ابنخلدون و اخلاق شهرنشینی
آرشیو
چکیده
متن
همگام با پیدایش شهرهای متعدد در اقصا نقاط عالم، تعدادی از دانشمندان نیز در دورههای گوناگون به تحقیق و تتبع در وجوه مختلف زندگی شهری و تبیین شرایط، ویژگیها و شاخصهای شهر پرداخته و از خود آثار گرانقدری نیز بر جای نهادهاند. بررسی آثار به جای مانده از دانشمندان مذکور، نشانگر این واقعیت است که از آغاز عمر شهرنشینی انسان، بیش از چند هزار سال نمیگذرد. از سوی دیگر با تفحص در شهرهای کهن شاهد تحول شگرفی در آنها طی قرون گذشته تا به امروز هستیم و چنین امری فقط در سایة تلاش و پیشرفت مستمر انسان امکانپذیر بوده است؛ افزون بر آن مکاتب دینی و فلسفی موجود در دنیا نیز در طول پیدایش و تکامل خود، با محل زیست انسان، به ویژه شهر برخوردهای متفاوتی داشته و هر کدام از آنها شرایط و ویژگیهای خاصی را برای جایگاه زندگی انسان و ابعاد و خصوصیات مختلف آن تبیین کردهاند.
دین مبین اسلام نیز از آغاز پیدایش خود در سرزمین حجاز و بهوسیلة پیامبر گرامی آن به تدریج اصول و شرایط مشخص و معینی را برای محل زیست انسان تعیین و بیان کردهاست. در کتاب آسمانی اسلام یعنی قرآن مجید نیز به دفعات ودر آیات گوناگون از لغات «مدینه» و «بلد» به معنای «شهر» استفاده و اسامی مذکور بارها ذکر شده و افزون بر آن در آیات و احادیث به جای مانده از امامان معصوم(ع) همواره شهرنشینی مورد مدح و ستایش قرار گرفته است. در این راستا نیز دانشمندان و فلاسفة گوناگون در زمینة شهر و مسائل مبتلابه آن به بررسی و تحقیق و کنکاش پرداخته و آثار گرانقدری نیز از خود برجای نهادهاند.
یکی از مهمترین دانشمندانی که طی قرون گذشته به مسأله شهر و شهرنشینی پرداخته، «عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حضرمی» فیلسوف و جامعهشناس شهیر سدههای هشتم و نهم هجری است. او در شاهکار فلسفی خود به نام «المقدمه» تحقیق گرانسنگی در زمینة شهر و اصول و شرایط ایجاد و حفظ آن انجام داده و دارای نظریات خاصی در زمینة نگرش به شهر و شهرنشینی است. موقعیت تاریخی او در فرهنگ اسلامی و شرایط اجتماعی وی در طول حیاتش و مراتب سیاسیای که در طول زندگی پیمود، او را آماده ساخت تا بتواند تاریخ را به شکل یک رشتة علمی در آورد و دانش نوینی به نام جامعهشناسی پایهگذاری کند. او از این راه توانست تا به شهر و خصوصیات آن از ابعاد گوناگون نگاهی نو و کاملاً دگرگون بیندازد که پیشینیان وی هرگز قادر به انجام چنین کاری نبودند. او نمونة مورخی است که با تفسیر وضع موجود درصدد دریافت بهتر اوضاع گذشته برآمد و متقابلاً برای فهم بهتر حال به کنکاش در گذشته پرداخت و به این ترتیب همواره سیالیت و انعطافی کارآ در آثار وی ملاحظه میشود.
در مقالة حاضر ـــ که قصد انجام آن بهوسیلة نگارنده سطور است ــ دیدگاه «ابن خلدون» در زمینة خصوصیات اخلاقی شهروندان مورد نقد و بررسی و تجزیه و تحلیل قرار خواهد گرفت. و امید است در پایان بتوان به جمعبندی مشخصی در این زمینه دست یافت.
1ـ طرح مسأله
در زمینه بررسی افکار و آثار دانشمندان، اعماز فقها، عالمان علوم تجربی و علوم اجتماعی، باید قبل از هر چیز به شرایط اجتماعی، سیاسی، زمانی و مکانی آنها آگاهی یافت تا بتوان در مورد هر کدام از آنها به نتیجهگیری مشخص و قابل اعتباری دست یافت. ابن خلدون و بررسی آثار و اندیشة او نیز از این امر جدا نیست؛ بنابراین تنها هنگامی امکان غور در عمق نظریات و جهانبینی وی وجود دارد که بتوان شرایط زمانی او را به درستی تحلیل، تبیین و درک کرد.
ابن خلدون درپی گذشت حوادث گوناگون بر وی و نیز مطالعات خویش، به تعریفی خاص از تاریخ میرسد که آن را بدینگونه توضیح میدهد: موضوع اصلی تاریخ عبارتاستاز فهماندن حالت اجتماعی انسان، یعنی تمدن و پدیدههایی که بهطورطبیعی به آن وابسته هستند. وی قصد دارد تا با ارائة یک تئوریعام، حوادث متعدد را در دورانهای مختلف ـــ چه در گذشته، چه در آینده ـــ قانونمند و آنها را بهصورت علت و معلولی بیان کند. این کار بزرگ در معروفترین اثر او «المقدمه» ـــ که بیتردید و به زعم بیشتر اندیشمندان علوماجتماعی یکی از شاهکارهای به یاد ماندنی قرون وسطا در زمینة جامعهشناسی میباشد ـــ نظم و قوام یافته است.
ابن خلدون در کتاب «المقدمه» شیوة جدیدی را برای نگارش وقایع بهکار گرفتهاست و از راه آن نشان میدهد که وی برای درگیریهای طبقاتی هیچ اهمیتی قایل نیست؛ بلکه بر عوامل سازنده و پدید آورندة آن حوادث انگشت میگذارد و کوشش فراوانی دارد تا آنها را با محک تجربه و آزمایش بسنجد و از آن میان به صحت و سقم آنها پیبرد. مفهومی که او از تاریخ در ذهن دارد، تبیین وقایع بهصورت کنش و واکنش زا راه رابطة متقابل انسان با محیط اطراف خود است؛ بنابراین شهر که تمامی این کشمکشهای فیزیکی و فکری انسان در آن شکل میگیرد و در طول زمان و به مرور متحول شده و اثرات انکارناپذیری را در کالبد آن بر جای میگذارد، محیطی مصنوع است که بهوسیلة انسان ساخته و آماده شده و در طی تاریخ رشد یافته است و در نهایت پس از بلوغ رو به زوال مینهد.
از این خاستگاه فکری است که ابنخلدون نگاه نافذ و جستجوگر خود رامتوجه پدیدة شهر و مفهوم شهروند میکند و در این زمینه تا بدانجا پیش میرود که بهکلی شهر را تکفیر و از آن بهعنوان محل فساد و تبهکاری یاد و ساکنان آن را فاقد هرگونه ارزشهای اخلاقی معرفی میکند.
با توجه به نکات بالا میتوان چنین گفت که بررسی و کشف آرا و افکار ابن خلدون و نقد نظریات وی، زمینة فکری و جهانبینی بس عمیقی را به ما میدهد، به شکلی که در پس آن، امکان راهیابی به علل عقب ماندگی اکثر قریب به اتفاق کشورهایی را فراهم میکند که امروزه در وضعیت فلاکت باری بهسر میبرند. بدین سبب مطالعة آثار ابن خلدون را نباید رویبرتافتن از دانش عصر حاضر تلقی کرد. برعکس ما از راه شناخت این گونه آثار میتوانیم تحلیل عمیق خود را بارة مسائلی که امروزه کشورهای عقب مانده با آن دست به گریبان هستند، توسعه دهیم.
کار بزرگی که ابن خلدون انجام داده آن است که نهادهای قرون وسطایی را که در سیر تحول اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جوامع عصر خویش چالش بهوجود آورده و تاثیر عمیقی بر آنها نهادهاند، تبیین و معرفی کرده است. در این زمینه بیان این نکته ضروری است که هرچند نظریات ابن خلدون به محیط شمال افریقا اختصاص دارد، ولی به سبب سیالیت تفکر او، ویژگیها و چارچوب نظری اندیشة وی، واجد معنا و ارزش جهانی در هر برههای از زمان و در مکانهای متفاوت خواهد بود.
