پلورالیزم دینى از منظر امام خمینى
آرشیو
چکیده
متن
پلورالیزم(1) در واژگان لاتین، به معنى کثرت و تکثرگرایى است، و وقتى به دین اضافه مىشود، مقصود از آن کثرت ادیان است و در اصطلاح از آن به حقانیت ادیان متکثر و متعدد اراده مىشود؛ به این معنى که در هر زمانى بشریت نه یک دین خاص حق، بلکه دینها و صراطهاى حق و مستقیمى دارد که بر هر کدام از آنها متدین و ملتزم باشد، تفاوتى نمىکند؛ مثلاً آیین یهودیت، مسیحیت، زرتشتى، هندوئیسم در عرض هم آیینهاى حق الهى به شمار مىآیند.(2) این تئورى در سدههاى پیشین در شاخههاى عرفان به صورت کلى مطرح بوده است، اما در نیم قرن پیش، جان هیک در آیین مسیحیت آن را مطرح و زنده کرد(3) و در دو دهه اخیر در ایران اسلامى توسط بعضى روشنفکران مسلمان ترویج شد. از آنجا که بحث پلورالیزم دینى در عصر امامخمینى (قده) پیش و پس از انقلاب، به صورت یک مسئله مطرح نبوده است، ایشان نیز به صورت جدى و اصلى آن را مطرح نکرده است و تنها به صورت ضمنى و اجمالى در بعض آثارش، اعم از مکتوب و سخنرانى، آورده است که بدان اشاره مىشود.
1. اسلام آیین همه انسانها
لازمه تئورى پلورالیزم دینى، حقانیت ادیان مختلف و توجه آنها به همه انسانهاست، به این صورت که اسلام یا مسیحیت، اختصاصا بر همه انسانها شامل نمىشود، بلکه ادیان دیگر نیز متوجه بشریت است؛ چنانچه اسلام به همه انسانها خطاب و تکلیف دارد، آیین مسیحیت نیز به همه انسانها توجه کرده است. انسانها در مقام پاسخ به دعوت ادیان مجاز و آزادند که هر دینى را انتخاب کنند.
اما نظریه انحصار دین حق به آیین خاص، این لازمه را بر مىتابد و معتقد است که زمان خطاب ادیان دیگر به انسانها منقضى شده است و تنها دین خاص این صلاحیت و حقانیت را داراست که از همه انسانها دعوت کند که تنها به این آیین بگروند.
امامخمینى در جاهاى متعدد بر این مسئله تأکید داشته است؛ چنان که مىگوید: «اسلام این طور نیست که یک مملکت داشته باشد به اسم ایران مثلاً، یا به اسم عراق یا به اسم کذا، این جورها نیست، تمام عالم تحت نظرش است، یعنى نظر اسلام به این بوده است که بشر بسازد، تمام بشر را، هیچ قوم و خویشى با یک قطرى دون قطرى ندارد. با شرق یا غرب، با شمال، جنوب، با جایى هیچ قوم و خویشى ندارد. یک دین الهى است. همانطورى که خداى تبارک و تعالى خداى همه است، نه خداى شرقىها و مسلمانها یا غربىها یا مسیحىها یا یهودىها، این طور نیست، خداى همه است و مال همه؛ یعنى [اسلام[ آمده است که همه بشر را به این صورتى که مىخواهد درآورد، به یک صورت عادلانه درآورد».(4)
امام در جاى دیگر تصریح مىکند که عمومیت اسلام و رویکرد مردم به آن، یک حکم و وجوب عقلى است: «ما گواه از خرد داریم بر این که قانون اسلام امروز هم براى تمام بشر قانون است و باید همه بر آن به ناچار گردن نهند.»(5)
2. درستى و حقانیت مسحیت در عصر خود
از منظر آیین مقدس اسلام و نظریه انحصار صراط مستقیم به اسلام، ادیان آسمانى پیشین در عصر و وقت خود یک آیین الهى و آسمانى محسوب مىشدند و انسانهاى آن اعصار مىباید به آیین و پیامبر وقت مىگروید؛ مثلاً در عصر حضرت موسى(ع) تکلیف مردم اقبال به آیین آن حضرت بود. با ظهور حضرت عیسى(ع) تکلیف مردم به اقبال به شریعت آن حضرت تغییر یافت؛ به دیگر سخن، با ظهور پیامبر جدید مثل حضرت عیسى آیین حضرت موسى ظرف و زمان حقانیت خود را پایان یافته تلقى مىکند و به تعبیر کلامى و تفسیرى آیین موسى نسخ شده است. با ظهور پیامبر اسلام(ص) نیز شرایع پیشین از جمله شریعت حضرت عیسى و موسى نسخ شده و پیروان آن باید به آیین حضرت محمد (ص) روى آورند. به دیگر سخن، درستى و حقانیت شرایع پیشین در عصر خود درست و در زمان ظهور اسلام به سر آمده است.
حضرت امام در این باره با اشاره به رسوخ تحریفات در مسیحیت مىگوید: «آقایان خیال مىکنند مذهب مسیح آنى است که حالا دست ماست، البته در زمان خودش درست بوده».(6)
3. مسیحیت منسوخ
حضرت امام در عبارت دیگر با تصریح به منسوخیت مسیحیت و اکتفاى آن به موعظه و ورد مىگوید: «مسیحیت هم ـ این مسیحیت منسوخ ـ این جور است، مسیحیتى که نسخ شده است.»(7)
4. یهودیت و نصارى منطبق بر مغضوبین و ضالین
در سوره حمد پیامبر اسلام(ص) و مسلمانان از خداوند مىخواهند که آنان را به «صراط مستقیم» هدایت نماید و در مقام تبیین و توضیح «صراط مستقیم»، آیه بعدى خاطرنشان مىسازد که نه راه غضبشدگان و نه گمراهان.
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّینَ».
در تفاسیر روایى ذیل آیه فوق روایتى وارد شده است که مقصود از «المغضوب علیهم»، یهود و مقصود از «الضالین» مسیحیت است. لازمه این روایت و تفسیر این است که آیین مسیحیت و یهودیت خارج از صراط مستقیم قرار دارند، بر خلاف ادعاى برخى که از همگامى یهود و مسیحیت در صراط مستقیم سخن مىرانند.
حضرت امام با اشاره به این آیه شریفه و روایت مىگوید: «در یک روایتى هست ـ من نمىدانم وارد است یا نه ـ هست، مىگویند، نقل مىکنند که قضیه مغضوبین علیهم، بر حسب قول مفسرین، عبارت از یهود است و ضالین عبارت از نصارا».(8)
5. پیامبران و شرایع پیشین مظهر پیامبر و شریعت اسلام
در فلسفه و عرفان مبرهن شده است که اولین صادر و وجود ممکن حقیقت محمدیه است و وجودات ممکن دیگر در عالم عقول و اعیان از وجود حقیقت محمدیه نشأت گرفتهاند. شرایع و کتابهاى آسمانى سایر پیامبران نیز از حقیقت محمدیه دریافت مىشود، پس حضرت محمد(ص) اولین و کاملترین جانشین و واسطه وجود و فیض الهى است و شریعت وى نیز مبدأ و کاملترین شریعت و سایر شرایع مظهر و چکیده آن خواهد بود.
حضرت امام در آثار عرفانى خویش به صورت متعدد به این نکته تأکید داشته است؛ چنان که در جایى مىنویسد: «و فى الشرایع شریعته اکمل و کمال شریعته بالولایة و نسبة شریعته الى سایر الشرایع کنسبته الى صاحب الشرایع فشریعته واقعة تحت دولة اسم اللّه الذى کان حکمه ابدیا و ازلیا. فان سایر الشرایع ایضا مظاهر شریعته و شریعته کمال سایر الشرایع».(9) «فاعیانهم مظاهر عینه فى الحضرة العملیة و اعیانهم الخارجیة مظاهر هویته التى هى الفیض المقدس و النفس الرحمانى و کل الشرایع مظاهر شریعته فهو خلیفة اللّه ازلا و ابدا».(10)
6. اسلام آیین ناب و کامل
یکى از راهکارهاى تشخیص دین ناب و کامل تحلیل و بررسى آموزههاى آن و مقایسه و تطبیق آن با ادیان دیگر است تا در پرتو مقایسه و تطبیق، میزان کاملیت و ناب بودن دین روشن شود. امام خمینى با توجه به این راهکار و تحلیل و مقایسه اسلام نسبت به یهود و مسیحیت ناب، کاملیت اسلام را اثبات مىکند. وى ملاک کاملیت و برترى دین را در سه عرصه بیان مىدارد.
1. آموزههاى اعتقادى و معرفتى
2. اخلاق
3. اعمال فردى و اجتماعى
از آنجا که مسیحیت در اصل اعتقاد به آفریدگار متعال، به دلیل اعتقاد آنان به تثلیت (اقانیم ثلاثه: خدا، روحالقدوس و عیسى) دچار مشکل هستند و کتاب اصلى انجیل، محّرف بلکه مفقود شده است، از این منظر با اسلام قابل مقایسه نیستند.
در عرصه اخلاق نیز مسیحیت اخلاق سازشگارانه را ترویج مىدهد که مورد سوء استفاده حاکمان جور قرار گرفته است.
در عرصه اعمال فردى و اجتماعى نیز نوعا فاقد اصول و راهکارهاى خاصى است و عبادت را به ساعت خاص یکشنبه در کلیسا اختصاص داده است. برخلاف آیین مقدس اسلام که مشتمل بر اصول ارزشى و اخلاقى و عباداتهاى مستمر و احکام و دستورهایى فردى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و نظامى است که از این حیث یک آیین متکامل و کامل به حساب مىآید.
با مقایسه اجمالى اسلام و مسیحیت برترى اسلام نمایان مىشود. امام خمینى برترى و کاملیت اسلام را یک بدیهى مىانگارد(11) و در تقریر آن مىنویسد: «پس از آنکه مىدانیم با علم ضرورى که شریعتى از جانب حق تعالى در بین بشر باید باشد و رجوع نماییم به شرایع معموله در بین بشر که عمده آنها سه شریعت است:یکى شریعت یهود و دیگر شریعت نصارا و دیگر شریعت اسلام، مىبینیم بالضرورة که شریعت اسلام در سه مقام ـ که اساس شرایع و مدار تشریع بر آن است، که یکى راجع به عقاید حقه و معارفالهیه و توصیف و تنزیه حق و معاد و کیفیت آن و علم به ملائکة و توصیف و تنزیه انبیا (ع) که عمده و اصل شرایع است، و دیگر راجع به خصال حمیده و اصلاح نفس و اخلاق فاضله ؛ و سوم راجع به اعمال قالبیه فردیه و اجتماعیه، سیاسیه و مدنیه و غیر آن ـ کاملتر از دیگران است. بلکه هر منصف بىغرض نظر کند مىیابد که طرف نسبت با آنها نیست و در تمام دوره زندگانى بشر، قانون و شریعتى که به این اتقان باشد و در تمام مراحل دنیایى و آخرتى کامل و تام باشد وجود نداشته، و این خود بزرگترین دلیل بر حقانیت آن است. اثبات حقیقت دین اسلام احتیاج به هیچ مقدمه ندارد، جز نظر کردن به خود آن و مقایسه بین آن و سایر ادیان و شرایع در جمیع مراحلى که تصور مىشود احتیاج بنىالانسان از معارف حقه و ملکات نفسانیه، تا وظایف نوعیه و شخصیه و تکالیف فردیه و اجتماعیه(12)».
دلایل نقلى و عقلى امام خمینى در نقد پلورالیزم
پیشتر گفته شد که مسئله پلوالیزم دینى به صورت مسئله و مستقل مورد اهتمام امام قرار نگرفته و به صورت ضمنى بدان پرداخته است. از مطالعه آثارشان مىتوان دلایل ذیل را در نقد پلورالیزم دینى استخراج کرد که اشاره مىشود.
