رنسانس دینی
آرشیو
چکیده
متن
در طی دوران اقتدار و سلطه بی منازع مدرنیته و سکولاریزم برعرصه های مختلف فرهنگی و هنری معرفتی، سیاسی و اقتصادی، دین و معنویت هیچ مسئولیتی را در افق مسائل فرهنگی، تمدنی و تاریخی بر عهده نداشت. بلکه همواره یا از جانب نهادها و یا نظام های اجتماعی مدرن به طور کامل از صحنه زندگی اجتماعی به دور رانده می شد و یا آن که دست کم به عنوان یکی از نهادهای اجتماعی در عرض دیگرسازمان ها و نهادها وظیفه و کارکرد خاصی برای آن تعریف می شد.
به حاشیه رفتن دین در کشورهایی که مدرنیته در آن به طور طبیعی تکوین یافت یعنی در جوامع غربی که مهد پیدایش سکولاریزم هستنددر یک فرایند تاریخی مستمر انجام شد. در این کشورها با آن که جریان ها و اندیشه های سکولار عریان پدید آمد، نظیر دیدگاه های فلسفی ماتریالیستی، ولکن دین به طور کامل از عرصه زندگی اجتماعی طرد نشد بلکه کوشش شد تا با تفاسیر و قرائت های مدرن و سکولار ازدین نوعی از وظایف و کارکردهای اجتماعی برای دین به رسمیت شناخته شود و تنها در بلوک شرق و در کشورهای مارکسیستی بود که ستیز رسمی و حذف کامل دین در دستور کار قرار گرفت. حضورمارکسیسم در این کشورها تا آن جا که به جوامع غربی باز می گشت، بایک فرایند تدریجی تحقق پذیرفت.
در کشورهایی که مدرنیته و سکولاریزم به عنوان یک پدیده خارجی ودر اثر بسط سلطه و اقتدار دنیای غرب حضور بهم رسانید به حاشیه رفتن دین اولا با سرعت و شتابی شگفت تحقق پذیرفته و ثانیا سکولاریزم دراین کشورها در چهره عریان خود، نفی کامل دین از عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی دنبال کرده و همین امر موجب شده است تاسکولاریزم در این کشورها اغلب به عنوان جدایی دین از سیاست معناشود. نمونه کامل این نوع از رفتار را در بعد از جنگ دوم در غالب کشورهای اسلامی می توان دید. دولت عثمانی که مرکز خلافت اسلامی دانسته می شود، در اثر شکست سیاسی از غرب، کانون اقتدار سیاسی ای شد که سکولاریزم را در حذف کامل دیانت از عرصه سیاست و یا حتی حذف نمادهای دینی از حوزه زندگی اجتماعی دنبال می کرد. دین در این نظام تنها در قلمرو زندگی خصوصی بدون آن که بروزی اجتماعی داشته باشد، توانست تداوم یابد.
2. تجدید حیات و مسئولیت
بازگشت مجدد دین به عرصه فرهنگ عمومی و ظهور آن به عنوان یک قطب تمدنی در جغرافیای انسانی و بلکه سیاسی جدید، وضعیت تاریخی نوینی را برای قرن بیست و یکم رقم می زند و رویکرد قدسی به هستی و دیانت در این سده :
اولا بر خلاف سده های نوزدهم و بیستم، فارغ از مسئولیت های تاریخی و تمدنی نبوده و تنها موضوع از برای معرفت و عمل دیدگاه های مدرن و سکولار نمی باشد.
در طی قرن نوزدهم و بیستم جامعه شناسان، مردم شناسان و یاشرق شناسان با رویکرد سکولار و دنیوی و با نظریه ها و تئوری های مدرن خود به مطالعه درباره باورها و رفتارهای دینی می پرداختند و برهمان اساس نیز بر ضرورت حذف دین از عرصه اجتماعی نظر داده و یاآن که وظایف خاص و محدودی را به عنوان یک نهاد اجتماعی برای آن به رسمیت می شناختند.
ولکن اینک دین برای حضور تاریخی و تمدنی خود ناگزیر باید از منظرمعنوی و قدسی نه تنها به تفسیر عالم در سطح کلان یعنی در سطح فلسفی و هستی شناختی بپردازد، بلکه باید با روش شناسی ویژه خود،چارچوب فرهنگی و تمدنی نوینی را طراحی کرده و اجرا نماید. به بیان دیگر دین فرصت تاریخی جدیدی که برای آن پدید آمده است، اینک در سطح مسائل تمدنی مسئول بوده و در معرض پرسش و سئوال است.
و ثانیا: در پاسخ گویی به مسائل تمدنی دین و معنویت نمی تواند به صورت های تاریخی خود بسنده نماید. افقی که در پایان قرن بیست ویکم و یا در سده های آینده با حضور فرهنگی و تمدنی، معنویت ودیانت ها ترسیم می شود، نه نظام اجتماعی قرون وسطایی می تواند باشدکه مسیحیت بر آن سیطره داشت و نه دولت عثمانی و مانند آن می تواندباشد که با عنوان خلافت اسلامی مطرح می شد.
3. پیوندهای تاریخی
نفی صور تاریخی دیانت به معنای پشت کردن دین به گذشته خود وبریدن از آن نیست، زیرا برای دین بریدن از گذشته تاریخی خود نه ممکن است و نه مصلحت می باشد.
هویت دین به ریشه آسمانی، و ملکوتی آن وابسته است و هر یک ازادیان با یک واقعه ملکوتی در تاریخ، و با یک تجلی معنوی بروز و ظهوریافته اند و سنت های خود را از متن افاضات و الهامات معنوی آن به دست آورده اند.
گسستن از تاریخ برای دیانت به معنای از دست دادن و نفی سنت های آسمانی و معنوی دیانت است، و این امر برای هیچ دینی ممکن نیست،متدینین برای حفظ هویت دینی خود ناگزیر از رجوع به تاریخ خویش هستند. آنان در این مراجعه می کوشند تا سنن معنوی خود را به عنوان بنیان ها و ریشه های تمدنی دینی خود شناسایی کنند.
علاوه بر آن که گسستن از تاریخ برای دین ممکن نیست، مراجعه به صور تاریخی دیانت، به عنوان یک ذخیره ارزشمندی از تجربیات بشری می تواند راهگشای سازندگی دینی در حیات امروز بشری باشد ومحرومیت از این تجربیات هرگز به مصلحت حرکت تمدنی دیانت نیست.
تردیدی نیست که حضور تاریخی دین حاصل از تعامل متدینان وتلاش و فداکاری آنان برای استقرار اصول و سنت های دینی خود درعرصه فرهنگی و تمدنی بشر بوده است و این تلاش بدون شک دررقابت با عوامل دنیوی رقیب و موانع، فرهنگی و تاریخی موجود، همواره موفقیت ها و شکست هایی را به همراه داشته است.
موفقیت هایی که متدینان در گذشته تاریخی خود در ابعاد مختلف فرهنگی و اجتماعی داشته اند، به عنوان منابعی ارزشمند می توانند برظرفیت حرکت معنوی و دینی بشر امروز بیفزایند. چه این که بخش قابل توجهی از بازگشت معنوی انسان امروز مرهون حضور همان ذخایر است.
به عنوان نمونه، عرفان و فلسفه اسلامی بخشی از ذخیره ارزشمندتاریخ اسلام است که اینک بخش های مختلفی از فرهیختگان دنیای غرب را متوجه و متمایل به خود نموده است.
شناخت شکست ها و ناکامی های تاریخی نیز به نوبه خود می تواند به پالایش بدعت ها و دریافت بهتر سنن کمک کند و هم آموزه های مناسب را برای موفقیت های بعدی فراهم آورد.
4. فرصت ها و تهدیدها
به موازات فرصت تاریخی نوینی که برای حرکت فرهنگی و تمدنی معنویت و خصوصا دین اسلام پدید آمده است، تهدیدهای جدیدی نیزبرای آن به وجود آمده است و برخورد فعال نداشتن متدینان نسبت به فرصت های تاریخی موجود، موجب می شود تا تهدیدها افق معنوی دینی را که بر روی فرهنگ ستیزی گشوده شده است تیره و تار گرداند.
توضیح مساله این است که تا هنگامی معنویت و دیانت از حضوراجتماعی بیرون رانده شده باشد، رویکردهای سکولار و دنیوی به کنترل و یا استفاده ابزاری از آن بسنده می کند ولکن هنگامی که معنویت درعرصه فرهنگ عمومی نشاط و حضور فعال خود را آشکار کند، داعیه های نوینی برای تحریف ها و تقلب های معنوی به وجود می آید.
رواج تحریف و تقلب در حوزه دین و معنویت نظیر رواج سکه های تقلبی است. تا هنگامی که سکه ای اعتبار اجتماعی نداشته باشد، انگیزه و زمینه ای برای تقلب نسبت به آن وجود ندارد. ولکن هنگامی که یک واحد پولی دارای اعتبار اجتماعی می شود، به موازات افزایش اعتبار آن امکان تقلب نسبت به آن بیشتر می شود.
ارزش ها و آرمان ها و رویکردهای دینی نیز هنگامی که در قلمروفرهنگ عمومی مورد استقبال قرار می گیرد، زمینه تحریف ها و یاپوشش گرفتن جریان های رقیب از آن نیز به وجود می آید، در جامعه ای که ارزش ها و یا احساسات دینی حضور زنده و فعال داشته باشند، بدون شک کسانی که انگیزه های دنیوی و غیر دینی نیز دارند، فعالیت های خود را با پوشش های دینی دنبال خواهند کرد.
پوشش گرفتن برخی حرکت های ناسیونالیستی و قومی، و یا حتی فاشیستی از نمادها و شعارهای مذهبی بخشی از این تحریفات می تواندباشد.
تحریفات می تواند با انگیزه تخریب حرکت تمدنی معنوی نیز انجام شود. تلاش برای ارائه چهره ای خشن، عقل ستیز از حرکت معنوی گاه به ایجاد و تحریک فعالیت های تروریستی در قالب عناوین دینی از سوی کسانی منجر می شود که نقطه قوت خود را در توان نظامی خویش دیده ومیلیتاریزه کردن رقابت های تمدنی را به نفع خود می دانند.
5. مسائل و مسئولیت ها
حرکت تمدنی معنویت و دین در شرایط تاریخی جدیدی رنسانس وخیزش مجدد خود را آغاز می کند.
معنویت و دیانت در گذشته تاریخی، با تحریفات و رقابت های دنیوی این جهان مواجه بوده و لکن حرکت های رقیب هرگز نمی توانستندگفتمان و بنیان های اندیشه و رویکرد قدسی به عالم را نفی نمایند وبلکه با پوشش گرفتن از معنویت طریق تحریف و بدل سازی کاذب رادنبال می کردند.
در شرایط جدید حرکت مجدد معنویت با حضور مسلط فرهنگ وتمدنی مواجه است که به صورت رسمی نگاه معنوی به عالم را از حوزه تدبیر و رفتار اجتماعی خود خارج کرده است و با خدمت گرفتن استعدادهای انسان ره آوردهای دنیوی و جهانی نوینی را نیز به دنبال آورده است. این فرهنگ گرچه به دلیل اعراض از ساحت های معنوی وجود آدمی گرفتار بحران شده است ولکن هر حرکت فرهنگی رقیب برای عبور از این واقعیت باید توان جذب ظرفیت های ثبت آن و توان ارائه منظر و چشم اندازی فراتر از آن را داشته باشد.
دین و معنویت برای شکل دادن به یک تمدن جدید قدسی با توجه به سطوح و صور مختلفی که برای آن قابل تصور است باید هم موضع وموقف خود را نسبت به بسیاری از ساحت های فرهنگی بشر تبیین نماید. و هم عملکرد خود را بر اساس آن مواضع دنبال کند. از جمله مهمترین مسائلی که به مناسبت شرایط تاریخی موجود دین بیش ازگذشته باید به طرح آن ها پرداخت و پاسخ مشخص خود را ارائه دهدعبارتند از:
الف) تبیین نظام معنایی مورد نظر خود؛
ب)روش شناسی و نظام معرفتی منسجم و کارآمد؛
ج) فلسفه اجتماعی و اندیشه سیاسی ؛
د) مدل های رفتاری برای عملکرد اجتماعی در سطح مسائل داخلی وبین المللی.
