انقلابی متمایز انقلاب اسلامى از نگاه شهید آوینى_2
آرشیو
چکیده
متن
1. انقلاب اسلامى و ضرورت ادبیات سیاسى منحصر و مناسب با خود
بر اساس تعریف شهید آوینى قدسسره از انقلاب اسلامى، تنها راه بقاى ناب و غیرمشوب آن با اصول و الگوهاى انقلابات دیگر، تبیین آن با ادبیاتى مناسب با مقاصد و آرمان آن است که یقینا غیر از ادبیات حاکم در دنیاى کنونى است. انقلاب اسلامى، انقلابى منحصر به فرد است که در هیچ یک از مبادى، طرق، نتایج و آثارش، هیچ گونه وجه اشتراکى با انقلابهاى دیگر ندارد. این انقلاب، فارغ از همه فرمولهاى شناخته شده در زمان تحقق یافته است؛ از این رو تبیین آن نیز باید فارغ از همه دستهبندىها و تئورىهاى موجود باشد. این مهم مستلزم تأسیس و ایجاد الفاظ و ادبیاتى است که با ساختارهاى منحصر به فرد این انقلاب تناسب داشته باشد؛ براى مثال حقیقت نهادهایى چون کمیته امداد امام خمینى(قدس سره)، جهاد سازندگى، بنیاد شهید، بنیاد جانبازان، بسیج، سپاه، کمیته انقلاب اسلامى و... در هیچ لفظ و ادبیاتى (غیر از ادبیات همین انقلاب) جاى نمىگیرد؛ به راستى نهادى چون کمیته امداد در قالب کدامین لفظ از ادبیات حاکم بر غرب مىتوان جاى داد؟ آیا اگر نهادها و ساختارهاى انقلاب اسلامى ما در قالب نهادها و ساختارهاى جهانى بیان مىشد، امکان اضمحلال آنها در آن ساختارها وجود نداشت؟ و مگر آن نهادهایى که در ادامه نهادهاى حکومت طاغوت و با همان ساختار و الفاظ بنا کردیم، امروز با نهادها و ساختارهاى جهانى همسو و در آنها حل نشدهاند؟ اساسا چرا ما هر چه با جهان پیرامون خود همسوتر مىشویم، ناگزیر مىشویم تا ساختارها و نهادهاى اصیل انقلاب خود را مانند آنچه که نام آنها گذشت، در غیر آنها حل و هضم کنیم؟ مگر طرح ادغام سپاه در ارتش، کمیته امداد در بهزیستى و... مطرح نشده است؟ و مگر کمیتههاى انقلاب در شهربانى و ژاندارمرى، جهاد سازندگى در وزارت کشاورزى و... حل نشده است؟ آیا این امر به همین معنى نیست که نهادهاى مزبور در ادبیات سیاسى جهان امروز ناشناخته بوده، به همین علت قواعد آمره آنها در این نهادها قابل اعمال نبوده است و به همین علت باید تغییر نام یابند تا بتوانند تحت عناوین جهانى رقیب قرار گیرند تا قواعد آنها در این عناوین قابل اعمال باشد؟
شهید آوینى(قدس سره) به این حاکمیت لفظى که تمدن رقیب براى خود ایجاد کرده است و از طریق آن تلاش مىکند تا همه آنچه بالاصله از ماست، به نفع خود مصادره کند، هشدار مىدهد و راه فرار از این حاکمیت تحمیلى را استقلال در ادبیات حکومتى براى انقلاب اسلامى معرفى مىکند: «اکنون مدتهاست که کلمات نیز به تبعیت از اوضاع زمانه، مفاهیم متفاوت و مفترق و حتى متضاد یافتهاند و هر کس به خود اجازه مىدهد که از کلمات هر معنایى که دلخواه او است، اتخاذ کند. ایدئولوژىهاى رنگارنگ، براى کلمات معانى رنگارنگى تراشیدهاند و هیچ مرجع، محور و حقیقت واحدى نیز وجود ندارد که انسانها برداشتهاى مفترق و متضاد خویش، از کلمات واحد را، نسبت به آن اصلاح و تصحیح کنند. این عصر اصلاً عصر تفرقه است؛ وحدت و اتحاد ناشى از توحید است و انسانیت هرچه از توحید به سوى شرک و الحاد گرایش پیدا کند، بیشتر و بیشتر به سوى تفرقه در همه زمینهها پیش خواهد رفت.
پیدایش ایسمهاى متعدد در تفکر بشر امروز، فىنفسه تأییدى بر همین سخن است و نیاز به هیچ دلیل دیگرى نیست؛ نمونه آن افتراقى است که در معانى همه کلمات، از جمله علم، عقل، سیاست، اقتصاد، تاریخ، تکامل، تمدن، انسان، انسانیت، روح، ماده، ذهن، عین، اراده، حیات، طبیعت و... در ایدئولوژىهاى مختلف پیش آمده است. اگر کسى فکر مىکند که ما مردم این عصر، لفظ ماده را به همان معنایى به کار مىبریم که قدیمىها ـ پیش از قرن هجدهم میلادى ـ به کار مىبردهاند، سخت در اشتباه است. در نزد قدیمىها، حتى مفهوم هندسه، ریاضیات، عدد، شیمى، فیزیک و... نیز با آنچه ما امروزه از این الفاظ دریافت مىکنیم، زمین تا آسمان متفاوت بوده است.(1)»
سیطره فرهنگى اومانیسم بر جهان امروز واقعیتى غیرقابل انکار است؛ بنابراین، نباید انتظار داشت که زبانها و الفاظ توانسته باشند خود را خارج از این سیطره عمومى نگاه دارند. جهانْ مغلوبِ یک حاکمیتِ واحد رسانهاى است و از همین طریق است که کلمات در همه زبانها محتواى ارزشى واحدى، متناسب با این نظم بینالمللىِ امریکامدار پیدا کردهاند. محتواى ارزشى کلمات، در مجموع یک نظام اخلاقى اومانیستى را مىسازند که به صورتى پنهان و ناگزیر، ضمیر نابخرد همه افراد جامعه انسانى را بر مبناى اعتبارات ارزشى مشترکى شکل مىدهند. این نظام ارزشى که در محتواى کلمات استتار مىیابد، اگرچه علىالظاهر مدعى یک شریعت تازه نیست، اما در باطن با هیچ شریعت دیگرى جمع نمىشود؛ به این احکام ارزشى که بسیار بدیهى مىنمایند، توجه کنید:
ـ بشر حیوانى است متمدن، نتیجه یک سیر تطور طبیعى.
ـ او داراى حقوقى طبیعى است، بر مبناى نیازهایش.
ـ آزادى حقّ طبیعى بشر است. آزادىِ بشر را هیچ چیز محدود نمىکند مگر آزادى دیگران؛ چرا که نیازهاى بشر باید به طور مساوى برآورده شود.
ـ قانون میثاقى اجتماعى است که حدود آزادى را معین مىدارد؛ قانون بر حقوق طبیعى افراد جامعه استوار است.
ـ نظر هر کس براى خودش محترم است؛ او آزاد است که هر دینى که مىخواهد براى خود اختیار کند.
ـ حق با اکثریت است، اگرچه همه حقّ انتخاب دارند.
ـ قانون طبیعى بر مبناى بقاى اصلح است.
ـ بشر همواره در حال ترقى است، تمدن نتیجه ترقى است. انسان امروز از همه گذشتگان مترقىتر است؛ تمدن امروز هم.
ـ بشرِ غیرمتمدن وحشى است و فرهنگ ندارد؛ تمدن با غناى فرهنگى بشر ملازم است.
ـ سعادت بشر در پیشرفت اوست. پیشرفت بشر ملازم با رفاه بیشتر است. تکنولوژى تأمینکننده رفاه بیشتر است. جامعهاى پیشرفته است که به توسعه تکنولوژیک دست یافته است و هر جامعهاى که به این توسعه نرسیده، عقبمانده است.
ـ اخلاق انسانى هم از تمدن منشأ گرفته است. مهم نیست که بشر چه دینى داشته باشد، مهم انسانیت است.
ـ همه تلاش بشر در طول تاریخ متوجه غلبه بر طبیعت و دستیابى به آزادى بوده است. آزادى مقدسترینِ کلمات است. تلاش حکومتها باید متوجه تأمین حدّاکثر آزادى افراد باشد؛ بنابراین، نظارت دولتها باید به حدّاقل برسد. نظام دموکراسى بیشتر از همه نظامهاى حکومتى در طول تاریخ، توانسته است که آزادى افراد بشر را تأمین کند. دموکراسى کاملترین و مترقىترین شکل حکومت است؛ چرا که استبداد فردى حکام را از میان برمىدارد و اسباب حکومت مردم بر خودشان را فراهم مىآورد.
ـ هر حکومتى که بخواهد جامعه را به تبعیت از رأى یک فرد بکشاند، استبدادى است.
ـ هر سنتى که در برابر پیشرفت و ترقى بشر بایستد، منکوب است.
ـ نوگرایى و تجدد از صفات طبیعى بشر است و... قِس على هذا.
یکایک این احکام ارزشى، خود را کاملاً بدیهى نشان مىدهند؛ چرا که همه ما خواهناخواه در آتمسفر فرهنگى نظام اخلاقى اومانیسم، یعنى در دهکده جهانى، زندگى مىکنیم و عقل ما به این تعقل و تفکر متعارف که از طریق رسانهها اشاعه یافته، عادت کرده است. شک کردن در این احکام نیز بسیار دشوار است؛ چرا که انسان ناگزیر در ترابط و تعامل روانى و احساسى با دیگر افراد زندگى مىکند و ناچار است که به رنگ عموم مردم درآید».(2)
تعبیراتى از این قبیل به صورتى غیرقابل انتظار، زبان ما را بیمار کرده است. بیمارىِ زبان را دستکم نگیریم؛ بیمارى زبان، یعنى بیمارى ادب و فرهنگ، بیمارى تفکر و تعقل، سرگشتگى و گمگشتگى و انحراف تاریخى در مسیر و مصیر.(3) این نظام بینالمللى مجموعهاى از اعتبارات ارزشى است که در ساحات مختلف حیات بشر، به صورتهایى متناسب متحقق مىشود.
