تحلیل روانکاوانه بر انقلاب اسلامی و تحولات بنیادین آن انقلاب ساختار ساز_1
آرشیو
چکیده
متن
ضرورت و اهمیت بحث
پس از بیست و شش سالى که از پیروزى انقلاب اسلامى مىگذرد بخوبى در مىیابیم که این انقلاب از بزرگترین انقلابهاى سده اخیر بود که با ویژگى ایدئولوژى و ساختار شکنى خود توانست رژیم 2500 ساله پهلوى و ستم شاهى را در هم شکسته و در عصر اقبال به لائیک و سکولاریزم نظام سیاسى را با محتوى و ماهیت دینى جایگزین آن کند.
امروزه یکى از ضرورىترین امور در عرصه انقلاب، شناخت و تحلیل انقلاب و بازشناسى آسیبها و خطرات و آفات آن مىباشد. تحقق این مهم، شناخت ابعاد ناشناخته و زوایاى پنهان انقلاب اسلامى است که غرب و شرق با متدلوژى متداول خود تا کنون قدرت شناخت و بهینه آن را نداشتهاند.
حضور قدرتمند انقلاب اسلامى در زمانى صورت گرفت که حد فاصل دوران مدرنیته و پست مدرنیته بود که توانست نه تنها تحول و انقلاب در نظام سیاسى که در گستره اندیشه و تفکر هم ایجاد نماید و توجه بسیارى از اندیشمندان و صاحب نظران را به خود جلب کند. به این اساس براى استمرار و حرکت صحیح و قاعدهمند انقلاب اسلامى در عرصه ملى ـ منطقهاى و بین الملل ناچار هستیم که این مقوله را در یک مجموعه کلى تعریف و تبیین و ارزیابى کنیم.
البته طى دو دهه اخیر، تحلیلهاى گوناگونى از مناظر مختلف پیرامون شناخت انقلاب و آفات و راهکارهاى عملى آن ارائه شده امّا آن چه تا کنون مورد غفلت غالب اندیشمندان و برنامه ریزان جامعه بوده است توجه به «مدل فرهنگ برنامه» و «ضرورت ساختارسازى» مناسب با نظام ارزشى حاکم بر انقلاب مىباشد. هر چند برخى به صورت پراکنده به فرا خور حال و مقال، کلامى گفته و یا مطلبى نوشته امّا تقریبا هیچ کس متغیر اصلى در امر برنامه ریزى را که تغییر دهنده حب و بغض جامعه و تاثیر گذار در رفتار عمومى است در چارچوب فرهنگ مدل تعریف نکرده است.
آن چه در این مجموعه در صدد ارائه آن هستیم نگرش نو به این امر مىباشد که در جاى خود مىتواند انقلاب را در تداوم بخشیدن به حرکت جهان شمول آن یارى رساند و در غیر این صورت اگر فرهنگها و روشهاى کنونى کماکان سایه سنگین خود را بر عرصه برنامه ریزى کشور تحمیل نمایند در آیندهاى نه چندان دور یا بایستى شاهد انحراف انقلاب از ارزشها و مبانى پذیرفته شده خود باشیم یا در بهترین حالت پرچم سفید انفعال را در مقابل هجمه همه جانبه دشمن به نشانه تسلیم بر دست گیریم و از پیشگاه مردم به خاطر آن چه «عدم توانایى دین در امر اداره جامعه» خوانده خواهد شد به اعتذارى ناخواسته تن دهیم.
ـ تعریف مفردات
ـ تفاوت بنیادین دو واژه «انقلاب» و «نهضت»
بحث راجع به «نهضت» و «انقلاب» و ویژگیها و خصوصیات هریک و به عبارتى موارد مشترک و اختلافشان بحثى دامنهدار است که مسلماً داراى نتایج و آثار مفیدى نیز خواهد بود. آنچه در این مقاله به آن مىپردازیم مرورى اجمالى است بر تفاوتهاى این دو واژه و بررسى خصوصیات آن دو در ابعاد گوناگون و در نهایت زمینهسازى جهت پاسخ به این پرسش که از «نهضت» و انقلاب» کدامیک مىتواند در رسیدن به اهداف خود کارآمد و مؤثرتر بوده و درجه مفید بودن هریک کدام است. اگرچه با دید عرفى و مسامحى مىتوان بین ایندو، تفاوتى نگذاشت و حتى بعضى از نویسندگان و متفکرین نیز چنین کرده و ایندو را در یک معنا و مفهوم واحد بکار گرفتهاند، اما با دقت و ریزبینى درخواهیم یافت که علاوه بر جهات لغوى، این دو واژه از حیث اصطلاحى نیز داراى وجوه ممیزه زیادىاند، سعى و تلاش ما در این کوتاه مقال نیز تبیین این نقاط اختلافى و مقایسه آنها با یکدیگر خواهد بود لکن با نگرش ویژهاى که بکار خواهیم گرفت!
ـ نهضت و انقلاب در لغت و اصطلاح
الف ـ تفاوت لغوى
اجمالاً از لحاظ لغوى نهضت را به قیام و برخاستن معنا، و انقلاب را با مفاهیمى چون تحول و زیرو رو کردن برابر دانستهاند. با دقت در این معناى لغوى بدست مىآید که رابطه نهضت و انقلاب نه یک نسبت «برابر» و نه «متباین»، بلکه «عام و خاص مطلق» است چرا که اطلاق نهضت به هر انقلابى صحیح بوده ولیکن استعمال کلمه انقلاب نسبت به «نهضت» تعبیرى مسامحى و عرفى است. یعنى در هر انقلاب و دگرگونى، ضرورتاً قیام و به پا خاستن وجود دارد ولى الزاماً هر قیام و جنبشى، تحقق انقلاب و دگرگونى بنیادین را بدنبال ندارد. چه بسا قیامى تنها به انگیزه اصلاحطلبى باشد ونه غیر آن و یا دروهله اول، اهداف قیامکنندگان تحول اساسى بوده ولى در نهایت بدلایل گوناگون از این مسیر منحرف گشته و اصلاً قیامى که با هدف اصلاح برپا شده بود متقابلاً به سکون و ثبات منتهى گردد.
ب ـ تفاوت اصطلاحى
البته تفاوت دقیق اصطلاحى دو واژه نهضت وانقلاب در فصول بعدى تبیین مىشود و اصولاً تنظیم سرفصلهاى آتى که به بررسى خصوصیات و بیان ویژگیهاى ایندو مفهوم در ابعاد گوناگون فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و اجتماعى مىپردازد جهت روشن شدن چنین امرى است، ولى براى آغاز به بحث و بنابر روند متداول، نخست آنچه در اصطلاح متعارف در مورد دو واژه تعریف شده بیان کرده و سپس به اصل سخن خواهیم پرداخت.
در گفتار نویسندگان و صاحبنظران تعابیر مختلفى از نهضت بکار رفته که به اختصار و اجمال شاید بتوان مفهوم «قیام و جنبش اصلاحى که تنها به جنبههایى از اصلاح مىپردازد» را قدر مشترک آن تعاریف دانست. اما از انقلاب غالباً به عنوان «یک تحول بنیادین و اساسى یاد کردهاند که هدف آن زیرورو کردن هرآنچه مربوط به نظام پیشن است» مىباشد.
براین اساس بخوبى در مىیابیم چرا درصد اطلاق کلمه نهضت بربسیارى از حرکتها و قیامها نسبت به استعمال واژه انقلاب به مراتب بیشتر بوده و به بیانى، اصولاً انقلاب را جز به تعداد انگشتشمارى از حرکتها استعمال نکردهاند.
پرواضح است، تحقق انقلاب (با معناى یاد شده) و یا تبدیل یک جنبش و نهضت به انقلاب به دلیل ماهیت خاص حرکتهاى انقلابى در اجتماع و حصول شرایط و موارد بسیار عدیده و متنوع، امرى است کاملاً غیرعادى و فوقالعاده و از همین بحث بسیار نادر خواهد بود و لذا ایجاد آن گاه در طول قرنهاى متمادى به طول مىانجامد تا زمینههاى تاریخى و اجتماعى مختلف آن فراهم گردد. اما متقابلاً نهضتهاى اصلاحى هرگز اینچنین نیستند و به میزان توسعه نفوذ و قدرت اصلاحى خود محتاج زمانند. حتى در مواردى ممکن است به مدت چندماه یا کمتر و یا بیشتر، مقدمات یک جنبش فراهم گردد و به منصه ظهور بنشیند.
ـ تعریف انقلاب
مفهوم واژه انقلاب در دیدگاه اندیشمندان داراى تعاریف متفاوتى است که هر یک از آنها به نوعى خاص بدان پرداخته است. والترلاکویر(1) در این زمینه مىنویسد:
«مفهوم انقلاب در معمولترین معناى آن عبارت است از تلاش براى ایجاد و تحول بنیادین در سیستم حکومتى (این معنى اغلب تخلف از ترتیبات قانونى حاکم و استفاده از زور را در برمى گیرد) هم چنین انقلاب به معناى هرگونه تحول بنیادین و جدید در اقتصاد، فرهنگ و بافت اجتماعى(2) یعنى عملاً در هر زمینهاى از رفتار انسانى نیز مىباشد»
واژه انقلاب اولین بار در معناى جدید سیاسى اش در دولت شهرهاى اواخر قرن وسطى ایتالیا در اشاره به اصطلاحات کلیسایى به کار رفت.
