اخلاقوآزادیدرپرتوعدالت اخلاقی
آرشیو
چکیده
متن
پیرامون نقش عدالت در رابطة اخلاق و آزادی دو نظریة عمده وجود دارد:
نظریة نخست، عدالت را اصل حاکم بر رابطة اخلاق و آزادی میداند و نظریة دوم مبتنی بر آزادی فردی است که عدالت در آن نقشی ندارد.
نظر نخست مربوط به اسلام و اندیشمندان اسلامی است که برمبنای دخالت عدالت در رابطة اخلاق و آزادی بهعنوان اصل حاکم شکل گرفته و حکومت آن بهنحوی است که آزادی و اخلاق را تنظیم میکند؛ بنابراین نظریة عدالت درعینحال که صفتی از صفات اخلاقی است، بهعنوان اصل حاکم بر صفات دیگر اخلاقی نیز ایفای نقش میکند. تأثیر حکومت عدالت آن است که به هر قوه، آنچه را سزاوار آن است عطا میکند؛ ازاینرو باعث تنظیم آزادی در تمام قوا است. آزادی در محدودة تنظیمشده ازسوی عدالت، آزادی اخلاقی و مورد تأیید دین، عقل و فطرت است و اخلاق معتدل که اثر عدالت در اخلاق است، براساس رشدونمو همة استعدادهای انسان در تمامی ابعاد وجودیش شکل میگیرد؛ زیرا چنین اخلاقی بر مبنای نیازهای واقعی انسان به دور از هرگونه غرض دیگری قوام یافته و محور اساسی آن توحید است.
اما در نظریة دوم، عدالت در شکلگیری و تنظیم اخلاق و آزادی نقش ندارد. غربیها معتقدند که عدالت ضد سرمایهداری است و انسان تا هنگامی که گرسنه باشد، عدالتخواه است و وقتی که سیر شد، آزادیخواه میشود. این افکار از اندیشههای اومانیستی و سکولاریستی سرچشمه میگیرد که بر محور دنیاگرایی میچرخد و حیات مادی انسان را آنهم نه برای همه، بلکه برای سرمایهدار وجهة همت خود قرار میدهد. برای بررسی هر دو دیدگاه، نخست لازم است مفاهیم اخلاق، عدالت و آزادی ـــ تاآنجا که در محدودة بحث ما قرار داد ـــ روشن شود تا با اشراف بیشتری به اصل بحث بپردازیم.
اخلاق جمع خُلق است. دانشمندان علم اخلاق، خلق را به ملکهای نفسانی اطلاق میکنند که انسان در پرتو آن به آسانی آفرینندة کارهای نیک و بد میشود. این تعریف از اخلاق ـــ برخلاف تعاریف دیگر ـــ خلق را بر ملکات صفات نیک و بد اطلاق کرده است؛ ازاینرو طبق این تعریف خُلق، نه تنها شامل اخلاق نیک میشود؛ بلکه اخلاق بد را نیز دربرمیگیرد؛ این مزیت باعث جامعیت این تعریف بین تعاریف دیگر شده است.
مفهوم عدالت اخلاقی
آزادی با قضاوت «اصلی» در اخلاق تولید میشود که آن «اصل» در اخلاق ـــ که جمع خُلق باشد ـــ مشاهده نمیشود؛ زیرا گفته شد که خُلق افزون بر صفات نیک، صفات زشت و ناپسند را نیز شامل میشود؛ درنتیجه قضاوتی نمیتواند داشته باشد. این قضاوت از عمدة علم اخلاق نیز خارج است؛ زیرا علم اخلاق، دانشی است که به انسان کیفیت تحصیل ملکات خوب را میآموزد تا به آسانی کارهای نیک انجام دهد و از کارهای ناشایست بپرهیزد. روشن است که کیفیت تحصیل ملکات نیکو، امری مؤخر از شناخت ملکات خوب است؛ بنابراین شناخت ملکات خوب و درضمن آنها تعیین حدود پسندیده یا ناپسند آزادی در مؤلفهها و عناصر اخلاق ازسوی اصلی در نظام ارزشی اخلاق صورت گرفته است که این اصل بهعنوان یکی از فضایل اخلاقی، کار قضاوت را انجام نمیدهد؛ بلکه بهعنوان اصلی حاکم بر تمام فضایل اخلاقی قضاوت میکند و حدود آزادی را در عناصر و مؤلفههای اخلاق مشخص میسازد. آن اصل که نظام ارزشی اخلاق طبق آن دربارة آزادی قضاوت میکند، عدالت است؛ ازاینرو مفهوم عدالت اخلاقی، تنظیم قوا و صفات انسان برمبنای عقل، دین و فطرت شکل میگیرد.
برخی مفاهیم هرچند بدیهی بهنظر میرسد؛ اما چندان روشن و واضح نیستند و اندیشمندان تعریف یکسانی از آنها ارائه ندادهاند؛ ازجملة این موارد، مفهوم آزادی است. موارد بسیاری وجود دارد که برخی آن را از مصادیق آزادی میشمارند و عدهای دیگر عین اسارت میدانند و بهعکس مواردی را که برخی محدودیت میپندارند، برخی دیگر آزادی نام مینهند.
این مسأله سبب شده است که تعاریف فراوان و گاه متناقضی از آزادی ارائه شود: «اسپینوزا» میگوید:
«انسان آزاد کسی است که تنها به موجب حکم عقل زندگی کند.»
«لایب نیتس» میگوید:
«آزادی، خودانگیختگی عقل است.»
«کانت» میگوید:
«آزادی، عبارت است از استقلال از هر چیز سوای قانون اخلاقی که از سوی وجدان یا عقل عملی درک میشود.»
«پاولزن» میگوید:
«آزادی برای انسان، حکومت روح است.»
ازسوی دیگر شخصی مانند «ژان پلسارتر» میگوید:
«نفی خالقی عظیم، تدبیر و شرط عقلی و منطقی حریت کامل انسان است.»
«موریس کرنستون» گفته است:
«آزادی از گسترة وسیع معانی برخوردار است.»
«آیزایا برلین» میگوید:
«تاکنون پیش از دویست تعریف برای آزادی ذکر شده است.»
«ژرژگورویچ» میگوید:
«نباید در آزادی انسانی، یک خیر فینفسه را دریافت وغنای نامتناهی صبغهها و مسائلی که به شرط و موقع انسانی راجعند در بوتة ابهام و ایهام قرار دارد.»
پرسشی که در اینجا مطرح میشود، این است که چرا این همه معانی برای آزادی وجود دارد؟ آیا یک لفظ تاب این همه معانی را دارد؟ آیا ممکن است یک لفظ دارای دو معنای متناقض باشد؟
به نظر میرسد علت اقوال مختلف درباره مفهوم آزادی بهجهت پیشفرضهایی است که در قالب مضافالیههای آزادی، معانی مختلفی را بهوجود میآورند؛ ازاینرو یک لفظ تاب این همه معنا را ندارد. آزادی فقط به معنای رهایی است و معانی مختلف که برای آزادی ذکر کردهاند، براساس مبانی مضافالیههایی است که برای آزادی درنظرمیگیرند.
جایگاه عدالت اخلاقی
دیدگاه مکاتب در جایگاه عدالت اخلاقی با یکدیگر متفاوت است. در اسلام عدالت یکی از فضایل اخلاقی بهشمار میرود و درعینحال در بطن همة فضایل اخلاقی نیز وجود دارد. بهعبارتدیگر ملاک فضیلتشدن عناصر اخلاقی عدالت است؛ یعنی حلقة اتصال اخلاق به آزادی و آزادی به اخلاق، عدالت است.
در سوسیالیسم، عدالت بر آزادی تقدم دارد و در غرب سرمایهدار آزادی فردی مقدم بر عدالت شمرده میشود؛ ولی همانگونه که ذکر شد. اسلام رابطة عدالت و آزادی را اینگونه نمیداند.
در اسلام آزادی محصول عدالت است و آن تقدم و تأخری را که سوسیالیستها و سرمایهدارن به آن معتقدند، مردود میداند. در دو حالت نخست، اخلاق تابعی از اهداف سردمداران قدرت و سرمایهداری است؛ ولی در حالت سوم به اخلاق و در پی آن عدالت بهعنوان نیاز انسان برای استکمال در همة ابعاد وجودی نگریسته شده است.
پس از شکست تفکر سوسیالیستی، طرح دیدگاههای آنها اهمیت چندانی ندارد؛ ولی در اندیشههای اومانیستی و لیبرالیستی غرب، عدالت جایگاهی ندارد و اخلاق، نسبی شمرده شده است و محصول آزادی به حساب میآید و آزادی، همه چیز است و مقدس قلمداد میشود تا جایی که هیچ چیز نباید آن را محدود کند؛ زیرا آزادی باعث پیشرفت میشود و هر عامل محدود کننده، آن را از مسیر طبیعی خارج میکند و درنهایت اینکه چون لذت بیشتری نصیب انسان میکند.
«تولستوی» میگوید:
«مقدور ساختن خودپروری آزادانة همة قوای انسانی، مبتنی بر یک فرض گسترده است؛ اینکه دستکم یک راه پیشرفت هست که در آن، این قوا نه تعارض پیدا میکنند، نه رشدشان بیتناسب است، راه مطمئنی برای رسیدن به هماهنگی کاملی که در آن همهچیز با همه چیز جور و در صلح و صفا است.»
در آخرین جملة «تولستوی» آزادی ـــ افزون بر آنچه ذکر شد ـــ حامل همزیستی مسالمتآمیز نیز شمرده شده است.
آیا با توجه به مطرح نبودن عدالت در اندیشههای غربی، ادعای آنها دربارة اعطای آزادی درست وعملاً نیز در جوامع آنها به اجرا درمیآید؟ به نظر میرسد که پیشرفت تکنولوژی و علم در غرب عامل این اندیشه شده که آزادی، همه چیز است و اخلاق و عدالت یا فرع بر آن است یا اصلاً مقبول نیست. گمان نمیکنم که هیچ اندیشمندی با هر مرام و مسلکی که باشد، قبول نداشته باشد که آزادی عامل پیشرفت علم و تکنولوژی است. کسی که آزاد نباشد، چگونه میتواند پیشرفتی بهدست آورد.
بنای اندیشمندان اسلامی در مخالفت با اعطای اینگونه آزادیها ـــ که غربیها آن را ادعا میکنند ـــ به معنای این نیست که ما مدعی باشیم، آزادی هیچگونه برکاتی ندارد و از اساس با آن مخالف هستیم؛ بلکه میگوییم این آزادی را که دستمایة همزیستی مسالمتآمیز به حساب آوردید، چرا با آن هیروشیما و ناکازاکی را بمباران اتمی کردید؟ آیا حمله به ویتنام نیز اثر همزیستی مسالمتآمیز بود؟ آیا ایجاد اسراییل در قلب کشورهای مسلمان برای همزیستی مسالمتآمیز انجام گرفت؟ آیا اشغال عراق که به نام آزادی صورت گرفت کسی از شما همزیستی مسالمتآمیز دید؟ شما در کجای دنیا صرفاً به دنبال جلب منافع نبودهاید؟ آری عامل اینهمه جنایت و دشمنی آزادی بیقید بوده که شما فقط آن را برای خود قایل هستید؟
زندگی در سایة آزادی بدون عدالت، مانند زندگی حیوانات درنده در کنار یکدیگر است. فرض غیرعقلایی زندگی مسالمتآمیز حیوانات درنده در کنار یکدیگر، چیزی جز سفسطه برای رسیدن به اهداف پنهانی ـــ که همان حمایت از سرمایهدار و سرمایهداری است ـــ بهنظر نمیرسد.
آزادی عامل پیشرفت میشود؛ ولی در نبود اخلاق و عدالت، نمیتوان جلوی سوءاستفاده از آزادی و پیشرفت حاصل از آن را گرفت؛ اگر آزادی، اخلاق و عدالت در کنار یکدیگر قرار گیرند، پیشرفتی که سعادت همة انسانها را درپی داشته باشد، بهوقوع خواهد پیوست، نه آن پیشرفت و آزادیای که دست سرمایهدار را برای لهکردن افراد، ملتها و جوامع ضعیف میگشاید؛ البته آنها قوانین دولت را برای ادارة اجتماع حاکم بر آزادی میدانند و در این موارد، قداست بیشتر قوانین دولت دربرابر آزادی را میپذیرند.
«هابز» میگوید:
«منظور من از آزادی آن است که در برابر هر کاری که انسان طبق قانون طبیعی میخواهد انجامدهد بدون ضرورت ممانعتی وجود نداشته باشد؛ یعنی مانع و رادعی سر راه آزادی طبیعی نباشد، الا آنچه برای خیر جامعه و دولت ضرورت دارد».
و «لاک» برای توضیح آزادی طبیعی میگوید:
«آزادی طبیعی انسان عبارت است از آزاد بودن از هرگونه قدرت برتر بر روی زمین و قرار نداشتن تحت اراده یا سلطه [قوة] قانونگذار بشری، بلکه فقط در اختیارداشتن قانون طبیعی برای ادارة خود».
کدام ملاک باعث شده که قوة قانونگذار بشری بر آزادی به نظر (هابز) سلطه داشتهباشد؛ ولی سلطة دین و عدالت بر آزادی ازسوی بسیاری از اندیشمندان غربی ازجمله «هابز» محکوم باشد، شاید پاسخ این پرسش در کلام «آمارتیاس» باشد که میگوید:
«شیوههای سنجش دستاورد از راه فایده (از قبیل لذتهای برده شده یا آرزوهای برآورده شده) یا از راه فراوانی (از قبیل درآمدهای کسب شده یا کالاهای مصرف شده) یا از راه کیفیت زندگی (از قبیل مقیاسهایی درمورد سطوح زندگی).»
