حوزه در برخورد با پادشاهان
آرشیو
چکیده
متن
درباور شیعه حکومت مطلقه از آن خداست. پیامبر(ص) افزون بر مقام رسالت وظیفه هدایت و... مقام رهبرى و امامت را هم بر عهده دارد. پس از وى امامان(ع) یکى پس از دیگرى امام مردم و خلیفه خدایند در زمین. در این بینش مقصود از (اولى الامر) در آیه شریفه:
(اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول واولى الامر منکم.)1
امامان(ع) و حکومتهاى نشأت گرفته از ولایت آنان است.2
تعبیرهایى چون: (وجوب حق الامام) (حق السلطان) (حق الحاکم) (حق الوالى) و...3که در منابع دینى ما بسیار وجود دارد همان حکومتِ مشروعى است که از ناحیه امامان(ع) و یا نایبان آنان شکل گرفته باشد. چنین است روایاتى که لزوم اطاعت از حاکم جایگاه حکومت و اهمیّت آن را مى نمایانند4.
تاکید اسلام بر مشروع نبودن حکومتهاى جائر و طردِ هر نوع سلطه ظالمانه شاید این تصور را در اذهان پدید آورد که: در عصر غیبت و زمانى که به امامان(ع) دسترسى نباشد حکومتى نخواهد بود تا این که امام عصر ظهور کند8. از پاره اى روایات برمى آید: هر حرکتى هر تلاشى براى از بین بردن حکومتهاى جور و ایجاد حکومت عدل فاقد مشروعیت و محکوم به شکست است6.
این تصور تصورى است باطل و ناسازگار با روح اسلام زیرا:
1. در اصل لزوم حکومت براى جوامع انسانى تردیدى نیست. هم عقل بر آن مهر تأیید مى نهد و هم نقل و به پیروى از این دو رکن محکم تمامى فقها چه شیعه و چه سنى هم بر آن اتفاق دارند7.
على(ع) در پاسخ خوارج نهروان که نابخردانه منکر این اصل بودند8 فرمود:
(وانه لابد للناس من امیر برّ او فاجر یعمل فى إمرته المؤمن ویستمتع فیها الکافر ویبلّغ اللّه فیها الاجل...9)
مردم را حاکمى باید نیکوکار یا تبه کار تا در حکومت او مرد باایمان کارخویش کند و کافر بهره خود برد تا آن گاه که وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد.
2. بله در تفکر شیعه حکومت بر مردم را خداوند به پیامبر و پس از وى به امامان معصوم(ع) واگذارده و هر حاکمیتى برون از این دایره نامشروع و طاغوت است. ولى این سخن بدان معنى نیست که در زمان غیبت مردم به حال خود رها شده اند و یا حکومت تعطیل است.
در عصر غیبت فقهاى جامع الشرایط وظیفه دارند حکومت تشکیل دهند. شاید منظور از جملاتى چون: (سلطان عادل)10 (سلطان مقسط)11 و...12 همین باشد.
در بسیارى از ادوار تاریخ ناشایستگان حکومت مى کرده اند و شایستگان بر کنار بوده اند و دستشان کوتاه ولى با اصل حکومت مخالفت نمى کرده اند. یعنى بى حکومتى را هیچ گاه نپذیرفته اند. تن به حکومتهاى جابر داده اند ولى به هرج و مرج هرگز.
این برنامه در زمان ائمه(ع) پیاده مى شده و در دوران پس از غیبت ادامه داشته است.
فقها از حکومتها بر کنار بوده اند و آگاهان آنان در ستیز دائم ولى اصل نظم و نظام را محترم مى شمرده اند و به قوانین و مقررات اجتماعى پاى بند بوده اند13.
آنچه در منابع کهن فقهى چون: آثار شیخ طوسى (م:361هـ.ق)14 و ابن ادریس15 (م:598هـ.ق) نسبت به پیروى از (سلطان عادل) و توصیه مسلمانان به مراعات آن آمده اشاره به این معناست16.
پس امر حکومت لااقل از نظر تئورى معطل نشده است17. با این که فقها هیچ گاه مجال نیافته اند به تشکیل حکومت و از این روى بسیارى ناامید بوده اند از در دست گرفتن زمام امور18 امّا بوده اند کسانى که در تاریکیها درخشیده اند و راه گشوده اند و به پیش رفته اند.
تاریخ خونبار شیعه و شهادت بسیارى از عالمان راستین و مجتهدان بنام در راه اعتلاى کلمه حق و تأسیس دولت حق گواهى است روشن بر مدعاى ما.
علامه امینى در کتاب (شهد الفضیلة) بیش از چهارصد تن از فقیهان و مجتهدان را نام مى برد که در راه حق به شهادت رسیده اند.
به فرموده امام خمینى:
(از اول تاریخ بشر تا حالا هر جا دولت جائرى بوده انبیاء و علما در برابرش به مبارزه ایستاده اند.)19
مبارزه علما و پیامبران با حکومتهاى جور در راه زمینه سازى تشکیل دولت حق بوده است و برقرارى عدالت نه این که اصل حکومت را لازم ندانند و بخواهند آن را نفى کنند.
3. بله در برخى از روایات به مسأله ناکام ماندن تلاشها و قیامهاى قبل از ظهور حضرت مهدى(ع) اشاره شده ولى سند آن روایات ضعیف و دلالت آنها ناروشن است. افزون بر اینها در برابر روایات فراوانى قرار دارند که به صراحت مبارزه با طاغوت و سلطه جائران و تشکیل حکومت را وظیفه عالمان مى دانند20.
درفرهنگ شیعه حکومت شاهان و حاکمان جائر محکوم و غیر مشروع است. نه تنها اطاعت از آنها واجب نیست که حرام است مگر در شرایط و مقاطع خاصّى از زمان و به انگیزه دستیابى به اهداف بلند و مصالح عالیه که در این مقال بدان خواهیم پرداخت. اکنون براى روشن تر شدن موضع شیعه نسبت به حاکمان جور و طاغوت به پاره اى از روایات و دیدگاهها اشاره مى کنیم:
سنیان هر حاکمى را مصداق (اولى الامر)21 مى دانند و اطاعت از وى را به حکم این آیه شریفه واجب مى شمارند. از این روى آنان حاکمان فاسد بنى امیه و بنى عباس و بعدها حکومتهاى ظالمانه پادشاهان عثمانى و در این اواخر پس از فروپاشى امپراطورى عثمانى و تشکیل کشورهاى کوچک همه پادشاهان و رؤساى جمهور آن کشورها را حاکمان اسلام و لازم الأطاعة مى دانند22.
اما شیعیان هر حاکمى را مصداق (اولى الامر) نمى دانند. حاکمیت آنانى را که بر شمردیم حاکمیت طاغوت مى دانند و از هرگونه کمک و مساعدت و تقویت دولت آنان نهى کرده اند و مى کنند.
در روایتى از پیامبر اکرم(ص) تراشیدن قلم و آماده ساختن دوات و ابزار تحریر براى دولتهاى ناصالح منع و مصداق کمک به ظلم دانسته شده است:
(اذا کان یوم القیامة نادى مناد این أعوان الظلمة ومَن لاق لهم دواتاً اَوْ ربط کیساً او مدّ لهم مدة قلم فاحشروهم معهم.)23
در روز قیامت منادى ندا مى دهد: کجایند کمک کنندگان ستمگران و کسانى که براى ستمگران دوات آماده مى ساختند یا کیسه اى را مى بستند و یا قلم به جوهر مى زدند! همه را با آنان محشور کنید.
شیخ انصارى در مکاسب محرمه روایاتى را آورده که به موجب آنها از کمک کردن به ستمکاران در بناى مسجد نزدیک شدن به پادشاهان داخل شدن در تشکیلات آنان و سعى و تلاش در جهت بر طرف ساختن نیازمندیهاى آنان نهى شده و برخى موارد در ردیف کفر شمرده شده است24.
گرچه نهى از کمک به پادشاهان جور و نزدیک شدن به آنها همه مسلمانان را در بر مى گیرد و مخصوص گروه خاصى نیست ولى پرواضح است که حوزه هاى علمیه و عالمان و مجتهدان به لحاظ موقعیت ممتازى که در جامعه اسلامى دارند و مسؤولیت و تعهدى که در هدایت و راهبرى امت در عصر غیبت بر عهده دارند وظیفه ویژه اى دارند. هم در نزدیک شدن به پادشاهان خودکامه گناه بیشترى را مرتکب شده اند و شدیدتر مورد نکوهش قرار مى گیرند و هم در مبارزه با حاکمان جور وظیفه اى بیشترى دارند و کوتاهى آنان گناهى است بزرگ.
به فرموده پیامبر اسلام(ص):
(الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فى الدنیا.
قیل: یا رسول اللّه فما دخولهم فى الدنیا؟ قال: اتّباع السلطان. فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم على دینکم25)
فقیهان امینان پیامبرانند تا هنگامى که در دنیا داخل نگردند.
عرض شد: اى رسول خدا! منظور از داخل شدن آنان در دنیا چیست؟
فرمود: پیروى سلطان. پس هنگامى که چنین کردند از آنان نسبت به دین خویش برحذر باشید.
یا مى فرماید:
(العلماء أحباء اللّه ما أمروا بالمعروف ونهوا عن المنکر ولم یمیلوا فى الدنیا ولم یختلفوا أبواب السلاطین فاذا رأیتهم مالوا الى الدنیا وأختلفوا أبواب السلاطین فلاتحملوا عنهم العلم ولاتصلوا خلفهم ولاتعودوا أمراضهم ولاتشیعوا جنائزهم فانهم آفة الدین وفساد الإسلام یفسدون الدین کما یفسد الخل العسل26)
عالمان دوستان خدایند مادام که: امر به معروف و نهى از منکر کنند و به دنیا دل نبندند و به دربار سلاطین آمد و شد نکنند. پس هرگاه آنان را دیدید به دنیا روى آورده اند و در دربار پادشاهانند دیگر از آنان دانش فرانگیرید و پشت سر آنان نماز نگزارید به عیادت آنان نروید و جنازه هاى آنان را تشییع نکنید. زیرا آنان آفت دین و مایه تباهى اسلامند. و چنانکه سرکه عسل را فاسد مى کند آنان دین خدا را تباه مى سازند.
در روایات دیگرى از تقرب علما به پادشاهان به عنوان: (دورى از خدا)27 (دین نداشتن)28 (دزد بودن)29 (عالم سوء)30 و... یاد شده است.
به هر اندازه بنده اى به (حاکمان جور) نزدیک شود به همان نسبت از خداى تعالى دور مى شود31.
پیامبر اکرم(ص) مى فرماید:
(ایاکم وأبواب السلطان وحواشیها فان أقربکم من ابواب السلطان وحواشیها أبعدکم من اللّه تعالى ومن آثر السلطان على اللّه عزوجل أذهب الله عنه الورع وجعله حیراناً32)
از نزدیک شدن به دربار پادشاهان و درباریان و حاشیه نشینان وى بپرهیزید; زیرا نزدیک ترین شما به سلطان و درباریانش دورترین شما از خداى تعالى است. و هر که سلطان را بر خدا برگزیند خداوند پاکدامنى را از وى باز دارد و او را سرگردان و حیران قرار دهد.
امام حسین(ع) در سخنى جامع خطاب به عالمان زمان خویش مى فرماید:
(ثم انتم ایتها العصابة... کانت امور اللّه علیکم ترد وعنکم تصدر والیکم ترجع ولکنکم مکنتم الظلمة من منزلکم واسلمتم امور اللّه فى ایدیهم یعملون بالشبهات ویسیرون فى الشهوات سلطهم على ذلک فرارکم من الموت واعجابکم بالحیاة التى هى مفارقتکم فأسلمتم الضعفاء فى ایدیهم فمن بین مستبعد مقهور وبین مستضعف على معیشة مغلوب یتقلّبون فى الملک بآرائهم ویستشعرون الخزى بأهوائهم اقتداءً بالأشرار وجرأة على الجبار فى کل بلد منهم على منبره خطیب یصقع فالأرض لهم شاغرة وأیدیهم فیها مبسوطة والناس لهم خول لایدفعون یَدَ لامس فمِن بین جبّار عنید وذى سطوة على الضعفة شدید...33)
پس شما اى جماعت عالمان... امور مربوط به جامعه توحیدى همه در
دست شما بود. شما بودید که امر و نهى مى کردید امّا اکنون تسلیم نفوذ ستمگران گشته اید و کار جامعه خدا را به دست آنان سپرده اید تا با مشوب ساختن ذهنهاى مردم دست به هر کارى بزنند و با برخوردارى از امیال و شهوات خویش روزگار بگذرانند چرا چنین بر شما چیره گشتند؟ چون شما از مرگ در راه آزادى ترسیدید و به این چند روزه باقیمانده ازعمر گذران دل بستید.ضعیفان و بیچارگان را اسیر چنگ ستمگران دیدید و کارى نکردید تا یکى را چون برده اى زیردست نگاه دارند و دیگرى را درمانده و به نان شب محتاج! شما با کسانى کنار آمدید که کشور را به هرگونه که خواستند اداره کردند و از هیچ فضیحت و بى آبرویى روگردان نیستند پیروى از بدکرداران روش این زمامداران است و مخالفت با دین خداى منتقم کارشان.
شگفتا! که در هر شهرى واعظى نیز دارند تا بر منبر رود و در ستایش آنان داد سخن دهد.
از سکوت شماست که بر همه دست انداخته اند و همه جا را زیر نفوذ گرفته اند و مردمان را چنان برده خود ساخته اند که کسى نمى تواند در برابر هیچ ستمى از خود دفاع کند. این جباران بر جان و مال و ناموس مردم مسلّط اند و در برابر مردم ناتوان اظهار قدرت مى کنند و شما ساکتید...34.
فلسفه دین نجات انسان از ظلم و جور و استبداد و اسارت و بندگى غیرخداست. اگر عالمى با پادشاهان جور و مراکز قدرت ستمگران به غیر انگیزه الهى هماهنگ و هم آوا گردد و صرفا براى تقرب به آنان و دست یافتن به مال و منال و یا پست و مقام با صدور فتوا و اطلاعیه بر کارهاى خلاف آنان صحه گذارد در حقیقت اهداف دین را زیرپا گذاشته و براى نابودى و اضمحلال آن برخاسته است.
عالم دربارى به جاى آن که مردم را از عبودیت غیرخدا برهاند آنان را به بند طاغوتیان ستمگر مى افکند. واژه (اتباع السلطان) که در حدیث نبوى آمده بیانگر آن است که عالم توانایى فکرى و اندوخته هاى علمى خویش را در اختیار سلطه طاغوتى پادشاهان جور و پیروى از آنان درآورد35.
عالم دربارى نه تنها (امین پیامبر)36 و (مرزدار اسلام)37 نیست که عامل نابودى اسلام و خیانت به پیامبران و بلکه بشر است38.
بنابراین به موازات تاکید شیعه بر نامشروع بودن حکومتهاى جور و ضدبشرى همکارى و همآوایى و هرگونه اقدامى را که به نوعى مساعدت و کمک به آنان به حساب آید مذمت کرده و عالمان شیعى را از نزدیک شدن به حاکمان جور برحذر داشته است.
به شهادت تاریخ در تمام قیامها و جنبشهایى که از آغاز غیبت کبرى تا به کنون علیه ظلم و ستم و سلطه امراى جور صورت گرفته است یک یا چند عالم شیعه یا رهبرى قیام را بر عهده داشته اند و یا نقش آفرین بوده اند: در نهضت جنگل میرزا کوچک خان در قیام پرشکوه تبریز محمد خیابانى در نهضت تحریم تنباکو میرزاى شیرازى در قیام مشروطه آخوند خراسانى و... در قیام مردم عراق علیه تجاوز انگلیس محمد تقى شیرازى در نهضت ملى نفت کاشانى در پانزده خرداد و بیست و دوم بهمن روح خدا آن مرد بى نظیر تاریخ اسلام. پرداختن به تک تک این نهضتهاى عظیم و تاریخ ساز و نمایاندن جایگاه اصلى روحانیان بزرگ از حوصله بحث ما خارج است39. ولى در این که حوزه هاى علمیه پیشاپیش همه در حرکت بوده اند و بیشترین قربانى را داده اند40 تردیدى نیست.
شهادت فقها و علماى بزرگوارى چون: شیخ شمس الدین محمدبن مکى عاملى معروف به شهید اول41 شیخ زین الدین جبعى معروف به شهید ثانى42 شیخ فضل اللّه نورى ملاحسین یزدى43 مدرس44 و... گواه پیشگاهنگى روحانیت و حاکى از موضع قاطع آنان علیه پادشاهان و امراى جور است45.
قاطعیّت و دژم چهرگى روحانیت اصیل را علیه پادشاهان ستمگر در جاى جاى تاریخ مقدس روحانیت مى شود دید.
میرزاى شیرازى در سال 1287هـ.ق. که به مکه مشرف شده بود شریف عبداللّه حسنى حاکم مکه خواستار ملاقات با وى شد.
میرزا رد کرد و در پاسخ گفت:
(اذا رأیتم العلماء على باب الملوک فقولوا بئس العلماء و بئس الملوک واذا رأیتم الملوک على باب العلماء فقولوا نعم الملوک...46)
اگر علما را بر سراى پادشاهان یافتید بگویید: اینان بدترین علمایند و بدترین پادشاهان و اگر پادشاهان را بر سراى علما دیدید بگویید: اینان بهترین علما و پادشاهانند.
یا سید محمد موسوى عاملى (م:1009هـ.ق) معروف به صاحب مدارک و شیخ حسن بن زین الدین صاحب معالم (م:1101هـ.ق) از فقهاى بزرگ شیعه درجبل عامل لبنان به خاطر اجتناب از ملاقات با شاه عباس اول ترجیح دادند از آمدن به ایران و زیارت حضرت رضا(ع) که در آرزوى آن بودند صرف نظر کنند47.
یا سید محمد باقر شفتى على رغم فشار حاکم اصفهان هرگز به دیدن وى نرفت و از هرگونه حمایت و تأیید شاه قاجار خوددارى کرد48.
حامد الگار مى نویسد:
(فتحعلى شاه بارها کوشید که سید محمد باقر شفتى را با خود یار کند. پیشتر گفته شد که در آوردن سیّد به تهران شکست خورد. وقتى به اصفهان آمد با اصرار از او خواست که تقاضایى از او بکند.امّا عاقبت تنها تقاضاى سید موقوف کردن نقاره خانه سلطنتى بود49.)
یا شهید مدرس سرسختانه از روى کار آمدن رضاخان ممانعت مى کرد و در مجلس قهرمانانه پاى مى فشرد. تا جایى که رضاخان به وى گفت:
(سید از جان من چه مى خواهى؟)
مدرس گفت:
مى خواهم که تو نباشى.)50
نمونه بارز دیگر مواضع تند سید بن طاووس است. او از جمله فقیهانى به شمار مى رود که در اندیشه تشکیل حکومت اسلامى بود51 و اقدامهایى در این راستا به عمل آورد.
در کشف المحجه مى نویسد:
(روزى وزیرى نامه اى به من نوشت و خواستار آن شد که به دیدار او بروم. در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایى آن دارم که در مورد نیازهاى خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مکاتبه کنم در حالى که خداى تعالى و فرستاده او(ص) و پیشوایان(ع) مرا مکلّف فرمود اند که از باقى ماندن تو بر کرسى فرمانروایى حتى تا رسیدن نامه من به تو اکراه داشته باشم نیز تکلیف من این است که: آرزومند باشم تا زان پیش که نامه من به تو رسد از مقام خود معزول شده باشى.)52
یا مى نویسد:
(یکى از پادشاهان بزرگ دنیا بارها به من نوشت در سرایى از او دیدار کنم که بسیارى از مردم غافل آرزوى رفتن به آن جا را داشتند. در پاسخ به او نوشتم در مسکنى که اینک در آن جا ساکنى بنگر که آیا دیوارى یا آجرى یا زمینى یا فرشى یا پرده اى یا چیزى وجود دارد که براى خدا و رضاى او جل جلاله در آن جا قرار داده باشى تا در آن جا حضور یابم و بر آن بنشینم و بر آن بنگرم و دیدن آن بر من آسان باشد؟)53
سیدبن طاووس در بیان صریح و شجاعانه خود اساس حاکمیت پادشاه زمان خود و همه پادشاهان جور را زیر سؤال مى بَرَد. چنان مى نماید که با وجود آنان اقدام مثبت و مشروع ممکن نیست; زیرا اساس مفسده و تباهى پادشاهان و امرایند.