این واژه ابتداء در حدود سال 1600 م تحت حکومت کرامول وارد زبان انگلیسى شد و بهطور متناقض نمایى، معناى تغییر و اصلاح نظام پیشین را بخود گرفت.
مفهوم انقلاب به عنوان تحولى بنیادین یک پدیده کاملاً جدید است.
از یونان باستان تا (عصر) رنسانس انقلاب به معناى یک حرکت دورانى مثل گردش سیارات بود. بدین ترتیب انقلاب در سیاست نوعى گردش را مىفهماند. یعنى حرکتى از اریستوکراسى به سمت دموکراسى و سپس به سمت تیرانى و بالعکس. تنها در قرن ـ هیجدهم ـ خصوصاً بعد از انقلاب 1789 فرانسه ـ اصطلاح انقلاب اشاره به تحول بنیادین ودائمى به جاى ادوارى دارد.
مفهوم انقلاب اغلب با بار اخلاقى و توصیفى به کار برده مىشود.
بسیارى از نویسندگان به خصوص آنهایى که از کارل مارکس الهام مىگیرند. اصطلاح «انقلاب» را به مفهوم تغییرى ارزشمند و مترقى بکار مىبرند.
معمولاً این مفهوم در سیاست بمعناى کاستن نابرابرى و ایجاد عدالت بیشتر است. همچنین ممکن است که به مفهوم جایگزین کردن یک رژیم دموکراتیکتر بجاى یک رژیم اقتدارگرا یا ایجاد یک استاندارد عالیتر زندگى باشد. این نویسندگان انقلابها را براى ایجاد پیشرفت اجتماعى ضرورى مىدانند، در واقع آنها اغلب مىگویند انقلاب تنها راه سرنگونسازى عقاید یا نهادهاى حاکم است.
عدهاى هم انقلاب را به مفهوم دوران هرج و مرج و کشمکش بىقید و بند براى قدرت که نتایج مخربى دارد بکار مىبرند.
آنها انقلاب را به عنوان یک عزیمت خشنودآمیز خطرناک از جریان عادى حیات سیاسى مىبینند. این متفکران انقلاب را به منزله چیزى که باید از آن اجتناب شود در نظر مىگیرند و از لزوم اصلاحات تدریجى به عنوان تحول اجتماعى مطلوب دفاع مىکنند.
هانتینگتون در کتاب «نظام سیاسى در جوامع در حال تغییر» با ارائه نمونه تجدد گرایى براى تحلیل تحولات اجتماعى که شاخص آن را مواردى چون جنبهاى از صنعتى شدن، رشد غیر مذهبى، دموکراسى شدن، رشد شهر نشینى، رشد آموزش و پرورش، رشد رسانههاى گروهى تشکیل مىدهند به ارزیابى ثبات یا عدم ثبات در جوامع در حال تغییر پرداخته و در تعریف انقلاب مىنویسد:
«انقلاب عبارت است از یک حرکت سریع و ناگهانى در ارزشها و باورهاى مسلط، رهبرى و حاکمیت سیاسى براى بازگرداندن ارزشهاى اجتماعى قدیم که توأم بازور و خشونت داخلى باشد(3)».
چالمرز جانسون، انقلاب را جلوهاى از خشونت تلقى مىکند و مىنویسد:
«یک شیوه راهیابى به مفهوم انقلاب، بررسى آن به عنوان جلوهاى از خشونت است(4)».
ـ تعریف دین و اسلام
صاحب نظران و اندیشمندان براى دین تعاریف متعددى را بیان کردهاند که هر یک آثار و لوازم خود را دارا مىباشد.
گروهى دین را در حد سرپرستى امورات فردى در محدوده مسائل معنوى و عبادى دانسته و معیشت بشرى و اجتماعى را به عقل و اندیشه بشرى واگذار کردهاند (دین اقلى) و گروهى دیگر دین را مدیریت و سرپرستى تمام شئونات اجتماعى جامعه در عرصه فرهنگ، سیاست و اقتصاد بیان کرده، بر این باورند که هیچ عرصهاى از حیات دنیوى بشر خارج از سرپرستى دین نمىباشد (دین اکثرى).
مسلما هر یک از این تعاریف آثار خود را در اهداف و ایدهآلهاى انقلاب خواهد نهاد که در حقیقت مبانى نظرى انقلاب و ریشهاى آن در همین نقطه سرچشمه مىگیرند. و امّا در یک تعریف ساده مىتوان تعریف ذیل را براى دین مطرح نمود:
«اسلام به عنوان یک دین مجموعهاى است از عقاید و احکام که از طرف خداوند و به وسیله رسول خدا براى تامین و سعادت و کمال فردى و اجتماعى و دنیوى و اخروى انسان ارسال شده است(5)»
تعریف انقلاب اسلامى
پس از تعریف دین و انقلاب به صورت مفرد با ضمیمه کردن آنها به خوبى مىتوان معنا و تعریف انقلاب اسلامى را دریافت.
مسلما مراد از انقلاب اسلامى، وجود تحولات عمیق و بنیادینى خواهد بود که بر اساس یک رابطه منطقى با دین در مرحلهاى سیاست، فرهنگ و اقتصاد یک مملکت پدید مىآید و آن را به یک برنامه اجرایى جهت اداره امور تبدیل خواهد نمود.
براین اساس عواملى که انقلاب اسلامى را در نظر غریبها از انقلابهاى سیاسى صرف تمایز مىسازد، عبارتند از:
ـ تحول انسانى و اجتماعى از اشتراکى به ایدئولوژى اسلامى
ـ متدلوژى فعالیت اجتماعى
ـ تاکتیک ها
ـ بکارگیرى شعارهاى اسلامى از تاریخ اسلام
ـ محوریت مسجد جهت سازماندهى و شبکه ارتباطى
ـ بیدارى اسلامى تودهها و آمادگى آنها براى شهادت با هدف استقرار حکومت اسلامى که یگانه هدف آن فعل به اهداف انسانى و مدنى و حذف بى عدالتى، استثمار و استقرار عدالت از سراسر جهان مىباشد.
صدیقى (1982-192) مفهوم انقلاب اسلامى را این گونه بیان مىنماید:
«انقلاب اسلامى حالتى از یک جامعه است که در آن:
1 - همه مسلمین یک منطقه بسیج مىگردند تا اراده و تلاش ایشان غیر قابل انکار و شکستناپذیر گردد،
2 - جامعه اسلامى رهبرى بر مىگزیند که پایبند به اهداف مدنى اسلام باشد و دنبال منافع یک قشر خاص نباشد،
3 - نیروهایى که از این طریق آزاد مىگردند، قادر هستند جامعه را در همه سطوح داخلى بازسازى نمایند.
4 - نظام اجتماعى اعتماد و پایدارى لازم جهت مواجهه با جهان خارج را بر اساس شرایط خود کسب مىنماید(6).
بنابراین طبق تعریف فوقالذکر از انقلاب اسلامى مىتوان ادعا کرد که اولین پیش نیاز این انقلاب نفى کاملى ساختار ایدئولوژیکى نظام جهانى کفر موجود در شکل نظام جهانى است. این نفى شامل ساختارهاى نهادى نظام جهانى نیز مىشود که به شکل نظام کشور ـ ملت بالاخص در جهان اسلام وجود دارد و باید طبقه به طبقه نفى گردد تا از هم باز شود.
ـ تئورى تحلیل انقلاب اسلامى
در رابطه با تحلیل انقلاب اسلامى با سه مشکل روبرو هستیم که هریک به نحوى بازگشت به خصوصیت ویژه انقلاب اسلامى دارد:
الف ـ در جریان بودن انقلاب اسلامى
اولاً، به دلیل در جریان بودن انقلاب اسلامى، امکان ارائه یک تحلیل جامع و مانع از آن وجود ندارد، عمر کنونى انقلاب هنوز در حدى نیست که بتوان به تمامى جوانب و آثار آن اعم از سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى و همچنین در عرصهها و زمینههاى داخلى، خارجى و بینالمللى و همچنین نسبت به موضوعات گوناگون احاطه پیدا کرد. مسلماً هرچه از زمان وقوع یک پدیده سیاسى بگذرد امکان تحلیل ماهیت حقیقىاش بیشتر خواهد بود چرا که پیامدهاى آن، هر روز آشکارتر خواهند شد.
بنابراین از آنجا که تبیین هر امرى در رابطه با موضوع انقلاب اسلامى (و بهطور کلى هر پدیدهاى) منوط به ادراک صحیح خصوصیات و ویژگىهاى آن است و این آثار و لوازم نیز به تدریج در سیر زمان نمودهاى عینى و عملى پیدا خواهند کرد، عمر کوتاه انقلاب اسلامى و نیز تازه و نو بودن آن مشکل عمده تحلیلگران کنونى خواهد بود.