نکته اینجا است که اینها آزادی را سودمند میدانند؛ ولی اخلاق و عدالت را سودمند نمیشمارند؛ علت این قضاوت آنها این است که آنها، فقط سود ظاهری و سریع را سود میدانند؛ درحالیکه اسلام برخلاف غربیها، سود انسانها را در عدالت و اخلاق میبیند، منتها بعضی از این فواید زود به نتیجه میرسند، بعضی دیرتر و بعضی هم در آخرت.
ما آزادی را کمال مقدماتی میدانیم و آن را عامل اعتلای انسانها میشماریم آزادی به پشتوانة دین، اخلاق و عدالت کمال مقدماتی برای تربیت، اخلاق و معنویت است؛ چنانکه معنویت را نمیشود از عدالت، اخلاق و آزادی جدا کرد این سه مکمل یکدیگرند. «شهید مطهری» در اینباره میفرماید:
«این درد جامعة بشری است که میخواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند؛ ولی بهدنبال آزادی معنوی نمیرود.»
بهنظر میرسد عامل دردی که «شهید مطهری» در جامعة بشری احساس کرده، عدمقبول عدالت و مبانی آن بهعنوان اصل حاکم بر آزادی است. آنها با عدم پذیرش حکومت اخلاق و عدالت برای تنظیم و تضمین آزادی از واقعیات و نیازهای بشری دور شده و قدم به عالم خیال و فرضهای ناممکن برای دستیابی به حریت کامل انسان گذاشتند که در رأس این تفکر، اگزیستانسیالیسمها و در رأس اگزیستانسیالیسمها نیز «سارتر» قرار دارد. «ژانپل سارتر» دربارة حریت کامل انسان میگوید:
« نفی خالقی عظیم، تدبیر و شرط عقلی و منطقی حریت کامل انسان است.»
حریت کامل مورد ادعا، حریت از دین، اخلاق و عدالت است. گذشته از این اشکال که مبانی تنظیم وتضمین عدالت را نفی کرده است، اشکالات دیگری به خود حریت کامل مورد ادعا نیز وجود دارد.
اشکال اول: تزاحم آزادیها
تزاحم آزادیها در قلمرو حیات فردی واجتماعی مطرح میشود. در قلمرو حیات فردی، انسان از یک جهت آزاد است و از جهت دیگر نیز آزاد است؛ ولی در یک زمان فقط قادر به بهرهمندی از یک آزادی است؛ بهگونهایکه جمع بین آن دو امکان ندارد. هنگامیکه انسان به یک آزادی میپردازد، بهطورطبیعی از دیگر آزادیها باز خواهدماند به عبارت دیگر، اگر بخواهد در همة زمینهها آزاد باشد، در عمل ممکن نخواهدبود؛ زیرا پرداختن به یک آزادی برای آزادی دیگر او مزاحمت ایجاد میکند.
در قلمرو حیات اجتماعی، قدرت و ارادة دیگران میتواند بهعنوان مانع و مزاحم بر سر راه آزادی فرد مطرح باشد و شکل جدیدی از تزاحم آزادیها را بهوجود آورد.
اشکال دوم: تعارض آزادیها و ادلة آنها
بر پایة این مبنا که انسان آزادی کامل داشته باشد، بهطور منطقی آزاد است دارای آزادی معنوی باشد و درعینحال که دارای آزادی معنوی است، دارای آزادی جنسی افراطی نیز باشد، باید گفت که هم این دو آزادی با یکدیگر متعارض است، هم ادلة آنها باهم تعارض دارد؛ البته این اشکال ازجهت امکان درست است، اما در مقام اثبات شاید هیچگاه چنین تعارضی بین مدعیان حریت کامل انسان بهوجود نیاید، زیرا باتوجه به ادعای گزاف آنها بر حریت کامل انسان، ولی در مقام عمل فقط به او آزادی امیال میدهند که آنهم با برداشتن نقاب از چهرة ظاهرفریب این آزادی، واقعیت زشت اسارت و بردگی امیال خود را آشکار میکند.
اشکال سوم: اشکال نقضی
دستهای از عوامل و ملاکهای مشترک در هر جامعهای وجود دارد که آزادی وحریت انسان را نقض ومحدود میکند، بهشکلی که در عمل گریز از این عوامل، غیرممکن است؛ درنتیجه تأثیر عمیق و مؤثری در محدودکردن آزادی دارد.
مهمترین این عوامل عبارتند از:
1. قانون ومبانی آن.
2. عفت و اخلاقیات عمومی.
3. امنیت ملی.
باتوجه به محدودشدن آزادی ازسوی عواملی که ذکر شد و سخیفبودن ادعای آزادی مطلق و حریت کامل برای انسان، جایی برای اصرار بر ادعای خروج آزادی از مسیر طبیعی ازسوی اخلاق و عدالت باقی نمیماند. گذشته از این موارد که برشمردیم، از مماشات با خصم دست برداشته و از دیدگاه اندیشمندان اسلامی به بحث مینگریم.
گفتیم که آزادی یک معنا بیشتر ندارد و آنهم فقط رهایی است؛ ولی رهایی از چه یا رهایی با خصوصیتی خاص که اینها مربوط به مضافالیههای آزادی است. تقدس اخلاق و عدالت، آزادی را مقدس میکند؛ یعنی آزادی به خودی خود و بدون درنظرگرفتن مضافالیهی به هیچوجه تقدس ندارد. آزادی اخلاقی مقدس است؛ آزادی عادلانه مقدس است؛ ازاینرو حکومت اخلاق و عدالت بر آزادی و تنظیم آن را برتر از تمام محدودیتهای دیگر آزادی برمیشمریم و اگر قرار باشد آزادی محدود شود، شرافت اخلاق و عدالت از موارد دیگر بسی ارزشمندتر و بالاتر است؛ زیرا مبانی عدالت و اخلاق دین، عقل و فطرت است که موارد دیگر مجموع این سه مبنا را دارا نیستند.
مبانی اخلاق و عدالت اخلاقی در اسلام
الف. دین: رابطة دین با عدالت واخلاق یک رابطة ناگسستنی است؛ چنانکه ایجاد ضمانت اجرایی برای دین و عدالت به پشتوانة دین انجام میگیرد. دستورهای دینی در مورد فضایل اخلاقی و عدالت، چهار نقش مؤثر از خود ایفا میکند:
1. پرورش فضایل و احیای کرامت انسانی
2. تعدیل غرایز سرکش یا تشویق به جهاد اکبر
3. پشتوانة اجرایی برای تحقق بخشیدن به ارزشها
4. منبع کشف برخی از ارزشهای اخلاقی
البته هرچند پیوند دین با اخلاق و عدالت اخلاقی در آن رشته اصول اخلاقی موضوع دارد که فطرت و سرشت در کشف آنها پیشگام باشد؛ ولی اصولی که خود شرع ابتکار را بهدست گرفته و آنها را کشف و بیان کرده است، بحث در رابطة دین با اخلاق و عدالت اخلاقی فاقد موضوع خواهد بود؛ زیرا این بخش جزء دین بوده و رابطة جزء با کل قلمداد میشود.
ب. عقل: عقل نوری است که بهوسیلة آن خیر از شر و نیکی از بدی شناخته میشود، البته بحث از اساس و بنیان عدالت در عقل نظری مطرح میشود و در بحث از همپایه و همسان دانستن عقل و عدالت، عقل عملی مدنظر است.
امام صادق(ع) دربارة فضیلت برتری عقل میفرماید:
«همانا آغاز و مبدأ، نیرو و عمارت امور و کارها که هر سودی تنها به آن مربوط است، عقل است که خداوند آن را زینت و نور و روشنایی برای خلقش قرار داده است.»
برایناساس، عقل به مفهوم قوه، نیروی تشخیص و درک مبدأ و اساس تمامی امور بشر و ازآنجمله عدالت و اخلاق است؛ بنابراین عقل خیر و شر، نیکی و بدی را درکمینماید؛ ازاینرو از مبانی اخلاق و عدالت اخلاقی بهشمار میآید.
ج. فطرت : تمامی گرایشهای اخلاق الاهی، فطری و ذاتی هستند که با کشف و شهود آنها، انسان به مقام خلیفةاللهی دست مییابد.
امام صادق علیهالسلام انسانها را معادنی غنی مانند: معادن طلا و نقره میداند. البته باید این معادن را کشف و شهود کرد؛ یعنی اشیای گرانقیمت آن را استخراج کرد؛ درغیراینصورت، بدون استخراج هر معدنی، هرقدر هم که ارزشمند باشد، قابل استفاده و بهرهوری نیست.
عدالت و اخلاق از دیدگاه اسلام و اندیشمندان اسلامی فطری میباشند و امور فطری دارای ویژگیهایی است که بهطورخلاصه به مهمترین آنها اشاره میکنیم:
الف. تمایلات فطری و احکام منطبق بر آنها فراگیر است و به قارهای خاص یا نژاد و زمانی معین اختصاص ندارد بهگونهای که دارای ثبات یا اطلاق میباشند.
ب. امور فطری از تعلیم و آموزش بینیاز است، بلکه با هدایتهای فطری انجاممیگیرد و اوامر و نواهی شرعی درمورد آنها ارشادی است. بهعبارتدیگر، اگر در شرع هم حکمی برای آنها آمده باشد برای ارشاد به این حکم فطرت است، نه تأسیس یک حکم جدید.
امام علیعلیهالسلام میفرماید:
«خداوند پیامبران علیهمالسلام را فرستاد تا گنجینههای عقول را آشکار سازند»
ج. هر نوع فکر و عمل که ریشة فطری دارد از قلمرو و سیطرة عوامل سهگانة جغرافیایی اقتصادی و سیاسی بیرون است؛ یعنی ساخته و پرداخته این عوامل نیست، اگرچه این عوامل در رشد و شکوفایی یا پژمردگی و رکود آن تأثیر بسزایی دارند.
د. تبلیغ و سختگیری درمورد آن ممکن است از شکوفایی آن بکاهد؛ ولی آن را ریشهکن نمیکند.
عدالت اخلاق، اخلاق و آزادی اخلاقی همه دارای این خصوصیات میباشند. بعضی از اندیشمندان غربی که عدالت را قبول ندارند و اخلاق را نسبی و حاصل آزادی میدانند، فطریبودن عدالت اخلاقی و اخلاق را نمیپذیرند؛ ازاینرو خصوصیات فطری عدالت و آزادی را به طریق اولی نخواهند پذیرفت؛ بنابراین ما فطری بودن این امور را اثبات مینماییم. اگر یکی از خصوصیات این امور، یعنی اصیل بودن آنها را اثبات نماییم، فطری بودن آنها با قوت بیشتری اثبات میشود.
اثبات اصالت اخلاق و عدالت اخلاقی
حکم بخشی از ویژگیهای اخلاقی مانند پسندیده بودن راستگویی و زشتی دروغگویی درنظر تمام انسانها یکسان است. باتوجه به تفاوتهای عمیق عقیدتی و فکری بین طوایف انسانها، ثبات احکام این صفات اخلاقی، دلیل فطریبودن آنها است. از طرفی اندیشمندان یا قایل به اصالت همة صفات اخلاقی هستند یا همة صفات اخلاقی را غیراصیل میدانند، یعنی جدا نکردهاند که به آن قول به عدم فصل میگویند؛ بهعبارتدیگر آن طیف از دانشمندان که قایل به اصالت صفات اخلاقی هستند، بعضی را اصیل و بعضی دیگر را غیراصیل نمیدانند و کسانی نیز مانند فروید که قایل به اصالت آنها نباشد، همة آن صفات را غیراصیل میدانند؛ بنابراین با مقدمهای که ذکر شد و قول به عدم فصل، اصالت همة صفات اخلاقی اثبات میشود. برای توضیح بیشتر، این استدلال را به این صورت نیز میتوان بیان کرد:
مقدمة اول: اصالت بعضی از صفات اخلاقی.
مقدمة دوم: عدم فصل بین این صفات و صفات دیگر.
نتیجه: تمام صفات اخلاقی اصیل هستند.
باتوجه به اصیل بودن اخلاق و عدالت، نیاز به اخلاق و عدالت نیز ضرورتی اصیل است. آزادی اخلاقی که مولود عدالت اخلاقی است نیز ضرورتی اصیل برای پیشرفت و اعتلای انسان شمرده میشود.
البته هرچند اندیشمندان غربی بر نسبیبودن اخلاق و عدالت اصرار میکنند؛ ولی نباید فراموش کرد که :
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش بــاز جـویـد روزگـار وصـل خویـش
روزی خواهد آمد و چندان هم دیر نیست که جهان از بیعدالتی به سمت عدالت و از ولنگاری و آزادی بیقید به سمت اخلاق و اصالت خویش بیاید؛ البته بین فیلسوفان غربی نیز در اصالت یا نسبی بودن اخلاق و عدالت اختلاف وجود دارد. فیلسوفان گوناگونی در غرب وجود دارند که اخلاق را فطری میدانند و از آن بهعنوان منشأ غرایز و استعدادهایی مانند: حس خداجویی و عرفان، حسن ماورایی، حس کنجکاوی، حس حقطلبی، حس عدالتخواهی، حس رفعت و سربلندی، حس شخصیت و استقلال، حس آزادگی و حریت، غریزة حب بقا و کمال، نیروی عقل، شهوت، غضب و امثال اینها یاد میکنند؛ از جملة این فیلسوفان «ژان ژاک روسو» (1778 ـــ 1712 م) است که میگوید:
«ای وجدان! ای وجدان! ای غریزة الاهی! ای ندای ملکوتی و ازلی! ای راهنمای مطمئن مؤتمن یک موجود نادان و محدود! ولی با خرد و آزاد! ای حاضر مصون از خطا در تشخیص خیر و شر که انسان را شبیه به خداوندگار مینمایی و طبیعت انسان را عالی و رفتار او را اخلاقی میسازی.»
