زبان ایدئولوژی و جهانی شدن
آرشیو
چکیده
متن
ارتباط میان زبان، ایدئولوژی در بستر واقعیتی تحت عنوان جهانی شدن میتواند یک ارتباط دو سویه تلقی گردد؛ به این معنا که زبان ابزاری برای حاکمیت ایدئولوژی و ایدئولوژی خود ابزاری برای تداوم و نهادینه شدن جهانی شدن به کار می رود. البته رسانهها و زبان از ابزارهای مهم جهانی شدن به شمار می روند، که سرعت جهانی شدن با وجود رسانههایی؛ مانند ماهواره، اینترنت، هنر، سینما و... تشدید یافته و زبان به عنوان عاملی برای تسهیل ارتباطات در محیط جهانی شدن نقش بسیار حساسی را در نزدیک کردن فرهنگها و انسانها به یکدیگر ایفا میکند.
بنابراین زبان از این منظر، ابزار انتقال فرهنگ بوده و فرهنگ وارداتی از این طریق به مردمان فرهنگ میزبان سرایت و انتقال مییابد. شاید یک سؤال بسیار اساسی در این قضیه چگونگی حفظ میراث ادبی و فرهنگ ملی باشد، که تا چه اندازه و تا چه مدت میتوان از خلوص و ناب بودن آن در مقابل امواج وارداتی فرهنگها محافظت کرد؟ و زبان در این فرایند چه کارکردی را میتواند برعهده بگیرد؟
زبان منبعث از فرهنگ جامعه است، لذا میبایست طبیعی باشد، چرا که زبان ساختگی و مصنوعی محکوم به فناست. بنابراین اگر زبان حالت جهانی بیابد؛ یعنی جهانی شود، آیا جنبه مکانیکی آن بر سایر جنبههای آن غلبه پیدا نمیکند؟ این سؤال را به صورت دیگر نیز میتوان مطرح کرد: آیا زبان وسیله ارتباطی است، و یا اینکه خود زبان اصلِ شکل دهنده ارتباط است؟ ارتباط زبان و هویت چگونه است؟ لذا این که نگاه ما به زبان در شرایط جهانی شدن چگونه باشد، خود میتواند ایدئولوژی و عقیده ما را نسبت به واقعیتی تحت عنوان جهانی شدن بازتاب دهد. با این حال، آیا واقعاً باید نگران جهانی شدن زبان باشیم یا نه؟ آیا زبان به خودی خود قادر است راه اصلی خود را پیدا نموده و در مسیر طبیعی خود امتداد یابد یا در اثر ایدئولوژیهای حاکم که وضعیت و زوایای قدرت در عصر حاضر دستخوش تغییر ماهیت و کارکرد میگردد؟
ایدئولوژی را آن گونه که «وداک» از منظر تحلیل گفتمان انتقادی کالبد شکافی میکند، ابزار ایجاد و حفظ روابط نابرابر قدرت در جامعه است و این کار به کمک زبان صورت میگیرد. در واقع ایدئولوژی با وساطت زبان و نهادهای اجتماعی به جریان می افتد.
البته «فرکلاف» نیز ایدئولوژی را عاملی تعیین کننده در جوامع می داند؛ چرا که اعمال قدرت در جوامع مدرن، به طور روزافزونی از طریق ایدئولوژی، به ویژه از طریق کارکردهای ایدئولوژیک زبان صورت میپذیرد.
همین مباحث و نیز «سؤال از سرنوشت زبان در شرایط جهانی شدن» آغازگر یک نشست علمی در دانشگاه تربیت مدرس بود که چندی پیش با سخنرانی دکتر «کیوان زاهدی» استاد زبانشناسی دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد. وی با یادآوری این نکته که ما درباره جهانیسازی و جهانی شدن، دچار سوء تعبیرهایی شده ایم، گفت: پرسش از این که ما باید به جهانیسازی بپیوندیم یا نه؟ پرسش غلطی است، چون ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در آن قرار داریم. بنابراین ما نمیخواهیم جلوی جهانیسازی را بگیریم، بلکه میخواهیم ببینیم که جایگاه ما در این پروسه کجاست و نقش ما چیست؟
زمانی کههانتینگتون بحث جنگ تمدنها را مطرح کرد، در آن طرح و بحث کاملاً جدی بود، لذا یکی از سوء تفاهمهایی که در همان زمان، در ایران ایجاد شد، این بود که ما در مقابل آن گفت و گوی تمدنها را مطرح کردیم. این مشکلی را حل نمیکند، چون غرب اصلاً به دنبال گفت و گو نیست ]اشتباهی هم که شده این است که گفتمان و گفت و گو یکی گرفته شده است[. لزومی ندارد که گفتمان، کلامی باشد، زیرا گفتمان ممکن است تصویری و رسانه ای باشد و در واقع ممکن است از انواع و اقسام ابزارها استفاده شود. امروزه کسی دیگر گفتمان انتقادی کلام را به کار نمیبرد، بلکه از مطالعات انتقادی ارتباطات (Critical Communication studies) استفاده میشود؛ چون گفتمان فقط کلامی نیست. به عنوان مثال اگر روی اسکناسهای دلار امریکا را نگاه کنید، عبارت «نظم نوین جهانی» (New World Order) را میبینید. یعنی اینها قبل از این که واژه را به کار ببرند، آن را در متن اسکناسهای خود داشته اند. بنابراین بحث و کارهای آنها بسیار برنامه ریزی شده است، البته برنامه ریزی غرب متعلق به اکنون نیست و به طور خاص برمیگردد به سیصد سال قبل، زمانی که میخواستند خلافت عثمانی را به عنوان مرکزیت جهان اسلام از بین ببرند.
از یک طرف، جهان امروز، جهانی است که در حال قطبی شدگی است. شوروی را از بین میبرند و از درون آن چندین کشور بیرون می آید، یا در حوزه بالکان به همین ترتیب. در عراق به دنبال تجزیه این کشور و در برنامه صد سالشان به دنبال تجزیه ایران هم هستند. اولین قدم در این برنامه ریزی آن است که در افراد متفکر شک ایجاد کنند و در انجام این کار طوری عمل میکنند که ما به دنبال گفت و گو هستیم. در حالی که اصلاً به دنبال گفت و گو نیستند، بلکه به دنبال هژمونی صرف هستند و این به یک بحث بسیار قدیمی بر میگردد که ما در تعامل بسیار رو در رو و در مقابل دنیای یونان (تمدن غرب را با یونان میشناسیم) قرار داریم.