ب ـ انقلاب اسلامى نمونهاى منحصر به فرد
ثانیاً، انقلاب اسلامى تنها نمونه تاریخى قیام یکپارچه تودههاى مسلمان علیه نظام فاسد حاکم و براساس ایدهآلها و آرمانهاى مکتب دینى بوده به گونهاى که نهایتاً در مسیر تحقق نظام اجتماعى اسلام به تشکیل «حکومت اسلامى» دست یافته است، در واقع تنها نمونه منحصر به فرد در تاریخ اسلام و جهان که از این حدیث، نه در قرون معاصر و اخیر و یا پیشین نمىتوان براى آن فرد مشابه دیگرى در نظر گرفت. این ویژگى مشکلات تحلیلگران را مضاعف خواهد کرد چرا که باید به تحلیل پدیده واحدى بپردازند که با تمام خصال ویژهاش، منحصر به فرد است. بىشک در تحلیل هر موضوعى (خصوصاً مسائل اجتماعى و انسانى و به ویژه انقلابهاى سیاسى) در دسترس داشتن نمونههاى مشابه بهترین مواد اطلاعاتى براى تحلیلگران خواهد بود اما در مورد انقلاب اسلامى با نمونهاى مواجه هستیم که حتى تعبیر «مشابه انقلابهاى دیگر» نیز در مورد آن صادق نیست. طبیعتاً در شناخت ویژگىهاى خاص آن، که تنها راه تحلیل ماهیت حقیقىاش مىباشد با معضلات بیشترى روبرو خواهیم شد.
ج ـ عدم کارایى تئورىهاى تحلیلى موجود
ثالثاً مهمترین نکته که با وجود اهمیت فوقالعاده آن کمتر هم مورد توجه قرار مىگیرد، کیفیت و چگونگى نگرش و به عبارتى «تئورى تحلیل انقلاباسلامى» است.
مشکل عمده تحلیل انقلاب اسلامى در عدم کارآئى تئورىهاى تحلیلى متعارف است. به بیانى چارچوبهاى تئوریکى در متدهاى سیاسى موجود قابل انطباق بر ماهیت انقلاب اسلامى نبوده و نمىتواند تمایز اساسى این انقلاب را با سایر رخدادهاى سیاسى روشن سازد.
تنها اشاره مىکنیم که اگر برفرض محال امکان تفکیک بین صفت «اسلامى بودن انقلاب» و «ماهیت انقلاب» در انقلاب اسلامى مىبود، حتى براى تحلیل حقیقت انقلاب و مسأله علت قیامهاى انسانى نیز نمىتوانستیم از این تئورىها کمک بگیریم چه رسد به این که با بهرهگیرى از این مدلها بخواهیم ابعاد مکتبى، دینى و معنوى انقلاب اسلامى را تبیین کنیم.
تئورىهاى سیاسى موجود عمدتاً بر پایه نگرشهاى مادىگرایانه به تحلیل انقلابها مىپردازند. بعضى از تئورىهاى غربى (معاصر) فلسفه انقلاب را در رابطه متقابل غیرصنعتى بودن، عدم ثبات و تعادل اجتماعى و سپس وقوع انقلاب جستجو مىکنند و در نوع مارکسیستىاش، مسایل اقتصادى و تضادهاى اجتماعى به عنوان منشاء اصلى تلقى مىگردد و در نهایت نیز اعتقاد به جبر تاریخى و حاکم بر سرنوشت انسانها!
این بحث را باید در جاى خود دنبال کرد و هماکنون قصد بررسى زوایاى گوناگون و ناگفته آن را نداریم اما اجمالاً باید توجه داشت که، عدم تئورىهاى موجود از صفت «جامعیت» و «شمولیت» در «نگرش سیستمى» و همهجانبه به تمامى ابعاد یک پدیده اجتماعى و انسانى به خصوص نسبت به انقلاب اسلامى برخوردار نیستند.
ـ ضرورت دستیابى به تئورى تحلیل جدید
شکى نیست که اصلىترین رسالت یک تئورى سیاسى جامع و مانع، تحلیل منطقى پدیده سیاسى مورد نظر است. تحلیل منطقى به معناى تبیین ابعاد و جوانب موضوع در یک الگوى منسجم و هماهنگ خواهد بود. یعنى معرفى قضایا و مسایل مرتبط با یکدیگر در مورد آن پدیده بگونهاى که نهایتاً به یک علتیابى صحیح و معقول در ارتباط با بوجود آمدن آن پدیده سیاسى و نیز آثار و لوازمش بپردازد.
از این جهت، تبیین فلسفه انقلابها همواره یکى از مهمترین موضوعات مهم و محورى در این باب بوده و تمامى تئورىهاى تحلیلى نیز به نحوى درصدد معرفى این امر مىباشند.
با این توضیح روشن است که استفاده از تئورىهاى تحلیلى موجود با انتظار بدست آوردن تصویرى صحیح از «فلسفه انقلاب اسلامى» راه بجایى نخواهد داشت.
البته این سخن به معناى عدم شناسایى و دقت در این تئورىها و یا عدم کاربرد مطلق آنها نیست. چه بسا با احاطه و تسلط هرچه تمامتر بر ریشهها و مبانى آنها بتوان به سمت دستیابى به یک تئورى جدید و تازهاى نایل شد و در هر حال تفاوت دو دیدگاه نفى مطلق و قبول مطلق و بطلان هریک امرى واضح بوده که بررسى لوازم آنها خارج از این مقال است.
بنابراین، ضرورت دستیابى به تئورى تحلیل نوینى براى شناخت ماهیت و حقیقت انقلاب اسلامى امرى بدیهى بوده و طالب همت و پشتکار جدى دوستداران انقلاب اسلامى در جهت فراهم کردن زمینههاى تنظیم آن است.
الف ـ ترکیب دو روش تحلیل منطقى و تاریخى
در واقع کمال این تئورى را باید در ترکیب دو «روش تحلیل منطقى» و «روش تحلیل تاریخى» دانست و یقیناً پىبردن به ماهیت انقلاب اسلامى و فلسفهیابى آن با استفاده و بهرهبردارى یکى از این دو روش و بدون کاربرد دیگرى معقول و مفید نخواهد بود.
در روش تحلیل منطقى، چهار عنصر اصلى در تحلیل عقلى یک شىء مورد سنجش قرار مىگیرند. آن چهار عنصر عبارتند از: «مبانى» (قانون و علت)، «مواد» (اجزاء و عناصر)، «روابط» (نحوه ترتیب اجزاء) و «اهداف» (آثار و نتایج) و غرض از این نوع نگرش سیستمى، شناخت «ابعاد مکانى» یک موضوع مىباشد.
در روش تحلیل تاریخى که به دنبال شناسائى «ابعاد زمانى» پدیده مورد نظر مىباشد پس از طى مراحل شناخت «تغایرى» و «تغییرى» به بررسى «علل» و «علتالعللها» مىپردازیم. «شناخت تغایرى» به معناى شناسایى خصوصیات و اختلافات شىء در حالت ایستا و «شناخت تغییرى» به معناى بررسى سیر مراحل و مراتب رشد و تحول موضوع مورد نظر و «شناخت علت و علتالعلل» به معناى شناسایى قوانین حاکم بر سیر رشد پدیده و بررسى فلسفه حاکم بر قوانین آن خواهند بود.
ب ـ در مسیر تحلیل «فلسفه انقلاب اسلامى»
با تلفیق دو روش مذکور و اعمال آن نسبت به پدیده انقلاب اسلامى، در مسیر تحلیل و ارزیابى صحیح انقلاب از دو زاویه درونى و بیرونى قرار خواهیم گرفت.
نخست آن که با بکارگیرى این روش، کلیه عوامل اصلى و مؤثر در ساختار انقلاب اسلامى شناخته خواهند شد چرا که در یک نگرش جامع تمامى عناصر چهارگانه مذکور را مدنظر قرار دادهایم، یعنى اجزاء وعناصر تشکیل دهنده انقلاب، کیفیت و چگونگى قرارگیرى و ترتیب آنها در کنار یکدیگر و تقدم و تأخر و نحوه ارتباطشان، اسباب و علل گوناگونى که به عنوان مبادى انقلاب مطرح هستند و بالاخره اهداف و آثار آن، مجموعاً مورد ارزیابى قرار خواهند گرفت.
از جانب دیگر، با نظر به انقلاب اسلامى بعنوان یک پدیده سیاسى در حال جریان، و داراى رشد و حرکت، قادر خواهیم بود به شناخت تاریخى از آن نیز دست یابیم.
در این رابطه اولاً باید به ویژگىهاى اختصاصى انقلاب اسلامى پرداخت و در یک شناخت تغایرى، وجوه تمایز آن را با سایر انقلابها روشن نمود. در مرحله دوم، موضوع بسیار مهم سیر تغییر و تحولات و تکوّنِ زمانى انقلاب مطرح است. در مرحله سوّم بررسى علّتها و قوانین حاکم بر سیر تغییرات، و در نهایت با بررسى فلسفه قوانین حاکم بر تغییر، رشد و توسعه انقلاب اسلامى مىتوان به ارزشگذارى و انتخاب علتها پرداخت. پس از طى مراحل سابق و در دست داشتن اطلاعات کمى و کیفى از ابعاد مختلف انقلاب اسلامى، در این مرحله (چهارم) است که تبیین فلسفه انقلاب اسلامى ممکن خواهد بود.