امام براى اثبات جاودانگى اسلام و توجه آن به همه بشریت ـ که لازمه آن عدم جاودانگى و توجه سایر ادیان به همه بشریت است ـ به چند آیه شریفه استشهاد مىکند و در صدر استدلال خود مىگوید: «در قرآن کریم گواهىهایى است بر اینکه قرآن و احکام اسلام براى همیشه و همه توده بشر است که ما بعضى از آنها را در اینجا مىآوریم».
1. «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ(13)» اینکه قرآن کتابى است که از هر گونه بطلان و آفت از هر جهت مصون است، دلیل بر جاودانگى آن است.
2. «وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنا عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ(14)»
3. «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الاْءِسْلاَمِ دِینا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(15)
امام در تقریر آیه فوق مىگوید: «اگر دین دیگرى غیر از اسلام مىآمد، این آیه درست نمىشد(16)».
از کلام امام بر مىآید که اسلام در آیه شریفه برخلاف پندار بعضى طرفداران پلورالیزم، به معناى تسلیم در برابر خدا یا هر دینى نیست، بلکه مقصود دین اسلام است؛ علاوه بر آنکه غیر از اسلام دینى نخواهد آمد و اسلام یگانه دینى است که مورد قبول الهى است.
4. «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِیلاً».(17)
امام در توضیح آیه و انطباق آن بر آیین مقدس اسلام مىگوید:
«هرگز نمىیابى از براى دستور خدا تبدیل و تغییرى و این دلیل همیشگى سنت و دستور خدایى است.» 5. «تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرا»(18).
6. «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ»(19).
7. «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»(20).
در سه آیه اخیر نبوت پیامبر اسلام(ص) براى همه جهانیان معرفى شده است که آن شامل اهل کتاب و پیروان ادیان دیگر نیز مىشود و این با پیام پلورالیزم سازگار نیست. حضرت امام در توضیح آیات فوق مىگوید:
«در این آیات و بسیارى دیگر که به این مضمون وارد است، خدا پیغمبر اسلام را بیم دهنده و رحمت براى تمامى جهانیان خوانده و قرآن را تذکره و قانون همه جهانیان قرار داده و شک نیست تمام افراد بشر در هر دوره پیدا شوند و در هر کشورى زیست کنند از جهانیان هستند. پس به موجب این آیات پیغمبر براى همه قانون آورده و اسلام قانون همه جهانیان است، هر کس باشد و هر وقت باشد و هر جا باشد. اگر قانون براى یک زمان یا یک گروه باشد، تخلف از آن براى دیگر مردم بیمى ندارد و عمل کردن به آن از نیکىها نیست تا پیغمبر بیمدهنده همه جهانیات و رحمت براى همه عالمیان باشد و قرآن تذکره براى همه عالم باشد.»(21)
با توجه به آخر استدلال امام مىبینیم که وى با اشاره به آیه «نذیرا للعالمین» که پیامبر اسلام(ص) را بیمدهنده همه مردم توصیف مىکند، درصدد بیان این نکته و استدلال ظریف است که صدق بیم و نذیر بودن حضرت محمد(ص) براى همه جهانیان با نظریه پلورالیزم دینى سازگار نیست، چرا که در این نظریه هر پیامبر تنها بیمدهنده پیروان و امت خویش است، اما چون قرآن حضرت محمد(ص) را نذیر براى همه جهانیان معرفى کرده است. این معنا با شمول آن به پیروان ادیان دیگر تحقق مىیابد و این به معناى برنتافتن حقانیت ادیان دیگر از منظر قرآن کریم است که حضرت امام به این نکته ظریف تفطن داشته است.
8. «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِکُمْ وَلکِن رَّسُولَ اللّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ».(22)
آیه فوق هشتمین آیهاى است که حضرت امام بر اثبات حقانیت اسلام و جاودانگى آن استدلال کرده است و در تقریر آن مىگوید:
«در این آیه خدا ختم پیغمبرى را پیغمبر اسلام اعلان کرده، سپس قانون آسمانى و دستور خدایى که باید به وسیله پیغمبران بیابد، دیگر براى بشر نخواهد آمد. پس معلوم شد که قانون اسلام که آخرین قوانین خدایى است، به حکم این آیه براى همیشه و همه توده بشر خواهد بود.»(23)
9. «الأسلام یعلو و لایعلى علیه».(24)
امام (قده) با اشاره به نقاط قوت و برترى اسلام در سه عرصه 1. اعتقادات 2. اخلاقیات 3. اعمال فردى و اجتماعى ـ که تفصیل آنها پیشتر گذشت ـ یکى از معانى حدیث فوق را همین معنا ذکر مىکند که لازمهاش گرویدن پیروان ادیان دیگر به اسلام مىباشد، چنان که مىگوید:
«این یکى از معانى حدیث شریف است که مىفرماید: «الاسلام یعلو و لا یعلى علیه»؛ زیرا که هر چه عقول بشر ترقى کند و ادراکات آنها زیاد گردد وقتى به حجج و براهین اسلام نظر کنند، پیش نور هدایت آن خاضعتر شوند و حجتى در عالم غلبه بر آن نکند.»(25)
10. حدیث تفسیر مغضوبین و ضالین به یهود و مسیحیت
در صفحات پیشین اشاره رفت که حدیثى در تفسیر و انطباق مغضوبین بر یهود و مسیحیت نقل شده است که لازمه آن انقضاى حقانیت آن دو آیین است و گرنه، یعنى در صورت بقاى حقانیت آن، حدیث فوق بىمعنا خواهد بود.
11. دلیل عقلى
امامخمینى براى اثبات حقانیت منحصره اسلام، نخست به ضرورت دین و بعثت پیامبران و ناکارآمدى عقل اشاره مىکند. از سوى دیگر تأکید مىکند که خداوند در طول تاریخ شرایع و پیامبران متعددى فرو فرستاده است که آخرین آن، آیین مقدس اسلام است.
عقل انسان به دلیل کرانمندى خود، به لزوم اقبال به پیامهاى آسمانى حکم مىکند؛ از سوى دیگر در مقام تعیین و انتخاب یک دین از میان ادیان و شرایع مختلف آسمانى به عنوان دین کامل و برتر به دنبال ملاک و تحلیل و مقایسه شرایع مختلف با یکدیگر است.
در این مقام یعنى مقام بررسى و مقایسه ادیان با یکدیگر عقل به قوت و برترى اسلام حکم مىکند. توضیح آن در صفحات پیشین گذشت. لذا انتخاب آیین اسلام یک حکم عقلى است. کلام امام نیز پیشتر گزارش شد.
عذاب یا نجات اکثریت مردم؟
یکى از دستاویزهاى مهم طرفداران پلورالیزم دینى ادعاى لزوم عذاب اکثریت مردم در جهنم بنابر نظریه انحصارگرایى دینى است، چرا که لازمه حقانیت یک دین مثل اسلام، باطل و ناحقانگارى ادیان دیگر و به تبع آن حکم به ضلالت و گمراهى پیروان ادیان مختلف است که لازمه آن نیز عذاب آنان در جهنم خواهد بود.
با توجه به این که از زمان آدم تا حال یک دین اکثریت مردم را به خود اختصاص نداده است، لازم مىآید که اکثریت مردم جهان در دین باطل و به تبع در عذاب و گمراهى باشند.
اما اگر نظریه کثرتگرایى دینى را بپذیریم ادیان مختلف در عرض هم حق و پیروانشان نیز هر کدام در صراط مستقیم و هدایت گام بر مىدارند که لازمه آن نجات اکثریت در پرتو پلورالیزم دینى است.
این اشکال را جانهیک فیلسوف دین معاصر غرب طرح و تقویت کرده است.(26) بعضى از معاصران نیز آن را پذیرفته و به تبلیغ آن پرداختند.(27)
در نقد این اشکال باید گفت طراحان اشکال فوق بین هدایت و صراط مستقیم و معذوریت و حجت نتوانستند فرق قایل شوند، چرا که نظریه انحصارگرایى دینى تنها هدایت، دین حق و صراط مستقیم را مدعى است که در یک آیین منحصر شده است، اما پیروان ادیان دیگر یا انسانهایى که اصلاً نام دین را نشنیدهاند، دو فرض و تصویر وجود دارد، فرض اول، فرض معذوریت و دست یافتن آنان به حجت است که در پرتو آن از اهل نجات ورهیافتهگان خواهند بود. فرض دوم که به صورت عناد و علم اختصاص دارد، فرض عذاب خواهد بود. پس لازمه انحصارگرایى دینى عذاب اکثریت نخواهد بود.
توضیح بیشتر این که با مطالعه احوالات انسان ـ چنان که امام نیز اشاره داشتند ـ انسانهاى خارج از دین و صراط حق را مىتوان به چهار طیف تقسیم کرد.
انسان شماره اول، انسانهاى ابتدایى هستند که به دلیل زندگى در مناطق محروم و دور دست، اصلاً نام خدا و دین را نشنیدهاند. لذا پیرو هیچ دینى نیز نیستند. این انسان مىتواند انسان نیکوکار، با اخلاق حسنه و به تعبیرى پیرو عقل و فطرت درونى باشد. وضعیت چنین انسانى در قیامت از منظر حکمت و فلسفه اسلامى سعادت و خوشبختى مادى و حیوانى خواهد بود، به این معنا که این انسان چون از معارف عقلى و کمالى اطلاع ندارد، نمىتواند به سعادت عقلى و مجرد در قیامت نایل آید، بلکه سعادت وى سعادت مادى خواهد بود که زندگانى دلخواه از حیث امکانات معیشتى مادى و درخور خود در قیامت خواهد داشت. این زندگانى نیز محصول بروز و ظهور ملکات اخلاق نیکوى وى است.
انسان شماره دوم، همان انسان شماره اول است با این فرض که به جاى اخلاق نیکو، داراى اخلاق ناروا، زشت است و منقاد احکام عقل و فطرت خویش نیست، در دنیا انسانى ضد اخلاق و ظالم و فردپستى بوده است. چنین انسانى در آخرت در پرتو ظهور ملکات اخلاقى خویش به عذاب مادى گرفتار خواهد شد.
انسان شماره سوم، انسانى است که اسم دین و خدا را شنیده و به یکى از ادیان منسوخ مانند یهودیت یا مسیحیت ملتزم است. با این فرض که حداقل به حکم فطرت خویش و همچنین احکام دین خود پاىبند و عامل باشد. این انسان نیز در پرتو تجلى ملکات اخلاقى خویش در آخرت از سعادت مادى متنعم خواهد بود.
انسان شماره چهارم، انسان شماره سوم است با این تفاوت که تنها اسم دین و آیین را حفظ کرده، اما به حکم فطرت و احکام دین خود نیز ملتزم نیست. این انسان نیز به دلیل ظهور ملکات نفسانى خویش در شقاوت حسى و مادى گرفتار خواهد آمد.
پس از چهار قسم از منکران دین حق، دو قسم از اول در سعادت مادى خواهند بود، دو قسم دیگر نیز به مرور زمان و زوال ملکات پست و عذابى،مىتوانند به تناسب ملکاتشان از عذاب نجات یابند. که این خود سهم بزرگى از نجاتیافتهگان را تشکیل مىدهد. علاوه بر آن، اگر پیروان دین حق را بر آن ضمیمه کنیم، شمار نجات یافتهگان بالا خواهد رفت.
این اصل و مبنا یعنى کثرت نجاتیافتهگان از سدههاى پیش مورد توجه و اهتمام فلاسفه اسلامى مانند بوعلىسینا(28) و صدرالمتألهین(29) و از معاصران شهید مطهرى(30) قرار گرفته است.
حضرت امام نیز در درس اسفار خود، به صورت مفصل به این اصل و موضوع پرداخته است که به دلیل اهمیت آن به گزارش آراى وى مىپردازیم.
امامخمینى با نگرش عرفانى خود، معتقد به سعادت عقلى و حقیقى (قرب الهى) است که انسانهاى اندکى بدان نایل مىآیند، انسانهاى کمى هم وارد جهنم مىشوند، اکثریت مردم دور از جهنم و در سعادت مادى و حیوانى نه عقلى در آخرت ماندگار مىشوند.