دکتر زاهدی دو نمونه از گفتمان تصویری غرب در برابر ایران را فیلم «اسکندر» ساخته «اُلیواستون» که به درخواست دانشگاههای امریکایی ساخته و فیلم متأخر «سیصد» یاد میکند، که هم دارای نحو است و هم دارای واژگان. در فیلم اسکندر مرکز ایران بابل است و در فیلم 300 کشته شدن 300 سرباز یونانی به دست یک میلیون جنگجوی هخامنشی به تصویر کشیده میشود و چهره خشایار شاه به طور کاملاً مخدوش نشان داده نشده است. وی در جهت تبیین دیدگاه کلان جنگ به عنوان دیدگاهی که در گذشته درگیر آن بودیم و هم اکنون نیز درگیر آن هستیم و در آینده نیز درگیر آن خواهیم بود، به تمایز جنگ سخت و جنگ نرم پرداخته و با ذکر این مطلب که ما حدود پنجاه و چند سال است که به طور نظاممند دچار جنگ نرم هستیم، بیان داشت:
وقتی تئوریهای جنگ سخت بررسی میشود، تئوری عمده ای که در سده نوزده یا قرن نوزده تا اوایل 1980 مطرح بود، براساس نظریه «کِلازووتیس» شکل گرفته است که قائل به تفکیک سهگانه بود: 1.دولت؛ 2. ملت؛ 3. ارتش (به منظور ایجاد تعادل و پیشگیری از اقتدار کامل یک طرفه).
در بحث، یک فرضیه وجود دارد تحت این عنوان که «جنگ ادامه سیاست است با ابزار سخت افزاری». سیاست قصد کشتن ندارد. قصد امحاء و از بین بردن قومیتی را دارد، اما جنگ اساساً بحث، از بین بردن موجودیت است. آن چه که «کرفلد» به عنوان منتقد کلازووتیس - (1998، 2001، 2004) در کتابی که با عنوان ترجمه شده«بازاندیشی مفهوم جنگ» - انجام داده این بود، که جنگهایی که ما در آینده خواهیم داشت، جنگهایی کم شدت است و جنگهای کم شدت؛ جنگهایی هستند که قوای متعارف را جای همدیگر قرار نمی دهیم و افراد مطرح اند (حتی در سطح قوم و ایجاد درگیریهای محلی)، نمونه بارز آن در افغانستان، عراق و صربستان دیده میشود. حدود 2 تا 3 سال پیش برای ایران هم چنین چیزی برنامه ریزی شده بود. (در سیستان و بلوچستان و کردستان و خوزستان).
در تقسیمبندی دومَ کرفلد انگیزه، جنگ نیست، انگیزههای قومی و مذهبی است؛ یعنی به جای جنگهای متعارف جنگهای کم شدت، ولی دارای انگیزههای قومی و مذهبی داریم. روی مذهب تأکید میکنند چون دسته دیگری از جنگها، جنگهای موجودیتی است. به این معنی که اصلاً نمیخواهیم که وجود داشته باشند؛ یعنی موجودیت قومی را از بین ببرند؛ مثل صربها یا کاری که هیتلر کرد.
جنگهای کنونی، جنگهای موجودیتی نیست، بلکه جنگهای قومیتی است، بدین معنی که گفته میشود: تو به عنوان یک ایرانی وجود داشته باش، اما در غرب حل شو، هویت و تفکر ایرانی نداشته باش، مثل ما فکر کن، یک شهروند درجه دو باش.
بنابراین در دیدگاه جدید، جنگها دیگر از نوع قرار گرفتن در مقابل نیروهای همعرض و جنگ متعارف نیست.
وی «جنگ نرم» را این گونه تعریف میکند: بهرهگیری از هر گونه ابزار غیرسخت افزاری جهت ایجاد تغییر در مجموعه ای از افراد (گروه، اجتماع) به منظور تأمین منافع خود.
نکته ای که در اینجا باید به آن اشاره کرد این است که در امنیت ملی محدوده وجود دارد و هر کس اجازه اظهارنظر ندارد. در جوامع امریکایی، استرالیایی، کانادایی و انگلیسی امکان ندارد که همه مردم از هر طبقه ای درگیر مسائل سیاسی شوند، برخلاف جامعه ما که به تعداد ایرانیها، متفکر سیاسی داریم. اتفاقاً آنها خواهان این وضعیت هستند، چون این موضوع خود از ابزار جنگ نرم است، به دلیل این که به تعداد افرادی که شک کنند، به همان اندازه دولت تضعیف میشود.
تمام تفکر در حوزه جنگ نرم معطوف به ایدئولوژی است. ایدئولوژی در جهان غرب یک بار منفی دارد، آن گونه که برای ما نیز در حوزه آکادمیک بار منفی دارد، اما در حوزه اسلامی چنین نیست. چون ایدئولوژی در این حوزه به معنی مجموعه ای از بایدها و نبایدها برای عملکردهاست، در مقابل جهانبینی که نوع نگرش ما نسبت به دنیا را شکل می دهد. که البته این بایدها و نبایدها ثابت نیست چون فقه پویاست) از آخرین تغییرات در این حوزه برابری دیه زن و مرد است. ]در ژاپن زنان میزان ساعت کار مشخصی دارند و حقوق آنها از مردان کمتر است، چون گفته میشود وظیفه اصلی زن در خانه است، مگر این که مرد کار نکند و قبول کند که در خانه بنشیند و زن به جای او کار کند، اما تا به حال از نظر حقوقی هیچ اعتراضی به ژاپن نشده است. به ژاپن جزیره خطرناک گفته میشود، چون به دنبال کار خودشان هستند و بالاخره در مقابل غرب طغیان خواهند کرد[.
بحث بعدی این نشست درباره ابعاد سهگانه ایدئولوژی بود، که ایدئولوژی دارای 3 بعد است: 1. شناختی؛ (که خیلی اهمیت دارد. حوزه درکی است و تفاوتها، تفاوتهای فردی است).
2. اجتماعی؛ (که ایجاد همبستگی میکند، چون افرادی که ایدئولوژی یکسان ندارند با هم همبستگی ندارند. ایدئولوژی قومی برای همین است، چون وقتی ایدئولوژی قومی حاکم است، همبستگی زیاد میشود، به همین دلیل به دنبال متلاشی کردن آن بود).
3. گفتمانی؛ (که هم در حوزه شناختی به کار می رود و هم در حوزه اجتماعی).
بیشتر زبانشناسان علاقهمندند که این سه بعد را همسطح نشان دهند، اما این سه بعد همسطح نیستند. دیدگاه گفتمانی، دیدگاه ابزاری است؛ یعنی جدای از دو حوزه سابق نیست و در هر دو حوزه شناختی و اجتماعی به کار می رود (نه ابزاری در مفهوم منفی آن).
