ناکامى در تبیین معنا و مبناى سکولاریزم
آرشیو
چکیده
متن
بحث درباره سکولاریزم و سکولاریزاسیون دین بىشک یکى از زندهترین مباحث دانش «جامعهشناسى دین» است که افزون بر جوانب گسترده تئوریک داراى پارهاى فواید عملى و کاربردى نیز هست و به همین سبب مىباید از دغدغههاى اصلى دینداران و جوامع دینى باشد و هیچگاه از کاوش و تحلیل پیرامون آن غفلت نکنند.
این بحث با همه ارج و اهمیّت و ضرورتى که دارد، متأسفانه در جامعه ما و مطبوعات و رسانههاى ما بازتاب چندانى نداشته و پژوهشگران و اندیشمندان این دیار نیز بذل توجه درخورى بدان نکردهاند و از همینرو خلأ و کمبود چشمگیرى در این خصوص در فضاى فرهنگى جامعه ما وجود دارد که رفع آن محتاج تلاش علمى جدّى و پیگیر صاحبنظران متعهد و دیدهور و دانشى مردان بصیر و دردمند و بلند همّت است که با سختکوشى و تلاش عالمانه و از سر دردمندى و بصیرت به جبران این کاستى و پوشاندن این رخنه برخیزند.
یکى از مقالاتى که اخیرا درباره این موضوع نگارش یافته مقاله معنا و مبناى سکولاریزم است که نویسنده آن، استاد محترم آقاى دکتر عبدالکریم سروش است که عزم تبیین و تشریح این موضوع را داشته و در پى تحلیل چند و چون و علل و عوامل پدیده سکولاریزم برآمده است، اما با توجه به فقدان انسجام پارههاى آن با مبانى فکرى و دیدگاههاى معرفت شناختى مؤلف و کاستیها و خطاهاى چشمگیر و داوریهاى نادرستى که در آن راه یافته است باید در مجموع آن را تلاشى ناموفق و نوشتارى تناقضآلود خواند که دریغا در تحلیل و تبیین معنا و مبنا و علل و عوامل پدیده سکولاریزم ناکام مانده است. با مطالعه و مرور این مقاله پارهاى نکات و ابهامات و کاستیها دیده مىشود که آنها را فهرستوار و بهطور خلاصه در ضمن محورهاى مشخصى بیان مىنماییم و در پایان برخى ملاحظات و نگرههاى ضرورى را نیز در کمال اختصار بر آنها مىافزاییم.
1. یکى از کاستیهاى چشمگیر مقاله، روشن نبودن تعریف سکولاریزم است. در سرتاسر مقاله چند تعریف ناسازگار و پراکنده از سکولاریزم ارائه شده که جدا از اینکه با تعریف رایج و مقبول دین شناسان و جامعه شناسان دین از پدیده سکولاریزم ارتباط و انطباقى ندارد، از انسجام درونى نیز برخوردار نیست و به همین سبب زمینه داورى و ارزیابى را بکلى مشوّش و مبهم مىسازد. مثلاً ایشان در یک جا سکولاریزم را «غیردینىشدن حکومت در عصر جدید» خواندهاند و در جاى دیگرى آوردهاند که «سکولاریزم چیزى نیست جز علمى و عقلانى شدن تدبیر اجتماع». و در موضع دیگرى آن را به معناى «علمىبودن و علمىشدن» گرفتهاند. در جایى از مقاله، ماکیاول را آغازگر سکولاریزم دانستهاند و در جاى دیگر خاستگاه این پدیده را فلسفه یونانى دانسته و پایان آن را علم اروپایى معرفى کردهاند، در موضعى دیگر از مقاله، سکولاریزم را «فلسفىکردن دین» معنا کردهاند و در بخش دیگرى آن را به معناى «جدایى دین از سیاست» گرفتهاند.
به اعتقاد ما هیچیک از این تعریفها دقیق نیست و افزون بر اینکه در این تعریفها بین سکولاریزم و سکولاریزاسیون خلط شده، این همه تشتّت و پراکنده گویى نشانگر آن است که نویسنده مقاله درک و تصور درستى از این پدیده ندارد. آنچه در بین جامعه ـ شناسان و دینپژوهان معاصر تحت نام سکولاریزهشدن دین مطرح است فلسفىشدن یا علمىشدن دین نیست، بلکه به حاشیه راندن دین و کنار نهادن آن و کاهش نفوذ دین در جامعه و متن زندگى مردم است (براى نمونه بنگرید به: مقاله سکولاریزاسیون نوشته برایان ویلسون، در دائرةالمعارف دین، زیر نظر میرچاالیاده، ج 13 متن انگلیسى).
در مورد بیانات یاد شده نکاتى قابل طرح است که به اختصار بازگو مىشود. نخست آنکه بین سکولاریزم و سکولاریزاسیون تفاوت وجود دارد. سکولاریزم یک مکتب و مرام و ایدئولوژى است، اما سکولاریزاسیون یک پروسه یا فرآیند است. سکولاریزم یک مسلک و نگرش است که پیشفرضها و مبانى و مقوّمات خاصى دارد، اما سکولاریزاسیون یک پدیده خارجى است که در متن جامعه و جهان خارج تحقق مىیابد. سکولاریزاسیون فرآیند غیردینى سازى یا قداست زدایى است و معادلهاى لغوى آن عبارتند از: عرفى شدن، دنیوى شدن، غیر دینى شدن، غیرروحانى شدن، دیانت زدایى، قداست زدایى. و در اصطلاح یعنى فرآیندى که در طىّ آن اندیشه دینى، اعمال دینى و نهادهاى دینى نقش و اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند.
افول و زوال و انحطاط دین و کاهش حضور دین و مظاهر دین در جامعه و متن زندگى و فرهنگ و هنر و آموزش و حکومت و مدیریت و سیاست، جریان یا فراگردى است که در جامعهشناسى از آن به سکولاریزه شدن تعبیر مىکنند. این واژه از ریشه لاتینى سکولاریس (Secularis) گرفته شده که به معناى غیر مقدس یا غیر روحانى است. خصوصى شدن دین، به حاشیه رانده شدن دین، تبدیل شدن دین به نوعى فعالیت و سرگرمى اوقات فراغت نیز از مفاهیمى هستند که گاه از سوى جامعه شناسان دین به عنوان معادلهایى براى این اصطلاح ارائه شدهاند. اما سکولاریزم یک مکتب و طرز فکر و جهان بینى خاص است و از سنخ و جنس فکر و معرفت است. معادلهاى فارسى این اصطلاح عبارتند از: دنیامدارى، دنیاگرایى، دنیازدگى، دنیاپرستى، جدا انگارى دین و دنیا، جدا شمردن دین از سیاست، بىخدایى، لا دینى، امحاء دین، نادینى گرى. مترجمان عرب زبان نیز غالبا واژه «علمانیت» را براى آن بکار بردهاند که به گمان راقم این سطور نه معادل دقیق و رسایى براى این واژه است و نه زیبا و گوشنواز، بلکه اصطلاحى است بشدّت ابهام آلود و توهّمزا و حتى دورکننده. علمگرایى و علمپرستى نه معادل و مترادف با سکولاریزم است و نه ترجمه دقیق و گویایى براى آن است، بلکه چنانکه خواهیم گفت یکى از مبانى و مقوّمات یا پیشفرضهاى سکولاریزم به عنوان یک ایدئولوژى است. بنابراین اظهار شگفتى استاد مطهرى از اینکه در فرهنگ لغتهاى رایج زبان عربى معنایى براى آن نیافتهاند نباید قدحى بر شخصیت علمى ایشان وارد کند و شیوه مصدرسازى از واژههاى بیگانه در زبان عربى را نیز آن اندیشمند فرزانه و توانا که عمرى را در حوزههاى علمیه و تدریس متون عربى در علوم گوناگون سپرى کرده است، قطعا بهتر از اقران و همگنان خود مىدانسته است و بیان ایشان را باید بر عدم رواج این واژه و یا کاستى واژهنامههاى عربى و روز آمد نبودن آنها و نپرداختن به شناسنامه و ریشه لغات حمل کرد وگرنه حتى احتمال اینکه ایشان طریقه استعمال نحوى و قواعد گرامرى ساختن واژگان عربى از لغات بیگانه را نمىدانستهاند احتمالى غیرمعقول است و از آن طرفى نمىتوان بست.
سکولاریزم به منزله یک ایدئولوژى ضد دین ـ چنانکه جامعه شناسان بسیارى عین همین تعبیر را در مورد آن بکار بردهاند ـ مبتنى بر مبانى و مقدمات و پیشفرضهاى تئوریک خاصى است که مهمترین آنها بدین قرارند:
1. عقل محورى و عقل بسندگى
2. بشرگرایى (اومانیسم)
3. نسبىگرایى (در معرفت و نیز در قلمرو ارزشهاى اخلاقى)
4. مخالفت با سنّت (ضد سنّت گرایى: سنّت دینى یا قومى)
5. تجدّد گرایى (مدرنیسم)
6. اباحیگرى (آزادى مطلق و بىحدّ و مرز)
7. الحاد و بىدینى (اتئیسم و لائیسیسم)
8. علم پرستى (سیانتیسم)
اینها که بر شمردیم در واقع ارکان ایدئولوژى سکولاریزم هستند. سکولاریزم با نو گرایى و نفى سنّت ملازمه دارد. همچنین با الحاد و بىدینى تلازم آشکار و انکارناپذیرى دارد. علمپرستى ـ و نه علمىشدن یا علمى ردن ـ و عقل معیارى، یعنى براى یافتههاى علمى حجیّت و اعتبار مطلق قایل بودن و عقل را ملاک و میزان همه چیز دانستن و آن را براى اداره جامعه و زندگى بشر و سعادت او کافىشمردن، از ارکان قدیم این نگرش هستند و در آثار و نوشتههاى جامعهشناسانى که در این زمینه تحقیق کردهاند به وضوح و صراحت از آنها یاد شده است (منابع مورد استناد ما همه در پایان مقاله آمده است).
پس نکته اول در مورد کاستیهاى بیان آقاى دکتر سروش این است که در تعبیرات ایشان آشکارا بین سکولاریزم و سکولاریزاسیون خلط شده است. هر چند که کوشیدهاند تا در دو بخش جداگانه در مقاله خود درباره این دو موضوع به بحث بپردازند، اما در بیانات آغازین ایشان در آن مقاله و تعریفهاى واضح و صریحى که ارائه کردهاند این خلط و آمیختگى صورت پذیرفته است و با مراجعه به صفحات آغازین آن مقاله و تأمل در الفاظ و تعابیر ایشان این مدّعا ثابت مىشود.
نکته دیگر این است که نظریه سکولاریزاسیون، به رغم اهمیت و حساسیتى که دارد، در بین جامعه شناسان دین از موقعیتى مناقشهآمیز و متزلزل برخوردار است. این نظریه در دهههاى 1950 و 1960 میلادى رشتههاى تاریخ کلیسا (Church History) و جامعهشناسى دینى (Religious Sociology) یعنى جامعهشناسى کلیسا را کاملاً تحت تأثیر خود قرار داده بود و کسانى مانند ویکهام (Wickham) و اینگلیس (Inglis)، رابرت کیورى (Robert currie) و بخصوص آلن گیلبرت (Alan Gilbert) بشدّت از این نظریه دفاع مىکردند. در آن روزگار بودند جامعه ـ شناسان یا اقتصاددانانى که اعتقاد داشتند براى رسیدن به توسعه اقتصادى و صنعتى باید دین را کنار گذاشت یا از میان برداشت یا جلو مداخله و بوالفضولىهاى آن را گرفت؛ یعنى معتقد بودند که سکولاریزه شدن دین، زمینه و عامل مهمى براى دستیابى به توسعه و رشد اقتصادى است و براى رسیدن به توسعه، جامعه باید از مرحله سکولاریزاسیون عبور کند. البته این ادعاى فریبا و خطاآلود جامعه شناسان پیشین امروز در شمار خرافات قرار گرفته و سخنى بىدلیل و پندارى واهى و بىاساس و عقیدهاى ناصواب و اثبات ناپذیر تلقى مىشود. امروز برخى جامعه شناسان مانند رابین گیل (Robin Gill) حتى اعتبار مطالعات میدانى و کاوشهاى تجربى جامعه شناسان در مورد سکولاریزه شدن دین در جوامع اروپایى را نیز زیر سؤال برده و مورد تردید جدّى قرار دادهاند. جامعهشناسان دیگرى مانند رابرت ووثنو (Robert Wuthnow) بر نارسایىهاى مفهومى نظریه سکولاریزاسیون انگشت نهادهاند و معتقدند که این نظریه بر معانى و مفاهیمى استوار است که تعریف و ماهیت آنها هنوز براستى تنقیح نشده و مشخص نگشته است و لذا مفاهیمى چند پهلو، نامنقّح و بسیار ابهام آمیزند.
گفتنى است که در مقاله آقاى دکتر سروش نه به تاریخچه و سابقه این نظریه اشاره شده و نه موقعیت کنونى این نظریه در میان دین پژوهان و جامعه شناسان مورد بحث قرار گرفته، بلکه ایشان با موضع و نگرشى جزمى، خود را از ورود در اینگونه مباحث مستغنى ساخته و با نوعى تلقى به قبول و مفروض و مسلّم انگاشتن مفهوم و وقوع این پدیده به سراغ داورى و صدور حکم در مورد آن پرداخته و در پایان نیز با بیانى تردید آمیز و بیمدهنده راه خروج فرضى و نامعلومى را نشان دادهاند. آنجا هم که حکایت پیدایش سکولاریزم و به تعبیر خودشان داستان سکولار شدن ذهن آدمى را باز گفتهاند، مطالب همه متکى به مفروضات خود ایشان است، نه سخنى مستند به مدارک و مآخذ معتبر و متکى به شواهد و قراین علمى. و اینهمه سهو و سهلانگارى در یک نوشتار علمى به هیچ روى بخشودنى نیست.
2. در مقاله ایشان هیچ اشارهاى به نسبت و پیوند سکولاریزم با پدیدههایى مانند اتئیسم (الحاد و بىدینى)، اومانیسم، دئیسم، خدا انگارى طبیعى و تزهاى فیلسوفان عصر روشنگرى نشده است، در حالى که غالب کسانى که در مورد سکولاریزم بحث کردهاند این مسایل را به بحث گرفتهاند و دیدگاههاى متفکران وابسته به «نهضت روشنگرى» را در پیدایش ایدئولوژى سکولاریزم کاملاً مؤثر دانستهاند.
3. در مقاله یاد شده هیچ بحثى در مورد رابطه سکولاریزم با رفرماسیون یا نهضت اصلاح دین که توسط لوتر صورت گرفت مطرح نشده است با آنکه تقریبا همه جامعه شناسان دین و صاحبنظرانى که درباره سکولاریزم سخن گفته و کتاب نوشتهاند بر این باورند که این جریان مهم فکرى و دین پیرایى که در مغرب زمین رخ داد، تأثیرى بسزا و تعیین کننده در پیدایش سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین داشته است.
با توجه به فضاى فرهنگى کشور ما که جامعهاى دینى است و حکومتى مبتنى بر دین در آن شکل گرفته است و با توجه به دیدگاههاى آقاى دکتر سروش و پارهاى روشنفکران همفکر ایشان که به احیاى دین و معرفت دینى مىاندیشند و در این زمینه نظرات و آثارى نیز دارند، کاملاً مناسب و بلکه ضرورى بود که این مسأله مهم در آن مقاله به بحث کشیده مىشد و این کاستى مشهود و آشکارى در آن مقاله است.