اتخاذ چنین مواضع صریح از سوى علماى اسلام امر صورى و ظاهرى نبود بلکه بر اساس مسائل بنیادى و تفکرات عمیق شیعه استوار بود:
* سیره امامان شیعه و تعلیمات آنان. مبارزه با ظلم و کژیها و ناهنجاریها رسم و راه آنان بود و در همین راه مقدس جان خویش را فدا کردند: (ما منّا الاّ مسموم او مقتول54.)
* در تفکر شیعه در عصر غیبت استمرار حکومت و ولایت ائمه(ع) بر عهده فقیهان عادل و جامع الشرایط است. از این روى تلاش براى دست یابى به چنین حکومتى ناگزیر است.
مبارزه علماى راستین در درازاى تاریخ شیعه علیه سفاکان بویژه در نهضت مشروطیت و انقلاب اسلامى ایران گواه مدعاى ماست.
پیشاهنگى و رهبرى روحانیان بزرگ در نهضت مشروطیت و قیامهاى گونه گون و حرکتهاى بنیادى علیه حکومت پهلوى55 و سرانجام قیام سترگ پانزده خرداد و پس از آن و در ادامه آن بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت به رهبرى امام خمینى بر کسى پوشیده نیست.
به گفته امام خمینى:
(یکى از خصلتهاى ذاتى تشیع از آغاز تاکنون مقاومت در برابر دیکتاتورى و ظلم است که در تمامى تاریخ به چشم مى خورد. هر چند که اوج این مبارزات در بعضى از مقطعهاى زمانى بوده است. در صد سال اخیر حوادثى اتفاق افتاده است که هر کدام در جنبش امروز ملت ایران تأثیرى داشته است: انقلاب مشروطیت جنبش تنباکو و...56)
سلطان و حاکم در منابع دینى
شمّه اى از نقش عالمان را علیه طاغوتها و جبّاران نمودیم. اینک اشاره اى داریم به مفهوم (سلطان) و موارد استعمال آن در منابع روایى و فقهى.
سلطان از ریشه (سلط) و در اصل به معناى دلیل و برهان است و نیز به معناى قدرت و چیرگى.
ابن فارس مى نویسد:
(سلط... وهو القوة والقهر من ذلک السلاطه من التسلط وهو القهر ولذلک سمّى السلطان سـلطاناً والسلطان الحجة57)
(سلط) یعنى غلبه و قدرت. از همین معناست (سلاطه) از ماده (تسلط) به معناى چیرگى. به همین خاطر سلطان را سلطان گویند. سلطان یعنى حجت.
ابن منظور مى نویسد:
(السلاطه القهر. والاسم: سُلطه (بالضم)... والسلطان الحجة والبرهان... والسلطان انما سمى سلطاناً لانه حجة اللّه فى أرضه.58)
سلاطه و اسم آن: (سُلطه) یعنى غلبه. سلطان یعنى دلیل و حجت. سلطان را سلطان گویند چون حجت خداست در زمین.
بدین معنى آمده در: مجمع البحرین59 مفردات راغب60 العین61.
در موارد بسیارى از آیات شریفه این واژه به معناى حجت و قدرت به کار فته است:
(لقد ارسلنا موسى بآیاتنا وسلطان مبین62) (فقد جعلنا لولیه سلطاناً)63 (وماکان له علیهم من سلطان.)64 (ولا تنفذون الاّ بسلطان)65 (ونجعل لکما سلطاناً).66 و(ماکان لى علیکم من سلطان)67
علت تسمیه حاکم به (سلطان) هر یک از وجوه که باشد مى رساند که اِعمال حاکمیت و قدرت براى جارى ساختن حکم خدا و استیفاى حقوق مردم سلطنت است. سلطان یعنى کسى که بر مردم حکومت مى کند.
بر این اساس واژه (سلطان) به تنهایى بار مثبت و یا منفى ندارد. این که در خارج همیشه با بدى عجین بوده به خاطر عملکرد کسانى است که سلطان نامیده مى شده اند. ولى از تعبیرهایى که در موردتنسمیه سلطان از آن یاد کردیم استفاده نمى شود که بار منفى داشته باشد. بلکه چه بسا بشود گفت: بار مثبت دارد و وقتى به طور مطلق و بدون قرینه به کار رود منظور سلطان حق و حاکم عادل باشد.
سلطان در منابع روایى و فقهى
در منابع روایى واژه (سلطان) مرادف با (حاکم) (امام) و... به کار رفته است.
البته گاهى با پسوند (عادل)68 (مقسط)69 (عدل)70 (اسلام)71و... گاهى بدون پسوند و یا با پسوند (جائر)72 و... آمده است. به موازات آن در کتابهاى فقهى از سلطان و حاکم به تعبیرهاى گوناگون یاد شده است.
فقهاى شیعه سلطان را یا عادل دانسته اند یا جائر.
در صلاحیت سلطان عادل دانسته اند رهبرى امت و تصدى امورى چون اجراى حدود و قوانین الهى جهاد با دشمنان اسلام جمع آورى زکات و خمس و به مصرف رساندن آنها سرپرستى اموال یتیمان و غایبان و سفیهان امور حسبیه و...را.
در مقابل تصرفات سلطان جائر را در موارد یاد شده غیرمشروع دانسته اند به گونه اى که اگر مالک وجوهات شرعیه مالش را به آنان بپردازد. برئ الذمه نخواهد شد. جز در موارد خاص تصدى امور را از جانب آنان حرام مى دانند.
ابن ادریس در این زمینه مى نویسد:
(السلطان على ضربین أحدهما سلطان الحق العادل والاخر سلطان الجور الظالم المتقلب فامّا الأول فمندوب الى خدمته ومعاونته ومرغب فیها وربّما وجب ذلک على المکلف بان یدعوه فیجب امتثال امره... وامّا السلطان الجائر فلایجوز لأحد أن یتولى شیئاً من الأمور مختاراً من قبله الا من یعلم او یغلب على ظنه انّه اذا تولى ولایة من جهته تمکن من الأمر بالمعروف والنهى عن المنکر وقسمة الأخماس والصدقات الى مستحقها وصلة الإخوان...)73
سلطان دو قسم است: سلطان حق عادل و دیگرى سلطان ستمگر متقلب. همکارى با حاکم عادل خوب و راجح است و چه بسا اگر فرد مکلف را به خدمت فرا خواند بر وى واجب هم باشد. ولى همکارى و بر عهده گرفتن کارى از ناحیه حاکم جور جایز نیست مگر آن که مجبور باشد و یا آن که بداند و یا ظن قوى داشته باشد که هرگاه از ناحیه او متکفل امرى گردد مى تواند در پناه آن امر به معروف و نهى از منکر کند و خمس و وجوه شرعى را به مستحقان آن برساند و برادران ایمانى خود را کمک کند....
شیخ طوسى74. محقق75 حلى و...76 نیز در کتابهاى فقهى خود تعبیرهایى از این قبیل آورده اند. البته در این که مراد آنان از (سلطان عادل) و... امام معصوم(ع) است و یا مطلق حاکم عادل که طبعاً با توجه به شرایطى که گفته اند جز حکومت فقیهان جامع الشرایط در زمان غیبت نمى تواند باشد جاى بحث و تأمل است.
گر چه از ظاهر عبارت آنان برمى آید که مرادشان از (سلطان عادل) همان امام معصوم(ع) است ولى این احتمال نیز وجود دارد که منظور مطلق حاکم حق عادل باشد. سلطان عادل را نوعاً در مقابل سلطان جائر آورده اند77 و از برخى روایات نیز همین معنى استفاده مى شود.
یادآورى: در گذشته جمله: (السلطان ظل الله) را بسیار متملقان و اطرافیان پادشاهان و نان به نرخ روز خوران در مدح پادشاهان به کار مى بردند. از این روى توضیحى در این باره ارائه مى دهیم:
(ظل) یعنى سایه. (السلطان ظل اللّه) یعنى حاکم سایه خداست. همان طور که سایه انسان تابع اراده اوست و از خود استقلالى ندارد سلطان نیز پرتوئى از حاکمیّت خدا در زمین است و از خود استقلالى ندارد.
حاکم مجرى قانون الهى و نمودى از حاکمیت خداست در زمین.
از این روى باید در مسیر عدالت و قانون خدا حرکت کند چنانکه انبیاء الهى این گونه بودند.
به گفته امام خمینى:
(سلطنت اگر ظل اللّه باشد سلطان اگر ظل اللّه باشد پذیرفته است. یعنى چه ظل اللّه؟ یعنى این که همین طور که سایه سایه انسان هیچ از خودش حرکتى ندارد الاّ به حرکت انسان. اگر چنانچه سلطان هیچ حرکتى نداشت الاّ به حرکت و به تحریک خداى تبارک و تعالى از خودش هیچ نداشت و همه از خداى تبارک و تعالى بود ظل اللّه است. رسول اللّه ظل اللّه است. غیر رسول خدا آنهایى که نزدیک به رسول اللّه اند نزدیک به ظل اللّه اند. اصل رسول اللّه است. او ظل اللّه است. امیرالمؤمنین
سلام اللّه علیه چون تمام وجودش فانى در رسول اللّه است ظل اللّه است. سلاطین ظلم ظل ابلیس اند. میزان در تشخیص سلطان جائر و سلطان عادل همین است.آن که ابلیسى است آن که جائر است ظل ابلیس است نه ظل اللّه. حتى کلمه ظل الله را هم غصب کرده اند. اینها فریب دادند ملتها را78.)
جمله (السلطان ظل الله) در منابع روایى شیعه على رغم شهرتى که دارد در منابع معتبر وجود ندارد.
در نهج البلاغه آمده:
(السلطان وزعة اللّه فى ارضه)79
سلطان نگهبان خدا در روى زمین است.
در منابع روایى اهل سنت از پیغمبر اکرم نقل شده است که فرمود:
(السلطان ظل اللّه فى الأرض یأوى الیه کل مظلوم من عباده...80)
سلطان سایه خدا در روى زمین است. هر ستمدیده اى از بندگان خدا به او پناه مى برد.
اصل این روایت را ابن ابى جمهور احسائى درعوالى آورده است. جمله ذیل آن:
(مظلومان و ستمدیدگان از بندگان خدا از ظلم و ستم به (حاکم) پناه مى برند81 و در سایه او در امنیت و آرامش زندگى مى کنند)
بیانگر همان نکته اى است که اشاره کردیم. یعنى حاکم در اصل پرتوى از حاکمیت خداست. با عدالت به اجراى احکام خدا در میان انسانها و ایجاد امنیت و رفاه براى بندگان و استیفاى حقوق آنان مى پردازد. مسلم تنها حاکم حق و الهى است که مى تواند پناهگاه مؤمنان ستمدیده باشد. سلطان جائر که خود عامل تباهى ظلم و بى عدالتى است به هیچ روى نمى تواند واجد چنین ویژگى باشد و کسى را در پناه خویش ایمن دارد.
در برخى نقلها در ذیل حدیث این جمله نیز وجود دارد:
(فکما انّ الظل تمنع من أذى الشمس کذلک السلطان العادل یمنع الناس من الأذى82)
همانطور که سایه از سوزش تابیدن خورشید ممانعت مى کند سلطان
عادل هم مردم را از اذیت و بى عدالتى و ظلم در امان مى دارد و مانع آزار آنان مى شود.
علما و پادشاهان
گفتیم: حوزه هاى علمیه شیعه و روحانیت متعهد در طول تاریخ به صورت دژى استوار در برابر حاکمیت طاغوت و ظلم و ستم آنان ایستاده اند. ولى با این همه در برابر این جریان جریان دیگرى نیز به چشم مى خورد و در مقاطعى از تاریخ اسلام مشاهده مى کنیم که برخى از عالمان دین که در میان آنان فقیهان نامورى دیده مى شوند به پادشاهان و حاکمان جور نزدیک شده اند و گه گاه حمایت و تأیید نیز کرده اند!
حضور چهره هاى برجسته اى از عالمان دین چون علامه حلّى خواجه نصیرالدین طوسى در دربار حاکمان مغول و علامه مجلسى محقق کرکى شیخ بهایى میرداماد در تشکیلات صفویان شیخ جعفر کاشف الغطا و ملاعلى کنى در دستگاه قاجاریان و... این سؤال را به ذهن مى آورد که آیا عالمان دین و حوزه هاى علمیه شیعه حاکمیت پادشاهان جور را تأیید مى کرده اند؟ آیا واقعاً آنان وابسته به دربار و حامى پادشاهان ستمگر و فاسد بوده اند؟
اگر نبوده اند پس حضور آنان در دربار حاکمان جور به چه منظور بوده است؟ آنان چه اهدافى را تعقیب مى کرده اند؟
آیا در نظر آنان حاکمان صفوى و قاجار صالح بوده اند و بر اساس دین مشى مى کرده اند؟ یا این که آنان خداى نخواسته براى رسیدن به مال و منال و کسب وجهه و قدرت وجاه به پادشاهان نزدیک مى شده اند؟ یا اصلاً هیچ یک از اینها نیست بلکه به گونه اى مقطعى و حساب شده صرفاً براى تأمین مصالح و مقاصد عالیه اسلام و جلوگیرى از ظلم و تعدى به مال و ناموس مردم به پادشاهان نزدیک مى شده اند؟
در این باره دیدگاههاى گوناگونى وجود دارد:
1. سازش با پادشاهان
برخى از نویسندگان ناآگاه و یا مغرض و عده اى از روشنفکران غرب زده تلاش کرده اند بنمایانند که اساساً عالمان شیعه و
حوزه هاى تشیع حامى پادشاهان جور بوده اند و در تداوم و بقاى حکومت آنان را یارى مى رسانده اند.
به تصور اینان برخى از عالمان شیعه حامیان اصلى حاکمان و پادشاهان جور و توجیه کننده ستم آنان بوده اند.
از نفوذى که در بین مردم داشته اند در گرفتن مالیاتهاى سنگین به نام: خراج زکات درآمد سرانه و... یا در بسیج مردم براى شرکت در جنگهاى خانمانسوز که صرفاً به منظور کسب قدرت بیشتر و کشورگشایى و یا تحکیم پایه هاى حکومت تدارک مى شده است به سود پادشاهان و حاکمان مستبد بهره مى گرفته اند83.
در باور این گروه منافع شخصى کسب وجهه ومقام و رسیدن به مال و مکنت انگیزه اصلى براى نزدیک شدن و یا همکارى علما با پادشاهان بوده است:
(...على رغم مفاهیم اصلى اندیشه اساسى شیعه و نتایج اصلى غیبت که نامشروع بودن هر حکومتى را القا مى کرد و على رغم آنچه قبلاً به عنوان مقاومت منفى در برابر حکومتها ذکر شد نمونه هاى متعدّدى از همکارى حمایت همراهى و تأیید و حتى (تجلیل) از حکومتهاى جائر در میان فقها وجود داشته است...84.
2. حمایت از پادشاهان در برخى زمانها.
این گروه بر این باورند که: بله عالمان شیعه همیشه علیه حکومتها بوده اند نه بر آنها. ولى این واقعیّت نیز وجود دارد که در برخى مقاطع تاریخى مثل عصر صفویه و قاجار و... عده اى از عالمان شیعه که در میان آنان چهره هاى برجسته اى نیز وجود دارد به حمایت و توجیه ستم پادشاهان جور پرداخته اند و با حضور خویش در پستهاى (شیخ الاسلامى) (ملاباشى) و... بیش از آن که به فکر اسلام و مسلمانان باشند به منافع مادى و رسیدن به مال و منال مى اندیشیده اند. پادشاهان ستمگر نیز وجود آنان را براى تحکیم پایه هاى قدرت خویش و توجیه اقدامات خودسرانه و مستبدانه ضرورى مى دیده اند.
دکتر شریعتى با این که درجاى جاى نوشته هایش بر تقوا و قداست و ظلم ستیزى روحانیت شیعه و نیز پیشتازى آنان در مقابله
با سلطه هاى جائرانه بدین گونه یاد مى کند:
(... از خصوصیات علماء شیعه یکى درگیر بودن مداوم آنها با نظام حاکم در طول تاریخ بوده است و یک تقواى بارز و آشکارشان که هنوز هم این چهره را حفظ کرده اند. روحانیت شیعه متقى ترین روحانیتى است که امروز در جهان وجود دارد...)85
با این حال وى از عالمان عهد صفوى و افرادى چون: علامه مجلسى شیخ بهایى و... انتقاد مى کند و عمل آنان را توجیه ستم و حمایت و همدلى با نظام فاسد صفویه مى پندارد:
(همان علما و روحانیون شیعه که همواره جبهه پیشتاز مبارزه با حکومتها بودند و پیوسته سپر و آماج تیرهاى نظام حاکم همانها در عزیزترین مجلل ترین و مرفّه ترین شرایط زندگى مى کنند و دوش به دوش حاکم مى نشینند و در حکومت مورد مشورت قدرت سیاسى قرار مى گیرند و...86)
یا مى نویسد:
(عالم شیعى که همواره از تماس با قدرتمندان پرهیز داشت و همواره به پیروى از اصطلاح معمول شیعه (که هنوز هم در زبان و فرهنگ ما هست) قدرتمندان و عناصر طبقه حاکم را (ظلمه) مى نامید حالا همین شخصیتى که از تماس با ظلمه پرهیز داشت به سادگى همکار و همدست و همگام و همنشین این قدرتها مى شود...87)
بنابراین نظر روحانیت شیعه در برخى از زمانها به دامان حکومتهاى جور افتاده و به خدمت آنان درآمده است.
3. خطاى در تشخیص
این احتمال وجود دارد که علماى اسلام هر چند با انگیزه هاى الهى و اهداف صحیح و براساس مقتضیات زمان به حاکمان جور نزدیک شده اند ولى در تشخیص وظیفه به خطا افتاده اند و نتیجه عکس گرفته اند88.
چه بسا بر خلاف تصور خود که مى خواستند از وجود پادشاهان و قدرت و امکانات آنان در جهت پیشبرد اهداف دین و تثبیت تشیع سود جویند این پادشاهان جور بودند که از حضور آنان در کنار خویش به
حکومت ظالمانه خود وجهه دینى و معنوى مى دانند و از وجود عالمان در جهت تقویت پایه هاى قدرت خویش و فریفتن مردم و... بهره مى بردند.
4. عمل به وظیفه و اداى تکلیف
بنابراین دیدگاه روحانیان شیعه و عالمان و فقیهان هیچ گاه از وظیفه خود تخطى نکرده اند و همواره در برابر حکومتهاى جور ایستادگى کرده اند. در مواردى که براساس مقتضیات زمان و موقعیت شیعه به دستگاه پادشاهان جور نزدیک شده اند با انگیزه هاى الهى و برحسب اداى تکلیف و عمل به وظیفه بوده است.
براین اساس حضور فقیهان و عالمان شیعه در دربار برخى از پادشاهان را نمى توان به معناى همکارى و تأیید آنان دانست و افرادى چون: خواجه نصیرالدین طوسى یا علامه حلّى را آخوند دربارى به حساب آورد.
عمل و موضع گیرى هر یک از آنان را با توجه به ظرف زمانى که حضور داشتند باید بررسى کرد.
البته تردیدى نیست که در میان روحانیان نیز چون سایر مردم افراد ضعیف النفسى که به طمع مال و شهرت و رسیدن به مقام به دربار شاهان رفته باشند وجود دارد ولى انگشت شمارند و مطرود. نه اکنون که در همان زمانها رانده از حوزه ها بوده اند.