بخش اصلی تشکیل دهنده ایدئولوژی، شناختی و اجتماعی است، البته ابزار قرار گرفتن در یک مجموعه ایدئولوژیک چه به لحاظ درک و چه به لحاظ تولید زبانی است.
از کجا میتوان فهمید که یک فرد به چه ایدئولوژی اعتقاد دارد؟ وقتی که فرد ایدئولوژی خود را بیان میکند، تنها زمانی میتوان ایدئولوژی وی را تغییر داد که به لحاظ شناختی بتوان در او تأثیر گذاشت، نه به اجبار آن چه که در اینجا مد نظر است. بحثهای ایدئولوژیک گفتمان است، که از مکانیسمهای جنگ نرم زبانی است.
انگیزه از دو بعد مطرح است: یک بعد شناختی است که با قصد و اراده میخواهند انگیزه را از افراد بگیرند.
در بعد دیگر پس از آن که گرفتن انگیزه اتفاق افتاد، تغییر رویکرد شروع میشود؛ یعنی از حوزه فکری به حوزههای تفکر دیگری میپیوندد. در مرتبه بعد تغییر بینش اتفاق می افتد. (کاری که میسیونرهای مذهبی میکنند) مانند برنامههای فارسی زبان که تبلیغ مسیحیت را میکنند. حداقل 27 کانال به زبان فارسی وجود دارد که فعالیت میکنند تا افراد دست از دین اسلام بردارند. چرا روی یهودیت این کار را نمیکنند؟ چون یهودیت شدیداً بسته است و عضوگیری نمیکند. حتی ازدواجهای آنان درون قومی است، درست بر عکس رویکرد اسلام که هر کس با هر رنگ پوستی و در هر کجای دنیا با هر نژادی را میپذیرد، اساساً تفکر ما قومگرایانه نیست. البته یک بخش یهودیت بر پایه تورات و بخشی بر پایه تلمود (صحبتها و تفاسیر خاخامها) است و جالب اینجاست که اکثریت یهودیان به تلمود بیش از تورات مراجعه میکنند. پس از تغییر بینش فرد، دسته ای ایدئولوژیهای خاص را پذیرا میشوند و جالب اینجاست که آن ایدئولوژی خودشان را به تأیید نمی رسانند، بلکه میگویند: تنها چیزی که مانده همین است و فرد هم آن را میپذیرد. بعد از تغییر ایدئولوژیک، نوبت به تغییر جایگاه فرد می رسد، آن جایی که فرد از یک گروه خارج و وارد گروه دیگری میشود، و پس از آن هم تغییر جایگاه اجتماعی مطرح میشود. انگیزه از طرف دیگر به فرایندها بر میگردد؛ یعنی تغییر هویت و موجودیت به این شکل که تو ایرانی نیستی، تو عربی، تو بلوچی، تو ترکی و... تا ایرانی بودن را بگیرند. اولین گام هم ایجاد شک است. برای مثال، با این سؤال که دولت شما برای شما چه کرده است، وقتی ایجاد شک شد، فرد دائماً با یک دسته سؤال روبه رو میشود: سوء مدیریتها و... .
مرحله بعد اقناع است. وقتی اقناع صورت گرفت، لزومی ندارد که مشروعیت بدهند، چون مشروعیت فرد را میگیرند، اما هیچ دلیلی برای مشروعیت خودشان نمی دهند. بلر در قسمتی از سخنرانیهایش میگوید: «ما دنبال این هستیم که در عراق دموکراسی به شیوه بریتانیایی برقرار شود» در آن زمان امریکاییها عکس العملی نشان ندادند، اما بعد از یکسال حسابش را رسیدند.
بنابراین برای مشروعیت بخشی، لزومی نمیبیند، مفروضاتی را پیش روی مخاطب میگذارند و او میپذیرد و بعد از آن تغییر رویکرد ایجاد میشود. گفت و گو هم بیشترین کاربردش در ترغیب و اقناع است.
دکتر زاهدی در تبیین فرایند انگیزه زدایی تا تغییر جایگاه فردی و اجتماعی، نظریه هرم معکوس را مطرح کرد و گفت: این هرم اساس طراحیهای ذهن آنهاست، ولی آن را عنوان نمیکنند. هرم مذکور از بالا به پایین است. انگیزه را میگیرند، ایجاد شک میکنند، اقناع میکنند و سپس مشروعیت بخشی و مشروعیت زدایی صورت میگیرد و این منجر به دگردیسی میشود (طور دیگری زندگی میکردید، حالا طور دیگری زندگی میکنید).
به تمام جوانب هم میپردازند حرف زدن، راه رفتن و... .
در دوران محمد رضا شاه و تجدد که فراماسونری روی آن کار میکرد، به دنبال همین دگردیسی بودند. تحت این عنوان، که تفکر تو باید متجدد باشد «و هر کس که در این طبقه نبود، مرتجع» نامیده میشد.
همانند امروز که هر کس که تفکر با غرب همسو نیست فاندامنتالیسم (Fandanentalism) یا بنیادگرا نامیده میشود. یعنی رجعت کرده به عقب و از نظر آنها؛ یعنی پسرفت. این در حالی است که رنسانس (نوزایی) یعنی بازگشت به اصول یونان باستان، پس چگونه است که در رنسانس، بحث بنیادگرایی مطرح نیست؟ یا هر کس که جلو آنها بایستد، تروریست است و هرکس که با آنها باشد و آدم کشی کند، آزادیخواه است؟
بعد از دگردیسی وارد مرحله عضوپذیری (در گروههای مختلف آنان) میشویم. (حوزه بالای هرم حوزه فردی است؛ یعنی با تک تک افراد کار دارند) بعد از آن نوبت به اقناع می رسد؛ یعنی همان کاری که در پایین هرم انجام شد. حالا در حوزه تولیدی انجام میشود به این معنا که خودتان یک عضو فعال میشوید. منافقین از همین نمونه اند. وقتی دگردیسی رخ داد و وارد حوزه عضوپذیری شدند، بلافاصله فرد را درگیر میکنند (ترورهایی که توسط منافقین انجام میشد با توجه به این که آنها خط قرمزهای نظام را می دانستند شاهدی بر این مدعا است).
