سیاست و مرجعیت
آرشیو
چکیده
متن
حوزه هاى علوم دینى شیعه در طول تاریخ فقها و مراجع بزرگوارى داشته که در برابر جملات انحرافها و کژیها ایستاده اند و مشعلى بوده اند فرا راه ملّتها.
در فراگیرى و نشر دانشهاى مورد نیاز جامعه جمع آورى ثبت تبویب و تنقیح علوم قرآن آثار و احادیث پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) از هیچ گونه کوششى دریغ نورزیده اند. در تبیین و ترویج احکام الهى و مسائل حلال و حرام نیز جدیت و تلاش فراوان داشته و مردمان را از کوثر زلال معرفت خویش سیراب نموده اند.
ارائه این گونه خدمات با امکانات اندک و دشمنان بسیار و حاکمان و سلاطین ستمگرى که براى محو آثار رسالت با تمام نیرو بسیج شده بودند کار آسانى نبوده است و یقیناً اجر و پاداش آنان کمتر از (جهاد فى سبیل اللّه) نیست.
گذشته از مجاهدات و تلاشهاى علمى و فرهنگى آنان (که به حق برتر از خون شهیدان است) فقهایى که به سوداى اصلاح جامعه و تدبیر خلق برخاسته اند و در هر عصرى از اعصار دفاع از مقدسات دینى و میهنى و دخالت در فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى را
سرلوحه کار و زندگى خویش قرار داده اند بسیارند. در این نوشتار گزارشى داریم بر این بعد از ابعاد مرجعیت و فقاهت.
اما پیش از بررسى این مقوله یادآورى چند مطلب را ضرورى مى دانیم:
سیاست و دیانت
مفهوم سیاست مفهوم پیچیده و مشکلى است هم از لحاظ گستردگى قلمرو و موضوعات و هم از جنبه ارتباطش با بسیارى از مسائل اجتماعى; از این روى تعریف جامع و کاملى براى آن به دشوار مى توان ارائه داد.1
در کتابهاى لغت این واژه به معناى تدبیر و اصلاح امور آمده است:
(السیاسة القیام على الشئ بما یصلحه... وکان بنو اسرائیل یسوسهم انبیائهم اى تتولى امورهم کما یفعل الأمراء والولاة بالرّعیّة...)2
سیاست قیام و اقدام بر امرى در راستاى اصلاح آن است. پیامبران بنى اسرائیل سیاست مى ورزیدند یعنى امور مردم را عهده دار شده و مانند امیران و والیان به کار رعیت رسیدگى مى کردند.
سیاست به این معنى نه تنها منافات با دین ندارد بلکه در بافت و جوهر آن راه یافته و انفکاک دیانت از آن غیر ممکن است. اصولاً دین بدون داشتن سیاست و روش اجرایى و تنظیم زندگى دینى ناقص و غیر قابل قبول است; از این روى سیاست را باید جزئى از مجموعه به هم پیوسته در بینش دینى دانست.
(سیاسى بودن اسلام ناشى از ماهیّت و جوهر آن است. نظام دینى اسلام یک طرح جامع براى نظیم بخشیدن به زندگى انسان است ; لذا ارتباط عمیق و خدشه ناپذیرى با (سیاست) به عنوان وسیله براى تحقق بخشیدن به آن طرح دارد. عناصر سیاسى در اندیشه و تفکر اسلامى بسیارند چه در ارکان دین که جنبه اجتماعى و گروهى دارند و چه در وظایف اجتماعى مسلمین مانند: امر به معروف و نهى از منکر و دفاع و جهاد و چه در سنت پیامبر و تاریخ اسلام...)3
چگونه ممکن است بین احکام اسلام و مسائل سیاسى حد و مرزى قائل شد و حال آن که بنیانگذار آن سیاستمدار و حاکم پرنفوذى بوده که در مدت رسالتش پایه هاى حکومت اسلامى و نظام و مقررات اجتماعى را پى ریزى نموده است.
به گفته جریر طبرى:
(فرق رسول اللّه فى جمیع البلاد التى دخلها الاسلام عمالا على الصدقات).4
پیامبر اسلام(ص) در تمام سرزمینهایى که مردم آن مسلمان شده بودند کارگزارانى را براى گرفتن مالیات و اخذ بیت المال تعیین کرد.
دینى که رهبرانش را (ساسة العباد)5 معرفى کرده و بیشترین خطبه هاى برجسته ترین رهبر آن بــعد از رسول اللّه یعنى على(ع) درباره حوادث سیاسى روز و کمترین آنها درباره زهد است:
(معظم خطبه فى السیاسة واقلها فى الزهد).6
هیچ گاه اجازه نمى دهد که کار قیصر را به قیصر واگذاشت و نسبت به مسائل سیاسى و اجتماعى بى تفاوت بود. آنان که مى پندارند دین راجع به سیاست و فلسفه سیاسى سخن و برنامه اى ندارد و تعالیم او فقط موعظه و اندرز است اشتباه مى کنند و بى راهه مى پویند.
امام صادق درباره رسول خدا مى فرماید:
(خداوند پیامــبرش را به آداب نیک بیاراست و چون وى در این زمیــنه بر حد کمال رسیــد درباره اش فرمود: (انک لعلى خلق عظیم) آن گاه سرنــوشت دین و دنیاى مــردم را به وى سپرد تا بندگانش را سیاسـت و رهبرى نماید. و در این باره فرمود: (ما اتیکم الرسول فخذوه وما نهیکم عنه فانتهو) این که رسول خدا(ص) در سیاست و هدایت مردم انسانى موفق و استوار بود و با توجه به خداوند در سیاستش لغزش و اشتباهى نداشت.)7
آنان که از به کار بردن لفظ سیاست وحشت دارند باید به این گونه تعالیم روشنگر در فرهنگ اسلام و تشیع به درستى بنگرند تا معلوم شود که (دین و سیاست) پیوندى ناگسستنى و تأثیرى متقابل در یکدیگر دارد.
امام خمینى مى گوید:
(سیاست به معناى این که جامعه را راه ببرد و هدایت کند به آن جایى که صلاح
جامعه و صلاح افراد است این در روایات ما براى نبى اکرم با لفظ سیاست ثابت شده است و در دعا و زیارت جامعه است که (ساسة العباد) هم هست. در روایت همین که پیامبر اکرم مبعوث شد که سیاست امت را متکفل باشد.
... انبیاء شغلشان سیاست است و دیانت همان سیاستى است که مردم را از این جا حرکت مى دهد و به تمام چیزهایى که به صلاح ملت و مردم است [هدایت مى کند]).8
پیامبر(ص) و امامان(ع) در زمان حضورشان مظهر دیانت و سیاست بودند و ضمن راهنمایى و تبیین شریعت و احکام آن به مسأله سیاست و امور اجتماعى مردم توجه داشته و آن را جزء وظایف دینى خویش بر مى شمردند.
این وظیفه در عصر غیبت بر دوش فقها و مراجع تقلید قرار گرفته است. آنان مى بایست هم مبیّن و مفسّر احکام دینى و تعالیم شرعى مردم باشند و هم رهبرى اجتماع را به عهده گیرند.
این جاست که پیوند مرجعیت و سیاست پیوندى است برخاسته از روح دین و متن شریعت. کسانى که غیر از این گفته اند و حرکتها و خیزشهاى عالمان شیعى را معلول جبرهاى اجتماعى و سیاسى پنداشته اند سخن باطل بافته اند.9
مرحوم آیة اللّه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء در این زمینه مى گوید:
(اگر معنى سیاست خیرخواهى و خدمت و راهنمایى و جلوگیرى از فساد و خیانت و نصیحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در زنجیر استعمار و بندگى و جلوگیرى از افکندن دامها و غلها برگردن ملتهاست اگر معنى سیاست این است آرى ما تا فرق سر در آن غرقیم و این از واجبات است...)10
شارل ناورل نویسنده فرانسوى از فقیه مبارز آیة الله کاشانى با تعجب مى پرسد: شما با این مقام معنوى و روحانى که دارید چگونه در امور زمینى و سیاسى دخالت مى کنید؟ او در جواب مى گوید:
(تعجب شما براى این است که از دین اسلام اطلاع ندارید.در دین اسلام
مثل دین مسیحیت ترک دنیا و رهبانیت نیست... در کارهاى سیاسى و اجتماعى که دخالت مى کنم از وظیفه دینى من است..)11
بنابراین رابطه مرجعیت و سیاست نشأت گرفته از روح فرهنگ و تعالیم دین و شریعت است. فقها از آن جهت که مرابط12 و مرزبانان عقیده و اخلاق دینى مردم هستند و مسؤولیت سنگین حفاظت و حمایت دین را بر دوش دارند نمى توانند در مسائل سیاسى و اجتماعى و حوادث واقعه بى تفاوت وتماشاگر باشند. بلکه باید تمامیت دین (که از آن جمله است: مسائل سیاسى و اجتماعى) را از هجوم شیاطین پاسدارند.
در این رابطه باید این واقعیت را نیز بپذیریم که گر چه دیانت و سیاست انفکاک ناپذیر و به هم پیوسته اند اما تبلیغات دشمنان اسلام بویژه در قرنهاى اخیر باعث گردید که در برهه اى از زمان (سیاست) و پیش زمینه هاى درک و لمس مسائل اجتماعى مانند روز نامه خواندن رادیو گوش دادن و... ضد ارزش جلوه کند و فقیهى که به این سمت گرایش پیدا کند با بر چسب (آخوند سیاسى) پایگاه اجتماعى و حوزوى خود را از دست بدهد. تا آن جا تبلیغات اثر گذاشت که برخى از بزرگان بر (سیاست) و (سین) آن نفرین گفتند:
(لعن اللّه السیاسة وسینها وساس ویسوس وکل لفظ اشتق من السیاسة)
لعنت خداوند بر سیاست و سین آن و هر لفظى که از آن مشتق گردد.13
امام خمینى این توظئه شیطانى دشمنان دین را این گونه ترسیم کرده است:
(شیاطین بزرگ و کوچک نقشه هاى عجیب و غریبى داشتند. از جمله: این مطلب که: روحانیون نباید در امور سیاسى دخالت کنند آنها باید مردم را در نماز وامثال اینها هدایت کنند و جاى آنها و شغل آنها مسجد و منزل است. به طورى این تبلیغ شده بود که همه باورشان آمده بود. اگر مى گفتند فلانى آخوند سیاسى است این به منزله یک فحش تلقى مى شد. اگر راجع به یک امر اجتماعى گفته مى شد بعضیها مى گفتند که ما در امور سیاسى دخالت نمى کنیم.)14
ریشه این توطئه را باید در موضع گیریهاى مغرب زمین در مقابل دین جستجو کرد که ذیل عنوان: (سکولاریسم) یعنى جدایى دین از فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى و حکومتى مطرح شد.15صاحبان این بینش بر این پندار بودند که دین و هر چیزى که جنبه قداست دارد باید از روابط و فعالیتهاى اجتماعى برکنار باشد. گرایش روشنفکرهاى غیر دینى نوعاً متأثر از همین طرز تفکر است. سوگمندانه این طرز تفکر تا حدّى اثر سوء خود را برحوزه هاى علمیه و مراجع تقلید هم گذاشت. امّا این تأثیر به گونه اى نبود که دشمن آرزوى آن را داشت. بلکه در میان حوزویان و از مراجع مردانى مدیر مدبر آینده نگر و آشناى به سیاست تربیت یافتند که تمام بافته هاى دشمنان دین را پنبه کرده و عملاً برتز استعمارى: سکولاریسم خط بطلان کشیدند.
در عصر ما امام خمینى با مطرح کردن اسلام ناب محمّدى در برابر اسلام آمریکایى براى همیشه شعار جدایى دین از سیاست و فعالیتهاى اجتماعى را از بین برد و نه تنها آشنایى با سیاست را از وظایف مراجع و فقهاء دانست بلکه بر این باور بود که اگر فقیهى اعلم در علوم حوزوى باشد لکن با سیاست و سیاسیون و روابط حاکم بر جهان معاصر آشنا نباشد مجتهد جامع الشرایط نیست.16
البته این نکته را اضافه مى کنیم که: سیاست تنها به معناى مبارزه مستقیم باحاکمان جور و ستمگران عدل ستیز نیست بلکه هرگونه فعالیت و اقدامى در راه دفاع از دین و مقدسات دینى صورت بگیرد چه در بعد مسائل سیاسى و اجتماع و چه در بعد جریانات فکرى و فرهنگى نوعى سیاست و اقدام سیاسى به شمار مى آید. چه بسا فقهایى که با حاکمان ستم پیشه درگیرى مستقیم و رودررو نداشته اند اما در زمینه حلّ معضلات فردى و اجتماعى مردم عمر و زندگى خود را وقف نموده و در بر آوردن نیازها و بر طرف کردن نارساییها و نابسامانیهاى جامعه از هیچ گونه کوشش و تلاشى کوتاهى نکرده اند. بى شک این گونه اقدامات اجتماعى فکرى و فرهنگى از مصادیق بارز دخالت در امور سیاسى و اجتماعى است.