موضوع دیگری که در این میان باید مدنظر قرار گیرد، این است که مطالعه و نقد نظریات ابن خلدون بر پایة مفاهیم امروزی و در ارتباط با مسائل عصر حاضر دلیل این امر نیست که بخواهیم در ترکیب نظام فکری ابن خلدون دست برده و در آن تغییراتی اعمال کنیم؛ بلکه هدف اصلی از نقد و بررسی آثار ابن خلدون، یافتن معانی واقعی مفاهیم گوناگون و جهانبینی وی در برخورد با پدیدههای مختلف است تا بتوان میان وجوه مختلف تفکر وی، رابطة علمی برقرار کرد. بدین سبب باید از طریق راهیابی به چارچوب نظری اندیشة ابن خلدون و تفسیر معانی گوناگون زندگی انسان نزد وی بتوان به نقد اخلاق شهروندان از دیدگاه نامبرده دست یافت.
به بیان دیگر قبل از هر چیز باید به این پرسش پاسخ داد که آیا ابنخلدون نظریه جامع و مشخصی را درزمینة پدیدة شهرنشینی و خصوصیات اخلاقی شهرنشینان آن ارائه کرده است یا خیر؟ پاسخ به این پرسش، ستون فقرات اصلی تحقیق حاضر را تشکیل میدهد و غفلت از آن در حکم، محکوم کردن خود، به بیراهه رفتن و جهل کامل نسبت به اندیشة ابنخلدون است.
در پاسخگویی به پرسش بالا معضلی اساسی وجود دارد که باید به آن اذعان کرد؛ زیرا با بررسی آثار و نوشتهشده در زمینة نقد افکار ابنخلدون در مییابیم که بیشتر نقادان و مفسران آثار وی، موفق به اشراف بر تمام مفاهیم اثر او نشدهاند و اغلب محققان و کاوشگران، اثر یکپارچة او را تکهتکه کرده و بر حسب علایق خاص خود یا به اقتضای رشتة علمی خویش به تحلیل انتزاعی و نقد جنبههایی از آن پرداختهاند و نتیجه آن شده است که تودهای انباشته از مطالعات و مقالات بیشمار فراهم آید که هرچند از زاویهای خاص سودمند است، ولی بسیاری از آنها اندیشة واقعی ابنخلدون را تحریف کرده و از شناخت معنای اجزای تفکر او در داخل یک واحد کل عاجز ماندهاند. حتی مطالعاتی که دربارة کل «المقدمه» صورت گرفتهاست، از این عیب برکنار نبوده و تنها امتیاز آنها بر مطالعات دیگر، تعدد موضوعات مورد بررسی است.
به طور کلی در بررسی آثار مذکور، هیچ ردپایی دالبر کشف روابط عمیقی ـــ که استخوانبندی «المقدمه» را تشکیل دهند ـــ نمییابیم؛ به عبارت دیگر نقص بزرگ بیشتر مطالعات انجام شده در این است که از اثر «المقدمه» تنها به برداشت بخشی از آن بسنده کردهاند. در صورتی که مقدمه به عنوان یک کلیت باید مورد سنجش و تحقیق قرار گیرد و اگر در تمامیت آن کنکاش و تحلیل صورت پذیرد، پاسخی برای یک مسأله اساسی به دست خواهد آمد و آن، جوابگویی و شناخت و نقد عناصر اصلی تشکیل دهندة چارچوب اندیشه ابنخلدون است و دقیقاً همین خصیصه است که بیشتر محققان از آن غافل مانده یا آن را درنیافتهاند و درنهایت چون نتوانستهاند بر آن کلیت دست یابند، قادر به کشف کانون مولد آن هم نشدهاند؛ بنابراین دو عمل مذکور کاملاً به هم پیوسته است و درک یا عدم درک یکی، موجب فهم یا عدم فهم دیگری است. علت اساسیای که اینگونه تحلیلها در بررسی آثار ابنخلدون به کار گرفته نشده آن است که محققان به اندازة کافی توجه خود را بر مشخصات و شرایط اجتماعی و سیاسی دوران زندگی مولف ـــ که در آن کوران فعالیت فکری شدیدی داشته ـــ متمرکز نکردهاند.
با بررسی زندگی ابنخلدون در طی سالهای 762 تا 776 هـ.ق یعنی اوج شکوفایی فکری او، شاهد پیدایش، تداوم و تکامل نسبی در اندیشه وی هستیم و دقیقاً در این دوران است که مقدمه به رشتة تحریر درآمد و از آن طریق ابنخلدون در حیات سیاسی- اجتماعی افریقای آن زمان، نقش بلامنازعی یافت؛ بنابراین بسیار ضروری خواهد بود که تحقیق خود را با بررسی روند کلی اندیشة ابنخلدون و نحوة تکامل آن آغاز کنیم، سپس به نقد مفهوم شهر و اخلاق شهروندی از منظر فکری وی، نگاه افکنیم و خصوصیات آن را مورد کنکاش قرار دهیم. بدین جهت مطالعة عوامل اجتماعی و سیاسی، به ویژه روانی ـــ که احتمالاً در اندیشه ابنخلدون موثر بوده است ـــ یکی از ضرورتهای اساسی در انجام امر تحقیق است؛ به عبارت دیگر باید از پس واقعیتهای موجود در زمان زندگی ابنخلدون، معانی نهفته در آن را بیرون کشید و این یکی از شروط لازم برای پژوهش در زمینه افکار دانشمندان مختلف نظیر نامبرده است.
2ـ شرایط اجتماعی و سیاسی زندگی ابنخلدون و معرفی المقدمه
ابنخلدون دوران پرفراز و نشیبی را در طول عمر خود سپری کردهاست. او در سال 732 هـ.ق مطابق با (27 مه 1332 م) در تونس و در خانوادهای اندلسی متولد شد. خاندان پدری او همواره در مناصب مختلف دولتی نظیر: وزارت، ریاست و وکالت نقش عمدهای در شکلگیری دولتهای وقت داشتهاند. ابنخلدون از دوران کودکی بهسبب حضور در مجالس پدرش همواره دو احساس کاملاً مغایر رادر خود تقویت کرد: شیفتگی به جاه و مقام و دلبستگی به مطالعه و کسب دانش.(2ص28)
تحصیلات آغازین ابنخلدون دررشته علوم دینی و فلسفی و نوشتههای او دربارة این علوم، زمینههای حرفه آینده او را فراهم کرد.
ابنخلدون در عصری زندگی میکرد که جامعه دچار تغییرات همهجانبه بود. بیماری طاعون و جنگ، دو عنصر اصلی این تغییرات بودهاند؛ به همین جهت طاعون و جنگ در زندگی سیاسی و اجتماعی وی نقش انکارناپذیری ایفا کردهاست.
او با توجه به سفرهای پیدرپی و نقل مکانهای متعددی که طی چهار دهةنخست عمر خود انجام داده بود، توانست اطلاعات جامع و ذیقیمتی در بارة فقه، تاریخ، ادب، فلسفه، کلام و اصول به دست آورد.
افزونبر آن، حوادث سیاسی اتفاق افتاده در طول زندگی وی سبب شد تا تحولی جدید در نگرش او نسبتبه اوضاع دائمالتغییر اجتماع پدید آید؛ بهعبارتدیگر ابنخلدون به علت سرگشتگی در فهم عوامل اجتماعی نتوانست به شناخت صحیح جامعة خود نایل شود؛ بدین جهت دچار عزلت و گوشهنشینی گردید و تا مدتها خلوت اختیار کرد. این گوشهنشینی منجر به تفکر و تحقیق او دربارة اوضاع سیاسی و روند علم در آن زمان گردید. چهار سال تنهایی در قلعة سلامه (ایلات وهران در کشورکنونی الجزایر) یکی از درخشانترین دورههای زایش اندیشه اجتماعی در تاریخ اسلام است. او خود دربارة آن روزها مینویسد:
«در آن قلعه فارغ از کلیة مشاغل و اعمال اقامت گزیدم و هنگام اقامت در آن به تالیف این کتاب آغاز کردم و مقدمة آن را بدین شیوة شگفت در آن عالم به تنهایی تکمیل کردم؛ زیرا در این ایام، مطالب بسیار بر فکر من هجوم آورد و من زبده و چکیدة آنها را در این تالیف آوردم.» (2 ص 64)
با مطالعه و بررسی آثار به جای مانده از ابنخلدون درمییابیم که او سخت مجذوب علوم عقلانی بوده و این امر عمدتاً ناشی از واقعیتهای اجتماعی و سیاسی آن زمان از یک سو و اندیشههای سیاسی و تفکرات وی در منطق و علوم دقیقه از سوی دیگر است. بدین لحاظ در تفکرات سیاسی ابنخلدون هیچ نوع بیان آرمانی مشاهده نمیگردد؛ زیرا او بهرغم آن همه ناملایماتی که از جوامع دوران خود دیده بود، دربرابر سازمانهای بنیادین اجتماع به هیچوجه موضع مخالفی احراز نکرد؛ به عبارت بهتر واقعیتهای سیاسی و اجتماعی موجود در آن زمان با آرمانهای مذهبی یا فلسفی اجتماعی در هیچ یک از کتب ابنخلدون با هم مقایسه نشده است. افزونبر آن در زمینة نقد تفکرات وی میتوان چنین عنوان کرد که نامبرده بهعلت کاوش در آثار گذشتگان و کندوکاو در رشتههای مذکور دریافته بود که دانشمندان پیشین تنها به صورت گذرا و نه عمیق به تحلیل و بررسی حوادث گوناگون و علت وقوع آنها پرداختهاند. از این جهت ابنخلدون درصدد برآمد تا علم جدیدی را پایهگذاری کند که بتواند علت غایی مسائل مختلف را تبیین کرده و حوادث گوناگون را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل عمیق قرار دهد؛ زیرا مسألة اصلی او، چرایی تغییر ساختار اجتماعی جامعة دوران خویش و یافتن پاسخ آن است.
