آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن


    کتاب جریانشناسی فرهنگی بعد از انقلاب اسلامی ایران در شهریور 1379 توسط معاونت فرهنگی اجتماعی مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام به دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی پیشنهاد شده و پس از تصویب، از سوی دبیرخانه مذکور، مرکز جهاد دانشگاهی به عنوان مجری طرح و مهندس سید مصطفی میرسلیم به عنوان ناظر طرح تعیین می شود. کتاب مذکور در سال 1384 توسط انتشارات مرکز بازشناسی اسلام و ایران (انتشارات باز) چاپ و منتشر شده است.()1
    این کتاب، از این حیث که در زمره معدود کتابهایی است که به بحث جریان شناسی فرهنگی پس از انقلاب اسلامی پرداخته است، مورد تقدیر و سپاس است. نوع کسانی که به مباحث جریان شناسی معاصر میپردازند، از ورود به ساحتهایی که بازیگران آن ساحتها هنوز زنده هستند و هرگونه قضاوت درباره آنها پیامدهای خاص خود را به وجود می آورد، ابا میکنند. با این حساب، باید تحقیق آقای میرسلیم و همکاران محقق وی را قدر دانست و مغتنم شمرد که پذیرفته است تا درباره کسانی صحبت به میان آورد که بسیاری از آنها بالفعل از صاحب منصبان و مسئولان میباشند.
    با وجود همه زحماتی که نویسندگان محترم تحمل کرده اند، کتاب همچون هر کتاب دیگری که راه نرفته را باز میکند دارای ابهامات و اشکالات فراوانی است. این نوشتار در صدد است تا به برخی از مهمترین آنها اشاره کند.
        اشکالات ساختاری
    نویسندگان محترم کتاب، جریانات فرهنگی پس از انقلاب اسلامی را در چهار دسته عرفگرایی، بومیگرایی، سنتگرایی و دینگرایی تقسیم کرده اند.(ص 36) این تقسیمبندی از جهات متعددی ناقص و بلکه اشتباه میباشد:
    1. مقسم این تقسیم به روشنی مشخص نیست که چه چیزی و از چه جهاتی به این دستههای چهارگانه تقسیم شده است. نمیتوان بهطور مبهم و کلی گفت که اعداد به چند دسته تقسیم میشوند: اعداد اول، اعداد زوج، اعداد مثبت و اعداد سه رقمی! اگرچه، اول بودن، زوج بودن، مثبت بودن و سه رقمی بودن، به درستی میتوانند نعت و صفت اعداد قرار بگیرند، اما علاوه بر این، صحیح بودن، منفی بودن، مجذور بودن، چهاررقمی بودن و... نیز میتوانند همچنان به عنوان صفات این اعداد شمرده شوند. باید ملاک داد و مشخص کرد که از چه زاویه و از چه حیثی اعداد به چنین جدولی تقسیم میشوند. در خصوص جدول کتاب نیز همین مطلب صادق است، نویسندگان محترم، بدون ارایه هرگونه ملاک، جهت و حتی بیان رویکردشان، عناوین چهارگانه فوق را به صورت قسیم یکدیگر ذکر کرده اند.
    2. در تقسیم مذکور، برخی مولفه های کلیدی، مهم و کلان که خود حاوی مفاهیم فرهنگی هستند، مورد غفلت قرارگرفته است به گونه ای که یا اساساً بدانها اشاره نشده و یا کاملاً در حاشیه و سایه بیان شده اند. از جمله این کلید واژه های مهم میتوان از واژه هایی چون غرب، دفاع مقدس، مهدویت و... نام برد. به طور حتم، اگر عنصر غرب یا دفاع مقدس یا مهدویت در مقسم تقسیم مذکور قرار میگرفت (بدین معنا که جریان های فرهنگی را از حیث قرب و بُعد یا نوع نگاهشان به غرب، دفاع مقدس و مهدویت مورد ارزیابی و تحلیل قرار می داد)، یا در متن تقسیم مذکور مورد توجه اکید قرار میگرفت، نتایج و حتی سیر بحث نویسندگان محترم تغییر جدی مییافت.
    3. گو اینکه، نویسندگان محترم در تحلیلی که بسیار ساده انگارانه مینماید بر این باور بوده اند که جریانهای فرهنگی متعدد و متکثر در یک کشور، از جمله ایرانِ عصر انقلاب اسلامی را که بنا به ماهیت فرهنگی انقلاب اسلامی ، جریانهای فرهنگی آن منطقاً باید پیچیده باشد، می توان با یک تقسیمبندی تبیین و ترسیم کرد. به نظر می رسد، راه بهتر و دقیقتر این باشد که جریانهای فرهنگی، چند دفعه و هر دفعه از زوایای مختلف و با مقسم های متفاوت دسته بندی شوند. بسیاری از پدیده های فرهنگی چند وجهی اند و نمیتوان بهسادگی آنها را در یک حیث خلاصه کرد. میتوان از پدیده های فرهنگی ای نام برد که در عین عرفی بودنش، قدسی و دینی نیز باشد1 (البته با دو رویکرد متفاوت)، همچنان که میتوان پدیدههای فرهنگی را نام برد که در عین واقعگرا بودنش، آرمانگرایانه نیز باشد. پرواضح است که قرائت پدیده های فرهنگی تنها از یک حیث، تقلیل و تنزیلی از ماهیت آن پدیده است و راه را برای فهم حقیقی ماهیت و جایگاه آن پدیده سخت دشوار میکند.
    4. فقدان اولویت بندی و رتبه بندیِ سهمِ جریانها و افراد در فرهنگ پس از انقلاب، یکی دیگر از ضعف های جدی این کتاب است. پرداختن به برخی جریانهای فرعی و خُرد به ویژه در عرض و کنار جریان های محوری و حتی بدون معرفی معیار و ملاکی برای تمایز میان جریانهای محوری و فرعی امکان پیگیری خط محوری فرهنگی را از مخاطب و خواننده سلب میکند. این امر باعث میشود تا توزیع حساسیت بهطور مساوی نسبت به جریانها صورت گیرد که کاملاً متفاوت از واقعیت تاریخی جریان های فرهنگی میباشد.
