ابوسعید ابوالخیر و صاحبان قدرت
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در پى مىآید فصلى از کتاب ابو الخیر، حقیقت و افسانه *اثر گرانمایه استاد فریتس مایر شرقشناس مشهور سویسى است.این تصنیف بزرگ که نزدیک به هفده سال از تاریخ انتشار آن مىگذرد شامل نزدیک به ششصد صفحه و منقسم به بیست و دو فصل با ارجاعات و توضیحات و کتاب شناسى دقیق و فهرست اعلام و اصطلاحات است.هر یک از فصول مرکّب از مقالات متعددى است که مجموع آنها در سراسر کتاب به 140 بالغ مىشود.یادداشتهاى کتاب که تعداد آنها به حدود 3000 مىرسد خود مجموعه نفیسى است مأخوذ از منابع و نسخ کمیاب و بیشمارى که اطلاعات گرانبهایى در دسترس خوانندگان مىگذارد.استاد مایر در معرفى کتاب خود مى کوید:«من قصد نداشتم که اخبار مربوط به عرفان ابو سعید را از دیدگاه جامعه شناسى تشریح کنم، بلکه بیشتر وظیفه خود دانستم که با حدّامکان در فاصلهاى بسیار نزدیک و مستقیم با متنها باقى بمانم و در عین متابعت از آنها خطوط قابل اتکاء و بررسى شخصیت معنوى ابو سعید و تأثیر آن در دوران پس از حیات وى را ترسیم نمایم. براى روشنتر نشان دادن تصویر او به زمانهاى قبل و بعد از او روى آوردم و به این ترتیب منابع تطبیقى مختلفى را مودر استفاده قرار دادم.متأسفانه جدا کردن دقیق حقیقت از افسانه غیر ممکن به نظر مىرسد.تحقیقاتى که در زمینه کشف شخصیت واقعى ابو سعید صورت گرفته است چنان با حکایات و روایات افسانه آمیز عجین شده است که با کنار زدن قشرهاى نامرئى و مشکوکى که حقایق را پوشانده است بیم آن مىرود که واقعیّتها نیز مخدوش شود.اصولا اگر بخواهیم چیزى از قدّیسى بدانیم باید درپى ابرهاى تیره اسطوره قدیسان که اورا در خود گرفته و در حرکتاند روان شویم.
این حجاب ممکن است صفاتى را که قدیس نداشته است نشان دهد یا صفاتى را که داشته است به کلّى بپوشاند.پاى بندى سخت به امانت...خواه ناخواه زود باوران و ساده لوحان را به شبه واقعیات و معیارهایى رهنمون مىشود که پیروى از آنها هر نوع داورى صحیح را مخدوش مىسازد.با تجزیه و تحلیل اخبار و احادیثى نیز که انسان کور کورانه مىپذیرد از فرضیههاى نادرست نتیجه گیریهاى نادرستترى به دست مىآید.لذا من از کلیه منابع لغوى و ادبیى که در دست داشتم به طور کامل استفاده کردم، ولى در هر قسمت نیز فرضیههاى محتاطانهاى را اساس کار خود قرار دادم.»
این کتاب در دست ترجمه است و امید است که ترجمه آن به زودى به طالبان علم و صاجبان ذوق و اهل تحقیق تقدیم شود.
جامعهاى را که حاکم بر فضاى زندگى ابو سعید بود، مىتوان در سه دایره متحد المرکز و یا منطقهاى که بر گرد او حلقه زده بودند تقسیم کرد.
دایره بیرونى که قدرت جاذبه او ضعیفتر از همه در آن اثر مىگذاشت از افرادى تشکیل شده بود که نه الزاما از صوفیه بودند و نه به حلقه مریدان ابو سعید تعلّق داشتند، ولى قلبا متمایل به او بودند و از تلاشها و مجاهدات او حمایت مىکردند. در این طبقه مىتوان از تمام افراد عادى و فقهایى نام برد که از پیش به او ارادت ورزیده و یا در یک لحظه معیّن و شاید هم پى از درک تجربه خاصى به سوى او جلب شده بودند.از این جمله هستند دولتمردانى که خدمتى براى او انجام مىدادند یا عنایت و حمایت معنوى او را طلب مىکردند.ابوسعید در آن زمان، تا جایى که مربوط به موقعیت صفویه بود، در جریان تغییرات و تحوّلاتى در جوّ اجتماعى و سیاسى قرار گرفت که در پهنه جغرافیایى آن زمان به علت انتقال قدرت از غزنویان به سلجوقیان به وجود آمد و از سال 500 ه /1100 م به بعد با اثر وجودى محمّد غزالى(متوفى 505/111)به حوزههاى فقه اسلامى سرایت پیدا کرد:تصوّف درآن زمان اعتبار زیادى کسب کرده بود و روز به روز بیشتر به مرتبتى همطراز با فقه سنّتى نزدیک مىشد.
ولى اهمیت روز افزون تصوّف را نباید فقط مدیون توجّه و حمایت سلجوقیان دانست و شکوفایى آن را منحصر به حوزه قدرت آنها تلقّى کرد.اعتلاى اجتماعى آن را باید در بزرگداشت نیک اندیشانهاى نیز که در قابوسنامه عنصر المعالى کیکاوس بن وشمگیر زیارى، احتمالا در سال 475/1082، منعکس شده بود، باز یافت. 1
هر چند تصوّف از قرن پنجم/یازدهم به بعد ضریب قدرتى در ساختار جامعه اسلامى به شمار مىآمد و از این رو نیز به کرّات مورد توجّه و اقبال همگان قرار گرفته بود، معهذا و شاید هم به همین دلیل، تلاشهاى مختلف براى از میان برداشتن پارهاى از صوفیّه و یا جلو گیرى از نهضت آنان هرگز پایان نیافت.ولى موجبات تعرّض بر ضدّ هر یک از آنها، به ندرت از جانب شخص سلطان یا امراى محلّى، صادر مىشد.محرکّ عمده در این مناقشات را غالباً باید در اختلاف نظرهایى جستجو کرد که در سطوح پایینتر بین صوفیه و صوفیه، بین متکلّمان با فقها و صوفیه به وجود مىآمد.شیخ در قاوى(متوفى 1239/1823)در آفریقاى شمالى یکى از دلایل تعقیب و آزار بسیارى از صوفیه را در حقد و حسد دیگران دانسته است. وى از اینکه بسیارى از صوفیّه آراء و اقوال کتبى خود یا مرشدان خود را به سادکى در اختیار دیگران قرار بدهند، به آنها هشدار داده و مثالها و شواهدى از عواقب سوئى که شعرانى(متوفى 973/6-1565)در الیواقیت والجواهر فى بیان عقائد الاکابر خود آورده است، براى آنها بر شمرده است. 2 گذشته از اینکه حکّام و دولتمردان از موازین فقهى که بر ضد صوفیّه بود تبعیّت و بر طبق آن عمل مىکردند، همچون وهّابیها به طور مثال، پارهاى دیگر نیز گوش به شکایات مدّعیان خصوصى داده و با قدرت و امکاناتى که در اختیار داشتند تک تک متّهمین را از میان بر مىداشتند.
شمار صوفیانى که سالها در زندان بودند، با ذو النّون مصرى(246/861)شروع مىشود که دچار تفتیش عقاید معتزلى شد و احتمالا به علّت اصرار خود بر قدمت قرآن به زندان افکنده شد، ولى به علّت تعلیم و ترویج علنى تصوّف خود در مصر نیز از طرف مالکىها متحمّل جور و جفاى بسیار گردید. 3 یکى از حوادث واقعى تعقیب صوفیان(محنت الصّوفیّة) 4 که در تاریخ ثبت شده است، اتّهام پارهاى از صوفیّه چون نورى و دیگران به وسیله صوفى 5 غلام خلیل در نزد موفّق(متوفّى278/891)قائم مقام خلیفه عبّاسى بود. 6 در آن زمان ابو سعید خرّاز به مصر گریخت 6 و جنید در فقه گریخت و خویشتن را بدان باز پوشید و بر مذهب بوثور فتوى گرفتن کرد.» 8 آنگاه محاکمه حلاّج در بغداد و تعقیب پیروان او در پى آمد، که باز هم عمل خلیفه نبود و تنها بر اثر نفاق و ستیز وزراى او صورت گرفت.بسطامى ناچار شد که زادگاه خود را به کرّات ترک کند. 9 یک بار به اتّهام این ادّعا که او همچون رسول خدا به درک تجربه معراج نایل شده است.و به همین سبب فقط پس از مرگ مدّعى خود، حسین بن عیسى، که ظاهرا یک فقیه بود 10 ، توانست به موطن خود بسطام باز گردد. 11 حکیم ترمذى در نزد والى شهر متهم به الحاد شد و تحت این عنوان که او در باره«محبّت»سخن مىراند به بلخ تبعید شد و در آنجا او را از همین کار منع کردند. 12 محمّد بن فضل بلخى(متفى 319/931) را از بلخ بیرون کردند«به سبب مذهب وى»(معلوم نیست که منظور کدام مذهب است؟)و او روى به سمرقند نهاد. 13 سهل تسترى از طرف عوام الناس به ارتباط با ارواح متّهم و ناچار شد که محل سکونت خود را به بصره انتقال دهد. 14 ابو اسحق کازرونى پس از مناقشات جدّى و سر سختانهاى که با زرتشتیان کازرون داشت، از طرف وزیر آل بویه در شیراز به ایجاد بلوا و آشوب متّهم و به شیراز احضار شد، آنگاه به او اختار کردند که از آن پس دگر خود را از چنین ماجرایى دور نگاه دارد. 15 ابن جوزى بعضى از این حوادث را بر شمرده 16 و سلمى گویا کتاب جداگانهاى را به نام محن مشایخ الصوفیّه به این مبحث اختصاصى داده است. 17
در قرن هشتم/جهاردهم، شاه نعمت اللّه ولى که معاشر و معاصر تیمور و شاهرخ بود، به علت محبوبیّت و نفوذ زیادى که در بین مردم پیدا کرده بود به تحریک و سعایت امیر کلال بخارى، یکى از شیوخ خواجگان پیش از نقشبندیّه در نزد تیمور ناچار به ترک سمرقند شد. 18
نور على شاه(متوفى 1212/8-1797)به دستور کریمخان زند از شیراز تبعید شد.او این ماجرا را در قطعه شعر پند آمیزى به تحریک و اغواى مرد بد خواه و مزوّرى نسبت مىدهد و شرح حال خود را در قالب شخص سوّم و درویش ناشناسى به نظم مىکشد.در پایان منظومه کریمخان زند به علت ظلم و ستمى که بر درویش روا داشته بود و جهت عبرت دیگران به مرض لا علاجى دچار مىشود و جان مىسپارد. 19 مثالهاى زیادى از این قبیل مىتوان در اینجا ذکر کرد.
انصارى که مانند ابو سعید در عهد غزویان و سلجوقیان مىزیست بارها در دوران سلطه هر دو حکومت تحت تعقیب و آزار قرار گرفت.البتّه در اینجا نیز عاملان اصلى خود حکّام و زمامداران نبودند، بلکه معارضان شخصى و عقیدتى او بودند که بر اثر تدابیر ایشان ناچار شد براى مدّتى از هرات دور شود. 20 آنچه روشن نیست، نقش سلطان محمود غزنوى در مسموم کردن ابن فورک اشعرى(متوفى 406/6-1015)است.ولى در اینجا نیز محرکیّن اصلى مخالفان او بودند. 21 در روند دعوایى که بین ابو العلاء صاعد بن محمّد، رئیس حنفىها و ابو بکر محمّد بن اسحق بن محمشاذ(ولى به فارسى احتمالا محشاذ)یا ممشاذ مقدّم کرّامیان در گرفت، باز هم اتهامات از نوع کفر و الحاد بود.وقتى که آنها به در بار غزنه احضار شدند، هر دو اعتراف کردند که صرفا به علّت قدرت طلبى بوده است که یکدیگر را متّهم کردهاند. 22 ولى خود این فرق در خصومت با صوفیّه با یکدیگر متحّد شده و عریضه مشترکى بر ضد ابو سعید ما به به نزد سلطان محمود غزنوى فرستادند. 23 آنها او را متهم کردند که دعوتهاى با تکلّف مىکند، بر سر منبر شعر مىخواند و پیوسته سماع مىکند.سلطان محمود تفحصّ حال و اتّخاذ تصمیم در باره این شکوائیه را بر عهده قضات فرق شافعى و حنفى وا گذاشت.ولى کار به آنجاها نینجامید، زیرا قدرت بصیرت و روشن بینى ابو سعید شاکیان او را شاه مات کرد. 24 اینکه ابو بکر اسحق کرّامى اصولا با صوفیه خصومت مىورزیده است با پارهاى از اشارات جرباذقانى مغایرت دارد. 25 ولى انکارى که او از ابو سعید به دل داشت، ممکن است درست باشد.مسعود غزنوى(اوّل)نسبت به دراویش بد بین و بى اعتماد بود، زیرا او در بین آنها از این و آن را به ریا و سالوس شناخته بود.ولى پدر او محمود غزنوى گویا قبر بسطامى را زیارت کرده بود. 27 خسرو شاه(555-545/1160-1152)با اعتقاد پاک و حرمتى که نسبت به صوفیّه داشت به درویش ژولیده مو و پا برهنهاى سیصد هزار درم بخشید تا «سفرهاى سبز کنند» 28 و در داستان افسانه آمیزى حکایت از پیر متوفّایى به نام شیخ اللاسلام قسوره در گردیز شده است که موجب فرار و عقب نشینى علاء الدین جهانسوز غورى در سال 545/1150 از غزنین شد. 29 به این ترتیب، ما اینک وارد مرحلهاى شدهایم که به موجب سلسله حاکم بر آن سامان دوران سلجوقیان نامیده مىشود، هر چند که در صفحات جنوب شرقى هندوکش هنوز غزنویان با مقاومتها پراکنده از انقراض نهایى خود دفاع مىکردند.
از قراخانىها در اسرار و حالات حکایت شده است که یکى از خوانین آنها به نام یا عنوان بغرا خان قصد کشتن صوفیان ماوراء النهر کرد.جمعى از مشایخ آنان متوارى شدند و به مرو آمدند.در بین آنها پیرى بود که او را محمد بو نصر ختنى مىگفتند.این پیر البته ابو سعید را در مرو ملاقات نکرد، زیرا که او در آن وقت در نیشابور به سر مىبرد.ولى با یکى از همدرسان شیخ که شاگرد قفّال بود دیدار کرد و پیغامى به وسیله او که عازم نیشابور بود براى ابو سعید فرستاد. 30 بغرا خان معروف در سال 383/993 بخارا را فتح کرد و در همان سال پس از تخلیه شهر در باز گشت خود به شرق در گذشت.اینکه همین بغرا خان قصد کشتن صوفیان ماوراء النهر را داشته است، چندان با صفات تدین و عدالتى که او را با آن ستودهاند سازگار نمىنماید. 31 و خیلى کمتر با گواهى خوبى که ائمّه و اولیا در مودر قرا خانیان قبل از حمله به زمینه فرهنگ اسلامى در مورد آنها صادر کرده. 32 معهذا محمّد آشنا او را با همین بغرا خان یکى دانسته است. 33 یک بغرا خان بعدى احتمالا از سال424/1032 به بعد طراز و اسپیجاب و سپس سمرقند را پایتخت خود کرد.به عقیده پریتساک، او بر خلاف تصوّرات شایع و روایات متعدد پسر یوسف قدر خان نبوده، بلکه از فرزندان نصر بن على بود.
در آن زمان کلّیه قلمرو قرا خانیان در دو حکومت شرقى و غربى تجزیه شده بود که پایتخت حکومت شرقى اوزگند و پایتخت قسمت غربى سمرقند بود.حمکران قلمرو شرق با لقب ارسلان خان و حاکم قلمرو غرب با لقب بغرا خان نامیده مىشدند.نام ارسلان خان محمّد بن نصر و نام بغرا خان ابراهیم بن نصر بود. 34 اینکه آیا منظور از بغرا خان همین شخص است هنوز روشن نشده است؛زیرا به وى غیر از منابع یاد شده در جاى دیگرى تعقیب و آزار صوفیان نسبت داده نشده است.ولى گزارش منابع ما این امکان را باز گذاشته است که چنین اقداماتى در آن زمان یک بار در ماوراء النهر صورت گرفته است.و لیکن نباید این امر را یکى از صفات مشخصّه قرا خانیان قمداد کرد.یک قرا خانى در حدود 500/1100 در بخارا صوفى حسن نمد پوش(ف 509/6-1115)را که همچون یک نگهبان اخلاق سعى داشت بخارا را از بى بند و باریهاى صوفیه حفظ کند، «پدر خود 35 »مىنامید.
