاى دیگر این گروه به زبان کردى و… است.) این گونه سخن نمى گفت. در جاى جاى همین کتاب که نویسنده ادعا دارد: (اهل حقهاى مسلمان را از انزوا و اقلیت رهانیده) تناسخ حلول و خداخواندن حضرت امیر(ع) از ارکان اصلى این فرقه به شمار آمده است. ما در این جا جهت اختصار تنها به نمونه هایى اشاره مى کنیم:
تناسخ
پس از این که خدا هفت نفر معروف به هفت تن را خلق مى کند پس از مدتى آنان از خدا تقاضاى همدم مى کنند خداوند در جواب مى گوید: من هم با شما موافقم ولى به شرط آن که شما هم به شکل و شمایل مختلف در زمانها و مکانهاى متفاوت وجود پیدا کنید:
زمانى چو بگذشت زان روزگار
همان هفت تن بود طالب بیمار
پس آنگه خداوند با هفت تن
بفرمود اى عندلیبان من
شنیدم به خوبى همه رازتان
شوم نیز من هم به دمسازتان
اگر میل دارید بگلزار حق
بچینید گلها ورق در ورق
بباید کنید عهد با من کنون
به قامت بپوشید چند جام و دون2
بنوشید بر کام زهر زمان
بگردید در دهر در هر مکان
گهى با گدایان گهى با شهان
بباشید در دون گردش کنان3
در جاى دیگر مى نویسد: حتى باید به شکل جن و خزنده و پرنده… درآیید:
گهى با نکویید گه با بدان
به هر جا کنم مر شما امتحان
زجن و زانس و دد و مور و مار
ز وحش و زطیر و زحیوان کار
به آنچه خدا خلق کرده به دون
درآیید در حالت گوشت و خون4
علاوه بر این که در جاى جاى کتاب صحبت از تناسخ است در یک بخش تناسخ را مستقلا مطرح و استدلال به لازم و حتمى بودن آن مى کند و مى گوید هر کس باید به
هزار شکل به جهان بیاید و برود تا در هزار و یکمین مرتبه به جاودانى برسد.
کس تا هزاره نسازد تمام
نبیند وصال بقا را بکام5
نه آن است احکام شرع مبین
که واژونه گویند ارکان دین
بگویند هر کس بمیرد به دهر
گناه کار باشد رود در سقر
هر آن کس که نیک از جهان بگذرد
خداوند او را به جنت برد
دگر نیز گویند در هر زمان
کسى گشته تولیدهى بود آن6
نبوده زپیش و زپس در جهان
نیاید به دنیا دگر آن روان
دگر هر که یک مشت کوبد بکَس
بباید خورد آن یکى مشت پس
اول آدمى در زمین کاشته
ز نیک و زبد هر چه برداشته
بیابد دگر بر زمین حاصلش
برد کشته خود بر آن منزلش
سزاوار نبود کسى در زمین
به دنیا نموده گناه این چنین
خداوند به عقبى و از آسمان
محاسب شود بر همه عاصیان
کجا عادل است و کجا دادگر
که یک مشب صدمشت کوبد به سر7
در این ابیات فقط یک بار به جهان آمدن و رفتن به بهشت یاجهنم را خلاف ارکان دین مى داند و مى گوید در همین دنیا باید نتیجه عمل خود را ببیند. نمى شود در این جهان گناه کند و در جهان دیگر به حساب او رسیدگى شود یا در زمین کشت کند و در آسمان درو نماید! استدلال دیگرش بر وجود تناسخ مریض شدن افراد نابالغ است.
دگر دون به دون گر نباشد به کار
چه کرده پس آن طفل بى کار و بار
به صد گونه امراضها در بدن
شود مبتلا سخت در این وطن
نکرده گناه ار کسى در جهان
ببیند خطر نیست عدلى در آن8
دلیل دیگرش این است: افراد خوبى را مى بینیم همیشه تهى دست و غمگین هستند و این نیست مگر به خاطر این که در دوره قبل گناه کار بوده اند. پس اگر تناسخ نباشد خداوند عادل نخواهد بود:
اگر دون به دون در زمان نیست راس
خداوند کجا عدل او در کجاست
دگر آن کسى هست نیکو عمل
گرفتار باشد به دست اجل
همیشه تهى دست و محزون نبود
یقین از مکافات آن دون بود
که در دون پیشین گناه کرده است
هر آن کاشته حال او برده است9
حلول
مى گویند خداوند به صورت بسیارى از رهبران این فرقه بر روى زمین ظاهر شده است. در این جا تنها داستان شاه خوشین (مبارک شاه) بیان مى گردد. در صفحه 274 کتاب مى نویسد:
(خداوند قبل از این که در شاه خوشین حلول کند به صورت شاه رضا در هندوستان بود.)