6. نظام معنایی دینی
نظام معنایی قدسی در شرایط تاریخی موجود در صورتی توان ورود به عرصه فرهنگی و تاریخی را دارد که ضمن پاسخگویی به کاستی های فرهنگ مدرن از جهت معنا بخشی به حیات و زندگی بشر و ارائه آرمان های معنایی و قدسی با رویکرد سلبی محض نسبت به زندگی دنیوی برخورد نکند، بلکه معنویت را تا افق زندگی دنیا استمرار بخشیده و پیوند بین معاش و معاد را برقرار سازد. وحدت معنوی قدسی باید چنان گسترده و عام باشد که احاطه و حضور خود را تا متن کثرت دنیوی بشرمعاصر بتواند ادامه دهد و در نتیجه بتواند کثرت موجود را متناسب باحضور خود تجدید سازمان بخشد.
دین و معنویت تنها در این صورت است که می تواند به جای رویکردسلبی به دنیای مدرن و نفی و سلب مطلق آن رویکرد اخلاقی و مثبتی رااتخاذ نماید و دستاوردهای این تمدن را در نظام معنوی خود و جذب وهضم نماید.
نظام معنایی دینی اگر از این توان برخوردار باشد، به جای آن که باحضور در موقعیت تاریخی نوین ابعاد متعالی خود را از دست داده و هویت سکولار دنیوی پیدا کند، به زندگی دنیوی بشر صبغه و صورتی قدسی والهی بخشیده و به آن سیرتی آسمانی و ملکوتی می دهد، و بدین ترتیب نیهلیسم، پوچ انگاری، بیگانگی، عصیان و اسارت معاصر را نسبت به زندگی ماشینی مدرن، درمان می نماید. بدون آن که صنعت، تکنولوژی وکثرت معاصر زندگی بشر را نفی و طرد نماید.
دین و معنویتی که از توان و استعداد فوق بهره مند نباشد، اولا فاقدقداست و تعالی شایسته و حقیقی است. زیرا معنویت و قداستی که کثرت را به طور مطلق نفی نموده و رقیب خود بداند بر محدودیت و نقص قلمروحضور خود گوایی می دهد و محدودیت و نقص با معنای تعالی و قداست سازگاری ندارد و ثانیا چنین دینی باید با تمامیت تجربه تاریخی بشر به معارضه و مقابله برخیزد و چنین مقابله ای هزینه ای گزاف می طلبدچندان که امکان تحقق آن غیر ممکن می نماید و ثالثا ره آورد چنین دینی در صورت غلبه ساختن فرهنگ و تمدن در عرصه این زندگی نیست بلکه نفی فرهنگ و تمدن در این جهان و عزلت و زهد و انزوای کامل می باشد.
7. روش شناسی و نظام معرفتی
نظام معنوی دینی برای تبیین خود و هم چنین جهت گسترش وپوشش دادن عرصه های مختلف فرهنگی و تمدنی، نیازمند روش وسیستم معرفتی متناسب با خود است.
مدرنیته حرکت های نخستین خود را با روش شناسی معرفتی جدیدخویش نظیر (گفتاری در روش) دکارت آغاز کرد.
نظام معرفتی و روش شناسی علمی مدون با تقابل آشکار نسبت به منابع قدسی معرفت، علم دینی و قدسی را از عرصه فرهنگ و تاریخ بشری خارج کرد و به دنبال آن سیستم معرفتی سکولار و روش های علمی متناسب با آن را ایجاد نمود.
سیستم و نظام معرفتی مدرن، با هویت سکولار و دنیوی خود مرجعیت رسمی خود را به عنوان کانون تولید معرفت علمی در طی قرن نوزدهم وبیستم حفظ نمود و تمدن مدرن نیز استمرار و تداوم خود را بیش از هرچیز مدیون آن است.
علم مدرن به رغم مرجعیت رسمی خود اینک با بحران های معرفتی درون مواجه شده و هویت روشنگرانه آن در معرض پرسش و تردید قرارگرفته است و این امر تنها فرصت نوینی را برای بازگشت مجدد دین به عرصه فرهنگی و تمدنی بشر پدید آورده است.
دیانت برای حضور مجدد خرد باید قبل از هر چیز تبیین و تعریف خودرا از علم قدسی و منابع معرفتی، و روش شناسی آن بیان نماید.
فرهنگ و تمدن دینی بدون تاسیس علم متناسب و هم افق با خودنمی تواند شکل گرفته و یا استمرار نماید. نمادها، رفتارها و مظاهر دینی بدون نظام علمی هماهنگ با آنها، نظیر کالبد بدون جان و جسم بدون روح بوده و امکان حیات و بقاء دنیا ندارند. بنابراین دین نمی تواندرنسانس و تجدید حیات خود را بر اساس نظام علمی وروش شناسی های معرفتی مدرن بنیان نهد. دینی که می خواهد درعرصه فرهنگ معاصر حضور به هم رساند و ایفای نقش نماید، باید به موازات نقد عقلانیت مدرن به تقویت ابعاد، سطوح و لایه های عقلانیت و معرفت مربوط به خود بپردازد.
قشری گرایی و ظاهرگرایی فاقد عقلانیت امکان مواجهه باپرسش های تاریخی جدید و ارائه پاسخ های معنوی اصیل را از بین می برد و باطن گرایی و تاویل گرایی افراطی بدون توجه به ظاهر وعقلانیت هماهنگ با آن دین را در عرصه زندگی فردی و خصوصی مدفون می سازد. عقلانیت محض و محدود کردن معرفت علمی به دانش مفهومی و یا تجربی بشری نیز ظرفیت های قدسی و وحیانی معرفت را نظیر آنچه که در دوران مدرن رخ داده می خشکاند.
تجربه تاریخی فرهنگ های دینی، آموزه های مناسبی را برای تجدیدسازمان معرفت دینی در اختیار متدینین می تواند قرار دهد. جریان های فلسفی، کلامی، عرفانی و فقهی دنیای اسلام سرشار از مباحث روشی ارزشمندی هستند که فرهنگ اسلامی را در این حرکت می توانند یاری نمایند.
8. فلسفه اجتماعی و اندیشه سیاسی
نظام معنایی و تبیین قدسی از عالم و آدم و سیستم معرفتی دینی بنیان ها و چارچوب گفتمان معنوی را در حوزه فلسفه و اندیشه سیاسی اجتماعی پدید می آورد.
یک فرهنگ و تمدن، بیش از آن که به یک صورت سیاسی و یااجتماعی خاصی وابسته باشد، به مبانی و اصول موضوعه ای نیازمنداست که امکان اندیشه ها و نظریه ها و گفت و گوهای اجتماعی و سیاسی را فراهم آورده و گفتمان حاکم بر آن را مشخص سازد.
با این همه دین برای حضور تمدنی خود نمی تواند به تاسیس اصول ومبانی بسنده نماید. زیرا حضور و عمل اجتماعی نیازمند به وجوداندیشه ها و فلسفه هایی است که با حفظ اصول، جهت و شیوه رفتار وعمل اجتماعی و سیاسی را تعیین نمایند.
اندیشه ها و فلسفه های سیاسی باید در مواجهه با واقعیت های اجتماعی موجود پاسخ گوی مسائل و پرسش هایی باشند که در رقابت باجریان های فرهنگی رقیب و در حل مشکلات جاری به کار می آیند.
خیزش معنوی و خصوصا جنبش اسلامی معاصر واقعیتی است که ضرورت حضور اندیشه های سیاسی متناسب با خود را بیش از پیش طلب می نماید. فقدان اندیشه های سیاسی مناسب با این جنبش،حرمت معنوی را گرفتار ابهام و سرگشتگی کرده و فرصت بدل سازی های کاذب و انحراف های اجتماعی و سیاسی را نیز فراهم می آورد.
ابهام در حوزه اندیشه اجتماعی و فلسفه سیاسی، حرکت تمدنی را به صورت جنبش اجتماعی کرده و ناخودآگاه در می آورد و علاوه بر این فرصت تبلیغات و ذهنیت سازی منفی را از سوی جریانات اجتماعی سکولار فراهم می آورد.
اتهام واپس گرایی و ارتجاع به حرکت های مذهبی و دینی بیشتر ناشی از این است که بشریت معاصر تنها با شیوه ها و سبک های تاریخی اقتدار سیاسی دینی آن هم با قرائت مدرن و سکولار از آنها آشناست و ازظرفیت متنوع اندیشه سیاسی در قلمرو باور دینی و معنوی غافل است.
اندیشه و فلسفه سیاسی دینی باید آرمان های سیاسی خود نظیرعدالت، حریت، آزادگی، سعادت و نظام های مربوط به آن ها را مشخص سازد و در پاسخ به اتهاماتی که به آن وارد می شود جایگاه مشارکت های مردمی را با حفظ هویت معنوی و آسمانی مشخص سازد.
9. مدل های رفتاری
از مهمترین ضرورت ها برای حضور تاریخی و تمدنی معنویت، تعیین مدل های رفتاری است. این ضرورت تنها از ناحیه پرسش ها و ابهاماتی نیست که در حوزه اندیشه و ذهنیت اجتماعی وارد می شود، بلکه از ناحیه نیازی است که جامعه دینی جهت تعیین شیوه رفتار وسلوک خود بدان دارد.
نبود مدل رفتاری مشخص و آشکار علاوه بر آن که نظام اجتماعی را به سوی هرج و مرج و درهم ریختگی سوق می دهد زمینه برخوردها،کشمکش ها ونزاع ها و درگیری های خونین داخلی و خارجی را فراهم می آورد.
شیوه ها و مدل های رفتاری در عرصه های مختلف اقتصادی،فرهنگی، سیاسی و اجتماعی قابل بحث، طرح و ارائه می باشند و ازمهمترین آنها شیوه رفتارهای اجتماعی با فرق و گروه های درون دینی ازیک سو، و با ادیان و گروه های خارج از یک دین، از دیگر سو است و سبب اهمیت این مساله در این است که در حرکت های تمدنی و تاریخی، این گونه از مواجهات و برخوردها می تواند نظیر دو جنگ جهانی آسیب های وحشتناک و مخربی را نسبت به جامعه بشری به دنبال داشته باشد.
با آن که مدرنیته از این جهت با دو جنگ یاد شده پرونده قابل دفاعی رااز خود به جای نگذاشته است ولکن به دلیل هراسی که از نحوه رفتار خودایجاد کرده است این پرسش را به طور طبیعی متوجه جریان های فرهنگی رقیب کرده است و به همین دلیل، معنویت و دین در حرکت فرهنگی و تمدنی خود باید از این پرسش پاسخ دهد خصوصا که سابقه تاریخی ادیان، شاهد بسیاری از تنگ نظری ها و در نتیجه ستیزهای خونین حتی در چارچوب یک دین واحد بوده است. شرایط تاریخی موجود، نیازمند حضور معنویتی است که راه را بر تهدیدهای کلانی ببنددکه تداوم حیات بشری را در معرض تردید قرار داده و یا تداوم زندگی اجتماعی را سخت و غیر قابل تحمل می نمایند.
نفی خشونت های اجتماعی علاوه بر آن که یک نیاز بشری است مقتضای رویکرد دینی به عالم بوده و علاوه بر آن به مصلحت حرکت فرهنگی دیانت نیز هست، زیرا:
اولا، رنسان دینی معاصر سرمایه اصلی خود را در جاذبه های فطری وانسانی و در وعده های ملکوتی و معنوی خود می یابد و این حرکت معنوی اگر حضور خود را با خشونت و هراس همراه نماید، فلسفه وجودخود را از دست می دهد و از هویت خود دور می گردد.
ثانیا: معنویت در دنیای فعلی فاقد قدرت نظامی منسجم حتی برای دفاع و محافظت از حیات و زندگی خود است و به همین دلیل در حرکت معنوی مصاف و رویارویی خود را در عرصه نظامی قرار دهد، رفتاری بخردانه نیز انجام نداده است.
قدرت معنویت در شرایطی که مدرنیته و سکولاریزم اقتدار سیاسی ونظامی خود را شکل داده و در سراسر جهان گسترانده است، در آلات وادوات نظامی آن نیست، بلکه در جاذبه های معرفتی آن نسبت به اقشارمختلف اجتماعی است و این همان صحنه از مواجهه است که قدرت نظامی و سیاسی نسبت به آن کارآمد نیست.
