چکیده

متن

صوفیان براى اعتبار بخشیدن و قداست دادن به مکتب تصوّف، شعار ولایت را مستمسک خود قرار داده و آن را منحصر در عشق دانسته اند. آنان در این کار به اغراق گراییده و سعى کرده اند چنان وانمود کنند که گویا اولیا و اقطاب آنان برتر و کارآمدتر از امامان معصوم(علیهم السلام)هستند. این گروه با اهرم عرفان، اعمال و رسومات خانقاهى شان را به نام دین و تشیع توجیه مى نمایند و زمینه هاى انحراف در عقاید و رفتار برخى از مردم را فراهم مى سازند; به همین دلیل شاید بهترین راه، جهت روشن شدن مرز عقاید صحیح و سقیم و از بین رفتن بسترهاى انحراف معرفى شفاف و به دور از ابهام عقاید این گروه باشد. اگر تشیع عبارت است از قبول ولایت، آیا مترادف با تصوف نیست؟
حمید الله رفیعى
- صوفیه همانند شیعیان[1] معتقد به ولایت و وجود ولى در عالم اند و مى گویند هرگز عالم از این کاملان خالى نیست و به برکت ایشان بلایا از خلق عالم مندفع مى گردد;[2] و این مسئله باعث شده که پنداشته شود تصوف و تشیّع مترادف یا عین هم اند; حتى سید حیدر آملى گفته است که شیعه اى که صوفى نباشد شیعه نیست و صوفى اى که شیعه نباشد صوفى نیست.[3]
در مسئله ى ولایت بین تشیع و تصوف تفاوت عمیقى وجود دارد و براى روشن شدن این تفاوت و افتراق، بیان مسائل زیر لازم است:
مسئله ى اول: معناى لغوى ولایت: در لغت براى ولایت معانى متعددى از قبیل قرب، محبت، نصرت، ربوبیت، حق تصرف و امثال این ها ذکر شده، لکن معنایى که راغب در مفردات براى ولایت ذکر نموده است جامع ترین معناست. وى مى گوید:
الولاء و التوالى به این معناست که دو چیز یا بیشتر از آن، طورى در کنار هم قرار بگیرند که چیز دیگرى بین آنها فاصله نباشد.[4]
این معنا در تمام معانى دیگرى که براى ولا و ولایت ذکر شده به نحوى وجود دارد.[5]
مسئله ى دوم: ولایت در اصطلاح شیعه: در اصطلاح شیعه از ولایت معانى مختلفى اراده مى شود که نیاز به توضیح دارد.
شهید مطهرى(رحمه الله) براى ولا و ولایت در کتاب ولاءها و ولایتها اقسامى ذکر کرده است و ما هم بحث را بر اساس همین تقسیمات مطرح مى کنیم.
الف) ولاى منفى: در دین اسلام یکى از ولایت ها ولایت منفى است; یعنى ترک آن ولایت از مسلمانان خواسته شده است. به این معنا که مسلمانان نباید دوستى و سرپرستى غیرمسلمان را بپذیرند;[6] ولى احسان و نیکى به آنان در عین حالى که دوستى و سرپرستى آنان را نمى پذیرد، از نظر اسلام مانعى ندارد، چون اسلام به بشردوستى اهمیت خاصى مى دهد.[7] این ولایت اختصاص به شیعه ندارد و همه ى مسلمین در این مسئله با هم متحدند.
ب) ولاى اثباتى: ولاى اثباتى بر دو قسم است: یکى ولاى اثباتى عام و دیگرى ولاى اثباتى خاص. ولاى اثباتى عام به ولایى گفته مى شود که به همه ى افراد جامعه ى اسلامى تعلّق مى گیرد و اختصاص به فرد و یا طبقه ى خاصى ندارد و آن به این معناست که براى همه ى افراد جامعه ى اسلامى ولاى دوستى و قرابت ثابت است و بر همدیگر در مورد امر به معروف و نهى از منکر ولایت دارند.[8] این قسم ولایت نیز اختصاص به شیعه ندارد و همه ى مسلمین آن را قبول دارند.
اما ولاى خاص اثباتى با تمام اقسامش، اختصاص به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) دارد; یعنى مسلمانان مکلّف اند که از حیث اعتقاد و عمل، این ولاها را درباره ى آنان رعایت کنند. این ولا داراى اقسام زیر است:
1. ولاى محبّت یا ولاى قرابت: مراد از این ولا، دوستى و محبّت اهل بیت رسول الله(صلى الله علیه وآله) است و در قرآن کریم آیه ى مودّت دلالت صریحى بر وجوب این محبت و دوستى دارد; آن جا که مى فرماید:
(قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى);[9]بگو بر رسالتم چیزى از شما نمى خواهم جز دوستى اقربا و اهل بیتم.