    5. در این تقسیم، مشاهدات کم دسته بندی شده اند و به همین علت، نمیتوانند همه آنچه را که حتی خود نویسندگان بدانها در متن کتاب اشاره کرده اند، پوشش دهد. از این رو بایسته بود که نویسندگان محترم یا از بالا (مقسم ها) و یا از پایین (قسیم ها)، تقسیم خود را ادامه می دادند تا جایی که می توانستند همه موارد فرهنگی را به شفافی در دل آن جای داد. شاید یکی از علت هایی که بسیاری از جریانات فرهنگی از دید نویسندگان محترم مغفول واقع شده اند، همین مجمل بودن تقسیم بوده است که به نوبه خود باعث شلوغ شدن متن شده است.
    اشکالات روشی
    1. به نظر می رسد نویسندگان محترم کتاب، به هنگام نگارش آن از عنوان اصلی طرح خود غفلت کرده و تحت شرایط زمانه که مقارن با دولتهای دوم خرداد بوده و در آن توسعه سیاسی اولویت داشته است به شکلی کاملاً واضح و روشن و در عین حال، غیرمنطقی به درون جریانهای سیاسی لغزیده اند. به همین علت بیشتر به جریانهایی پرداخته اند که دارای ارگان مطبوعاتی بوده اند. این امر باعث شده تا نقطه عطف هایی که نویسندگان به اصطلاح به عنوان سرفصل های فرهنگی کتاب خود در نظر گرفته اند، به جای اینکه نقطه عطف هایی فرهنگی باشند، سیاسی هستند. به عنوان مثال؛ اگر نویسندگان محترم به رویکرد فرهنگی خود در جریانشناسی فرهنگی پایبند بودند، علی القاعده باید سرفصل های مهم کتاب آنها عناوینی چون انقلاب فرهنگی، شروع جنگ، پایان جنگ، رحلت حضرت امام (ره)، شکلگیری حلقه کیان، روی کار آمدن روزنامه های زنجیره ای، ظهور ناشران جدید و فعال و دارای رویکرد جدید (از جمله: طرح نو، گام نو، مرکز، نقش ونگار، فرزان روز، نی، ققنوس و...) و... میبود. اما نویسندگان محترم، مثلاً دهه اخیر را با سرفصل «دوم خرداد» چیزی که در آن بیش از هر امر دیگر، سیاست و امور سیاسی پررنگ است تا فرهنگ و امور فرهنگی کدگذاری کرده اند. یا مثلاً به هنگام توضیح این مطلب که «مطهری... نیم هشب چهارشنبه 15 خرداد 1342 پس از آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی، دستگیر و بعد از اندکی در 26 تیر همان سال آزاد شده است»، بلافاصله در پاورقی آورده میشود که «او از بدو تحصیلات خود در قم به همراه هم مباحثه نزدیکش، حسینعلی منتظری، با دلبستگی خاصی در درسهای امام شرکت می جست». این مطلب کاملاً نشان می دهد که نویسندگان محترم کتاب به دنبال مطرح کردن چه اشخاص و چه فکرهایی بوده اند! آیا به راستی، شهید مطهری فقط با شخص نامبرده هممباحث بوده و فقط به همراه وی به درس حضرت امام حاضر میشده است؟! ذکر این مطالب به معنای امکان تفکیک مطلق میان پدیدههای فرهنگی و سیاسی نمیباشد، بلکه این پدیدهها از جوانب مختلف درهمتنیده اند. نویسندگان محترم برای اینکه گرفتار اینگونه محظورات نشوند، بهتر بود ابتدا لایههایمتفاوت جریانهای فرهنگی را شناسایی و از هم تفکیک میکردند (مثلاً لایه فلسفی فرهنگ، لایه سیاسیفرهنگ، لایه عملی فرهنگ و...) و سپس جریانها، افراد و مصادیق هر لایه را بهطور مجزا و مستقل مورد بررسی قرار می دادند.
    2. اساساً از آنجا که رویکرد نویسندگان محترم به امور فرهنگی، از پایگاه جریانهای سیاسی بوده است به عبارت دیگر؛ از آنجا که نویسندگان محترم امور فرهنگی را در متن امور سیاسی جستجو کرده اند جدا از اینکه این امر باعث شده تا اولویت و ضریب حساسیت جریان های فرهنگی تابع متغیری از اولویت و ضریب حساسیت جریان های سیاسی شود، مهمتر اینکه باعث شده تا بسیاری از جریان های فرهنگی که اساساً فقط صبغه فرهنگی دارند و یا کمتر با جریانهای سیاسی گره خورده اند، اساساً مورد مطالعه و تحقیقشان قرار نگیرد. برخی جریانات فرهنگیمرتبط با حوزه علمیه که تماماً در کتاب مذکور مورد غفلت قرار گرفته اند، عبارتند از:
    الف) موج حفظ قرآن که از دو دهه قبل در کشور ما راه افتاده و باعث تاسیس دار القرآنهای متعدد شده است و تا کنون منجر به تربیت و پرورش صدها حافظ کل قرآن در میان نوجوانان عمدتاً زیر پانزده سال شده است، یکی از مهمترین جریانات فرهنگی است که در جریانشناسی فرهنگی پس از انقلاب اسلامی نمیتوان آن را نادیده گرفت. همچنان که نمیتوان از صدها جلسه تلویزیونی تفسیر قرآن آقای قرائتی که کمترین اشاره در کتاب مذکور بدان نشده است چشم پوشید.