4. در مقاله مذکور این نکته مورد بحث قرار نگرفته که آیا از نظر نویسنده محترم، سکولاریزم خود یک ایدئولوژى است یا خیر، و در هر دو صورت چه نسبتى با تبدیل شدن دین به ایدئولوژى دارد و تنها اشاره کردهاند که ایدئولوژى، دین سکولار است. اهمیت این مسأله از اینجاست که علمى شدن و فلسفى شدن دین که به زعم ایشان همان سکولاریزم است، قطعا مستلزم صورتبندى مفهومى خاصى از دین است و هرگونه صورتبندى و سیستماتیزهکردن دین نیز از نظر ایشان در واقع به نوعى ایدئولوژیککردن دین است و جاى شگفتى است که کسى مانند ایشان که صریحا به تباین تامّ دین و ایدئولوژى فتوا مىدهد و مدّعى است که بین دین و ایدئولوژى هیچگونه نسبتى نیست، در این مقاله ایدئولوژى را «دین سکولار» مىخواند و قایل به سکولاریزه شدن (= ایدئولوژیزه شدن) دین مىشود و نه تنها از امکان آن بلکه از وقوع و تحقق آن دم مىزند و براى خروج و نجات از این واقعیت تحقق یافته نسخه مىنویسد و توصیه مىکند! این در حالى است که ایشان در کتاب فربهتر از ایدئولوژى اساسا ایدئولوژیک شدن دین را ممکن نمىداند، اما در این مقاله براى توضیح سکولاریزم تعریف و معنا و مبنایى را اتخاذ کرده است که طبق آن سکولاریزم یعنى ایدئولوژیک شدن، و دست کم یکى از شکلهاى سکولاریزه شدن دین، تبدیل شدن آن به ایدئولوژى است. اینکه جمع بین این دو مبنا چگونه ممکن است، مسألهاى است که براى نگارنده معلوم نیست.
5. نویسنده مقاله روشن نکرده است که آیا هر گونه صورتبندى مفهومى (Conceptual Formulation) در مورد دین موجب سکولاریزهشدن آن مىشود یا فقط علمى کردن و فلسفى کردن آن مستلزم چنین چیزى است. به دیگر سخن، آیا تئوریزه کردن و سیستماتیزهکردن دین بهطورکلى موجب سکولارشدن آن مىگردد یا تنها شکل خاصى از تعبیر علمى و تفسیر فلسفى دین است که چنین خاصیتى دارد؟ با توجه به اینکه ایشان از عقلانى کردن دین و مسأله عقلانیت در مقاله خود نامبرده و صریحا آن را معادل سکولاریزم گرفتهاند و بیان ایشان دراینخصوص کاملاً عام و مطلق است، بنابراین مىتوان مدعاى ایشان را کلى و عام تلقى کرد و شامل هر گونه نظام سازى مفهومى و تفسیر و تبیین عقلى (کلامى، عرفانى، فلسفى، تجربى و ...) دانست. مثلاً عرفانى کردن دین یا کلامى کردن دین (نظامسازى کلامى درباره دین) نیز طبق مبنا و تعریف ایشان باید معادل سکولاریزه شدن دین باشد. اکنون این پرسش مطرح مىشود که کسى مثل نگارنده مقاله که قائل به معرفت دینى است و معتقد است که خود دین در دسترس بشر نیست و همواره فهمى و تفسیرى و معرفتى از دین است که بین انسانها وجود دارد و براى بشر قابل حصول و قابل وصول است و هر فهم نیز طبق مبناى ایشان مسبوق و مصبوغ به مدلهاى تئوریک خاص و پیشفرضهاى علمى و کلامى و فلسفى خاصى است، مىتواند درباره پیشگیرى از سکولاریزم نسخه بنویسد و راه خروج از آن را نشان دهد یا اینکه لازمه و مقتضاى مبناى فکرى ایشان (بخصوص نظریه قبض و بسط) این است که اساسا دین همواره سکولاریزه مىشود و باید بشود و هیچ گریزى از سکولاریزه شدن آن نیست و بلکه هر دینى از آغاز پیدایش همواره سکولاریزه شده بوده است زیرا همواره فهمى از دین در دسترس ماست که مسبوق و مستند و متکى به پیشفرضهاى علمى و فلسفى و عرفانى و کلامى ماست (به دلیل ترابط کلى و ضرورى همه علوم) و ما فهمى جداى از «مدلهاى تئوریک» و آغشته به پیشفرضهاى فلسفى و علمى و کلامى و عرفانى نداریم و فلسفى کردن و علمى کردن و کلامى کردن و عرفانى کردن دین نیز عین سکولاریزم و سکولاریزه کردن دین است. پس دیگر چه جاى بحث از راه خروج و توصیه براى اجتناب از وقوع آن؟ طبق مبناى ایشان همه ادیان همواره سکولاریزه شده و مىشوند، زیرا همواره ادیان در قالبهاى تئوریک خاصى ارائه شده و مىشوند و متکى به پیشفرضهاى خاص فلسفى و کلامى و علمى و عرفانىاند و این به زعم نویسنده مقاله همان سکولاریزم است یعنى فلسفى شدن دین و عقلانى شدن آن!
حق این است که از سراسر عبارات نویسنده در مقاله مذکور چنین برمىآید که سکولاریزم یک پروسه دائمى و پدیده غیر قابل پیشگیرى و امرى اجتناب ناپذیر است که نه تنها واقع خواهد شد بلکه از آغاز فلسفه یونان شروع شده و وجود داشته و تا امروز نیز ادامه دارد و سرنوشت محتومى است که در انتظار همه ادیان است بدون اینکه هیچ دلیلى بر حتمیّت و اجتنابناپذیرى آن اقامه کند یا بر تعمیم پذیرى و کلیّت این پدیده احتجاج نماید. گویى در اینجا دیگر متّبع بودن برهان یکسره به فراموشى سپرده شده و عبارت پردازى جاى آن را گرفته است! و این چیزى جز خروج از بحث و کنار نهادن معناى درست و پذیرفته سکولاریزم نیست و هیچ جامعه شناس و دینشناسى در روزگار ما ـ جز ماکس وبر ـ سکولاریزهکردن دین را به این معنا به کار نبرده است (رجوع شود به منابعى که در کتابشناسى این مقاله آوردهایم).
6. هرگونه بحثى درباره سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین همواره مبتنى بر فهمى و تعریفى از دین است. تا تعریفى مشخص و قاطع از دین و نقش و کارکرد و عناصر و اجزاى آن ارائه ندهیم نمىتوان از دنیوى شدن یا عرفى شدن یا عقلانى شدن و بالأخره سکولاریزه ـ شدن آن دم زد. باید ابتدا دین را تعریف و شناسایى کنیم تا سپس بتوانیم درباره سکولاریزه شدن آن سخن بگوییم. پس هر نوع بحثى درباره سکولاریزم قطعا مبتنى بر نوعى درک و شناخت از دین است. اکنون باید دید کسى که دین فقهى و ایدئولوژیک را پس مىزند و گوهر ایمان دینى را حیرت و ذوق دینى مىداند و از سوى دیگر سکولاریزه شدن دین را عقلانى شدن، علمى و فلسفى شدن دین مىداند، آیا این دو مدّعا با هم سازگار است و آیا این دو رأى با هم قابل جمع است؟ اگر کسى مضمون و محتواى معرفتى دین را انکار کرد و همچون پوزیتیویستهاى منطقى هر گونه شأن معرفتى (Cognitive status) را براى گزارههاى دینى رد کرد و دین را به امر روانى و نوعى احساس تحویل برد و فرو کاست، آیا دیگر جایى براى بحث از سکولاریزم به معناى فلسفى شدن و عقلانى شدن دین باقى مىماند؟ طبق مبناى ایشان در تعریف دین که آن را نوعى احساس (حیرت) مىدانند- که یک تجربه روانى شخصى است - اصلاً سکولاریزه شدن دین امکان ندارد. چرا که طبق این تعریف دین از سنخ علم و فلسفه و اندیشه و معرفت نیست تا بتوان آن را علمى و فلسفى و عقلانى (= سکولاریزه) کرد. دین فقط یک احساس شخصى و خصوصى است و هیچگونه «محتواى معرفتى» (Epistemic content) ندارد. پس چه جاى دمزدن از عقلانى و فلسفىشدن آن باقى مىماند؟
حقیقت این است که نه تعریف ایشان از دین تعریف درست و دقیقى است و نه معنایى که از سکولاریزم کردهاند درست و پذیرفتنى است. اگر دین به احساس و «حالت حیرت» تحویل شود ـ کارى که ایشان در آثارشان کردهاند و بسیار پیشتر از ایشان برخى متکلّمان مسیحى در غرب کرده بودند ـ دیگر تبلیغ و دعوت در دین میسر نخواهد بود و نگرشها و اعتقادات در دین جایى نخواهند داشت؛ همینطور مناسک و اعمال دینى نیز در دین نقشى نخواهند یافت، زیرا احساس همواره امرى شخصى و انتقالناپذیر و تعمیم ناپذیر است که درباره آن فقط مىتوان گزارش داد که البته گزارش درباره یک پدیده غیر از خود آن پدیده و واقعیت است.
7. در مقاله یاد شده معلوم نگشته است که فرق سکولاریزم با مدرنیسم و لائیسیسم چیست و آیا این سه اصطلاح داراى معناى واحد و یکسانى هستند یا اینکه معنایشان متفاوت است. این نکته براى تنقیح تعریف ایشان در مورد سکولاریزم ضرورت داشته که از آن غفلت کردهاند.
8. در نوشته ایشان معلوم نیست که سکولار صفت آدمیان و ذهن آدمیان است یا وصف دین. به تعبیر دیگر، آیا این دین است که سکولار مىشود یا ذهن آدمیان است که دچار سکولاریزاسیون مىشود؟ جامعه شناسان و فیلسوفان دین همواره از سکولاریزه شدن دین بحث کردهاند نه سکولاریزه شدن ذهن آدمى، و این دو مطلب آشکارا با هم تفاوت دارند. البته ممکن است جواب دهند که چون طبق مبناى ایشان دین همان معرفت دینى است که در ذهن آدمیان جاى دارد، لذا سکولاریزاسیون وصفى براى ذهنیت و نگرش آدمیان است که البته این تعریف خلاف تعریف رایج جامعه شناسان است که سکولار را وصف «نهادهاى دینى» و مظاهر دینى مىدانند.
9. در سراسر مقاله مذکور رد پاى نظریه ماکس وبر در مورد «افسونزدایى» (Disenchantment) و مسأله معروف عقلانیت (Rationality) و عقلانى شدن دین به چشم مىخورد، اما نویسنده معلوم نکرده است که میزان تأثیرپذیرى او از آراء ماکس وبر در این باره تا چه اندازه بوده است و بعلاوه، نظریه او چه شباهت یا تفاوتى با نظریه ماکس وبر دارد، زیرا اگر ایشان اعتراف کند که نظریهاش در باب سکولاریزم در واقع تکرار همان نظریه عقلانیت وبرى و ظهور تجدد و افسون زدایى از دین و جهان است، آنگاه تمام اشکالاتى که بر نظریه وبر وارد شده است بر نظریه او نیز وارد خواهد بود. به نظر راقم این سطور، آنچه در مقاله مزبور آمده است در واقع تکرار ناسنجیده و مغشوش نظریه عقلانیت و افسون زدایى ماکس وبر است که به گونهاى فاقد انسجام و شتابزده و بدون استناد به منابع و آثار او و تصریح به بهرهگیرى از دیدگاه این جامعهشناس معروف، مطرح شده و با برخى نتیجهگیرىهاى فرعى و گریززدن به پارهاى مسائل دیگر در هم آمیخته و معجون کنونى را پدید آورده است. سخن وبر در مورد دین مسیح و فرقههاى خاصى مانند پروتستانتیسم، پیتیسم، پیوریتانیسم و امثال اینهاست و شاید تا حدودى در جاى خود درست باشد، اما تطبیق آن با دین اجتماعى و سیاسى و عقلانى و زندهاى مثل اسلام از بُن خطاست و در مقاله مذکور مدّعاى نویسنده کاملاً عام و کلى است به گونهاى که شامل همه ادیان مىشود و این کلیّت به عقیده ما اثبات پذیر نیست، زیرا مبانى معرفت شناختى نگارنده مقاله این امکان و مجال را از او مىگیرد و هر که را خانهنشین است بازى نه این است!
10. در این مقاله بین سکولاریزم با سکولاریزاسیون خلط شده است و نویسنده مقاله تفکیک دقیقى بین این دو به عمل نیاورده است. سکولاریزم، همانطور که خود ایشان تصریح کرده است، یک ایدئولوژى است در حالى که سکولاریزاسیون یک پروسه و فرآیند بیرونى است. اینکه دین در طى تاریخ و در اثر ظهور و بروز عواملى سکولاریزه مىشود یا نه و آیا این پروسه و فراگرد، امرى محتوم و اجتنابناپذیر است یا اجتنابپذیر و قابل پیشگیرى است مطلبى است که با سکولاریزم به عنوان یک ایدئولوژى و طرز نگرش به آدم و عالم تفاوت دارد و بین این دو تمایز دقیقى وجود دارد که نویسنده مقاله از آن غفلت کرده است.
11. نامستند بودن مقاله مشکل دیگرى است که موجب عدم اطمینان خواننده نسبت به داوریهاى نویسنده مىشود. در مقاله دعویهاى فراوانى در مورد مسایل تاریخى و فلسفه و فقه و ولایت و حکومت و سیاست و حقوق بشر و علیت و اخلاق و ماهیات و مدیریت و تناظر طبیعت و اجتماع و حق و تکلیف و استحقاق و تغییر و تفسیر و قناعت و حیزّ طبیعى اشیاء و یقین و قسر و ظن و مبادى علوم و... رفته است که اغلب مستند نیست و نقل آن به هیچ منبع و مأخذى استناد داده نشده است و البته همه این مفاهیم و معنا گذارى بر آنها در استدلالهاى نویسنده و نتیجهگیرىهاى او سهمى تعیین کننده دارند و لذا نمىتوان به سادگى از آنها گذشت. حق این است که نویسنده بنا به دأب و شیوه دیرینه خود هر جا لازم مىبیند معانى و کاربرد رایج و جا افتاده واژهها و اصطلاحات را طبق دلخواه خود تغییر مىدهد و معانى بر ساخته خود را به جاى آنها مىنهد تا بتواند به نتیجهگیرى دلخواه خود برسد. به اعتقاد ما، در مورد سکولاریزم، ایشان از معناى مراد جامعه شناسان دین و کسانى که درباره سکولاریزم بحث کرده و چیز نوشتهاند خارج شده و بحث ایشان با نظریه سکولاریزم رایج در بین جامعه شناسان فاصله بسیار یافته است. عین همین خطا را ایشان در تعریف ایدئولوژى و نسبت آن با دین مرتکب شده است. در آنجا نیز با اسناد اوصاف بر ساخته خود به ایدئولوژى، چهره زشت و نفرتانگیزى از ایدئولوژى ترسیم کرده که به سبب زشتى بیش از حدّ دیگر نیاز به استدلال براى ردّ آن نیست. آن تصویر به قدرى نفرتزا و رماننده است که کسى به خود جسارت دفاع از آن را نمىدهد.
12. نویسنده مقاله در بحث از علل پیدایش سکولاریزم به دو علت قریب اشاره مىکند: «یکى ظهور اندیشه علمى مسبوق به عقلانیت جدید و دیگرى تحول در مفهوم و نسبت میان حق و تکلیف اولاً طبق واژگان مقبول و تعابیر رایج خود ایشان، این هر دو عامل را «دلیل» باید نامید نه «علت» (ایشان هم در مصاحبههایشان با مجلاتى مثل فرهنگ و توسعه و دفتر دانش و هم در سخنرانیها و مقالاتشان مثل مقالات نشریه فرهنگ) بین «دلیل» و «علت» فرق گذاشتهاند و آنچه از سنخ معرفت است «دلیل» خوانده و عواملى که از سنخ معرفت نیستند «علت» نامیدهاند. هم ظهور اندیشه علمى جدید و عقلانیت جدید و هم تحول مفهوم حق و تکلیف، هر دو مربوط به نگرش و معرفت شناسى مىشوند و از سنخ معرفتاند؛ پس طبق اصطلاح ایشان «دلیل»اند نه «علت» و شگفت است از کسى که دائما مخالفانش را به مسامحه در تعبیر محکوم مىکند و به دقت در مراعات اصطلاح و بکارگیرى زبان فرا مىخواند، چگونه در استعمال اصطلاحاتى که ساخته خود اوست چنین مسامحه روا مىدارد! بگذریم از اینکه ایشان در قبول اصل علیت تردید دارند و با مبانىاى که در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت (ص 78) آوردهاند اساسا جایى براى طرح علیت باقى نگذاشتهاند چه رسد که تقسیم کلاسیک آن به قریب و بعید رابپذیرند.