سخن آخر آن که، در مورد انقلاب اسلامى هنوز بسیارى از مسایل و موضوعات وجود دارد که باید مطمحنظر تحلیلگران اندیشمند قرار گیرد و همانگونه که اشاره شد مهمترین آنها «تئورى تحلیل انقلاب اسلامى» است.
در این کوتاه سخن تنها در صدد طرح عنوان مسأله و ذکر بعضى جوانب اصلى آن بودیم. تفصیل و توضیح بیشتر را باید در جاى خود و با عنایت تمامى علاقمندان متفکر پیگیرى کرد.
ـ بررسى ابعاد و ویژگىهاى نهضت و انقلاب
پس از آنکه موارد اختلاف نهضت و انقلاب در لغت و اصطلاح متعارف اجمالاً آشکار شده زمینه طرح خصوصیات منحصر به فرد و وجوه اشتراک و اختلاف ایندو مفهوم بدست آمده و لذا بهتر مىتوان به این موضوع پرداخت، لکن قبل از پرداختن به این امر دو نکته مهم را باید مد نظر داشت:
الف ـ تناسب استعمال واژه با تحقق اجتماعى
مسأله اول در مورد نحوه اطلاق واژههاى نهضت و انقلاب است به این معنا که همواره این دو اصطلاح را بعد از تحقق و به مرحله عینیت رسیدن هر نهضت یا انقلابى بکار مىبرند و نه قبل از آن لذا در مورد یک شورش یا طغیان (هرچند در نهایت منجر به نهضت و یا انقلابى هم بشود) ابتدائاً نمىتوان اطلاق نهضت یا انقلاب داشت و اگر هم چنین شود تعبیرى مسامحى و عرفى است.
به تعبیر دیگر بکارگیرى کلمه انقلاب وقتى عقلائى است که یک حرکت تودهاى و مردمى تمامى مراحل اولین و آخرین خود را طى کرده و در صحنه اجتماعى به ظهور رسیده باشد. علاوه بر این، حاکمیت و سیطره خود را هرچند اجمالى بدست آورده باشد. همچنین در باب نهضت (البته با توجه به اختلاف ماهیتى بین ایندو واژه). بنابراین امکان دارد رهبر یا رهبران یک نهضت، شورش و حتى کودتایى، آرمان و هدف نهائىشان تحول بنیادین در ساختارهاى اجتماعى باشد و یا اصولاً «انقلاب» را مؤخر از این مراحل بدانند و یا اینکه توان تحقق آن را نداشته باشند و خلاصه در صدد تحقق انقلاب به معناى واقعى خودش باشند. اما صرف چنین خواسته و انگیزهاى دلیل نمىشود تا بر آن نهضت یا شورش یا...، مفهوم انقلاب را اطلاق کنیم (گرچه در آینده انقلابى هم به واقع محقق شود)!
ب ـ ضرورت و اهمیت نگرش سیستمى
نکته دوم که بسیار حائز اهمیت بوده و نیز غفلت از آن کلیه تحلیلهاى تاریخى، اجتماعى، سیاسى و غیره را دچار نگرش سطحى، ابتدائى، غیرواقعى و احیاناً غیرحقیقى خواهد کرد توجه به نحوه تحلیل و کیفیت نگرش به یک پدیده یا واقعه (بطور اعم) و سپس تمییز بین آنها خواهد بود. ضرورتاً براى آنکه بتوان وجودمتمایز نهضت و انقلاب را دریافت، نخست باید وجوه اختصاصى و خصوصیات شخصیه هرکدام را شناخت و براى دست یافتن به ویژگیها نیز، نخستین پرسش این است که چگونه و با چه نگرشى مىتوان به تمام جوانب گوناگون یک شىء (اعم از واقعه) پىبرد تا در شناختن آن شىء دچار اشتباه و لغزش نشویم؟ به تعبیر دیگر چگونه مىتوان از امورى که داراى تأثیر بوده و دخالت در تعیین آن شىء دارد غافل نباشیم؟ در جواب به این پرسش باید در نظر داشت، آنگاه شىءاى را صحیح خواهیم شناخت که آن پدیده را آنگونه که در واقع وجود دارد دریابیم و به تمامى پارامترهاى واقعى و حقیقىاى که در تعین آن دخالت دارد (در حد توان و امکانات) توجه کنیم.
با دقتى مضاعف پرسش دیگرى فرا روى ما قرار مىگیرد یعنى «پارامترهایى که معرف واقعیت و حقیقت اشیاء در حد توان نظاره انسان هستند کداماند؟»
در پاسخ باید «نگرش سیستمى» را مبین چنین مواردى دانست در یک تحلیل سیستمى براى شناخت هر شىءاى اجمالاً چهار عنصر مورد توجه و ارزیابى قرار مىگیرد.
اول: «هدف سیستم» یعنى نتیجه و اثرى که حاصل هردستگاه و مجموعه ترکیبى باشد. لامحاله تحقق هرگونه ترکیبى از عناصر در عالم امکان بدون تأثیرگذارى خاصى نخواهد بود و این همان چیزى است که از آن به عنوان هدف و نتیجه در هر سیستمى یاد مىکنیم.
دوم: «اجزاء سیستم» به معناى عناصر داخلى که در هر مجموعهاى در درون خود شامل آنها مىباشد و به عبارتى اشیائى که حاصل جمع ترکیبى آنها محقق کننده هدف مجموعه خواهد بود یعنى وسایل، امکانات و یا مقدوراتى که با ترکیب خاصشان مىتوان به اهدافى نائل آمد. قابل توجه است که در این نگرش، «جزء» به تنهایى شناخته نمىشود. چون اجزاء در ارتباط با یکدیگر بوده و در ربط با «کل»، هویت مىیابند و لذا هویت استقلالى ندارند.
سوم «ارتباط سیستم»، یعنى نحوه ترتیب اجزاء (قبل از تحقق) و یا کیفیت ترکیب (بعد از تحقق) در هر سیستمى؛ مسلم هر مجموعهاى از اشیاء را به صورت خاص مىتوان کنار هم قرار داد و با یکدیگر ترکیب کرد تا به نتیجه متناسب با همان چینش رسید. براین اساس به آن کیفیت و یا چگونگى خاص که بین اجزاء هر سیستمى برقرار مىشود (تا به هدفى دست یابیم) نحوه ارتباط و ترتیب سیستم مىگوئیم. قطعاً طرفین این ارتباط همان اجزاء و عناصر داخلى سیستماند یعنى چنین ترتیب یا ترکیب خاصى بین آنها برقرار مىشود. اگرچه ارتباط بین هدف و اجزاء و یا هدف و مبنا نیز واقعى بوده، وجود دارد و در تحلیل سیستمى هم به آن توجه مىشود ولى در ایجاد مراد، نحوه ربطى است که بین عناصر داخلى در هر سیستمى وجود دارد. بالاخره مورد چهارم «مبناى سیستم» است که از آن به عنوان «قانون سیستم» یاد مىکنیم و باصطلاح اساس، شالوده و زیربنایى است که کیفیت ترتیب و ترکیب عناصر سیستم بازگشت به آن دارد و ضرورتاً تحقق واقعى هدف نیز بستگى تام به آن خواهد داشت.
مبنا در هر سیستمى قانون و قاعدهاى است که بین نحوه ارتباط آن سیستم خواهد بود و به عبارتى کیفیت ارتباط در هر سیستمى براساس مبناى آن، طرح و پىریزى مىشود و لذا «مبناى سیستم» معین کننده نحوه ترتیب بوده و اینکه چه هدفى باید در عالم خارج محقق شود. بدون مبنا (در حقیقت) نه هدف خواهیم داشت و نه اصولاً مجموعهاى واحد، چرا که نفى و حذف واقعى مبنا به معناى امحاء هرگونه ترکیب خاصى است که انکار این امر نیز خلاف بداهت است.
بنابراین براساس این چهار پارامتر مىتوان یک شىء را به طریق صحیح مورد ارزیابى قرار داد و به وجوه مشخصه آن پىبرد. سعى و تلاش ما نیز در این مبحث، تحلیل و بررسى ماهیت و ویژگیهاى نهضت و انقلاب از چنین دیدگاهى خواهد بود تا بدین وسیله بهتر و بیشتر به خصوصیات این دو واژه پىببریم و در سنجش آنها نسبت به یکدیگر دقتى قابل توجه داشته باشیم.
ادامه دارد
پىنوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
1 - Walter Laguer
2 - Social Fabric
3 - Huntington. Samuel - P; Political Order in ChangingSocieties, New Haven: P.2641968,
4 - جانسون چالمرز ـ تحول انقلابى ـ ترجمه حمید الیاسى ـ چاپ اول ـ تهران ـ امیرکبیرـ 1363
و نیز براى اطلاع بیشتر رک:
ـ برینتون، کرین، کالبد شکافى چهار انقلاب ـ ترجمه محسن ثلاثى ـ چاپ سوم 1363 ص 1 و2
ـ استانفورد کوهن آلوین ـ تئورىهاى انقلاب ـ ترجمه علیرضا طیب ـ نشر قومس ص 27
5 - رک چارچوبى براى تحلیل و شناخت انقلاب اسلامى ـ محمد باقر حشمت زاده ـ ص 34
6 - رک نظریه جامع انقلاب اسلامى ـ دکتر پرویز شافى
پس از بیست و شش سالى که از پیروزى انقلاب اسلامى مىگذرد بخوبى در مىیابیم که این انقلاب از بزرگترین انقلابهاى سده اخیر بود که با ویژگى ایدئولوژى و ساختار شکنى خود توانست رژیم 2500 ساله پهلوى و ستم شاهى را در هم شکسته و در عصر اقبال به لائیک و سکولاریزم نظام سیاسى را با محتوى و ماهیت دینى جایگزین آن کند.