حکایت کنم از جهان کبریا
چو شد غیب زآن جامه شاه رضا
زجام خوشین شاه برون آمدى
چو خور در لرستان نمایان شدى
نهان گشت در هند چون کبریا
ز پس در لرستان بزد بارگاه
سپس داستان را چنین ادامه مى دهد:
(چون سلطان دین حیدر ذاتش از معدن سرّ بیرون آمد (على از جسم شاه رضا بیرون آمد) دخترى باکره و زیبا به نام ماما جلاله از ایل لرستان را انتخاب مى کند و دختر از ذات خدا حامله مى گردد و چون ایل از مکانى به مکان دیگر کوچ مى کند ماما جلاله از ایل عقب مى ماند که ناگهان سه تن به نامهاى کاکاردا قاضى و خداداد به فرمان حق به دیدن او مى آیند. ماما جلاله از آنها مى خواهد او را برگاو سوار کرده و به ایل برسانند اما آنها پاسخ مى دهند: چون ذات خدا سنگین است ما نمى توانیم تو را بر گاو سوار کنیم.)
گران است چون ذات آن کردگار
نداریم قدرت و را کرده بار
چه گاوى است قدرت کشد بار او
جهان مایل است بس به دیدار او
مخور غم ایا بانوى خوش لقا
گران گشت بارت زذات خدا10
پس از رسیدن ماما جلاله به ایل و وضع حمل اطرافیان نوزاد را به عنوان خدا سجده مى کنند.
جلاله از آن بار آزاد شد
ز دیدار آن طفل دلشاد شد
دوان آمدند تا بپابوس شاه
رسیدند کردند بروى نگاه
چو دیدند ذات جهان آفرین
نمودند سجده بروى زمین11
بعد از این که شاه خوشین بزرگ مى شود مى گوید: من خدا هستم و کاکا ردا هم او را سجده کرده و مى ستاید:
بفرمود من مظهر حیدرم
دگر ذات یکتایى آن داورم
ببینید ما را همه کل شى
کنم مردگان را به تقدیر حى
زجام على پس شده جلوه گر
شدم همچو خور طالع اندربشر12
چو کاکا ردا دید حى ودود
به روى زمین کرد او را سجود
خداوند هستى بما ها بجود
تویى خالق از هر چه بود و نبود
خدایى و پیغمبرى هم امام
سپاس از تو دارم به هر صبح و شام
تو خاوندگارى منم جبرئیل
به بنده شدى هادى و هم دلیل13
تویى شاه خوشین این زمان زین وطن
که بابندگانت بدارى سخن14
خدایى حضرت على(ع)
در صفحه هاى 204 و 205 مى گوید:
(وقتى پیامبر اکرم(ص) مى خواست به معراج برود شیرى راه را بر حضرت مى بندد. جبرئیل به حضرت پیشنهاد مى کند: نیازى به او بده تا راه را باز کند. پیامبر انگشترى خود را به شیر مى دهد و عبور مى کند. وقتى به آسمان مى رسد و مهمان خدا مى شود سفره اى جهت پذیرایى آماده بوده. دست خدا شبیه به دست حضرت على از پشت پرده ظاهر مى گردد و صدایى شنیده مى شود که: سهم ما را بده. حضرت سیبى را نصف مى کند و نیمى از آن را به او مى دهد. پس از مراجعت حضرت على به استقبال پیامبر مى رود و انگشترى با نصف سیب را به پیامبر مى دهد بدین طریق پیامبر در مى یابد على خداست.