در این قسم ولا، همه ى مسلمین با هم اتحاد دارند و محبّت اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)را واجب مى دانند. شافعى در این باره مى گوید:
اگر محبّ اهل بیت رافضى است، پس اى جن و انس شهادت بدهید که من رافضى هستم.[10]
و نیز در شعر معروف خود وجوب دوستى اهل بیت را به صراحت مطرح نموده است.[11]زمخشرى نیز در ذیل آیه ى مودّت روایات متعددى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) درباره ى دوستى و محبّت اهل بیت(صلى الله علیه وآله) ذکر کرده است.[12]
2. ولاى امامت: این ولا ولایى است که اگر از طرف خداوند به هر کسى داده شود، پیروى مردم در امور دینى از او واجب مى گردد. به عقیده ى شیعه، این ولایت بعد از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از طرف خداوند به امامان معصوم دوازده گانه(علیهم السلام) اعطا شده و مرجعیت دینى بعد از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)در امامان معصوم(علیهم السلام)منحصر گردیده است، مگر این که از طرف آنان نایبى در این مسئله معین گردد و حدیث ثقلین[13] و آیه ى تطهیر[14] و آیات و روایات متعدد دیگر بر حقانیت این عقیده ى شیعه دلالت دارند.
3. ولاى زعامت: ولاى زعامت عبارت است از رهبرى اجتماعى و سیاسى جامعه ى اسلامى که به عقیده ى شیعه بعد از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)از طرف خداوند به امامان معصوم(علیهم السلام)اعطا گردیده و با آیات متعددى، از قبیل آیه ى اطاعت[15] و آیه ى ولایت[16] بر مدعا استدلال شده است.
4. ولاى تصرف: این ولا برخلاف ولایت هاى سه گانه ى فوق که تشریعى و قراردادى اند، ولاى تکوینى و بالاترین مرحله ى ولایت است.در نظر شیعه، بعد از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، حامل این ولایت فقط نفس پاک انسان کامل است و انسان کامل هم منحصر در حجج الله و امامان معصوم(علیهم السلام)است. پس حامل این ولایت، که انسان کامل و معصوم است، داراى نفوذ غیبى بر جهان و انسان و ناظر بر ارواح، نفوس، قلب ها و اعمال است.[17] این که این ولایت اکتسابى است یا خدادادى در این جا مجالى براى بیان آن نیست.
ولاى امامت، زعامت و تصرف مختص عقاید شیعه است و سایر مسلمین به این ولایت ها نسبت به ائمه ى دوازده گانه که اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) هستند اعتقاد ندارند. در نظر تشیع این ولایت هاى سه گانه از ستون دین به شمار مى آید. از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است که
اسلام بر پنج چیز استوار شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت. و به هیچ کدام از این ها آن قدر بها داده نشده است که به ولایت داده شده است.[18]
پس در مذهب تشیع، ولایت ائمه ى طاهرین(علیهم السلام) در سه جهت مرجعیت دینى، رهبرى سیاسى و تصرف و نفوذ غیبى بر جهان و انسان ها از اصول عقاید دینى به شمار مى آید.
مسئله ى سوم: ولایت در تصوف: ولایتى که در نزد صوفیه مطرح است از جهات متعددى با ولایتى که در عقاید شیعى مطرح است تفاوت ریشه اى دارد که به برخى از آنها اشاره مى شود:
1. ولایت در تصوف معنا و تعریف خاصى دارد که هرگز بر معناى ولایت مطرح در تشیّع انطباق ندارد; زیرا صوفیه معتقدند مقام ولایت عبارت است از مرتبه ى فناى فى الله و ولى در این مقام، در تجلّى احدى محو و مستهلک شده و به علت سکر و استغراقى که بر او عارض مى شود، تابعیت و عبودیت به حسب صورت از او مرتفع مى گردد، اما از نظر معنا او عین تابع و عابد است;[19] لذا به عقیده ى صوفیه، ولایت و مقام قدس متوقف بر ایمان است نه عمل.[20]
ناگفته پیداست که هیچ کدام از این معانى در ولایت شیعى راه ندارد، بلکه مقام ولایت در مذهب شیعه مقتضى عبودیت و تابعیت بهتر و بیشتر است و لذا ولى و امام، با کمال هوشیارى و علم، بیانگر شریعت است، نه این که العیاذ بالله در سکر و فنا به سر ببرد.
