جمال حوزهها
آرشیو
چکیده
متن
حوزهها را ساحلى دور دست و بلندایى فتح ناشدنى است. در قطار و امصار اسلامى، هر چه معنى و معنویت بوده از حوزهها برخاسته است. آنانى که در عرصه علوم انسانى ، در برون حوزهها درخشیدهاند ، ریشه در حوزهها داشتهاند و از زلال علم و معنویت آن ساحت مقدس ، نوش کردهاند.
حوزه ، خاستگاه والاترین ایثارها ، برترین فضیلتها و بهترین اسوه هاست.
بیش از ده هزار انسان وارسته و عالم صاحب تألیف ، در عرصههاى گونه گون علوم ، تربیت کرد.
غدیر ، عاشورا و... با حوزهها امتداد یافتند و جاودانه شدند. وحى الهى ، با شمع وجود و بذل هستى عالمان وظیفه بان ، از تحریف مصون ماند و ماندگار گردید.
کاملترین الگوها و اسوههاى بشرى ، در سیماى حوزهها درخشیدند و در دامان پاک عالمان وارسته بالیدند.
آبشخور همه حرکتها و جنبشهاى مقدس و انسانى در کشورهاى اسلامى حوزه هاست. مداد خونین رنگ آنان ، مشروطه را تحرّک بخشید و نفس قدسى شان سربداران را در تاریخ سر بلند ساخت.
با این همه ، در خیل حوزویان و در آسمان پرستاره تاریخ علوم دینى ، گر چه مردان عرصه دانش و تقوا ، کم نبودند ، ولى حماسه سازان عرصه اجتهاد و جهاد و مصلحان و احیاگرانى که پیش از زمان خویش ، بیندیشند و جلودار امّت محمد (ص) در رویارویى با دشمنان اسلام باشند ، معدودند. میوههاى ناب بوستان علوى و دست پروردگانى جامع ، که هم در حوزه علوم بدر خشند ، هم در صحنه اجتماع و سیاست راهبر باشند و هم در تقوا و فضیلت سر آمد ، انگشت شمارند. کامل مردانى که ابراهیم وار ، خود یک ملّت بودند و تنها در برابر سیاهى جهل و افسون فریب و تهدید ستم مداران سینه سپر کردند.
با این که خوشبختانه در سده اخیر ، کامل مردانى کم نظیر از حوزهها درخشیدند و هر یک در زمان خویش ، پایه هاى استعمار را به لرزه در آوردند و روحیه جهاد و اجتهاد را در مردم زنده نگه داشتند ، ولى استعمار گران از درخشش آنان ، با تیر تهمت و عاظ السّلاطین ، جلو گرفتند و با تبعید و تهدید ، حرکتشان را کم فروغ ساختند. در دوران حیات ، جهان علمى و معنوى شان را با افتراها و تهمتهاى عوام برانگیز کم فروغ کردند و پس از شهادت یا رحلت ، به تحریف چهره آنان پرداختند و سیماى خورشید وش آنان را در زیر آوار دروغ دروغ پردازان ، مدفون کردند. کاوشگرانى ژرف اندیش و نستوه مى طلبد تا این ویرانههاى تارخى را حفاّرى کرده و این میراث داران بزرگ را بر نمایند. میراثى که مشعل هدایت اصحاب حوزه و افتخار تاریخ تشیّع است.
تا کنون ، در حوزههاى علوم دینى ، قهرمانان عرصه علم و تقوا کم و بیش معرفى شدهاند ، ولى تا پیش از ظهور ابر مرد روزگار ما ، امام قدس سره حماسه سازان و مصلحان ، حتى در مهد تربیت خود غریب بودهاند. دهها کتاب ، توسط ایادى استعمار نگاشته شد و سیماى نورانى آنان ، دگرگون نموده شد و متأسفانه از حوزهها فریادى در خور برنخاست! ، پس از طلوع فجر
مبارک و میمون ، نویسندگان متعهد و فرزندان دلسوخته انقلاب ، از هر تریبونى که یافتند ، جسورانه ، با سوز و گداز تمام و عشقى بى پایان ، به دفاع برخاستند و غبارها را زدودند و ترفندها را افشا کردند و کرکسان را تاراندند ، تا چهره نورانى و پر همینه بزرگمردان تاریخ پر افتخار تشیّع را بنمایانند.