مدتهاست در کشورهای حوزه خلیج فارس و افغانستان کلیپی پخش میشد که آغازی اینگونه داشت: پسر بچه ای که کفش پاره اش را در آورده و سپس در یک شات (Shut) بسته، این پسربچه روی سکویی که اطراف آن بازار است نشسته و کسی به او توجه ندارد. در این موقع در یک شات نیمه بسته دیگر، یک جوان بیست و چند ساله از کنار این پسر بچه عبور میکند (این شاتها کار نحو و جملههای مختلف را انجام می دهد) چیدمان کلامی تصویرها خیلی مهم است. آن کفش واژگان است. چهره پسر جوان در شات اول خندان و در نمای نزدیک (Close up) بعدی چهره او شدیداً گرفته و در جلیقه او بمب است که به طرف وسط بازار می رود و آن پسر بچه هم به دنبال او می دود و بعد انفجار میشود و تنها تصویری که دیده میشود آن پسر بچه است و بعد از آن که کلامی میشود، آیه ای از قرآن خوانده میشود. در این چیدمان گفتمانی، همه نیروها خودی اند در مقابل این کلیپ، 2 سال گذشته نماهنگی ساخته شد که بخشهای اول آن شبیه کلیپ قبلی است فقط در صحنه ای که آن جوان میخواهد برود، یک مفتی جلو می آید و میگوید که چه کار میخواهی بکنی؟ صحبتهای این مفتی تأثیر میگذارد و جوان منصرف میشود. دنیای غرب شدیداً به خاطر این کلیپ به کرزای اعتراض کرده بود که نقش این فرد شدیداً هدایتگرانه است.
در اخبار اصلی وجود دارد که میگوید: اول اخبار بد، سپس اخبار خوب عنوان گردد. برای مثال: «3 ستیزهگر فلسطینی در نوار غزه به هلاکت رسیدند» ما بین این خبرها، خبری از جرج بوش و بعد چنین خبری: «سربازان اسرائیلی در مواجهه با ستیزهجویان فلسطینی توانستند امنیت را برقرار کنند.»
آدم بدها(Bad Mans) و بعد آدم خوبها (Good Mans) مطرح میشوند.
این اُستاد زبانشناس در تبیین ابعاد زبانشناختی خبرها به چگالی واژگانی اشاره کرده و میگوید: وقتی سرباز اسرائیلی کشته میشود، میگویند به قتل رسیده است؛ یعنی مقتول است و قاتلی دارد. از سوی دیگر درباره فلسطینیها میگویند به هلاکت رسیده است.
در مسئله «مردن» بحث سبب آن مطرح نیست. «جان باختن» برای ما چگالی مثبت دارد. «جان خود را از دست داد» برای اسرائیلیها از این واژهها استفاده میکنند. «کشته شد»، اتهامی را وارد نمیسازد، اما «به قتل رسیده» قصد وارد کردن اتهام دارد. «به هلاکت رسیدن» را مطرح میکنند، در حالی که از واژه شهادت استفاده نمیکنند، چون کاملاً بار مذهبی دارد. ما باید چیدمان آنها را بررسی کنیم. بحث دیگر، مبتداسازی است. هرجا آدم خوبها هستند مبتداسازی میشود و همینطور آدم بدها (یعنی در هر دو مورد) متنها در چیدمان تفاوت دارند: بالاتر و پایینتر کاربرد دیگر مجهولسازی است. مثلاً در مورد اسرائیلیها نه آنها را فاعل، قرار می دهند و نه از واژه «توسط» استفاده میکنند: «فلسطینیها در دیگریهای نوار غزه کشته شدند». دشمن، همیشه در جایگاه «فاعل» یا «مبتدا» یا حتماً در قسمت «توسط» قرار میگیرد. چون در مجهولسازی وقتی با واژه توسط را می آوریم این خیلی قویتر از معلوم است؛ یعنی آنها عامل هستند.
در افغانستان نیز همینطور است، جایی که فعل نیروهای ناتو مثبت است، آن را در جایگاه فاعل قرار می دهند زمانی که مثبت نیست، اصلاًبه آنها اشاره ای نمیشود.
اینها چیزهایی است که از طریق زبان منتقل میشود. در جنگ ایران و عراق هم از واژههای «ستیزهجو» (belligerent) استفاده میشد؛ یعنی کسی که دارای خوی جنگی و ذاتاً آدمکش است.
به هر حال همین ساختارها در قسمت درک افراد ایجاد تأثیرگذاری میکنند و نماهایی که در این گفتمان نشان داده میشود، همه گزینش شده است. هیچ وقت صحنههای بدی از کشتار اینها نشان داده نمیشود. هیچ وقت مرگ کودک 2 و 3 ساله در تلویزیونهای امریکا و کانادا نشان داده نمیشود؛ اما وقتی از زخم سرباز اسرائیلی خون می آید، انواع شاتهای بسته را از او نشان می دهند، مادرش او را بغل میکند، بچه اش می آید و...دارد، هیچگاه مرگ فلسطینیها نشان داده نمیشود و اینها همان مصادیق نحوهای دیداری است.
اما باز گردیم به سؤال آغازین مبحث که جهانی شدن یک زبان، مثل زبان انگلیسی چه تأثیر و پیامدهایی در پی خواهد داشت؟ برخی میپرسند که چرا زبان فرانسه زبان دنیا و جهانی نمیشود؟ پاسخ می دهند که وقتی شما مجبور باشید به زبان انگلیسی صحبت و ایجاد ارتباط کنید باید به همان زبان فکر کنید، با همان واژگان فکر کنید و باید در همان قالببندیهایی که به شما نشان می دهند پیش بروید. نه این که حتماً زبانی به شما تحمیل کنند، بلکه تفکرهایی را که پشت آن زبان دارد به شما تحمیل میکنند.
پینکر از نظریه پردازان مکتب زایشی است که در مواردی با چامسکی اختلاف دارد. چامسکی تحول در زبان و تحول در زیستشناسی، مثل داروین (زیستشناس انگلیسی و بنیانگذار مکتب داروینیسم و تنازع بقا) و گزینش تغییر را قبول ندارد، اما پینکر دارد. به نظر او شما به صورت خیلی آسان دارید از طریق زبان به تفکر حاکم، حاکمیت میبخشید. شاید زبان در این بخش خیلی مهم نباشد، اما در همان قالب تفکر خودش را غالب میکند. چند درصد از نویسندگان وقتی میخواهند ارجاع دهند به آثار و نوشتههای داخلی ارجاع می دهند و دائماً به آثار غربیها ارجاع داده میشود.
