آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

زندگی و سیره­ی عملی رسول اعظم اسلام(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) آن بزرگوار سرشار از نکاتی است که برای هر دوره و زمان نو و آموزنده است. حاصل پژوهش و تحقیق در زوایای مختلف زندگی حضرت بیان­گر آن است که خط مشی­ها وسیاست­های اصولی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حوزه­های مختلف علمی، معرفتی، سیاسی، اجتماعی، دفاعی و... شیوه­های صحیح زندگی بشر است و در همه­ی دوران پاسخ گوی جامع ضرورت­ها نیز می­باشد.

غزوات پیامبر گرامی اسلام از حساس­ترین و پربارترین دستاوردهای جامع و سرنوشت­ساز برای اسلام و مسلمین است. این صحنه­ها نه تنها شیوه­ی درست برخورد و مقابله و دفاع در برابر دشمن را آموزش می­دهد، بلکه مطالعه در حرکات، گفتار، فرامین و تدابیر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سرشار از نکته­های بدیع است که با بهره­گیری از آن بسیاری از مشکلات انسان­ها حل خواهد شد.

یکی از این حوادث پر ماجرا و آموزنده جنگ احزاب است که در آن همه­ی شرک و همه­ی کفر و همه­ی نفاق در برابر اسلام صف کشی کرد و قدرت به رخ کشید، امّا نتوانست به اهداف استراتژیک خود برسد و اسلام این پیروزی را مرهون اندیشه و عمل رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است.

آیات هفده­گانه­ی 9 تا 26 سوره­ی احزاب یکی از پرماجرا ترین حوادث را رقم می­زند. آری موضوع اصلی­ترین صحنه­ی تهاجم سپاه متحد شرک و کفر و کارشکنی­های منافقان، یهودیان و قبایل مختلف قریش و بت پرستان است؛ آنان که دست به دست هم داده بودند، تا اسلام و مسلمین را نابود کنند، امّا امدادهای غیبی و تدابیر اصولی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و شجاعت­های حضرت علی(علیه السلام) در جنگ خندق، موجب شکست مفتضحانه­ی دشمنان شد؛ آنچنان که پس از جنگ، همه­ی یهودیان عنود، به فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در سرزمین حجاز، قلع و قمع شدند. و این حادثه؛ بزرگ­ترین و سخت­ترین امتحان و آزمون برای مسلمانان شد. همچنان­که قرآن کریم می­فرماید:

هُنالِکَ ابْتُلیَ المؤمِنونَ وَزُلزِلُوا زِلزالاً شدید([1])؛ آن­جا [بود که] مؤمنان در آزمایش قرار گرفتند و سخت تکان خوردند.

سرانجام مسلمانان با پیروزی چشم­گیر در این امتحان، رو سفید شدند؛ و لکه­ی ذلّت و روسیاهی را تا ابد برای مشرکان و منافقان کارشکن باقی گذاشتند.

آیات قبل، پیروزی مسلمانان و امدادهای غیبی را چنین یاد می­فرماید:

یا أیّهَا الّذین ءامَنوا اذْکرُوا نِعمةَ اللهِ عَلَیکم إذجاﺀ َتکُمْ جُنودٌ فَأرسلْنَا عَلیهِم رِیحاً وَجُنوداً لّم تَروْهَا وَکَانَ اللهُ بِمَا تَعملُونَ بصیراً إذجآءُوکُم مّن فوقِکُم ومِن أسْفلَ مِنکُم وإذ زاغتِ الأبصارُ وَبلغتِ الْقلُوبُ الْحناجِرَ وتظُنُّونَ باللهِ الظُّنُون([2])؛ ای کسانی که ایمان آورده­اید، نعمت خدا را بر خود به یاد آرید، آن­گاه که لشکرهایی به سوی شما [در] آمدند، پس بر سر آنان تندبادی و لشکرهایی که آن­ها را نمی­دیدید، فرستادیم،([3]) و خدا به آن چه می­کنید، همواره بیناست هنگامی که از بالای [سر] شما و از زیر [پای] شما آمدند، و آن­گاه که چشم­ها خیره شد و جان­ها به گلوگاه­ها رسید و به خدا گمان­هایی [نابجا] می­بردید.