سیاست و قدرت سکولار به دلیل این که برتری خود را در صحنه های نظامی و مانند آن می بیند، میلی وافر و شدید برای انتقال مواجهه ازعرصه معرفتی به عرصه نظامی دارد و از همین جهت تلاش می کند تارقیب فرهنگی خود را به عنوان یک خطر امنیتی و نظام وانمود نماید ودر چنین شرایطی نیز برای نشان دادن هویت هراس انگیز رقیب به بدل سازی ها کاذب دینی مبادرت می ورزد، و برای این عمل گاه نیز ازرفتارهای قشری گرایانه و یا ناپخته ای که اغلب در اثر فشارهای سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی دنیای مدرن نسبت به دیگرفرهنگ ها پدید آمده است، استفاده می کند.
معنویت و دیانت در حرکت اجتماعی و تاریخی خود برای پرهیز از ورودبه عرصه هایی که مغایر با هویت آن بوده و تصویری واژگونه و غیر واقعی از آن ارائه می دهد، و فاقد توان و امکانات لازم نیز برای حضور در آن صحنه ها نیز می باشد باید هوشیارانه و صبورانه رفتار نماید.
10. اقتدار و مدارای دینی
دین و معنویتی که قصد حضور به عرصه فرهنگی و تمدنی را دارد بایدمدل های رفتاری خود را نسبت به حرکت های فرقه ای و همچنین نسبت به حرکت های دینی رقیب و بلکه در تقابل با جوامع و کشورهای سکولار،در سطح جهانی مشخص سازد.
دین به عنوان یک قطب تمدنی، باید ظرفیت تعامل جهانی خود رانشان دهد و اگر نتواند در این عرصه موفق شود، الزامات جهانی زندگی وزیست به دلایل یاد شده، ناگزیر او را به خروج از چارچوب اندیشه ها وباورهای دینی می کشاند و به این ترتیب جامعه بشری از افق های نوینی که می تواند بر روی آن گشوده شود، محروم می ماند. دینی که نتواند باارائه کیفیت تعامل های برون دینی، حضور و وجود خود را در قالب منطق مربوط به خویش دنبال کند، یا آن که از عرصه جهانی منزوی می شود و یاآن که ناگزیر برای بقای خود از منطق درونی خویش خارج می شود و اگراین خروج به سوی بنیان های معرفتی غیر دینی باشد، نه تنها در تناقض با صورت خاصی مربوط به آن قرار می گیرد، بلکه در تناقض با اصل هویت معرفتی دینی خویش قرار می گیرد ولکن اگر خروج به سوی نوعی مدارای اجتماعی باشد، که از منطقی دینی بهره مند است، زمینه بازشناسی و اصلاح دینی معرفت درونی آن نیز فراهم می شود.
برخی از متفکرین و متکلمین مسیحی نظیر جان هیک، به دلیل آن که نتوانسته اند در چارچوب باور دینی فرقه ای خود تولرانس و تعاملات جهانی را ممکن سازند، به سوی برخی از گفتمان های غیر دینی روی آورده اند.
استفاده از بنیان های معرفتی کانتی و نوکانتی برای تبیین مدارا وتولرانس دینی، استفاده از مبانی ای است که اصل معرفت و شناخت نسبت به حقیقت و اصل یقین را از حوزه ادراک بشری خارج می کند.
یقین و حقیقت دو عنصر اصلی حیات و معرفت دینی هستند و تردیددر این گونه امور امکان حیات دینی را منقطع می گرداند. متدینین بایدبرای ترسیم جهان دینی، امکان هم زیستی را از طریق منطق دینی به گونه ای که در پیوند با منطق مشترک بشری باشد فراهم آورند. منطقی که راه گفت و گو و تعامل نظری انسانیت را از مرتبه ای قبل از حیات وباور دینی فراهم آورد.
پرهیز از خشونت و رفتارهای تهاجمی به معنای سلب و نفی اقتدارمعنوی نیز نیست، نفی خشونت به این معناست که فرهنگ دینی،اساس دنیای خود را بر قدرت و خشونت نمی تواند پی نهد، بلکه به دعوت، معرفت و ایمان قرار می دهد. و البته از حاشیه معرفت و دانایی قدرت متناسب با آن نیز متولد می شود. دین و معنویت به موازات حضورخود در عرصه فرهنگ بشری از اقتداری مناسب با ایمان و معرفت دینی مردم بهره مند می شود و شکل گیری قدرت دینی به نوبه خودفرصت های زندگی نوینی را برای دیانت به ارمغان می آورد.
اقتدار معنوی و قدرت اجتماعی دیانت هنگامی که در جهت حراست ازمرزهای منطق مشترک بشری قرار گیرد، در تقابل با خشونت های کور ومخربی که انسانیت را تهدید می کند، نقش بازدارنده در عین حال سازنده ایفا می کند.
دین و مدرنیته در بوسنی و هرزگوین (مدل عینی)
1. زمینه های تاریخی و جغرافیایی
منطقه بوسنی و هرزگوین در شرایط تاریخی نوین بشریت از موقعیت جغرافیایی ویژه ای بهره مند است. این منطقه از یک سو به لحاظجغرافیایی محل حضور و زندگی مشترک مسلمانان و مسیحیان و ازدیگر سو جایگاه حضور دو فرقه ارتدوکس و کاتولیک از مسیحیان است،تعاملات و مواجهات این دو فرقه مسیحی نیز از ریشه های تاریخی طولانی برخوردار است. به لحاظ تاریخی بوسنی در طی قرن بیستم نیزمحل حضور اندیشه های مدرن بوده و در پوشش دو فلسفه و اندیشه سیاسی ناسیونالیسم و سوسیالیسم، زندگی کرده است.
یوگسلاوی عنوان جامعی بود که در بعد از جنگ اول با رویکردناسیونالیستی، اسلاوهای جنوب را در کشوری واحد گرد می آورد واسلاوهای جنوب که ترجمه لغوی یوگسلاوی نیز هست، شامل صرب ها،مسلمانان بوسنی (بوسنیا)، کروات ها، اسلاوینی ها، مقدونیها، مونته نگروها می شد.
بعد از جنگ دوم تیتو وحدت فوق را با نگاه سوسیالیستی در تحت همان عنوان حفظ کرد. با آمدن سوسیالیسم اندیشه های ناسیونالیستی به طور طبیعی تحت الشعاع قرار گرفت. در جهان دو قطبی بعد از جنگ دوم ابتدا یوگسلاوی در زمره بلوک شرق به حساب می آمد، و لکن یوگسلاوی با فاصله گرفتن از روسیه با کمک برخی از دیگر کشورها(مصر و هند)، جنبش غیر متعهدها را پدید آورد.
در چارچوب اندیشه مدرن در درون کشور یوگسلاوی ظرفیت های ناسیونالیستی دیگری نیز که از هویت قومی بهره می برد وجود داشت.کروات ها برای خود هویت قومی مستقلی قائل هستند و بر همین اساس در طی جنگ دوم به همراه ایتالیا و آلمان، به فاشیسم پیوستند. صرب هانیز که به لحاظ مذهبی ارتدوکس هستند از دیرباز به دنبال کشور مستقل صرب بودند، چه اینکه ترور فردینانس، پادشاه اتریش در سارایوو توسطبرخی از افراد صرب که بهانه جنگ جهانی دوم شد با همین انگیزه بود.
بعد از مرگ تیتو، با فروپاشی یوگسلاوی فلسفه سیاسی سوسیالیسم ازصحنه رفتار و عمل سیاسی خارج شد و به دنبال آن، صورت های دیگری از ناسیونالیسم منجر به پیدایش شش کشور شد: صربستان،کرواسی، بوسنی و هرزگوین، اسلاوینی، مونته نگرو و مقدونیه.
بوسنی و هرزگوین به لحاظ جغرافیایی در بین دو کشور صربستان وکرواسی قرار می گیرد. صربستان و کرواسی با جمعیت غالب صرب وکروات در چارچوب ناسیونالیسم هویت خود را تعریف می کنند ولکن بوسنی با جمعیت سه بخشی صرب، کروات و مسلمان نمی تواند در قالب ناسیونالیسمی از سنخ ناسیونالیسم کرواسی و یا صربستان هویت خود راتعریف کند.
در حالی که اندیشه های سیاسی سوسیالیسم و ناسیونالیسم کارآمدی خود را نسبت به بوسنی، از دست داده اند، اینک در آغاز قرن بیست و یکم جهان امروز شاهد رنسانس معنوی و حیات مجدد دیانت در عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی نیز می باشد و این جریان بازتاب خود را دربوسنی نشان داده است.
اسلام، مسیحیت ارتدوکس و مسیحیت کاتولیک به موازات پیدایش قطب های تمدنی در عرصه بین المللی، در جامعه بوسنی فعال شده اند،هر چند که فعالیت این سه دین و مذهب یکسان نیست. بنابراین کشوربوسنی به لحاظ تاریخی و جغرافیایی از یک سو محل تلاقی دو رویکردمدرن و دینی و از دیگر سو محل مواجهه ادیان و مذاهب مختلف ابراهیمی و همچنین محل درگیری های ناسیونالیستی و قومی است.
2. مسیحیت و ناسیونالیسم
هویت دینی و مذهبی مسیحیت در بوسنی به دو صورت ارتدوکس وکاتولیک تقسیم می شود. ارتدوکس ها، و کاتولیک ها دو فرقه مسیحی هستند که از دیرباز ستیزها و منازغات تاریخی فراوانی داشته اند. تقابل وتغایر این دو مذهب، بسیار مقدم بر تقابل و تغایر پروتستان ها وکاتولیک هاست. بنابراین، دو مذهب مزبور را به عنوان یک هویت واحددر بوسنی نمی توان در نظر گرفت.
هویت مذهبی در طی قرن بیست، امری ثانوی و غیر فعال بود، ولکن در شرایط فعلی حضوری فعال و چشمگیر دارد، به گونه ای که جریان ها ومرزبندی های جامعه بوسنی را کاملا می توان بر مدار گسل های دینی ومذهبی ترسیم کرد.
نکته مهم این است که گسل مذهبی مسیحیان بوسنی با گسل نژادی و یا دست کم قومی، بوروکراتها و صرب ها منطبق بوده، و رویکرد و تفسیرناسیونالیستی نیز با توجه به تاریخچه فعال خود، حضوری زنده وتعیین کننده دارد. ناسیونالیسم صرب، و ناسیونالیسم و حتی گاه فاشیسم کرواتها متعلق به دنیای مدرن است، و دو مذهب کاتولیک و ارتدوکس به لحاظ تاریخی و فرهنگی هویتی دینی دارد.
اگر دین در جامعه بوسنی حضور اجتماعی و فرهنگی زنده نمی داشت،و یا اگر گسل دینی با گسل قومی تطبیق نمی کرد، ناسیونالیست ها دررفتار و عمل اجتماعی خود کاری به دین نداشته و به گونه ای مستقل فعالیت می کردند. ولکن تطبیق مرزهای دینی و قومی بر یکدیگر وحضور زنده دین در حیات اجتماعی موجب درهم تنیدگی دو رویکردمدرن و دینی در قلمرو مسیحیان بوسنی شده است. به گونه ای که تفکیک بین عملکرد فلسفه ها و اندیشه های سیاسی مدرن و دینی را بادشواری مواجه ساخته است.
ناسیونالیست ها با رویکرد دنیوی خود هنگامی که نقش تعیین کننده مذهب را در رفتار اجتماعی جامعه بوسنی می بینند، به طور طبیعی می کوشند تا با پوشش گرفتن از نمادها و پوشش های مذهبی،آرمان های قومی و دنیوی خود را دنبال نمایند. مسیحیان کاتولیک و یاارتدوکس نیز هنگامی که مرزهای قومی و ظرفیت های سیاسی مربوطبه قومیت را می بینند، ممکن است برای حفاظت از مرزهای دینی ومذهبی خود به بهره برداری از ظرفیت های قومی روی آورند. ولکن دراین تعامل کدام یک از این دو به راستی از دیگری استفاده می کند؟ وکدام یک به دلیل غلبه دیگری گرفتار تحریف شده و صورتی تقلبی ازآن ارائه می گردد؟ این پرسشی است که پاسخ به آن نیازمند تحقیق است.
در هر صورت برای جامعه مسیحی جای این نگرانی به طور جدی هست که در تعامل با ناسیونالیسم و یا فاشیسم گرفتار تحریف شده ورقیب مدرن آن که به حسب ذات خود هویتی دینی ندارد جهت رسیدن به آرمان های مادی و دینی خویش صورتی ایدئولوژیک، تحریف شده وتقلبی از مسیحیت را عرضه کند.