{Jابوسعید و غزنویانJ} به نظر مىرسد که ابو سعید با دربار غزنویان هرگز روابط نزدیکى نداشته است.همچنین این ادّعا که پدر او در میهنه، زمانى که شیخ هنوز کودک بود، تمام دیوارهاى خانه خود را با نام سلطان محمود و ذکر خدم و حشم و پیلان او منقّش کرده بود، اختراعى بیش نیست 36 ، زیرا محمود در سال 361/971 که ابو سعید کودک چهار سالهاى بود هنوز متولّد نشده و زمانى که به سلطنت رسید(388-421/998-1030)ابو سعید در بهترین سالهاى کمال یک مرد بود.همچنین داستان دوست دادا نیز که ابو سعید در آخرین روزهاى حیات خود به نزد سلطان غزنین-بایستى مودود بوده باشد-فرستاد تا سه هزار دینار از بابت پرداخت وامهاى خود در میهنه از او در خواست کند، غیر محتمل به نظر مىرسد. 37 بین این دو اشاره به دربار غزنویان ارسال عریضه مشترک ائمّه فرق مذهبى نیشابور به سلطان محمود غزنوى در اتهام ابو سعید به انحراف از مسائل سنّتى وجود دارد که در پاسخ به آن نیز سلطان محمود تصمیم نهایى را بر عهده فقهاى صاحب نظر محوّل کرده بود. 38 این حکایت نیز با چهره یک افسانه دلپذیر نقش شده است.علاوه بر این محاصره میهنه به دست سلطان مسعود اوّل در سال 431/1040 آن طور که در اسرار 172-170/و ژوکوفسکى 205-208، 9 نقل شده است 39 ، نیز جاى بحث دارد.طبق گزارش گردیزى(مورّخ)مسعود با سپاهیان خود از باورد و از راه میهنه به سوى سرخس که اهالى آن از دادن خراج سر پیچى کرده بودند، روى آورد و شهر را محاصره کرد.آنگاه دستور داد تا حصار را در هم شکستند و مردمان حصار را بعضى بکشتند و بعضى را دست ببریدند. 40 مؤلّف اسرار این واقعه را به میهنه انتقال داده است.بر اساس روایت او شیخ و مردمان در حصار شدن و چهل و یک مرد تیر انداز با هر تیرى که مىزدند، یکى از لشکریان غزنوى را هلاک یا مجروح مىکردند.ولى میهنه تسلیم شد وآن چهل و یک تیر انداز را به دستور سلطان دست راست ببریرند.ابو سعید گفت:«مسعود با این کار خود دست ملک خویش ببرید».آنگاه در ادامه لشکر کشى به سوى مرو بر اثر شکستى در حوالى دندانقان قسمتهاى عمدهاى از قلمرو او از جمله خراسان و کلیّه سرزمینها شمال هندوکش به دست سلجوقیان افتاد.به این ترتیب اسرار خواسته است با این چرخش حوادث سهمى در تاریخ غزنویان به شیخ ما محوّل سازد. 41 به نظر مىرسد که در اینجا علاوه بر تلقین این فکر که تسلط سلجوقیان به ایران بر اثر نارضایتى مردم از غزنویان و نه از سوابق تاریخى سلتجوقیان ناشى شده است، و زمینه اعتقاد مردم به این روایات و توضیحات فراهم شده بود 42 ، نیّت اصلى مؤلّف اسرار متوجّه کرامات و تأثیر زندگى اولیاء و مشایخ بر حوادث روز مرّه بوده و سعى کرده است که انقراض واقعى غرنویان را با پیشگویى ابو سعید و نوعى نفرین او پیوند دهد. 43
{Jابوسعید و سلجوقیانJ} از سال 426/1035 نواحى غربى مرو تحت تسلّط سلجوقیان در آمد.ابتدا به صورت انقیاد و سر سپردگى به غزنویان و سپس با خصومت علنى و اعلان جنگ بر علیه آنها.سلجوقیان نیشابور را بار اوّل در سال 429/1038 و بار دوّم پس از شکست غزنویان در دندانقان در سال 431/1040 به تصرّف در آوردند.آن روزها که فتنه ترکمانان آغاز شده بود براى مردم حوالى میهنه و خراسان روزگارى ناامن بود.ترکمانان وحشى حتّى به آسیابها نیز حمله مىکردند. 44 در این روزهاى ترکمان تاز درویش بیگناهى را در راه میهمنه به سرخس به جرم جاسوسى دستگیر و چهار میخ کردند و آنگاه ظاهرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. 45 چهار پنج تن از ترکمانان نیز در آن روزهاى ناامن هنگامى که ابو سعید از نیشابور عازم میهنه بود، پس از حرکت از طوس بر او تاختند و اسب او را از او گرفتند. 46 یکى از مهارتهاى ترکمانان در ربودن اسبهاى مردم همین شیوه بود. 47 غلامان غزنوى که خود نیز از اتراک بودند از ترکمانان از این جهت قابل تفکیک بودند که آنها حتى در نیشابور، بخصوص وقتى که بد مستى آغاز مىکردند، دست به شرارت و آشوبگرى مىزدند. 48 یکى از سر کردگان قشون غزنویان در نیشابور که خبر حضور ده تن از سواره نظام بدو رسانده شده بود حتّى از تصوّر دیدار آنها دچار ترس و تردید شد. 49 در بیهق هفت سال تمام مردم جرأت نمىکردند که بیرون از در وازه شهر بروند و زمینهاى خود را کشت کنند. 50
نقل است که سران معروف ترکمن، یعنى طغرل و چغرى، قبل از اینکه بیشتر در داخل خراسان پیشروى کنند، یعنى قبل از سال 429.1038به زیارت شیخ در میهنه آمدند و دست شیخ را بوسه دادند.ابو سعید گویا در این دیدار سر زمینهاى شمال و غرب را سخاوتمندانه بین آنها تقسیم کرد و به چغرى گفت:«ما ملک خراسان به تو دادیم و ملک عراق را به طغرل دادیم». 51 این جریان در واقع متّممى بر طرد سلسله غزنویان بوده است که در آن ابو سعید سلجوقیان را به جاى آنها منصوب کرد.پیشگویى احراز یک قدرت و تفویض این قدرت از طرف یکى از اولیاء باز دیگر منبعث از یک انگیزه شناخته شده از شرح حیات اولیاء است.بر اساس یک افسانه متأخر، یکى از اخفاد سلاطین صفویّه قبل از رسیدن به قدرت و حکومت به نام خواجه على با پرتاب سه پاره آجز به طرف تیمور فرمانروایى سه چهارم کره ارض را به او وا گذار کرد. 52 فکر کشور گشایى و حکمروایى را گویا خواجه احرار(متوفى 895/1490) در ذهن ابو سعید تیمورى ایجاد و به او تلقین کرده بود. 53 جلال الدین ابو یزید پورانى(متوفى 826/1458)حکومت این امیر تیمورى را پیش بینى کرده و همچنین کوسوى(iwasuk) (متوفى 863/1459)جرأت کرده بود که امید خود را در این باره علنا اظهار کند. 54 این موضوع بارها در کتات الغ خانى به نام تارخ عربى گجرات(tarajuGfo yrotsiH cibarA) آمده است. 55 شیخ شمسى محیى الدین محمّد الاسکلیبى سلطنت با یزید عثمانى دوّم را پیش بینى کرده و در قبال آن خانقاهى در استانبول براى خود دریافت کرده بود. 56 حکومت برخى از شرفاى مکّه از طرف زهادّ وقت پیشگویى شده بود. 57 بعضى اوقات یکى از زهادّ یا اولیاء به خواب امیرى مىآمد و او را از سلطنت آینده او آگاه مىکرد.بهلول لودى(855- 894/1489-1451)پیر مقدّس دهلى، بختیار را که در سال 634/1236 در گذشته بود به خواب دید که وعده فتح و پیروزى به او مىداد. 58 در سال 977/70-1569 عبد اللّه در حضر موت بر پدر خود بدر الکثیرى مستولى شد و سلطنت را از او غصب کرد.او قبلا چهار تن از«صالحون»را در خواب دیده بود که گفته بودند:ما مىخواهیم عبد اللّه را به حکومت بگماریم.این براى مورّخى که این خواب را گزارش مىکند برهان آن است که نیل به قدرت و یا منصب هر امیرى فقط از اراده و رخصت خداوند ناشى شده است که با ابلاغ یکى از اولیاى او در عالم ما فوق حسیّات صورت مىگیرد. 59 خواجوى کرمان(متوفى 753/؟1352)در مدح شخصى به نام حمید الدین که از اعتلاى عالم فقر و بقاى سرمدى سخن مىگوید با توصیف یک دور نماى تخیّلى و تکرارى، هیچ قدرت و سیطرهاى را بدون توقیع درویشان میسور نمىداند:
چو بى توقیع درویشان نشاید سلطنت کردن
به دار الملک درویشى بر آور نام سلطانى
60 این اعتقاد با ایمان سحر آمیز طغرل به سر ابریق شکستهاى که بابا طاهر سالها از آن وضو مىکرد تقویت و تکمیل شده است.تفویض سلطنت به طغرل در همدان تکرار مىشود جایى که بابا طاهر حلقه شکسته ابریقى را که در انگشت داشت، بیرون کرده و در انگشت سلطان مىکند و مىگوید:مملکت عالم چنین در دست تو کردم.«سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشت و چون مصافى پیش مىآمد، آن را در انگشت مىکرد». 61 این هر دو امتیاز معنوى که از طرف ابو سعید و بابا طاهر به طغرل تفویض شده بود افسانه آمیز به نظر مىرسد.ولى دیدارها ممکن است صورت گرفته باشد(تا زمانى که تاریخ مرگ بابا طاهر زودتر از حوارث معهود ثبت نشده باشد).همدلى ابو سعید با طغرل تند خو و بى تمدّن ولى مؤمن و خداشناس که «بالش او زین اسب»و«فراشش نمد زین»بوده است، در داستانى آشکار مىشود که ابو سعید از نخستین حضور طغرل در میهنه حکایت مىکند.آن روزها گویا طغرل در بیابانى به نزدیکى میهنه نزول کرده و کسى به دیه فرستاده بود که ما مردمانى غریب و مهمان شماییم پارهاى آرد جهت ما فرستید.چون آرد آوردند از آنجا بر گرفت و به سوى سرخس رفت. 62 اینکه اصولا چگونه این دیدار احتمالى بین آنها صورت گرفته است مبهم است.ولى آنچه این سردار تازه کار را مورد التفات و توجّه شیخ و با مؤلف اسرار مىتوانست قرار دهد توسّل و توکّل او به خداوند بوده است. مدرکى که بتوان به آن اعتماد کرد، قسمتى از مکاتبات موجود بین ابوسعید و چغرى است که براى ما باقى مانده است.این نامه چغرى را در منتهاى قدرت و شوکت یک امیر و ملک مقتدر در سراسر خراسان و ماوراء النّهر نشان مىدهد و جاى هیچ نوع تردیدى درحسن روابط فیما بین باقى نمىگذارد.چغرى نامهاى به دست خواجه حمویه-رئیس میهنه به شیخ فرستاده و از شیخ در خواستى کرده بود.بخشى که از این مکاتبه باقى مانده است نامهاى است که ابو سعید در پاسخ به در خواست چغرى نوشته است.نامه به فارسى تنظیم شده و مشحون است از تعارفات ادیبانه و عبارات و مواضعات زاهدانه که گویا بین سالهاى 431/1040 و440/1049 نوشته شده است. 63
افسانه دیگرى برادر ناتنى فرضى طغرل و چغرى یعنى ابراهیم ینال را نیز با ابو سعید پیوند مىدهد.ینال بین سالهاى 428 و 437/6-1045-1037 شحنه سلجوقیان در نیشابور بود، ولى لشکر کشیهایى نیز به قصد تصرّف سر زمینهاى غرب و سیستان به حمل مىآورد.
بر اساس گزارش اسرار، او چنان خود را در نیشابور با ظلم و ستمى که بر مردم روامىداشت منفور ساخته بود، که اهالى نیشابور در هر مجلسى از ابو سعید مىخواستند تا نفرینى در حق او بکند، همان طور که حدود بیست سال پیش از آن(406/1016)اهالى کازرون از ابو اسحق کازرونى در خواست کرده بودند که دعاى بدى در حق شحنه زرتشتى کازرون بکند.کازرونى فقط در برابر نفرین یکى از مریدان خود آمین گفته بود و روز دیگر خصم در گذشته بود. 64 ولى ابو سعید از این کار خود دارى مىکرد و مردم را تسلّى مىداد.روزى براساس یک گزارش افسانه آمیز-که شیخ مجلس مىگفت، ابرهیم ینال به مجلس آمد و بسیار بگریست و گفت مرا از مریدان خود بگردان و مرا بپذیر.ابو سعید که به شیوه همیشگى خود حوادث آینده را پیش بینى مىکرد، به وى گفت که تو در این معامله دولت و جان و امیریت را از دست خواهى داد و او قبول کرد.پس شیخ بر پارهاى کاغذ به عربى نوشت که: ابراهیم منّا کتبه فضل اللّه( ابو سعید).بعدها چون ینال در غرب بر طغرل عاصى شد و با او جنگ کرد و او را دستگیر کردند(451/1059)-بعد از مرگ ابو سعید-او به طغرل پیغام فرستاد که دانم که مرا خواهى کشت، ولى حاجت من به تو آن است که چون مرا هلاک کنى خطّى است از آن ابو سعید در کیسه من، چون مرا در خاک نهند، کاغذ را به دست من بنهند که دست گیر من در روز قیامت آن خطّ خواهد بود. 65 پیشگویى حوادث احتمالى آینده در تمام خطوط بیش از حدّ به چشم مىخورد و تلاش بر اینکه ابو سعید را با سران مقتدر وقت سلجوقى به نحوى ارتباط دهند آشکارتر از آن است که گزارشها را بتوان در حوادث و رویدادهاى واقعى تاریخى جاى داد.
{Jابوسعید و دولتمردانJ} همین گرایش از لابهلاى گزارشها و روایاتى که ابو سعید را با دومین ارگان حکومت سلجوقیان یعنى وزیران آنها ارتباط مىدهند به چشم مىخورد.یکى از وزراى طغرل در نیشابور به نام ابو منصور ورقانى 66 (متوفى قبل از 440/1041)در جوامع الحکایات عوفى و سپس در دستور الوزراى خواند میر به عنوان مرد زاهد و عابدى معرّفى شده است که هرگز براى اداى خدمت و ملازمت در دیوان سلطان حاضر نمىشد، مگر اینکه او را در روزانه خود را تا طلوع آفتاب خوانده باشد.روزى که سلطان به حضور او زودتر احتیاج داشت از این عادت او آگاه شد و بر او خرده گرفت. بو منصور گفت چنین است که سلطان مىفرماید و بدانک من بنده خدایم و چاکر تو و تا شرط بندگى او نگزارم، به چاکرى تو نیز نپردازم این گفتگو در اسرار نیز منعکس شده است، ولى فقط به این منظور که ابو سعید به دیدار ورقانى برود.چون شیخ به در سراى ورقانى رسید، خواجه از جهت حرمت شیخ در میان سراى به پاى ایستاده بود و گفت روا نداشتیم که شیخ بر پاى باشد و ما نشسته.شیخ گفت یا خواجه ما نیز روا نداریم در قیامت که تو بر پاى باشى و ما نشسته، تا تو را ننشانیم ننشینیم.ورقانى از این اقبالى که ابو سعید نسبت به او روا داشته بود شادمان گشت، ولى اقرار کرد که خوفى که هنوز ار طغرل ترکمن بر دل داشت او را بیمناک ساخته بود شیخ گفت چون پیش او شوى، دعاء احزاب مىخوان که رسول اکرم در جنگ خندق بر دروازه مدینه خوانده بود. 67 هر چند عوفى اسرار التوحید را مىشناخت و از آن استفاده کرده است 68 ، مع هذا نمىتوان با قاطعیّت گفت که او این قسمت از حکایت خود را از آن اقتباس کرده است.چرا که این بخش خود یک حکایت مستقلّى نیز تشکیل مىدهد و به سهولت مىتوانست از طرف محمّد بن منوّر و یا یکى از پیشروان وى از حکایت عوفى استنساخ شده و به قسمت دوم پیوند خورده باشد، اسرار و حالات توصیه مشترک دیگرى به ورقانى کردهاند.اینکه:«که کار تو امروز اداء حقوق خلق است.پیوسته چشم بر این خبر مىدار که فردا دستگیر تو باشد». 69 روایت دیگرى فقط در اسرار آمده است که حاکى از دعایى است که شیخ در حقّ منصور ورقانى کرده و راهى پیش پاى او گذاشته است 70 و مأموریت ورقانى به ابو سعید و قشیرى که آن دو بر سر خاک او حاضر آیند و چندان مقام کنند که او از عهده سؤال بر آید.تنها ابو سعید بر سر خاک او باقى مىماند و دو ملک الموت را مىبیند که به محض مشاهده او هر دو باز مىگردند. 71 ورقانى این لطف و عنایت را از هر دو مرد پار سا با تأکید علنى بر دوستى خود با آنها و سیم و زرى که در راه آن دو صرف کرده بود تقاضا کرده بود.از لحاظ تاریخى صحّت روابط ابو سعید و ورقانى و دوستى فیما بین فعلا غیر قابل انکار به نظر مىرسد، ولى اینکه ابو سعید خود را به طور بدیهى یکى از اصحاب بهشت دانسته و از طرف دوست خود، قشیرى تنها بر سر خاک باقى مانده، و باز به تنهایى فرشتههاى موت را وا دار به باز گشت کرده است، احتمال دارد که نظیر بسیارى از جزئیّات دیگر در قلمرو افسانهها جاى داشته باشد.نمونههاى بعیدى از این نوع افسانهها را مىتوان در پارهاى از احادیث احتمالى نبوى باز یافت که رسول اکرم(ص)اموات را در قبور آنها یارى داده 72 و حتّى یک بار گویا اطمینان داده است که:اگر کسى فوت کند و دو تن از نزدیکترین همسایگان او گواهى داده باشند که او را فقط به نیکى مىشناختهاند خداوند به ملکان مقرّب خود مىفرماید که من شما را به شهادت مىگیرم که شهادت این دو تن را پذیرفتم و(علاوه بر آن هر آنچه را که او در زمان حیات خود مرتکب شده است و)این دو تن از اطّلاعى نداشتهاند آمرزیدم. 73
یکى از دوستداران و حامیان بلا منازع صوفیه وزیر سلجوقیان نظام الملک 74 (485-410 یا 408/1092-20-1019 یا 1018)بود.مجالس او همیشه مرکز تجمّع علما و ساداتِ متصوّفه 75 بود، و او هر سال سیصد هزار دینار براى رفع حاجات فقها و صوفیّه و قرّاء انفاق مىکرد. 76 معزّى که امیر الشعراى ملکشاه بود، شکوه کرده بود که خواجه بزرگ نظام الملک «در حقّ شعر اعتقادى نداشته از آنکه در معرفت او دست نداشت و از أئمّه و متصوّفه به هیچ کس نمى پرداخت» 77 .نظام الملک پاره اى از متصوّفه را که بر سبیل بازرگانان و سیّاحان و دارو فروشان و درویشان به همه اطراف رفته و همه جا گشت و گذار مىکردند براى جاسوسى مناسب مىدانست. 78 او گویا به دست یکى از فداییان اسمعیلیّه که به کسوت صوفیّه در آمده بود کشته شد. 79 همان طور که بعدها نیز آدمکشهاى مزدور خود را به هیئت صوفیّه در مىآوردند.در اسرار سه حکایت نقل شده است که در آن ابو سعید از آینده درخشان نظام الملک جوان خبر مىدهد.یکى از این حکایات از حالات گرفته شده و مدّعى است که ابو سعید او را در حالى که کودک یا نوجوانى بیش نبود، بر سر کوى ترسایان در طوس دیده و در وجود او«خواجه آینده جهان»را باز شناخت. 80 دوّمى حکایت از آن دارد که نظام الملک بر سر راه خود بهمرو که براى ادامه تحصیل مىرفت به توصیه پدر خود سرى نیز به میهنه زد تا شیخ ابو سعید را زیارت کند و از وى به دعا مدد خواهد.او سعید جمله صوفیان را براى استقبال او به خارج شهر فرستاد و آن گاه که نظام الملک وارد سراى شیخ شد، شیخ گفت: مرحبا، اى پسر!خواجگى جهان بر تو مسلّم شد، و در همان وقت او را متعهّد کرد که صوفیّه را در آینده عزیز دارد.علاوه بر این نشانى و رمزى با وى در میان نهاد و گفت، هر آن وقت که توفیق از تو باز گیرند، آن وقت آخر عمر تو بود. 81 سوّمین دیدار از روایات اسرار در نیشابور صورت گرفت، جایى که ابو سعید او را به خانقاه خود خواند و اعزازش کرد و سپى او را گفت که:«نه دیر رود که چهار هزار مرد در پیش تو کمرهاى زر خواهند بست» 82 گویا نطام الملک بعدها اعتراف کرده بود که هر چه من از دولت و قدرت یافتم از برکات شیخ بو سعید یافتم. 83 این روایات بار دیگر پیشگوییهاى ابو سعید را درباره آینده درخشان نظام الملک از ابتداء فاقد اعتبار مىکند.همچنانکه آغاز دوران بزرگ نظام نیز مانند مرگ دردناک ینال مدتها بعد از مرگ ابو سعید روى داد.علاوه بر این تعهّد فرضى نظام الملک جوان براى بزرگداست و اعزاز طائفه صوفیان بلا فاصله اخبار و روایات دیگرى را به ذهن متبادر مىکند که مدام در این شکل و یا در آن شکل دیگر تکرار شده است.سلطان شمس الدین التتمش(simtut LI) (التتمش(simt aLI)که بعدا مؤسس سلسله ممالک دهلى شد گویا در سنین کودکى در بخارا به بازار رفت تا قدرى انگور بخرد، قراضه را گم کرد و از خوف آن حال گریه بر وى افتاد، درویشى به او رسید و از براى او انگور خرید ولى او را عهد داد که چون به دولت و ملک رسى زنهار فقرا و اهل خیر را به تعظیم نگرى. 84 جلال الدین منکبرنى(inribuknaM)در بیابان با حضرت خضر رو به رو شد، که او را بشارت ملک داد ولى با او عهد کرد که خون هیچ مسلمانى بر دست تو ریخته نشود. 85 معهذا مىتوان محتمل دانست که پدر نظام الملک از پسرش خواسته بود که بر سر راه خود به مرو از ازگاه فاصله کوتاهى را تا میهنه نیز طى کند تا با زیارت ابو سعید از دعاى خیر و برکات انفاس او مدد گیرد، تا جایى که بعدها هر بار نظام الملک با قدر دانى از ابو سعید، یاد کرده بود.اصولا شاید بتوان در جهت عکس نیز بیان مطلب کرد، و آن اینکه نظام الملک در اوج قدرت و شوکت خود هر بار که از ابو سعید یاد مىکرد، نمىتوانست ذکر و مقام شیخ فقید را بزرگ ندارد.او در حدود 43 ق/45 ش سال بعد از وفات ابو سعید هنوز در قید حیات بود.طبق روایت نسبتا موثّقى که در اسرار آمده است و صرف نظر از جزئیّات آن، که خالى از ابهام و اشکال به نظر نمىرسد، گویا نظام الملک دیهى به نام رفیقان را که بین طوس و میهنه واقع بود خریده و آن را بر فرزندان استاد ابو احمد که به والده از فرزندان شیخ بودند وقف کرده بود. 86
در ذکر مناصب دیوانى و مشاغل حکومتى که به شرح مندرج در زیر خواهد آمد، شاید سلسل مراتبى که تا کنون متداول بود مراعات نشده است 87 ولى ضمن اینکه هیچ نوع ادّعایى مبنى بر صحت بیشتر این ترتیب منظور نبود، فقط سعى شده است که منطبق با متن منابع ما و نظم و ترتیب گزارشهاى ما باشد.