2. ولایت در تصوّف داراى مراتب مختلف و هر مرتبه مشتمل بر تعداد مشخصى ولى است و بالاترین مرتبه ى ولایت اختصاص به قطب و دغوث دارد.[21] هر چند برخى از صوفیه به ولایت ائمه ى دوازده گانه به مذاق خودشان، بریده از امامت و رهبرى و ولایت تشریعى، هم سان با اقطاب خودشان قایل هستند و تنها فرقه ى ذهبیه با جعل ولایت کلیه شمسیه و ولایت جزئیه ى قمریه سعى کرده اند که بین ولایت ائمه ى دوازده گانه(علیهم السلام) و سایر اولیا تفاوت ایجاد کنند،[22] لکن در مجموع این عقیده ى آنان کاملا با آنچه در متون روایات شیعه ثابت است بیگانه است; چون در تشیع ولایت به ائمه ى دوازده گانه(علیهم السلام)اختصاص دارد و هیچ کسى غیر از آنان نمى تواند از این مقام برخوردار باشد و درآمیختن ولایت ائمه(علیهم السلام) با ولایت دیگران، طبق روایتى از امام صادق(علیه السلام)، آمیختن ایمان به ظلم و شرک است.[23]
3. به اعتقاد صوفیه، ولایت یک امر اکتسابى است که با ریاضت و انجام برنامه هاى صوفیانه براى هر کس در تحت تربیت و اشراف مرشد قابل دست رسى است.[24] اما ولایتى که در تشیع مطرح است نمى تواند اکتسابى باشد، بلکه طبق مقتضاى حکمت خداوند به امامان دوازده گانه(علیهم السلام) عنایت شده است.
4. ولایت شیعه آن طور که بیان شد، ریشه در قرآن و روایات دارد، برخلاف ولایت صوفیه که متکى بر ذوقیات و افکار شاعرانه است و هیچ پشتوانه اى قرآنى و روایى ندارد.
از مطالب فوق چنین نتیجه مى گیریم که ولایت مطرح در نزد صوفیه، هیچ گونه سنخیتى با ولایتى که شیعه به آن معتقد است ندارد و ثابت گردید که نه تنها تصوف و تشیع مترادف نیستند، بلکه از جهات مختلف تباین صریح بین آنها کاملا ظاهر و مشهود است.
________________________________________
[1]. محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، (بیروت: دارالاضواء، چ اول، 1413ق)، ج 1، ص 178 و ج 2، ص 18.
[2]. شمس الدین محمد لاهیجى، مفاتیح الاعجاز فى شرح گلشن راز، (تهران: زوار، چ پنجم، 1383 ش)، ص 239.
[3]. محمد تقى مجلسى، تشویق السالکین، (نور فاطمه، 1375 ش)، ص 12.
[4]. راغب اصفهانى، مفردات غریب القرآن، (دفتر نشر کتاب اول، 1404 ق)، ص 533.
[5]. محمدحسین، طباطبائى، المیزان، (انتشارات جامعه ى مدرسین حوزه ى علمیه ى قم، بى تا) ج 6، ص 11، سید محمدحسین تهرانى، ولایة الفقیه فى حکومة الاسلامیه، (دارالمحجة البیضاء، چ اول، 1418 ق)، ج 1، ص 22، (به نقل از مفردات راغب).
[6]. سوره ى ممتحنه، آیات 1 ـ 3.
[7]. سوره ى ممتحنه، آیه ى 8.
[8]. سوره ى توبه، آیه ى 71.
[9]. سوره ى شورى، آیه ى 23.
[10]. فخر رازى، تفسیر کبیر، (تهران: دارالکتب العلمیه، ج دوم، بى تا)، ج 27، ص 166.
[11]. احمد بن حجر هیثمى، الصواعق المحرقة، (مکتبة القاهرة، 1385 ق)، ص 148.
[12]. محمد بن عمر زمخشرى، کشاف، (قم: دفتر تبلیغات اسلامى، چ اول، 1416 ق)، ج 4، ص 220.
[13]. علاءالدین بن حسام هندى، کنزل العمال، (بیروت: مؤسسة الرسالة، چ پنجم، 1401 ق)، ج 1، ص 381.
[14]. سوره ى احزاب، آیه ى 33.
[15]. سوره ى نساء، آیه ى 59.