امام خمینى به جوانهاى غیور در دوران ستمشاهى دستور داد که عمامه آنان که براى نان به اسلام لطمه مى زنند و با دستگاه ظلم همکارى مى کنند بردارند89.
یا مى فرمود: باید این آخوندهاى دربارى از حوزه ها طرد شوند90.
یا آخوندهاى دربارى را مورد تأیید آمریکا اسرائیل و شوروى [سابق] مى خواند. همانان که به دستور اربابان خود به نام دین سردرآخور پادشاه عربستان داشتند و به نام دین مى خواستند مردم مؤمن ایران را از گزاردن حج محروم کنند91.
اکنون که دیدگاههاى گوناگون را بر شمردیم و نمایاندیم که آخوند دربارى کیست مى پردازیم به عواملى که سبب شده در زمانهایى خاص عالمان دین به پادشاهان نزدیک شوند. آن هم دیرى نپایید92. پیش از پرداخت این مسأله به دو نکته اشاره
مى کنیم:
1. شرایط زمان و مکان
در مسأله بررسى دیدگاه حوزه و علماى دین نسبت به نحوه موضع گیرى و عملکرد آنها ناگزیر باید مسأله مقتضیات زمان و شرایط هر دوره اى را در نظر گرفت; زیرا هر زمان و مکانى وضعیّت و ظرفیت خاص خود را دارد و شیوه هاى گوناگون مبارزاتى و موضع گیریهاى مثبت ومنفى تنها در همان چهارچوب قابل بررسى و تبیین است.
موضع گیرى امامان شیعه در برابر حکومتهاى زمان خویش و نحوه برخورد و مقابله آنان در همین راستا قابل تفسیر است. مسلماً شیوه امام حسن مجتبى(ع) در برابر معاویه با آنچه امام حسین(ع) در برابر یزید انجام داد یکسان نیست. اقدام امام رضا(ع) در پذیرش منصب ولایت عهدى از ناحیه مأمون با مقابله سرسختانه پدر بزرگوارش امام کاظم(ع) با دستگاه هارون و تحمل حبسها و شکنجه ها و محرومیّتهاى طاقت فرسا در عین این که در یک راستاست و به منظور تحقق یک هدف ولى مسلم دو شیوه متفاوت است که در دو بستر زمانى و در دو موقعیّت متفاوت انجام مى گیرد93.
تردیدى نیست که این تفاوتهاى ظاهرى در عرصه عمل و موضع گیرى را جز در سایه تفاوت اوضاع و شرایط زمان و مکان و احوال اجتماعى نمى توان تفسیر کرد.
دقت هاى زیاد و توصیه هاى فراوان امامان معصوم(ع) نسبت به لزوم آگاهى به مقتضیات زمان بیانگر این واقعیت است که اگر فردى بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان و بدون آگاهى و تصور صحیح از اوضاع اجتماعى و سیاسى زمان خویش بخواهد در عرصه مبارزات سیاسى و اجتماعى قدم بگذارد کارى از پیش نخواهد برد هر چند از نقطه نظر علمى و فقهى پرمایه باشد.
امام صادق(ع) مى فرماید:
(والعالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس94)
دانشمندى که آگاه به زمان خویش باشد مشکلات و امواج تاریکیها بر وى هجوم نمى آورد.
موضع گیرى فقیهان اسلام و حوزه هاى علمیه در برابر حاکمان زمان خویش باید با
توجه به شرایط زمانى و مکانى آنان بررسى شود.
تنها وقتى برداشت ما از آراء و فتاوا و موضع گیریهاى آنان در برابر حکومتها صائب خواهد بود که درک صحیحى و اطلاعات عمیقى از موقعیّت آنان و شرایط حاکم بر زمانى که در آن مى زیسته اند و از همه مهم تر موقعیّت اسلام و شیعه در آن عصر داشته باشیم.
حتى اعمال فردى و مسائل اخلاقى نیز از مسأله مقتضیات زمان برکنار نیست مثلاً (حسن ظن) و یا (سوء ظن) به مردم و جامعه اسلامى در هر شرایط و اوضاع و احوالى پسندیده و یا نکوهیده نیست95.
امام خمینى با همه خشم و نفرتى که از پادشاهان جور داشت و تمام عمر علیه آنان مبارزه کرد و زشتیهاى رژیمهاى سلطنتى را نمایاند براى اسلام هر کسى که با آنان سازش کرده بود و در برابر ستم آنان به توجیه پرداخته بود درهم کوباند و افشا کرد امّا در برابر بزرگانى چون: علاّمه حلّى علامه مجلسى شیخ بهایى و... خاشع بود و شدیداً احترام مى گذارد و به نیکى از آنان یاد مى کرد و نزدیک شدن آنان را به
پادشاهان از روى مصلحت و برا ى خدمت به اسلام و مسلمانان مى دانست و آنان را مجاهد و ایثارگر مى نامید که با سختى و رنج شیعه را که جز نامى از آن نبود احیا کردند96.
یا اگر دقت شود در سیر مبارزاتى حضرت امام خمینى مشاهده خواهد شد که ایشان مسأله زمان و مکان را دقیقاً مراعات کرده و در شرایطى که مبارزه آشکارا امکان نداشته و زمینه اش مهیا نبوده به کارهاى فرهنگى و تربیت شاگرد و مبارزه منفى پرداخته است و در شرایطى که محیط آماده و فضا مهیّا بوده به مبارزه علنى پرداخته و قدرتهاى بزرگ جهانى و رژیم مخوف سلطنتى را زیر ضربات تازیانه سخن خویش گرفته است.
بسیارى از عالمان خراسان آذربایجان اصفهان در دوران دیکتاتورى رضاخان برآشفتند و حرکتهایى را سامان دادند امّا وقتى دیدند زمینه براى حرکت بنیادین آماده نیست و مردم نیاز به آگاهى بیشتر دارند سمت و سوى مبارزه را تغییر دادند97.
2. همکارى صورى
همکارى علماى شیعه با پادشاهان جور هیچ گاه پایدار و ناشى از اعتقاد آنان نبوده است98.
هرگز این ارتباطها و همکاریها به گونه اى نبوده که به تفکر و دیدگاه ناب شیعه در مورد حکومتهاى ستمکار و ناحق خدشه اى وارد آورد. حتى عالمانى که با پادشاهان عصر خویش نشست و برخاستهایى داشته اند و در پاره اى امور مربوط به دین و مصالح مسلمانان طرف مشورت قرار گرفته اند و... هیچ گاه پا را فراتر از تأیید صورى نگذارده اند. در سیره آنان نمى توان موردى را انگشت گذارد که حاکمان جور را به گونه اى جدى و همه جانبه تأیید کنند و اعمال و رفتار آنان را منطبق با تفکر شیعه بدانند.
با این که در دوران صفویان قاجاریان بویژه زمان فتحعلى شاه و ناصرالدین شاه تلاش بسیار شد که عالمان شیعه به پیروى از عالمان سنّى پادشاه را لقب (اولى الامر) بدهند99 ولى علماى شیعه بویژه قاضى سعید قمى100 در عصر صفویه و میرزاى قمى در عصر فتحعلى شاه شدیداً
با این مسأله به مخالفت برخاستند و تن به چنین کارى ندادند.
محقق قمى در نامه معروف خود به فتحعلى شاه مى نویسد:
(... و به هر حال من نمى دانم چه خاک بر سر کنم. یک جا مى شنوم که مى خواهند لقب (اولى الامر) به شاه بگذارند که مذهب اهل سنّت است و خلاف مذهب شیعه است101.)
حال که به دو نکته اى که یادآورى آنها ضرورى مى نمود اشارت شد مى پردازیم به علل و عوامل نزدیک شدن عالمان شیعه به پادشاهان:
* حفظ اساس و تثبیت تشیع
حفظ اسلام و اساس دین و تفکر ناب تشیّع واجب ترین واجبهاست. همه تلاشها و پایمردیها و مجاهدتها و ایثارها براى تحقق این اصل بلند انجام گرفته است.
از این روى عالمان دین تمامى حرکتها و فعالیتها و موضع گیریهاى خویش را در این جهت قرار داده اند.
همیشه دغدغه عالمان شیعه بقاى تفکر بنیادین شیعه و معارف اهل بیت بوده است.
چه در آن روزگار که آواره و بى خانمان بوده اند و در عسرت و تنگنا و چه در روزگارى که تأمین داشته اند و به ظاهر بى واهمه از شحنه و عسس روزگار مى گذرانده اند.
دغدغه نان نداشته اند. دغدغه دین داشته اند. از این روى هرگاه صاحب قدرتى به هر علّتى: یا براى حفظ موقعیّت بهره ورى از شیعیان بى باک و شجاع و کارآزموده بهره ورى از دانش قوى دانشوران شیعى یا پیروزى بر رقبا که در پناه مذهب و آیینى قد برافراشته بودند و... به شیعه متمایل مى شد پس از مشورتها و مطالعات فراوان به این نتیجه مى رسیدند که از موقعیّت بهره برند و بیضه اسلام102 را از شرّ شرور مردان محافظت کنند. نزدیک شدن علما به پادشاهان برخلاف پندار برخى کسب آبرو و جاه و مقامى براى آنان نبود بلکه به خاطر عملکرد شاهان و اطرافیان آنان بر حیثیّت دانشوران و عالمانى که عمرى در مقام بلند معنوى جاى گرفته بودند لطمه وارد مى ساخت. از
این روى به گفته امام خمینى: اینان ایثار کردند که به سلاطین نزدیک شدند103.
براى نمایاندن نقش علماى شیعه در تأمین جانى شیعیان و آماده کردن محیط براى نشر و افکار شیعه و نگهدارى میراث گرانبهاى تشیع از نابودى مطلق نظرى مى افکنیم به موقعیت شیعه در برخى از برهه ها بویژه برهه هایى که علما از موقعیّتهاى پیش آمده استفاده کرده اند.
در سال 362هـ.ق به هدایت و تحریک دستگاه حکومت متعصبان اهل سنّت محله هاى شیعه نشین بغداد را به آتش کشیدند و بیش از هفده هزار نفر از شیعیان را در آتش سوختند و اموال آنان را به غارت بردند104. این گونه قتل و غارتها و تعدى و تجاوزها محدود به بغداد نبود. شیعیان خراسان رى و... نیز از این تجاوزها مصون نبودند. لشکریان سلطان محمود غزنوى بسیارى را به تهمت قرمطى از دم تیغ گذراند105 آن قدر در اذیت و آزار شیعیان پیش رفت که کسى جرأت ابراز تشیع نداشت.
ابوبکر خوارزمى نویسنده بزرگ و نامدار عصر آل بویه (393 ـ 383هـ.ق) در نامه اى به اهالى نیشابور گوشه هایى از ظلم و ستمى که به تشیّع و شیعیان رفته بر مى شمارد.
خوارزمى در غمنامه خود پس از ذکر مصیبتها و ستمهایى که بر امامان و اولاد آنان رفته به گوشه هایى از مظلومیّت شیعه پرداخته است.
(... دهریان و سوفسطاییان از شرّ ایشان [آل عباس] در امانند لیکن آنها هر که را شیعه بدانند به قتل مى رسانند. هر کس نام پسرش را على بگذارد خونش را مى ریزند. شاعر شیعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى(ص) شعر بگوید زبانش را مى برند و دیوانش را پاره مى کنند. هارون پسر خیزران106 [واثق خلیفه عباسى] و جعفر متوکل107 در صورتى به کسى عطا مى کردند و بخشش مى نمودند که به آل ابی طالب دشنام گوید. مانند: عبداللّه بن مُصْعَبْ زبیرى108 و وهب بن وهب بخترى109 و مروان بن ابى حفصه110 اموى و عبدالملک بن قُرَیْب اصمعى111 و بکار بن عبداللّه زبیرى112. مدت هزار ماه در منبرها به امیرالمؤمنین(ع) ناسزا گفتند. [دوران حکومت بنى امیه] امّا ما در وصایت او شک به خود راه ندادیم.
علویان را از یک وعده خوراک منع مى کنند. در حالى که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف [خنیاگرانى از قبیل]: ابن ابى مریم مدنى و113ابراهیم موصلى114 و ابن جامع سهمى115 وزَلزَل ضارب116و بَرصوما زامر 117 [سرنا زن و نى زن] مى رسد.
متوکل عباسى دوازده هزار کنیز داشت. اما سیّدى از سادات اهل بیت. فقط یک کنیز [خدمتکار] زنکى یا سندى دارا بود. اموال خالص و پاکیزه ٌ خراج به دلقک و مهمانیهاى مربوط به ختنه اطفال و به سگ بازان و بوزینه داران و به مخارق و علویه خنیاگر و به زرزر و عمروبن بانه بازیگر منحصر شده است یک وعده خوراک و یک جرعه آب را از اولاد فاطمه(ع) دریغ دارند. قومى که خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است. و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ایشان فریضه است. از فقر مشرف به هلاک هستند. یکى شمشیر خود را مى گذارد دیگرى جامه اش را مى فروشد. گناهى ندارند جز این که جدشان نبى و پدرشان وصى و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه و مذهب شان ایمان به خدا و راهنمایى شان قرآن است.
من چه بگویم درباره قومى که تربت و قبر امام حسین(ع) را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند...118).
خوارزمى در این نامه مفصل که گوشه هایى از آن را آوردیم به خوبى وضع شیعیان و ظلم و ستمى که از ناحیه حاکمان جور بر آنان رفته نمایانده گرچه از ذیل نامه وى بر مى آید که هنوز نتوانسته آن گونه که باید وضع شیعیان آن روز عراق حجاز یمن و... را بازگو کند.
در چنین شرایطى آل بویه باگرایشها و تمایلهاى شیعى روى کار مى آیند و از محدودیتها کاسته مى شود. شیخ مفید
سید مرتضى سید رضى و... در موقعیّت پیش آمده حفظ و بقا و تثبیت تشیّع را در نزدیک شدن به حاکمان آل بویه مى بینند و از این فرصت به دست آمده در راه تقویت شیعه و جلوگیرى از ظلم و ستم به آنان برقرارى اتحاد و اتفاق احیاى حوزه هاى تشیع و آثار شیعه و... بهره مى برند.
یا قزوینى در آثار البلاد مى نویسد:
(رضى الدین احمدبن اسماعیل که اصلاً اهل طالقان و در قزوین اقامت داشت نسبت به شیعیان بسیار تعصب و عناد مى ورزید. در مقابل خانه وى درخت پرشاخ و برگى بود. روزى مردى را بالاى آن درخت دیدند و چون آن مرد از محله شیعه بود او را متهم به سوء قصد به شیخ کردند. شیخ هم گفت که: من دیگر در قزوین نمى مانم. و از شهر بیرون رفت. حاکم قزوین و مردم از وى خواستند که به شهر برگردد. ولى او شرط بازگشتن خویش را این دانست که داغى (مکواة) تهیه کنند و نامهاى خلفا را بر آن نقش کنند و با آن پیشانى جمعى از وجوه شیعه را که وى نام آنها را معین مى کند داغ کنند حاکم پذیرفت و این کار را کرد و عده زیادى از وجوه شیعه را با آهن سرخ داغ کردند119.)
آرى در چنین شرایطى اقدام بزرگانى مانند سید رضى و... در همراهى با حاکمان معتدل و با گرایشهاى شیعى اثر خود را نشان مى دهد.
یا خواجه نصیرالدین طوسى در معادله اى دقیق به این نتیجه رسیده بود که اگر از هرم قدرت برکنار باشد و یا به مقابله و مخالفت با حکومت برخیزد اساس اسلام و تشیع را مغولان ازبین خواهند برد و مردم مسلمان را بیش ازپیش از دم تیغ خواهند گذراند.از این روى برخود لازم مى دید تا در دستگاه حکومت مغول حضور یابد و با برنامه ریزى دقیق و هوشمندانه به کنترل حاکم بپردازد.به گواهى تاریخ وجود خواجه نصیرالدین در دربار مغول چنانکه خود وى پیش بینى مى کرد سلطنت مغول را منقلب کرد و قدرتى را که اساس دیانت را تهدید مى کرد زیرکانه در خدمت اسلام و در جهت تقویت تشیع به کار گرفت.
امام خمینى با اشاره به همین نکته مى گوید:
(کسى خیال نکند که علماى اسلام در این دستگاهها وارد بوده یا هستند. البته بعضى مواقع براى کنترل یا منقلب ساختن دستگاه وارد مى شدند
که اکنون هم اگر چنین کارى از ما ساخته باشد واجب است که وارد شویم)
خواجه نصیر الدین چنان سنجیده و دقیق عمل کرد و از دانش و نبوغ خویش بجا بهره برد که هلاکوخان را شدیداً تحت تأثیر قرار داد و در حقیقت این او بود که بر هلاکو حکم مى راند.120
خواجه از قدرت و شقاوت و بى رحمى حاکمان مغول به خوبى آگاه بود و با روحیات آنان نیز. به خوبى مى دانست که اگر این قدرت ویرانگر که به هر شهرى وارد مى شود به هیچ موجود زنده اى رحم نمى کند و از شهر جز تَلّى از خاک باقى نمى گذارد کنترل نشود ضربه هاى جبران ناپذیرى به پیکر اسلام و تشیّع وارد مى آید. البته حکام بنى عباس هم در نابودى اسلام چیزى از مغولان کم نداشتند121.
ولى شاید کنترل و رام ساختن مغولان که هنوز تحت تأثیر فرقه اى خاص قرار نگرفته بودند آسان تر بود.
افزون بر این اینان خواه ناخواه برهمه چیز و همه کس غلبه مى کردند و جایى براى بنى عباس که از درون پوسیده بودند نبود.
علامه حلّى نیز به همین نتیجه رسیده بود. وى حفظ اساس اسلام و تثبیت شیعه را در گرو همکارى ظاهرى با مغول مى دید.
علاّمه افزون بر آن که قدرت حاکم مغول را کنترل کرد توانست با هوشیارى از قدرت (اولیجاتو) در جهت تأمین اهداف خویش بهره هاى فراوان ببرد.
وى در مدت کمى که به تشکیلات حاکم مغول نزدیک شد با نفوذ کلام و قدرت بیان و وسعت اطلاعات خویش حاکم مغول را نه تنها مسلمان که پیرو مکتب تشیع ساخت122 و سلطان نام (خدابنده) را براى خود برگزید.
شیعه شدن حاکم مقتدر مغول در آن روزگار و شیعه شدن بسیارى از ایلخانان شاهزادگان و... به تبعیت از وى به حفظ و تثبیت موقعیت شیعه که تا آن زمان در ضعف بود کمک فراوانى کرد.
فارس حسون در مقدمه (ارشاد الاٌذهان) پس از تشریح و تبین عظمت و
اهمیت کار علامه در نزدیک شدن به حاکم مغول و آثار و برکات آن براى شیعه با اشاره به مناظره علامه در حضور پادشاه مغول با نظام الدین عبدالملک المراغى وعده اى دیگر از علماى عامه و مغلوب ساختن آنها با دلایل قوى و منطقى مى نویسد:
(نعم وبعد هذه المناظره و ببرکة هذا الخریت العلامة استبصر السلطان وعدد کبیر من الاٌمراء وعلماء العامة فعمت البرکة فی جمیع الممالک وهدأت الاٌوضاع...123)
آرى پس از این مناظره و به برکت وجود این استاد علامه حاکم مغول و بسیارى از امیران و دانشمندان سنى شیعه شدند و برکت تشیّع در همه ممالک گسترش یافت و اوضاع شیعه بهبود یافت.
ارزش و اهمیت کار علامه در اصلاح و هدایت نسبى حاکم مغول بر کسى پوشیده نیست.
با این حال بسیارى از دشمنان به خاطر همین موفقیتهاى بزرگ و از روى حسد و تعصب نابخردانه نسبتهاى ناروایى به علامه و خواجه نصیرالدین طوسى داده اند.