در سوّمین نهاد حکومتى مىتوان از احمد دهستانى و حاجب محمّد نام برد.اوّلى والى و عمید خراسان بود 88 و دوّمى حاجب او.روزى که آنها در نیشابور به زیارت شیخ رفتند، حاجب محمّد که جوانى صاحاب جمال بود از پیش در آمد و خدمت کرد.«شیخ گفت در آى، اى عمید خراسان!او گفت اینک عمید خراسان مىآید و احمد دهستانى بر اثر وى آمد، شیخ گفت نه!عمید خراسان تویى.او سگى است، سگانش بدرند!»چندى بر این بگذشت و احمد دهستانى را بکشتند و پاره پاره کردند و حاجب محمّد عمید خراسان گشت.به نقلى گویا شصت سال تمام خراج خراسان به ید کفایت او بود.او پیوسته به تفاخر مىگفت که نصب کرده شیخ بو سعیدم در عمیدى خراسان. 89 در طول مدّت چشم گیرى که حاجب محمّد منصب دیوانى داشت(60سال)باید حقیقتى مکتوم باشد، زیرا او در حقّ فرزندان و نوادگان ابو سعید نیز مراتب سر سپردگى و ارادت را به جاى مىآورد، و حتّى در مجلسى که ابو سعید او را جانشین آینده دهستانى نامید گویا خواجه ابو الفتح شیخ نواده ابو سعید هم حضور داشته است. 90 این گزارش زمان تصدّى حاجب محمّد را تا اواسط دوران سلجوقیان بر مىگرداند و نیز تلویحا نشان مىدهد که چه شخصیتى در پشت این نام نهفته بوده است:به احتمال قوى عمید معروف خراسان ابو سعید محمّد بن منصور النسوى الخوارزمى است که منصب دیوانى خود را در زمان طغرل عهده دار گشت و در سال 494/1101 در اصفهان در گذشت. 91 بر اساس یک گزارش تاریخى او مشاغل خود را از قصّابى و میر آخورى آغاز کرد.سپس طغرل حکومت ناحیه نیشابور و همچنین بصره را به او واگذار کرد.او در دستگاه حکومتى چغرى (متوفّى 452/1060)و سلجوقیان بعدى خراسان تا زمان سنجر که در سال 494/1101 هنوز حکومت بخشى از خراسان را داشت خدمت مىکرد. خواجه بو الفتح نواده ابو سعید در سال 437/1045 و یا 438/1047 که ابو سعید نیشابور را براى همیشه ترک کرد هفده یا هیجده ساله بود. 92 ولى محمّد حتّى قبل از رسیدن به مقام دیوانى خود با فتوح نذورى که در راه شیخ صرف مىکرد، خود را نظر کرده او کرده بود. 93
چهارمین صاحب منصبى که بر اساس شهادت عینى همان نواده ابو سعید در دوران سلجوقیان باید ثبت شود، احتمالا سیف الدوله ابراهیم مىتواند باشد که والى نیشابور و از جمله«سلاطین بزرگ»بود.روزى به زیارت شیخ در خانقاه آمد و خدمتها کرد و گفت مىباید که مرا به فرزندى قبول کنى، و در قبال این عطاى شیخ به شیوه معمول متعهّد شد که در حقّ کسى ظلم نکند و لشکر را دست کوتاه دارد تا بر رعیّت ظلم نکند. 94 به نظر مىرسد که این والى داراى اختیارات و قدرت نظامى بوده است. 95
معّرف پنجمین قشر دولتمردان معاصر ابو سعید امیرى به نام امیر مسعود، باز هم از «سلاطین بزرگ»و بخصوص یکى از مقتدرترین«اصحاب اطراف»مىباشد، ولى متأسفانه بدون ذکر تاریخ و یا محلّ حکومت او.وى خادمى را که ابو سعید با در خواستى به نزدیک او فرستاده بود با وعدههاى تو خالى دست به سر مىکند و در قبال این بى حرمتى از طرف سگان درنده غورى خود که شبها براى دفع میهمانان ناخوانده گرد خیمههاى او مىگشتند دریده و هلاک مىشود.«ملوک اطراف»از زمان سامانیان وجود داستند:امیر گوزگانان، امیر چغانیان پادشاه فرغانه، دهقان ایلاق، پادشاه چاچ( تاشکند)، پادشاه ختّلان و خوارزمشاه. 96 اینها از دادن خراج خود دارى مىکردند و در مرزهاى دو قلمرو قدرتمند مستقر مىشدند، از یکى حمایت و یا بر ضدّ دیگرى قیام مىکردند، استقلال خود را حفظ مىکردند و یا اینکه رسما تحت انقیاد و تابعیت یکى از قدرتهاى بزرگ قرار مىگرفتند و بر بلاد حائل حکومت مىکردند.در نزد ابن ساعى (متوفّى 674/6-1275)ملوک اطراف امرایى هستند که عملا تابع ناصر خلیفه بودند و شلوارهاى فتوت را از او تقاضا مىکردند و به عنوان غازیان مطوّعه از او حمایت مىکردند. 97 اشارهاى که در اسرار به خیمهها شده است، نشان مىدهد که امیر مسعود از امراى خانه به دوش و چادر نشین بوده است.شاید هم امراى اطراف در قرنهاى پنجم و ششم/یازدهم و دوازدهم از رؤساى قبایل ایلاتى بودند که امراى غز را در سالهاى بعد به خاطر مىآورند. 98
ششمین نماینده دولتمردان در قالب خواجه حمویه رئیس میهنه در زمان چغرى و قبل از او در عصر غزنویان ظاهر مىشود، زیرا در اوایل حالت ابو سعید 99 که هنوز اهالى میهنه شیخ را منکر بودند، خواجه حمویه بر منصب خود بود، و یک بار دختر حمویه صورت سرخ و ظاهر آراسته شیخ را در قباى سرخ و دستار سپید به دل تحسین کرد. 100 ولى در سال 431/1040 (دندانقان)ابو سعید نزدیک به 73/74 سال داشت.ازطرف دیکر حمویه نامه رسان چغرى و ابو سعید بوده 101 ، و سالها بعد از مرگ ابو سعید حیات داشت. 102 او یکى از طرفداران علنى ابو سعید بود. یک بار که شیخ به شکرانه باز گشت یحیى ماوراء النهرى از سفر حجّ و دستاورد حکمت آمیزى که او از این سفر با خود آورده بود، دعوتى ساخته بود، حمویه دویست من نان و حوائج آن 103 را وقف این ضیافت کرد، و یک بار دیگر از براى تدارک جشن تطهیر جوانى که تازه مسلمان شده بود، هرچه پوشیده داشت از دستار و پیراهن و موزه جمله پیش شیخ فرستاد و گفت این در وجه تطهیر آن جوان کنید.شیخ حسن را گفت تا آنها را بفرخت و خرج دعوت درویشان کرد. 104 شیخ(هر وقت در میهنه بود)، هر روز آدینه حسن را پیش خواجه حمویه مىفرستاد تا سلام و پیام خود را به او ابلاغ کند. 105 قبل از مرگ خود خواجه حمویه را فرا خواند و به او گفت یا خواجه!ترا حمویه براى آن مىخوانند تا خلق را در حمایت دارى، و جهد کن تا به یکبار ما را از سراى به خاک رسانى که عقبه عظیم در پیش است. 106
همچنین رئیس طوس در عهد غزنویان، پدر شخصى به نام ابو القاسم هاشمى نیز از مریدان شیخ بوده و هر روز در مجالس شیخ که در طوس تشکیل مىشد شرکت مىکرد.یک بار خرید. 107
حتّى شحنه ظالم و بد طینت نیشابور نیز انجام از مریدان و معتقدان شیخ شد. 108 به وضوح معلوم نیست که سمت«عریف»ى که سى روز در باورد میزبانى شیخ و همراهان او را عهده دار گشت چه بود.از آنجا که مریدان شیخ انکارى از او به دل داشتند و پولى را که این مرد در وجه سفره درویشان خرج مىکرد، حلال نمىدانستند، احتمال مىرود که شغل او کار گزار یکى از مناصب حکومتى بوده است. 109
درمرو رود قاضى حسین شیخ را بدید مرید او گشت و از آن پس دوستى عمیقى بین آن دو به وجود آمد. 110
{Jیاد داشتهاJ} (1).قابوسنامه ، فصل 44، چاپ غلامحسین یوسفى، تهران 1967/249 و بعد؛چاپ نفیسى، 83 و بعد؛ nebueR secnirp rof rorriM:yveL ، 248 و بعد.
(2).در قاوى:رسائل7-196.
(3).انصارى:طبقات، 343؛432، lnoissap ، 238، 206 iassE ؛نفحات، 166 و ابن جوزى:تلبیس ابلیس، 166؛ 453,1912,19seires.meM.bbiG، tseuG.de ,eronrevoG:idniK .
حلیه، ج10، 249؛تلبیس ابلیس، 172.علاوه بر اینها سامرّائى:رسائل الخرّاز، چاپ جداگانه از مجلّةُ !المجمع العلمیةالعراقى 15، 1967، مقدمّه 4.
(5).فهرست، 1/186، 1-5.
(6). 5-6amuL la batik ehT morf segap.432,122-121,1 noissap قشیرى:رساله، باب جود/تفسیر 3، 197.عیاض:ترتیب المدارک 3، 7-176.
(7).انصارى:طبقات، 252.
(8).قشیرى:رساله، باب جود/تقسیر 3، 197.
(9).سهلگى، 48.
(10).سهلکى، 141، 6-5.
(11).تلبیس ابلیس، 167.
(12).بدءشأن در ختم الاولیاء، 21-17.تعبیر دیگر:به علّت ختم الاولیاء او(و کتب على الاشعریه او)از ذهبى:تذکرةالحافّاظ، شماره 668 و سبکى::طبقات، شماره 59(هر دو با نظر سلمى)و ابن تیمیّه:رسالة فى علم الباظن و الظّار، در مجموعة الرّسائل المنیریّه، 1، 250.
(13).سلمى:طبقات 212، 5-4/پدرسن 206، 5-4.انصارى:طبقت، 252.نفحات، مقاله محمّد بن فضل بلخى 116. پایین.
(14).تلبیس ابلیس، 167.
(15).فردوس المرشیدیه، فصل 17، مقدّمه22-21.
(16).تلبیس، 167.
(17)سمعانى:منتخب از انتشارات توپکاپى سارایى a 63''''935( 80.ro.mis.ssm nilreB )
(18).. 1223,5-281 txeT,14-12 gnutielnie.xuairetaM:nibuA طرائق الحقایق 4-3/3.
(19).مخزن الاسرار در مجموعه اى از آثار نور علیشاه اصفهانى، چاپ جوار نوربخش، تهران، .135، 133-.در این مورد. 34,1,nedrohcsiweD:hcilmarG .
(20) 93-83,irasna;halludbA ajdawhk:lieucruaeB . مقالات شیخ الاسلام، چاپ آربرى 77/سلجوقى 40.ذهبى:حفّاظ، شماره 1078.