بنابراین، ناگزیر باید پذیرفت که لیبرالیسم صورتهاى مختلف فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و حتى اخلاقى پیدا کند. فرهنگ، سیاست و اقتصاد کنونى جهان، تعیّنِ تاریخىِ یک امر واحد است و هرگز نباید از این معنا غافل شد. در دهکده جهانى همه الفاظ در تبعیت از این صورت متعیّن تاریخى، یعنى تمدن غرب، حاوى اعتبارات ارزشى خاصى شدهاند که خواهناخواه، به استمرار وضع موجود و حفظ آن مدد مىرسانند؛ حال آنکه نجات انسان در حفظ و استمرار وضع موجود نیست. در این نظام اخلاقى، همه چیز در جدولى از «ارزشهاى مثبت و منفى» تنظیم یافتهاند که این همان صورتِ اخلاقى پوزیتیویسم و یا پوزیتیویسم اخلاقى است. تأثیرات این پوزیتیویسم اخلاقى حتى در زبان عامیانه ما کاملاً مشهود است.(4)
همه آنچه شهید آوینى قدسسره در پى تذکر آن است این است که الفاظ حاکمیت دارند، نه اینکه خنثى باشند؛ به کارگیرى الفاظ مناسب با تمدن رقیب، در نهایت بار مناسب با تمدن رقیب را به میهمانى مىطلبد. چون مانند توسعه، دموکراسى، پارلمان، احزاب، تفکیک قوا و...، همه واژههایى هستند که در دامان غرب تولد یافتهاند و بالیدهاند. به کارگیرى این الفاظ براى تبیین اصول انقلاب اسلامى، هرچند در معنایى مناسب با آن، در درازمدت بار معنایى آن دیار را به این طرف مىآورد. این بار ممکن است بارى فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و... باشد و دشمن را چه باک؟ چه هر کدام باشد، هزینه به جیب او واریز شده است، زیرا مثلث اقتصاد، سیاست و فرهنگ در غرب، در هماهنگى و پشتیبانى کامل یکدیگر رشد مىکنند؛ شهید آوینى قدسسره نمونههاى متعددى از تحمیل بار الفاظ غربى ذکر مىکند که برخى از آنها را مىآوریم:
الف. پیشرفت
یکى از واژههایى که در سالهاى اخیر، در مدح و غبطه آن مقالات و کتابهاى زیادى نوشته شده، واژه پیشرفت است، اما معالاصف در هیچ یک از این نوشتهها تلاش نشده است تا تعریفى روشن و دقیق در مورد آن ارایه شود. شهید آوینى قدسسره یکى از کسانى است که به این مهم توجه داشته و متفطن بوده است:
«باید در معنى پیشرفت تجدید نظر کرد و دریافت که «پیش» کجاست و «پس» کجا؛ آیا غایت تکاملى بشر در تاریخ، ماشینى شدن ابزار تولید است یا نه، آنچنان که در معارف اسلامى آمده است، باید صیرورت تکاملى انسان را بر اساس این اصل مقدس «انّا للّه و انا الیهِ راجعون»(5) تحلیل کرد. بر این اساس، خلقت و تکامل عالم داراى دو قوس صعودى و نزولى است که بر یکدیگر انطباق دارند. قوس نزولى خلقت ـ انّا للّه ـ از خلق اول که نور مبارک حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله و خاندان مطهر او است، آغاز مىشود و تا حیوانات و نباتات و جمادات نزول مىیابد.
در قوس نزول، حیوانات صورتهاى نفسانى بشر هستند که از نظر خلقت، از نفس او منشأ گرفتهاند و در مرتبتى پایینتر از او وجود یافتهاند. اما در قوس صعودى خلقت ـ انّا الیهِ راجعون ـ آفرینش از هیولا که قابلیت پذیرش صورتهاى متکامل دارد، آغاز مىگردد و به انسانى کامل منتهى مىشود. آن سیر تکامل تدریجى یا صیرورتى که در طبیعت و جوامع انسانى مشاهده مىشود، ناشى از همین حرکتى است که در جوهره عالم به سوى غایت وجود، یعنى ذات مقدس اللّه سریان دارد. اگر جهان خلقت را بر این اساس ننگریم، هرگز جواب این سؤال را در نخواهیم یافت که فىالمثل بین تکامل معنوى انسان و زندگى اجتماعى او (تمدن)، چه نسبتى حاکم است و سیر تکامل تاریخى بشر از کجا آغاز مىگردد و به کجا ختم مىشود».(6)
وى در جایى دیگر، به آثار سوء غفلت و ضرورت ارایه تعریف دقیق از این واژه مىپردازد و مىنویسد:
«در تفکر غربى همواره نوعى ترقى و تکامل ایجابى براى بشر در نظر مىگیرند که خواهناخواه اتفاق مىافتد و بشریت همواره نسبت به گذشته خویش متکاملتر مىشود. از سوى دیگر، این ترقى و تکامل ایجابى نیز در تکامل ابزار تولید و پیشرفت تکنولوژى جلوه مىکند و تکامل ابزار تولید نیز خودبهخود به توسعه اقتصادى منجر مىشود. وقتى ما جهان غرب را جهان مترقى و پیشرفته مىنامیم همه این سیر تحلیلى را پذیرفتهایم.(7) ما با پذیرش خود به عنوان کشور عقبافتاده و پذیرش غرب به عنوان پیشرفته، چه چیزى را پذیرفتهایم؟ نتیجه طبیعى پذیرشِ این تعابیر آن است که خود را یکسره در این جهت قرار دهیم که این عقبماندگى را جبران کنیم. اینکه ما موفق شویم و یا نشویم، تغییرى در اصل مطلب نخواهد داد و اصل مطلب این است که مگر «پیش» و «پس» کجاست که آنها پیش رفته باشند و ما «پس» مانده؟ اگر «پیش» آنجاست که غربىها رسیدهاند، صد سال سیاه مىخواهم که به آنجا نرسیم و اگر «پس» اینجاست که ما اکنون قرار داریم، چه بهتر که در همینجا بمانیم. پذیرش همین یک معنا در سراسر کره زمین کافى است،براى آنکه هیچ انقلابى ایجاد نشود؛ چرا که اگر «غایت انقلاب» در نهایتْ همان است که غربىها به آن دست یافتهاند، دیگر چه انقلابى؟ فقط مىماند آنکه مردمانِ کشورهاى عقبمانده، همچون دانشجویان چینى به خیابان بریزند و از دولتهاى خویش بخواهند که هر چه زودتر امریکایى شوند و به کشورهاى پیشرفته ملحق گردند»(8)
«امروز ـ آنچنان که سیدنى پولارد در مقدمه کتاب خود گفته است ـ اندیشه ترقى را مذهب جدید یا جانشین جدید مذهب مىنامند؛ او اذعان مىدارد که این نامگذارى چندان بىدلیل نیست. اگر غایت و آرمان بشر، تمتع بیشتر از حیات دنیایى با هر قیمت ممکن باشد. پر روشن است که تکنولوژى، محصول معجزهآساى علوم جدید، حلاّل همه مشکلات خواهد شد. تکنولوژى خواهد توانست که غلبه بشر بر طبیعت و محیط خویش را تحقق ببخشد و ابزار و روشهاى تولید را به مرزى از پیشرفت برساند که انسان حتى مقتدرتر از خدایان یونان باستان و مرفهتر از اشراف تمدن باستانى روم و یونان زندگى کند. اگر اینچنین باشد، تکنولوژى بُتى مقدس است و باید علم را که زمینه پیدایش این معجزه زمینى را فراهم آورده پرستید. متفکران قرن هفدهم و هجدهم، با انطباق فرضیههاى عوامپسندانه علوم جدید بر جهان و فرض یک سیر خطى مستقیم تاریخى براى پیشرفت ابزار و روشهاى تولید غذا و پرستش تکنولوژى، به اندیشه دترمینیستى ترقى دست یافتند».(9)
از منظر شهید آوینى قدسسره رسالت انقلاب اسلامى نه پیشرفت که تعالى و تکامل است که ناظر به رشد معنوى و تولّى هرچه بیشتر انسان به خدا است. آنچه غرب به نام پیشرفت معرفى مىکند، نه تنها هیچ ارتباطى با تعالى و تکامل انسان ندارد، بلکه به چیزى جز توسعه نیاز نیست: «انسانِ هر عصر، تنها آن چه نیاز داشته ساخته است و ما در مقایسه خود با انسانهاى ادوار گذشته، هرگز نباید بگوییم که پیشرفتهتریم؛ درستتر این است که بگوییم ما از آنها نیازمندتریم. پیشرفتِ ما تابع توسعه نیازهاى ماست و محتواى هر یک از محصولات تکنولوژیک، نیازى است که انسان این عصر به آن شىء داشته است. این حرفى است که مارشال مکلوهان نیز به صورت دیگر به آن اشاره مىکند».(10)
ب. دموکراسى
واژه دیگرى که براى حصول و تحقق آن، عده زیادى دریغا سرمىدهند، واژه دموکراسى است. بسیارى از نویسندگان، سیاسیون و... که اکثر آنها افرادى غیرمحقق، ژورنالیست، نان به نرخ روز خور و... هستند، براى رسیدن به جامعهاى دموکراتیک که در آن اصول دموکراسى رعایت مىشود، تلاش مىکنند و حتى برخى از آنها با اذعان به اینکه دموکراسى در هر حال عارى از عیوب و نواقصى نیست، به بهانه فقدان نرمافزار و ساختار مناسب براى جایگزین شدن آن باز هم در آروزى تحقق یک جامعه دموکراتیک به سر مىبرند. بسیارى از این افراد با نیتى خیر، مىپندارند که ساختار و قالب دموکراسى، نه تنها با اصول آرمانى انقلاب اسلامى منافاتى ندارد، بلکه مىتواند بهترین قالب براى تحقق آنها باشد؛ در این میان، شهید آوینى قدسسره به گونهاى دیگر مىاندیشد. او معتقد است که قالب دموکراسى هرگز با ولایت فقیه قابل جمع نیست؛ وى مىنویسد:
«در نزد روشنفکران ما، چه بسا دموکراسى با ولایت فقیه نیز جمع مىگردد؛ حال آنکه اصلاً دموکراسى یعنى ولایت مردم، و این مفهوم صراحتا با تئوکراسى که حکومت خداست، معارضه دارد. در دموکراسى حقّ قانونگذارى اصالتا به مردم به مثابه مصداق جمعى بشر بازمىگردد و این معنا با حکومت اسلامى که حقّ قانونگذارى را به خدا و خبرگان و فقها در استنباط و استخراج احکام خدا باز مىگرداند، قابل جمع نیست؛ و البته اگر لفظ دموکراتیک را از سرِ مسامحه، مردمى ترجمه کنیم، آنگاه مىتوان اظهار داشت که ولایت فقیه حکومتى دموکراتیک است. اما واقعا جاى این پرسش وجود دارد که چرا ما باید تن به مسامحه بسپاریم و الفاظ را از شأن و معناى حقیقى و نفسالامرىِ خویش خارج کنیم و در محلهایى نامتناسب به کار بریم؟ چه ضرورتى ما را به این کار وامىدارد»؟(11)