با توجه به مطالب پیشگفته میتوان دوران حیات اجتماعی وی را به سه دورة کلی تقسیم کرد؛ به عبارت دیگر زندگانی عملی و فکری ابنخلدون پس از دوران تحصیل از تاریخ ورود او در عرصة اجتماعی به سه دورة اساسی تقسیم میشود:
دوره اول: دوران فعالیتهای سیاسی وی در بلاد مغرب که بیش از بیست سال (1374-1352 میلادی) ادامه یافته است.
دوره دوم: روزگــار گوشهنشینی و اندیشه و تالیف «المقدمه» در قلعة ابنسلامه در نزد اولاد بنی عریف که فقط چهار سال (1396-1374 میلادی) بهطول انجامیده است.
دوره سوم: ایام اشتغــال وی به تدریس و امور قضایی همراه با مراجعه و تجدید نظر در تالیفات خویش که مدت آن هیجده سال بوده است؛ (1406-1378 م) هرچند دورة انزوای وی در مقایسه با دو دورة دیگر بسیار کوتاه بود، ولی همین چند سال در حقیقت نقطه تحول بسیار مهمی در زندگانی وی به شمار میرود.
خصیصة مطالعات دینی و فلسفی ابنخلدون نشان میدهد که وی همواره با مسألة اساسی اندیشة اسلامی، یعنی روش اهل سنت و فلاسفه برخورد داشته و از این راه کوشیده است. تا بین شریعت و تعقل، رابطهای منطقی و اصولی برقرار کند؛ زیرا تحصیلات آغازین او در علوم فلسفی، این مهم را به وی آموخته بود که درک هر موضوع مستلزم تحقیقی است که یا گذشتگان انجام دادهاند یا از راه تجربة شخصی بهدست میآید؛ در نتیجه ابنخلدون دریافت که باید علم تازهای پایهگذاری کند تا به این مسأله بسیار مهم بپردازد. وی دو سال از عمر خود را در قلعة ابنسلامه صرف تدوین و تبیین این امر کرد و آن را «علم العمران» نامید. ابنخلدون علم عمران را به لحاظ موضوع جدید و حیطة آن، از سایر علوم متفاوت دانستهاست و از دانش زمان خویش نیز متمایز میکند. وی میگوید:
«دایرة آن را در میان علوم توسعه بخشیدم و گرداگرد آن را دیوار کشیدم، آن را از علمها جدا ساختم و اساس آن را بنیان نهادم.» (2 ص 9)
«ابنخلدون مدعی است که مؤسس «علمالعمران» فقط او است و قبل از وی هرگز این علم مطرح نشدهاست. بنابراین علم عمران به هیچوجه بخشی از علوم دیگر به حساب نیامده و موضوع آن مورد توجه دیگر اندیشمندان قرار نگرفته است.
و باید دانست که سخن راندن درباره این هدف، نوظهور و شگفتانگیز و پرسود است و آگاهی بر آن در نتیجه تحقیق و ژرف بینی من است.»(2 ص 69)
ابن خلدون پس از مدتی به این جمعبندی رسید که حیطة انتخاب شدة او برای بررسی اوضاع تاریخی، محدود و کاملاً ناکافی است. بدین سبب طرح کتاب مورد نظر را توسعه داد و درپی آن به نگارش تاریخ عمومی برای جهان پرداخت؛ ولی کتاب مذکور دارای یک مقدمه بود که اصلیترین بخش آن را تشکیل میداد. پیشنویس اصلی مقدمه بدون تغییر یا با مختصر تغییری به اول کتاب الحاق گردید تا مقدمهای کلی برای تمام کتاب باشد. با بررسی اثر مذکور از لحاظ شکل و دستهبندی در مییابیم که مقدمه مشتمل بر سه کتاب است. دو کتاب اول بین سالهای 1375 تا 1378 میلادی نگاشته شدهاست. کتاب سوم حدود ده سال بعد به رشتة تحریر درآمد.
یکی از مهمترین ویژگیهای مقدمه ـــ که آن را در میان سایر کتب به جای مانده از گذشته برجسته و ممتاز میسازد ـــ پایهگذاری دانشی نوبنیاد و مستقل است که ابنخلدون هدف خود را از نگارش کتاب مذکور، دستیابی به آن میداند و میگوید:
«این شیوه خود دانش مستقلی است؛ زیرا دارای موضوعی است که همان عمران بشری و اجتماع انسانی است و هم دارای مسائلی است که عبارت از بیان کیفیات و عوارضی است که یکی پس از دیگری به ذات و ماهیت عمران میپیوندد و این امر، یعنی داشتن موضوع و مسائل خاص از موضوعات هر دانشی است و معنای علم همین است.» (2 ص 69)
آنچه ذهن هر خوانندهای را در طول مطالعة کتاب مذکور به خود جلب میکند، این نکته است که ابنخلدون در بیان علم مذکور، نخست از بیان ویژگیهای تاریخ شروع و به مرور آن را علم عمران نامگذاری کرده و در پایان به جامعهشناسی گرایش یافتهاست. به هر حال در سراسر مقدمه، قصد اصلی او، توضیح و تبیین فلسفة تاریخ است؛ بدینسبب میتوان گفت که جان مقدمه را اندیشة تاریخی ابنخلدون ـــ که در واقع نقطة تلاقی جریان تجربة سیاسی و جریان اندیشة فلسفی او است ـــ تشکیل میدهد و این دو جریان، مکمل یکدیگر در تصمیم او برای نگارش یک تاریخ عمومی شدهاند؛ بنابراین با مطالعة دقیق متن مقدمه میتوان دریافت که متن مذکور با توجه به محتوا، روش و نحوة تحلیل، مبتنی بر بیان تحلیلی پدیدههای تاریخی است که در پایان به سوی جامعهشناسی سوق مییابد. بدین لحاظ ابن خلدون در تدوین مقدمه، گاه مطالبی را اظهار کردهاست که در تقابل با یکدیگر قرار دارد و این یکی از معضلات کتاب «المقدمه» است.
از دیگر انتقاداتی که بر تفکر ابنخلدون وارد است، عمده کردن نگرش خویش به جهان خارج، درست دانستن آن و مردود شمردن آرا و افکار دیگران است؛ زیرا به نظر او همواره آنچه در واقع روی میدهد، ملاک عمل است.
سبک نگارش مقدمه سبکی است مستقیم و عاری از تکلف که مبتنی بر بررسی و تجزیه و تحلیل پدیدههای تاریخی است. وی دربارة تالیف مقدمه میگوید:
«یک برنامة تحقیقی بدیع در پیش گرفتم و شیوه جدیدی برای نگارش تاریخ بکار بردم. راهی که در پیش گرفتهام موجب شگفتی خواننده میشود و رویه و نظام تحقیقی من خاص خود من است.»(2ص7)
بنابراین دررابطه با نقد و بررسی «مقدمه» همواره اصلیترین نکتهای که باید مدنظر قرار گیرد، شیوه بیان مفاهیم گوناگون ازسوی مولف آن است؛ زیرا وی برای هر کدام از کلمات بهکار برده شده مفهوم ویژهای را در ذهن خود پرورانده که اگرچه نمیتوان بهصورت قطعی و دقیق به آنها دست یافت، ولی از راه بررسی و غور در افکار نامبرده امکان آن وجود دارد که تا حد زیادی به مفاهیم آن لغات و واژهها نزدیک شد و بدینسان تا مقدار قابل ملاحظهای به شناخت افکار و عقاید وی نایل آمد.