(21). IIVX,1941 moR,22 ailatneirO atcelanA ,karuf nbl sed tidah-la liksum nayaB:treboK dnumiaR .f
(22).جرباذقانى :ترجمه تاریخ یمنى، تهران 1966، 396. .188 ,sdivanzahG :htrowsoB .2034 ,enaicirtaP :teilluB أحمد تیمور:ضبط الاعلام، قاهره، 1947، 143 محمشاد( dasmhaM )پیشنهاد مىکند.این لغت معرّب محمشاذ ( dasmhaM )است مانند و شمکیر( rikmsuW )ازوشمگیر.( rigmsuW ).در نیشابور و اطراف آن به محمّد چیزى مانند محم مىگفتند(ابن فندق:تاریخ بیهق، 126)و از آن کلمه محى( imhaM )با یاى نسبت( tilluB rehcubnebsin ).در جنب محمشاذ شکل کوتاهتر آن ممشاذ بود که معرّب شکل مفعال آنیعنى ممشاذ ( dasmiM )به علت تلفظ «میم»با لب کندتر شده و ممشاذ( dasmuM )هم مىتوانست گفته شود.مم تنها از احمد بن یوسف فارقى:تاریخ الفارقى، قاهره 1959.فهرست.بامم مىتوان ممباقر(محمّد باقر)را نیز ترکیب کرد.نام مملان روادّى به نظر مىرسد که تبدیل(د)کردى به(ل)صورت گرفته و در آخر واژه با آن جمع بسته شده است. .l mna ,115 ,1953 nodnoL ,yrotsiH naisacuaC ni seidutS :yksroniM .V اشتقاق از محمّد را isabmiccenuM (ف 1702/1113)در همان کتاب 168 عنوان کردده است.این نظر از طرف مؤلفین قدیمى نیز که همان شخص را به نام محمّد مىخوانند تأیید شده است.احمد کسروى:شهر یاران گمنام، تهران 166، 1335(قسمت روّادیان).در آذربایجان امروزى معمولا محمّد را به صورت مصغرّ آن ممى یا ممل مى خوانند؛ کسروى 166پایان و آخر فصل.احتمالا از محمشاذ بتدریج محماش به وجود آمده است.ویا محمش(در این زمینه سبکى شماره 347، صفدى:الوافى بالوفیّات a 6I B 22، 271).علاوه بر این شکل کوتاه شدهاى نیز با حم (م)وجود دارد.شخصى به نام ابن حمشاذ الحشاذى(ف 998/388)از نیشابور از طرف سمعانى:انساب تحت عنوان حمشاذى و سبکى، شماره 146(181-179/3)نام برده شده است.ذبیح اللّه صفا:تاریخ ادبیّات در ایران، 383/2، زیر نویس 2، حمشاذ را از احمد شاذ مشتق مىداند.از این نظر با ادّعاى ابن فندق 13/151 مغایر است وقتى که او مىگوید:«مردم نیشابور و اطراف آن کسى را که محمّد نام دارد، به خاطر تعزیر و بزرگداشت او حمک و حمیش مىنامند»حمک در کتاب نیز با یاى نسبت تأیید شده است به صورت حمکى.به جاى حمش مىتوان حمّش و سیلات دوّم را با(ا)خواند.در متن حرف صدادار و جود ندارد.در نتیجه اشتقاقاتى با اویان (اوى، اوه و او که چشمگیر هستند حذف شدهاند):محمویه( .bs ,l neidutS ehcisreP :ekedloN rodoehT 24 ,1888 ,116 neiW .kA .lC .tsih lihp این نام را اشتباها به جاى محمود آورده است.کتب انساب: محموئى یا محمویى.نولد که اشتباه مىکند، وقتى که او در همان کتاب، 8، زیر نویس 3 الحاق«اویى را در این نامها»(براى کلمات عربى«غیر قابل قبول تصور مىکند):مقایسه کنید در صفحات پیشین همین کتاب 53 (ترجمه)زیر نویس 78.ممویه یا ممّویه(ابوحیّان توحیدى:اخلاق دالوزیرین، چاپ محمّد بن تاویت المطبخى، دمشق 15/334/1965؛ابن خلّکان 35/108؛مشتبه 570,25,22,duts.sreP:ekedloN ).حمویه یاحمّویه (کتب انساب:حمّویى، حمّووى و مشابه آنها).حمدویه(نسبه:حمدویى، حمدووى، حمدوى)حمّدویه، حومّدویه و اشکال دیگر.(مشتبه 249، نولد که 25)آیا نام رئیس مهینه حمویه یا حمّویه باید خوانده شود روشن نیست.احتمالا امکان هر دو شکل وجود داشته است.مانند هر دو اشتقاق:از محمّد و از احمد(مقایسه کنید در همین کتاب، 337.زیر نویس 1)سمعانى(اساب)با تشدید(م)مدافق نیست.ابن اثیر(لباب)وسیوطى)لبّ) آن را ضرورى مىدانند(حمّویى، حمّووى).در مخالفت با تشدید در این مورد کافى است که به ریشه اشتقاق آن «حمایت»در اسرار، 8/349، ژوکوفسکى، 9-8/437 و حالات 13-12/104/ژوکوفسکى 13-12/60(در این کتاب 336)توجه کرد.در یک بیت رجز عربى مىتواند حمویه حمّویه خوانده شود(آغانى 18، 47، نولد که 7/1 dutS sreP )مشتبه 250 ولى هیچ شکلى بدون تشدید پیش بینى نکرده است.آنهایى که علاقمند به تغییر و تلخیص یک نام هستند( tsirokopyh )غالبا متمایل به شکل فعلویه:حسنویه هستند و نه حسسنویه(کتب انساب: حسنویى حسنوى)همینطور حسنون.در همین زمینه سسنویه و اشکال دیگراز: ssE nav fesoJ معبد الجهانى در: -trubeG netsgizhces muz reieM ztirF ,negnlanahbA ehciltfahcsnessiwmalsl :hcilmarG drahciR 65 ,1974 nedabseiW ,gats درباره اشکال مخفف دگیر مانند odeM(7,186,2,l hplG و نمىخواهم دیگر در اینجا بحث کنم.تعداد بیشمارى از این نوع اسامى را مىتوان در نزد dnu gnuhcilttogreV :rehcsiF tsuguA htumleH dnu nnamutraH drahciR ni ,nemilsuM ned ieb sdammahuM nemaN red gnureisiubaT .34 ,1944 gizpieL ,tfahcsnilliwmalsl dnu kitsitimes ,kitsibarA ruz egartieB :leehcS همانطورى که حمک و حمیش و نظایر آنها در مورد محمّد(شاذ)اسامى عبد اللّه(شاد؟؟شیرین؟؟)و یا نظایر آنها نیز در موقع تلخیص و کوتاه شدن عبدک و عبدیش مىشوند(آخرى بدون حرف صدادار ابن فندق 5/155).در مورد عبد کویه و اسامى مشابه آن در همین کتاب 337.زیر نویس 1.
(23).حالات 51/ژوکوفسکى 30، 21 محمود غزنوى نوشته است.در اینکه ارسال این گونه عریضهها و شکایت نامهها به غزنین امرى غیر عادى نیست گزارشى از ابن فندق درباره مرد توانگر نیکوکارى در بیهق تأیید مىکند. این مرد چهار مدرسه علمیه براى هر یک از فرق مذهبى(حنفىها، شافعىها، کرامیّان و علویان شیعى مذهب معتزله)بنا کرد و به همین دلیل نیز از طرف محمود به غزنین جهت بازپرسى احضار شد(تاریخ بیهق ، 195-194).
(24).اسرار 82-77/ژوکوفسکى 91-84.حالات 57-50/ژوکوفسکى 34-30.
(25).ترجمه تاریخ یمینى، 393 اواخر(مقایسه کنید همچنین392، 4از پایین)
(26). 193,sdivnzahG:htrowsoB .بهار:سبک شناسى، 2، 186 هر نوع حمایت صوفیان را از طرف غزنویان بزرگ انکار مى کند.
(27).انصارى:طبقات 5-344.نفحات، مقاله ابراهیم بن داوود القصّار الرّاقى، 166.
(28).فخرالدین مبارکشاه:آداب الحرب و الشجاعه، چاپ احمد سهیلى خوانسارى، تهران، 1346، 7-446.
(29).همانجا442-37
(30).اسرار 101-99/ژوکوفسکى 119-117.حالات 77-73/ژوکوفسکى 45-43.
(31).ابن الاثیر، سال 383.
اینکه ممکن است حمشاد کوتاه و تلخیص شده احمد شاد باشد از احمشاد که خاقانى در دیوان خود 343-341 آورده است ثابت مىشود.و اینکه محمد شاد نیز مطرح و امکان پذیر است، از تلخیص سرزنش آمیز بوحمد براى ابو محّمد که شمس قیس-307 277-276 lairomeM bbiG در سلیک آورده است، کاملا قابل استناد است.
(32). 299 ,1915 ,101 GMDZ ,nedinahcaraK ned uz kulraK noV :kastirP najlemO
(33). 13 ,mna ,181 seuqitsym sepate seL
(34). 227,221,120,1950,3 sneirO ,negarftiertS ehcsidinahcarak :kastirP najlemO درباره این بغراخان مقایسه کنید:بیهقى:تاریخ، چاپ غنى و فیاض ، تهان 1324، 53-526/چاپ نفیسى، تهران 1332-1319، ج 2، 640 و بعد.همانجا، ج 3، 1595-1160 نفیسى مجموعه متونى را درباره تاریخ قراخانیان ارائه مىدهد.
(35).تاریخ ملازاده، چاپ احمد گلچین معانى، تهران، 1339، 61-60؛ 320 ,noisavnl lognoM ot nwok natsekruT :dlohtraB
(36).اسرار 17-16/ژوکوفسکى 14، 16-6.
(37).اسرار362/ژوکوفسمى 453، 16-11.
(38).ص 323 کتاب.
(39).زین الاخبار 2، 160 تاریخ 430/-1038 را ذکر مى کند.
(40).مجمل فصیحى ، تهران 203، 1347.
(41).اقتباس از تاریخ بناکتى(روضة اولى الالباب فى معدفة التواریخ و الانساب)، چاپ جعفر شعار، تهران، 1969، 227.
(42).عبد الحسین زرّین کوب:ملا حظات انتقادى، در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى تهران 72-71، سالنامه 8/1348.
(43). -91-86 ,sdivanzahG :htrowsoB
(44).اسرار 4-173/ژوکوفسکى 210-109.
(45).اسرار 6-185/ژوکوفسکى 22515-19، 222.
(46).اسرار 230-229/ژوکوفسکى 11، 279-7، 278
(47).اسرار 9-8، 172/ژوکوفسکى 5-4، 208.
(48).اسرار 112-111/ژوکوفسکى 8، 134-3، 133.
(49).ابن فندق 8-1/274.
(50).ابن فندف 268؛ 260,sdivanzahG :htrowsoB
(51).اسرار 170/ژوکوفسکى 6-205.
(52) -.41 dnu 27,2,1938,lk ,zostsieg .hbA ,zniaM .tiL .ssiW .kA ,ilA agoH dnu rumiT :tsroH trebireH
(53). eid ruf .hbA ,zniH rehtlaW nov gnutiebtaeB ehcstued ,tieZ enies anu gebgulU dlohtraB mlehliW .207 ,1935 gizpieL ,l ,21 sednalnegroM sed ednuK اصیل الدین واعظ هروى:مقصد الاقبال، در مزارات هرات فکرى سلجوقى، کابل.
(55). 131 ,1 ,1910 nodnoL ,ssoR nosineD .dE همانجا در فهرست تحت عنوان شاه جیو، 2، 585، 2-1؛589، 10-5، 808؛822؛3، 893، 913، 13.
(56). .260,1956,15 negnuhcsroftsoduS ,ejjimarjaB red snedrohcsiWreD sed ethcseG ruZ:gnilssiK .H
(57). 131 .l .akkeM :ejnorgruH kcuonS
(58). .ff 12 ,135 ,l ,larajuG fo yrotsiH cibarA :lnahgulU
(59).عبد القادر بن عیدروس:تاریخ النور السافر عن اخبار القرن العاشر، بغداد، 1934، 329.
(60) .دیوان چاپ احمد سهیلى خوانسارى، تهران، 124، 15.
(61).راوندى:راحة الصّدور 99، 10-2.در سلجوق نامه ظاهرى موجود نیست.مینورسکى در IE تحت عنوان بابا طاهر.ذبیح اللّه صفا:تاریخ ادبیات در ایران، 2، 386-383.
(62).اسرار 172، -13-3/ژوکوفسکى 207، 208-17، 9.
(63).اسرار، 7-336/ژوکوفسکى 10/425-15/424.
(64).فردوس المر شدیّه، فصل 22، 154، 23، 157، 8/تهران 145-143.دیباچه من در فردوس 22.
(65).اسرار 136/ژوکوفسکى 148، 149-13، 7.
(66).اعراب کلمه مشکوک است و صامتهاى آن نیز نامشخص است.منسوب بودن آن به مکانى در جایى دیده نشده است.نسخه خطى لاندولت در صفحه 216 ب«روقانى»و در صفحات 76 الف و 225 الف«ورقانى»دارد.در دستور الوزراى خواندمیر، چاپ نفیسى تهران، 1317، 1-220، «موریانى»ذکر شده است.نسخ خطّى جوامع الحکایات عوفى شکلهاى مختلفى ارائه مىدهد:«زمانى»و«ریّانى»از محمّد نظام الدین: .758 laires 170 ,1929 ,8 swires weN .meM bbiG ,tayakiH-l uimawaj eht noitcudortnI «وروانى»از محمّد رمضانى:پانزده باب جوامع الحکایات، چاپ سنگى، تهران، 1335، 174-173«موریانى»در قالب شخصیت دیگرى از عوفى در یک داستان برامکه ظاهر مىشود.نظام الدّین، جوامع الحکایات، قسمت سوّم، جلد اوّل، چاپ بانو مصفّا کریمى، تهران، 1352، 186 به بعد اسامى مشابه با«ى»نسبت مانند«وَرکانى» «ورثانى»، «وردانى».وزراى طغرل نام برده شدهاند به وسیله ظهیرى:سلجوق نامه، تهران، 1332، 23، 3-1. راوندى:راحة الصّدور 98، 4-2.عبّاس اقبال:وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى، تهران 1338، 37. نامهاى مادر آنجا موجود نیست.در اولین اشغال نیشابور در سال 429/1038 قائم مقام مهمّ طغرل ابو القاسم على جوینى و یا با لقب دیگر سالار بوزگان بود(اقبال:وزارت)در اینجا هم نام ورقانى پیش نیامده است.
(67).اسرار 334-333/ژوکوفسکى 419، 42-9.سحر و طلسم نیز در نزد برزگان و اولیاى مذهبى(الدخول على الاکابر)خود را نشان داده است: 140:258-257.noigiler te eigaM:etuos dnomdE
. (68).محمد نظام الدین: noitcudortnI ، 24، 36، 39 به بعد، 145 به بعد.
(69).اسرار 348/ژوکوفسکى 435، 436-12، 3.حالات 103-102/ژوکوفسکس 39، 21-13.
(70).اسرار 3-3-332/ژوکوفسکى 418، 419-16، 8.
(71).اسرار 6-125-ژوکوفسکى 167، 18-148، 12.برداشت دیگرى از این داستان را به مولانا رومى منقل کردهاند.در رساله فربدون 92-91/افلاکى 341، 17-243، 9 و 324، همچنین در نزد افلاکى 718، 8 به صلاح الدین زرکوب نیز سرایت داده شده است.
(72).ابن الجوزى:الموضوعات، کتاب الفبور، قاهره 68-1966، 3، 231 به بعد.سیوطى:اللآلى المصنوعة فى الاحادیث الموضوعه و کتاب الموت و القبور، قاهره، بىتا، 2، 434 به بعد.
(73).حبیشى:البرکة فى فضل السعى و الحرکة، باب 7، 380.
(74).ناصر الدین منشى کرمان:نسائم الاسحار من لطائف الاخبار، چاپ محدّث، تهران، 1338، 49.
(75).ابن خلکان:وفیات، شماره 179(2، 128).سبکى:طبقات، شماره 388(4، 313).
(76).على الحسینى:اخبار الدولة السلجّوقیه، چاپ محمد اقبال، لاهور 1933، 67.
(77).عروضى سمرقندى:چهار مقاله، چاپ محمد معین، تهران، 7-1955، 66، 11-9.
(78).نظام الملک:سیر الملوک، فصل 13، چاپ هیوبرت دارک.تهران، 1962، 94.
(79).همچنین از جوینى:تاریخ جهانگشا، چاپ قزوینى 3، 204، 10.
(80).اسرار 196-193/ژوکوفسکى 70، 17-8/حالات، 63-62/ژوکوفسکى 37، 14-6.
(81).اسرار 196-193/ژوکوفسکى 236-233.
(82).اسرار 99-98/ژوکوفسکى 115-16-116.
(83).اسرار 98، 11/ژوکوفسکى 115، 18-116، 1.مقایسه کنید با روزبهان و سعد بن زنگى کوچک در روزبهان نامه 53.
(84).منهاج سراج:طبقات ناصرى، 1، 442-441.درباره صحّت نام ذکر شده همانجا، 2، 378-376؛ ,8 narI ,natluS ilheD eht fo emaN eht fo niotaredisnoceR A ?hsimtelI :ybgiD nomiS .64-57 ,1970
(85).طبقات ناصرى(1، 316.
(86).اسرار 192(نام دیه رفیقان)ژوکوفسکى 232، 5-3(نام دیه اوتار)نسخه خطى لاندولت 121 الف:رفیقان.
(87).اقبال:وزارت 32-25.
.(zniaM).tiL .ssiW .kA ,shasmzaroH dnu nequglssorG red gnutlawrevstaats eiD :tsroH trebireH .1964 nedabseiW ,18 ,noissimmoK .tnierO .ltnefforeV
(88) .نسبت او با ابو احمد دهستانى و با ابو محمّد على دهستانى مشخّص نیست.اقبال:وزارت 41-40.در مورد عمید مستوفى مقایسه کنید با رینولد آلین نیکلسون:
.L alraC ,(202 ,5 hcuv uz)288 ,1940 ,(yratnemmoc)8 .loV ,imuR nidd ulalaJ fo iwanhtaM ehT 20 ,1973 .M egdirbmaC ,22 ehpargonoM ntetsaE elddiM dravraH ,etarizeV kujleS ehT :rensualK (تحت عنوان:عمید)xedni dnu
عمید غزنوى خراسان، سورى، در اسرایر(فهرست اعلام:سورى)نسبتا بىاهمیت ظاهر مىشود و نه آنچنان خونخوار که در تاریخ ثبت شده است.درباره او:ژوکوفسکى به غلط(در فهرست)سورى را با مسعود یکى دانسته و ذکر کرده است، احتمالا براى اینکه سورى در جایى لقب سلطان دارد.این لقب احتمالا، به علت اشتباه چاپخانه به جاى سلطان غورى سورى سیف الدین(متوفى 544/1149)به او داده شده است.علاوه بر این لقب سلطان الزامى ندارد که حتما در جاى خودش به کار رفته باشد(اسرار 197؛249/ژوکوفسکى 236، 21؛304، 1).
(89).اسرار 98-97/ژوکوفسکى 114، 9؛115، 15.محمّد نظام الدین 114 laires ,146.notcudortnI نسخه خطى لاندولت 58 ب 11 شصت با سین نوشته است.ژوکوفسکى 115، 13 به جاى آن بنشست نوشته است.
(90).اسرار 97 سطر آخر/ژوکوفسکى 115، 4.
(91).صدر الدین ابو الحسن على بن ابى الفوارس ناصر الحسینى:اخبار الدّولة السلجوقیّه و لاهور 1933، 34-32. ابن الاثیر، سال 494(حوادث) 671 etarizev :rensualK ,12 ,mna ,157 ,snaicirtaP :teilluB محمّد نسفى یک حنفى متعصّب بود و نه شافعى.اقبال:وزارت 56-54.
(92).در صفحات بعد همین کتاب 338 و 424.
(93).اسرار 97-96/ژوکوفسکى 114-113.حالات 62-61/ژوکوفسکى 36، 37، 5.
(94).اسرار 247/ژوکوفسکى 303، 18-304، 11.
(95).گاهى«والى»به جاى«عامل»آمده است، ابن فندق 281، 9 در مقابل 283، 2.
(96).حدود العالم.چاپ ستوده تهران 1340، 95، 96، 101-109، 112، 114، 116، 118، 122.
-.524 ,E xedni ,1970 ,11 seireS weN .meM bbiG ,malalu duduH :yksroniM
(97).الجامع المختصر فى عنوان التواریخ و عیون السیر، چاپ مصطفى جواد، بغداد 20/222/1934.
(98).ابن الاثیر، سال 548.
(99).اسرار 235/ژوکوفسکى 285، 17-286، 6.درباره وظایف یک رئیس مشاهده کنید بهاء ولد:معارف[2]، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران-211/1338، 212
-silitfaS red gnutierbsuA eiD :mlaH xedni ,snaicirtaP :teilluB .185-184 ,sdivanzahG :htrowsoB) (dalab-lasiar .v.s ,xedni)335 ,eluhcssthceR nehc
تحت عنوان:رئیس البلد.
(100).اسرار 201/ژوکوفسکى 241.
(101).اسرار 336/ژوکوفسکى 424 به بعد.
(102).اسرار 349؛357/ژوکوفسکى 437، 6 و بعد؛447، 14.