گستردگی جنگ احزاب را باید از زبان مبارک رسول اعظم اسلام(صلی الله علیه و آله) شنید که فرمود: بَرزالایمان کلّهُ إلی الشّرک کلّه([4])؛ تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت. و در این جنگ، ستاره­ی اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پایه­های قدرت آن­ها در هم شکست و از همین رو در حدیثی می­خوانیم که پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از پایان جنگ احزاب فرمود: الان نغزوهم ولایغزوننا([5])؛ اکنون دیگر ما با آن­ها می­جنگیم و آن­ها قدرت جنگ نخواهند داشت.

برنامه ریزی و تعیین استراتژی

بزرگ­ترین حادثه­ی سال پنجم هجرت، ماجرای جنگ خندق بود. نفرات دشمن بیش از ده هزار نفر با تجهیزات بسیار، ولی نفرات مسلمانان سه هزار نفر با تجهیزات اندک بود. حفر خندق با طول و عرض و عمق بسیار، برای مسلمانان طاقت فرسا بود، ولی همچنان مسلمانان با کمال سربلندی پیروز شدند. در این ماجرا، حوادث گوناگونی رخ داد که مهم­ترین آن­ها، قهرمانی­های بی نظیر حضرت علی(علیه السلام)، ماجرای امداد غیبی و برپا شدن طوفان شدید، و قلع و قمع یهودیان کارشکن و عهدشکن بود.

گزارش مأموران اطلاعاتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان می­داد که بیش از ده هزار نفر از قبیله­های مختلف و به منظور براندازی اسلام و مسلمین اجتماع نموده و از مکه به سوی مدینه حرکت کردند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بی­درنگ با سران اسلام به مشورت پرداخت؛ سلمان پیشنهاد حفر خندق سنگری عظیم در سراسر راه­های ورودی مدینه را نمود، و این پیشنهاد پذیرفته شد. براساس فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مسلمانان گروه گروه به حفر زمین مشغول شده و چون کار به تعداد جمعیت تقسیم شده بود، افراد در تسریع انجام و پایان کار با یکدیگر رقابت می­کردند و این صحنه­ی انگیزشی اتمام پروژه را از آنچه پیش­بینی شده بود، جلوتر انداخت.

امکانات و مشخصات اجرای پروژه:

تعداد کارگر: سه هزار نفر، طول خندق: حداقل پنج و حداکثر شش کیلومتر، عرض آن: به وسعت مقداری که یک چابک سوار با اسب نتواند از آن عبور کند. و عمق آن نیز به اندازه­ای که پیاده نظام دشمن نتواند از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج شود.

در کتاب­های تاریخی و تفسیری آمده است: هنگام کندن بخشی از خندق، مسلمانان به سنگ بزرگی برخوردند که هیچ کلنگی در آن اثر نمی­کرد، خبر به پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید. حضرت شخصاً وارد خندق شد و در کنار سنگ قرار گرفت و با کلنگ نخستین ضربه­ی محکم را بر سنگ فرود آورد، قسمتی از آن متلاشی شد و برقی از آن جهید، پیامبر(صلی الله علیه و آله) تکبیر پیروزی گفت؛ مسلمانان نیز همگی تکبیر گفتند. بار دوم ضربه­ی شدید دیگری بر سنگ فرو کوفت؛ قسمت دیگری در هم شکست و این بار نیز برق از آن جستن نمود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) تکبیر گفت و مسلمانان نیز صدا به تکبیر بلند کردند و سرانجام با سومین ضربه و جهش برق باقیمانده­ی سنگ متلاشی شد و باز در پی تکبیر حضرت، مسلمانان تکبیر گفتند. سلمان از این ماجرا سؤال کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: در میان برق اول سرزمین حیره و قصرهای پادشاهان ایران را دیدم و جبرئیل به من خبر داد که امّت من بر آن­ها پیروز می­شود! در برق دوم قصرهای سرخ فام شام و روم نمایان گشت، جبرئیل به من بشارت داد که بر آن­ها نیز پیروز می­شود! و برق سوم قصرهای صنعا و یمن را دیدم و جبرئیل باز به من خبر داد که امتم بر آن­ها پیروز خواهد شد. بشارت باد بر شما ای مسلمانان!

منافقان نگاهی به یکدیگر کردند و گفتند: چه سخنان عجیبی؟ او خبر از فتح در آینده می­دهد، در حالی که هم اکنون در چنگال یک مشت عرب گرفتار است.([6]) آیه­ی شریفه­ی: وإذیقول الْمُنافقون والّذین فی قلوبِهم مَّرضٌ مّاوَعَدنا اللهُ و رسُولهُ إلاّ غرور([7])؛ و هنگامی که منافقان و کسانی که در دل­هایشان بیماری است می­گفتند: خدا و فرستاده­اش جز فریب به ما وعده­ای ندادند.، نشان از سم پاشی منافقین در بین مسلمانان دارد.