3ـ نقد پدیدة شهرنشینی و خصوصیاتاخلاقی شهروندان از دیدگاه ابنخلدون
ابنخلدون در «المقدمه» به تفصیل دربارة شهر و ویژگیهای اقتصادی، اجتماعی و فیزیکی آن و انعکاس کالبدی عوامل مذکور سخن رانده و براساس وضعیت موجود شهرها در آن زمان به تبیین اصولی متعدد در زمینة احداث آنها پرداخته است. با مطالعة کتاب «مقدمه» همواره به دو کلمه مترادف برمیخوردیم که در معنا مختلف هستند. این دو کلمه یکی «عمران» و دیگری «حضارت» است. عمران از ریشة «عمر Amr » به معنای ساکن بودن در جایی، معاشرتکردن با کسی، مترقیشدن و کشاورزیکردن و عبارت است از کلیه پیشرفتهایی که در شهر در زمینههای علمی، صنعتی، اقتصادی، هنری نصیب انسان میشود. از این جهت به عقیدة نامبرده عمران به چندگونه است: «عمران البدوی» و «عمران الحضری». ولی حضارت از ریشة «حضر» است که ابنخلدون بیشتر از آن، مفهوم شهر و به خوی، اخلاق و آداب شهریان درآمدن و تیپ زندگی شهری را پذیرفتن و به تجمل و لوکسگرایی خو گرفتن تعبیر میکند. از مشتقات لغت مذکور کلمة «حضری» به معنای «شهری» و «حضور» به معنای «شهر» آمدهاست(27 ص4).
ابن خلدون معتقد است شخصیت افراد را نوع معیشت میسازد. وی از بسیاری جهات زندگی بادیهنشینی را مقدم بر شهرنشینی و عصبیه را ویژگی خاص مردم بادیهنشین میداند و میگوید: عصبیه جز در بادیه بهوجودنمیآید و جز در آنجا هم نمیتواند زنده بماند. به اعتقاد ابنخلدون عصبیه عبارت است از: دلاوری، شجاعــت، دینداری، اخلاق، پیوندهای خونی، روح آزادی، فطرت پاک و سالم، بزرگواری و بخشندگی، شهامت و بیباکی. (32 ص 63) وی معتقد است که چون محیط و نظام شهر سازگار با عصبیه نیست، پس عصبیه در شهر بهتدریج ضعیف و در نهایت بهکلی نابود میشود؛ ولی در این باره هیچ مصداق و معیاری از طرف او ارائه نمیشود و این از اشکالهای اساسی وارد بر سیستم فکری مشارالیه است. از سوی دیگر یکی از ایرادات تفکر ابن خلدون، عدم انسجام مطالب ارائه شده در بارة یک موضوع واحد از سوی او است.
ابنخلدون نقش دین را در ایجاد دولت بسیار قوی میداند و میگوید «دین قدرت عصبیه را چند برابر میکند و در مقابل، زندگی شهری را عامل انحطاط و انقراض دین و دولت میداند. وی به نقش رهبری بسیار اهمیت داده و معتقد است نقش رهبر در تاسیس دولت و رونق تمدن معجزهگر است.» (2 ص 302)
عصبیت در لغت به معنای «تعصب» است که منسوب به خویشان و نزدیکان (عصبه) دانسته شده و بر این اساس وی معتقد است دولت و تمدن علت و معلولند؛ زیرا در بادیه مردم فقط به ضروریات بسنده میکنند و برای به دست آوردن آن میکوشند بنابراین تجمل پرستی در زندگیشان راهی ندارد؛ به همین سبب نمیتوانند تمدن و عمران بهوجود آورند. ولی به محض اینکه در شهر ساکن شدند، رفاهزدگی در زندگی آنها سرایت میکند، در نتیجه نازپرورده میشوند و حس شجاعت در آنها از بین میرود؛ همچنین شهرنشینان به سبب کافینبودن درآمد به تقلب، فریب و نیرنگ متوسل میشوند، اخلاق آنها متزلزل و دین فراموش میشود، فساد و هرج و مرج دولت را میپوشاند و تمدن به فنا میرود.
از دیدگاه او پدیده شهرنشینی، بیانگر تجملخواهی و فراوانی عادات ظرافتجویانة جامعه- دولت است؛ از این رو است که شهرنشینی، پیش از آنکه حاکی از جنبههای خوب زندگی اجتماعی پررونق رایج در شهرها باشد، نتیجة قابل نکوهش عادت به ناز و نعمت و تجمل و هوسهای گوناگون است که در نهایت به فساد اخلاقی شهروندان میانجامد. با چنین مضمونی میتوان دریافت که چرا بررسی پدیدة کلی «حضارت» در اندیشه ابنخلدون تا اندازهای با بیزاری همراه است؛ ولی به جای آنکه وی از راه نقد پدیدة شهرنشینی به فکر اصلاح آن برآید، برای یافتن نوعی کمال مطلوب از زندگی انسانی، کوچنشینی را سفارش میکند.
ابنخلدون در «المقدمه» روابط جامعة کوچنشین را با جامعة شهرنشین به دقت بررسی کرده است و خاطرنشان میکند که قبایل و جمعیتهای بادیهنشین مغلوب شهریان هستند. علت این امر نیز اقتصادی است؛ زیرا بیاباننشینان برای کار شبانی و کشاورزی خود به وسایلی نیاز دارند که این لوازم صنایع دستی است و فقط در شهرها یا قصبات وجود دارد. از سوی دیگر بیاباننشینان ملزم به تبعیت از نظام مبادلة رایج و پرداختهای پولی هستند که در شهرها وجود دارد؛ و بههمینسبب آنها به مردمان شهرها نوعی وابستگی پیدا میکنند.
ابنخلدون برجنبة شهرنشینی از جامعة بومنشین بسیار تاکید میکند تا رشتههای تداوم موجود میان انواع جوامع مورد وصف خود را برجسته کند و نشان دهد که هر کدام از این جوامع دارای شاخههای متصل به هم، ولی متفاوت از لحاظ محیط و شرایط داخلی است.
«شهرنشینی به منزلة هدفی برای بادیهنشینان است که به سوی آن در حرکت هستند و هنگامیکه به فراخی معیشت و توانگری میرسند، به عادات و رسوم تجملخواهی و ناز و نعمت رومیآورند و آن وقت به آرامش و استقرار زندگی متمایل میشوند و به قیود شهرنشینی تن درمیدهند. (2 ص 230)
از نظر ابنخلدون شهرنشینی بدین مفهوم، غایت وکمال عمران بشری است. ذکر این نکته ضروری است که در اصطلاح ابنخلدون، مفهوم عمران به معنای پویش فرهنگ یکجانشینی و حضاره به تمدن و اجتماع اطلاق گردیدهاست؛ زیرا بنا به گفته خود وی:
«ابتدائاً اجتماع است که برای نوع انسان ضروری مینماید.» (2 ص 77)
ولی اجتماع ممکن است صورتهای گوناگون بهخودگیرد، میتواند تجمع برای یک همیاری ساده یا برای یک امر دینی و نیز برای گردهمآیی در بطن یک قبیله یا در محدودة یک شهر باشد. پس برای دربرگرفتن همة این صورتها باید به مفهومی دیگر متوسل شد و این همان کاری است که ابنخلدون با انتخاب مفهوم «عمران» انجام میدهد. قابل توجه اینکه ابنخلدون در هیچ کجای «المقدمه»، مفهوم «مجتمع» را به کار نگرفته و از آن ذکری به میان نیاورده است.
از حیث معنای لغوی، عمران به معنای محل مسکون، مزروع و حاصلخیز است و بدین جهت است که وی غالباً کلمات «عمران» و «اجتماع» را توأمان در یک عبارت بهکار میبرد. بهطور عینی اجتماعات متعددی بر حسب ابعاد، نوع زندگانی یا سرشت تشکل وجود دارد؛ ولی ابنخلدون در اینباره دو اجتماع کلی تشخیص میدهد: یکی اجتماع کوچنشین یا عمران بدوی و دیگری اجتماع بومنشین یا عمران حضری. از سوی دیگر نامبرده (شهریگری) را با عمران ممزوج کرده و لغت «حضاره» را که چیزی جز بیان نهایی و عام این تغییرات نیست، معرفی میکند. در واقع پدیدة شهرنشینی در اندیشه ابنخلدون برآیند نظریات گوناگون وی در زمینة تاسیس جامعه-دولت محسوب میشود.