    ب) جریان هیاتهای مذهبی حداقل در دو دهه اخیر انقلاب اسلامی بسیار پرفعالیت و دارای آثار و نتایج فرهنگی پرباری بوده و حتی موجب شکلگیری ادبیات فرهنگی خاصی به ویژه در حوزه نظم و نثر مداحی، همچنان که موجب تغییر در سبک های شعری مداحی، ظهور شاعران مذهبی پرشور و با فعالیتی چون مرحوم آقاسی، چایچی(حسان) و... شده است.
    ج) مسجد مقدس جمکران، موسسه فرهنگی موعود، موسسه فرهنگی انتظار و... نشریاتی چون موعود، موعود جوان، انتظار، خورشید مکه و کنگره هایی در موضوعات مربوط به مهدویت در انتشار فرهنگ مهدویت و انتظار در جامعه بسیار موثر بوده اند. تلاش این موسسات و نشریات باعث شده تا در سالهای اخیر، مسجد مقدس جمکران در زمره یکی از مهمترین مراکز دینی فرهنگی کشور ما قرار گیرد به گونه ای که هر هفته در شب های چهارشنبه به ویژه در ایام تابستان و نیز در ایام خاص از جمله نیمه شعبان، پانزده خرداد و... بیشترین سهم زایر را حتی نسبت به حرم امام رضا(ع) داشته باشد.
    د) جامعه وعاظ کشور به نوبه خود در ایجاد یک فرهنگ دینی خاص در جامعه بسیار موثر بوده است. مجموعه سخنرانیهای آیات عظام حایری شیرازی، مجتهدی و... و نیز سخنرانیهای حجج اسلام پناهیان، صدیقی، دانشمند، راشد یزدی، حسینی (اخلاق در خانواده)، فاطمی نیا، قرائتی، انصاریان و... ادبیات و فضای فرهنگی ویژه ای را ایجاد کرده است که نوعاً بهطور مستقیم با جریان های سیاسی در ارتباط نبوده اند و به همین علت هم از نظر نویسندگان محترم مغفول واقع شده است.
    ه) فرهنگستان علوم اسلامی در قم یکی از موسسات فکری فرهنگی است که به رغم امکانات و نیروی انسانی اندک، با دو دهه تلاش فکری پژوهشی توانسته است دهها جلد کتاب و جزوه که ادعا میشود مبتنی بر نوعی فلسفه تاسیسی و جدیدی به نام «فلسفه نظام ولایت» که از قدرمتیقنهای دینی استنباط شده است، به تراث فکری جامعه ما بیفزاید. این مرکز علمی در عرصه فرهنگی با واژگان تاسیسی زیاد و مهمی حاضر شده و موج عظیمی را به ویژه در مراکز علمی و در میان طلاب و دانشجویان ایجاد کرده است.
    و) جریان موسوعهنویسی دینی که از ابتدای انقلاب ابتدا به صورت فردی و سپس به صورت کار تشکیلاتی و موسساتی پیگیری شده تلاش خجسته و میمونی بوده که در گسترش فرهنگ دینی به مراتب از بسیاری از دیگر فعالیتهای فرهنگی موثرتر بوده است. ثمره این جریان، فراهم شدن مجموعه نفیسی از موسوعه های فقهی(موسوعه فقه شیعه و موسوعه فقه اهل سنت) و روایی (موسوعه امام علی، موسوعه امام حسین، موسوعه امام رضا، موسوعه امام مهدی، مسند امام علی، مسند فاطمه، مسند الباقر، مسند الصادق، مسند الرضا علیهم السلام و...) شده است که در کتابخانههای عمومی و اختصاصی در اختیار محققین علوم آل احمد (ص) قرار گرفته است.
    ز) جریان تخصص گرایی دینی که از دو دهه قبل در حوزه های علمیه صورت گرفته را باید یک جهش فرهنگی نامید. بر اساس نظام آموزشی قبلی حوزه های علمیه، همه طلاب دینی باید یک سیر خطی آموزشی را طی میکردند و قابلیت های بیرون از خط آموزشی تماماً مبتنی بر علایق مطالعاتی فردی حاصل میشد. پرسشها، نیازها و انتظارات جدید دینی جامعه، متولیان حوزههای علمیه را بر آن داشت تا مراکزی تخصصی و غیرمتداخل و معطوف به اهداف خاص، متمایز و در عین حال، متناسب با نیازهای دینی جامعه و حتی حکومت دینی تاسیس کنند. ثمره این تلاش خجسته، تاسیس مراکز تخصصی تبلیغ، تفسیر، کلام، مذاهب اسلامی، ادیان، مهدویت و... شده است که در تخصصیکردن فرهنگ علمیِ دینی تاثیر ویژه ای داشته است.
    ح) جریان موسسه امام خمینی در قم حداقل از اوایل دهه هفتاد شمسی یکی از جریانات تاثیرگذار بر حوزه فرهنگ اسلامی میباشد. نویسندگان محترم، ابتدا این جریان را به شخص حضرت آیت الله مصباح یزدی و سپس وی را به سخنرانیهای پیش از خطبه های نماز جمعه شان در تهران تقلیل داده اند. هرچند در راس این جریان، حضرت آیت الله مصباح یزدی قرار دارد، اما این امر بدین معنا نیست که تمام جریان را بتوان با توضیحی درباره شخص ایشان و اندیشه های وی معرفی کرد. این جریان بالغ بر چند هزار دانشپژوه در 14 رشته علوم انسانی تربیت کرده که بسیاری از اینها با کسب مدرک دکترا و به دنبال آن تحصیل مناصب فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی به همراه تالیف و نشر کتابهای متعدد، شرکت در میزگردهای علمی در دانشگاهها و صداوسیما و... موفق به راه اندازی موجی از نگرش فکری فرهنگی خاص شده اند که به رغم ارتباط آن با نقطه کانونی خود یعنی اندیشه های حضرت آیت الله مصباح یزدی، دارای طیفی از دیدگاه هایی هستند که اگرچه به حد تضاد نمی رسند، اما حداقل، متفاوت اند.