«برگسون» (1941 ـــ 1859):
«انسان علاوهبر روح مسدود، یک روح باز یا نامحدود دارد که انسان را به عشق و ذوق برمیانگیزد و بهنوعی دوستی، احسان و فداکاری وامیدارد و این روح از برکت نفوس زکیه تولید میشود، این روح راهی است بهسوی خدا و در حقیقت از خدا به خلق میرسد و اخلاق ناشی از این روح که از برکت انفاس قدسیه پدید میآید به مبدأ اذعان دارد و از عالم بالا فیض میگیرد.»
ولی بیشتر فیلسوفان در غرب به نسبی بودن اخلاق معتقد بوده و برای عدالت ارزشی قایل نیستند و این دو را محدودکنندة آزادی میدانند؛ چنانکه فیلسوفی مانند «فروید» میگوید:
«وجدان اخلاقی جز دهنة اجتماعی چیز دیگری نیست. وجدان اخلاقی نماینده یک عمل ذاتی و عقیدة روح بشری نیست؛ بلکه درونبینی سادة منهیات اجتماعی میباشد. بهنظر «فروید» نه در تاریخ بشریت نه در تاریخ فرد، تصورات ابتدایی خوب و بد وجود ندارد، این تصورات منحصراً از محیط اجتماعی منشعب میشوند.»
در پاسخ به نظر «فروید» باید گفت:
بخشی از امور مربوط به وجدان اخلاقی، به درونبینی سادة منهیات اجتماعی مربوط نیست؛ برای نمونه اینکه «پاسخ نیکی به نیکی،زیبا و پاسخ نیکی به بدی نازیبا است» اصل فراگیر و همگانی است و نمیتوان آن را معلول منهیات اجتماعی دانست.
«هیوم» دربارة عدالت و قواعد آن میگوید:
«قواعد عدالت طبیعی نیست، ساختگی است، نه بدین معنا که پایة درستی ندارد، چراکه آن قواعد برحسب ذات خود مفید است»
پاسخ به «هیوم» دربارة عدالت و قواعد آن همان پاسخ به «فروید» در اصیلبودن عدالت و اخلاق است.
عدالت اخلاقی در اجرا
اگر عدالت اخلاقی براساس عقل دین و فطرت باشد، اثر آن آزادی اخلاقی و اخلاق نیک خواهد بود که هر دو نیازی اصیل برای پرورش استعدادها و صفات نیک بهشمار میآیند؛ ولی چگونگی اجرای قواعد عدالت، نقش مهمی در ایجاد جامعة آرمانی انسانی ایفا میکند؛ نقشی که کمرنگی آن تمام زیبایی عدالت، آزادی و اخلاق را ازبین خواهد برد.
امیرمؤمنان دراینباره میفرماید:
باید محبوبترین امور پیش تو،
1. وسطترین آن در حق
2. دارای بالاترین عیار عدالت
3. جامعترین امور برای رضایت افراد جامعه باشد.
امید به آیندهای روشن و متعالی برای بشر فقط با عدالت اخلاقی و فرمایش امیرمؤمنان در اجرای آن محقق خواهدشد؛ درغیراینصورت، آنچه غرب دراینباره ادعا میکند، عمل نمیکند و گاهی عملی نیست و آنچه عمل میکند، هیچ شباهتی به روشنی وتعالی ندارد. البته این به معنای رد همة عملکردهای غربیها نیست، چه بسیار موارد که آنها به پیشرفتهایی دست یافتهاند، ولی ما هنوز به آن سطح پیشرفت نکردهایم. با اینهمه زمانیکه به آمار جرم و جنایت در جوامع غربی دقت میکنیم و هنگامیکه ظلم آنها را بر جوامع بشری نظاره میکنیم، بیشک به وجود عیوبی اساسی در تفکرها و اجرای آنها پیمیبریم. برای نمونه، گذشتن غرب از حق و عدالت در اعطای آزادی درزمینة مسائل جنسی، آنها را دچار مشکلات فراوانی کرده است و اگر ظاهر دلربا و فریبندة این آزادی نبود، وضوح عواقب آن بی پرده از بردگی امیال و زشتی آن بهطور کامل آشکار میگشت.
اسلام به نیازهای واقعی بشر میپردازد که رفع آن نیازها نه تنها عواقب ناگواری ندارد، بلکه تمامی عواقب آن مثبت و در مسیر تعالی میباشد؛ ولی آنچه در غرب بهعنوان آزادی در مسائل جنسی به آن عمل میشود بیقیدی و ولنگاریای است که نتیجة افراط بیش از حد در ارضای این غریزه است که پارهای از عواقب آن به شرح ذیل میباشد:
1. افزایش بیماریهای روانی مانند: جنونها، خودکشیها، جنایتها، دلهرهها، اضطرابها، یأسها، بدبینیها، حسادتها، کینهها و بیماریهای درمان ناپذیری مانند ایدز.
2. شانه خالیکردن جوانان از ازدواج؛ درنتیجه افزایش شمار بچههای بیسرپرست.
3. تنفر زنان از بارداری و تربیت کودکان و ادارة منزل.
روشن است که عواقب هر تفکر در جامعه تصویری بدون نقاب و بیپرده از واقعیت آن تفکر است. نتایج بالا، چهرة واقعی تفکرات مبتنی بر سرمایهداری و لیبرالیستی را بهخوبی از ورای حجابهای ظاهری نشان میدهد. این آزادی براساس نیازهای واقعی انسان و عدالت نبوده؛ بلکه براساس منافع سرمایهداری و لیبرالیستی است تا قدرت صاحبان قدرت و سرمایة سرمایهداران فزونی بیش از پیش یابد.
آزادی که آنها به آن عمل میکنند، رهایی شهوت گرگ صفت آدمی برای پارهکردن تمام ارزشها است. گرگ از سرنیاز و رفع گرسنگی گله را تارومار نمیکند؛ زیرا با یک گوسفند هم آن نیاز برطرف میشود؛ بلکه از روی غضب به این کار اقدام میکند و تا آتش غضب در او شعلهور است، به دریدن گوسفندان ادامه میدهد که نتیجة آن، نابودی و بلا استفاده بودن گله است. عدم عدالت و آزادی بیقید در غریزة جنسی نیز به همینصورت است؛ زیرا انسان نه برای رفع نیاز جنسی و فلسفة وجودی آن؛ بلکه بهسبب شعلهها و زبانههای آتش شهوت اقدام میکند و نتیجه این میشود که در این مسیر از حیوانات هم پستتر میشود؛ تاجاییکه فریاد خودشان نیز از این نتایج بلند شده است. «پاپ» گفته است:
«آزادیهای نامحدود در غرب، آزادیهای واقعی را بیمعنا ساخته است»
درواقع اینها آزادی نیست، بردگی شهوت است. این بردگی از بردة دیگری بودن نیز بدتر است. حضرت علی(ع) در مقایسة بردگی شهوت و بردة دیگران بودن، بردگی شهوت را بدتر معرفی میکنند.
«مولوی» نیز بسیار زیبا این حدیث را به نظم درآورده است:
بنـدة شـهوت بـتـر نـزدیـک حــق از غــلام و بــنـدگـان مـســتــرق
کاین به یک لفظی شود از بنده حـر وآن زید شیریـن و میرد تلـخ و مــر
بـندة شهوت نـدارد خـود خـلاص جـز به فـضـل ایـزد و انـعام خـاص
در چـهی افـتـادگـان را غور نیست و آن گناه اوـست جبر و جور نیست
در چهی انداخت او خود را کـه من در خـور قـعـرش نـمـییـابـم رسن
در جای دیگر امیرمؤمنان علی(ع) میفرماید:
«اگر هوای نفس را فرمانروای خود سازید، شما را کور و کر و پست میکند.»
آزادی واقعی آن است که حکومت برخود، در دست خودِ راستین انسان باشد، نه در دست هوای نفس.
«آیزایا برلین» راه حکومت خود واقعی انسان بر سلطنت درون را به دو شکل ترسیم میکند:
«با توجه به این نکته که هدف «حکومت بر خود» (بدین معنا که اختیار انسان در دست «خود» راستین او باشد) در طی تاریخ به دو صورت جلوهگر شده است، نتایج و آثار مترتب تمیز بین دو «خود» روشنتر میگردد. آن دو صورت یکی این بوده است که آدمی به منظور وصول به استقلال کامل از طریق انکار نفس اقدام کند و دوم آنکه همین منظور را از راه تکمیل نفس، یعنی کوشش برای اتصال و استغراق تمام در اصل یا آرمانی معین، جویا باشد.»
راه نخست، آزادی منفی اخلاقی است و راه دوم، آزادی مثبت اخلاقی است. بهنظر میرسد که انسان با تحصیل آزادی منفی و مثبت اخلاقی به آزادی و کرامت و انسانیت واقعی میرسد. آزادی منفی، مؤنة آزادی مثبت است. انسان تا آزادی منفی نداشته باشد، نمیتواند آزادی مثبت داشته باشد. آنچه حدود این آزادیها را مشخص میکند، عدالت اخلاقی است. عدالت اخلاقی دارای دو جهت مثبت و منفی است که آزادی مثبت و منفی اخلاقی را پدید میآورد.
جنبههای مثبت و منفی در عدالت
گفته شد که عدالت به معنای قراردادن هر چیزی در جایگاه خود است که گاه این جایگاهها دارای جنبة باز دارنده، یا منفی و گاه نیز دارای جنبة برانگیزاننده یا مثبت هستند.
جنبههای مثبت و منفی در عدالت اخلاقی
مبانی عدالت را دین، عقل و فطرت ذکر کردیم. بعضی از قواعدی که از مبانی عدالت برای تعدیل عناصر و مؤلفههای اخلاق ایجاد میشود، دارای جهت منفی یا بازدارنده و برخی دیگر دارای جهت مثبت یا برانگیزاننده میباشند.
در افراط قوای شهوت، غضب و عقل، عدالت حالت بازدارنده دارد؛ بهگونهای که تا حد نیاز واقعی در هرکدام از این قوا آنها را مجاز میداند؛ ولی با توجه به آزادی انسان در افراط این قوا بهجهت خیری که در ترک آن است، از آن نهی میکند؛ بنابراین عدالت در جلوگیری از افراط این قوا، مستلزم آزادی منفی میباشد؛ یعنی رها شدن از آزادیای که شر و بدی به همراه داشته است و ازآنجهت منفی گفته میشود که به اختیار از یک آزادی گذشتهایم تا به آزادی دیگر دست یابیم.
ولی جنبة مثبت عدالت در اسلام که کرامت انسان را حول محور توحید میداند، توحید را اصل اساسی اسلام معرفی مینماید. تقرب بیشتر به خدا بهجهت دستیابی به کرامت بیشتر عدالت در اینجا جنبة برانگیزاننده دارد؛ یعنی برانگیزندة انسان بهسوی آن مقامی که خداوند بهخاطر آن بشر را خلق کرد، دستیابی به خود واقعی و راستین هر عمل اخلاقی که در این راه دارای عیار بالاتری از عدالت اخلاقی باشد، تقرب بیشتری به خدا ایجاد میکند؛ این حرکت بهگونهای است که خود واقعی انسان را آزادتر میکند، این آزادی، آزادی معنوی اخلاقی یا آزادی مثبت اخلاقی است.
آزادی منفی اخلاقی
برای توضیح آزادی منفی اخلاقی لازم است دانسته شود، هر میلی به سببی مبارک در وجود انسان نهاده شده است. اگر به قوهای از قوا بیش از حد نیاز توجه شود، تمام وجود انسان را مسحور و محو خود میکند؛ بهگونهای که پادشاهی و حکومت سلطنت درون انسان را از خود واقعی او میگیرد، ولی عدالت جلوی این افراط را میگیرد؛ یعنی انسان را از آن آزادی افراطی میرهاند، پس آزاد میشود، ولی منفی نامیدن آن به این سبب است که انسان یک آزادی را از دست داده که آزادی دیگری به دست آورد.
رابطة آزادی منفی اخلاقی با آزادی امیال، رابطة عموم و خصوص است. این دومکمل یکدیگر در مسیر تعالی انسان بهشمار میآیند، یک ماشین هم دارای پدال گاز است، هم دارای پدال ترمز که هر دو ضروری است. ماشین بهتر ماشینی است که هم خوب گاز بخورد، هم خوب ترمز بگیرد. نبود هرکدام، ایرادی جبران ناپذیر است؛ چنانکه نبود گاز باعث عدم حرکت و نبود ترمز تصادف یا سقوط از پرتگاه را درپی دارد.
