رساله کتاب الصفات ابو سعید خراز
آرشیو
چکیده
متن
الف.مقدمه
1 کتاب الصّفات 2 رسالهای است از مجموعه نسخ ابو سعید خرّاز که در سال 1952 به همّت مرحوم احمد آتش کشف شد. 3 این رسالات تحت عنوان مشترک کتاب الشیخ سعید الخرّاز فی علم الاشارات گرد آمده و منقسم به دو جزء است.جزء اوّل شامل کتاب الصّفات(بگ 57 ب تا 62 الف)، کتاب الضیاء(برگ 62 ب تا 64 ب)و کتاب الکشف و البیان(برگ 64 ب تا 70 ب)است؛جزء دوم کتاب الفراغ(برگ 71 الف تا 78 ب)و کتاب الحقائق برگ 78 الف تا 87 ب)را در بر دارد.بنابر این، مجموعه این رسالات«گفتار خرّاز در باب علم اشارات»یا علم تجربه عرفانی را به دست میدهد. رسالههای اوّل و آخر از همه مهمتر است، زیرا یکی تحلیل بسیار مبسوطی است از حال «قرب»و دیگری کوششی است، در تعریف اصطلاحات صوفیانه.با این همه، رسالههای دیگر نیز خالی از فایده نیست، نه تنها از جهت اطلاع بر اندیشه خراز، بلکه همچنین از این جهت که وجوه تجربه را، آن گونه که درکتاب الصّفات بررسی شده است، تشریح و تصریح میکند.
خرّاز زبان«قرب»را، لااقل از جهت لفظی، بیگمان از قرآن گرفته است.بااین حال، منظری که این لفظ در آن به کار رفته است با از آن قرآن متفاوت است و جز ملهم از تجربه نمیتواند بود.در حقیقت، وجهه نظر قرآن«قرب»از جانب خداست، چنانکه خدا را«قریب»یا«اقرب»خوانده است. 4 قرب انسان به خدا را تنها از دید گاه آخرت شناختی نگریسته است:در آخرت، آدمیان، مانند فرشتگان«مقرّب»میشوند (الملائکة المقرّبون، نساء172:فامّا ان کان من المقرّبین، واقعه، 88؛/عینا یشرب بها المقرّبون}، مطفّفین، 28).با این همه، قرآن یک بار، در سیاق سخنی دقیقا عرفانی، نزدیک شدن انسان به خدا را ممکن دانسته است(و نادیناه من جانب الطور الایمن و قرّبناه نجیّا، مریم، 52).خدا درباره موسی میفرماید:«و او را از جانب راست کوه طور ندا دادیم و به نزدیک ساختیم تا با او راز گوییم.»ولی مورد موسی موردی جدا گانه است، و به همین سبب است که مسلمانان صدر اسلام مانند مقاتل، قرب را تنها از جانب خدا دانستهاند، و به نحوی کوشیدهاند تا با تصریح این معنی که تنها علم خداست که «نزدیک»انسان است نه خود او، معنی آن را تعدیل کنند. 5
آیا انسان میتواند از شرایط بندگی خود فراتر رود و به پروردگار خود، خدا، نزدیک شود؟صوفیان به این سؤال پاسخ دادهاند، ولی نه به نحوی انتزاعی-مانند مقاتل که به بن بست میرسد-بلکه، با در پیش گرفتن راهی که به خدا منتهی میشود.زندگی مذهبی از همان آغاز برای آنها به صورت نوعی«سلوک»، نوعی طیّ طریق و رفته رفته تصوّر نوعی سفر به سوی خدا، که به«مقامات»و«مراحل»و«منازل»ی تقسیم میشود، در آمده است.زندگی مذهبی، خط هدایتی به آنها ارائه داده است که آنها را در اندیشیدن درباره تجربه خود یاری میکند، و به این ترتیب آنها را مسخّر خود ساخته است. 6 دیدیم که شفیق بلخی منازل چهار گانه سفر به خدا را توصیف کرده است.خرّاز در کتاب الضّیاء هفت منزل برای این سفر بر میشمرد، ولی شمار منازل در قیاس با خود تمثیل چندان مهم نیست، چه این تمثیل نمیتوانسته است صوفیان را به تفکّر به زبان قرب درباره غایت این سفر و قبول لفظ«قرب»، که قرآن و پارهای از احادیث به دست دادهاند، وا ندارد.
در هر حال، خرّاز تحلیل تجربه عرفانی خود در کتاب الصّفات را، که ذیلا به بررسی آن خواهیم پرداخت، در حول محور این تصوّر متمرکز میکند.عبارت«مفهوم قرب»را بدان سبب به کار میبریم که موضوع عبارت از مفهوم یا تصویری است که حقیقت آن در تجربه عرفانی میگذرد و در سخن گفتن درباره این تجربه ظاهر میشود.خرّاز از مخاطب فرضی خود میپرسد:«قرب چیست؟»به عبارت دیگر چگونه خدا به انسان نزدیک میشود؟آیا خدا نزد او میآید و خود را«حالّ»در تاریخ او میکند؟یا به عکس، انسان است که، با در گذشتن از شرایط خاصّ انسانی خود، بلندی میگیرد تا در مرتبه «تعالی»خدا با او دیدار کند؟خرّاز میداند که این دو سؤال یک معنی دارد، زیرا در عبارت بسیار موجزی میگوید:«خدا چون متعالی است نزدیک است، و چون نزدیک است متعالی است، «علی فدنی و دنی فعلی.» 7 با همه، مسئله را با الفاظ تعالی و حلول طرح نمیکند.در پاسخ به سؤال«قرب چیست؟»با ابتداء به تجربه موسی میگوید که او تنها انسانی بود که خدا او را نزدیک خود فرا خواند(«قرّبناه»).
خرّاز نخست همه تصوّرات مکانیی را که کلمه قرب به ذهن القا میکند کنار میزند. متون قرآنی راجع به موسی ما را به این اندیشه فرا میخواند که نزدیک شدن به خدا به معنی منظور شدن اوست، و با ابتداء به این مفهوم است که خرّاز به بحث در این مسئله میپردازد.در عبارت میگوید:«المقرّب...کاّنه منظور الیه»:آن که نزدیک اوست، یعنی کسی که تجربه قرب را میگذارد، در حقیقت، گویی متعلق نظر الهی است.کلمه«گویی»(کانّه)نشان میدهد که او کاملا چنین نیست، زیرا نظر خدا نظری دگرگون کننده است، چندان که اگر«بیپرده»(علی الکشف)بر او بیفتد، او را نابود خواهد کرد، چنانکه کوه سینا از نگاهی که خدا بر آن افکند خرد شد(فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّااعراف، 143).از این رو، خدا«از پس حجابی»به اولیاء خود مینگرد، و به یمن این حجاب، «قویترین آنها»از او«فواید»ی روحانی میگیرند که آنها را نابود نمیکند، بلکه از درون دگرگون میکند.
این معنی با«وجد»آغاز میشود که آن را به}«L esatxe »(عمل از خود بیرون شدن) ترجمه میکنند و در حقیقت« esatsni »است نه« esatxe »:زیرا وجد نخست بیرون شدن از خود نیست، بلکه در خود فرو رفتن برای یافتن(وجد)کلام خدا و به آمدن از آن است.«وجد»یافتن است و آنچه در آغاز، با نزدیک شدن به خدا، مییابند آرامش و سکوت«همه حواس»در توجّه کامل به خداست.
آن گاه منزل«دهشت»از پی میآید؛در این منزل روح در بیم آن است که مبادا خدا حجاب را به یک سو زند و مستقیما به بر گزیده خود نظر افکند.زیرا خدایی که«یافته شده»است ذاتی کبریایی است که شکوهش بیم انگیز است.آن گاه ممکن است صوفی دستخوش«و له»یا وحشی شود که روحش را سر گشته کند.حتی قویترین کسانی که مععولا آرامش خود را حفظ میکنند به فریاد میآیند.دیگران، مخصوصا مریدان، ضبط خویشتن را از دست میدهند:بعضی دیگر اشک میریزند، فریاد میکنند، به این سو و آن سو میروند، مینالند یا هلهله شادی میکنند، زیرا از نخستین انوار قرب الهی به هیجان آمدهاندوبنابر این، منزل دهشت مرحله خوف انگیزی است که حسّاسیّت انسان را میآزماید و به همین سبب با بر گرفتن نقاب از چهره صوفیان غیر حقیقی و باز شناختن آنها از کسانی که به قول خرّاز از همه قویترند(«الا قویاء»)نقشی اجتماعی دارد.
در منزل بعد، انسان به دگرگونی درونی خود نزدیک میشود، زیرا نگاه خدا به او در ریشه آنچه شخصیّت او را تشکیل میدهد، یعنی«یاد»ش، اصابت میکند.نه تنها فراموش میکند که چه میتواند از خدا بخواهد یا به چه چیزی حاجت دارد، بلکه علاوه بر آن، یاد خدا را هم فراموش میکند؛دیگر نمیتواند خدا را به یاد بیاورد تا او را با واسطه علم بیابد.خدا در بندهاش حاضر ء باقی است، ولی بنده غایب است و در میان نیست(سقط).خرّاز میگوید:«قرب خدا او را از یاد(ذکر)بیرون میآورد»، به عبارت دیگر، خدا چنان از نزدیک در یادش حضور دارد که یاد نمیتواند از او فاصله بگیرد تا او را مذکور ذکر خود سازد.خرّاز در عبارت بسیار عمیقی میگوید:«فهم راهی برای دخول در میان خدا و بندهاش نمییابد».
در چنین«حال»ی هر علمی نیز از دست میرود؛انسان دیگر نه شناختی دارد نه ارادهای و نه احساسی؛چنان غرق در حضور خداست، و چنان لبریز از نور خداست که دیگر نمیتواند خود را از خدا باز شناسد:اگر از او بپرسند:«تو کیستی؟»نمیتواند بگوید«من»، زیرا در پاسخ تنها یک چیز میتواند بگوید:«خدا».ما در اینجا در منزل ما قبل آخر قربیم:در این منزل انسان چنان به خدا نزدیک است که گویی دیگر با او یکی شده است.در همه حال خود را به کلّی گم کرده است، تا آنجا که دیگر سخن بیسخنگویی بیش نیست؛سخنی است که میگوید«خدا»، بیآنکه کسی آن را گفته باشد.
وقتی که انسان ناپدید میشود، شک نیست که خدا نیز ناپیدا میشود.خرّاز مینویسد:«در پایان، خود معرفت نیز ناپیدا میشود، و اگر(از صوفی)بپرسید:«تو کیستی؟»دیگر مانند منزل قبلی نمیتواند بگوید«خدا».آن گاه زمان دهشت است، زمان انقطاع کامل است که در آن هر حرکتی، هر سخنی، بار سنگین تحمل ناپذیری میشود. به همین سبب، عارف نمیتواند دائم در آن منزل بماند، به حقایق ایمان و تصدیقات اعتقادی باز میگردد تا اطمینان یابد که[خودش]خدا نیست، بلکه«برای خدا، از جانب خدا و از خدا و با خداست».آن گاه در مییابد که این تجربه درونی چیزی جز تحقّق زمانی از ازل حکم شده و او تخصیص یافته است، نیست:عنایتی است مطلقا بیعلّت و تجلّیی است از احساس بینهایت الهی.
این است به اختصار، راهی که اندیشه خرّاز در کتاب الصّفات پیموده است.
یاد داشتهای مقدّمه
(1).این مقدّمه ملخّصی از بخشی از تفسیر قرآنی و زبان عرفانی پل نویاست که در معرفی این رساله آورده و ما ترجمه مفصّل آن را در معارف، دوره هشتم، شماره 1، با عنوان«سیری در رسالههای ابو سعید خرّاز»چاپ کردیم.ترجمه رساله نیز که پس از این مقدّمه میآید مبتنی بر ترجمه فرانسوی نویاست، ولی در ترجمه فارسی به متن اصلی نیز توجّه شده است.-م.
(2).نویا این رساله خرّاز را به سبب اهمیّت خاصی که برای آن قائل است به فرانسه ترجمه کرده و در کتاب تفسیر قرآنی و زبان عرفانی خود آورده است.نویا در این ترجمه و در جاهای دیگر کتاب خود از آن به نام کتاب الصّفات یاد میکند.قاسم السّمرّانی که متن اصلی رساله را با چهار رساله دیگر تصحیح و چاپ کرده است آن را کتاب الصّفاء مینامد.او در مقدّمه این تصحیح خود(ص 15)در ضمن معرّفی نسخهها مینویسد: «تحتوی المخلوطة علی جزئین، الجزء الاوّل و یحتوی علی کتاب الصّفاء...»، اما در یاد داشت زیر صفحه در اشاره به این اسم مینویسد:«فی الاصل:الصّفات».ظاهرا استناد او در اختیار کتاب الصّفاء به جای کتاب الصّفات به عبارتی است که در بحث در تأیید صحّت انتساب این رساله به خرّاز از خود نسخه خطّی نقل میکند که میگوید: «الجزء الاوّل من کلام الشیخ ابی سعید الخراز فی علم الاشارات و فیه من الکتب کتاب الصّفاء و کتاب الکشف و البیان»(ص 20).در هر حال نویا، با آنکه تصحیح سمرّائی را دیده همه جا در آوردن کتاب الصّفات اصرار ورزیده است.-م.
(3).در کتاب قسطمونی، شماره 2713، برگ 57 الف تا 87 ب.نگاه کنید به sneirO ، 1925، جلد پنجم، ص 33-28.قاسم السمرائی آنها را در سال 1967 در بغداد چاپ کرده است.
(4).فانّی قریب اجیب دعوة الدّاع اذ ادعان(بقره، 186)؛انیّ قریب مجیب(هود، 61)؛انّه سمیع قریب(سباء 34)؛ نحن اقرب الیه من حبل الورید(ق، 50)؛نحن اقرب الیه منکم(واقعه، 85).
(5).قرآن، در آیه سوره آل عمران، عیسی بن مریم را«من المقرّبین»خوانده است، ولی مقاتل تصریح میکند:«فی الآخرة»در آخرت.
(6).در اینجا باید در درجه اول از تأثیر بعضی احادیث قدسی یاد کرد.حتی کسی مانند ابن حنبل حدیث مشهور«من تقرّب»را ذکر میکند.نگاه کنید به:تحقیق، ص 126.