بنابراین جهانی شدن یک شرط دارد که باید این شرط را بپذیریم و آن شناخت است که فرد با نیل به این شناخت بتواند بگوید که من خود دارای تفکر هستم و تفکر خودم را در قالب این زبان می ریزم اقتدار نیز به این معنی است که ما از زبان آنها استفاده کنیم و نظرات خود را بازگو نماییم. اگر در جهانی شدن بحث تفکر حاکم مطرح است، باید سعی کنیم که تفکر ما تفکر حاکم شود. در اهمیت این نکته همین بس که مقام معظم رهبری در سال 84 فرمودند: «دوستان و دانشمندان علوم اسلامی از شرحنویسی و تحشیه و تفسیر و نقد صرف دست بردارند و به سراغ نظریهپردازی بروند».
بنابراین زبان از این منظر، ابزار انتقال فرهنگ بوده و فرهنگ وارداتی از این طریق به مردمان فرهنگ میزبان سرایت و انتقال مییابد. شاید یک سؤال بسیار اساسی در این قضیه چگونگی حفظ میراث ادبی و فرهنگ ملی باشد، که تا چه اندازه و تا چه مدت میتوان از خلوص و ناب بودن آن در مقابل امواج وارداتی فرهنگها محافظت کرد؟ و زبان در این فرایند چه کارکردی را میتواند برعهده بگیرد؟
زبان منبعث از فرهنگ جامعه است، لذا میبایست طبیعی باشد، چرا که زبان ساختگی و مصنوعی محکوم به فناست. بنابراین اگر زبان حالت جهانی بیابد؛ یعنی جهانی شود، آیا جنبه مکانیکی آن بر سایر جنبههای آن غلبه پیدا نمیکند؟ این سؤال را به صورت دیگر نیز میتوان مطرح کرد: آیا زبان وسیله ارتباطی است، و یا اینکه خود زبان اصلِ شکل دهنده ارتباط است؟ ارتباط زبان و هویت چگونه است؟ لذا این که نگاه ما به زبان در شرایط جهانی شدن چگونه باشد، خود میتواند ایدئولوژی و عقیده ما را نسبت به واقعیتی تحت عنوان جهانی شدن بازتاب دهد. با این حال، آیا واقعاً باید نگران جهانی شدن زبان باشیم یا نه؟ آیا زبان به خودی خود قادر است راه اصلی خود را پیدا نموده و در مسیر طبیعی خود امتداد یابد یا در اثر ایدئولوژیهای حاکم که وضعیت و زوایای قدرت در عصر حاضر دستخوش تغییر ماهیت و کارکرد میگردد؟
ایدئولوژی را آن گونه که «وداک» از منظر تحلیل گفتمان انتقادی کالبد شکافی میکند، ابزار ایجاد و حفظ روابط نابرابر قدرت در جامعه است و این کار به کمک زبان صورت میگیرد. در واقع ایدئولوژی با وساطت زبان و نهادهای اجتماعی به جریان می افتد.
البته «فرکلاف» نیز ایدئولوژی را عاملی تعیین کننده در جوامع می داند؛ چرا که اعمال قدرت در جوامع مدرن، به طور روزافزونی از طریق ایدئولوژی، به ویژه از طریق کارکردهای ایدئولوژیک زبان صورت میپذیرد.
همین مباحث و نیز «سؤال از سرنوشت زبان در شرایط جهانی شدن» آغازگر یک نشست علمی در دانشگاه تربیت مدرس بود که چندی پیش با سخنرانی دکتر «کیوان زاهدی» استاد زبانشناسی دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد. وی با یادآوری این نکته که ما درباره جهانیسازی و جهانی شدن، دچار سوء تعبیرهایی شده ایم، گفت: پرسش از این که ما باید به جهانیسازی بپیوندیم یا نه؟ پرسش غلطی است، چون ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در آن قرار داریم. بنابراین ما نمیخواهیم جلوی جهانیسازی را بگیریم، بلکه میخواهیم ببینیم که جایگاه ما در این پروسه کجاست و نقش ما چیست؟
زمانی کههانتینگتون بحث جنگ تمدنها را مطرح کرد، در آن طرح و بحث کاملاً جدی بود، لذا یکی از سوء تفاهمهایی که در همان زمان، در ایران ایجاد شد، این بود که ما در مقابل آن گفت و گوی تمدنها را مطرح کردیم. این مشکلی را حل نمیکند، چون غرب اصلاً به دنبال گفت و گو نیست ]اشتباهی هم که شده این است که گفتمان و گفت و گو یکی گرفته شده است[. لزومی ندارد که گفتمان، کلامی باشد، زیرا گفتمان ممکن است تصویری و رسانه ای باشد و در واقع ممکن است از انواع و اقسام ابزارها استفاده شود. امروزه کسی دیگر گفتمان انتقادی کلام را به کار نمیبرد، بلکه از مطالعات انتقادی ارتباطات (Critical Communication studies) استفاده میشود؛ چون گفتمان فقط کلامی نیست. به عنوان مثال اگر روی اسکناسهای دلار امریکا را نگاه کنید، عبارت «نظم نوین جهانی» (New World Order) را میبینید. یعنی اینها قبل از این که واژه را به کار ببرند، آن را در متن اسکناسهای خود داشته اند. بنابراین بحث و کارهای آنها بسیار برنامه ریزی شده است، البته برنامه ریزی غرب متعلق به اکنون نیست و به طور خاص برمیگردد به سیصد سال قبل، زمانی که میخواستند خلافت عثمانی را به عنوان مرکزیت جهان اسلام از بین ببرند.
از یک طرف، جهان امروز، جهانی است که در حال قطبی شدگی است. شوروی را از بین میبرند و از درون آن چندین کشور بیرون می آید، یا در حوزه بالکان به همین ترتیب. در عراق به دنبال تجزیه این کشور و در برنامه صد سالشان به دنبال تجزیه ایران هم هستند. اولین قدم در این برنامه ریزی آن است که در افراد متفکر شک ایجاد کنند و در انجام این کار طوری عمل میکنند که ما به دنبال گفت و گو هستیم. در حالی که اصلاً به دنبال گفت و گو نیستند، بلکه به دنبال هژمونی صرف هستند و این به یک بحث بسیار قدیمی بر میگردد که ما در تعامل بسیار رو در رو و در مقابل دنیای یونان (تمدن غرب را با یونان میشناسیم) قرار داریم.