کسی که در آزادی قوا و هواهای نفسانی غرق شود، ناگزیر تباه میشود و کسی نیز که به آزادی قوای انسانی توجه نکند، حرکت و پیشرفتی نخواهد کرد. اعتدال، بهترین راه درمان این مشکل است، اعتدال در هر غریزهای به شکل خاص آن غریزه میباشد که پیشتر تعیین شکل خاص آن را به عهدة مبانی عدالت گذاشتیم. حدود آزادی قوا تاحد اعتدال میباشد، خارج از محدودة اعتدال نه تنها آزادی نیست؛ بلکه دام شیاطین، هوس و سیریناپذیر است. هرچند در ظاهر خروج از اعتدال، آزادی به چشم میخورد؛ ولی درواقع آزادی نیست. سربازی که تا آخرین حد مرز نیروهای خودی پیشرفته است، چون اطلاعی از موقعیت دشمن ندارد، میپندارد که آزاد است تا به راه خود ادامه دهد، غافل از اینکه این فقط ظاهر کار است. حقیقت آن است که آزادی از این به بعد آزادی نیست، بلکه نابودی است، اسارت است، به کام نیستی رفتن است. درواقع آزادی تا مرزِ خروج از اعتدال و پس از آن، آزادی به کام نابودی، اسارت و نیستی رفتن است. آزادی منفی اخلاقی همان تقوا است که همة اولیا و انبیا به آن سفارش کردهاند. آزادی منفی اخلاقی، جهاداکبر و اخلاق الاهی است؛ البته همانگونه که گفته شد، آزادی منفی اخلاقی با آزادی قوا مکمل یکدیگرند؛ برای نمونه آزادی قوة شهوت و آزادی منفی اخلاقی در آن را مثال میزنیم.
بقای نسل، شور و انگیزة زندگی و تشکیل خانواده از آثار مهم این قوه است. برایناساس، برخورداری از آزادی قوة شهوت بهسبب این تأثیر مثبت از اهمیت بهسزایی برخوردار است. راههای نیل به آزادی در اسلام، ازدواج موقت و دایم است که تمام آثار مثبت نهفته در این قوه به عرصة ظهور میرسد؛ ولی خروج از حدود اسلام، فرورفتن در باتلاق زنا، همجنسبازی و … است.
با مشخص شدن حدود آزادی طبیعی قوا و آزادی منفی اخلاقی در غریزة جنسی این پرسش به ذهن خطور میکند که آیا در حکومت اسلامی عدالت در این غریزه، عمل و اجرا میشود؟
بهطور مسلم در حکومت اسلامی با ادعای مسلمان بودن، اینگونه نیست که تمام قوانین اسلام پیاده شود، حتی بعضی از قوانین هنوز هم غیراسلامی است. ادعای ما دربارة اعطای آزادی واقعی به انسان از لحاظ مبنا میباشد؛ زیرا مبانی ما برای اعطای آزادی و اجرای عدالت، مبانی حقیقی و واقعی است؛ ولی در عمل زیر فشارهای بینالمللی یا ناکارآمدی عملیاتی قوانین و مجریان آنها و عوامل دیگر باعث ایجاد تعارضها و ناکامیهایی ـــ که دیده میشود ـــ شده است. البته نقاط ضعف در حکومت اسلامی وجود دارد؛ ولی با اطمینان میتوان گفت که حتی دموکراتیکترین حکومتها نیز مانند حکومت اسلامی به آزادی انسانها در همة ابعاد التزام و احترام قایل نشدهاست؛ ولی آیا این امر برای اسلامیشدن کفایت میکند و نیازهایی را مرتفع میسازد یا خیر؟ مسلماً مسیر طولانی در پیش خواهیم داشت؛ آری ما در مسیر اسلامیت هستیم؛ ولی دلسوزان و عاشقان حق و اسلام در همه عرصهها باید تمام بضاعت خود را مبذول دارند تا اسلامی هم بشویم.
آزادی منفی اخلاقی بسیار شکننده است. ابهامی که در حدود آزادی قوا و آزادی منفی وجود دارد، تحقق آن را با مشکل روبهرو ساخته است. این مطلب واقعیتی تلخ است که پیش از آنکه به معنای آزادی توجه شود، در طول تاریخ از آن بهعنوان حربهای درجهت رسیدن به مقاصد خود استفاده شده و قبل از آنکه به آزادی قوا تعرضی کنند عمدة تعرضهای آنها در آزادی منفی اخلاقی در محو یا محدود کردن دایرة آن بوده است.
بنابراین برای تحقق آزادی، عدالت و اخلاق در جامعه شرایط ذیل ضروری است:
1. تعریف دقیق مفاهیم آزادی در همة ابعاد آن.
2. جلوگیری از سوءاستفاده از آزادی و تبدیل شدن آن به یک حربه.
3. رفع موانع تحقق آزادی.
عدالت و آزادی اخلاقی استاتیک و دینامیک
آزادی منفی اخلاقی، استاتیک است؛ بهاینصورت که انسان در مسیر استکمال به کسب شرایطی نیازمند است که بعد از احراز آن شرایط، به پیمودن مرحلة بعد قادر خواهد بود. آزادی منفی اخلاقی؛ یعنی احراز همان شرایط برای پیمودن مسیر استکمال؛ بهعبارتدیگر انسان با مسلح شدن به آزادی منفی اخلاقی قادر خواهد بود به خدا و انسانیت واقعی نزدیک شود؛ بنابراین این آزادی هرچند بهعنوان هدف نخستین برای استکمال مطرح باشد؛ ولی بههیچوجه هدف اصلی انسان نخواهد بود. هدف اصلی، تقرب به خداوند، انسانیت واقعی یا بهعبارتدیگر حکومت خود واقعی و راستین است که آزادی منفی اخلاقی، هیچکدام از اینها نیست؛ بلکه فقط وسیلهای برای رسیدن به آنها است. استاتیک بودن آزادی منفی اخلاقی، یعنی حدٌیُقف داشتن این آزادی؛ به این معنا که کنارگذاشتن رذایل اخلاقی حد مشخصی دارد که بعد از رسیدن به آن حد آن رذایل به کلی برطرف میشوند؛ یعنی این آزادی بهطور کامل حاصل میشود. درواقع این آزادی بروز جنبة منفی عدالت اخلاقی است؛ ولی آزادی مثبت با آزادی منفی تفاوتهای اساسی دارد؛ البته شاید کسی بین آزادی مثبت و منفی در کل فرقی نبیند؛ درحالیکه واقعاً فرق وجود دارد.
«آیزایا برلین» میگوید:
«شاید به لحاظ منطقی چندان دور از هم نباشند [آزادی مثبت و آزدی منفی]؛ چنانکه گویی این دو معنا دو طرف یک قضیه است که گاه بهصورت ایجابی و گاه بهصورت سلبی بیان میشود؛ ولی عملاً و از نظر تاریخی این دو مفهوم مثبت ومنفی، آزادی در دو مسیر مختلف و بسا بهگونهای ناهنجار پیش رفته و درنهایت به تعارض کامل با یکدیگر انجامیدهاند.»
آزادی منفی اخلاقی مؤنة آزادی مثبت اخلاقی است. پس از احراز شرایط یا بهدستآوردن آزادی منفی اخلاقی، انسان پا به وادیای میگذارد که هرچه در آن وادی بیشتر بکوشد، تقرب بیشتری به خداوند پیدا میکند. در اینجا این پرسش به ذهن میرسد که آیا با آزادی منفی تقرب به خدا حاصل نمیشد؟ در آزادی منفی اخلاقی نیز تقرب به خدا حاصل میشد، ولی حدود این تقرب در آنجا معین بود، یعنی حدِیقف داشت؛ ولی در اینجا انسان هرقدرکه بضاعت داشته باشد، به خدا نزدیک میشود؛ بهعبارتدیگر حدِیقفی ندارد، این حدیقف نداشتن همان دینامیکی بودن آزادی مثبت اخلاقی است. بهعبارتدیگر آزادی مثبت اخلاقی تابعی است که مؤلفههای آن میل به بینهایت دارند؛ ازاینرو تلاش انسان در این وادی میتواند او را به «قاب قوسین او ادنی» رساند؛ یعنی انسان میتواند در تقرب به خداوند از زه کمان به خود کمان نیز نزدیکتر باشد. همة این امور، جنبة مثبت عدالت اخلاقی را به عرصة ظهور میرساند، هدف این جنبه از عدالت اخلاقی رسیدن به نفس مطمئنه است. دستیابی به «رضیالله عنه و رضوا عنه» است.
چند توهم و دفع آن
تا اینجا عمدة بحث دربارة اخلاق، آزادی و عدالت اخلاقی مطرح شد؛ ولی بهنظر میرسد که در پایان دفع چند توهم به غنای بحث کمک شایانی کند.
تحریف در تقدس و ثبات عدالت برای ایجاد فضایی است که بتوانند در آن از آزادی برای اهداف استفاده کنند؛ برای نمونه به این جملهها دقت کنید: «من نگفتم عدالت یک معنای مقدس متحجر جاودانهای دارد که هیچوقت عوض نمیشود، نگفتم نظام ارزشی عوض نمیشود؛ اتفاقاً آنها تغییر میکنند و تا به حال کردهاند»
در آغاز بهعنوان پیشفرض، امر مقدس، متحجر دانسته شده است و با تعبیری که گفته شد، دامن عدالت را از آلودهشدن به قداست مبرا کرده است. در پاسخ به این مطلب گفته میشود: از آنجا که دین یکی از مبانی عدالت است؛ بنابراین تقدس آن از دین گرفته میشود.
حمله به تقدس عدالت در اینجا درواقع حمله به تقدس دین است. تغییر عدالت و نظام ارزشی به معنای تغییر دین است که این مخالف نص صریح قرآن کریم میباشد و این درحالی است که هیچ تغییر و تبدیلی در سنت خدا نیست. مگر عدالت سنت خداوند در روی زمین نیست، پس چرا تغییر را در آن روا میدانید.
ازسویدیگر فطری بودن عدالت را ثابت کردیم. امور فطری دارای ثبات هستند و از قلمرو و سیطرة عوامل جغرافیایی، اقتصادی، تاریخی و سیاسی بیرون میباشند؛ ازاینرو نظام ارزشی و عدالت هیچ تغییری نکردهاند.
البته شاید جهات تازهای بهجهت کشف مقتضیات کشف شوند؛ ولی این به معنای تغییر ثبات نمیباشد، بلکه به معنای کشف بخش جدیدی از جهات عدالت شمردهمیشود. در برجستگی آزادی گفته شده «ما دنبال عدالتی هستیم که در آن آزادی برجسته باشد» یا «آزادی فربهتر از عدالت است».
در بحث عدالت و آزادی قرار نیست چیزی از چیز دیگر فربهتر یا برجستهتر باشد؛ زیرا آزادی محصول عدالت است و اگر آزادی از عدالت فربهتر باشد، به همان اندازه که فربهتر از عدالت شده، از عدالت خارج شده است و به صف مقابل عدالت رفته و شق دیگری ندارد، مگر آنکه در دایرة عدالت کسی آزادی فربه داشته باشد؛ یعنی موانع او برای استفاده از آزادیهایی که در اختیار او میباشد، کمتر است یا ما درپی سازوکاری باشیم که افراد جامعه بهتر بتوانند از آزادیهای عادلانة خود استفاده کنند. اگر با دقت و تأمل بیشتری مسأله مورد بررسی قرار گیرد، این نتیجه حاصل میشود که هیچ نیازی به تأسیس آزادیهای خارج از محدودة عدالت و نیاز واقعی انسانها وجودندارد. آنچه نیاز است، تأسیس فضایی یا ایجاد شرایطی است که مردم بتوانند از آزادیهای عادلانة خود آگاهی یافته و بتوانند از آنها بهترین بهرهبرداری درجهت اعتلای انسانی و شکوفایی استعدادهای خود بنمایند. این پندار بهوجود آمده که آزادی مسابقه است تا به واسطة مسابقه بودن آن، هم ماهیت آن، هم محدودهاش مشخص شود.
اگر منظور از مسابقه، مسابقة «السابقون السابقون اولئک المقربون» باشد، مسابقه دانستن آزادی حرف درستی است؛ ولی اگر مسابقه دیگری در بین باشد، از پشتوانة دینی، فطری و عقلی برخوردار نیست.
مطلب دیگر اینکه برای تعیین ماهیت و محدودة آزادی، نیازی به مسابقه دانستن آن نیست. برای شناخت ماهیتیش باید به مبانی آن رجوع و برای شناسایی محدودهاش باید موانع آن را بررسی کنیم که مسابقه دانستن آزادی هیچکدام از اینها نیست.
خاتمه و نتیجة بحث
نقش عدالت در رابطة اخلاق و آزادی، نقشی تنظیمکننده و تضمینکننده است. عدالت هم فضیلتی از فضایل اخلاقی است، هم اصلی حاکم بر فضایل اخلاقی.
عدالت اخلاقی دارای جنبة مثبت و منفی است، در معنای مثبت، مولود عدالت، آزادی مثبت اخلاقی است که حدیقف نداشته و امکان تحصیل کمال بالاتر و آزادی بیشتر میسر میشود.
درجهت منفی، مولود آن، آزادی منفی اخلاقی است که شرط تحصیل کمالات بالاتر به حساب میآید؛ یعنی با آزادی منفی اخلاقی، شرایط آزادی مثبت اخلاقی برای بروز بیشتر میشود؛ چنانکه آزادی منفی از مؤنههای آزادی مثبت بهشمار میرود.
ازسویدیگر اگر آزادی از حد عدالت جدا شود به صف قوای مخالف عدالت میرود و شق دیگری ندارد، آزادی مخالف عدالت درواقع یک شکلی از بردگی ظاهری یا درونی است که براساس نیازهای واقعی انسان نیست.
آزادی اخلاقی تقدس خود را از عدالت میگیرد و عدالت به پشتوانة دین و فطرت و عقل مقدس است؛ درنتیجه دین نه تنها محدودکنندة آزادی رشددهنده و تعالیدهنده نیست؛ بلکه به آن تقدس نیز میدهد و ضمانت اجرایی آن را نیز به عهده میگیرد. اخلاق حاصل در این محدودهها، اخلاقی الاهی، انسانی و رشددهنده است که انسان را به خود راستین و کرامت واقعی در تقرب هرچه بیشتر به خداوند میرساند.