    به نظر می رسد، نویسندگان محترم، به دلیل دور بودن از فضای دینی به معنای خاص، اساساً به جریانها و موسسات فرهنگی دینی اساساً اشاره نکرده و یا حداقل آنها را در حاشیه جریان فرهنگی کشور دیده اند. بلکه میتوان ادعا کرد که نویسندگان محترم، علاوه بر جریانهای فرهنگی حوزوی، برخی دیگر از جریانهای فرهنگی دینی و غیر حوزوی را که از قضاء بسیار هم در عرصه فرهنگ کشور به صورت گسترده، فعال و موثر عمل کرده است نیز مورد غفلت قرار داده اند. از نمونه برجسته اینگونه جریانها میتوان به جریان فردیدیان و جریان شهید آوینی نام برد. بر آشنایان به عرصه فرهنگ پوشیده نیست که از همان ابتدای انقلاب تا کنون یکی از جریانهای مهمی که در نهادینه کردن فرهنگ ضد غرب در عرصه فرهنگی کشور ما موثر بوده است، جریانی است که معروف به نحله فردیدیان هستند که چهره شاخص آنها دکتر رضا داوری اردکانی میباشد که به نظر می رسد به رغم اینکه شاگرد مرحوم سید احمد فردید بوده، از افق فکری وی فراتر اندیشیده و از نظرگاه غربی اندیشه وی فاصله گرفته و هرچه بیشتر بومیتر شده است. در کنار این نحله، جریان شهید آوینی نیز اگرچه دیرتر، اما همسو و گسترده تر (اگرچه نه لزوماً عمیقتر) از آن به نقد تفکر غرب پرداخته است. تعداد قابل ملاحظه ای از طلاب و دانشجویان جوان با مطالعه مکرر کتابهای این دو جریان به ویژه کتاب های دکتر داوری، مرحوم دکتر مددپور و شهید آوینی به نوعی خودآگاهیفرهنگی رسیده و در برابر جبهه فرهنگی منتسب به غرب، صف آرایی کرده اند.
    3. نویسندگان محترم از نقش فرهنگی طیف وسیعی از جامعه کشور ما یعنی نقش زنان غفلت کرده اند. کتاب به گونه ای نوشته شده است که خواننده آن گمان میکند که انگار جامعه ایرانی از اساس یک جامعه کاملاً مردانه و بدون زن است. شاید چنین رویکردی به مسائل فرهنگی نتیجه مستقیم این مسئله باشد که نویسندگان محترم کتاب، مسائل فرهنگی را در دل مسائل سیاسی پی گرفته اند و از آنجا که نوعاً در جامعه ایرانی زنان اگرچه در سطوح میانی و پایین سیاست جامعه به طور گسترده حضور دارند، ولی چون در سطوح بالای سیاسی از جمله در پست های وزارت، استانداری، نمایندگی مجلس، دبیرکلی احزاب سیاسی و... کمتر حضور دارند، این رویکرد به مسائل فرهنگی باعث شده تا کمتر از آنها رد پایی دیده شود.
    4. با اندک تامل و بلکه حتی تورق کتاب مذکور به روشنی درمی یابیم که نویسندگان محترم در مقام گزارش جریانها دست به گزینشی غیرکارشناسانه زده اند و در این گزینش ها دو شیوه غیرعلمی و حتی غیرمنصفانه به کار گرفته اند: نخست اینکه گزارش و توصیف برخی موسسات و نشریات به صورت تفصیلی و برخی دیگر که به همان اندازه مهم و حساس میباشند، به صورت اجمالی صورت و گرفته است و دوم اینکه گزیده یا گزیدههایی از چندصد مقاله یک نشریه به گونه ای انتخاب شده اند که توان توضیح و معرفی خط فکری حاکم بر آن نشریه را ندارند یا اینکه مطلبی در نقد یک دیدگاه سکولار بیان شده است که ضعیف است و توان نقد آن نظریه را ندارد. این در حالی است که مطالب قوی و استدلالهای قابل دفاع دیگری در نقد نظریه مذکور وجود دارد.
    الف) در مورد شیوه نخست به عنوان مثال میتوان به دو مورد مجله «دنیای سخن» و مجله «حوزه» که به ترتیب وابسته به جریان سکولار و جریان چپ اسلامی میباشند اشاره کرد. نویسندگان محترم در مقام ذکر نویسندگان این دو مجله، به 48 اسم از نویسندگان مجله دنیای سخن و پنج اسم از نویسندگان مجله حوزه اشاره میکنند. این کار در خصوص برخی دیگر از نشریات از جمله هفته نامه «راه نو» به شکلی افراطیتر صورت گرفته به گونه ای که در توضیح آن به تعداد 67 اسم از نویسندگان و 18 اسم از مصاحبه شوندگان در این نشریه اشاره شده است. همچنین میتوان به مقایسه میان دو مجله «آدینه» و مجله «نور علم» که به ترتیب، مجلاتی متعلق به «گستره عرفی و فرامذهبی» و معتقد به «حاکمیت فقهی و مکتبی» معرفی میشوند اشاره کرد که توضیح محتوایی مجله نخست در شش صفحه و مجله دوم در دو صفحه صورت گرفته است. یا میتوان به بررسی نامتساوی اندیشه های مخالف هم اشاره کرد. به گونه ای که در کتاب مذکور، نسبت اندیشه های بررسی شده از جناح اپوزیسیون نظام اسلامی نسبت به اندیشه های مدافعان نظام به مراتب بیشتر است. به عنوان مثال؛ از میان کسانی که در جناح مخالف نظام اسلامی هستند، اندیشه های بنیصدر، شبستری، سروش، مهاجرانی، چنگیز پهلوان، عبدی، حجاریان، گنجی، کدیور، منتظری، نوری، حجتی کرمانی، پرهام و... و از میان کسانی که در جناح مدافعان نظام هستند، تنها اندیشه های شهید مطهری، آیات عظام طالقانی، بهشتی و مصباح یزدی و نیز محمدجواد لاریجانی در فهرست مطالب کتاب آمده است و این مقدار به روشنی مشخص میکند که دیدگاه های چه کسانی بیشتر مطرح و بررسی شده است!