دکتر زاهدی دو نمونه از گفتمان تصویری غرب در برابر ایران را فیلم «اسکندر» ساخته «اُلیواستون» که به درخواست دانشگاههای امریکایی ساخته و فیلم متأخر «سیصد» یاد میکند، که هم دارای نحو است و هم دارای واژگان. در فیلم اسکندر مرکز ایران بابل است و در فیلم 300 کشته شدن 300 سرباز یونانی به دست یک میلیون جنگجوی هخامنشی به تصویر کشیده میشود و چهره خشایار شاه به طور کاملاً مخدوش نشان داده نشده است. وی در جهت تبیین دیدگاه کلان جنگ به عنوان دیدگاهی که در گذشته درگیر آن بودیم و هم اکنون نیز درگیر آن هستیم و در آینده نیز درگیر آن خواهیم بود، به تمایز جنگ سخت و جنگ نرم پرداخته و با ذکر این مطلب که ما حدود پنجاه و چند سال است که به طور نظاممند دچار جنگ نرم هستیم، بیان داشت:
وقتی تئوریهای جنگ سخت بررسی میشود، تئوری عمده ای که در سده نوزده یا قرن نوزده تا اوایل 1980 مطرح بود، براساس نظریه «کِلازووتیس» شکل گرفته است که قائل به تفکیک سهگانه بود: 1.دولت؛ 2. ملت؛ 3. ارتش (به منظور ایجاد تعادل و پیشگیری از اقتدار کامل یک طرفه).
در بحث، یک فرضیه وجود دارد تحت این عنوان که «جنگ ادامه سیاست است با ابزار سخت افزاری». سیاست قصد کشتن ندارد. قصد امحاء و از بین بردن قومیتی را دارد، اما جنگ اساساً بحث، از بین بردن موجودیت است. آن چه که «کرفلد» به عنوان منتقد کلازووتیس - (1998، 2001، 2004) در کتابی که با عنوان ترجمه شده«بازاندیشی مفهوم جنگ» - انجام داده این بود، که جنگهایی که ما در آینده خواهیم داشت، جنگهایی کم شدت است و جنگهای کم شدت؛ جنگهایی هستند که قوای متعارف را جای همدیگر قرار نمی دهیم و افراد مطرح اند (حتی در سطح قوم و ایجاد درگیریهای محلی)، نمونه بارز آن در افغانستان، عراق و صربستان دیده میشود. حدود 2 تا 3 سال پیش برای ایران هم چنین چیزی برنامه ریزی شده بود. (در سیستان و بلوچستان و کردستان و خوزستان).
در تقسیمبندی دومَ کرفلد انگیزه، جنگ نیست، انگیزههای قومی و مذهبی است؛ یعنی به جای جنگهای متعارف جنگهای کم شدت، ولی دارای انگیزههای قومی و مذهبی داریم. روی مذهب تأکید میکنند چون دسته دیگری از جنگها، جنگهای موجودیتی است. به این معنی که اصلاً نمیخواهیم که وجود داشته باشند؛ یعنی موجودیت قومی را از بین ببرند؛ مثل صربها یا کاری که هیتلر کرد.
جنگهای کنونی، جنگهای موجودیتی نیست، بلکه جنگهای قومیتی است، بدین معنی که گفته میشود: تو به عنوان یک ایرانی وجود داشته باش، اما در غرب حل شو، هویت و تفکر ایرانی نداشته باش، مثل ما فکر کن، یک شهروند درجه دو باش.
بنابراین در دیدگاه جدید، جنگها دیگر از نوع قرار گرفتن در مقابل نیروهای همعرض و جنگ متعارف نیست.
وی «جنگ نرم» را این گونه تعریف میکند: بهرهگیری از هر گونه ابزار غیرسخت افزاری جهت ایجاد تغییر در مجموعه ای از افراد (گروه، اجتماع) به منظور تأمین منافع خود.
نکته ای که در اینجا باید به آن اشاره کرد این است که در امنیت ملی محدوده وجود دارد و هر کس اجازه اظهارنظر ندارد. در جوامع امریکایی، استرالیایی، کانادایی و انگلیسی امکان ندارد که همه مردم از هر طبقه ای درگیر مسائل سیاسی شوند، برخلاف جامعه ما که به تعداد ایرانیها، متفکر سیاسی داریم. اتفاقاً آنها خواهان این وضعیت هستند، چون این موضوع خود از ابزار جنگ نرم است، به دلیل این که به تعداد افرادی که شک کنند، به همان اندازه دولت تضعیف میشود.
تمام تفکر در حوزه جنگ نرم معطوف به ایدئولوژی است. ایدئولوژی در جهان غرب یک بار منفی دارد، آن گونه که برای ما نیز در حوزه آکادمیک بار منفی دارد، اما در حوزه اسلامی چنین نیست. چون ایدئولوژی در این حوزه به معنی مجموعه ای از بایدها و نبایدها برای عملکردهاست، در مقابل جهانبینی که نوع نگرش ما نسبت به دنیا را شکل می دهد. که البته این بایدها و نبایدها ثابت نیست چون فقه پویاست) از آخرین تغییرات در این حوزه برابری دیه زن و مرد است. ]در ژاپن زنان میزان ساعت کار مشخصی دارند و حقوق آنها از مردان کمتر است، چون گفته میشود وظیفه اصلی زن در خانه است، مگر این که مرد کار نکند و قبول کند که در خانه بنشیند و زن به جای او کار کند، اما تا به حال از نظر حقوقی هیچ اعتراضی به ژاپن نشده است. به ژاپن جزیره خطرناک گفته میشود، چون به دنبال کار خودشان هستند و بالاخره در مقابل غرب طغیان خواهند کرد[.
بحث بعدی این نشست درباره ابعاد سهگانه ایدئولوژی بود، که ایدئولوژی دارای 3 بعد است: 1. شناختی؛ (که خیلی اهمیت دارد. حوزه درکی است و تفاوتها، تفاوتهای فردی است).
2. اجتماعی؛ (که ایجاد همبستگی میکند، چون افرادی که ایدئولوژی یکسان ندارند با هم همبستگی ندارند. ایدئولوژی قومی برای همین است، چون وقتی ایدئولوژی قومی حاکم است، همبستگی زیاد میشود، به همین دلیل به دنبال متلاشی کردن آن بود).
3. گفتمانی؛ (که هم در حوزه شناختی به کار می رود و هم در حوزه اجتماعی).
بیشتر زبانشناسان علاقهمندند که این سه بعد را همسطح نشان دهند، اما این سه بعد همسطح نیستند. دیدگاه گفتمانی، دیدگاه ابزاری است؛ یعنی جدای از دو حوزه سابق نیست و در هر دو حوزه شناختی و اجتماعی به کار می رود (نه ابزاری در مفهوم منفی آن).
بخش اصلی تشکیل دهنده ایدئولوژی، شناختی و اجتماعی است، البته ابزار قرار گرفتن در یک مجموعه ایدئولوژیک چه به لحاظ درک و چه به لحاظ تولید زبانی است.