(7).نگاه کنید به مقدمه کتاب الضیاء، ص 28.کلمه«دنی»همان است که قرآن در ذکر ترجمه معراج پیغمبر به کار برده است(نجم، 8).صوفی دیگر، از زبان خدا در گفتگو با موسی، میگوید:«منم که از تعالی خود با تو سخن میگویم و در حلول خود به تو گوش میدهم.با حلول خود هرگز تعالی خود را ترک نمیگویم و با تعالی خود هرگز حلول خود را(به نقل از سلمی، حقائق، در تفسیر آیه 30، سوره قصص)».
ب.ترجمه
به نام خداوند بخشاینده مهربان (مقدّمه) سپاس خدای را که آفریدگان را، آن گاه که خواست و آن گونه خواست، و به نیکوترین وجه، بیافرید.سپس ایشان را به فهم سخن خود فرا خواند، و از این رو، به ایشان قوّه فهم تا آنچه را شناساندشان فهم کردند و به خواستش چنانکه از پیش مقدّر فرموده بود، پاسخ دادند.و حجّت بر کسانی که از حقایق اجابت روی گرداندند تمام کرد.
الف)بعضی این جهان را اختیار کردند و دل بدان بستند.پس خدا میان دلشان و آن جهان حجابی افکند و ایشان از این جهان زیانکار بیرون رفتند و از دلبستگی بدان پشیمانی خوردند. 1
ب)بعضی دیگر امر خدا و نهی او را در یافتند.پس حلال این جهان را طلب کردند، پاک آن را گرفتند و از مناهی پرهیز کردند و به جستجوی ثوابی که خدا به آنها نوید داده بود بر آمدند؛به نیکی روی آوردند و از بدی دوری جستند.ولی ثواب خدا چون حجابی خدا را از آنها پوشاند؛روحشان تا فضای دوستی خدا پر نکشید.پس، از این جهان با پشیمانی بیرون رفتند و از اینکه عمر در جستجوی دنیا تباه کردند زیانکار شدند. 2
ج)بعضی دیگر خدای را به صدق دل اجابت کردند، چه خدا آنها را به فضل خود بر گزیده و به توحید خود راه نموده و نعمتهای خود را بر آنها تمام کرده بود.با روح خود به سوی خدا پر کشیدند، او را و دوستی او را بر گزیدند؛و چون آن را بر گزیدند که خدا به آنها اختصاص داده بود، خدا نیز ایشان را برای خود بر گزید.روحشان پهنه ملکوت را در نوردید.آن گاه خدا یقین و صدق و توکّل و بینیازی و زهدشان داد.ایشان را با ذکر خود مأنوس کرد و شوق دیدار خویش یخشید.پس به نعمت ذکر او و آرامش و برکت نایل آمدند.امّا این مقامات، و سروری که در آنها یافتند، چون حجابی ایشان را از حقیقت معرفت و حقایق تعظیم خدای عزّ و جلّ جدا کرد تا سرانجام در چنین حالی جهان را ترک گفتند.ایشان بیگمان از خاصان آفریدگاناند، ولی بیشترشان به سبب این مقامات از خدا محجوب ماندند، زیرا از خدا به مقامات مشغول شدند. 3
د)خدا به خواست خود گروهی از ایشان را ممیّز گردانید و با عظمت ملک خود آشنایی داد تا در پی ریاضتی خقیقی که به ایشان میدهد مواجهه با عظمت او را طاقت آورند. 4 نشنیدی خدای جلّ و علا را که فرمود:«و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّموات و الارض و لیکون بسم اللّه الرحمن الرحیم قال أبو سعید الخراز رحمه اللّه: الحمد للّه الذی خلق الخلق حین أرادکما أراد فأحسن خلقهم و تمت مشیئته فیهم، ثم دعاهم الی الفهم عنه ففهّمهم حتی تفهموا عنه 1 ما عرّفهم، فأجابوا لما أراد علی ما سبق لهم عنده.و له الحجة علیهم فی التخلف عن حقائق الاجابة.
فآثر اقوام الدنیا فرکنوا الیها فحجب اللّه قلوبهم عن الآخرة، فخرجوا من الدنیا مغبونین و علی مارکنوا الیها نادمین.
و عقل ون أمر اللّه و نهیه، فرغبوا فب حلال الدنیا، فأخذوا ما طاب منها و اجتنبوا ما نهاهم عنه، و رغبوا فی ثواب اللّه الذی وعدهم، فاکتسبوا الحسنات و هربوا من السیئات فهم محجوبون بثواب اللّه عن اللّه؛لم تسم أرواحهم الی محبّة اللّه فخرجوا من الدنیا نادمین و علی ما ضیعوا من أعمار هم فی طلب الدنیا خاسرین.
و استجاب اقوام بصدق قلوبهم بما اختارهم اللّه بفضله و داهم علی 2 توحیده و اسبغ 3 علیهم نعمه فسموا الیه بأرواحهم، فآثروه و أحبوه و اختاروا ما خصهم به، و اختارهم له، فجالت ارواحهم فی الملکوت فأفادهم الیقین و الصدق و التوکل و الغنی 4 و الزهد و آنسهم بذکره(57 ظ)و شوّقهم 5 الی النظر الیه فتنعموا و حنوا فکانوا المحجوبین 6 بهذه المقامات و المستورین 7 ، فیها عن حقیقة المعرفة و حقایق التعظیم للّه عز و جل حتی خرجوا من الدنیا علی ذلک.فهؤلاء الخاصة من الخلق، غیر ان اکثرهم محجوبون بهذه المقامات عن 8 الحق لانهم متشاغلون بالمقامات عن الحق.
ثم اختصّ منهم من شاء 9 فأطلعهم علی عظیم ملکه لیروضهم بذلک ریاضة حقیقیة 10 لیطیقوا الهجوم علی عظمته.أما سمعت اللّه جل و علا یقول:«و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض ولیکون من الموقنین»، انما أراه ذلک لیطیق الهجوم علی قرب اللّه و عظمته.
(1).عند
(2).علی.
(3).واشبتع.
(4).والغنا.
(5).مطموسة فی الاصل
(6).مطموسة فی الاصل
(7).و السرور.
(8).من
(9)شا.
(10)مطموسة فی الاصل
من الموقنین:بدین سان به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم تا از اهل یقیقن گردد» (انعام، 75)؟خدا ملکوت آسمانها را به ابراهیم نشان داد 5 تا بتواند مواحهه با قرب خدا و عظمت او را تاب آورد. 6
(سؤال اوّل)گفتم:مقام قرب را برای من وصف کن. گفت:الف)عالمان به علم خدا یقین دارند که اگر خدای جلّ ثناؤه به چیزی بنگرد، آن چیز توان بر جای ماندن ندارد.ندیدی که چون خدای جبّار بر کوه تجلّی کرد، کوه چگونه خرد شد و از هم گسست و چگونه موسی بیهوش بر زمین افتاد(اعراف، 143)؟از این روست که خدا از پس حجابی به اولیاء خود مینگرد.تفاوت اولیاء خدا در چگونگی نگریستن خدا به ایشان است.
ب)خدا از میان ایشان بعضی را مینگرد و با مواهب خود از آنان یاد میکند و گرامیشان میدارد، بیآنکه ایشان به این نگرش او علم داشته باشند.مع الوصف در این بیعلمی از نعمتی که خدا به ایشان داده است آگاهند.امّا توقّف در نعمت و فایده و مقام حجابی نهان میگردد که ایشان را از خدا باز میدارد.
ج)و امّا تواناترین عارفان چناناند که چون خدا به ایشا روی آورد و«بی پرده»به ایشان بنگرد، به آن علم دارند، و از کسب فایده روحانی(موجود الفایده)و تنعّم در میگذرند، زیرا احساس عظمت خدا ایشان را از آنچه حاصل کردهاند منقطع میکند و غرق در وجد میشوند.چه بسا در این اوقات، به اذن الهی، نشاطی مییابند که حقایق قرب به ایشان میبخشد؛و از این نشاط با شگفتیهای بسیار و فهم استوار و علم خالص باز میگردند.
د)و امّا توانمندان در دین و معرفت کسانیاند که به خدا تقرب یافتهاند و خوراکشان از ادراک او و آرامششان از صحبت و همسخنی با اوست؛باب میان ایشان و خدا گشوده است:در هیچ لحظهای فواید الهی او از ایشان منقطع نمیشود.و همین است که آنها را در دهشت فرو میبرد، غرق در حیرت و سر شار از طرب میکند.
(سؤال دوم)گفتم:نخستین مقام از مقامات اهل قرب را برای من وصف کن. گفت:این مقام مقام وجد است! گفتم:نشانههای اهل وجد را در آغاز طیّ طریقشان در قرب برای من وصف کن گفت:این نشانهها عبارت است از:تمرکز توجّه در مراقبه شدید نفس؛آرامش اعضاء در سکون و بیحرکتی، روی آوردن به خدا بدون زیاده دگرگون شدن از«خطرات مشاهده»و بیش از اندازه به جنبش در آمدن بر اثر طلوع نخستین انوار معرفت ذوقی بر دل؛گریز در عزلت و تنهایی، هنگامی که متنعّم از غذای ملاطفت اوست؛آرامش در او پس از اضطراب و قلت:صف لی مقام القرب. فقال:قد صح عند العلماء 1 با للّه ان اللّه جل ثناؤه لا ینظر الی شیء علی الکشف فییقوم له، أما تری الجبل کیف دکّ و قطع حین تجلی له الجبار و کیف خرّ موسی صعقا.و أما نظره إلی اولیائه فمن وراء حجاب، ثم یفترق فی نظره الیهم.
فمنهم من ینظر الیه و یذکره و یکرمه با لمواهب و لا یعلم الا انه فی حملة العلم، عارف با لنعمة التی احدثها اللّه عنده.و الوقوف مع النعمة و الفایدة و مقامه حجاب عن اللّه خفی.
و اما الا قویاء من العارفین(58 و)اذا اقبل[اللّه] 2 علیهم و نظر الیهم علموا و انقطعوا عن موجود الفایدة و التنعم فاقتطهم التعظیم بما جنوا فأدرکهم الوجد.و ربما أذن اهم فی هذه الاوقات فنشطوا عند حقائق القرب فرجعوا بالعجائب و الفهم الثابت و العلم الخالص.
و أما الا قویاء فی الدین و المعرفة الذین قربوا من اللّه عز و جل فصار الفهم منه غذاءهم و مجالسته و محادثته انیسهم فالباب بینهم و بینه مفتوح؛لا ینقطع عنهم فوائده فی کل طرفة: فمن ذی یدهشون و من ذی یتحیرون و من ذی یطربون.
قلت:صف لی اول مقام من اهل القرب. قال:الوجد! قلت:صف لی علامة الواجدین فی القرب فی ابتداء 3 امورهم. [قال] 4 :جمع الهّم بشدة المراقبة و هدوّ الجوارح بالسکون و الاقبال علی اللّه مع قلة التقلب بخطرات المشاهدة و قلة الحرکات بطوالع ذوق المطالعة و الهرب الی العزله و الانفراد و الواحدة لما یعدوهم من غذاء الملاطفة و السکون الیه بعد الاضطراب و کثرة الوسائل فی طلب المنافسة و الانبساط الیه ء الاستیناس بقوله حین وضع عنهم الإصر و ثقل الاحمال(58 ظ)فعاملوه و عاملهم بالمسامحة.فهذا مقام ناعم من مقامات القرب. قلت:صف لی مقاما فی القرب احسن من هذا. قال:الدهشة من طوارق الهیبة و البهتة من دوام الا جلال و الحنین الخالص و الارتیاح (1)العلما
(2)فی الحاشیة
(3)ابتدا
(4)فی الحاشیة
کثرت وسایل نیل به شایستگی؛و بالأخره انبساط با او و آرام گرفتن به سخن او، هنگامی که او«بار گرانشان را از دوششان بر گرفت»(اعراف، 157)؛پس ایشان با یکدیگر به نرمی رفتار میکنند.این است یکی از مقامات خوش در مقامات قرب.
(سؤال سوم)گفتم:مقامی در قرب از این نیکوتر برایم وصف کن. گفت:الف)این مقام عبارت است از مقام دهشت از واردات هیبت الهی است؛بهت زدگی ناشی از اجلال دائم خدا و شادمانی حاصل از صفای اتّصال به حق است؛خوردن طعام بسیار با نداشتن اشتها، از شدّت سر گشتگی است؛و بالأخره حکمت بالغه است.
ب)و اما بیشتر عارفان توانا، در برابر حقایق قرب، فریاد بر میآورند و مدهوش میشوند، زیرا چون خدا به ایشان هر بار به لونی دیگر مینگرد خوی وحشیانه میگیرند، تا اینکه خدا پرده رحمت خود را بر آنها میافکند و در ظلّ حمایتشان میگیرد و به وراء پردههای منوّر به نور خود میبرد و در«جایگاه صدق»(قمر، 55)مینشاند.پس، از آنجا با کرامات بلند باز مگردند و نمیدانند که در کجا بودند، زیرا در این مقام مدهوش بودند.چون از دهشت بیرون میآیند از آنچه به اذن الهی دیدهاند متحیّر میشوند.و آنچه پوشیده میدارند بسیار بیشتر است.
ج)همچنین بدان که غالبا گریههای مبتدیان و اضطرابها و فریادها و جنبشهایشان چیزی جز حسرت بر مقامات نیست.هنگامی که سخن آن را میشنوند خواستشان به جنبش میآید و رغبتشان بر انگیخته میشود.همچنین است حال عالمان به خدا 7 که دعوی معرفت و قوّت در قرب دارند و میبینیم که آه و شادی و طرب بسیار از خود نشان میدهند.در حقیقت، اینها نخستین انوار قرب بیش نیست.زیرا ایشان کسی را میبینند که هرگز ندیدهاند و از سخنان خدای تعالی چیزهایی میشنوند که بیرون از طاقتشان است، و مغلوب حالات خود میشوند، زیرا این حالات ناگهان بر دلشان میگذرد، و هنگامی که چیزی بر دلشان میگذرد که به ندرت تجربهای از آن داشتهاند، بیآرام میشوند و از ایشان آنچه میبینی ظاهر میگردد.و امّا به آنها که در معرفت قویاند چنین حالاتی دست نمیدهد.