(103).اسرار 166 اواخر صفحه/ژوکوفسکى 201، 9(متفاوت).
(104).اسرار 203، 5 و بعد/ژوکوفسکى 243، 16-12.
(105).اسرار 235/ژوکوفسکى 286، 15-7.همین کتاب، ص 280.
(106).اسرار 349؛357/ژوکوفسکى 437، 6 و بعد؛447، 16-15.درباره ریشه اشتقاق صحیح حمویه مشاهد کنید در صفحات قبلى همین کتاب 322، زیر نویس 22.
(107).اسرار 8-67/ژوکوفسکى 437، 6 و بعدق447، 16-15.درباره ریشه اشتقاق صحیح حمویه مشاهده کنید در صفحات قبلى همین کتاب 322، زیر نویس 22.
(108).اسرار 121، 2/ژوکوفسکى 143، 16-144.
(109).اسرار 204، 5/ژوکوفسکى 145، 13-246، 12؛ درجهدار قشون 488 ,1952 nedabseiW ,tieZ redsimalsi -hurf ni narl :relupS dlotreB
(110).اسرار 251؛337/ژوکوفسکى 310، 17-5؛425، 17-426، 8.
این حجاب ممکن است صفاتى را که قدیس نداشته است نشان دهد یا صفاتى را که داشته است به کلّى بپوشاند.پاى بندى سخت به امانت...خواه ناخواه زود باوران و ساده لوحان را به شبه واقعیات و معیارهایى رهنمون مىشود که پیروى از آنها هر نوع داورى صحیح را مخدوش مىسازد.با تجزیه و تحلیل اخبار و احادیثى نیز که انسان کور کورانه مىپذیرد از فرضیههاى نادرست نتیجه گیریهاى نادرستترى به دست مىآید.لذا من از کلیه منابع لغوى و ادبیى که در دست داشتم به طور کامل استفاده کردم، ولى در هر قسمت نیز فرضیههاى محتاطانهاى را اساس کار خود قرار دادم.»
این کتاب در دست ترجمه است و امید است که ترجمه آن به زودى به طالبان علم و صاجبان ذوق و اهل تحقیق تقدیم شود.
جامعهاى را که حاکم بر فضاى زندگى ابو سعید بود، مىتوان در سه دایره متحد المرکز و یا منطقهاى که بر گرد او حلقه زده بودند تقسیم کرد.
دایره بیرونى که قدرت جاذبه او ضعیفتر از همه در آن اثر مىگذاشت از افرادى تشکیل شده بود که نه الزاما از صوفیه بودند و نه به حلقه مریدان ابو سعید تعلّق داشتند، ولى قلبا متمایل به او بودند و از تلاشها و مجاهدات او حمایت مىکردند. در این طبقه مىتوان از تمام افراد عادى و فقهایى نام برد که از پیش به او ارادت ورزیده و یا در یک لحظه معیّن و شاید هم پى از درک تجربه خاصى به سوى او جلب شده بودند.از این جمله هستند دولتمردانى که خدمتى براى او انجام مىدادند یا عنایت و حمایت معنوى او را طلب مىکردند.ابوسعید در آن زمان، تا جایى که مربوط به موقعیت صفویه بود، در جریان تغییرات و تحوّلاتى در جوّ اجتماعى و سیاسى قرار گرفت که در پهنه جغرافیایى آن زمان به علت انتقال قدرت از غزنویان به سلجوقیان به وجود آمد و از سال 500 ه /1100 م به بعد با اثر وجودى محمّد غزالى(متوفى 505/111)به حوزههاى فقه اسلامى سرایت پیدا کرد:تصوّف درآن زمان اعتبار زیادى کسب کرده بود و روز به روز بیشتر به مرتبتى همطراز با فقه سنّتى نزدیک مىشد.
ولى اهمیت روز افزون تصوّف را نباید فقط مدیون توجّه و حمایت سلجوقیان دانست و شکوفایى آن را منحصر به حوزه قدرت آنها تلقّى کرد.اعتلاى اجتماعى آن را باید در بزرگداشت نیک اندیشانهاى نیز که در قابوسنامه عنصر المعالى کیکاوس بن وشمگیر زیارى، احتمالا در سال 475/1082، منعکس شده بود، باز یافت. 1
هر چند تصوّف از قرن پنجم/یازدهم به بعد ضریب قدرتى در ساختار جامعه اسلامى به شمار مىآمد و از این رو نیز به کرّات مورد توجّه و اقبال همگان قرار گرفته بود، معهذا و شاید هم به همین دلیل، تلاشهاى مختلف براى از میان برداشتن پارهاى از صوفیّه و یا جلو گیرى از نهضت آنان هرگز پایان نیافت.ولى موجبات تعرّض بر ضدّ هر یک از آنها، به ندرت از جانب شخص سلطان یا امراى محلّى، صادر مىشد.محرکّ عمده در این مناقشات را غالباً باید در اختلاف نظرهایى جستجو کرد که در سطوح پایینتر بین صوفیه و صوفیه، بین متکلّمان با فقها و صوفیه به وجود مىآمد.شیخ در قاوى(متوفى 1239/1823)در آفریقاى شمالى یکى از دلایل تعقیب و آزار بسیارى از صوفیه را در حقد و حسد دیگران دانسته است. وى از اینکه بسیارى از صوفیّه آراء و اقوال کتبى خود یا مرشدان خود را به سادکى در اختیار دیگران قرار بدهند، به آنها هشدار داده و مثالها و شواهدى از عواقب سوئى که شعرانى(متوفى 973/6-1565)در الیواقیت والجواهر فى بیان عقائد الاکابر خود آورده است، براى آنها بر شمرده است. 2 گذشته از اینکه حکّام و دولتمردان از موازین فقهى که بر ضد صوفیّه بود تبعیّت و بر طبق آن عمل مىکردند، همچون وهّابیها به طور مثال، پارهاى دیگر نیز گوش به شکایات مدّعیان خصوصى داده و با قدرت و امکاناتى که در اختیار داشتند تک تک متّهمین را از میان بر مىداشتند.
شمار صوفیانى که سالها در زندان بودند، با ذو النّون مصرى(246/861)شروع مىشود که دچار تفتیش عقاید معتزلى شد و احتمالا به علّت اصرار خود بر قدمت قرآن به زندان افکنده شد، ولى به علّت تعلیم و ترویج علنى تصوّف خود در مصر نیز از طرف مالکىها متحمّل جور و جفاى بسیار گردید. 3 یکى از حوادث واقعى تعقیب صوفیان(محنت الصّوفیّة) 4 که در تاریخ ثبت شده است، اتّهام پارهاى از صوفیّه چون نورى و دیگران به وسیله صوفى 5 غلام خلیل در نزد موفّق(متوفّى278/891)قائم مقام خلیفه عبّاسى بود. 6 در آن زمان ابو سعید خرّاز به مصر گریخت 6 و جنید در فقه گریخت و خویشتن را بدان باز پوشید و بر مذهب بوثور فتوى گرفتن کرد.» 8 آنگاه محاکمه حلاّج در بغداد و تعقیب پیروان او در پى آمد، که باز هم عمل خلیفه نبود و تنها بر اثر نفاق و ستیز وزراى او صورت گرفت.بسطامى ناچار شد که زادگاه خود را به کرّات ترک کند. 9 یک بار به اتّهام این ادّعا که او همچون رسول خدا به درک تجربه معراج نایل شده است.و به همین سبب فقط پس از مرگ مدّعى خود، حسین بن عیسى، که ظاهرا یک فقیه بود 10 ، توانست به موطن خود بسطام باز گردد. 11 حکیم ترمذى در نزد والى شهر متهم به الحاد شد و تحت این عنوان که او در باره«محبّت»سخن مىراند به بلخ تبعید شد و در آنجا او را از همین کار منع کردند. 12 محمّد بن فضل بلخى(متفى 319/931) را از بلخ بیرون کردند«به سبب مذهب وى»(معلوم نیست که منظور کدام مذهب است؟)و او روى به سمرقند نهاد. 13 سهل تسترى از طرف عوام الناس به ارتباط با ارواح متّهم و ناچار شد که محل سکونت خود را به بصره انتقال دهد. 14 ابو اسحق کازرونى پس از مناقشات جدّى و سر سختانهاى که با زرتشتیان کازرون داشت، از طرف وزیر آل بویه در شیراز به ایجاد بلوا و آشوب متّهم و به شیراز احضار شد، آنگاه به او اختار کردند که از آن پس دگر خود را از چنین ماجرایى دور نگاه دارد. 15 ابن جوزى بعضى از این حوادث را بر شمرده 16 و سلمى گویا کتاب جداگانهاى را به نام محن مشایخ الصوفیّه به این مبحث اختصاصى داده است. 17
در قرن هشتم/جهاردهم، شاه نعمت اللّه ولى که معاشر و معاصر تیمور و شاهرخ بود، به علت محبوبیّت و نفوذ زیادى که در بین مردم پیدا کرده بود به تحریک و سعایت امیر کلال بخارى، یکى از شیوخ خواجگان پیش از نقشبندیّه در نزد تیمور ناچار به ترک سمرقند شد. 18
نور على شاه(متوفى 1212/8-1797)به دستور کریمخان زند از شیراز تبعید شد.او این ماجرا را در قطعه شعر پند آمیزى به تحریک و اغواى مرد بد خواه و مزوّرى نسبت مىدهد و شرح حال خود را در قالب شخص سوّم و درویش ناشناسى به نظم مىکشد.در پایان منظومه کریمخان زند به علت ظلم و ستمى که بر درویش روا داشته بود و جهت عبرت دیگران به مرض لا علاجى دچار مىشود و جان مىسپارد. 19 مثالهاى زیادى از این قبیل مىتوان در اینجا ذکر کرد.
انصارى که مانند ابو سعید در عهد غزویان و سلجوقیان مىزیست بارها در دوران سلطه هر دو حکومت تحت تعقیب و آزار قرار گرفت.البتّه در اینجا نیز عاملان اصلى خود حکّام و زمامداران نبودند، بلکه معارضان شخصى و عقیدتى او بودند که بر اثر تدابیر ایشان ناچار شد براى مدّتى از هرات دور شود. 20 آنچه روشن نیست، نقش سلطان محمود غزنوى در مسموم کردن ابن فورک اشعرى(متوفى 406/6-1015)است.ولى در اینجا نیز محرکیّن اصلى مخالفان او بودند. 21 در روند دعوایى که بین ابو العلاء صاعد بن محمّد، رئیس حنفىها و ابو بکر محمّد بن اسحق بن محمشاذ(ولى به فارسى احتمالا محشاذ)یا ممشاذ مقدّم کرّامیان در گرفت، باز هم اتهامات از نوع کفر و الحاد بود.وقتى که آنها به در بار غزنه احضار شدند، هر دو اعتراف کردند که صرفا به علّت قدرت طلبى بوده است که یکدیگر را متّهم کردهاند. 22 ولى خود این فرق در خصومت با صوفیّه با یکدیگر متحّد شده و عریضه مشترکى بر ضد ابو سعید ما به به نزد سلطان محمود غزنوى فرستادند. 23 آنها او را متهم کردند که دعوتهاى با تکلّف مىکند، بر سر منبر شعر مىخواند و پیوسته سماع مىکند.سلطان محمود تفحصّ حال و اتّخاذ تصمیم در باره این شکوائیه را بر عهده قضات فرق شافعى و حنفى وا گذاشت.ولى کار به آنجاها نینجامید، زیرا قدرت بصیرت و روشن بینى ابو سعید شاکیان او را شاه مات کرد. 24 اینکه ابو بکر اسحق کرّامى اصولا با صوفیه خصومت مىورزیده است با پارهاى از اشارات جرباذقانى مغایرت دارد. 25 ولى انکارى که او از ابو سعید به دل داشت، ممکن است درست باشد.مسعود غزنوى(اوّل)نسبت به دراویش بد بین و بى اعتماد بود، زیرا او در بین آنها از این و آن را به ریا و سالوس شناخته بود.ولى پدر او محمود غزنوى گویا قبر بسطامى را زیارت کرده بود. 27 خسرو شاه(555-545/1160-1152)با اعتقاد پاک و حرمتى که نسبت به صوفیّه داشت به درویش ژولیده مو و پا برهنهاى سیصد هزار درم بخشید تا «سفرهاى سبز کنند» 28 و در داستان افسانه آمیزى حکایت از پیر متوفّایى به نام شیخ اللاسلام قسوره در گردیز شده است که موجب فرار و عقب نشینى علاء الدین جهانسوز غورى در سال 545/1150 از غزنین شد. 29 به این ترتیب، ما اینک وارد مرحلهاى شدهایم که به موجب سلسله حاکم بر آن سامان دوران سلجوقیان نامیده مىشود، هر چند که در صفحات جنوب شرقى هندوکش هنوز غزنویان با مقاومتها پراکنده از انقراض نهایى خود دفاع مىکردند.
از قراخانىها در اسرار و حالات حکایت شده است که یکى از خوانین آنها به نام یا عنوان بغرا خان قصد کشتن صوفیان ماوراء النهر کرد.جمعى از مشایخ آنان متوارى شدند و به مرو آمدند.در بین آنها پیرى بود که او را محمد بو نصر ختنى مىگفتند.این پیر البته ابو سعید را در مرو ملاقات نکرد، زیرا که او در آن وقت در نیشابور به سر مىبرد.ولى با یکى از همدرسان شیخ که شاگرد قفّال بود دیدار کرد و پیغامى به وسیله او که عازم نیشابور بود براى ابو سعید فرستاد. 30 بغرا خان معروف در سال 383/993 بخارا را فتح کرد و در همان سال پس از تخلیه شهر در باز گشت خود به شرق در گذشت.اینکه همین بغرا خان قصد کشتن صوفیان ماوراء النهر را داشته است، چندان با صفات تدین و عدالتى که او را با آن ستودهاند سازگار نمىنماید. 31 و خیلى کمتر با گواهى خوبى که ائمّه و اولیا در مودر قرا خانیان قبل از حمله به زمینه فرهنگ اسلامى در مورد آنها صادر کرده. 32 معهذا محمّد آشنا او را با همین بغرا خان یکى دانسته است. 33 یک بغرا خان بعدى احتمالا از سال424/1032 به بعد طراز و اسپیجاب و سپس سمرقند را پایتخت خود کرد.به عقیده پریتساک، او بر خلاف تصوّرات شایع و روایات متعدد پسر یوسف قدر خان نبوده، بلکه از فرزندان نصر بن على بود.
در آن زمان کلّیه قلمرو قرا خانیان در دو حکومت شرقى و غربى تجزیه شده بود که پایتخت حکومت شرقى اوزگند و پایتخت قسمت غربى سمرقند بود.حمکران قلمرو شرق با لقب ارسلان خان و حاکم قلمرو غرب با لقب بغرا خان نامیده مىشدند.نام ارسلان خان محمّد بن نصر و نام بغرا خان ابراهیم بن نصر بود. 34 اینکه آیا منظور از بغرا خان همین شخص است هنوز روشن نشده است؛زیرا به وى غیر از منابع یاد شده در جاى دیگرى تعقیب و آزار صوفیان نسبت داده نشده است.ولى گزارش منابع ما این امکان را باز گذاشته است که چنین اقداماتى در آن زمان یک بار در ماوراء النهر صورت گرفته است.و لیکن نباید این امر را یکى از صفات مشخصّه قرا خانیان قمداد کرد.یک قرا خانى در حدود 500/1100 در بخارا صوفى حسن نمد پوش(ف 509/6-1115)را که همچون یک نگهبان اخلاق سعى داشت بخارا را از بى بند و باریهاى صوفیه حفظ کند، «پدر خود 35 »مىنامید.