پینوشتها:
نظریة نخست، عدالت را اصل حاکم بر رابطة اخلاق و آزادی میداند و نظریة دوم مبتنی بر آزادی فردی است که عدالت در آن نقشی ندارد.
نظر نخست مربوط به اسلام و اندیشمندان اسلامی است که برمبنای دخالت عدالت در رابطة اخلاق و آزادی بهعنوان اصل حاکم شکل گرفته و حکومت آن بهنحوی است که آزادی و اخلاق را تنظیم میکند؛ بنابراین نظریة عدالت درعینحال که صفتی از صفات اخلاقی است، بهعنوان اصل حاکم بر صفات دیگر اخلاقی نیز ایفای نقش میکند. تأثیر حکومت عدالت آن است که به هر قوه، آنچه را سزاوار آن است عطا میکند؛ ازاینرو باعث تنظیم آزادی در تمام قوا است. آزادی در محدودة تنظیمشده ازسوی عدالت، آزادی اخلاقی و مورد تأیید دین، عقل و فطرت است و اخلاق معتدل که اثر عدالت در اخلاق است، براساس رشدونمو همة استعدادهای انسان در تمامی ابعاد وجودیش شکل میگیرد؛ زیرا چنین اخلاقی بر مبنای نیازهای واقعی انسان به دور از هرگونه غرض دیگری قوام یافته و محور اساسی آن توحید است.
اما در نظریة دوم، عدالت در شکلگیری و تنظیم اخلاق و آزادی نقش ندارد. غربیها معتقدند که عدالت ضد سرمایهداری است و انسان تا هنگامی که گرسنه باشد، عدالتخواه است و وقتی که سیر شد، آزادیخواه میشود. این افکار از اندیشههای اومانیستی و سکولاریستی سرچشمه میگیرد که بر محور دنیاگرایی میچرخد و حیات مادی انسان را آنهم نه برای همه، بلکه برای سرمایهدار وجهة همت خود قرار میدهد. برای بررسی هر دو دیدگاه، نخست لازم است مفاهیم اخلاق، عدالت و آزادی ـــ تاآنجا که در محدودة بحث ما قرار داد ـــ روشن شود تا با اشراف بیشتری به اصل بحث بپردازیم.
اخلاق جمع خُلق است. دانشمندان علم اخلاق، خلق را به ملکهای نفسانی اطلاق میکنند که انسان در پرتو آن به آسانی آفرینندة کارهای نیک و بد میشود. این تعریف از اخلاق ـــ برخلاف تعاریف دیگر ـــ خلق را بر ملکات صفات نیک و بد اطلاق کرده است؛ ازاینرو طبق این تعریف خُلق، نه تنها شامل اخلاق نیک میشود؛ بلکه اخلاق بد را نیز دربرمیگیرد؛ این مزیت باعث جامعیت این تعریف بین تعاریف دیگر شده است.
مفهوم عدالت اخلاقی
آزادی با قضاوت «اصلی» در اخلاق تولید میشود که آن «اصل» در اخلاق ـــ که جمع خُلق باشد ـــ مشاهده نمیشود؛ زیرا گفته شد که خُلق افزون بر صفات نیک، صفات زشت و ناپسند را نیز شامل میشود؛ درنتیجه قضاوتی نمیتواند داشته باشد. این قضاوت از عمدة علم اخلاق نیز خارج است؛ زیرا علم اخلاق، دانشی است که به انسان کیفیت تحصیل ملکات خوب را میآموزد تا به آسانی کارهای نیک انجام دهد و از کارهای ناشایست بپرهیزد. روشن است که کیفیت تحصیل ملکات نیکو، امری مؤخر از شناخت ملکات خوب است؛ بنابراین شناخت ملکات خوب و درضمن آنها تعیین حدود پسندیده یا ناپسند آزادی در مؤلفهها و عناصر اخلاق ازسوی اصلی در نظام ارزشی اخلاق صورت گرفته است که این اصل بهعنوان یکی از فضایل اخلاقی، کار قضاوت را انجام نمیدهد؛ بلکه بهعنوان اصلی حاکم بر تمام فضایل اخلاقی قضاوت میکند و حدود آزادی را در عناصر و مؤلفههای اخلاق مشخص میسازد. آن اصل که نظام ارزشی اخلاق طبق آن دربارة آزادی قضاوت میکند، عدالت است؛ ازاینرو مفهوم عدالت اخلاقی، تنظیم قوا و صفات انسان برمبنای عقل، دین و فطرت شکل میگیرد.
برخی مفاهیم هرچند بدیهی بهنظر میرسد؛ اما چندان روشن و واضح نیستند و اندیشمندان تعریف یکسانی از آنها ارائه ندادهاند؛ ازجملة این موارد، مفهوم آزادی است. موارد بسیاری وجود دارد که برخی آن را از مصادیق آزادی میشمارند و عدهای دیگر عین اسارت میدانند و بهعکس مواردی را که برخی محدودیت میپندارند، برخی دیگر آزادی نام مینهند.
این مسأله سبب شده است که تعاریف فراوان و گاه متناقضی از آزادی ارائه شود: «اسپینوزا» میگوید:
«انسان آزاد کسی است که تنها به موجب حکم عقل زندگی کند.»
«لایب نیتس» میگوید:
«آزادی، خودانگیختگی عقل است.»
«کانت» میگوید:
«آزادی، عبارت است از استقلال از هر چیز سوای قانون اخلاقی که از سوی وجدان یا عقل عملی درک میشود.»
«پاولزن» میگوید:
«آزادی برای انسان، حکومت روح است.»
ازسوی دیگر شخصی مانند «ژان پلسارتر» میگوید:
«نفی خالقی عظیم، تدبیر و شرط عقلی و منطقی حریت کامل انسان است.»
«موریس کرنستون» گفته است:
«آزادی از گسترة وسیع معانی برخوردار است.»
«آیزایا برلین» میگوید:
«تاکنون پیش از دویست تعریف برای آزادی ذکر شده است.»
«ژرژگورویچ» میگوید:
«نباید در آزادی انسانی، یک خیر فینفسه را دریافت وغنای نامتناهی صبغهها و مسائلی که به شرط و موقع انسانی راجعند در بوتة ابهام و ایهام قرار دارد.»
پرسشی که در اینجا مطرح میشود، این است که چرا این همه معانی برای آزادی وجود دارد؟ آیا یک لفظ تاب این همه معانی را دارد؟ آیا ممکن است یک لفظ دارای دو معنای متناقض باشد؟
به نظر میرسد علت اقوال مختلف درباره مفهوم آزادی بهجهت پیشفرضهایی است که در قالب مضافالیههای آزادی، معانی مختلفی را بهوجود میآورند؛ ازاینرو یک لفظ تاب این همه معنا را ندارد. آزادی فقط به معنای رهایی است و معانی مختلف که برای آزادی ذکر کردهاند، براساس مبانی مضافالیههایی است که برای آزادی درنظرمیگیرند.
جایگاه عدالت اخلاقی
دیدگاه مکاتب در جایگاه عدالت اخلاقی با یکدیگر متفاوت است. در اسلام عدالت یکی از فضایل اخلاقی بهشمار میرود و درعینحال در بطن همة فضایل اخلاقی نیز وجود دارد. بهعبارتدیگر ملاک فضیلتشدن عناصر اخلاقی عدالت است؛ یعنی حلقة اتصال اخلاق به آزادی و آزادی به اخلاق، عدالت است.
در سوسیالیسم، عدالت بر آزادی تقدم دارد و در غرب سرمایهدار آزادی فردی مقدم بر عدالت شمرده میشود؛ ولی همانگونه که ذکر شد. اسلام رابطة عدالت و آزادی را اینگونه نمیداند.
در اسلام آزادی محصول عدالت است و آن تقدم و تأخری را که سوسیالیستها و سرمایهدارن به آن معتقدند، مردود میداند. در دو حالت نخست، اخلاق تابعی از اهداف سردمداران قدرت و سرمایهداری است؛ ولی در حالت سوم به اخلاق و در پی آن عدالت بهعنوان نیاز انسان برای استکمال در همة ابعاد وجودی نگریسته شده است.
پس از شکست تفکر سوسیالیستی، طرح دیدگاههای آنها اهمیت چندانی ندارد؛ ولی در اندیشههای اومانیستی و لیبرالیستی غرب، عدالت جایگاهی ندارد و اخلاق، نسبی شمرده شده است و محصول آزادی به حساب میآید و آزادی، همه چیز است و مقدس قلمداد میشود تا جایی که هیچ چیز نباید آن را محدود کند؛ زیرا آزادی باعث پیشرفت میشود و هر عامل محدود کننده، آن را از مسیر طبیعی خارج میکند و درنهایت اینکه چون لذت بیشتری نصیب انسان میکند.
«تولستوی» میگوید:
«مقدور ساختن خودپروری آزادانة همة قوای انسانی، مبتنی بر یک فرض گسترده است؛ اینکه دستکم یک راه پیشرفت هست که در آن، این قوا نه تعارض پیدا میکنند، نه رشدشان بیتناسب است، راه مطمئنی برای رسیدن به هماهنگی کاملی که در آن همهچیز با همه چیز جور و در صلح و صفا است.»
در آخرین جملة «تولستوی» آزادی ـــ افزون بر آنچه ذکر شد ـــ حامل همزیستی مسالمتآمیز نیز شمرده شده است.
آیا با توجه به مطرح نبودن عدالت در اندیشههای غربی، ادعای آنها دربارة اعطای آزادی درست وعملاً نیز در جوامع آنها به اجرا درمیآید؟ به نظر میرسد که پیشرفت تکنولوژی و علم در غرب عامل این اندیشه شده که آزادی، همه چیز است و اخلاق و عدالت یا فرع بر آن است یا اصلاً مقبول نیست. گمان نمیکنم که هیچ اندیشمندی با هر مرام و مسلکی که باشد، قبول نداشته باشد که آزادی عامل پیشرفت علم و تکنولوژی است. کسی که آزاد نباشد، چگونه میتواند پیشرفتی بهدست آورد.
بنای اندیشمندان اسلامی در مخالفت با اعطای اینگونه آزادیها ـــ که غربیها آن را ادعا میکنند ـــ به معنای این نیست که ما مدعی باشیم، آزادی هیچگونه برکاتی ندارد و از اساس با آن مخالف هستیم؛ بلکه میگوییم این آزادی را که دستمایة همزیستی مسالمتآمیز به حساب آوردید، چرا با آن هیروشیما و ناکازاکی را بمباران اتمی کردید؟ آیا حمله به ویتنام نیز اثر همزیستی مسالمتآمیز بود؟ آیا ایجاد اسراییل در قلب کشورهای مسلمان برای همزیستی مسالمتآمیز انجام گرفت؟ آیا اشغال عراق که به نام آزادی صورت گرفت کسی از شما همزیستی مسالمتآمیز دید؟ شما در کجای دنیا صرفاً به دنبال جلب منافع نبودهاید؟ آری عامل اینهمه جنایت و دشمنی آزادی بیقید بوده که شما فقط آن را برای خود قایل هستید؟
زندگی در سایة آزادی بدون عدالت، مانند زندگی حیوانات درنده در کنار یکدیگر است. فرض غیرعقلایی زندگی مسالمتآمیز حیوانات درنده در کنار یکدیگر، چیزی جز سفسطه برای رسیدن به اهداف پنهانی ـــ که همان حمایت از سرمایهدار و سرمایهداری است ـــ بهنظر نمیرسد.
آزادی عامل پیشرفت میشود؛ ولی در نبود اخلاق و عدالت، نمیتوان جلوی سوءاستفاده از آزادی و پیشرفت حاصل از آن را گرفت؛ اگر آزادی، اخلاق و عدالت در کنار یکدیگر قرار گیرند، پیشرفتی که سعادت همة انسانها را درپی داشته باشد، بهوقوع خواهد پیوست، نه آن پیشرفت و آزادیای که دست سرمایهدار را برای لهکردن افراد، ملتها و جوامع ضعیف میگشاید؛ البته آنها قوانین دولت را برای ادارة اجتماع حاکم بر آزادی میدانند و در این موارد، قداست بیشتر قوانین دولت دربرابر آزادی را میپذیرند.
«هابز» میگوید:
«منظور من از آزادی آن است که در برابر هر کاری که انسان طبق قانون طبیعی میخواهد انجامدهد بدون ضرورت ممانعتی وجود نداشته باشد؛ یعنی مانع و رادعی سر راه آزادی طبیعی نباشد، الا آنچه برای خیر جامعه و دولت ضرورت دارد».
و «لاک» برای توضیح آزادی طبیعی میگوید:
«آزادی طبیعی انسان عبارت است از آزاد بودن از هرگونه قدرت برتر بر روی زمین و قرار نداشتن تحت اراده یا سلطه [قوة] قانونگذار بشری، بلکه فقط در اختیارداشتن قانون طبیعی برای ادارة خود».
کدام ملاک باعث شده که قوة قانونگذار بشری بر آزادی به نظر (هابز) سلطه داشتهباشد؛ ولی سلطة دین و عدالت بر آزادی ازسوی بسیاری از اندیشمندان غربی ازجمله «هابز» محکوم باشد، شاید پاسخ این پرسش در کلام «آمارتیاس» باشد که میگوید:
«شیوههای سنجش دستاورد از راه فایده (از قبیل لذتهای برده شده یا آرزوهای برآورده شده) یا از راه فراوانی (از قبیل درآمدهای کسب شده یا کالاهای مصرف شده) یا از راه کیفیت زندگی (از قبیل مقیاسهایی درمورد سطوح زندگی).»