ج. توسعه
یکى از واژههایى که شهید آوینى قدسسره در بسیارى از مقالات و کتابهاى خود درباره آن سخن گفتهاند و مضرات ورود آن به ادبیات انقلاب اسلامى را گوشزد کرده، واژه «توسعه» است. بسیارى به غلط گمان کردهاند که توسعه همان عمران و آبادى یا تعالى و تکاملى است که در ادبیات دینى و انفلابى ما وجود دارد، حال آنکه واژه توسعه که زاییده غرب است، با همه تکثرى که در تبیین آن وجود دارد، اصول آرمانى و ذاتىاى دارد که هرگز با آنچه به عنوان معادل آن در ادبیات دینىمان برایش انتخاب کردهایم، تناسبى ندارد؛ به برخى از تفاوتهاى معنایى این واژه با آنچه مطلوب حرکت دینى و انقلابى ما است، از زبان شهید آوینى قدسسره توجه مىکنیم:
یکم. توسعه غربى، توسعه تلذذات مادى است؛ جامعه توسعهیافته جامعهاى است که در آن همه چیز حول محور مادى و تمتع هر چه بیشتر از لذایذى که در کره زمین موجود است، معنا شده؛ البته براى اینکه در این چمنزار بزرگ، همه بتوانند به راحتى بچرند، یک قانون عمومى و دموکراتیک لازم است تا انسانها را در عین برخوردارى از حداکثر آزادى (ولنگارى)، از تجاوز به حقوق یکدیگر بازدارد. این توسعه که نتیجه حاکمیت سرمایه یا سرمایهدارى و اصالتبخشیدن به اقتصاد نسبت به سایر وجوه حیات بشرى است، محصول مادىگرایى و تبیین مادى جهان و طبیعت است.(12)
آنچه امروز عنوان رفاه مادى و توسعه اقتصادى گرفته، صورتى افراطى و غیرمعقول از رفاه و توسعه معاش است.اگر بخواهیم منصفانه و از سر عدالت ارزیابى کنیم، باید آن را لذتپرستى، تمتعجویى و شکمچرانى بنامیم.(13) آرمان توسعهیافتگى زاییده اصالت دادن به رشد اقتصادى و غلبه اقتصاد بر سایر وجوه حیات بشر است و آنچه موجب شده تا بشر غربى براى اقتصاد چنین مقام و اهمیتى قایل باشد، مادهگرایى و نسیان حق است.(14) انسان تا مادامى که ایمان نیاورده است، در مرتبه روح شهوت که مقامى حیوانى است،توقف دارد و فضایل، اعمال و افکارش، همگى با این مقام، یعنى حیوانیت، مناسبت دارد.
تنبلى و تنآسایى از خصوصیات ذاتى روح شهوت و مفتاح همه شرور است. با غلبه روح شهوت بر وجود انسان، دیگر انگیزهاى براى کار کردن باقى نمىماند. بشرى که هنوز از مرتبه روح شهوت به روح ایمان عروج نکرده است، از کار مىگریزد و تنها انگیزهاى که او را به تحرک وامى دارد، طلب لذت است. تعبیر «اولواالعزم» که به پنج تن از بزرگترین پیامبران الهى اطلاق مىشود، به معناى «صاحبان عزم» است؛ چرا از میان همه خصوصیاتى که پیامبران اولواالعزم داشتهاند، تنها عزم آنها مورد نظر قرار گرفته است؟! جواب روشن است. مراتب روحى انسان در عزم او ظهور مىیابد و انسان متناسب با مراتب ایمانى خویش، صاحب ثبوت بیشترى در عزم مىشود. اگر در احادیث ما آمده است که «ایاک و الکسل و الضجر فانهما مفتاح کل شر»، به همین علت است که تنبلى، تنآسایى و کمحوصلگى، ملازم با روح شهوت در وجود آدمى است و انسان تا از این مرحله به مرتبه بالاتر که روح ایمان است، عروج نکرده است، تنها علتى که او را به تحرک وامى دارد، لذتطلبى است.
بنابراین، روى دیگر سکه گریز از کار، لذتطلبى لجامگسیختهاى است که حد و مرزى نمىشناسد. در جامعه کنونى غرب، اصل لذت، چون حق مسلمى براى عموم انسانها اعتبار شده است و متناسب با آن، نظامات قانونى غرب، به گونهاى شکل گرفته که در آن، امکان اقناع آزادانه شهوات براى همه افراد فراهم است. البته علت این که تمایلى این چنین، بر عموم افراد یک جامعه تسلط مىیابد و از آن میان، هیچ صدایى به اعتراض برنمىخیزد و همه این تمایلات نفسانى را چون حقوقى غیرقابل انکار براى خویش تلقى مىکنند، باید در فلسفه غرب جستوجو کرد. در مرتبه روح شهوت، گرایشهاى حیوانى بر سایر وجوه و ابعاد وجودى انسانى غلبه مىیابند و بشر مصداق «اولئک کالانعام بل هم اضل» قرار مىگیرد. به همین علت تفکر غالب بشر در مغرب زمین بدین سمت متمایل شده که انسان را در زمره حیوانات قلمداد کند؛ اگرنه معارف الهى تأکید دارند که رسیدن به انسانیت با گذشت از مراتب حیوانى میسر است، نه توقف در آن. بشر اگر مىخواهد به انسانیت برسد، نمىتواند در مراتب حیوانى وجود خویش توقف داشته باشد؛ حال آنکه در تفکر غربى، بشر ذاتا حیوان است و چون این معنا مورد قبول قرار گیرد، دیگر چه تفاوتى دارد که وجه تمایز انسان از حیوان، نطق باشد یا ابزارسازى یا چیزهاى دیگر؟ اگر بشر را اصالتا حیوان بدانیم، لاجرم باید تمامى تبعات این تعریف را نیز بپذیریم. اولین نتیجهاى که از این تعریف برمىآید این است که لذتطلبى خصوصیت اصلى ذات بشر و تنها محرک اوست و جامعه غرب امروز، این معنا را به تمامى پذیرفته است.(15)
وقتى انگیزههاى درونى موجود نباشد، کار همچون شرى تلقى مىشود که باید از آن خلاص شد. «شوماخر» نویسنده کتاب «کوچک زیباست»: بسیار خوب از عهده بیان این معنا برآمده است: «در این زمینه، اقتصاددان جدید با این طرز تفکر، بار آمده که «کار» را همچون چیزى تلقى کند که اندکى بیشتر از یک شر واجب است. از دیدگاه یک کارفرما، کار در هر مورد فقط یکى از اقلام قیمت تمام شده است که اگر نتوان آن را فرضا از طریق خودکارى(16) به کلى حذف کرد، بارى باید آن را به حداقل تقلیل داد. از دیدگاه کارگر، کار یک امر مصدّع است؛ کار کردن، یعنى فداکردن فراغت، آسایش و دستمزد عبارت است از جبرانى براى این فداکارى.(17) حال اگر این بینش را با نظرگاه اسلام، یعنى کار به مثابه عبادت، مقایسه کنید، به عمق فاجعهاى که براى بشر غربى و غربزده اتفاق افتاده، پى مىبرید؛ وقتى کار خدمت به خلق براى رضاى خدا و چون وسیلهاى براى به فعلیت رسیدن استعدادهاى وجود انسان را در طول زندگى باشد، با زندگى یک مؤمن آنچنان در مىآمیزد که انفکاک آنها از یکدیگر ممکن نیست. یکى از وجوه تفاوت نهادهاى انقلابى و تشکیلات اجرایى موروثى که ارمغان غربزدگى ما هستند، همین است که کار در نهاد انقلابى به مثابه عبادتى بزرگ تلقى مىشود.(18)
آرمانى که فراراه توسعه به شیوه غربى قرار گرفته، نوعى زندگى است که اوقات آن تماما به فراغت و تفنن مىگذرد و فراغت یکى از ارزشهاى مطلق است که به مثابه میزانى براى توسعهیافتگى اعتبار مىشود و در مقابل آن، کار ضد ارزش است. گریز از کار، زاییده تنبلى و تنآسایى است و این خصوصیت از گرایشهاى حیوانى است که در وجود بشر قرار دارد. با غلبه روح حیوانى بر وجود انسانى، تنبلى و تنآسایى به صورت یکى از صفات ذاتى بشر جلوه مىکند.(19) کسى نمىتواند انکار کند که غایت توسعه اقتصادى به شیوه غربى، تمتع هر چه بیشتر از لذایذ دنیایى است؛ حال آنکه در اسلام، این تمتع با حیوانیت بشر ملازمه دارد، نه با ابعاد انسانى وجود او:
«ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون»(20)؛ «و الذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الانعام».(21)
آیات قرآن صراحتا این تمتع را نتیجه کفر بشر مىداند. زندگى بشر امروز در مغربزمین، خود تفسیر عینى این آیات است و ادراک این معنا، با کمى تدقیق و تحقیق براى همه ممکن مىشود.(22) در نظام اعتقادى ما، توسعهاى معتبر است که بر تعالى روحى بشر تکیه دارد و تعالى روحى بشر نیز به پرهیز از فزونطلبى و تکاثر، و منع اسراف و تبذیر، و پیروى از یک الگوى متعادل مصرف منتهى مىشود، نه به رشد اقتصادى محض.(23)
دنیاگرایى بشر امروز کار جهان را به سمتى سوق داده که اقتصاد بر سایر وجوه حیات انسانى غلبه یافته است. در تفکر امروزى غرب که متأسفانه با مقبولیتى عام، در پهنه زمین اشاعه یافته است، بشر را صرفا از دریچه نیازهاى مادى و دنیایىاش مورد مداقه و بررسى قرار مىدهند. مهمترین فاجعهاى که در این نحوه بررسى اتفاق مىافتد، این است که ماهیت حقیقى و فطرت الهى بشر مورد غفلت قرار مىگیرد و انسان در مجموعهاى از غرایز حیوانى خلاصه مىشود و وقتى این چنین شد، لاجرم دیگر تکامل و تعالى انسان در بازگشتن به فطرت الهى خود نیست؛ در تأمین هرچه بهتر و بیشتر نیازهاى مادى و غریزى او است.(24)
مفهوم تکامل و تعالى در قرآن، اصالتا به ابعاد روحانى و معنوى وجود بشر بازمىگردد و این تکامل روحانى نه اینچنین است که ضرورتا با توسعه مادى بشر ملازمه داشته باشد، بلکه برعکس، ثروت و استقلال در قناعت است، و صحت در اعتدال و پرهیز از تمتع (به معناى قرآنى آن) و تعالى در از خودگذشتگى و ایثار، و سلامت نفس در غلبه بر امیال نفسانى و شهوات نفساماره بالسوء است.