ابن روزبهان124 ابن حجر عسقلانى125 تغرى بردى126 و... نسبتهایى به علامه داده اند که حکایت از کینه توزى آنان مى کند وگرنه هرمنصفى که با روح بلند این دو بزرگوار آشنا باشد مى داند که آنان با آن دانش قوى و عزت و شوکتى که در بین مسلمانان بویژه شیعیان داشتند براى مال ومنال و رسیدن به مقام به همکارى با کفار تن درنداده اند.
اگر اینان عاقبت اندیش نبودند و با کیاست و اگر آشناى به اوضاع و احوال نبودند و انزوا برمى گزیدند مثل بسیارى از به اصطلاح عالمان دین اکنون نه از اسلام خبرى بود و نه از مسلمانى.
همین برخورد را داشتند عالمان آشناى به زمان با صفویان.
صفویان در پناه شیعیان و قدرت آنان به حکومت رسیدند و بر امپراطورى عثمانى پیروز شدند.
صفویان شیعه بودند. افزون براین براى رسیدن به قدرت و پیروزى بر رقیبان و دشمنان ناگزیر باید به قدرت عظیم شیعیان متکى مى شدند و بر ترویج شیعه و احیاى تراث آن مى پرداختند و به بقاع متبرکه شیعه علاقه نشان مى دادند و در تعمیر و بازسازى آنها اقدام مى کردند.
از آن طرف شیعیان پراکنده بودند و بى انسجام و هر روز مورد تهدید متعصبان و جاهلان و دشمنان اسلام.
در این برهه حساس که شیعیان شدیداً نیاز به قدرت و تمرکز داشتند عالمان عاقبت اندیش و آگاه شیعه مصلحت دیدند که از این موقعیت بهره برند. هم جلوى ظلمها و حق کشیها را تا جایى که توان دارند بگیرند و هم به شیعیان انسجام دهند و آنان را از ضعف برون آورند و بنیه علمى تشیّع را تقویت کنند و... از این روى به صفویان که بسیار اظهار علاقه به شیعه مى کردند و عملاً نیز در ترویج شیعه مى کوشیدند نزدیک شدند و از آنان در راه صلاح امت و دین بهره بردند.
این بدان معنى نیست که آنان از ظلم و اعمال خلاف صفویان و لشکرکشیهاى آنان علیه عثمانى بى اطلاع بودند یا خداى ناخواسته بر آنها مهر تأیید مى زدند. خیر. هم از جریان امور اطلاع داشتند و هم به آن اعمال ناشایست خرده مى گرفتند و در حدّ توان جلوگیرى مى کردند. منتهى تمامى
تلاش آنان این بود که از فرصت پیش آمده نهایت بهره را ببرند در: حفظ و ترویج شیعه سروسامان دادن به شیعیان و جلوگیرى از قتل و غارت آنان تربیت شیعیان تشکل و انسجام آنان تألیف و نشر کتابهاى شیعى و...
بله امپراتورى عثمانى مانعى بود بر سر راه اروپاییان و ظاهراً مظهر قدرت اسلام و به طور طبیعى از تضعیف آن دولتهاى اروپایى خشنود شدند و این لشکرکشیها را بسیارى از محققان ضربه اى دانسته اند بر جهان اسلام.
بله اتفاق و اتحاد بهتر بود. امّا دولت عثمانى شیعیان را آزار مى داد و متعصبانه شیعیان را در تنگنا قرار داده بود و در انظار شیعیان و محبان اهل بیت مزدوران عثمانى روى منابر به لعن على بن ابى طالب مى پرداختند و...
اینها مسائلى نبود که علماى شیعه بتوانند جلوگیرى کنند. مسلم است که عالمان شیعه بر بقاى اسلام و تشیع بیشتر مى اندیشیدند تا بقاى دولت عثمانى که از درون پوسیده بود و لاشه اى از آن باقى مانده بود. نه در آن سرزمین اسلامى بود که بشود به آن دل خوش داشت و نه حکام معقول و منطقى که بشود بر آنان تکیه کرد و متعصبان را به کنترل درآورد.
پس ناگزیر باید به قدرت دیگرى اندیشید که شیعه بتواند در پناه آن آرام بگیرد تا از این راه پایه هاى اسلام را تقویت کرد و جهانى از صلح و صفا پى ریخت. این چیزى بود که عالمان شیعه در پى آن بودند. سعه صدر آنان روح بلند و عملکرد آنان و... گواهى است قوى بر این مطلب.
امام خمینى که خود مظهر مبارزه با پادشاهان بود و رهبر بزرگترین قیام علیه طاغوت بیشترین و تندترین حملات و مواضع را نسبت به علماى دربارى و وعاظ السلاطین داشت تا آن جا که مى گفت:
(اگر بنا باشد به واسطه ورود یک فقیه در دستگاه ظلم بساط ظلم رواج پیدا کند و اسلام لکه دار گردد نباید وارد شود هر چند او را بکشند و هیچ عذرى از او پذیرفته نیست127)
ولى با این همه خود امام خمینى در شرایط خاص استفاده از مراکز قدرت براى حفظ اسلام و تأمین مصالح عالیه الهى را
مجاز مى شمرد. از مجموعه فتاوا و سخنان ایشان در کتاب ولایت فقیه کشف الاٌسرار بیانیه ها اطلاعیه ها و سخنرانیهاى قبل و بعد از پیروزى انقلاب اسلامى استفاده مى شود که در برخى مقاطع اگر نزدیک شدن به دستگاه پادشاهان مایه وهن و سبک شدن اسلام و روحانیت نشود مانعى ندارد.
امام خمینى مى گوید:
(... مگر این که معلوم شود و رود او (فقیه و عالم) در آن دستگاه روى پایه و اساس عقلایى بوده است مثل على بن یقطین که معلوم است براى چه وارد شده است. خواجه نصیر رضوان اللّه علیه که معلوم است در ورود او چه فوائدى بود...
البته بعضى مواقع براى کنترل یا منقلب ساختن دستگاه وارد مى شدند که اکنون هم اگر چنین کارى از ما ساخته باشد واجب است که وارد شویم...128).
یادآورى: در رابطه با حفظ اسلام و اساس تشیع عالمان تشیع اجازه هایى به برخى از پادشاهان داده اند.براین کار که نوعاً در شرایط خاص صورت گرفته برخى از نویسندگان و روشنفکران خرده گرفته اند.و این عمل را به رسمیت شناختن حکومت و سلطنت پادشاهان جور دانسته اند.
به نظر اینان از آن جا که شیعه بر این باور است که ولایت و حکومت امامان(ع) در عصر غیبت توسط فقیهان جامع الشرایط ادامه مى یابد129 در حقیقت کار اینان همان تفویض حکومت است. محقق کرکى آقا حسین خوانسارى در دوره صفویه و شیخ جعفر کاشف الغطاء در دوره قاجار که اقدام به صدور اجازه کرده اند حکومتها را به رسمیت شناخته اند.
حامد الگار مى نویسد:
(فتحعلى شاه در آغاز سلطنت از مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء اذن سلطنت گرفت و شیخ جعفر او را نایب خود قرار داد به گونه اى که فتحعلى شاه در پاسخ به تقاضاى میرزا مهدى مجتهد براى دفع محاصره مشهد مقدس مى نویسد:
سلطنت ما به نیابت مجتهدین عصر و ما را به سعادت خدمت ائمه ها دین مهتدین سعى و جهد است130.)
بله اگر فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت داراى مقام ولایت است و ادامه دهنده ولایت ائمه مى تواند حکومت فردى را که شایسته تشخیص مى دهد تنفیذ کند.
روشن است در این صورت حاکم فقیه است نه (سلطان) و تمامى برنامه ها و کارهایى که مى خواهد اجرا کند باید به اذن فقیه جامع الشرایط باشد.
امام خمینى مى گوید:
(سلاطین اگر تابع اسلام باشند باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند. در این صورت حکام حقیقى همان فقها هستند. پس بایستى حاکمیت رسماً به فقها تعلق بگیرد نه به کسانى که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند131.)
باید توجه داشت که هر فقیهى چنین نیابتى را ندارد. فقیهى هم که چنین نیابتى را داشته باشد نمى تواند به هرکسى اذن بدهد. باید به افراد لایق و صالح اذن بدهد. نه تنها فقیه که پیامبر و امام هم باید به افراد صالح اذن بدهند.
امام خمینى مى گوید:
(این درست است که فقیه به آن طور که ذکر شد مى تواند اجازه دهد. بلکه اجازه یک فقیه جامع الشرایط هم اگر به موقع خود باشد صحیح است. لکن نمى گویند هرکسى مى تواند اجازه دهد. مجتهد چنین اجازه اى ندارد بلکه پیغمبر و امام هم از جانب خدا اجازه ندارند به هرکس اجازه بدهند. به کسى آنها مى توانند اجازه بدهند که از قانونهاى خدا که پایه اش بر اساس خرد و عقل بنا نهاده شده تخلف نکند132.)
اکنون باید دید آیا فقهاى اسلام آن گونه که برخى ادعا کرده اند به پادشاهان و حاکمان زمان خویش اجازه سلطنت و نیابت داده اند؟ آیا این اجازه ها مطلق و در همه امور بوده یا در برخى امور خاص که ضرورت زمان اقتضا مى کرده است؟
البته بررسى مسأله (اجازه علما به پادشاهان) و تحلیل آن از حوصله این مقاله بیرون است و خود رساله مستقلى را مى طلبد. ولى در یک نظر اجمالى مى توان گفت اجازه ها دو گونه اند:
1. اجازه براى حکومت.
2. اجازه براى جهاد.
1. اجازه براى حکومت. همان طور که یادآور شدیم گرچه تحقق آن در صورتى که شرایط وجود داشته باشد امکان دارد.
و حاکمان و پادشاهان نیز به منظور تحکیم پایه هاى قدرت خود و کسب وجهه و مشروعیت بى گمان چنین تقاضهایى را از علما مى کرده اند ولى از قراین و اسناد بر مى آید که فقهاى شیعه هیچ گاه اجازه حکومت به کسى نداده اند.
در میان فقها تنها به سه نفر: محقق کرکى کاشف الغطاء و آقا حسین خوانسارى نسبت داده اند که به صدور چنین اجازه اى مبادرت کرده اند133.
در مورد محقق کرکى گرچه از برخى نوشته ها چنین مطلبى استفاده مى شود ولى سندى که به وضوح نشان دهد که محقق کرکى چنین اجازه اى به شاه صفوى داده باشد در دست نیست ونکات مبهمى در این زمینه وجود دارد.
محقق خوانسارى مى نویسد: شاه طهماسب صفوى به محقق کرکى اظهار داشت:
(انت احق بالملک لاٌنّک النائب عن الإمام وانما أکون من عمالک أقوم بأوامرک ونواهیک134)
شما براى حکومت سزاوارترید زیرا شما نیابت از امام(ع) دارید. و همانا من از کارگزاران شمایم و فرمانها و دستورهاى شما را اطاعت مى کنم.
در جاى دیگرى مى نویسد:
(شاه صفوى به همه جاى کشور بخشنامه کرد که محقق کرکى نائب امام است و حکومت در اصل مال اوست و همه باید از وى فرمان برند135).
یا نامه اى را نقل مى کند که شاه طهماسب از محقق کرکى تجلیل و تکریم کرده و او را نائب امام(ع) دانسته و اطاعت او را بر همه واجب شمرده است136.
یا در هنگام مسافرت امور کشور را به وى محول مى ساخته است.
از این عبارات استفاده مى شود که شاه صفوى به مقام و موقعیت ممتاز محقق کرکى اذعان داشته و محقق کرکى در دستگاه حکومت صفوى از قدرت و جایگاه
ویژه اى برخوردار بوده است و در جمیع امور کشور و عزل و نصبها دخالت مى کرده است.
با این همه از این عبارات نمى توان جزم پیدا کرد که محقق کرکى به عنوان ولایت نیابتى که از امام زمان(ع) دارد به شاه صفوى اجازه حکومت داده باشد.
امّا در مورد اجازه شیخ جعفر کاشف الغطاء به فتحعلى شاه آنچه از قراین و امارات برمى آید در خصوص جنگ با کفار روس بوده نه بیشتر. این که برخى بر این نظرند که شیخ جعفر کاشف الغطاء در همه امور حکومتى به فتحعلى شاه قاجار نیابت داده درست نیست زیرا از نامه وى137 که تنها سند این ادعاست چنین مطلبى استفاده نمى شود.
علاوه این احتمال نیز وجود دارد که کاشف الغطاء در اثر عدم شناخت کافى از زمان و مکان و نیز دورى از مرکز حکومت دست به چنین کارى زده باشد138.
امّا در مورد نیابت حاج آقا حسین خوانسارى از شاه سلیمان ظاهراً شاه از وى درخواست مى کند که در غیاب وى از اصفهان به نیابت از وى به اداره امور بپردازد. نه این که وى139 به شاه صفوى چنین اجازه اى داده باشد.
این امر نشان مى دهد که حاج حسین خوانسارى قدرتمند بوده است و کاردان140.
البته پادشاهان صفوى قاجار و... بر اساس شواهد و قرائن موجود تلاش فراوان کردند تا از علماى بنام نیابت بگیرند و به حکومت خود مشروعیت ببخشند ولى جز اندک مواردى که به آنها اشارت رفت توفیقى به دست نیاوردند.
از باب مثال: فتحعلى شاه قاجار بیش از هر کسى دیگرى در این راه تلاش کرد ولى توفیق چندانى حاصل نکرد.
هنگامى که ساختمان مسجد جمعه تهران به پایان رسید وى در نامه اى از فقیه بزرگ شیعه مرحوم میرزاى قمى درخواست کرد امامت آن را بر عهده گیرد و یا فردى شایسته را معرفى کند.
محقق به خوبى دریافته بود که شاه قاجار در پى کسب مشروعیت و وجهه مردمى چنین تقاضایى را مطرح مى کند. لذا گرچه به لحاظ موقعیت خاص ایران در آن روز که کشور گرفتار جنگى طولانى با کفار روس و تاخت و تاز آنان به سرحدات
بود به طور صریح مخالفت نگرد ولى خود امامت مسجد را نپذیرفت و با هوشیارى تمام و پس از مشورت با سید محمدباقر شفتى که از بزرگان آن روز حوزه به شمار مى رفت و در یک هماهنگى حساب شده وى را معرفى کرد و او نیز عذر آورد و شاه قاجار در اهداف خود ناکام ماند141.
حامد الگار با اشاره به همین واقعه مى نویسد:
(در این جا بى میلى آشکار علما را از این که از براى حکومت یا به نیابت آن کارکنند مشاهده مى کنیم که این بى میلى نتیجه طبیعى اصل عدم حقـانیت کـل دستگـاه دولت بود142.)
فتحعلى شاه که با امتناع میرزا و سید از پذیرفتن امامت مسجد سلطانى خود را در رسیدن به هدف ناکام مى دید در سفرى که یک سال پس از آن به اصفهان رفت کوشید تا موافقت سید را کسب کند که سیّد نپذیرفت و رد کرد. با اصرار از سید خواست چیزى از او بخواهد. سید وقتى این طور دید تقاضا کرد که نقاره خانه سلطنتى تعطیل شود.
این تقاضا بسیار اهمیت داشت. علامت پادشاهى بود و شاه را به شگفتى واداشت:
تنکابنى مى نویسد:
(... آخر الأمر سید گفت: چون اصرار دارید مرا استدعا این که فرمایش کنید که نقاره خانه را موقوف کنند.
سلطان سکوت کرد. پس از برخاستن سید سلطان به امین الدوله گفت: عجب سیدى است که از من خواهش مى کند که نقاره خانه سلطانى که علامت پادشاهى است موقوف داریم!143.)
3. اجازه براى جهاد.
مسأله اجازه جهاد بیشتر در عصر قاجار مطرح بوده که ایران در حال جنگ به سرمى برده است در زمان صفویه جنگ ایران با امپراتورى عثمانى جنگ اسلام و کفر نبود که نیاز به چنین اجازه هایى داشته باشد.ولى در زمان قاجار جنگ ایران با روس جنگ اسلام و کفر بود. هر انسان بصیرى احساس مى کرد که کیان اسلام در خطر است.
فتحعلى شاه براى تجهیز سپاه و تهیه اسلحه وامکانات و بسیج مردم دچار مشکل شد. از این روى به علما متوسل شد. از جمله به محقق قمى. محقق قمى گرچه از هجوم کفار روسى بر بلاد اسلامى نگران بود و دفاع از اسلام و کشور اسلامى را امرى لازم مى دید ولى از صدور اجازه جهاد خوددارى کرد و در پاسخ به سؤالهاى مکرر در بار با درایت و تیزهوشى از پاسخ صریح طفره مى رفت.
رهبر معظم انقلاب حضرت آیةاللّه خامنه اى در این باره مى گوید:
(... یک ملاى بزرگ دیگرى داریم که او محقق و میرزاى قمى صاحب (جامع الشتات) است. در کتاب جهاد جامع الشتات از ایشان سؤالهایى شده که اگر کسى نگاه کند مى فهمد این سؤالها را از دربار فتحعلى شاه از او کرده اند.
مثلاً سؤال مى کنند:
(آقا چون شما نایب امام زمان هستید اجازه مى دهید کسى به نیابت از شما این جنگ را اداره کند؟)
از این قبیل سؤالها مکرر از ایشان شده و این مرد هوشیار زمان شناس و آگاه به تمام اوضاع و احوال یک ذره و یک لحظه فریب نمى خورد و جوابهاى رندانه اى به سؤالها مى دهد که به نظر من از نشانه هاى هوشیارى یک عالم دینى و یک فقیه بزرگوار است.اگر همه علماى ما در زمان خودشان وحداقل در 200 سال اخیر مثل میرزاى قمى بودند شاید وضع ما الآن بهتر بود144.)
در میان فقهاى شیعه ظاهراً تنها شیخ جعفر کاشف الغطاء به صدور اجازه جهاد مبادرت کرده است.
وى در پایان کتاب جهاد: (کشف الغطاء) به فتحعلى شاه اجازه مى دهد تا به نیابت از وى امر جهاد را سامان دهد و به تجهیز سپاه و قلع و قمع کفار متجاوز روسى بپردازد. ظاهرا این اقدام شیخ جعفر کاشف الغطاء در اثر عدم آشنایى کافى وى به شرایط زمان و مکان صورت گرفته است145. بعید نیست دور بودن وى از محیط ایران و مهجور بودن حوزه نجف در آن زمان در صدور چنین اجازه اى مؤثر بوده است.
با این همه کاشف الغطاء اجازه جهاد
را به قدرى ظریف وحساب شده نوشته و شرایط و قیودى را در آن گنجانده است که مى توان گفت: این اجازه در مورد شاه قاجار که بسیارى از آن شرایط را نداشت صدق نمى کرد. از جمله مى نویسد:
(... وان یعتمد على اللّه ویرجع الاُمور الیه ولایکون له تعویل الاّ علیه و الاّ یخالف قول المنوب عنه فی کل امر یطلبه تبعاً لطلب اللّه فیه ولایسند النصر الى نفسه ویقول ذلک من سیفى و رمحى وحربى و ضربى بل یقول ذلک من خالقى و بارئى و مدبرى و مصورى و ربى و ان لایتخذ بطانة الاّ ممن کان ذا دیانة و امانة و ان لایودع شیئاً من الأسرار الاّ عند من یخاف من بطش الملک الجبار...
وان یقیم شعائر الاسلام ویجعل مؤذنین و ائمة جماعة فی عسکر الاسلام وینصب واعظاً عازماً بالفارسیّة والترکیة146...)
... باید برخدا اعتماد کند و همه کارها را به او واگذارد و از خود چیزى را نبیند. و این که با قول منوب عنه [مجتهدى که به وى نیابت داده است] مخالفت نکند و هرامرى را که وى طلب کند به عنوان این که امر خداست اطاعت کند.و [در صورت پیروزى] پیروزى را از ناحیه خود نداند و بگوید این موفقیت در اثر شمشیر و نیزه و ضربه و قدرت و جنگ من به دست آمده است بلکه بگوید این از ناحیه خداوند است.