هدف ما در این نوشتار بررسى اجمالى
این بعد از ابعاد مرجعیت است که شامل هرگونه اقدام فکرى فرهنگى اجتماعى سیاسى و نظامى متناسب با شرایط زمان و مکان مى شود.
شرایط زمان و مکان
در مسأله مرجعیت و سیاست این نکته را باید در نظر داشت که هر زمانى و مکانى وضعیّت و ظرفیّت ویژه خود را دارد و به تناسب همان شرایط و اوضاع است که شیوه ها و روشهاى مختلفى اتخاذ مى شود. تردیدى نیست که زمان و مکان در فهم مسایل سیاسى و اجتماعى و مشى عملى فقها و مراجع تقلید نیز دخالت اساسى داشته است.
ارزیابى مواضع سیاسى و اجتماعى علماى بزرگ بدون شناخت مقتضیات و شرایطى که در آن مى زیسته اند عجولانه و ناصواب خواهد بود.
همان گونه که در سیره پیامبر(ص) و پیشوایان معصوم(ع) در نظر گرفتن اوضاع و احوال سیاسى اجتماعى کمى و زیادى رهرروان نتیجه گیرى مثبت و ناکام ماندن حرکت اهرمهاى اصلى در قیام و سکوت آنان بوده است همین شیوه نیز در موضع گیرى فقها ومراجع در طول تاریخ انعکاس یافته است. درست است که امامان شیعه در اصول وخطوط کلى از قبیل: لزوم مبارزه با طاغوت استقامت و صلابت واقع بینى بهره گیرى از امکانات حفظ اهداف و اصول ارزشها مراعات اولویتها و رعایت الأهم فالأهم و... با یکدیگر اختلاف و تفاوتى نداشته اند اما در شیوه برخورد با قدرتها و اتخاذ سیاست و روش مبارزه همواره از اصل زمان و مکان سود مى جسته اند و بدان پایبند بوده اند:
(وقتى اوضاع زمانه آن گونه است که شناخت حق از باطل دشوار و صعب مى گردد اصلى ترین وظیفه رهبر دینى نشان دادن صراط مستقیم ومبارزه با انحرافها و تحریفهاست. اگر امام حسین(ع) در زمان امام صادق(ع) و یا امام رضا(ع) مى بود بى تردید همان گونه عمل مى کرد که آن دو بزرگوار عمل مى کردند...).17
شاید سخن و فرمایش رسول اکرم(ص که فرمود:
(انباى هذان امامان قاما او قعدا).18
دو فرزند من: [امام حسن و امام حسین(ع)] هر دو پیشوا و امام مردمان هستند چه قیام کنند و چه نکنند.
اشاره اى باشد به همین اصل اساسى که بدان اشارت کردیم.
مرجعیّت استمرار همان خط رسالت و امامت است. نقش زمان و مکان و شرایط و اوضاع سیاسى و اجتماعى در شیوه برخورد و مراجع تقلید با حاکمان زمان و دولتهاى حاکم بر ملتها تأثیر سرنوشت ساز و اساسى داشته است.
از این روى مى بینیم عالمان ربانى و مراجع بزرگوار تشیّع در بستر تاریخ مواضع متفاوت و مختلفى در رابطه با مسائل سیاسى و اجتماعى عصر خویش در پیش گرفته اند.
برخى از آنان ورود مستقیم در مبارزات انقلابى را صلاح و مصلحت ندانسته و بر این باور بوده اند که اگر اقدام کنند از حمایت مردم برخوردار نخواهند شد و در نتیجه حرکت و مبارزه آنان ناکام وناتمام خواهد ماند.
به همین جهت تلاشهاى سیاسى اجتماعى خود را در حفظ حوزه هاى علمیه و پرورش شاگردان و گسترش فرهنگ و معارف شیعه متمرکز ساخته اند.
برخى دیگر با توجه به بینش سیاسى و اجتماعى و شناختى که از مسائل زندگى و مردم زمان خویش داشته اند بر این باور بوده اند که مرجعیت محور و اساس حرکتهاى سیاسى و مردمى است و اگر در این میدان پیش قدم گردند مردم به یارى او خواهند شتافت. به همین دلیل اینان همواره به اقدامات بنیادى و زیر بناى اندیشیده و آن را پى مى گرفته اند.
این دو بینش که برخاسته از اختلاف در درک و فهم شرایط اجتماعى است از آغاز تا کنون در میان فقهاى بزرگ و مراجع عالیقدر تشیع وجود داشته و همین اختلاف در بینش و برداشت موجب اختلاف در موضع گیرى آنان شده است. گفتگوى امام خمینى با آیة اللّه العظمى حکیم19 در ابتداى ورود ایشان به حوزه علمیه نجف اشرف گویاى دو نوع طرز تفکر از دو مرجع تقلید در مسائل سیاسى اجتماعى است. آیة اللّه حکیم شرایط حاکم و ظرفیتهاى اجتماعى و پذیرش مردمى را مانند زمان امام حسن(ع) مى بیند و از حمایت مردم نامطمئن و ناامید است.
امّا امام خمینى اقدام و قیام علیه طاغوت زمان را یک وظیفه و تکلیف اجتماعى براى مقام مرجعیّت مى داند و به حمایت و مساعدت مردم نیز امید دارد. از این روى این وظیفه را در هر شرایطى گوشزد نموده و سمت و سوى در س و بحث حوزوى را نیز به آن هدف نزدیک مى سازد و پس از مدتى مبحث ولایت فقیه) و حکومت اسلامى را در سطح عالى طرح و آن را مستدل مى نماید.
گذشته از اختلاف بینش این واقعیت را نیز نباید نادیده انگاشت که شیعه همواره یک اقلیت مبارز و درگیر بوده و از سوى حاکمان جور و عالمان و نویسندگان کینه ورز و متعصب مورد حمله و هجوم ناجوانمردانه قرار گرفته است.
نسبتهاى نارواى شهرستانى در کتاب ملل و نحل و برخى نویسندگان قبل و بعد از او نمونه هاى بارز این تلاش ظالمانه نسبت به پیروان مکتب اهل بیت است. از همان آغاز خلفاى بنى امیه و بنى عباس دروغ پراکنى درباره شیعه را شیوه خود کرده بودند و از هر وسیله اى براى سرکوبى شیعه و طرفداران اهل بیت دریغ نداشتند.
زندانها شکنجه ها فشارهاى جسمى و روحى که شیعه در طول تاریخ حیات خود دیده و کشیده نشان دهنده عناد و خصومت دشمنان اوست. عالمان دین و فقیهان راستین بیشترین آزار و اذیتها را به تن تحمل کرده اند زیرا در خط مقدم بوده اند
آنان با توجه به شرایط هر عصر و مصرى به دفاع از کیان تشیع و حیات شیعه پرداخته اند. گاهى بذل جان و مال کرده و زمانى از حیثیت و آبروى اجتماعى خود مایه گذاشته اند. زمانى تعلیم و تعلّم کتاب (جهاد النفس) را وظیفه مى شمرده اند و زمانى علاوه بر آن آموزش کتاب (جهاد العدو) و عمل به آن را تکلیف مى دانسته اند. آن زمانى که شیعه در حاشیه قدرت مى زیست و در معادلات سیاسى و اجتماعى به حساب نمى آمد و از مناصب و موقعیت اجتماعى نیز محروم بود با زمانى که دسترسى به قدرت پیدا کرد و مذهب رسمى شد و مورد توجه قدرتها قرار گرفت متفاوت بود. فقهاء و مراجع مى بایست مطابق با مصلحت شیعه و تشیع و با توجه به زمان و مکان در پهنه سیاسى و اجتماعى حضور یابند و همین نکته موجب مى گشت که مواضع متفاوت و مختلفى را در پیش گیرند.
بنابراین در کیفیت و کمیت دخالت مرجعیت در امور سیاسى و اجتماع از این اصل اساسى نباید غفلت کرد.
با توجه به محورهاى یاد شده و روشن شدن این حقیقت که دین و سیاست پیوندى ناگسستنى دارند و شرایط زمان و مکان و اوضاع و احوال اجتماعى و سیاسى نقش تعیین کننده اى در اتخاذ موضع ایفا مى کنند و بالآخره اذعان به این که تشیع از آغاز مورد حمله نا بخردان و ناآگاهان و قلم به مزدهاى کینه توز بوده است به خوبى مى توان سیر تاریخى دخالت فقها و مراجع را در امور سیاسى و اجتماعى ارزیابى کرد. البته ما در این نوشتار در صدد تحلیل موضع گیریهاى آنان نیستم بلکه برآنیم که گذرى و نگاهى داشته باشیم بر این واقعیت تاریخى که مرجعیت با توجه به شرایط سیاسى اجتماعى که در آن مى زیسته و با رعایت اصل: (لا هم فالأهم) همواره از حریم دین و دیانت و فرهنگ شیعه و شریعت پاسدارى نموده است. از این روى این موضوع را بر طبق مراحل تاریخى بررسى خواهیم کرد.
حوزه بغداد
از اوایل قرن چهارم و آغاز غیبت کبرى (329هـ. ق) تا اواخر قرن پنجم (447 هـ. ق) یعنى سال ورود سلجوقیان به بغداد و برانداختن آخرین پادشاه آل بویه حوادث و تحولات گوناگونى براى شیعیان بویژه فقها و عالمان دینى پدید آمد. با آغاز عصر غیبت کار دشوار شد و مسؤولیت شیعه و عالمان شیعى دشوارتر.
از سویى امام معصوم(ع) که قطب و محور امور و ملجاٌ و مرجع شیعیان در حواث و ناملایمات بوده حضو نداشت; و از دیگر سوى دولت عباسى بر سرتاسر ممالک اسلامى قدرت شوم خود را گسترش داده بود.
در این مقطع حوزه هاى علمى شیعى و مراجع و فقهاى بزرگوارى در قم رى بغداد و... حفظ میراث اهل بیت(ع) و تثبیت هویت مستقل تشیع رنجهاى فراوانى را متحمل شدند. مهمترین کار سیاسى و
اجتماعى در این دوران این بود که شیعه بتواند خود را به عنوان یک واقعیت بقبولاند. با ظهور دولت مقتدر آل بویه فضاى مناسبى براى این کار فراهم شد.
(آنان نخستین خاندان ایرانى شیعه مذهب بودند که با قدرت تمام فرمان راندند و بر خلفاى عباسى چیره شدند نفوذ خلیفه را از بین بردند. در احترام اشراف علوى سخت کوشیدند شعارهاى شیعه را آشکار ساختند به علم و علما توجه بسیارى کردند. بسیارى از افراد آن خاندان درس خوانده و با معلومات بودند. مجالس بحث و مناظره ترتیب مى دادند و از علماى دین درخواست مناظره با معاندان مى کردند. در عین حالى که خود پیرو مذهب تشیع بودند به شیعه و سنى به یک چشم نگاه مى کردند....)20
در این عصر شیعه توانست افکار و اندیشه هاى خود را مطرح سازد و تجدید قوا نماید. از چهره هایى که در این برهه از تاریخ نقش اساسى داشت شیخ مفید بود.
شیخ مفید علاوه بر این که فقیهى بزرگ و نامور بود و در بسیارى ازعلوم تبحر و مهارت کامل داشت عالمى سیاسى و حاضر در متن حوادث و جریانات اجتماعى عصر خویش نیز بود. او با مشرب سیاسى ویژه اى که داشت توانست حمایت شدید آل بویه را جلب کند.
در آن اوضاع آشفته و وضعیت فرهنگى شیعه و رقیبان سرسختى که داشت ریاست حوزه علمى بغداد را به دست گرفت بنیه فقهى و کلامى تشیع را استوار ساخت و موقعیت شیعه را تثبیت نمود.
بى شک تلاش این فقیه بزرگ در آن دوره حساس و سرنوشت ساز تاریخ کمتر از جهاد و درگیرى مستقیم با جباران نبوده است. چه زیبا ترسیم کرده است این حقیقت را مقام معظم رهبرى آیة اللّه خامنه اى:
(پس از آغاز دوران غیبت و بویژه بعد از انتهاء دوره 74 ساله غیبت صغرى و انقطاع کامل شیعیان از امام غایب ارواحنا فداه یکى از خطرهاتى که کلیت مکتب اهل بیت را تهدید مى کرد این بود که: اشتباه و انحراف عمدى و یا غیر عمدى کسانى از منسوبین به این مکتب چیزهایى از آن کاسته یا به آن
بیافزاید... این جاست که یکى از مهمترین وظایف رهبران امت در آن برهه از زمان رخ مى نماید. وظیفه اى که با درست به انجام رسیدن مى توانسته است به معناى حفظ مذهب و معادل جهادى سرنوشت ساز باشد. و آن وظیفه عبارت است از این که تشیع به مثابه یک نظام فکرى و عملى مرزبندى شود.