3. بوسنیا و اسلام
رویکرد دینی و ناسیونالیستی صربها و کرواتهای کشور بوسنی زمینه پیوند و علقه آنها را با دو منطقه صربستان و کرواسی فراهم می آورد.کرواتهای بوسنی امروز علاوه بر آن که شهروند کشور بوسنی هستند، براساس قوانین و مقررات کرواسی، از حق اقامت در کرواسی نیز برخوردارهستند و شهروند آن جا نیز به حساب می آیند. و همین امر موجب شده است تا کروات های مقیم و شهروند بوسنی در مجلس کرواسی نیزنماینده داشته باشند. علاوه بر این در انتخابات ریاست جمهوری کرواسی به رغم آن که جمعیتی محدود هستند، گاه نقش اول و تعیین کننده ایفا نمایند.
مساله فوق به گونه ای غیر رسمی نیز درباره صرب های بوسنی صادق است و مجلس صربستان در روزهای جاری (اکتبر 2007) تسهیلاتی رابرای اعطای شهروندی نسبت به صرب های بوسنی تصویب کرده است.
مسلمانان بوسنی که به حسب قومی بوسنیا و از اسلاوهای جنوب می باشند، بنابر بعضی اقوال بومیان اولیه منطقه هستند که به اسلام گرویده اند. آنان برخلاف صربها و کروات ها به لحاظ قومی و یا مذهبی به هیچ یک از قدرت های همجوار پیوند ندارند.
ملیوشویچ با رویکرد ناسیونالیستی به دنبال تحقق صربستان بزرگ وبه قصد الحاق بخش های صرب نشین بوسنی به صربستان، به طور غیررسمی با کروات ها بر سر تقسیم بوسنی به دو منطقه توافق نمود و حاصل این توافق که به جنگ درونی بوسنی منجر شد، الحاق بوسنی به دو کشورهمسایه و حذف مسلمانان از جغرافیای سیاسی منطقه بود.
حذف اسلام از جغرافیای سیاسی اروپا برای کشورهای غربی که خیزش تمدنی اسلام و بیداری مسلمانان را به عنوان رقیب بین المللی خود می دیدند، نیز امری مقبول و پذیرفتنی بود.
جنگ داخلی بوسنی بنابراین پدیده ای بود که با حضور عوامل ناسیونالیستی و مذهبی در سطح منطقه و جهان شکل گرفت، جنگ گرچه در داخل با حضور کروات ها و صرب های داخلی آغاز شد و لیکن درحقیقت با همراهی و حمایت بلکه حضور دو کشور همسایه، صربستان وکرواسی بود و نتیجه جنگ از نگاه آنان حذف مسلمانان به لحاظ مذهبی و بوسنیاها به لحاظ قومی و نژادی بود.
مسلمانان یا بوسنیاها در طی جنگ برخلاف صرب ها یا کروات ها، ازهویت قومی و نژادی خود نمی توانستند بهره ای ویژه ببرند. و تنها هویت اسلامی آنها بود که در بعد داخلی، هویت معنوی عمیقی را پدید آورده وظرفیت مقاومت و پایداری را افزایش می داد، و در سطح جهانی آنان را بایک قطب تمدنی پیوند می زد.
در سطح جهانی دنیای مدرن نیز مسلمانان بوسنی را با عنوان قومی بوسنیا نمی شناخت. بلکه هویت اسلامی آنان را مورد نظر قرار داده و برهمین اساس در نحوه تعامل خود با آنان موضع گرفت. دنیای اسلام نیزجنگ بوسنی را فراتر از اختلافات قومی درونی و یا نزاع های سیاسی دویا سه کشور اسلاو دید، و جنگ را در جهت حذف اسلام از جغرافیای بخشی از جهان می دید.
بدین ترتیب در طی جنگ مسلمانان بوسنی با تمام وجود دریافتند که تعریف آنان از چارچوب تعریف های مدرن قرن بیستم خارج شده است.آنان در قرن بیستم با مختصات جغرافیایی جهانی آن قرن در محدوده فرهنگ مدرن و با دو قطب سیاسی شرق و غرب، به عنوان بخشی ازیک کشور بی طرف تعریف می شدند ولکن اینک در دنیای دو قطبی نوین نه به عنوان بخشی از نژاد اسلاو و جزئی از یک کشور غیر متعهدبلکه به عنوان عضو و جزئی از فرهنگ و تمدن اسلامی شناخته می شوند.
مسلمانان بوسنی بدون آن که خود بخواهند و یا بدانند به دلیل ظرفیت های تاریخی و معرفتی ای که داشتند در جغرافیایی جدید تعریف شده بودند و آنان نیز با استفاده از این هویت تاریخی مقاومت خود راسازمان دادند، و بدون شک همین هویت بود که هم صبر و پایداری آنان را ممکن ساخت و هم کشور بوسنی را در جغرافیای سیاسی جهان باقی نگه داشت.
4. مسائل فرهنگی و تمدنی
امروز جامعه جهانی در شبه جزیره بالکان با کشوری با ترکیب جمعیتی قومی و مذهبی سه گانه مواجه است.
مسائل فرهنگی و تمدنی دنیای امروز به گونه ای شگفت در ابعادتاریخی و جغرافیایی در این منطقه گرد آمده اند. مدرنیته با فلسفه های سیاسی و مسائل مربوط به خود از یک سو، و دین با مذاهب و مسائل خویش از دیگر سو، در قبال یکدیگر قرار گرفته اند.
اگر تقابل دین و مدرنیته که ناشی از مقطع تاریخی جهان امروز است نمی بود مسائل درونی هر یک از دو فرهنگ سکولار مدرن، و یا مذهبی ودینی و برای پیچیده کردن روابط فرهنگی و پدید آوردن مسائل اجتماعی کافی بود.
ترکیب قومی با آن که در محدوده نژادی واحدی است در طی قرن بیستم و در متن اندیشه ها و فلسفه های سیاسی سکولار مسائل مستمری را به وجود آورد. قتل ولیعهد اتریش در آغاز قرن که به جنگ اول منجر شد، و تجزیه یوگسلاوی در پایان قرن به پنج کشور کوچک نمونه ای از این مسائل است.
رقابت های مذهبی ارتدوکس و کاتولیک و رقابت های دینی اسلام ومسیحیت نیز از جمله مسائل سیاسی در این منطقه می باشد.
فعال شدن دیانت در عرصه فرهنگ عمومی گرچه رقابت دو فرهنگ دینی و مدرن را نیز در این منطقه به دنبال می آورد. ولکن این مساله همان گونه که پیش از این اشارت رفت فرصت های جدیدی را برای رقابت های درونی ای پدید آورده است که در چارچوب اندیشه های سکولار و یا دینی وجود دارند، و این امر به نوبه خود بر پیچیدگی مسائل فرهنگی جامعه بوسنی افزوده است.
عوامل خارجی منطقه ای، بین دو کشور صربستان در حاشیه شمال غربی و کرواسی در حاشیه جنوبی و شرقی و عوامل خارجی جهانی، یعنی رقابت های تمدنی سکولاریزم و معنویت با مرکزیت آمریکا و قدرت های اروپایی از یک سو، و دنیای اسلام از دیگر سو، مسائل داخلی این کشورکوچک را به تعاملات جهانی وسیع و کلان پیوند زده است.
چگونگی تاثیرگذاری عوامل بیرونی نیز تنها به رقابت های تمدنی محدود نمی شود، بلکه از رقابتهای درون تمدنی هم اثر می پذیرد.
رقابت های سیاسی اقتصادی آمریکا با اروپا و همچنین رقابت های درونی کشورهای اسلامی که به نوبه خود متاثر از عوامل مذهبی و غیرمذهبی است، در تعامل و نحوه حضور آنها، با بخش های مختلف جامعه بوسنی، اثرگذار است.
مجموعه عوامل یاد شده فرصت ها و تهدیدهای مختلف را برای مردم بوسنی پدید آورده است، و آینده جامعه بوسنی به مقدار زیادی در گروچگونگی استفاده مردم آن از فرصت های موجود است.
جامعه بوسنی از یک سو با آداب و عادات دنیای مدرن مانوس است و ازدیگر سو نوید جهانی معنویت و دیانت و حضور آن را که در متن فطرت انسانی و در گذشته تاریخی جامعه بوسنی ریشه دارد، احساس می کند واین شرایط مردم بوسنی را در موقعیت مرزی نسبت به فرهنگ سکولارمدرن، و تمدن معنوی و دینی قرار داده است.
5. موقعیت های مرزی و هویتی
موقعیت های مرزی، موقعیت های وجودی و هویتی است. گزینش وعملکرد نخبگان و فرهیختگان در شرایطی از این قبیل تعیین کننده واثرگذار است.
تغییر هویت و عبور از مرزهای آن به معنای تخریب و نابودی گذشته وپیشینه وجودی نیست. بلکه به معنای تصرف در صورت پیشین واستفاده و بهره وری مجدد از داشته های قبلی است، و تصرف در وضعیت موجود بدون شک نیازمند به خلاقیت ناشی از تفکر و اراده است، عزم وآگاهی دو عنصر مقوم حیات انسانی است و مردم بوسنی تنها با حیات واراده خود از موقعیت مرزی موجود عبور کرده، و به دنبال آن موقعیت وجایگاه جهانی خود را مشخص می سازند.
جامعه جهانی با جریان های فرهنگی خود به رغم تهدیدهایی که برای دولت و مردم بوسنی پدید آورده است فرصت هایی نوینی نیز برای آن ایجاد کرده است.
به چالش کشده شدن عادات و آداب استقرار یافته در طی قرن بیستم،که ناشی از بحران هویتی مدرن می باشد، همان مقدار که نسبت به هویت موجود مخرب است، زمینه تفکر و تامل در باب هویت و امکان گشایش و فتح افق های نوین و جدید را فراهم آورده است.
موقعیت جغرافیایی و بستر تاریخی بوسنی، به رغم پیچیدگی ها ومشکلات خود، بر ابعاد و دامنه تاملات هویتی جامعه می افزاید.
نخبگان و متفکرین این منطقه بدون شک در عبور از موقعیت مرزی موجود که به معنای گذر از بنیان های گفتمانی مدرن است، نه به تخریب و نابودی آثار تمدنی و اجتماعی آن می پردازند. و نه به بازسازی صوراجتماعی، قبل از آن باز می گردند.
صورت های مختلف اجتماعی با آن که ریشه در هویت فرهنگی وتمدنی خود دارد. محصول دوره های تاریخی زندگی و زیست بشر بوده وقابلیت تصرف و تحول را دارند. تغییر فرهنگ مستلزم استفاده، ازتجربیات و محصولات گذشته و تسخیر و تصرف در میراث آن است.
تمدن مسیحی در قبل از دوران مدرن، صور اجتماعی مناسب با خود راتولید کرد، و دنیای مدرن، با استفاده از آن میراث، حرکت تمدنی خود رادنبال نمود، و اینک جامعه بشری، در بازگشت دینی و معنوی مجدد خودرفتاری مشابه، با ذخایر تمدنی پیشین خواهد داشت، و محصول این عمل، تمدنی نوین است که به رغم عبور از فرهنگ پیشین نه میراث گذشته را نادیده می گیرد و نه به یکی از صورت های پیشین باز می گردد.
حضور مذاهب و دین های توحیدی در منطقه بوسنی با توجه به ذخیره معرفتی دنیای مدرن ظرفیت ویژه ای را برای حوزه تفکر پدید آورده است. بوسنی با توجه به موقعیت جغرافیایی و تاریخی خود، توان تبدیل شدن به یکی از کانون های مهم گفت و گوهای فرهنگی به طور عام، ومطالعات و تاملات دینی و مذهبی، به طور خاص را داراست. نظام آموزشی موجود، میراث معرفتی مدرن را در خود به صورت زنده و فعال داراست، مراکز دینی ارتدوکس و کاتولیک و اسلامی، با آن که در شرایطفعلی فاقد نظام آموزشی، گسترده و عمیقی در سطح آموزش های مدرن هستند، ولکن ارتباطات معرفتی و پیوندهای مذهبی خود را با مراکز وکانون های آموزشی مربوط به خود دارا بوده، و می تواند دانش های مربوطبه این مراکز را تحصیل و تامین نمایند.