و نیز در امر جنگ جز از صاحبان دیانت و امانت کمک و مساعدت نخواهد و به غیر آنان تکیه نکند و اسرار نظامى را در پیش نااهلان فاش نگوید و صرفاً با آنان که از خداى جبار مى ترسند در میان گذارد....
و این که شعائر اسلام را برپا دارد و در سپاه اسلام مؤذنانى را قرار دهد که به موقع اذان گویند و براى آنان امامان جماعت قرار دهد تا نماز جماعت اقامه کنند و واعظانى قرار دهد که به فارسى و ترکى براى مردم سخنرانى کنند....
در این اجازه کاشف الغطاء با قرار دادن شرایط بویژه شرط اطاعت از (منوب عنه و عدم مخالفت با دستورات وى و...) شاه قاجار را در تنگنا قرار داد147.
کاشف الغطاء بر این نظر بود که هجوم
کفار روسى به هر نحوى باید دفع شود; زیرا اساس اسلام و کیان اسلامى در خطر است و دفع ومقابله با دشمن جز از طریق تقویت و حمایت حکومت میسر نیست.
حامد الگار پس از اشاره به این که صدور این نوع اجازه هاى محدود و مشروط در حقیقت شاه را از سلطنت مى انداخت مى نویسد:
(شرایط انتصاب... به تمامى روشن ساخت که مطلوبترین وظیفه شاه این است که به عنوان عامل اجرایى مجتهدان عمل کند و اطاعت شاه تنها از آن رو واجب است که مجتهدان به او قدرت داده اند148.)
این معنى از توضیح و تفسیرى که محقق قمى از واژه (ظل اللّه) ارائه مى دهد به خوبى استفاده مى شود.
وى خطاب به شاه قاجار مى نویسد:
(... حکمران تنها هنگامى تواند مدعى عنوان (ظل) شود که سایه اى از معدلت گسترى فراهم آورده باشد تا ستم رسیدگان بتوانند از حرارت ستم به آن پناه برند و نیز از صفتهاى محبت و مهربانى خداوند تقلید کند تا این که آن را بر ستمزدگان منعکس کند همچنان که سایه منعکس کننده شیء صاحب سایه است. حتى اگر حاکم در این راه موفق شود که سایه واقعى خدا شود هنوز از لحاظ اخلاقى متعهد است که به اشاره و راهنمایى عالمان توجه کند.149)
میرزاى قمى به صورت ضمنى و در عین حال مستدل به شاه قاجار مى فهماند که سلطنت وى مشروع نیست و وى صلاحیت دریافت اجازه حتى براى تصدى امر جهاد با دشمنان را ندارد.
علامه محمد صالح برغانى (م:1271 هـ.ق.) که از علماى طراز اول حوزه قزوین بود نه تنها به شاه قاجار چنین اجازه اى نداد که بارها کوشید تا اصل حکومت وى را زیر سؤال ببرد. با صراحت هرگونه جنگ و صلح و یا ترک مخاصمه با دشمنان را تنها در صلاحیت فقها اعلام کرد و در حضور شاه که جمع زیادى از علماى شیعه نیز حضور داشتند به روشنى مسأله) (ولایت فقیه) را مطرح ساخت و علمایى که در مجلس حضور داشتند رأى مرحوم برغانى را تأیید کردند. تنها شیخ محمدعلى جدلى که از درباریان
فتحعلى شاه به حساب مى آمد با نظر وى مخالفت کرد.
اظهار نظر شجاعانه برغانى در مسأله جنگ و حکومت بر شاه قاجار گران آمد از این روى دستور داد وى را تبعید کنند:
(... و این جمله منجر به ناراحتى شدید فتحعلى شاه از برغانیها گردید. متعاقباً شاه قاجار دستور تبعید ملامحمد صالح و دو برادرش: شهید ثالث و ملاعلى برغانى را صادر و آنها را به عراق تبعید کرد. بعدها مرحوم کاشف الغطاء وساطت کرد و شاه قاجار پذیرفت به شرط آن که در تهران ساکن گردد150.)
بعدها شاه قاجار براى جلب نظر برغانى روستایى در نزدیکى قزوین به عنوان تیول به وى واگذارد.
محمد صالح برغانى با این استدلال که این تیول جزء اموال مجهول المالک است و در اختیار مجتهدان و حاکم اسلامى فقط حق دخالت و تصرف در آن دارد آن را به شخصى به نام ابراهیم فروخت.
حامد الگار کوشیده است این گونه وانمود کند که فروش روستاى مزبور جنبه اقتصادى داشته است151.
ولى عمل محمد صالح برغانى عمل حساب شده و جنبه سیاسی داشته است.
وى با چنین کارى مى خواست به شاه و مردم بفهماند که تسلط شاه بر این گونه اموال غیرقانونى و نامشروع است.اقدام محمدصالح برغانى در تعریض به حکومت شاه قاجار به قدرى روشن بود که بعدها شاه وى را مورد عتاب قرار داد و در صدد برآمد که آن قریه را پس بگیرد152.
پیشنهاد فتحعلى شاه به سید محمدباقر شفتى مبنى بر بخشودگى قسمتى از مالیات دارائى وى نیز در همین راستاست بر خلاف آنچه تصور مى رفت سیّد شفتى این پیشنهاد را نپذیرفت.
حامد الگار سبب نپذیرفتن سیّد این پیشنهاد را در این مى داند که اگر مى پذیرفت شاه قاجار به همین مقدار از دیگران بویژه طبقات فقیر وصول مى کرد153.
علاوه بر این اقدام سید در رد پیشنهاد شاه قاجار جنبه سیاسى نیز داشته است.
یادآورى: این احتمال نیز وجود دارد که بسیارى از این اجازه ها جنبه تشریفاتى و
صورى داشته و غالباً تحت فشار پادشاهان و در شرایط اختناق و خفقان صادر شده است154. حتى بعید نیست عوامل پادشاهان و یا دستهاى مرموزى که از هیچ کوششى براى ضربه زدن به اسلام و روحانیت فروگذار نکرده اند تعداد زیادى از این اجازه ها را به دروغ جعل کرده باشند.
* جلوگیرى از انحراف
خطرهایى که اسلام را تهدید مى کرد و تشیّع را همواره شکل واحدى نداشته است: گاه هجوم کفار و ظلم و کینه توزى و آزمندى دشمنان چنین خطرى را به وجود مى آورد و گاه گرایشها و تمایلهاى شخصى حاکمان جائر و اطرافیان آنان و شیطان و خناسانى که در تشکیلات حکومتى وارد شده بودند.
مثلاً پادشاهان صفوى که از اعقاب شیخ صفى الدین اردبیلى (م: 735هـ.ق.)155 بودند گرایش صوفیانه داشتند. در آیین صوفیان ظاهراً اظهار ارادتى به على(ع) بود و خاندان عصمت و طهارت آن هم غلوآمیز و ناهمساز با مبانى اسلام و تشیّع.و علماى دین بر این نظر بودند که این نوع گرایشها تهدید مى کنند باورها و عقاید مردم را بویژه آن که علاوه بر دستگاه حکومت خانها بزرگ مالکان و حاکمان ولایات و شهرها نیز این نوع تلقى مذهبى را سازگار با طبع خویش و متناسب با اقدامهاى ظالمانه خود مى یافتند و آشکار از آن حمایت مى کردند:
محمد ابراهیم خان قاجار داماد فتحعلى شاه به شدت از شیخ احمد احسائى رئیس فرقه شیخیه حمایت مى کرد و خود خانقاه و تشکیلاتى براى آنان فراهم ساخت.156
صفا على میرزا پسر محمد ابراهیم خان از فرقه دراویش و وزیر تشریفات ناصرالدین شاه و حاکم تهران157 بود.
ظهیرالدوله از رجال مهم دربار قاجار و حاکم گیلان مؤسس انجمن اخوت و محورى براى تبلیغ و اشاعه صوفى گرى به شمار مى رفت158 میرزا عبدالوهاب منشى الممالک معروف به: (نشاط) که رساله اى نیز در باب صوفیه نوشت و توانست ذهن شاه قاجار را متوجه خود سازد.
میرزاى قمى در پاسخ این رساله نامه اى مستدل و متقن به فتحعلى شاه نوشت و اباطیل آن را رد کرد و اشاعه چنان افکار وعقایدى را خطرى براى اسلام و تشیع خواند159.
این که در پرتو قدرت صفویه شیعه هویت خویش را بازیافته بود براى عالمان دین بسیار ارزشمند بود. ولى گرایشهاى گاه افراطى حاکمان صفویه و درباریان به تصوف و صوفى گرى و دامن زدن به آن توسط عده اى منحرف که به مرکز حکومت راه یافته بودند چیزى نبود که بتوانند نادیده بگیرند.
مجتهدان و فقیهان دلسوز و وهوشیار این بار خطر را جدى احساس کردند و جلوگیرى از انحراف را وظیفه خویش دانستند.
مبارزه با صوفى گرى در شرایطى که زمینه آن در پادشاهان صفویه مهیا بود و ممکن بود صوفیه و رهبران فرقه قلندریه به گونه جدى به شاه نزدیک شوند و بیش از گذشته توجه وى را به خود جلب و از حمایت هاى مادى و معنوى وى برخوردار گردند امرى مشکل بود و در بیرون از چهارچوب حکومت و بدون نزدیک شدن به هرم قدرت و پذیرفتن برخى از مناصب و مشاغل میسر نبود.
از این روى بزرگان حوزه هاى شیعه در آن روز و از جمله: مرحوم علامه مجلسى و شیخ بهایى و میرداماد به پادشاهان صفویه نزدیک شدند و با هوشیارى خطر را مهار کردند. طبیعى بود که کنترل پادشاهانى که از مقام مرشدى و درویشى به تاج و تخت پادشاهى رسید بودند کارآسانى نبود. اگر به سرعت خطر انحراف مهار نمى شد چه بسا به همه جا سرایت مى کرد و دامن شیعه را به بى مسؤولیتى و عقاید خرافى و پوچ مى آلود.در باره علامه مجلسى نوشته اند:
(در سلطنت آخرین پادشاه صفوى میرزا محمدباقر مجلسى که نیروهایش صرف تحکیم امور مذهب تشیع مى گردید سعى کرد تا از بوالهوسیها وامور غریبه عرفانى اوایل زمان صفویه جلوگیرى کند و بدان جهت با صوفیان سخت درگیرى داشت160.)
در همان زمان ملامحمدطاهر قمى استاد اجازه علامه مجلسى که در قم منصب شیخ الإسلامى را بر عهده داشت علیه صوفیه مواضع تندى اتخاذ کرد و با نوشتن کتابهایى چون: (ملاذ الأخیار) و (تحفة الأخیار) گامهاى جدى در ردّ صوفیه
برداشت161.
مجموعه این اقدامها چنان مؤثر واقع شد که تا سالها بعد و اوائل دوره قاجار از حضور صوفیان خبرى نبود.
در زمان قاجاریه که دگربار صوفیان سربرآورده بودند میرزاى قمى به شدت در برابر آنان ایستاد162 و در رد عقاید آنان و رد شبهاتى که در این باب منشى الممالک نگاشته بود نامه اى مفصل به شاه قاجار نوشت163.
از نامه میرزا استفاده مى شود که وى شدیداً نگران نفوذ دروایش در ارکان حکومت و تسرى آن به حاکمان مردم بود.
میرزاى قمى در نامه خود به صراحت شاه قاجار را عوام و بى اطلاع از مسائل مى نامد و از فریب خوردن وى و انحراف حکومت نگران است. به عقیده وى این قبیل حرکتها از سوى صوفیه حساب شده و نقشه دشمنان براى ازبین بردن شیعه و روى کارآمدن مجدد حاکمان سنى مذهب است:
(... و الحال که نوبت و سلطنت به پادشاه ما رسیده که زبده پادشاهان جهان و صاحب عقاید حقه و دین پرور و شریعت گستر است جمعى از شیاطین انس مى خواهند که امر عقاید ایشان را ضایع و به طریق باطله خود مایل کنند تا مردم هم به مقتضاى (الناس على دین ملوکهم) ضایع و فاسدالعقیده شوند164.)
(... الامان الأمان چنین شخصى بر مى خیزد و القاء عقاید به شاه مى کند که خود نمى فهمد چه مى گوید. پس شاه که مطلقاً ربطى به این مطالب ندارد از آنها چه چیز بفهمد و چه چیز اعتقاد کند؟ لااقل این معنى باعث حیرت شاه و تشکیک در عقاید صحیحه او مى شود و به این سبب کفر عالم را فرا مى گیرد...165)
از محتواى این نامه استفاده مى شود که منشى الممالک قصد داشته شاه قاجار را منحرف سازد و عقاید و باورهاى غلط جماعت صوفیه را به وى القا کند. نکته جالب این که محقق قمى در جاى جاى نامه خود فتحعلى شاه را فردى عوام بى اطلاع و بى سواد مى خواند166.
در همان زمان عالمان دیگر شیعه نیز همین نگرانى را احساس مى کردند و کم و
بیش گامهایى علیه صوفیان و آگاه کردن مردم برداشتند.
عبدالهادى حائرى مى نویسد:
(با این همه این نگرانى در میان مجتهدان وجود داشت که صوفیان در دستگاه دولت رخنه کنند و کار را بر علما سخت سازند از این روى چنین مى نماید که یکى از علل کوشش علما بر حفظ پیوند دوستانه با فتحعلى شاه آن بوده است که شاه به پشتیبانى مجتهدان بیش ازپیش دلگرم شود و هرگز در اندیشه نیرو بخشیدن به صوفیان که از دیدگاه علما بددین و گمراه بودند نیفتد167.)
علاوه بر افکار صوفیه افکار انحرافى و التقاطى دیگرى چون: وهابى گرى شیخى گرى بابى گرى و... در تشکیلات حکومتى بویژه در عصر صفویه و قاجاریه راه یافته بودند که حضور عالمان و فقیهان متعهد و بیدار در مرکز قدرت توانست جلوى آنها را بگیرد.
*جنگ با کفار متجاوز
از عوامل نزدیک شدن و حمایت برخى از عالمان شیعه و یا موضع گیرى مثبت حوزه هاى علمیه در برابر پادشاهان جنگ مسلمانان به سرپرستى پادشاهان علیه کفار متجاوز بود.
هجوم کفار روسى به سرزمین اسلامى موجب شده بود که کاشف الغطاء بر اصل اسلام و بقاى تشیع احساس خطر کند و در تقویت شاه و اداره جنگ بکوشد.
تردیدى نیست که در آن شرایط که مسلمانان ایران درگیر جنگ تمام عیار با روس بودند اگر دولت مرکزى تضعیف مى شد و یا از آن حمایت به عمل نمى آمد چه بسا سرزمین اسلام صحنه تاخت و تاز روسیان و یا دیگر دشمنان قرار مى گرفت و همه چیز شیعیان ازبین مى رفت.
برخى از علماى اسلام بر این نظر بودند: گرچه به گونه مقطعى باید دولت مرکزى را در پیشبرد جنگ یارى داد و براى کنترل امور در مرکز قدرت حضور یافت:
(جنگ دراز پاى فتحعلى شاه و عباس میرزا با روسیان از جمله مسائلى بود که خواه ناخواه علما را براى حفظ بیضه اسلام به همکارى و پشتیبانى از شاه و ولیعهدش وامى داشت168.)
فتواى میرزاى قمى به وجوب جهاد با کفار متجاوز روسى و نیز رساله هایى که برخى دیگر از علماى شیعه: ملااحمد نراقى شیخ جعفر کاشف الغطاء ملاعلى اکبر اصفهانى سلطان العلماء امام جمعه اصفهان و...169 گویاى این حقیقت است که آنان در هنگام بروز جنگ برخى حمایتها را لازم مى دانسته اند.
البته این عامل بیشتر در زمان قاجاریان بویژه در دوران حکومت فتحعلى شاه که درگیر جنگ با روس بود صدق مى کند. در زمان صفویه گرچه جنگ و نبردهاى طولانى با حکومت عثمانى وجود داشت ولى به لحاظ این که جنگ با کفار صدق نمى کرد کمتر این امر مطرح بود.
هرگاه علما اصل اسلام را در خطر دیده اند به میدان آمده اند.چنانکه در مبارزه با هجوم استعمارگران قبایل غیرمسلمان از جمله در اشغال عراق توسط استعمار انگلیس علماى اسلام قیام کردند.
سؤالهاى بسیارى که از میرزاى قمى در باره جهاد با کفار روس شده بیانگر آن است که شاه قاجار علاوه بر این که در صدد بوده براى جنگ با روس حمایت علما را جلب کند مى خواسته نوعى تأیید از علما براى حکومت خود بگیرد تا کارهایش مشروع نمایانده شود.
محقق قمى با هوشیارى تمام بیش از تأکید بر لزوم دفاع و ایستادگى در برابر هجوم کفار به بلاد اسلامى و بیان ثواب و فضیلت جهاد مطلبى ابراز نداشته است.
از وى سؤال مى شود:
(هرگاه این جهاد و دفاع محتاج به اذن مجتهد عصر باشد هرکسى را لایق وقابل دانند مرخص و مأذون نمایند و متصدى شرعى نمایند که مباشر عرف که متصدى جهاد است به اجازت قیام و اقدام کند بر واجب مذکور مسلمین و مجاهدین اطاعت و انقیاد نمایند و شرع و عرف مطابق و موافق گردد)
در پاسخ مى نویسد:
(صاحب این سئولات و کاتب این مقالات معلوم مى شود که شخص عالمى است. این لطیفه شما قرض باشد جواب این سؤال محتاج به (بحر طویل) است که حال مقام هیچ یک مقتضى این نیست. از ابتلاهاى غیرمتناهیه این حقیر همین باقى مانده که عرف را مطابق با شرع کنم! مجمل آن که پیش اشاره شد که این نوع مدافعه نه موقوف به اذن امام است و نه حاکم شرع. و برفرض که موقوف باشد کجاست آن بسط یدى از براى حاکم شرع که خراج را بر وفق شرع بگیرد و بر وفق آن صرف غزات و مدافعین نماید؟ و کجاست آن تمکن که سلطنت و مملکت گیرى را نازل منزله غزاى فی سبیل اللّه کند؟ مصرع (نام حلوا بر زبان راندن نه چون حلواستى) عجل اللّه فرجنا به فرج آل محمد(ص) و جعل سلطاننا بسلطانه و سلطان اولاده وجعلنا من اعوانه و انصاره و جعل خاتمة امورنا خیراً بحق محمد و آله اجمعین و صلى اللّه على خیر خلقه و آله الطیبین الطاهرین المعصومین170.)
از طرح رندانه سؤال به خوبى استفاده مى شود که پرسنده یا پرسندگان نمایندگان فتحعلى شاه بوده اند و در پى کسب مشروعیت و گرفتن تأیید از سوى میرزا براى کارهاى شاه. این که نوشته اند:
(در صورتى که متصدى و مباشر جهاد مأذون و مجاز از ناحیه مجتهد باشند مسلمین و مجاهدین اطاعت و انقیاد نمایند و شرع و عرف مطابق و موافق گردد).
نشان مى دهد که آنان علاوه بر فتواى لزوم جهاد و دفاع در پى کسب وجهه براى حکومت نیز بوده اند. ولى میرزا با صراحت اعلام کرده است که (سلطنت و کشور گشایى را نمى توان نازل منزله (غزاى فى سبیل اللّه) دانست و به طور مطلق آن را تأیید کرد.
با این همه محقق قمى در موارد مختلف لزوم مقابله با دشمنان و دفع تجاوز کفار را بر همگان لازم مى داند.