آن­گاه که لشکر عظیم دشمن از راه رسید، خندق را در برابر خود دید، برق شمشیرهای آنان از پشت خندق، چشم خورشید را نیزه خیره می­کرد. روزها از پی هم می­آمد و اینک مدت یک ماه بود که دشمن پشت خندق زمین­گیر شده بود و راهی به مدینه نداشت.

مدینه در محاصره­ی دشمنان مانده و راه­های ارتباطی شهر قطع است. قحطی و کمبود مواد غذایی، چهره نشان می­دهد. و عده­ای به گمان­های ناپسند درباره­ی خدا مشغولند، امّا مؤمنین راستین می­دانند که این حادثه، آزمایش و امتحان خداست، از این رو بر لغزش­ها خوفناکند و بیم آن دارند که در تحمّل خطر ناتوان شوند. برخی از مسلمانان خطاب به دیگران گفتند: ای اهل یثرب [مردم مدینه] این­جا جای توقف شما نیست. به خانه­های خود بازگردید؛ و دسته­ای دیگر تصمیم به فرار گرفتند و به ایجاد ضعف در میان مسلمانان پرداختند، و از روی نفاق و دروغ نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمده و از روی خدعه و نیرنگ گفتند: خانه­های ما در معرض تجاوز است؛ ولی خانه­های آنان هیچ خطری نداشت، بلکه به فکر فرار بودند. چنان­که قرآن می­فرماید: وإذْ قالَت طّآئِفةٌ مّنهُم یأهل یَثربَ لامُقام لَکُم فارْجِعوا وَ یسْتئذِنُ فریقٌ مّنهم النّبیَّ یَقولونَ إنّ بُیوتَنا عَوْرةٌ وَما هِی بِعورةٍ إن یُریدونَ إلاّ فرار([8])؛ و چون گروهی از آنان گفتند: "ای مردم مدینه، دیگر شما را جای درنگ نیست، برگردید." و گروهی از آنان از پیامبر اجازه می­خواستند و می­گفتند: "خانه­های ما بی حفاظ است" و[لی خانه­هایشان] بی حفاظ نبود، [آنان] جز گریز [از جهاد] چیزی نمی­خواستند.

در این واقعه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در سه جبهه درگیر بود: با دشمنان از پیش رو، و با جنگجویانی از پشت سر و مخالفت برخی از سربازان خود. همچنان که خدای متعال حال آنان را این گونه بیان می­فرماید: وَلوْ دُخِلَت عَلیهم مّن أقطارِها ثُمّ سُئِلُوا الْفِتنةَ لأتوهَا وَمَاتلبّثوا بِهآ إلاّ یَسیر([9])؛ و اگر از اطراف [مدینه] مورد هجوم واقع می­شدند و آن­گاه آنان را به ارتداد می­خواندند، قطعاً آن را می­پذیرفتند و جز اندکی در این [کار] درنگ نمی­کردند. و نیز می­فرماید: وَلقد کَانُوا عاهَدُوا اللهَ مِن قبلُ لاَیُوَلُّونَ الأدبارَ وَکانَ عهْدُاللهِ مَسئُول([10])؛ با آن­که قبلاً با خدا سخت پیمان بسته بودند که پشت [به دشمن] نکنند، و پیمان خدا همواره بازخواست دارد.

برخی تفاسیر عهد و پیمان را در این­جا، تعهد طایفه­ی بنی حارثه در روز جنگ احد با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) می­دانند. آری آنان تصمیم به مراجعت از میدان گرفتند و بعد پشیمان شدند؛ و عهد بستند که دیگر هرگز در این امور نروند، امّا همان­ها در میدان احزاب باز به فکر پیمان شکنی افتادند.([11]) بعضی نیز آن را اشاره به عهدی می­دانند که در جنگ بدر و یا در عقبه قبل از هجرت پیامبر با آن حضرت بسته شد.([12])

خدای تعالی به پیامبرش فرمود: قُل یَنفعَکُم الْفِرارُ إن فَررْتُم مِّن الموتِ أوِالْقتْلِ وَإذاً لاّتُمتّعُونَ إلاّ قلیل([13])؛ بگو: "اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید، هرگز این گریز برای شما سود نمی­بخشد، و در آن صورت جز اندکی برخوردار نخواهید شد.