«این طور نیست که در جهنم را باز کنند و مدام انسان را به جهنم بریزند، خیلى کم هستند که به جهنم بروند، چنان که خیلى کم هستند که به بهشت بروند، بلکه نوع مردم مثل بهایماند که به دنیا آمدند و چریدند و رفتند و در آخرت هم به آنها یک مرتع وسیعى مىدهند که آنجا هم بچرند، نوع مردم این طورند، یعنى ابلهاند.»(31)
امام (قده) درباره انسانهاى شماره یک (جاهل به خدا اما نیکوکار) مىگوید:
«یک دسته از نوع بشر شبیه حیوانات هستند، مثل آمریکایىهاى اصلى قدیم یا وحشىهاى آفریقا، چون اینها از مبدأ و معاد خبرى ندارند و از امور اعتقادى محروم بوده و متوجه معانى نبودهاند، و آن چیزهایى که به قلوب ما خطور مىکند، اصلاً به اذهان آنها خطور نکرده است و در غفلت بحث ماندهاند، لذا اینها هم از سعادت اعتقادى حق و هم از شقاوت اعتقادى باطل محروم هستند، اینها مثل حیواناتاند که فقط جهات حیوانیتشان مثل غضب و کینه و سبعیت تکمیل مىشود، پس اینهایى که مثل حیوانات بوده و قواى حیوانیشان کامل شده و ملکات حیوانى تحصیل کردهاند، در آخرت فقط تجرد برزخى حیوانى دارند و ملکاتشان طبق نفوس برزخیه آنها فعالیت خواهد کرد. بالجمله این دسته مثل دستهاى از حیوانات هستند که جهنم موعود را ندارند و بهشت موعود هم ندارند، فقط ملکات اینهاست، تا ملکاتشان چه باشد».(32)
ایشان در جاى دیگر در تقریر آن مىگوید:
«آنهایى که نامى از خدا و رسول و حکمى از احکام دینى را ندانستهاند به چه نحو هستند؟ بلى چون این افراد اخلاقیاتى دارند، اگر اخلاق حسنهاى که مربوط به قوانین بوده و مکتسب از دستورات الهیه تشریعیه مىباشد، نداشته باشند، ولى خُلق حسن و ملکهاى از قبیل رحم و سخاوت و انصاف و اطمینان قلب و غیره داشته باشند، سعادت حسى دارند».(33)
حضرت امام درباره انسان شماره دو (جاهل به خدا با اعمال زشت) معتقد است که چون وى فاقد هرگونه صورت اعتقادى توحیدى هرچند بهصورت نهان است، به جنت و بهشت موعود نایل نخواهد آمد، از سوى دیگر بهدلیل جهالت به جهنم موعود نیز وارد نخواهد شد. عذاب چنین انسانى تنها از سوى ملکات اعمال زشت خود خواهد بود. وى در این باره مىگوید:
«از این جهت در شقاوت خواهند بود که از درون نفس، طبق ملکات، موجبات الم تشکیل خواهند داد و از این جهات که انشاءات نفس، طبق ملکات خواهد بود، چنین کسانى معذب خواهند بود، چون هیچ صورت اعتقادى نداشتند و نور توحیدى در قلوبشان اکتساب نشده که بعد از چندى ظهور و بروز نماید. و خلاصه نور توحیدى بهصورت کمون و اضمار حاصل شده و کسب نشده تا از این راه بعد از مدت متمادى نجاتى پیدا شود... گرچه آنان طبق ملکات خود، در نار و جهنم داخلى خود خواهند ماند، ولى براى اینها نار خارجى که در مقابل عصیان و خلاف و تمرد باشد، نیست».(34)
امام خمینى در مقام دیگر به نظریه عرفا نزدیک مىشود که معتقدند که کفار بهدلیل وجود فطرت توحیدى از عذاب جاودانه نجات خواهند یافت، نحوه نجات آنان از جهنم نه با خروج از آن بلکه با بىتأثیرى آتش بر آنان خواهند بود و چهبسا در جهنم با آتش نیز بازى کنند. وى مىگوید:
«چون اصل توحید فطرى یعنى همان عشق به کمال که در همه است، در اینها نیز هست و در این معنى بین متمدن و غیرمتمدن، آفریقایى و اروپایى و آسیایى و سیاه و سفید فرقى نیست، در نتیجه احتمال دارد که همین نور توحید فطرى جلوه کند، گرچه آنان طبق ملکات خود در نار وجهنم داخلى خود خالد خواهند بود، ولى براى اینها نار خارجى که در مقابل عصیان و خلاف و تمرد باشد، نیست و محتمل است که آن نور توحید فطرى ظهور کند و در اثر ظهور آن، نارهاى داخلى اثرى نداشته باشند و گرچه داخل نار ملکات خواهند بود، ولى نور توحید فطرى غلبه کرده و آنها را از تأثیر بیندازد و شاید آنچه که در بعضى اخبار است. «یتلاعبون فیها بالنار» همین اشخاص باشند.»(35)
اما انسان شماره سوم (جاهل قاصر به دین حق و پیرو دین منسوخ) امام به صراحت به عدم دخول آن به جهنم حکم مىکند و در توضیح آن مىگوید:
«دسته دیگر که کثیرى از نوع انسان را تشکیل مىدهند، گرچه در مراکز تمدن علمى و عملى بودهاند ولکن چون ابا عن جدٍّ بر دین منسوخ سابق بودهاند و به دین لاحق مشرف نشدهاند، ولى نه از باب عناد و نفاق، بلکه از باب قطع به خلاف، یعنى آنها اصلاً و ابدا حتى احتمال صحت اسلام را هم نمىدهند، همانطورى که ما اصلاً احتمال نمىدهیم که مسلک بهایىها صحیح بوده و آنها درست گفته باشند و چون آن را همینطور مىدانند و یا اینکه در جایى هستند که اسمى از اسلام به گوششان نخورده است، مثل بودایىها که در فلان ده فلان جزیره قرار گرفتهاند، ولکن این دسته به دین خودشان که از سابق بوده معتقدند و فرض این است که براساس آن دینشان مستقیما راه یافته و در عقایدشان هم همانطور که آن پیغمبر فرموده، معتقدند. مثل راهبى که از اول عمر تا آخر در دیر خود زندگى کرده و حضرت عیسى را مىشناخته و همینطور که ایشان فرموده است به قضایاى مبدأ و معاد معتقد بوده و عملش و هم عمل صالح و بر میزان آن طریقه بوده است و چون از اول علم به خلاف داشته، به دین اسلام هم توجه نکرده است، البته نمىتوان گفت این چنین شخصى به جهنم خواهد رفت.»(36)
ایشان تصریح مىکنند پیروان ادیان دیگر با این فرض مسلما به جهنم، همچنین بهشت موعود و جایگاه خاص مؤمنین نخواهند رفت، بلکه در مقامى پایینتر از بهشت موعود بهدلیل ملکات اعمال نیکو خودشان در لذت و سعادت متناسب با خودشان خواهند بود:
«ممکن است فریقى هم باشد لا فىالجنة و لا فىالنار و جایى باشد که آنجا بمانند و یا در مرتبه پایینتر از جنت بروند، چون مغفور خواهند بود و هیچ عیبى هم ندارد... آن عمل صالح که براى خدا انجام شده از قبیل احسان و برّ به والدین و غیره صورت و ملکهاى دارد».(37)
امام در جاى دیگر نوع سعادت آنان در آخرت را چنین تبیین مىکند:
«اینها گرچه از پیغمبران تبعیت مىکنند، ولى به همان جنبه حیوانى نظر دارند و مىخواهند از آتش برهند و به لذات برسند، ایندسته گرچه بهواسطه عمل به دستور شریعت، به سعادتى که ظاهر شریعت خبر داده، یعنى «جنات تجرى من تحتهاالأنهار»(38) گلابى، سیب، قصور و حور، مىرسند؛ ولى این موجب نمىشود که آنها بالاتر از سعادت برزخى حیوانى داشته باشند».(39)
اما انسان شماره چهارم، یعنى انسان پیرو دین منسوخ که از روى علم و عناد به آیین حق، در شریعت پیشین خود باقى مانده است. امام چنین انسانى را به گرفتارى به شقاوت همیشگى و خسران دچار است:
اینچنین کسانى که اعتقاد کج و معوج داشته و به شاهراه حقیقت بغض دارند، بهتدریج شقاوت اینها زیادتر گردیده و باطن آنها صورت جحود و نفاق بوده و روح و نفس، کج و معوج از حقیقت بارآمده و صورت واقعىاش صورت باطل و عقیدهاش عقیده فاسد ظلمانى است، اینچنین شخصى، گرفتار وبال دایمى بوده و شقاوت همیشگى عظمى و خسران بهتمام معنى خواهد داشت».(40)
حضرت امام در جاى دیگر شقاوت و عذاب انسانهاى عالم و آگاه اما معاند را شدیدترین عذاب و از نوع عذاب و آتش عقلى غیرقابل نجات توصیف و تقریر مىکند و مىگوید:
«اگر در قلب کسى اعتقادات بهطور کج وارد شود و در این جهت بهواسطه استکبار بر خدا مقصر باشد ـ نعوذ بالله ـ و پیوسته نظرش اینباشد که از روى عناد بر ابطال مطالب حق دلیل درست کند و از روى معاندت براى قرآن و انبیاء، شبهات تأسیس کند، اینچنین شخصى داراى کل الشقاوة مىباشد که در مقابل سعادت عقلى است، نعوذ بالله که این چنین شقاوت در مرتبه عقلانیت حاصل باشد... این انتقاشات، مبدأ حیّات و سموم و عقارب و منشأ نار عقلانى است که شاید مثل «نارالله الموقدة التى تطلع علىالافئدة» بوده باشد. و براى چنین کسى زمینه نجات نخواهد بود، چون بذر در حد بذریت مانده و صورت عقلانى اباطیل، تولید شده است. و البته اینچنین فعلیت در مرتبه تجرد تام، مبدأ حیّات و عقارب و نیران خواهد شد، اى بسا مبدأ نار عقلى هم باشد».(41)
دلایل نجات اکثریت
حاصل نظریه امام این است که اکثریت مردم انسانهاى متوسط هستند که از روى جهل و قصور یا جاهل به خدا یا دین حق هستند، چنین انسانهایى اکثریت مردم را تشکیل داده و نجاتیافتهگان از عذاب و چهبسا متنعم به نعمتهاى حسى در آخرت خواهند بود؛ بهدیگر سخن، عذاب چنین انسانهایى براى خداوند قبیح و پذیرفتنى نیست.
از لابلاى مطالب امام(قده) مىتوان دلایل نظریه فوق را به شرح ذیل استنباط کرد.
1. قرآن کریم
امام در دو موضوع به آیات قرآنى استدلال کردهاند که اشاره مىشود:
1. «ما کنا معذبین حتى نبعث رسولاً»(42)؛آیه شریفه صراحت دارد که هرگونه عذاب و کیفر بر بعثت رسول یعنى ابلاغ پیام الهى متوقف است. لذا کسى که متوجه هیچ معرفتى از خدا و نبوت نبوده است، عذابى ندارد. به دیگر سخن عذاب قبل از دستیابى به روش رسول آسمانى به حکم عقل خلاف عدل است. امام در اینباره با نقد دیدگاه بعض اصولىها مىگوید:
«اگر کسى مثل اصولیین قایل باشد که هرکس مُرد، باید او را آورده و میزانى بگذارند و حسابش را بسنجند، بنابراین قول، چون این دسته سعادتى تحصیل نکردهاند، باید مثل ایشان گفت که آن را مىبرند و به جهنم مىریزند، ولى چنین چیزى ممکن نیست؛ چون آقایان گمان کردهاند که آیه شریفه «ماکنا معذبین...» یک امر متعارفى است و ممکن بود قبل از بعث رسل به جهنم بریزد منتها این کار را نکرد و از روى تعارف قول داد که بعد از رسل این کار را خواهم کرد؛ اینطور نیست، چون قضیه عقلى است که خداوند متعال عادل است و براساس عدل هم عمل مىنماید».(43)
2. انصراف؛
شاید این اشکال مطرح شود که آیات عذاب بر کفار، مطلق است و آن شامل همه کفار اعمِ از جاهل قاصر یا باقىمانده بر شرایع پیشین، مىشود.