ما نیز ، به سهم خویش ، گامهایى برداشتیم و چندین ویژه نامه ، به محضر خوانندگان گرام ، عرضه داشتیم. در این ویژه نامهها ، گر چه مجال شناساندن همه آفاق وجودى آن بزرگمردان را نیافتیم ، ولى به فضل الهى ، توانستیم در این غوغا بازار تهمتها و ناروا گوییها ، فریادى بر آوریم و زوایایى از حق را بنمایانیم.
اینک ، که دستهاى مرموز و سینههاى پر ز کینه ، و حقد ، در مدرسه و دانشگاه ودر هر جا که مستمعى بیابند و تریبونى ، زهر کین مى پاشند و الگوهاى این مردم قهرمان و ستیهنده علیه تمام زشتیها و پلیدها و نامردمیها را ، آماج تیرهاى زهر آگین خویش قرار مى دهند ، بر آن شدیم ، تا شخصیتى دیگر از تبار ابراهیمیان را مطرح کنیم و بر نسل پیر و جوان روشن سازیم که دغل بازان ، خدعه گران ، نان به نرخ روز خوران ، پلید چهرگان ، بازیباییها و بوستانهاى پر طراوات و امید چه کردهاند.استعمارگران مالامال از کینه و خشم ، با فردیا گران رهایى ، چسان رفتار کردهاند. بنمایانیم که استعمار ، بر زنده و مرده آنان رحم روا نداشته و از هر فرصتى که به دست آورده ، بر جسد آنان ستور تاخته است.
آن شخصیت والا که استعمار از مرده او نیز در هراس است و بیم ، سر سلسله مصلحان اخیر است ، سید جمال الدین اسد آبادى.
عاجزانه اعتراف مى کنیم که توان آن رانداریم بر قلّه بلند خصال و جمال نور گستر او ، بالارویم و آفتاب جمال و کمال او را به تفسیر نشینیم ، که کارى است سترگ.
او ، حوزهها را جمال بود و امت محمدى (ص) را در همه آورد گاهها جلال.
او ، سروش بیدارى بود و فریادگر رهایى.
او ، مرد دین بود و همین چیز و همه کس را براى دین مى خواست و در خدمت دین.
او ، دنیا را طلاق گفته بود و با عقبى عقد جاودانه بسته بود.
او ، براى رسیدن به قلههاى بلند وحدت ، اصل و نسب ، یار و دیار ، آیین و مذهب خویش را کتمان مى داشت.
او ، از سرچشمه زلال و همیشه جارى تشیّع ، توش و توان گرفته بود ، امّا بر همه فرقهها یکسان پرتو مى افکند.
او ، در آرزوى دار الاسلام بود. بر این زیست و بر این ، چهره در نقاب خاک در کشید.
او ، تمام اسلام بود ، در برابر تمام کفر.
آرى ، سید جمال ، در هر شهر و دیارى پا گذارد ، همچون مسیح به مردگان روح حیات دمید و آنان را به سر چشمههاى حیات جاوید ، رهنمون شد.
با هر گروه و فرقهاى ، به زبانى سخن مى گفت که او را از خود مى دانستند و از رهبران و پیشوایان آیین خود. این ویژگى سبب شد که زیدگان امت اسلامى ، در ایران ، مصر ، افغانستان ، هندوستان ، عمانى و... گم شده خود در او بیابند و بر گردش مشتاقانه حلقه زنند و راه بجویند. بیانى روحانگیز داشت. روح را به تلاطم وا مى داشت و در نهایت منقاد راه و آرمان خود.
گفتارش ، صاعقهاى بود بر جان دشمنان دین و شهداى گوارا براى محرومان و پابرهنگان.
آنچه را که عرفان علوى ، از محضر بزرگ عارف روزگار خویش ، ملا حسینقلى همدانى و فقیه توانمند و مبتکر آن روزگار ، شیخ اعظم انصارى و
دیگر حوزه تشیّع فرا گرفته بود ، قطره قطره بر گام تشنگان ، وادى سوزان و گدازنده سرزمینهاى اسلامى مى چشاند ، تا ببالند و در آین روزگار غربت اسلام ، به کار آینده و در جاى جاى بلاد اسلامى ، به اسلام فرا خوانند و مردمان بى پناه را از گردنههاى صعب العبور و پر کمینگاه ، به سلامت به سر منزل مقصود برسانند.