تجمیع مجموعه معرفتی فوق، در یک محیط واحد اگر به گونه ای شایسته تحقق پذیرد بخشی از ظرفیت علمی معنویت و صورتی ازمدارای دینی را به نمایش می گذارد. و به این ترتیب جامعه بوسنی به موازات فرصت تاریخی جدیدی که جامعه جهانی برای آن پدید آورده است می تواند با ارائه الگو و مدلی از زندگی و زیست دینی و معنوی درافق گشایی فرهنگی و تمدن معاصر بشری وظیفه خود را انجام دهد.
به حاشیه رفتن دین در کشورهایی که مدرنیته در آن به طور طبیعی تکوین یافت یعنی در جوامع غربی که مهد پیدایش سکولاریزم هستنددر یک فرایند تاریخی مستمر انجام شد. در این کشورها با آن که جریان ها و اندیشه های سکولار عریان پدید آمد، نظیر دیدگاه های فلسفی ماتریالیستی، ولکن دین به طور کامل از عرصه زندگی اجتماعی طرد نشد بلکه کوشش شد تا با تفاسیر و قرائت های مدرن و سکولار ازدین نوعی از وظایف و کارکردهای اجتماعی برای دین به رسمیت شناخته شود و تنها در بلوک شرق و در کشورهای مارکسیستی بود که ستیز رسمی و حذف کامل دین در دستور کار قرار گرفت. حضورمارکسیسم در این کشورها تا آن جا که به جوامع غربی باز می گشت، بایک فرایند تدریجی تحقق پذیرفت.
در کشورهایی که مدرنیته و سکولاریزم به عنوان یک پدیده خارجی ودر اثر بسط سلطه و اقتدار دنیای غرب حضور بهم رسانید به حاشیه رفتن دین اولا با سرعت و شتابی شگفت تحقق پذیرفته و ثانیا سکولاریزم دراین کشورها در چهره عریان خود، نفی کامل دین از عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی دنبال کرده و همین امر موجب شده است تاسکولاریزم در این کشورها اغلب به عنوان جدایی دین از سیاست معناشود. نمونه کامل این نوع از رفتار را در بعد از جنگ دوم در غالب کشورهای اسلامی می توان دید. دولت عثمانی که مرکز خلافت اسلامی دانسته می شود، در اثر شکست سیاسی از غرب، کانون اقتدار سیاسی ای شد که سکولاریزم را در حذف کامل دیانت از عرصه سیاست و یا حتی حذف نمادهای دینی از حوزه زندگی اجتماعی دنبال می کرد. دین در این نظام تنها در قلمرو زندگی خصوصی بدون آن که بروزی اجتماعی داشته باشد، توانست تداوم یابد.
2. تجدید حیات و مسئولیت
بازگشت مجدد دین به عرصه فرهنگ عمومی و ظهور آن به عنوان یک قطب تمدنی در جغرافیای انسانی و بلکه سیاسی جدید، وضعیت تاریخی نوینی را برای قرن بیست و یکم رقم می زند و رویکرد قدسی به هستی و دیانت در این سده :
اولا بر خلاف سده های نوزدهم و بیستم، فارغ از مسئولیت های تاریخی و تمدنی نبوده و تنها موضوع از برای معرفت و عمل دیدگاه های مدرن و سکولار نمی باشد.
در طی قرن نوزدهم و بیستم جامعه شناسان، مردم شناسان و یاشرق شناسان با رویکرد سکولار و دنیوی و با نظریه ها و تئوری های مدرن خود به مطالعه درباره باورها و رفتارهای دینی می پرداختند و برهمان اساس نیز بر ضرورت حذف دین از عرصه اجتماعی نظر داده و یاآن که وظایف خاص و محدودی را به عنوان یک نهاد اجتماعی برای آن به رسمیت می شناختند.
ولکن اینک دین برای حضور تاریخی و تمدنی خود ناگزیر باید از منظرمعنوی و قدسی نه تنها به تفسیر عالم در سطح کلان یعنی در سطح فلسفی و هستی شناختی بپردازد، بلکه باید با روش شناسی ویژه خود،چارچوب فرهنگی و تمدنی نوینی را طراحی کرده و اجرا نماید. به بیان دیگر دین فرصت تاریخی جدیدی که برای آن پدید آمده است، اینک در سطح مسائل تمدنی مسئول بوده و در معرض پرسش و سئوال است.
و ثانیا: در پاسخ گویی به مسائل تمدنی دین و معنویت نمی تواند به صورت های تاریخی خود بسنده نماید. افقی که در پایان قرن بیست ویکم و یا در سده های آینده با حضور فرهنگی و تمدنی، معنویت ودیانت ها ترسیم می شود، نه نظام اجتماعی قرون وسطایی می تواند باشدکه مسیحیت بر آن سیطره داشت و نه دولت عثمانی و مانند آن می تواندباشد که با عنوان خلافت اسلامی مطرح می شد.
3. پیوندهای تاریخی
نفی صور تاریخی دیانت به معنای پشت کردن دین به گذشته خود وبریدن از آن نیست، زیرا برای دین بریدن از گذشته تاریخی خود نه ممکن است و نه مصلحت می باشد.
هویت دین به ریشه آسمانی، و ملکوتی آن وابسته است و هر یک ازادیان با یک واقعه ملکوتی در تاریخ، و با یک تجلی معنوی بروز و ظهوریافته اند و سنت های خود را از متن افاضات و الهامات معنوی آن به دست آورده اند.
گسستن از تاریخ برای دیانت به معنای از دست دادن و نفی سنت های آسمانی و معنوی دیانت است، و این امر برای هیچ دینی ممکن نیست،متدینین برای حفظ هویت دینی خود ناگزیر از رجوع به تاریخ خویش هستند. آنان در این مراجعه می کوشند تا سنن معنوی خود را به عنوان بنیان ها و ریشه های تمدنی دینی خود شناسایی کنند.
علاوه بر آن که گسستن از تاریخ برای دین ممکن نیست، مراجعه به صور تاریخی دیانت، به عنوان یک ذخیره ارزشمندی از تجربیات بشری می تواند راهگشای سازندگی دینی در حیات امروز بشری باشد ومحرومیت از این تجربیات هرگز به مصلحت حرکت تمدنی دیانت نیست.
تردیدی نیست که حضور تاریخی دین حاصل از تعامل متدینان وتلاش و فداکاری آنان برای استقرار اصول و سنت های دینی خود درعرصه فرهنگی و تمدنی بشر بوده است و این تلاش بدون شک دررقابت با عوامل دنیوی رقیب و موانع، فرهنگی و تاریخی موجود، همواره موفقیت ها و شکست هایی را به همراه داشته است.
موفقیت هایی که متدینان در گذشته تاریخی خود در ابعاد مختلف فرهنگی و اجتماعی داشته اند، به عنوان منابعی ارزشمند می توانند برظرفیت حرکت معنوی و دینی بشر امروز بیفزایند. چه این که بخش قابل توجهی از بازگشت معنوی انسان امروز مرهون حضور همان ذخایر است.
به عنوان نمونه، عرفان و فلسفه اسلامی بخشی از ذخیره ارزشمندتاریخ اسلام است که اینک بخش های مختلفی از فرهیختگان دنیای غرب را متوجه و متمایل به خود نموده است.
شناخت شکست ها و ناکامی های تاریخی نیز به نوبه خود می تواند به پالایش بدعت ها و دریافت بهتر سنن کمک کند و هم آموزه های مناسب را برای موفقیت های بعدی فراهم آورد.
4. فرصت ها و تهدیدها
به موازات فرصت تاریخی نوینی که برای حرکت فرهنگی و تمدنی معنویت و خصوصا دین اسلام پدید آمده است، تهدیدهای جدیدی نیزبرای آن به وجود آمده است و برخورد فعال نداشتن متدینان نسبت به فرصت های تاریخی موجود، موجب می شود تا تهدیدها افق معنوی دینی را که بر روی فرهنگ ستیزی گشوده شده است تیره و تار گرداند.
توضیح مساله این است که تا هنگامی معنویت و دیانت از حضوراجتماعی بیرون رانده شده باشد، رویکردهای سکولار و دنیوی به کنترل و یا استفاده ابزاری از آن بسنده می کند ولکن هنگامی که معنویت درعرصه فرهنگ عمومی نشاط و حضور فعال خود را آشکار کند، داعیه های نوینی برای تحریف ها و تقلب های معنوی به وجود می آید.
رواج تحریف و تقلب در حوزه دین و معنویت نظیر رواج سکه های تقلبی است. تا هنگامی که سکه ای اعتبار اجتماعی نداشته باشد، انگیزه و زمینه ای برای تقلب نسبت به آن وجود ندارد. ولکن هنگامی که یک واحد پولی دارای اعتبار اجتماعی می شود، به موازات افزایش اعتبار آن امکان تقلب نسبت به آن بیشتر می شود.
ارزش ها و آرمان ها و رویکردهای دینی نیز هنگامی که در قلمروفرهنگ عمومی مورد استقبال قرار می گیرد، زمینه تحریف ها و یاپوشش گرفتن جریان های رقیب از آن نیز به وجود می آید، در جامعه ای که ارزش ها و یا احساسات دینی حضور زنده و فعال داشته باشند، بدون شک کسانی که انگیزه های دنیوی و غیر دینی نیز دارند، فعالیت های خود را با پوشش های دینی دنبال خواهند کرد.
پوشش گرفتن برخی حرکت های ناسیونالیستی و قومی، و یا حتی فاشیستی از نمادها و شعارهای مذهبی بخشی از این تحریفات می تواندباشد.
تحریفات می تواند با انگیزه تخریب حرکت تمدنی معنوی نیز انجام شود. تلاش برای ارائه چهره ای خشن، عقل ستیز از حرکت معنوی گاه به ایجاد و تحریک فعالیت های تروریستی در قالب عناوین دینی از سوی کسانی منجر می شود که نقطه قوت خود را در توان نظامی خویش دیده ومیلیتاریزه کردن رقابت های تمدنی را به نفع خود می دانند.
5. مسائل و مسئولیت ها
حرکت تمدنی معنویت و دین در شرایط تاریخی جدیدی رنسانس وخیزش مجدد خود را آغاز می کند.
معنویت و دیانت در گذشته تاریخی، با تحریفات و رقابت های دنیوی این جهان مواجه بوده و لکن حرکت های رقیب هرگز نمی توانستندگفتمان و بنیان های اندیشه و رویکرد قدسی به عالم را نفی نمایند وبلکه با پوشش گرفتن از معنویت طریق تحریف و بدل سازی کاذب رادنبال می کردند.
در شرایط جدید حرکت مجدد معنویت با حضور مسلط فرهنگ وتمدنی مواجه است که به صورت رسمی نگاه معنوی به عالم را از حوزه تدبیر و رفتار اجتماعی خود خارج کرده است و با خدمت گرفتن استعدادهای انسان ره آوردهای دنیوی و جهانی نوینی را نیز به دنبال آورده است. این فرهنگ گرچه به دلیل اعراض از ساحت های معنوی وجود آدمی گرفتار بحران شده است ولکن هر حرکت فرهنگی رقیب برای عبور از این واقعیت باید توان جذب ظرفیت های ثبت آن و توان ارائه منظر و چشم اندازی فراتر از آن را داشته باشد.
دین و معنویت برای شکل دادن به یک تمدن جدید قدسی با توجه به سطوح و صور مختلفی که برای آن قابل تصور است باید هم موضع وموقف خود را نسبت به بسیاری از ساحت های فرهنگی بشر تبیین نماید. و هم عملکرد خود را بر اساس آن مواضع دنبال کند. از جمله مهمترین مسائلی که به مناسبت شرایط تاریخی موجود دین بیش ازگذشته باید به طرح آن ها پرداخت و پاسخ مشخص خود را ارائه دهدعبارتند از:
الف) تبیین نظام معنایی مورد نظر خود؛
ب)روش شناسی و نظام معرفتی منسجم و کارآمد؛
ج) فلسفه اجتماعی و اندیشه سیاسی ؛
د) مدل های رفتاری برای عملکرد اجتماعی در سطح مسائل داخلی وبین المللی.
6. نظام معنایی دینی
نظام معنایی قدسی در شرایط تاریخی موجود در صورتی توان ورود به عرصه فرهنگی و تاریخی را دارد که ضمن پاسخگویی به کاستی های فرهنگ مدرن از جهت معنا بخشی به حیات و زندگی بشر و ارائه آرمان های معنایی و قدسی با رویکرد سلبی محض نسبت به زندگی دنیوی برخورد نکند، بلکه معنویت را تا افق زندگی دنیا استمرار بخشیده و پیوند بین معاش و معاد را برقرار سازد. وحدت معنوی قدسی باید چنان گسترده و عام باشد که احاطه و حضور خود را تا متن کثرت دنیوی بشرمعاصر بتواند ادامه دهد و در نتیجه بتواند کثرت موجود را متناسب باحضور خود تجدید سازمان بخشد.