و اما از میان آنهمه دلایل و عللى که جامعه شناسان و فیلسوفان براى سکولاریزم برشمردهاند، معلوم نیست چرا ایشان تنها به همین دو عامل اکتفا کردهاند. نقش هیئت حاکمه و مقامات سیاسى و دولتمردان، تقابل اندیشهها و تلاقى فرهنگها، پیدایش ادیان رقیب، ظهور فلسفههاى الحادى، عوامل اقتصادى، صنعتى شدن و رویارویى دین با فرهنگ و تمدن جدید، قشر روشنفکر و انتلکتوئل، نقش کلیسا و دهها عامل دیگر که به گونهاى در سکولاریزه شدن دین (یعنى شاخهاى از مسیحیت در برخى از کشورهاى غربى و اروپایى) سهم داشتهاند بشدت مورد غفلت قرار گرفته و تازه اصلاً روشن نشده که دلایل و عوامل ظهور خود این عقلانیت جدید و نگاه جدید به رابطه حق و تکلیف چه بوده است؟ براستى چه شد که اندیشه علمى و عقلانیت جدید ظهور کرد و چه پیش آمد که مفهوم حق و تکلیف و نسبت آن دو دچار تحوّلى عمیق شد؟ آیا خود این دو پدیده نیز مسبوق به عوامل و علل معرفتى و سیاسى ـ اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى خاصى نیستند؟ آیا مىتوان در تبیین معنا و مبناى سکولاریزم، تنها به دو عامل اشاره نمود و مسأله را خاتمه یافته تلقى کرد؟ به اعتقاد ما، نویسنده مقاله نه معناى درستى از سکولاریزم به دست داده و نه معناى آن را تشریح و تبیین کرده است و لذا در توضیح مبنا و معناى این پدیده ناکام مانده است. باید پرسید که چه شد که علم جدید به وجود آمد و عقلانیتى بریده از دین و خدا و معنویت و ارزشها پدیدار گشت؟ این مسأله است که نیاز بهتبیین ـ و نه قصّهگویى و شعارسرایى ـ دارد که سوگمندانه نویسنده بدان نپرداختهاست.
در متن مقاله این نکته بدرستى روشن نگشته که آیا انسان جدیدى به وجود آمد یا فهم و نگرش جدیدى براى انسان به وجود آمد؟ تعبیر صریح آقاى دکتر سروش هر دو شق را شامل مىشود و حال آنکه ایشان تنها یکى از دو شق را مورد بحث قرار دادهاند یعنى درباره تحوّل در نگرش انسان بحث کردهاند، اما عبارت صریح ایشان این است که اساسا ماهیت انسان تغییر کرده است. تذکر این نکته خالى از فایده نیست که طبق مبانى متقن فلسفى ماهیت همواره محفوظ است و وجود است که تغییر مىکند و حرکت و تحوّل و سیلان نیز از «عوارض تحلیلیه» وجودند نه ماهیت. ذات و ذاتیات همواره محفوظ و بىتغییر مىمانند و این از اصول قطعى فلسفه ملاصدرا و مباحث اصالت وجود و حرکت جوهرى است که ایشان در پارهاى از آثارشان مثل کتاب «نهاد ناآرام جهان» به شرح و بیان آن پرداختهاند، اما گویى در اینجا آنهمه سخنان زیبا و دلانگیز را در وصف ثبات و حرکت و وجود و ماهیت بکلى از یاد بردهاند!
به نظر ما در تبیین پدیده سکولاریزم نمىتوان تنها به تغییر نگاه آدمى (ظهور انسان جدید) بسنده کرد، بلکه پیش از هر چیز باید وارسى کرد که چرا انسان جدید پدید آمد و چرا انسان (غربى) از خدا روگردان شد و به دین پشت کرد و به قول نیچه «مرگ خدا» را اعلام کرد و در نتیجه نه تنها نسبت میان حق و تکلیف تغییر کرد که بسیارى نسبتها عوض شد و نه تنها مفهوم حق و تکلیف و استحقاق عوض شد، که بسیارى مفاهیم دیگر نیز تغییر معنا یافتند؟ اما چرا چنین وضعى پیش آمد، مقاله مذکور در این مورد ساکت است و تنها به اظهار این ترجیحبند مکرر بسنده مىکند که چون شناخت و ذهن آدمى عوض شد این اتفاق افتاد، اما خود این تغییر مسبوق و مستند به چه تحولات دیگرى در عرصههاى فرهنگ و هنر و ادب و حقوق و سیاست و اقتصاد و جامعه است، در این مورد مقاله مزبور هیچ اطلاعى به خواننده نمىدهد.
13. معلوم نیست با چنین دیدگاهى در مورد دین و با ارائه چنان معنایى براى سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین، کسانى مثل نویسنده مقاله مذکور پدیده «تجدید حیات دین» و «احیاء دینى» در عصر ما را چگونه توضیح مىدهند؟ مىدانیم که هر نوع احیایى مسبوق و مستند به درک خاصى از دین و آغشته به پیشفرضهاى خاصى نزد احیاگران و مصلحان دینى است و هرگونه احیاء و اصلاح دینى در واپسین تحلیل در قالب یک چارچوب تئوریک قرار مىگیرد و یک مدل تئوریک بر آن حاکم است که بالأخره یا کلامى، فلسفى، علمى و یا عرفانى است. پس در هر پروسه احیاء و اصلاح دین یکى از این ابعاد غلبه و برجستگى مىیابد و مورد تأکید قرار مىگیرد و محییان و مصلحان دینى نیز به گونهاى دین را فلسفى یا عرفانى، کلامى، اجتماعى، سیاسى و ... مىکنند و این پروسه از نظر آقاى دکتر سروش دقیقا عین سکولاریزم است و در واقع هر حرکتى براى احیاء و اصلاح دین مساوى با سکولاریزه کردن دین خواهد بود. پس چه جاى بحث از احیاى تفکر دینى و دعوت به آن و ارائه نظریه براى توجیه آن مىماند؟ آیا ایشان به این نتایج ملتزم هستند یا نه؟ یا باید از احیاى دین دم نزنند و در نظریه «قبض و بسط» تجدید نظر کنند و یا باید در معنا و تعریف و مقومات و لوازم و آثار سکولاریزم تأمّل بیشتر کنند و آنچنان تعریف کلى و گستردهاى ارائه ندهند که جا براى هیچگونه احیاء و اصلاحى باقى نگذارد. بهعلاوه اینکه از نظر ما اساسا تطبیق نظریه سکولاریزم با دینى چونان دین اسلام سراسر خطاست.
14. ایشان به «پروسه قدسىشدن» (Sacralization) در کنار «پروسه دنیوى شدن» و غیر قدسى شدن (Profanization) توجه ندارند. جامعه شناسان و دین شناسان بزرگى از دورکیم تا میرچاالیاده تأکید و تصریح کردهاند که از آنجا که آدمى حیوانى دینورز (Homo Religiosus) است و دینگرایى و دینورزى او امرى سرشتى و ساختارى و ریشهدار در وجود اوست، در کنار عرفىشدن و قداست زدایى از دین، دائما به قداست بخشیدن به یک سلسله امور دیگر مىپردازد و همواره بین امر قدسى (Sacred) و امور دنیوى (Profane) یک دیالکتیک و رابطه جدلى متقابل وجود دارد. نویسنده مقاله از «دیالکتیک قدسى و دنیوى» یکسره بىخبر است و به این پروسه عظیم بىتوجه است. (براى نمونه بنگرید به: شکلهاى ابتدایى زندگى دینى اثر دورکهایم و کتاب قدسى و دنیوى از میرچاالیاده، هر دو به زبان انگلیسى).
15. سکولاریزم پدیدهاى است ماهیتا غربى که در تاریخ مغرب زمین و در مورد برخى از شاخهها و مذاهب دین مسیح رخ داده است و پدیدهاى را که یکبار در مورد مسیحیت کلیسایى غرب رخ داده است، منطقا نمىتوان به همه ادیان و همه موارد تسرى و تعمیم داد (اینجا نیز استقراء ناقص حجیت ندارد و «مشکله تعمیم» همچنان پابرجاست).
16 ـ در جامعهشناسى دین (Sociology of Religion) ادیان را مورد تقسیمبندىهاى گوناگونى قرار مىدهند، مثلاً ادیان رستگارى، عرفانى و ریاضتگرا (آخرتگرا یا فرجام شناختى)، توحیدى، حلولى (تناسخى)، ملى، محلى (بومى)، عقلانى، دنیاگرا، ابتدایى، وحیانى، پیشرفته، مبتنى بر کتاب، تلفیقى و مناسکى و مانند اینها. اکنون بحث بر سر این است که آیا به فرض قبول پدیده سکولاریزه شدن دین آیا این حکم شامل همه ادیان است یا مثلاً ادیان پیشرفته، توحیدى و مبتنى بر کتاب (Scriptural) از آن مبرّا و مستثنى هستند؟ اگر سکولاریزم به معناى «عقلانى شدن دین» است، پس در مورد ادیان عقلانى (Rational) چه باید گفت؟ ادیانى مثل اسلام که در بطن خود داراى زمینهها و عناصر قوى عقلانىاند، سکولاریزم در مورد آنها چگونه معنا مىیابد؟ براستى چگونه مىتوان در مورد ادیانى مانند دین اسلام که صبغه شدید علمى و فلسفى و عقلانى دارد، از سکولاریزم به معناى مورد نظر آقاى دکتر سروش سخن گفت؟ ظاهرا چارهاى نیست مگر آنکه در تعریف و معناى سکولاریزم درنگ و تأمل کنیم. حقیقت آن است که سکولاریزم آنچنان که جامعه شناسان بزرگى مانند برایان ویلسون (Brayan Wilson)، دانیل بل (Daniel Bell)، پیتر برگر (Peter Berger)، رابرت بِلاّ (Robert Bella)، مارى داگلاس (Mary Douglas)، ترنر (Turner)، فنّ (Fenn)، هامّوند (Hammound)، رولاند رابرتسون (Roland Robertson)، اشتارک (Stark)، گلاک (Glock)، والیس (Wallice)، بروس (Bruce)، هُلشر (Holscher)، مکلئود (Mcleod) و دهها تن از دیگر بزرگان و نامداران رشته جامعهشناسى گفته و نوشتهاند در اصل به معناى گرایشى است که طرفدار و مروّج «تقلیل نفوذ دین در جامعه و زندگى و تلاش براى حذف آن» است. سکولاریزاسیون در واقع کاهش مظاهر دینى در اجتماع و به حاشیه راندن دین و بیرونکردن دین از صحنه زندگى و بىحضور دین به تدبیر و اداره امور پرداختن است و سکولاریزم گرایش فکرى دین ستیزانهاى است که معتقد به حذف دین و استغناى آدمى از وحى و شریعت و خدا و دیانت و مبتنى بر مبانى نظرى مشخصى است. بنابر این تأکید بر پدیدههایى مانند صنعتى شدن، برنامهریزى کردن، محاسبه پذیر کردن و عقلانى ساختن امور و تلاش براى دستیابى و تحقق آنها در جامعه ماهیتا ارتباطى با تعریف دقیق و پذیرفته و رایج سکولاریزم و سکولاریزاسیون به معناى متداول بین جامعه شناسان دین ندارد. یعنى سکولاریزه شدن به معناى صنعتى شدن یا برنامهریزى کردن براى امور نیست. هر چند که صنعتى شدن را برخى از جامعه شناسان از عوامل و علل پیدایش سکولاریزم در جوامع غربى دانستهاند، اما در تعریف دقیق، سکولاریزاسیون و صنعتى شدن یکى نیستند و همین نکته است که مورد تأکید ماست. فى المثل اگر دینى در متن آموزشهایش مؤمنان را به محاسبهگرى، برنامهریزى، نظم، اعمال مدیریت صحیح، توجه به عقلانیت و رشد و توسعه مادى و اقتصادى دعوت کرد، دیگر نمىتوان از سکولاریزه شدن آن به معنایى که نویسنده مقاله مذکور ارائه کرده سخن گفت. نتیجه اینکه سکولاریزه شدن نه پدیدهاى عام و فراگیر و جهانشمول است و نه امرى محتوم و اجتنابناپذیر و این رأى و دیدگاهى است که در روزگار ما جامعه شناسان نامدار و بزرگى مانند تلکوت پارسونز (Tallcott Parsons)، رابرت بِلاّ، میلتون ینگر (Milton Yinger)، اشتارک، بینبرگ و دیوید مارتین (David Martin) طرفدار و مدافع آن هستند (منابع و مآخذ این اقوال جملگى در پایان مقاله آورده شده است).
در پایان مقاله برخى ملاحظاتى را که وعده کرده بودیم، به منظور تکمیل بحث، بر گفتههاى پیشین مىافزاییم. هر چند برخى از نکات قبلاً به اجمال مطرح گشته، اما به لحاظ اهمیتى که دارند مرور و تأکید مجدّدى بر آنها مىکنیم.
ممکن است برخى بپندارند که نظر آقاى دکتر سروش با نظر ماکسوبر یکى است. ما درعیناینکه معتقدیم که نظریه ایشان در آن مقاله بشدّت متأثر از وبر است، اما براین باوریم که با آن تفاوتهایى نیز دارد که موجب تضعیف آن هستند نه تقویت و مزیتى براى آن.
تفاوت نظر دکتر سروش با نظریه عقلانیت و افسون زدایى ماکسوبر در این است که در نظریه وبر بحث بر سر این است که رشد عقلانیت موجب افسونزدایى یا راز زدایى (Disenchantment) از جهان مىشود و در نتیجه از قدرت و نفوذ و قلمرو دین کاسته شده و در نتیجه دین سکولاریزه مىشود، یعنى حضور و قلمرو حاکمیت آن کاهش یافته و رو به ضعف و زوال مىنهد. در اینجا باید توجه داشت که اولاً پیشفرض ماکسوبر این است که دین، پدیدهاى رازآمیز و معماوش است. این نظر مقبول جامعه شناسانى مانند دورکیم نیستو او معتقداست که دین را نمىتوان با راز (Mystery) تعریف کرد. البته تعریف و تلقّى وبر از دین از نظر ما مخدوش و خطاآلود است.
دین صرفا یک مجموعه رازآلود نیست، بلکه داراى جنبههاى گوناگون عقلانى و معرفتى، آیینى و مناسکى، اخلاقى و معنوى، هنرى و زیبایى شناختى، تاریخى و اساطیرى، اجتماعى و تجربى و ابعاد مختلف دیگرى است که یک بُعد فرا عقلانى (و نه ضدّ عقلى) و فوق طبیعى نیز دارد. ثانیا ماکس وبر بین «راز» با «مجهول» خلط کرده است ـ و این خلط آمیختن وبر در مقاله دکتر سروش نیز رخ داده است ـ و نادانسته حکم واحدى بر هر دو رانده است. برخلاف دیدگاه وبر، راز از سنخ مجهولات عادى بشرى نیست تا با پیشرفت علم و رشد عقلانیت مکشوف و معلوم آدمیان گردد. آن امور مجهولند که با گسترش علوم بشرى تبدیل به معلومات مىشوند، اما راز را نمىتوان با علم و اندیشه و آموزش معمولى و عادى کشف کرد، بلکه اساسا علم و اندیشه بدان ساحت راه ندارد. آنچه با رشد عقلانیت از میان مىرود راز آمیزبودن و معماگونه دیدن جهان است که مسبوق به جهل آدمیان است، اما اسرار و رازهایى که در دین هست متعلق به ساحتى فرا طبیعى و فرا عقلانى اندودست علم هرگز بدانجا نمىرسد، پس ترس وهمى، بىمورد است که بپنداریم و بیمناک باشیم که با رشد علم و علمى و عقلانى شدن دین ـ به اصطلاح وبرى آن ـ دین عقبنشینى کند یا حذف شود و از میان برود. اما نظریه دکتر سروش از نظریه وبر هم وضعیت بدترى دارد زیرا ایشان معتقد است که هر گونه صورتبندى علمى، فلسفى و عقلانى از دین موجب سکولاریزه شدن آن مىشود و اصلاً مسأله افسون زدایى یا راززدایى از دین را پیش نمىکشد. طبق دیدگاه ایشان، دین دائما سکولاریزه مىشود و چارهاى هم در کار نیست.