از کجا میتوان فهمید که یک فرد به چه ایدئولوژی اعتقاد دارد؟ وقتی که فرد ایدئولوژی خود را بیان میکند، تنها زمانی میتوان ایدئولوژی وی را تغییر داد که به لحاظ شناختی بتوان در او تأثیر گذاشت، نه به اجبار آن چه که در اینجا مد نظر است. بحثهای ایدئولوژیک گفتمان است، که از مکانیسمهای جنگ نرم زبانی است.
انگیزه از دو بعد مطرح است: یک بعد شناختی است که با قصد و اراده میخواهند انگیزه را از افراد بگیرند.
در بعد دیگر پس از آن که گرفتن انگیزه اتفاق افتاد، تغییر رویکرد شروع میشود؛ یعنی از حوزه فکری به حوزههای تفکر دیگری میپیوندد. در مرتبه بعد تغییر بینش اتفاق می افتد. (کاری که میسیونرهای مذهبی میکنند) مانند برنامههای فارسی زبان که تبلیغ مسیحیت را میکنند. حداقل 27 کانال به زبان فارسی وجود دارد که فعالیت میکنند تا افراد دست از دین اسلام بردارند. چرا روی یهودیت این کار را نمیکنند؟ چون یهودیت شدیداً بسته است و عضوگیری نمیکند. حتی ازدواجهای آنان درون قومی است، درست بر عکس رویکرد اسلام که هر کس با هر رنگ پوستی و در هر کجای دنیا با هر نژادی را میپذیرد، اساساً تفکر ما قومگرایانه نیست. البته یک بخش یهودیت بر پایه تورات و بخشی بر پایه تلمود (صحبتها و تفاسیر خاخامها) است و جالب اینجاست که اکثریت یهودیان به تلمود بیش از تورات مراجعه میکنند. پس از تغییر بینش فرد، دسته ای ایدئولوژیهای خاص را پذیرا میشوند و جالب اینجاست که آن ایدئولوژی خودشان را به تأیید نمی رسانند، بلکه میگویند: تنها چیزی که مانده همین است و فرد هم آن را میپذیرد. بعد از تغییر ایدئولوژیک، نوبت به تغییر جایگاه فرد می رسد، آن جایی که فرد از یک گروه خارج و وارد گروه دیگری میشود، و پس از آن هم تغییر جایگاه اجتماعی مطرح میشود. انگیزه از طرف دیگر به فرایندها بر میگردد؛ یعنی تغییر هویت و موجودیت به این شکل که تو ایرانی نیستی، تو عربی، تو بلوچی، تو ترکی و... تا ایرانی بودن را بگیرند. اولین گام هم ایجاد شک است. برای مثال، با این سؤال که دولت شما برای شما چه کرده است، وقتی ایجاد شک شد، فرد دائماً با یک دسته سؤال روبه رو میشود: سوء مدیریتها و... .
مرحله بعد اقناع است. وقتی اقناع صورت گرفت، لزومی ندارد که مشروعیت بدهند، چون مشروعیت فرد را میگیرند، اما هیچ دلیلی برای مشروعیت خودشان نمی دهند. بلر در قسمتی از سخنرانیهایش میگوید: «ما دنبال این هستیم که در عراق دموکراسی به شیوه بریتانیایی برقرار شود» در آن زمان امریکاییها عکس العملی نشان ندادند، اما بعد از یکسال حسابش را رسیدند.
بنابراین برای مشروعیت بخشی، لزومی نمیبیند، مفروضاتی را پیش روی مخاطب میگذارند و او میپذیرد و بعد از آن تغییر رویکرد ایجاد میشود. گفت و گو هم بیشترین کاربردش در ترغیب و اقناع است.
دکتر زاهدی در تبیین فرایند انگیزه زدایی تا تغییر جایگاه فردی و اجتماعی، نظریه هرم معکوس را مطرح کرد و گفت: این هرم اساس طراحیهای ذهن آنهاست، ولی آن را عنوان نمیکنند. هرم مذکور از بالا به پایین است. انگیزه را میگیرند، ایجاد شک میکنند، اقناع میکنند و سپس مشروعیت بخشی و مشروعیت زدایی صورت میگیرد و این منجر به دگردیسی میشود (طور دیگری زندگی میکردید، حالا طور دیگری زندگی میکنید).
به تمام جوانب هم میپردازند حرف زدن، راه رفتن و... .
در دوران محمد رضا شاه و تجدد که فراماسونری روی آن کار میکرد، به دنبال همین دگردیسی بودند. تحت این عنوان، که تفکر تو باید متجدد باشد «و هر کس که در این طبقه نبود، مرتجع» نامیده میشد.
همانند امروز که هر کس که تفکر با غرب همسو نیست فاندامنتالیسم (Fandanentalism) یا بنیادگرا نامیده میشود. یعنی رجعت کرده به عقب و از نظر آنها؛ یعنی پسرفت. این در حالی است که رنسانس (نوزایی) یعنی بازگشت به اصول یونان باستان، پس چگونه است که در رنسانس، بحث بنیادگرایی مطرح نیست؟ یا هر کس که جلو آنها بایستد، تروریست است و هرکس که با آنها باشد و آدم کشی کند، آزادیخواه است؟
بعد از دگردیسی وارد مرحله عضوپذیری (در گروههای مختلف آنان) میشویم. (حوزه بالای هرم حوزه فردی است؛ یعنی با تک تک افراد کار دارند) بعد از آن نوبت به اقناع می رسد؛ یعنی همان کاری که در پایین هرم انجام شد. حالا در حوزه تولیدی انجام میشود به این معنا که خودتان یک عضو فعال میشوید. منافقین از همین نمونه اند. وقتی دگردیسی رخ داد و وارد حوزه عضوپذیری شدند، بلافاصله فرد را درگیر میکنند (ترورهایی که توسط منافقین انجام میشد با توجه به این که آنها خط قرمزهای نظام را می دانستند شاهدی بر این مدعا است).