ابنخلدون میگوید:
«نسبت دولت و ملک با عمران بهمثابة صورت با ماده است. شکل و صورت است که با نوع خود وجود عمران را حفظ میکند. تصور دولت بدون عمران یا فرهنگ امکانناپذیر است و عمران یا فرهنگ بدون دولت و ملک محال، زیرا چون بشر فطرتاً متجاوز است به فرمانروا نیاز دارد. از اینرو یک سیاست اعم از شرعی یا پادشاهی بوجود میآید و این معنای دولت است. پس رابطه دولت با عمران رابطه صورت با ماده و کل با جزء است. بنابراین عمران یک کل است که مظاهر گوناگون آن از جمله دولت جزء آن هستند.» (36 ص 297)
هدف اصلی ابنخلدون از بیان چگونگی پیدایش و افول دولتها، تبیین پدیدة شهرنشینی است؛ زیرا از نظر او انسان موجودی اندیشمند، اجتماعی؛ و تمدنساز است که در رابطة مستمر با دیگران قرار دارد و این رابطة دوسویه به شکلگیری ساختار اجتماعی و سیاسی میانجامد؛ بهعبارت دیگر انسان مورد نظر وی، انسانی فرهنگساز است که اندیشة خویش را در تمامی اعمال خود بهکار گرفته و در مقابل نیز به اعمال ارادی فکر و جهت میدهد. تفاوت اصلی ابنخلدون با دیگر متفکران در زمینة بررسی پدیدة شهر و خصوصیات شهروندان در این است که او یک مدینه فاضلهباف یا یک ایدئولوگ نیست و برخلاف اتوپیستهایی نظیر: «توماسمور» و «ابونصر فارابی» که اتوپیا و مدینة فاضله خیالی میسازند، با حقایق و واقعیات طرف است و میکوشد تا به علل و ریشة پدیدهها پیبرد و از آنها چنانکه هستند، نه آنچنان که باید باشند ـــ سخن میگوید؛ ولی در بیان ویژگیهای آن سخت در میماند.
ابنخلدون بیشتر برای رساندن مفهوم تمدن، کلمة «عمران» را بکار میبرد؛ چنانکه میدانیم کلمة تمدن از ریشة «مدن» یعنی به شهردرآمدن است و واژة اشتقاق آن، مدینه به معنای شهر و تمدن به معنای شهرنشینی است؛ یعنی اینکه عمران و شهرنشینی لازم و ملزوم یکدیگر هستند. (2 ص 156)
از دیدگاه نامبرده محل استقرار شهر را مقاصدی تعیین میکند که باید از ایجاد آن حاصل شود؛ یعنی ارضای تجمل وآسایش و ایمنی که محل شهر میتواند این امیال را اقناع کند. با توسعة شهر و رونق آن، نظام اجتماعی جدیدی که با عمرانهای بدوی تفاوت اساسی دارد، بهوجود میآید. مهمترین خصیصة نظام اجتماعی جدید این است که قدرت و اهمیت عصبیت مبتنی بر خویشاوندی واقعی یا خیالی و زندگی مشترک و خانوادگی به طور نسبی رو به انقراض میرود. دولت حاکم میکوشد به جای روابط سنتی دستگاه دیوانی کارآمد را برای اداره کردن سازمانهای گوناگون حکومت بهکار گیرد.
در سیستم فکری ابنخلدون نوع زندگی، ثروتمندی و تجمل خواهی، رفاه، امنیت، تشکیلات جدید، محیط تازه و همة پدیدههای شهرنشینی مرتبط با یک انسان بدوی، موجودی میسازد که خصوصیات وی به کلی با گذشته متفاوت است؛ از جمله اینکه:
1. خون پرستی در او تضعیف میشود.
2. به سبب کار در بازار و کارمند دولت بودن، رابطة او با قبیلهاش فراموش میشود.
3. دلبستگیها و تعلقات گذشتهاش تضعیف میشود.
4. به سبب آمیزش با پول، ارزشهای مادی جای اندیشههای معنوی را میگیرد.
5. به علت خو گرفتن به تجمل شهوتپرست شده و با اخلاق و دین غریبه میشود.
براین اساس انسان شهرنشین از خود بیگانه و ماهیتش دگرگون میشود. پستیها و رذایل، صفحة پاک ضمیرش را میپوشاند و مذهب و اخلاقیات نیز ـــ که انسان را از آلوده شدن به گناه و فسق بازمیداشتند ـــ در شهر از یادها میروند و فراموش میشوند. انسان شهرنشین به هیچ اصولی پایبند نیست تا از انجام جنایت و تجاوز و هتاکی او را باز دارد (2 ص 322) وی معتقد است که شهرنشینان کمکم شعائر وتعالیم مذهبی رافراموش کرده ودستورات آن را زیرپا میگذارند. عصبیت برمبنای سود و منفعتپرستی شکل میگیرد و روابط خونی و عرقملی و طایفهای فراموش میشود. ابنخلدون در این راستا نیز اصلیترین علت احداث هر شهری را تجملخواهی بشر میداند و میگوید: «شهر برای اقناع بشر به تجمل، تهذیب و فراغت پدید میآید. این امیال ناگزیرهنگامی به انسان دستمیدهند که نیازمندیهای بدوی اوبرآورده شدهاند؛ از این رو شهر هنگامی بهوجود میآید که انسانها قدرت تاسیس آن را داشته باشند.»
در زمینة نقد دیدگاه ابنخلدون نسبتبه ساکنان شهر میتوان چنین گفت که اصولاً نامبرده هیچ نوع ارزشی برای پدیده شهرنشینی قایل نیست و شهروندان را عمدتاً افرادی لاابالی و بیمصرف معرفی میکند که بیشتر آنها انگل اجتماع محسوب میگردند. وی میگوید: «زیرا شهرنشینان در بستر آسایش و آرامش آرمیده و غرق ناز و نعمت و تجملپرستی شده و در نتیجه خوی زنان و کودکان در آنان رسوخ یافته که باید خداوند خانه (رئیس شهر) متکفل امور آنان باشد. و به خود هیچ گونه اعتمادی ندارند و این خوی بهمثابة سرشت و طبیعت ایشان شده است.» (2ص 235)
علاوه بر آن وی معتقد است که معمولاً در شهر اصل و نسب خانوادگی در طول زمان بهعلت امتزاج طبقات مختلف اجتماعی ازبین میرود؛ در نتیجه در شهر خانوادههای اصیل و دارای اصل و نسب مشخص یافتنمیشود؛ بدینسبب ساکنان شهر را افرادی بیهویت، پست و فرومایه تشکیل میدهند که به هیچ روی نمیتوان برای آنها حقوقی قایل شد.
شهرنشینانی که دارای نسب صریح خانوادگی نیستند، ممکن نیست به طور حقیقی واجد خانواده باشند و اگر چنین توهمی بکنند از دعاوی بیهوده خواهد بود. (2 ص 254)
یکی دیگر از مواردی که ابنخلدون همواره در برخورد با شهر بر آن تکیه دارد، عدم توانایی شهروندان در زمینة برخورد با مسائل اجتماعی اطراف خویش است. از دیدگاه وی شهرنشینان توانایی برخورد با طبقة حاکمه و بهتبع آن اصلاح در وضع موجود خویش را ندارند؛ بدین سبب نمیتوان ایشان را انسان آزاده محسوب کرد؛ زیرا اینگونه افراد همواره درگیر مسائل شخصی خویش هستند و معضلات و مسائل مذکور، مانع از شکلگیری روحیة آزادگی و جوانمردی در آنها میگردد.
کسی که در شهر به هیچ رو دارای قدرتی نباشد، به وی توجهی نمیشود و قادر به انگیختن هیچ کس نخواهد شد و اینگونه کسان شهرنشیناناند که دارای هیچگونه قدرتی نیستند. (2 ص 256)
ابنخلدون برای رتقوفتق امور جامعه و مدیریت شهری فقط به استفاده از قوانین دینی بسنده میکند و آنها را برای اداره شهرها کافی میداند؛ از این رو به هیچ وجه اعتقادی به تدوین قوانین و دستورالعملهایی جهت ادارة بهتر امور شهر از طرف مردم و هیأت حاکمه ندارد؛ زیرا معتقد است که بهکارگیری قوانین تنظیم شده از سوی بشر، زمینه را برای انجام فساد شهرنشینان فراهم میکند؛ در نتیجه شهر را به سوی نابودی سوق میدهد. ولی اشکال اساسی در این است که وی نمیگوید چه کسی و با چه ویژگیهای باید اداره امور شهر را در دست گیرد.