{Jابوسعید و غزنویانJ} به نظر مىرسد که ابو سعید با دربار غزنویان هرگز روابط نزدیکى نداشته است.همچنین این ادّعا که پدر او در میهنه، زمانى که شیخ هنوز کودک بود، تمام دیوارهاى خانه خود را با نام سلطان محمود و ذکر خدم و حشم و پیلان او منقّش کرده بود، اختراعى بیش نیست 36 ، زیرا محمود در سال 361/971 که ابو سعید کودک چهار سالهاى بود هنوز متولّد نشده و زمانى که به سلطنت رسید(388-421/998-1030)ابو سعید در بهترین سالهاى کمال یک مرد بود.همچنین داستان دوست دادا نیز که ابو سعید در آخرین روزهاى حیات خود به نزد سلطان غزنین-بایستى مودود بوده باشد-فرستاد تا سه هزار دینار از بابت پرداخت وامهاى خود در میهنه از او در خواست کند، غیر محتمل به نظر مىرسد. 37 بین این دو اشاره به دربار غزنویان ارسال عریضه مشترک ائمّه فرق مذهبى نیشابور به سلطان محمود غزنوى در اتهام ابو سعید به انحراف از مسائل سنّتى وجود دارد که در پاسخ به آن نیز سلطان محمود تصمیم نهایى را بر عهده فقهاى صاحب نظر محوّل کرده بود. 38 این حکایت نیز با چهره یک افسانه دلپذیر نقش شده است.علاوه بر این محاصره میهنه به دست سلطان مسعود اوّل در سال 431/1040 آن طور که در اسرار 172-170/و ژوکوفسکى 205-208، 9 نقل شده است 39 ، نیز جاى بحث دارد.طبق گزارش گردیزى(مورّخ)مسعود با سپاهیان خود از باورد و از راه میهنه به سوى سرخس که اهالى آن از دادن خراج سر پیچى کرده بودند، روى آورد و شهر را محاصره کرد.آنگاه دستور داد تا حصار را در هم شکستند و مردمان حصار را بعضى بکشتند و بعضى را دست ببریدند. 40 مؤلّف اسرار این واقعه را به میهنه انتقال داده است.بر اساس روایت او شیخ و مردمان در حصار شدن و چهل و یک مرد تیر انداز با هر تیرى که مىزدند، یکى از لشکریان غزنوى را هلاک یا مجروح مىکردند.ولى میهنه تسلیم شد وآن چهل و یک تیر انداز را به دستور سلطان دست راست ببریرند.ابو سعید گفت:«مسعود با این کار خود دست ملک خویش ببرید».آنگاه در ادامه لشکر کشى به سوى مرو بر اثر شکستى در حوالى دندانقان قسمتهاى عمدهاى از قلمرو او از جمله خراسان و کلیّه سرزمینها شمال هندوکش به دست سلجوقیان افتاد.به این ترتیب اسرار خواسته است با این چرخش حوادث سهمى در تاریخ غزنویان به شیخ ما محوّل سازد. 41 به نظر مىرسد که در اینجا علاوه بر تلقین این فکر که تسلط سلجوقیان به ایران بر اثر نارضایتى مردم از غزنویان و نه از سوابق تاریخى سلتجوقیان ناشى شده است، و زمینه اعتقاد مردم به این روایات و توضیحات فراهم شده بود 42 ، نیّت اصلى مؤلّف اسرار متوجّه کرامات و تأثیر زندگى اولیاء و مشایخ بر حوادث روز مرّه بوده و سعى کرده است که انقراض واقعى غرنویان را با پیشگویى ابو سعید و نوعى نفرین او پیوند دهد. 43
{Jابوسعید و سلجوقیانJ} از سال 426/1035 نواحى غربى مرو تحت تسلّط سلجوقیان در آمد.ابتدا به صورت انقیاد و سر سپردگى به غزنویان و سپس با خصومت علنى و اعلان جنگ بر علیه آنها.سلجوقیان نیشابور را بار اوّل در سال 429/1038 و بار دوّم پس از شکست غزنویان در دندانقان در سال 431/1040 به تصرّف در آوردند.آن روزها که فتنه ترکمانان آغاز شده بود براى مردم حوالى میهنه و خراسان روزگارى ناامن بود.ترکمانان وحشى حتّى به آسیابها نیز حمله مىکردند. 44 در این روزهاى ترکمان تاز درویش بیگناهى را در راه میهمنه به سرخس به جرم جاسوسى دستگیر و چهار میخ کردند و آنگاه ظاهرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. 45 چهار پنج تن از ترکمانان نیز در آن روزهاى ناامن هنگامى که ابو سعید از نیشابور عازم میهنه بود، پس از حرکت از طوس بر او تاختند و اسب او را از او گرفتند. 46 یکى از مهارتهاى ترکمانان در ربودن اسبهاى مردم همین شیوه بود. 47 غلامان غزنوى که خود نیز از اتراک بودند از ترکمانان از این جهت قابل تفکیک بودند که آنها حتى در نیشابور، بخصوص وقتى که بد مستى آغاز مىکردند، دست به شرارت و آشوبگرى مىزدند. 48 یکى از سر کردگان قشون غزنویان در نیشابور که خبر حضور ده تن از سواره نظام بدو رسانده شده بود حتّى از تصوّر دیدار آنها دچار ترس و تردید شد. 49 در بیهق هفت سال تمام مردم جرأت نمىکردند که بیرون از در وازه شهر بروند و زمینهاى خود را کشت کنند. 50
نقل است که سران معروف ترکمن، یعنى طغرل و چغرى، قبل از اینکه بیشتر در داخل خراسان پیشروى کنند، یعنى قبل از سال 429.1038به زیارت شیخ در میهنه آمدند و دست شیخ را بوسه دادند.ابو سعید گویا در این دیدار سر زمینهاى شمال و غرب را سخاوتمندانه بین آنها تقسیم کرد و به چغرى گفت:«ما ملک خراسان به تو دادیم و ملک عراق را به طغرل دادیم». 51 این جریان در واقع متّممى بر طرد سلسله غزنویان بوده است که در آن ابو سعید سلجوقیان را به جاى آنها منصوب کرد.پیشگویى احراز یک قدرت و تفویض این قدرت از طرف یکى از اولیاء باز دیگر منبعث از یک انگیزه شناخته شده از شرح حیات اولیاء است.بر اساس یک افسانه متأخر، یکى از اخفاد سلاطین صفویّه قبل از رسیدن به قدرت و حکومت به نام خواجه على با پرتاب سه پاره آجز به طرف تیمور فرمانروایى سه چهارم کره ارض را به او وا گذار کرد. 52 فکر کشور گشایى و حکمروایى را گویا خواجه احرار(متوفى 895/1490) در ذهن ابو سعید تیمورى ایجاد و به او تلقین کرده بود. 53 جلال الدین ابو یزید پورانى(متوفى 826/1458)حکومت این امیر تیمورى را پیش بینى کرده و همچنین کوسوى(iwasuk) (متوفى 863/1459)جرأت کرده بود که امید خود را در این باره علنا اظهار کند. 54 این موضوع بارها در کتات الغ خانى به نام تارخ عربى گجرات(tarajuGfo yrotsiH cibarA) آمده است. 55 شیخ شمسى محیى الدین محمّد الاسکلیبى سلطنت با یزید عثمانى دوّم را پیش بینى کرده و در قبال آن خانقاهى در استانبول براى خود دریافت کرده بود. 56 حکومت برخى از شرفاى مکّه از طرف زهادّ وقت پیشگویى شده بود. 57 بعضى اوقات یکى از زهادّ یا اولیاء به خواب امیرى مىآمد و او را از سلطنت آینده او آگاه مىکرد.بهلول لودى(855- 894/1489-1451)پیر مقدّس دهلى، بختیار را که در سال 634/1236 در گذشته بود به خواب دید که وعده فتح و پیروزى به او مىداد. 58 در سال 977/70-1569 عبد اللّه در حضر موت بر پدر خود بدر الکثیرى مستولى شد و سلطنت را از او غصب کرد.او قبلا چهار تن از«صالحون»را در خواب دیده بود که گفته بودند:ما مىخواهیم عبد اللّه را به حکومت بگماریم.این براى مورّخى که این خواب را گزارش مىکند برهان آن است که نیل به قدرت و یا منصب هر امیرى فقط از اراده و رخصت خداوند ناشى شده است که با ابلاغ یکى از اولیاى او در عالم ما فوق حسیّات صورت مىگیرد. 59 خواجوى کرمان(متوفى 753/؟1352)در مدح شخصى به نام حمید الدین که از اعتلاى عالم فقر و بقاى سرمدى سخن مىگوید با توصیف یک دور نماى تخیّلى و تکرارى، هیچ قدرت و سیطرهاى را بدون توقیع درویشان میسور نمىداند:
چو بى توقیع درویشان نشاید سلطنت کردن
به دار الملک درویشى بر آور نام سلطانى
60 این اعتقاد با ایمان سحر آمیز طغرل به سر ابریق شکستهاى که بابا طاهر سالها از آن وضو مىکرد تقویت و تکمیل شده است.تفویض سلطنت به طغرل در همدان تکرار مىشود جایى که بابا طاهر حلقه شکسته ابریقى را که در انگشت داشت، بیرون کرده و در انگشت سلطان مىکند و مىگوید:مملکت عالم چنین در دست تو کردم.«سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشت و چون مصافى پیش مىآمد، آن را در انگشت مىکرد». 61 این هر دو امتیاز معنوى که از طرف ابو سعید و بابا طاهر به طغرل تفویض شده بود افسانه آمیز به نظر مىرسد.ولى دیدارها ممکن است صورت گرفته باشد(تا زمانى که تاریخ مرگ بابا طاهر زودتر از حوارث معهود ثبت نشده باشد).همدلى ابو سعید با طغرل تند خو و بى تمدّن ولى مؤمن و خداشناس که «بالش او زین اسب»و«فراشش نمد زین»بوده است، در داستانى آشکار مىشود که ابو سعید از نخستین حضور طغرل در میهنه حکایت مىکند.آن روزها گویا طغرل در بیابانى به نزدیکى میهنه نزول کرده و کسى به دیه فرستاده بود که ما مردمانى غریب و مهمان شماییم پارهاى آرد جهت ما فرستید.چون آرد آوردند از آنجا بر گرفت و به سوى سرخس رفت. 62 اینکه اصولا چگونه این دیدار احتمالى بین آنها صورت گرفته است مبهم است.ولى آنچه این سردار تازه کار را مورد التفات و توجّه شیخ و با مؤلف اسرار مىتوانست قرار دهد توسّل و توکّل او به خداوند بوده است. مدرکى که بتوان به آن اعتماد کرد، قسمتى از مکاتبات موجود بین ابوسعید و چغرى است که براى ما باقى مانده است.این نامه چغرى را در منتهاى قدرت و شوکت یک امیر و ملک مقتدر در سراسر خراسان و ماوراء النّهر نشان مىدهد و جاى هیچ نوع تردیدى درحسن روابط فیما بین باقى نمىگذارد.چغرى نامهاى به دست خواجه حمویه-رئیس میهنه به شیخ فرستاده و از شیخ در خواستى کرده بود.بخشى که از این مکاتبه باقى مانده است نامهاى است که ابو سعید در پاسخ به در خواست چغرى نوشته است.نامه به فارسى تنظیم شده و مشحون است از تعارفات ادیبانه و عبارات و مواضعات زاهدانه که گویا بین سالهاى 431/1040 و440/1049 نوشته شده است. 63
افسانه دیگرى برادر ناتنى فرضى طغرل و چغرى یعنى ابراهیم ینال را نیز با ابو سعید پیوند مىدهد.ینال بین سالهاى 428 و 437/6-1045-1037 شحنه سلجوقیان در نیشابور بود، ولى لشکر کشیهایى نیز به قصد تصرّف سر زمینهاى غرب و سیستان به حمل مىآورد.
بر اساس گزارش اسرار، او چنان خود را در نیشابور با ظلم و ستمى که بر مردم روامىداشت منفور ساخته بود، که اهالى نیشابور در هر مجلسى از ابو سعید مىخواستند تا نفرینى در حق او بکند، همان طور که حدود بیست سال پیش از آن(406/1016)اهالى کازرون از ابو اسحق کازرونى در خواست کرده بودند که دعاى بدى در حق شحنه زرتشتى کازرون بکند.کازرونى فقط در برابر نفرین یکى از مریدان خود آمین گفته بود و روز دیگر خصم در گذشته بود. 64 ولى ابو سعید از این کار خود دارى مىکرد و مردم را تسلّى مىداد.روزى براساس یک گزارش افسانه آمیز-که شیخ مجلس مىگفت، ابرهیم ینال به مجلس آمد و بسیار بگریست و گفت مرا از مریدان خود بگردان و مرا بپذیر.ابو سعید که به شیوه همیشگى خود حوادث آینده را پیش بینى مىکرد، به وى گفت که تو در این معامله دولت و جان و امیریت را از دست خواهى داد و او قبول کرد.پس شیخ بر پارهاى کاغذ به عربى نوشت که: ابراهیم منّا کتبه فضل اللّه( ابو سعید).بعدها چون ینال در غرب بر طغرل عاصى شد و با او جنگ کرد و او را دستگیر کردند(451/1059)-بعد از مرگ ابو سعید-او به طغرل پیغام فرستاد که دانم که مرا خواهى کشت، ولى حاجت من به تو آن است که چون مرا هلاک کنى خطّى است از آن ابو سعید در کیسه من، چون مرا در خاک نهند، کاغذ را به دست من بنهند که دست گیر من در روز قیامت آن خطّ خواهد بود. 65 پیشگویى حوادث احتمالى آینده در تمام خطوط بیش از حدّ به چشم مىخورد و تلاش بر اینکه ابو سعید را با سران مقتدر وقت سلجوقى به نحوى ارتباط دهند آشکارتر از آن است که گزارشها را بتوان در حوادث و رویدادهاى واقعى تاریخى جاى داد.
{Jابوسعید و دولتمردانJ} همین گرایش از لابهلاى گزارشها و روایاتى که ابو سعید را با دومین ارگان حکومت سلجوقیان یعنى وزیران آنها ارتباط مىدهند به چشم مىخورد.یکى از وزراى طغرل در نیشابور به نام ابو منصور ورقانى 66 (متوفى قبل از 440/1041)در جوامع الحکایات عوفى و سپس در دستور الوزراى خواند میر به عنوان مرد زاهد و عابدى معرّفى شده است که هرگز براى اداى خدمت و ملازمت در دیوان سلطان حاضر نمىشد، مگر اینکه او را در روزانه خود را تا طلوع آفتاب خوانده باشد.روزى که سلطان به حضور او زودتر احتیاج داشت از این عادت او آگاه شد و بر او خرده گرفت. بو منصور گفت چنین است که سلطان مىفرماید و بدانک من بنده خدایم و چاکر تو و تا شرط بندگى او نگزارم، به چاکرى تو نیز نپردازم این گفتگو در اسرار نیز منعکس شده است، ولى فقط به این منظور که ابو سعید به دیدار ورقانى برود.چون شیخ به در سراى ورقانى رسید، خواجه از جهت حرمت شیخ در میان سراى به پاى ایستاده بود و گفت روا نداشتیم که شیخ بر پاى باشد و ما نشسته.شیخ گفت یا خواجه ما نیز روا نداریم در قیامت که تو بر پاى باشى و ما نشسته، تا تو را ننشانیم ننشینیم.ورقانى از این اقبالى که ابو سعید نسبت به او روا داشته بود شادمان گشت، ولى اقرار کرد که خوفى که هنوز ار طغرل ترکمن بر دل داشت او را بیمناک ساخته بود شیخ گفت چون پیش او شوى، دعاء احزاب مىخوان که رسول اکرم در جنگ خندق بر دروازه مدینه خوانده بود. 67 هر چند عوفى اسرار التوحید را مىشناخت و از آن استفاده کرده است 68 ، مع هذا نمىتوان با قاطعیّت گفت که او این قسمت از حکایت خود را از آن اقتباس کرده است.چرا که این بخش خود یک حکایت مستقلّى نیز تشکیل مىدهد و به سهولت مىتوانست از طرف محمّد بن منوّر و یا یکى از پیشروان وى از حکایت عوفى استنساخ شده و به قسمت دوم پیوند خورده باشد، اسرار و حالات توصیه مشترک دیگرى به ورقانى کردهاند.اینکه:«که کار تو امروز اداء حقوق خلق است.پیوسته چشم بر این خبر مىدار که فردا دستگیر تو باشد». 69 روایت دیگرى فقط در اسرار آمده است که حاکى از دعایى است که شیخ در حقّ منصور ورقانى کرده و راهى پیش پاى او گذاشته است 70 و مأموریت ورقانى به ابو سعید و قشیرى که آن دو بر سر خاک او حاضر آیند و چندان مقام کنند که او از عهده سؤال بر آید.تنها ابو سعید بر سر خاک او باقى مىماند و دو ملک الموت را مىبیند که به محض مشاهده او هر دو باز مىگردند. 71 ورقانى این لطف و عنایت را از هر دو مرد پار سا با تأکید علنى بر دوستى خود با آنها و سیم و زرى که در راه آن دو صرف کرده بود تقاضا کرده بود.از لحاظ تاریخى صحّت روابط ابو سعید و ورقانى و دوستى فیما بین فعلا غیر قابل انکار به نظر مىرسد، ولى اینکه ابو سعید خود را به طور بدیهى یکى از اصحاب بهشت دانسته و از طرف دوست خود، قشیرى تنها بر سر خاک باقى مانده، و باز به تنهایى فرشتههاى موت را وا دار به باز گشت کرده است، احتمال دارد که نظیر بسیارى از جزئیّات دیگر در قلمرو افسانهها جاى داشته باشد.نمونههاى بعیدى از این نوع افسانهها را مىتوان در پارهاى از احادیث احتمالى نبوى باز یافت که رسول اکرم(ص)اموات را در قبور آنها یارى داده 72 و حتّى یک بار گویا اطمینان داده است که:اگر کسى فوت کند و دو تن از نزدیکترین همسایگان او گواهى داده باشند که او را فقط به نیکى مىشناختهاند خداوند به ملکان مقرّب خود مىفرماید که من شما را به شهادت مىگیرم که شهادت این دو تن را پذیرفتم و(علاوه بر آن هر آنچه را که او در زمان حیات خود مرتکب شده است و)این دو تن از اطّلاعى نداشتهاند آمرزیدم. 73
یکى از دوستداران و حامیان بلا منازع صوفیه وزیر سلجوقیان نظام الملک 74 (485-410 یا 408/1092-20-1019 یا 1018)بود.مجالس او همیشه مرکز تجمّع علما و ساداتِ متصوّفه 75 بود، و او هر سال سیصد هزار دینار براى رفع حاجات فقها و صوفیّه و قرّاء انفاق مىکرد. 76 معزّى که امیر الشعراى ملکشاه بود، شکوه کرده بود که خواجه بزرگ نظام الملک «در حقّ شعر اعتقادى نداشته از آنکه در معرفت او دست نداشت و از أئمّه و متصوّفه به هیچ کس نمى پرداخت» 77 .نظام الملک پاره اى از متصوّفه را که بر سبیل بازرگانان و سیّاحان و دارو فروشان و درویشان به همه اطراف رفته و همه جا گشت و گذار مىکردند براى جاسوسى مناسب مىدانست. 78 او گویا به دست یکى از فداییان اسمعیلیّه که به کسوت صوفیّه در آمده بود کشته شد. 79 همان طور که بعدها نیز آدمکشهاى مزدور خود را به هیئت صوفیّه در مىآوردند.در اسرار سه حکایت نقل شده است که در آن ابو سعید از آینده درخشان نظام الملک جوان خبر مىدهد.یکى از این حکایات از حالات گرفته شده و مدّعى است که ابو سعید او را در حالى که کودک یا نوجوانى بیش نبود، بر سر کوى ترسایان در طوس دیده و در وجود او«خواجه آینده جهان»را باز شناخت. 80 دوّمى حکایت از آن دارد که نظام الملک بر سر راه خود بهمرو که براى ادامه تحصیل مىرفت به توصیه پدر خود سرى نیز به میهنه زد تا شیخ ابو سعید را زیارت کند و از وى به دعا مدد خواهد.او سعید جمله صوفیان را براى استقبال او به خارج شهر فرستاد و آن گاه که نظام الملک وارد سراى شیخ شد، شیخ گفت: مرحبا، اى پسر!خواجگى جهان بر تو مسلّم شد، و در همان وقت او را متعهّد کرد که صوفیّه را در آینده عزیز دارد.علاوه بر این نشانى و رمزى با وى در میان نهاد و گفت، هر آن وقت که توفیق از تو باز گیرند، آن وقت آخر عمر تو بود. 81 سوّمین دیدار از روایات اسرار در نیشابور صورت گرفت، جایى که ابو سعید او را به خانقاه خود خواند و اعزازش کرد و سپى او را گفت که:«نه دیر رود که چهار هزار مرد در پیش تو کمرهاى زر خواهند بست» 82 گویا نطام الملک بعدها اعتراف کرده بود که هر چه من از دولت و قدرت یافتم از برکات شیخ بو سعید یافتم. 83 این روایات بار دیگر پیشگوییهاى ابو سعید را درباره آینده درخشان نظام الملک از ابتداء فاقد اعتبار مىکند.همچنانکه آغاز دوران بزرگ نظام نیز مانند مرگ دردناک ینال مدتها بعد از مرگ ابو سعید روى داد.علاوه بر این تعهّد فرضى نظام الملک جوان براى بزرگداست و اعزاز طائفه صوفیان بلا فاصله اخبار و روایات دیگرى را به ذهن متبادر مىکند که مدام در این شکل و یا در آن شکل دیگر تکرار شده است.سلطان شمس الدین التتمش(simtut LI) (التتمش(simt aLI)که بعدا مؤسس سلسله ممالک دهلى شد گویا در سنین کودکى در بخارا به بازار رفت تا قدرى انگور بخرد، قراضه را گم کرد و از خوف آن حال گریه بر وى افتاد، درویشى به او رسید و از براى او انگور خرید ولى او را عهد داد که چون به دولت و ملک رسى زنهار فقرا و اهل خیر را به تعظیم نگرى. 84 جلال الدین منکبرنى(inribuknaM)در بیابان با حضرت خضر رو به رو شد، که او را بشارت ملک داد ولى با او عهد کرد که خون هیچ مسلمانى بر دست تو ریخته نشود. 85 معهذا مىتوان محتمل دانست که پدر نظام الملک از پسرش خواسته بود که بر سر راه خود به مرو از ازگاه فاصله کوتاهى را تا میهنه نیز طى کند تا با زیارت ابو سعید از دعاى خیر و برکات انفاس او مدد گیرد، تا جایى که بعدها هر بار نظام الملک با قدر دانى از ابو سعید، یاد کرده بود.اصولا شاید بتوان در جهت عکس نیز بیان مطلب کرد، و آن اینکه نظام الملک در اوج قدرت و شوکت خود هر بار که از ابو سعید یاد مىکرد، نمىتوانست ذکر و مقام شیخ فقید را بزرگ ندارد.او در حدود 43 ق/45 ش سال بعد از وفات ابو سعید هنوز در قید حیات بود.طبق روایت نسبتا موثّقى که در اسرار آمده است و صرف نظر از جزئیّات آن، که خالى از ابهام و اشکال به نظر نمىرسد، گویا نظام الملک دیهى به نام رفیقان را که بین طوس و میهنه واقع بود خریده و آن را بر فرزندان استاد ابو احمد که به والده از فرزندان شیخ بودند وقف کرده بود. 86
در ذکر مناصب دیوانى و مشاغل حکومتى که به شرح مندرج در زیر خواهد آمد، شاید سلسل مراتبى که تا کنون متداول بود مراعات نشده است 87 ولى ضمن اینکه هیچ نوع ادّعایى مبنى بر صحت بیشتر این ترتیب منظور نبود، فقط سعى شده است که منطبق با متن منابع ما و نظم و ترتیب گزارشهاى ما باشد.