[16]. سوره ى مائده، آیه ى 55.
[17]. تقریرات النائینى (آملى)، کتاب المکاسب و البیع، (مؤسسه ى نشر اسلامى، بى تا)، ج 2، ص 332.
[18]. محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، همان، ج 2، ص 21.
[19]. شمس الدین محمد لاهیجى، همان، ص 241.
[20]. قاسم غنى، تاریخ تصوف در اسلام، (تهران: زوار، چ هشتم، 1380 ش)، ج 2، ص 221.
[21]. همان، ص 219.
[22]. اسدالله خاورى، ذهبیه، تصوّف علمى، آثار ادبى، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چ دوم، 1383 ش)، ص 158 ـ 161.
[23]. محمد بن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 413.
[24]. شمس الدین محمد لاهیجى، همان، ص 236 ـ 237.
تصوف و عرفان چه رابطه اى با هم دارند و چرا بسیارى از بزرگان شیعه را صوفى نمى شمارند؟
رحمت الله ضیائى
- عرفان در فرهنگ اسلامى به معناى شناختن[1] و در لغت نامه ها به معناى علم و دانش آمده است; لکن از جهت مفهوم، میان علم و معرفت فرق است، از جمله این که معرفت، علم پس از جهل است و به همین جهت به خداوند، عالم مى گویند; نه عارف زیرا علم خداوند ازلى است و مسبوق به جهل نیست.[2]
در تعیین اصل و ریشه ى کلمه ى تصوف و اشتقاق آن نظرهاى مختلفى وجود دارد. مشهورترین و صحیح ترین نظر این است که کلمه ى صوفى از صوف مشتق شده است;[3]زیرا صوفیه پشمینه پوش بودند و به همین دلیل به تدریج به نام صوفى معروف شدند.
اما درباره ى رابطه ى عرفان و تصوف دو دیدگاه وجود دارد:
1. برخى معتقدند تصوف از مصادیق و شعبه هاى عرفان و روش و طریقه اى است که از سرچشمه ى عرفان فیض مى گیرد. بزرگان صوفیه، مقام عارف را بالاتر و عالى تر از مقام صوفى دانسته اند; چنانکه در کتاب اسرار التوحید آمده است:
خواجه مظفر نوغانى به شیخ ابوسعید گفت: صوفیت نگویم و درویشت هم نگویم، بلکه عارفت گویم به کمال، شیخ گفت: آن بود که گوید.[4]
2. برخى نیز معتقدند:
فرق تصوف و عرفان فقط در اعتبار است; به این معنا که هرگاه با عنوان فرهنگى شان یاد شوند به عنوان عرفان و هرگاه به عنوان اجتماعى شان یاد شوند به عنوان متصوفه یاد مى شوند.[5]
به نظر مى رسد این نظریه صحیح تر باشد; زیرا این گروه در ابتداى پیدایش به تصوف معروف بود، سپس بعد از سال ها تطور و رشد، سرانجام به عرفان تغییر نمود.[6]
اما این که چرا بزرگان شیعه صوفى شمرده نمى شوند بدین دلیل است که پدیده ى تصوف از ادیان دیگر (مانند بودایى، مسیحیت و حکماى یونان، به خصوص افکار و اندیشه هاى نوافلاطونیان) وارد جامعه ى اسلامى شده[7] و هیچ رابطه اى با دین مقدس اسلام ندارد. اولین کسى که در اسلام خود را صوفى معرفى نمود، ابوهاشم کوفى بود که ائمه(علیهم السلام) به شدت او را مردود دانسته اند. از امام صادق(علیه السلام) از حال ابوهاشم کوفى سؤال شد، امام فرمود:
ابوهاشم کوفى، جداً فاسد العقیده است. او همان کسى است که از روى بدعت، مذهبى را اختراع کرد که به آن تصوف گفته مى شود و آن را قرارگاه عقیده ى خبیث خویش ساخت.[8]
در روایت دیگرى آمده است:
مردى به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: در این زمان قومى پیدا شده اند که به آنها «صوفى» مى گویند. درباره ى آنها چه مى گویید؟ امام فرمود: آنها (صوفى ها) دشمنان ما هستند، پس هر کس به آنان میل کند از آنان است و با آنان محشور خواهد شد و به زودى کسانى پیدا مى شوند که ضمن ادعاى محبت ما، به ایشان نیز تمایل نشان داده، خود را به ایشان تشبیه نموده، لقب آنان را برخود مى گذارند و گفتارشان را تأویل مى کنند. بدان که هر کس به ایشان تمایل نشان دهد از ما نیست و ما از او بیزاریم، و هر کس آنان را رد کند مانند کسى است که در حضور پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) با کفار جهاد کرده است.[9]
از این روایت استفاده مى شود که تا زمان امام صادق(علیه السلام) صوفى نبوده و از آن زمان به بعد پیدا شده است.