امام در نقد این شبهه دو گونه پاسخ مىدهد. پاسخ اول ادعاى انصراف کافر جاهل قاصر از آیات عذاب است، چنان که مىگوید:
«آن کفارى که خدا در قرآن به آن وعده عذاب و جهنم داده است، مسلّما این دسته از کفار نیستند».(44)
به دیگر سخن، خطاب آیات عذاب کفار به کفار معاند است و از اول اطلاق ندارد، این پاسخ دوم امام است:
«اگر انسان به قرآن خوب نگاه کند، مىفهمد قرآن با کفارى که حرف زده و به آنها وعید مىدهد، کفار قریش و معاندین پیغمبر(ص) بودهاند که در اصطلاح قرآن بر اینها فساق و فاسق اطلاق مىشود، در اصطلاح قرآن به این معنى است».(45)
روایات
رویکرد دوم امام در نظریه خود مبنى بر نجات اکثریت و تنعم حسى اکثریت مردم، رویکرد روایى است، به این معنا که امام با نگاه به روایات نظریه خویش را مستدل مىکند. در جستجو در آثار وى دو روایت ذیل بدست آمد:
1.2. در بعض روایات گزارش شده است که از یک در بهشت غیرمسلمانان وارد خواهند شد. امام در توضیح آن مىگوید:
«در روایات ما آمده است که خداوند متعال براى بهشت، هفت در قرار داده است از شش در آن مسلمین و از یک در دیگر آن غیرمسلمین وارد خواهند شد».(46)
2. در روایات وارد شده است که اهل جهنم بعد از مدتهاى مدید در آتش به آن عادت کرده و چهبسا نیز به لعب نیز مىپردازند:
«یتلاعبون فیها بالنار».(47)
امام حدیث فوق را به زوال فطرت عارضى کفر و ظهور دوباره فطرت توحیدى معنا مىکند. مىگوید:
«محتمل است که آن نور توحید فطرى ظهور کند و در اثر آن، نارهاى داخلى اثرى نداشته باشند و گرچه داخل نار ملکات خواهند بود، ولى نور توحیدى غلبه کرده و آنها را از تأثیر بیندازد، و شاید آنچه که در بعضى اخبار است، «یتلاعبون فیها بالنار»، همین اشخاص باشند».(48)
دلیل عقلى
امام خمینى براى اثبات نجات اکثریت بهدلیل عقل نیز استدلال نموده است و عذاب اکثریت و کفار جاهل قاصر را متعارض با حکم عقل توصیف مىکند.
1. عارضى بودن کفر
دلیل عقلى بر زوال آتش و عذاب از کفار، عارضى بودن ملکات زشت کفر و به تبع آن امکان زوال ملکات است که رهاورد آن نیز انقطاع عذاب و نجات خواهد بود. امام در تبیین عذاب کفار جاهل به خدا و امکان زوال عذاب آنان مىگوید:
«گرچه در اینها صورت اعتقادى توحیدى نمىباشد، ولى چون اصل توحید فطرى یعنى همان عشق به کمال که در همه است، در اینها نیز هست و در این معنى بین متمدن و غیرمتمدن، افریقایى و اروپایى و آسیایى و سیاه و سفید فرقى نیست، در نتیجه احتمال دارد که همین نور فطرى جلوه کند... نور توحید فطرى غلبه کرده و آنها را از تأثیر بیندازد».(49)
2. قبح عقاب بلابیان
عقل و عقلاء شرط عقاب بر نافرمانى از تکلیف مولى را بیان و ابلاغ آن بر بنده مىدانند و اگر بیانى از تکلیف نباشد یا بیان به هر عاملى که شده، به بنده بهصورت متعارف نرسیده باشد، نمىتوان عبد را به اتهام مخالفت با تکلیف و وظیفه مورد بازجویى و کیفر قرار داد.
در مسئله مورد بحث نیز فرض بر این است که بیان خداوند بر انسان کافر جاهل نرسیده است، وى اصلاً خدا را نمىشناسد تا در مقابل وى کرنش نماید یا خدا را مىشناسد، اما پیامبر و دین حق و مورد خواست الهى براى او بیان و روشن نشده است. در اینصورت عقاب کافر جاهل بهدلیل عدم پاىبندى به دین خاص مشمول اصل عقاب بلابیان مىشود که براى خداوند قبیح و محال است.
امام(قده) ملاک عقاب را بیان و ابلاغ حکم الهى بر انسان بهصورت متعارف از طریق پیامبران و تدوین احکام الهى در کتب آسمانى و نشر آن توسط علما ذکر مىکند. بهگونهاى که انسان آن را شنیده و در مقام فحص و جستجو برآید. در اینصورت اگر در دین حق تحقیق ننماید، عقاب وى بدون بیان نمىشود، اما اگر اصلاً به اصل پیام یا وجود دین حق دیگر جهل مطلق داشته باشد، عقاب وى عقاب بدون بیان خواهد بود:
«فلو لمیصل البیان من قبل المولى او وصل الىالرسول و لمیبلّغ او یبلّغ دون المتعارف یکون العقاب علىالمخالفة بلابیان. اما مع ایصالالله تعالى و تبلیغالرسول والأئمة و حفظالاحکام فىالکتب والصحف و تَرَکَ العبد وظیفته منالفحص والتفتیش فلم یکن عقابه بلابیان و لیس عندالعقلاء معذورا فالعقل یحکم بوجوب الفحص لدى الشبهة».(50)
3. خلاف عدل
کیفر کفار جاهل بر خلاف عدل الهى و ظلم محسوب مىشود و لذا از خداوند چنین فعلى صادر نمىشود. پذیرفتن این اصل بر قبول اصل حسن و قبح عقلى استوار است. امام در اینباره مىگوید:
«نمىتوان گفت اینچنین شخصى به جهنم خواهد رفت، زیرا محال است حضرت احدیت با بندگان خود خلاف عدل رفتار کند».(51)
4. ظلم بودن عذاب کافر جاهل
در تقریر دیگر امام عذاب کافر جاهل را ظلم و مبرا از مقام الهى مىداند:
«ممکن نیست چون اگر عبدى هیچچیزى به گوشش نخورده و ابدا رسالت و نبوت و کتابى رانشنیده و در گوشهاى از زمین مثل حیوانات زندگى کرده، وقتى که روح از بدنش بیرون رفت او را بیاورند و به داخل آتش بیندازند و الىالابد بماند و بسوزد، البته چنین چیزى در هیچ عقلى نمىگنجد و از مصادیق روشن ظلم است».(52)
پلورالیزم اجتماعى
در ابتداى مقاله گفته شد که پلورالیزم بهمعناى کثرتگرایى است، وقتى به دین مضاف شود، مقصود کثرتگرایى دینى و حقانگارى ادیان مختلف است این معنا از پلورالیزم با مبانى اسلام و امام خمینى ناسازگار است.
معناى دیگر پلورالیزم، پذیرفتن تکثر و تنوع در عرصه اجتماع و زندگانى جمعى است، به این معنى که با قطعنظر از اینکه کدام دین و آیین حق است، پیروان ادیان متکثر در یک جامعه در کنار هم و با تفاهم همزیستى کنند.
این قرائت از پلورالیزم با اسلام همخوانى دارد و خود قرآن چهارده سده پیش اهل کتاب را به گفتگو و زندگى مسالمتآمیز دعوت کرده است.
امام خمینى نیز این شکل از پلورالیزم را پذیرفته و در جاهاى متعدد به زندگى مسالمتآمیز با پیروان ادیان دیگر تأکید داشته است که اینجا به برخى اشاره مىشود.
وى با اشاره به وحدت مسلمانان و اهل کتاب در اصل مبدأ و معاد مىگوید:
«ما همه در تحت لواى توحید مجتمع هستیم، ایران مال همه است و توحید مذهب همه است. و مبدأ و معاد ایده همه است و ما این مشترکات را داریمو ملت واحده هستیم».(53)
و در جاى دیگر:
«دولت اسلامى اگر به وظیفهاسلامى عمل کند، براى همه قشرها، براى همه دینهایى که رسمى هستند در ایران، براى همه اینها احترام قایل است... و این نیست جز این که اسلام اینطور است».(54)
وى به برابرى حقوق اقشار مختلف در حکومت اسلامى تأکید مىکند: «در اسلام مابین اقشار ملتها هیچ فرقى نیست. در اسلام حقوق همه ملتها مراعات شده است، حقوق مسیحیان مراعات شده است. حقوق یهود و زرتشتیان مراعات شده است. تمام افراد عالم را بشر مىداند و حق بشرى براى آنها قایل است. تمام عالم را به نظر محبت نگاه مىکند. مىخواهد عالم مستضعفین نجات پیدا کنند».(55)
امام(قده) ضمن اعتراف به حقوق هر ایرانى دولت اسلامى را متعهد و ملزم به دفاع از آن مىداند: «اقلیتهاى مذهبى نهتنها آزادند، بلکه دولت اسلامى موظف است از حقوق آنان دفاع کند و دیگر اینکه هر ایرانى حق دارد که مانند همه افراد از حقوق اجتماعى برخوردار باشد، مسلمان یا مسیحى و یا یهودى و یا مذهب دیگر، فرقى ندارد».(56)
امام(قده) در آثار بیانى و قلمى خود، بهصورت متعدد به مسئله همزیستى مسالمتآمیز طرفداران ادیان و مکاتب مختلف با شهروندان مسلمان تأکید داشته است که به دلیل ضیق مقال، ما به همین مختصر بسنده کردیم.(57)
پىنوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
1. Pluralism.
2. براى توضیح بیشتر از تعاریف مختلف پلورالیزم، بنگرید: نگارنده، کندوکاوى در سویههاى پلورالیزم، کانون اندیشه جوان، تهران، 1377.
3. ر.ک: جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، انتشارات بینالمللى الهدى، فصل نهم.
4. صحیفه امام، ج 4، ص 450، وزارت ارشاد، تهران، 1365.
5. کشف الأسرار، ص 308.
6. صحیفه امام، ج 1، ص 383.
7. همان، ج 6، ص 40.
8. صحیفه امام، ج 3، ص 266.
9. شرح دعاءالسحر، ص 67، نشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1374.
10. تعلیقات فصوص الحکم، فص عیسویه، ص 222، دارالمحجة البیضاء، بیروت، 1422 ق.
11. چهل حدیث، ص 200، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1371.
12. همان، ص 201.
13. فصلت (41): 42.
14. مائده (5): 48.
15. آل عمران (3): 85.
16. کشفالأسرار، ص 307.
17. فاطر: 42.
18. فرقان، 1.
19. انعام: 90.
20. انبیاء، 107.
21. همان، ص 307.
22. احزاب: 40.
23. همان، ص 307.
24. وسایل الشیعه، ج 17، ص 376، بیست جلدى.
25. چهل حدیث، ص 201.
26. ر.ک: جان هیک، فلسفه و دین، فصل نهم.
27. ر.ک: عبدالکریم سروش، صراطهاى مستقیم مؤسسه فرهنگى صراط، تهران.
28. ر.ک: بوعلى سینا، اشارات، با شرح خواجه طوسى و حاشیه فخر رازى، ج 2، ص 83، نمط هفتم، انتشارات کتابخانه آیةاللّه مرعشى، قم.
29. ر.ک: صدرالمتألهین، الحکمةالمتعالیه، ج 9، ص 351، نشر مصطفوى، قم.
30. ر.ک، مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 271، 246، 305، انتشارات اسلامى قم.
31. تقریرات فلسفه، اشعار، ج 3، ص 478، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1382.
32. همان، ص 475.
33. همان، ص 504 و 505.
34. همان، 475 و 476.
35. همان، ص 476.
36. همان، ص 477.
37. همان، ص 478.
38. آلعمران: 198.
39. پیشین، ص 485.
40. همان، ص 479.
41. همان، ص 481 و 482 و نیز: 487.
42. اسراء: 15.
43. پیشین، ص 484.