مدتهاست در کشورهای حوزه خلیج فارس و افغانستان کلیپی پخش میشد که آغازی اینگونه داشت: پسر بچه ای که کفش پاره اش را در آورده و سپس در یک شات (Shut) بسته، این پسربچه روی سکویی که اطراف آن بازار است نشسته و کسی به او توجه ندارد. در این موقع در یک شات نیمه بسته دیگر، یک جوان بیست و چند ساله از کنار این پسر بچه عبور میکند (این شاتها کار نحو و جملههای مختلف را انجام می دهد) چیدمان کلامی تصویرها خیلی مهم است. آن کفش واژگان است. چهره پسر جوان در شات اول خندان و در نمای نزدیک (Close up) بعدی چهره او شدیداً گرفته و در جلیقه او بمب است که به طرف وسط بازار می رود و آن پسر بچه هم به دنبال او می دود و بعد انفجار میشود و تنها تصویری که دیده میشود آن پسر بچه است و بعد از آن که کلامی میشود، آیه ای از قرآن خوانده میشود. در این چیدمان گفتمانی، همه نیروها خودی اند در مقابل این کلیپ، 2 سال گذشته نماهنگی ساخته شد که بخشهای اول آن شبیه کلیپ قبلی است فقط در صحنه ای که آن جوان میخواهد برود، یک مفتی جلو می آید و میگوید که چه کار میخواهی بکنی؟ صحبتهای این مفتی تأثیر میگذارد و جوان منصرف میشود. دنیای غرب شدیداً به خاطر این کلیپ به کرزای اعتراض کرده بود که نقش این فرد شدیداً هدایتگرانه است.
در اخبار اصلی وجود دارد که میگوید: اول اخبار بد، سپس اخبار خوب عنوان گردد. برای مثال: «3 ستیزهگر فلسطینی در نوار غزه به هلاکت رسیدند» ما بین این خبرها، خبری از جرج بوش و بعد چنین خبری: «سربازان اسرائیلی در مواجهه با ستیزهجویان فلسطینی توانستند امنیت را برقرار کنند.»
آدم بدها(Bad Mans) و بعد آدم خوبها (Good Mans) مطرح میشوند.
این اُستاد زبانشناس در تبیین ابعاد زبانشناختی خبرها به چگالی واژگانی اشاره کرده و میگوید: وقتی سرباز اسرائیلی کشته میشود، میگویند به قتل رسیده است؛ یعنی مقتول است و قاتلی دارد. از سوی دیگر درباره فلسطینیها میگویند به هلاکت رسیده است.
در مسئله «مردن» بحث سبب آن مطرح نیست. «جان باختن» برای ما چگالی مثبت دارد. «جان خود را از دست داد» برای اسرائیلیها از این واژهها استفاده میکنند. «کشته شد»، اتهامی را وارد نمیسازد، اما «به قتل رسیده» قصد وارد کردن اتهام دارد. «به هلاکت رسیدن» را مطرح میکنند، در حالی که از واژه شهادت استفاده نمیکنند، چون کاملاً بار مذهبی دارد. ما باید چیدمان آنها را بررسی کنیم. بحث دیگر، مبتداسازی است. هرجا آدم خوبها هستند مبتداسازی میشود و همینطور آدم بدها (یعنی در هر دو مورد) متنها در چیدمان تفاوت دارند: بالاتر و پایینتر کاربرد دیگر مجهولسازی است. مثلاً در مورد اسرائیلیها نه آنها را فاعل، قرار می دهند و نه از واژه «توسط» استفاده میکنند: «فلسطینیها در دیگریهای نوار غزه کشته شدند». دشمن، همیشه در جایگاه «فاعل» یا «مبتدا» یا حتماً در قسمت «توسط» قرار میگیرد. چون در مجهولسازی وقتی با واژه توسط را می آوریم این خیلی قویتر از معلوم است؛ یعنی آنها عامل هستند.
در افغانستان نیز همینطور است، جایی که فعل نیروهای ناتو مثبت است، آن را در جایگاه فاعل قرار می دهند زمانی که مثبت نیست، اصلاًبه آنها اشاره ای نمیشود.
اینها چیزهایی است که از طریق زبان منتقل میشود. در جنگ ایران و عراق هم از واژههای «ستیزهجو» (belligerent) استفاده میشد؛ یعنی کسی که دارای خوی جنگی و ذاتاً آدمکش است.
به هر حال همین ساختارها در قسمت درک افراد ایجاد تأثیرگذاری میکنند و نماهایی که در این گفتمان نشان داده میشود، همه گزینش شده است. هیچ وقت صحنههای بدی از کشتار اینها نشان داده نمیشود. هیچ وقت مرگ کودک 2 و 3 ساله در تلویزیونهای امریکا و کانادا نشان داده نمیشود؛ اما وقتی از زخم سرباز اسرائیلی خون می آید، انواع شاتهای بسته را از او نشان می دهند، مادرش او را بغل میکند، بچه اش می آید و...دارد، هیچگاه مرگ فلسطینیها نشان داده نمیشود و اینها همان مصادیق نحوهای دیداری است.
اما باز گردیم به سؤال آغازین مبحث که جهانی شدن یک زبان، مثل زبان انگلیسی چه تأثیر و پیامدهایی در پی خواهد داشت؟ برخی میپرسند که چرا زبان فرانسه زبان دنیا و جهانی نمیشود؟ پاسخ می دهند که وقتی شما مجبور باشید به زبان انگلیسی صحبت و ایجاد ارتباط کنید باید به همان زبان فکر کنید، با همان واژگان فکر کنید و باید در همان قالببندیهایی که به شما نشان می دهند پیش بروید. نه این که حتماً زبانی به شما تحمیل کنند، بلکه تفکرهایی را که پشت آن زبان دارد به شما تحمیل میکنند.
پینکر از نظریه پردازان مکتب زایشی است که در مواردی با چامسکی اختلاف دارد. چامسکی تحول در زبان و تحول در زیستشناسی، مثل داروین (زیستشناس انگلیسی و بنیانگذار مکتب داروینیسم و تنازع بقا) و گزینش تغییر را قبول ندارد، اما پینکر دارد. به نظر او شما به صورت خیلی آسان دارید از طریق زبان به تفکر حاکم، حاکمیت میبخشید. شاید زبان در این بخش خیلی مهم نباشد، اما در همان قالب تفکر خودش را غالب میکند. چند درصد از نویسندگان وقتی میخواهند ارجاع دهند به آثار و نوشتههای داخلی ارجاع می دهند و دائماً به آثار غربیها ارجاع داده میشود.
بنابراین جهانی شدن یک شرط دارد که باید این شرط را بپذیریم و آن شناخت است که فرد با نیل به این شناخت بتواند بگوید که من خود دارای تفکر هستم و تفکر خودم را در قالب این زبان می ریزم اقتدار نیز به این معنی است که ما از زبان آنها استفاده کنیم و نظرات خود را بازگو نماییم. اگر در جهانی شدن بحث تفکر حاکم مطرح است، باید سعی کنیم که تفکر ما تفکر حاکم شود. در اهمیت این نکته همین بس که مقام معظم رهبری در سال 84 فرمودند: «دوستان و دانشمندان علوم اسلامی از شرحنویسی و تحشیه و تفسیر و نقد صرف دست بردارند و به سراغ نظریهپردازی بروند».