این والایى و رهبرى خردمندانه مردمان ، حتى زبدگان و دانشوران بود که بسیارى از عالمان و فرزانگان ، زبان به مدح او گشودند و محفلها براى او آراستند ، تا بتوانند سخن دل بگوید و محبت بر مردم تمام کند.
شیخ محمد عبده ، بزرگ مفتى دیار مصر سیّد را چنین وصف مى کند:
« فانى و لو قلت ما اتاه اللّه من قوة الذهن و سعة العقل و نفوذ البصیره ، هو اقصى ما قدر لغیر الانبیاء لکنت غیر مبالغ»
اگر بگویم: ذهن نیرومند و عقل بزرگ و دید نافذى که خدا به سیّد جمال الدین داده است ، پس از پیامبران ، در بالاترین مرتبه جاى دارد ، مبالغه نکردهام.
همگان مى دانستند که این مسافر ، با این کولر بار پر ارزش ، دیرى نخواهد پایید و این کاروانسرا را ترک خواهد کرد و به آن سرا خواهد شتابید. از این روى ، به هر کجا پا مى گذارد ، عالم و عامى بر گردش ، گرد مى آمدند ، تا قطرهاى از دریاى دانش او را به کام تشنه خود بچشانند. بر هر شهرى که گام مى گذارد ، از کوى و برزن ، صدا بر مى خاست که درمانگر ، دردمندان ، از راه رسید. سیّد چه داشت که چنین شیدایش بودند. علم؟ فراوان بودند ، دارندگان علم! مبارزه با ستمگران و...؟ در این وادى هم بودند کسانى که بیرقها مى افراختند!
رمزى دیگر بود در کار سیّد. پیوند عمیق و عالمانه و خالصانه او ، با رسول اللّه. این پیوند نا گستنى ، گسست ، زنجیرهاى جهل و خرافه ، ستم و استبداد ، زور و اجحاف و هر چه ناخالصى بود.
همین پیوند بود که در آوردگاههاى مخوف و در گردنههاى پر کمینگاه و راههاى پر سنگلاخ ، با گرگان سرمست از قدرت ، در مى آویخت و عجب که پیروزمند از کار در مىآمد. در حالى که کرکسان و لا شخوران ، زبون مردان ، خس و خاشاکها و آنان که در نبود این قهرمان بزرگ ، دم و دستگاهى داشتند و برو بیایى ، تیرهاى زهر آگین به سوى او پرتاب مى کردند و طعن مى زندش و هر چه در تضعیف و سستى قواى او به کار مى آمد ، به کار مى گرفتند ، امّا خدا نخواست که این خدا مدار که همه چیز را به قربانگاه برده بود ، به زانو در آید و در پیش هرزه در ایان خوار گردد. بلندش کرد و جام پیروزى را به دستش داد که سر کشد و سکوى پیروزى را بر زیر پایش گذارد ، تا بر آن بالا رود. بالا رود که همگان بدانند ، بویژه مسلمانان دلمرده و مأیوس بدانند که راه خدا ، چنین خوش عاقبت است.
سیّد ، چیزى از علوم حوزوى و دانشهاى روز کم نداشت که با عنوان و در عین عافیت بزید و عام و خاص دورش حلقه زنند و مرحبا و مرحبا سردهند و بر دستانش بوسه نثار کنند و بر صدر نشانندش :
« او ، اگر در حوزه مى ماند ، مى درخشید و اگر کرسى استادى قانعش مى کرد ، پر جمعیتترین و با شکوهترین محفل درس را داشت و اگر در علوم حوزوى ، تالیف مى کرد شاهکارى بزرگتر از بو على در فلسفه و از شیخ انصارى در اصول و فقه ، مى آفرید.
ولى او ، کمبود استاد ، مدرس ، مرجع ، منبرى و کتب فقهى را درد مسلمین نمىدانست... ».
گر چه این کارها نیز خرد نبود. ولى او ، به رسالتى دیگر ، فوق این کارها و برنامهها مى اندیشید:
او ، به پیوند امت اسلامى ، با رسول اللّه مى اندیشد.
او ، بر آن بود ، امت اسلامى را بالاتر از ماه و خورشید برد.
او ، بر آن بود ، که افتخارات گذشته را احیاء کند.
او ، بر آن بود ، گرد ذلت و خوارى را از چهره مسلمانان بزداید.
او ، بر آن بود ، قرآن را دستور کار مسلمانان قرار دهد.