امروزه یکى از ضرورىترین امور در عرصه انقلاب، شناخت و تحلیل انقلاب و بازشناسى آسیبها و خطرات و آفات آن مىباشد. تحقق این مهم، شناخت ابعاد ناشناخته و زوایاى پنهان انقلاب اسلامى است که غرب و شرق با متدلوژى متداول خود تا کنون قدرت شناخت و بهینه آن را نداشتهاند.
حضور قدرتمند انقلاب اسلامى در زمانى صورت گرفت که حد فاصل دوران مدرنیته و پست مدرنیته بود که توانست نه تنها تحول و انقلاب در نظام سیاسى که در گستره اندیشه و تفکر هم ایجاد نماید و توجه بسیارى از اندیشمندان و صاحب نظران را به خود جلب کند. به این اساس براى استمرار و حرکت صحیح و قاعدهمند انقلاب اسلامى در عرصه ملى ـ منطقهاى و بین الملل ناچار هستیم که این مقوله را در یک مجموعه کلى تعریف و تبیین و ارزیابى کنیم.
البته طى دو دهه اخیر، تحلیلهاى گوناگونى از مناظر مختلف پیرامون شناخت انقلاب و آفات و راهکارهاى عملى آن ارائه شده امّا آن چه تا کنون مورد غفلت غالب اندیشمندان و برنامه ریزان جامعه بوده است توجه به «مدل فرهنگ برنامه» و «ضرورت ساختارسازى» مناسب با نظام ارزشى حاکم بر انقلاب مىباشد. هر چند برخى به صورت پراکنده به فرا خور حال و مقال، کلامى گفته و یا مطلبى نوشته امّا تقریبا هیچ کس متغیر اصلى در امر برنامه ریزى را که تغییر دهنده حب و بغض جامعه و تاثیر گذار در رفتار عمومى است در چارچوب فرهنگ مدل تعریف نکرده است.
آن چه در این مجموعه در صدد ارائه آن هستیم نگرش نو به این امر مىباشد که در جاى خود مىتواند انقلاب را در تداوم بخشیدن به حرکت جهان شمول آن یارى رساند و در غیر این صورت اگر فرهنگها و روشهاى کنونى کماکان سایه سنگین خود را بر عرصه برنامه ریزى کشور تحمیل نمایند در آیندهاى نه چندان دور یا بایستى شاهد انحراف انقلاب از ارزشها و مبانى پذیرفته شده خود باشیم یا در بهترین حالت پرچم سفید انفعال را در مقابل هجمه همه جانبه دشمن به نشانه تسلیم بر دست گیریم و از پیشگاه مردم به خاطر آن چه «عدم توانایى دین در امر اداره جامعه» خوانده خواهد شد به اعتذارى ناخواسته تن دهیم.
ـ تعریف مفردات
ـ تفاوت بنیادین دو واژه «انقلاب» و «نهضت»
بحث راجع به «نهضت» و «انقلاب» و ویژگیها و خصوصیات هریک و به عبارتى موارد مشترک و اختلافشان بحثى دامنهدار است که مسلماً داراى نتایج و آثار مفیدى نیز خواهد بود. آنچه در این مقاله به آن مىپردازیم مرورى اجمالى است بر تفاوتهاى این دو واژه و بررسى خصوصیات آن دو در ابعاد گوناگون و در نهایت زمینهسازى جهت پاسخ به این پرسش که از «نهضت» و انقلاب» کدامیک مىتواند در رسیدن به اهداف خود کارآمد و مؤثرتر بوده و درجه مفید بودن هریک کدام است. اگرچه با دید عرفى و مسامحى مىتوان بین ایندو، تفاوتى نگذاشت و حتى بعضى از نویسندگان و متفکرین نیز چنین کرده و ایندو را در یک معنا و مفهوم واحد بکار گرفتهاند، اما با دقت و ریزبینى درخواهیم یافت که علاوه بر جهات لغوى، این دو واژه از حیث اصطلاحى نیز داراى وجوه ممیزه زیادىاند، سعى و تلاش ما در این کوتاه مقال نیز تبیین این نقاط اختلافى و مقایسه آنها با یکدیگر خواهد بود لکن با نگرش ویژهاى که بکار خواهیم گرفت!
ـ نهضت و انقلاب در لغت و اصطلاح
الف ـ تفاوت لغوى
اجمالاً از لحاظ لغوى نهضت را به قیام و برخاستن معنا، و انقلاب را با مفاهیمى چون تحول و زیرو رو کردن برابر دانستهاند. با دقت در این معناى لغوى بدست مىآید که رابطه نهضت و انقلاب نه یک نسبت «برابر» و نه «متباین»، بلکه «عام و خاص مطلق» است چرا که اطلاق نهضت به هر انقلابى صحیح بوده ولیکن استعمال کلمه انقلاب نسبت به «نهضت» تعبیرى مسامحى و عرفى است. یعنى در هر انقلاب و دگرگونى، ضرورتاً قیام و به پا خاستن وجود دارد ولى الزاماً هر قیام و جنبشى، تحقق انقلاب و دگرگونى بنیادین را بدنبال ندارد. چه بسا قیامى تنها به انگیزه اصلاحطلبى باشد ونه غیر آن و یا دروهله اول، اهداف قیامکنندگان تحول اساسى بوده ولى در نهایت بدلایل گوناگون از این مسیر منحرف گشته و اصلاً قیامى که با هدف اصلاح برپا شده بود متقابلاً به سکون و ثبات منتهى گردد.
ب ـ تفاوت اصطلاحى
البته تفاوت دقیق اصطلاحى دو واژه نهضت وانقلاب در فصول بعدى تبیین مىشود و اصولاً تنظیم سرفصلهاى آتى که به بررسى خصوصیات و بیان ویژگیهاى ایندو مفهوم در ابعاد گوناگون فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و اجتماعى مىپردازد جهت روشن شدن چنین امرى است، ولى براى آغاز به بحث و بنابر روند متداول، نخست آنچه در اصطلاح متعارف در مورد دو واژه تعریف شده بیان کرده و سپس به اصل سخن خواهیم پرداخت.
در گفتار نویسندگان و صاحبنظران تعابیر مختلفى از نهضت بکار رفته که به اختصار و اجمال شاید بتوان مفهوم «قیام و جنبش اصلاحى که تنها به جنبههایى از اصلاح مىپردازد» را قدر مشترک آن تعاریف دانست. اما از انقلاب غالباً به عنوان «یک تحول بنیادین و اساسى یاد کردهاند که هدف آن زیرورو کردن هرآنچه مربوط به نظام پیشن است» مىباشد.
براین اساس بخوبى در مىیابیم چرا درصد اطلاق کلمه نهضت بربسیارى از حرکتها و قیامها نسبت به استعمال واژه انقلاب به مراتب بیشتر بوده و به بیانى، اصولاً انقلاب را جز به تعداد انگشتشمارى از حرکتها استعمال نکردهاند.
پرواضح است، تحقق انقلاب (با معناى یاد شده) و یا تبدیل یک جنبش و نهضت به انقلاب به دلیل ماهیت خاص حرکتهاى انقلابى در اجتماع و حصول شرایط و موارد بسیار عدیده و متنوع، امرى است کاملاً غیرعادى و فوقالعاده و از همین بحث بسیار نادر خواهد بود و لذا ایجاد آن گاه در طول قرنهاى متمادى به طول مىانجامد تا زمینههاى تاریخى و اجتماعى مختلف آن فراهم گردد. اما متقابلاً نهضتهاى اصلاحى هرگز اینچنین نیستند و به میزان توسعه نفوذ و قدرت اصلاحى خود محتاج زمانند. حتى در مواردى ممکن است به مدت چندماه یا کمتر و یا بیشتر، مقدمات یک جنبش فراهم گردد و به منصه ظهور بنشیند.
ـ تعریف انقلاب
مفهوم واژه انقلاب در دیدگاه اندیشمندان داراى تعاریف متفاوتى است که هر یک از آنها به نوعى خاص بدان پرداخته است. والترلاکویر(1) در این زمینه مىنویسد:
«مفهوم انقلاب در معمولترین معناى آن عبارت است از تلاش براى ایجاد و تحول بنیادین در سیستم حکومتى (این معنى اغلب تخلف از ترتیبات قانونى حاکم و استفاده از زور را در برمى گیرد) هم چنین انقلاب به معناى هرگونه تحول بنیادین و جدید در اقتصاد، فرهنگ و بافت اجتماعى(2) یعنى عملاً در هر زمینهاى از رفتار انسانى نیز مىباشد»
واژه انقلاب اولین بار در معناى جدید سیاسى اش در دولت شهرهاى اواخر قرن وسطى ایتالیا در اشاره به اصطلاحات کلیسایى به کار رفت.