دین و معنویت تنها در این صورت است که می تواند به جای رویکردسلبی به دنیای مدرن و نفی و سلب مطلق آن رویکرد اخلاقی و مثبتی رااتخاذ نماید و دستاوردهای این تمدن را در نظام معنوی خود و جذب وهضم نماید.
نظام معنایی دینی اگر از این توان برخوردار باشد، به جای آن که باحضور در موقعیت تاریخی نوین ابعاد متعالی خود را از دست داده و هویت سکولار دنیوی پیدا کند، به زندگی دنیوی بشر صبغه و صورتی قدسی والهی بخشیده و به آن سیرتی آسمانی و ملکوتی می دهد، و بدین ترتیب نیهلیسم، پوچ انگاری، بیگانگی، عصیان و اسارت معاصر را نسبت به زندگی ماشینی مدرن، درمان می نماید. بدون آن که صنعت، تکنولوژی وکثرت معاصر زندگی بشر را نفی و طرد نماید.
دین و معنویتی که از توان و استعداد فوق بهره مند نباشد، اولا فاقدقداست و تعالی شایسته و حقیقی است. زیرا معنویت و قداستی که کثرت را به طور مطلق نفی نموده و رقیب خود بداند بر محدودیت و نقص قلمروحضور خود گوایی می دهد و محدودیت و نقص با معنای تعالی و قداست سازگاری ندارد و ثانیا چنین دینی باید با تمامیت تجربه تاریخی بشر به معارضه و مقابله برخیزد و چنین مقابله ای هزینه ای گزاف می طلبدچندان که امکان تحقق آن غیر ممکن می نماید و ثالثا ره آورد چنین دینی در صورت غلبه ساختن فرهنگ و تمدن در عرصه این زندگی نیست بلکه نفی فرهنگ و تمدن در این جهان و عزلت و زهد و انزوای کامل می باشد.
7. روش شناسی و نظام معرفتی
نظام معنوی دینی برای تبیین خود و هم چنین جهت گسترش وپوشش دادن عرصه های مختلف فرهنگی و تمدنی، نیازمند روش وسیستم معرفتی متناسب با خود است.
مدرنیته حرکت های نخستین خود را با روش شناسی معرفتی جدیدخویش نظیر (گفتاری در روش) دکارت آغاز کرد.
نظام معرفتی و روش شناسی علمی مدون با تقابل آشکار نسبت به منابع قدسی معرفت، علم دینی و قدسی را از عرصه فرهنگ و تاریخ بشری خارج کرد و به دنبال آن سیستم معرفتی سکولار و روش های علمی متناسب با آن را ایجاد نمود.
سیستم و نظام معرفتی مدرن، با هویت سکولار و دنیوی خود مرجعیت رسمی خود را به عنوان کانون تولید معرفت علمی در طی قرن نوزدهم وبیستم حفظ نمود و تمدن مدرن نیز استمرار و تداوم خود را بیش از هرچیز مدیون آن است.
علم مدرن به رغم مرجعیت رسمی خود اینک با بحران های معرفتی درون مواجه شده و هویت روشنگرانه آن در معرض پرسش و تردید قرارگرفته است و این امر تنها فرصت نوینی را برای بازگشت مجدد دین به عرصه فرهنگی و تمدنی بشر پدید آورده است.
دیانت برای حضور مجدد خرد باید قبل از هر چیز تبیین و تعریف خودرا از علم قدسی و منابع معرفتی، و روش شناسی آن بیان نماید.
فرهنگ و تمدن دینی بدون تاسیس علم متناسب و هم افق با خودنمی تواند شکل گرفته و یا استمرار نماید. نمادها، رفتارها و مظاهر دینی بدون نظام علمی هماهنگ با آنها، نظیر کالبد بدون جان و جسم بدون روح بوده و امکان حیات و بقاء دنیا ندارند. بنابراین دین نمی تواندرنسانس و تجدید حیات خود را بر اساس نظام علمی وروش شناسی های معرفتی مدرن بنیان نهد. دینی که می خواهد درعرصه فرهنگ معاصر حضور به هم رساند و ایفای نقش نماید، باید به موازات نقد عقلانیت مدرن به تقویت ابعاد، سطوح و لایه های عقلانیت و معرفت مربوط به خود بپردازد.
قشری گرایی و ظاهرگرایی فاقد عقلانیت امکان مواجهه باپرسش های تاریخی جدید و ارائه پاسخ های معنوی اصیل را از بین می برد و باطن گرایی و تاویل گرایی افراطی بدون توجه به ظاهر وعقلانیت هماهنگ با آن دین را در عرصه زندگی فردی و خصوصی مدفون می سازد. عقلانیت محض و محدود کردن معرفت علمی به دانش مفهومی و یا تجربی بشری نیز ظرفیت های قدسی و وحیانی معرفت را نظیر آنچه که در دوران مدرن رخ داده می خشکاند.
تجربه تاریخی فرهنگ های دینی، آموزه های مناسبی را برای تجدیدسازمان معرفت دینی در اختیار متدینین می تواند قرار دهد. جریان های فلسفی، کلامی، عرفانی و فقهی دنیای اسلام سرشار از مباحث روشی ارزشمندی هستند که فرهنگ اسلامی را در این حرکت می توانند یاری نمایند.
8. فلسفه اجتماعی و اندیشه سیاسی
نظام معنایی و تبیین قدسی از عالم و آدم و سیستم معرفتی دینی بنیان ها و چارچوب گفتمان معنوی را در حوزه فلسفه و اندیشه سیاسی اجتماعی پدید می آورد.
یک فرهنگ و تمدن، بیش از آن که به یک صورت سیاسی و یااجتماعی خاصی وابسته باشد، به مبانی و اصول موضوعه ای نیازمنداست که امکان اندیشه ها و نظریه ها و گفت و گوهای اجتماعی و سیاسی را فراهم آورده و گفتمان حاکم بر آن را مشخص سازد.
با این همه دین برای حضور تمدنی خود نمی تواند به تاسیس اصول ومبانی بسنده نماید. زیرا حضور و عمل اجتماعی نیازمند به وجوداندیشه ها و فلسفه هایی است که با حفظ اصول، جهت و شیوه رفتار وعمل اجتماعی و سیاسی را تعیین نمایند.
اندیشه ها و فلسفه های سیاسی باید در مواجهه با واقعیت های اجتماعی موجود پاسخ گوی مسائل و پرسش هایی باشند که در رقابت باجریان های فرهنگی رقیب و در حل مشکلات جاری به کار می آیند.
خیزش معنوی و خصوصا جنبش اسلامی معاصر واقعیتی است که ضرورت حضور اندیشه های سیاسی متناسب با خود را بیش از پیش طلب می نماید. فقدان اندیشه های سیاسی مناسب با این جنبش،حرمت معنوی را گرفتار ابهام و سرگشتگی کرده و فرصت بدل سازی های کاذب و انحراف های اجتماعی و سیاسی را نیز فراهم می آورد.
ابهام در حوزه اندیشه اجتماعی و فلسفه سیاسی، حرکت تمدنی را به صورت جنبش اجتماعی کرده و ناخودآگاه در می آورد و علاوه بر این فرصت تبلیغات و ذهنیت سازی منفی را از سوی جریانات اجتماعی سکولار فراهم می آورد.
اتهام واپس گرایی و ارتجاع به حرکت های مذهبی و دینی بیشتر ناشی از این است که بشریت معاصر تنها با شیوه ها و سبک های تاریخی اقتدار سیاسی دینی آن هم با قرائت مدرن و سکولار از آنها آشناست و ازظرفیت متنوع اندیشه سیاسی در قلمرو باور دینی و معنوی غافل است.
اندیشه و فلسفه سیاسی دینی باید آرمان های سیاسی خود نظیرعدالت، حریت، آزادگی، سعادت و نظام های مربوط به آن ها را مشخص سازد و در پاسخ به اتهاماتی که به آن وارد می شود جایگاه مشارکت های مردمی را با حفظ هویت معنوی و آسمانی مشخص سازد.
9. مدل های رفتاری
از مهمترین ضرورت ها برای حضور تاریخی و تمدنی معنویت، تعیین مدل های رفتاری است. این ضرورت تنها از ناحیه پرسش ها و ابهاماتی نیست که در حوزه اندیشه و ذهنیت اجتماعی وارد می شود، بلکه از ناحیه نیازی است که جامعه دینی جهت تعیین شیوه رفتار وسلوک خود بدان دارد.
نبود مدل رفتاری مشخص و آشکار علاوه بر آن که نظام اجتماعی را به سوی هرج و مرج و درهم ریختگی سوق می دهد زمینه برخوردها،کشمکش ها ونزاع ها و درگیری های خونین داخلی و خارجی را فراهم می آورد.
شیوه ها و مدل های رفتاری در عرصه های مختلف اقتصادی،فرهنگی، سیاسی و اجتماعی قابل بحث، طرح و ارائه می باشند و ازمهمترین آنها شیوه رفتارهای اجتماعی با فرق و گروه های درون دینی ازیک سو، و با ادیان و گروه های خارج از یک دین، از دیگر سو است و سبب اهمیت این مساله در این است که در حرکت های تمدنی و تاریخی، این گونه از مواجهات و برخوردها می تواند نظیر دو جنگ جهانی آسیب های وحشتناک و مخربی را نسبت به جامعه بشری به دنبال داشته باشد.
با آن که مدرنیته از این جهت با دو جنگ یاد شده پرونده قابل دفاعی رااز خود به جای نگذاشته است ولکن به دلیل هراسی که از نحوه رفتار خودایجاد کرده است این پرسش را به طور طبیعی متوجه جریان های فرهنگی رقیب کرده است و به همین دلیل، معنویت و دین در حرکت فرهنگی و تمدنی خود باید از این پرسش پاسخ دهد خصوصا که سابقه تاریخی ادیان، شاهد بسیاری از تنگ نظری ها و در نتیجه ستیزهای خونین حتی در چارچوب یک دین واحد بوده است. شرایط تاریخی موجود، نیازمند حضور معنویتی است که راه را بر تهدیدهای کلانی ببنددکه تداوم حیات بشری را در معرض تردید قرار داده و یا تداوم زندگی اجتماعی را سخت و غیر قابل تحمل می نمایند.
نفی خشونت های اجتماعی علاوه بر آن که یک نیاز بشری است مقتضای رویکرد دینی به عالم بوده و علاوه بر آن به مصلحت حرکت فرهنگی دیانت نیز هست، زیرا:
اولا، رنسان دینی معاصر سرمایه اصلی خود را در جاذبه های فطری وانسانی و در وعده های ملکوتی و معنوی خود می یابد و این حرکت معنوی اگر حضور خود را با خشونت و هراس همراه نماید، فلسفه وجودخود را از دست می دهد و از هویت خود دور می گردد.
ثانیا: معنویت در دنیای فعلی فاقد قدرت نظامی منسجم حتی برای دفاع و محافظت از حیات و زندگی خود است و به همین دلیل در حرکت معنوی مصاف و رویارویی خود را در عرصه نظامی قرار دهد، رفتاری بخردانه نیز انجام نداده است.
قدرت معنویت در شرایطی که مدرنیته و سکولاریزم اقتدار سیاسی ونظامی خود را شکل داده و در سراسر جهان گسترانده است، در آلات وادوات نظامی آن نیست، بلکه در جاذبه های معرفتی آن نسبت به اقشارمختلف اجتماعی است و این همان صحنه از مواجهه است که قدرت نظامی و سیاسی نسبت به آن کارآمد نیست.
سیاست و قدرت سکولار به دلیل این که برتری خود را در صحنه های نظامی و مانند آن می بیند، میلی وافر و شدید برای انتقال مواجهه ازعرصه معرفتی به عرصه نظامی دارد و از همین جهت تلاش می کند تارقیب فرهنگی خود را به عنوان یک خطر امنیتی و نظام وانمود نماید ودر چنین شرایطی نیز برای نشان دادن هویت هراس انگیز رقیب به بدل سازی ها کاذب دینی مبادرت می ورزد، و برای این عمل گاه نیز ازرفتارهای قشری گرایانه و یا ناپخته ای که اغلب در اثر فشارهای سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی دنیای مدرن نسبت به دیگرفرهنگ ها پدید آمده است، استفاده می کند.