نکته اینجا است که اینها آزادی را سودمند میدانند؛ ولی اخلاق و عدالت را سودمند نمیشمارند؛ علت این قضاوت آنها این است که آنها، فقط سود ظاهری و سریع را سود میدانند؛ درحالیکه اسلام برخلاف غربیها، سود انسانها را در عدالت و اخلاق میبیند، منتها بعضی از این فواید زود به نتیجه میرسند، بعضی دیرتر و بعضی هم در آخرت.
ما آزادی را کمال مقدماتی میدانیم و آن را عامل اعتلای انسانها میشماریم آزادی به پشتوانة دین، اخلاق و عدالت کمال مقدماتی برای تربیت، اخلاق و معنویت است؛ چنانکه معنویت را نمیشود از عدالت، اخلاق و آزادی جدا کرد این سه مکمل یکدیگرند. «شهید مطهری» در اینباره میفرماید:
«این درد جامعة بشری است که میخواهد آزادی اجتماعی را تأمین کند؛ ولی بهدنبال آزادی معنوی نمیرود.»
بهنظر میرسد عامل دردی که «شهید مطهری» در جامعة بشری احساس کرده، عدمقبول عدالت و مبانی آن بهعنوان اصل حاکم بر آزادی است. آنها با عدم پذیرش حکومت اخلاق و عدالت برای تنظیم و تضمین آزادی از واقعیات و نیازهای بشری دور شده و قدم به عالم خیال و فرضهای ناممکن برای دستیابی به حریت کامل انسان گذاشتند که در رأس این تفکر، اگزیستانسیالیسمها و در رأس اگزیستانسیالیسمها نیز «سارتر» قرار دارد. «ژانپل سارتر» دربارة حریت کامل انسان میگوید:
« نفی خالقی عظیم، تدبیر و شرط عقلی و منطقی حریت کامل انسان است.»
حریت کامل مورد ادعا، حریت از دین، اخلاق و عدالت است. گذشته از این اشکال که مبانی تنظیم وتضمین عدالت را نفی کرده است، اشکالات دیگری به خود حریت کامل مورد ادعا نیز وجود دارد.
اشکال اول: تزاحم آزادیها
تزاحم آزادیها در قلمرو حیات فردی واجتماعی مطرح میشود. در قلمرو حیات فردی، انسان از یک جهت آزاد است و از جهت دیگر نیز آزاد است؛ ولی در یک زمان فقط قادر به بهرهمندی از یک آزادی است؛ بهگونهایکه جمع بین آن دو امکان ندارد. هنگامیکه انسان به یک آزادی میپردازد، بهطورطبیعی از دیگر آزادیها باز خواهدماند به عبارت دیگر، اگر بخواهد در همة زمینهها آزاد باشد، در عمل ممکن نخواهدبود؛ زیرا پرداختن به یک آزادی برای آزادی دیگر او مزاحمت ایجاد میکند.
در قلمرو حیات اجتماعی، قدرت و ارادة دیگران میتواند بهعنوان مانع و مزاحم بر سر راه آزادی فرد مطرح باشد و شکل جدیدی از تزاحم آزادیها را بهوجود آورد.
اشکال دوم: تعارض آزادیها و ادلة آنها
بر پایة این مبنا که انسان آزادی کامل داشته باشد، بهطور منطقی آزاد است دارای آزادی معنوی باشد و درعینحال که دارای آزادی معنوی است، دارای آزادی جنسی افراطی نیز باشد، باید گفت که هم این دو آزادی با یکدیگر متعارض است، هم ادلة آنها باهم تعارض دارد؛ البته این اشکال ازجهت امکان درست است، اما در مقام اثبات شاید هیچگاه چنین تعارضی بین مدعیان حریت کامل انسان بهوجود نیاید، زیرا باتوجه به ادعای گزاف آنها بر حریت کامل انسان، ولی در مقام عمل فقط به او آزادی امیال میدهند که آنهم با برداشتن نقاب از چهرة ظاهرفریب این آزادی، واقعیت زشت اسارت و بردگی امیال خود را آشکار میکند.
اشکال سوم: اشکال نقضی
دستهای از عوامل و ملاکهای مشترک در هر جامعهای وجود دارد که آزادی وحریت انسان را نقض ومحدود میکند، بهشکلی که در عمل گریز از این عوامل، غیرممکن است؛ درنتیجه تأثیر عمیق و مؤثری در محدودکردن آزادی دارد.
مهمترین این عوامل عبارتند از:
1. قانون ومبانی آن.
2. عفت و اخلاقیات عمومی.
3. امنیت ملی.
باتوجه به محدودشدن آزادی ازسوی عواملی که ذکر شد و سخیفبودن ادعای آزادی مطلق و حریت کامل برای انسان، جایی برای اصرار بر ادعای خروج آزادی از مسیر طبیعی ازسوی اخلاق و عدالت باقی نمیماند. گذشته از این موارد که برشمردیم، از مماشات با خصم دست برداشته و از دیدگاه اندیشمندان اسلامی به بحث مینگریم.
گفتیم که آزادی یک معنا بیشتر ندارد و آنهم فقط رهایی است؛ ولی رهایی از چه یا رهایی با خصوصیتی خاص که اینها مربوط به مضافالیههای آزادی است. تقدس اخلاق و عدالت، آزادی را مقدس میکند؛ یعنی آزادی به خودی خود و بدون درنظرگرفتن مضافالیهی به هیچوجه تقدس ندارد. آزادی اخلاقی مقدس است؛ آزادی عادلانه مقدس است؛ ازاینرو حکومت اخلاق و عدالت بر آزادی و تنظیم آن را برتر از تمام محدودیتهای دیگر آزادی برمیشمریم و اگر قرار باشد آزادی محدود شود، شرافت اخلاق و عدالت از موارد دیگر بسی ارزشمندتر و بالاتر است؛ زیرا مبانی عدالت و اخلاق دین، عقل و فطرت است که موارد دیگر مجموع این سه مبنا را دارا نیستند.
مبانی اخلاق و عدالت اخلاقی در اسلام
الف. دین: رابطة دین با عدالت واخلاق یک رابطة ناگسستنی است؛ چنانکه ایجاد ضمانت اجرایی برای دین و عدالت به پشتوانة دین انجام میگیرد. دستورهای دینی در مورد فضایل اخلاقی و عدالت، چهار نقش مؤثر از خود ایفا میکند:
1. پرورش فضایل و احیای کرامت انسانی
2. تعدیل غرایز سرکش یا تشویق به جهاد اکبر
3. پشتوانة اجرایی برای تحقق بخشیدن به ارزشها
4. منبع کشف برخی از ارزشهای اخلاقی
البته هرچند پیوند دین با اخلاق و عدالت اخلاقی در آن رشته اصول اخلاقی موضوع دارد که فطرت و سرشت در کشف آنها پیشگام باشد؛ ولی اصولی که خود شرع ابتکار را بهدست گرفته و آنها را کشف و بیان کرده است، بحث در رابطة دین با اخلاق و عدالت اخلاقی فاقد موضوع خواهد بود؛ زیرا این بخش جزء دین بوده و رابطة جزء با کل قلمداد میشود.
ب. عقل: عقل نوری است که بهوسیلة آن خیر از شر و نیکی از بدی شناخته میشود، البته بحث از اساس و بنیان عدالت در عقل نظری مطرح میشود و در بحث از همپایه و همسان دانستن عقل و عدالت، عقل عملی مدنظر است.
امام صادق(ع) دربارة فضیلت برتری عقل میفرماید:
«همانا آغاز و مبدأ، نیرو و عمارت امور و کارها که هر سودی تنها به آن مربوط است، عقل است که خداوند آن را زینت و نور و روشنایی برای خلقش قرار داده است.»
برایناساس، عقل به مفهوم قوه، نیروی تشخیص و درک مبدأ و اساس تمامی امور بشر و ازآنجمله عدالت و اخلاق است؛ بنابراین عقل خیر و شر، نیکی و بدی را درکمینماید؛ ازاینرو از مبانی اخلاق و عدالت اخلاقی بهشمار میآید.
ج. فطرت : تمامی گرایشهای اخلاق الاهی، فطری و ذاتی هستند که با کشف و شهود آنها، انسان به مقام خلیفةاللهی دست مییابد.
امام صادق علیهالسلام انسانها را معادنی غنی مانند: معادن طلا و نقره میداند. البته باید این معادن را کشف و شهود کرد؛ یعنی اشیای گرانقیمت آن را استخراج کرد؛ درغیراینصورت، بدون استخراج هر معدنی، هرقدر هم که ارزشمند باشد، قابل استفاده و بهرهوری نیست.
عدالت و اخلاق از دیدگاه اسلام و اندیشمندان اسلامی فطری میباشند و امور فطری دارای ویژگیهایی است که بهطورخلاصه به مهمترین آنها اشاره میکنیم:
الف. تمایلات فطری و احکام منطبق بر آنها فراگیر است و به قارهای خاص یا نژاد و زمانی معین اختصاص ندارد بهگونهای که دارای ثبات یا اطلاق میباشند.
ب. امور فطری از تعلیم و آموزش بینیاز است، بلکه با هدایتهای فطری انجاممیگیرد و اوامر و نواهی شرعی درمورد آنها ارشادی است. بهعبارتدیگر، اگر در شرع هم حکمی برای آنها آمده باشد برای ارشاد به این حکم فطرت است، نه تأسیس یک حکم جدید.
امام علیعلیهالسلام میفرماید:
«خداوند پیامبران علیهمالسلام را فرستاد تا گنجینههای عقول را آشکار سازند»
ج. هر نوع فکر و عمل که ریشة فطری دارد از قلمرو و سیطرة عوامل سهگانة جغرافیایی اقتصادی و سیاسی بیرون است؛ یعنی ساخته و پرداخته این عوامل نیست، اگرچه این عوامل در رشد و شکوفایی یا پژمردگی و رکود آن تأثیر بسزایی دارند.
د. تبلیغ و سختگیری درمورد آن ممکن است از شکوفایی آن بکاهد؛ ولی آن را ریشهکن نمیکند.
عدالت اخلاق، اخلاق و آزادی اخلاقی همه دارای این خصوصیات میباشند. بعضی از اندیشمندان غربی که عدالت را قبول ندارند و اخلاق را نسبی و حاصل آزادی میدانند، فطریبودن عدالت اخلاقی و اخلاق را نمیپذیرند؛ ازاینرو خصوصیات فطری عدالت و آزادی را به طریق اولی نخواهند پذیرفت؛ بنابراین ما فطری بودن این امور را اثبات مینماییم. اگر یکی از خصوصیات این امور، یعنی اصیل بودن آنها را اثبات نماییم، فطری بودن آنها با قوت بیشتری اثبات میشود.
اثبات اصالت اخلاق و عدالت اخلاقی
حکم بخشی از ویژگیهای اخلاقی مانند پسندیده بودن راستگویی و زشتی دروغگویی درنظر تمام انسانها یکسان است. باتوجه به تفاوتهای عمیق عقیدتی و فکری بین طوایف انسانها، ثبات احکام این صفات اخلاقی، دلیل فطریبودن آنها است. از طرفی اندیشمندان یا قایل به اصالت همة صفات اخلاقی هستند یا همة صفات اخلاقی را غیراصیل میدانند، یعنی جدا نکردهاند که به آن قول به عدم فصل میگویند؛ بهعبارتدیگر آن طیف از دانشمندان که قایل به اصالت صفات اخلاقی هستند، بعضی را اصیل و بعضی دیگر را غیراصیل نمیدانند و کسانی نیز مانند فروید که قایل به اصالت آنها نباشد، همة آن صفات را غیراصیل میدانند؛ بنابراین با مقدمهای که ذکر شد و قول به عدم فصل، اصالت همة صفات اخلاقی اثبات میشود. برای توضیح بیشتر، این استدلال را به این صورت نیز میتوان بیان کرد:
مقدمة اول: اصالت بعضی از صفات اخلاقی.
مقدمة دوم: عدم فصل بین این صفات و صفات دیگر.
نتیجه: تمام صفات اخلاقی اصیل هستند.
باتوجه به اصیل بودن اخلاق و عدالت، نیاز به اخلاق و عدالت نیز ضرورتی اصیل است. آزادی اخلاقی که مولود عدالت اخلاقی است نیز ضرورتی اصیل برای پیشرفت و اعتلای انسان شمرده میشود.
البته هرچند اندیشمندان غربی بر نسبیبودن اخلاق و عدالت اصرار میکنند؛ ولی نباید فراموش کرد که :
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش بــاز جـویـد روزگـار وصـل خویـش
روزی خواهد آمد و چندان هم دیر نیست که جهان از بیعدالتی به سمت عدالت و از ولنگاری و آزادی بیقید به سمت اخلاق و اصالت خویش بیاید؛ البته بین فیلسوفان غربی نیز در اصالت یا نسبی بودن اخلاق و عدالت اختلاف وجود دارد. فیلسوفان گوناگونی در غرب وجود دارند که اخلاق را فطری میدانند و از آن بهعنوان منشأ غرایز و استعدادهایی مانند: حس خداجویی و عرفان، حسن ماورایی، حس کنجکاوی، حس حقطلبی، حس عدالتخواهی، حس رفعت و سربلندی، حس شخصیت و استقلال، حس آزادگی و حریت، غریزة حب بقا و کمال، نیروی عقل، شهوت، غضب و امثال اینها یاد میکنند؛ از جملة این فیلسوفان «ژان ژاک روسو» (1778 ـــ 1712 م) است که میگوید:
«ای وجدان! ای وجدان! ای غریزة الاهی! ای ندای ملکوتی و ازلی! ای راهنمای مطمئن مؤتمن یک موجود نادان و محدود! ولی با خرد و آزاد! ای حاضر مصون از خطا در تشخیص خیر و شر که انسان را شبیه به خداوندگار مینمایی و طبیعت انسان را عالی و رفتار او را اخلاقی میسازی.»