این واژه ابتداء در حدود سال 1600 م تحت حکومت کرامول وارد زبان انگلیسى شد و بهطور متناقض نمایى، معناى تغییر و اصلاح نظام پیشین را بخود گرفت.
مفهوم انقلاب به عنوان تحولى بنیادین یک پدیده کاملاً جدید است.
از یونان باستان تا (عصر) رنسانس انقلاب به معناى یک حرکت دورانى مثل گردش سیارات بود. بدین ترتیب انقلاب در سیاست نوعى گردش را مىفهماند. یعنى حرکتى از اریستوکراسى به سمت دموکراسى و سپس به سمت تیرانى و بالعکس. تنها در قرن ـ هیجدهم ـ خصوصاً بعد از انقلاب 1789 فرانسه ـ اصطلاح انقلاب اشاره به تحول بنیادین ودائمى به جاى ادوارى دارد.
مفهوم انقلاب اغلب با بار اخلاقى و توصیفى به کار برده مىشود.
بسیارى از نویسندگان به خصوص آنهایى که از کارل مارکس الهام مىگیرند. اصطلاح «انقلاب» را به مفهوم تغییرى ارزشمند و مترقى بکار مىبرند.
معمولاً این مفهوم در سیاست بمعناى کاستن نابرابرى و ایجاد عدالت بیشتر است. همچنین ممکن است که به مفهوم جایگزین کردن یک رژیم دموکراتیکتر بجاى یک رژیم اقتدارگرا یا ایجاد یک استاندارد عالیتر زندگى باشد. این نویسندگان انقلابها را براى ایجاد پیشرفت اجتماعى ضرورى مىدانند، در واقع آنها اغلب مىگویند انقلاب تنها راه سرنگونسازى عقاید یا نهادهاى حاکم است.
عدهاى هم انقلاب را به مفهوم دوران هرج و مرج و کشمکش بىقید و بند براى قدرت که نتایج مخربى دارد بکار مىبرند.
آنها انقلاب را به عنوان یک عزیمت خشنودآمیز خطرناک از جریان عادى حیات سیاسى مىبینند. این متفکران انقلاب را به منزله چیزى که باید از آن اجتناب شود در نظر مىگیرند و از لزوم اصلاحات تدریجى به عنوان تحول اجتماعى مطلوب دفاع مىکنند.
هانتینگتون در کتاب «نظام سیاسى در جوامع در حال تغییر» با ارائه نمونه تجدد گرایى براى تحلیل تحولات اجتماعى که شاخص آن را مواردى چون جنبهاى از صنعتى شدن، رشد غیر مذهبى، دموکراسى شدن، رشد شهر نشینى، رشد آموزش و پرورش، رشد رسانههاى گروهى تشکیل مىدهند به ارزیابى ثبات یا عدم ثبات در جوامع در حال تغییر پرداخته و در تعریف انقلاب مىنویسد:
«انقلاب عبارت است از یک حرکت سریع و ناگهانى در ارزشها و باورهاى مسلط، رهبرى و حاکمیت سیاسى براى بازگرداندن ارزشهاى اجتماعى قدیم که توأم بازور و خشونت داخلى باشد(3)».
چالمرز جانسون، انقلاب را جلوهاى از خشونت تلقى مىکند و مىنویسد:
«یک شیوه راهیابى به مفهوم انقلاب، بررسى آن به عنوان جلوهاى از خشونت است(4)».
ـ تعریف دین و اسلام
صاحب نظران و اندیشمندان براى دین تعاریف متعددى را بیان کردهاند که هر یک آثار و لوازم خود را دارا مىباشد.
گروهى دین را در حد سرپرستى امورات فردى در محدوده مسائل معنوى و عبادى دانسته و معیشت بشرى و اجتماعى را به عقل و اندیشه بشرى واگذار کردهاند (دین اقلى) و گروهى دیگر دین را مدیریت و سرپرستى تمام شئونات اجتماعى جامعه در عرصه فرهنگ، سیاست و اقتصاد بیان کرده، بر این باورند که هیچ عرصهاى از حیات دنیوى بشر خارج از سرپرستى دین نمىباشد (دین اکثرى).
مسلما هر یک از این تعاریف آثار خود را در اهداف و ایدهآلهاى انقلاب خواهد نهاد که در حقیقت مبانى نظرى انقلاب و ریشهاى آن در همین نقطه سرچشمه مىگیرند. و امّا در یک تعریف ساده مىتوان تعریف ذیل را براى دین مطرح نمود:
«اسلام به عنوان یک دین مجموعهاى است از عقاید و احکام که از طرف خداوند و به وسیله رسول خدا براى تامین و سعادت و کمال فردى و اجتماعى و دنیوى و اخروى انسان ارسال شده است(5)»
تعریف انقلاب اسلامى
پس از تعریف دین و انقلاب به صورت مفرد با ضمیمه کردن آنها به خوبى مىتوان معنا و تعریف انقلاب اسلامى را دریافت.
مسلما مراد از انقلاب اسلامى، وجود تحولات عمیق و بنیادینى خواهد بود که بر اساس یک رابطه منطقى با دین در مرحلهاى سیاست، فرهنگ و اقتصاد یک مملکت پدید مىآید و آن را به یک برنامه اجرایى جهت اداره امور تبدیل خواهد نمود.
براین اساس عواملى که انقلاب اسلامى را در نظر غریبها از انقلابهاى سیاسى صرف تمایز مىسازد، عبارتند از:
ـ تحول انسانى و اجتماعى از اشتراکى به ایدئولوژى اسلامى
ـ متدلوژى فعالیت اجتماعى
ـ تاکتیک ها
ـ بکارگیرى شعارهاى اسلامى از تاریخ اسلام
ـ محوریت مسجد جهت سازماندهى و شبکه ارتباطى
ـ بیدارى اسلامى تودهها و آمادگى آنها براى شهادت با هدف استقرار حکومت اسلامى که یگانه هدف آن فعل به اهداف انسانى و مدنى و حذف بى عدالتى، استثمار و استقرار عدالت از سراسر جهان مىباشد.
صدیقى (1982-192) مفهوم انقلاب اسلامى را این گونه بیان مىنماید:
«انقلاب اسلامى حالتى از یک جامعه است که در آن:
1 - همه مسلمین یک منطقه بسیج مىگردند تا اراده و تلاش ایشان غیر قابل انکار و شکستناپذیر گردد،
2 - جامعه اسلامى رهبرى بر مىگزیند که پایبند به اهداف مدنى اسلام باشد و دنبال منافع یک قشر خاص نباشد،
3 - نیروهایى که از این طریق آزاد مىگردند، قادر هستند جامعه را در همه سطوح داخلى بازسازى نمایند.
4 - نظام اجتماعى اعتماد و پایدارى لازم جهت مواجهه با جهان خارج را بر اساس شرایط خود کسب مىنماید(6).
بنابراین طبق تعریف فوقالذکر از انقلاب اسلامى مىتوان ادعا کرد که اولین پیش نیاز این انقلاب نفى کاملى ساختار ایدئولوژیکى نظام جهانى کفر موجود در شکل نظام جهانى است. این نفى شامل ساختارهاى نهادى نظام جهانى نیز مىشود که به شکل نظام کشور ـ ملت بالاخص در جهان اسلام وجود دارد و باید طبقه به طبقه نفى گردد تا از هم باز شود.
ـ تئورى تحلیل انقلاب اسلامى
در رابطه با تحلیل انقلاب اسلامى با سه مشکل روبرو هستیم که هریک به نحوى بازگشت به خصوصیت ویژه انقلاب اسلامى دارد:
الف ـ در جریان بودن انقلاب اسلامى
اولاً، به دلیل در جریان بودن انقلاب اسلامى، امکان ارائه یک تحلیل جامع و مانع از آن وجود ندارد، عمر کنونى انقلاب هنوز در حدى نیست که بتوان به تمامى جوانب و آثار آن اعم از سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى و همچنین در عرصهها و زمینههاى داخلى، خارجى و بینالمللى و همچنین نسبت به موضوعات گوناگون احاطه پیدا کرد. مسلماً هرچه از زمان وقوع یک پدیده سیاسى بگذرد امکان تحلیل ماهیت حقیقىاش بیشتر خواهد بود چرا که پیامدهاى آن، هر روز آشکارتر خواهند شد.
بنابراین از آنجا که تبیین هر امرى در رابطه با موضوع انقلاب اسلامى (و بهطور کلى هر پدیدهاى) منوط به ادراک صحیح خصوصیات و ویژگىهاى آن است و این آثار و لوازم نیز به تدریج در سیر زمان نمودهاى عینى و عملى پیدا خواهند کرد، عمر کوتاه انقلاب اسلامى و نیز تازه و نو بودن آن مشکل عمده تحلیلگران کنونى خواهد بود.