قُل مَن ذالّذی یَعْصِمُکُم مّن اللهِ إنْ أرادَ بِکُم سُوءاً أوْ أرادَبِکُم رحْمَةً ولاَیَجدُونَ لَهُم مّن دونِ اللهِ وَلیّاً ولا نصیر([14])؛ بگو: "چه کسی می­تواند در برابر خدا از شما حمایت کند اگر او بخواهد برای شما بد بیاورد یا بخواهد شما رحمت کند؟ و غیر از خدا برای خود یار و یاوری نخواهند یافت".

جنگ خندق و سه رخداد بزرگ آن

1. جنگ خندق و قهرمانی­های بی­نظیر علی(علیه السلام)؛

سرانجام پس از یک ماه که نیروی نظامی جبهه متحد شرک و کفر و نفاق پشت خندق، زمین گیر شده بودند، پنج نفر از قهرمانانشان از نقطه­ی باریکی عبور کردند و در بین خندق و کوه سَلْع مرکز سپاه اسلام به میدان تاختند و مبارز طلبیدند؛ اسامی این افراد عبارت است از: 1. عمروبن عبدود 2. عکرمة بن ابی جهل 3. هُبیره بن وهب 4. نوفل بن عبدالله 5 . ضراربن خطّاب.

عمربن عبدود، قهرمان بی بدیل عرب بود که او را با هزار مرد جنگی می­سنجیدند، او با نعره­های پیاپی مبارز می­طلبید و می­گفت: وَلقَد بُحِحت مِن النّداﺀ بِجمْعِکُم هَل من مُبارز...؛ صدایم از فریاد کشیدن گرفت و خسته شدم، آیا کسی هست که به نبرد با من به میدان آید؟.

سکوت موحشی همه­ی صداها را در خود فرو برده بود؛ و تنها علی(علیه السلام) با شنیدن صداهای پیاپی عمرو به پیامبر التماس می­کرد و اجازه­ی رفتن به میدان را می­طلبید.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) اجازه داد، و عمّامه­ی خود را بر سر او بست و شمشیرش را به دست او داد و به هنگام بدرقه، در حقّ علی(علیه السلام) چنین دعا کرد: خدایا! در جنگ بدر، "عبیدهبن حارث" پسرعمویم را از من گرفتی، و در جنگ احد، حمزه عمویم را، اینک این علی­بن ابی­طالب برادر من است. پروردگارا مرا تنها نگذار. سپس فرمود: تمام ایمان در برابر تمام کفر قرار گرفت.

حضرت علی(علیه السلام) شتابان به میدان رفت؛ وقتی در برابر عمرو قرار گرفت، بین آن­ها چنین گفت و گو شد:

ـ علی(علیه السلام): ای عمرو! تو در عصر جاهلیت می­گفتی سوگند به لات و عزّی، هر کس مرا به یکی از سه چیز بخواند همه­ی سه تقاضای او، یا یکی از آن­ها را می­پذیرم.

ـ عمرو: آری چنین است.

ـ علی(علیه السلام): من از تو تقاضایی دارم و آن گواهی دادن به یکتایی خدا و رسالت محمد(صلی الله علیه و آله) است.

ـ عمرو: از این تقاضا بگذر.

ـ علی(علیه السلام): بیا و از راهی که آمده­ای بازگرد.

ـ عمرو: نه، این کار ننگ است و نُقل مجالس زنان قریش خواهد شد، هرگز این ننگ را به زبان زنان نمی­افکنم.

ـ علی(علیه السلام): تقاضای دیگری دارم و آن این­که از اسب پیاده شوی و با من بجنگی.

عمرو، خندید و گفت: گمان نمی­کردم مردی از عرب، چنین پیشنهاد کند، من دوست ندارم مرد بزرگواری چون تو را بکشم.

ـ علی(علیه السلام): ولی من دوست دارم تو را بکشم، اگر می­خواهی پیاده شو!

عمرو، از این سخن برآشفت، پیاده شد و بر صورت اسبش ضربه­ای زد، اسب از آن­جا رفت، و درگیری میان آن­ها آغاز شد.

جابربن عبدالله انصاری می­گوید: ناگاه صدای تکبیر علی را شنیدم، فهمیدم که علی، عمرو را کشته است.