و براى آن از لحاظ عقیدتى و عملى با استفاده از میراث ارزشمند سخنان ائمه(ع) چهارچوبى ترسیم گردد و بدین گونه هویت مستقل و مرزبندى شده مذهب اهل بیت(ع) مشخص گشته در معرض فهم و استفاده پیروانش قرار گیرد...
بى شک این کار تا پیش از زمان مفید انجام نشده است....
اهمیت کار شیخ مفید به عنوان کسى که مرزبندى مکتب اهل بیت را به عهده گرفت آشکار مى شود. این نابغه بزرگوار با احساس نیاز زمان و با تکبه بر قدرت علمى خود وارد این میدان دشوار شد و کارى بى سابقه و بس مهم و حساس را آغاز کرد و به حق باید اذعان کرد که از عهده این کار بزرگ بر آمده است.)21
موقعیت شیخ در آن فضاى اجتماعى و سیاسى آتش کینه و حسادت دشمنان را بر انگیخت و در کشاکش حوادث و درگیریها آن بزرگوار حداقل سه مرتبه تبعید شد و توهینها و آزارهاى فراوانى را به جان خرید.22
پس از رحلت شیخ مفید زعامت و مرجعیت شیعه به شاگردان وى: سید رضى و سید مرتضى منتقل شد. آنان ضمن هدایت گسترى و تبیین فرهنگ و فقه شیعى از سرنوشت شیعیان و حضور در مسائل سیاسى و اجتماعى غافل نماندند و نسبت به حوادث و جریانات جارى عصر خویش توجه و اهتمام کامل داشتند. رسماً (نقابت علویان) را عهده دار بودند.
(نقابت منصبى بزرگ بود و به شریفترین سید دانشمند پارساى شهر یا عصر تعلق مى گرفت. نقابت یعنى سرپرستى مردان و زنانى که به حضرت ابى طالب نسبت مى رسانند و لذا به آن نقابت طالبین مى گفتند.)23
در دوره آل بویه نقابت علویان در اختیار شیعه قرار گرفت.24 این منصب سیاسى اجتماعى پیش از سید رضى و سید مرتضى در اختیار پدرشان بود. پس از درگذشت وى سید رضى به نقابت علویان دست یافت و بر او لباس سیاه پوشانده شد.25 پس از فوت او سید مرتضى مناصب نقابت علویان امارت حج و دیوان مظالم را عهده دار گشت.26
روشن است که قبول این مناصب در آن عصر به معناى حضور مستقیم در مسائل سیاسى و اجتماعى بود.
ریاست حوزه علمیه و مرجعیت شیعه را بعد از سید مرتضى فقیه نامور شیعه شیخ طوسى به عهده گرفت. وى از شاگردان شیخ مفید و سید مرتضى به شمار مى آمد. زندگى پربار و در عین حال پرحادثه اى را پشت سر نهاد. مبارزات سیاسى و فرهنگى او در تاریخ مرجعیت حیاتى و سرنوشت ساز بود. چهل سال در حوزه علمیه بغداد اقامت داشت و در آن ایام. بر اثر تعصبات گروهى از مردم افراطى اهل سنّت حوادث و اتفاقات ناگوارى براى شیعیان اتفاق افتاد که از زمان جوانى شیخ مفید تا هجرت شیخ طوسى ادامه داشت.
در سال 447 هـ. ق. با ورود سلاطین سلجوقى به بغداد اوضاع سیاسى و اجتماعى خاصّى به وجود آمد. آل بویه رو به افول داشت. در این مقطع اذیت و آزارهاى فراوانى به شیعیان بویژه شیخ طوسى وارد آمد که از آن جمله است به آتش کشیدن کتابخانه ده هزار جلدى شیخ طوسى که توسط شاپور اردشیر وزیر دانشمند آل بویه تأسیس شده بود27 این حوادث و مانند آن سبب شد که شیخ طوسى به نجف اشرف که در آن زمان قریه اى بیش نبود مهاجرت کند.
با این هجرت نجف نشاط و رونق ویژه اى پیدا کرد. اهل فضل و معرفت از اطراف و اکناف بدان جا روى آوردند تا از خرمن پرفیض شیخ که ملجاٌ شیعیان بود بهره گیرند.
با دست با کفایت و توانمند این فقیه حوزه نجف پایه ریزى شد. آراء فقهى و کلامى او به شکل مبسوط و گسترده ترى در سطح جهان اسلام مطرح گردید. فقه شیعه مرحله جدیدى را آغاز نمود و شیعیان با تقویت بنیه علمى و فرهنگى حضور فعالتر و
ملموسترى در محافل اجتماعى و فرهنگى پیدا کردند.
حوزه حلّه
بعد از وفات شیخ طوسى حوزه دیگرى در (حلّه) درخشید. عالمان و مراجع بزرگى را در خود پروراند که هر کدام استوانه اى علمى و دژ نفوذ ناپذیرى در برابر قدرتهاى متجاوز به شمار مى آمدند.
شیعه در این دوران موقعیت اجتماعى حساس را پشت سر مى گذاشت. مغولها شهرها و دیار مسلمانان را یکى پس از دیگرى اشغال مى کردند و حلّه نیز از این هجوم وحشیانه در امان نبود.
مرجعیت شیعه در حوزه حلّه با سیاست و تدبیر شایسته توانست از هر شیعه و جان شیعیان دفاع کند و در آن اوضاع آشفته از پراکندگى و نابودى آنان جلوگیرى نماید. فقیه برجسته اى که در آن شرایط شیعه را حفظ کرد. پدر علامه حلى معروف به: سدید الدین یوسف بن المطهر بود. وى که از اعاظم عصر و از اوتاد آن حوزه به شمار مى رفت همراه با دیگر فقهاى آن حوزه طرحى ریختند که حلّه کوفه و سایر شهرهاى مذهبى از هجوم مغولان و لشکر خونخوار و متجاوز آنان در امان مانند آن برنامه بدین شرح بود:
(چون سلطان هلاکو به بغداد رسید بیش از آن که شهر را فتح کند اهالى حلّه جز اندکى از آن شهر گریختند. از جمله افرادى که در آن شهر باقى ماندند سدید الدین حلّى سید بن طاووس و ابن ابى الغراء بودند. آن سه فقیه بعد از مشورت به این نتیجه رسیدند که: به سلطان نامه اى نوشته و آمادگى همکارى خود را به وى اعلام دارند. هلاکو بعد از وصول نامه آنان برایشان پیام فرستاد که اگر قلب و زبانتان یکى است به نزد من آیید. آنان چون از تصمیم وى آگاهى نداشتند یک نفرشان به نام سدیدالدین حلى را روانه به سوى سلطان کردند. سلطان مغول به وى گفت: چگونه جرأت کردید به من نامه بنویسید و سپس به نزد من آیى و حال آن که از تصمیم من اطلاعى نداشتید؟
سدیدالدین حلى پدر علامه حلى در پاسخ ضمن نقل حدیثى مفصل از على بن ابى طالب(ع) که معروف به خطبه (زوراء) است گفت: ما بر این باوریم که نجات دهنده اى که على(ع) بشارت داده شمایید و... این امر سبب شد که وى دستور عمومى صادر کرد و اهل حلّه را از هجوم غارت لشکر مغول در امان داشت...)28
بى شک این حرکت در آن مرحله حساس و شرایط سیاسى و اجتماعى تنها راه بود و نشان دهند دید و بصیرت سیاسى آن بزرگواران و گرنه به درستى مى دانستند که تسلط کفار بر بلاد اسلامى نارواست. با توجه به ضعف قدرت دولت عباسى و عدم توانایى برابرى با لشکر مغول اگر این اقدام صورت نمى یافت مال و جاى و ناموس مسلمانان در معرض خطر جدّى قرار مى گرفت.پس از فوت سدیدالدین حلى فرزندش ابومنصور الحسن بن یوسف الحلّى ریاست حوزه و مرجعیت را به دست گرفت. در زمان حیات این مرجع نیز وقایع سیاسى مهمى به وقوع پیوست. از حوادث سیاسى اجتماعى جالب در این مقطع تاریخى مناظرات و مباحثات علامه با علماى اهل تسنن و گرایش سلطان اولجایتو (که بعد مروف به سلطان خدابنده شد) به تشیع است.29
این حادثه تاریخى و سرنوشت ساز سبب شد که سلطان براى علامه مدرسه سیّارى تشکیل داد و علامه توانست از این راه تشیع را به اقصى نقاط عالم آن روز گسترش دهد.30
زمینه هاى سیاسى و اجتماعى مناسبى که در آن عصر به وجود آمد به گونه اى بود که فقیه و عالم فرزانه اى همچون خواجه نصیر الدین طوسى به وزارت رسید و خدمتهاى فراوانى به اسلام و مسلمانان کرد.
از رجال برجسته و فقیهان فرزانه حوزه حلّه محمد بن جمال الدین مکى معروف به شهید اول است. وى بعد از وفات فخر المحققین(771) به مرجعیت عامه دست یافت. در این مقطع مرجعیت وارد مرحله جدیدى گردید که از لحاظ سیاسى و اجتماعى داراى اهمیت فراوان بود.
تا آن زمان مرجعیت به صورت پراکنده و متعدد وجود داشت و هرکس در هر نقطه اى که مى زیست به عالم و فقیه آن منطقه رجوع مى کرد و پاسخ خود را دریافت مى نمود.
امّا در زمان شهید اول مرجعیت از شکل فردى به شیوه نهادى تکامل یافت و این فقیه بزرگ نفوذ کلمه و شخصیت برجسته اى که داشت توانست دایره مرجعیّت خویش را گسترش بدهد.
سفرهاى تبلیغى و سیاسى او به مکه مدینه بغداد مصر دمشق و بیت المقدس و حضور وى در مجامع علمى و مباحثه و مناظره با علماى سایر مذاهب به وى شهرت جهانى بخشید.
قلمرو تلاش و فعالیت این مرجع بزرگ در دو زمینه چشمگیر بود.
1. ایجاد وحدت کلمه در میان مسلمانان. در روزگارى که او مى زیست اختلافات شیعه و سنى تعصبات شدید به اوج خود رسیده بود. او با حضور در مجامع فرهنگى و سفر به کشورهاى مختلف اسلامى بسیارى از زمینه هاى سوء تفاهم را از بین برد.
2. رسیدگى به امور شیعیان و رفع گرفتاریهاى آنان. وى به خاطر پایگاه علمى و نفوذ مردمى که داشت توانست توجه حاکمان را به سوى خود جلب کند. از این روى هرگاه مردم مشکلى در رابطه با حکومت و یا غیر آن داشتند به وى مراجعه مى کردند و او با نفوذ کلمه اى که داشت به رفع مشکلات آنان مى پرداخت. علاوه با فرستادن نمایندگان مذهبى به اطراف و اکناف حلقه اتصال و ارتباط بین مرجعیت و مردم را به بهترین صورت بر قرار کرده بود و از این راه از اوضاع و احوال شیعیان آگاه مى شد.
یکى از روشنترین اقدامات سیاسى و اساسى وى ارتباط با (سربداران) و آخرین امیر آنان: على بن مؤید است. مقاومت سربداران در سال 737هـ. ق. در برابر سلطه مغولان و ایجاد یک دولت شیعى در سبزوار و خراسان از حوادث مهم زمان این مرجع و فقیه بزرگ بود. در این دوران بین شهید اول و سلطان على بن مؤید ارتباط بر قرار گشته بود.31
على بن مؤید از وى خواست به خراسان برود و تشیع را ترویج و شیعیان را از پراکندگى نجات بدهد و رهبرى دینى آنان را به عهده گیرد.
ولى شهید اول بنا به عللى از این پیشنهاد امتناع ورزید.32
لکن (اللمعة الدمشقیه) را که در فقه امامیه
نگاشته بود براى خواجه على مؤید فرستاد تا طبق آن عمل کنند.
حوادث دردناک و تغییر و تحولات سیاسى حسادت دشمنان سبب گشت که این مرجع تقلید در شهر شام به جرم تشیع علوى به شهادت رسید و بدن بى جانش به آتش کشیده شد!