مقصود این نیست که در اسلام روح و جسم و معنا و ماده در تعارض و تضاد ذاتى با یکدیگر قرار گرفتهاند؛ روح، جسم، معنا و ماده، در اصل و ریشه متحدند و هیچ تضادى میان آن دو وجود ندارد، اما در مراحل اول، از آنجا که هر یک از قواى چهارگانه شهوت و غضب و وهم و عقل منفردا و مجرد از سایر قوا سعى مىکنند که حاکمیت کل وجود بشر و شخصیت او را در کف خویش بگیرند، باید براى ایجاد اعتدال در میان این قوا، از افراط و تفریط در ارضاى تمایلات و خواهشهاى آنان پرهیز کرد، چرا که زمینه تکامل انسانى در اعتدال این قوا فراهم مىشود. لیکن حرکت تکاملى انسان، جهان و تاریخ در قرآن، الله است و این معنا در بسیارى از آیات قرآن مجید با تعبیراتى گوناگون همچون «الى ربک المنتهى»،(25) «الى الله المصیر»،(26) «انّ الى ربک الرجعى»،(27) «الیه راجعون»(28) بیان شده است. اصل و ریشه این حرکت در جوهره و معناى عالم جریان دارد و ماده و ظاهر عالم نیز در تبعیت از این حرکت معنوى تغییر یابد.
بنابراین تکامل و تعالى در معارف اسلام به یک حرکت همهجانبه که در آن بعد فرهنگى و معنوى داراى اصالت است بازمىگردد؛ حال آنکه در غرب، تکامل به تطور انسان از صورتهاى پستتر حیوانى به صورتهاى تکاملیافته اطلاق مىشود. سخن این نیست که آیا اسلام این تطور را مىپذیرد و انسان را موجودى از نسل میمونها مىداند یا خیر، بلکه سؤال این بود که آیا معناى «توسعه» با «تکامل و تعالى» در فرهنگ و معارف اسلامى انطباق دارد یا خیر؟
حرکت به سوى تکامل و تعالى، در اسلام لزوما با توسعه مادى و اقتصادى همراه نیست و بلکه بهعکس، تعالى معنوى با قناعت، زهد و مصرف کمتر ملازمه دارد؛ و البته این سخن، نه بدین معناست که توسعه اقتصادى مخالف با تکامل باشد، نه! اما ضرورتا این نیست که بشر براى تکامل ـ به معناى وسیع آن در اسلام ـ ناچار از توسعه اقتصادى باشد. براى توجیه توسعه به سراغ این نظریه نیز نمىتوان رفت. اگر حکومت اسلامى مىخواهد، براى رشد و تکامل انسانى برنامهریزى کند، اصالتا باید به ابعاد معنوى و روحانى وجود بشر توجیه یابد و در مرحله اول موانعى را که راه تعالى روحانى بشر به سوى خدا را سدّ کردهاند، از سر راه بردارد؛ از جمله این موانع، فقر مادى است.
بنابراین، اولاً توجه به از بین بردن فقر مادى امرى تبعى است نه اصلى و ثانیا هدف از آن دستیابى به عدالت اجتماعى است نه توسعه. وظیفه اصلى حکومت اسلامى تزکیه و تعلیم اجتماع است، اما چون فقر و فقدان عدالت اجتماعى مانعى عظیم در برابر این هدف اصلى است، بالتبع به از بین بردن فقر و سایر موانع مىپردازد و به طور موازى براى تکامل و تعالى معنوى جامعه برنامهریزى مىکند؛ پس آموزش و فرهنگ در خدمت رفع محرومیتها و از بین بردن فقر قرار نمىگیرد، بلکه مبارزه با فقر در خدمت اعتلاى معنوى و فرهنگى است.
شاید هنوز هم روشن نشده باشد که این دو نحوه نگرش به فقر و فرهنگ چقدر با یکدیگر متفاوت است؛ در یک برنامهریزى وسیع و درازمدت، اگر مبارزه با فقر مادى به عنوان محور و اصل اتخاذ شود، آنگاه آموزش و فرهنگ نیز به عنوان امور تبعى در خدمت آن قرار خواهند گرفت. اما اگر اعتلاى فرهنگى (یعنى تزکیه و تعلیم) محور و اصل قرار بگیرد، آنگاه مبارزه با فقر به عنوان امرى تبعى و مانعى بر سر راه تکامل و تعالى معنوى لحاظ خواهد شد.(29)
دوم. توجیه توسعه غربى بر مغالطه استوار است؛ در غرب همواره براى تفهیم ضرورت توسعه، دو تصویر براى انسان مىسازند و او را وامىدارند که این دو تصویر را با یکدیگر قیاس کند:
تصویر اول جامعهاى انسانى را نمایش مىدهد که در محیطهاى روستایى کثیف، بدون بهداشت و لوازم اولیه زندگى، در جنگ با عوامل ناسازگار طبیعى مثل سیل، قحطى، فرسایش خاک و امراضى مثل مالاریا، سل، تراخم و سیاهزخم، همراه با فقر غذایى و بى سوادى و جهالت و بلاهت، در خوف دائم از عواملى که علل آنها را نمىشناسد و بر سبیل خرافهپرستى ریشه آنها را در مبادى غیبى جستوجو مىکند، بهسر مىبرد.
تصویر دوم جامعه انسانى دیگرى را نشان مىدهد که در شهرى صنعتى یا نیمهصنعتى، برخوردار از بهداشت و ارتباط فردى و جمعى که از غلبه او بر طبیعت و تسخیر آن حکایت دارد، در وضعیتى مطلوب که بر طبق بیان آمارهاى رسمى، مرگ و میر در آن به حداقل رسیده و دیگر نشانى از مالاریا، سل، تراخم، سیاهزخم، فقر ویتامین و پروتیین بر جاى نمانده، هوشیار و آگاه، بهرهمند از همه امکانات آموزشى، بدون ترس و خوف، مطمئن و متکى به نفس، در جهانى که همه قوانین علل حوادث را مىشناسد، زندگى مىکند.
حال این دو تصویر را با هم مقایسه کنید! جاى هیچ تردیدى نیست که دومى بهتر است. اگر ـ العیاذ بالله ـ خداوند هم صراحتا با اسم و رسم و نشان، در قرآن گفته بود که اولى بهتر است، کسى قبول نمىکرد که چرا دومى به مذاق هلوع و حریص انسان خوشتر مىنشیند. اما به راستى، این مقایسه اصلاً از ریشه غلط است؛ در این قیاس وجوه مقایسه کاملاً مغرضانه انتخاب شده. در تصویر اول جامعهاى تجسم یافته که هرچند روستایى و طبیعى است، اما از آرمانهاى حیاتى اسلام و احکام آن به طور کامل دور افتاده است؛ حال آنکه تصویر دوم تصورى کاملاً خیالى و غیرواقعى از جامعهاى صنعتى و ایدهآل است که پارامترهاى عدم اعتدال روانى، فساد جنسى و اخلاقى، نابودى عواطف و احساسات بشرى، آلودگىهاى مرگبار رادیواکتیویته و جنگ دایمى و کفر و شرک و لامذهبى، از مجموعه عوامل آن پاک شده است.(30)
سوم. توسعه غربى به موجبیت و حاکمیت تکنولوژى منتهى مىشود؛ «توسعه جریانى چندبعدى است که در خود تجدد، سازمان و سمتگیرى متفاوت کل نظام اقتصادى اجتماعى را به همراه دارد. توسعه علاوه بر بهبود در میزان تولید و درآمد، شامل دگرگونى اساسى در ساختهاى نهادى، اجتماعى، ادارى و همچنین ایستارها و وجه نظرهاى عمومى مردم است. توسعه در بسیارى موارد، حتى عادات و رسوم و عقاید مردم را نیز در برمىگیرد».(31) مهمترین وجه این توسعه، اقتصادى است که بر محور تکنولوژى مىچرخد و تکنولوژى به علت روح مادىگرا و مادهپرست بشر نوین، از نوعى دترمنیست و موجبیتى برخوردار گردیده که گویى چارهاى جز تن دادن به آن نیست.