44. همان، ص 477.
45. همان، ص 478.
46. پیشین، ص 485 و 486.
47. صدرالمتألهین، تفسیرالقرآن کریم، ج 1، ص 374، انتشارات بیدار، قم.
48. پیشین، ص 476.
49. همان، ص 476.
50. انوارالهدایة، ج 2، ص 412، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، قم، 1372.
51. همان، ص 477.
52. همان، ص 483.
53. صحیفه امام، ج 17، ص 98، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1378.
54. همان، ص 100.
55. صحیفه نور، ج 5، ص 441.
56. همان، ج 3، ص 159.
57. براى آشنایى بیشتر ر.ک: گلچین شش، پیروان ادیان الهى، مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام، تهران، 1378.
1. اسلام آیین همه انسانها
لازمه تئورى پلورالیزم دینى، حقانیت ادیان مختلف و توجه آنها به همه انسانهاست، به این صورت که اسلام یا مسیحیت، اختصاصا بر همه انسانها شامل نمىشود، بلکه ادیان دیگر نیز متوجه بشریت است؛ چنانچه اسلام به همه انسانها خطاب و تکلیف دارد، آیین مسیحیت نیز به همه انسانها توجه کرده است. انسانها در مقام پاسخ به دعوت ادیان مجاز و آزادند که هر دینى را انتخاب کنند.
اما نظریه انحصار دین حق به آیین خاص، این لازمه را بر مىتابد و معتقد است که زمان خطاب ادیان دیگر به انسانها منقضى شده است و تنها دین خاص این صلاحیت و حقانیت را داراست که از همه انسانها دعوت کند که تنها به این آیین بگروند.
امامخمینى در جاهاى متعدد بر این مسئله تأکید داشته است؛ چنان که مىگوید: «اسلام این طور نیست که یک مملکت داشته باشد به اسم ایران مثلاً، یا به اسم عراق یا به اسم کذا، این جورها نیست، تمام عالم تحت نظرش است، یعنى نظر اسلام به این بوده است که بشر بسازد، تمام بشر را، هیچ قوم و خویشى با یک قطرى دون قطرى ندارد. با شرق یا غرب، با شمال، جنوب، با جایى هیچ قوم و خویشى ندارد. یک دین الهى است. همانطورى که خداى تبارک و تعالى خداى همه است، نه خداى شرقىها و مسلمانها یا غربىها یا مسیحىها یا یهودىها، این طور نیست، خداى همه است و مال همه؛ یعنى [اسلام[ آمده است که همه بشر را به این صورتى که مىخواهد درآورد، به یک صورت عادلانه درآورد».(4)
امام در جاى دیگر تصریح مىکند که عمومیت اسلام و رویکرد مردم به آن، یک حکم و وجوب عقلى است: «ما گواه از خرد داریم بر این که قانون اسلام امروز هم براى تمام بشر قانون است و باید همه بر آن به ناچار گردن نهند.»(5)
2. درستى و حقانیت مسحیت در عصر خود
از منظر آیین مقدس اسلام و نظریه انحصار صراط مستقیم به اسلام، ادیان آسمانى پیشین در عصر و وقت خود یک آیین الهى و آسمانى محسوب مىشدند و انسانهاى آن اعصار مىباید به آیین و پیامبر وقت مىگروید؛ مثلاً در عصر حضرت موسى(ع) تکلیف مردم اقبال به آیین آن حضرت بود. با ظهور حضرت عیسى(ع) تکلیف مردم به اقبال به شریعت آن حضرت تغییر یافت؛ به دیگر سخن، با ظهور پیامبر جدید مثل حضرت عیسى آیین حضرت موسى ظرف و زمان حقانیت خود را پایان یافته تلقى مىکند و به تعبیر کلامى و تفسیرى آیین موسى نسخ شده است. با ظهور پیامبر اسلام(ص) نیز شرایع پیشین از جمله شریعت حضرت عیسى و موسى نسخ شده و پیروان آن باید به آیین حضرت محمد (ص) روى آورند. به دیگر سخن، درستى و حقانیت شرایع پیشین در عصر خود درست و در زمان ظهور اسلام به سر آمده است.
حضرت امام در این باره با اشاره به رسوخ تحریفات در مسیحیت مىگوید: «آقایان خیال مىکنند مذهب مسیح آنى است که حالا دست ماست، البته در زمان خودش درست بوده».(6)
3. مسیحیت منسوخ
حضرت امام در عبارت دیگر با تصریح به منسوخیت مسیحیت و اکتفاى آن به موعظه و ورد مىگوید: «مسیحیت هم ـ این مسیحیت منسوخ ـ این جور است، مسیحیتى که نسخ شده است.»(7)
4. یهودیت و نصارى منطبق بر مغضوبین و ضالین
در سوره حمد پیامبر اسلام(ص) و مسلمانان از خداوند مىخواهند که آنان را به «صراط مستقیم» هدایت نماید و در مقام تبیین و توضیح «صراط مستقیم»، آیه بعدى خاطرنشان مىسازد که نه راه غضبشدگان و نه گمراهان.
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّینَ».
در تفاسیر روایى ذیل آیه فوق روایتى وارد شده است که مقصود از «المغضوب علیهم»، یهود و مقصود از «الضالین» مسیحیت است. لازمه این روایت و تفسیر این است که آیین مسیحیت و یهودیت خارج از صراط مستقیم قرار دارند، بر خلاف ادعاى برخى که از همگامى یهود و مسیحیت در صراط مستقیم سخن مىرانند.
حضرت امام با اشاره به این آیه شریفه و روایت مىگوید: «در یک روایتى هست ـ من نمىدانم وارد است یا نه ـ هست، مىگویند، نقل مىکنند که قضیه مغضوبین علیهم، بر حسب قول مفسرین، عبارت از یهود است و ضالین عبارت از نصارا».(8)
5. پیامبران و شرایع پیشین مظهر پیامبر و شریعت اسلام
در فلسفه و عرفان مبرهن شده است که اولین صادر و وجود ممکن حقیقت محمدیه است و وجودات ممکن دیگر در عالم عقول و اعیان از وجود حقیقت محمدیه نشأت گرفتهاند. شرایع و کتابهاى آسمانى سایر پیامبران نیز از حقیقت محمدیه دریافت مىشود، پس حضرت محمد(ص) اولین و کاملترین جانشین و واسطه وجود و فیض الهى است و شریعت وى نیز مبدأ و کاملترین شریعت و سایر شرایع مظهر و چکیده آن خواهد بود.
حضرت امام در آثار عرفانى خویش به صورت متعدد به این نکته تأکید داشته است؛ چنان که در جایى مىنویسد: «و فى الشرایع شریعته اکمل و کمال شریعته بالولایة و نسبة شریعته الى سایر الشرایع کنسبته الى صاحب الشرایع فشریعته واقعة تحت دولة اسم اللّه الذى کان حکمه ابدیا و ازلیا. فان سایر الشرایع ایضا مظاهر شریعته و شریعته کمال سایر الشرایع».(9) «فاعیانهم مظاهر عینه فى الحضرة العملیة و اعیانهم الخارجیة مظاهر هویته التى هى الفیض المقدس و النفس الرحمانى و کل الشرایع مظاهر شریعته فهو خلیفة اللّه ازلا و ابدا».(10)
6. اسلام آیین ناب و کامل
یکى از راهکارهاى تشخیص دین ناب و کامل تحلیل و بررسى آموزههاى آن و مقایسه و تطبیق آن با ادیان دیگر است تا در پرتو مقایسه و تطبیق، میزان کاملیت و ناب بودن دین روشن شود. امام خمینى با توجه به این راهکار و تحلیل و مقایسه اسلام نسبت به یهود و مسیحیت ناب، کاملیت اسلام را اثبات مىکند. وى ملاک کاملیت و برترى دین را در سه عرصه بیان مىدارد.
1. آموزههاى اعتقادى و معرفتى
2. اخلاق
3. اعمال فردى و اجتماعى
از آنجا که مسیحیت در اصل اعتقاد به آفریدگار متعال، به دلیل اعتقاد آنان به تثلیت (اقانیم ثلاثه: خدا، روحالقدوس و عیسى) دچار مشکل هستند و کتاب اصلى انجیل، محّرف بلکه مفقود شده است، از این منظر با اسلام قابل مقایسه نیستند.
در عرصه اخلاق نیز مسیحیت اخلاق سازشگارانه را ترویج مىدهد که مورد سوء استفاده حاکمان جور قرار گرفته است.
در عرصه اعمال فردى و اجتماعى نیز نوعا فاقد اصول و راهکارهاى خاصى است و عبادت را به ساعت خاص یکشنبه در کلیسا اختصاص داده است. برخلاف آیین مقدس اسلام که مشتمل بر اصول ارزشى و اخلاقى و عباداتهاى مستمر و احکام و دستورهایى فردى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و نظامى است که از این حیث یک آیین متکامل و کامل به حساب مىآید.
با مقایسه اجمالى اسلام و مسیحیت برترى اسلام نمایان مىشود. امام خمینى برترى و کاملیت اسلام را یک بدیهى مىانگارد(11) و در تقریر آن مىنویسد: «پس از آنکه مىدانیم با علم ضرورى که شریعتى از جانب حق تعالى در بین بشر باید باشد و رجوع نماییم به شرایع معموله در بین بشر که عمده آنها سه شریعت است:یکى شریعت یهود و دیگر شریعت نصارا و دیگر شریعت اسلام، مىبینیم بالضرورة که شریعت اسلام در سه مقام ـ که اساس شرایع و مدار تشریع بر آن است، که یکى راجع به عقاید حقه و معارفالهیه و توصیف و تنزیه حق و معاد و کیفیت آن و علم به ملائکة و توصیف و تنزیه انبیا (ع) که عمده و اصل شرایع است، و دیگر راجع به خصال حمیده و اصلاح نفس و اخلاق فاضله ؛ و سوم راجع به اعمال قالبیه فردیه و اجتماعیه، سیاسیه و مدنیه و غیر آن ـ کاملتر از دیگران است. بلکه هر منصف بىغرض نظر کند مىیابد که طرف نسبت با آنها نیست و در تمام دوره زندگانى بشر، قانون و شریعتى که به این اتقان باشد و در تمام مراحل دنیایى و آخرتى کامل و تام باشد وجود نداشته، و این خود بزرگترین دلیل بر حقانیت آن است. اثبات حقیقت دین اسلام احتیاج به هیچ مقدمه ندارد، جز نظر کردن به خود آن و مقایسه بین آن و سایر ادیان و شرایع در جمیع مراحلى که تصور مىشود احتیاج بنىالانسان از معارف حقه و ملکات نفسانیه، تا وظایف نوعیه و شخصیه و تکالیف فردیه و اجتماعیه(12)».
دلایل نقلى و عقلى امام خمینى در نقد پلورالیزم
پیشتر گفته شد که مسئله پلوالیزم دینى به صورت مسئله و مستقل مورد اهتمام امام قرار نگرفته و به صورت ضمنى بدان پرداخته است. از مطالعه آثارشان مىتوان دلایل ذیل را در نقد پلورالیزم دینى استخراج کرد که اشاره مىشود.
امام براى اثبات جاودانگى اسلام و توجه آن به همه بشریت ـ که لازمه آن عدم جاودانگى و توجه سایر ادیان به همه بشریت است ـ به چند آیه شریفه استشهاد مىکند و در صدر استدلال خود مىگوید: «در قرآن کریم گواهىهایى است بر اینکه قرآن و احکام اسلام براى همیشه و همه توده بشر است که ما بعضى از آنها را در اینجا مىآوریم».
1. «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ(13)» اینکه قرآن کتابى است که از هر گونه بطلان و آفت از هر جهت مصون است، دلیل بر جاودانگى آن است.
2. «وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنا عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ(14)»
3. «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الاْءِسْلاَمِ دِینا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(15)
امام در تقریر آیه فوق مىگوید: «اگر دین دیگرى غیر از اسلام مىآمد، این آیه درست نمىشد(16)».