ب ـ انقلاب اسلامى نمونهاى منحصر به فرد
ثانیاً، انقلاب اسلامى تنها نمونه تاریخى قیام یکپارچه تودههاى مسلمان علیه نظام فاسد حاکم و براساس ایدهآلها و آرمانهاى مکتب دینى بوده به گونهاى که نهایتاً در مسیر تحقق نظام اجتماعى اسلام به تشکیل «حکومت اسلامى» دست یافته است، در واقع تنها نمونه منحصر به فرد در تاریخ اسلام و جهان که از این حدیث، نه در قرون معاصر و اخیر و یا پیشین نمىتوان براى آن فرد مشابه دیگرى در نظر گرفت. این ویژگى مشکلات تحلیلگران را مضاعف خواهد کرد چرا که باید به تحلیل پدیده واحدى بپردازند که با تمام خصال ویژهاش، منحصر به فرد است. بىشک در تحلیل هر موضوعى (خصوصاً مسائل اجتماعى و انسانى و به ویژه انقلابهاى سیاسى) در دسترس داشتن نمونههاى مشابه بهترین مواد اطلاعاتى براى تحلیلگران خواهد بود اما در مورد انقلاب اسلامى با نمونهاى مواجه هستیم که حتى تعبیر «مشابه انقلابهاى دیگر» نیز در مورد آن صادق نیست. طبیعتاً در شناخت ویژگىهاى خاص آن، که تنها راه تحلیل ماهیت حقیقىاش مىباشد با معضلات بیشترى روبرو خواهیم شد.
ج ـ عدم کارایى تئورىهاى تحلیلى موجود
ثالثاً مهمترین نکته که با وجود اهمیت فوقالعاده آن کمتر هم مورد توجه قرار مىگیرد، کیفیت و چگونگى نگرش و به عبارتى «تئورى تحلیل انقلاباسلامى» است.
مشکل عمده تحلیل انقلاب اسلامى در عدم کارآئى تئورىهاى تحلیلى متعارف است. به بیانى چارچوبهاى تئوریکى در متدهاى سیاسى موجود قابل انطباق بر ماهیت انقلاب اسلامى نبوده و نمىتواند تمایز اساسى این انقلاب را با سایر رخدادهاى سیاسى روشن سازد.
تنها اشاره مىکنیم که اگر برفرض محال امکان تفکیک بین صفت «اسلامى بودن انقلاب» و «ماهیت انقلاب» در انقلاب اسلامى مىبود، حتى براى تحلیل حقیقت انقلاب و مسأله علت قیامهاى انسانى نیز نمىتوانستیم از این تئورىها کمک بگیریم چه رسد به این که با بهرهگیرى از این مدلها بخواهیم ابعاد مکتبى، دینى و معنوى انقلاب اسلامى را تبیین کنیم.
تئورىهاى سیاسى موجود عمدتاً بر پایه نگرشهاى مادىگرایانه به تحلیل انقلابها مىپردازند. بعضى از تئورىهاى غربى (معاصر) فلسفه انقلاب را در رابطه متقابل غیرصنعتى بودن، عدم ثبات و تعادل اجتماعى و سپس وقوع انقلاب جستجو مىکنند و در نوع مارکسیستىاش، مسایل اقتصادى و تضادهاى اجتماعى به عنوان منشاء اصلى تلقى مىگردد و در نهایت نیز اعتقاد به جبر تاریخى و حاکم بر سرنوشت انسانها!
این بحث را باید در جاى خود دنبال کرد و هماکنون قصد بررسى زوایاى گوناگون و ناگفته آن را نداریم اما اجمالاً باید توجه داشت که، عدم تئورىهاى موجود از صفت «جامعیت» و «شمولیت» در «نگرش سیستمى» و همهجانبه به تمامى ابعاد یک پدیده اجتماعى و انسانى به خصوص نسبت به انقلاب اسلامى برخوردار نیستند.
ـ ضرورت دستیابى به تئورى تحلیل جدید
شکى نیست که اصلىترین رسالت یک تئورى سیاسى جامع و مانع، تحلیل منطقى پدیده سیاسى مورد نظر است. تحلیل منطقى به معناى تبیین ابعاد و جوانب موضوع در یک الگوى منسجم و هماهنگ خواهد بود. یعنى معرفى قضایا و مسایل مرتبط با یکدیگر در مورد آن پدیده بگونهاى که نهایتاً به یک علتیابى صحیح و معقول در ارتباط با بوجود آمدن آن پدیده سیاسى و نیز آثار و لوازمش بپردازد.
از این جهت، تبیین فلسفه انقلابها همواره یکى از مهمترین موضوعات مهم و محورى در این باب بوده و تمامى تئورىهاى تحلیلى نیز به نحوى درصدد معرفى این امر مىباشند.
با این توضیح روشن است که استفاده از تئورىهاى تحلیلى موجود با انتظار بدست آوردن تصویرى صحیح از «فلسفه انقلاب اسلامى» راه بجایى نخواهد داشت.
البته این سخن به معناى عدم شناسایى و دقت در این تئورىها و یا عدم کاربرد مطلق آنها نیست. چه بسا با احاطه و تسلط هرچه تمامتر بر ریشهها و مبانى آنها بتوان به سمت دستیابى به یک تئورى جدید و تازهاى نایل شد و در هر حال تفاوت دو دیدگاه نفى مطلق و قبول مطلق و بطلان هریک امرى واضح بوده که بررسى لوازم آنها خارج از این مقال است.
بنابراین، ضرورت دستیابى به تئورى تحلیل نوینى براى شناخت ماهیت و حقیقت انقلاب اسلامى امرى بدیهى بوده و طالب همت و پشتکار جدى دوستداران انقلاب اسلامى در جهت فراهم کردن زمینههاى تنظیم آن است.
الف ـ ترکیب دو روش تحلیل منطقى و تاریخى
در واقع کمال این تئورى را باید در ترکیب دو «روش تحلیل منطقى» و «روش تحلیل تاریخى» دانست و یقیناً پىبردن به ماهیت انقلاب اسلامى و فلسفهیابى آن با استفاده و بهرهبردارى یکى از این دو روش و بدون کاربرد دیگرى معقول و مفید نخواهد بود.
در روش تحلیل منطقى، چهار عنصر اصلى در تحلیل عقلى یک شىء مورد سنجش قرار مىگیرند. آن چهار عنصر عبارتند از: «مبانى» (قانون و علت)، «مواد» (اجزاء و عناصر)، «روابط» (نحوه ترتیب اجزاء) و «اهداف» (آثار و نتایج) و غرض از این نوع نگرش سیستمى، شناخت «ابعاد مکانى» یک موضوع مىباشد.
در روش تحلیل تاریخى که به دنبال شناسائى «ابعاد زمانى» پدیده مورد نظر مىباشد پس از طى مراحل شناخت «تغایرى» و «تغییرى» به بررسى «علل» و «علتالعللها» مىپردازیم. «شناخت تغایرى» به معناى شناسایى خصوصیات و اختلافات شىء در حالت ایستا و «شناخت تغییرى» به معناى بررسى سیر مراحل و مراتب رشد و تحول موضوع مورد نظر و «شناخت علت و علتالعلل» به معناى شناسایى قوانین حاکم بر سیر رشد پدیده و بررسى فلسفه حاکم بر قوانین آن خواهند بود.
ب ـ در مسیر تحلیل «فلسفه انقلاب اسلامى»
با تلفیق دو روش مذکور و اعمال آن نسبت به پدیده انقلاب اسلامى، در مسیر تحلیل و ارزیابى صحیح انقلاب از دو زاویه درونى و بیرونى قرار خواهیم گرفت.
نخست آن که با بکارگیرى این روش، کلیه عوامل اصلى و مؤثر در ساختار انقلاب اسلامى شناخته خواهند شد چرا که در یک نگرش جامع تمامى عناصر چهارگانه مذکور را مدنظر قرار دادهایم، یعنى اجزاء وعناصر تشکیل دهنده انقلاب، کیفیت و چگونگى قرارگیرى و ترتیب آنها در کنار یکدیگر و تقدم و تأخر و نحوه ارتباطشان، اسباب و علل گوناگونى که به عنوان مبادى انقلاب مطرح هستند و بالاخره اهداف و آثار آن، مجموعاً مورد ارزیابى قرار خواهند گرفت.
از جانب دیگر، با نظر به انقلاب اسلامى بعنوان یک پدیده سیاسى در حال جریان، و داراى رشد و حرکت، قادر خواهیم بود به شناخت تاریخى از آن نیز دست یابیم.
در این رابطه اولاً باید به ویژگىهاى اختصاصى انقلاب اسلامى پرداخت و در یک شناخت تغایرى، وجوه تمایز آن را با سایر انقلابها روشن نمود. در مرحله دوم، موضوع بسیار مهم سیر تغییر و تحولات و تکوّنِ زمانى انقلاب مطرح است. در مرحله سوّم بررسى علّتها و قوانین حاکم بر سیر تغییرات، و در نهایت با بررسى فلسفه قوانین حاکم بر تغییر، رشد و توسعه انقلاب اسلامى مىتوان به ارزشگذارى و انتخاب علتها پرداخت. پس از طى مراحل سابق و در دست داشتن اطلاعات کمى و کیفى از ابعاد مختلف انقلاب اسلامى، در این مرحله (چهارم) است که تبیین فلسفه انقلاب اسلامى ممکن خواهد بود.