یاران عمرو با اسب، خود را به خندق افکندند، از سوی دیگر مسلمانان با شنیدن صدای تکبیر علی(علیه السلام) ، کنار خندق آمدند، نوفل با اسبش در میان خندق افتاد و نمی­توانست بیرون بیاید، او را سنگباران کردند؛ نوفل گفت: چنین نکنید، بلکه مردی از شما بیاید و با من بجنگد.، در این هنگام علی(علیه السلام) به نوفل حمله کرد و او را نیز کشت؛ سپس به قهرمان سوم دشمن هُبیره حمله کرد، او نیز بر خاک هلاکت افتاد و دو قهرمان دیگر عکرمه و ضرار گریختند.

هلاکت قهرمان­های جبهه­ی متحد دشمن به دست علی(علیه السلام) از یک سو، و طوفان و شدّت سرما و کمبود علوفه از سوی دیگر، موجب شد که سپاه ده هزار نفری دشمن با کمال خواری، جبهه را ترک کند و به سوی مکّه عقب بنشیند.([15])

وَردَّ اللهُ الّذینَ کفروا بِغَیْظِهِم لَمْ یَنَالوُا خیراً وکفَی اللهُ المؤمِنینَ القِتالَ وکانَ اللهُ قویّاً عزیز([16]) ؛ و خداوند آنان را که کفر ورزیده­اند، بی­آن­که به مالی رسیده باشند، به غیظ ‍‍‍]و حسرت] برگرداند و خدا [زحمت] جنگ را از مؤمنان برداشت و خدا همواره نیرومند شکست ناپذیر است.

اوج ارزش ضربت علی(علیه السلام)

هنگامی که حضرت علی(علیه السلام) با پیروزی به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد، حضرت فرمود: ضربَةُ علیّ یَومَ الخندقِ أفضلُ مِن عِبادةِ الثَقلین([17])؛ ارزش ضربتی که علی(علیه السلام) در جنگ خندق بر دشمن فرود آورد، از ارزش عبادت جن و انس برتر است.

و در عبارت دیگر آمده که فرمود: لو وُزن الیومُ بِعملِ جمیع أمّة محمّدٍ، لَرُجّح عملُکَ علی عَملهم...؛ اگر امروز ارزش عمل تو با ارزش عمل همه­ی امت من سنجیده شود، ارزش عمل تو بر ارزش عمل همه­ی امّت، برتری می­یابد.

سپس افزود با کشته شدن "عمروبن عبدود" همه­ی خانه­های مشرکان، ذلّت و خواری گرفت، و به همه­ی خانه­های مسلمانان، عزّت و شکوه، وارد گردید.([18])

اگر علی(علیه السلام) قهرمانان پیشتاز دشمن را نمی­کشت، عبور سپاه دشمن از خط دفاعی خندق، قطعی بود؛ و در این صورت نه تاک می­ماند و نه تاک نشان. بر اساس محاسبات نظامی و ارزیابی دقیق، پیامبر(صلی الله علیه و آله) ارزش ضرب علی(علیه السلام) را برتر از ارزش اعمال جن و انس می­دانست.

2. طوفان ویرانگر، یا امداد غیبی خداوند

جبهه­ی متحد احزاب گوناگون دشمنان، مدینه را در محاصره­ی تنگاتنگ خود قرار دادند، و این محاصره حدود یک ماه طول کشید. مسلمانان آنچنان در فشار سخت کمبود مواد غذایی قرار گرفتند که بنابر روایات، پیامبر(صلی الله علیه و آله) سه روز گرسنه ماند، و حضرت زهرا(علیها السلام) اندکی نان خشک برای آن حضرت برد.([19])

مردم مدینه بی­تاب، افسرده و غمگین شده بودند. پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) در مسجد مشغول نماز بود، و از خدای متعال می­خواست تا با امدادهای غیبی خود، موجب رفع و دفع فشارها و رنج­ها گردد.

در این حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خطاب به جمعیت مسلمان فرمود: آیا در میان شما کسی هست که به درون دشمن نفوذ کند و برای ما از آن­ها خبر بیاورد تا در بهشت رفیق و همدم من گردد؟.