در قرن دهم فقیه فرزانه و وارسته اى قدم در عرصه فقاهت و سیاست نهاد که بعدها به (شهید ثانى) معروف گردید. وى زین الدین بن على ابن احمد عاملى از نوابع نامى و مفاخر فقها و مراجع عالم تشیع بود.
دوران مرجعیت این فقیه نستوه مصادف بوده است با جنگهاى دولت عثمانى دولت صفوى در عهد شاه طهماسب. در نقاطى که حکومت عثمانى سیطره داشت جاسوسهاى دولتى مردم را مى پاییدند و جریانهاى سیاسى و اجتماعى را زیر نظر داشتند. در چنین جوّى شیعه به خاطر سابقه مبارزاتى بیش از هر گوره دیگرى تحت مراقبت بود. وجود فقیهى نامور و مسلط بر مذاهب پنجگانه و اقبال و استقبال پرشور مردم از وى براى حکومتگران ناخوشایند بود.
از این روى فشارها و مراقبتها درباره وى روز به روز افزایش مى یافت. بالآخره او که رأس و عضو حیاتى حرکتهاى شیعى شناخته مى شد از دشنه زهرآلود کینه توزان عثمانى در امان نماند و بعد از مدتى زندگى مخفیانه دستگیر و به دستور پادشاه عثمانى به شهادت رسید.33
روشن است در مقطعى چنین هراس انگیز حفاظت از هویت تشیع و مکتب اهل بیت(ع) در رأس مسائل سیاسى و اجتماعى قرار دارد و استقامت این فقیه بزرگوار در برابر دستگاه ستم پیشه و دفاع از حریم تشیع و رواج اندیشه ناب محمدى حرکتى است عمیقاً سیاسى.
دوران صفویان
عثمانیان از سال 699 هـ. ق. تا 1342هـ. ق. حدود شش قرن حکومت کردند. اینان نخست به صورت حکومت محلى در قسمتى از روم شرقى پدید آمدند و به تدریج تمام روم شرقى و بخش اعظمى از ممالک اروپا را به زیر سلطه خود در آوردند و امپراطورى عظیم عثمانى را پى افکندند در حلول این شش قرن تعصب و خشونت
سنّى گرایى به اوج رسید.
در این میان تنها ایران شیعى بود که مانع بزرگى براى امپراطورى عثمانى به شمار مى آمد. این کشور توانست همچون جزیره اى در اقیانوس متلاطم امپراطورى عثمانى از خطرات مصون و محفوظ بماند. این وضعیّت در جهان اسلام ادامه داشت تا این که کم کم زمینه هایى آماده شد و نهضت قزلباش با مایه تشیع صفویه را به قدرت رساند.34
صفویان از 709هـ. ق. تا 1148 هـ.ق. حکومت کردند. پس از تأسیس سلسله صفویان شرایط به سود شیعه تغییر یافت.
حکومتگران چون در محاصره جدى دشمن بودند خود را ناگزیر دیدند از اقیانوس عظیم تشیّع و از شیعیان غیور که سالیان سال سنیان حاکم به آنان ظلم کرده بودند بهره ببرند و به عالمان شیعى نزدیک بشوند و از آنان در راه تقویت بنیّه ملّى و مقاومت در برابر دشمن کمک بگیرند. از این روى هم به مذهب تشیّع بهاى بسیار مى دادند و هم به عالمان شیعه میدان عمل.
شرایط مناسب شد و عالمان شیعى به نشر و ترویج شیعه پرداختند و شیعه به شکل مذهب رسمى در ایران جلوه گر شد.
میزان دخالت مرجعیت در سیاست در این روزگار به خاطر شرایطى که پیش آمده بود بسیار بالا بود. البته این بهره بردارى عالمان تشیّع از وضعیّتى که به وجود آمده بود هیچ گاه به معناى توجیه مفاسد و مظالم آنان نبود. بلکه مى بینیم در همین برهه که شاهان صفوى خود را اسلام پناه مى خواندند و روى خوش به تشیّع نشان مى دادند عالمان و فقیهان از خرده گیرى و انتقاد و امر به معروف و نهى از منکر باز نایستاده و به وظیفه خود عمل مى کردند.
کسانى که خواسته اند بهره بردارى عالمان را از شرایط موجود که قهراً یکسوى ارتباطات و رفت و آمدها و... هم در پى دارد حمل وابستگى عالمان به دربارها کنند تحلیل درستى از قضایا ندارند. زیرا هدف از حرمت نهادن عالمان به امراى وقت حفظ قدرت و هویت تشیع در برابر دشمن لجوج و متعصب بوده است.35
امام خمینى در این باره مى فرماید:
(به صرف این ارتباط نمى شود آنان را دربارى پنداشت; زیرا آنان براى مصالح مهمترى وارد آن دستگاه شدند).36
به هر حال در این مقطع تاریخى چهره هاى درخشان و فقیهان فرزانه اى را مى یابیم که با حضور در صحنه هاى سیاسى و استفاده از زمینه هایى که به وجود آمده بود وظیفه دینى و ملى خویش را به خوبى انجام دادند.
از آن جمله است نورالدین على بن حسین بن عبد العالى که به واسطه مقام و مکانت علمى اش او را (محقق ثانى) مى گویند. وى تقریبا ده سال از ظهور شاه اسماعیل صفوى بنیانگذار دولت صفویه در ایران مى گذشت که از جبل عامل به ایران مهاجرت کرد و منشأ تحولات اساسى در مهد تشیع گردید. کارى که خواجه نصیرالدین طوسى در زمان هلاکو خان در ایران آغاز کرد و شاگرد بزرگش علامه حلى در عصر سلطان محمد خدابنده دنبال کرد به دست تواناى محقق ثانى در آغاز دولت صفویه و بیشتر در زمان شاه طهماسب تثبیت و تعمیق شد.
و سر انجام ایران زمین به صورت کانون تشیع در سطح جهان در آمد. صاحب احسن التواریخ که از معاصرین این فقیه بزرگوار بوده چنین نوشته است:
(بعد از خواجه نصیرالدین طوسى هیچ کس مانند محقق ثانى در راه اعلاء مذهب شیعه و مرام ائمه طاهرین سعى و کوشش به عمل نیاورده است. وى در جلوگیرى از فحشاء و منکرات و ریشه کن نمودن اعمال نامشروع مانند شرابخوارى و قمار بازى و غیره و ترویج فرائض الهى و محافظت اوقات نماز جمعه وجماعات و بیان احکام نماز و روزه و تفقد از علما و دانشمندان و رواج اذان در شهرهاى ایران و قلع و قمع مفسدان و ستمگران مساعى جمیله و مراقبتهاى سخت به عمل آورد.)37
وى گذشته از تعلیم و تربیت و تأسف و تصنیف مصلحى نامى و مدبّر و سیاستمدارى روشن بین بوده است. شاه طهماسب صفوى در سال 939هـ. ق. در فرمان تاریخى خود به نام وى همه را ملزم کرد از احکام ولایى این فقیه تبعیّت نموده و به عزل و نصبهاى وى گردن نهند.38 این مسأله نشان دهنده اوج دخالت این فقیه در امور سیاسى و اجتماعى مى باشد.
بعد از ورود محقق ثانى به ایران و دخالت مستقیم وى در امور سیاسى و ادارى اجتماع و رواج و تقویت فرهنگ تشیع فقها و علماى بزرگوارى از ایران و کشورهاى لبنان عراق و بحرین کار محقق را دنبال نمودند:
شیخ عبد الصمد پدر شیخ بهایى شیخ بهایى شیخ لطف اللّه میسى شیخ حر عاملى و از ایران میر داماد صدرالمتألهین ملامحسن فیض ملامحمد تقى مجلسى اول و فرزندش علامه مجلسى و ملاعبد اللّه شوشترى.
اینان از چهره هاى برجسته و فقهاى وارسته اى بودند که در دوران حکومت صفویه با توجه به شرایط زمان و مکان اقدام به اداى تکلیف نموده و ضمن ارشاد و هدایت خلق به نشر و تعلیم و انتقال فرهنگ تشیع در سطح اجتماع و دخالت در امور سیاسى و اجتماعى دست یازیدند و دین خود را نسبت به دین خدا به نیکى ادا کردند.
دوران قاجاریان
پس از انقراض سلسله صفویه در سال 1148هـ. ق. دوران فترت چند ساله اى پیش آمد و در سال 1193 قاجاریان به حکومت دست یافتند. اولین شاه قاجار آقا محمد خان و دومین آن فتحلى شاه بود که مجموعاً این دو پنجاه و هشت سال حکومت کردند.
در این دوران شرایط ویژه اى براى حضور مراجع و فقهاى اسلام در امور سیاسى و اجتماعى به وجود آمده بود از سویى اندیشه نیابت عامه فقیه ونقش مجتهدین در مسأله رهبرى و حکومت مطرح گردید که به فقیه اجازه مى داد مستقیماً و با پشتوانه و پشتگرمى مردم تدبیر امور را عهده دار گردد. و از سویى حکومت قاجاریان در دیدگاه عالمان و فقیهان عصر مشروع نبود و نمى توانست مورد تأیید قرار بگیرد.
در این مقطع به نگرشى بر مى خوریم که فقیه به سلطان ولایت مى دهد تا در امور سیاسى و اجتماعى دخالت کرده و به نیابت از مجتهد به رتق و فتق امور بپردازد. البته از طرز تفکر بیش از آن که مشروعیتى براى سلطان باشد در حقیقت حوزه نفوذ و لایت فقیه را مى رساند که مشروعیت سلطان نیز در گرو تنفیذ و امضاء ولى فقیه است. از روشن ترین مصادیق این طرز تفکر و بینش فقیه نسبت به مسائل اجرایى و سیاسى و اجتماعى و حتى نظامى اجازه اى است که مرحوم آیة اللّه العظمى شیخ جعفر کاشف الغطاء در زمان جنگ ایران با روس به فتحلى شاه داده است:
(... واذا لم یحضر الأمام باَن کان غائبا او کان حاضراً و لم یتمکن من استیذانه وجب على المجتهدین القیام بهذا الأمر ویجب تقدیم الأفضل مأذونه فى هذ المقام ولایجوز التعرض فى ذلک لغیرهم و یجب طاعة الناس لهم و من خالفهم فقد خالف امامهم فان لم یکونوا او کانوا ولایمکن الأخذ عنهم ولاالرجوع الیهم... وجب على کل بصیر صاحب رأى و تدبیر عالم بطریقة السیاسة عارف بدقائق الریاسة... ان یقوم بأحمالها ویتکلف بحمل اثقالها وجوباً کفائیاً مع تعدد القابلین فلو ترکوا عوقبوا اجمعین ومع تعین القابلیّة وجب علیه عینا مقاتلة الفرفة الشنیعة الأروسیّة وغیرهم من الفرق العادیة البغیّة... ولما کان الأستیذان من المجتهدین اوفق بالأحتیاط و اقرب الى رضا ربّ العالمین و اقرب الى الرقیّة و التذلّل والخضوع لربّ البریّة فقد اذنت ان کنت من اهل الأجتهاد و من القابلین للنیابة عن سادات الزمان للسلطان بن السلطان والخاقان بن الخاقان... فتحعلى شاه... فى اخذ مایتوقف علیه تدبیر العساکر و الجنود وردّ اهل الکفر و الطغیان والجحود من خراج ارض مفتوحة بغلبة الاسلام و مایجرى مجراها کما سیجیئ و زکوة متعلقة بالنقدین او الشعیر او الحنطة من الطعام ا و التمرّ او الزّبیب او الأنواع الثلاثة من الأنعام فان ضاقت عن الوفاء و لم یکن عنده ما یدفع به هؤلاء الأشقیاء جاز له التعرض لأهل الحدود بالأخذ من اموالهم اذا توقف علیه الدّفع عن اعراضهم ودمائهم فان لم یفِ اخذ من البعید بقدر ما یدفع به العدّ و المرید و یجب على من اتصف بالأسلام... ان یمتثل امر السلطان...)39
[در زمانى که دشمن به کشورهاى اسلامى تجاوز کرده است] اگر امام(ع) غایب باشد یا ظاهر باشد ولى گرفتن اذن جهاد از او ممکن نباشد بر مجتهدان واجب است به جهاد دفاعى قیام کنند و مجتهد افضل مقدم است که باید خودش یا کسى که او اذنش دهد رهبرى جنگ را به عهده گیرد و جایز نسیت که غیر مجتهد زمام جنگ را به دست گیرد و بر مردم واجب است از مجتهدى که قیام به جهاد مى کند اطاعت کنند و مخالفت با او مخالفت با امام است. و اگر مجتهد وجود ندارد یا وجود دارد ولى دستور گرفتن از او و رجوع به او ممکن نیست بر افراد بصیر و مدبّرى که از دقایق سیاست و رهبرى جنگ آگاهى دارند واجب کفایى است که قیام به جهاد دفاعى کنند و اگر نکنند همه آنان گناهکار و مستحق عقابند و اگر فقط یک نفر هست که قابلیّت و لیاقت رهبرى جنگ را دارد بر آن یک نفر واجب عینى است که با دشمن زشت سیرت روسیّه و غیر روسیّه که تجاوز کرده اند بجنگد. و چون اذن گرفتن از مجتهد با احتیاط موافقتر و به رضاى خدا و تواضع و خضوع در پیشگاه پروردگار نزدیکتر است من اگر مجتهد هستم و قابلیت نیابت از سادات زمان [ائمه علیهم السلام] را دارم به سلطان بن سلطان.... فتحعلى شاه... اذن مى دهم که آنچه براى هزینه جنگ و سرکوبى اهل کفر و طغیان نیاز دارد از خراج و درآمد زمینهاى مفتوح العنوة ونظیر آن و نیز از زکات طلا و نقره و جو و گندم و خرما و کشمش و شتر و گاو و گوسفند بگیرد و اگر اینها خرج جنگ را تأمین نکرد و راه دیگرى براى تأمین هزینه جنگ و دفع شرّ این دشمنان شقاوتمند وجود ندارد مجاز است از اموال مردم سرحدّات و مرز نشینان بگیرد تا از جان و ناموس آنان دفاع کند و اگر باز هم خرج جنگ تأمین نشد از اموال مردم دیگر که از مرز دورند به اندازه هزینه جنگ بگیرد و بر هر مسلمانى واجب است امر سلطان را [در دادن مال و اعزام نیرو] اطاعت کند.)