هماندم محمد بشد با بصیر
شد آگاه از ذات شاه کبیر
هماندم محمد ببردش نماز
سپردى سرش را به آن بى نیاز15
محمد از آن گشت حاجت قبول
که بسپرد سر را به زوج بتول
گرفتى چنان دامن او به صدق
به اوصاف او اول آمد به نطق
بگفتا على اول و آخر است
خداوند در باطن و ظاهر است
جز حیدر نباشد به من کس خدا
که دیدم همه اوست در دو سرا
على گفت با احمد اى نیک رو
نکن کشف بر کس تو سرّ مگو
زمانى به خلوت رسول حلیم
به گفتا به آن ذات پاک کریم
گواهى دهم بر تو اى مرتضى
تو هستى به من درد و عالم خدا
امیدم چنان است روز جزا
ازاین بنده خود بباشى رضا16
از صفحه 236 تا 239 داستان نُصیر باحضرت على(ع) را بیان مى کند که نصیر به حضرت مى گوید: تو خدایى و حضرت پاسخ مى دهد: (کفر نگو) ایشان اصرار مى کند حضرت گردن او را مى زند سپس پشیمان مى شود و او را زنده مى گرداند اما نصیر از اعتقاد خود دست بر نمى دارد.
دوان آمد تا به نزد على
بگفتا خدایى به من منجلى
على گفت کن ترک این کفر را
از این گونه دیگر نکن ذکر را
نُصیر هم دوباره بگفتا چنان
که هستى خداوند بر انس و جان
على پس بزد تیغ بر گردنش
جدا گشت آن سر زملک تنش
بیفتاد در خاک غلطان شدى
ز پس مرتضى زان پشیمان شدى
دوباره نهادى سرش را به تن
نمودى ورا زنده در آن وطن
چنین تا به هفت بار در آن مکان
نصیر کشته شد حى شدى بعد از آن17
همى گفت با حیدر اندر زمان
خدایى به تحقیق در دو جهان
اگر صدهزاران کُشى بنده را
اگر صدهزارم کنى زنده را
تو هستى خدا و منم بنده ات
سر وجان فدا کرده اندر رهت18
بالاخره حضرت او را رها کرده و مى گوید:
(آزادى هر چه مى خواهد دل تنگت بگوى.)
زپس آن نصیر باهمه تابعان
شدند عبد حیدر به هر دو جهان
شد آزاد اهل نصیرى زپس
على شد بر آنها خداوند و کس
معافند بر درگه کبریا
اگر چه شوند غرق بحر گناه
نصیر گشت عبد على زین نشان
همى گفت با حیدر اندر زمان
تو شاهى و من بنده درگهت
نه من بلکه عالم بود بنده ات
دو گیتى تو ایجاد کردى بکان
تو هستى خداوند در هر مکان19
از آن پس نصیر گشت صاحب طریق
شدى قطب و سردار دین حقیق
حقیقت ز او گشت پس پایدار
دگر حجت است مر به آیین یار20
بنابراین با اظهار صریح نعمت الله جیحون آبادى مُکرى نُصیر مؤسس اهل حق (آیین یارى) است; لذا نتیجه مى گیریم فرقه هایى چون على اللهى حلولیه نُصیریه و کلاً غلات که نام آنها در کتابهاى فرق موجود است از بین نرفته اند بلکه با گذشت زمان تغییر نام داده و موجودیت خود را حفظ کرده اند و در قرون بعدى به نام یارسان (یارستان) واهل حق بروز و ظهور کرده اند و حالا هم دایرةالمعارف تشیع آنان را شیعه اثنى عشرى مسلمان و مخالف حلول و تناسخ معرفى مى نماید. اگر نویسنده مقاله این همه دم خروس بلکه دست و پا و سر خروس را دیده بود نمى باید قسمهاى نور على اللهى فرزند ناخلف جیحون آبادى را باور مى کرد.
پى نوشتها:
1. (حق الحقایق ـ شاهنامه حقیقت) حاج نعمت الله جیحون آبادى مُکرى (مجرم) با مقدمه دکتر محمد مکرى تهران 1345ش.
2. جامه بیرون آمدن روح از جسمى و با جسم دیگر متولد شدن.
3. (شاهنامه حقیقت) 43/ ـ 44.
4. (همان مدرک)48/.
5. (همان مدرک)176/.
6. (همان مدرک).
7. (همان مدرک)179/.
8. (همان مدرک)180/.
9. (همان مدرک)181/.
10. (همان مدرک)276/.
11. (همان مدرک)278/.
12. (همان مدرک)281/.
13. (همان مدرک)282/.
14. (همان مدرک)284/.
15. (همان مدرک)204/.
16. (همان مدرک)205/.
17. (همان مدرک)237/.
18. (همان مدرک)238/.
19. (همان مدرک)238/.
20. ((همان مدرک)239/.

تبلیغات