هیچ کس جواب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را نداد؛ زیرا چنین مأموریتی بسیار سخت و دشوار بود. در این بحران، پیامبر(صلی الله علیه و آله)، حذیفةبن یمان را که شخصی زیرک و زبردست و منافق شناس بود، طلبید و به وی فرمود: برخیز و مخفیانه به سوی دشمن برو، و در میان آنان نفوذ کن و چگونگی وضع آن­ها را به ما گزارش بده، به شرط این­که جز این، هیچ کاری انجام ندهی تا برگردی.

حذیفه اطاعت کرد و از مدینه و حصار شهر و خندق خارج شد و در میان لشکر قریش نفوذ کرد. باد و طوفان شدید به همراه سرمای طاقت فرسای زمستان تشکیلات دشمن را در هم ریخت، نه خیمه­ای باقی ماند و نه ظرف و اثاثیه و آتشی. لشکر دشمن در فشار سختی قرار گرفت. ابوسفیان که ریاست لشکر کفر را بر عهده داشت، فریاد برآورد: ای گروه قریش، هرکس از نام رفیق بغل دستی خود بپرسد تا مبادا جاسوسی در میان ما باشد، که می­خواهم مطلبی را اعلام کنم.

حذیفه می­گوید: خود را آماده کردم و پیش دستی نمودم و بی درنگ به جانب چپ و راست خود متوجّه شدم و به بغل دستی خود گفتم: تو کیستی و نامت چیست؟ به این ترتیب کسی نفهمید که من جاسوس لشکر اسلام هستم. آن­گاه که ابوسفیان از سپاه مطمئن شد، فریاد زد: ای گروه قریش! سوگند به خدا دیگر جای توقف نیست، زیرا سم دار و بی سُم همه هلاک شدند؛ یهود بنی قریظه نیز پیمان خود شکستند؛ و این باد و طوفان چیزی برای ما نگذاشت. سپس به سرعت به سوی مرکب خود رفت و آن را از زمین بلند کرد و شتاب­زده بر آن سوار شد، در همین لحظه خواستم ابوسفیان را هدف تیر قرار دهم و او را هلاک کنم؛ فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به یاد آوردم که جز گزارش اطلاعاتی هیچ اقدامی نکنم. از این­رو به سوی مدینه و نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) بازگشتم. حضرت در حال نماز بود، منتظر شدم و آن­گاه آنچه را دیده بودم به آن حضرت گزارش دادم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خداوند عرض کرد: اللّهمَّ أنتَ مُنزِلُ الکتابَ، سریعٌ الحِسابَ، أهزمِ الأحزابَ، اللّهمّ أهزِمْهُم وزلزِلْهُم([20])؛ خدایا! تو نازل کننده­ی کتاب و سرعت بخش در حسابرسی هستی، خودت احزاب را نابود کن، خدایا آن­ها را نابود و متزلزل فرم.

به دنبال آن امداد غیبی به صورت باد و طوفان، دشمنان را از پای درآورد و زنجیره­شان را از هم گسیخت. قرآن کریم این بخش از ماجرا را این گونه بیان می­فرماید؛ یأیُّهاَ الّذینَ ءَامَنوا اذْکُروا نِعمةاللهِ عَلیْکُم إذجآءتـْکُم جُنودٌ فَأرسَلنا عَلیهِم ریحاً وجُنوداً لّم تروهَا وکانَ الله بِما تَعمَلُونَ بصیر([21])؛ ای کسانی که ایمان آورده­اید، نعمت خدا را بر خود به یاد آرید، آن­گاه که لشکرهایی به سوی شما [در] آمدند، پس بر سر آنان تندبادی و لشکرهایی که آن­ها را نمی­دیدید فرستادیم، و خدا به آن­چه می­کنید همواره بیناست.

3. برخورد شدید پیامبر(صلی الله علیه و آله) با یهودیان عهد شکن

از جمله فرازهای حسّاس تاریخ پیامبر اسلام نفاق، عهد شکنی و خیانت یهودی­ها با آن حضرت است. لجاجت و دشمنی همه­ی طوایف یهود با پیامبر اسلام در جنگ احزاب نمود گسترده دارد. همچنان که قرآن شریف در آیات 56 تا 59 سوره­ی انفال و آیات 78 تا 82 سوره­ی مائده از آن یاد کرده است.

هنگامی که پیامبر اکرم به مدینه مهاجرت فرمود، در اطراف شهر طوایف مختلفی از یهود ساکن بودند. آنان به سه طایفه منشعب می­شدند: بنی قینقاع، بنی النضیر و بنی قریظه.