از کلام امام بر مىآید که اسلام در آیه شریفه برخلاف پندار بعضى طرفداران پلورالیزم، به معناى تسلیم در برابر خدا یا هر دینى نیست، بلکه مقصود دین اسلام است؛ علاوه بر آنکه غیر از اسلام دینى نخواهد آمد و اسلام یگانه دینى است که مورد قبول الهى است.
4. «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِیلاً».(17)
امام در توضیح آیه و انطباق آن بر آیین مقدس اسلام مىگوید:
«هرگز نمىیابى از براى دستور خدا تبدیل و تغییرى و این دلیل همیشگى سنت و دستور خدایى است.» 5. «تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرا»(18).
6. «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ»(19).
7. «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»(20).
در سه آیه اخیر نبوت پیامبر اسلام(ص) براى همه جهانیان معرفى شده است که آن شامل اهل کتاب و پیروان ادیان دیگر نیز مىشود و این با پیام پلورالیزم سازگار نیست. حضرت امام در توضیح آیات فوق مىگوید:
«در این آیات و بسیارى دیگر که به این مضمون وارد است، خدا پیغمبر اسلام را بیم دهنده و رحمت براى تمامى جهانیان خوانده و قرآن را تذکره و قانون همه جهانیان قرار داده و شک نیست تمام افراد بشر در هر دوره پیدا شوند و در هر کشورى زیست کنند از جهانیان هستند. پس به موجب این آیات پیغمبر براى همه قانون آورده و اسلام قانون همه جهانیان است، هر کس باشد و هر وقت باشد و هر جا باشد. اگر قانون براى یک زمان یا یک گروه باشد، تخلف از آن براى دیگر مردم بیمى ندارد و عمل کردن به آن از نیکىها نیست تا پیغمبر بیمدهنده همه جهانیات و رحمت براى همه عالمیان باشد و قرآن تذکره براى همه عالم باشد.»(21)
با توجه به آخر استدلال امام مىبینیم که وى با اشاره به آیه «نذیرا للعالمین» که پیامبر اسلام(ص) را بیمدهنده همه مردم توصیف مىکند، درصدد بیان این نکته و استدلال ظریف است که صدق بیم و نذیر بودن حضرت محمد(ص) براى همه جهانیان با نظریه پلورالیزم دینى سازگار نیست، چرا که در این نظریه هر پیامبر تنها بیمدهنده پیروان و امت خویش است، اما چون قرآن حضرت محمد(ص) را نذیر براى همه جهانیان معرفى کرده است. این معنا با شمول آن به پیروان ادیان دیگر تحقق مىیابد و این به معناى برنتافتن حقانیت ادیان دیگر از منظر قرآن کریم است که حضرت امام به این نکته ظریف تفطن داشته است.
8. «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِکُمْ وَلکِن رَّسُولَ اللّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ».(22)
آیه فوق هشتمین آیهاى است که حضرت امام بر اثبات حقانیت اسلام و جاودانگى آن استدلال کرده است و در تقریر آن مىگوید:
«در این آیه خدا ختم پیغمبرى را پیغمبر اسلام اعلان کرده، سپس قانون آسمانى و دستور خدایى که باید به وسیله پیغمبران بیابد، دیگر براى بشر نخواهد آمد. پس معلوم شد که قانون اسلام که آخرین قوانین خدایى است، به حکم این آیه براى همیشه و همه توده بشر خواهد بود.»(23)
9. «الأسلام یعلو و لایعلى علیه».(24)
امام (قده) با اشاره به نقاط قوت و برترى اسلام در سه عرصه 1. اعتقادات 2. اخلاقیات 3. اعمال فردى و اجتماعى ـ که تفصیل آنها پیشتر گذشت ـ یکى از معانى حدیث فوق را همین معنا ذکر مىکند که لازمهاش گرویدن پیروان ادیان دیگر به اسلام مىباشد، چنان که مىگوید:
«این یکى از معانى حدیث شریف است که مىفرماید: «الاسلام یعلو و لا یعلى علیه»؛ زیرا که هر چه عقول بشر ترقى کند و ادراکات آنها زیاد گردد وقتى به حجج و براهین اسلام نظر کنند، پیش نور هدایت آن خاضعتر شوند و حجتى در عالم غلبه بر آن نکند.»(25)
10. حدیث تفسیر مغضوبین و ضالین به یهود و مسیحیت
در صفحات پیشین اشاره رفت که حدیثى در تفسیر و انطباق مغضوبین بر یهود و مسیحیت نقل شده است که لازمه آن انقضاى حقانیت آن دو آیین است و گرنه، یعنى در صورت بقاى حقانیت آن، حدیث فوق بىمعنا خواهد بود.
11. دلیل عقلى
امامخمینى براى اثبات حقانیت منحصره اسلام، نخست به ضرورت دین و بعثت پیامبران و ناکارآمدى عقل اشاره مىکند. از سوى دیگر تأکید مىکند که خداوند در طول تاریخ شرایع و پیامبران متعددى فرو فرستاده است که آخرین آن، آیین مقدس اسلام است.
عقل انسان به دلیل کرانمندى خود، به لزوم اقبال به پیامهاى آسمانى حکم مىکند؛ از سوى دیگر در مقام تعیین و انتخاب یک دین از میان ادیان و شرایع مختلف آسمانى به عنوان دین کامل و برتر به دنبال ملاک و تحلیل و مقایسه شرایع مختلف با یکدیگر است.
در این مقام یعنى مقام بررسى و مقایسه ادیان با یکدیگر عقل به قوت و برترى اسلام حکم مىکند. توضیح آن در صفحات پیشین گذشت. لذا انتخاب آیین اسلام یک حکم عقلى است. کلام امام نیز پیشتر گزارش شد.
عذاب یا نجات اکثریت مردم؟
یکى از دستاویزهاى مهم طرفداران پلورالیزم دینى ادعاى لزوم عذاب اکثریت مردم در جهنم بنابر نظریه انحصارگرایى دینى است، چرا که لازمه حقانیت یک دین مثل اسلام، باطل و ناحقانگارى ادیان دیگر و به تبع آن حکم به ضلالت و گمراهى پیروان ادیان مختلف است که لازمه آن نیز عذاب آنان در جهنم خواهد بود.
با توجه به این که از زمان آدم تا حال یک دین اکثریت مردم را به خود اختصاص نداده است، لازم مىآید که اکثریت مردم جهان در دین باطل و به تبع در عذاب و گمراهى باشند.
اما اگر نظریه کثرتگرایى دینى را بپذیریم ادیان مختلف در عرض هم حق و پیروانشان نیز هر کدام در صراط مستقیم و هدایت گام بر مىدارند که لازمه آن نجات اکثریت در پرتو پلورالیزم دینى است.
این اشکال را جانهیک فیلسوف دین معاصر غرب طرح و تقویت کرده است.(26) بعضى از معاصران نیز آن را پذیرفته و به تبلیغ آن پرداختند.(27)
در نقد این اشکال باید گفت طراحان اشکال فوق بین هدایت و صراط مستقیم و معذوریت و حجت نتوانستند فرق قایل شوند، چرا که نظریه انحصارگرایى دینى تنها هدایت، دین حق و صراط مستقیم را مدعى است که در یک آیین منحصر شده است، اما پیروان ادیان دیگر یا انسانهایى که اصلاً نام دین را نشنیدهاند، دو فرض و تصویر وجود دارد، فرض اول، فرض معذوریت و دست یافتن آنان به حجت است که در پرتو آن از اهل نجات ورهیافتهگان خواهند بود. فرض دوم که به صورت عناد و علم اختصاص دارد، فرض عذاب خواهد بود. پس لازمه انحصارگرایى دینى عذاب اکثریت نخواهد بود.
توضیح بیشتر این که با مطالعه احوالات انسان ـ چنان که امام نیز اشاره داشتند ـ انسانهاى خارج از دین و صراط حق را مىتوان به چهار طیف تقسیم کرد.
انسان شماره اول، انسانهاى ابتدایى هستند که به دلیل زندگى در مناطق محروم و دور دست، اصلاً نام خدا و دین را نشنیدهاند. لذا پیرو هیچ دینى نیز نیستند. این انسان مىتواند انسان نیکوکار، با اخلاق حسنه و به تعبیرى پیرو عقل و فطرت درونى باشد. وضعیت چنین انسانى در قیامت از منظر حکمت و فلسفه اسلامى سعادت و خوشبختى مادى و حیوانى خواهد بود، به این معنا که این انسان چون از معارف عقلى و کمالى اطلاع ندارد، نمىتواند به سعادت عقلى و مجرد در قیامت نایل آید، بلکه سعادت وى سعادت مادى خواهد بود که زندگانى دلخواه از حیث امکانات معیشتى مادى و درخور خود در قیامت خواهد داشت. این زندگانى نیز محصول بروز و ظهور ملکات اخلاق نیکوى وى است.
انسان شماره دوم، همان انسان شماره اول است با این فرض که به جاى اخلاق نیکو، داراى اخلاق ناروا، زشت است و منقاد احکام عقل و فطرت خویش نیست، در دنیا انسانى ضد اخلاق و ظالم و فردپستى بوده است. چنین انسانى در آخرت در پرتو ظهور ملکات اخلاقى خویش به عذاب مادى گرفتار خواهد شد.
انسان شماره سوم، انسانى است که اسم دین و خدا را شنیده و به یکى از ادیان منسوخ مانند یهودیت یا مسیحیت ملتزم است. با این فرض که حداقل به حکم فطرت خویش و همچنین احکام دین خود پاىبند و عامل باشد. این انسان نیز در پرتو تجلى ملکات اخلاقى خویش در آخرت از سعادت مادى متنعم خواهد بود.
انسان شماره چهارم، انسان شماره سوم است با این تفاوت که تنها اسم دین و آیین را حفظ کرده، اما به حکم فطرت و احکام دین خود نیز ملتزم نیست. این انسان نیز به دلیل ظهور ملکات نفسانى خویش در شقاوت حسى و مادى گرفتار خواهد آمد.
پس از چهار قسم از منکران دین حق، دو قسم از اول در سعادت مادى خواهند بود، دو قسم دیگر نیز به مرور زمان و زوال ملکات پست و عذابى،مىتوانند به تناسب ملکاتشان از عذاب نجات یابند. که این خود سهم بزرگى از نجاتیافتهگان را تشکیل مىدهد. علاوه بر آن، اگر پیروان دین حق را بر آن ضمیمه کنیم، شمار نجات یافتهگان بالا خواهد رفت.
این اصل و مبنا یعنى کثرت نجاتیافتهگان از سدههاى پیش مورد توجه و اهتمام فلاسفه اسلامى مانند بوعلىسینا(28) و صدرالمتألهین(29) و از معاصران شهید مطهرى(30) قرار گرفته است.
حضرت امام نیز در درس اسفار خود، به صورت مفصل به این اصل و موضوع پرداخته است که به دلیل اهمیت آن به گزارش آراى وى مىپردازیم.
امامخمینى با نگرش عرفانى خود، معتقد به سعادت عقلى و حقیقى (قرب الهى) است که انسانهاى اندکى بدان نایل مىآیند، انسانهاى کمى هم وارد جهنم مىشوند، اکثریت مردم دور از جهنم و در سعادت مادى و حیوانى نه عقلى در آخرت ماندگار مىشوند.