البته خدای متعالی ما را از آن (قوانین بشری) در مذهب اسلام و در دوران خلافت بینیاز کرده است؛ زیرا احکام شریعت در مصالح عمومی، خصوصی و آداب زندگانی، ما را از قوانین ساخت دست آدمی بینیاز میکند و احکام پادشاهی و کشورداری نیز در احکام شریعت مندرج است. (2 ص 590)
وی درزمینه تبیین جوامع بشری در دوران گوناگون حیات به هیچوجه تفاوتی بین پدیدة دولت و ملت و کارکردهای آن قایل نمیگردد و معتقد است که دولت و ملت در نهایت دوروی یک سکه هستند و باید جان مطلب را ـــ که همانا اجتماع انسانی و مسائل مربوط به آن است مورد شناسایی و تدقیق قرار داد. از این دیدگاه مفهوم شهروند در جهانبینی ابنخلدون هیچ جایگاه مشخص و معینی ندارد و بهتبع آن نمیتوان از نامبرده انتظار داشت که بتواند حقوق و مسوولیتهای یک شهروند را به درستی تدوین و مشخص کند. وی میگوید: «دولت و پادشاهی در هر کشوری بهمنزلة صورت جمعیت و اجتماع است و مجموع رعایا و شهریان همچون مادة آن صورت هستند.» (2 ص 734)
ابنخلدون در کتاب «المقدمه» بارها این مسأله را گوشزد میکند که دولتهای حاکم در هر کشور نباید به تجمل و شهرنشینی روی آورند و شروع این کار برای آنها حکم پایان دوران حکومتشان است؛ زیرا به اعتقاد وی پدیدة شهرنشینی و مسائل ناشی از آن، همواره مانند بیماری مسری نظام حاکم را از درون میپوساند و در نهایت به ویرانی و تباهی میکشاند. بدین سبب شهروند ساکن در شهر همواره باید از سوی طبقه حاکمه کنترل شود تا امکان ایجاد فساد برای وی به وجود نیاید. پس مخاطب نامبرده در شهر به هیچوجه شهروند دارای حقوق مشخص و به رسمیت شناخته شده نیست؛ بلکه گروههای قومی ساکن در شهر، طرف صحبت و نصیحت وی قرار دارند؛ به عبارت بهتر نامبرده به هیچ وجه به آزادی فردی اشخاص معتقد نبوده است.
خویهایی که از شهرنشینی به دست میآید، عین فساد است؛ به همین دلیل حضارت (شهرنشینی) سن پایانی و مرحلة عدم رشد در عمران و اجتماع و دولتها است. (2 ص 740)
اگر انتقادات ابن خلدون به شهرنشیان جنبة ذهنی و عاطفی دارد، بدان دلیل است که وی نتوانسته از راه شیوهای عقلایی به ریشة ناتوانی آنان پیبرد؛ بدین جهت عدم وجود دلایل عینی را با عوامل ذهنی جبران میکند. استدلال وی آن است که چون شهروند قادر نیست نیروی سیاسی خاصی تشکیل دهد، پس آدم عاطل و بیخاصیتی است. علت اصلی موضعگیری وی را میتوان در آگاهی او به این مسأله دانست که سر نخ عمدة مشکلات آفریقای شمالی آن زمان، همین ضعف شهرنشینان بوده است. شدت وسعت انتقادات ابنخلدون به این گروه اجتماعی، بالنفسه نشانة توجه خاص ذهن کاوشگر او به اهمیت مسأله است. با وجود اینکه بخش اعظم انتقادات ابنخلدون به شهرنشینان، ریشة اخلاقی و عاطفی دارد ولی گاه از یک تجزیه و تحلیل علمی سرچشمه میگیرد که در آنها به عوامل اقتصادی و اجتماعی نیز توجه شده است.
آنچه در نقد تفکر ابنخلدون حائز اهمیت میباشد این است که وی این مطلب را به درستی دریافته بود که ریشة اصلی بخش بزرگی از بحرانهای عصر او که به عدم توفیق و ناکامی کوششهایی که در راه استقرار یک دولت متمرکز قوی انجامیده، در ذات گروههای مختلف شهرنشین نهفته ودلیل عمدة آن، عدم تطابق نهادهای دولتی با نهادهای مدنی است. ابنخلدون حتی از این مرحله نیز گام را فراتر نهاده و خصایص گروههای مختلف شهرنشین را در طول تاریخ تبیین کردهاست؛ ولی با کمال شگفتی، وی موفق به شناخت نیرویی که باعث شکلگیری طبقات گوناگون شهری و نهادهای مستقردر شهر شده نگردیده است. علت اصلی مسأله را میتوان ناشی از این امر دانست که در واقع در جوامعی نظیر جامعة مغرب که گروهها و قشرها، شکل طبقاتی مشخص به خود نگرفته بودند، تنها تضاد عمدهای که بروز کرده، تضاد بین نهادهای قبیلهای و نهادهای دولت بوده است و به دلیل عدم وجود طبقة سرمایهدار شهرنشین، ابنخلدون نتوانسته علت اساسی تحولات در نهادهای شهری و در نهایت پدیدة شهرنشینی را تبیین و مشخص کند؛ به عبارت دیگر شهروند به عنوان فرد ساکن در شهر یا یک کشور ـــ که از حقوق متعدد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی میتواند برخوردار شود ـــ در تفکر ابنخلدون هیچ جایگاه مشخص و تعریف شدهای ندارد و اصولاً فرد به تنهایی از دیدگاه نامبرده دارای حقوق به رسمیت شناخته شدهای از طرف سایرین نیست و تنها گروههای اجتماعی و طبقات قومی هستند که از حقوق مختصری، آن هم بر اساس ضوابط و معیارهای دینی و شرعی برخوردار میباشند؛ به عبارت دیگر با توجه به محیط و شرایط اجتماعی عصر ابنخلدون و بررسی موضوع در آن ظرف زمانی، میتوان چنین نتیجه گرفت که برخورد او با پدیدة شهرنشینی و مفهوم شهروندی؛ ناشی از برداشت مستقیم او از جوامع موجود آن دوران بودهاست و چگونه میتوان انتظار داشت که در قرن چهاردهم و در پایان قرون وسطا ـــ در جامعهای که از نظر سطحی در تحرک است، ولی عمقی منجمد دارد ـــ ابنخلدون تجزیه و تحلیل واضحتر و دقیقتری از اوضاع زمان خود ارائه کند؛ زیرا بهرغم فتوری که در آن دوران در زمینههای مختلف فکری و عقیدتی بر تمامی شوون جامعه حاکم بود، مردی در جستوجوی درک مسائل عصر خویش برآمد و آن چنان با روشنبینی به تجزیه و تحلیل قضایای زمان خود پرداخت که امروزه پس از گذشت چندین قرن و در پایان قرن بیستم، دانشمندان معدودی توانستهاند به عمق نظریات وی پی برند و همین امر نمودار عظمت و وسعت دید آن مرد بزرگ است.
چنین نگرشی به شهر و جوانب گوناگون آن از منظر فکری ابنخلدون سبب شدهاست تا وی همواره در صدد تخطئه و نفی آن برآید و به انحای مختلف راهکارهایی جهت اثبات عدم حقانیت و بیهدفی و فقدان ضرورت شهر بهکار گیرد. در این میان آنچه بیش از همه توجه هر محققی را به خود جلب میکند، استدلالهای ابنخلدون دربارة به وجود آمدن و نضج هستة اولیه شهرها و متعاقب آن، تکامل و اوج شهرنشینی و پس از آن نیز انحطاط و نابودی شهرهای احداث شده است. وی در این زمینه یک سلسله روابط علت و معلولی را بیان میکند و با اصرار تمام میکوشد که این روابط را بر تمامی شهرهای به وجود آمده در دوران قبل، همچنین عصر خود پوشش و تعمیم دهد و در این راه از هیچگونه کوشش، برهان و دلیلی فروگذار نیست. اما در این راه موفقیت چندانی نصیب وی نمیشود.
خلاصه کلام آن که او معتقد است انسان، ساخته و محصول محیط و شرایط و نوع زندگیش است؛ بدین سبب هنگامی که انسان، زندگی شهری را قبول کرد و در شهر ساکن شد، شهر او را وادار میسازد تا از آن تبعیت کند و صفات خود را نظیر: تجمل، تکلف، اسراف، خوشگذرانی و سرگرمی بر او تحمیل میکند. و بدین لحاظ شهر موجودی نامیمون و زشت بهشمار میآید و بهتبع آن، شهروند ساکن در شهر بهعنوان یک عنصر فاقد اخلاقیات پسندیده ـــ که به هیچ معیار اعتقادی پایبند نیست ـــ نمیتواند دارای حقوق فردی متمایز و مشخص نسبت به دیگران باشد.