این تلقى را که شاه نماینده مجتهد است شاهان قاجار نیز در اوائل پذیرفته بودند و بدان افتخار مى کردند. فتحعلى شاه مى گفت:
(سلطنت ما به نیابت مجتهدین عهد و ما را به سعادت خدمت ائمه هادین مهتدین سعى و جهد است.)40
در جواب مرحوم میرزا مهدى مجتهد براى رفع محاصره از مشهد نوشته اند که:
فتحعلى شاه به سید محمد طباطبایى ارادت تمام داشت و در همه امور از وى اطاعت مى کرد.41
حجة الاسلام شفتى در اصفهان در نصب و عزل حاکمان دخالت مى کرد و شاه به او اعتناى فراوان داشت. در صدور فتوا و اجراى و ظیفه امر بمعروف و نهى از منکر از استادش مرحوم میرزا ابوالقاسم قمى دست کمى نداشت. رساله اى در لزوم اجراى شریعت در دوران غیبت امام زمان نوشت و خود مستقیما اجراى حدود را به عهده گرفت.42
ملا احمد نراقى از جمله فقیهانى بود که در عصر فتحعلى شاه در کاشان مى زیست و حاکم و والى ستمگر و ظالم آن سامان را به خاطر ظلم و تعدیش به مردم از آن دیار بیرون راند.43 از کسانى که در آن زمان به گونه مفصل و مستدل ولایت فقیه را بحث کرده همین فقیه مجاهد است که مبانى علمى و نظرى و حوزه دخالت ولایت فقیه را به شیوه اى ابتکارى و گسترده مطرح نموده و طرح نظام امامت را در شکل ولایت فقیه قابل اجرا و عمل دانسته است.44
از چهره هاى درخشان و فقیهان و الا مقامى که علماً و عملاً در عصر قاجار وارد صحنه هاى سیاسى اجتماعى و حتى نظامى شد مرحوم آیة اللّه سید محمد مجاهد است. هنگامى که سر دودمان سلسله قاجار آقا محمد خان به قتل رسید و ایران دچار بى نظمى وهرج و مرج شد روس به بهانه حمایت از سلطان گرجستان قسمتى از قفقاز را اشغال کرد. فتحعلى شاه که در این هنگام حاکم بر ایران بود عزم فتح دوباره گرجستان را کرد. آتش جنگ بین روس و ایران شعله ور شد. برترى با روسها بود. ازاین روى مردم هراسان و بیمناک از عاقبت کار براى حل قضیّه به مرحوم آیة اللّه آقا سید محمد طباطبایى (سید مجاهد) که از اعلم علماى وقت و مقیم شهر مقدس کربلا بود متوسل شدند و از وى خواستند که با صدور فتواى جهاد دست روسیه اشغالگر و متجاوز را از سر آنان کوتاه سازد. آن فقیه مجاهد نیز ضمن صدور فتواى جهاد
باجماعت بسیارى از علما و طلاب و مردم متعهد به طرف جبهه جنگ روانه شد.45
گرچه بر اثر سوء تدبیر حکومت این جنگ به شکست انجامید و موجب تبلیغات سوء علیه علما و از جمله این فقیه عالیقدر و نستوه گردید که بر اثر همین حادثه دق کرد و چشم از دنیا فرو بست ولى این قضیه نشان مى دهد که همواره فقیهان بیدار دل به دیده بانى امت و نگهبانى شریعت همت ورزیده و در هر زمانى به گونه اى دست به اقدام و اداى تکلیف زده اند.
بالآخره از اوایل سلطنت قاجاریه تا آخر سلطنت فتحعلى شاه حضور سیاسى و اجتماعى علما و فقهایى مانند: میرزا ابوالقاسم قمى سید مهدى بحر العلوم ملاعلى نورى حاج محمد ابراهیم کلباسى ملا احمد نراقى و سید محمد طباطبائى و... کاملاً محسوس و مشهور بوده است. تا این زمان شاه قدرت و سلطنت خود را مرهون عنایت وتأیید مجتهدان مى دانسته و خود را مجرى دستور و فتواى آنان به شمار مى آورده است.
اما از زمان سلطنت محمد شاه به بعد ارتباط فقهاء با دولت قاجار دگرگون مى شود و مخالفتهاى علنى و سختى بین محمد شاه و عالمان دینى به وجود مى آید. و این وضعیّت در زمان ناصر الدین شاه که سعى در غربى کردن کشور داشت و سفرهاى پرهزینه به فرنگ انجام مى داد به اوج خود رسید.
در مجموع مى توان گفت گر چه در اوایل سلطنت قاجار عده اى از فقهاء همکارى خود بانظام حاکم را اعلام داشتند اما این همکارى دوام نداشت و به تدریج به مقابله منفى و سپس مثبت با آن انجامید.
مرجعیّت و نهضت تنباکو
خانواده قاجار سرزمین ایران را ملک طلق خود مى دانستند و مردم را غلام زرخرید خویش.
استبداد و خودکامگى به اوج خود رسیده بود. قاجاریان براى حفظ سلطه خود بیش از پیش به بیگانگان روى آوردند. قرار دادهاى ننگینى به امضا رسید. در این میدان چنان افراط کردند که عصر قاجار عصر امتیازات نام گرفت.
این مسائل در دوران ناصرى سرعت دو چندان به خود گرفت.دوران او دوران
عهدنامه هاى ننگین و هموار سازى نفوذ غربیان بر ایران زمین بود:
(دوران ناصرالدین شاه زمان وحدت استعمار خارجى و استبداد داخلى علیه ملت بود. از این روى پایگاه مردمى حکومت به هیچ رسیده بود و بسیار احساس تزلزل مى کرد.)46
ایران در آستانه سقوط قرار گرفته بود. هر روز استعمار به منابع اقتصادى بیشترى دست مى یافت. بالآخره در سال 1306 ناصرالدین شاه به انگلیس رفت.
دولت انگلیس به گرمى از او استقبال کرد و هدیه هاى فراوانى به او و همراهانش داد. درازاى این استقبال گرم و هدایا که بهتر است بگوئیم رشوه ها امتیاز تنباکو را از شاه بى خبر یا بى وطن گرفت.
تحقیر و فلاکت ایرانیان در حساسترین شرایط آغاز گردید کمپانى انگلیس در ایران با کمال قدرت وآزادى عمل مى کرد. موج فسادى که از فرنگ سرچشمه گرفته بود مى رفت که تمام ایران را در کام خود فر ببرد. حضور فرنگیان در بسیارى از زمینه هاى اقتصادى فرهنگى اخلاقى و دینى و سیاسى تأثیر سوء مى گذاشت. آداب و رسوم فرنگى رواج مى یافت و تعصب ملى و دینى کم فروغ مى گشت و...
در این روزگار که انگلیس استعمارگر به ایران راه یافته بود و هویت ملى و دینى ایرانیان را مورد هجوم قرار داده بود روحانیت شیعه و مرجعیّت تقلید به سان دیده بانى بیدار و هوشیار بیش از پیش به صحنه آمد و از عزت مردم و استقلال کشور به بهترین وجه دفاع نمود. روحانیت راستین جلودار مبارزه با نگلیس و دست نشانده داخلى او ناصر الدین شاه شدند و دلیرانه مقاومت کردند تضاد روحانیت و شاه به اوج خود رسید.
در رأس این مقاومت نستوه و این نهضت عظیم مرجع بزرگوار مرحوم آیة اللّه میرزا حسن شیرازى قرار داشت از سامراء تیر خلاص را رها کرد و طلسم استبداد را شکست و دست استعمار را از سر این ملت و کشور کوتاه ساخت. او با صدور فتواى یک سطرى و مختصر امّا کوبنده و بنیان برافکن خود بساط کمپانى رژى را درهم ریخت ضربه نهایى و سرنوشت ساز را بر آن وارد ساخت.
علما و فقهاى ایران نیز همت کردند و در اسرع وقت فتواى میرزا را به اقصى نقاط کشور رساندند. در اصفهان آیة اللّه شیخ محمد تقى نجفى و برادرش آیة اللّه حاج آقا نور اللّه به همراهى عالمان بزرگى همچون: مرحوم فشارکى جویبارى دهکردى زنجانى و... در شیراز مرحوم فال اسیرى در تبریز مرحوم جواد آقا در مشهد بزرگانى مانند: شیخ محمد تقى بجنوردى حاج حبیب مجتهد شهیدى و در تهران مرحوم آیة اللّه آشتیانى کانون انقلاب بودند.47
این حرکت نشان داد که روحانیت و مرجعیت شیعه همواره پشتیبان ملت و استقلال کشور است.
نه تنها دخالت در سیاست را دون شأن نفى داند که آن را در برخى از برهه ها از اهم وظایف خویش به شمار مى آورد.
مرجعیّت و نهضت استقلال عراق
مبارزه مرجعیت شیعه و حوزه هاى علمیه با انگلستان که در آن زمان محور فتنه ها و فسادها بود منحصر به جریان تحریم تنباکو نشد بلکه در کشور مسلمان عراق نیز به دست تواناى شاگردان میرزا و سایر مراجع و فقها تداوم یافت.
در جریان جنگ جهانى اول که قدرت عثمانیها درهم شکسته شد و روس و انگلیس هر یک جداگانه نقشه تصرف عراق را در سر مى پروراندند با ورود لشکر 16 انگلستان اشغال عراق توسط نیروهاى انگلیسى آغاز گردید. باز مرجعیت شیعه بود که در خط اوّل مبارزه قرار گرفت و با فتوا و عمل از حیثیت ملى و دینى مردم دفاع نمود.
یکى از چهره هاى درخشان این حرکت مرحوم آیة میرزا محمد تقى شیرازى است که از شاگردان برجسته میرزاى بزرگ بود و بعد از فوت وى به مرجعیت عامه شیعیان رسید. او سیاست را در رأس برنامه هاى خویش قرار داد و با تمام گرفتاریهایى که داشت از امور سیاسى و اجتماعى امت اسلامى غافل نماند و در نتیجه به اقدامهاى عظیم و مثبت اجتماعى دست یازید. فتواهاى انقلابى و تاریخى وى در برابر هجوم انگلیس و بیرون راندن آن از مملکت اسلامى گویاى این واقعیت است او در ضمن فتواى وجوب دفاع و جهاد با انگلیس چنین فرمود:
(مطالبة الحقوق واجبة على العراقیین
ویجب علیهم فى ضمن مطالباتهم رعایة السلم والأمن ویجوز لهم التوسل بالقوة الدفاعیة الذ امتنع الاٌنکلیز عن قبول مطالباتهم...)48
بر مردم عراق مطالبه حقوق خویش واجب است. همین طور واجب است در خلال اقدامات حق طلبانه خود صلح و امنیت را در نظر داشته باشند. اما اگر دولت انگلیس از پذیرفتن پیشنهادهاى آنان سرباز زد مردم مى توانند از اسلحه استفاده کنند و با دشمن بجنگند.
و در همین راستا بود فتواى انقلابى دیگرش که این گونه نوشت:
(ان المسلم لایجوز له ان یختار غیر المسلم حاکما علیه.)49
روا نیست که مسلمان غیر مسلمان را به حاکمیت خویش برگزیند.