سخن آخر آن که، در مورد انقلاب اسلامى هنوز بسیارى از مسایل و موضوعات وجود دارد که باید مطمحنظر تحلیلگران اندیشمند قرار گیرد و همانگونه که اشاره شد مهمترین آنها «تئورى تحلیل انقلاب اسلامى» است.
در این کوتاه سخن تنها در صدد طرح عنوان مسأله و ذکر بعضى جوانب اصلى آن بودیم. تفصیل و توضیح بیشتر را باید در جاى خود و با عنایت تمامى علاقمندان متفکر پیگیرى کرد.
ـ بررسى ابعاد و ویژگىهاى نهضت و انقلاب
پس از آنکه موارد اختلاف نهضت و انقلاب در لغت و اصطلاح متعارف اجمالاً آشکار شده زمینه طرح خصوصیات منحصر به فرد و وجوه اشتراک و اختلاف ایندو مفهوم بدست آمده و لذا بهتر مىتوان به این موضوع پرداخت، لکن قبل از پرداختن به این امر دو نکته مهم را باید مد نظر داشت:
الف ـ تناسب استعمال واژه با تحقق اجتماعى
مسأله اول در مورد نحوه اطلاق واژههاى نهضت و انقلاب است به این معنا که همواره این دو اصطلاح را بعد از تحقق و به مرحله عینیت رسیدن هر نهضت یا انقلابى بکار مىبرند و نه قبل از آن لذا در مورد یک شورش یا طغیان (هرچند در نهایت منجر به نهضت و یا انقلابى هم بشود) ابتدائاً نمىتوان اطلاق نهضت یا انقلاب داشت و اگر هم چنین شود تعبیرى مسامحى و عرفى است.
به تعبیر دیگر بکارگیرى کلمه انقلاب وقتى عقلائى است که یک حرکت تودهاى و مردمى تمامى مراحل اولین و آخرین خود را طى کرده و در صحنه اجتماعى به ظهور رسیده باشد. علاوه بر این، حاکمیت و سیطره خود را هرچند اجمالى بدست آورده باشد. همچنین در باب نهضت (البته با توجه به اختلاف ماهیتى بین ایندو واژه). بنابراین امکان دارد رهبر یا رهبران یک نهضت، شورش و حتى کودتایى، آرمان و هدف نهائىشان تحول بنیادین در ساختارهاى اجتماعى باشد و یا اصولاً «انقلاب» را مؤخر از این مراحل بدانند و یا اینکه توان تحقق آن را نداشته باشند و خلاصه در صدد تحقق انقلاب به معناى واقعى خودش باشند. اما صرف چنین خواسته و انگیزهاى دلیل نمىشود تا بر آن نهضت یا شورش یا...، مفهوم انقلاب را اطلاق کنیم (گرچه در آینده انقلابى هم به واقع محقق شود)!
ب ـ ضرورت و اهمیت نگرش سیستمى
نکته دوم که بسیار حائز اهمیت بوده و نیز غفلت از آن کلیه تحلیلهاى تاریخى، اجتماعى، سیاسى و غیره را دچار نگرش سطحى، ابتدائى، غیرواقعى و احیاناً غیرحقیقى خواهد کرد توجه به نحوه تحلیل و کیفیت نگرش به یک پدیده یا واقعه (بطور اعم) و سپس تمییز بین آنها خواهد بود. ضرورتاً براى آنکه بتوان وجودمتمایز نهضت و انقلاب را دریافت، نخست باید وجوه اختصاصى و خصوصیات شخصیه هرکدام را شناخت و براى دست یافتن به ویژگیها نیز، نخستین پرسش این است که چگونه و با چه نگرشى مىتوان به تمام جوانب گوناگون یک شىء (اعم از واقعه) پىبرد تا در شناختن آن شىء دچار اشتباه و لغزش نشویم؟ به تعبیر دیگر چگونه مىتوان از امورى که داراى تأثیر بوده و دخالت در تعیین آن شىء دارد غافل نباشیم؟ در جواب به این پرسش باید در نظر داشت، آنگاه شىءاى را صحیح خواهیم شناخت که آن پدیده را آنگونه که در واقع وجود دارد دریابیم و به تمامى پارامترهاى واقعى و حقیقىاى که در تعین آن دخالت دارد (در حد توان و امکانات) توجه کنیم.
با دقتى مضاعف پرسش دیگرى فرا روى ما قرار مىگیرد یعنى «پارامترهایى که معرف واقعیت و حقیقت اشیاء در حد توان نظاره انسان هستند کداماند؟»
در پاسخ باید «نگرش سیستمى» را مبین چنین مواردى دانست در یک تحلیل سیستمى براى شناخت هر شىءاى اجمالاً چهار عنصر مورد توجه و ارزیابى قرار مىگیرد.
اول: «هدف سیستم» یعنى نتیجه و اثرى که حاصل هردستگاه و مجموعه ترکیبى باشد. لامحاله تحقق هرگونه ترکیبى از عناصر در عالم امکان بدون تأثیرگذارى خاصى نخواهد بود و این همان چیزى است که از آن به عنوان هدف و نتیجه در هر سیستمى یاد مىکنیم.
دوم: «اجزاء سیستم» به معناى عناصر داخلى که در هر مجموعهاى در درون خود شامل آنها مىباشد و به عبارتى اشیائى که حاصل جمع ترکیبى آنها محقق کننده هدف مجموعه خواهد بود یعنى وسایل، امکانات و یا مقدوراتى که با ترکیب خاصشان مىتوان به اهدافى نائل آمد. قابل توجه است که در این نگرش، «جزء» به تنهایى شناخته نمىشود. چون اجزاء در ارتباط با یکدیگر بوده و در ربط با «کل»، هویت مىیابند و لذا هویت استقلالى ندارند.
سوم «ارتباط سیستم»، یعنى نحوه ترتیب اجزاء (قبل از تحقق) و یا کیفیت ترکیب (بعد از تحقق) در هر سیستمى؛ مسلم هر مجموعهاى از اشیاء را به صورت خاص مىتوان کنار هم قرار داد و با یکدیگر ترکیب کرد تا به نتیجه متناسب با همان چینش رسید. براین اساس به آن کیفیت و یا چگونگى خاص که بین اجزاء هر سیستمى برقرار مىشود (تا به هدفى دست یابیم) نحوه ارتباط و ترتیب سیستم مىگوئیم. قطعاً طرفین این ارتباط همان اجزاء و عناصر داخلى سیستماند یعنى چنین ترتیب یا ترکیب خاصى بین آنها برقرار مىشود. اگرچه ارتباط بین هدف و اجزاء و یا هدف و مبنا نیز واقعى بوده، وجود دارد و در تحلیل سیستمى هم به آن توجه مىشود ولى در ایجاد مراد، نحوه ربطى است که بین عناصر داخلى در هر سیستمى وجود دارد. بالاخره مورد چهارم «مبناى سیستم» است که از آن به عنوان «قانون سیستم» یاد مىکنیم و باصطلاح اساس، شالوده و زیربنایى است که کیفیت ترتیب و ترکیب عناصر سیستم بازگشت به آن دارد و ضرورتاً تحقق واقعى هدف نیز بستگى تام به آن خواهد داشت.
مبنا در هر سیستمى قانون و قاعدهاى است که بین نحوه ارتباط آن سیستم خواهد بود و به عبارتى کیفیت ارتباط در هر سیستمى براساس مبناى آن، طرح و پىریزى مىشود و لذا «مبناى سیستم» معین کننده نحوه ترتیب بوده و اینکه چه هدفى باید در عالم خارج محقق شود. بدون مبنا (در حقیقت) نه هدف خواهیم داشت و نه اصولاً مجموعهاى واحد، چرا که نفى و حذف واقعى مبنا به معناى امحاء هرگونه ترکیب خاصى است که انکار این امر نیز خلاف بداهت است.
بنابراین براساس این چهار پارامتر مىتوان یک شىء را به طریق صحیح مورد ارزیابى قرار داد و به وجوه مشخصه آن پىبرد. سعى و تلاش ما نیز در این مبحث، تحلیل و بررسى ماهیت و ویژگیهاى نهضت و انقلاب از چنین دیدگاهى خواهد بود تا بدین وسیله بهتر و بیشتر به خصوصیات این دو واژه پىببریم و در سنجش آنها نسبت به یکدیگر دقتى قابل توجه داشته باشیم.
ادامه دارد
پىنوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
1 - Walter Laguer
2 - Social Fabric
3 - Huntington. Samuel - P; Political Order in ChangingSocieties, New Haven: P.2641968,
4 - جانسون چالمرز ـ تحول انقلابى ـ ترجمه حمید الیاسى ـ چاپ اول ـ تهران ـ امیرکبیرـ 1363
و نیز براى اطلاع بیشتر رک:
ـ برینتون، کرین، کالبد شکافى چهار انقلاب ـ ترجمه محسن ثلاثى ـ چاپ سوم 1363 ص 1 و2
ـ استانفورد کوهن آلوین ـ تئورىهاى انقلاب ـ ترجمه علیرضا طیب ـ نشر قومس ص 27
5 - رک چارچوبى براى تحلیل و شناخت انقلاب اسلامى ـ محمد باقر حشمت زاده ـ ص 34
6 - رک نظریه جامع انقلاب اسلامى ـ دکتر پرویز شافى