در سوّمین نهاد حکومتى مىتوان از احمد دهستانى و حاجب محمّد نام برد.اوّلى والى و عمید خراسان بود 88 و دوّمى حاجب او.روزى که آنها در نیشابور به زیارت شیخ رفتند، حاجب محمّد که جوانى صاحاب جمال بود از پیش در آمد و خدمت کرد.«شیخ گفت در آى، اى عمید خراسان!او گفت اینک عمید خراسان مىآید و احمد دهستانى بر اثر وى آمد، شیخ گفت نه!عمید خراسان تویى.او سگى است، سگانش بدرند!»چندى بر این بگذشت و احمد دهستانى را بکشتند و پاره پاره کردند و حاجب محمّد عمید خراسان گشت.به نقلى گویا شصت سال تمام خراج خراسان به ید کفایت او بود.او پیوسته به تفاخر مىگفت که نصب کرده شیخ بو سعیدم در عمیدى خراسان. 89 در طول مدّت چشم گیرى که حاجب محمّد منصب دیوانى داشت(60سال)باید حقیقتى مکتوم باشد، زیرا او در حقّ فرزندان و نوادگان ابو سعید نیز مراتب سر سپردگى و ارادت را به جاى مىآورد، و حتّى در مجلسى که ابو سعید او را جانشین آینده دهستانى نامید گویا خواجه ابو الفتح شیخ نواده ابو سعید هم حضور داشته است. 90 این گزارش زمان تصدّى حاجب محمّد را تا اواسط دوران سلجوقیان بر مىگرداند و نیز تلویحا نشان مىدهد که چه شخصیتى در پشت این نام نهفته بوده است:به احتمال قوى عمید معروف خراسان ابو سعید محمّد بن منصور النسوى الخوارزمى است که منصب دیوانى خود را در زمان طغرل عهده دار گشت و در سال 494/1101 در اصفهان در گذشت. 91 بر اساس یک گزارش تاریخى او مشاغل خود را از قصّابى و میر آخورى آغاز کرد.سپس طغرل حکومت ناحیه نیشابور و همچنین بصره را به او واگذار کرد.او در دستگاه حکومتى چغرى (متوفّى 452/1060)و سلجوقیان بعدى خراسان تا زمان سنجر که در سال 494/1101 هنوز حکومت بخشى از خراسان را داشت خدمت مىکرد. خواجه بو الفتح نواده ابو سعید در سال 437/1045 و یا 438/1047 که ابو سعید نیشابور را براى همیشه ترک کرد هفده یا هیجده ساله بود. 92 ولى محمّد حتّى قبل از رسیدن به مقام دیوانى خود با فتوح نذورى که در راه شیخ صرف مىکرد، خود را نظر کرده او کرده بود. 93
چهارمین صاحب منصبى که بر اساس شهادت عینى همان نواده ابو سعید در دوران سلجوقیان باید ثبت شود، احتمالا سیف الدوله ابراهیم مىتواند باشد که والى نیشابور و از جمله«سلاطین بزرگ»بود.روزى به زیارت شیخ در خانقاه آمد و خدمتها کرد و گفت مىباید که مرا به فرزندى قبول کنى، و در قبال این عطاى شیخ به شیوه معمول متعهّد شد که در حقّ کسى ظلم نکند و لشکر را دست کوتاه دارد تا بر رعیّت ظلم نکند. 94 به نظر مىرسد که این والى داراى اختیارات و قدرت نظامى بوده است. 95
معّرف پنجمین قشر دولتمردان معاصر ابو سعید امیرى به نام امیر مسعود، باز هم از «سلاطین بزرگ»و بخصوص یکى از مقتدرترین«اصحاب اطراف»مىباشد، ولى متأسفانه بدون ذکر تاریخ و یا محلّ حکومت او.وى خادمى را که ابو سعید با در خواستى به نزدیک او فرستاده بود با وعدههاى تو خالى دست به سر مىکند و در قبال این بى حرمتى از طرف سگان درنده غورى خود که شبها براى دفع میهمانان ناخوانده گرد خیمههاى او مىگشتند دریده و هلاک مىشود.«ملوک اطراف»از زمان سامانیان وجود داستند:امیر گوزگانان، امیر چغانیان پادشاه فرغانه، دهقان ایلاق، پادشاه چاچ( تاشکند)، پادشاه ختّلان و خوارزمشاه. 96 اینها از دادن خراج خود دارى مىکردند و در مرزهاى دو قلمرو قدرتمند مستقر مىشدند، از یکى حمایت و یا بر ضدّ دیگرى قیام مىکردند، استقلال خود را حفظ مىکردند و یا اینکه رسما تحت انقیاد و تابعیت یکى از قدرتهاى بزرگ قرار مىگرفتند و بر بلاد حائل حکومت مىکردند.در نزد ابن ساعى (متوفّى 674/6-1275)ملوک اطراف امرایى هستند که عملا تابع ناصر خلیفه بودند و شلوارهاى فتوت را از او تقاضا مىکردند و به عنوان غازیان مطوّعه از او حمایت مىکردند. 97 اشارهاى که در اسرار به خیمهها شده است، نشان مىدهد که امیر مسعود از امراى خانه به دوش و چادر نشین بوده است.شاید هم امراى اطراف در قرنهاى پنجم و ششم/یازدهم و دوازدهم از رؤساى قبایل ایلاتى بودند که امراى غز را در سالهاى بعد به خاطر مىآورند. 98
ششمین نماینده دولتمردان در قالب خواجه حمویه رئیس میهنه در زمان چغرى و قبل از او در عصر غزنویان ظاهر مىشود، زیرا در اوایل حالت ابو سعید 99 که هنوز اهالى میهنه شیخ را منکر بودند، خواجه حمویه بر منصب خود بود، و یک بار دختر حمویه صورت سرخ و ظاهر آراسته شیخ را در قباى سرخ و دستار سپید به دل تحسین کرد. 100 ولى در سال 431/1040 (دندانقان)ابو سعید نزدیک به 73/74 سال داشت.ازطرف دیکر حمویه نامه رسان چغرى و ابو سعید بوده 101 ، و سالها بعد از مرگ ابو سعید حیات داشت. 102 او یکى از طرفداران علنى ابو سعید بود. یک بار که شیخ به شکرانه باز گشت یحیى ماوراء النهرى از سفر حجّ و دستاورد حکمت آمیزى که او از این سفر با خود آورده بود، دعوتى ساخته بود، حمویه دویست من نان و حوائج آن 103 را وقف این ضیافت کرد، و یک بار دیگر از براى تدارک جشن تطهیر جوانى که تازه مسلمان شده بود، هرچه پوشیده داشت از دستار و پیراهن و موزه جمله پیش شیخ فرستاد و گفت این در وجه تطهیر آن جوان کنید.شیخ حسن را گفت تا آنها را بفرخت و خرج دعوت درویشان کرد. 104 شیخ(هر وقت در میهنه بود)، هر روز آدینه حسن را پیش خواجه حمویه مىفرستاد تا سلام و پیام خود را به او ابلاغ کند. 105 قبل از مرگ خود خواجه حمویه را فرا خواند و به او گفت یا خواجه!ترا حمویه براى آن مىخوانند تا خلق را در حمایت دارى، و جهد کن تا به یکبار ما را از سراى به خاک رسانى که عقبه عظیم در پیش است. 106
همچنین رئیس طوس در عهد غزنویان، پدر شخصى به نام ابو القاسم هاشمى نیز از مریدان شیخ بوده و هر روز در مجالس شیخ که در طوس تشکیل مىشد شرکت مىکرد.یک بار خرید. 107
حتّى شحنه ظالم و بد طینت نیشابور نیز انجام از مریدان و معتقدان شیخ شد. 108 به وضوح معلوم نیست که سمت«عریف»ى که سى روز در باورد میزبانى شیخ و همراهان او را عهده دار گشت چه بود.از آنجا که مریدان شیخ انکارى از او به دل داشتند و پولى را که این مرد در وجه سفره درویشان خرج مىکرد، حلال نمىدانستند، احتمال مىرود که شغل او کار گزار یکى از مناصب حکومتى بوده است. 109
درمرو رود قاضى حسین شیخ را بدید مرید او گشت و از آن پس دوستى عمیقى بین آن دو به وجود آمد. 110
{Jیاد داشتهاJ} (1).قابوسنامه ، فصل 44، چاپ غلامحسین یوسفى، تهران 1967/249 و بعد؛چاپ نفیسى، 83 و بعد؛ nebueR secnirp rof rorriM:yveL ، 248 و بعد.
(2).در قاوى:رسائل7-196.
(3).انصارى:طبقات، 343؛432، lnoissap ، 238، 206 iassE ؛نفحات، 166 و ابن جوزى:تلبیس ابلیس، 166؛ 453,1912,19seires.meM.bbiG، tseuG.de ,eronrevoG:idniK .
حلیه، ج10، 249؛تلبیس ابلیس، 172.علاوه بر اینها سامرّائى:رسائل الخرّاز، چاپ جداگانه از مجلّةُ !المجمع العلمیةالعراقى 15، 1967، مقدمّه 4.
(5).فهرست، 1/186، 1-5.
(6). 5-6amuL la batik ehT morf segap.432,122-121,1 noissap قشیرى:رساله، باب جود/تفسیر 3، 197.عیاض:ترتیب المدارک 3، 7-176.
(7).انصارى:طبقات، 252.
(8).قشیرى:رساله، باب جود/تقسیر 3، 197.
(9).سهلگى، 48.
(10).سهلکى، 141، 6-5.
(11).تلبیس ابلیس، 167.
(12).بدءشأن در ختم الاولیاء، 21-17.تعبیر دیگر:به علّت ختم الاولیاء او(و کتب على الاشعریه او)از ذهبى:تذکرةالحافّاظ، شماره 668 و سبکى::طبقات، شماره 59(هر دو با نظر سلمى)و ابن تیمیّه:رسالة فى علم الباظن و الظّار، در مجموعة الرّسائل المنیریّه، 1، 250.
(13).سلمى:طبقات 212، 5-4/پدرسن 206، 5-4.انصارى:طبقت، 252.نفحات، مقاله محمّد بن فضل بلخى 116. پایین.
(14).تلبیس ابلیس، 167.
(15).فردوس المرشیدیه، فصل 17، مقدّمه22-21.
(16).تلبیس، 167.
(17)سمعانى:منتخب از انتشارات توپکاپى سارایى a 63''''935( 80.ro.mis.ssm nilreB )
(18).. 1223,5-281 txeT,14-12 gnutielnie.xuairetaM:nibuA طرائق الحقایق 4-3/3.
(19).مخزن الاسرار در مجموعه اى از آثار نور علیشاه اصفهانى، چاپ جوار نوربخش، تهران، .135، 133-.در این مورد. 34,1,nedrohcsiweD:hcilmarG .
(20) 93-83,irasna;halludbA ajdawhk:lieucruaeB . مقالات شیخ الاسلام، چاپ آربرى 77/سلجوقى 40.ذهبى:حفّاظ، شماره 1078.
(21). IIVX,1941 moR,22 ailatneirO atcelanA ,karuf nbl sed tidah-la liksum nayaB:treboK dnumiaR .f
(22).جرباذقانى :ترجمه تاریخ یمنى، تهران 1966، 396. .188 ,sdivanzahG :htrowsoB .2034 ,enaicirtaP :teilluB أحمد تیمور:ضبط الاعلام، قاهره، 1947، 143 محمشاد( dasmhaM )پیشنهاد مىکند.این لغت معرّب محمشاذ ( dasmhaM )است مانند و شمکیر( rikmsuW )ازوشمگیر.( rigmsuW ).در نیشابور و اطراف آن به محمّد چیزى مانند محم مىگفتند(ابن فندق:تاریخ بیهق، 126)و از آن کلمه محى( imhaM )با یاى نسبت( tilluB rehcubnebsin ).در جنب محمشاذ شکل کوتاهتر آن ممشاذ بود که معرّب شکل مفعال آنیعنى ممشاذ ( dasmiM )به علت تلفظ «میم»با لب کندتر شده و ممشاذ( dasmuM )هم مىتوانست گفته شود.مم تنها از احمد بن یوسف فارقى:تاریخ الفارقى، قاهره 1959.فهرست.بامم مىتوان ممباقر(محمّد باقر)را نیز ترکیب کرد.نام مملان روادّى به نظر مىرسد که تبدیل(د)کردى به(ل)صورت گرفته و در آخر واژه با آن جمع بسته شده است. .l mna ,115 ,1953 nodnoL ,yrotsiH naisacuaC ni seidutS :yksroniM .V اشتقاق از محمّد را isabmiccenuM (ف 1702/1113)در همان کتاب 168 عنوان کردده است.این نظر از طرف مؤلفین قدیمى نیز که همان شخص را به نام محمّد مىخوانند تأیید شده است.احمد کسروى:شهر یاران گمنام، تهران 166، 1335(قسمت روّادیان).در آذربایجان امروزى معمولا محمّد را به صورت مصغرّ آن ممى یا ممل مى خوانند؛ کسروى 166پایان و آخر فصل.احتمالا از محمشاذ بتدریج محماش به وجود آمده است.ویا محمش(در این زمینه سبکى شماره 347، صفدى:الوافى بالوفیّات a 6I B 22، 271).علاوه بر این شکل کوتاه شدهاى نیز با حم (م)وجود دارد.شخصى به نام ابن حمشاذ الحشاذى(ف 998/388)از نیشابور از طرف سمعانى:انساب تحت عنوان حمشاذى و سبکى، شماره 146(181-179/3)نام برده شده است.ذبیح اللّه صفا:تاریخ ادبیّات در ایران، 383/2، زیر نویس 2، حمشاذ را از احمد شاذ مشتق مىداند.از این نظر با ادّعاى ابن فندق 13/151 مغایر است وقتى که او مىگوید:«مردم نیشابور و اطراف آن کسى را که محمّد نام دارد، به خاطر تعزیر و بزرگداشت او حمک و حمیش مىنامند»حمک در کتاب نیز با یاى نسبت تأیید شده است به صورت حمکى.به جاى حمش مىتوان حمّش و سیلات دوّم را با(ا)خواند.در متن حرف صدادار و جود ندارد.در نتیجه اشتقاقاتى با اویان (اوى، اوه و او که چشمگیر هستند حذف شدهاند):محمویه( .bs ,l neidutS ehcisreP :ekedloN rodoehT 24 ,1888 ,116 neiW .kA .lC .tsih lihp این نام را اشتباها به جاى محمود آورده است.کتب انساب: محموئى یا محمویى.نولد که اشتباه مىکند، وقتى که او در همان کتاب، 8، زیر نویس 3 الحاق«اویى را در این نامها»(براى کلمات عربى«غیر قابل قبول تصور مىکند):مقایسه کنید در صفحات پیشین همین کتاب 53 (ترجمه)زیر نویس 78.ممویه یا ممّویه(ابوحیّان توحیدى:اخلاق دالوزیرین، چاپ محمّد بن تاویت المطبخى، دمشق 15/334/1965؛ابن خلّکان 35/108؛مشتبه 570,25,22,duts.sreP:ekedloN ).حمویه یاحمّویه (کتب انساب:حمّویى، حمّووى و مشابه آنها).حمدویه(نسبه:حمدویى، حمدووى، حمدوى)حمّدویه، حومّدویه و اشکال دیگر.(مشتبه 249، نولد که 25)آیا نام رئیس مهینه حمویه یا حمّویه باید خوانده شود روشن نیست.احتمالا امکان هر دو شکل وجود داشته است.مانند هر دو اشتقاق:از محمّد و از احمد(مقایسه کنید در همین کتاب، 337.زیر نویس 1)سمعانى(اساب)با تشدید(م)مدافق نیست.ابن اثیر(لباب)وسیوطى)لبّ) آن را ضرورى مىدانند(حمّویى، حمّووى).در مخالفت با تشدید در این مورد کافى است که به ریشه اشتقاق آن «حمایت»در اسرار، 8/349، ژوکوفسکى، 9-8/437 و حالات 13-12/104/ژوکوفسکى 13-12/60(در این کتاب 336)توجه کرد.در یک بیت رجز عربى مىتواند حمویه حمّویه خوانده شود(آغانى 18، 47، نولد که 7/1 dutS sreP )مشتبه 250 ولى هیچ شکلى بدون تشدید پیش بینى نکرده است.آنهایى که علاقمند به تغییر و تلخیص یک نام هستند( tsirokopyh )غالبا متمایل به شکل فعلویه:حسنویه هستند و نه حسسنویه(کتب انساب: حسنویى حسنوى)همینطور حسنون.در همین زمینه سسنویه و اشکال دیگراز: ssE nav fesoJ معبد الجهانى در: -trubeG netsgizhces muz reieM ztirF ,negnlanahbA ehciltfahcsnessiwmalsl :hcilmarG drahciR 65 ,1974 nedabseiW ,gats درباره اشکال مخفف دگیر مانند odeM(7,186,2,l hplG و نمىخواهم دیگر در اینجا بحث کنم.تعداد بیشمارى از این نوع اسامى را مىتوان در نزد dnu gnuhcilttogreV :rehcsiF tsuguA htumleH dnu nnamutraH drahciR ni ,nemilsuM ned ieb sdammahuM nemaN red gnureisiubaT .34 ,1944 gizpieL ,tfahcsnilliwmalsl dnu kitsitimes ,kitsibarA ruz egartieB :leehcS همانطورى که حمک و حمیش و نظایر آنها در مورد محمّد(شاذ)اسامى عبد اللّه(شاد؟؟شیرین؟؟)و یا نظایر آنها نیز در موقع تلخیص و کوتاه شدن عبدک و عبدیش مىشوند(آخرى بدون حرف صدادار ابن فندق 5/155).در مورد عبد کویه و اسامى مشابه آن در همین کتاب 337.زیر نویس 1.