«این طور نیست که در جهنم را باز کنند و مدام انسان را به جهنم بریزند، خیلى کم هستند که به جهنم بروند، چنان که خیلى کم هستند که به بهشت بروند، بلکه نوع مردم مثل بهایماند که به دنیا آمدند و چریدند و رفتند و در آخرت هم به آنها یک مرتع وسیعى مىدهند که آنجا هم بچرند، نوع مردم این طورند، یعنى ابلهاند.»(31)
امام (قده) درباره انسانهاى شماره یک (جاهل به خدا اما نیکوکار) مىگوید:
«یک دسته از نوع بشر شبیه حیوانات هستند، مثل آمریکایىهاى اصلى قدیم یا وحشىهاى آفریقا، چون اینها از مبدأ و معاد خبرى ندارند و از امور اعتقادى محروم بوده و متوجه معانى نبودهاند، و آن چیزهایى که به قلوب ما خطور مىکند، اصلاً به اذهان آنها خطور نکرده است و در غفلت بحث ماندهاند، لذا اینها هم از سعادت اعتقادى حق و هم از شقاوت اعتقادى باطل محروم هستند، اینها مثل حیواناتاند که فقط جهات حیوانیتشان مثل غضب و کینه و سبعیت تکمیل مىشود، پس اینهایى که مثل حیوانات بوده و قواى حیوانیشان کامل شده و ملکات حیوانى تحصیل کردهاند، در آخرت فقط تجرد برزخى حیوانى دارند و ملکاتشان طبق نفوس برزخیه آنها فعالیت خواهد کرد. بالجمله این دسته مثل دستهاى از حیوانات هستند که جهنم موعود را ندارند و بهشت موعود هم ندارند، فقط ملکات اینهاست، تا ملکاتشان چه باشد».(32)
ایشان در جاى دیگر در تقریر آن مىگوید:
«آنهایى که نامى از خدا و رسول و حکمى از احکام دینى را ندانستهاند به چه نحو هستند؟ بلى چون این افراد اخلاقیاتى دارند، اگر اخلاق حسنهاى که مربوط به قوانین بوده و مکتسب از دستورات الهیه تشریعیه مىباشد، نداشته باشند، ولى خُلق حسن و ملکهاى از قبیل رحم و سخاوت و انصاف و اطمینان قلب و غیره داشته باشند، سعادت حسى دارند».(33)
حضرت امام درباره انسان شماره دو (جاهل به خدا با اعمال زشت) معتقد است که چون وى فاقد هرگونه صورت اعتقادى توحیدى هرچند بهصورت نهان است، به جنت و بهشت موعود نایل نخواهد آمد، از سوى دیگر بهدلیل جهالت به جهنم موعود نیز وارد نخواهد شد. عذاب چنین انسانى تنها از سوى ملکات اعمال زشت خود خواهد بود. وى در این باره مىگوید:
«از این جهت در شقاوت خواهند بود که از درون نفس، طبق ملکات، موجبات الم تشکیل خواهند داد و از این جهات که انشاءات نفس، طبق ملکات خواهد بود، چنین کسانى معذب خواهند بود، چون هیچ صورت اعتقادى نداشتند و نور توحیدى در قلوبشان اکتساب نشده که بعد از چندى ظهور و بروز نماید. و خلاصه نور توحیدى بهصورت کمون و اضمار حاصل شده و کسب نشده تا از این راه بعد از مدت متمادى نجاتى پیدا شود... گرچه آنان طبق ملکات خود، در نار و جهنم داخلى خود خواهند ماند، ولى براى اینها نار خارجى که در مقابل عصیان و خلاف و تمرد باشد، نیست».(34)
امام خمینى در مقام دیگر به نظریه عرفا نزدیک مىشود که معتقدند که کفار بهدلیل وجود فطرت توحیدى از عذاب جاودانه نجات خواهند یافت، نحوه نجات آنان از جهنم نه با خروج از آن بلکه با بىتأثیرى آتش بر آنان خواهند بود و چهبسا در جهنم با آتش نیز بازى کنند. وى مىگوید:
«چون اصل توحید فطرى یعنى همان عشق به کمال که در همه است، در اینها نیز هست و در این معنى بین متمدن و غیرمتمدن، آفریقایى و اروپایى و آسیایى و سیاه و سفید فرقى نیست، در نتیجه احتمال دارد که همین نور توحید فطرى جلوه کند، گرچه آنان طبق ملکات خود در نار وجهنم داخلى خود خالد خواهند بود، ولى براى اینها نار خارجى که در مقابل عصیان و خلاف و تمرد باشد، نیست و محتمل است که آن نور توحید فطرى ظهور کند و در اثر ظهور آن، نارهاى داخلى اثرى نداشته باشند و گرچه داخل نار ملکات خواهند بود، ولى نور توحید فطرى غلبه کرده و آنها را از تأثیر بیندازد و شاید آنچه که در بعضى اخبار است. «یتلاعبون فیها بالنار» همین اشخاص باشند.»(35)
اما انسان شماره سوم (جاهل قاصر به دین حق و پیرو دین منسوخ) امام به صراحت به عدم دخول آن به جهنم حکم مىکند و در توضیح آن مىگوید:
«دسته دیگر که کثیرى از نوع انسان را تشکیل مىدهند، گرچه در مراکز تمدن علمى و عملى بودهاند ولکن چون ابا عن جدٍّ بر دین منسوخ سابق بودهاند و به دین لاحق مشرف نشدهاند، ولى نه از باب عناد و نفاق، بلکه از باب قطع به خلاف، یعنى آنها اصلاً و ابدا حتى احتمال صحت اسلام را هم نمىدهند، همانطورى که ما اصلاً احتمال نمىدهیم که مسلک بهایىها صحیح بوده و آنها درست گفته باشند و چون آن را همینطور مىدانند و یا اینکه در جایى هستند که اسمى از اسلام به گوششان نخورده است، مثل بودایىها که در فلان ده فلان جزیره قرار گرفتهاند، ولکن این دسته به دین خودشان که از سابق بوده معتقدند و فرض این است که براساس آن دینشان مستقیما راه یافته و در عقایدشان هم همانطور که آن پیغمبر فرموده، معتقدند. مثل راهبى که از اول عمر تا آخر در دیر خود زندگى کرده و حضرت عیسى را مىشناخته و همینطور که ایشان فرموده است به قضایاى مبدأ و معاد معتقد بوده و عملش و هم عمل صالح و بر میزان آن طریقه بوده است و چون از اول علم به خلاف داشته، به دین اسلام هم توجه نکرده است، البته نمىتوان گفت این چنین شخصى به جهنم خواهد رفت.»(36)
ایشان تصریح مىکنند پیروان ادیان دیگر با این فرض مسلما به جهنم، همچنین بهشت موعود و جایگاه خاص مؤمنین نخواهند رفت، بلکه در مقامى پایینتر از بهشت موعود بهدلیل ملکات اعمال نیکو خودشان در لذت و سعادت متناسب با خودشان خواهند بود:
«ممکن است فریقى هم باشد لا فىالجنة و لا فىالنار و جایى باشد که آنجا بمانند و یا در مرتبه پایینتر از جنت بروند، چون مغفور خواهند بود و هیچ عیبى هم ندارد... آن عمل صالح که براى خدا انجام شده از قبیل احسان و برّ به والدین و غیره صورت و ملکهاى دارد».(37)
امام در جاى دیگر نوع سعادت آنان در آخرت را چنین تبیین مىکند:
«اینها گرچه از پیغمبران تبعیت مىکنند، ولى به همان جنبه حیوانى نظر دارند و مىخواهند از آتش برهند و به لذات برسند، ایندسته گرچه بهواسطه عمل به دستور شریعت، به سعادتى که ظاهر شریعت خبر داده، یعنى «جنات تجرى من تحتهاالأنهار»(38) گلابى، سیب، قصور و حور، مىرسند؛ ولى این موجب نمىشود که آنها بالاتر از سعادت برزخى حیوانى داشته باشند».(39)
اما انسان شماره چهارم، یعنى انسان پیرو دین منسوخ که از روى علم و عناد به آیین حق، در شریعت پیشین خود باقى مانده است. امام چنین انسانى را به گرفتارى به شقاوت همیشگى و خسران دچار است:
اینچنین کسانى که اعتقاد کج و معوج داشته و به شاهراه حقیقت بغض دارند، بهتدریج شقاوت اینها زیادتر گردیده و باطن آنها صورت جحود و نفاق بوده و روح و نفس، کج و معوج از حقیقت بارآمده و صورت واقعىاش صورت باطل و عقیدهاش عقیده فاسد ظلمانى است، اینچنین شخصى، گرفتار وبال دایمى بوده و شقاوت همیشگى عظمى و خسران بهتمام معنى خواهد داشت».(40)
حضرت امام در جاى دیگر شقاوت و عذاب انسانهاى عالم و آگاه اما معاند را شدیدترین عذاب و از نوع عذاب و آتش عقلى غیرقابل نجات توصیف و تقریر مىکند و مىگوید:
«اگر در قلب کسى اعتقادات بهطور کج وارد شود و در این جهت بهواسطه استکبار بر خدا مقصر باشد ـ نعوذ بالله ـ و پیوسته نظرش اینباشد که از روى عناد بر ابطال مطالب حق دلیل درست کند و از روى معاندت براى قرآن و انبیاء، شبهات تأسیس کند، اینچنین شخصى داراى کل الشقاوة مىباشد که در مقابل سعادت عقلى است، نعوذ بالله که این چنین شقاوت در مرتبه عقلانیت حاصل باشد... این انتقاشات، مبدأ حیّات و سموم و عقارب و منشأ نار عقلانى است که شاید مثل «نارالله الموقدة التى تطلع علىالافئدة» بوده باشد. و براى چنین کسى زمینه نجات نخواهد بود، چون بذر در حد بذریت مانده و صورت عقلانى اباطیل، تولید شده است. و البته اینچنین فعلیت در مرتبه تجرد تام، مبدأ حیّات و عقارب و نیران خواهد شد، اى بسا مبدأ نار عقلى هم باشد».(41)
دلایل نجات اکثریت
حاصل نظریه امام این است که اکثریت مردم انسانهاى متوسط هستند که از روى جهل و قصور یا جاهل به خدا یا دین حق هستند، چنین انسانهایى اکثریت مردم را تشکیل داده و نجاتیافتهگان از عذاب و چهبسا متنعم به نعمتهاى حسى در آخرت خواهند بود؛ بهدیگر سخن، عذاب چنین انسانهایى براى خداوند قبیح و پذیرفتنى نیست.
از لابلاى مطالب امام(قده) مىتوان دلایل نظریه فوق را به شرح ذیل استنباط کرد.
1. قرآن کریم
امام در دو موضوع به آیات قرآنى استدلال کردهاند که اشاره مىشود:
1. «ما کنا معذبین حتى نبعث رسولاً»(42)؛آیه شریفه صراحت دارد که هرگونه عذاب و کیفر بر بعثت رسول یعنى ابلاغ پیام الهى متوقف است. لذا کسى که متوجه هیچ معرفتى از خدا و نبوت نبوده است، عذابى ندارد. به دیگر سخن عذاب قبل از دستیابى به روش رسول آسمانى به حکم عقل خلاف عدل است. امام در اینباره با نقد دیدگاه بعض اصولىها مىگوید:
«اگر کسى مثل اصولیین قایل باشد که هرکس مُرد، باید او را آورده و میزانى بگذارند و حسابش را بسنجند، بنابراین قول، چون این دسته سعادتى تحصیل نکردهاند، باید مثل ایشان گفت که آن را مىبرند و به جهنم مىریزند، ولى چنین چیزى ممکن نیست؛ چون آقایان گمان کردهاند که آیه شریفه «ماکنا معذبین...» یک امر متعارفى است و ممکن بود قبل از بعث رسل به جهنم بریزد منتها این کار را نکرد و از روى تعارف قول داد که بعد از رسل این کار را خواهم کرد؛ اینطور نیست، چون قضیه عقلى است که خداوند متعال عادل است و براساس عدل هم عمل مىنماید».(43)
2. انصراف؛
شاید این اشکال مطرح شود که آیات عذاب بر کفار، مطلق است و آن شامل همه کفار اعمِ از جاهل قاصر یا باقىمانده بر شرایع پیشین، مىشود.