    ب) در مورد شیوه دوم نیز به عنوان مثال؛ میتوان به بیانیه «دفتر مرکزی نمایندگان رهبری در دانشگاهها» که به مناسبت سال روز وحدت حوزه و دانشگاه در 27/9/70 در نقد نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» سروش صادر شده اشاره کرد که در آن آمده است: «ترویج افکاری را که میکوشند دین را تابعی از متغیر دیگر دانشهای بشری معرفی کنند، خطرناک و به معنای نفی حکومت دینی و اسلامی می دانیم». با این کار نویسندگان محترم، شبهه نسبتاً قویِ «تغذیه پذیری معارف دینی از معارف بشری» را مطرح کرده اند بیآنکه پاسخی درخور برای آن آورده باشند، این در حالی است که پاسخهای علمی و منطقی قوی و قابل دفاعی به این شبهه داده شده که بدانها اشاره نشده است. یا میتوان به گزارش نویسندگان محترم از دیدگاه نشریه معرفت در خصوص نظریه «لزوم انضباط متشرعانه در فرهنگ» اشاره کرد که در آن به استعمال نکردن کلمه مرسی و شوخی نکردن و... تاکید شده است!
    5. در روایتی از حضرت علی (ع) آمده است: «اذا ازدحم الجواب، نفی الصواب» یعنی وقتی جوابها متراکم و زیاد شد، اصل جواب، گم میشود. این بدین معنا است که در تبیین، توضیح و تشریح یک مطلب، نباید آنقدر به حواشی پرداخت که از اصل و هسته آن دور شد. پرداختن به برخی از جریانهای خرد، مطبوعات غیرتاثیرگذار، افراد غیرمهم و حتی مباحث غیرضرور که در جایجای کتاب مذکور مشاهده میشود جدای از اینکه وزانت علمی کتاب را مورد سوال قرار می دهد، کتاب را به انبار و کشکولی از اطلاعاتی مربوط به جریانها، افراد و حتی مفاهیم تبدیل کرده()2 و یافتن پاسخ را برای پرسشگران صعب و مشکل نموده است. ادوارد سعید در مقدمه کتاب شرقشناسی خود به اشاره مینویسد که برخی امور را ابتدا باید ساده کرد تا فهمید و من برای فهمیدن شرقشناسی اگر چنین نمیکردم، آن را نمیفهمیدم. به نظر می رسد نویسندگان محترم باید به لحاظ روشی چنین روشی را به کار میگرفتند، چه، یکی از خصوصیات نظریه علمی، سادگی آن است، اما آنها نه تنها چنین نکرده اند، بلکه گویی اینکه هر فعالیت فرهنگی که مشاهده کرده اند، به تبیین آن پرداخته اند. این امر باعث شده تا کتاب به کشکولی از فعالیتهای پراکنده و نه جریانهای فرهنگی (جریانهایی دارای تبار و خطوط تاریخی مشخص) تبدیل شود و خواننده آن به راحتی احساس کند که نویسندگان محترم در هر مقطع تاریخی نمونه هایی از مسائل فرهنگی را به شکل برش عرضی و بدون ملاک گزینش کرده و نقل نموده اند. این در حالی است که نمونه و گزینش بیملاک هرگز نمیتواند مبین و معرف جریان باشد.
    6. نویسندگان محترم در موارد متعددی برای توضیح یک جریان یا یک شخصیت از روش تکمنبعی استفاده کرده اند. این در حالی است که نوعاً نوشته هایی که درباره جریانها و شخصیتهای فرهنگی که البته در این کتاب، همواره نقش سیاسی آنها نیز در نظر گرفته شده است نوشته میشود، جهت دار و دارای گرایش خاص است و در مقام تهیه گزارش نمیتوان تنها یکی از این نوشتهها (چه له و چه علیه) را لحاظ کرد. به عنوان مثال؛ میتوان به گزارش نویسندگان محترم درباره مرحوم آیت الله طالقانی اشاره کرد که عمده ارجاعات آنها درباره وی تنها از کتاب «طالقانی در آیینه گفتار و کردار» استفاده شده است.
    7. کمترین انتظاری که از نویسندگان محترمی که ادعای جریان شناسی فرهنگی بعد از انقلاب اسلامی ایران را دارند، می رود این است که «ادب فرهنگی» را در مقام نگارش کتاب رعایت میکردند. در تمام فرهنگها شخصیتها کمتر فارغ از عناوین و القاب خاص خود خوانده میشوند. به عنوان مثال؛ یک نویسنده آمریکایی در یک کتاب فرهنگی نمینویسد «بوش گفت»، بلکه مینویسد «رئیسجمهور بوش گفت». حداقل در بدترین شرایط مینویسد «آقای بوش گفت»، اما نویسندگان محترم کتاب، شخصیتهای فرهنگی که بسیاری از آنها از مفاخر تاریخ ما میباشند را به شیوه به دور از آداب فرهنگی یاد کرده اند. به عنوان مثال؛ عباراتی شبیه «جوادی آملی میگوید»، «مصباح یزدی معتقد است»، «مطهری معتقد است» و... بدون استفاده از پیشوندهایی چون آیت الله، استاد، شهید، آقای و... حداقل بر خلاف ادبِ فرهنگ ملی ما تا چه رسد به فرهنگ دینی ما میباشد.