نخست پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) همه­ی این طوایف را که آگاه به اوصاف پیامبر اسلام از طریق تورات شده بودند، دعوت به اسلام کرد، ولی آن­ها این دعوت را رد کردند. رسول اکرم با در نظر گرفتن شرایط زیست مسلمانان و جنگ­های آینده و دشمنان بسیار از هر سو، وجود طوایف یهود را در اطراف مدینه زیان­بار و خطرساز می­دانست، از این رو با آن­ها پیمان محکم بست ، که نه تنها در حوادث به دشمن اسلام کمک نکنند، بلکه در بحران­ها به سپاه اسلام کمک رسانند.

یهودی­ها این پیمان را امضا کردند، امّا هنگام عمل و وفای به پیمان با کمال بی­پروایی عهد خود را ­شکستند و به دشمن پیوستند. عجیب­تر آن که سراسر تاریخ به یاد ندارد که حتّی به عنوان نمونه، مثلاً دسته­ای از طوایف یهود به عهد و پیمان خود وفا کرده باشند.([22])

قرآن نیز به این مطلب اشاره می­فرماید، از آن جمله: الّذینَ عاهَدتّ مِنهُم ثمّ یَنقضونَ عهدَهُم فِی کُلّ مرّةٍ وَهُم لایتّقون([23]) ؛ همانان که از ایشان پیمان گرفتی ولی هر بار پیمان خود را می­شکنند و [از خدا] پروا نمی­دارند.

کلام پایان:

وجه بارز نظام نظارتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و شیوه­ی برخورد حضرت در این جنگ گسترده و جمع الاحزاب کفر و شرک و نفاق با اسلام، مسلمانان را با ابعاد جدیدی از خط مشی و سیاست­های اصولی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آشنا کرد که شاید نتیجه­ی جنگ در مقایسه با این دستاوردها ناچیز به شمار آید. حضور و مدیریت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در این غزوه علاوه بر آن که موجب تحکیم اعتقاد و ایمان افراد شد، اتحاد و همدلی میان مسلمانان را عینی و ملموس نمود و تمرین و ممارست آنان را در برابر حوادث و رخدادهای تلخ و ناگوار نتیجه بخشید.

[1]. الأحزاب 33 : 11.

[2]. الأحزاب 33 : 9 و 10.

[3]. جنود؛ اشاره به احزاب مختلف جاهلی مانند: قریش، عظفان، بنی سلیم، بنی اسد، بنی فزاره، بنی اشجع و بنی مره و طایفه­ی یهود داخل مدینه دارد؛ و منظور از جنوداً لم تروه که به یاری مسلمانان آمدند، ممکن است همان فرشتگانی باشد که یاری آن­ها نسبت به مؤمنان در غزوه­ی بدر نیز صریحاً در قرآن مجید آمده است؛ یا منظور تقویت روحیه­ی مؤمنان از طرف خداوند است. تفسیر نمونه، ج 17، ص 219.

[4]. بحارالانوار، ج 20، ص 215، این حدیث را از کراجکی نقل می­کند.

[5] . تاریخ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 184، به نقل از تفسیر نمونه.

[6] . تاریخ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 179، به نقل از تفسیر نمونه ذیل آیات مورد بحث.

[7]. الأحزاب 33 : 12، و تفسیر فی ظلال، ج 6 ، ص 554 .

[8] . الأحزاب 33 : 13.

[9]. الأحزاب 33 : 14.

[10]. الأحزاب 33 : 15.

[11]. تفسیر قرطبی و تفسیر فی ظلال، ذیل آیات مورد بحث.

[12]. آلوسی در روح البیان، ذیل آیات مورد بحث این قول را نقل کرده است.

[13]. الأحزاب 33 : 16.

[14]. الأحزاب 33 : 17.

[15]. ترجمه­ی ارشاد مفید، ج 1، ص 89 و 90.

[16]. الأحزاب 33 : 25.

[17]. مستدرک حاکم، ج 3، ص 32 و احقاق الحق، ج 6 ص 54 و 55 .

[18]. بحارالانوار، ج 20، ص 216.

[19]. مجمع البیان، ج 9، ص 252.

[20]. کامل ابن اثیر، ج 2، ص 120 و بحارالانوار، ج 20، ص 208.

[21]. الأحزاب 33 : 9.

[22]. مجمع البیان، ج 4، ص 552.

[23]. الأنفال 8: 56 .

تبلیغات