او ، بر آن بود ، مسلمانان را وا دارد قهرمانانه پشت پازنند بر هر چه غیر خدایى بود.
او ، دریافته بود که اگر در برابر تهاجم همه جانبه وارثان جنگلهاى صلیبى ، که به غارت همه میراث مسلمانان ، حتى ایمان و فرهنگ و دین آنان پرداختهاند ، مایهها و تواناییهاى نهفته در منابع دینى ، تبیین نشود و زوایاى اجتماعى و سیاسى اسلام ، معرفى نگردد و دین خاتم ، به عنوان نظام زندگى و اداره جوامع اسلامى طرح نگردد و دین خاتم ، به عنوان نظام زندگى و اداره جوامع اسلامى طرح نگردد ، سرنوشت غمانگیز مسلمانان در اسپانیا ، دامن گیر دیگر جوامع اسلامى خواهد شد.
او ، سر منشأ همه دردهاى جوامع اسلامى را در دور شدن از اسلام ناب و تن دادن به جهل و خرافه و مردن روح حمکاسه و بعد جامعه سازى یافته بود.
دلاوریها کرد و خون دلها خورد ، تا حوزههاى علمیه را از خواب گران ، بر خیزاندو آنها را با رسالتى که دارند و باید به انجام برسانند ، آشنا کند. انبوه نامههاى او به علماى بلاد اسلامى ، دیدارها و ملاقاتهاى فراوان او ، با رجال و شخصیتهاى ذى نفوذ دینى ، در جاى جاى کشورهاى اسلامى ، سخنرانیهاى آتشین او ، در جمع اهل فضل و علم و... همه ، دردمندانه و عاشقانه و براى تحقق این آرمان بلند بود. هشدار نامه او به میرزاى بزرگ ، از دردى جانگاه حکایت مى کند که این مرد غیور ، در سینه داشت. گویا ، همه دردها و آلام و مصیبتهاى جهان اسلام را که باید در سینه فرد فرد میلیونها مسلمان باشد ، او به تنهایى در سینه داشت. دردى که گاه چنان جان به لبش مى کرد که بى محابا فریاد بر مى آورد و شلاق وار بر پشت و سینه خمودگان این کاروان خواب زده مى نواخت. گاه سامراء را مورد خطاب قرار مى داد و گاه تهران و گاه...
آرى ، او در این دردنامهها ، اندکى از درد و غمى که بر دل دردمند خویش حمل مى کرد ، بر کاغذ فرو مى چکاند که که شاید بر سینهاى آماده و مستعد نشیند و صاحب سینه را مشتعل کند.
نیابت و وراثت و... در نظر بلند او ، در چند فتوا و حلاجى مقوله کهن خلاصه نمىشد. وراثت و نیابت و... در دید او ، یک درد بود: درد دین ، درد هدایت ، درد پیکار با ناخالصیها. وراثت و نیابت ، در نگاه او رسالتى بود بزرگ. احیاگرى ، بیدار گرى ، آوردن فقر به عرصههاى اجتماع ، زدودن جهل و خرافه ، تفسیر و تبیین درست دین و هماهنگ با مقتضیات زمان ، مبارزه با ظلم و ستم و دستهاى پیدا و ناپیداى استعمار گران در بلاد اسلامى ، جلوگیرى از به یغما رفتن منابع و ذخایر جهان اسلام ، دفاع از مظلومان در سر تا سر گیتى ، تلاش براى برقرارى قسط و عدل و... همه و همه از ارکان وراثت انبیاست.
او ، دانشهاى حوزوى را براى عرصه گستردهاى در نظر داشت: اداره مردم ، رفع خصومات ، تأمین سعادت دنیا و آخرت مردمان مسلمان و... مسائلى بودند کهباید با سر پنجه دانشهاى حوزوى گشوده مى شدند.
علوم حوزوى و رسالت حوزویان را در منظومه جامع توحیدى ، که هم سعادت آخرت را به همراه دارد و هم بهزیستى دنیا را ، مى دید.
علوم دین راتابلو راهنماى عمل انسانهابراى الهى کردن زندگى فردى و اجتماعى مى دانست. او ، قران را چراغ هدایت و نجات امت اسلامى مى شمرد ودر جاى جاى کلماتش ، از آن راه مى جست.
عطر وحى قرآن در قول و فعلش ، نمودار بود و طنین کلامش ، خطبههاى دلنشین نهج البلاغه را به یاد مى آورد.