معنویت و دیانت در حرکت اجتماعی و تاریخی خود برای پرهیز از ورودبه عرصه هایی که مغایر با هویت آن بوده و تصویری واژگونه و غیر واقعی از آن ارائه می دهد، و فاقد توان و امکانات لازم نیز برای حضور در آن صحنه ها نیز می باشد باید هوشیارانه و صبورانه رفتار نماید.
10. اقتدار و مدارای دینی
دین و معنویتی که قصد حضور به عرصه فرهنگی و تمدنی را دارد بایدمدل های رفتاری خود را نسبت به حرکت های فرقه ای و همچنین نسبت به حرکت های دینی رقیب و بلکه در تقابل با جوامع و کشورهای سکولار،در سطح جهانی مشخص سازد.
دین به عنوان یک قطب تمدنی، باید ظرفیت تعامل جهانی خود رانشان دهد و اگر نتواند در این عرصه موفق شود، الزامات جهانی زندگی وزیست به دلایل یاد شده، ناگزیر او را به خروج از چارچوب اندیشه ها وباورهای دینی می کشاند و به این ترتیب جامعه بشری از افق های نوینی که می تواند بر روی آن گشوده شود، محروم می ماند. دینی که نتواند باارائه کیفیت تعامل های برون دینی، حضور و وجود خود را در قالب منطق مربوط به خویش دنبال کند، یا آن که از عرصه جهانی منزوی می شود و یاآن که ناگزیر برای بقای خود از منطق درونی خویش خارج می شود و اگراین خروج به سوی بنیان های معرفتی غیر دینی باشد، نه تنها در تناقض با صورت خاصی مربوط به آن قرار می گیرد، بلکه در تناقض با اصل هویت معرفتی دینی خویش قرار می گیرد ولکن اگر خروج به سوی نوعی مدارای اجتماعی باشد، که از منطقی دینی بهره مند است، زمینه بازشناسی و اصلاح دینی معرفت درونی آن نیز فراهم می شود.
برخی از متفکرین و متکلمین مسیحی نظیر جان هیک، به دلیل آن که نتوانسته اند در چارچوب باور دینی فرقه ای خود تولرانس و تعاملات جهانی را ممکن سازند، به سوی برخی از گفتمان های غیر دینی روی آورده اند.
استفاده از بنیان های معرفتی کانتی و نوکانتی برای تبیین مدارا وتولرانس دینی، استفاده از مبانی ای است که اصل معرفت و شناخت نسبت به حقیقت و اصل یقین را از حوزه ادراک بشری خارج می کند.
یقین و حقیقت دو عنصر اصلی حیات و معرفت دینی هستند و تردیددر این گونه امور امکان حیات دینی را منقطع می گرداند. متدینین بایدبرای ترسیم جهان دینی، امکان هم زیستی را از طریق منطق دینی به گونه ای که در پیوند با منطق مشترک بشری باشد فراهم آورند. منطقی که راه گفت و گو و تعامل نظری انسانیت را از مرتبه ای قبل از حیات وباور دینی فراهم آورد.
پرهیز از خشونت و رفتارهای تهاجمی به معنای سلب و نفی اقتدارمعنوی نیز نیست، نفی خشونت به این معناست که فرهنگ دینی،اساس دنیای خود را بر قدرت و خشونت نمی تواند پی نهد، بلکه به دعوت، معرفت و ایمان قرار می دهد. و البته از حاشیه معرفت و دانایی قدرت متناسب با آن نیز متولد می شود. دین و معنویت به موازات حضورخود در عرصه فرهنگ بشری از اقتداری مناسب با ایمان و معرفت دینی مردم بهره مند می شود و شکل گیری قدرت دینی به نوبه خودفرصت های زندگی نوینی را برای دیانت به ارمغان می آورد.
اقتدار معنوی و قدرت اجتماعی دیانت هنگامی که در جهت حراست ازمرزهای منطق مشترک بشری قرار گیرد، در تقابل با خشونت های کور ومخربی که انسانیت را تهدید می کند، نقش بازدارنده در عین حال سازنده ایفا می کند.
دین و مدرنیته در بوسنی و هرزگوین (مدل عینی)
1. زمینه های تاریخی و جغرافیایی
منطقه بوسنی و هرزگوین در شرایط تاریخی نوین بشریت از موقعیت جغرافیایی ویژه ای بهره مند است. این منطقه از یک سو به لحاظجغرافیایی محل حضور و زندگی مشترک مسلمانان و مسیحیان و ازدیگر سو جایگاه حضور دو فرقه ارتدوکس و کاتولیک از مسیحیان است،تعاملات و مواجهات این دو فرقه مسیحی نیز از ریشه های تاریخی طولانی برخوردار است. به لحاظ تاریخی بوسنی در طی قرن بیستم نیزمحل حضور اندیشه های مدرن بوده و در پوشش دو فلسفه و اندیشه سیاسی ناسیونالیسم و سوسیالیسم، زندگی کرده است.
یوگسلاوی عنوان جامعی بود که در بعد از جنگ اول با رویکردناسیونالیستی، اسلاوهای جنوب را در کشوری واحد گرد می آورد واسلاوهای جنوب که ترجمه لغوی یوگسلاوی نیز هست، شامل صرب ها،مسلمانان بوسنی (بوسنیا)، کروات ها، اسلاوینی ها، مقدونیها، مونته نگروها می شد.
بعد از جنگ دوم تیتو وحدت فوق را با نگاه سوسیالیستی در تحت همان عنوان حفظ کرد. با آمدن سوسیالیسم اندیشه های ناسیونالیستی به طور طبیعی تحت الشعاع قرار گرفت. در جهان دو قطبی بعد از جنگ دوم ابتدا یوگسلاوی در زمره بلوک شرق به حساب می آمد، و لکن یوگسلاوی با فاصله گرفتن از روسیه با کمک برخی از دیگر کشورها(مصر و هند)، جنبش غیر متعهدها را پدید آورد.
در چارچوب اندیشه مدرن در درون کشور یوگسلاوی ظرفیت های ناسیونالیستی دیگری نیز که از هویت قومی بهره می برد وجود داشت.کروات ها برای خود هویت قومی مستقلی قائل هستند و بر همین اساس در طی جنگ دوم به همراه ایتالیا و آلمان، به فاشیسم پیوستند. صرب هانیز که به لحاظ مذهبی ارتدوکس هستند از دیرباز به دنبال کشور مستقل صرب بودند، چه اینکه ترور فردینانس، پادشاه اتریش در سارایوو توسطبرخی از افراد صرب که بهانه جنگ جهانی دوم شد با همین انگیزه بود.
بعد از مرگ تیتو، با فروپاشی یوگسلاوی فلسفه سیاسی سوسیالیسم ازصحنه رفتار و عمل سیاسی خارج شد و به دنبال آن، صورت های دیگری از ناسیونالیسم منجر به پیدایش شش کشور شد: صربستان،کرواسی، بوسنی و هرزگوین، اسلاوینی، مونته نگرو و مقدونیه.
بوسنی و هرزگوین به لحاظ جغرافیایی در بین دو کشور صربستان وکرواسی قرار می گیرد. صربستان و کرواسی با جمعیت غالب صرب وکروات در چارچوب ناسیونالیسم هویت خود را تعریف می کنند ولکن بوسنی با جمعیت سه بخشی صرب، کروات و مسلمان نمی تواند در قالب ناسیونالیسمی از سنخ ناسیونالیسم کرواسی و یا صربستان هویت خود راتعریف کند.
در حالی که اندیشه های سیاسی سوسیالیسم و ناسیونالیسم کارآمدی خود را نسبت به بوسنی، از دست داده اند، اینک در آغاز قرن بیست و یکم جهان امروز شاهد رنسانس معنوی و حیات مجدد دیانت در عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی نیز می باشد و این جریان بازتاب خود را دربوسنی نشان داده است.
اسلام، مسیحیت ارتدوکس و مسیحیت کاتولیک به موازات پیدایش قطب های تمدنی در عرصه بین المللی، در جامعه بوسنی فعال شده اند،هر چند که فعالیت این سه دین و مذهب یکسان نیست. بنابراین کشوربوسنی به لحاظ تاریخی و جغرافیایی از یک سو محل تلاقی دو رویکردمدرن و دینی و از دیگر سو محل مواجهه ادیان و مذاهب مختلف ابراهیمی و همچنین محل درگیری های ناسیونالیستی و قومی است.
2. مسیحیت و ناسیونالیسم
هویت دینی و مذهبی مسیحیت در بوسنی به دو صورت ارتدوکس وکاتولیک تقسیم می شود. ارتدوکس ها، و کاتولیک ها دو فرقه مسیحی هستند که از دیرباز ستیزها و منازغات تاریخی فراوانی داشته اند. تقابل وتغایر این دو مذهب، بسیار مقدم بر تقابل و تغایر پروتستان ها وکاتولیک هاست. بنابراین، دو مذهب مزبور را به عنوان یک هویت واحددر بوسنی نمی توان در نظر گرفت.
هویت مذهبی در طی قرن بیست، امری ثانوی و غیر فعال بود، ولکن در شرایط فعلی حضوری فعال و چشمگیر دارد، به گونه ای که جریان ها ومرزبندی های جامعه بوسنی را کاملا می توان بر مدار گسل های دینی ومذهبی ترسیم کرد.
نکته مهم این است که گسل مذهبی مسیحیان بوسنی با گسل نژادی و یا دست کم قومی، بوروکراتها و صرب ها منطبق بوده، و رویکرد و تفسیرناسیونالیستی نیز با توجه به تاریخچه فعال خود، حضوری زنده وتعیین کننده دارد. ناسیونالیسم صرب، و ناسیونالیسم و حتی گاه فاشیسم کرواتها متعلق به دنیای مدرن است، و دو مذهب کاتولیک و ارتدوکس به لحاظ تاریخی و فرهنگی هویتی دینی دارد.
اگر دین در جامعه بوسنی حضور اجتماعی و فرهنگی زنده نمی داشت،و یا اگر گسل دینی با گسل قومی تطبیق نمی کرد، ناسیونالیست ها دررفتار و عمل اجتماعی خود کاری به دین نداشته و به گونه ای مستقل فعالیت می کردند. ولکن تطبیق مرزهای دینی و قومی بر یکدیگر وحضور زنده دین در حیات اجتماعی موجب درهم تنیدگی دو رویکردمدرن و دینی در قلمرو مسیحیان بوسنی شده است. به گونه ای که تفکیک بین عملکرد فلسفه ها و اندیشه های سیاسی مدرن و دینی را بادشواری مواجه ساخته است.
ناسیونالیست ها با رویکرد دنیوی خود هنگامی که نقش تعیین کننده مذهب را در رفتار اجتماعی جامعه بوسنی می بینند، به طور طبیعی می کوشند تا با پوشش گرفتن از نمادها و پوشش های مذهبی،آرمان های قومی و دنیوی خود را دنبال نمایند. مسیحیان کاتولیک و یاارتدوکس نیز هنگامی که مرزهای قومی و ظرفیت های سیاسی مربوطبه قومیت را می بینند، ممکن است برای حفاظت از مرزهای دینی ومذهبی خود به بهره برداری از ظرفیت های قومی روی آورند. ولکن دراین تعامل کدام یک از این دو به راستی از دیگری استفاده می کند؟ وکدام یک به دلیل غلبه دیگری گرفتار تحریف شده و صورتی تقلبی ازآن ارائه می گردد؟ این پرسشی است که پاسخ به آن نیازمند تحقیق است.
در هر صورت برای جامعه مسیحی جای این نگرانی به طور جدی هست که در تعامل با ناسیونالیسم و یا فاشیسم گرفتار تحریف شده ورقیب مدرن آن که به حسب ذات خود هویتی دینی ندارد جهت رسیدن به آرمان های مادی و دینی خویش صورتی ایدئولوژیک، تحریف شده وتقلبی از مسیحیت را عرضه کند.