(سؤال چهارم)گفتم:مقامی به از این در قرب برایم وصف کن. گفت:مقام قربی که بعد از آن مقامی، مگر زیاده بر آن، نیست فراموشی نصیب خود نزد خدا و فراموشی حاجت خود از خداست.در حقیقت قرب خدا بنده را از ذکر خدا منقطع میکند:بنده با خداست بیآنکه خدا را در یاد خود بیابد، زیرا فهم راهی برای دخول در میان خدا و او نمییابد.مواجهه با خدای عزّ و جلّ او را از این آگاهی که خدا را یافته است منقطع میکند:پس بنده زایل میشود و خدای عزّو جلّ میماند!این حالات هر چند متوجّه به من صفاء الاتصال و أکل الطعام الکثیر بلا شهوة من شدة الوهان و الحکمة البالغة.
و اکثر الا قویاء من العارفین هم عند حقائق القرب یصیحون و یدهشون لما یتوحشون انه الیهم ناظر بألوان شتی حتی یسبل علیهم ستره و یظلهم فی کنفه و یدخلهم فی وراء تلک الحجب المنورة بنوره فیجلسهم علی مقعد صدق کما یشاء فیرجعون من هناک بالکرامات السنیه لا یدرون ما وردوا علیه لا نهم مدهوشون فی ذلک المقام، فاذا افاقوا من دهشتهم تحیروا بما وردوا علیه فیما اذن و ما یخفون اکثر.
و اعلم ان اکثر بکاء 1 المریدین و اضطرابهم و صیاحهم و حرکاتهم إنما هو أسف علی المقامات اذا سمعوا بما هاج مرادهم و هاجت رغبتهم، و کذلک من رأیت من العلماء با للّه یدعی المعرفة و القوة فی القرب ثم(59 و)رأیته کثیر الشهیق و العبث و الطرب فانما ذلک من مطالعات القرب لانه رأی من لم یره و سمع من کلام اللّه تعالی ما لیس هو غذاءه فیغلبه ذلک لان ذلک انما هو معه خطرات، فاذا ورد علیه ما لیس له به عهد الاّ فی الاوقات از عجه ذلک و ظهر منه ما تراه.و اما الاقویاء فی المعرفة فلا یکون لهم تلک الحال.
قلت:صف لی مقاما فی القرب احسن من هذا. قال:مقام القرب الذی لا بعده مقام الاّ الزیادة منه؛نسیان حظه من اللّه و نسیان حاجته الی اللّه؛اقتطعه قرب اللّه عن ذکر اللّه، فهو مع اللّه بلا وجود ذکره فلم یجد الفهم مدخلا فیهما بین اللّه و بینه فاستلبه الهجوم علی اللّه عز و جل عن وجود اللّه فسقط العبد و بقی اللّه عز و جل؛فالحالات منه باینة و عنه واقفة، غیر انها الیه ناظرة و أحکام ملیکه فیه -اذا اذن له-جاریة. قلت:ما مقام هذا العبد فی هذا الموطن؟ قال:معلق بأنیاطه بعری التوحید. قلت:زدنی من هذه العین الصافیة الغزیره المعدومة عند الخلق قبل ان افقدها. قال:نعم..و یحک...ثم یصیرون(59 ظ)الی نسیان العلم الذی تکنه الصدور و تحویه العقول و تجنّه الفهوم.
اعلم ان اهل القرب علی الحقیقة نزول بعرصة التعظیم فذلک الذی استلبهم المحکوم (1)بکا خداست و به حکم او و به اذن او به بنده دست میدهد، خدا را از بنده و بنده را از خدا دور میکند. 8
(سؤال پنجم)گفتم:مقام این بنده در این موطن کدام است؟ گفت:الف)بنده با رگهای دلش از دست آویز توحید آویخته است. گفتم:مرا از این چشمه پاکیزه سر شار که نزد خلق وجود ندارد، پیش از آنکه را از دست بدهم، سیراب کن!
گفت:آری، ایشان سر انجام علم خود را فراموش میکنند، علمی که در سینهها مکنون است و محتوای علقها و نهان در فهمهاست.
ب)بدان که اهل قرب، در حقیقت، میهمانان حصین تعظیماند.آنچه ایشان را ربوده است همان است که از پیش در حقشا حکم شده است؛ایشان حاکمانی خیر خواهند که در اشیاء، بدون بودن، و از آنها، بدون جدا شدن، جدا شدند.
ج)فی الجمله، آنچچه برای تو گفتم سوای آن است که میخواستم بگویم؛من آن را نمیشناسم، نمیدانم چه میخواهم و چه میگویم؛نمیدانم کهام و کجاییام.ای که سخن مرا میشنوی، آیا میفهمی چه میگویم؟این بندهای است که نام خود را گم کرده است، پس دیگر نامی ندارد؛نادان است و دیگر علمی ندارد؛داناست و دیگر جهلی ندارد 9
د)سپس گفت:وه که چه مشتاقم تا کسی را بیابم که بداند من چه میگویم و با من در آنچه میگویم در آید! (سؤال ششم)گفتم:وجد ایشان را در این مقام برایم وصف کن!
گفت:آری، بیگمان کسی که مقرّب 10 است، در حقیقت، گویی متعلّق نظر خداست 11 ؛ پس مطلوب معلّق است، او را نه علمی است، نه فهمی، نه ارادهای، نه حسّی، و نه حرکتی.از همه آفریدگان شاد کامتر است، ولی حقایق وجد او در توحید حایلی میان او و شاد کامی میشود.با این همه، مقام او مقام طرب از نگاه دائم به خداست!
ب)و اگر از یکی از اینان بپرسند:«چه میخواهی؟»میگوید:«خدا»، و اگر از او بپرسند: «چه میگویی؟»میگوید:«خدا»؛اگر از او بپرسند:«چه میدانی؟»میگوید:«خدا»، و اگر حواسّ او ار قدرت سخن گفتن بود، میگفتتند:«خدا».زیرا اعضاء و مفاصل و جوارح او پر از نور خداست.جز خدا چیزی نمیشناسد، و علم او همه از خداست؛پس او از خداست، در دست خداست، برای خداست و با خداست؛حسب و نسب خود را گم کرده است.اگر از او بپرسند:«که ای تو؟»از شدّت غلبه قدرت خدا بر او، حتی نمیتواند بگوید:«من». 12
این است حقیقت وجد.و چون به غایت قرب برسد، حتی نمیتواند بگوید:«خدا». 13
علیهم و هم الحکام المسامحون الذین کانوا فی الاشیاء بلا کون و بانوا منها بلا بینونة.
و بعد کل ما ذکرته لک غیر ما اردته و لا اعرفه و لا ادری ما اریدو لا ما اقول و لا ادری من انا و لا من این انا فهل تعرف ایها المستمع ما اقول لک؟هو عبد قد ضاع اسمه فلا اسم له، و جهل فلا علم له، و علم فلا جهل له، ثم قال:و اشوقاة الی من عرف ما اقول و یدخل معی فیما اقول.
قلت:صف لی وجدهم فی هذا المقام. قال:نعم، المقرب علی الحقیقة کأنه منظور الیه فهو مطلوب معلق لا علم و لا فهم و لا ارادة و لا حس و لا حرکة و هو أنعم الخلق غیر ان حقائق الوجد له فی التوحید حائلة بینهم و بین النعیم فمقامهم الطرب بدوام النظر الیه.
فان قیل لاحدهم:ما تزید؟قال اللّه!و ان قیل لاحدهم 1 :ما علمک؟قال:اللّه!و لو تکلمت جوارحه لقلن:اللّه.فاعضاؤه(60 و)[و مفاصله] 2 و جوارحه ممتلئه من نور اللّه؛ لا یعرف الاّ اللّه، فعلمه کله من اللّه فهو من اللّه و با للّه و الی اللّه و مع اللّه؛ذهبت نسبته و ذهب حسبه.و لو قیل له:ما انت؟لم یکن له جواب من غلبة اقدار اللّه علیه ان یقول انا. فهذا حقیقة وجدهم، فاذا صار الی غایته فی القرب فلا یطیق ان یقول اللّه. قلت:ثم ماذا؟
قال:اعلم ا العلم با للّه لا غایة له کما انه لا غایة لمعرفة اللّه فالعلم با للّه مع النجباء یزداد ابدا لانهم مطلوبون ابدا و مطالبون أللزیادة لان اللّه جل ثناؤه ارادهم با لخصوصیة فهم طالبون للزیادة فی اخفی الخفیة بلا اشتغال بطلب؛فعلمهم با للّه یزداد بذلک فلذلک صار العلم با للّه أخفی و ادق من المعرفة با للّه فأداهم العلم با للّه الی معرفة المعرفة و ذلک او ا ذهاب علم المعرفة و الترجمة و ذهاب الشرح و الانقطاع عن الوصل فلو علم المریدون السائلون مالهم اذا خلوا به تقلّ الحرکات و یثقل الکلام علیهم فسبحان من بسطهم حتی یتکلموا أو ینطقوا با لعلم.
و بعد ذلک ذهاب المعرفة.فلو قیل له الآن:من(60 ظ)أنت؟و ما حالک؟و ما ترید؟لم یقدر ان یقول اللّه کما قال فی ذلک المقام:اللّه.
(1)فی الحاشیة«یقول:قال اللّه و ان قیل لاحدهم ما»
(2)فی الحاشیة
(سؤال هفتم)گفتم:دیگر چه؟ گفت:الف)بدان که علم به خدا را حدّی نیست، چنانکه برای معرفت به خدا حدّی نیست.برای«نجباء»علم به خدا دائم روی در فزونی دارد، زیرا دائم از ایشان«بیشتر» خواسته میشود(للّذین احسنوا الحسنی و زیادة، یونس، 26)و ایشان دائم«بیشتر» میخواهند، چه خدای جلّ ثناؤه ایشان را به انتخاب مخصوص ممیّز گردانیده است.در حقیقت، ایشان در نهانیترین نهانیهای خود در طلب«بیشتر»ند، در اندیشه چیزی دیگر. بدین سبب است که علمشان به خدا بیشتر میشود، و نیز به همین سبب است که علم به خدا نهانیتر و دقیقتر از معرفت به خداست 14 :در حقیقت، علم به خدا رهنمونشان به شناخت معرفت است؛آن گاه است که علم معرفت و شرح و تفسیر از میان میرود و هرگز پیوندی گسسته میشود.ای کاش مریدانی که چون در خلوت ایشان را میبینند و از ایشان سؤال میکنند، میدانستند که هر حرکتی و هر سخنی برای آنها چه بار سنگینی است!ولی خدای را سپاس که سبکبارشان میگرداند تا بتوانند سخن بگویند یا علم بر زبان آورند!
آن گاه معرفت نیز ناپدید میشود.و اگر در آن زمان از یکی از ایشان بپرسند:«تو کهای؟ چگونهای؟چه میخواهی؟»نمیتواند حتّی، آن گونه که در چنین مقامی میگفت، بگوید: «خدا».
ب)گفتم:نه، چنین نیست!او در حقیقت، از حقیقت به حقیقت و سپس از خدا به خدا رفته است.پس خدا جایی در او برای اینکه[بگوید]«خدا»نگذاشته است؛زیرا خدا جلّ ثناؤه «غالب علی امره»(یوسف، 21)است و به سبب همین غلبه امر او بر مقرّبان است که ایشان را یاری سخن گفتن نیست.برای همین است که در حدیث آمده است:«عقل عقلا به حیرت بدن حیرت میکشد» 15 با این همه، آنچه بر ایشان غلبه دارد حبّ تعظیم(خدا)ست که در آناند، نه حیرت تهی که با انقطاع دانش و آرامش پدید میآید.
ج)ابو سعید پس از نقل این حدیث گفت:چون عارف به حقیقت ایمان باز گردد میداند که از ان خداست 16 ، و حرکاتش از خداست، و خدا را، آن گاه که خدا بخواهد و بدان سبب که خدا میخواهد، یاد میکند، زیرا اعضاء و جوارح او همه از خداست.هیچ کاری بیاذن او نتواند کرد.
(سؤال هشتم)گفتم:پس بنده و زبانش از آن خداست؟ [گفت]: 17 علم در این باب آن است که او(خدا)، هنگامی که خواست، خود از خود یاد کرد، و هنگامی که خواست، خود به زبان خود خود را ستود، و خود از شایستگیهای خود در اعمال قدرت خود به بزرگی یاد کرد.من و تو کجا بودیم؟
قلت:هیهات!ورد من الحقیقة علی الحقیقة ثم ورد من اللّه علی اللّه فلم یکن فیه فضل من اللّه للّه.و اللّه جل ثناؤه غالب علی امره فمن غلبة امره علی المقربین انقطعوا.و هکذا بر وی فی الحدیث انه انتهی عقل العقلاء الی الحیرة، انما غلبه الود للتعظیم الذی هو فیه لا حیرة فقد من انقطاع العلم و السلم.
قال ابو سعید فی عقب هذا الحدیث:العارف اذا رجع الی حقیقة الایمان عرف انه للّه و ان حرکاته با للّه و انه ذکر اللّه حین اراد اللّه بما اراد اللّه اذ کانت جوارحه للّه فانه لا یطیق شیئا 1 الاّ باذن اللّه.
قلت:فالعبد و لسانه للّه. و العلم فی ذلک انه ذکر نفسه بنفسه حین اراد و سبّح بلسانه حین اراد و مجد نفسه بمحامده فی مجاری قدرتة.فاین انا و انت؟
و اعلم انه[لا] 2 یصفو للعارفین العیش علی الکمال و لا تقر اعینهم علی التمام لانهم غائبون بعد الحضرة و ان کانوا حضورا.
قلت:بین لی من ذلک شیئا قال(61 و):یکونون بلا همة و لا مراد و لا سبب و لا طلب و لا هرب و لا وجد و لا فقد.