«برگسون» (1941 ـــ 1859):
«انسان علاوهبر روح مسدود، یک روح باز یا نامحدود دارد که انسان را به عشق و ذوق برمیانگیزد و بهنوعی دوستی، احسان و فداکاری وامیدارد و این روح از برکت نفوس زکیه تولید میشود، این روح راهی است بهسوی خدا و در حقیقت از خدا به خلق میرسد و اخلاق ناشی از این روح که از برکت انفاس قدسیه پدید میآید به مبدأ اذعان دارد و از عالم بالا فیض میگیرد.»
ولی بیشتر فیلسوفان در غرب به نسبی بودن اخلاق معتقد بوده و برای عدالت ارزشی قایل نیستند و این دو را محدودکنندة آزادی میدانند؛ چنانکه فیلسوفی مانند «فروید» میگوید:
«وجدان اخلاقی جز دهنة اجتماعی چیز دیگری نیست. وجدان اخلاقی نماینده یک عمل ذاتی و عقیدة روح بشری نیست؛ بلکه درونبینی سادة منهیات اجتماعی میباشد. بهنظر «فروید» نه در تاریخ بشریت نه در تاریخ فرد، تصورات ابتدایی خوب و بد وجود ندارد، این تصورات منحصراً از محیط اجتماعی منشعب میشوند.»
در پاسخ به نظر «فروید» باید گفت:
بخشی از امور مربوط به وجدان اخلاقی، به درونبینی سادة منهیات اجتماعی مربوط نیست؛ برای نمونه اینکه «پاسخ نیکی به نیکی،زیبا و پاسخ نیکی به بدی نازیبا است» اصل فراگیر و همگانی است و نمیتوان آن را معلول منهیات اجتماعی دانست.
«هیوم» دربارة عدالت و قواعد آن میگوید:
«قواعد عدالت طبیعی نیست، ساختگی است، نه بدین معنا که پایة درستی ندارد، چراکه آن قواعد برحسب ذات خود مفید است»
پاسخ به «هیوم» دربارة عدالت و قواعد آن همان پاسخ به «فروید» در اصیلبودن عدالت و اخلاق است.
عدالت اخلاقی در اجرا
اگر عدالت اخلاقی براساس عقل دین و فطرت باشد، اثر آن آزادی اخلاقی و اخلاق نیک خواهد بود که هر دو نیازی اصیل برای پرورش استعدادها و صفات نیک بهشمار میآیند؛ ولی چگونگی اجرای قواعد عدالت، نقش مهمی در ایجاد جامعة آرمانی انسانی ایفا میکند؛ نقشی که کمرنگی آن تمام زیبایی عدالت، آزادی و اخلاق را ازبین خواهد برد.
امیرمؤمنان دراینباره میفرماید:
باید محبوبترین امور پیش تو،
1. وسطترین آن در حق
2. دارای بالاترین عیار عدالت
3. جامعترین امور برای رضایت افراد جامعه باشد.
امید به آیندهای روشن و متعالی برای بشر فقط با عدالت اخلاقی و فرمایش امیرمؤمنان در اجرای آن محقق خواهدشد؛ درغیراینصورت، آنچه غرب دراینباره ادعا میکند، عمل نمیکند و گاهی عملی نیست و آنچه عمل میکند، هیچ شباهتی به روشنی وتعالی ندارد. البته این به معنای رد همة عملکردهای غربیها نیست، چه بسیار موارد که آنها به پیشرفتهایی دست یافتهاند، ولی ما هنوز به آن سطح پیشرفت نکردهایم. با اینهمه زمانیکه به آمار جرم و جنایت در جوامع غربی دقت میکنیم و هنگامیکه ظلم آنها را بر جوامع بشری نظاره میکنیم، بیشک به وجود عیوبی اساسی در تفکرها و اجرای آنها پیمیبریم. برای نمونه، گذشتن غرب از حق و عدالت در اعطای آزادی درزمینة مسائل جنسی، آنها را دچار مشکلات فراوانی کرده است و اگر ظاهر دلربا و فریبندة این آزادی نبود، وضوح عواقب آن بی پرده از بردگی امیال و زشتی آن بهطور کامل آشکار میگشت.
اسلام به نیازهای واقعی بشر میپردازد که رفع آن نیازها نه تنها عواقب ناگواری ندارد، بلکه تمامی عواقب آن مثبت و در مسیر تعالی میباشد؛ ولی آنچه در غرب بهعنوان آزادی در مسائل جنسی به آن عمل میشود بیقیدی و ولنگاریای است که نتیجة افراط بیش از حد در ارضای این غریزه است که پارهای از عواقب آن به شرح ذیل میباشد:
1. افزایش بیماریهای روانی مانند: جنونها، خودکشیها، جنایتها، دلهرهها، اضطرابها، یأسها، بدبینیها، حسادتها، کینهها و بیماریهای درمان ناپذیری مانند ایدز.
2. شانه خالیکردن جوانان از ازدواج؛ درنتیجه افزایش شمار بچههای بیسرپرست.
3. تنفر زنان از بارداری و تربیت کودکان و ادارة منزل.
روشن است که عواقب هر تفکر در جامعه تصویری بدون نقاب و بیپرده از واقعیت آن تفکر است. نتایج بالا، چهرة واقعی تفکرات مبتنی بر سرمایهداری و لیبرالیستی را بهخوبی از ورای حجابهای ظاهری نشان میدهد. این آزادی براساس نیازهای واقعی انسان و عدالت نبوده؛ بلکه براساس منافع سرمایهداری و لیبرالیستی است تا قدرت صاحبان قدرت و سرمایة سرمایهداران فزونی بیش از پیش یابد.
آزادی که آنها به آن عمل میکنند، رهایی شهوت گرگ صفت آدمی برای پارهکردن تمام ارزشها است. گرگ از سرنیاز و رفع گرسنگی گله را تارومار نمیکند؛ زیرا با یک گوسفند هم آن نیاز برطرف میشود؛ بلکه از روی غضب به این کار اقدام میکند و تا آتش غضب در او شعلهور است، به دریدن گوسفندان ادامه میدهد که نتیجة آن، نابودی و بلا استفاده بودن گله است. عدم عدالت و آزادی بیقید در غریزة جنسی نیز به همینصورت است؛ زیرا انسان نه برای رفع نیاز جنسی و فلسفة وجودی آن؛ بلکه بهسبب شعلهها و زبانههای آتش شهوت اقدام میکند و نتیجه این میشود که در این مسیر از حیوانات هم پستتر میشود؛ تاجاییکه فریاد خودشان نیز از این نتایج بلند شده است. «پاپ» گفته است:
«آزادیهای نامحدود در غرب، آزادیهای واقعی را بیمعنا ساخته است»
درواقع اینها آزادی نیست، بردگی شهوت است. این بردگی از بردة دیگری بودن نیز بدتر است. حضرت علی(ع) در مقایسة بردگی شهوت و بردة دیگران بودن، بردگی شهوت را بدتر معرفی میکنند.
«مولوی» نیز بسیار زیبا این حدیث را به نظم درآورده است:
بنـدة شـهوت بـتـر نـزدیـک حــق از غــلام و بــنـدگـان مـســتــرق
کاین به یک لفظی شود از بنده حـر وآن زید شیریـن و میرد تلـخ و مــر
بـندة شهوت نـدارد خـود خـلاص جـز به فـضـل ایـزد و انـعام خـاص
در چـهی افـتـادگـان را غور نیست و آن گناه اوـست جبر و جور نیست
در چهی انداخت او خود را کـه من در خـور قـعـرش نـمـییـابـم رسن
در جای دیگر امیرمؤمنان علی(ع) میفرماید:
«اگر هوای نفس را فرمانروای خود سازید، شما را کور و کر و پست میکند.»
آزادی واقعی آن است که حکومت برخود، در دست خودِ راستین انسان باشد، نه در دست هوای نفس.
«آیزایا برلین» راه حکومت خود واقعی انسان بر سلطنت درون را به دو شکل ترسیم میکند:
«با توجه به این نکته که هدف «حکومت بر خود» (بدین معنا که اختیار انسان در دست «خود» راستین او باشد) در طی تاریخ به دو صورت جلوهگر شده است، نتایج و آثار مترتب تمیز بین دو «خود» روشنتر میگردد. آن دو صورت یکی این بوده است که آدمی به منظور وصول به استقلال کامل از طریق انکار نفس اقدام کند و دوم آنکه همین منظور را از راه تکمیل نفس، یعنی کوشش برای اتصال و استغراق تمام در اصل یا آرمانی معین، جویا باشد.»
راه نخست، آزادی منفی اخلاقی است و راه دوم، آزادی مثبت اخلاقی است. بهنظر میرسد که انسان با تحصیل آزادی منفی و مثبت اخلاقی به آزادی و کرامت و انسانیت واقعی میرسد. آزادی منفی، مؤنة آزادی مثبت است. انسان تا آزادی منفی نداشته باشد، نمیتواند آزادی مثبت داشته باشد. آنچه حدود این آزادیها را مشخص میکند، عدالت اخلاقی است. عدالت اخلاقی دارای دو جهت مثبت و منفی است که آزادی مثبت و منفی اخلاقی را پدید میآورد.
جنبههای مثبت و منفی در عدالت
گفته شد که عدالت به معنای قراردادن هر چیزی در جایگاه خود است که گاه این جایگاهها دارای جنبة باز دارنده، یا منفی و گاه نیز دارای جنبة برانگیزاننده یا مثبت هستند.
جنبههای مثبت و منفی در عدالت اخلاقی
مبانی عدالت را دین، عقل و فطرت ذکر کردیم. بعضی از قواعدی که از مبانی عدالت برای تعدیل عناصر و مؤلفههای اخلاق ایجاد میشود، دارای جهت منفی یا بازدارنده و برخی دیگر دارای جهت مثبت یا برانگیزاننده میباشند.
در افراط قوای شهوت، غضب و عقل، عدالت حالت بازدارنده دارد؛ بهگونهای که تا حد نیاز واقعی در هرکدام از این قوا آنها را مجاز میداند؛ ولی با توجه به آزادی انسان در افراط این قوا بهجهت خیری که در ترک آن است، از آن نهی میکند؛ بنابراین عدالت در جلوگیری از افراط این قوا، مستلزم آزادی منفی میباشد؛ یعنی رها شدن از آزادیای که شر و بدی به همراه داشته است و ازآنجهت منفی گفته میشود که به اختیار از یک آزادی گذشتهایم تا به آزادی دیگر دست یابیم.
ولی جنبة مثبت عدالت در اسلام که کرامت انسان را حول محور توحید میداند، توحید را اصل اساسی اسلام معرفی مینماید. تقرب بیشتر به خدا بهجهت دستیابی به کرامت بیشتر عدالت در اینجا جنبة برانگیزاننده دارد؛ یعنی برانگیزندة انسان بهسوی آن مقامی که خداوند بهخاطر آن بشر را خلق کرد، دستیابی به خود واقعی و راستین هر عمل اخلاقی که در این راه دارای عیار بالاتری از عدالت اخلاقی باشد، تقرب بیشتری به خدا ایجاد میکند؛ این حرکت بهگونهای است که خود واقعی انسان را آزادتر میکند، این آزادی، آزادی معنوی اخلاقی یا آزادی مثبت اخلاقی است.
آزادی منفی اخلاقی
برای توضیح آزادی منفی اخلاقی لازم است دانسته شود، هر میلی به سببی مبارک در وجود انسان نهاده شده است. اگر به قوهای از قوا بیش از حد نیاز توجه شود، تمام وجود انسان را مسحور و محو خود میکند؛ بهگونهای که پادشاهی و حکومت سلطنت درون انسان را از خود واقعی او میگیرد، ولی عدالت جلوی این افراط را میگیرد؛ یعنی انسان را از آن آزادی افراطی میرهاند، پس آزاد میشود، ولی منفی نامیدن آن به این سبب است که انسان یک آزادی را از دست داده که آزادی دیگری به دست آورد.
رابطة آزادی منفی اخلاقی با آزادی امیال، رابطة عموم و خصوص است. این دومکمل یکدیگر در مسیر تعالی انسان بهشمار میآیند، یک ماشین هم دارای پدال گاز است، هم دارای پدال ترمز که هر دو ضروری است. ماشین بهتر ماشینی است که هم خوب گاز بخورد، هم خوب ترمز بگیرد. نبود هرکدام، ایرادی جبران ناپذیر است؛ چنانکه نبود گاز باعث عدم حرکت و نبود ترمز تصادف یا سقوط از پرتگاه را درپی دارد.