نتیجهگیری
با توجه به مطالب مطرح شده میتوان چنین نتیجهگیری نمود که ابنخلدون در اثر به جای ماندنی خود «المقدمه» همواره با دیدة بدبینی به شهر نگریسته و از آغاز تا پایان کتاب مذکور بارها شهرنشینان را مورد نکوهش قرار داده است. با مطالعة کتاب مذکور در مییابیم که ابنخلدون سرنوشت انسان را همانند پیشینیان خود به مانند گردونهای میداند که حول یک محور ثابت در حال چرخش است و بهرغم حرکت آن در طول ایام، تمامی اتفاقات با ماهیت یکسان، ولی در حالات و زمانهای گوناگون شکل گرفته و تکرار میشوند، شهر نیز که محل و پایگاه وقوع چنین حوادث و وقایع گوناگونی است، بهتبع ماهیت اتفاقات خود، دارای ماهیتی مشخص است؛ ولی به صور و حالات مختلف و در زمانهای متفاوت بروز میکند و به عرصة ظهور میرسد.
اشکال اصلی ابنخلدون در اینجا است که او همواره در پی تعمیم فرضیه خود دربارة پدیده شهرنشینی برآمد و کوشید تا جامة مذکور را به تن تمامی آنها صرفنظر از نوع، موقعیت، مکان، اندازه و شرایط زمانی حاکم بپوشاند. این امرسببگردیده تا او در زمینة چگونگی احداث و بهوجود آمدن شهرها، نفسانیات آدمی را بهعنوان اصلی معتبر و همیشگی فرض کند و شهرها را تجلیگاه کالبدی آن نفسانیات بداند؛ ولی آیا در واقعیت نیز همواره چنین بوده است؟ آشکار است که در پاسخ به این پرسش میتوان شواهد بسیاری مطرح کرد و نمونههای گوناگونی را مثال آورد مبنی بر اینکه تنها نفس و خواست آدمی در شکلگیری شهرها اصل اساسی نبوده و عوامل متعدد دیگری نیز در این امر دخالت داشتهاند؛ برای نمونه آیا شکلگیری شهرهای مذهبی و پرستشگاهی از این مهم تبعیت کردهاند یا اینکه عشق به خدا و پرستش و نیایش او سبب پدیدآمدن آنها شدهاست؟
یکی دیگر از مفاهیمی که ابنخلدون همواره به استناد آن شهر را مورد نکوهش قرار میدهد؛ فرهنگ، خصوصیات و اخلاقیات حاکم برمحیط شهری است. وی بارها در این زمینه و به انواع مختلف این مسأله را گوشزد کرده که انسان بدوی به جهت زندگی در متن طبیعت و در رابطة مستقیم با آن از اصالت و فرهنگ نابی برخوردار بوده است؛ ولی به محض اینکه در شهر سکونت میکند، اخلاق و آداب زندگی و درنتیجه فرهنگ او دستخوش تحول کلی گشته و در این میان او موجودی میگردد که تا قبل از آن نبوده و بهکلی شخصیت قبلی خود را از دست میدهد و واجد صفاتی میشود که در نهایت او را به سوی گمراهی و نابودی سوق خواهد داد. اکنون پرسش اساسی این است که آیا چنین امری در تمامی شهرها به صورت عام وجود دارد و اصولاً چگونه میتوان ادعا کرد که تمامی شهرنشینان واجد صفات نیکو و فرهنگ ناب اخلاقی در قبل بودهاند و آنها را در شهر از دست دادهاند.
آنگونه که از شواهد برمیآید، در ایام قدیم همواره اقوام و طبقات مختلفی در شهرها ساکن بودهاند و امروزه نیز چنین مسألهای در تمامی شهرها وجود دارد؛ بنابراین وجود زبانهای مختلف در یک شهر طبعاً نمیتواند باعث ایجاد وحدت فرهنگی در بین طبقات ساکن در آن گردد؛ همچنین به علت مشترکات گروهی و قبیلهای که در بین افراد ساکن در محلات مختلف شهر وجود دارد، آنها به مسائل اجتماعی اطراف خویش عکسالعملهای متفاوتی از خود بروز میدهند؛ بنابراین نمیتوان حکمی کلی صادر کرد مبنی بر اینکه تمامی افراد ساکن در شهرها فاقد خصوصیات پسندیده میباشند.
دومین عامل که در شکلگیری فرهنگ مردم ساکن در شهرها نقشی اساسی و انکارناپذیر ایفا میکند، وجود یک مذهب و دین رسمی است که بیشتر افراد مقیم در یک شهر به آن اعتقاد دارند. عامل دین که بهویژه در سرزمینهای اسلامی همواره بهعنوان محور وحدت و شاخص اجتماعی مطرح بوده، باعث شدهاست تا مردمی که در شهرها زندگی میکردند، حتی برای حفظ ظاهر هم که شده پایبندی خود را به اصول و قوانین آن حفظ کنند و چگونه میتوان در شهری در قرون وسطای اسلام که قوانین سنتی دینی به شدت مراعات میشدهاست، مردم دارای آن چنان صفات نکوهیده وزشتی باشند که ابنخلدون بارها از آن یاد کرده است.
بدینسبب با بررسی مقدمه میتوان بدین نتیجه رسید که وی بهترین دولتها را دستکم در مشرق زمین دولتهای دینی میداند؛ ولی دولتهای دیگر نیز اگر از نظام عدالت نسبی برخوردار باشند، قابل دوام میداند.
از دیگر مواردی که میتوان در زمینة نقد نگرش بدبینانة ابن خلدون به شهر بیان کرد، همانا توجه او به سیستم اقتصادی حاکم بر شهر است. وی بارها در کتاب خود از سیستم پولی و شرایط اقتصادی که در شهرها وجود داشتهاست انتقاد و آنها را نکوهیده است و دلیل این امر را نیز عدم حاکمیت ضوابط دینی و احکام شرعی در مسائل اقتصادی دانسته است؛ ولی آنچه ابنخلدون به عمد یا به سهو مسکوت گذاردهاست، نحوة رفتار نظام اجتماعی حاکم بر شهر در رابطه با مسائل شرعی میباشد.
یکی از موضوعاتی که در این زمینه میتوان از آن یاد کرد، تقسیم کار بین طبقات گوناگون شهرنشین است. ابنخلدون بارها در مقدمه از اصناف و گروههای مختلف شهری ـــ که به یک حرفة معین اشتغال دارند ـــ یاد کردهاست، ولی آن سازمان اجتماعی را که باید این اصناف درآن جای گیرند، به هیچوجه ترسیم نکرده و حتی خصوصیات و شرایط آن را نیز در هیچ کجای مقدمه بیان ننموده است؛ بدین سبب همواره جامعهای که ابنخلدون در مقدمة خود معرفی میکند، فاقد طبقات مشخص اجتماعی است و نمیتوان از فحوای کلام او به تبیین گروههای مختلف جامعه و خاستگاه هرکدام از آنها دست یافت؛ از اینرو وی در برخورد با پدیدة شهرنشینی و گروههای قومی گوناگون ساکن درآن به عمد یا به سهو این مرزبندی طبقاتی را نادیده گرفته و کوشیدهاست تا حد امکان، طوایف مختلف را تنها از راه شغل و یا نحوة ارتباط آنها با طبقة حاکم مشخص و معرفی کند؛ بنابراین ملاحظه میشود که گروههای شهری مخاطب ابنخلدون را طوایف و طبقات اجتماعی تشکیل نمیدهند؛ بلکه اصناف و صاحبان یک پیشة خاص مورد خطاب وی هستند، عدم تبیین سازمان اجتماعی حاکم بر شهرها از طرف ابنخلدون سبب شدهاست تا وی نتواند بهدرستی به ارزیابی موقعیت و جایگاه اجتماعی هر کدام از گروههای قومی ساکن در شهرها بپردازد. عدم درک دقیق از موقعیت طبقات اجتماعی، باعث ایجاد مشکل جدیدی شده که همان ناکامی او در تبیین ساختار کلی اجتماعی است که در آن میزیسته است. از سوی دیگر ابنخلدون کسی نیست که به صرف اعتقاد به قضا و قدر خود را تسلیم کند. وی مرد عمل است و میخواهد جامعة ناقص و فاسد، ولی «واقعی» را ـــ که در آن زیست میکردهاست ـــ بشناسد؛ زیرا بهخوبی میداند که شرط عمل، شناخت جامعه است و شناخت آن از راه تجزیه و تحلیل عوامل عینی و واقعی حاصل میشود. بدین لحاظ ابنخلدون جهت توجیه این نقیصه به آرای دانشمندان استناد میکند.
بنابراین با توجه به گفتة بالا میتوان چنین استنباط کرد که ابن خلدون به علت عدم درک صحیح از ساختار اجتماعی حاکم بر جوامع شهری آن زمان کوشیدهاست تا آن را به صورت مفهومی فرضی و غیر واقعی نشان دهد و در این راه به توجیه قضیه پرداخته است.
موضوع دیگری را که در زمینة نقد پدیدة شهرنشینی از دیدگاه ابنخلدون میتوان بدان اشاره داشت، جایگاه سازمانهای سیاسی و نهادهای اجتماعی در عرصة محیط شهری است. ابنخلدون در مقدمه فقط به ذکر نام دولت و بیان شرایط و ویژگیهای آن میپردازد و دولت را عامل اصلی و بلامنازع پیدایش و استمرار حیات شهر میداند؛ ولی نکتهای که در این میان از طرف وی نادیده گرفته شده، ظهور و استقرار نهادهای سیاسی زیر مجموعة دولت و جایگاه آنها در شهر است. بدین لحاظ شهری را که ابنخلدون از آن نام میبرد و پیدرپی و با عناوین گوناگون بدان حمله میکند، به درستی معلوم نیست که دارای چه نهادها و سازمانهای ذیربط سیاسی و اقتصادی و با کدام ساختار مشخص اداری بوده است.
با توجه به تمامی موارد بالا، میتوان چنین نتیجه گرفت که ابنخلدون در تبیین پدیدة شهرنشینی و مفهوم شهروندی تنها توانستهاست بخشهایی از موضوع را به صورت کلی ارائه کند و در بیان جامعی که بتواند موضوع را در قالب یک نظریة علمی در پیشروی خواننده قرار دهد، ناتوان بوده و بدین سبب به عمد یا سهو اصول و مبانی کار را به فراموشی سپرده است؛ ولی نمیتوان منکر زحمت طاقتفرسای نامبرده در قرون گذشته برای ارائة تصویری گویا از جامعة خویش شد؛ زیرا باید هر موضوعی را در زمان و مکان خود مورد بررسی و ارزیابی قرار داد و از این دیدگاه ابنخلدون را میتوان بهعنوان پیشگام نظریهپردازی در زمینة مسائل شهری و بهتبع آن جامعهشناسی شهری دانست.
نقد ویژگیهای اجتماعی شهروندان از دیدگاه ابنخلدون
ویژگیهای اقتصادی نکوهش اصل تجملخواهی و کسب ثروت از طرف شهرنشینان
رویآوردن به معیشتهای انگلی
رواج کارهای دلالی و سلفخری
وجود اسراف و تبذیر در نعمتهای خداوندی
بالابودن هزینة زندگی در شهر (غلام عادات خود شدهاند)
رقابت ناسالم بین افراد در جهت دستیابی به پست و مقام
حاکمیت رشوهخواری و کسب مال حرام
افزایش هزینهطبقات بهعلت تجملخواهی آنهاو تامین آنها ازطرف مردمشهرنشین با روشهای قهرآمیز
مزموم شمردن موقعیت اجتماعی شهروندان به علت وجود روابط اقتصادی ناسالم بین آنها
تنظیم روابط اجتماعی بین شهروندان براساس موقعیت اقتصادی و عدم شکلگیری روابط براساس اصول انسانی و اجتماعی
ایجاد ارتباط بین شهرنشینان بهعلت کسب منافع اقتصادی دوطرفه و نه بهخاطر روابط خانوادگی و قومی
ویژگیهای اخلاقی کمرنگ شدن اصول اخلاقی حسنه میان شهرنشینان
کمرنگ شدن مسائل قومی در بین شهروندان و دوری گزیدن از یکدیگر
شیوع انواع فسادهایاجتماعی دربین شهروندان نظیر:دروغگویی، ریاکاری و دستاندازی به نوامیس مردم
عدم توجه به ضوابط و احکام دینی از سوی شهروندان و نادیده انگاشتن آنها
تبعیت مردم شهرنشین از اخلاقیات فاسد طبقه حاکمه
ناتوانی شهرنشینان در دفاع از خود در هنگام هجوم افراد بدوی
رواج سیر نزولی ارزشهای اجتماعی در بین شهروندان
ندیده انگاشتن ارزشهای اخلاقی گروههای مختلفقومی از سوی شهروندان و یک دست شدن رفتارهای اجتماعی شهروندان
ویژگیهای فرهنگی کمرنگ شدن شعائر دینی در شهرنشینان به علت فساد طبقه حاکم
حاکمیت فرهنگ ابتذال و تجملخواهی در بین شهروندان
ناتوانی شهرنشینان در برخورد با عوامل فرهنگی مخرب
از بین رفتن ارزشهای دینی و فرهنگی پسندیده در شهرنشینان
کمرنگ شدن امور معنوی در مقابل مسائل مادی
عدم ادراک مراتب روحانی و معنوی دانشمندان و فرهیختگان از طرف ساکنین شهر
عدم احساس تعلق به مکانی خاص از سوی شهروندان و در نتیجه رها کردن شهر در هنگام بروزخطر
سست شدن بنیانهای فرهنگی شهر به علت تقابل طبقات اجتماعی با یکدیگر
5 ـ منابع
الف) منابع فارسی
ـ آزاد ارمکی، تقی،«جامعهشناسی ابن خلدون»، انتشارات تنپان، تهران 1376.
ـ ابن خلدون،« المقدمه»، مترجم محمد پروین گنابادی، انتشارات علمی، تهران 1336.
ـ ابنخلدون،« تاریخ ابن خلدون»، مترجم عبدالمحمد آیتی، تهران، موسسه مطالعات فرهنگی 1363.
ـ اصیل، حجت،« آرمانشهر در اندیشه ایرانی»، نشر نی، تهران 1371.
ـ افلاطون، «جمهور»، مترجم فؤاد روحانی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1348.
ـ البیکر، ترز، « نحوة انجام تحقیقات اجتماعی»، مترجم هوشنگ نایبی، انتشارات روش، تهران 1377.
ـ جعیط، هشام، « کوفه پیدایش شهر اسلامی»، مترجم ابوالحسن سروقد مقدم، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی1372.
ـ خوشرو، غلامعلی، « شناخت انواع اجتماعات از دیدگاه فارابی ابن خلدون»، انتشارات اطلاعات تهران 1374.
ـ داوری اردکانی، رضا، « فارابی موسس فلسفه اسلامی»، پژوهشگاه علوم انسانی، تهران، 1355.
ـ داوری، رضا، « فلسفه مدنی فارابی»، شورای عالی فرهنگ و هنر، تهران 1354.
ـ رادمنش، عزتالله، « کلیات عقاید ابنخلدون در باره فلسفه تاریخ و تمدن»، انتشارات قلم تهران 1354.
ـ شیخ، محمد علی، «پژوهشی در اندیشههای ابنخلدون»، دانشگاه ملی ایران، تهران 1357.
ـ طباطبایی، سید جواد، « ابن خلدون و علوم اجتماعی»، انتشارات طرح نو، تهران 1374.
ـ فارابی، ابونصر، «اندیشههای اهل مدینه فاضله»، مترجم سید جعفر سجادی، انتشارات طهوری، تهران 1361.
ـ لاکوست، ایو، «جهانبینی ابنخلدون»، مترجم مظفر مهدوی، دانشگاه تهران، تهران 1354.
ـ مهدی، محسن، «فلسفه تاریخ ابنخلدون»، مترجم مجید مسعودی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1348.
ـ نصار، ناصف، «اندیشه واقعگرای ابنخلدون»، مترجم یوسف رحیملو، مرکز نشر دانشگاهی تهرانی 1366.
ـ نصری نادر، آلبرت، «برداشت و گزیدهای از مقدمه ابنخلدون»، ترجمه محمدعلی شیخ، دانشگاه شهید بهشتی، تهران1363.
ـ نصر، حسین، «علم و تمدن در اسلام»، انتشارات خوارزمی، تهران 1353.
ب) منابع لاتین
1. Abdullah Enan. Mohammad. Ibn Khaldun His life and Work Kitab Bhavan, New Delhi, 1979.
2. Al Azmeh Aziz: Ibn Khaldun. In modern scholarship a study in orientalism, third world center for research, London, 1981.
3. Bouthoul, Ibn Khaldun, Sa philosophie social, Paris, 1958