قلت:لا بدان ننسبهم الی شیء. قال:احسنت اما انی ساذکر لک بعض ما تفهم من ذلک.اعلم انهم یرون ملکه تاما و ذکره لهم تاما بما من اراد من الامور؛نصیبهم منه تام و مالدیه تام قبل ان یکونوا و بعد ما کانوا و مراده منهم و لهم تامّ؛لا یزیدهم ذکرهم له قربة الیه و لا ینقصهم غفلتهم من الذی سبق لهم لدیه و انما هذه أسام معلقة علی الحق؛ذکر هم له و عبادتهم له.و لو خلق جل و عز کل الخلق صما و بکما و عمیا فلم یذکروه الی یوم یبعثون لما نقصهم ذلک ما سبق لهم لدیه لقلة حرکاتهم، و لو تحرکوا و اجتهدوا بکل الحیلة مازادهم ذلک شیئا.
الا انه تبارک و تعالی زین کل قوم من الاخلاق و الاعمال ما یشبه السابق لهم عنده لیکون عاجل بشراه لاولیائه با لکرامة التی خصهم بها عنده فی السابق و علامة لمن خالفه (1)شا
(2)فی الحاشبة
(3)شیا
و بدان که عارفان را زندگی آرام نیست و هرگز چیزی چمشمشان را روشن نمیکند، زیرا پس از حضور غایباند، و لو حاضر باشند. 18
(سؤال نهم)گفتم:این را برای من اندکی روشن کن! گفت:الف)ایشان را همّت و مراد و سبب و طلب و هرب و وجد و فقد 19 نیست. گفتم:ناگریز باید ایشان را به صفتی باز خواند! گفت:حق با توست!و اکنون تو را با بعضی از آنچه میتوانی در یابی آشنا خواهم کرد: بدان که ایشان میبینند که فرمانروایی او کامل است، و یاد کرد او از ایشان در اموری که اراده کرده است کامل است؛و نصیب ایشان از او و آنچه نزد اوست، پیش از آنکه باشند و پس از آنکه بودند، کامل است؛.و آنچه از ایشان و برای ایشان خواسته است کامل است؛نه یاد کرد ایشان از او چیزی بر قربشان به او میافزاید و نه غفلت ایشان از او چیزی از آنچه از پیش نزد او دارند میکاهد.همه اینها، یعنی یادی که ایشان از خدا میکنند و عبادتی که به در گاه او یه جای میآورند، بستگی به خدا داردواگر خدا همه جهانیان راصمّ بکم عمی(کر و لال و کور)آفریده بود به قسمی که نمیتوانستند به هیچ وجه او را تا روز رستاخیزشان به یاد آورند، آنچه قبلا برای آنها در نزد او مقرّر شده است، به سبب این ناتوانی، به هیچ وجه کاهش نمییافت؛و باز اگر همه گونه جنبش و کوشش به کار برند، این نیز چیزی بیشتر نصیبشان نخواهد کرد.
ج)خدا همه مردم را به اخلاق و اعمالی آراسته است که مطابق است با آنچه از پیش نزد خود برای آنها مقرّر داشته است، تا این برای اولیائش بشارت بیدرنگ کرامتی باشد که از پیش در نزد خود ایشان را بدان مخصوص گردانیده است، و نشانهای برای کسی باشد که با او خلاف میورزد و پای از طاعت او بیرون مینهد.از این رو، اولیاء خدا بر شکر خود از آنچه خدا ایشان را از آن معاف داشته است میافزایند و او را، به سبب چیزهای بسیاری که به آنها ارزانی داشته است، بیشتر دوست دارند، بیشتر میخواهند و بیشتر میجویند، چه میدانند که شکر و محبّت و رغبت و طلب را خدای عز و جل خود از راه کرم و تفضل و رحمت و احسان به ایشان عطا فرموده است، زیرا بزرگوارترین بزرگواران و بخشندهترین بخشندگان و سر چشمه جود و کرم و فضل و احسان است.از جود و کرم و لطف اوست که اولیاء خود را بیدرنگ از کرامت خود و نعمت طاعت خود و لذّت محبّت خود بر خورداد میگرداند.
عارفی که از این کرامت، و ذخیرهای که از پیش در خدا داشته است آگاه میشود چشمانش روشنی میگیرد و سرورش و نیز مراقبتش، آشکار و نهان، پایدار میماند، زیرا قدر عظیم احسانی را که به او ارزانی داشته شده است میشناسد.
و زاغ عن امره فیزداد اولیاؤه شکرا لما عافاهم و له محبة و الیه رغبة و علیه اقبالا لما اولادهم، و علموا(61 ظ)ان ما بهم من السکون و المحبة و الرغبة الاقبال کله منه عز و جل کرما و تفضلا و رحمة و نعمة و کرمه و احسانه و أیادیه لانه اکرام الاکرمین واجود الاجودین و هو معدن الجود و الکرم و الفضل و الاحسان.ثم انه بجوده و کرمه و لطفه یحب ان یذیق اولیاءه فی العاجل کرامته و ینعّمهم بطاعته و یلذذهم بمحبته جودا و برا.
فمن اطلع من العارفین علی هذه الکرامة والذخیرة التی کانت لهم عنده سابقة قرت عینه و دام سروره و دام فی سره خفی حذره 1 لعظیم قدر معرفته بالمنة علیه. فهذا بعض علم الیقین و هو اول علم الموحدین من اهل الخالصة و لا یسکن فیه الا من اسکنه اللّه.و قبل ذلک امور کثیرة و مقامات کثیرة و ان هذا العلم یسلب کثیرا من علمه و کثیرا من وجده و من عباداته معنی یختلف علیه احواله فینکر نفسه.
و ان هذا العلم هو الصفاء 2 لان کثیرا من العارفین یحبون اللّه لانفسهم و یذکرونه بانفسهم و یریدونه لانفسهم(62 و)
(1)هکذا فی الاصل و لعلها جذلة
(2)الصفا
(نتیجه) این است بخشی از علم یقین، و آن نخستین علم موحّدان، از میان پاکان، است، علمی که در آن تنها کسی ساکن تواند بود که خدا او را در ان ساکن کرده باشدوولی پیش از این چیزهای بیشمار هست و مقامات بسیار.
و امّا این علم بسیاری از علم 20 و وجد و عبادات او را از میگیرد، چنانکه حالاتش را دگرگون میکند تا آنجا که منکر خویشتن میشود. 21 و این علم صفاست، زیرا بسیاری از عارفان خدا را برای خود دوست دارند، با خود ذکر او میکنند، و او را برای خود میخواهند.
یاد داشتها
(1).مقصود هم کافران است و هم مسلمانی که به امور دین بیاعتنایند.
(2).گروه دوّم گروه مسلمانان پرهیزگاری است که از سطح دین ظاهری فراتر نمیروند و محدود به امر و نهیاند، و پاداشهای خدا، یعنی بهشت جسمانی، را طلب میکنند، نه خدا را.
(3).خرّاز خواصّ، یعنی صوفیانی را که از دین ظاهری فراتر رفته و زندگی روحانی شخصی را تجربه کردهاند، در این گروه سوم جای میدهدوولی آنها در میانه راه متوقّف ماندهاند، و اجاره دادهاند که مواهب روحانی، بعنی مقامات و احوالی که کسب کردهاند، آنها را از یاد خدا منصرف کند.
(4).الهجوم علی عظمته، تعبیری بسیار قوی که نفّری غالبا آن را به کار میبرد.نگاه کنید به مواقف، ص 41، 48، 69، 100، 130وجز اینها.
(5).باید خواند:اراه، نه اراد، چنانکه سامرّائی خوانده است.مقایسه با سلمی، حقائق، در تفسیر انعام، 75.
(6).این گروه چهارم انبیاء و اولیاء است.
(7).تعبیر عالم با للّه ظاهرا در مقابل«عارف»است، بنابر این مقصود از آن متکّلمان در برابر عارفان است.
(8).مقصود خرّاز در این بند این است که خدا دیگر پاداش دهنده یا کسی که انسان به او نیاز دارد نیست؛دیگر در ذکر نمیتوان او را یافت، زیرا قرب چنان است که فاصلهای را که برای«ذکر»نسبت به«مذکور»لازم است از بین میبرد.دیدار خدا در ورای احوال دست میدهد؛احوال واسطههایی است که در سطحی معیّن خدا را از انسان جدا و دور میکند:بنابر این، بنده پس از نیل به این احوال باید از آنها فراتر رود.
(9).انسان با گم کردن خود خود را در ماوراء مقولاتی مییابد که معمولا متضادّ با یکدیگرند:ه داناست و هم نادان.
(10).«مقرب»اشاره است به آیات قرآنی«اولئک المقرّبون»و«فاما ان کان من المقرّبین»(واقعه، 11، 88).خرّاز در متنی منقول از حلیة الاولیاء ج دهم، ص 248، راه عرفانی را وصف میکند و«مقرّبون»را در منتهای آن جای میدهد.
(11).به معنایی که در آغاز پاسخ به پرسش اوّل تصریح شده است.
(12).قبلا(نگاه کنید به معارف، دوره هشتم، شماره 1، ص 85 و 86، مقاله«سیری در رسالههای ابو سعید خراز»)روایت ملخّصی از این متن اصلی، یعنی روایتی که عطّار از روی کتاب السّرّ خرّاز نقل کرده است به دست دادیم.روایتی مبسوطتر و نزدیکتر از آن به متن اصلی چنین است:«اهل توحید در اتّحاد با او مخلّد میمانند.ایشان در قرب (12).ققرباند.نه حس دارند، نه حرکت، نه فهم هیچ موجودی، نه شوق به هیچ خوشبختیی.با این همه، خوشبختترین مخلوقاتاند، ولی حقایق وجد در توحید میان آنها و خوشبختی حایل میشود.چون هر حقیقتی را تجربه کردهاند، مقام کسی است که نظرش دایم به خداست، روحشان مسخّر معرفتهایی است که به قلبشان میریزد، چنانکه گویی او را میبینند.اگر از یکی از ایشان بپرسند:«چه میخواهی؟»میگوید:«خدا!»-«چه میگویی»میگوید:«خدا!»-«چه میدانی؟»میگوید:«خدا!»، زیرا اعضاء و جوارح او سر شار از خداست.جز خدا چیزی نمیشناسد، هر چه در اوست علّتش خداست؛او را از خداست، در دست و روی به خدا دارد علاقهای نه به خود دارد.و نه به هیچ کس دیگر»(اقوال الائمة الصوفیة، برگ 32 ب).
(13).پدیده تجربی سلبی که استفاده سخن را از عارف میگیرد.
(14).صوفیان در باب مسئله دانستن این معنی که کدام یک از این دو، علم یا معرفت، برتر است اختلاف دارند(نگاه کنید به:مصائب، ص 545 و بعد).خرّاز جانب برتری علم را میگیرد، ولی علم را به معنایی متفاوت با معنایی که متکلّمان به کار میبرند میگیرد.آن را«معرفه المعرفة»تعریف میکند؛معرفت برای او متعلّق علم است.
(15).نتوانستیم این حدیث را در فهرست احادیث بیابیم.باید گفت که این عبارت را به صورتی اندکی متفاوت در حقائق سلمی میتوان یافت، ولی در آنجا سخن از حدیث نیست:«فیصیرون فی القرب الی غایة لا یقدر احدهم ان یقول اللّه لانّه ورد من الحقیقة علی اللّه من اللّه علی اللّه فلا یکون فیه من اللّه و انتها عقل العقلاء الی الحیرة و لا حیرة:پس در قرب به غایتی میرسند که هیچ یک از ایشان نمیتواند دیگر بگوید:«خدا»، زیرا از حقیقت به خدا و از خدا به خدا رسیده است.خدا برای او جایی نمیگذارد که بتواند بگوید«خدا».در اینجا عقل عقلا به حیرت میانجامد، و چه حیرتی!»(مقدّمه حقائق التفسیر، متن مأخوذ از کتاب درجات المریدین، ترجمه فارسی بر اساس ترجمه پل نویا).
(16).زبان تجربه از بوته امتحان رجوع به محتوای جزمی ایمان که عارف را در معنی تجربه درونی خود مطمئن میسازد، موفق بیرون میآید:اتّحاد عرفانی با خدا به این معنی نیست که عارف«خداست»، بلکه به این معنی است که او به همگی«از خداست».این رجوع به احکام ظاهری ایمان، مخصوصا در تجربه شطح، ضروری است، یعنی در تجربهای که«من»الهی جانشین«من»انسانی میشود و صوفی به عنوان«شاهد»مطلق خدا و به صورت اوّل شخص مفرد، چنانکه گویی خداست، سخن میگوید.قشیری در متن مهمّی، موقعیت صوفی را در چنین تجربهای با ظرافت تمام تحلیل کرده است.مینویسد:«برای آنها که به نهایت رسیدهاند(«اهل نهایت») مسئلهای پیش میآید و آن این است که گاهی در سرّ ایشان خطایی وارد میشود که شک ندارند که از سوی حق است:خدا با سرّ ایشان به لطف و مناجات سخن میگوید، و سرّ جواب میدهد، و بنده جواب سرّ و خطاب حقّ را میشنود.گاه بنده در حال«هیبت»است.سرّ او خاموش است.امّا گاهی نیز کلامی میشنود که هم خطاب است و هم جواب، بیآنکه بنده در آن دخالتی داشته باشد.بنده با معرفت خود-چنانکه گویی در خواب است-میداند که خدا نیست، ولی شک هم ندارد که کلام از سوی خداست.پس اگر این معرفت لطیف از بنده ربوده شود و بنده قؤه تمییز خود را از دست بدهد، آن گاه جمع جمع است و به سبب آن است که کسی«انا االحقّ»میگوید و ابو یزید (بسطامی)«سبحانی»میگوید.در حقیقت حقّ است که این را میگوید؛اشخاص«محق»شدهاند(کتاب ترتیب السلوک، تصحیح و ترجمه المانی از فریتس مایر reieM ztirF در sneirO ، 1963، ص 28-1-همچنین نگاه کنید به: noisnecsA fo emehT ehT قاسم السّمرّایی، ص 162).
(17).در متن ندارد؛احتمال میرود که آغاز پاسخ هم ساقط شده باشد.
(18).از جهت عرفانی غایباند، و با جسم خود حاضرند.
(19).«وجد»یافتن خدا و«فقد»بیرون امدن از«وجد»است.
(20).علم عرفانی صوفی را از علم شرعی تهی میکند.