3. بوسنیا و اسلام
رویکرد دینی و ناسیونالیستی صربها و کرواتهای کشور بوسنی زمینه پیوند و علقه آنها را با دو منطقه صربستان و کرواسی فراهم می آورد.کرواتهای بوسنی امروز علاوه بر آن که شهروند کشور بوسنی هستند، براساس قوانین و مقررات کرواسی، از حق اقامت در کرواسی نیز برخوردارهستند و شهروند آن جا نیز به حساب می آیند. و همین امر موجب شده است تا کروات های مقیم و شهروند بوسنی در مجلس کرواسی نیزنماینده داشته باشند. علاوه بر این در انتخابات ریاست جمهوری کرواسی به رغم آن که جمعیتی محدود هستند، گاه نقش اول و تعیین کننده ایفا نمایند.
مساله فوق به گونه ای غیر رسمی نیز درباره صرب های بوسنی صادق است و مجلس صربستان در روزهای جاری (اکتبر 2007) تسهیلاتی رابرای اعطای شهروندی نسبت به صرب های بوسنی تصویب کرده است.
مسلمانان بوسنی که به حسب قومی بوسنیا و از اسلاوهای جنوب می باشند، بنابر بعضی اقوال بومیان اولیه منطقه هستند که به اسلام گرویده اند. آنان برخلاف صربها و کروات ها به لحاظ قومی و یا مذهبی به هیچ یک از قدرت های همجوار پیوند ندارند.
ملیوشویچ با رویکرد ناسیونالیستی به دنبال تحقق صربستان بزرگ وبه قصد الحاق بخش های صرب نشین بوسنی به صربستان، به طور غیررسمی با کروات ها بر سر تقسیم بوسنی به دو منطقه توافق نمود و حاصل این توافق که به جنگ درونی بوسنی منجر شد، الحاق بوسنی به دو کشورهمسایه و حذف مسلمانان از جغرافیای سیاسی منطقه بود.
حذف اسلام از جغرافیای سیاسی اروپا برای کشورهای غربی که خیزش تمدنی اسلام و بیداری مسلمانان را به عنوان رقیب بین المللی خود می دیدند، نیز امری مقبول و پذیرفتنی بود.
جنگ داخلی بوسنی بنابراین پدیده ای بود که با حضور عوامل ناسیونالیستی و مذهبی در سطح منطقه و جهان شکل گرفت، جنگ گرچه در داخل با حضور کروات ها و صرب های داخلی آغاز شد و لیکن درحقیقت با همراهی و حمایت بلکه حضور دو کشور همسایه، صربستان وکرواسی بود و نتیجه جنگ از نگاه آنان حذف مسلمانان به لحاظ مذهبی و بوسنیاها به لحاظ قومی و نژادی بود.
مسلمانان یا بوسنیاها در طی جنگ برخلاف صرب ها یا کروات ها، ازهویت قومی و نژادی خود نمی توانستند بهره ای ویژه ببرند. و تنها هویت اسلامی آنها بود که در بعد داخلی، هویت معنوی عمیقی را پدید آورده وظرفیت مقاومت و پایداری را افزایش می داد، و در سطح جهانی آنان را بایک قطب تمدنی پیوند می زد.
در سطح جهانی دنیای مدرن نیز مسلمانان بوسنی را با عنوان قومی بوسنیا نمی شناخت. بلکه هویت اسلامی آنان را مورد نظر قرار داده و برهمین اساس در نحوه تعامل خود با آنان موضع گرفت. دنیای اسلام نیزجنگ بوسنی را فراتر از اختلافات قومی درونی و یا نزاع های سیاسی دویا سه کشور اسلاو دید، و جنگ را در جهت حذف اسلام از جغرافیای بخشی از جهان می دید.
بدین ترتیب در طی جنگ مسلمانان بوسنی با تمام وجود دریافتند که تعریف آنان از چارچوب تعریف های مدرن قرن بیستم خارج شده است.آنان در قرن بیستم با مختصات جغرافیایی جهانی آن قرن در محدوده فرهنگ مدرن و با دو قطب سیاسی شرق و غرب، به عنوان بخشی ازیک کشور بی طرف تعریف می شدند ولکن اینک در دنیای دو قطبی نوین نه به عنوان بخشی از نژاد اسلاو و جزئی از یک کشور غیر متعهدبلکه به عنوان عضو و جزئی از فرهنگ و تمدن اسلامی شناخته می شوند.
مسلمانان بوسنی بدون آن که خود بخواهند و یا بدانند به دلیل ظرفیت های تاریخی و معرفتی ای که داشتند در جغرافیایی جدید تعریف شده بودند و آنان نیز با استفاده از این هویت تاریخی مقاومت خود راسازمان دادند، و بدون شک همین هویت بود که هم صبر و پایداری آنان را ممکن ساخت و هم کشور بوسنی را در جغرافیای سیاسی جهان باقی نگه داشت.
4. مسائل فرهنگی و تمدنی
امروز جامعه جهانی در شبه جزیره بالکان با کشوری با ترکیب جمعیتی قومی و مذهبی سه گانه مواجه است.
مسائل فرهنگی و تمدنی دنیای امروز به گونه ای شگفت در ابعادتاریخی و جغرافیایی در این منطقه گرد آمده اند. مدرنیته با فلسفه های سیاسی و مسائل مربوط به خود از یک سو، و دین با مذاهب و مسائل خویش از دیگر سو، در قبال یکدیگر قرار گرفته اند.
اگر تقابل دین و مدرنیته که ناشی از مقطع تاریخی جهان امروز است نمی بود مسائل درونی هر یک از دو فرهنگ سکولار مدرن، و یا مذهبی ودینی و برای پیچیده کردن روابط فرهنگی و پدید آوردن مسائل اجتماعی کافی بود.
ترکیب قومی با آن که در محدوده نژادی واحدی است در طی قرن بیستم و در متن اندیشه ها و فلسفه های سیاسی سکولار مسائل مستمری را به وجود آورد. قتل ولیعهد اتریش در آغاز قرن که به جنگ اول منجر شد، و تجزیه یوگسلاوی در پایان قرن به پنج کشور کوچک نمونه ای از این مسائل است.
رقابت های مذهبی ارتدوکس و کاتولیک و رقابت های دینی اسلام ومسیحیت نیز از جمله مسائل سیاسی در این منطقه می باشد.
فعال شدن دیانت در عرصه فرهنگ عمومی گرچه رقابت دو فرهنگ دینی و مدرن را نیز در این منطقه به دنبال می آورد. ولکن این مساله همان گونه که پیش از این اشارت رفت فرصت های جدیدی را برای رقابت های درونی ای پدید آورده است که در چارچوب اندیشه های سکولار و یا دینی وجود دارند، و این امر به نوبه خود بر پیچیدگی مسائل فرهنگی جامعه بوسنی افزوده است.
عوامل خارجی منطقه ای، بین دو کشور صربستان در حاشیه شمال غربی و کرواسی در حاشیه جنوبی و شرقی و عوامل خارجی جهانی، یعنی رقابت های تمدنی سکولاریزم و معنویت با مرکزیت آمریکا و قدرت های اروپایی از یک سو، و دنیای اسلام از دیگر سو، مسائل داخلی این کشورکوچک را به تعاملات جهانی وسیع و کلان پیوند زده است.
چگونگی تاثیرگذاری عوامل بیرونی نیز تنها به رقابت های تمدنی محدود نمی شود، بلکه از رقابتهای درون تمدنی هم اثر می پذیرد.
رقابت های سیاسی اقتصادی آمریکا با اروپا و همچنین رقابت های درونی کشورهای اسلامی که به نوبه خود متاثر از عوامل مذهبی و غیرمذهبی است، در تعامل و نحوه حضور آنها، با بخش های مختلف جامعه بوسنی، اثرگذار است.
مجموعه عوامل یاد شده فرصت ها و تهدیدهای مختلف را برای مردم بوسنی پدید آورده است، و آینده جامعه بوسنی به مقدار زیادی در گروچگونگی استفاده مردم آن از فرصت های موجود است.
جامعه بوسنی از یک سو با آداب و عادات دنیای مدرن مانوس است و ازدیگر سو نوید جهانی معنویت و دیانت و حضور آن را که در متن فطرت انسانی و در گذشته تاریخی جامعه بوسنی ریشه دارد، احساس می کند واین شرایط مردم بوسنی را در موقعیت مرزی نسبت به فرهنگ سکولارمدرن، و تمدن معنوی و دینی قرار داده است.
5. موقعیت های مرزی و هویتی
موقعیت های مرزی، موقعیت های وجودی و هویتی است. گزینش وعملکرد نخبگان و فرهیختگان در شرایطی از این قبیل تعیین کننده واثرگذار است.
تغییر هویت و عبور از مرزهای آن به معنای تخریب و نابودی گذشته وپیشینه وجودی نیست. بلکه به معنای تصرف در صورت پیشین واستفاده و بهره وری مجدد از داشته های قبلی است، و تصرف در وضعیت موجود بدون شک نیازمند به خلاقیت ناشی از تفکر و اراده است، عزم وآگاهی دو عنصر مقوم حیات انسانی است و مردم بوسنی تنها با حیات واراده خود از موقعیت مرزی موجود عبور کرده، و به دنبال آن موقعیت وجایگاه جهانی خود را مشخص می سازند.
جامعه جهانی با جریان های فرهنگی خود به رغم تهدیدهایی که برای دولت و مردم بوسنی پدید آورده است فرصت هایی نوینی نیز برای آن ایجاد کرده است.
به چالش کشده شدن عادات و آداب استقرار یافته در طی قرن بیستم،که ناشی از بحران هویتی مدرن می باشد، همان مقدار که نسبت به هویت موجود مخرب است، زمینه تفکر و تامل در باب هویت و امکان گشایش و فتح افق های نوین و جدید را فراهم آورده است.
موقعیت جغرافیایی و بستر تاریخی بوسنی، به رغم پیچیدگی ها ومشکلات خود، بر ابعاد و دامنه تاملات هویتی جامعه می افزاید.
نخبگان و متفکرین این منطقه بدون شک در عبور از موقعیت مرزی موجود که به معنای گذر از بنیان های گفتمانی مدرن است، نه به تخریب و نابودی آثار تمدنی و اجتماعی آن می پردازند. و نه به بازسازی صوراجتماعی، قبل از آن باز می گردند.
صورت های مختلف اجتماعی با آن که ریشه در هویت فرهنگی وتمدنی خود دارد. محصول دوره های تاریخی زندگی و زیست بشر بوده وقابلیت تصرف و تحول را دارند. تغییر فرهنگ مستلزم استفاده، ازتجربیات و محصولات گذشته و تسخیر و تصرف در میراث آن است.
تمدن مسیحی در قبل از دوران مدرن، صور اجتماعی مناسب با خود راتولید کرد، و دنیای مدرن، با استفاده از آن میراث، حرکت تمدنی خود رادنبال نمود، و اینک جامعه بشری، در بازگشت دینی و معنوی مجدد خودرفتاری مشابه، با ذخایر تمدنی پیشین خواهد داشت، و محصول این عمل، تمدنی نوین است که به رغم عبور از فرهنگ پیشین نه میراث گذشته را نادیده می گیرد و نه به یکی از صورت های پیشین باز می گردد.
حضور مذاهب و دین های توحیدی در منطقه بوسنی با توجه به ذخیره معرفتی دنیای مدرن ظرفیت ویژه ای را برای حوزه تفکر پدید آورده است. بوسنی با توجه به موقعیت جغرافیایی و تاریخی خود، توان تبدیل شدن به یکی از کانون های مهم گفت و گوهای فرهنگی به طور عام، ومطالعات و تاملات دینی و مذهبی، به طور خاص را داراست. نظام آموزشی موجود، میراث معرفتی مدرن را در خود به صورت زنده و فعال داراست، مراکز دینی ارتدوکس و کاتولیک و اسلامی، با آن که در شرایطفعلی فاقد نظام آموزشی، گسترده و عمیقی در سطح آموزش های مدرن هستند، ولکن ارتباطات معرفتی و پیوندهای مذهبی خود را با مراکز وکانون های آموزشی مربوط به خود دارا بوده، و می تواند دانش های مربوطبه این مراکز را تحصیل و تامین نمایند.
تجمیع مجموعه معرفتی فوق، در یک محیط واحد اگر به گونه ای شایسته تحقق پذیرد بخشی از ظرفیت علمی معنویت و صورتی ازمدارای دینی را به نمایش می گذارد. و به این ترتیب جامعه بوسنی به موازات فرصت تاریخی جدیدی که جامعه جهانی برای آن پدید آورده است می تواند با ارائه الگو و مدلی از زندگی و زیست دینی و معنوی درافق گشایی فرهنگی و تمدن معاصر بشری وظیفه خود را انجام دهد.