آقاى دکتر سروش از این مسأله مهم نیز غفلت کردهاند که فرهنگها مىتوانند ـ و گاه حتى نیاز به این موضوع دارند ـ که براى حفظ و استمرار حیات و فربهى و بالندگى خود داد و ستد فرهنگى با یکدیگر داشته باشند و قطعا لازمه چنین تبادلاتى ارائه دیدگاههاى فرهنگى و دینى به شکلى تئوریزه و مدوّن و منقّح است و گاه استفاده از مدلها و قالبهاى خاص تئوریک و شیوههاى علمى و فلسفى براى تحقّق این هدف ضرورت مىیابد. اگر هر گونه عقلانى و علمى و فلسفى شدن مساوى و مساوق با سکولاریزم باشد این امر مهم و ضرورى، یعنى تبادل فرهنگى و ارتباط فرهنگها چگونه باید صورت گیرد و مسأله مهم تغذیه فرهنگها از یکدیگر ـ که پیوسته مورد تأکید خود ایشان نیز بوده و هست (رجوع شود به مقاله سه فرهنگ) ـ چه مىشود؟
افزون بر انتقال فرهنگى و داد و ستد و مبادله فرهنگى که مقولهاى مهم و در خور تأمل است، مسأله دفاع فرهنگى را بر پایه نظریه ایشان چگونه مىتوان توجیه کرد؟ حقیقت این است که ایشان در آن مقاله نیازهاى یک دین کاملاً تبلیغى مانند اسلام را شدیدا نادیده گرفته است. کسانى که با رشته دفاعیات کلامى (Apologetics) آشنایى دارند نیک مىدانند که ادیان براى انتقال پیام خود به دیگر جوامع و فرهنگها و نیز به منظور دفاع در مقابل شبهات و بدعتها و هجوم مخالفان، گاه نیازمند تئوریزهکردن مدّعیان و نظرگاههاى خود مىشوند و بناگزیر از شیوههاى عقلانى و علمى و فلسفى بهره مىگیرند و این کار نه تنها هیچ قبحى ندارد، بلکه یک ضرورت غیر قابل انکار است و اقدامى است که بر دوام اتفاق افتاده و مىافتد. چنین اقداماتى درعینحال بخشى از پروسه احیاى دین و تجدید حیات دین در جوامع را نیز تشکیل مىدهند. آیا با توجه به نظریه ایشان در آن مقاله این «نیاز ادیان به سیستماتیزه شدن» را چگونه مىتوان تبیین نمود؟
در مقاله یادشده بحث درباره «پلورالیسم دینى» و تعیین نسبت یا عدم ارتباط آن با سکولاریزم و سکولاریزهشدن دین کاملاً مورد غفلت واقع شده است در حالى که تقریبا تمامى کسانى که در زمان ما درباره سکولاریزم بحث کردهاند به این مطلب توجه و عنایت داشتهاند. پدیدههایى مانند صنعتى شدن، شهروندى و شهرنشینى، رشد جمعیت و مدرنیزاسیون نیز در آثار جامعهشناسان و صاحبنظرانى که درباره سکولاریزم تحقیق کردهاند کاملاً مورد توجه و بررسى قرار گرفته، اما در مقاله مذکور پیرامون هیچیک از این موضوعات بحثى و حتى اشارهاى دیده نمىشود.
پرسش مهمى که براى شخص آشنا با دیدگاههاى معرفت شناختى و دین شناختى و فلسفى آقاى دکتر سروش مطرح مىشود این است که واقعا طبق نظریه «قبض و بسط شریعت» و تفکیک بین دین و معرفت دینى ـ صرفنظر از اشکالها و ایرادهاى مبنایى و خدشههاى اساسى که بر آن وارد است ـ کدام فهم از دین است که سکولاریزه مىشود؟ فهم خواصّ یا فهم توده عوام؟ مگر طبق این نظریه فهم واحدى از دین وجود دارد که سکولاریزه بشود؟ حال که بنا به ادعاى آن نظریه فهمهاى متعدد و متنوعى از دین وجود دارد و خود دین خارج از دسترس ماست سؤال این است که کدامیک از فهمهاى دینى است که مشمول حکم ایشان قرار مىگیرد، همه فهمها یا بعضى از آنها؟ آیا با وجود تنوع و تمایزى که در این فهمها وجود دارد مىتوان همه آنها را با یک ملاک و معیار مورد ارزیابى قرار داد و درباره سکولاریزه شدن آنها با یک میزان و معیار واحد حکم کرد یا خیر، هر فهمى از دین حکم ویژهاى دارد و با ملاک مخصوصى باید درباره سکولاریزه شدن آن داورى کرد؟ آیا ایشان این ملاکها را کشف کردهاند و مىتوانند ارائه دهند یا اینکه ملاکهاى مزبور هنوز مکشوف نشده و در دسترس نیستند؟
در این مورد سهو عظیمى در نظریه ایشان رخ داده که اذهان جستجوگر و نکته سنج خردمندان را به تأمل فرا مىخواند. در مقاله ایشان دقیقا معلوم نگشته که آنچه سکولاریزه مىشود بهطور مشخص چیست و چه بخشى از دین یا کلیت آن است. به دیگر سخن کدام مظهر یا شأن از شئون دین است که سکولاریزه مىشود: گوهر دین، فهم دینى، معرفت دینى، تجربه دینى، مناسک دینى، اعمال دینى، باورهاى دینى، جامعه دینى، احکام دینى، حکومت و سیاست دینى، نهادهاى دینى، سازمان و تشکیلات روحانیت، هنر دینى، کارکردهاى دین، مجموعه فرهنگ دینى و...؟ کدام وجه از دین است که به وصف سکولار متصف مىگردد؟ این نکته از نکات مهمى است که در بیانات ایشان مبهم مانده است. اهمیت این مسأله در این است که طبق تفکیکى که ایشان بین دین و معرفت دینى قایلند، اساسا دین هرگز سکولاریزه نمىشود و هراسى از این امر نباید داشت، بلکه آنچه که سکولاریزه مىشود فهم و معرفت آدمیان از دین است، و این نیز طبق «نظریه قبض و بسط» لازمه بشرى بودن این معرفت است و امرى است کاملاً طبیعى و غیر قابل اجتناب. بنابراین دیگر چه نیازى به نشان دادن راه خروج از سکولاریزم است - تازه به تعبیر ایشان، اگر راهى باشد - ؟ جدا این نکته معلوم نیست که ایشان در این مقاله به عنوان یک متکلم سخن مىگویند یا به عنوان یک معرفتشناس. به تعبیر دیگر آیا رهیافت ایشان رهیافتى متکلمانه است یا معرفت شناسانه؟ اگر معرفت شناسانه است پس ارائه راه حل و توصیه یعنى چه؟ و اگر متکلمانه است چگونه مىتوان لحن تردیدآمیز و فارغ دلانه ایشان را با غیرت متکلمان مقایسه نمود؟ موضع مردّد ایشان با غیرت متکلمانه سازگارى ندارد و صدور توصیه و تجویز راه حل با موضع معرفت شناسانه سازگار نیست و باید گفت که موضع ایشان در این مقاله یک موضع پارادو کسیکال است. بیان ایشان در مقاله مذکور آنچنان همدلانه، مدافعهگرانه و مجذوبانه است که به نظر مىرسد ایشان در پى ترویج و تبلیغ سکولاریزم هستند نه نقّادى و ارزیابى در مورد آن. واضح است کسى که موضع نقّادانه و ارزیابانه و پژوهشگرانه دارد آنچنان از مزایاى سکولاریزم داد سخن نمىدهد و دست بر نقاط به ظاهر مثبت آن نمىنهد و زیانها و خطرهاى آن را نادیده نمىگیرد. لحن ایشان در بیان سکولاریزم بسیار جزمى، شیفتهوار، خطابى، طرفدارانه و حتى در مواردى ستایشگرانه است و معلوم نیست چگونه مىتوان باتعلق خاطر به دین و پرواى حقیقت و معنویت داشتن، اینچنین بزرگوارانه و علاقمندانه از سکولاریزم سخن گفت.
به نظر من ایشان در آن مقاله چهره مثبت و معصومى از سکولاریزم ارائه کردهاند و این نگرش و ایدئولوژى دینستیز و زیانبار و خطرخیز را یکسره از تمامى ارجاس و پلیدیها تغسیل و تطهیر کردهاند. ایشان از این نکته روشن غفلت فرمودهاند که سکولاریزم ماهیتا یک پدیده غربى است و حادثهاى را که یکبار در تاریخ بعضى جوامع غربى اتفاق افتاده نمىتوان یک قانون عام دانست و به همه جوامع شرقى تسرّى و تعمیم داد (عجیب است که اینجا تفاوت پوپرى بین «قانون» و «میل» را از یاد بردهاند). بعلاوه جامعه شناسان بزرگى مانند برایان ویلسون در مورد خطاى تعمیم (Generalization) اکیدا هشدار دادهاند.
بافت فرهنگى جوامع شرقى ـ بخصوص جوامع اسلامى ـ و ماهیت و خصوصیات دین اسلام بکلى با جوامع غربى و ادیان یهودى و مسیحى کنونى متفاوت است و لذا قیاس اینها با یکدیگر قیاس مع الفارق است. سکولاریزاسیون دین نیز یک پدیده اجتناب پذیر و قابل پیشگیرى است و مثل «جبر تاریخ» دلیلى بر حتمیّت و اجتناب ناپذیرى آن وجود ندارد و تمسک به چند نمونه محدود و نادر در برخى کشورهاى غربى براى اثبات چنین مسألهاى کافى نیست.
در میان جامعه شناسان بزرگ معاصر هستند کسانى مانند اشتارک و بینبریج که صریحا معتقدند سکولاریزاسیون دین، پدیدهاى کاملاً محدود، موقتى و اجتنابپذیر است. آنان پس از تحقیقات تجربى و میدانى مفصّل و متعددى که انجام دادهاند به این نتیجه رسیدهاند که زوال و انحطاط و ضعف دین پدیدهاى کاملاً محدود و موقتى است و اساسا گاه صرفا نتیجه بدفهمى در مورد نقش و جایگاه و رسالت دین است. یعنى انتظارات ما از دین و فهم و تفسیر ما از دین نادرست بوده است که وقتى نقشهایى بر خلاف انتظار از دین مىبینیم و یا پاسخهاى دلخواهمان را از دین نمىگیریم مىپنداریم که دین سکولاریزه شده است. این جامعهشناسان معتقدند که گاهى نیز به دلیل تبدیل نقشهاى (Furations)دین در جامعه چنین پنداشته مىشود که دین سکولاریزه شده است، یعنى به دلایلى بعضى نقشهاى دین در جامعه تغییر یافته و دین نقشهاى نوینى در جامعه ایفا مىکند و ما این «تغییر نقش» یا «تبدیل نقش» یا «جایگزینى نقشها» را افول و زوال و ضعف دین انگاشته و به خطا آن را سکولاریزاسیون دین تعبیر مىکنیم که صرفا خطاى در پندار است.
از مجموع آنچه گفته آمد چنین مىتوان نتیجه گرفت که نظریه سکولاریزم به لحاظ علمى در حال بحران است و هنوز تنقیح نشده و به تدوین نهایى نرسیده است و نمىتوان با قاطعیت و جزمیت آن را در تحلیل تحولات جوامع دینى بکار گرفت. نویسنده مقاله مورد بحث نیز در اثر عدم آشنایى کافى با نظریههاى سکولاریزم و عدم مراجعه به آراى جامعه شناسان دین و دین شناسان بزرگ به تعریفى برساخته و من عندى از سکولاریزم پرداخته و روگرفت ناقص و آشفتهاى از نظریه عقلانیت و عرفى شدن ماکس وبر ارائه داده و حتى به اشکالهایى که از سوى جامعهشناسان نامدار به نظریه ماکس وبر شده نیز توجهى نکرده و دریغا که نهایتا باید گفت در توضیح معنا و تحلیل مبناى این پدیده ناکام مانده است. از همین رو به اعتقاد صاحب این قلم نظریه سکولاریزم هنوز تبیین و تنقیح نشده و محتاج تلاشهاى دیگرى است تا با مطالعه بیشتر و نگاهى دقیقتر و گستردهتر به تحقیقى همه جانبه و مستند در مورد این نظریه از دیدگاه جامعهشناسى دین پرداخته شود. و اهتمام نگارنده مقاله مزبور نیز نه اهتمامى در خور اهمیت این بحث است که تلاشى است شتابزده و ناسنجیده که حاکى از بىدقتى و سراسیمگى است و لذا باید آن را تلاشى ناموفق و ناکامى به شمار آورد.
در مقاله یاد شده عناوین و موضوعات بسیار دیگرى مانند حکومت دینى، ولایت فقیه، علوم طبیعى، قانون علیت، عقل فلسفى، رابطه حق و تکلیف، فلسفه ستیزى مؤمنان، مدیریت علمى، خصوصیات انسان جدید، علم فقه، اخلاق، تکنولوژى، حقوق بشر، فلسفه یونان و ... مطرح شده و درباره آنها داوریهایى رفته است که جاى سخن و تأمل فراوان دارد که پرداختن بدانها در حوصله این مقال نمىگنجد و محتاج مجال فراخترى است، لذا از نقد و بررسى آنها چشمپوشى مىکنیم.
در بخشهاى پایانى آن مقاله، نویسنده سخنى نامستند از وایتهد نقل کرده است که از وقتى پروفسورها به جاى پیامبران نشستند تصویر آدمى از جهان نیز عوض شد. سخن حقّى است. از خدا بخواهیم که هیچگاه پروفسورها به جاى پیامبران ننشینند.
مـنـابـع:
فهرست منابعى که مورد استفاده نگارنده در نگارش این مقاله موجز بوده است، غیر از آثار و تألیفات و مقالات آقاى دکتر سروش، بدین قرار است: 1. ارنست کاسیرر، فلسفه روشنگرى، ترجمه یداللّه موقن، انتشارات نیلوفر، 1370. 2. لوسین گلدمن، فلسفه روشنگرى، ترجمه شیوا کاویانى، نشرنقره، 1366. 3. حمید عنایت، جهانى ازخودبیگانه، انتشاراتفرهمند، 1353. 4. اریک فروم، روانکاوى و دین، ترجمه آرسن نظریان، انتشارات پویش، 1359. 5. نیکلاس آبرکرامبى، استفن هیل، برایان، اس، ترنر، فرهنگ جامعهشناسى، ترجمه حسن پویان، انتشاراتچاپخش، 1367 . 6. آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه دکتر باقر ساروخانى، انتشارات کیهان، 1366. 7. باقر ساروخانى، دایرةالمعارف علوم اجتماعى، انتشارات کیهان، 1370. 8. میرچاالیاده، فرهنگ و دین، هیأت مترجمان، زیر نظر بهاءالدین خرمشاهى، انتشارات طرح نو، 1374.
9. J.Milton Yinger, The Scientific study of Religion, New York, 1970.
10. Mircea Eliade, The Sacred and the Profane, New York, 1659.
11. Bryan R.Wilson, Secularization, in the Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), New york, Macmillan 1987, vol.13, pp.159 - 165.
12. Ibid, Sociology of Religion, winston Davis, pp.385 - 393.
13. Max weber, The sociology of Religion, Tran: E.Fischoff, Boston, 1964.
14. Barbara Hargrove (ed.), Religion and the sociology of Knowledge, New York, 1984, vol.8.
15. Allan.W.Eister (ed.), Changing Perspectives in the Scientific Study of Religion, New York, 1974.
16. Harvey Cox, The Secular City, London, 1965.
17. Victor Lidz, Secularization, in the Encyclopedia of Social Sciences, ed. in chief E.R.A.Seligman, assoc. ed. Alvin Johnson. New York. Macmillan, 1930 - 1935.
18. Fazlur Rahman, Islam and Modernity, chicago, 1982.
19. The Social seience Encyclopedia, (ed.), A.Kupor and J.Uoper,Boston, Mass, 1985 .
20. Emile, Durkheim, The Elementary Forms of the Religious Life, Macmillan, New York, 1945.
21. Vernon Ruland, Eight Sacred Horizons, Macmillan, New York, 1985.
22. Steve Bruce (ed.), Religion and Modernization, Oxford University Press, 1992.
23. Max Weber, The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, Translated by T. Parsons, London, 1989.
24. Keith Crim (ed.), Abingdon Dictionary of Living Religions, Nashville, Tennessee, 1981.
این بحث با همه ارج و اهمیّت و ضرورتى که دارد، متأسفانه در جامعه ما و مطبوعات و رسانههاى ما بازتاب چندانى نداشته و پژوهشگران و اندیشمندان این دیار نیز بذل توجه درخورى بدان نکردهاند و از همینرو خلأ و کمبود چشمگیرى در این خصوص در فضاى فرهنگى جامعه ما وجود دارد که رفع آن محتاج تلاش علمى جدّى و پیگیر صاحبنظران متعهد و دیدهور و دانشى مردان بصیر و دردمند و بلند همّت است که با سختکوشى و تلاش عالمانه و از سر دردمندى و بصیرت به جبران این کاستى و پوشاندن این رخنه برخیزند.
یکى از مقالاتى که اخیرا درباره این موضوع نگارش یافته مقاله معنا و مبناى سکولاریزم است که نویسنده آن، استاد محترم آقاى دکتر عبدالکریم سروش است که عزم تبیین و تشریح این موضوع را داشته و در پى تحلیل چند و چون و علل و عوامل پدیده سکولاریزم برآمده است، اما با توجه به فقدان انسجام پارههاى آن با مبانى فکرى و دیدگاههاى معرفت شناختى مؤلف و کاستیها و خطاهاى چشمگیر و داوریهاى نادرستى که در آن راه یافته است باید در مجموع آن را تلاشى ناموفق و نوشتارى تناقضآلود خواند که دریغا در تحلیل و تبیین معنا و مبنا و علل و عوامل پدیده سکولاریزم ناکام مانده است. با مطالعه و مرور این مقاله پارهاى نکات و ابهامات و کاستیها دیده مىشود که آنها را فهرستوار و بهطور خلاصه در ضمن محورهاى مشخصى بیان مىنماییم و در پایان برخى ملاحظات و نگرههاى ضرورى را نیز در کمال اختصار بر آنها مىافزاییم.
1. یکى از کاستیهاى چشمگیر مقاله، روشن نبودن تعریف سکولاریزم است. در سرتاسر مقاله چند تعریف ناسازگار و پراکنده از سکولاریزم ارائه شده که جدا از اینکه با تعریف رایج و مقبول دین شناسان و جامعه شناسان دین از پدیده سکولاریزم ارتباط و انطباقى ندارد، از انسجام درونى نیز برخوردار نیست و به همین سبب زمینه داورى و ارزیابى را بکلى مشوّش و مبهم مىسازد. مثلاً ایشان در یک جا سکولاریزم را «غیردینىشدن حکومت در عصر جدید» خواندهاند و در جاى دیگرى آوردهاند که «سکولاریزم چیزى نیست جز علمى و عقلانى شدن تدبیر اجتماع». و در موضع دیگرى آن را به معناى «علمىبودن و علمىشدن» گرفتهاند. در جایى از مقاله، ماکیاول را آغازگر سکولاریزم دانستهاند و در جاى دیگر خاستگاه این پدیده را فلسفه یونانى دانسته و پایان آن را علم اروپایى معرفى کردهاند، در موضعى دیگر از مقاله، سکولاریزم را «فلسفىکردن دین» معنا کردهاند و در بخش دیگرى آن را به معناى «جدایى دین از سیاست» گرفتهاند.
به اعتقاد ما هیچیک از این تعریفها دقیق نیست و افزون بر اینکه در این تعریفها بین سکولاریزم و سکولاریزاسیون خلط شده، این همه تشتّت و پراکنده گویى نشانگر آن است که نویسنده مقاله درک و تصور درستى از این پدیده ندارد. آنچه در بین جامعه ـ شناسان و دینپژوهان معاصر تحت نام سکولاریزهشدن دین مطرح است فلسفىشدن یا علمىشدن دین نیست، بلکه به حاشیه راندن دین و کنار نهادن آن و کاهش نفوذ دین در جامعه و متن زندگى مردم است (براى نمونه بنگرید به: مقاله سکولاریزاسیون نوشته برایان ویلسون، در دائرةالمعارف دین، زیر نظر میرچاالیاده، ج 13 متن انگلیسى).
در مورد بیانات یاد شده نکاتى قابل طرح است که به اختصار بازگو مىشود. نخست آنکه بین سکولاریزم و سکولاریزاسیون تفاوت وجود دارد. سکولاریزم یک مکتب و مرام و ایدئولوژى است، اما سکولاریزاسیون یک پروسه یا فرآیند است. سکولاریزم یک مسلک و نگرش است که پیشفرضها و مبانى و مقوّمات خاصى دارد، اما سکولاریزاسیون یک پدیده خارجى است که در متن جامعه و جهان خارج تحقق مىیابد. سکولاریزاسیون فرآیند غیردینى سازى یا قداست زدایى است و معادلهاى لغوى آن عبارتند از: عرفى شدن، دنیوى شدن، غیر دینى شدن، غیرروحانى شدن، دیانت زدایى، قداست زدایى. و در اصطلاح یعنى فرآیندى که در طىّ آن اندیشه دینى، اعمال دینى و نهادهاى دینى نقش و اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند.
افول و زوال و انحطاط دین و کاهش حضور دین و مظاهر دین در جامعه و متن زندگى و فرهنگ و هنر و آموزش و حکومت و مدیریت و سیاست، جریان یا فراگردى است که در جامعهشناسى از آن به سکولاریزه شدن تعبیر مىکنند. این واژه از ریشه لاتینى سکولاریس (Secularis) گرفته شده که به معناى غیر مقدس یا غیر روحانى است. خصوصى شدن دین، به حاشیه رانده شدن دین، تبدیل شدن دین به نوعى فعالیت و سرگرمى اوقات فراغت نیز از مفاهیمى هستند که گاه از سوى جامعه شناسان دین به عنوان معادلهایى براى این اصطلاح ارائه شدهاند. اما سکولاریزم یک مکتب و طرز فکر و جهان بینى خاص است و از سنخ و جنس فکر و معرفت است. معادلهاى فارسى این اصطلاح عبارتند از: دنیامدارى، دنیاگرایى، دنیازدگى، دنیاپرستى، جدا انگارى دین و دنیا، جدا شمردن دین از سیاست، بىخدایى، لا دینى، امحاء دین، نادینى گرى. مترجمان عرب زبان نیز غالبا واژه «علمانیت» را براى آن بکار بردهاند که به گمان راقم این سطور نه معادل دقیق و رسایى براى این واژه است و نه زیبا و گوشنواز، بلکه اصطلاحى است بشدّت ابهام آلود و توهّمزا و حتى دورکننده. علمگرایى و علمپرستى نه معادل و مترادف با سکولاریزم است و نه ترجمه دقیق و گویایى براى آن است، بلکه چنانکه خواهیم گفت یکى از مبانى و مقوّمات یا پیشفرضهاى سکولاریزم به عنوان یک ایدئولوژى است. بنابراین اظهار شگفتى استاد مطهرى از اینکه در فرهنگ لغتهاى رایج زبان عربى معنایى براى آن نیافتهاند نباید قدحى بر شخصیت علمى ایشان وارد کند و شیوه مصدرسازى از واژههاى بیگانه در زبان عربى را نیز آن اندیشمند فرزانه و توانا که عمرى را در حوزههاى علمیه و تدریس متون عربى در علوم گوناگون سپرى کرده است، قطعا بهتر از اقران و همگنان خود مىدانسته است و بیان ایشان را باید بر عدم رواج این واژه و یا کاستى واژهنامههاى عربى و روز آمد نبودن آنها و نپرداختن به شناسنامه و ریشه لغات حمل کرد وگرنه حتى احتمال اینکه ایشان طریقه استعمال نحوى و قواعد گرامرى ساختن واژگان عربى از لغات بیگانه را نمىدانستهاند احتمالى غیرمعقول است و از آن طرفى نمىتوان بست.
سکولاریزم به منزله یک ایدئولوژى ضد دین ـ چنانکه جامعه شناسان بسیارى عین همین تعبیر را در مورد آن بکار بردهاند ـ مبتنى بر مبانى و مقدمات و پیشفرضهاى تئوریک خاصى است که مهمترین آنها بدین قرارند:
1. عقل محورى و عقل بسندگى
2. بشرگرایى (اومانیسم)
3. نسبىگرایى (در معرفت و نیز در قلمرو ارزشهاى اخلاقى)
4. مخالفت با سنّت (ضد سنّت گرایى: سنّت دینى یا قومى)
5. تجدّد گرایى (مدرنیسم)
6. اباحیگرى (آزادى مطلق و بىحدّ و مرز)
7. الحاد و بىدینى (اتئیسم و لائیسیسم)
8. علم پرستى (سیانتیسم)
اینها که بر شمردیم در واقع ارکان ایدئولوژى سکولاریزم هستند. سکولاریزم با نو گرایى و نفى سنّت ملازمه دارد. همچنین با الحاد و بىدینى تلازم آشکار و انکارناپذیرى دارد. علمپرستى ـ و نه علمىشدن یا علمى ردن ـ و عقل معیارى، یعنى براى یافتههاى علمى حجیّت و اعتبار مطلق قایل بودن و عقل را ملاک و میزان همه چیز دانستن و آن را براى اداره جامعه و زندگى بشر و سعادت او کافىشمردن، از ارکان قدیم این نگرش هستند و در آثار و نوشتههاى جامعهشناسانى که در این زمینه تحقیق کردهاند به وضوح و صراحت از آنها یاد شده است (منابع مورد استناد ما همه در پایان مقاله آمده است).
پس نکته اول در مورد کاستیهاى بیان آقاى دکتر سروش این است که در تعبیرات ایشان آشکارا بین سکولاریزم و سکولاریزاسیون خلط شده است. هر چند که کوشیدهاند تا در دو بخش جداگانه در مقاله خود درباره این دو موضوع به بحث بپردازند، اما در بیانات آغازین ایشان در آن مقاله و تعریفهاى واضح و صریحى که ارائه کردهاند این خلط و آمیختگى صورت پذیرفته است و با مراجعه به صفحات آغازین آن مقاله و تأمل در الفاظ و تعابیر ایشان این مدّعا ثابت مىشود.
نکته دیگر این است که نظریه سکولاریزاسیون، به رغم اهمیت و حساسیتى که دارد، در بین جامعه شناسان دین از موقعیتى مناقشهآمیز و متزلزل برخوردار است. این نظریه در دهههاى 1950 و 1960 میلادى رشتههاى تاریخ کلیسا (Church History) و جامعهشناسى دینى (Religious Sociology) یعنى جامعهشناسى کلیسا را کاملاً تحت تأثیر خود قرار داده بود و کسانى مانند ویکهام (Wickham) و اینگلیس (Inglis)، رابرت کیورى (Robert currie) و بخصوص آلن گیلبرت (Alan Gilbert) بشدّت از این نظریه دفاع مىکردند. در آن روزگار بودند جامعه ـ شناسان یا اقتصاددانانى که اعتقاد داشتند براى رسیدن به توسعه اقتصادى و صنعتى باید دین را کنار گذاشت یا از میان برداشت یا جلو مداخله و بوالفضولىهاى آن را گرفت؛ یعنى معتقد بودند که سکولاریزه شدن دین، زمینه و عامل مهمى براى دستیابى به توسعه و رشد اقتصادى است و براى رسیدن به توسعه، جامعه باید از مرحله سکولاریزاسیون عبور کند. البته این ادعاى فریبا و خطاآلود جامعه شناسان پیشین امروز در شمار خرافات قرار گرفته و سخنى بىدلیل و پندارى واهى و بىاساس و عقیدهاى ناصواب و اثبات ناپذیر تلقى مىشود. امروز برخى جامعه شناسان مانند رابین گیل (Robin Gill) حتى اعتبار مطالعات میدانى و کاوشهاى تجربى جامعه شناسان در مورد سکولاریزه شدن دین در جوامع اروپایى را نیز زیر سؤال برده و مورد تردید جدّى قرار دادهاند. جامعهشناسان دیگرى مانند رابرت ووثنو (Robert Wuthnow) بر نارسایىهاى مفهومى نظریه سکولاریزاسیون انگشت نهادهاند و معتقدند که این نظریه بر معانى و مفاهیمى استوار است که تعریف و ماهیت آنها هنوز براستى تنقیح نشده و مشخص نگشته است و لذا مفاهیمى چند پهلو، نامنقّح و بسیار ابهام آمیزند.
گفتنى است که در مقاله آقاى دکتر سروش نه به تاریخچه و سابقه این نظریه اشاره شده و نه موقعیت کنونى این نظریه در میان دین پژوهان و جامعه شناسان مورد بحث قرار گرفته، بلکه ایشان با موضع و نگرشى جزمى، خود را از ورود در اینگونه مباحث مستغنى ساخته و با نوعى تلقى به قبول و مفروض و مسلّم انگاشتن مفهوم و وقوع این پدیده به سراغ داورى و صدور حکم در مورد آن پرداخته و در پایان نیز با بیانى تردید آمیز و بیمدهنده راه خروج فرضى و نامعلومى را نشان دادهاند. آنجا هم که حکایت پیدایش سکولاریزم و به تعبیر خودشان داستان سکولار شدن ذهن آدمى را باز گفتهاند، مطالب همه متکى به مفروضات خود ایشان است، نه سخنى مستند به مدارک و مآخذ معتبر و متکى به شواهد و قراین علمى. و اینهمه سهو و سهلانگارى در یک نوشتار علمى به هیچ روى بخشودنى نیست.
2. در مقاله ایشان هیچ اشارهاى به نسبت و پیوند سکولاریزم با پدیدههایى مانند اتئیسم (الحاد و بىدینى)، اومانیسم، دئیسم، خدا انگارى طبیعى و تزهاى فیلسوفان عصر روشنگرى نشده است، در حالى که غالب کسانى که در مورد سکولاریزم بحث کردهاند این مسایل را به بحث گرفتهاند و دیدگاههاى متفکران وابسته به «نهضت روشنگرى» را در پیدایش ایدئولوژى سکولاریزم کاملاً مؤثر دانستهاند.
3. در مقاله یاد شده هیچ بحثى در مورد رابطه سکولاریزم با رفرماسیون یا نهضت اصلاح دین که توسط لوتر صورت گرفت مطرح نشده است با آنکه تقریبا همه جامعه شناسان دین و صاحبنظرانى که درباره سکولاریزم سخن گفته و کتاب نوشتهاند بر این باورند که این جریان مهم فکرى و دین پیرایى که در مغرب زمین رخ داد، تأثیرى بسزا و تعیین کننده در پیدایش سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین داشته است.
با توجه به فضاى فرهنگى کشور ما که جامعهاى دینى است و حکومتى مبتنى بر دین در آن شکل گرفته است و با توجه به دیدگاههاى آقاى دکتر سروش و پارهاى روشنفکران همفکر ایشان که به احیاى دین و معرفت دینى مىاندیشند و در این زمینه نظرات و آثارى نیز دارند، کاملاً مناسب و بلکه ضرورى بود که این مسأله مهم در آن مقاله به بحث کشیده مىشد و این کاستى مشهود و آشکارى در آن مقاله است.
4. در مقاله مذکور این نکته مورد بحث قرار نگرفته که آیا از نظر نویسنده محترم، سکولاریزم خود یک ایدئولوژى است یا خیر، و در هر دو صورت چه نسبتى با تبدیل شدن دین به ایدئولوژى دارد و تنها اشاره کردهاند که ایدئولوژى، دین سکولار است. اهمیت این مسأله از اینجاست که علمى شدن و فلسفى شدن دین که به زعم ایشان همان سکولاریزم است، قطعا مستلزم صورتبندى مفهومى خاصى از دین است و هرگونه صورتبندى و سیستماتیزهکردن دین نیز از نظر ایشان در واقع به نوعى ایدئولوژیککردن دین است و جاى شگفتى است که کسى مانند ایشان که صریحا به تباین تامّ دین و ایدئولوژى فتوا مىدهد و مدّعى است که بین دین و ایدئولوژى هیچگونه نسبتى نیست، در این مقاله ایدئولوژى را «دین سکولار» مىخواند و قایل به سکولاریزه شدن (= ایدئولوژیزه شدن) دین مىشود و نه تنها از امکان آن بلکه از وقوع و تحقق آن دم مىزند و براى خروج و نجات از این واقعیت تحقق یافته نسخه مىنویسد و توصیه مىکند! این در حالى است که ایشان در کتاب فربهتر از ایدئولوژى اساسا ایدئولوژیک شدن دین را ممکن نمىداند، اما در این مقاله براى توضیح سکولاریزم تعریف و معنا و مبنایى را اتخاذ کرده است که طبق آن سکولاریزم یعنى ایدئولوژیک شدن، و دست کم یکى از شکلهاى سکولاریزه شدن دین، تبدیل شدن آن به ایدئولوژى است. اینکه جمع بین این دو مبنا چگونه ممکن است، مسألهاى است که براى نگارنده معلوم نیست.
5. نویسنده مقاله روشن نکرده است که آیا هر گونه صورتبندى مفهومى (Conceptual Formulation) در مورد دین موجب سکولاریزهشدن آن مىشود یا فقط علمى کردن و فلسفى کردن آن مستلزم چنین چیزى است. به دیگر سخن، آیا تئوریزه کردن و سیستماتیزهکردن دین بهطورکلى موجب سکولارشدن آن مىگردد یا تنها شکل خاصى از تعبیر علمى و تفسیر فلسفى دین است که چنین خاصیتى دارد؟ با توجه به اینکه ایشان از عقلانى کردن دین و مسأله عقلانیت در مقاله خود نامبرده و صریحا آن را معادل سکولاریزم گرفتهاند و بیان ایشان دراینخصوص کاملاً عام و مطلق است، بنابراین مىتوان مدعاى ایشان را کلى و عام تلقى کرد و شامل هر گونه نظام سازى مفهومى و تفسیر و تبیین عقلى (کلامى، عرفانى، فلسفى، تجربى و ...) دانست. مثلاً عرفانى کردن دین یا کلامى کردن دین (نظامسازى کلامى درباره دین) نیز طبق مبنا و تعریف ایشان باید معادل سکولاریزه شدن دین باشد. اکنون این پرسش مطرح مىشود که کسى مثل نگارنده مقاله که قائل به معرفت دینى است و معتقد است که خود دین در دسترس بشر نیست و همواره فهمى و تفسیرى و معرفتى از دین است که بین انسانها وجود دارد و براى بشر قابل حصول و قابل وصول است و هر فهم نیز طبق مبناى ایشان مسبوق و مصبوغ به مدلهاى تئوریک خاص و پیشفرضهاى علمى و کلامى و فلسفى خاصى است، مىتواند درباره پیشگیرى از سکولاریزم نسخه بنویسد و راه خروج از آن را نشان دهد یا اینکه لازمه و مقتضاى مبناى فکرى ایشان (بخصوص نظریه قبض و بسط) این است که اساسا دین همواره سکولاریزه مىشود و باید بشود و هیچ گریزى از سکولاریزه شدن آن نیست و بلکه هر دینى از آغاز پیدایش همواره سکولاریزه شده بوده است زیرا همواره فهمى از دین در دسترس ماست که مسبوق و مستند و متکى به پیشفرضهاى علمى و فلسفى و عرفانى و کلامى ماست (به دلیل ترابط کلى و ضرورى همه علوم) و ما فهمى جداى از «مدلهاى تئوریک» و آغشته به پیشفرضهاى فلسفى و علمى و کلامى و عرفانى نداریم و فلسفى کردن و علمى کردن و کلامى کردن و عرفانى کردن دین نیز عین سکولاریزم و سکولاریزه کردن دین است. پس دیگر چه جاى بحث از راه خروج و توصیه براى اجتناب از وقوع آن؟ طبق مبناى ایشان همه ادیان همواره سکولاریزه شده و مىشوند، زیرا همواره ادیان در قالبهاى تئوریک خاصى ارائه شده و مىشوند و متکى به پیشفرضهاى خاص فلسفى و کلامى و علمى و عرفانىاند و این به زعم نویسنده مقاله همان سکولاریزم است یعنى فلسفى شدن دین و عقلانى شدن آن!
حق این است که از سراسر عبارات نویسنده در مقاله مذکور چنین برمىآید که سکولاریزم یک پروسه دائمى و پدیده غیر قابل پیشگیرى و امرى اجتناب ناپذیر است که نه تنها واقع خواهد شد بلکه از آغاز فلسفه یونان شروع شده و وجود داشته و تا امروز نیز ادامه دارد و سرنوشت محتومى است که در انتظار همه ادیان است بدون اینکه هیچ دلیلى بر حتمیّت و اجتنابناپذیرى آن اقامه کند یا بر تعمیم پذیرى و کلیّت این پدیده احتجاج نماید. گویى در اینجا دیگر متّبع بودن برهان یکسره به فراموشى سپرده شده و عبارت پردازى جاى آن را گرفته است! و این چیزى جز خروج از بحث و کنار نهادن معناى درست و پذیرفته سکولاریزم نیست و هیچ جامعه شناس و دینشناسى در روزگار ما ـ جز ماکس وبر ـ سکولاریزهکردن دین را به این معنا به کار نبرده است (رجوع شود به منابعى که در کتابشناسى این مقاله آوردهایم).
6. هرگونه بحثى درباره سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین همواره مبتنى بر فهمى و تعریفى از دین است. تا تعریفى مشخص و قاطع از دین و نقش و کارکرد و عناصر و اجزاى آن ارائه ندهیم نمىتوان از دنیوى شدن یا عرفى شدن یا عقلانى شدن و بالأخره سکولاریزه ـ شدن آن دم زد. باید ابتدا دین را تعریف و شناسایى کنیم تا سپس بتوانیم درباره سکولاریزه شدن آن سخن بگوییم. پس هر نوع بحثى درباره سکولاریزم قطعا مبتنى بر نوعى درک و شناخت از دین است. اکنون باید دید کسى که دین فقهى و ایدئولوژیک را پس مىزند و گوهر ایمان دینى را حیرت و ذوق دینى مىداند و از سوى دیگر سکولاریزه شدن دین را عقلانى شدن، علمى و فلسفى شدن دین مىداند، آیا این دو مدّعا با هم سازگار است و آیا این دو رأى با هم قابل جمع است؟ اگر کسى مضمون و محتواى معرفتى دین را انکار کرد و همچون پوزیتیویستهاى منطقى هر گونه شأن معرفتى (Cognitive status) را براى گزارههاى دینى رد کرد و دین را به امر روانى و نوعى احساس تحویل برد و فرو کاست، آیا دیگر جایى براى بحث از سکولاریزم به معناى فلسفى شدن و عقلانى شدن دین باقى مىماند؟ طبق مبناى ایشان در تعریف دین که آن را نوعى احساس (حیرت) مىدانند- که یک تجربه روانى شخصى است - اصلاً سکولاریزه شدن دین امکان ندارد. چرا که طبق این تعریف دین از سنخ علم و فلسفه و اندیشه و معرفت نیست تا بتوان آن را علمى و فلسفى و عقلانى (= سکولاریزه) کرد. دین فقط یک احساس شخصى و خصوصى است و هیچگونه «محتواى معرفتى» (Epistemic content) ندارد. پس چه جاى دمزدن از عقلانى و فلسفىشدن آن باقى مىماند؟
حقیقت این است که نه تعریف ایشان از دین تعریف درست و دقیقى است و نه معنایى که از سکولاریزم کردهاند درست و پذیرفتنى است. اگر دین به احساس و «حالت حیرت» تحویل شود ـ کارى که ایشان در آثارشان کردهاند و بسیار پیشتر از ایشان برخى متکلّمان مسیحى در غرب کرده بودند ـ دیگر تبلیغ و دعوت در دین میسر نخواهد بود و نگرشها و اعتقادات در دین جایى نخواهند داشت؛ همینطور مناسک و اعمال دینى نیز در دین نقشى نخواهند یافت، زیرا احساس همواره امرى شخصى و انتقالناپذیر و تعمیم ناپذیر است که درباره آن فقط مىتوان گزارش داد که البته گزارش درباره یک پدیده غیر از خود آن پدیده و واقعیت است.
7. در مقاله یاد شده معلوم نگشته است که فرق سکولاریزم با مدرنیسم و لائیسیسم چیست و آیا این سه اصطلاح داراى معناى واحد و یکسانى هستند یا اینکه معنایشان متفاوت است. این نکته براى تنقیح تعریف ایشان در مورد سکولاریزم ضرورت داشته که از آن غفلت کردهاند.
8. در نوشته ایشان معلوم نیست که سکولار صفت آدمیان و ذهن آدمیان است یا وصف دین. به تعبیر دیگر، آیا این دین است که سکولار مىشود یا ذهن آدمیان است که دچار سکولاریزاسیون مىشود؟ جامعه شناسان و فیلسوفان دین همواره از سکولاریزه شدن دین بحث کردهاند نه سکولاریزه شدن ذهن آدمى، و این دو مطلب آشکارا با هم تفاوت دارند. البته ممکن است جواب دهند که چون طبق مبناى ایشان دین همان معرفت دینى است که در ذهن آدمیان جاى دارد، لذا سکولاریزاسیون وصفى براى ذهنیت و نگرش آدمیان است که البته این تعریف خلاف تعریف رایج جامعه شناسان است که سکولار را وصف «نهادهاى دینى» و مظاهر دینى مىدانند.
9. در سراسر مقاله مذکور رد پاى نظریه ماکس وبر در مورد «افسونزدایى» (Disenchantment) و مسأله معروف عقلانیت (Rationality) و عقلانى شدن دین به چشم مىخورد، اما نویسنده معلوم نکرده است که میزان تأثیرپذیرى او از آراء ماکس وبر در این باره تا چه اندازه بوده است و بعلاوه، نظریه او چه شباهت یا تفاوتى با نظریه ماکس وبر دارد، زیرا اگر ایشان اعتراف کند که نظریهاش در باب سکولاریزم در واقع تکرار همان نظریه عقلانیت وبرى و ظهور تجدد و افسون زدایى از دین و جهان است، آنگاه تمام اشکالاتى که بر نظریه وبر وارد شده است بر نظریه او نیز وارد خواهد بود. به نظر راقم این سطور، آنچه در مقاله مزبور آمده است در واقع تکرار ناسنجیده و مغشوش نظریه عقلانیت و افسون زدایى ماکس وبر است که به گونهاى فاقد انسجام و شتابزده و بدون استناد به منابع و آثار او و تصریح به بهرهگیرى از دیدگاه این جامعهشناس معروف، مطرح شده و با برخى نتیجهگیرىهاى فرعى و گریززدن به پارهاى مسائل دیگر در هم آمیخته و معجون کنونى را پدید آورده است. سخن وبر در مورد دین مسیح و فرقههاى خاصى مانند پروتستانتیسم، پیتیسم، پیوریتانیسم و امثال اینهاست و شاید تا حدودى در جاى خود درست باشد، اما تطبیق آن با دین اجتماعى و سیاسى و عقلانى و زندهاى مثل اسلام از بُن خطاست و در مقاله مذکور مدّعاى نویسنده کاملاً عام و کلى است به گونهاى که شامل همه ادیان مىشود و این کلیّت به عقیده ما اثبات پذیر نیست، زیرا مبانى معرفت شناختى نگارنده مقاله این امکان و مجال را از او مىگیرد و هر که را خانهنشین است بازى نه این است!
10. در این مقاله بین سکولاریزم با سکولاریزاسیون خلط شده است و نویسنده مقاله تفکیک دقیقى بین این دو به عمل نیاورده است. سکولاریزم، همانطور که خود ایشان تصریح کرده است، یک ایدئولوژى است در حالى که سکولاریزاسیون یک پروسه و فرآیند بیرونى است. اینکه دین در طى تاریخ و در اثر ظهور و بروز عواملى سکولاریزه مىشود یا نه و آیا این پروسه و فراگرد، امرى محتوم و اجتنابناپذیر است یا اجتنابپذیر و قابل پیشگیرى است مطلبى است که با سکولاریزم به عنوان یک ایدئولوژى و طرز نگرش به آدم و عالم تفاوت دارد و بین این دو تمایز دقیقى وجود دارد که نویسنده مقاله از آن غفلت کرده است.
11. نامستند بودن مقاله مشکل دیگرى است که موجب عدم اطمینان خواننده نسبت به داوریهاى نویسنده مىشود. در مقاله دعویهاى فراوانى در مورد مسایل تاریخى و فلسفه و فقه و ولایت و حکومت و سیاست و حقوق بشر و علیت و اخلاق و ماهیات و مدیریت و تناظر طبیعت و اجتماع و حق و تکلیف و استحقاق و تغییر و تفسیر و قناعت و حیزّ طبیعى اشیاء و یقین و قسر و ظن و مبادى علوم و... رفته است که اغلب مستند نیست و نقل آن به هیچ منبع و مأخذى استناد داده نشده است و البته همه این مفاهیم و معنا گذارى بر آنها در استدلالهاى نویسنده و نتیجهگیرىهاى او سهمى تعیین کننده دارند و لذا نمىتوان به سادگى از آنها گذشت. حق این است که نویسنده بنا به دأب و شیوه دیرینه خود هر جا لازم مىبیند معانى و کاربرد رایج و جا افتاده واژهها و اصطلاحات را طبق دلخواه خود تغییر مىدهد و معانى بر ساخته خود را به جاى آنها مىنهد تا بتواند به نتیجهگیرى دلخواه خود برسد. به اعتقاد ما، در مورد سکولاریزم، ایشان از معناى مراد جامعه شناسان دین و کسانى که درباره سکولاریزم بحث کرده و چیز نوشتهاند خارج شده و بحث ایشان با نظریه سکولاریزم رایج در بین جامعه شناسان فاصله بسیار یافته است. عین همین خطا را ایشان در تعریف ایدئولوژى و نسبت آن با دین مرتکب شده است. در آنجا نیز با اسناد اوصاف بر ساخته خود به ایدئولوژى، چهره زشت و نفرتانگیزى از ایدئولوژى ترسیم کرده که به سبب زشتى بیش از حدّ دیگر نیاز به استدلال براى ردّ آن نیست. آن تصویر به قدرى نفرتزا و رماننده است که کسى به خود جسارت دفاع از آن را نمىدهد.
12. نویسنده مقاله در بحث از علل پیدایش سکولاریزم به دو علت قریب اشاره مىکند: «یکى ظهور اندیشه علمى مسبوق به عقلانیت جدید و دیگرى تحول در مفهوم و نسبت میان حق و تکلیف اولاً طبق واژگان مقبول و تعابیر رایج خود ایشان، این هر دو عامل را «دلیل» باید نامید نه «علت» (ایشان هم در مصاحبههایشان با مجلاتى مثل فرهنگ و توسعه و دفتر دانش و هم در سخنرانیها و مقالاتشان مثل مقالات نشریه فرهنگ) بین «دلیل» و «علت» فرق گذاشتهاند و آنچه از سنخ معرفت است «دلیل» خوانده و عواملى که از سنخ معرفت نیستند «علت» نامیدهاند. هم ظهور اندیشه علمى جدید و عقلانیت جدید و هم تحول مفهوم حق و تکلیف، هر دو مربوط به نگرش و معرفت شناسى مىشوند و از سنخ معرفتاند؛ پس طبق اصطلاح ایشان «دلیل»اند نه «علت» و شگفت است از کسى که دائما مخالفانش را به مسامحه در تعبیر محکوم مىکند و به دقت در مراعات اصطلاح و بکارگیرى زبان فرا مىخواند، چگونه در استعمال اصطلاحاتى که ساخته خود اوست چنین مسامحه روا مىدارد! بگذریم از اینکه ایشان در قبول اصل علیت تردید دارند و با مبانىاى که در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت (ص 78) آوردهاند اساسا جایى براى طرح علیت باقى نگذاشتهاند چه رسد که تقسیم کلاسیک آن به قریب و بعید رابپذیرند.
و اما از میان آنهمه دلایل و عللى که جامعه شناسان و فیلسوفان براى سکولاریزم برشمردهاند، معلوم نیست چرا ایشان تنها به همین دو عامل اکتفا کردهاند. نقش هیئت حاکمه و مقامات سیاسى و دولتمردان، تقابل اندیشهها و تلاقى فرهنگها، پیدایش ادیان رقیب، ظهور فلسفههاى الحادى، عوامل اقتصادى، صنعتى شدن و رویارویى دین با فرهنگ و تمدن جدید، قشر روشنفکر و انتلکتوئل، نقش کلیسا و دهها عامل دیگر که به گونهاى در سکولاریزه شدن دین (یعنى شاخهاى از مسیحیت در برخى از کشورهاى غربى و اروپایى) سهم داشتهاند بشدت مورد غفلت قرار گرفته و تازه اصلاً روشن نشده که دلایل و عوامل ظهور خود این عقلانیت جدید و نگاه جدید به رابطه حق و تکلیف چه بوده است؟ براستى چه شد که اندیشه علمى و عقلانیت جدید ظهور کرد و چه پیش آمد که مفهوم حق و تکلیف و نسبت آن دو دچار تحوّلى عمیق شد؟ آیا خود این دو پدیده نیز مسبوق به عوامل و علل معرفتى و سیاسى ـ اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى خاصى نیستند؟ آیا مىتوان در تبیین معنا و مبناى سکولاریزم، تنها به دو عامل اشاره نمود و مسأله را خاتمه یافته تلقى کرد؟ به اعتقاد ما، نویسنده مقاله نه معناى درستى از سکولاریزم به دست داده و نه معناى آن را تشریح و تبیین کرده است و لذا در توضیح مبنا و معناى این پدیده ناکام مانده است. باید پرسید که چه شد که علم جدید به وجود آمد و عقلانیتى بریده از دین و خدا و معنویت و ارزشها پدیدار گشت؟ این مسأله است که نیاز بهتبیین ـ و نه قصّهگویى و شعارسرایى ـ دارد که سوگمندانه نویسنده بدان نپرداختهاست.
در متن مقاله این نکته بدرستى روشن نگشته که آیا انسان جدیدى به وجود آمد یا فهم و نگرش جدیدى براى انسان به وجود آمد؟ تعبیر صریح آقاى دکتر سروش هر دو شق را شامل مىشود و حال آنکه ایشان تنها یکى از دو شق را مورد بحث قرار دادهاند یعنى درباره تحوّل در نگرش انسان بحث کردهاند، اما عبارت صریح ایشان این است که اساسا ماهیت انسان تغییر کرده است. تذکر این نکته خالى از فایده نیست که طبق مبانى متقن فلسفى ماهیت همواره محفوظ است و وجود است که تغییر مىکند و حرکت و تحوّل و سیلان نیز از «عوارض تحلیلیه» وجودند نه ماهیت. ذات و ذاتیات همواره محفوظ و بىتغییر مىمانند و این از اصول قطعى فلسفه ملاصدرا و مباحث اصالت وجود و حرکت جوهرى است که ایشان در پارهاى از آثارشان مثل کتاب «نهاد ناآرام جهان» به شرح و بیان آن پرداختهاند، اما گویى در اینجا آنهمه سخنان زیبا و دلانگیز را در وصف ثبات و حرکت و وجود و ماهیت بکلى از یاد بردهاند!
به نظر ما در تبیین پدیده سکولاریزم نمىتوان تنها به تغییر نگاه آدمى (ظهور انسان جدید) بسنده کرد، بلکه پیش از هر چیز باید وارسى کرد که چرا انسان جدید پدید آمد و چرا انسان (غربى) از خدا روگردان شد و به دین پشت کرد و به قول نیچه «مرگ خدا» را اعلام کرد و در نتیجه نه تنها نسبت میان حق و تکلیف تغییر کرد که بسیارى نسبتها عوض شد و نه تنها مفهوم حق و تکلیف و استحقاق عوض شد، که بسیارى مفاهیم دیگر نیز تغییر معنا یافتند؟ اما چرا چنین وضعى پیش آمد، مقاله مذکور در این مورد ساکت است و تنها به اظهار این ترجیحبند مکرر بسنده مىکند که چون شناخت و ذهن آدمى عوض شد این اتفاق افتاد، اما خود این تغییر مسبوق و مستند به چه تحولات دیگرى در عرصههاى فرهنگ و هنر و ادب و حقوق و سیاست و اقتصاد و جامعه است، در این مورد مقاله مزبور هیچ اطلاعى به خواننده نمىدهد.
13. معلوم نیست با چنین دیدگاهى در مورد دین و با ارائه چنان معنایى براى سکولاریزم و سکولاریزه شدن دین، کسانى مثل نویسنده مقاله مذکور پدیده «تجدید حیات دین» و «احیاء دینى» در عصر ما را چگونه توضیح مىدهند؟ مىدانیم که هر نوع احیایى مسبوق و مستند به درک خاصى از دین و آغشته به پیشفرضهاى خاصى نزد احیاگران و مصلحان دینى است و هرگونه احیاء و اصلاح دینى در واپسین تحلیل در قالب یک چارچوب تئوریک قرار مىگیرد و یک مدل تئوریک بر آن حاکم است که بالأخره یا کلامى، فلسفى، علمى و یا عرفانى است. پس در هر پروسه احیاء و اصلاح دین یکى از این ابعاد غلبه و برجستگى مىیابد و مورد تأکید قرار مىگیرد و محییان و مصلحان دینى نیز به گونهاى دین را فلسفى یا عرفانى، کلامى، اجتماعى، سیاسى و ... مىکنند و این پروسه از نظر آقاى دکتر سروش دقیقا عین سکولاریزم است و در واقع هر حرکتى براى احیاء و اصلاح دین مساوى با سکولاریزه کردن دین خواهد بود. پس چه جاى بحث از احیاى تفکر دینى و دعوت به آن و ارائه نظریه براى توجیه آن مىماند؟ آیا ایشان به این نتایج ملتزم هستند یا نه؟ یا باید از احیاى دین دم نزنند و در نظریه «قبض و بسط» تجدید نظر کنند و یا باید در معنا و تعریف و مقومات و لوازم و آثار سکولاریزم تأمّل بیشتر کنند و آنچنان تعریف کلى و گستردهاى ارائه ندهند که جا براى هیچگونه احیاء و اصلاحى باقى نگذارد. بهعلاوه اینکه از نظر ما اساسا تطبیق نظریه سکولاریزم با دینى چونان دین اسلام سراسر خطاست.
14. ایشان به «پروسه قدسىشدن» (Sacralization) در کنار «پروسه دنیوى شدن» و غیر قدسى شدن (Profanization) توجه ندارند. جامعه شناسان و دین شناسان بزرگى از دورکیم تا میرچاالیاده تأکید و تصریح کردهاند که از آنجا که آدمى حیوانى دینورز (Homo Religiosus) است و دینگرایى و دینورزى او امرى سرشتى و ساختارى و ریشهدار در وجود اوست، در کنار عرفىشدن و قداست زدایى از دین، دائما به قداست بخشیدن به یک سلسله امور دیگر مىپردازد و همواره بین امر قدسى (Sacred) و امور دنیوى (Profane) یک دیالکتیک و رابطه جدلى متقابل وجود دارد. نویسنده مقاله از «دیالکتیک قدسى و دنیوى» یکسره بىخبر است و به این پروسه عظیم بىتوجه است. (براى نمونه بنگرید به: شکلهاى ابتدایى زندگى دینى اثر دورکهایم و کتاب قدسى و دنیوى از میرچاالیاده، هر دو به زبان انگلیسى).
15. سکولاریزم پدیدهاى است ماهیتا غربى که در تاریخ مغرب زمین و در مورد برخى از شاخهها و مذاهب دین مسیح رخ داده است و پدیدهاى را که یکبار در مورد مسیحیت کلیسایى غرب رخ داده است، منطقا نمىتوان به همه ادیان و همه موارد تسرى و تعمیم داد (اینجا نیز استقراء ناقص حجیت ندارد و «مشکله تعمیم» همچنان پابرجاست).
16 ـ در جامعهشناسى دین (Sociology of Religion) ادیان را مورد تقسیمبندىهاى گوناگونى قرار مىدهند، مثلاً ادیان رستگارى، عرفانى و ریاضتگرا (آخرتگرا یا فرجام شناختى)، توحیدى، حلولى (تناسخى)، ملى، محلى (بومى)، عقلانى، دنیاگرا، ابتدایى، وحیانى، پیشرفته، مبتنى بر کتاب، تلفیقى و مناسکى و مانند اینها. اکنون بحث بر سر این است که آیا به فرض قبول پدیده سکولاریزه شدن دین آیا این حکم شامل همه ادیان است یا مثلاً ادیان پیشرفته، توحیدى و مبتنى بر کتاب (Scriptural) از آن مبرّا و مستثنى هستند؟ اگر سکولاریزم به معناى «عقلانى شدن دین» است، پس در مورد ادیان عقلانى (Rational) چه باید گفت؟ ادیانى مثل اسلام که در بطن خود داراى زمینهها و عناصر قوى عقلانىاند، سکولاریزم در مورد آنها چگونه معنا مىیابد؟ براستى چگونه مىتوان در مورد ادیانى مانند دین اسلام که صبغه شدید علمى و فلسفى و عقلانى دارد، از سکولاریزم به معناى مورد نظر آقاى دکتر سروش سخن گفت؟ ظاهرا چارهاى نیست مگر آنکه در تعریف و معناى سکولاریزم درنگ و تأمل کنیم. حقیقت آن است که سکولاریزم آنچنان که جامعه شناسان بزرگى مانند برایان ویلسون (Brayan Wilson)، دانیل بل (Daniel Bell)، پیتر برگر (Peter Berger)، رابرت بِلاّ (Robert Bella)، مارى داگلاس (Mary Douglas)، ترنر (Turner)، فنّ (Fenn)، هامّوند (Hammound)، رولاند رابرتسون (Roland Robertson)، اشتارک (Stark)، گلاک (Glock)، والیس (Wallice)، بروس (Bruce)، هُلشر (Holscher)، مکلئود (Mcleod) و دهها تن از دیگر بزرگان و نامداران رشته جامعهشناسى گفته و نوشتهاند در اصل به معناى گرایشى است که طرفدار و مروّج «تقلیل نفوذ دین در جامعه و زندگى و تلاش براى حذف آن» است. سکولاریزاسیون در واقع کاهش مظاهر دینى در اجتماع و به حاشیه راندن دین و بیرونکردن دین از صحنه زندگى و بىحضور دین به تدبیر و اداره امور پرداختن است و سکولاریزم گرایش فکرى دین ستیزانهاى است که معتقد به حذف دین و استغناى آدمى از وحى و شریعت و خدا و دیانت و مبتنى بر مبانى نظرى مشخصى است. بنابر این تأکید بر پدیدههایى مانند صنعتى شدن، برنامهریزى کردن، محاسبه پذیر کردن و عقلانى ساختن امور و تلاش براى دستیابى و تحقق آنها در جامعه ماهیتا ارتباطى با تعریف دقیق و پذیرفته و رایج سکولاریزم و سکولاریزاسیون به معناى متداول بین جامعه شناسان دین ندارد. یعنى سکولاریزه شدن به معناى صنعتى شدن یا برنامهریزى کردن براى امور نیست. هر چند که صنعتى شدن را برخى از جامعه شناسان از عوامل و علل پیدایش سکولاریزم در جوامع غربى دانستهاند، اما در تعریف دقیق، سکولاریزاسیون و صنعتى شدن یکى نیستند و همین نکته است که مورد تأکید ماست. فى المثل اگر دینى در متن آموزشهایش مؤمنان را به محاسبهگرى، برنامهریزى، نظم، اعمال مدیریت صحیح، توجه به عقلانیت و رشد و توسعه مادى و اقتصادى دعوت کرد، دیگر نمىتوان از سکولاریزه شدن آن به معنایى که نویسنده مقاله مذکور ارائه کرده سخن گفت. نتیجه اینکه سکولاریزه شدن نه پدیدهاى عام و فراگیر و جهانشمول است و نه امرى محتوم و اجتنابناپذیر و این رأى و دیدگاهى است که در روزگار ما جامعه شناسان نامدار و بزرگى مانند تلکوت پارسونز (Tallcott Parsons)، رابرت بِلاّ، میلتون ینگر (Milton Yinger)، اشتارک، بینبرگ و دیوید مارتین (David Martin) طرفدار و مدافع آن هستند (منابع و مآخذ این اقوال جملگى در پایان مقاله آورده شده است).
در پایان مقاله برخى ملاحظاتى را که وعده کرده بودیم، به منظور تکمیل بحث، بر گفتههاى پیشین مىافزاییم. هر چند برخى از نکات قبلاً به اجمال مطرح گشته، اما به لحاظ اهمیتى که دارند مرور و تأکید مجدّدى بر آنها مىکنیم.
ممکن است برخى بپندارند که نظر آقاى دکتر سروش با نظر ماکسوبر یکى است. ما درعیناینکه معتقدیم که نظریه ایشان در آن مقاله بشدّت متأثر از وبر است، اما براین باوریم که با آن تفاوتهایى نیز دارد که موجب تضعیف آن هستند نه تقویت و مزیتى براى آن.
تفاوت نظر دکتر سروش با نظریه عقلانیت و افسون زدایى ماکسوبر در این است که در نظریه وبر بحث بر سر این است که رشد عقلانیت موجب افسونزدایى یا راز زدایى (Disenchantment) از جهان مىشود و در نتیجه از قدرت و نفوذ و قلمرو دین کاسته شده و در نتیجه دین سکولاریزه مىشود، یعنى حضور و قلمرو حاکمیت آن کاهش یافته و رو به ضعف و زوال مىنهد. در اینجا باید توجه داشت که اولاً پیشفرض ماکسوبر این است که دین، پدیدهاى رازآمیز و معماوش است. این نظر مقبول جامعه شناسانى مانند دورکیم نیستو او معتقداست که دین را نمىتوان با راز (Mystery) تعریف کرد. البته تعریف و تلقّى وبر از دین از نظر ما مخدوش و خطاآلود است.
دین صرفا یک مجموعه رازآلود نیست، بلکه داراى جنبههاى گوناگون عقلانى و معرفتى، آیینى و مناسکى، اخلاقى و معنوى، هنرى و زیبایى شناختى، تاریخى و اساطیرى، اجتماعى و تجربى و ابعاد مختلف دیگرى است که یک بُعد فرا عقلانى (و نه ضدّ عقلى) و فوق طبیعى نیز دارد. ثانیا ماکس وبر بین «راز» با «مجهول» خلط کرده است ـ و این خلط آمیختن وبر در مقاله دکتر سروش نیز رخ داده است ـ و نادانسته حکم واحدى بر هر دو رانده است. برخلاف دیدگاه وبر، راز از سنخ مجهولات عادى بشرى نیست تا با پیشرفت علم و رشد عقلانیت مکشوف و معلوم آدمیان گردد. آن امور مجهولند که با گسترش علوم بشرى تبدیل به معلومات مىشوند، اما راز را نمىتوان با علم و اندیشه و آموزش معمولى و عادى کشف کرد، بلکه اساسا علم و اندیشه بدان ساحت راه ندارد. آنچه با رشد عقلانیت از میان مىرود راز آمیزبودن و معماگونه دیدن جهان است که مسبوق به جهل آدمیان است، اما اسرار و رازهایى که در دین هست متعلق به ساحتى فرا طبیعى و فرا عقلانى اندودست علم هرگز بدانجا نمىرسد، پس ترس وهمى، بىمورد است که بپنداریم و بیمناک باشیم که با رشد علم و علمى و عقلانى شدن دین ـ به اصطلاح وبرى آن ـ دین عقبنشینى کند یا حذف شود و از میان برود. اما نظریه دکتر سروش از نظریه وبر هم وضعیت بدترى دارد زیرا ایشان معتقد است که هر گونه صورتبندى علمى، فلسفى و عقلانى از دین موجب سکولاریزه شدن آن مىشود و اصلاً مسأله افسون زدایى یا راززدایى از دین را پیش نمىکشد. طبق دیدگاه ایشان، دین دائما سکولاریزه مىشود و چارهاى هم در کار نیست.
آقاى دکتر سروش از این مسأله مهم نیز غفلت کردهاند که فرهنگها مىتوانند ـ و گاه حتى نیاز به این موضوع دارند ـ که براى حفظ و استمرار حیات و فربهى و بالندگى خود داد و ستد فرهنگى با یکدیگر داشته باشند و قطعا لازمه چنین تبادلاتى ارائه دیدگاههاى فرهنگى و دینى به شکلى تئوریزه و مدوّن و منقّح است و گاه استفاده از مدلها و قالبهاى خاص تئوریک و شیوههاى علمى و فلسفى براى تحقّق این هدف ضرورت مىیابد. اگر هر گونه عقلانى و علمى و فلسفى شدن مساوى و مساوق با سکولاریزم باشد این امر مهم و ضرورى، یعنى تبادل فرهنگى و ارتباط فرهنگها چگونه باید صورت گیرد و مسأله مهم تغذیه فرهنگها از یکدیگر ـ که پیوسته مورد تأکید خود ایشان نیز بوده و هست (رجوع شود به مقاله سه فرهنگ) ـ چه مىشود؟
افزون بر انتقال فرهنگى و داد و ستد و مبادله فرهنگى که مقولهاى مهم و در خور تأمل است، مسأله دفاع فرهنگى را بر پایه نظریه ایشان چگونه مىتوان توجیه کرد؟ حقیقت این است که ایشان در آن مقاله نیازهاى یک دین کاملاً تبلیغى مانند اسلام را شدیدا نادیده گرفته است. کسانى که با رشته دفاعیات کلامى (Apologetics) آشنایى دارند نیک مىدانند که ادیان براى انتقال پیام خود به دیگر جوامع و فرهنگها و نیز به منظور دفاع در مقابل شبهات و بدعتها و هجوم مخالفان، گاه نیازمند تئوریزهکردن مدّعیان و نظرگاههاى خود مىشوند و بناگزیر از شیوههاى عقلانى و علمى و فلسفى بهره مىگیرند و این کار نه تنها هیچ قبحى ندارد، بلکه یک ضرورت غیر قابل انکار است و اقدامى است که بر دوام اتفاق افتاده و مىافتد. چنین اقداماتى درعینحال بخشى از پروسه احیاى دین و تجدید حیات دین در جوامع را نیز تشکیل مىدهند. آیا با توجه به نظریه ایشان در آن مقاله این «نیاز ادیان به سیستماتیزه شدن» را چگونه مىتوان تبیین نمود؟
در مقاله یادشده بحث درباره «پلورالیسم دینى» و تعیین نسبت یا عدم ارتباط آن با سکولاریزم و سکولاریزهشدن دین کاملاً مورد غفلت واقع شده است در حالى که تقریبا تمامى کسانى که در زمان ما درباره سکولاریزم بحث کردهاند به این مطلب توجه و عنایت داشتهاند. پدیدههایى مانند صنعتى شدن، شهروندى و شهرنشینى، رشد جمعیت و مدرنیزاسیون نیز در آثار جامعهشناسان و صاحبنظرانى که درباره سکولاریزم تحقیق کردهاند کاملاً مورد توجه و بررسى قرار گرفته، اما در مقاله مذکور پیرامون هیچیک از این موضوعات بحثى و حتى اشارهاى دیده نمىشود.
پرسش مهمى که براى شخص آشنا با دیدگاههاى معرفت شناختى و دین شناختى و فلسفى آقاى دکتر سروش مطرح مىشود این است که واقعا طبق نظریه «قبض و بسط شریعت» و تفکیک بین دین و معرفت دینى ـ صرفنظر از اشکالها و ایرادهاى مبنایى و خدشههاى اساسى که بر آن وارد است ـ کدام فهم از دین است که سکولاریزه مىشود؟ فهم خواصّ یا فهم توده عوام؟ مگر طبق این نظریه فهم واحدى از دین وجود دارد که سکولاریزه بشود؟ حال که بنا به ادعاى آن نظریه فهمهاى متعدد و متنوعى از دین وجود دارد و خود دین خارج از دسترس ماست سؤال این است که کدامیک از فهمهاى دینى است که مشمول حکم ایشان قرار مىگیرد، همه فهمها یا بعضى از آنها؟ آیا با وجود تنوع و تمایزى که در این فهمها وجود دارد مىتوان همه آنها را با یک ملاک و معیار مورد ارزیابى قرار داد و درباره سکولاریزه شدن آنها با یک میزان و معیار واحد حکم کرد یا خیر، هر فهمى از دین حکم ویژهاى دارد و با ملاک مخصوصى باید درباره سکولاریزه شدن آن داورى کرد؟ آیا ایشان این ملاکها را کشف کردهاند و مىتوانند ارائه دهند یا اینکه ملاکهاى مزبور هنوز مکشوف نشده و در دسترس نیستند؟
در این مورد سهو عظیمى در نظریه ایشان رخ داده که اذهان جستجوگر و نکته سنج خردمندان را به تأمل فرا مىخواند. در مقاله ایشان دقیقا معلوم نگشته که آنچه سکولاریزه مىشود بهطور مشخص چیست و چه بخشى از دین یا کلیت آن است. به دیگر سخن کدام مظهر یا شأن از شئون دین است که سکولاریزه مىشود: گوهر دین، فهم دینى، معرفت دینى، تجربه دینى، مناسک دینى، اعمال دینى، باورهاى دینى، جامعه دینى، احکام دینى، حکومت و سیاست دینى، نهادهاى دینى، سازمان و تشکیلات روحانیت، هنر دینى، کارکردهاى دین، مجموعه فرهنگ دینى و...؟ کدام وجه از دین است که به وصف سکولار متصف مىگردد؟ این نکته از نکات مهمى است که در بیانات ایشان مبهم مانده است. اهمیت این مسأله در این است که طبق تفکیکى که ایشان بین دین و معرفت دینى قایلند، اساسا دین هرگز سکولاریزه نمىشود و هراسى از این امر نباید داشت، بلکه آنچه که سکولاریزه مىشود فهم و معرفت آدمیان از دین است، و این نیز طبق «نظریه قبض و بسط» لازمه بشرى بودن این معرفت است و امرى است کاملاً طبیعى و غیر قابل اجتناب. بنابراین دیگر چه نیازى به نشان دادن راه خروج از سکولاریزم است - تازه به تعبیر ایشان، اگر راهى باشد - ؟ جدا این نکته معلوم نیست که ایشان در این مقاله به عنوان یک متکلم سخن مىگویند یا به عنوان یک معرفتشناس. به تعبیر دیگر آیا رهیافت ایشان رهیافتى متکلمانه است یا معرفت شناسانه؟ اگر معرفت شناسانه است پس ارائه راه حل و توصیه یعنى چه؟ و اگر متکلمانه است چگونه مىتوان لحن تردیدآمیز و فارغ دلانه ایشان را با غیرت متکلمان مقایسه نمود؟ موضع مردّد ایشان با غیرت متکلمانه سازگارى ندارد و صدور توصیه و تجویز راه حل با موضع معرفت شناسانه سازگار نیست و باید گفت که موضع ایشان در این مقاله یک موضع پارادو کسیکال است. بیان ایشان در مقاله مذکور آنچنان همدلانه، مدافعهگرانه و مجذوبانه است که به نظر مىرسد ایشان در پى ترویج و تبلیغ سکولاریزم هستند نه نقّادى و ارزیابى در مورد آن. واضح است کسى که موضع نقّادانه و ارزیابانه و پژوهشگرانه دارد آنچنان از مزایاى سکولاریزم داد سخن نمىدهد و دست بر نقاط به ظاهر مثبت آن نمىنهد و زیانها و خطرهاى آن را نادیده نمىگیرد. لحن ایشان در بیان سکولاریزم بسیار جزمى، شیفتهوار، خطابى، طرفدارانه و حتى در مواردى ستایشگرانه است و معلوم نیست چگونه مىتوان باتعلق خاطر به دین و پرواى حقیقت و معنویت داشتن، اینچنین بزرگوارانه و علاقمندانه از سکولاریزم سخن گفت.
به نظر من ایشان در آن مقاله چهره مثبت و معصومى از سکولاریزم ارائه کردهاند و این نگرش و ایدئولوژى دینستیز و زیانبار و خطرخیز را یکسره از تمامى ارجاس و پلیدیها تغسیل و تطهیر کردهاند. ایشان از این نکته روشن غفلت فرمودهاند که سکولاریزم ماهیتا یک پدیده غربى است و حادثهاى را که یکبار در تاریخ بعضى جوامع غربى اتفاق افتاده نمىتوان یک قانون عام دانست و به همه جوامع شرقى تسرّى و تعمیم داد (عجیب است که اینجا تفاوت پوپرى بین «قانون» و «میل» را از یاد بردهاند). بعلاوه جامعه شناسان بزرگى مانند برایان ویلسون در مورد خطاى تعمیم (Generalization) اکیدا هشدار دادهاند.
بافت فرهنگى جوامع شرقى ـ بخصوص جوامع اسلامى ـ و ماهیت و خصوصیات دین اسلام بکلى با جوامع غربى و ادیان یهودى و مسیحى کنونى متفاوت است و لذا قیاس اینها با یکدیگر قیاس مع الفارق است. سکولاریزاسیون دین نیز یک پدیده اجتناب پذیر و قابل پیشگیرى است و مثل «جبر تاریخ» دلیلى بر حتمیّت و اجتناب ناپذیرى آن وجود ندارد و تمسک به چند نمونه محدود و نادر در برخى کشورهاى غربى براى اثبات چنین مسألهاى کافى نیست.
در میان جامعه شناسان بزرگ معاصر هستند کسانى مانند اشتارک و بینبریج که صریحا معتقدند سکولاریزاسیون دین، پدیدهاى کاملاً محدود، موقتى و اجتنابپذیر است. آنان پس از تحقیقات تجربى و میدانى مفصّل و متعددى که انجام دادهاند به این نتیجه رسیدهاند که زوال و انحطاط و ضعف دین پدیدهاى کاملاً محدود و موقتى است و اساسا گاه صرفا نتیجه بدفهمى در مورد نقش و جایگاه و رسالت دین است. یعنى انتظارات ما از دین و فهم و تفسیر ما از دین نادرست بوده است که وقتى نقشهایى بر خلاف انتظار از دین مىبینیم و یا پاسخهاى دلخواهمان را از دین نمىگیریم مىپنداریم که دین سکولاریزه شده است. این جامعهشناسان معتقدند که گاهى نیز به دلیل تبدیل نقشهاى (Furations)دین در جامعه چنین پنداشته مىشود که دین سکولاریزه شده است، یعنى به دلایلى بعضى نقشهاى دین در جامعه تغییر یافته و دین نقشهاى نوینى در جامعه ایفا مىکند و ما این «تغییر نقش» یا «تبدیل نقش» یا «جایگزینى نقشها» را افول و زوال و ضعف دین انگاشته و به خطا آن را سکولاریزاسیون دین تعبیر مىکنیم که صرفا خطاى در پندار است.
از مجموع آنچه گفته آمد چنین مىتوان نتیجه گرفت که نظریه سکولاریزم به لحاظ علمى در حال بحران است و هنوز تنقیح نشده و به تدوین نهایى نرسیده است و نمىتوان با قاطعیت و جزمیت آن را در تحلیل تحولات جوامع دینى بکار گرفت. نویسنده مقاله مورد بحث نیز در اثر عدم آشنایى کافى با نظریههاى سکولاریزم و عدم مراجعه به آراى جامعه شناسان دین و دین شناسان بزرگ به تعریفى برساخته و من عندى از سکولاریزم پرداخته و روگرفت ناقص و آشفتهاى از نظریه عقلانیت و عرفى شدن ماکس وبر ارائه داده و حتى به اشکالهایى که از سوى جامعهشناسان نامدار به نظریه ماکس وبر شده نیز توجهى نکرده و دریغا که نهایتا باید گفت در توضیح معنا و تحلیل مبناى این پدیده ناکام مانده است. از همین رو به اعتقاد صاحب این قلم نظریه سکولاریزم هنوز تبیین و تنقیح نشده و محتاج تلاشهاى دیگرى است تا با مطالعه بیشتر و نگاهى دقیقتر و گستردهتر به تحقیقى همه جانبه و مستند در مورد این نظریه از دیدگاه جامعهشناسى دین پرداخته شود. و اهتمام نگارنده مقاله مزبور نیز نه اهتمامى در خور اهمیت این بحث است که تلاشى است شتابزده و ناسنجیده که حاکى از بىدقتى و سراسیمگى است و لذا باید آن را تلاشى ناموفق و ناکامى به شمار آورد.
در مقاله یاد شده عناوین و موضوعات بسیار دیگرى مانند حکومت دینى، ولایت فقیه، علوم طبیعى، قانون علیت، عقل فلسفى، رابطه حق و تکلیف، فلسفه ستیزى مؤمنان، مدیریت علمى، خصوصیات انسان جدید، علم فقه، اخلاق، تکنولوژى، حقوق بشر، فلسفه یونان و ... مطرح شده و درباره آنها داوریهایى رفته است که جاى سخن و تأمل فراوان دارد که پرداختن بدانها در حوصله این مقال نمىگنجد و محتاج مجال فراخترى است، لذا از نقد و بررسى آنها چشمپوشى مىکنیم.
در بخشهاى پایانى آن مقاله، نویسنده سخنى نامستند از وایتهد نقل کرده است که از وقتى پروفسورها به جاى پیامبران نشستند تصویر آدمى از جهان نیز عوض شد. سخن حقّى است. از خدا بخواهیم که هیچگاه پروفسورها به جاى پیامبران ننشینند.
مـنـابـع:
فهرست منابعى که مورد استفاده نگارنده در نگارش این مقاله موجز بوده است، غیر از آثار و تألیفات و مقالات آقاى دکتر سروش، بدین قرار است: 1. ارنست کاسیرر، فلسفه روشنگرى، ترجمه یداللّه موقن، انتشارات نیلوفر، 1370. 2. لوسین گلدمن، فلسفه روشنگرى، ترجمه شیوا کاویانى، نشرنقره، 1366. 3. حمید عنایت، جهانى ازخودبیگانه، انتشاراتفرهمند، 1353. 4. اریک فروم، روانکاوى و دین، ترجمه آرسن نظریان، انتشارات پویش، 1359. 5. نیکلاس آبرکرامبى، استفن هیل، برایان، اس، ترنر، فرهنگ جامعهشناسى، ترجمه حسن پویان، انتشاراتچاپخش، 1367 . 6. آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه دکتر باقر ساروخانى، انتشارات کیهان، 1366. 7. باقر ساروخانى، دایرةالمعارف علوم اجتماعى، انتشارات کیهان، 1370. 8. میرچاالیاده، فرهنگ و دین، هیأت مترجمان، زیر نظر بهاءالدین خرمشاهى، انتشارات طرح نو، 1374.
9. J.Milton Yinger, The Scientific study of Religion, New York, 1970.
10. Mircea Eliade, The Sacred and the Profane, New York, 1659.
11. Bryan R.Wilson, Secularization, in the Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), New york, Macmillan 1987, vol.13, pp.159 - 165.
12. Ibid, Sociology of Religion, winston Davis, pp.385 - 393.
13. Max weber, The sociology of Religion, Tran: E.Fischoff, Boston, 1964.
14. Barbara Hargrove (ed.), Religion and the sociology of Knowledge, New York, 1984, vol.8.
15. Allan.W.Eister (ed.), Changing Perspectives in the Scientific Study of Religion, New York, 1974.
16. Harvey Cox, The Secular City, London, 1965.
17. Victor Lidz, Secularization, in the Encyclopedia of Social Sciences, ed. in chief E.R.A.Seligman, assoc. ed. Alvin Johnson. New York. Macmillan, 1930 - 1935.
18. Fazlur Rahman, Islam and Modernity, chicago, 1982.
19. The Social seience Encyclopedia, (ed.), A.Kupor and J.Uoper,Boston, Mass, 1985 .
20. Emile, Durkheim, The Elementary Forms of the Religious Life, Macmillan, New York, 1945.
21. Vernon Ruland, Eight Sacred Horizons, Macmillan, New York, 1985.
22. Steve Bruce (ed.), Religion and Modernization, Oxford University Press, 1992.
23. Max Weber, The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, Translated by T. Parsons, London, 1989.
24. Keith Crim (ed.), Abingdon Dictionary of Living Religions, Nashville, Tennessee, 1981.