(23).حالات 51/ژوکوفسکى 30، 21 محمود غزنوى نوشته است.در اینکه ارسال این گونه عریضهها و شکایت نامهها به غزنین امرى غیر عادى نیست گزارشى از ابن فندق درباره مرد توانگر نیکوکارى در بیهق تأیید مىکند. این مرد چهار مدرسه علمیه براى هر یک از فرق مذهبى(حنفىها، شافعىها، کرامیّان و علویان شیعى مذهب معتزله)بنا کرد و به همین دلیل نیز از طرف محمود به غزنین جهت بازپرسى احضار شد(تاریخ بیهق ، 195-194).
(24).اسرار 82-77/ژوکوفسکى 91-84.حالات 57-50/ژوکوفسکى 34-30.
(25).ترجمه تاریخ یمینى، 393 اواخر(مقایسه کنید همچنین392، 4از پایین)
(26). 193,sdivnzahG:htrowsoB .بهار:سبک شناسى، 2، 186 هر نوع حمایت صوفیان را از طرف غزنویان بزرگ انکار مى کند.
(27).انصارى:طبقات 5-344.نفحات، مقاله ابراهیم بن داوود القصّار الرّاقى، 166.
(28).فخرالدین مبارکشاه:آداب الحرب و الشجاعه، چاپ احمد سهیلى خوانسارى، تهران، 1346، 7-446.
(29).همانجا442-37
(30).اسرار 101-99/ژوکوفسکى 119-117.حالات 77-73/ژوکوفسکى 45-43.
(31).ابن الاثیر، سال 383.
اینکه ممکن است حمشاد کوتاه و تلخیص شده احمد شاد باشد از احمشاد که خاقانى در دیوان خود 343-341 آورده است ثابت مىشود.و اینکه محمد شاد نیز مطرح و امکان پذیر است، از تلخیص سرزنش آمیز بوحمد براى ابو محّمد که شمس قیس-307 277-276 lairomeM bbiG در سلیک آورده است، کاملا قابل استناد است.
(32). 299 ,1915 ,101 GMDZ ,nedinahcaraK ned uz kulraK noV :kastirP najlemO
(33). 13 ,mna ,181 seuqitsym sepate seL
(34). 227,221,120,1950,3 sneirO ,negarftiertS ehcsidinahcarak :kastirP najlemO درباره این بغراخان مقایسه کنید:بیهقى:تاریخ، چاپ غنى و فیاض ، تهان 1324، 53-526/چاپ نفیسى، تهران 1332-1319، ج 2، 640 و بعد.همانجا، ج 3، 1595-1160 نفیسى مجموعه متونى را درباره تاریخ قراخانیان ارائه مىدهد.
(35).تاریخ ملازاده، چاپ احمد گلچین معانى، تهران، 1339، 61-60؛ 320 ,noisavnl lognoM ot nwok natsekruT :dlohtraB
(36).اسرار 17-16/ژوکوفسکى 14، 16-6.
(37).اسرار362/ژوکوفسمى 453، 16-11.
(38).ص 323 کتاب.
(39).زین الاخبار 2، 160 تاریخ 430/-1038 را ذکر مى کند.
(40).مجمل فصیحى ، تهران 203، 1347.
(41).اقتباس از تاریخ بناکتى(روضة اولى الالباب فى معدفة التواریخ و الانساب)، چاپ جعفر شعار، تهران، 1969، 227.
(42).عبد الحسین زرّین کوب:ملا حظات انتقادى، در مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى تهران 72-71، سالنامه 8/1348.
(43). -91-86 ,sdivanzahG :htrowsoB
(44).اسرار 4-173/ژوکوفسکى 210-109.
(45).اسرار 6-185/ژوکوفسکى 22515-19، 222.
(46).اسرار 230-229/ژوکوفسکى 11، 279-7، 278
(47).اسرار 9-8، 172/ژوکوفسکى 5-4، 208.
(48).اسرار 112-111/ژوکوفسکى 8، 134-3، 133.
(49).ابن فندق 8-1/274.
(50).ابن فندف 268؛ 260,sdivanzahG :htrowsoB
(51).اسرار 170/ژوکوفسکى 6-205.
(52) -.41 dnu 27,2,1938,lk ,zostsieg .hbA ,zniaM .tiL .ssiW .kA ,ilA agoH dnu rumiT :tsroH trebireH
(53). eid ruf .hbA ,zniH rehtlaW nov gnutiebtaeB ehcstued ,tieZ enies anu gebgulU dlohtraB mlehliW .207 ,1935 gizpieL ,l ,21 sednalnegroM sed ednuK اصیل الدین واعظ هروى:مقصد الاقبال، در مزارات هرات فکرى سلجوقى، کابل.
(55). 131 ,1 ,1910 nodnoL ,ssoR nosineD .dE همانجا در فهرست تحت عنوان شاه جیو، 2، 585، 2-1؛589، 10-5، 808؛822؛3، 893، 913، 13.
(56). .260,1956,15 negnuhcsroftsoduS ,ejjimarjaB red snedrohcsiWreD sed ethcseG ruZ:gnilssiK .H
(57). 131 .l .akkeM :ejnorgruH kcuonS
(58). .ff 12 ,135 ,l ,larajuG fo yrotsiH cibarA :lnahgulU
(59).عبد القادر بن عیدروس:تاریخ النور السافر عن اخبار القرن العاشر، بغداد، 1934، 329.
(60) .دیوان چاپ احمد سهیلى خوانسارى، تهران، 124، 15.
(61).راوندى:راحة الصّدور 99، 10-2.در سلجوق نامه ظاهرى موجود نیست.مینورسکى در IE تحت عنوان بابا طاهر.ذبیح اللّه صفا:تاریخ ادبیات در ایران، 2، 386-383.
(62).اسرار 172، -13-3/ژوکوفسکى 207، 208-17، 9.
(63).اسرار، 7-336/ژوکوفسکى 10/425-15/424.
(64).فردوس المر شدیّه، فصل 22، 154، 23، 157، 8/تهران 145-143.دیباچه من در فردوس 22.
(65).اسرار 136/ژوکوفسکى 148، 149-13، 7.
(66).اعراب کلمه مشکوک است و صامتهاى آن نیز نامشخص است.منسوب بودن آن به مکانى در جایى دیده نشده است.نسخه خطى لاندولت در صفحه 216 ب«روقانى»و در صفحات 76 الف و 225 الف«ورقانى»دارد.در دستور الوزراى خواندمیر، چاپ نفیسى تهران، 1317، 1-220، «موریانى»ذکر شده است.نسخ خطّى جوامع الحکایات عوفى شکلهاى مختلفى ارائه مىدهد:«زمانى»و«ریّانى»از محمّد نظام الدین: .758 laires 170 ,1929 ,8 swires weN .meM bbiG ,tayakiH-l uimawaj eht noitcudortnI «وروانى»از محمّد رمضانى:پانزده باب جوامع الحکایات، چاپ سنگى، تهران، 1335، 174-173«موریانى»در قالب شخصیت دیگرى از عوفى در یک داستان برامکه ظاهر مىشود.نظام الدّین، جوامع الحکایات، قسمت سوّم، جلد اوّل، چاپ بانو مصفّا کریمى، تهران، 1352، 186 به بعد اسامى مشابه با«ى»نسبت مانند«وَرکانى» «ورثانى»، «وردانى».وزراى طغرل نام برده شدهاند به وسیله ظهیرى:سلجوق نامه، تهران، 1332، 23، 3-1. راوندى:راحة الصّدور 98، 4-2.عبّاس اقبال:وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى، تهران 1338، 37. نامهاى مادر آنجا موجود نیست.در اولین اشغال نیشابور در سال 429/1038 قائم مقام مهمّ طغرل ابو القاسم على جوینى و یا با لقب دیگر سالار بوزگان بود(اقبال:وزارت)در اینجا هم نام ورقانى پیش نیامده است.
(67).اسرار 334-333/ژوکوفسکى 419، 42-9.سحر و طلسم نیز در نزد برزگان و اولیاى مذهبى(الدخول على الاکابر)خود را نشان داده است: 140:258-257.noigiler te eigaM:etuos dnomdE
. (68).محمد نظام الدین: noitcudortnI ، 24، 36، 39 به بعد، 145 به بعد.
(69).اسرار 348/ژوکوفسکى 435، 436-12، 3.حالات 103-102/ژوکوفسکس 39، 21-13.
(70).اسرار 3-3-332/ژوکوفسکى 418، 419-16، 8.
(71).اسرار 6-125-ژوکوفسکى 167، 18-148، 12.برداشت دیگرى از این داستان را به مولانا رومى منقل کردهاند.در رساله فربدون 92-91/افلاکى 341، 17-243، 9 و 324، همچنین در نزد افلاکى 718، 8 به صلاح الدین زرکوب نیز سرایت داده شده است.
(72).ابن الجوزى:الموضوعات، کتاب الفبور، قاهره 68-1966، 3، 231 به بعد.سیوطى:اللآلى المصنوعة فى الاحادیث الموضوعه و کتاب الموت و القبور، قاهره، بىتا، 2، 434 به بعد.
(73).حبیشى:البرکة فى فضل السعى و الحرکة، باب 7، 380.
(74).ناصر الدین منشى کرمان:نسائم الاسحار من لطائف الاخبار، چاپ محدّث، تهران، 1338، 49.
(75).ابن خلکان:وفیات، شماره 179(2، 128).سبکى:طبقات، شماره 388(4، 313).
(76).على الحسینى:اخبار الدولة السلجّوقیه، چاپ محمد اقبال، لاهور 1933، 67.
(77).عروضى سمرقندى:چهار مقاله، چاپ محمد معین، تهران، 7-1955، 66، 11-9.
(78).نظام الملک:سیر الملوک، فصل 13، چاپ هیوبرت دارک.تهران، 1962، 94.
(79).همچنین از جوینى:تاریخ جهانگشا، چاپ قزوینى 3، 204، 10.
(80).اسرار 196-193/ژوکوفسکى 70، 17-8/حالات، 63-62/ژوکوفسکى 37، 14-6.
(81).اسرار 196-193/ژوکوفسکى 236-233.
(82).اسرار 99-98/ژوکوفسکى 115-16-116.
(83).اسرار 98، 11/ژوکوفسکى 115، 18-116، 1.مقایسه کنید با روزبهان و سعد بن زنگى کوچک در روزبهان نامه 53.
(84).منهاج سراج:طبقات ناصرى، 1، 442-441.درباره صحّت نام ذکر شده همانجا، 2، 378-376؛ ,8 narI ,natluS ilheD eht fo emaN eht fo niotaredisnoceR A ?hsimtelI :ybgiD nomiS .64-57 ,1970
(85).طبقات ناصرى(1، 316.
(86).اسرار 192(نام دیه رفیقان)ژوکوفسکى 232، 5-3(نام دیه اوتار)نسخه خطى لاندولت 121 الف:رفیقان.
(87).اقبال:وزارت 32-25.
.(zniaM).tiL .ssiW .kA ,shasmzaroH dnu nequglssorG red gnutlawrevstaats eiD :tsroH trebireH .1964 nedabseiW ,18 ,noissimmoK .tnierO .ltnefforeV
(88) .نسبت او با ابو احمد دهستانى و با ابو محمّد على دهستانى مشخّص نیست.اقبال:وزارت 41-40.در مورد عمید مستوفى مقایسه کنید با رینولد آلین نیکلسون:
.L alraC ,(202 ,5 hcuv uz)288 ,1940 ,(yratnemmoc)8 .loV ,imuR nidd ulalaJ fo iwanhtaM ehT 20 ,1973 .M egdirbmaC ,22 ehpargonoM ntetsaE elddiM dravraH ,etarizeV kujleS ehT :rensualK (تحت عنوان:عمید)xedni dnu
عمید غزنوى خراسان، سورى، در اسرایر(فهرست اعلام:سورى)نسبتا بىاهمیت ظاهر مىشود و نه آنچنان خونخوار که در تاریخ ثبت شده است.درباره او:ژوکوفسکى به غلط(در فهرست)سورى را با مسعود یکى دانسته و ذکر کرده است، احتمالا براى اینکه سورى در جایى لقب سلطان دارد.این لقب احتمالا، به علت اشتباه چاپخانه به جاى سلطان غورى سورى سیف الدین(متوفى 544/1149)به او داده شده است.علاوه بر این لقب سلطان الزامى ندارد که حتما در جاى خودش به کار رفته باشد(اسرار 197؛249/ژوکوفسکى 236، 21؛304، 1).
(89).اسرار 98-97/ژوکوفسکى 114، 9؛115، 15.محمّد نظام الدین 114 laires ,146.notcudortnI نسخه خطى لاندولت 58 ب 11 شصت با سین نوشته است.ژوکوفسکى 115، 13 به جاى آن بنشست نوشته است.
(90).اسرار 97 سطر آخر/ژوکوفسکى 115، 4.
(91).صدر الدین ابو الحسن على بن ابى الفوارس ناصر الحسینى:اخبار الدّولة السلجوقیّه و لاهور 1933، 34-32. ابن الاثیر، سال 494(حوادث) 671 etarizev :rensualK ,12 ,mna ,157 ,snaicirtaP :teilluB محمّد نسفى یک حنفى متعصّب بود و نه شافعى.اقبال:وزارت 56-54.
(92).در صفحات بعد همین کتاب 338 و 424.
(93).اسرار 97-96/ژوکوفسکى 114-113.حالات 62-61/ژوکوفسکى 36، 37، 5.
(94).اسرار 247/ژوکوفسکى 303، 18-304، 11.
(95).گاهى«والى»به جاى«عامل»آمده است، ابن فندق 281، 9 در مقابل 283، 2.
(96).حدود العالم.چاپ ستوده تهران 1340، 95، 96، 101-109، 112، 114، 116، 118، 122.
-.524 ,E xedni ,1970 ,11 seireS weN .meM bbiG ,malalu duduH :yksroniM
(97).الجامع المختصر فى عنوان التواریخ و عیون السیر، چاپ مصطفى جواد، بغداد 20/222/1934.
(98).ابن الاثیر، سال 548.
(99).اسرار 235/ژوکوفسکى 285، 17-286، 6.درباره وظایف یک رئیس مشاهده کنید بهاء ولد:معارف[2]، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران-211/1338، 212
-silitfaS red gnutierbsuA eiD :mlaH xedni ,snaicirtaP :teilluB .185-184 ,sdivanzahG :htrowsoB) (dalab-lasiar .v.s ,xedni)335 ,eluhcssthceR nehc
تحت عنوان:رئیس البلد.
(100).اسرار 201/ژوکوفسکى 241.
(101).اسرار 336/ژوکوفسکى 424 به بعد.
(102).اسرار 349؛357/ژوکوفسکى 437، 6 و بعد؛447، 14.
(103).اسرار 166 اواخر صفحه/ژوکوفسکى 201، 9(متفاوت).
(104).اسرار 203، 5 و بعد/ژوکوفسکى 243، 16-12.
(105).اسرار 235/ژوکوفسکى 286، 15-7.همین کتاب، ص 280.
(106).اسرار 349؛357/ژوکوفسکى 437، 6 و بعد؛447، 16-15.درباره ریشه اشتقاق صحیح حمویه مشاهد کنید در صفحات قبلى همین کتاب 322، زیر نویس 22.
(107).اسرار 8-67/ژوکوفسکى 437، 6 و بعدق447، 16-15.درباره ریشه اشتقاق صحیح حمویه مشاهده کنید در صفحات قبلى همین کتاب 322، زیر نویس 22.
(108).اسرار 121، 2/ژوکوفسکى 143، 16-144.
(109).اسرار 204، 5/ژوکوفسکى 145، 13-246، 12؛ درجهدار قشون 488 ,1952 nedabseiW ,tieZ redsimalsi -hurf ni narl :relupS dlotreB
(110).اسرار 251؛337/ژوکوفسکى 310، 17-5؛425، 17-426، 8.