        اشکالات محتوایی
    1. در فضای دوقطبی فرهنگی؛ مثلاً فرهنگ غرب و فرهنگی ایرانی اسلامی، ترجمه واژه ها و مهمتر از آن، کلیدواژه های یک قطب فرهنگی به زبان قطب دیگر، خواننده و مخاطب را در فهم ماهیت آن واژهها دچار مشکل میکند. به عنوان مثال؛ ترجمه کلیدواژه هایی چون سکولاریسم به عرفی گرایی، مدرنیسم به نوگرایی، پست مدرنیسم به پسانوگرایی و... که در اصل، مربوط به (و برخاسته از) فرهنگ غرب میباشند القاء کننده این مطلب است که لابد برخاسته از متن فرهنگ خودی است و دارای بار تاریخی فرهنگی مثبت میباشد. این امر باعث میشود که در بسیاری موارد، مخاطب و خواننده ناآگاه، تلاش کند تا معنایی جدید که نوعاً متفاوت از معنای اصلی آن در فرهنگ رقیب می باشد، برای آن دست و پا کند. البته این معضل در همه متون ترجمه ای وجود دارد، اما ترجمه کنندگان نیک واقفند که برخی واژه های مهم را نمیتوان ترجمه کرد؛ چرا که معادل های ترجمه ای در موارد معتنابهی نمیتوانند به تمامه محمل بار معنایی واژه اصل باشند. به عنوان مثال؛ واژه «آزادی» نمیتواند هم زمان برگردان واژههای Liberty انگلیسی و «حریت» عربی باشد؛ زیرا واژه حریت به راحتی با مفهوم عبودیت الهی قابل جمع است و در تفکر دینیحتی میتوان گفت که هر کسی که عبدتر است، حرتر است. این در حالی است که هرگز نمیتوان واژه Liberty را با مفهوم عبودیت الهی گره زد. چه، اساساً آزادی در مفهوم لیبرالیستی آن یعنی نپذیرفتن هر اتوریته ای بیرون از خود انسان، حتی اتوریته دین، خدا و وحی.()3 این مشکل را از زاویه دیگری نیز، بدین صورت میتوان مطرح کرد که دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم دنیای ارتباطات با خصوصیات پیوستگی و ارگانیک بودن میباشد. در چنین دنیایی، هر چیزی به هر چیز دیگر ممکن است مرتبط باشد. به عبارت دیگر؛ اتفاقی به ظاهر نه چندان مهم در دورترین نقطه کره زمین، ممکن است هرچند کم در وقایع پیرامونی ما تاثیرگذار باشد. در چنین شرایطی، برگرداندن واژگان فرهنگ غربی حداقل واژگان کلیدی آن به معادلهای کاملاً بومی، به قطع آن اتصال و ارتباط محتمل میان وقایع اتفاق افتاده در دو فرهنگ اسلامی ایرانی و غربی خواهد انجامید و ما را در تحلیل واقعی و حقیقی مسائل پیرامونمان ناکام میگذارد. تا جایی که میتوان با نگاهی بدبینانه به ترجمه آگاهانه کلیدواژه های فرهنگ غربی به معادلهای بومی، از آن به مافیای ترجمه نام برد که در صدد است تا محتوای فرهنگ غربی را در پوشش الفاظ و مفاهیم بومی سریان دهد.
    2. نویسندگان محترم، بی آنکه بخواهند در میدانی بازی را شروع کرده اند که رقیب برای آنها پهن کرده است. از همین رو ناگزیر شده اند گاه، فرهنگیترین مفاهیم را در سیاسیترین قالب و یا سنتیترین مفاهیم را در متجددترین شکل تبیین کنند. اساساً مدعای اصلی انقلاب اسلامی ایران، شالودهشکنی آن در ساختارهای فرهنگی حاکم بر دنیایمعاصر میباشد. با این حساب، آیا میتوان تصور کرد، ساختاری کاملاً جدید با مفاهیم و گزاره هایی کاملاً از قبل موجود (و دارای بار و جهت ارتکازی مشخص) ساخت؟! به نظر می رسد، واژه هایی چون تجددخواهی، اصولگرا، راست، میانه، چپ، ملیگرا، عرفگرا، پسانوگرا، قومگرا، بومگرا و... که به عنوان کلیدواژه های جدول جریانهایفرهنگی پس از انقلاب استفاده شده اند، از قبل توسط رقیب و کاملاً هم متناسب با پارادایمهای فرهنگی و سیاسی آن ساخته و پرداخته و معنا و تفسیر شده اند و نویسندگان محترم کتاب، تنها در این میان توانسته اند برای این واژه ها از میان خیل جریانهای فرهنگی، مصداقیابی کنند؛ آن هم در کمال پایبندی به حدود و ثغور تعاریفی که از قبل در خصوص مفاهیم مذکور ارایه شده است! آنها یا اساساً هیچگونه تلاشی برای به کارگیری مفاهیمی درونپارادایمیبرای توضیح جریانات مورد نظر نکرده اند و یا در مواردی که به این مهم اقدام کرده اند، از واژههایی استفاده کرده اند که بسیار با سطح ارتکاز عمومی فاصله دارد. به عنوان مثال؛ استفاده از واژه ای چون بهبودگرایی برای توضیح ایدههای فرهنگی کسانی چون شهید مطهری، آیت الله طالقانی و ابوالحسن بنیصدر(!) بسیار غریب مینماید. اساساً یکی از مظاهر و بلکه از مهمترین مظاهر تهاجم فرهنگی غرب، تعمیم یافتن و شامل شدن مفاهیم غربی است، به گونه ای که در برخی موارد ناگزیر شده ایم تا با آن مفاهیم فکر کنیم، با آن مفاهیم بفهمیم و حتیبا آن مفاهیم خود را بفهمانیم و بدتر اینکه گمان کنیم که چاره ای هم جز این نیست و یا گمان کنیم که اساساً تنها همین شیوه درست است. متاسفانه جریان شرقشناسی طی قرنهای متمادی از طریق انتشار کتاب و مجلات، تربیت نیروهای همسو با لایه های فرهنگی غرب و... توانسته است متناظرهای فرهنگی شرق و غرب را به گونه ای در کنار هم قرار دهد که به بهترین نحو مبین تفوق فرهنگ غرب بر شرق باشد. نویسندگان محترم کتاب، شاید در مواردی هم تلاش کرده باشند که حداقل خود را از دام مفاهیم غربی برهانند، اما به نظر می رسد که هرگز نتوانسته اند خود را از دام مفاهیم جریاناتی که خود در این کتاب از آنها تحت عنوان عرفگرایان یاد کرده اند یعنی کسانی که تفکر فرهنگی غرب را البته به شکل مشکک و دارای شدت و ضعف در کشور ما نمایندگی میکنند برهانند.