در جریان استقلال عراق و مبارزه با انگلیس مراجع و فقهایى بزرگ دیگرى نیز همکارى و همیارى کردند که به ذکر نام آنان بسنده مى کنیم: آیات عظام: خالصى سید محمد کاظم یزدى مصطفى کاشانى ابوالحسن اصفهانى شیخ الشریعه اصفهانى میرزا حسین نائینى و...
در مجموع مى وان گفت که در سده 1300 ـ 1400 مراجع بزرگ و پر صلابت فراوانى وجود داشته اند که دین و حقیقت را آشکار ساخته و واقعیت پلید حاکمان را شناسانده اند. چهره شوم استبداد را افشا کرده و به مبارزه دلیرانه با استعمار هزار چهره برخاسته اند. از این میان نام چندتن از فقها و مراجع درخشندگى ویژه اى دارد.
مرحوم آیة اللّه محمد حسین کاشف الغطاء مرجع و فقیه فرزانه اى که از پرچمداران مبارزه با ستعمار انگلیس و از پیشگامان مبارزه با صهیونیسم و آمریکا است. او مصلحى بود که با حلم و تبلیغ و با اقدام سیاسى و اجتماعى در برابر عوامل انحراف و انحطاط ایستادگى کرد. ناخدایى بود که کشتى متلاطم جهان اسلام را از سقوط نجات بخشید. به اتحاد و اقتصاد مسلمانان توجه تمام داشت و دشمن نیز به موقعیت حیاتى وى پى برده بود. شیطان صفتان فتنه گر از او پرسیدند:
(ما بال سماحة الأمام کاشف الغطاء یتدخل فى السیاسة وهو رجل دینى و روحانى؟)
پیشواى مسلمانان و روحانى دینى را با سیاست چه کار؟
او در جواب گفت:
(اگر معناى سیاست خیرخواهى و خدمت به خلق و راهنمایى و جلوگیرى از فساد و خیانت است ما تا فرق سرمان در آن غرقیم و این از واجبات است.... این سیاست همان (نیابت عامه) و زعامت و خلافت الهى است که فرمود: (یا داود انا جعلناک خلیفة فى الأرض فاحکم بین الناس بالحق...) سیاست ما سیاست پیغمبر و ائمه است سیاستى که از هرگونه هوى و هوس و طمع و آلودگى پاک است.)50
با این بینش و اندیشه سیاسى و اجتماعى و شناختى که از اسلام داشت دخالت در سیاست را عین دیانت مى دانست و در موارد لزوم فتوا صادر مى کرد. آمریکا را دشمن خدا مى دانست و صهیونیسم را خطرناکترین دشمن مسلمانان به شمار مى آورد:
(شکى نیست که دولت آمریکا دشمن خدا و رسول خداست و از جاده عدل و داد تجاوز کرده و نسبت به مسلمین عموما و نسبت به عرب خصوصا به ظلم و جور دست زده. فلسطین را از ایشان به زور گرفته و به یهود بخشیده و با اسلحه و پول آنها را کمک و تقویت کرده است.... آمریکا از سران استعمار است و جز ننگ و نیستى و پستى و پستى و بیچارگى براى ملتها هدیه اى ندارد...)51
فقیه فرزانه دیگرى که در این سده از مصلحان دلسوز و از مجتهدان بزرگ بود و در برابر استعمار و بویژه استعمار فرانسه ایستاد مرحوم آیة اللّه سید عبد الحسین شرف الدین است.
او علاوه بر کسب مدارج علمى و فقهى و قرآنى و گرفتن اجازه اجتهاد از بزرگان نجف قولاً و عملاً فلسفه سیاسى اسلام را رواج داد و بر اتحاد مسلمانان تأکید بسیار داشت. وى بر این باور بود که:
(فرقتهما السیاسة فلتجمعها السیاسة).52
شیعه و سنى را از روز نخست سیاست و مطامع سیاسى از هم دور کرد و اکنون باید سیاست و مصالح سیاسى اسلام و مسلمانان آنان را در کنار هم گردآورد.
به همین منظور مسافرتهاى سیاسى به
کشورهاى اسلامى داشت. همزمان با درگیرى مراجع نجف با سیاست استعمارگر انگلیس او به مقابله یا سلطه سیاسى و فرهنگى فرانسویها در لبنان پرداخت.
با شناختى که از اسلام داشت آن را مجموعه اى به هم پیوسته مى دانست که تکالیف فردى آن از تکالیف سیاسى و اجتماعیش جدا نیست.
روشهاى مبارزه ویژه اى براى رفع نابسامانیهاى اجتماع در پیش گرفت و بر این باور بود که:
(لاینتشر الهدى الامن حیث انتشار الضّلال).53
هدایت گسترده نمى شود جز از راهى که گمراهى انشار یافته است.
بر این اساس بود که همواره از ذهنیت و خیال مى گریخت و به عینیّت و اجتماع روى مى آورد. مشکلات مردم را لمس مى کرد دردها را مى شناخت و راه درمان آن را ارائه مى داد. فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى وى چنان عمیق و گسترده بود که فرانسویها حکم اعدام او را صادر کردند و به خانه او هجوم بردند.54
مرجعیّت و نهضت مشروطیّت
پس از نهضت میرزاى شیرازى و تحریم تنباکو فضاى باز و جو مناسبى براى حرکتهاى آزادیبخش در ایران به وجود آمد و یکى از بارورترین مراحل تفکر و تحرک اجتماعى و سیاسى ایرانیان آغاز شد. فتواى تحریم تنباکو از موضع مرجعیّت شیعه ضربه اساسى بر پیکر استعمار و استبداد فرود آورد و نیز زمینه اى شد براى نهضت دیگرى به نام مشروطیت.
نهضت مشروطیت در شرایطى رخ داد که بین شاهان قاجار و علما و مراجع ناسازگارى شدیدى بوجود آمده بود و با تحریم تنباکو مفهوم تازه اى از رهبرى علما و مراجع تقلید در اذهان شکل گرفته بود.
بى تردید نهضت مشروطیت در ایران از حماسه هاى به یاد ماندنى این کشور است. این حرکت در اواخر دوره قاجار آغاز شد. نقش فعّال حوزه هاى علمیه و مرجعیّت بویژه مراجع نجف در پیشبرد این نهضت بر هیچ کس پوشیده نیست فتاواى مراجع در مراحل گوناگون آن سند گویا و روشنى از این واقعیّت است.
ما در این جا در صدد تحلیل و بررسى زمینه ها و ابعاد گسترده این نهضت و پیامدهاى آن نیستیم بلکه نگاهى داریم به نقش مرجعیّت شیعه در آن. در بعد هدایت و رهبرى سه نفر از فقهاى نامدار و مراجع پرنفوذ نقش اساسى داشته اند که به (ارکان ثلاثه) یا (مثلث رهبرى) معروف شده اند:
1. آیة اللّه آخوند ملا محمد کاظم خراسانى.
2. آیة اللّه حاج میرزا حسین خلیلى تهرانى.
3. آیة اللّه ملا عبد اللّه مازندرانى.
میرزا خلیل از شاگردان شیخ انصارى و صاحب جواهر بود. بعد از میرزاى اول در نود سالگى زعامت شیعه را عهده دار گیردید و با ورود در مسائل سیاسى و اجتماعى رونق و شکوه فراوانى به مرجعیت داد.55
دوّمین چهره از ارکان سه گانه رهبرى مرحوم آخوند خراسانى شاگرد برجسته میرزا محمد حسن شیرازى بود. وى بعد از هجرت میرزا به سامراء در نجف ماند و حوزه درسى پربار و با شکوهى را تشکیل داد که مدرّس و نائینى از ثمرات آن به شمار مى روند. هنگامى که مرجعیّت و زعامت شیعه به وى منتقل شد نه تنها از امور سیاسى و اجتماعى غافل نماند که آن را جزء تکالیف اساسى خود قرار داد و در برابر ظلم و تعدّى شاهان قاجار تمام مراحل امر به معروف و نهى از منکر را پیاده کرد. آن گاه که احساس کرد نصیحت و خیرخواهى بى اثر است فتواى خلع و عزل محمد شاه قاجار را صادر کرد:
(بسم اللّه الرحمن الرحیم به عموم ملت ایران حکم خدا را اعلام مى داریم. الیوم همت در رفع این سفاک جبار و دفاع از نفوس و اموال میهن از اهم واجبات و دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل و جهد در استحکام و استقرار مشروطیت به منزله جهاد در راه امام زمان ارواحنا فداه و مویى مخالت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت صلوات اللّه علیه است. اعاذ نا اللّه والمسلمین من ذلک.)56
چهره سوم این نهضت که از اعاظم و اکابر علماى نجف به شمار مى آمد مرحوم ملا عبد اللّه مازندرانى است. فتواى او و
همرزمانش را که در چند سطر پیش بدان اشارت کردیم درک و لمس والاى او از مسائل زمان و حوادث واقعه را مى رساند.
گذشته از این سه مرجع که نقش محورى در نهضت مشروطیت داشتند فقهاى نامدار و مجاهد دیگرى نیز بوده اند که هر یک به سهم خود قدمهاى مثبت و سرنوشت سازى در رشد و پیشرفت این نهضت بر داشته اند از جمله: آیة الله نائینى که با نوشتن کتاب (تنبیه الامة وتنزیة الملّة) مشکلات نظرى و عقیدتى نهضت را گشود و با طرح اساس و شیوه حکومت اسلامى ابعاد گسترده مسائل سیاسى و اجتماعى اسلام را روشن ساخت.
علاوه بر حوزه نجف در ایران نیز فقهاى بزرگى مى زیستند که رهبرى نهضت مشروطیت را از نزدیک به عهده داشتند و با فتوا و عمل در راه پیشبرد آن کوشیدند که از آن جمله است آیة اللّه سید محمد طباطبائى آیة اللّه سید عبد اللّه بهبهانى آیة اللّه شیخ فضل اللّه نورى و... اینان در آغاز نهضت همگام و هم هدف بودند گرچه در ادامه بر سر مشروطه مطلق و مشروطه مشروعه از هم جدا شدند. آیة اللّه سید عبد الحسین لارى در منطقه لارستان از پیشگامان بود. فتوا به لزوم انحلال دستگاه قاجار داد:
(واجب است تبدیل سلطنت امویه قاجاریه به دولت حقه اسلامیه.)57
انقلاب مشروطیت آغازى پرشکوه و انجامى تلخ و اسف انگیز داشت. در سپیده دم مشروطیت استعمار با عوامل داخلى اش به برج و باروى اسلام یورش برد. تاریخ را واژگون کردند. هر چه در خور خودشان بود به روحانیت بستند و حوزه ها را از مدار خارج ساختند. مجتهد بزرگ شهر را سربرهنه با تن پوشى مندرس از منزل بیرون کشیده و شادى کنان به پاى دار آوردند و در بین ارمنیان و جلو چشم پیر و جوان و زن و مرد به دار آویختند...
روشنفکران غرب زده که از جنبش تنباکو قدرت روحانیت را در یافته بودند از این فرصت استفاده کردند جوّ آفریدند زهر پاشیدند و روز روشن را با مد غلیظ افتراء و شایعه به شب تار تبدیل کردند. آفاق را غم فرا گرفته بود غیور مردان به داس استبداد درو شده بودند و همه مات و مبهوت مانده بودند.58
نفوذ افراد ناباب و روى کار آمدن برخى از فرصت طلبان و معلوم الحالها و نیز دخالت بعضى از افراد مجهول الحال و از همه مهمتر دسیسه دشمنان خارجى براى به انحراف کشیدن اهداف نهضت جوّ نامناسبى را به وجود آورده بود.
در این مقطع حساس مرجعیّت و فقیهانى که در آغاز مهر تأیید و موافقت بر مشروطه زده بودند به چند گروه تقسیم شدند:
برخى بر ادامه (مشروطه) پاى فشردند و مخالفت با آن را حرام شرعى دانستند (آخوند خراسانى). بعضى بر (مشروطه مشروعه) اصرار ورزیدند و تا پاى جان از آن دفاع نمودند (شیخ فضل اللّه نورى) برخى هم خط سومى را برگزیده و به همان اندازه که با مشروطه خواهان مبارزه مى کردند با دربار و استبداد قاجار به مقابله بر مى خاستند.