(21).متن چندان روشن نیست، احتمال میرود که تحریف شده باشد.
1 کتاب الصّفات 2 رسالهای است از مجموعه نسخ ابو سعید خرّاز که در سال 1952 به همّت مرحوم احمد آتش کشف شد. 3 این رسالات تحت عنوان مشترک کتاب الشیخ سعید الخرّاز فی علم الاشارات گرد آمده و منقسم به دو جزء است.جزء اوّل شامل کتاب الصّفات(بگ 57 ب تا 62 الف)، کتاب الضیاء(برگ 62 ب تا 64 ب)و کتاب الکشف و البیان(برگ 64 ب تا 70 ب)است؛جزء دوم کتاب الفراغ(برگ 71 الف تا 78 ب)و کتاب الحقائق برگ 78 الف تا 87 ب)را در بر دارد.بنابر این، مجموعه این رسالات«گفتار خرّاز در باب علم اشارات»یا علم تجربه عرفانی را به دست میدهد. رسالههای اوّل و آخر از همه مهمتر است، زیرا یکی تحلیل بسیار مبسوطی است از حال «قرب»و دیگری کوششی است، در تعریف اصطلاحات صوفیانه.با این همه، رسالههای دیگر نیز خالی از فایده نیست، نه تنها از جهت اطلاع بر اندیشه خراز، بلکه همچنین از این جهت که وجوه تجربه را، آن گونه که درکتاب الصّفات بررسی شده است، تشریح و تصریح میکند.
خرّاز زبان«قرب»را، لااقل از جهت لفظی، بیگمان از قرآن گرفته است.بااین حال، منظری که این لفظ در آن به کار رفته است با از آن قرآن متفاوت است و جز ملهم از تجربه نمیتواند بود.در حقیقت، وجهه نظر قرآن«قرب»از جانب خداست، چنانکه خدا را«قریب»یا«اقرب»خوانده است. 4 قرب انسان به خدا را تنها از دید گاه آخرت شناختی نگریسته است:در آخرت، آدمیان، مانند فرشتگان«مقرّب»میشوند (الملائکة المقرّبون، نساء172:فامّا ان کان من المقرّبین، واقعه، 88؛/عینا یشرب بها المقرّبون}، مطفّفین، 28).با این همه، قرآن یک بار، در سیاق سخنی دقیقا عرفانی، نزدیک شدن انسان به خدا را ممکن دانسته است(و نادیناه من جانب الطور الایمن و قرّبناه نجیّا، مریم، 52).خدا درباره موسی میفرماید:«و او را از جانب راست کوه طور ندا دادیم و به نزدیک ساختیم تا با او راز گوییم.»ولی مورد موسی موردی جدا گانه است، و به همین سبب است که مسلمانان صدر اسلام مانند مقاتل، قرب را تنها از جانب خدا دانستهاند، و به نحوی کوشیدهاند تا با تصریح این معنی که تنها علم خداست که «نزدیک»انسان است نه خود او، معنی آن را تعدیل کنند. 5
آیا انسان میتواند از شرایط بندگی خود فراتر رود و به پروردگار خود، خدا، نزدیک شود؟صوفیان به این سؤال پاسخ دادهاند، ولی نه به نحوی انتزاعی-مانند مقاتل که به بن بست میرسد-بلکه، با در پیش گرفتن راهی که به خدا منتهی میشود.زندگی مذهبی از همان آغاز برای آنها به صورت نوعی«سلوک»، نوعی طیّ طریق و رفته رفته تصوّر نوعی سفر به سوی خدا، که به«مقامات»و«مراحل»و«منازل»ی تقسیم میشود، در آمده است.زندگی مذهبی، خط هدایتی به آنها ارائه داده است که آنها را در اندیشیدن درباره تجربه خود یاری میکند، و به این ترتیب آنها را مسخّر خود ساخته است. 6 دیدیم که شفیق بلخی منازل چهار گانه سفر به خدا را توصیف کرده است.خرّاز در کتاب الضّیاء هفت منزل برای این سفر بر میشمرد، ولی شمار منازل در قیاس با خود تمثیل چندان مهم نیست، چه این تمثیل نمیتوانسته است صوفیان را به تفکّر به زبان قرب درباره غایت این سفر و قبول لفظ«قرب»، که قرآن و پارهای از احادیث به دست دادهاند، وا ندارد.
در هر حال، خرّاز تحلیل تجربه عرفانی خود در کتاب الصّفات را، که ذیلا به بررسی آن خواهیم پرداخت، در حول محور این تصوّر متمرکز میکند.عبارت«مفهوم قرب»را بدان سبب به کار میبریم که موضوع عبارت از مفهوم یا تصویری است که حقیقت آن در تجربه عرفانی میگذرد و در سخن گفتن درباره این تجربه ظاهر میشود.خرّاز از مخاطب فرضی خود میپرسد:«قرب چیست؟»به عبارت دیگر چگونه خدا به انسان نزدیک میشود؟آیا خدا نزد او میآید و خود را«حالّ»در تاریخ او میکند؟یا به عکس، انسان است که، با در گذشتن از شرایط خاصّ انسانی خود، بلندی میگیرد تا در مرتبه «تعالی»خدا با او دیدار کند؟خرّاز میداند که این دو سؤال یک معنی دارد، زیرا در عبارت بسیار موجزی میگوید:«خدا چون متعالی است نزدیک است، و چون نزدیک است متعالی است، «علی فدنی و دنی فعلی.» 7 با همه، مسئله را با الفاظ تعالی و حلول طرح نمیکند.در پاسخ به سؤال«قرب چیست؟»با ابتداء به تجربه موسی میگوید که او تنها انسانی بود که خدا او را نزدیک خود فرا خواند(«قرّبناه»).
خرّاز نخست همه تصوّرات مکانیی را که کلمه قرب به ذهن القا میکند کنار میزند. متون قرآنی راجع به موسی ما را به این اندیشه فرا میخواند که نزدیک شدن به خدا به معنی منظور شدن اوست، و با ابتداء به این مفهوم است که خرّاز به بحث در این مسئله میپردازد.در عبارت میگوید:«المقرّب...کاّنه منظور الیه»:آن که نزدیک اوست، یعنی کسی که تجربه قرب را میگذارد، در حقیقت، گویی متعلق نظر الهی است.کلمه«گویی»(کانّه)نشان میدهد که او کاملا چنین نیست، زیرا نظر خدا نظری دگرگون کننده است، چندان که اگر«بیپرده»(علی الکشف)بر او بیفتد، او را نابود خواهد کرد، چنانکه کوه سینا از نگاهی که خدا بر آن افکند خرد شد(فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّااعراف، 143).از این رو، خدا«از پس حجابی»به اولیاء خود مینگرد، و به یمن این حجاب، «قویترین آنها»از او«فواید»ی روحانی میگیرند که آنها را نابود نمیکند، بلکه از درون دگرگون میکند.
این معنی با«وجد»آغاز میشود که آن را به}«L esatxe »(عمل از خود بیرون شدن) ترجمه میکنند و در حقیقت« esatsni »است نه« esatxe »:زیرا وجد نخست بیرون شدن از خود نیست، بلکه در خود فرو رفتن برای یافتن(وجد)کلام خدا و به آمدن از آن است.«وجد»یافتن است و آنچه در آغاز، با نزدیک شدن به خدا، مییابند آرامش و سکوت«همه حواس»در توجّه کامل به خداست.
آن گاه منزل«دهشت»از پی میآید؛در این منزل روح در بیم آن است که مبادا خدا حجاب را به یک سو زند و مستقیما به بر گزیده خود نظر افکند.زیرا خدایی که«یافته شده»است ذاتی کبریایی است که شکوهش بیم انگیز است.آن گاه ممکن است صوفی دستخوش«و له»یا وحشی شود که روحش را سر گشته کند.حتی قویترین کسانی که مععولا آرامش خود را حفظ میکنند به فریاد میآیند.دیگران، مخصوصا مریدان، ضبط خویشتن را از دست میدهند:بعضی دیگر اشک میریزند، فریاد میکنند، به این سو و آن سو میروند، مینالند یا هلهله شادی میکنند، زیرا از نخستین انوار قرب الهی به هیجان آمدهاندوبنابر این، منزل دهشت مرحله خوف انگیزی است که حسّاسیّت انسان را میآزماید و به همین سبب با بر گرفتن نقاب از چهره صوفیان غیر حقیقی و باز شناختن آنها از کسانی که به قول خرّاز از همه قویترند(«الا قویاء»)نقشی اجتماعی دارد.
در منزل بعد، انسان به دگرگونی درونی خود نزدیک میشود، زیرا نگاه خدا به او در ریشه آنچه شخصیّت او را تشکیل میدهد، یعنی«یاد»ش، اصابت میکند.نه تنها فراموش میکند که چه میتواند از خدا بخواهد یا به چه چیزی حاجت دارد، بلکه علاوه بر آن، یاد خدا را هم فراموش میکند؛دیگر نمیتواند خدا را به یاد بیاورد تا او را با واسطه علم بیابد.خدا در بندهاش حاضر ء باقی است، ولی بنده غایب است و در میان نیست(سقط).خرّاز میگوید:«قرب خدا او را از یاد(ذکر)بیرون میآورد»، به عبارت دیگر، خدا چنان از نزدیک در یادش حضور دارد که یاد نمیتواند از او فاصله بگیرد تا او را مذکور ذکر خود سازد.خرّاز در عبارت بسیار عمیقی میگوید:«فهم راهی برای دخول در میان خدا و بندهاش نمییابد».
در چنین«حال»ی هر علمی نیز از دست میرود؛انسان دیگر نه شناختی دارد نه ارادهای و نه احساسی؛چنان غرق در حضور خداست، و چنان لبریز از نور خداست که دیگر نمیتواند خود را از خدا باز شناسد:اگر از او بپرسند:«تو کیستی؟»نمیتواند بگوید«من»، زیرا در پاسخ تنها یک چیز میتواند بگوید:«خدا».ما در اینجا در منزل ما قبل آخر قربیم:در این منزل انسان چنان به خدا نزدیک است که گویی دیگر با او یکی شده است.در همه حال خود را به کلّی گم کرده است، تا آنجا که دیگر سخن بیسخنگویی بیش نیست؛سخنی است که میگوید«خدا»، بیآنکه کسی آن را گفته باشد.
وقتی که انسان ناپدید میشود، شک نیست که خدا نیز ناپیدا میشود.خرّاز مینویسد:«در پایان، خود معرفت نیز ناپیدا میشود، و اگر(از صوفی)بپرسید:«تو کیستی؟»دیگر مانند منزل قبلی نمیتواند بگوید«خدا».آن گاه زمان دهشت است، زمان انقطاع کامل است که در آن هر حرکتی، هر سخنی، بار سنگین تحمل ناپذیری میشود. به همین سبب، عارف نمیتواند دائم در آن منزل بماند، به حقایق ایمان و تصدیقات اعتقادی باز میگردد تا اطمینان یابد که[خودش]خدا نیست، بلکه«برای خدا، از جانب خدا و از خدا و با خداست».آن گاه در مییابد که این تجربه درونی چیزی جز تحقّق زمانی از ازل حکم شده و او تخصیص یافته است، نیست:عنایتی است مطلقا بیعلّت و تجلّیی است از احساس بینهایت الهی.
این است به اختصار، راهی که اندیشه خرّاز در کتاب الصّفات پیموده است.
یاد داشتهای مقدّمه
(1).این مقدّمه ملخّصی از بخشی از تفسیر قرآنی و زبان عرفانی پل نویاست که در معرفی این رساله آورده و ما ترجمه مفصّل آن را در معارف، دوره هشتم، شماره 1، با عنوان«سیری در رسالههای ابو سعید خرّاز»چاپ کردیم.ترجمه رساله نیز که پس از این مقدّمه میآید مبتنی بر ترجمه فرانسوی نویاست، ولی در ترجمه فارسی به متن اصلی نیز توجّه شده است.-م.
(2).نویا این رساله خرّاز را به سبب اهمیّت خاصی که برای آن قائل است به فرانسه ترجمه کرده و در کتاب تفسیر قرآنی و زبان عرفانی خود آورده است.نویا در این ترجمه و در جاهای دیگر کتاب خود از آن به نام کتاب الصّفات یاد میکند.قاسم السّمرّانی که متن اصلی رساله را با چهار رساله دیگر تصحیح و چاپ کرده است آن را کتاب الصّفاء مینامد.او در مقدّمه این تصحیح خود(ص 15)در ضمن معرّفی نسخهها مینویسد: «تحتوی المخلوطة علی جزئین، الجزء الاوّل و یحتوی علی کتاب الصّفاء...»، اما در یاد داشت زیر صفحه در اشاره به این اسم مینویسد:«فی الاصل:الصّفات».ظاهرا استناد او در اختیار کتاب الصّفاء به جای کتاب الصّفات به عبارتی است که در بحث در تأیید صحّت انتساب این رساله به خرّاز از خود نسخه خطّی نقل میکند که میگوید: «الجزء الاوّل من کلام الشیخ ابی سعید الخراز فی علم الاشارات و فیه من الکتب کتاب الصّفاء و کتاب الکشف و البیان»(ص 20).در هر حال نویا، با آنکه تصحیح سمرّائی را دیده همه جا در آوردن کتاب الصّفات اصرار ورزیده است.-م.
(3).در کتاب قسطمونی، شماره 2713، برگ 57 الف تا 87 ب.نگاه کنید به sneirO ، 1925، جلد پنجم، ص 33-28.قاسم السمرائی آنها را در سال 1967 در بغداد چاپ کرده است.
(4).فانّی قریب اجیب دعوة الدّاع اذ ادعان(بقره، 186)؛انیّ قریب مجیب(هود، 61)؛انّه سمیع قریب(سباء 34)؛ نحن اقرب الیه من حبل الورید(ق، 50)؛نحن اقرب الیه منکم(واقعه، 85).
(5).قرآن، در آیه سوره آل عمران، عیسی بن مریم را«من المقرّبین»خوانده است، ولی مقاتل تصریح میکند:«فی الآخرة»در آخرت.
(6).در اینجا باید در درجه اول از تأثیر بعضی احادیث قدسی یاد کرد.حتی کسی مانند ابن حنبل حدیث مشهور«من تقرّب»را ذکر میکند.نگاه کنید به:تحقیق، ص 126.