    3. نویسندگان محترم، مفاهیم کلیدی تحقیق خود را تعریف نکرده اند. فقدان چنین تعریفی باعث شده تا در موارد متعددی اشتباه «خروج از بحث» را مرتکب شوند. به عنوان مثال؛ واژه «جریانشناسی» که در عنوان کتاب ذکر شده هیچگاه حتی به اشاره تعریف نشده است. این امر باعث شده تا نویسندگان محترم برخی از افراد از جمله بنیصدر، آیات عظام مطهری، طالقانی و مصباح یزدی را جریان معرفی کنند، اما هرگز به قبل و بعد عمر تاریخی آنها اشاره نکنند. اساساً جریانشناسی در مقاطع کوتاه تاریخی چندان امکانپذیر نمیباشد. آیا میتوان پذیرفت که جریان بودن شهید مطهری و آیت الله طالقانی محدود به فاصله زمانی تولد تا مرگ آنها بوده است؟ آیا میتوان جریان شهید مطهری را که ای چه بسا پس از شهادتشان بسیار پررنگتر و موثرتر هم بوده باشد، به آخرین مباحثی که در حیاتش مطرح کرده است، محدود کرد؟ همچنین به عنوان موردی دیگر، میتوان به واژه «فرهنگ» نیز که در عنوان کتاب آمده است، اشاره کرد. نویسندگان محترم تعریفی از این واژه کلیدی نیز ارایه نکرده اند که به عنوان مثال؛ فرهنگ چه نسبتیبا تفکر و تمدن و چه نسبتی با اقتصاد و سیاست برقرار میکند. فقدان اینگونه نسبتسنجیها در مقام تعریف باعث شده تا نویسندگان محترم در موارد متعددی از سویی، مقولات فرهنگی را با مقولات سیاسی خلط کنند و از سوی دیگر؛ تنها به محملهایی از فرهنگ اشاره کنند که دارای نهاد، موسسه و ارگان مطبوعاتی هستند و از محملهاییکه فاقد اینگونه امور هستند غفلت بورزند. به عنوان مثال؛ آیا نمیتوان این پرسش را مطرح کرد که سهم انتشار مجله ای مثل مجله «کلک» در جهت دهی به فرهنگ پس از انقلاب بیشتر بوده یا معضل ازدیاد سن ازدواج؟ این در حالی است که همان محمل های نهادی و سازمانی فرهنگ هم شناسایی و اولویتبندی نشده است. به عنوان مثال؛ با اینکه مسلم است که سازمان صداوسیما در هر کشوری بیشتر از هر رسانه دیگری در جهت دهی فرهنگی آن کشور نقش دارد، در کتاب مذکور، کمترین اشاره ای به سیاست های فرهنگی این سازمان نشده است تا چه رسد به اینکه به صورت جریانی بررسی شود که نمودار فرهنگ در دورههای مدیریتی متفاوت (هاشمی، لاریجانی و ضرغامی) چه سیری را پیموده است. میتوان پرسش های دیگری را درباره برخی مولفه های دیگر نیز مطرح کرد. به عنوان مثال؛ آیا تغییر نگرش ذائقه عنصر ایرانی به سوی سبکهای خاص نثر و نظم (مثلاً شعر نو و سپید) را نباید در لایه های فرهنگی آن پی گرفت. آیا چاپ و نشر دیوانهای متعدد به سبک شعر نو و سپید، نشان از ظهور نسلی از شاعرانی که به زبانی جدید که یقیناً نتیجه فرهنگی جدید است سخن میگویند، ندارد؟ به نظر می رسد بهتر آن بود که نویسندگان محترم ابتدا به تعریف مفاهیم کلیدی تحقیق خود میپرداختند و سپس متناسب با آن تعاریف به شناسایی پایگاه های تولید فرهنگ در کشور میپرداختند و در نهایت هم مسائل فرهنگی را اولویتبندی کرده و به تناسب اولویتشان به بحث و تحلیل میگذاشتند.