«روند کنونى توسعه اقتصادى که در ذات خویش با رشد غولآساى تکنولوژى متحد است، بشریت را ایجابا در مسیرى مىراند که با اختیار و اراده آزاد انسانى منافات دارد؛ هرچند این سیر جبرى نیست، نباید از نظر دور داشت که هیچ کس جز معدودى از خاصه اولیاى خدا، نمىتوانند گردن خویش را از طوق عبودیت آن آزاد کنند. همین موجبیت است که شوماخر آن را دیکتاتورى اقتصاد نامیده است؛ بهترین دلیل براى وجود این سیر ایجابى یا دیکتاتورى اقتصاد همین انرژى اتمى است؛ روند کنونى توسعه اقتصادى ایجاب مىکند که ما از انرژى اتمى استفاده کنیم و هر مخاطرهاى هر چقدر هم که عظیم باشد، در برابر این نیاز هیچ نیست! این توجیه، هرچند بسیار احمقانه است، اما منطقى است که ابرقدرتها، سیاستمداران، کارتلها و تراستها، راکفلرها، دستاندرکاران اقتصاد جهانى و کارشناسانى چون هرمن کان از آن استفاده مىکنند و متأسفانه چیزى که اصلاً در این محاسبات دخالت ندارد، آینده بشریت و ضایعات فرهنگى و اجتماعى است.(32)
در تکنولوژى مدرن، کوچکترین درنگ، معناى نابودى دارد و این واقعیت، ضرورتها و موجبیتهاى ناخواستهاى را بر تمام جوامع در سراسر کره زمین تحمیل کرده است. اقتصاد امروز در سراسر کره زمین بر تکنولوژى استوار است و از آنجا که اقتصاد نیز بر سایر وجوه حیات بشرى غلبه یافته است، پر روشن است که کوچکترین وقفه، در چرخهاى بىرحم تکنولوژى چه معنایى دارد. امروزه در همه جاى کره ارض ـ بلااستثنا ـ حکومتها همه ساختارها و سازمانبندىهاى اجتماعى را به گونهاى تنظیم کردهاند که از این وفقه اجتناب کنند. بشریت براى پرهیز از این وفقه، ناچار شده است که همه چیز خود را فدا کند؛ فرهنگ، اخلاق، عشق، عاطفه... همه چیز فداى استمرار حرکت چرخهاى تکنولوژى شده است، و البته تکنولوژى فىنفسه داراى این چنین قدرتى نیست؛ مادهگرایى بشر است که قدرتى این همه را به تکنولوژى بخشیده است».(33)
چهارم. توسعه غربى به خراب کردن دنیا منتهى مىشود؛ شهید آوینى قدسسره با تکیه بر آمار و اطلاعات مربوط به رشد صنعت در اروپا و ضایعات آن در محیط زیست، معتقد مىشود که اساسا بسیارى از این ضایعات به اقتضائات درونى تکنولوژى بازمىگردد و قابل اصلاح نیز نیست؛ چه اینکه اگر امکان اصلاح مىداشت باید دنیاى صنعتى غرب پس از چند قرن غرق شدن پیاپى در باتلاق مصایب حاصله از صنعت و وعدههاى مکرر صاحبان صنعت مبنى بر بهبود شرایط در آینده نه چندان دور، در این امر موفق مىشد. توصیف شهید آوینى از این فجایاى صنعت مدرن که بسیار به حقیقت نزدیک است، خواندنى و قابل تأمل است:
«نظام تغییر و تحولات در طبیعت به گونهاى است که همیشه فضولات به مثابه حلقههایى کاملاً ضرورى و ارزشمند، چرخههاى حافظ حیات در کره زمین را تکمیل و تقویت مىکنند. در زبان علوم رسمى به این پدیده «پسخوراند مىگویند». در طبیعت بکر، هرگز چیزى که لفظ فضولات به معناى زاید بر آن مصداق پیدا کند، به وجود نمىآید. فضولات جانوران لایه خاک را حاصلخیز مىسازد و همراه با برگ درختان، فعالترین لایه خاکى، یعنى لایه روخاک یا لاشخاک را تشکیل مىدهد و تحولات مادى طبیعت همواره در دایره بستهاى انجام مىشود که هیچ چیز در آن زیادى و غیرضرور نیست. فضولات جانداران و برگهاى خشک درختان، همان قدر در تکمیل این چرخههاى حیاتى دخالت دارند که آب و هوا و نور و خورشید.
نظام تکنولوژى مدرن، فضولاتى از خود به جاى مىگذارد که هیچ راهى براى دفع آن وجود ندارد و اصلاً مشکل ما دفع فضولات نیست؛ چرا که محدودیت منابع طبیعى در کره زمین، ادامه این وضعیت را تا حداکثر یک قرن دیگر ناممکن مىسازد. تنها راهى که براى حفظ وضعیت موجود باقى مىماند این است که نظام صنعتى همچون طبیعت، فضولات خود را پسخوراند کند یا راهى براى جذب فضولات توسط خود طبیعت پیدا شود.
هیچ یک از این دو راه امکانپذیر نیست؛ چرا که اصولاً صفت ذاتى تکنولوژى مدرن این است که طبیعت را به صورتى تغییر شکل مىدهد که نه هرگز امکان جذب آنها توسط طبیعت وجود دارد و نه خود سیستمهاى صنعتى مىتوانند فضولات خود را پسخوراند کنند؛ تنها از همین طریق است که تکنولوژى مدرن توانسته است، از عهده تصرفى این چنین در طبیعت برآید.
در صنایع مدرن، بشر با شتاب بسیار زیاد و در سطحى بسیار گسترده و وحشتآور، مواد و منابع را به صورتى درمىآورد که امکان بازگشت به طبیعت را به طور کامل از دست مىدهند و همواره به صورت فضولات باقى مىمانند. فضولاتى که مثل د.د.ت و نایلون، هرگز امکان پالایش و جذب آنها در چرخههاى حیات طبیعى وجود ندارد و بعضا حتى به گونهاى مرگآور و غیرقابل جبران، کانونهاى اولیه حیات را در کره زمین آلوده مىسازند و بقاى نوع بشر را با خطراتى حتمى مواجه مىکنند و این بسیار وحشتانگیزتر از خطرى است که از جانب محدودیت منابع و معادن، بشر را تهدید مىکند.
فرایندهاى صنعتى مواد گوناگونى به وجود مىآورند که باکترىها قادر به تجزیه آنها نیستند و بعضى از آنها، به خصوص موادى چون سیانورها و کانىهایى چون جیوه و سرب سمّى هستند. این مواد که گرداگرد کارخانهها روى هم انباشته مىشوند، در زمین نفوذ مىکنند و سموم خود را در آبهاى زیرزمینى یا آبهاى جارى مجاور وارد مىسازند. در این جریان، آشغالهاى آلى که تحت تأثیر فعالیتهاى حیاتى تجزیه نمىشوند (از شهر و کارخانههاى کاغذسازى و محل پرورش چارپایان) به مقدارى در رودها مىریزند که اکسیژن کافى براى تجزیه آنها در آب نیست؛ بنابراین، باکترىها همه اکسیژن را ضمن تجزیه مواد آلى مصرف مىکنند. در نتیجه تراز اکسیژن آب پایین مىآید و گاه اساسا اکسیژنى باقى نمىماند و از آنجا که جانداران آبى به اکسیژن نیازمندند، رودها قابلیت حفظ جانداران را از دست مىدهد و کیلومترها آبى مرده و بدبو جریان مىیابد.
هرچه جریان رود آهستهتر باشد، این خطر بیشتر است. همه رودهاى گرداگرد شهر فوئیجى ژاپن به همین سرنوشت دچارند. دریاچه ئىیرى معروفترین مثال است، ولى بسیارى از دریاچههاى اروپا به صورتى خطرناک، کمبود اکسیژن محلول دارند و دریارهاى محصور در خشکى نیز ممکن است به همین سرنوشت دچار شوند. تراز اکسیژن دریاى بالتیک که در لندسورت دیپ اندازهگیرى شده است، از سال 1900 به این طرف 250 درصد پایین آمده است و در حال حاضر عملاً اکسیژن در آن نیست.
آبهاى کرانهها و خلیجهاى دهانهاى رفته رفته قابلیت استفاده خود را براى آدمى از دست مىدهند. آفتزداهایى که در کشاورزى به کار مىروند، بالاتر از همه، هیدروکربورهاى کلردار مانند د.د.ت، به اقیانوس حمل مىشوند و در جریانهاى دریایى قرار مىگیرند و پس از تمرکز در زنجیر غذایى دریایى، حتى بر جانوران منطقههاى قطبى هم تأثیر مىگذارند. هیدروکربورهاى کلردار که به صورت آفتزدا در کشتزارها پاشیده مىشوند، موجب مىکردند که جوجههاى عقاب داغسر و شاهین و دیگر انواع پرندگان، نتوانند سر از تخم به در آورند. د.د.ت. در اندامهاى خرسهاى قطبى متمرکز مىشود. اخیرا بیست وال را که در جریان دریایى گرینلند خاورى که از قطب شمال مىآید زاده شده و رشد کرده بودند به منظور آزمایش شکار کردند و دیدند که در چربى آنها شش آفتزدا از جمله د.د.ت. وجود دارند.
جیوه را در نظر مىگیریم، باکترىهاى درون لجن و مواد در حال فساد، آن را به متیل جیوه تبدیل مىکنند و این ماده در حین سیر در زنجیره غذایى، از باکترىها به جانداران آبى کوچک، به ماهىها و به آدمى، رفته رفته متراکمتر مىشود. در سال 1953 در ماهىگیران خلیج میناماتا در ژاپن که تقریبا در خشکى محصور است، عموما نشانههاى بیمارى مدهتر (عدم اعتماد به خود، دلواپسى، تندمزاجى، اوهام) دیده شده است که در بعضى، اختلالات روانى و مرگ را به دنبال داشته است. دلیل روشن بود؛ صدفهاى خوراکى خلیج، متیل جیوه را خورده بودند و ماهىگیران صدفهاى خوراکى را به مصرف رسانیدند و سم که متراکمتر شده بود، در مغز آنان جایگیر شد؛ از آن پس ماهىگیرى در خلیج میناماتا قطع شد.
پسماندههاى پر دوام رادیواکتیو، روز به روز روى هم انباشته مىشوند و هیچ راهى براى از بین بردن آنها وجود ندارد. خطر بسیار عظیمتر از آن است که بتوان با کلمات بیان کرد. کسى نمىتواند گمان کند که به خاطر دور بودن از محل مخازن پسماندههاى رادیواکتیو، از خطر در امان است؛ چرا که زمین محدود و کروى است. ابرهاى یونیزه ناشى از آزمایش هستهاى در آریزونا مىتواند در چین ببارد و دهها هزار نفر را نابود کند. چرخههاى حافظ حیات در کره زمین با یکدیگر پیوندى آن همه فعال دارند که کسى نمىتواند خود را در برابر مخاطره بزرگ پسماندههاى رادیواکتیو مصون بداند».(34)
پنجم. توسعه غربى به جامعهاى مصرفى و خارج از حد اعتدال منتهى مىشود؛ اشاعه فرهنگ مصرفى، یکى از ضرورتهاى رشد و توسعه اقتصادى در جهان امروز است. روژهگارودى در کتاب «هشدار به زندگان» مىگوید: این اوجگیرى مصرف مصنوعى به سه طریق امکانپذیر شده است:
1. تولید اشیائى که خیلى زود فرسوده شده و از میان مىرود و یا شخص نمىتواند خود آن را تعمیر یا ترمیم کند... کارخانهاى که لامپهاى فلورسنت را ابتکار کرد، آنها را با ظرفیت و قدرتى براى ده هزار ساعت کار ساخته بود، ولى پس از آنکه این ظرفیت و قدرت را از ده هزار ساعت به هزار ساعت کاهش دادند، لامپهاى فلورسنت را به بازار فرستادند. همچنین جورابهاى نایلون در آغاز ساخت خود به نحوى بود که هیچگاه سوراخ نشود یا از هم در نرود ولى پس از آنکه آنها را در حمام بخارى گذاشتند که مقاومت آنها را کم کرد به بازار فروش سپردند.