در روایتى دیگر از امام رضا(علیه السلام) نقل شده است که در جواب شخصى که امام درباره ى صوفیه از ایشان سؤال کرد فرمود:
کسى قایل به تصوف نمى شود، مگر از روى خدعه و نیرنگ و جهالت و یا حماقت، و لیکن اگر کسى از روى تقیّه خود را صوفى بنامد تا از شرّ آنها در امان باشد، بر او گناهى نیست; به شرط این که بر چیزى از عقاید باطلشان قایل نگردد.[10]
این روایت صراحت دارد که هیچ کس حق ندارد خود را صوفى بنامد، مگر در حالت اضطرار و از باب تقیّه. گویا واژه ى «صوفى» از واژه هاى مذموم و ناپسند و بیانگر ضدیّت و تعارض با اسلام ناب است و لذا به هیچ وجه مورد تأیید ائمه(علیهم السلام) قرار نگرفته است.
پیروان مکتب تشیع با تمسک به قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) در احکام و عقاید، از بسیارى انحرافات که دامن گیر مذاهب و نحله هاى دیگر شده در امان مانده اند; از این رو بزرگان شیعه در طول تاریخ نه تنها به این اسم نامیده نشده و زیر بار آن نرفته اند، بلکه با شدت و حدّت تمام در مقابل نفوذ و گسترش اندیشه ى صوفیگرى در میان جوامع اسلامى و به خصوص پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) ایستادگى نموده، با تألیف ده ها کتاب و رساله در نقد تصوف، به انحرافات و ضررهایى که از ناحیه ى آنها متوجه جهان اسلام و مسلمین مى شود اشاره کرده اند; و اگر از برخى بزرگان شیعه با عنوان عارف یاد مى شود، قطعاً به معناى تأثیرپذیرى آنان از پندارهاى تصوف نیست; زیرا بین عرفان شیعى و پشمینه پوشان بى خرد و بى عار هیچ ارتباطى وجود ندارد.
عرفان شیعى ریشه در قرآن و کلام معصومین(علیهم السلام)دارد و از راه عمل به احکام و دستورهاى نورانى اسلام و پیروى از ائمه(علیهم السلام) به دست مى آید و لذا نیازى به آداب و رسوم و اصطلاحات صوفیان، که متأثر از ادیان هندى، مسیحى و مانى است، ندارد.
بنابراین، تنها راه رسیدن به سعادت دنیوى و اخروى، عمل به قرآن و پیروى از خاندان وحى است و هر راهى غیر از آن به ضلالت و انحراف منتهى مى شود; چنان که خداى سبحان در قرآن کریم مى فرماید:
(وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ);[11]
این راه مستقیم است، از آن پیروى کنید و از راه هاى پراکنده (و انحرافى) پیروى نکنید که شما را از طریق حق دور مى سازد. این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند. شاید پرهیزکارى پیشه کنید.
________________________________________
[1]. زین الدین کیائى نژاد، سیر عرفان در اسلام، (تهران: اشراقى، چ اول، 1366ش)، ص 68.
[2]. عبدالرحیم بن عبدالکریم صفى پور، منتهى الادب، (کتابخانه ى سنائى، بى تا، بى جا)، ج 3، ص 821.
[3]. محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، (مشهد: آستان قدس رضوى، 1368ش)، ص 304.
[4]. محمد بن منصور بن ابى سعید میهنى، اسرار التوحید فى مقامات شیخ ابوسعید، (تهران: فردوسى، چ اول، 1378ش)، ص 343.
[5]. مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم سیاسى، (تهران: صدارا، چ بیست و دوم، 1378ش)، ج 2، ص 84.
[6]. کمال الدین کاشانى، مجموعه ى رسائل و مصنفات، (تهران: میراث مکتوب، بى تا)، ص 43.
[7]. زین الدین کیائى نژاد، همان، ص 55.
[8]. شیخ حرّ عاملى، الاثنى عشریه، (قم: دارالکتب العلمیه، بى تا)، ص 33.
[9]. همان.
[10]. همان.
[11]. سوره ى انعام، آیه ى 153.

تبلیغات