قرآنى مى اندیشید. فطرتهاى پاک را مورد خطاب قرار مى داد. گستره
تلاش و جهادش ، فراتر از مرزهاى جغرافیایى بود. براى سخن و پیام خویش و رسالتى که بر دوش داشت ، مرز نمى شناخت. همه جا را فرود گاه پیام خود مى دانست.
او ، همه کشورهاى اسلامى را وطن خویش مى دانست و همه ابناى مسلمانان را فرزندان خود.
او ، در کار برانگیز اندن گنجینههاى خرد بود.
او ، در کار جایگزین کردن اسلام ناب محمدى بود بر دلها بود.
سیر در زمین را آغازید ، تا هم سنتهاى الهى را در ترقى و انحطاط امم مشهود کند و هم کانونى براى احیاى مجد و عظمت اسلامى و مبارزه با استعمار آن روز پیدا بکند.
بههر سرزمینى که پا مى نهاد ، با درنگى نه دیر پاى ، روح جهاد و آزادگى و غیرت دینى و ملى را در مردم مى دمید و به زودى تلاشهاى سترگ او به ثمر مى نشست و همگان از آن به بهره مى رسیدند. استعمار ، فراوان به تلاش بر خاست که او را از راهى که مى پوید ، باز دارد. از این روى ، چنان بر راه او خار و خاشاک مى ریخت و چاههاى ویل حفر مى کرد و در برابر او صف مى آرایید ، که گویا ، سیّد به تنهایى لشگرى است عظیم و مجهز به تمام تجهیزات. پس از آن که زندآنهاو تبعیدها و آوارگیها و آزار و اذیتها و تهمتها و... استعمار ، سودى نبخشید ، تمام توان خود را به کار گرفت تا سیّد را به یأس بکشاند.
یأس! مرض نا علاج و مزمنى که به جان هر کسى فتاد ، خلاصى نیافت ، تا پوسیده و متلاشى شد و یک جمع را نیز پوساند واز صحنه زندگى به دور افکند.
ولى باور عمیق سید به آیین یأس زداى محمدى (ص) و سنتهاى حاکم بر جهان ، روز به روز ، بر امید او به آیندهاى روشن مى افزود و او را در راهى که
در پیش داشت ، مصممتر مى کرد. این امید صخره وش او را در نامهاى که پس از تبعید کشنده و خرد کننده از شاه عبد العظیم به عراق ، نگاشته ، مى توان به خوبى احساس کرد:
«... مرا در این جهان ، چه در غرب باشیم و چه در شرق ، مقصدى نیست ، جز آن که در اصلاح دنیا و آخرت مسلمانان بکوشم و آخر آرزویم آن است که چون شهداى صالحین ، خونم در این راه ریخته شود....
این همه را نوشتم تا این که بدانید این مصائب ، همه بر بدن من وارد آمد ، ولى در همه این حالات ، روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود. و بلاشک ، بعضى ایرانیان ، خواهند دانست که من براى اصلاح احوال صورى و معنوى ایشان ، تا هر درجه ایستادگى دارم. »
بالآخره ، رنجها ، آلام و دردها ، و تلاشهاى بى وقفه او ، بذر بیدارى افشاند و پس از مرگ غمانگیز او ، فصل جدیدى در تاریخ اسلام آغاز شد. فصل شکفتن شکوفهها. فصل امید ، فصل بالندگى و رویش. فصل پر خاش علیه ستم. فصل تجدید خاطرات جانفشانیهاى مسلمانان صدر اسلام. فصل مرگ استعمار.
تا این که در برههاى حساس ، که دشمن با تمام قوا به آوردگاه آمده بود و مستانه عربده مى کشید و هل من مبارز مى طلبید ، سیّدى از سلاله پاکان ، که عصاره همه پاکیها و زیباییها و مردانگیها بود ، پا به میدان گذارد و ضربهاى عظیم بر پیکر استعمار نواخت که آذرخشى برخاست و تمام تاریکیها را زدود و قلبها را به نور ایمان روشن کرد.
اینک این شما و این شرح زندگانى و تلاشهاى سیّد جمال ، و قصه غصههاى او. به امید این که حوزههاى علمیه از این همه پاکى و صفا و خلوص و از خود گذشتگى ، توشه گیرند و نسلى تربیت کنند ، تا پیرو و ادامه دهنده راه این بزرگ پرچمدار عزت و شکوه مسلمانان ، باشد.