تأکید مى کند اگر در این مسأله کوتاهى شود اساس اسلام و تشیع به خطر مى افتد. بنابراین از عواملى که موجب شده برخى از علماى اسلام به پادشاهان نزدیک شوند یا در مواردى از آنان حمایت کنند وجود جنگ با متجاوزان بوده است. این حمایتها هیچ گاه به معناى مشروع دانستن حکومت این پادشاهان نبوده است.
در طول جنگ ایران و روس (1218 ـ
1228هـ. ق.) که فرجامى ذلت بار داشت و ایران به خاطر نالیاقتیهاى حکومت گران شکست خورد و قرارداد ننگین گلستان را امضا شد میزاى قمى در تنگناى شدیدى بود.
از طرفى نمى توانست حکومت فتحعلى شاه قاجار را یک حکومت مشروع بداند از طرف دیگر تضعیف شاه قاجار را در مقابل تزار روس که به قصد هدم اسلام به کشور اسلامى هجوم آورده بود به مصلحت نمى دانست و به خوبى به پیامدهاى استیلاى روس بر مسلمانان وقوف داشت.
میرزا جهاد با نیروهاى متجاوز را واجب مى دانست ولى سعى مى کرد که فتواى به وجوب جهاد را جداى از مشروعیت شاه قاجار قلمداد کند:
(به نظر میرزا شاه قاجار یک طاغوت به تمام معنى بود. طاغوتى که نباید تضعیفش کرد. موضع گیریهاى مکتبى میرزا در این مورد در لابه لاى همین کتاب [جامع الشتات] مشخص است171.)
در سال 1223.هـ.ق. درست پنج سال پس از جنگ روس و ایران شاه قاجار احساس ناتوانى کرد و براى جلب حمایت حوزه هاى علمیه دست به دامان علما شد. پیکهاى ویژه اى را به حوزه علمیه: قم اصفهان نجف کاشان کربلا سامرا و... فرستاد و از علما استمداد جست.
نتیجه این اقدام چیزى بیشتر از حمایت از اصل جهاد با کفار روس و لزوم دفاع از جان و مال مسلمانان نبود. حتى در تمام نامه ها و رساله هایى که در باب جهاد و در پاسخ به درخواست شاه نگاشته شد کوچک ترین اشاره اى به تأیید اصل حکومت و رسمیت دادن به آن نبود.
البته میرزاى قمى به لحاظ موقعیت ممتازى که در میان علماى آن عصر و در حوزه علمیه قم داشت بیش از دیگران تحت فشار قرار مى گرفت:
(میزاى قمى بیش از دیگران مطمح نظر درباریان بوده است. ملامحمدباقر سلماسى و صدرالدین تبریزى اصرار اکید داشته اند تا میرزا را وادار کنند که اساس و پایه حکومت فتحعلى شاه را شرعاً به رسمیت شناسد. شاه را به شاه طهماسب صفوى و میرزا را به مرحوم محقق ثانى (شیخ على کرکى) قیاس مى کردند. خوددارى میرزا از اعطاى چنین سند و تنفیذ حکومت شاه موجب گردید که قاجاریان تا آخرین روزشان در تحقیر میرزا بکوشند172.)
از میرزا در باره اراضى خراجیه و مصرف منافع آنها و سهم سلطان پرسش مى شود.وى در پاسخ پس از توضیح زیاد در باره اراضى خراجیه و تصریح به این نکته که ولایت و مباشرت و تصرف در آنها به تقدیر و تدبیر امام عادل است مى نویسد:
(هرگاه این دانسته شد بر مى گردم به صورت سؤال و مى گوییم که معنى حصه سلطان نفهمیدم چه چیز است. سلطان حصه ندارد به غیر این که او هم چون از مصالح عامه مسلمین است به جهت جنگ و جدال و حراست دین اسلام و دفع فساد پس او هم حصه دارد از این مال نه این که همه آن مال او باشد و حلیت آن هم بر او باید به اذن حاکم شرع باشد و بعد از آن که بر وجه شرعى حصه او باشد دیگرى را در آن حقى نیست173…).
در مورد این که آیا وجوه شرعى را مى توان به شاه داد و اگر فردى بدهد بریٌ الذمه مى شود یا نه؟ محقق قمى تصریح مى کند که وجوه شرعى را در زمان غیبت تنها به مجتهدان عادل مى توان داد و تنها آنها حق مصرف دارند. در مورد منافع اراضى خراجیه پاسخ مى دهد:
(در کتاب مناهج الأحکام این مسأله را مبسوط نوشته ام و اظهر در نظر حقیر این است که آنچه را سلاطین جور شیعه مى گیرند از خراج اراضى خراجیه حلال نیست مگر آن که به اذن مجتهد عادل باشد و گیرنده هم از مصالح عامه باشد مثل طلبه علوم و ائمه جماعة و امثال اینها174.)
میرزا در این فتوا حلیت تصرف در وجوه شرعى و درآمد خراج را مشروط به دو شرط مى داند:
1. به اذن مجتهد عادل باشد.
2. مورد مصرف از مصالح عامه باشد و صلاحیتش محرز.
از وى مى پرسند: آیا مى شود وجوه شرعى را از مردم گرفت و در جنگ روس به مصرف رساند و اگر نپرداختند به زور ستاند؟
(آنچه وظیفه ماست در جواب این
مسائل این است که هرگاه کفار خواهند تسخیر مسلمین کنند و اذیت به ایشان برسانند و بلاد و اموال آنها را متصرف شوند دفاع آنها واجب است. الأقرب فالأقرب. و خراج اراضى خراجیه در مذهب موضوع است از براى مصالح عامه مسلمین و از اعظم آنها مجاهدت است. و مدافعین از اسلام نوعى هستند از مجاهدین و به مصرف ایشان رسانیدن جایز است و آن موکول است به نظر امام عادل و بعد از غیبت امام عادل حاکم شرع یعنى مجتهد عادل نایب امام است در تعیین مقدار و رسانیدن به آن مصرف. و حقیر به قدر حصه خود راضیم که به قدر دفع حاجت مجاهدین و مدافعین به ایشان داده شود175.)
تردیدى نیست که جهاد و دفاع از جان و مال و ناموس مسلمانان از مهم ترین مصالح اسلام است و اموال عمومى و خراج و زکوات و... را مى توان به مصرف مجاهدان و تهیه ساز و برگ نظامى و اسلحه و مهمات رساند ولى باید دید اخذ و صرف آن به عهده کیست؟
میرزا در این جا و در موارد متعدد دیگر تأکید مى ورزد که در دوران غیبت بر عهده مجتهدان عادل است.
تصریح محقق قمى به این که این وجوه شرعى را نمى توان به سلطان پرداخت و وجوهى را که سلطان به عنوان خراج مى گیرد حلال نیست در آن موقعیت و شرایط بسیار مخاطره آمیز و پرمعناست.یا از وى سؤال مى شود آیا مى توان وجوه شرعى را در تهیه سازوبرگ نظامى به مصرف رساند و از مصالح مسلمانان است؟
پاسخ مى دهد:
(بلى این هم از مصالح مسلمین است امّا سخن در این است که تصرف در آن اموال و به مصرف رساندن آن کار کیست.
و امّا بدون اطلاع حاکم شرع در زمان غیبت مى توان تصرف کرد یا نه و تحقیق آن بعد از این مى آید...176)
بالآخره شاه قاجار از تلاشهایى که براى گرفتن مشروعیت از علما بویژه میرزاى قمى کرد طرفى نبست. از این روى نقشه اى دیگرى طرح کرد و از راه دیگر میرزا را در تنگنا قرار داد:
(شاه قاجار در مجلسى رسمى در حضور عده اى به محقق قمى پیشنهاد کرد که دخترش را به عقد پسر میرزا درآورد.
میرزا که از مقاصد شوم شاه قاجار به خوبى آگاه بود و مى دانست که اگر پیوند خویشاوندى با وى برقرار گردد کار بسیار مشکل تر خواهد شد به شدت از این پیشنهاد ناراحت و دلتنگ مى شود به گونه اى که از خداوند مرگ پسر را مى طلبد!
(پس از انقضاى مجلس میرزا از خداى تعالى خواست که اگر باید شاهزاده به مزاوجت پسر من درآید پسر مرا مرگ ده! پس از انجام دعا پسر میرزا در میان حوض خانه غرق شد و وفات یافت!177)
فتحعلى شاه علاوه بر میرزا چنین مطلبى را به علماى دیگر چون: آخوند ملاحسین یزدى صاحب (مهج الأحزان) سید محمدمهدى پسر آقا سید على طباطبائى صاحب (ریاض) شیخ محمدحسین صاحب (فصول) آقا سید ابراهیم موسوى قزوینى صاحب کتاب (ضوابط) پیشنهادکرد. ولى هیچ یک از آنان حاضر به قبول آن نشدند و به بهانه هاى مختلف از انجام چنین وصلتى سرباز زدند178.
محمدتقى سپهر مورخ و نویسنده عصر قاجار در حوادث سال 1223هـ. ق. در یک جمع بندى از تلاش فرستادگان فتحعلى شاه براى گرفتن تأیید و کسب مشروعیت مى نویسد:
(وبالجمله جناب حاجى ملااحمد نراقى کاشانى که فحل فضلاى ایران بود و شیخ جعفر نجفى و آقا سید على و میرزا ابوالقاسم و حاجى میرزا محمدحسین سلطان العلما امام جمعه اصفهان و ملاعلى اکبر اصفهانى و دیگر علماء و فقهاى ممالک محروسه هر یک رساله اى نگاشتند و خاتم گذاشتند که مجادله با روسیه جهاد فی سبیل اللّه است و خُرد و بزرگ را واجب افتاده است که براى رواج دین مبین و حفظ ثغور خویشتن دارى نکنند و روسیان را از مداخلت در حدود ایران دفع دهند179.)
سپهر با این که خود از نزدیکان شاه و از نویسندگان دربارى بود ولى نمى نویسد که علماء اصل حکومت را تأیید کرده اند.
على رغم فشار حکومت و تلاش فرستادگان شاه آنان آنچه را وظیفه شرعى و مکتبى خویش مى دانستند انجام دادند. به این معنى که دفاع از جان مال و ناموس مسلمانان را امرى واجب و لازم دانستند و در همان محدوده نزدیک شدن به شاه قاجار را مجاز مى شمردند. زیرا در نظر آنان تضعیف فتحعلى شاه در آن شرایط حساس به منزله کمک به روسیه تزارى بود.
پیداست که طبق مصالح جامعه عمل کردن و از نیروى مخالف در شرایطى خاص کمک گرفتن و حتى فرد نالایق را در عملى که به سود فرد و جامعه و در راه خیر و صلاح مردم است تشویق و تأیید کردن عملى است مورد رضایت خدا.
اگر عالمان دین در برهه اى به پادشاهان ستمکار نزدیک شده اند آن هم نه براى دنیا و مقام و جاه و هواهاى نفسانى و کار علیه فرد یا افرادى بلکه در جهت خیر و صلاح جامعه و دفع دشمنان دین و دفاع از مرزهاى کشور و... به معناى همکارى با پادشاهان نیست اینها دو مقوله اند کاملاً جداى ازهم.
یادآورى: شاید این پندار که عالمان دین با دستگاههاى حاکمه ساخته اند و در سلک درباریان درآمدند از مقدمه نامه ها و کتابهاى آنان نشأت گرفته باشد. نامه هایى که علما به پادشاهان نوشته اند و اکنون در دسترس است به گونه اى مقدمه آنها آمده و القاب و عناوین پادشاه مورد خطاب خلاف واقع است که چاپلوسانه مى نماد. از جمله: مقدمه (زاد المعاد) علامه مجلسى نامه میرزاى قمى به فتحعلى شاه اذن جهاد کاشف الغطاء به فتحعلى شاه مقدمه کتاب معراج السعاده نراقى و...180
در باره این نامه ها و مقدمه ها مى شود چند نکته را متذکر شد:
1. این القاب و عناوین در گذشته بویژه در عصر صفویه و قاجاریه امرى معمول بوده و بار معنایى جدى نداشته است.
به کاربردن این القاب و عناوین در برخى از دوران از جمله درعصر قاجار به قدرى متداول بوده که نه تنها براى پادشاه و درباریان و... که براى رعایا نیز گاه به کار مى برده اند181.
2. از آن جا که کار نوشتن و تنظیم نامه ها را بیشتر منشیان و محرران برعهده داشته اند و اینان همیشه این القاب و عناوین از پیش آماده شده را در صدر نامه مى آورده اند. از این روى در بسیارى از این نامه ها القاب و عناوین یکسانند182.
3. برخى براین نظر بودند که حفظ تشیع و مهار کردن پادشاهان ستمگر جز با ردیف کردن القاب و عناوین میسر نیست183.
4. چه بسا جوّ خفقان و دیکتاتورى و خشونت پادشاهان به گونه اى عرصه را بر مردان خدا و عالمان متعهد تنگ کرده بوده که ناگزیر در مواقع اضطرار براى دفاع از حق و حقیقت و نجات مظلوم از چنگال ظالم و گسترش فرهنگ ناب مى باید در نامه ها و یا در مقدمه کتابها یک سرى مسائل مراعات مى شد تا به نامه وقعى بنهند و کتاب اجازه نشر بیابد:
(سیره و قانون عموم نویسندگان در تمام ادوار بر این بوده است که در مقدمه کتاب نامى از پادشاه زمان ببرند و کتاب خود را به او و یا یکى از بزرگان دیگر اهدا کنند و این عمل منحصراً به خاطر حفظ و بقاى اثر علمى و انتشار آن بوده که به این وسیله از فنا و زوال محفوظ بماند و ضمناً موجب تنبه و بیدارى او نیز بوده باشد184.)
بقا و امنیت شیعیان
دیکتاتورى شدید و مرگبار و بدون کمترین انعطاف تا مرز کشتار و سلاخى فردى و جمعى از مشخصه هاى حکومتهاى خودکامه و پادشاهان جور است. دقت در زندگى آنان نشان مى دهد که همه آنان حتى کسانى که به دیندارى و علاقه به اسلام و عالمان دین تظاهر مى کردند و نسبت به مراکز دینى و حوزه هاى علمیه حسن ظن نشان مى دادند دستشان تا مرفق به خون هزاران زن و مرد و کودک بى گناه آلوده است. در حکومتهاى خودکامه قتل و غارت و تجاوز به ناموس مردم و سلب آسایش و امنیت از آنان امرى است معمول.
در آوردن بیست هزار جفت چشم از مردم شهر کرمان توسط آقا محمدخان قاجار و میل کشیدن و کور کردن و اخته کردن هزاران انسان توسط نادر شاه و قتل وغارتهاى بسیار و فساد در بار قاجار و صفویه و نظایر آن چیزى نیست که فراموش شدنى باشد185.
سپهر در مقام توجیه ظلم و ستم پادشاهان قاجار و سر بریدن و کور کردن و اسیر کردن زنها و دختران و پسران و برده ساختن آنان مى نویسد:
(قلع و قمع آنها در شریعت ملک واجب افتاد.186)
به عقیده سپهر اساساً لازمه حکومت پادشاهان جور و مقتضاى کشوردارى مستبدانه آنان زورگویى و تجاوز و قتل و غارت است.
خاطره تلخ حکومتهایى چون حکومت: سلطان محمود غزنوى که جلادان وى مى گشتند تا در گوشه و کنار هرکه از شیعیان و یا به اصطلاح قرمطیان را بیابند به دار بزنند187.
یا آقا محمدخان قاجار که:
(خسّت و قساوت و عقده نامردى را با نامردمى ذاتى در آمیخته داشت188.
یا رضا خان که خفقان و قلدرى را که در اسلاف او ازحدود کوچه و بازار فراتر نرفته بود تا دورترین زوایاى خانه ها و خانواده ها گستراند.
یا محمدرضا خان که آنچه شاهان و امیران تنها داشتند او یک جا داشت هم قساوت آغامحمد خان و هم بى کفایتى سلطان حسین و هم عیاشى و زن بارگى و نهادینه کردن چاپلوسى ناصرالدین شاه و... هنوز در خاطره ها باقى است.
در چنین شرایطى طبیعى بود که بقا و امنیت شیعیان و جلوگیرى از تارومار شدن آنان بر هر کار دیگرى مقدم باشد. لذا در سلسله عوامل و موجبات نزدیکى برخى از عالمان و فقیهان به پادشاهان این عامل را نیز باید به حساب آورد.
شهید ثانى در منیةالمرید پس از آن که ازعلماى دربارى مذمت مى کند یادآور مى شود:
(در هرشرایط و اوضاع و احوالى نمى توان از نزدیک شدن علما به پادشاهان بدگویى و مذمت کرد189).
برخى از علماى اسلام در آن دوران اختناق و دیکتاتورى تنها راه حفظ و بقاى شیعیان و تأمین امنیت آنان را در نزدیک شدن به مراکز قدرت و کنترل حاکمان مى دیدند.
در میان عالمان و فقیهان وجود دارند افرادى که در ایمان و تعهد و ظلم ستیزى آنان ذره اى تردید نیست ولى به انگیزه حمایت از شیعیان و خدمت به آنان به دستگاه پادشاهان نزدیک شدند. ابو القاسم حسین بن روح نوبختى سفیر و نائب امام زمان(ع) که از سال 305هـ. ق. تا سال 326هـ. ق. عهده دار نیابت بود در دستگاه خلافت عباسى وارد شد و توانست با جلب نظر بسیارى از مخالفان و اقدامهاى هوشمندانه خود خدمات ارزنده و سودمندى را در جهت حفظ و صیانت شیعیان انجام دهد و آنان را از حوادث ناگوار در امان دارد190.
عبداللّه نجاشى به توصیه امام صادق(ع) و به انگیزه گره گشایى از بینوایان و مستضعفان و رسیدگى به کار شیعیان و حفظ وحمایت از آنان در پست استاندارى اهواز از ناحیه خلیفه عباسى باقى ماند. نامه وى به امام صادق(ع) و پاسخ امام(ع) به وى بیانگر همین معناست191.
نوح بن دراج برادر جمیل بن دراج از اصحاب اجماع با پذیرفتن منصب قضا در شهرهاى کوفه و بصره از جانب هارون الرشید توانست در جهت استیفاى حق ستمدیدگان و حمایت از شیعیان مظلوم قدمهاى بلندى بردارد و آنان را از تجاوز دشمنان تا حدودى مصون دارد192.
على بن یقطین وزیر هارون الرشید به توصیه امام موسى بن جعفر(ع) در آن سمت ماند و امام(ع) در پاسخ وى که اجازه خواسته بود از حکومت کناره گیرى کند فرمود:
(عسى اللّه ان یجبّر بک کسراً و یکسر بک نائرة المخالفین من اولیائه یاعلى کفّارة اعمالکم الإحسان الى اخوانکم...193)
... ممکن است خداوند به وسیله تو در این دستگاه شکستى را جبران کند و لهیب آتش مخالفان ما را درهم بشکند. اى على بن یقطین! کفاره نزدیک شدن تو به سلطان این است که به برادران ایمانى خود احسان کنى.