2. منتظر نشدن براى فرسایش فیزیکى شىء یا کالاى خریدارى شده، و خرید و جانشین کردن انواع جدید آن که هرچند یکبار، به شکل تازهاى به بازار مىآید، نه براى آنکه مزیتى بر انواع گذشته خود دارد، بلکه فقط در شکل ظاهر خود داراى تفاوتهایى است که انواع گذشته خود را به اصطلاح: از شکل افتاده جلوهگر مىسازد.
بیشتر تغییر شکل دادنها به کالاهاى تولیدى غرب، نه به منظور بهتر کردن و محکمتر ساختن است و نه حتى براى زیباتر شدن و بهتر کار کردن، بلکه منحصرا براى دمده کردن آنهاست تا ردیف تازه آنها که به بازار مىآید، خریدار داشته باشد. این استفاده پسیکولوژیک(35) یا روانشناسانه، از نظر اجتماعى مجوزى پیدا مىکند، زیرا سبب مبادله پول و توزیع مجدد ثروت مىشود؛
3. آگهى بازرگانى یا تبلیغات تجارى...(36)؛ شهید آوینى قدسسره معتقد است که حیات تمدن غرب به رشد دمادم و پىدرپى تکنولوژى آن است و رشد تکنولوژى در غرب با معیار قدرت تولید بیشتر و بیشتر در زمان کم و کمتر ارزیابى مىشود. تولید بیشتر لاجرم به مصرف بیشتر نیاز دارد،(37) زیرا سود حاصل از فروش محصولات تولید شده باید به عنوان پشتوانه رأسالمال تولیدات جدیدتر عمل کند. این امر به خودى خود، مستلزم این امر است که نیاز انسانها در نیازهاى واقعى آنها محصور نماند؛ به عبارت دیگر، رشد تکنولوژى لاجرم به توسعه نیاز منتهى خواهد شد و در نهایت، آنگاه که تکنولوژى به حد اعلاى رشد خود برسد، انسان به اسیرى در میان نیازهاى نامحدود و بىنهایتى تبدیل خواهد شد که هیچ راه فرارى براى خود نخواهد دید. به همین علت روژهگارودى در کتاب «هشدار به زندگان» در ذیل عنوان جالب انتخابىاش «احتیاج به مصرف نه مصرف براى احتیاج» مىنویسد: اقتصاد آزاد به شیوه غربى براى رفع احتیاج بازار نیست، بلکه براى ایجاد بازار احتیاج است!(38)
به نظر شهید آوینى قدسسره ، راه اینکه بشر به سوى مصرف هرچه بیشتر سوق داده بشود، این است که محصولات تولید شده هرچه بیشتر با پستترین امیال و غرایز بشر هماهنگ شود تا بشر در مصرف آنها به زحمت نیفتد. به همین علت، هیتلر در کتاب خود «نبرد من» مىنویسد: «وقتى مىخواهید جامعهاى را به سوى چیزى بکشید، حیوانىترین و پستترین غرایز او را آماج و نشانه پروپاگاند یا تبلیغات خود قرار دهید. غده آب دهان او را براى آگهى یک کنسرو و غریزه جنسى او را براى آگهى یک جوراب یا یک اتومبیل آخرین سیستم، تحریک کنید».(39)
ایوان ایلیچ مىنویسد: «در دورنماى آرمان رشد و توسعه، نهادها آنچنان قدرت مىیابند و از خود بیگانگى آنچنان اوج مىگیرد که نهادها خود نیاز مىآفرینند و خود در جهت ارضاى آن برنامهریزى مىکنند. در دورنماى سعادت لایزال جامعه مصرفى، تشنگى یعنى نیاز داشتن به پپسى کولا، حمل و نقل، یعنى اتومبیل تندروى شخصى داشتن، گذراندن اوقات فراغت، یعنى به تماشاى برنامههاى معین و مقرر شده رفتن، سیر و سیاحت یعنى توریسم متظاهرانه هتل پرکن، تفریح و هواخورى، یعنى هجوم گلهوار به جاهایى که تبلیغات تجارتى معین کردهاند».(40)
«تبلیغات تجارى در سراسر دنیا بر وجود حیوانى بشر و کثیفترین امیال و آمال او بنا شده است و هیچ چارهاى جز این نیست. براى حفظ سیستم کنونى اقتصاد آزاد و دستآوردهاى آن که فراوردههاى تمدن کنونى مغرب زمین است باید از یک سو دوام و ماندگارى تولیدات کارخانهها را تقلیل داد و از سوى دیگر مردم را به مصرف هرچه بیشتر و اسراف و تبذیر وادار کرد. براى یک اقتصاددان تصور اینکه مردم دنیا حتى براى لحظهاى به نیازهاى حقیقى خویش و الگویى متناسب با حوایج واقعى انسان بازگردند، وحشتناکترین چیزى است که ممکن است اتفاق بیفتد. اگر حتى براى یک لحظه، چنین اتفاقى در دنیا بیفتد و مردم فقط براى یک لحظه، درست به اندازه نیاز واقعى خویش مصرف کنند، ادامه روند کنونى توسعه صنعتى دچار مخاطرات و بحرانهایى آن همه عظیم خواهد شد که تصور آن بسیار دشوار است.
از یک سو اقتصاد بر همه وجوه دیگر زندگى بشر غلبه یافته است و انسان را در محدوده مادى وجود خویش محصور ساخته، از جانب دیگر، اقتصاد نیز، با مفهومى که امروزه یافته است، بنیان توسعه خویش را بر پستترین امیال و آمال حیوانى بشر استوار داشته است. موجبیت اقتصاد، یا به قول شوماخر دیکتاتورى اقتصاد، به ناچار تمدن امروزى بشر را به جانبى متخالف با غایات حقیقى آفرینش انسان و حوایج واقعى او مىکشاند. تولید هرچه بیشتر، ضرورتا مصرفى هرچه بیشتر را ایجاب مىکند و بر همه آنان که احاطهاى هرچند محدود در زمینه اقتصاد دارند روشن است که جلوگیرى سیستم اقتصادى امروز از شتاب فزایندهاى که در زمینه تولید دارد، به چه معناست.
جلوگیرى از شتاب فزایندهاى که امروز در زمینه تولید کارخانهاى وجود دارد، حتى براى لحظهاى چند، بدون شک به فروپاشى ابرقدرتهاى اقتصادى و تحولاتى بسیار عظیم و غیرقابل پیشبینى در سیستم واحد اقتصاد کنونى کره زمین منجر خواهد شد. هیچ کس کوچکترین تردیدى ندارد که حاکمیت ابرقدرتها و ادامه سلطه آنها بر جهان از طریق کارتلها و تراستها و دستهاى پنهانى سرمایهداران بینالمللى اعمال مىشود و آنان نیز حاکمیت خویش را بر عادات و نقاط ضعف بشریت بنا کردهاند و سعى مىکنند با ایجاد حوایج کاذب و غیرحقیقى براى آدمها، موقعیت استکبارى خویش را از خطر محفوظ دارند».(41)
ششم. توسعه غربى به جنگ و نزاع منتهى مىشود؛ توسعه تکنولوژى در وجوه و حیثیات متفاوتى، به دامنه جنگها افزوده است.(42) این وجوه مىتواند از حیث کیفیت، کمیت و... ارزیابى شود. ریشه همه این جنگها اصالت دادن به ماده و اقتصاد و تلاش براى به حداکثر رساندن آن است و از آنجا که به قول شوماخر: «با یک ملاحظه ساده درمىیابیم که رشد نامحدود مادى در یک جهان محدود امرى محال است»، این نزاع روزبهروز با رشد تکنولوژى که به تولیدات مادى بیشتر و بیشتر منتهى مىشود، افزایش مىیابد. شهید آوینى قدسسره در این خصوص مىنویسد: «دنیاى جدید رفاه و رونق اقتصادى خود را مدیون جنگ است.(43) اصالت اقتصاد امروز با شتاب فراوان، جهان را به سوى یک جنگ ناخواسته جهانى پیش مىبرد. وابستگى اقتصادى جهان امروز به تولیدات روزافزون صنایع تسلیحاتى و تسلیحات اتمى تا بدانجاست که باید صراحتا جنگ را عامل اصلى رونق اقتصادى نام نهاد، و درست به همین علت ترس از بحرانهاى تحملناپذیر اقتصادى است که تولید تسلیحات، به ویژه تسلیحات اتمى در جهان ادامه پیدا مىکند و آتش جنگ در کره زمین خاموش نمىشود.
شعار مجتمعهاى نظامى ـ صنعتى این است: اگر خواستار صلحى، زمینه جنگ را مهیا ساز.(44) یک ژنرال چهار ستاره ارتش فرانسه در جواب روژه گارودى که از او پرسیده بود: «این بمبهاى اتمى براى دفاع از چه چیز ضرورى و حیاتى است؟» با طنطنه هرچه تمامتر پاسخ گفته بود: براى صلح! زیرا بمب اتمى در صورت عدم استفاده از آن، مفید است».(45)
هفتم. توسعه تکنولوژى غرب، به مسخ انسانیت منتهى مىشود؛ هشدار مهم دیگرى که شهید آوینى قدسسره براى حفظ انقلاب اسلامى مىدهد، توجه به دام تکنولوژى غرب است که در صورت عدم شناخت صحیح ماهیت آن، به مسخ همه ارزشهاى انسانى مىانجامد. وى معتقد است که تکنولوژى غرب، امروزه از حالت ابزار بودن خود رهیده است، او دیگر تنها ابزار نیست، بلکه به موجودى شده تبدیل است که با رشد دمادم خود و پیدایش اتوماسیون، موجب حذف انسان در بسیارى حوزهها شده است. این تکنولوژى در صدد است تا کثل انسان داراى روح و جان و امر و اوامر باشد، او درپى آن است که انسان را مسخر خود کند و به اسارتش بکشاند:
«وقایع زندگى انسان در تناظر با عالمِ تکنولوژى تفسیرى یکسره ابزارگرایانه یافتهاند و زبان رسانهاى، و به تبع آن زبان محاوره، پُر از تعابیرى شده است که استحاله وجود بشر را در صورت ابزار اتوماتیک محاکات مىکنند. در علم جدید، بدن چون کارخانهاى انگاشته مىشود، با دستگاههاى دقیق و منظم که بىوقفه کار مىکنند و در این قیاس، مرگ، این سرّالاسرار عالم وجود، وقفهاى است که در کار این ماشین پیچیده مىافتد. حیرت انسانِ علمزده و مسیطَر تکنولوژى نیز در برابر وجود، اعجاب در برابر پیچیدگى است، نه حیرت در برابر راز.