(7).نگاه کنید به مقدمه کتاب الضیاء، ص 28.کلمه«دنی»همان است که قرآن در ذکر ترجمه معراج پیغمبر به کار برده است(نجم، 8).صوفی دیگر، از زبان خدا در گفتگو با موسی، میگوید:«منم که از تعالی خود با تو سخن میگویم و در حلول خود به تو گوش میدهم.با حلول خود هرگز تعالی خود را ترک نمیگویم و با تعالی خود هرگز حلول خود را(به نقل از سلمی، حقائق، در تفسیر آیه 30، سوره قصص)».
ب.ترجمه
به نام خداوند بخشاینده مهربان (مقدّمه) سپاس خدای را که آفریدگان را، آن گاه که خواست و آن گونه خواست، و به نیکوترین وجه، بیافرید.سپس ایشان را به فهم سخن خود فرا خواند، و از این رو، به ایشان قوّه فهم تا آنچه را شناساندشان فهم کردند و به خواستش چنانکه از پیش مقدّر فرموده بود، پاسخ دادند.و حجّت بر کسانی که از حقایق اجابت روی گرداندند تمام کرد.
الف)بعضی این جهان را اختیار کردند و دل بدان بستند.پس خدا میان دلشان و آن جهان حجابی افکند و ایشان از این جهان زیانکار بیرون رفتند و از دلبستگی بدان پشیمانی خوردند. 1
ب)بعضی دیگر امر خدا و نهی او را در یافتند.پس حلال این جهان را طلب کردند، پاک آن را گرفتند و از مناهی پرهیز کردند و به جستجوی ثوابی که خدا به آنها نوید داده بود بر آمدند؛به نیکی روی آوردند و از بدی دوری جستند.ولی ثواب خدا چون حجابی خدا را از آنها پوشاند؛روحشان تا فضای دوستی خدا پر نکشید.پس، از این جهان با پشیمانی بیرون رفتند و از اینکه عمر در جستجوی دنیا تباه کردند زیانکار شدند. 2
ج)بعضی دیگر خدای را به صدق دل اجابت کردند، چه خدا آنها را به فضل خود بر گزیده و به توحید خود راه نموده و نعمتهای خود را بر آنها تمام کرده بود.با روح خود به سوی خدا پر کشیدند، او را و دوستی او را بر گزیدند؛و چون آن را بر گزیدند که خدا به آنها اختصاص داده بود، خدا نیز ایشان را برای خود بر گزید.روحشان پهنه ملکوت را در نوردید.آن گاه خدا یقین و صدق و توکّل و بینیازی و زهدشان داد.ایشان را با ذکر خود مأنوس کرد و شوق دیدار خویش یخشید.پس به نعمت ذکر او و آرامش و برکت نایل آمدند.امّا این مقامات، و سروری که در آنها یافتند، چون حجابی ایشان را از حقیقت معرفت و حقایق تعظیم خدای عزّ و جلّ جدا کرد تا سرانجام در چنین حالی جهان را ترک گفتند.ایشان بیگمان از خاصان آفریدگاناند، ولی بیشترشان به سبب این مقامات از خدا محجوب ماندند، زیرا از خدا به مقامات مشغول شدند. 3
د)خدا به خواست خود گروهی از ایشان را ممیّز گردانید و با عظمت ملک خود آشنایی داد تا در پی ریاضتی خقیقی که به ایشان میدهد مواجهه با عظمت او را طاقت آورند. 4 نشنیدی خدای جلّ و علا را که فرمود:«و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّموات و الارض و لیکون بسم اللّه الرحمن الرحیم قال أبو سعید الخراز رحمه اللّه: الحمد للّه الذی خلق الخلق حین أرادکما أراد فأحسن خلقهم و تمت مشیئته فیهم، ثم دعاهم الی الفهم عنه ففهّمهم حتی تفهموا عنه 1 ما عرّفهم، فأجابوا لما أراد علی ما سبق لهم عنده.و له الحجة علیهم فی التخلف عن حقائق الاجابة.
فآثر اقوام الدنیا فرکنوا الیها فحجب اللّه قلوبهم عن الآخرة، فخرجوا من الدنیا مغبونین و علی مارکنوا الیها نادمین.
و عقل ون أمر اللّه و نهیه، فرغبوا فب حلال الدنیا، فأخذوا ما طاب منها و اجتنبوا ما نهاهم عنه، و رغبوا فی ثواب اللّه الذی وعدهم، فاکتسبوا الحسنات و هربوا من السیئات فهم محجوبون بثواب اللّه عن اللّه؛لم تسم أرواحهم الی محبّة اللّه فخرجوا من الدنیا نادمین و علی ما ضیعوا من أعمار هم فی طلب الدنیا خاسرین.
و استجاب اقوام بصدق قلوبهم بما اختارهم اللّه بفضله و داهم علی 2 توحیده و اسبغ 3 علیهم نعمه فسموا الیه بأرواحهم، فآثروه و أحبوه و اختاروا ما خصهم به، و اختارهم له، فجالت ارواحهم فی الملکوت فأفادهم الیقین و الصدق و التوکل و الغنی 4 و الزهد و آنسهم بذکره(57 ظ)و شوّقهم 5 الی النظر الیه فتنعموا و حنوا فکانوا المحجوبین 6 بهذه المقامات و المستورین 7 ، فیها عن حقیقة المعرفة و حقایق التعظیم للّه عز و جل حتی خرجوا من الدنیا علی ذلک.فهؤلاء الخاصة من الخلق، غیر ان اکثرهم محجوبون بهذه المقامات عن 8 الحق لانهم متشاغلون بالمقامات عن الحق.
ثم اختصّ منهم من شاء 9 فأطلعهم علی عظیم ملکه لیروضهم بذلک ریاضة حقیقیة 10 لیطیقوا الهجوم علی عظمته.أما سمعت اللّه جل و علا یقول:«و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض ولیکون من الموقنین»، انما أراه ذلک لیطیق الهجوم علی قرب اللّه و عظمته.
(1).عند
(2).علی.
(3).واشبتع.
(4).والغنا.
(5).مطموسة فی الاصل
(6).مطموسة فی الاصل
(7).و السرور.
(8).من
(9)شا.
(10)مطموسة فی الاصل
من الموقنین:بدین سان به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادیم تا از اهل یقیقن گردد» (انعام، 75)؟خدا ملکوت آسمانها را به ابراهیم نشان داد 5 تا بتواند مواحهه با قرب خدا و عظمت او را تاب آورد. 6
(سؤال اوّل)گفتم:مقام قرب را برای من وصف کن. گفت:الف)عالمان به علم خدا یقین دارند که اگر خدای جلّ ثناؤه به چیزی بنگرد، آن چیز توان بر جای ماندن ندارد.ندیدی که چون خدای جبّار بر کوه تجلّی کرد، کوه چگونه خرد شد و از هم گسست و چگونه موسی بیهوش بر زمین افتاد(اعراف، 143)؟از این روست که خدا از پس حجابی به اولیاء خود مینگرد.تفاوت اولیاء خدا در چگونگی نگریستن خدا به ایشان است.
ب)خدا از میان ایشان بعضی را مینگرد و با مواهب خود از آنان یاد میکند و گرامیشان میدارد، بیآنکه ایشان به این نگرش او علم داشته باشند.مع الوصف در این بیعلمی از نعمتی که خدا به ایشان داده است آگاهند.امّا توقّف در نعمت و فایده و مقام حجابی نهان میگردد که ایشان را از خدا باز میدارد.
ج)و امّا تواناترین عارفان چناناند که چون خدا به ایشا روی آورد و«بی پرده»به ایشان بنگرد، به آن علم دارند، و از کسب فایده روحانی(موجود الفایده)و تنعّم در میگذرند، زیرا احساس عظمت خدا ایشان را از آنچه حاصل کردهاند منقطع میکند و غرق در وجد میشوند.چه بسا در این اوقات، به اذن الهی، نشاطی مییابند که حقایق قرب به ایشان میبخشد؛و از این نشاط با شگفتیهای بسیار و فهم استوار و علم خالص باز میگردند.
د)و امّا توانمندان در دین و معرفت کسانیاند که به خدا تقرب یافتهاند و خوراکشان از ادراک او و آرامششان از صحبت و همسخنی با اوست؛باب میان ایشان و خدا گشوده است:در هیچ لحظهای فواید الهی او از ایشان منقطع نمیشود.و همین است که آنها را در دهشت فرو میبرد، غرق در حیرت و سر شار از طرب میکند.
(سؤال دوم)گفتم:نخستین مقام از مقامات اهل قرب را برای من وصف کن. گفت:این مقام مقام وجد است! گفتم:نشانههای اهل وجد را در آغاز طیّ طریقشان در قرب برای من وصف کن گفت:این نشانهها عبارت است از:تمرکز توجّه در مراقبه شدید نفس؛آرامش اعضاء در سکون و بیحرکتی، روی آوردن به خدا بدون زیاده دگرگون شدن از«خطرات مشاهده»و بیش از اندازه به جنبش در آمدن بر اثر طلوع نخستین انوار معرفت ذوقی بر دل؛گریز در عزلت و تنهایی، هنگامی که متنعّم از غذای ملاطفت اوست؛آرامش در او پس از اضطراب و قلت:صف لی مقام القرب. فقال:قد صح عند العلماء 1 با للّه ان اللّه جل ثناؤه لا ینظر الی شیء علی الکشف فییقوم له، أما تری الجبل کیف دکّ و قطع حین تجلی له الجبار و کیف خرّ موسی صعقا.و أما نظره إلی اولیائه فمن وراء حجاب، ثم یفترق فی نظره الیهم.
فمنهم من ینظر الیه و یذکره و یکرمه با لمواهب و لا یعلم الا انه فی حملة العلم، عارف با لنعمة التی احدثها اللّه عنده.و الوقوف مع النعمة و الفایدة و مقامه حجاب عن اللّه خفی.
و اما الا قویاء من العارفین(58 و)اذا اقبل[اللّه] 2 علیهم و نظر الیهم علموا و انقطعوا عن موجود الفایدة و التنعم فاقتطهم التعظیم بما جنوا فأدرکهم الوجد.و ربما أذن اهم فی هذه الاوقات فنشطوا عند حقائق القرب فرجعوا بالعجائب و الفهم الثابت و العلم الخالص.
و أما الا قویاء فی الدین و المعرفة الذین قربوا من اللّه عز و جل فصار الفهم منه غذاءهم و مجالسته و محادثته انیسهم فالباب بینهم و بینه مفتوح؛لا ینقطع عنهم فوائده فی کل طرفة: فمن ذی یدهشون و من ذی یتحیرون و من ذی یطربون.
قلت:صف لی اول مقام من اهل القرب. قال:الوجد! قلت:صف لی علامة الواجدین فی القرب فی ابتداء 3 امورهم. [قال] 4 :جمع الهّم بشدة المراقبة و هدوّ الجوارح بالسکون و الاقبال علی اللّه مع قلة التقلب بخطرات المشاهدة و قلة الحرکات بطوالع ذوق المطالعة و الهرب الی العزله و الانفراد و الواحدة لما یعدوهم من غذاء الملاطفة و السکون الیه بعد الاضطراب و کثرة الوسائل فی طلب المنافسة و الانبساط الیه ء الاستیناس بقوله حین وضع عنهم الإصر و ثقل الاحمال(58 ظ)فعاملوه و عاملهم بالمسامحة.فهذا مقام ناعم من مقامات القرب. قلت:صف لی مقاما فی القرب احسن من هذا. قال:الدهشة من طوارق الهیبة و البهتة من دوام الا جلال و الحنین الخالص و الارتیاح (1)العلما
(2)فی الحاشیة
(3)ابتدا
(4)فی الحاشیة
کثرت وسایل نیل به شایستگی؛و بالأخره انبساط با او و آرام گرفتن به سخن او، هنگامی که او«بار گرانشان را از دوششان بر گرفت»(اعراف، 157)؛پس ایشان با یکدیگر به نرمی رفتار میکنند.این است یکی از مقامات خوش در مقامات قرب.
(سؤال سوم)گفتم:مقامی در قرب از این نیکوتر برایم وصف کن. گفت:الف)این مقام عبارت است از مقام دهشت از واردات هیبت الهی است؛بهت زدگی ناشی از اجلال دائم خدا و شادمانی حاصل از صفای اتّصال به حق است؛خوردن طعام بسیار با نداشتن اشتها، از شدّت سر گشتگی است؛و بالأخره حکمت بالغه است.
ب)و اما بیشتر عارفان توانا، در برابر حقایق قرب، فریاد بر میآورند و مدهوش میشوند، زیرا چون خدا به ایشان هر بار به لونی دیگر مینگرد خوی وحشیانه میگیرند، تا اینکه خدا پرده رحمت خود را بر آنها میافکند و در ظلّ حمایتشان میگیرد و به وراء پردههای منوّر به نور خود میبرد و در«جایگاه صدق»(قمر، 55)مینشاند.پس، از آنجا با کرامات بلند باز مگردند و نمیدانند که در کجا بودند، زیرا در این مقام مدهوش بودند.چون از دهشت بیرون میآیند از آنچه به اذن الهی دیدهاند متحیّر میشوند.و آنچه پوشیده میدارند بسیار بیشتر است.
ج)همچنین بدان که غالبا گریههای مبتدیان و اضطرابها و فریادها و جنبشهایشان چیزی جز حسرت بر مقامات نیست.هنگامی که سخن آن را میشنوند خواستشان به جنبش میآید و رغبتشان بر انگیخته میشود.همچنین است حال عالمان به خدا 7 که دعوی معرفت و قوّت در قرب دارند و میبینیم که آه و شادی و طرب بسیار از خود نشان میدهند.در حقیقت، اینها نخستین انوار قرب بیش نیست.زیرا ایشان کسی را میبینند که هرگز ندیدهاند و از سخنان خدای تعالی چیزهایی میشنوند که بیرون از طاقتشان است، و مغلوب حالات خود میشوند، زیرا این حالات ناگهان بر دلشان میگذرد، و هنگامی که چیزی بر دلشان میگذرد که به ندرت تجربهای از آن داشتهاند، بیآرام میشوند و از ایشان آنچه میبینی ظاهر میگردد.و امّا به آنها که در معرفت قویاند چنین حالاتی دست نمیدهد.
(سؤال چهارم)گفتم:مقامی به از این در قرب برایم وصف کن. گفت:مقام قربی که بعد از آن مقامی، مگر زیاده بر آن، نیست فراموشی نصیب خود نزد خدا و فراموشی حاجت خود از خداست.در حقیقت قرب خدا بنده را از ذکر خدا منقطع میکند:بنده با خداست بیآنکه خدا را در یاد خود بیابد، زیرا فهم راهی برای دخول در میان خدا و او نمییابد.مواجهه با خدای عزّ و جلّ او را از این آگاهی که خدا را یافته است منقطع میکند:پس بنده زایل میشود و خدای عزّو جلّ میماند!این حالات هر چند متوجّه به من صفاء الاتصال و أکل الطعام الکثیر بلا شهوة من شدة الوهان و الحکمة البالغة.
و اکثر الا قویاء من العارفین هم عند حقائق القرب یصیحون و یدهشون لما یتوحشون انه الیهم ناظر بألوان شتی حتی یسبل علیهم ستره و یظلهم فی کنفه و یدخلهم فی وراء تلک الحجب المنورة بنوره فیجلسهم علی مقعد صدق کما یشاء فیرجعون من هناک بالکرامات السنیه لا یدرون ما وردوا علیه لا نهم مدهوشون فی ذلک المقام، فاذا افاقوا من دهشتهم تحیروا بما وردوا علیه فیما اذن و ما یخفون اکثر.
و اعلم ان اکثر بکاء 1 المریدین و اضطرابهم و صیاحهم و حرکاتهم إنما هو أسف علی المقامات اذا سمعوا بما هاج مرادهم و هاجت رغبتهم، و کذلک من رأیت من العلماء با للّه یدعی المعرفة و القوة فی القرب ثم(59 و)رأیته کثیر الشهیق و العبث و الطرب فانما ذلک من مطالعات القرب لانه رأی من لم یره و سمع من کلام اللّه تعالی ما لیس هو غذاءه فیغلبه ذلک لان ذلک انما هو معه خطرات، فاذا ورد علیه ما لیس له به عهد الاّ فی الاوقات از عجه ذلک و ظهر منه ما تراه.و اما الاقویاء فی المعرفة فلا یکون لهم تلک الحال.
قلت:صف لی مقاما فی القرب احسن من هذا. قال:مقام القرب الذی لا بعده مقام الاّ الزیادة منه؛نسیان حظه من اللّه و نسیان حاجته الی اللّه؛اقتطعه قرب اللّه عن ذکر اللّه، فهو مع اللّه بلا وجود ذکره فلم یجد الفهم مدخلا فیهما بین اللّه و بینه فاستلبه الهجوم علی اللّه عز و جل عن وجود اللّه فسقط العبد و بقی اللّه عز و جل؛فالحالات منه باینة و عنه واقفة، غیر انها الیه ناظرة و أحکام ملیکه فیه -اذا اذن له-جاریة. قلت:ما مقام هذا العبد فی هذا الموطن؟ قال:معلق بأنیاطه بعری التوحید. قلت:زدنی من هذه العین الصافیة الغزیره المعدومة عند الخلق قبل ان افقدها. قال:نعم..و یحک...ثم یصیرون(59 ظ)الی نسیان العلم الذی تکنه الصدور و تحویه العقول و تجنّه الفهوم.
اعلم ان اهل القرب علی الحقیقة نزول بعرصة التعظیم فذلک الذی استلبهم المحکوم (1)بکا خداست و به حکم او و به اذن او به بنده دست میدهد، خدا را از بنده و بنده را از خدا دور میکند. 8
(سؤال پنجم)گفتم:مقام این بنده در این موطن کدام است؟ گفت:الف)بنده با رگهای دلش از دست آویز توحید آویخته است. گفتم:مرا از این چشمه پاکیزه سر شار که نزد خلق وجود ندارد، پیش از آنکه را از دست بدهم، سیراب کن!
گفت:آری، ایشان سر انجام علم خود را فراموش میکنند، علمی که در سینهها مکنون است و محتوای علقها و نهان در فهمهاست.
ب)بدان که اهل قرب، در حقیقت، میهمانان حصین تعظیماند.آنچه ایشان را ربوده است همان است که از پیش در حقشا حکم شده است؛ایشان حاکمانی خیر خواهند که در اشیاء، بدون بودن، و از آنها، بدون جدا شدن، جدا شدند.
ج)فی الجمله، آنچچه برای تو گفتم سوای آن است که میخواستم بگویم؛من آن را نمیشناسم، نمیدانم چه میخواهم و چه میگویم؛نمیدانم کهام و کجاییام.ای که سخن مرا میشنوی، آیا میفهمی چه میگویم؟این بندهای است که نام خود را گم کرده است، پس دیگر نامی ندارد؛نادان است و دیگر علمی ندارد؛داناست و دیگر جهلی ندارد 9
د)سپس گفت:وه که چه مشتاقم تا کسی را بیابم که بداند من چه میگویم و با من در آنچه میگویم در آید! (سؤال ششم)گفتم:وجد ایشان را در این مقام برایم وصف کن!
گفت:آری، بیگمان کسی که مقرّب 10 است، در حقیقت، گویی متعلّق نظر خداست 11 ؛ پس مطلوب معلّق است، او را نه علمی است، نه فهمی، نه ارادهای، نه حسّی، و نه حرکتی.از همه آفریدگان شاد کامتر است، ولی حقایق وجد او در توحید حایلی میان او و شاد کامی میشود.با این همه، مقام او مقام طرب از نگاه دائم به خداست!
ب)و اگر از یکی از اینان بپرسند:«چه میخواهی؟»میگوید:«خدا»، و اگر از او بپرسند: «چه میگویی؟»میگوید:«خدا»؛اگر از او بپرسند:«چه میدانی؟»میگوید:«خدا»، و اگر حواسّ او ار قدرت سخن گفتن بود، میگفتتند:«خدا».زیرا اعضاء و مفاصل و جوارح او پر از نور خداست.جز خدا چیزی نمیشناسد، و علم او همه از خداست؛پس او از خداست، در دست خداست، برای خداست و با خداست؛حسب و نسب خود را گم کرده است.اگر از او بپرسند:«که ای تو؟»از شدّت غلبه قدرت خدا بر او، حتی نمیتواند بگوید:«من». 12
این است حقیقت وجد.و چون به غایت قرب برسد، حتی نمیتواند بگوید:«خدا». 13
علیهم و هم الحکام المسامحون الذین کانوا فی الاشیاء بلا کون و بانوا منها بلا بینونة.
و بعد کل ما ذکرته لک غیر ما اردته و لا اعرفه و لا ادری ما اریدو لا ما اقول و لا ادری من انا و لا من این انا فهل تعرف ایها المستمع ما اقول لک؟هو عبد قد ضاع اسمه فلا اسم له، و جهل فلا علم له، و علم فلا جهل له، ثم قال:و اشوقاة الی من عرف ما اقول و یدخل معی فیما اقول.
قلت:صف لی وجدهم فی هذا المقام. قال:نعم، المقرب علی الحقیقة کأنه منظور الیه فهو مطلوب معلق لا علم و لا فهم و لا ارادة و لا حس و لا حرکة و هو أنعم الخلق غیر ان حقائق الوجد له فی التوحید حائلة بینهم و بین النعیم فمقامهم الطرب بدوام النظر الیه.
فان قیل لاحدهم:ما تزید؟قال اللّه!و ان قیل لاحدهم 1 :ما علمک؟قال:اللّه!و لو تکلمت جوارحه لقلن:اللّه.فاعضاؤه(60 و)[و مفاصله] 2 و جوارحه ممتلئه من نور اللّه؛ لا یعرف الاّ اللّه، فعلمه کله من اللّه فهو من اللّه و با للّه و الی اللّه و مع اللّه؛ذهبت نسبته و ذهب حسبه.و لو قیل له:ما انت؟لم یکن له جواب من غلبة اقدار اللّه علیه ان یقول انا. فهذا حقیقة وجدهم، فاذا صار الی غایته فی القرب فلا یطیق ان یقول اللّه. قلت:ثم ماذا؟
قال:اعلم ا العلم با للّه لا غایة له کما انه لا غایة لمعرفة اللّه فالعلم با للّه مع النجباء یزداد ابدا لانهم مطلوبون ابدا و مطالبون أللزیادة لان اللّه جل ثناؤه ارادهم با لخصوصیة فهم طالبون للزیادة فی اخفی الخفیة بلا اشتغال بطلب؛فعلمهم با للّه یزداد بذلک فلذلک صار العلم با للّه أخفی و ادق من المعرفة با للّه فأداهم العلم با للّه الی معرفة المعرفة و ذلک او ا ذهاب علم المعرفة و الترجمة و ذهاب الشرح و الانقطاع عن الوصل فلو علم المریدون السائلون مالهم اذا خلوا به تقلّ الحرکات و یثقل الکلام علیهم فسبحان من بسطهم حتی یتکلموا أو ینطقوا با لعلم.
و بعد ذلک ذهاب المعرفة.فلو قیل له الآن:من(60 ظ)أنت؟و ما حالک؟و ما ترید؟لم یقدر ان یقول اللّه کما قال فی ذلک المقام:اللّه.
(1)فی الحاشیة«یقول:قال اللّه و ان قیل لاحدهم ما»
(2)فی الحاشیة
(سؤال هفتم)گفتم:دیگر چه؟ گفت:الف)بدان که علم به خدا را حدّی نیست، چنانکه برای معرفت به خدا حدّی نیست.برای«نجباء»علم به خدا دائم روی در فزونی دارد، زیرا دائم از ایشان«بیشتر» خواسته میشود(للّذین احسنوا الحسنی و زیادة، یونس، 26)و ایشان دائم«بیشتر» میخواهند، چه خدای جلّ ثناؤه ایشان را به انتخاب مخصوص ممیّز گردانیده است.در حقیقت، ایشان در نهانیترین نهانیهای خود در طلب«بیشتر»ند، در اندیشه چیزی دیگر. بدین سبب است که علمشان به خدا بیشتر میشود، و نیز به همین سبب است که علم به خدا نهانیتر و دقیقتر از معرفت به خداست 14 :در حقیقت، علم به خدا رهنمونشان به شناخت معرفت است؛آن گاه است که علم معرفت و شرح و تفسیر از میان میرود و هرگز پیوندی گسسته میشود.ای کاش مریدانی که چون در خلوت ایشان را میبینند و از ایشان سؤال میکنند، میدانستند که هر حرکتی و هر سخنی برای آنها چه بار سنگینی است!ولی خدای را سپاس که سبکبارشان میگرداند تا بتوانند سخن بگویند یا علم بر زبان آورند!
آن گاه معرفت نیز ناپدید میشود.و اگر در آن زمان از یکی از ایشان بپرسند:«تو کهای؟ چگونهای؟چه میخواهی؟»نمیتواند حتّی، آن گونه که در چنین مقامی میگفت، بگوید: «خدا».
ب)گفتم:نه، چنین نیست!او در حقیقت، از حقیقت به حقیقت و سپس از خدا به خدا رفته است.پس خدا جایی در او برای اینکه[بگوید]«خدا»نگذاشته است؛زیرا خدا جلّ ثناؤه «غالب علی امره»(یوسف، 21)است و به سبب همین غلبه امر او بر مقرّبان است که ایشان را یاری سخن گفتن نیست.برای همین است که در حدیث آمده است:«عقل عقلا به حیرت بدن حیرت میکشد» 15 با این همه، آنچه بر ایشان غلبه دارد حبّ تعظیم(خدا)ست که در آناند، نه حیرت تهی که با انقطاع دانش و آرامش پدید میآید.
ج)ابو سعید پس از نقل این حدیث گفت:چون عارف به حقیقت ایمان باز گردد میداند که از ان خداست 16 ، و حرکاتش از خداست، و خدا را، آن گاه که خدا بخواهد و بدان سبب که خدا میخواهد، یاد میکند، زیرا اعضاء و جوارح او همه از خداست.هیچ کاری بیاذن او نتواند کرد.
(سؤال هشتم)گفتم:پس بنده و زبانش از آن خداست؟ [گفت]: 17 علم در این باب آن است که او(خدا)، هنگامی که خواست، خود از خود یاد کرد، و هنگامی که خواست، خود به زبان خود خود را ستود، و خود از شایستگیهای خود در اعمال قدرت خود به بزرگی یاد کرد.من و تو کجا بودیم؟
قلت:هیهات!ورد من الحقیقة علی الحقیقة ثم ورد من اللّه علی اللّه فلم یکن فیه فضل من اللّه للّه.و اللّه جل ثناؤه غالب علی امره فمن غلبة امره علی المقربین انقطعوا.و هکذا بر وی فی الحدیث انه انتهی عقل العقلاء الی الحیرة، انما غلبه الود للتعظیم الذی هو فیه لا حیرة فقد من انقطاع العلم و السلم.
قال ابو سعید فی عقب هذا الحدیث:العارف اذا رجع الی حقیقة الایمان عرف انه للّه و ان حرکاته با للّه و انه ذکر اللّه حین اراد اللّه بما اراد اللّه اذ کانت جوارحه للّه فانه لا یطیق شیئا 1 الاّ باذن اللّه.
قلت:فالعبد و لسانه للّه. و العلم فی ذلک انه ذکر نفسه بنفسه حین اراد و سبّح بلسانه حین اراد و مجد نفسه بمحامده فی مجاری قدرتة.فاین انا و انت؟
و اعلم انه[لا] 2 یصفو للعارفین العیش علی الکمال و لا تقر اعینهم علی التمام لانهم غائبون بعد الحضرة و ان کانوا حضورا.
قلت:بین لی من ذلک شیئا قال(61 و):یکونون بلا همة و لا مراد و لا سبب و لا طلب و لا هرب و لا وجد و لا فقد.
قلت:لا بدان ننسبهم الی شیء. قال:احسنت اما انی ساذکر لک بعض ما تفهم من ذلک.اعلم انهم یرون ملکه تاما و ذکره لهم تاما بما من اراد من الامور؛نصیبهم منه تام و مالدیه تام قبل ان یکونوا و بعد ما کانوا و مراده منهم و لهم تامّ؛لا یزیدهم ذکرهم له قربة الیه و لا ینقصهم غفلتهم من الذی سبق لهم لدیه و انما هذه أسام معلقة علی الحق؛ذکر هم له و عبادتهم له.و لو خلق جل و عز کل الخلق صما و بکما و عمیا فلم یذکروه الی یوم یبعثون لما نقصهم ذلک ما سبق لهم لدیه لقلة حرکاتهم، و لو تحرکوا و اجتهدوا بکل الحیلة مازادهم ذلک شیئا.
الا انه تبارک و تعالی زین کل قوم من الاخلاق و الاعمال ما یشبه السابق لهم عنده لیکون عاجل بشراه لاولیائه با لکرامة التی خصهم بها عنده فی السابق و علامة لمن خالفه (1)شا
(2)فی الحاشبة
(3)شیا
و بدان که عارفان را زندگی آرام نیست و هرگز چیزی چمشمشان را روشن نمیکند، زیرا پس از حضور غایباند، و لو حاضر باشند. 18
(سؤال نهم)گفتم:این را برای من اندکی روشن کن! گفت:الف)ایشان را همّت و مراد و سبب و طلب و هرب و وجد و فقد 19 نیست. گفتم:ناگریز باید ایشان را به صفتی باز خواند! گفت:حق با توست!و اکنون تو را با بعضی از آنچه میتوانی در یابی آشنا خواهم کرد: بدان که ایشان میبینند که فرمانروایی او کامل است، و یاد کرد او از ایشان در اموری که اراده کرده است کامل است؛و نصیب ایشان از او و آنچه نزد اوست، پیش از آنکه باشند و پس از آنکه بودند، کامل است؛.و آنچه از ایشان و برای ایشان خواسته است کامل است؛نه یاد کرد ایشان از او چیزی بر قربشان به او میافزاید و نه غفلت ایشان از او چیزی از آنچه از پیش نزد او دارند میکاهد.همه اینها، یعنی یادی که ایشان از خدا میکنند و عبادتی که به در گاه او یه جای میآورند، بستگی به خدا داردواگر خدا همه جهانیان راصمّ بکم عمی(کر و لال و کور)آفریده بود به قسمی که نمیتوانستند به هیچ وجه او را تا روز رستاخیزشان به یاد آورند، آنچه قبلا برای آنها در نزد او مقرّر شده است، به سبب این ناتوانی، به هیچ وجه کاهش نمییافت؛و باز اگر همه گونه جنبش و کوشش به کار برند، این نیز چیزی بیشتر نصیبشان نخواهد کرد.
ج)خدا همه مردم را به اخلاق و اعمالی آراسته است که مطابق است با آنچه از پیش نزد خود برای آنها مقرّر داشته است، تا این برای اولیائش بشارت بیدرنگ کرامتی باشد که از پیش در نزد خود ایشان را بدان مخصوص گردانیده است، و نشانهای برای کسی باشد که با او خلاف میورزد و پای از طاعت او بیرون مینهد.از این رو، اولیاء خدا بر شکر خود از آنچه خدا ایشان را از آن معاف داشته است میافزایند و او را، به سبب چیزهای بسیاری که به آنها ارزانی داشته است، بیشتر دوست دارند، بیشتر میخواهند و بیشتر میجویند، چه میدانند که شکر و محبّت و رغبت و طلب را خدای عز و جل خود از راه کرم و تفضل و رحمت و احسان به ایشان عطا فرموده است، زیرا بزرگوارترین بزرگواران و بخشندهترین بخشندگان و سر چشمه جود و کرم و فضل و احسان است.از جود و کرم و لطف اوست که اولیاء خود را بیدرنگ از کرامت خود و نعمت طاعت خود و لذّت محبّت خود بر خورداد میگرداند.
عارفی که از این کرامت، و ذخیرهای که از پیش در خدا داشته است آگاه میشود چشمانش روشنی میگیرد و سرورش و نیز مراقبتش، آشکار و نهان، پایدار میماند، زیرا قدر عظیم احسانی را که به او ارزانی داشته شده است میشناسد.
و زاغ عن امره فیزداد اولیاؤه شکرا لما عافاهم و له محبة و الیه رغبة و علیه اقبالا لما اولادهم، و علموا(61 ظ)ان ما بهم من السکون و المحبة و الرغبة الاقبال کله منه عز و جل کرما و تفضلا و رحمة و نعمة و کرمه و احسانه و أیادیه لانه اکرام الاکرمین واجود الاجودین و هو معدن الجود و الکرم و الفضل و الاحسان.ثم انه بجوده و کرمه و لطفه یحب ان یذیق اولیاءه فی العاجل کرامته و ینعّمهم بطاعته و یلذذهم بمحبته جودا و برا.
فمن اطلع من العارفین علی هذه الکرامة والذخیرة التی کانت لهم عنده سابقة قرت عینه و دام سروره و دام فی سره خفی حذره 1 لعظیم قدر معرفته بالمنة علیه. فهذا بعض علم الیقین و هو اول علم الموحدین من اهل الخالصة و لا یسکن فیه الا من اسکنه اللّه.و قبل ذلک امور کثیرة و مقامات کثیرة و ان هذا العلم یسلب کثیرا من علمه و کثیرا من وجده و من عباداته معنی یختلف علیه احواله فینکر نفسه.
و ان هذا العلم هو الصفاء 2 لان کثیرا من العارفین یحبون اللّه لانفسهم و یذکرونه بانفسهم و یریدونه لانفسهم(62 و)
(1)هکذا فی الاصل و لعلها جذلة
(2)الصفا
(نتیجه) این است بخشی از علم یقین، و آن نخستین علم موحّدان، از میان پاکان، است، علمی که در آن تنها کسی ساکن تواند بود که خدا او را در ان ساکن کرده باشدوولی پیش از این چیزهای بیشمار هست و مقامات بسیار.
و امّا این علم بسیاری از علم 20 و وجد و عبادات او را از میگیرد، چنانکه حالاتش را دگرگون میکند تا آنجا که منکر خویشتن میشود. 21 و این علم صفاست، زیرا بسیاری از عارفان خدا را برای خود دوست دارند، با خود ذکر او میکنند، و او را برای خود میخواهند.
یاد داشتها
(1).مقصود هم کافران است و هم مسلمانی که به امور دین بیاعتنایند.
(2).گروه دوّم گروه مسلمانان پرهیزگاری است که از سطح دین ظاهری فراتر نمیروند و محدود به امر و نهیاند، و پاداشهای خدا، یعنی بهشت جسمانی، را طلب میکنند، نه خدا را.
(3).خرّاز خواصّ، یعنی صوفیانی را که از دین ظاهری فراتر رفته و زندگی روحانی شخصی را تجربه کردهاند، در این گروه سوم جای میدهدوولی آنها در میانه راه متوقّف ماندهاند، و اجاره دادهاند که مواهب روحانی، بعنی مقامات و احوالی که کسب کردهاند، آنها را از یاد خدا منصرف کند.
(4).الهجوم علی عظمته، تعبیری بسیار قوی که نفّری غالبا آن را به کار میبرد.نگاه کنید به مواقف، ص 41، 48، 69، 100، 130وجز اینها.
(5).باید خواند:اراه، نه اراد، چنانکه سامرّائی خوانده است.مقایسه با سلمی، حقائق، در تفسیر انعام، 75.
(6).این گروه چهارم انبیاء و اولیاء است.
(7).تعبیر عالم با للّه ظاهرا در مقابل«عارف»است، بنابر این مقصود از آن متکّلمان در برابر عارفان است.
(8).مقصود خرّاز در این بند این است که خدا دیگر پاداش دهنده یا کسی که انسان به او نیاز دارد نیست؛دیگر در ذکر نمیتوان او را یافت، زیرا قرب چنان است که فاصلهای را که برای«ذکر»نسبت به«مذکور»لازم است از بین میبرد.دیدار خدا در ورای احوال دست میدهد؛احوال واسطههایی است که در سطحی معیّن خدا را از انسان جدا و دور میکند:بنابر این، بنده پس از نیل به این احوال باید از آنها فراتر رود.
(9).انسان با گم کردن خود خود را در ماوراء مقولاتی مییابد که معمولا متضادّ با یکدیگرند:ه داناست و هم نادان.
(10).«مقرب»اشاره است به آیات قرآنی«اولئک المقرّبون»و«فاما ان کان من المقرّبین»(واقعه، 11، 88).خرّاز در متنی منقول از حلیة الاولیاء ج دهم، ص 248، راه عرفانی را وصف میکند و«مقرّبون»را در منتهای آن جای میدهد.
(11).به معنایی که در آغاز پاسخ به پرسش اوّل تصریح شده است.
(12).قبلا(نگاه کنید به معارف، دوره هشتم، شماره 1، ص 85 و 86، مقاله«سیری در رسالههای ابو سعید خراز»)روایت ملخّصی از این متن اصلی، یعنی روایتی که عطّار از روی کتاب السّرّ خرّاز نقل کرده است به دست دادیم.روایتی مبسوطتر و نزدیکتر از آن به متن اصلی چنین است:«اهل توحید در اتّحاد با او مخلّد میمانند.ایشان در قرب (12).ققرباند.نه حس دارند، نه حرکت، نه فهم هیچ موجودی، نه شوق به هیچ خوشبختیی.با این همه، خوشبختترین مخلوقاتاند، ولی حقایق وجد در توحید میان آنها و خوشبختی حایل میشود.چون هر حقیقتی را تجربه کردهاند، مقام کسی است که نظرش دایم به خداست، روحشان مسخّر معرفتهایی است که به قلبشان میریزد، چنانکه گویی او را میبینند.اگر از یکی از ایشان بپرسند:«چه میخواهی؟»میگوید:«خدا!»-«چه میگویی»میگوید:«خدا!»-«چه میدانی؟»میگوید:«خدا!»، زیرا اعضاء و جوارح او سر شار از خداست.جز خدا چیزی نمیشناسد، هر چه در اوست علّتش خداست؛او را از خداست، در دست و روی به خدا دارد علاقهای نه به خود دارد.و نه به هیچ کس دیگر»(اقوال الائمة الصوفیة، برگ 32 ب).
(13).پدیده تجربی سلبی که استفاده سخن را از عارف میگیرد.
(14).صوفیان در باب مسئله دانستن این معنی که کدام یک از این دو، علم یا معرفت، برتر است اختلاف دارند(نگاه کنید به:مصائب، ص 545 و بعد).خرّاز جانب برتری علم را میگیرد، ولی علم را به معنایی متفاوت با معنایی که متکلّمان به کار میبرند میگیرد.آن را«معرفه المعرفة»تعریف میکند؛معرفت برای او متعلّق علم است.
(15).نتوانستیم این حدیث را در فهرست احادیث بیابیم.باید گفت که این عبارت را به صورتی اندکی متفاوت در حقائق سلمی میتوان یافت، ولی در آنجا سخن از حدیث نیست:«فیصیرون فی القرب الی غایة لا یقدر احدهم ان یقول اللّه لانّه ورد من الحقیقة علی اللّه من اللّه علی اللّه فلا یکون فیه من اللّه و انتها عقل العقلاء الی الحیرة و لا حیرة:پس در قرب به غایتی میرسند که هیچ یک از ایشان نمیتواند دیگر بگوید:«خدا»، زیرا از حقیقت به خدا و از خدا به خدا رسیده است.خدا برای او جایی نمیگذارد که بتواند بگوید«خدا».در اینجا عقل عقلا به حیرت میانجامد، و چه حیرتی!»(مقدّمه حقائق التفسیر، متن مأخوذ از کتاب درجات المریدین، ترجمه فارسی بر اساس ترجمه پل نویا).
(16).زبان تجربه از بوته امتحان رجوع به محتوای جزمی ایمان که عارف را در معنی تجربه درونی خود مطمئن میسازد، موفق بیرون میآید:اتّحاد عرفانی با خدا به این معنی نیست که عارف«خداست»، بلکه به این معنی است که او به همگی«از خداست».این رجوع به احکام ظاهری ایمان، مخصوصا در تجربه شطح، ضروری است، یعنی در تجربهای که«من»الهی جانشین«من»انسانی میشود و صوفی به عنوان«شاهد»مطلق خدا و به صورت اوّل شخص مفرد، چنانکه گویی خداست، سخن میگوید.قشیری در متن مهمّی، موقعیت صوفی را در چنین تجربهای با ظرافت تمام تحلیل کرده است.مینویسد:«برای آنها که به نهایت رسیدهاند(«اهل نهایت») مسئلهای پیش میآید و آن این است که گاهی در سرّ ایشان خطایی وارد میشود که شک ندارند که از سوی حق است:خدا با سرّ ایشان به لطف و مناجات سخن میگوید، و سرّ جواب میدهد، و بنده جواب سرّ و خطاب حقّ را میشنود.گاه بنده در حال«هیبت»است.سرّ او خاموش است.امّا گاهی نیز کلامی میشنود که هم خطاب است و هم جواب، بیآنکه بنده در آن دخالتی داشته باشد.بنده با معرفت خود-چنانکه گویی در خواب است-میداند که خدا نیست، ولی شک هم ندارد که کلام از سوی خداست.پس اگر این معرفت لطیف از بنده ربوده شود و بنده قؤه تمییز خود را از دست بدهد، آن گاه جمع جمع است و به سبب آن است که کسی«انا االحقّ»میگوید و ابو یزید (بسطامی)«سبحانی»میگوید.در حقیقت حقّ است که این را میگوید؛اشخاص«محق»شدهاند(کتاب ترتیب السلوک، تصحیح و ترجمه المانی از فریتس مایر reieM ztirF در sneirO ، 1963، ص 28-1-همچنین نگاه کنید به: noisnecsA fo emehT ehT قاسم السّمرّایی، ص 162).
(17).در متن ندارد؛احتمال میرود که آغاز پاسخ هم ساقط شده باشد.
(18).از جهت عرفانی غایباند، و با جسم خود حاضرند.
(19).«وجد»یافتن خدا و«فقد»بیرون امدن از«وجد»است.
(20).علم عرفانی صوفی را از علم شرعی تهی میکند.
(21).متن چندان روشن نیست، احتمال میرود که تحریف شده باشد.