در این روایت امام(ع) به روشنى یاد آور مى شود که مصلحت حفظ شیعیان از ظلم و ستم طاغوتیان و خدمت به آنان ایجاب مى کند که چنین منصبى را بپذیرد و به دربار هارون خلیفه مستبد عباسى نزدیک شود و در پوشش آن از غارت و چپاول اموال و
دارایى شیعیان و سلب امنیت آنان جلوگیرى کند.194
محمد بن اسماعیل بن بزیع از راویان موثق و شخصیتهاى برجسته و صالح شیعه با تصدى پست وزارت در دربار عباسى واداشتن موقعیت در نزد خلیفه عباسى در جهت حفظ شیعه و بقاى پیروان اهل بیت خدمات ارزنده اى کرد. وى از امام رضا(ع) نقل مى کند که فرمود:
(انّ للّه تعالى بأبواب الظالمین مَن نوّر اللّه به البرهان ومکنّ له فى البلاد لیدفع بهم عن اولیائه ویُصلح اللّه به امور المسلمین لاُنه مَلجاُ المؤمنین من الضّرر والیه یفَزَعُ ذوالحاجة من شیعتنا بهم یؤمن اللّه رَوُعَة المؤمن فی دارالظلمة اولئک المؤمنون حقاً اولئک اٌمناء اللّه فی اٌرضه اولئک نوراللّه تعالى فى رعیتهم یوم القیامة ویَزْهَرُ نورهم لأهل السماوات... قال قلت: بماذا جعلنى اللّه فداک؟ قال: تکون معهم فَسرّنا بادخال السرور على المؤمنین من شیعتنا فکن منهم یا محمد.)195
خداوند در دستگاه ستمکاران کسانى را دارد که برهان خویش را به وسیله آنان نورانى مى سازد. و چنین کسانى را در بلاد از چنان تمکنى برخوردار مى سازد که بتوانند شرّ و ستم ظالمان را از اولیاى خدا آنان دفع کنند و امور مسلمانان را به صلاح آورند. زیرا این گونه اشخاص پناهگاه مسلمانان در برابر عوامل زیانبارند و همه شیعیان نیازمند به آنان روى مى آورند و در سایه مساعى و مراقبتها و حمایتهاى آنان قلبهاى مؤمنان از بیم و هراس و وحشت ایمن مى گردد. چنین افراد مؤمنان واقعى و نمایندگان و سر سپردگان الهى در زمین و نور خدا در میان مردم اند.
محمدبن اسماعیل عرض کرد: قربانت گردم راه وصول به این مقام چیست؟
فرمود: با آنان رابطه خود را حفظ کنى و از رهگذر آن قلوب شیعیان ما را شاد سازى و در نتیجه سرور خاطر ما را فراهم آورى. اى محمد! از آنان باش196.
در این سخن امام(ع) به صراحت تاکید مى کند که مسأله حفظ شیعیان و خدمت به آنان در شرایطى که حکومت و قدرت در دست پادشاهان جور باشد و آنان به صورت
گروهى اندک و مظلوم زندگى مى کنند بسیار مهم و با ارزش است. شاد ساختن دلهاى پیروان اهل بیت(ع) و ایجاد محیط امن براى آنان به منزله شاد ساختن امام(ع) است.
بر همین اساس برخى از علماى شیعه على رغم آن که حاکمیت پادشاهان جور را مشروع نمى دانستند ولى به انگیزه حفظ شیعیان به دستگاه حکومت نزدیک مى شدند و کار و یا سمتى را از ناحیه حاکم بر عهده مى گرفتند.
دکتر حمید عنایت پس از بیان موضع عالمان و فقیهان شیعه در برخورد با پادشاهان جور و مشروع ندانستن حکومت آنان مى نویسد:
(آنچه گفتیم به این معنى نیست که تشیع هرگز با قدرتهایى که بر سر کار بوده اند کنار نمى آمده است. بر عکس متکلمان و فقهاى شیعه در بهترین بخش از تاریخش هوشیارى سنجیده اى دریافتن راههاى عملى هماهنگى باحکام وقت به خرج داده اند تا امنیت و بقاى پیروان خود را تضمین کنند...
این هماهنگى نشان دادنها غالباً ماهیت معافیتى و مستعجل و موقت داشته و هرگز موضع عقیدتى اساسى شیعه را که همه قدرتها و دولتهاى دنیوى را در غیبت امام غایب(ع) نامشروع مى داند تهدید یا تصعیف نمى کرده است.197)
روشن است که اگر همین اقدامهاى هوشیارانه نبود معلوم نبود اقلیت شیعه در آتش کشمکشها و استبداد حکام چه مى شد.
چه کسى مى تواند ارزش و اهمیت کار خواجه نصیر الدین طوسى را در مورد حفظ شیعه در آن روزگار سیاه ندیده بگیرد. افرادى دانسته و ندانسته به خواجه نصیرالدین طوسى در پذیرفتن پست وزارت هلاکوخان مغول خرد گرفته اند198 ولى اگر دقت کنیم در عصرى که مغول همه چیز را ویران مى ساخت وبیم آن بود که درگیر و دار حمله مغولان خون آشام و منازعاتى که با بقایاى حاکمان مستبد بنى عباس رخ مى داد شیعیان به کلى قربانى شوند و در آتش فتنه بسوزند. خواجه نصیرالدین در چنین شرایطى توانست در اندک مدتى
امور را قبضه کند و هلاکو را از شرارت و خون ریزیهاى بى حد و حصر باز دارد و در حرکت وى تا حدى تعدیل ایجاد کند.
استاد مدرس رضوى مى نویسد:
(... شکى نیست که در واقعه بغداد وجود خواجه در جلوگیرى از کشتن و غارت کردن مردم بسیار مؤثر بوده و جماعت کثیرى از علما و اهل فضل و هنر را حمایت کرده و جان آنها را از شمشیر آن گروه خونخوار حفظ نموده و از مرگ رهانیده است...199)
در این میان تعصبهاى کور فرقه اى را که حتى حاضر نبودند شیعه را در ردیف مسلمانان به حساب آورند نباید نادیده گرفت. تیز هوشى و حضور شخصیت بزرگ و صاحب نفوذى چون: خواجه نصیرالدین طوسى تا حدود زیادى آتش فتنه را فرونشاند و شیعیان را و بلکه اسلام و مسلمانان را حفظ کرد200.
نزدیک شدن فیلسوف و متکلم و شخصیت کم نظیرى چون: خواجه نصیرالدین طوسى به دستگاه هلاکوخان ارتباط شخصیتهاى شناخته شده اى چون: علامه حلّى سیّد رضى شیخ بهایى محقق کرکى علامه مجلسى کاشف الغطاء حاج ملاعلى کنى میرزاى قمى و... با محاسبه و مصلحت سنجیهاى دقیق با پادشاهان توانست شیعه را در طى قرون متمادى از استیلاى طواغیت حفظ کند و علاوه بر جلوگیرى از کشتار وسیع شیعیان مشکلات آنان را نیز چاره جوید201 و بسیارى را از مرگ حتمى نجات دهد و یا از زندانهاى مخوف برهاند202.
کاردانى عاقبت اندیشى زمان شناسى و بخردانه عمل کردن خواجه نصیرالدین طوسى علامه حلّى سدیدالدین حلّى و سیدبن طاووس که حوزه بزرگ حلّه را اداره مى کردند عموم مسلمانان بویژه شیعیان را از مهلکه بزرگ نجات داد.
اینان توانستند با هوش و استعداد خدادادى خود لجام گسیختگان مغول و آن لشکریان جرار مغولان را مهار زنند و شیعه را و عموم مسلمانان را از تباه شدن در زیر سم ستوران رهایى بخشند.
وقتى لشکر جرار مغول به نزدیکى شهر حلّه رسید مردمان را هراس فرا گرفت. ترس از مرگ با خفت ترس از دست اندازى مغولان به پرده نشینان و...
در جانشان فتاد. از این روى بى درنگ بسیارى از آنان به کوه ها و غارها پناه بردند.
شهر خالى از سکنه شد و سه عالم بزرگ در فکر چاره. پس از فکرها و تبادل نظرها به این نتیجه رسیدند که این آتشفشان خشماگین را آبى باید سرد و آن کلام مولاست که باید بر او فشاند تا به خدمت گردن نهد و بر شیعیان رام گردد. چنین شد. کلام مولا کارساز شد و آتش فرونشست203.
شمه اى از ما وقع چنین است:
(سه عالم شیعى به مقر هلاکوخان مغول پیک فرستادند و اعلام همکارى کردند. هلاکو در پاسخ گفت: اگر قلب و زبانتان یکى است به نزد من آیید.
سدالدین حلّى به نزد هلاکو رفت.
هلاکو گفت: چگونه جرأت کردى به نزد من آیى.
سدیدالدین حلّى به کلام مولا معروف به خطبه (زوراء) استناد جست.
على (ع) مولا و سرور ما آمدن شما را پیش بینى کرده است.
ما این اوصاف را از تو یافتیم و بدان امید سوى تو آمده ایم.204)
بى شک سدیدالدین حلّى وسیّدبن طاووس بهتر از هر کسى مى دانستند که هلاکوخان چه جرثومه اى است و چه تباهى آفرین امّا ناگزیر باید طورى با وى راه مى آمدند که مسلمانان از تیغ براّى وى محفوظ بمانند و بتوانند در کنار این قدرت تخریب گر به راه خویش ادامه دهند تا روزنى به روشنایى گشوده شود.
الحمدللّه این نیتهاى پاک به بار نشست و تشیّع پا گرفت و از کران تا به کران سایه گسترد.
* توسعه و نشر فرهنگ
استیلاى قدرتهاى فاسد و ضد شیعه در سده هاى نخستین و مبارزات شیعه با قدرتهاى حاکم موجب شده بود که فرهنگ و اندیشه تشیّع توسعه و گسترش لازم را نیابد و مهجور بماند. عالمان بزرگ شیعه این خطر را احساس مى کردند. از این روى هرگاه فرصتى پیش مى آمد و حاکمى متعادل و متمایل به شیعه روى کار مى آمد دست به کار شدند و به احیاى تراث و تربیت
شاگرد و زدودن خرافات مى پرداختند و قوت شیعه در عرصه هاى گوناگون:کلام فقه فلسفه نجوم و... را مى نمایاندند.
نزدیک شدن عالمان شیعه به حاکمان برخاسته از درک آنان از مقتضیات زمان و مصلحت اسلام بود.
آنان به این نتیجه رسیده بودند که دستگاه حکومت مى تواند امنیت کافى و فرصتى براى آنان فراهم سازد تا در پرتو آن و با استفاده از ابزار مؤثر و کارآمدى که در مراکز قدرت به آسانى در دسترس بود به تألیف تصنیف ترجمه و نشر و آموزش معارف اهل بیت بپردازند.
برخى فقیهان شیعه توانستند در همان فواصل اندک بهترین استفاده را ببرند و کارهاى عظیمى را سامان دهند. مباحثات کلامى و فقهى را رواج دهند و قوت تفکر و استدلال شیعه را به اثبات رسانند مصادر روایى را گردآورند فروع فقهى را تبیین کنند به تشریح مسأله امامت بپردازند و...
نزدیک شدن فقیهان و متکلمان بزرگى همچون شیخ مفید سید رضى و سید مرتضى به حکومت آل بویه در قرن چهارم سودهاى فراوانى براى شیعه در پى داشت. فقه و دیگر علوم اسلامى شکوفایى شگرفى پیدا کرد و در همان زمان جوامع حدیثى و فقهى شکل گرفت و کلام و فلسفه و فقه و دیگر دانشهاى اسلامى موافق باآراى شیعه به جهان اسلام عرضه شد.
در اثر همین حرکتهاى علمى و عملى براى اولین بار در سالهاى 334 تا 389 هـ. ق. معزّالدوله حاکم شیعى مذهب آل بویه به مراسم سوگوارى عاشورا و برگزارى مراسم جشن و سرور روز عید غدیرخم و دیگر شعائر شیعه رسمیت داد و به گونه آشکارا برگزار گردید205.
سید رضى سید مرتضى با استفاده از موقعیت پیش آمده و در اختیار گرفتن منصب نقابت علویان به ترویج و توسعه فرهنگ اهل بیت خدمات و کمکهاى فراوانى کردند:
به تشکیل مدارس دینى و حوزه هاى علمیه شیعه همت گماشتند و با استفاده از اموال فراوانى که خود داشتند و موقوفات و وجوهاتى که در اختیار آنان بود به پرورش طلاب و بسط معارف اسلامى پرداختند و حوزه اى پر رونق در بغداد به وجود آوردند206.
آقاى فارس حسّون در مقدمه ارشادالاذهان مى نویسد:
(کان ائمة الحق وشیعتهم فى اکثر الأعصار مختفین فى زاویة التقیه متوقعین من ملوک اعصارهم نزول البلیة الاّ فى بعض الأزمنة القلیلة التى اتیحت لهم الفرصة لبث علومهم ونشرها.
و من تلک الأزمنة زمن العلامة الحلّى فاستطاع العلماء ان یأخذوا حریّتهم لنشر المعارف وترویجها وذلک لوجود السلطان محمد خدابنده...207)
پیشوایان حقیقى شیعه و شیعیان آنان در بیشتر زمانها در زوایاى تقیه پنهان و مهجور بودند. و هر لحظه منتظر رسیدن بلاها و خطرات از ناحیه حاکمان جور بودند. مگر در مدت کمى از زمانها که براى آنان فرصت انتشار دانشهایشان پیش مى آمد.
از آن جمله است عصر علامه حلى که عالمان توانستند تا حدود زیادى آزادى خویش رابراى ترویج معارف و فرهنگ شیعه به دست آورند. و این نبود مگر به خاطر حاکم شیعى محمد خدابنده.
در اثر تلاش علامه حلّى و حضور وى در مرکز قدرت حوزه هاى علمیه شیعه و علوم اسلامى بسیار رونق گرفت به گونه اى که به گفته آقا بزرگ تهرانى در عصر علامه در حوزه حلّه بیش از چهارصد مجتهد وجود داشت208 و به گفته افندى بالغ بر چهارصد و چهل نفر 209 و به گفته صدر پانصد نفر210.
علامه حلّى با اطلاعات وسیع از علوم اسلامى و احاطه اى که بر مسائل گوناگون علمى داشت در دستگاه سلطان محمد خدابنده نفوذ فراوان یافت و در امور مهم نظر وى رعایت مى شد.
محمد خدابنده به ارشادات علامه اسلام را برگزید و پس از آن به گونه رسمى به مذهب شیعه گروید211.
علاّمه به خاطر دانش قوى تسلط بر فن مناظره حضور ذهن از همه مهم تر حقانیت راهى که برگزیده بود در مناظره سرنوشت سازى که با رقیبان خود از علماى اهل سنت در حضور حاکم مغول داشت پیروز شد و این پیروزى ورق را برگرداند و اوضاع را به سود شیعه دگرگون کرد. وى و دیگر عالمان شیعه از این فرصت بهره بردند و به ترویج فرهنگ
اهل بیت پرداختند212.
عمل وى دانش عمیق و گسترده و ابتکارات وى نه تنها حاکم مغول را رام ساخت و جلو قتل و غارت و نسل کشى بى حدّ و حصر را گرفت بلکه سبب شد امکانات و قدرت مغول در خدمت اهداف شیعه و توسعه فرهنگ اسلام در آید.
(من حبه الشدید للعلم والعلماء لم یرض مفارقة العلامة وبقیة العلماء عنه لذا اٌسّس المدرسة السیارة فى معسکرة لتجوب لبلاد الاٌسلامیه لنشر العلم.213).
علاقه شدید حاکم به علم و عالمان سبب شد که خود را از علاّمه و دیگر عالمان جدا نسازد.
براى این منظور دستور داد مدرسه سیّارى در اردوگاه وى برقرار سازند تا دانشهاى اسلامى همه بلاد اسلامى را بهره مند گرداند.
با استفاده از امکانات حکومت علاّمه به تشکیل کتابخانه و رونق حوزه علمیه پرداخت و تألیفات فراوانى پدید آورد تا آن جا که از شخص علاّمه حلّى بیش از پانصد اثر ارزنده به جاى مانده است214.
در کتابهاى رجال و تراجم بیش از یکصد و سى عنوان از کتابهاى وى را نام برده اند215 که بخشى از آن اینک به عنوان مهم ترین آثار فقهى در حوزه هاى علمیه موجود و مورد استفاده محققان و مجتهدان است216.
خواجه نصیرطوسى چه آن مدتى که در دژهاى محتشمان اسماعیلى به سر مى برد و چه وقتى که از دست آنان با طرح و نقشه دقیق و حساب شده رهایى یافت217 و به هلاکوخان مغول پیوست خدمات ارزنده اى به دانش مسلمانان کرد.
اسماعیلیان به فلسفه علاقه داشتند و مغولان به نجوم. خواجه در هر دو دانش و دانشهاى دیگر سرآمد بود و توانست از این علاقه ها در اعتلاى اسلام و شیعه بهره گیرد و ملتى را از نابودى برهاند و دین و آیین را حیاتى دوباره بخشد.
در مراغه رصدخانه اى عظیم بنیان نهاد و در کنار آن حوزه علمیه و کتابخانه بزرگى بنا نهاد و فقیهان و طالب علمان رااز اطراف و اکناف بدان جا فراخواند و براى آنان براساس رتبه هاى علمى شهریه و مقررى برقرار ساخت218.
از دیگر نقشهاى برجسته خواجه نجات
دانشمندان در یکى از تیره و تارترین روزگار ایلغار مغول است.
پس از سقوط بغداد توسط ایلغار مغول عده اى از دانشمندان به دست آنان گرفتار آمده بودند.
از جمله: ابن ابى الحدید شارح نهج البلاغه که با وساطت خواجه پیش هلاکو از مرگ نجات یافت219.
پس از عصر خواجه و علامه حلّى در فاصله بین این عصر و عصر صفویه روحانیت شیعه از مرکز قدرت به دور بوده است و منزوى. پس از آن که در عصر صفوى زمینه مناسب شده است به کارهاى بزرگ فرهنگى دست زده و آثار عظیمى از خود به یادگار گذارده است.
جمع بندى
1. اصل ضرورت حکومت در اسلام امرى روشن و مورد اتفاق علماى اسلام است.
2. از دیدگاه شیعه در دوره غیبت وظیفه تشکیل حکومت و رهبرى مردم بر عهده اسلام شناسان متعهد و فقیهان عادل و جامع الشرایط است.
3. عالمان شیعه براساس این دیدگاه هیچ گاه حاکمیت حاکمان جور را به رسمیت نشناخته و مشروع ندانسته اند بلکه همواره براى نفى ظلم و سلطه حکومتهاى جور مبارزه کرده اند.
4. این تصور که شیعه همه حکومتها را نفى مى کند و در عصر غیبت امر حکومت را معطل گذاشته تصورى پوچ و نادرست است.
5. علماى شیعه پادشاهان عادل و صالح را تقویت کرده اند و در برخى مقاطع تاریخى براى تأمین مصالح اسلام و دست یافتن به اهداف اسلامى خویش در تشکیلات حاکمان جور وارد شده اند.
6. مهم ترین عواملى که سبب شده برخى ازعلما به پادشاهان جور نزدیک شوند از این قرارند:
الف. حفظ اصل اسلام و دفاع از کیان تشیع.
ب. دفع کفار و متجاوزان به سرزمینهاى اسلامى و حفظ اسلام.
ج. جلوگیرى از کشتار و قتل و غارت
مسلمانان و شیعیان.
د. جلوگیرى از انحرافها و بدعتها.
هـ. بسط و گسترش فرهنگ اسلامى و احیاى مواریث فرهنگى اهل بیت(ع).
1. سوره (نساء) آیه 59.
2. تفسیر (المیزان) علامه طباطبائى ج4/398.
3. (اصول کافى) محمدبن یعقوب کلینى ج1/405 دار صعب بیروت; (شرح رسالة الحقوق للأمام على بن الحسین(ع)) حسن السید على قبانچى
ج1/373 ـ 406 اسماعیلیان قم; (کنزالعمال) علاء الدین هندى ج6/49 ـ 67 مؤسسة الرسالة; (بحارالانوار) علامه مجلسى ج71/4 مؤسسة الوفاء بیروت; (نهج البلاغة) خطبه 216 و نامه هاى: 50 و 53.
4. (اصول کافى) ج1/185.
5. مجلّه (احیاء) شماره 5/42 ـ 47.
6. (وسایل الشیعة) شیخ حر عاملى تصحیح عبدالرحیم ربانى شیرازى ج11/36 داراحیاء التراث العربى بیروت (دراسات فى ولایة الفقیه) حسینعلى منتظرى ج1/205 ـ 255 المرکز العالمى للدراسات الاسلامیه.
7. (البدر الزاهر فى صلوة الجمعه والمسافر) تقریرات درس آیة اللّه بروجردى مقرر: حسینعلى منتظرى /52; (دراسات فى ولایة الفقیه) ج1/86.
8. (نهج البلاغه) صبحى صالح خطبه 40.
9. (نهج البلاغه) خطبه 40. جمله (لاحکم الاللّه) از آیه شریفه: (ان الحکم الاّللّه) که در سوره (یوسف) آیه 40 67; سوره (انعام) آیه 57 آمده أخذ شده است.
10. (کنز العمال) علاءالدین هندى ج6/6 شماره 14589 مؤسسة الرساله بیروت.
11. (مکارم الأخلاق) حسن بن فضل طبرسى 467 مؤسسه اعلمى بیروت.
12. (کنزالعمال) ج6/4 ـ 49; (میزان الحکمة) محمدرى شهرى ج4/510 ـ 515 انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى قم; (بحارالأنوار) علامه مجلسى ج72/335 ـ 367.
13. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر شانزدهم/147.
14. (نهایة) شیخ طوسى /356 دارالکتاب العربى بیروت.
15. (سرائر) ابن ادریس حلى ج2/202 انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین.
16. (اندیشه سیاسى در اسلام معاصر) حمید عنایت ترجمه بهاء الدین خرمشاهى /32.
خوارزمى.
17. (نهایة) شیخ طوسى 356. وى مى نویسد:
(تولى الأمرمن قبل السلطان الآمر بالمعروف والناهى عن المنکر الواضع الأشیاء مواضعها جائز مرغّب فیه وربّمابلغ حدّ الوجوب لما فی ذلک من التمکن من الأمر بالمعروف والنهى عن المنکر ووضع الأشیاء مواضعها وامّا سلطان الجور فمتى علم الأنسان او غلب على ظنّه انه متى تولى الأمرمن قبله امکنه التوصل الى اقامة الحدود والأمر بالمعروف والنهى عن المنکر وقسم الأخماس والصدقات فى اربابها... فانه یستحب له ان یتعرض لتولى الأمرمن قبلهم)
ابن ادریس هم بر همین نظر است: (سرائر) ج2/202.
18. رهبر معظم انقلاب حضرت آیة اللّه خامنه اى در جمع روحانیان استان چهار محال بختیارى (15/7/71) در این زمینه اظهار مى دارد:
(... تصور این که ممکن است دولت حقى براساس این مکتب تشکیل بشود وجود نداشت...
در بین علماى گذشته ما شاید بتوان دو سه نفر را پیداکرد که انسان احساس مى کند در ذهن آنها امکان حاکمیت مکتب اهل بیت(ع) در عالم خارج مطرح بوده است. مثلاً یکى ازآنها مرحوم سیدبن طاووس (ره) است که به ذهن شریفشان رسید که حکومت اسلامى بر مبناى تشیع امکان دارد و وجود شریف خودشان را در همان زمان اولى و احق از دیگران مى دانستند.
مثال دیگر سید رضى(ره) است که از بعضى از اشعار و کلماتشان این طور استفاده مى شود. لکن بقیه اصلاً به ذهنشان هم نمى آمد. امّا امام(ره) این رؤیاى بى تعبیر را در عالم خارج و واقعیت محقق کرد...)
در جمع روحانیون استاد چهار محال و بختیارى آذر ماه 1272.
19. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر شانزدهم/159 امیرکبیر.
20. (دراسات فى ولایة الفقیه) ج1/205 ـ 256; (وسایل الشیعه) ج11/36.
21. (نساء) آیه 59.
22. (کنزالعمال) ج6/49.
23. (وسایل الشیعة) ج12/130.
24. (مکاسب) شیخ انصارى /54 ـ 55 چاپ تبریز.
25. (الحیاة) حکیمى ج2/296 دفتر نشر فرهنگ.
26. (الخراجیات) فاضل قطیفى /23 انتشارات اسلامى قم. روشن نیست مرحوم
فاضل قطیفى این روایت را از کجا گرفته است.
27. (محجة البیضاء فی تهذیب الأحیاء) مولى محسن فیض کاشانى ج1/144 انتشارات اسلامى.
28. (اصول کافى) ج1/184; (مستدرک الوسایل) محدث نورى ج3/245 چاپ قدیم.
29. (کنز العمال) ج10/186.
30. (میزان الحکمة) ج6/518; (بحارالأنوار) ج2/88; (مجموعه ورام) ج1/84.
31. (الحیاة) حکیمى ج2/309.
32. (همان مدرک) /296.
33. (تحف العقول) ابن شعبه حرانى /172 مؤسسة الاعلمى بیروت.
34. (تفسیر آفتاب) محمد رضا حکیمى/79 دفتر نشر فرهنگ اسلامى تهران.
35. (تحف العقول) /221.
36. (میزان الحکمة) ج6/494.
37. (الحیاة) ج2/308; (احتجاج) طبرسى ج2/155.
38. (بحارالانوار) ج92/184; (الحیاة) ج2/311.
39. (نهضت هاى اسلامى در صدساله اخیر) شهید مرتضى مطهرى; (شهداء الفضیله) علامه امینى (تفسیر آفتاب) محمد رضا حکیمى.
40. روزنامه (جمهورى اسلامى) شماره 475/14 2/11/1359. مقاله آقاى دکتر على اکبر ولایتى.
41. (القواعد والفوائد) شهید اول مقدمه و تحقیق به قلم آقاى سید عبدالهادى حکیم /23 مفید قم; (لمعه دمشقیه) شهید اول تحقیق سید محمد کلانتر ج1/137 ـ 148 مقدمه دارالعالم الاسلامى بیروت.
42. (لمعه دمشقیه) ج1/188 ـ 194 مقدمه.
43. (قصص العلماء) میرزا محمد تنکابنى/110 علمیه اسلامیه تهران.
44. (مدرس قهرمان آزادى حسین مکى) ج1 و 2 بنگاه ترجمه و نشر کتاب تهران.
45. (شهداء الفضیله) علامه امینى.
46. (میرزاى شیرازى) شیخ آقا بزرگ تهرانى ترجمه هدیة الرازى شیخ آقا بزرگ تهرانى /39 چاپ ارشاد.
47. (ریحانة الأدب) میرزا محمد على مدرسى ج3/392 خیام.
48. (قصص العلماء) /145.
49. (دین و دولت در ایران) حامدالگار ترجمه ابوالقاسم سرّى /112 توس.
50. (صحیفه نور) مجموعه رهنمودها و سخنرانیهاى امام خمینى ج16/268 ارشاد
اسلامى.
51. از سخنرانى مقام معظم رهبرى در جمع روحانیان استان چهار محال و بختیارى در تاریخ 15/7/71.
52. (کشف المحجة) سیدبن طاووس ترجمه اسداللّه مبشرى/163 دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
53. (همان مدرک) /164.
54. (بحارالأنوار) ج27/217.
55. (تشیع و مشروطیت) عبدالهادى حائرى; (نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخیر) شهید مطهرى; (بیدارگران اقالیم قبله) محمد رضا حکیمى.
56. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر شانزدهم /37 امیر کبیر.
57. (معجم مقاییس اللغة) ج 3/95.
58. (لسان العرب) ابن منظور ج 7/320 نشر ادب الحوزه.
59. (مجمع البحرین) طریحى ج4/255 المکتبة المرتضویه.
60. (المفردات فى غریب القرآن) راغب اصفهانى/238 دارالمعرفه بیروت.
61. (العین) خلیل بن احمد ج7/213 دارالهجره قم.
62. سوره (غافر) آیه23.
63. سوره (اسراء) آیه 33.
64.سوره (سباء) آیه 21.
65. سوره (الرحمن) آیه 34.
66. سوره (قصص) آیه 35.
67. سوره (ابراهیم) آیه 22.
68. (کنزالعمال) ج6/11 حدیث 14615; (بحارالأنوار) ج72/369.
69. (مکارم الأخلاق) طبرسى /467.
70. (بحارالأنوار) ج72/369; (کنزالعمال) ج6/10. با تعبیر (الأمام العدل).
71. (نهج البلاغة) خطبه 169.
72. (بحارالأنوار) ج72/372.
73. (سرائر) ج2/202.
74. (نهایه)/357 356 305 367.
75. (شرایع) محقق حلّى ج1/336; ج3/275 دارالاضواء بیروت.
76. (ارشاد الأذهان) علامه حلّى ج1/353 انتشارات اسلامى; (دراسات فى ولایة الفقیه) ج1/151.
77. (دراسات فى ولایة الفقیه) ج1/118; (وسایل الشیعه) ج11/60.
78. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر 16/172.
79. (نهج البلاغة) صبحى صالح حکمت 332.
80. (کنزالعمال) ج 6/5 حدیث 14585. در (عوالى اللئالى) ابن ابى جمهور از منابع روایى
شیعه نیز آمده که ظاهراً ابن ابى جمهور از منابع اهل سنت گرفته است. سید على قبانچى در (شرح رسالة الحقوق) امام سجاد ج1/382 بدون ذکر مدرک مضمون حدیث را آورده است. مرحوم علامه مجلسى هم در (بحارالأنوار) ج72/354 به نقل از (امالى) آورده است.
81.(عوالى اللئالى) ابن ابى جمهور تحقیق شیخ مجتبى عراقى ج1/293. پاورقى مطبعه سیدالشهداء.
82. (همان مدرک).
83. (تاریخ ادبیات در ایران) ذبیح اللّه صفا ج 1/5/170 ـ 418 شرکت مؤلفان و مترجمان ایران; (زندگى نامه علامه مجلسى) على دوانى /490 امیرکبیر.
84. مجله (احیاء) شماره 5/47.
85. (تشیع صفوى و تشیع علوى) على شریعتى /219.
86. (همان مدرک) /47.
87. (همان مدرک) /221 222.
88. (فضیلتهاى فراموش شده) حسینعلى راشد مقدمه به قلم جلال رفیع /54 روزنامه اطلاعات.
89. (همان مدرک) /376.
90. (همان مدرک) /370.
91. (صحیفه نور) ج18/42.
92. (فضیلتهاى فراموش شده) حسینعلى راشد /47.
93. (همان مدرک) /53.
94. (تحف العقول)/261.
95. (نهج البلاغة) حکمت 114.
96. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر 8/207.
97. (فضیلتهاى فراموش شده) /53.
98. (اندیشه سیاسى در اسلام معاصر) حمید عنایت ترجمه بهاء الدین خرمشاهى/55 خوارزمى تهران.
99. (کیهان فرهنگى) سال 11 شماره 1/17 فروردین 1373 نامه میرزاى قمى به کوشش رضا استادى.
100. (اندیشه سیاسى در اسلام معاصر) حمید عنایت /54 ـ 55.
101. (کیهان فرهنگى) سال یازدهم شماره 1/17 فروردین 1373.
102. در مورد معناى (بیضه اسلام) ر. ک: (جامع الشتات) میرزاى قمى ج1/376 کیهان.
103. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر هشتم/207.
104. (الکامل) ابن اثیر ج8/628 دارصادر بیروت.
105. (تهران در گذشته و حال) دکتر حسین
کریمان /74 دانشگاه تهران; مجله (حوزه) شماره 54/6.
107. (الاعلام) زرکلى ج8/62 دارالعلم للملایین بیروت.
107. (وفیات الاعیان) ابن خلکان ج1/350 شریف رضى قم.
108. ((الوافى بالوفیات) صلاح الدین صفرى ج17/918 شماره 522 جهان تهران.
109. (الاعلام) ج18/126; (تاریخ بغداد) خطیب بغدادى ج13/418 دارالکتب العلمیه بیروت.
110. (الاغانى) ابوالفرج اصفهانى ج9/34 داراحیاء التراث العربى بیروت; (تاریخ بغداد) ج13/142; (الاعلام) ج7/207.
111. (تاریخ بغداد) ج10/410; (الاعلام) ج4/162.
112. (الوافى بالوفیات) ج10/187. شماره 4671 جهان تهران.
113. (لغت نامه دهخدا).
114. (الوافى بالوفیات) ج6/99 شماره 2529.
115. (لغت نامه دهخدا) (سیراعلام النبداء) احمدبن عثمان الذهبى ج15/539; ج 16/24 مؤسسة الرساله.
116. (لغت نامه دهخدا) حرف ز /412.
117. (همان مدرک) حرف ب ج/900.
118. (آل بویه) على اصغر فقیهى انتشارات صبا /453 به نقل از: (رسائل ابوبکر خوارزمى) /160 ـ 172.
119. (همان مدرک) /455 به نقل از: (آثارالبلاد) قزوینى /402.
120. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر 8/376.
121. (آل بویه) /452.
122. (ارشاد الأذهان) علامه حلّى تحقیق شیخ فارس حسون ج1/128. مقدمه.
123. (همان مدرک) /140.
124. (همان مدرک) /141 به نقل از: (نهج الحق) ج1/27 31.
125. (همان مدرک)/ 144 به نقل از. (الدرر الکامنة) ج2/72.
126. (همان مدرک) مدرک به نقل از: (النجوم الزاهرة) ج9/267.
127. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر 8/376.
128. (همان مدرک).
129. مجله (احیاء) شماره 5/50.
130. دین و دولت در ایران) /103.
131. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر هشتم /240.
132. (همان مدرک) دفتر 16/151.
133.مجله( احیاء) شماره 5/50.
134. (روضات الجنات) محمدباقر موسوى خوانسارى ج4/361 اسماعیلیان.
135. (همان مدرک) /363.
136. (همان مدرک).
137. (کشف الغطاء) شیخ جعفر کاشف الغطاء /394 انتشارات مهدوى اصفهان.
138. مقام معظم رهبرى آیة اللّه خامنه اى این احتمال را تقویت فرموده اند. 15/7/71.
139. (روضات الجنات) ج2/351.
140. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر 8/207.
141. (قصص العلماء)/143.
142. (دین و دولت در ایران) /93.
143. (قصص العلماء)/143.
144. سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با روحانیان استان چهارمحال و بختیارى 15/7/71.
145. (همان مدرک).
146. (کشف الغطاء) /394.
147. (قصص العلماء) /191.
148. (دین و دولت در ایران) /103.
149. (همان مدرک).
150. (دائرة المعارف تشیع) ج3/180; مجله (شماره 56 ـ 57 /390.
151. (دین و دولت در ایران) /93.
152. (قصص العلماء) /27.
153. (دین و دولت در ایران) /93.
154. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر 16/147.
155. (فرهنگ معین).
156. (همان مدرک).
157. (همان مدرک).
158. (همان مدرک).
159. مجله کیهان (فرهنگى) سال 11 شماره 1/15 فروردین 73.
160. (زندگى نامه علامه مجلسى) مصلح الدین مهدوى ج1/20 حسینیه عمادزاده به نقل از: (سازمان ادارى و حکومت صفویه) /106.
161. (علامه مجلسى) على دوانى /407.
162. (جامع الشتات) ج2/760 چاپ قدیم.
163. مجله (کیهان فرهنگى) سال 11 شماره 1/15.
164. (نخستین رویاروئیهاى اندیشه گران ایران) عبدالهادى حائرى /359 امیرکبیر.
165. (کیهان فرهنگى) سال 11 شماره 1/15.
166. (همان مدرک).
167. (نخستین رویاروئیهاى اندیشه گران ایران) /360.
168. (همان مدرک) /394.
169. (جامع الشتات) ج1/24 مقدمه به قلم
مرتضى رضوى.
170. (همان مدرک) /400.
171. (همان مدرک) /15.
172. (همان مدرک) /25.
173. (همان مدرک) /378.
174. (همان مدرک) /178.
175. (همان مدرک) /348.
176. (همان مدرک) /382.
177. (قصص العلماء) /10.
17. (همان مدرک). شاه قاجار به طرق دیگر نیز کوشید تا نظرآنان را جلب کند. مثل ساختن مسجد تعمیر بقاع متبرکه... ر. ک: (دین و دولت در ایران) /113.
179. (جامع الشتات) ج1/24 کیهان.
180. (کشف الغطاء) /394.
181. (شرح زندگانى من) عبداللّه مستوفى ج1/441.
182.
183. (ارشادالأذهان) علامه حلى تحقیق: شیخ فارس حسّون ج1/32 مقدمه محقق.
184. (زندگى نامه علامه مجلسى) سید مصلح الدین مهدوى ج1/258.
185. (تاریخ تحولات سیاسى و روابط خارجى ایران) دکتر سید جلال الدین مدنى ج1/30. انتشارات اسلامى.
186. (جامع الشتات) ج1/23 کیهان.
187. (رى باستان) دکتر حسین کریمان ج1/174 دانشگاه شهید بهشتى.
188. (کاغذ اخبار) نشریه نخستین جشنواره مطبوعات 8/2/73.
189. (منیة المرید) شهید ثانى تحقیق رضا مختارى /164 مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.
190. (بحارالأنوار) ج51/352; (رسائل الشریف المرتضى) المجموعة الثانیه/89 دارالقرآن الکریم.
191. (مکاسب) شیخ انصارى /60.
192. (سفینة البحار) محدث قمى ج2/615 دارالتعارف بیروت.
193. (همان مدرک)/252; (آداب تعلیم و تعلیم در اسلام) محمد باقر حجتى /198 دفتر نشر فرهنگ اسلامى تهران.
194. مرحوم سید مرتضى در معناى حدیث: (کفاره العمل مع السلطان قضاء حاجات الأخوان) دو احتمال را ذکر کرده است:
1. این که با بر آوردن نیازهاى مؤمنان در حقیقت قبح و زشتى نزدیک شدن به پادشاهان از بین مى رود.
2. کسى که با پادشاهان جور به نیت نادرستى نزدیک شود و از جانب آنان ولایتى را بپذیرد مرتکب گناهى شده است که کفاره آن برطرف کردن نیازهاى برادران دینى است. ر. ک
(رسائل الشریف المرتضى) المجموعة الثانیه /96.
195. (منیة المرید)/164.
196. (آداب تعلیم و تعلم دراسلام) محمد باقر حجتى /200.
197. (اندیشه سیاسى در اسلام معاصر) حمید عنایت ترجمه بهاء الدین خرمشاهى /55.
198. (احوال و آثار خواجه نصیر الدین طوسى) /81 ـ 87. (زندگى نامه علامه مجلسى) ج1/256.
199. (همان مدرک) /27.
200. (آداب تعلیم و تعلم در اسلام) محمد باقر حجتى 200; (احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى)/81 ـ 87.
201. (احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى)/102.
202. (همان مدرک) /105 به نقل از (فوات الوفیات) ج2/187 (الوافى بالوفیات) ج1/179.
203. (ارشاد الأذهان) ج1/32 مقدمه.
204. (همان مدرک).
205. (الکامل) ابن اثیر 8/580.
206. (سفینة البحار) ج1/525; ج2/327.
207. (ارشاد الأذهان) ج1/51.
208. (طبقات اعلام الشیعه) /53.
209. (ریاض العلماء وحیاز الفضلاء) میرزا عبداللّه افندى اصفهانى ترجمه محمد باقر ساعدى ج1/361 آستان قدس.
210. (تأسیس الشیعه) سید حسن صدر /270 اعلمى.
211. (اعیان الشیعه) ج3/396; (ارشاد الأذهان) ج1/52.
212. (آداب تعلیم و تعلیم در اسلام) /200; (سفینة البحار) ج2/227.
213. (ارشاد الأذهان) ج1/129.
214. (همان مدرک) (قصص العلماء) /361.
215. (لغت نامه دهخدا); (مجمع البحرین).
216. در مورد تألیفات مرحوم علامه مطالب زیادى نوشته اند که برخى از آنها اغراق است.
مرحوم تنکابنى مى نویسد: مشهور است که کثرت آثار علامه به حدى است که اگر آنها را به شماره آورند و به روزهاى عمر او تقسیم کنند در برابر هر روزى از عمر او هزار بیت از مصنفاتش قرار خواهد گرفت.) ر. ک. (قصص العلماء) /360.
217. (احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى)/7 ـ 16.
218. (همان مدرک) /40; (حبیب السیر) امیر خواند به کوشش دبیر سیاقى ج3/103 ـ 108 خیام.
219. (احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسى) /27.