در گفتوگوى رانندگان حرفهاى، همه تعبیرات متعلق به حیات انتزاعى اتومبیل، به نشانههایى دال بر احوال و اوقات وجودى انسان مبدل شدهاند؛ اعضا و صفات و حتى بیمارىهاى انسان، در این قیاس، با اعضا و صفات و نقایصى فنى که در جریان کار اتومبیل پدید مىآید تناظر یافتهاند! تعبیراتى چون «موتورش به روغنسوزى افتاده» که به معناى پیر شدن یا بیمار شدن فردى است که سخن از او در میان است، «مغزش گریپاژ کرده»، به مفهوم اینکه دیگر نمىتواند بیندیشد، یا «او نیرویى صفر کیلومتر است» یعنى او تازه وارد کار شده و استعدادهایش هنوز بکر و دست نخورده است، حکایتگر همین تصور علمى است که به عُرف پیوسته و به زبان محاوره راه یافته است. تکنولوژى به مثابه یک کل، به نوعى حیات انتزاعى دست یافته که علىالظاهر همه صفات و مشخصات یک موجود زنده را داراست؛ رشد مىیابد، اندیشه مىورزد، تغذیه مىکند، واجد ارگانیسم واحدى است. در عین آنکه اعضا و اجزاى متعددى دارد و اعضاى پیکرش به یک لحاظ متناظر با اعضاى پیکر آدمى و همانسان که مک لوهان مىگوید، گسترشِ آن است: غذایش سوخت است، خونش الکتریسیته، گوشش رادیو، چشمش سینما و تلویزیون، حافظهاش کامپیوتر... و به سرعت تکثیر مىشود و توسعه مىیابد.
وجود بشر تا آنجا در وجود این موجود انتزاعى مستحیل گشته است که توقف چرخهاى آن را مساوى با نابودى خویش مىانگارد و البته این توهمى بیش نیست. تکنولوژى در هواى احتیاج بشر و وابستگیش به ابزار تنفس مىکند و اگر انسان به مقام استغنا دست یابد، خودبهخود ولایت تکنیک نیز اسقاط خواهد شد».
وى سپس اشاره مىکند که چگونه تکنولوژى غرب به توسعه نیاز و سلب اراده بشر منتهى شده است و اینکه گویا هرگز قرار نیست از این رشد دمادم و ازدیاد پىدرپى خود بکاهد:
«توسعه تکنولوژى، احتیاجات جدیدى را خلق مىکند که وابستگى به تکنولوژى را توسعه مىبخشند؛ یک دوْر باطل. مىپرسى «چرا تکنولوژى را توسعه مىبخشید؟» جواب مىدهند: «زیرا وجود آن چنین ایجاب مىکند» و اگر بپرسى: «تا کجا مىخواهید که به این موجبیت گردن بگذارید؟» جواب مىدهند: «تا این سیر به آنجا منتهى شود که این موجبیت از میان برخیزد» و اگر اصرار بورزى که «مگر ممکن است که خود تکنولوژى وجود خود را انکار کند؟ یعنى ممکن است که تکنولوژى نیز انتحار کند؟» جواب مىدهند: «نمىدانیم، ما به فردا نمىاندیشیم؛ ما آن قدر گرفتار اکنونزدگى هستیم که امکان تفکر درباره فرداىمان را یکسره از کف دادهایم. ما در یک اکنونِ بسط یافته زندگى مىکنیم و تاریخ را انکار کردهایم تا از مرگ و انقراض برهیم. ما مىخواستیم که بهشت جاودانه را در زمین بسازیم و جاودانگى مستلزم نفى زمان است. ما بر این انگار بودیم که با علم و تکنولوژى، بر مرگ غلبه پیدا کنیم و اوتوپى لذت و فراغت را تحقق بخشیم؛ غافل از آنکه زمان و گردش افلاک در اختیار ما نیست و لازمانى و لامکانى در عالمى که با زمان و مکان وجود یافته است، جز امرى «محال» بیش نیست. اوتوپى همواره اوتوپى خواهد ماند و اگر نیک بیندیشى، اوتوپى در افق غایىِ وجود انسان هست تا او را نسبت به زندگى پس از مرگ متذکر سازد».
«معناى وسیله و ابزار تا پیش از پیدایش اتوماسیون، هرگز با نفى اراده بشرى محقق نمىشد و این مسئله بسیار مهمى است.
ماهیت انسان، از جمله در نسبتى که با جهان اطراف خویش برقرار مىکند، تعین مىیابد؛ بنابراین، یک شىء واحد مىتواند براى چند فرد انسانى که نسبتهاى متفاوتى با آن شىء دارند، موجودیتهاى متفاوتى پیدا کند. اتومبیل، چنان که هر شىء دیگر، مىتواند وسیله باشد و یا بُت و یا مظهر عصیان بنىآدم، در برابر نهى ازلىِ «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکوُنا مِنَ الظّالِمینَ»(46) ولایتِ تکنیک، ولایت بر مصداق عام بشر امروزى است، و اگرنه آنکه به کمال انقطاع رسیده است جز ولایت مظاهرِ مطلقِ اسم عدل را نمىپذیرد و در مراتب ادنى، کیفیت رابطهاى که فرد و اقوام انسانى با اشیاء و جهان اطراف خویش مىگیرند، به تناسبِ ماهیت و هویتى که خود براى خویش اختیار کردهاند، تفاوت مىیابد. آنکه تکنولوژى را مىپرستد، بتپرستى اختیار کرده و آنکه از آن مطلقا اعراض مىکند نیز، شىء و شأن را با یکدیگر اشتباه گرفته است.
شأنیت اشیایى که مصنوع ما هستند وابسته به خود ماست؛ چه بدانیم و چه ندانیم. نمىخواهم جهت وجودى اشیا را انکار کنم؛ هر شىء مصنوع انسان براى غایتى ایجاد شده است که آن غایت را باید معنا و محتواى آن شىء بدانیم، اما در عین حال، وجود همان شىء مىتواند در نسبت با خود ما، حیثیات متفاوتى پیدا کند».(47)
ادامه دارد
پى نوشتها:
1. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 229.
2. آغازى بر یک پایان، صص 133 ـ 135.
3. آغازى بر یک پایان، ص 113.
4. آغازى بر یک پایان، صص 123 ـ 124.
5. بقره، آیه 156.
6. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 220 ـ 221.
7. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 167.
8. آغازى بر یک پایان، صص 112 ـ 113.
9. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 237 ـ 238.
10. رستاخیز جان، ص 92.
11. آغازى بر یک پایان، ص 29.
12. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 20.
13. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 168.
14. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 61.
15. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 40 ـ 42.
16. Automation
17. شوماخر، کوچک زیباست، ترجمه على رامین، (تهران: انتشارات سروش، چ 3، 1372)، ص 42.
18. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 32 ـ 34.
19. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 39.
20. (اى رسول!) این کافران را به خور و خواب و لذات حیوانى واگذار تا آمال دنیوى آنان را غافل گرداند تا نتیجه آن را به زودى بیابند. حجر، آیه 3.
21. آنان که به راه کفر شتافتند، به تمتع و شهوترانى و شکمپرستى مانند حیوانات پرداختند.محمد، آیه 12.
22. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 56.
23. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 21.
24. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 153.
25. نجم، آیه 42.
26. آل عمران، آیه 28، نور، آیه 42، فاطر، آیه 18.
27. علق، آیه 8.
28. بقره، آیات 46 و 156.
29. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 9 ـ 11.
30. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 7 ـ 8.
31. مصطفى ازکیا، مقدمهاى بر جامعهشناسى توسعه روستایى، (تهران: انتشارات اطلاعات، 1364)، ص 18.
32. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 87.
33. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 93.
34. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 74 ـ 85.
35. PSYCHOLOGIQUE
36. روژه گارودى، هشدار به زندگان، ترجمه على رامین، (تهران: انتشارات هاشمى، چ 2، 1364)، صص 496 ـ 501.
37. ر.ک: الوین تافلر، موج سوم، ترجمه شهیندخت خوارزمى، (تهران: نشر علم، چ 13، 1378)، صص 73 ـ 83.
38. هشدار به زندگان، صص 495 ـ 496.
39. هشدار به زندگان، ص 503.
40. ایوان ایلیچ، قتل عام پزشکى در پزشکى آفتزا، ترجمه و تألیف د. شیخاوندى، (تهران: انتشارات جار، 1354)، ص 87.
41. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 90 ـ 91.
42. ر.ک: ناصر فکوهى، خشونت سیاسى، (تهران: انتشارات پیام امروز، چ 1، 1378)، صص 81 ـ 86.
43. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 100.
44. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 109 ـ 101.
45. هشدار به زندگان، ص 521.
46. بقره، آیه 35 و اعراف، آیه 19.
47. رستاخیز جان، صص 20 ـ 25.