کسی که در آزادی قوا و هواهای نفسانی غرق شود، ناگزیر تباه میشود و کسی نیز که به آزادی قوای انسانی توجه نکند، حرکت و پیشرفتی نخواهد کرد. اعتدال، بهترین راه درمان این مشکل است، اعتدال در هر غریزهای به شکل خاص آن غریزه میباشد که پیشتر تعیین شکل خاص آن را به عهدة مبانی عدالت گذاشتیم. حدود آزادی قوا تاحد اعتدال میباشد، خارج از محدودة اعتدال نه تنها آزادی نیست؛ بلکه دام شیاطین، هوس و سیریناپذیر است. هرچند در ظاهر خروج از اعتدال، آزادی به چشم میخورد؛ ولی درواقع آزادی نیست. سربازی که تا آخرین حد مرز نیروهای خودی پیشرفته است، چون اطلاعی از موقعیت دشمن ندارد، میپندارد که آزاد است تا به راه خود ادامه دهد، غافل از اینکه این فقط ظاهر کار است. حقیقت آن است که آزادی از این به بعد آزادی نیست، بلکه نابودی است، اسارت است، به کام نیستی رفتن است. درواقع آزادی تا مرزِ خروج از اعتدال و پس از آن، آزادی به کام نابودی، اسارت و نیستی رفتن است. آزادی منفی اخلاقی همان تقوا است که همة اولیا و انبیا به آن سفارش کردهاند. آزادی منفی اخلاقی، جهاداکبر و اخلاق الاهی است؛ البته همانگونه که گفته شد، آزادی منفی اخلاقی با آزادی قوا مکمل یکدیگرند؛ برای نمونه آزادی قوة شهوت و آزادی منفی اخلاقی در آن را مثال میزنیم.
بقای نسل، شور و انگیزة زندگی و تشکیل خانواده از آثار مهم این قوه است. برایناساس، برخورداری از آزادی قوة شهوت بهسبب این تأثیر مثبت از اهمیت بهسزایی برخوردار است. راههای نیل به آزادی در اسلام، ازدواج موقت و دایم است که تمام آثار مثبت نهفته در این قوه به عرصة ظهور میرسد؛ ولی خروج از حدود اسلام، فرورفتن در باتلاق زنا، همجنسبازی و … است.
با مشخص شدن حدود آزادی طبیعی قوا و آزادی منفی اخلاقی در غریزة جنسی این پرسش به ذهن خطور میکند که آیا در حکومت اسلامی عدالت در این غریزه، عمل و اجرا میشود؟
بهطور مسلم در حکومت اسلامی با ادعای مسلمان بودن، اینگونه نیست که تمام قوانین اسلام پیاده شود، حتی بعضی از قوانین هنوز هم غیراسلامی است. ادعای ما دربارة اعطای آزادی واقعی به انسان از لحاظ مبنا میباشد؛ زیرا مبانی ما برای اعطای آزادی و اجرای عدالت، مبانی حقیقی و واقعی است؛ ولی در عمل زیر فشارهای بینالمللی یا ناکارآمدی عملیاتی قوانین و مجریان آنها و عوامل دیگر باعث ایجاد تعارضها و ناکامیهایی ـــ که دیده میشود ـــ شده است. البته نقاط ضعف در حکومت اسلامی وجود دارد؛ ولی با اطمینان میتوان گفت که حتی دموکراتیکترین حکومتها نیز مانند حکومت اسلامی به آزادی انسانها در همة ابعاد التزام و احترام قایل نشدهاست؛ ولی آیا این امر برای اسلامیشدن کفایت میکند و نیازهایی را مرتفع میسازد یا خیر؟ مسلماً مسیر طولانی در پیش خواهیم داشت؛ آری ما در مسیر اسلامیت هستیم؛ ولی دلسوزان و عاشقان حق و اسلام در همه عرصهها باید تمام بضاعت خود را مبذول دارند تا اسلامی هم بشویم.
آزادی منفی اخلاقی بسیار شکننده است. ابهامی که در حدود آزادی قوا و آزادی منفی وجود دارد، تحقق آن را با مشکل روبهرو ساخته است. این مطلب واقعیتی تلخ است که پیش از آنکه به معنای آزادی توجه شود، در طول تاریخ از آن بهعنوان حربهای درجهت رسیدن به مقاصد خود استفاده شده و قبل از آنکه به آزادی قوا تعرضی کنند عمدة تعرضهای آنها در آزادی منفی اخلاقی در محو یا محدود کردن دایرة آن بوده است.
بنابراین برای تحقق آزادی، عدالت و اخلاق در جامعه شرایط ذیل ضروری است:
1. تعریف دقیق مفاهیم آزادی در همة ابعاد آن.
2. جلوگیری از سوءاستفاده از آزادی و تبدیل شدن آن به یک حربه.
3. رفع موانع تحقق آزادی.
عدالت و آزادی اخلاقی استاتیک و دینامیک
آزادی منفی اخلاقی، استاتیک است؛ بهاینصورت که انسان در مسیر استکمال به کسب شرایطی نیازمند است که بعد از احراز آن شرایط، به پیمودن مرحلة بعد قادر خواهد بود. آزادی منفی اخلاقی؛ یعنی احراز همان شرایط برای پیمودن مسیر استکمال؛ بهعبارتدیگر انسان با مسلح شدن به آزادی منفی اخلاقی قادر خواهد بود به خدا و انسانیت واقعی نزدیک شود؛ بنابراین این آزادی هرچند بهعنوان هدف نخستین برای استکمال مطرح باشد؛ ولی بههیچوجه هدف اصلی انسان نخواهد بود. هدف اصلی، تقرب به خداوند، انسانیت واقعی یا بهعبارتدیگر حکومت خود واقعی و راستین است که آزادی منفی اخلاقی، هیچکدام از اینها نیست؛ بلکه فقط وسیلهای برای رسیدن به آنها است. استاتیک بودن آزادی منفی اخلاقی، یعنی حدٌیُقف داشتن این آزادی؛ به این معنا که کنارگذاشتن رذایل اخلاقی حد مشخصی دارد که بعد از رسیدن به آن حد آن رذایل به کلی برطرف میشوند؛ یعنی این آزادی بهطور کامل حاصل میشود. درواقع این آزادی بروز جنبة منفی عدالت اخلاقی است؛ ولی آزادی مثبت با آزادی منفی تفاوتهای اساسی دارد؛ البته شاید کسی بین آزادی مثبت و منفی در کل فرقی نبیند؛ درحالیکه واقعاً فرق وجود دارد.
«آیزایا برلین» میگوید:
«شاید به لحاظ منطقی چندان دور از هم نباشند [آزادی مثبت و آزدی منفی]؛ چنانکه گویی این دو معنا دو طرف یک قضیه است که گاه بهصورت ایجابی و گاه بهصورت سلبی بیان میشود؛ ولی عملاً و از نظر تاریخی این دو مفهوم مثبت ومنفی، آزادی در دو مسیر مختلف و بسا بهگونهای ناهنجار پیش رفته و درنهایت به تعارض کامل با یکدیگر انجامیدهاند.»
آزادی منفی اخلاقی مؤنة آزادی مثبت اخلاقی است. پس از احراز شرایط یا بهدستآوردن آزادی منفی اخلاقی، انسان پا به وادیای میگذارد که هرچه در آن وادی بیشتر بکوشد، تقرب بیشتری به خداوند پیدا میکند. در اینجا این پرسش به ذهن میرسد که آیا با آزادی منفی تقرب به خدا حاصل نمیشد؟ در آزادی منفی اخلاقی نیز تقرب به خدا حاصل میشد، ولی حدود این تقرب در آنجا معین بود، یعنی حدِیقف داشت؛ ولی در اینجا انسان هرقدرکه بضاعت داشته باشد، به خدا نزدیک میشود؛ بهعبارتدیگر حدِیقفی ندارد، این حدیقف نداشتن همان دینامیکی بودن آزادی مثبت اخلاقی است. بهعبارتدیگر آزادی مثبت اخلاقی تابعی است که مؤلفههای آن میل به بینهایت دارند؛ ازاینرو تلاش انسان در این وادی میتواند او را به «قاب قوسین او ادنی» رساند؛ یعنی انسان میتواند در تقرب به خداوند از زه کمان به خود کمان نیز نزدیکتر باشد. همة این امور، جنبة مثبت عدالت اخلاقی را به عرصة ظهور میرساند، هدف این جنبه از عدالت اخلاقی رسیدن به نفس مطمئنه است. دستیابی به «رضیالله عنه و رضوا عنه» است.
چند توهم و دفع آن
تا اینجا عمدة بحث دربارة اخلاق، آزادی و عدالت اخلاقی مطرح شد؛ ولی بهنظر میرسد که در پایان دفع چند توهم به غنای بحث کمک شایانی کند.
تحریف در تقدس و ثبات عدالت برای ایجاد فضایی است که بتوانند در آن از آزادی برای اهداف استفاده کنند؛ برای نمونه به این جملهها دقت کنید: «من نگفتم عدالت یک معنای مقدس متحجر جاودانهای دارد که هیچوقت عوض نمیشود، نگفتم نظام ارزشی عوض نمیشود؛ اتفاقاً آنها تغییر میکنند و تا به حال کردهاند»
در آغاز بهعنوان پیشفرض، امر مقدس، متحجر دانسته شده است و با تعبیری که گفته شد، دامن عدالت را از آلودهشدن به قداست مبرا کرده است. در پاسخ به این مطلب گفته میشود: از آنجا که دین یکی از مبانی عدالت است؛ بنابراین تقدس آن از دین گرفته میشود.
حمله به تقدس عدالت در اینجا درواقع حمله به تقدس دین است. تغییر عدالت و نظام ارزشی به معنای تغییر دین است که این مخالف نص صریح قرآن کریم میباشد و این درحالی است که هیچ تغییر و تبدیلی در سنت خدا نیست. مگر عدالت سنت خداوند در روی زمین نیست، پس چرا تغییر را در آن روا میدانید.
ازسویدیگر فطری بودن عدالت را ثابت کردیم. امور فطری دارای ثبات هستند و از قلمرو و سیطرة عوامل جغرافیایی، اقتصادی، تاریخی و سیاسی بیرون میباشند؛ ازاینرو نظام ارزشی و عدالت هیچ تغییری نکردهاند.
البته شاید جهات تازهای بهجهت کشف مقتضیات کشف شوند؛ ولی این به معنای تغییر ثبات نمیباشد، بلکه به معنای کشف بخش جدیدی از جهات عدالت شمردهمیشود. در برجستگی آزادی گفته شده «ما دنبال عدالتی هستیم که در آن آزادی برجسته باشد» یا «آزادی فربهتر از عدالت است».
در بحث عدالت و آزادی قرار نیست چیزی از چیز دیگر فربهتر یا برجستهتر باشد؛ زیرا آزادی محصول عدالت است و اگر آزادی از عدالت فربهتر باشد، به همان اندازه که فربهتر از عدالت شده، از عدالت خارج شده است و به صف مقابل عدالت رفته و شق دیگری ندارد، مگر آنکه در دایرة عدالت کسی آزادی فربه داشته باشد؛ یعنی موانع او برای استفاده از آزادیهایی که در اختیار او میباشد، کمتر است یا ما درپی سازوکاری باشیم که افراد جامعه بهتر بتوانند از آزادیهای عادلانة خود استفاده کنند. اگر با دقت و تأمل بیشتری مسأله مورد بررسی قرار گیرد، این نتیجه حاصل میشود که هیچ نیازی به تأسیس آزادیهای خارج از محدودة عدالت و نیاز واقعی انسانها وجودندارد. آنچه نیاز است، تأسیس فضایی یا ایجاد شرایطی است که مردم بتوانند از آزادیهای عادلانة خود آگاهی یافته و بتوانند از آنها بهترین بهرهبرداری درجهت اعتلای انسانی و شکوفایی استعدادهای خود بنمایند. این پندار بهوجود آمده که آزادی مسابقه است تا به واسطة مسابقه بودن آن، هم ماهیت آن، هم محدودهاش مشخص شود.
اگر منظور از مسابقه، مسابقة «السابقون السابقون اولئک المقربون» باشد، مسابقه دانستن آزادی حرف درستی است؛ ولی اگر مسابقه دیگری در بین باشد، از پشتوانة دینی، فطری و عقلی برخوردار نیست.
مطلب دیگر اینکه برای تعیین ماهیت و محدودة آزادی، نیازی به مسابقه دانستن آن نیست. برای شناخت ماهیتیش باید به مبانی آن رجوع و برای شناسایی محدودهاش باید موانع آن را بررسی کنیم که مسابقه دانستن آزادی هیچکدام از اینها نیست.
خاتمه و نتیجة بحث
نقش عدالت در رابطة اخلاق و آزادی، نقشی تنظیمکننده و تضمینکننده است. عدالت هم فضیلتی از فضایل اخلاقی است، هم اصلی حاکم بر فضایل اخلاقی.
عدالت اخلاقی دارای جنبة مثبت و منفی است، در معنای مثبت، مولود عدالت، آزادی مثبت اخلاقی است که حدیقف نداشته و امکان تحصیل کمال بالاتر و آزادی بیشتر میسر میشود.
درجهت منفی، مولود آن، آزادی منفی اخلاقی است که شرط تحصیل کمالات بالاتر به حساب میآید؛ یعنی با آزادی منفی اخلاقی، شرایط آزادی مثبت اخلاقی برای بروز بیشتر میشود؛ چنانکه آزادی منفی از مؤنههای آزادی مثبت بهشمار میرود.
ازسویدیگر اگر آزادی از حد عدالت جدا شود به صف قوای مخالف عدالت میرود و شق دیگری ندارد، آزادی مخالف عدالت درواقع یک شکلی از بردگی ظاهری یا درونی است که براساس نیازهای واقعی انسان نیست.
آزادی اخلاقی تقدس خود را از عدالت میگیرد و عدالت به پشتوانة دین و فطرت و عقل مقدس است؛ درنتیجه دین نه تنها محدودکنندة آزادی رشددهنده و تعالیدهنده نیست؛ بلکه به آن تقدس نیز میدهد و ضمانت اجرایی آن را نیز به عهده میگیرد. اخلاق حاصل در این محدودهها، اخلاقی الاهی، انسانی و رشددهنده است که انسان را به خود راستین و کرامت واقعی در تقرب هرچه بیشتر به خداوند میرساند.
پینوشتها: