مبانى و لوازم کلامى سکولاریزم
آرشیو
چکیده
متن
سکولاریزم، مسألهاى کلامى
سکولاریزم را به دلیل کثیرالاضلاع بودن آن، از ابعاد مختلفى مىتوان تحلیل و بررسى کرد. یکى از ابعاد سکولاریزم جنبه کلامى آن است. مراد از جنبه کلامى، زمینههاى اعتقادى ظهور سکولاریزم و تأثیر و تأثر متقابل سکولاریزم در اندیشههاى دینى به طور مطلق است. شناخت عناصرى از اندیشه دینى (در مفهوم تاریخى - جمعى آن) که در تولد سکولاریزم مؤثر افتادهاند و نیز تبیین آثارى که سکولاریزم در تطوّر اندیشه دینى دارد، براى متکلم معاصر که با هشیارى و از سَرِ درد دین، خود را مدافع اندیشههاى دینى مىداند، ضرورى است.
آنچه در مواجهه متکلمانه با سکولاریزم اهمیت دارد پاسخ این پرسش است که آیا سکولاریزم یک مسأله عام کلامى است و یا مسأله خاص کلام مسیحى است؟ آیا سکولاریزم یک جریان کنترل نشدهاى است که بر حسب اقتضاى جهان جدید ظهور کرده و همه شئونات حیات آدمى را در سیطره خود گرفته است به گونهاى که تفکر و حیات دینى را گریزى از آن نیست؟ آیا اعلام مرگ خدا در جهان سکولاریته معاصر مغرب زمین به معناى تبعید الوهیت از میان بشریت است؟ آیا هر تفکر دینى آبستنِ چنین فرزند مادرکُشى است؟ و یا اینکه سکولاریزم - چه اینکه آن را نوعى احیاء دین بینگاریم یا رقیب دین - تنها در سرزمین مستعد تفکر مسیحى در قرون وسطى قابل کشت بوده است که با عوامل متناسب بیرونى جهان غرب در طى قرون معاصر تولد یافته است؟ به عبارت دیگر، آیا سکولاریزم بر مبناى تفکر خاص دینى شکل گرفته است و لوازمش رقابت با چنین تفکرى است؟
دو مفهوم سکولاریزم
حقیقت این است که سکولاریزم از طرفى مانند رنسانس به دلیل منحصر به فرد بودن، به آسانى قابل تفسیر نیست و از طرف دیگر، به دلیل پیچیدگى در اضلاع و ابعاد و لوازم آن نسبت به حیات نوین بشریت، ارائه تصویرى جامع و تعریفى کامل، به تفسیر ابنسینا«إن لَمْ یکن محال، ولکن من أصعب الامور» است.
براى یافتن پاسخ به سؤالهاى طرح شده ابتدا لازم است، تصویرى از سکولاریزم به دست آید، آنگاه زمینههاى تاریخى پیدایش سکولاریزم روشن گردد تا ارتباط بین سکولاریزم و اندیشهدینى (هم بهلحاظمفهوم و هم بهلحاظتحققسکولاریزم)تبیینشود.
سکولاریزم پدیدارى اجتماعى است که به تدریج برآمده است و به تدریج با نشان دادن ابعاد کثیر و لوازم متعدد خویش، بر پیچیدگى خود افزوده است. از جنبش اصلاح مذهبى مارتین لوتر که بندهاى اولیه نهال سکولاریزم بر مزرعه مستعد مسیحیت سنتى کاشته شد تا آبیارى آن توسط امثال ماکیاول و نیز تا برداشت انسان شناسانه کسانى چون آلکس اینکلس از انسان نوین سکولار، سکولاریزم تحولاتى اساسى در زمینه مفهوم و تحقق خویش دیده است. به ویژه از منظرى که امروزه مىتوان در بسط تاریخى نزدیک به دو قرن گذشته سکولاریزم را دید و آثار آن را در افقهاى آینده پیشبینى کرد، بر پیچیدگى و تنوع ابعاد آن مىافزاید.
این تنوع در آثار و لوازم و کثیرالاضلاع بودن پدیدار، تفسیرهاى مختلفى از آن را موجب شده است. هر کسى با توجه به بعدى از سکولاریزم آن را تعریف کرده است. این تعریفهاهمه قابلقبولهستندمگراینکه بهشکل مغالطه، «چیزىنیست جز...» ارائه شوند. دو مفهوم سکولاریزم را مىتوان مورد بحث قرار داد: مفهوم آغازین و مفهوم امروزین.
مفهوم آغازین سکولاریزم را مىتوان در معناى پاىبندى و اصالت دادن به عقل در مقابل اصالت مذهب آباء کلیسا یا ایمان سنتى به آباء کلیسا جستجو کرد.(1) اصالت عقل در این مفهوم در مقام اصالت وحى و یا ایمان دینى به طور کلى نیست. براى توضیح سخن باید توجه کرد که غالبا تکوّن اولیه سکولاریزم را به ماکیاول ارجاع مىدهند.(2) ماکیاول مانند بسیارى از روشنفکران دینى معاصر خویش به این ایده کلیسا معتقد است که هدف سیاست، جلب رضایت خداوند است. اما در جستجوى معیارى براى مشخص کردن مصادیق رضایت خداوند برخلاف تفکر سنّتى کلیسا، از ملاکى مستقل در خصوص رضایت آباء کلیسا مىپرسد. ماکیاول ملاکى مستقل در خصوص تشخیص آباء کلیسا ارائه مىدهد: رضایت بندگان خدا. «رضایت بندگان خدا علامت رضایت خداست». این سخن، سخنى دینى است اما مبتنى بر تفسیر نوین اندیشه دینى. یکى از سرچشمههاى اصالت عقل و نیز انسان محورى قرن نوزدهم مغرب زمین همین تفسیر نوین اندیشه دینى مسیحیت است.
در مفهوم نخستین سکولاریزم، عدول از قداست و نقد ناپذیرى آباء کلیسا و دنیوى و عقلانى کردن حیات دینى عناصر مهمى هستند. در مفهوم متأخر سکولاریزم، کنار نهادن دین، کاهش نفوذ دین در جامعه، تبعید عنصر قدسى و ایمانى از حیات آدمى و مسکوت نهادن دین در حیات فردى و اجتماعى اخذ شده است. غیر دینى شدن حکومت در عصر جدید، جدایى دین از سیاست، فلسفى کردن دین، علمى و عقلانى شدن تدبیر اجتماع که در تفسیر هویت سکولاریزم ذکر شده است(3) و البته جدایى اخلاق از دین (ایدهاى که فروید بر آن اصرار داشت) را نیز باید به آنها افزود، همه جلوههاى این بت پرستى نوین است. البته هیچ یک از این عناصر نشانگر همه هویت سکولاریزم نیست امّا به منزله وجوه و لوازم آن قابل تأمل است. مفهوم جامع این تفسیرهاى گوناگون را مىتوان کنار نهادن دین از حیات آدمى انگاشت.
کنار نهادن دین از حیات آدمى البته به صورت موجه و از طرف روشنفکران دینى مطرح شد و به صورت کنار نهادن دین از امورى که دین براى آن امور نیامده است، و به عنوان بازنگرى به رسالت دینى و تجدید نظر در توقع از دین طرح گردید اما با ازدیاد این امور و مواضع مسأله کنار نهادن دین از سیاست، علم، اقتصاد، تبیین هستى (نزد متألهانى که با تفسیر شناختارى وحى مخالف هستند)، اخلاق و ...، تبعید دین از حیات آدمى شکل گرفت.
روشن است که سکولاریزم در مفهوم آغازین آن، نوعى بازسازى اندیشه دینى محسوب مىشده است: نجات دین مسیحیت از یوغ و سلطه آباء کلیسا. امّا بهتدریج به شکل رقیبى براى اندیشه و حیات دینى درآمده است.
عوامل پیدایش سکولاریزم
سکولاریزم به معناى دقیق کلمه پدیدارى مربوط به قرن نوزدهم مغرب زمین است. این شناسنامه اگر چه در ظاهر تنها بر زمان و مکان تولد سکولاریزم دارد اما متضمن همه ویژگیها و خصوصیات آن است چرا که نشان مىدهد که سکولاریزم را باید - به تعبیر فورد - در پرتو حوادث و تغییرات عمیقى تحلیل کرد که در فاصله میان قرون وسطى تا قرن نوزدهم، در عرصه حیات و اندیشه آدمى در اروپا جوانه زد. البته به تعبیر فورد این تغییرات اگر چه در اروپا جوانه زد امّا نتایجى جهانى در برداشت. دیدگاه فورد را در خصوص این مسأله (سکولاریزم) مورد بحث قرار خواهیم داد.
اهمّ این حوادث عبارتند از: رنسانس، نهضت اصلاح دینى، روشنگرى، انقلابهاى آمریکا و فرانسه، پیدایش ناسیونالیسم و تبدیل امت مسیح به ملتهاى مسیحى، انقلاب صنعتى، پیشرفت علوم طبیعى، تکنولوژى، رشد و تحول علوم پزشکى و علوم انسانى، ظهور دموکراسى نوین، ابزارهاى جدید جنگ، ارتباطات نوین، برنامه بهداشت عمومى و آموزش همگانى، نهضتهاى جدید در فلسفه، هنر و مذهب، مسأله حقوق بشر، و...(4) در پرتو این تحولات است که ادعا مىشود انسان نوین متولد شده است و جهان جدید سکولار حاصل آمده است.
عوامل ظهور و رشد سکولاریزم را، در پرتو دو عنصر اروپا و قرن نوزدهم، مىتوان بر دو دسته تقسیم کرد: عوامل درونى و عوامل بیرونى. ملاک درونى و بیرونى، موضع کلامى تحلیل ظهور سکولاریزم است. مراد از عوامل درونى و تفکر دینى معینى است که اروپاى قرن نوزدهم، در قرون وسطى مسبوق به آن بوده است و به منزله مزرعهاى مستعد بذر سکولاریزم را در خود بارور ساخته است. و مراد از عوامل بیرونى، شرایط فرهنگى سیاسى خاصى است که در بارورى این نهال مؤثر افتاده است. عوامل درونى را مىتوان به خصیصه کلامى مسیحیت قرون وسطى ارجاع داد و همانگونه که عوامل بیرونى را مىتوان به رنسانس و حوادث پس از آن برگرداند.
به عبارت دیگر، سکولاریزم را مىتوان به تعبیر روانشناسان نوعى مقاومت اجتماعى در مقابل استبداد و جزمیت آباء کلیساى قرون وسطى (عوامل درونى) دانست که توفیق خود را مرهون شرایط فرهنگى و اجتماعى مناسب با خود در قرون متأخر (عوامل بیرونى) است. اندیشه دینى مسیحیت قرون وسطى داراى خصیصههایى است که نه تنها تولد سکولاریزم را توجیه مىکند بلکه رقابت سکولاریزم با مسیحیت را نیز تفسیر مىکند.
ویژگیهاى کلام مسیحى
اندیشه دینى مسیحیت در قرون وسطى علیرغم اقتدار حکومتى، نشانههاى زیادى از آفت زدگى و بیمارى بر جبین خویش دارد، بیمارى که به از بین رفتن مىانجامد. اهم این آثار و مشخصات عبارتند از:
1. الهیات گرایى مطلق:
مراد از الهیات گرایى مطلق تقریبا مفهومى است که اتین ژیلسون در بیان خصیصههاى تفکر فلسفى مغرب زمین در قرون وسطى به نام تئولوژیسم Teologism از آن نام مىبرد.(5) الهیات و اندیشه دینى محور همه تفکرات قرون وسطایى است، نه تنها متافیزیک و فلسفه بلکه همه علوم و فنون رنگ الهیاتى یافتهاند و با اندیشههاى دینى عجین و لذا هم سرنوشت شدهاند. علوم یا در خدمت اندیشههاى دینى و مؤید آنها هستند و یا بدعت و کفر تلقّى مىشوند. مکانیک و متافیزیک ارسطویى، هیأت بطلمیوسى، طبّ جالینوسى و حتى تصویرهاى خرافى که به صورت مسلِّمات عام و مقبولات عقلاء قوم درآمدهاند، همه به منزله بخشى از پیکره اندیشه دینى درآمدند و به همین دلیل دین مسیحیت با اندیشههاى معاصر خویش هم سرنوشت شد و با کهنهشدن آنها، کهنه تلقّى گردید. روشنفکر دینى به این هم سرنوشتى علم دارد و آینده علوم را هم پیشبینى مىکند و درصدد جدایى دین از اندیشههاى معاصر برمىآید. بازسازى اندیشه دینى یکى از تدبیرهاست.
2. جزمیّت و دگماتیسم:
در تفکر دینى مسیحیت قرون وسطى مهمترین خصیصه جزمگرایى و دگما مىباشد. باورهاى دینى از طرف آباء کلیسا تعریف مىشوند، هر گونه تردید و یا باز فهمى در خصوص این باورها به معناى ارتداد و کفر است. این باورهاى جزمى منحصر به آنچه اصول دین نزد مسلمانان خوانده مىشود نیست بلکه با توجه به خصیصه نخست، اندیشههاى معاصر را هم در بر مىگیرد، مانندِ اعتقاد به مرکزیت زمین، تفسیر فکسیستى خلقت انسان، دایرهاى شکل بودن مسیر ستارگان به دور زمین، نقصان ذاتى عقل آدمى در نیل به حقیقت، گناه آدم، باور به اینکه هر حرکتى نیاز به حضور دائمى محرک دارد و دهها باور این چنینى دیگر.
به تعبیر استاد شهید مرتضى مطهرى «کلیسا علاوه بر عقاید خاص مذهبى، یک سلسله اصول علمى مربوط به جهان و انسان را که غالبا ریشههاى فلسفى یونانى و غیر یونانى داشت و تدریجا مورد قبول علماى بزرگ مذهب مسیح قرار گرفته بود، در ردیف اصول عقاید مذهبى قرار داد و مخالفت با آن «علوم رسمى» را جایز نمىشمرد، بلکه به شدت با مخالفان آن عقاید مبارزه مىکرد.
خطاى عمده کلیسا در دو جهت بود: یکى اینکه کلیسا پارهاى معتقدات علمى بشرىِ موروث از فلاسفه پیشین و علماى کلام مسیحى را در ردیف اصول مذهبى قرار داد و مخالفت با آنها را موجب ارتداد دانست. دیگر اینکه حاضر نبود صرفا به ارتداد اکتفا کند و هر کسى که ثابت شد مرتد است، او را از جامعه مسیحیت طرد کند، بلکه با نوعى رژیم پلیسى خشن در جستجوى عقاید ما فىالضمیر افراد بود».(6)
3. عصمت، قداست و الوهیت آباء کلیسا:
جزمگرایى نظرى کلیسا به تدریج با مطلقگرایى آباء کلیسا در شؤون زندگى فردى و اجتماعى مردم قرین شد. مطلق شدن آراء و افعال آباء کلیسا آنها را در مسند خدایى نشانده بود. آنها مانند خداوند، گناهان بندگان را مورد بخشایش قرار مىدادند و مانع مجازات الهى در خصوص عاصیان مىشدند. خود را از جنس برتر مىپنداشتند و در تحکیم حکومت مطلقه خویش از چیزى فروگذار نمىکردند. محکمه تفتیش عقاید بنا مىنهادند و هر کسى که با آراء کلیسا به نوعى همدلى نداشت مورد مجازات قرار مىگرفت. جزمیت با دو عنصر عجین شد: الوهیت و خشونت و مثلث شومى درست کرد که زشتترین چهره کلیساى قرون وسطى را نشان مىداد. به تعبیر استاد مطهرى «مذهب که مىبایست دلیل هدایت و پیامآور محبت باشد، در اروپا به این صورت درآمد. تصور هر کس از دین و خدا و مذهب، خشونت بود و اختناق و استبداد».(7)
4. نارسایى مفاهیم کلیسایى درخصوص خدا و مابعدالطبیعه:
به تعبیر استاد مطهرى «در قرون وسطى که مسأله خدا به دست کشیشها افتاد، یک سلسله مفاهیم کودکانه و نارسا درباره خدا به وجود آمد که به هیچ وجه با حقیقت وفق نمىداد و طبعا افراد با هوش و روشنفکرانه را نه تنها قانع نمىکرد، بلکه متنفّر مىساخت و بر ضدمکتب الهى برمىانگیخت».(8) اگر نارسایى مفاهیم دینى و کلامى کلیسا را قرین نارسایى مفاهیم فلسفى مغرب زمین بدانیم، به خوبى روشن خواهد شد که در اروپاى قرن هیجدهم چگونه ماتریالیسم و سکولاریزم متولد شدند. عدم رشد تفکر فلسفى و الهیات بردگى اندیشه در قرون وسطى، فقر فلسفه در اروپا، وقوع رنسانس و تحول خیرهکننده علوم بشرى مستقل از اندیشه دینى، تفکر قرون وسطى را که اندیشه دینى و فلسفى و... را هم سرنوشت کرده بود، فرو ریخت.
پیامبران سکولار در فرهنگ اسلامى ظهور نخواهند کرد
با توجه به خصیصههاى چهارگانه اندیشه دینى مسیحیت قرون وسطى مىتوان استقلال طلبى از کلیسا را تفسیر کرد. به تعبیر استاد مطهرى «بدیهى است که عکس العمل مردم در مقابل چنین روشى جز نفى مذهب از اساس و نفى آن چیزى که پایه اول مذهب است، یعنى خدا، نمىتوانست باشد. هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبى مردم ...پوست پلنگ مىپوشند و دندان ببر نشان مىدهند و متوسل به تفکیر و تفسیق مىشوند، مخصوصا هنگامى که اغراض خصوصى به این صورت در مىآید، بزرگترین ضربت بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگرى وارد مىشود».(9)
یکى از علل ظهور پیامبران سکولار در مغرب زمین، خصیصههاى کلامى مسیحیت در آن دیار است. مراد از پیامبران سکولار کسانى هستند که مانند پیامبران مدعى رسالتى براى بشریت بوده و خود را آورنده دین و آیین و ایدئولوژى مىدانند اما بر خلاف پیامبران آسمانى، آنها را نه تنها خداوند فرو نفرستاده است بلکه بخشى از رسالت آنها مستغنى ساختن انسان از خدا و به تعبیر نیچه اعلام مرگ خدایان و نیز به تعبیر اگزیستانسیالیسم ملحد اعلام این مطلب به انسانهاست که بهر ایزدان دیر آمدیم، بهر هستى زود آمدیم. به همین دلیل آنها را پیامبران سکولار مىنامیم. کسانى چون اگوست کنت، کارل مارکس، زیگموند فروید، نیچه، اگزیستانسیالیسم ملحد (سارتر و...) را مىتوان از پیامبران سکولار محسوب کرد.
همه پیامبران سکولار، بدون استثناء، در فرهنگ مسیحیت ظهور کردند و به منزله رقیبى براى مسیحیت، مذهب سکولار خویش را تبلیغ کردند و اگر پیروانى یافتند - که در مواردى با ادیان بزرگ آن دیار نیز رقابت پیروزمندانهاى داشتهاند - توفیق خود را مرهون مسیحیتى هستند که در آن رشد کردهاند. بنابراین، مبناى کلامى سکولاریزم، اندیشه دینى مسیحیت قرون وسطى است و لازمه آن رقابت و استقلال طلبى از چنین اندیشه دینى است در عرصههاى مختلف حیات آدمى.
درخصوص نسبت دین اسلام و سکولاریزم توجه به تفاوتهاى عمده دین اسلام با مسیحیت متداول به ویژه مسیحیت قرون وسطى ضرورى است. اسلام دین آیینى است. تیپ ایمان اسلامى به لحاظ ساختار درونى با ایمان مسیحیت تفاوت دارد. در اندیشه دینى مسلمانان باب تحقیق و اجتهاد فراز است و اصل به اجتهاد و تحقیق است و به ویژه در عرصه نظر اساسا تقلید ناروا تلقى شده است. به تعبیر استاد مطهرى «اینکه اصول دین باید تحقیقى باشد نه تقلیدى ویا تحمیلى، تزى است که اسلام طرفدار آن است، برخلاف مسیحیت که اصول دین را براى عقل و «منطقه ممنوعه» اعلام کرده است».(10)
در فرهنگ اسلام، اگر چه عقلانیت غالبا ترویج شده و فلاسفه سترگى چون کندى، فارابى، خیام، ابن سینا، ابن رشد، خواجه طوسى و ملاصدرا ظهور کردهاند ولکن حتى نزد متصلبترین فیلسوفان، اندیشه ناب دینى از تفکر فلسفى یونانى و یا حتى از حکمت مشرقى متمایز است و با آن هم سرنوشت نیست. از این جهت مىتوان گفت: مکتب تفکیک(11) هم سابقهاى طولانى در تاریخ فرهنگ اسلامى دارد و هم تأثیر عمیقى در خلوص دینى بخشیده است. تفکیک علوم رسمى و دانشهاى متداول روز - هر چند که قطعى و اجتنابناپذیر بنمایند - از باورهاى دینى و عدم خلط تبیینهاى فلسفى با تفسیرهاى قرآنى در اندیشه اسلامى همیشه مطرح بوده است. در عصر غیبت و جزء در خصوص پیامبر گرامى اسلام و ائمه اطهار علیهمالسلام، کسى از رهبران دینى در جامعه اسلامى معصوم نیست. پیامبر اسلام به صراحت قرآنى عبد و رسول خداست و نه فرزند و تجسم عینى خدا، آن گونه که در مسیحیت مطرح است. «أنَا بَشرٌ مثلُکُمْ» نمادى است نشانگر اینکه نهاد روحانیت در اسلام هرگز در مسند فوق بشرى و جایگاه الوهیت نیست، و عناصرى از این قبیل ظهور سکولاریزم را در فرهنگ اسلامى ممتنع و بدون وجه مىنماید.
بنابراین، بر مبناى اندیشههاى اسلامى در تحلیل سکولاریزم باید از خطر درآمیختن کلام اسلامى و الهیات مسیحى برحذر بود، آنچه به تعبیر عدهاى، از آفات متدیک اندیشه کلامى معاصر محسوب است.(12) سکولاریزم هم از حیث مبنا و هم از جهت لوازم اساسا مسألهاى مسیحى است.
الحمدلله ربالعالمین. والسلام
پىنوشتها
________________________________________
1. احمد بخشایشى. پیدایش سکولاریزم، 1374.
2. عبدالکریم سروش. معنا و مبناى سکولاریزم، کیان، 26، مرداد و شهریور 1374 صص 4-13.
3. عبدالکریم سروش. معنا و مبناى سکولاریزم.
4. See: D.forod,Introduction to Modern Ceristian Thology: THe Modern Theologians, Edite. PPavia Fford, II vol.(Basil Blackwell,19 vol I,ppl_2.
5. اتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفى غرب، ترجمه احمد احمدى، انتشارات حکمت، 1402ق، ص 42.
6. استاد مطهرى. مجموعه آثار، ج 1، علل گرایش به مادیگرى، انتشارات صدرا، تهران، 1370 ص 487.
7. همان، ص 491.
8. همان، ص 479.
9. همان، ص 491.
10. همان، ص 487.
11. مراد از مکتب تفکیک، نظریهاى است که حقیقت نبوى و دینى را از حقیقت فلسفى متمایز کرده و معارف وحیانى را اصالت مىدهد. امروزه این نظریه نزد بسیارى از متفکران معاصر رواج دارد.
12. قراملکى احد. تحلیل مفهوم تجدد در کلام جدید، سخنرانى دانشگاه امام صادق(ع)، 1373.
سکولاریزم را به دلیل کثیرالاضلاع بودن آن، از ابعاد مختلفى مىتوان تحلیل و بررسى کرد. یکى از ابعاد سکولاریزم جنبه کلامى آن است. مراد از جنبه کلامى، زمینههاى اعتقادى ظهور سکولاریزم و تأثیر و تأثر متقابل سکولاریزم در اندیشههاى دینى به طور مطلق است. شناخت عناصرى از اندیشه دینى (در مفهوم تاریخى - جمعى آن) که در تولد سکولاریزم مؤثر افتادهاند و نیز تبیین آثارى که سکولاریزم در تطوّر اندیشه دینى دارد، براى متکلم معاصر که با هشیارى و از سَرِ درد دین، خود را مدافع اندیشههاى دینى مىداند، ضرورى است.
آنچه در مواجهه متکلمانه با سکولاریزم اهمیت دارد پاسخ این پرسش است که آیا سکولاریزم یک مسأله عام کلامى است و یا مسأله خاص کلام مسیحى است؟ آیا سکولاریزم یک جریان کنترل نشدهاى است که بر حسب اقتضاى جهان جدید ظهور کرده و همه شئونات حیات آدمى را در سیطره خود گرفته است به گونهاى که تفکر و حیات دینى را گریزى از آن نیست؟ آیا اعلام مرگ خدا در جهان سکولاریته معاصر مغرب زمین به معناى تبعید الوهیت از میان بشریت است؟ آیا هر تفکر دینى آبستنِ چنین فرزند مادرکُشى است؟ و یا اینکه سکولاریزم - چه اینکه آن را نوعى احیاء دین بینگاریم یا رقیب دین - تنها در سرزمین مستعد تفکر مسیحى در قرون وسطى قابل کشت بوده است که با عوامل متناسب بیرونى جهان غرب در طى قرون معاصر تولد یافته است؟ به عبارت دیگر، آیا سکولاریزم بر مبناى تفکر خاص دینى شکل گرفته است و لوازمش رقابت با چنین تفکرى است؟
دو مفهوم سکولاریزم
حقیقت این است که سکولاریزم از طرفى مانند رنسانس به دلیل منحصر به فرد بودن، به آسانى قابل تفسیر نیست و از طرف دیگر، به دلیل پیچیدگى در اضلاع و ابعاد و لوازم آن نسبت به حیات نوین بشریت، ارائه تصویرى جامع و تعریفى کامل، به تفسیر ابنسینا«إن لَمْ یکن محال، ولکن من أصعب الامور» است.
براى یافتن پاسخ به سؤالهاى طرح شده ابتدا لازم است، تصویرى از سکولاریزم به دست آید، آنگاه زمینههاى تاریخى پیدایش سکولاریزم روشن گردد تا ارتباط بین سکولاریزم و اندیشهدینى (هم بهلحاظمفهوم و هم بهلحاظتحققسکولاریزم)تبیینشود.
سکولاریزم پدیدارى اجتماعى است که به تدریج برآمده است و به تدریج با نشان دادن ابعاد کثیر و لوازم متعدد خویش، بر پیچیدگى خود افزوده است. از جنبش اصلاح مذهبى مارتین لوتر که بندهاى اولیه نهال سکولاریزم بر مزرعه مستعد مسیحیت سنتى کاشته شد تا آبیارى آن توسط امثال ماکیاول و نیز تا برداشت انسان شناسانه کسانى چون آلکس اینکلس از انسان نوین سکولار، سکولاریزم تحولاتى اساسى در زمینه مفهوم و تحقق خویش دیده است. به ویژه از منظرى که امروزه مىتوان در بسط تاریخى نزدیک به دو قرن گذشته سکولاریزم را دید و آثار آن را در افقهاى آینده پیشبینى کرد، بر پیچیدگى و تنوع ابعاد آن مىافزاید.
این تنوع در آثار و لوازم و کثیرالاضلاع بودن پدیدار، تفسیرهاى مختلفى از آن را موجب شده است. هر کسى با توجه به بعدى از سکولاریزم آن را تعریف کرده است. این تعریفهاهمه قابلقبولهستندمگراینکه بهشکل مغالطه، «چیزىنیست جز...» ارائه شوند. دو مفهوم سکولاریزم را مىتوان مورد بحث قرار داد: مفهوم آغازین و مفهوم امروزین.
مفهوم آغازین سکولاریزم را مىتوان در معناى پاىبندى و اصالت دادن به عقل در مقابل اصالت مذهب آباء کلیسا یا ایمان سنتى به آباء کلیسا جستجو کرد.(1) اصالت عقل در این مفهوم در مقام اصالت وحى و یا ایمان دینى به طور کلى نیست. براى توضیح سخن باید توجه کرد که غالبا تکوّن اولیه سکولاریزم را به ماکیاول ارجاع مىدهند.(2) ماکیاول مانند بسیارى از روشنفکران دینى معاصر خویش به این ایده کلیسا معتقد است که هدف سیاست، جلب رضایت خداوند است. اما در جستجوى معیارى براى مشخص کردن مصادیق رضایت خداوند برخلاف تفکر سنّتى کلیسا، از ملاکى مستقل در خصوص رضایت آباء کلیسا مىپرسد. ماکیاول ملاکى مستقل در خصوص تشخیص آباء کلیسا ارائه مىدهد: رضایت بندگان خدا. «رضایت بندگان خدا علامت رضایت خداست». این سخن، سخنى دینى است اما مبتنى بر تفسیر نوین اندیشه دینى. یکى از سرچشمههاى اصالت عقل و نیز انسان محورى قرن نوزدهم مغرب زمین همین تفسیر نوین اندیشه دینى مسیحیت است.
در مفهوم نخستین سکولاریزم، عدول از قداست و نقد ناپذیرى آباء کلیسا و دنیوى و عقلانى کردن حیات دینى عناصر مهمى هستند. در مفهوم متأخر سکولاریزم، کنار نهادن دین، کاهش نفوذ دین در جامعه، تبعید عنصر قدسى و ایمانى از حیات آدمى و مسکوت نهادن دین در حیات فردى و اجتماعى اخذ شده است. غیر دینى شدن حکومت در عصر جدید، جدایى دین از سیاست، فلسفى کردن دین، علمى و عقلانى شدن تدبیر اجتماع که در تفسیر هویت سکولاریزم ذکر شده است(3) و البته جدایى اخلاق از دین (ایدهاى که فروید بر آن اصرار داشت) را نیز باید به آنها افزود، همه جلوههاى این بت پرستى نوین است. البته هیچ یک از این عناصر نشانگر همه هویت سکولاریزم نیست امّا به منزله وجوه و لوازم آن قابل تأمل است. مفهوم جامع این تفسیرهاى گوناگون را مىتوان کنار نهادن دین از حیات آدمى انگاشت.
کنار نهادن دین از حیات آدمى البته به صورت موجه و از طرف روشنفکران دینى مطرح شد و به صورت کنار نهادن دین از امورى که دین براى آن امور نیامده است، و به عنوان بازنگرى به رسالت دینى و تجدید نظر در توقع از دین طرح گردید اما با ازدیاد این امور و مواضع مسأله کنار نهادن دین از سیاست، علم، اقتصاد، تبیین هستى (نزد متألهانى که با تفسیر شناختارى وحى مخالف هستند)، اخلاق و ...، تبعید دین از حیات آدمى شکل گرفت.
روشن است که سکولاریزم در مفهوم آغازین آن، نوعى بازسازى اندیشه دینى محسوب مىشده است: نجات دین مسیحیت از یوغ و سلطه آباء کلیسا. امّا بهتدریج به شکل رقیبى براى اندیشه و حیات دینى درآمده است.
عوامل پیدایش سکولاریزم
سکولاریزم به معناى دقیق کلمه پدیدارى مربوط به قرن نوزدهم مغرب زمین است. این شناسنامه اگر چه در ظاهر تنها بر زمان و مکان تولد سکولاریزم دارد اما متضمن همه ویژگیها و خصوصیات آن است چرا که نشان مىدهد که سکولاریزم را باید - به تعبیر فورد - در پرتو حوادث و تغییرات عمیقى تحلیل کرد که در فاصله میان قرون وسطى تا قرن نوزدهم، در عرصه حیات و اندیشه آدمى در اروپا جوانه زد. البته به تعبیر فورد این تغییرات اگر چه در اروپا جوانه زد امّا نتایجى جهانى در برداشت. دیدگاه فورد را در خصوص این مسأله (سکولاریزم) مورد بحث قرار خواهیم داد.
اهمّ این حوادث عبارتند از: رنسانس، نهضت اصلاح دینى، روشنگرى، انقلابهاى آمریکا و فرانسه، پیدایش ناسیونالیسم و تبدیل امت مسیح به ملتهاى مسیحى، انقلاب صنعتى، پیشرفت علوم طبیعى، تکنولوژى، رشد و تحول علوم پزشکى و علوم انسانى، ظهور دموکراسى نوین، ابزارهاى جدید جنگ، ارتباطات نوین، برنامه بهداشت عمومى و آموزش همگانى، نهضتهاى جدید در فلسفه، هنر و مذهب، مسأله حقوق بشر، و...(4) در پرتو این تحولات است که ادعا مىشود انسان نوین متولد شده است و جهان جدید سکولار حاصل آمده است.
عوامل ظهور و رشد سکولاریزم را، در پرتو دو عنصر اروپا و قرن نوزدهم، مىتوان بر دو دسته تقسیم کرد: عوامل درونى و عوامل بیرونى. ملاک درونى و بیرونى، موضع کلامى تحلیل ظهور سکولاریزم است. مراد از عوامل درونى و تفکر دینى معینى است که اروپاى قرن نوزدهم، در قرون وسطى مسبوق به آن بوده است و به منزله مزرعهاى مستعد بذر سکولاریزم را در خود بارور ساخته است. و مراد از عوامل بیرونى، شرایط فرهنگى سیاسى خاصى است که در بارورى این نهال مؤثر افتاده است. عوامل درونى را مىتوان به خصیصه کلامى مسیحیت قرون وسطى ارجاع داد و همانگونه که عوامل بیرونى را مىتوان به رنسانس و حوادث پس از آن برگرداند.
به عبارت دیگر، سکولاریزم را مىتوان به تعبیر روانشناسان نوعى مقاومت اجتماعى در مقابل استبداد و جزمیت آباء کلیساى قرون وسطى (عوامل درونى) دانست که توفیق خود را مرهون شرایط فرهنگى و اجتماعى مناسب با خود در قرون متأخر (عوامل بیرونى) است. اندیشه دینى مسیحیت قرون وسطى داراى خصیصههایى است که نه تنها تولد سکولاریزم را توجیه مىکند بلکه رقابت سکولاریزم با مسیحیت را نیز تفسیر مىکند.
ویژگیهاى کلام مسیحى
اندیشه دینى مسیحیت در قرون وسطى علیرغم اقتدار حکومتى، نشانههاى زیادى از آفت زدگى و بیمارى بر جبین خویش دارد، بیمارى که به از بین رفتن مىانجامد. اهم این آثار و مشخصات عبارتند از:
1. الهیات گرایى مطلق:
مراد از الهیات گرایى مطلق تقریبا مفهومى است که اتین ژیلسون در بیان خصیصههاى تفکر فلسفى مغرب زمین در قرون وسطى به نام تئولوژیسم Teologism از آن نام مىبرد.(5) الهیات و اندیشه دینى محور همه تفکرات قرون وسطایى است، نه تنها متافیزیک و فلسفه بلکه همه علوم و فنون رنگ الهیاتى یافتهاند و با اندیشههاى دینى عجین و لذا هم سرنوشت شدهاند. علوم یا در خدمت اندیشههاى دینى و مؤید آنها هستند و یا بدعت و کفر تلقّى مىشوند. مکانیک و متافیزیک ارسطویى، هیأت بطلمیوسى، طبّ جالینوسى و حتى تصویرهاى خرافى که به صورت مسلِّمات عام و مقبولات عقلاء قوم درآمدهاند، همه به منزله بخشى از پیکره اندیشه دینى درآمدند و به همین دلیل دین مسیحیت با اندیشههاى معاصر خویش هم سرنوشت شد و با کهنهشدن آنها، کهنه تلقّى گردید. روشنفکر دینى به این هم سرنوشتى علم دارد و آینده علوم را هم پیشبینى مىکند و درصدد جدایى دین از اندیشههاى معاصر برمىآید. بازسازى اندیشه دینى یکى از تدبیرهاست.
2. جزمیّت و دگماتیسم:
در تفکر دینى مسیحیت قرون وسطى مهمترین خصیصه جزمگرایى و دگما مىباشد. باورهاى دینى از طرف آباء کلیسا تعریف مىشوند، هر گونه تردید و یا باز فهمى در خصوص این باورها به معناى ارتداد و کفر است. این باورهاى جزمى منحصر به آنچه اصول دین نزد مسلمانان خوانده مىشود نیست بلکه با توجه به خصیصه نخست، اندیشههاى معاصر را هم در بر مىگیرد، مانندِ اعتقاد به مرکزیت زمین، تفسیر فکسیستى خلقت انسان، دایرهاى شکل بودن مسیر ستارگان به دور زمین، نقصان ذاتى عقل آدمى در نیل به حقیقت، گناه آدم، باور به اینکه هر حرکتى نیاز به حضور دائمى محرک دارد و دهها باور این چنینى دیگر.
به تعبیر استاد شهید مرتضى مطهرى «کلیسا علاوه بر عقاید خاص مذهبى، یک سلسله اصول علمى مربوط به جهان و انسان را که غالبا ریشههاى فلسفى یونانى و غیر یونانى داشت و تدریجا مورد قبول علماى بزرگ مذهب مسیح قرار گرفته بود، در ردیف اصول عقاید مذهبى قرار داد و مخالفت با آن «علوم رسمى» را جایز نمىشمرد، بلکه به شدت با مخالفان آن عقاید مبارزه مىکرد.
خطاى عمده کلیسا در دو جهت بود: یکى اینکه کلیسا پارهاى معتقدات علمى بشرىِ موروث از فلاسفه پیشین و علماى کلام مسیحى را در ردیف اصول مذهبى قرار داد و مخالفت با آنها را موجب ارتداد دانست. دیگر اینکه حاضر نبود صرفا به ارتداد اکتفا کند و هر کسى که ثابت شد مرتد است، او را از جامعه مسیحیت طرد کند، بلکه با نوعى رژیم پلیسى خشن در جستجوى عقاید ما فىالضمیر افراد بود».(6)
3. عصمت، قداست و الوهیت آباء کلیسا:
جزمگرایى نظرى کلیسا به تدریج با مطلقگرایى آباء کلیسا در شؤون زندگى فردى و اجتماعى مردم قرین شد. مطلق شدن آراء و افعال آباء کلیسا آنها را در مسند خدایى نشانده بود. آنها مانند خداوند، گناهان بندگان را مورد بخشایش قرار مىدادند و مانع مجازات الهى در خصوص عاصیان مىشدند. خود را از جنس برتر مىپنداشتند و در تحکیم حکومت مطلقه خویش از چیزى فروگذار نمىکردند. محکمه تفتیش عقاید بنا مىنهادند و هر کسى که با آراء کلیسا به نوعى همدلى نداشت مورد مجازات قرار مىگرفت. جزمیت با دو عنصر عجین شد: الوهیت و خشونت و مثلث شومى درست کرد که زشتترین چهره کلیساى قرون وسطى را نشان مىداد. به تعبیر استاد مطهرى «مذهب که مىبایست دلیل هدایت و پیامآور محبت باشد، در اروپا به این صورت درآمد. تصور هر کس از دین و خدا و مذهب، خشونت بود و اختناق و استبداد».(7)
4. نارسایى مفاهیم کلیسایى درخصوص خدا و مابعدالطبیعه:
به تعبیر استاد مطهرى «در قرون وسطى که مسأله خدا به دست کشیشها افتاد، یک سلسله مفاهیم کودکانه و نارسا درباره خدا به وجود آمد که به هیچ وجه با حقیقت وفق نمىداد و طبعا افراد با هوش و روشنفکرانه را نه تنها قانع نمىکرد، بلکه متنفّر مىساخت و بر ضدمکتب الهى برمىانگیخت».(8) اگر نارسایى مفاهیم دینى و کلامى کلیسا را قرین نارسایى مفاهیم فلسفى مغرب زمین بدانیم، به خوبى روشن خواهد شد که در اروپاى قرن هیجدهم چگونه ماتریالیسم و سکولاریزم متولد شدند. عدم رشد تفکر فلسفى و الهیات بردگى اندیشه در قرون وسطى، فقر فلسفه در اروپا، وقوع رنسانس و تحول خیرهکننده علوم بشرى مستقل از اندیشه دینى، تفکر قرون وسطى را که اندیشه دینى و فلسفى و... را هم سرنوشت کرده بود، فرو ریخت.
پیامبران سکولار در فرهنگ اسلامى ظهور نخواهند کرد
با توجه به خصیصههاى چهارگانه اندیشه دینى مسیحیت قرون وسطى مىتوان استقلال طلبى از کلیسا را تفسیر کرد. به تعبیر استاد مطهرى «بدیهى است که عکس العمل مردم در مقابل چنین روشى جز نفى مذهب از اساس و نفى آن چیزى که پایه اول مذهب است، یعنى خدا، نمىتوانست باشد. هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبى مردم ...پوست پلنگ مىپوشند و دندان ببر نشان مىدهند و متوسل به تفکیر و تفسیق مىشوند، مخصوصا هنگامى که اغراض خصوصى به این صورت در مىآید، بزرگترین ضربت بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگرى وارد مىشود».(9)
یکى از علل ظهور پیامبران سکولار در مغرب زمین، خصیصههاى کلامى مسیحیت در آن دیار است. مراد از پیامبران سکولار کسانى هستند که مانند پیامبران مدعى رسالتى براى بشریت بوده و خود را آورنده دین و آیین و ایدئولوژى مىدانند اما بر خلاف پیامبران آسمانى، آنها را نه تنها خداوند فرو نفرستاده است بلکه بخشى از رسالت آنها مستغنى ساختن انسان از خدا و به تعبیر نیچه اعلام مرگ خدایان و نیز به تعبیر اگزیستانسیالیسم ملحد اعلام این مطلب به انسانهاست که بهر ایزدان دیر آمدیم، بهر هستى زود آمدیم. به همین دلیل آنها را پیامبران سکولار مىنامیم. کسانى چون اگوست کنت، کارل مارکس، زیگموند فروید، نیچه، اگزیستانسیالیسم ملحد (سارتر و...) را مىتوان از پیامبران سکولار محسوب کرد.
همه پیامبران سکولار، بدون استثناء، در فرهنگ مسیحیت ظهور کردند و به منزله رقیبى براى مسیحیت، مذهب سکولار خویش را تبلیغ کردند و اگر پیروانى یافتند - که در مواردى با ادیان بزرگ آن دیار نیز رقابت پیروزمندانهاى داشتهاند - توفیق خود را مرهون مسیحیتى هستند که در آن رشد کردهاند. بنابراین، مبناى کلامى سکولاریزم، اندیشه دینى مسیحیت قرون وسطى است و لازمه آن رقابت و استقلال طلبى از چنین اندیشه دینى است در عرصههاى مختلف حیات آدمى.
درخصوص نسبت دین اسلام و سکولاریزم توجه به تفاوتهاى عمده دین اسلام با مسیحیت متداول به ویژه مسیحیت قرون وسطى ضرورى است. اسلام دین آیینى است. تیپ ایمان اسلامى به لحاظ ساختار درونى با ایمان مسیحیت تفاوت دارد. در اندیشه دینى مسلمانان باب تحقیق و اجتهاد فراز است و اصل به اجتهاد و تحقیق است و به ویژه در عرصه نظر اساسا تقلید ناروا تلقى شده است. به تعبیر استاد مطهرى «اینکه اصول دین باید تحقیقى باشد نه تقلیدى ویا تحمیلى، تزى است که اسلام طرفدار آن است، برخلاف مسیحیت که اصول دین را براى عقل و «منطقه ممنوعه» اعلام کرده است».(10)
در فرهنگ اسلام، اگر چه عقلانیت غالبا ترویج شده و فلاسفه سترگى چون کندى، فارابى، خیام، ابن سینا، ابن رشد، خواجه طوسى و ملاصدرا ظهور کردهاند ولکن حتى نزد متصلبترین فیلسوفان، اندیشه ناب دینى از تفکر فلسفى یونانى و یا حتى از حکمت مشرقى متمایز است و با آن هم سرنوشت نیست. از این جهت مىتوان گفت: مکتب تفکیک(11) هم سابقهاى طولانى در تاریخ فرهنگ اسلامى دارد و هم تأثیر عمیقى در خلوص دینى بخشیده است. تفکیک علوم رسمى و دانشهاى متداول روز - هر چند که قطعى و اجتنابناپذیر بنمایند - از باورهاى دینى و عدم خلط تبیینهاى فلسفى با تفسیرهاى قرآنى در اندیشه اسلامى همیشه مطرح بوده است. در عصر غیبت و جزء در خصوص پیامبر گرامى اسلام و ائمه اطهار علیهمالسلام، کسى از رهبران دینى در جامعه اسلامى معصوم نیست. پیامبر اسلام به صراحت قرآنى عبد و رسول خداست و نه فرزند و تجسم عینى خدا، آن گونه که در مسیحیت مطرح است. «أنَا بَشرٌ مثلُکُمْ» نمادى است نشانگر اینکه نهاد روحانیت در اسلام هرگز در مسند فوق بشرى و جایگاه الوهیت نیست، و عناصرى از این قبیل ظهور سکولاریزم را در فرهنگ اسلامى ممتنع و بدون وجه مىنماید.
بنابراین، بر مبناى اندیشههاى اسلامى در تحلیل سکولاریزم باید از خطر درآمیختن کلام اسلامى و الهیات مسیحى برحذر بود، آنچه به تعبیر عدهاى، از آفات متدیک اندیشه کلامى معاصر محسوب است.(12) سکولاریزم هم از حیث مبنا و هم از جهت لوازم اساسا مسألهاى مسیحى است.
الحمدلله ربالعالمین. والسلام
پىنوشتها
________________________________________
1. احمد بخشایشى. پیدایش سکولاریزم، 1374.
2. عبدالکریم سروش. معنا و مبناى سکولاریزم، کیان، 26، مرداد و شهریور 1374 صص 4-13.
3. عبدالکریم سروش. معنا و مبناى سکولاریزم.
4. See: D.forod,Introduction to Modern Ceristian Thology: THe Modern Theologians, Edite. PPavia Fford, II vol.(Basil Blackwell,19 vol I,ppl_2.
5. اتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفى غرب، ترجمه احمد احمدى، انتشارات حکمت، 1402ق، ص 42.
6. استاد مطهرى. مجموعه آثار، ج 1، علل گرایش به مادیگرى، انتشارات صدرا، تهران، 1370 ص 487.
7. همان، ص 491.
8. همان، ص 479.
9. همان، ص 491.
10. همان، ص 487.
11. مراد از مکتب تفکیک، نظریهاى است که حقیقت نبوى و دینى را از حقیقت فلسفى متمایز کرده و معارف وحیانى را اصالت مىدهد. امروزه این نظریه نزد بسیارى از متفکران معاصر رواج دارد.
12. قراملکى احد. تحلیل مفهوم تجدد در کلام جدید، سخنرانى دانشگاه امام صادق(ع)، 1373.