امام در نقد این شبهه دو گونه پاسخ مىدهد. پاسخ اول ادعاى انصراف کافر جاهل قاصر از آیات عذاب است، چنان که مىگوید:
«آن کفارى که خدا در قرآن به آن وعده عذاب و جهنم داده است، مسلّما این دسته از کفار نیستند».(44)
به دیگر سخن، خطاب آیات عذاب کفار به کفار معاند است و از اول اطلاق ندارد، این پاسخ دوم امام است:
«اگر انسان به قرآن خوب نگاه کند، مىفهمد قرآن با کفارى که حرف زده و به آنها وعید مىدهد، کفار قریش و معاندین پیغمبر(ص) بودهاند که در اصطلاح قرآن بر اینها فساق و فاسق اطلاق مىشود، در اصطلاح قرآن به این معنى است».(45)
روایات
رویکرد دوم امام در نظریه خود مبنى بر نجات اکثریت و تنعم حسى اکثریت مردم، رویکرد روایى است، به این معنا که امام با نگاه به روایات نظریه خویش را مستدل مىکند. در جستجو در آثار وى دو روایت ذیل بدست آمد:
1.2. در بعض روایات گزارش شده است که از یک در بهشت غیرمسلمانان وارد خواهند شد. امام در توضیح آن مىگوید:
«در روایات ما آمده است که خداوند متعال براى بهشت، هفت در قرار داده است از شش در آن مسلمین و از یک در دیگر آن غیرمسلمین وارد خواهند شد».(46)
2. در روایات وارد شده است که اهل جهنم بعد از مدتهاى مدید در آتش به آن عادت کرده و چهبسا نیز به لعب نیز مىپردازند:
«یتلاعبون فیها بالنار».(47)
امام حدیث فوق را به زوال فطرت عارضى کفر و ظهور دوباره فطرت توحیدى معنا مىکند. مىگوید:
«محتمل است که آن نور توحید فطرى ظهور کند و در اثر آن، نارهاى داخلى اثرى نداشته باشند و گرچه داخل نار ملکات خواهند بود، ولى نور توحیدى غلبه کرده و آنها را از تأثیر بیندازد، و شاید آنچه که در بعضى اخبار است، «یتلاعبون فیها بالنار»، همین اشخاص باشند».(48)
دلیل عقلى
امام خمینى براى اثبات نجات اکثریت بهدلیل عقل نیز استدلال نموده است و عذاب اکثریت و کفار جاهل قاصر را متعارض با حکم عقل توصیف مىکند.
1. عارضى بودن کفر
دلیل عقلى بر زوال آتش و عذاب از کفار، عارضى بودن ملکات زشت کفر و به تبع آن امکان زوال ملکات است که رهاورد آن نیز انقطاع عذاب و نجات خواهد بود. امام در تبیین عذاب کفار جاهل به خدا و امکان زوال عذاب آنان مىگوید:
«گرچه در اینها صورت اعتقادى توحیدى نمىباشد، ولى چون اصل توحید فطرى یعنى همان عشق به کمال که در همه است، در اینها نیز هست و در این معنى بین متمدن و غیرمتمدن، افریقایى و اروپایى و آسیایى و سیاه و سفید فرقى نیست، در نتیجه احتمال دارد که همین نور فطرى جلوه کند... نور توحید فطرى غلبه کرده و آنها را از تأثیر بیندازد».(49)
2. قبح عقاب بلابیان
عقل و عقلاء شرط عقاب بر نافرمانى از تکلیف مولى را بیان و ابلاغ آن بر بنده مىدانند و اگر بیانى از تکلیف نباشد یا بیان به هر عاملى که شده، به بنده بهصورت متعارف نرسیده باشد، نمىتوان عبد را به اتهام مخالفت با تکلیف و وظیفه مورد بازجویى و کیفر قرار داد.
در مسئله مورد بحث نیز فرض بر این است که بیان خداوند بر انسان کافر جاهل نرسیده است، وى اصلاً خدا را نمىشناسد تا در مقابل وى کرنش نماید یا خدا را مىشناسد، اما پیامبر و دین حق و مورد خواست الهى براى او بیان و روشن نشده است. در اینصورت عقاب کافر جاهل بهدلیل عدم پاىبندى به دین خاص مشمول اصل عقاب بلابیان مىشود که براى خداوند قبیح و محال است.
امام(قده) ملاک عقاب را بیان و ابلاغ حکم الهى بر انسان بهصورت متعارف از طریق پیامبران و تدوین احکام الهى در کتب آسمانى و نشر آن توسط علما ذکر مىکند. بهگونهاى که انسان آن را شنیده و در مقام فحص و جستجو برآید. در اینصورت اگر در دین حق تحقیق ننماید، عقاب وى بدون بیان نمىشود، اما اگر اصلاً به اصل پیام یا وجود دین حق دیگر جهل مطلق داشته باشد، عقاب وى عقاب بدون بیان خواهد بود:
«فلو لمیصل البیان من قبل المولى او وصل الىالرسول و لمیبلّغ او یبلّغ دون المتعارف یکون العقاب علىالمخالفة بلابیان. اما مع ایصالالله تعالى و تبلیغالرسول والأئمة و حفظالاحکام فىالکتب والصحف و تَرَکَ العبد وظیفته منالفحص والتفتیش فلم یکن عقابه بلابیان و لیس عندالعقلاء معذورا فالعقل یحکم بوجوب الفحص لدى الشبهة».(50)
3. خلاف عدل
کیفر کفار جاهل بر خلاف عدل الهى و ظلم محسوب مىشود و لذا از خداوند چنین فعلى صادر نمىشود. پذیرفتن این اصل بر قبول اصل حسن و قبح عقلى استوار است. امام در اینباره مىگوید:
«نمىتوان گفت اینچنین شخصى به جهنم خواهد رفت، زیرا محال است حضرت احدیت با بندگان خود خلاف عدل رفتار کند».(51)
4. ظلم بودن عذاب کافر جاهل
در تقریر دیگر امام عذاب کافر جاهل را ظلم و مبرا از مقام الهى مىداند:
«ممکن نیست چون اگر عبدى هیچچیزى به گوشش نخورده و ابدا رسالت و نبوت و کتابى رانشنیده و در گوشهاى از زمین مثل حیوانات زندگى کرده، وقتى که روح از بدنش بیرون رفت او را بیاورند و به داخل آتش بیندازند و الىالابد بماند و بسوزد، البته چنین چیزى در هیچ عقلى نمىگنجد و از مصادیق روشن ظلم است».(52)
پلورالیزم اجتماعى
در ابتداى مقاله گفته شد که پلورالیزم بهمعناى کثرتگرایى است، وقتى به دین مضاف شود، مقصود کثرتگرایى دینى و حقانگارى ادیان مختلف است این معنا از پلورالیزم با مبانى اسلام و امام خمینى ناسازگار است.
معناى دیگر پلورالیزم، پذیرفتن تکثر و تنوع در عرصه اجتماع و زندگانى جمعى است، به این معنى که با قطعنظر از اینکه کدام دین و آیین حق است، پیروان ادیان متکثر در یک جامعه در کنار هم و با تفاهم همزیستى کنند.
این قرائت از پلورالیزم با اسلام همخوانى دارد و خود قرآن چهارده سده پیش اهل کتاب را به گفتگو و زندگى مسالمتآمیز دعوت کرده است.
امام خمینى نیز این شکل از پلورالیزم را پذیرفته و در جاهاى متعدد به زندگى مسالمتآمیز با پیروان ادیان دیگر تأکید داشته است که اینجا به برخى اشاره مىشود.
وى با اشاره به وحدت مسلمانان و اهل کتاب در اصل مبدأ و معاد مىگوید:
«ما همه در تحت لواى توحید مجتمع هستیم، ایران مال همه است و توحید مذهب همه است. و مبدأ و معاد ایده همه است و ما این مشترکات را داریمو ملت واحده هستیم».(53)
و در جاى دیگر:
«دولت اسلامى اگر به وظیفهاسلامى عمل کند، براى همه قشرها، براى همه دینهایى که رسمى هستند در ایران، براى همه اینها احترام قایل است... و این نیست جز این که اسلام اینطور است».(54)
وى به برابرى حقوق اقشار مختلف در حکومت اسلامى تأکید مىکند: «در اسلام مابین اقشار ملتها هیچ فرقى نیست. در اسلام حقوق همه ملتها مراعات شده است، حقوق مسیحیان مراعات شده است. حقوق یهود و زرتشتیان مراعات شده است. تمام افراد عالم را بشر مىداند و حق بشرى براى آنها قایل است. تمام عالم را به نظر محبت نگاه مىکند. مىخواهد عالم مستضعفین نجات پیدا کنند».(55)
امام(قده) ضمن اعتراف به حقوق هر ایرانى دولت اسلامى را متعهد و ملزم به دفاع از آن مىداند: «اقلیتهاى مذهبى نهتنها آزادند، بلکه دولت اسلامى موظف است از حقوق آنان دفاع کند و دیگر اینکه هر ایرانى حق دارد که مانند همه افراد از حقوق اجتماعى برخوردار باشد، مسلمان یا مسیحى و یا یهودى و یا مذهب دیگر، فرقى ندارد».(56)
امام(قده) در آثار بیانى و قلمى خود، بهصورت متعدد به مسئله همزیستى مسالمتآمیز طرفداران ادیان و مکاتب مختلف با شهروندان مسلمان تأکید داشته است که به دلیل ضیق مقال، ما به همین مختصر بسنده کردیم.(57)
پىنوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
1. Pluralism.
2. براى توضیح بیشتر از تعاریف مختلف پلورالیزم، بنگرید: نگارنده، کندوکاوى در سویههاى پلورالیزم، کانون اندیشه جوان، تهران، 1377.
3. ر.ک: جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، انتشارات بینالمللى الهدى، فصل نهم.
4. صحیفه امام، ج 4، ص 450، وزارت ارشاد، تهران، 1365.
5. کشف الأسرار، ص 308.
6. صحیفه امام، ج 1، ص 383.
7. همان، ج 6، ص 40.
8. صحیفه امام، ج 3، ص 266.
9. شرح دعاءالسحر، ص 67، نشر مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1374.
10. تعلیقات فصوص الحکم، فص عیسویه، ص 222، دارالمحجة البیضاء، بیروت، 1422 ق.
11. چهل حدیث، ص 200، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1371.
12. همان، ص 201.
13. فصلت (41): 42.
14. مائده (5): 48.
15. آل عمران (3): 85.
16. کشفالأسرار، ص 307.
17. فاطر: 42.
18. فرقان، 1.
19. انعام: 90.
20. انبیاء، 107.
21. همان، ص 307.
22. احزاب: 40.
23. همان، ص 307.
24. وسایل الشیعه، ج 17، ص 376، بیست جلدى.
25. چهل حدیث، ص 201.
26. ر.ک: جان هیک، فلسفه و دین، فصل نهم.
27. ر.ک: عبدالکریم سروش، صراطهاى مستقیم مؤسسه فرهنگى صراط، تهران.
28. ر.ک: بوعلى سینا، اشارات، با شرح خواجه طوسى و حاشیه فخر رازى، ج 2، ص 83، نمط هفتم، انتشارات کتابخانه آیةاللّه مرعشى، قم.
29. ر.ک: صدرالمتألهین، الحکمةالمتعالیه، ج 9، ص 351، نشر مصطفوى، قم.
30. ر.ک، مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 271، 246، 305، انتشارات اسلامى قم.
31. تقریرات فلسفه، اشعار، ج 3، ص 478، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1382.
32. همان، ص 475.
33. همان، ص 504 و 505.
34. همان، 475 و 476.
35. همان، ص 476.
36. همان، ص 477.
37. همان، ص 478.
38. آلعمران: 198.
39. پیشین، ص 485.
40. همان، ص 479.
41. همان، ص 481 و 482 و نیز: 487.
42. اسراء: 15.
43. پیشین، ص 484.
44. همان، ص 477.
45. همان، ص 478.
46. پیشین، ص 485 و 486.
47. صدرالمتألهین، تفسیرالقرآن کریم، ج 1، ص 374، انتشارات بیدار، قم.
48. پیشین، ص 476.
49. همان، ص 476.
50. انوارالهدایة، ج 2، ص 412، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، قم، 1372.
51. همان، ص 477.
52. همان، ص 483.
53. صحیفه امام، ج 17، ص 98، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، تهران، 1378.
54. همان، ص 100.
55. صحیفه نور، ج 5، ص 441.
56. همان، ج 3، ص 159.
57. براى آشنایى بیشتر ر.ک: گلچین شش، پیروان ادیان الهى، مؤسسه نشر و تنظیم آثار امام، تهران، 1378.