    4. گو اینکه پیشفرض نویسندگان محترم این مطلب بوده است که: «انقلاب اسلامی دینی شروع شده است اما دینی ادامه نیافته است»، حداقل اگر چنین پیشفرضی هم نداشته اند، چنین مطلبی از آن القاء میشود. این شیوه بحث نویسندگان محترم که هرچه از ابتدای انقلاب به جلو آمده اند، از تعداد مطبوعات و جریانهای عرفیگرا بیشتر از مطبوعات و جریانات دینگرا بحث کرده اند نیز به خوبی القاء کننده همین مطلب میباشد. گزارش تفصیلی نویسندگان محترم از محتوای مطالب نشریه راه نو (30 صفحه: صفحات 440 - 469) در کنار گزارشهای نسبتاً تفصیلی از دیگر نشریات عرفیگرا همچون کیان، کلک، ارغنون، نگاه نو، دنیای سخن، آدینه، گفتگو، راه نو، بهمن، آیینه اقتصاد، آیینه اندیشه، گردون، توس، جامعه، زن، ایران فردا، خرداد و... (مجموعاً 56 صفحه: صفحات 326-382) در قبال بحث اجمالی از نشریات دینگرایی چون کیهان، صبح، معرفت، کلام اسلامی، اندیشه حوزه، حکومت اسلامی و... (31 صفحه: صفحات 294 - 325) نیز ضمن اینکه موید همان ادعای فوق است، به خوبی نشان می دهد که آنها به دنبال طرح چه دیدگاههایی بوده اند! در خوشبینانهترین وضعیت میتوان چنین گفت که همیشه پرهیز از افراطگرایی، لزوماً افتادن در ورطه اعتدالگرایی نیست، بلکه گاه افتادن در ورطه تفریط گرایی است. نویسندگان محترم از ترس افراط در تمجید نیروهای دین گرا و حزب اللهی به تفریطِ «تقویت نیروهای اپوزیسیون نظام اسلامی» گراییده شده اند و بلکه بدتر از آن، شاید بی آنکه خواسته باشند، موارد افراط خط دینی انقلابی را به تفصیل و موارد تفریط خط اپوزیسیون را به اجمال تبیین کرده اند! از همین رو به نظر می رسد ادبیات کتاب مذکور بیش از آنکه یک ادبیات علمی فرهنگی باشد، ادبیاتی اقناعی تلطیفی نسبت به جریانهای بیرونی و غیرخودی و ادبیاتی انتقادی تخطئه آمیزی نسبت به جریانهای درونی و خودی نظام اسلامی است.
    5. به نظر می رسد، اساساً نویسندگان محترم بدون اینکه خود پرسش یا پرسشهایی داشته باشند وارد این تحقیق شده اند. این امر باعث شده تا گرفتار مشکلی اساسی شوند و آن اینکه: وقتی پارادایم ارزشهای نویسندگان نتواند تولید سوال و پرسش کند، این پارادایم مشهورات خواهد بود که چنین رسالتی را بر عهده خواهد گرفت. نویسندگان محترم هرگز نتوانسته اند خود را از قید قالبها، شیوه ها، مشهورات و مسلمات زمانه شان رها سازند، در نتیجه، نه تنها نتوانسته اند به جریانهای فرهنگی پس از انقلاب اسلامی نگاهی بیرونی و پدیدارشناسانه داشته باشند، بلکه خود عملاً تبدیل به بازیگران این عرصه فرهنگی شده اند، البته با این حساب که چون آگاهانه بازی را شروع نکرده و بلکه بی آن که متوجه باشند به درون گود آن افتاده اند، هرگز نتوانسته اند به یک شیوه و بر اساس یک مبنا و اصول عمل کنند و لذا دچار تذبذب فرهنگی شده اند. به همین علت خواننده کتاب به زحمت میتواند بفهمد که نویسندگان کتاب چگونه و با چه مبنایی می اندیشند و تحلیل میکنند؛ زیرا در جاهای مختلف کتاب متوجه می شوند که بر اساس مبانیمتفاوت و به شیوههای گوناگون عمل کرده اند.
    6. گو این که نویسندگان محترم در فهم خود از فرهنگ، دارای این پیش فرض بوده اند که تمام بخشهای فرهنگ، مرئی میباشند، به همین علت، آنها بیشتر به دنبال محمل های ملموس برای فرهنگ بوده اند. این در حالی است که تمامی فرهنگها دارای سنت هایی غیرمکتوب، غیرملموس و نامرئی هستند که هرچند به ظاهر دیده نمیشوند، اما در جهت دهی کلی به رفتارهای جامعه خود کاملاً تاثیرگذارند. به عنوان مثال؛ میتوان از مفهومی به نام «روح قومی» نام برد که از سویی قابل رویت نیست و از سوی دیگر نمیتوان منکر تاثیر آن در رفتارهای فردی و جمعی شد حتی اگر نخواهیم با برخی فیلسوفان تاریخ که مدعی اند روح قومی اقوام عامل اساسی محرک تاریخ میباشد، همنوا شویم.
        پی نوشتها:
    1. جمعی از نویسندگان، جریان شناسی فرهنگی بعد از انقلاب اسلامی ایران، زیر نظر سید مصطفی میرسلیم، (تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران، چ 1، 1384).
    1. اساساً خروج از حریم قدسی و ورود به حریم عرفی و بالعکس کاملاً شدنی است. تا جایی که «هیچ چیز ذاتاً مصون از قدسی شدن نیست؛ از سنگ و چوب و پارچه گرفته تا افعال و اندیشه ها. هم سمبل ها و مناسک آیین های دین ستیز قابلیت قدسی شدن را دارند و هم عقلانی ترین معرفتهای بشری. برای رومیها، صلیب یک ابزار مفید محسوب میشد، اما همین تکه چوب پس از بر دار کردن مسیح به مقدس ترین سمبل ها بدل شد. ]از سوی دیگر [الهه خرد نزد ژاکوبنها به صورت نمادی نیمه مذهبی درآمد».
    سعید حجاریان، از شاهد قدسی تا شاهد بازاری، (تهران: طرح نو، چ ،2 1380)، ص .73
    2. از این رو، شاید بهتر بود نویسندگان محترم به جای جریانشناسی، واژه اصطلاحشناسی را در عنوان کتاب به کار میبردند!
    3. یکی از نویسندگان معاصر در این خصوص مینویسد: امروزه انسان جدید، انسانی است که در بیابان بینهایتی پرتاب شده و در آنجا باید خود را پیدا کند و با مسئولیت خود زندگی کند. برای انسان جدید اتوریته ها تماماً فرو ریخته اند. زوال و فنای تجربه تقدیری به این خاطر است که دیگر اتوریته ای وجود ندارد. در چنین وضعیتی است که انسان در هر زمینه ای خود باید انتخاب بکند و به تجربه و شناخت شخصی خود روی آورد. در گذشته کار آدمی تبعیت بود تبعیت از اتوریته.
    عبدالکریم سروش و دیگران، سنت و سکولاریسم، (تهران: سروش، چ2، 1382)، صص 216 - .217

تبلیغات