از طرفداران شیوه سوم مرحوم آیة اللّه قربانعلى زنجانى است که از شناخته ترین مراجع تقلید عصر مشروطیت بوده و بعد از درگذشت میرزاى شیرازى اوّل تقریباً همه شیعیان قفقاز آذربایجان زنجان و قزوین مقلد وى بوده اند. او در حلول حکومت قاجار نه به حضور حاکمى رفت و نه حاکمى را به حضور پذیرفت:
(.... این آخوند نیز دلداده (حکومت شرعى) مى بود و خود در زنجان و آن پیرامونها فرمان مى راند; زیرا به رعایا رسیدگى کردى فتوا دادى قصاص کردى و حد زدى و زکات و مال امام گرفتى و بى تاج و تخت پادشاهى کردى.)59
گروه چهارمى از فقها نیز چون دیدند که آرمانهاى نهضت عملى نشد و به قول طلبگى (ما وقع لم یقصد و ما قصد لم یقع) نتوانسته جلو انحرافها و امیال فرصت طلبان را بگیرند از آن کناره گیرى کردند تا ارزشها مخدوش نگردد و بر انحرافها صحه گذاشته نشود. مانند: مرحوم آیة اللّه سید موسى زرآبادى.60
بالآخره بر اثر حوادث و عللى که پیش آمد جوّ تاریک و نامطلوبى پدید آمد و کار به جایى رسید که فقیه بزرگ و توانمند شیعه مرحوم آخوند خراسانى که از رهبران اصلى مشروطه به شمار مى آمد مورد سبّ و لعن قرار گرفت!
(عرب بیابانى آمد و دید آخوند نماز مى خواند. زمانى خیره شد و بهت زده نگاه کرد و از روى تعجب گفت:
سلون؟ یصلى هذ الشیخ [مگر این شیخ نماز هم مى خواند] بعد از مقدارى نگاه کردن به آن غریق بحر اخلاص گریه کنان گفت:
واللّه عده کثیرى آمدند و گفتند: (هذا الشیخ لایصوم ولایصلى!)61
تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل
مجموعه این رخدادها و نیز ناتوانى مدیران امور گسترش اختلاف هرج و مرج فقر و فساد و پیامدهاى خانمان سوز جنگ جهانى اول بریدگى و دلمردگى را نسبت به سیاست و حکومت در میان افراد سیاستمدار و برخى از فقهاى روشن ضمیر و.... به وجود آورد.
اینها باعث شد که زمینه براى فردى که بتواند به این اوضاع پایان دهد فراهم آید. رضاخان میرپنج عامل دست نشانده انگلیس پا به عرصه حکومت بر مردم گذارد.
او در آغاز با چهره اى ملى و مذهبى خود را نمایاند. از این روى مبارزه مستقیم با او آن گونه که باید و شاید پذیرش اجتماعى نداشت. یا حداقل انگلیس و جیره خواران آن جوّ اجتماعى را این گونه ساخته و پرداخته بودند. در این روزگار پیامهاى تند و فتواهاى بنیان برافکن و دعوت به خیزش عمومى از جانب روحانیان و عالمان دین چه از حوزه نجف و چه از حوزه قم دیده نمى شود.
آنچه هست مبارزه منفى و مخفى است که این جا و آن جا مطرح مى شود.
(تا نوروز 1306 رضاخان تواسنته بود به هر تدبیر روابط خود با روحانیت را (به جز مدرس) محترمانه نگهدارد تا برخورد ظاهرى نشود. در عین حال او که مى دانست نخواهد توانست [آیة الله العظمى] آقاى حائرى و در نتیجه حوزه علمیه قم را با خود همراه گرداند از موقعیت مهاجرت علماى نجف به تهران استفاده کرد به آقا سید ابوالحسن اصفهانى و آقاى نائینى نهایت نزدیک شد...)62
به تدریج وقتى چراغ سبزى از طرف عالمان دین ندید برنامه هایى را که انگلیس
انجام آن را از او مى خواست و اساساً براى اجراى آنها به این پست گماره شده بود یکى پس از دیگرى به مورد اجرا گذارد.
مقابله روحانیان و مؤمنان با او و او با آنان آغاز شد.
قم اولین واکنشها را در برابر خانواده سلطنتى که حجاب را مراعات نمى کردند از خود بروز داد.
(رضاخان خود وارد قم شد. با رسیدن او به قم آشوبى برخاست استثنایى در صحن حرم. شاه خود هر معممى را که دید به چوب مى بست تا بالآخره آقاى بافقى پیرد مرد محترم را به فلک بستند و حکومت نظامى در قم برپا شد [آیة اللّه العظمى] حائرى که مى دانست دیکتاتور در انتظار بهانه اى است تا قم را به توپ ببندد... دستور داد هیچ کس درباره شیخ محمد رضا بافقى سخن نگوید...)63
آرى سردار سپه که در ابتداى کار پیشاپیش دسته هاى عزادار گِل و گاه بر سر مى ریخت و به تمثال حضرت على مفتخر بود در برابر روحانیت و مظاهر شریعت موضع گرفت.
مرجعیّت در این دوران که رعب و وحشت همه جا را فرا گرفته بود و کسى در میدان نمانده بود مگر عده اى انگشت شمار ساکت ننشست و در برابر دیکتار و کارهاى خلاف شرع او ایستادگى و تا حد توان از مظالم و مفاسد جلوگیرى نمود.
در این زمان آیة اللّه العظمى حائرى با اراده اى آهنین براى عمارت مدرسه دین دست به کار شد و کاروان دین باوران را در زیر سقف وجود خود جاى داد. پایه هاى پرورش حوزویان را بنا کرد. از هویت حوزه که مى رفت به دست رضاخان نابود گردد باهمتى بلند پاسدارى نمود و در برابر سیاست خشن رضاخان نیز موضع روشن داشت.
آیة اللّه العظمى نجفى مرعشى اوضاع آن روزگار را این گونه تصویر کرده است:
( او [آیة اللّه العظمى حائرى]... به اهل علم وفضیلت عشق و علاقه عمیق مى ورزید. معتقد به حفظ اسرار روحانیت بود. در مورد کشف حجاب به رضاشاه تلگراف مخابره کرد و در جواب فحش و ناسزا و بى ادبى شنید. و معلوم شد که اعتراض فایده نداشت. او در اواخر عمرش شش ماه در منزلش منزوى و گوشه نشین بود و در کمتر مجامع حضور پیدا مى کرد. و مى توان گفت که: از دست حکومت دست نشانده دق مرگ شد...)64
از اقدامات خائنانه و ضد اسلامى رضاخان مسأله (کشف حجاب) بود. در این جریان مرجعیت شیعه به اداى تکلیف پرداخت و در برابر آن موضع روشن و قاطع گرفت.
آیة اللّه حاج حسین قمى که از چهره هاى برجسته آن عصر بود و در مشهد مى زیست با این که در منزلش زیر نظر مأموران دولتى به سر مى برد اعلام کرد:
(چنانچه براى جلوگیرى از کشف حجاب اجبارى ده هزار نفر که یکى از آنها من باشم کشته شود جائز است.)65
حوزه اصفهان نیز در کنار مردم قرار گرفت. این حوزه که خارى بود در چشم رضاخان و اربابانش همواره مورد حقد و کینه کهنه کاران انگلیسى بود. کینه توز انگلیسى گفته بود:
(اگر بخواهیم در این طبقه از دستگاه حاکمه ایران نفوذ کنیم باید مرکز دینى اصفهان را متلاشى سازیم.)66
مرحوم آیة اللّه حاج آقانور اللّه اصفهانى از دهها فقیهى بود که در این حوزه مى زیست و در برابر سیاست خفقان و آزادى برانداز رضا خان مقاومت مى کردند.
امام خمینى در این باره مى گوید:
( در زمان این مرد سوادکوهى این رضاخان قلدر نانجیب یک قیام از علماى اصفهان شد که ما در واقعه حاضر بودیم.
علماى اصفهان آمدند قم و علماى بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و بر خلاف دستگاه نهضت کردند.)
(علماى اصفهان قیام کردند و رأسشان مرحوم حاج آقا نور اللّه بود.)67
وى از فقهایى بود که براى نظارت بر قوانین مجلس شوراى ملى از طرف مردم برگزیده شده بود.
امّا به مجلس نرفت و همواره با حاکمیّت
عناصر غرب زده درگیر بود. عملاً در اصفهان به رتق و فتق امور مى پرداخت خود کفایى را ترویج مى کرد. با تأسیس شرکت اسلامیه بیمارستان و انتشار روزنامه معاش و معاد و دیانت و سیاست را به هم آمیخت و مراجع عصر نیز از سیاست و روش سیاسى و اجتماعى وى حمایت نموند.
مرحوم آیة اللّه العظمى آقا سید ابوالحسن اصفهانى در پیامى به علماى اصفهان نوشت:
(... غرض آن است که شَهِدَ اللّه دل ما هم خون است و اگر راهى براى اصلاح و انجام بعضى از مطالب داشته باشیم که رفع مفاسد بشود بلکه احداث فساد بلاد نتیجه نشود حاضر و فداکاریم.)68
مراجع بزرگوار دیگر مانند: آیة اللّه سید اسماعیل صدر آیة اللّه آخوند خراسانى آیة اللّه سید کاظم یزدى و شیخ الشریعه اصفهانى ضمن اعلامیه هایى از اقدامات این فقیه زمان شناس و مرد دین و سیاست حمایت قاطع نمودند.69
به هر حال این بزرگمرد نیز به گونه اى مشکوک و به دست عوامل رضاخان به خیل شهیدان کوى دوست پیوست.
* * *
فقیه مبارز و مجتهد مجاهد دیگرى که در عصر دیکتاتورى رضاخان مى زیست و با تمام وجود در برابر او ایستاد مرحوم آیة اللّه سید حسن مدرس است. شعار (دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما) را به همگان آموخت و خود مظهر کامل آن شد. او از راست قامتانى بود که از (ترس) و (طمع) به دور بود و به همین جهت در برابر سیاستهاى شیطانى و دیکته شده راضاخانى موضع قاطع گرفت. خارى بود در چشم سردار سپه و مانع بزرگى بود بر سر راه آن مرد خشن و مستبد.
بارها و بارها نقشه ترورش را کشیدند و به سویش هجوم بردند امّا خدا خواست که جان سالم به در برد. سرانجام طاغوت زمان وى را به تبعیدگاه فرستاد و پس از سالها رنج و هجران به وصال دوست شتافت و به دست عمال رضاخان در شهر کاشمر به درجه شهادت نائل آمد.
امام خمینى درباره این مرد بزرگ چنین مى گوید:
(او [رضاخان] با مرحوم مدرس روزگارى گذراند و تماس خصوصى داشت و فهمید که با هیچ چیز نمى توان او را قانع کرد نه با تطمیع و نه با تهدید و نه با قوه منطق مدرس یک ملاى دین دار بود... بعد از مردن خود شرافت و بزرگى به جاى گذاشت.)70
دوران 16 ساله (1304 ـ 1320) حکومت رضاخان که دوران استبداد مطلق و اوج خفقان عمومى بود به پایان رسید در این دوران سیاه بزرگانى از حوزه قدم به میدان سیاست گذاشتند و فریاد آزادیخواهى و شرافت طلبى نیز دادند و در این راه آزار و شکنجه تبعید و زندان و شهادت را به جان خریدند.
پس از شهریورى 20 و حکومت محمد رضا پهلوى تا پیروزى انقلاب اسلامى نیز حوادث تلخ و ناگوارى در ایران به وقوع پیوست که مرجعیت و روحانیت اولین قربانیان را در آن وقایع تقدیم اسلام نمودند.
این مقطع تاریخى را به دو بخش مهم و سرنوشت ساز مى توان تقسیم کرد:
1. از سقوط رضاخان تا کودتاى 28 مراد 1332.
2. از 28 مرداد تا انقلاب اسلامى.
این سالها فقها و مراجع مبارزه و مجاهدى مى زیستند که با مبارزه منفى و مثبت خود سدّ راه مقاصد استعمار و استبداد شدند و به وظیفه سیاسى و اجتماعى خود عمل کردند.
از چهره هاى برجسته این دوران سید ابوالقاسم کاشانى است.
این فقیه مبارز که در نهضت استقلال عراق علیه انگلیس شرکت کرده بود و همراه آیات عظام تقلید آن دیار به مقابله با قدرتهاى حاکم زمان برآمده بود تحت تعقیب قرار گرفت و به ایران بازگشت.
او از همان آغاز دیکتاتورى رضاخانى حرکت سیاسى خود را آغاز کرد و تا سال 1340 که به لقاى رب پیوست لحظه اى آرام نگرفت.
در این مدت زندانها و تبعیدهاى متعدد را متحمل شد و براى اصلاح مملکت و دولتمردان خون جگرها خورد. از سوى دوستان و حوزه ها بى مهرى فراوان دید و از ناحیه نادانان تهمتها شنید. امّا هیچ کدام سدّ راه او نگشت. با عزمى راسخ و روحیه
خستگى ناپذیر در برابر فشار استعمار خارجى و استبداد داخلى مقاومت نمود.
شرح مبارزات این فقیه مجاهد و نقش هدایت و رهبریهاى او در طول زندگى در این نوشتار نمى گنجد و فرصتى دیگر مى طلبد. از این روى به همین مقدار بسنده مى کنیم و طالبان این مباحث را به تاریخ مدون مبارزات ایشان ارجاع مى دهیم.71
پس از درگذشت مؤسس حوزه علمیه قم آیة العظمى حائرى و سپس آیات عظام: سید محمد تقى خوانسارى آیة اللّه حجت و آیة اللّه صدر مرجعیت و زعامت حوزه به عهده آیة اللّه العظمى بروجردى قرار گرفت.
مرجعیت گسترده و فراگیر آن بزرگمرد و محبوبیّت و مقبولیت وى در میان حوزویان و مردمان به گونه اى ریشه در اعماق دلها دوانیده بود که بدکنشان را یاراى ایستادن در مقابل وى و مخالف بانظرات او نبود.
او با واقع نگرى و هشیارى همواره دستگاه و اعمال او را زیر نظر داشت و هر گاه احساس مى کرد حرکتى ناسازگار با دستورات اسلام در حال تکوین است شجاعانه موضع مى گرفت. گرچه اوضاع و احوال اجتماعى در نظر وى براى حرکتى بنیادین و اساسى آماده نبود امّا این باعث نمى شد که در برابر قانون شکنیها و خودکامگیهاى رژیم شاه بى تفاوت باشد.
در زمان وى جلو بسیارى از اهداف شیطنت آمیز شاه که از جانب دشمنان اسلام دیکته مى شد گرفته شد. تلاشهاى آن بزرگوار در آن دوران زمینه ساز انقلاب اسلامى و موجب حفظ و حیات حوزه هاى علمى گردید.72
با در گذشت آیة اللّه بروجردى رفت و آمدهاى بین تهران و قم فزونى گرفت. شاه مى خواست در روند انتخاب مرجع آینده اثر بگذارد. حاصل حرکتهاى پشت پرده شاه و دار و دسته او تلگرام وى به نجف بود. در این تلگرام آرزوى دیرینه اى نهفته بود و آن دور شدن مرجعیّت تامه شیعیان از ایران و کم اهمیت شدن حوزه علمى قم بود.
در این ایّام براى اولین بار روزنامه ها نام مبارک امام خمینى را نوشتند و آنچه شاه از آن خوف داشت اتفاق مى افتاد.
هنگامى که امینى به نخست وزیرى رسید در هر فرصتى به قم مى رفت و بامراجع دیدار مى کرد. در یکى از سفرها به
منزل امام خمینى راه یافت ونصایح امام را که عمل به قوانین اسلام و شریعت بود شنید. دربازگشت به تهران در ملاقاتى باشاه او را از در افتادن با حضرت امام برحذر داشت:
(در صورت یک اشتباه کوچک و به زندان انداختن این مرد حتى براى یک روز دیگر هیچ عاملى قادر نخواهد بود رژیم راحفظ کند.)73
با روى کار آمدن دولت عَلَم که خود را سپر بلاى اعلیحضرت مى دانست طرحها ولایحه هاى ضد مردمى و ضداسلامى تصویب و اعلام مى شد. انقلاب سفید که در حقیقت انقلاب سیاه و شوم بود بر سر زبانها افتاد. لایحه کاپیتولاسیون و مسأله انجمنهاى ایالتى و ولایتى مطرح شد. در این شرایط بود که مراجع تقلید به میدان آمده و در برابر شاه و دولت او موضع گرفتند.آن که از همه بیشتر و صریح تر اعلامیه مى داد و افشاگرى مى کرد امام خمینى بود.
او که سینه خود را براى گلوله ها آماده کرده بود; امّا براى زورگوییها نه. با کمال قاطعیّت در برابر دستگاه ایستاد. در آغاز با نصایح و مواعظ که روشى است پیامبرانه با شاه برخورد کرد. خطر اسرائیل و آمریکا را گوشزد نمود. روحانیت و حوزه ها را بیدار کرد و نسبت به وظایفشان هشدار داد. امّا افسوس که سخنان آن فقیه حکیم و عالم آگاه در قلب سخت تراز سنگ شاه و اطرافیانش اثر نکرد و این شیر مرد دلاور را در نیمه شب دستگیر و پیش از طلوع آفتاب به تهران بردند و زندانى کردند. مردم وقتى آگاه شدند به خیابانها آمدند و فریاد آزادى مرجع تقلیدشان را سردادند. رژیم سفاک و بى منطق آنان را به گلوله بست و حادثه 15 خرداد 42 را به وجود آورد. این جا بود که مبارزه امام خمینى دارد مرحله جدیدى شد. و پایه هاى انقلاب اسلامى در آن سالها پى ریزى گردید. امام به ترکیه وعراق تبعید شد. حوزه نجف را آرام آرام به تحرک وا داشت. نه تنها در آن حوزه هضم نشد که آن جا را مرکز و کانون رهبرى و هدایت مجاهدان و مبارزان قرار داد و هسته هاى مقاومت و نیروهاى فداکار را به بهترین صورت به سوى اهداف و آرمانهاى اسلامى رهنمون مى گشت.
امام فریاد رسا و پرطنینى بود که نقاب ظلم را درید و آزادى را بشارت داد. انقلابى
را که از سالها پیش آغاز کرده بود به برگ و بار آورد. فرهنگ تسلیم و حصار ترس را فرو ریخت و ملتى را به سرچشمه ارزشها و فضیلتها رهنمون شد.
او که فقیهى اسلامى و مظهر ایمان و اعتماد مردم بود غبار یأس را از چهره زدود و در میان ملت شور و خروشى دیگر آفرید و آثار دلمردگى و ناامیدى را زدود. کلام و پیام او که کلامى آشنا و همسو با فطرت بود دیوار سکوت قرنها را شکست و مرگ را در نظر کسانى که به او امید بسته بودند حقیر و بى مقدار ساخت. آخرین فصل مبارزه امام بر ضد رژیم از اوائل 56 تا 22 بهمن 57 سرشار از حوادث و وقایع بود که در همه آنها امام راه گشاى راه بود و به زیباترین وجه ممکن ملت را رهبرى مى نمود.
و این چنین بود که آن شمع جمع و آن مشعلدار بزرگ مصداق کامل و روشن (مرجعیت و سیاست) شد و راه را براى رهروان هموار ساخت و به ملت بویژه حوزه ها حرکت و حیات مجدّد بخشید.
پاورقى ها :
1. (مبانى علم سیاست) عبد الحمید ابوالحمد ج1/1 انتشارات دانشگاه تهران.
2. (لسان العرب) ابن منظور ج108/6.
3. (تفکر نوین سیاسى اسلام) حمید عنایت ترجمه ابوطالب صارمى مقدمه / شانزده امیرکبیر.
4. (حماسه غدیر) محمد رضا حکیمى54/ دفتر نشر فرهنگ اسلامى نقل از (تاریخ طبرى) ج1750/4 چاپ دخویه.
5. (مفاتیح الجنان) شیخ عباس قمى زیارت جامعه.
6. (حماسه غدیر) 54/.
7. (تفسیر نورالثقلین) الشیخ عبدعلى بن جمعة العروسى الحویزى تصحیــح و تعلیق سید هاشـم رســولى محلاتى ج280/5 مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان.
8. (رساله نوین) بى آ زار شیرازى ج70/4 دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
9. (مجله کیان) شماره 17/10.
10. (حماسه فتوا)50/. ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى 70/12/7.
11. (همان مدرک).
12. (بحار الأنوار) علامه مجلسى ج5/2 مؤسسة الوفاء بیروت.
13. (رمضان در تاریخ) لطف اللّه صافى 33/.
14. (رساله نوین) 68/4.
15. (مجله مسجدیه) شماره 40/5.
16. (صحیفه نور) مجموعه رهنمودهاى امام خمینى ج47/21 وزارت ارشاد.
17. (نهضتهاى صد ساله اخیر) شهید مطهرى 183/ نشر عصر قم.
18. (بحار الأنوار) علامه مجلسى ج278/43 مؤسسة الوفاء بیروت.
19. (نهضت امام خمینى) حمید روحانى ج151/2 ـ 152 واحد فرهنگى بنیاد شهید.
20. (آل بویه على اصغر فقیهى 443 انتشارات صبا.
21. روز نامه (جمهورى اسلامى) 72/1/29.
22. مجله (حوزه) شماره 54 3 ـ 20.
23. (مفاخر اسلام) على دوانى ج286/3 انتشارات امیرکبیر.
24. (الکامل فى التاریخ) ابن اثیر ج182/9 دار صادر بیروت.
25. (همان مدرک) 242/.
26. (همان مدرک) 263/.
27. (مفاخر اسلام) ج383/3.
28. (ارشاد الأذهان الى احکام الأیمان) علامه حلى تحقیق الشیخ فارس الحسُّون ج32/1 ـ 32 مقدمه انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین.
29. (همان مدرک) 135/.
30. همان مدرک) 136/.
31. (مفاخر اسلام) ج340/4.
32. (همان مدرک) 348/ ـ 349.
33. (آداب تعلیم و تعلم در اسلام سید محمد باقر حجتى 31/ ـ 32 دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
34. ( انقلاب اسلامى و ریشه هاى آن) عمید زنجانى 217/ نشر کتاب سیاسى وابسته به کتاب طوبى.
35. (نهضتهاى صدساله اخیر) شهید مطهرى 20/ نشر عصر قم.
36. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر ششم روحانیت 207/ ـ 208 امیر کبیر.
37. (مفاخر اسلام) على دوانى ج442/4 امــیر کبیــر. به نقل از(احسن التواریخ) ذیل حوادث سال 93.
38. (شهـدا الفضــیله) علامه امیـنى ترجــمه جلال الـدین فارسى 202/.
39. (ولایت فقیه حکومت صالحان) صالحى نجف آبادى 296/ مؤسسه خدمات فرهنگى رسا به نقل از (کـشـف الغطاء 394/.
40. (دین و دولت در ایران) حامد الگار ترجمه ابوالقاسم سرّى 103/ انشارات توس.
41. (همان مدرک) 104/.
42. (همان مدرک) 108/ ـ 111.
43. (همان مدرک) 104/.
44. (عوائد الأیام) احمد نراقى 185/ ـ 206 انتشارات بصیرتى قم.
45. (نهضت روحانیون مبارز على دوانى ج59/1 به بعد بنــیاد فرهنـگى امام رضا(ع).
46. (میراث خوار استعمار) مهدى بهار 501/.
47. (مجله حوزه) شماره 50 ـ 350/51 ـ 353.
48 و 49. (بیدارگران اقالیم قبله محمد رضا حکیمى 113/ ـ 115 دفتر نشر فرهنگ اسلامى
50 و 51. (حماسه فتوا 53 ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى 70/12/7.
52. (شرف الدین) محمد رضا حکیمى 175/ دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
53. (همان مدرک) 198/.
54. (همان مدرک) 175/.
55. مجله (یاد) شماره 144/26.
56. (مرگى در نور) زندگى آخوند خراسانى مجید کفایى 141/ انتشارات زوار.
57. مجله (نور علم) شماره 30.
58. برگرفته از سرمقاله مجلّه (حوزه) شماره 43 ـ 44.
59. (تاریخ مشروطه ایران) احمد کسروى ج402/2.
60. مجله (حوزه) شماره 94/53.
61. (سیماى فرزانگان رضا مختارى 290/ دفتر تبلیغات اسلامى قم.
62. (از سید ضیاء تا بختیار) مسعود بهنود 95 ـ 96 سازمان انتشارات جاویدان.
63. (همان مدرک).
64. (یکصد سال مبارزه روحانیت مترقى) عقیقى بخشایشى ج443.
65. (مجله نور علم) دوره دوم شماره یک.
66. (اندیشه سیاسى و تاریخ نهضت بیدارگرانه حاج آقا نوراللّه اصفهانى موسى نجفى 33.
67. (همان مدرک) 23 ـ 24.
68. (همان مدرک) 25/.
68. (حماسه فتوا) 51/.
68. (در جستجوى راه از کلام امام) دفتر هشتم 205/ و 24.
69. از جمله ر. ک: (مجله حوزه) شماره 115/15 مقاله روحانیت و روشنفکران.
70. براى اطلاع بیشتر و دقیق تر ر. ک: مجله (حوزه) شماره 43 ـ 44 و یژه نامه آیة اللّه بروجردى.
71. (از سید ضیاء تا بختیار) مسعود بهنود 465/ سازمان انتشارات جاویدان.