بر اساس تعریف شهید آوینى قدسسره از انقلاب اسلامى، تنها راه بقاى ناب و غیرمشوب آن با اصول و الگوهاى انقلابات دیگر، تبیین آن با ادبیاتى مناسب با مقاصد و آرمان آن است که یقینا غیر از ادبیات حاکم در دنیاى کنونى است. انقلاب اسلامى، انقلابى منحصر به فرد است که در هیچ یک از مبادى، طرق، نتایج و آثارش، هیچ گونه وجه اشتراکى با انقلابهاى دیگر ندارد. این انقلاب، فارغ از همه فرمولهاى شناخته شده در زمان تحقق یافته است؛ از این رو تبیین آن نیز باید فارغ از همه دستهبندىها و تئورىهاى موجود باشد. این مهم مستلزم تأسیس و ایجاد الفاظ و ادبیاتى است که با ساختارهاى منحصر به فرد این انقلاب تناسب داشته باشد؛ براى مثال حقیقت نهادهایى چون کمیته امداد امام خمینى(قدس سره)، جهاد سازندگى، بنیاد شهید، بنیاد جانبازان، بسیج، سپاه، کمیته انقلاب اسلامى و... در هیچ لفظ و ادبیاتى (غیر از ادبیات همین انقلاب) جاى نمىگیرد؛ به راستى نهادى چون کمیته امداد در قالب کدامین لفظ از ادبیات حاکم بر غرب مىتوان جاى داد؟ آیا اگر نهادها و ساختارهاى انقلاب اسلامى ما در قالب نهادها و ساختارهاى جهانى بیان مىشد، امکان اضمحلال آنها در آن ساختارها وجود نداشت؟ و مگر آن نهادهایى که در ادامه نهادهاى حکومت طاغوت و با همان ساختار و الفاظ بنا کردیم، امروز با نهادها و ساختارهاى جهانى همسو و در آنها حل نشدهاند؟ اساسا چرا ما هر چه با جهان پیرامون خود همسوتر مىشویم، ناگزیر مىشویم تا ساختارها و نهادهاى اصیل انقلاب خود را مانند آنچه که نام آنها گذشت، در غیر آنها حل و هضم کنیم؟ مگر طرح ادغام سپاه در ارتش، کمیته امداد در بهزیستى و... مطرح نشده است؟ و مگر کمیتههاى انقلاب در شهربانى و ژاندارمرى، جهاد سازندگى در وزارت کشاورزى و... حل نشده است؟ آیا این امر به همین معنى نیست که نهادهاى مزبور در ادبیات سیاسى جهان امروز ناشناخته بوده، به همین علت قواعد آمره آنها در این نهادها قابل اعمال نبوده است و به همین علت باید تغییر نام یابند تا بتوانند تحت عناوین جهانى رقیب قرار گیرند تا قواعد آنها در این عناوین قابل اعمال باشد؟
شهید آوینى(قدس سره) به این حاکمیت لفظى که تمدن رقیب براى خود ایجاد کرده است و از طریق آن تلاش مىکند تا همه آنچه بالاصله از ماست، به نفع خود مصادره کند، هشدار مىدهد و راه فرار از این حاکمیت تحمیلى را استقلال در ادبیات حکومتى براى انقلاب اسلامى معرفى مىکند: «اکنون مدتهاست که کلمات نیز به تبعیت از اوضاع زمانه، مفاهیم متفاوت و مفترق و حتى متضاد یافتهاند و هر کس به خود اجازه مىدهد که از کلمات هر معنایى که دلخواه او است، اتخاذ کند. ایدئولوژىهاى رنگارنگ، براى کلمات معانى رنگارنگى تراشیدهاند و هیچ مرجع، محور و حقیقت واحدى نیز وجود ندارد که انسانها برداشتهاى مفترق و متضاد خویش، از کلمات واحد را، نسبت به آن اصلاح و تصحیح کنند. این عصر اصلاً عصر تفرقه است؛ وحدت و اتحاد ناشى از توحید است و انسانیت هرچه از توحید به سوى شرک و الحاد گرایش پیدا کند، بیشتر و بیشتر به سوى تفرقه در همه زمینهها پیش خواهد رفت.
پیدایش ایسمهاى متعدد در تفکر بشر امروز، فىنفسه تأییدى بر همین سخن است و نیاز به هیچ دلیل دیگرى نیست؛ نمونه آن افتراقى است که در معانى همه کلمات، از جمله علم، عقل، سیاست، اقتصاد، تاریخ، تکامل، تمدن، انسان، انسانیت، روح، ماده، ذهن، عین، اراده، حیات، طبیعت و... در ایدئولوژىهاى مختلف پیش آمده است. اگر کسى فکر مىکند که ما مردم این عصر، لفظ ماده را به همان معنایى به کار مىبریم که قدیمىها ـ پیش از قرن هجدهم میلادى ـ به کار مىبردهاند، سخت در اشتباه است. در نزد قدیمىها، حتى مفهوم هندسه، ریاضیات، عدد، شیمى، فیزیک و... نیز با آنچه ما امروزه از این الفاظ دریافت مىکنیم، زمین تا آسمان متفاوت بوده است.(1)»
سیطره فرهنگى اومانیسم بر جهان امروز واقعیتى غیرقابل انکار است؛ بنابراین، نباید انتظار داشت که زبانها و الفاظ توانسته باشند خود را خارج از این سیطره عمومى نگاه دارند. جهانْ مغلوبِ یک حاکمیتِ واحد رسانهاى است و از همین طریق است که کلمات در همه زبانها محتواى ارزشى واحدى، متناسب با این نظم بینالمللىِ امریکامدار پیدا کردهاند. محتواى ارزشى کلمات، در مجموع یک نظام اخلاقى اومانیستى را مىسازند که به صورتى پنهان و ناگزیر، ضمیر نابخرد همه افراد جامعه انسانى را بر مبناى اعتبارات ارزشى مشترکى شکل مىدهند. این نظام ارزشى که در محتواى کلمات استتار مىیابد، اگرچه علىالظاهر مدعى یک شریعت تازه نیست، اما در باطن با هیچ شریعت دیگرى جمع نمىشود؛ به این احکام ارزشى که بسیار بدیهى مىنمایند، توجه کنید:
ـ بشر حیوانى است متمدن، نتیجه یک سیر تطور طبیعى.
ـ او داراى حقوقى طبیعى است، بر مبناى نیازهایش.
ـ آزادى حقّ طبیعى بشر است. آزادىِ بشر را هیچ چیز محدود نمىکند مگر آزادى دیگران؛ چرا که نیازهاى بشر باید به طور مساوى برآورده شود.
ـ قانون میثاقى اجتماعى است که حدود آزادى را معین مىدارد؛ قانون بر حقوق طبیعى افراد جامعه استوار است.
ـ نظر هر کس براى خودش محترم است؛ او آزاد است که هر دینى که مىخواهد براى خود اختیار کند.
ـ حق با اکثریت است، اگرچه همه حقّ انتخاب دارند.
ـ قانون طبیعى بر مبناى بقاى اصلح است.
ـ بشر همواره در حال ترقى است، تمدن نتیجه ترقى است. انسان امروز از همه گذشتگان مترقىتر است؛ تمدن امروز هم.
ـ بشرِ غیرمتمدن وحشى است و فرهنگ ندارد؛ تمدن با غناى فرهنگى بشر ملازم است.
ـ سعادت بشر در پیشرفت اوست. پیشرفت بشر ملازم با رفاه بیشتر است. تکنولوژى تأمینکننده رفاه بیشتر است. جامعهاى پیشرفته است که به توسعه تکنولوژیک دست یافته است و هر جامعهاى که به این توسعه نرسیده، عقبمانده است.
ـ اخلاق انسانى هم از تمدن منشأ گرفته است. مهم نیست که بشر چه دینى داشته باشد، مهم انسانیت است.
ـ همه تلاش بشر در طول تاریخ متوجه غلبه بر طبیعت و دستیابى به آزادى بوده است. آزادى مقدسترینِ کلمات است. تلاش حکومتها باید متوجه تأمین حدّاکثر آزادى افراد باشد؛ بنابراین، نظارت دولتها باید به حدّاقل برسد. نظام دموکراسى بیشتر از همه نظامهاى حکومتى در طول تاریخ، توانسته است که آزادى افراد بشر را تأمین کند. دموکراسى کاملترین و مترقىترین شکل حکومت است؛ چرا که استبداد فردى حکام را از میان برمىدارد و اسباب حکومت مردم بر خودشان را فراهم مىآورد.
ـ هر حکومتى که بخواهد جامعه را به تبعیت از رأى یک فرد بکشاند، استبدادى است.
ـ هر سنتى که در برابر پیشرفت و ترقى بشر بایستد، منکوب است.
ـ نوگرایى و تجدد از صفات طبیعى بشر است و... قِس على هذا.
یکایک این احکام ارزشى، خود را کاملاً بدیهى نشان مىدهند؛ چرا که همه ما خواهناخواه در آتمسفر فرهنگى نظام اخلاقى اومانیسم، یعنى در دهکده جهانى، زندگى مىکنیم و عقل ما به این تعقل و تفکر متعارف که از طریق رسانهها اشاعه یافته، عادت کرده است. شک کردن در این احکام نیز بسیار دشوار است؛ چرا که انسان ناگزیر در ترابط و تعامل روانى و احساسى با دیگر افراد زندگى مىکند و ناچار است که به رنگ عموم مردم درآید».(2)
تعبیراتى از این قبیل به صورتى غیرقابل انتظار، زبان ما را بیمار کرده است. بیمارىِ زبان را دستکم نگیریم؛ بیمارى زبان، یعنى بیمارى ادب و فرهنگ، بیمارى تفکر و تعقل، سرگشتگى و گمگشتگى و انحراف تاریخى در مسیر و مصیر.(3) این نظام بینالمللى مجموعهاى از اعتبارات ارزشى است که در ساحات مختلف حیات بشر، به صورتهایى متناسب متحقق مىشود.
بنابراین، ناگزیر باید پذیرفت که لیبرالیسم صورتهاى مختلف فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و حتى اخلاقى پیدا کند. فرهنگ، سیاست و اقتصاد کنونى جهان، تعیّنِ تاریخىِ یک امر واحد است و هرگز نباید از این معنا غافل شد. در دهکده جهانى همه الفاظ در تبعیت از این صورت متعیّن تاریخى، یعنى تمدن غرب، حاوى اعتبارات ارزشى خاصى شدهاند که خواهناخواه، به استمرار وضع موجود و حفظ آن مدد مىرسانند؛ حال آنکه نجات انسان در حفظ و استمرار وضع موجود نیست. در این نظام اخلاقى، همه چیز در جدولى از «ارزشهاى مثبت و منفى» تنظیم یافتهاند که این همان صورتِ اخلاقى پوزیتیویسم و یا پوزیتیویسم اخلاقى است. تأثیرات این پوزیتیویسم اخلاقى حتى در زبان عامیانه ما کاملاً مشهود است.(4)
همه آنچه شهید آوینى قدسسره در پى تذکر آن است این است که الفاظ حاکمیت دارند، نه اینکه خنثى باشند؛ به کارگیرى الفاظ مناسب با تمدن رقیب، در نهایت بار مناسب با تمدن رقیب را به میهمانى مىطلبد. چون مانند توسعه، دموکراسى، پارلمان، احزاب، تفکیک قوا و...، همه واژههایى هستند که در دامان غرب تولد یافتهاند و بالیدهاند. به کارگیرى این الفاظ براى تبیین اصول انقلاب اسلامى، هرچند در معنایى مناسب با آن، در درازمدت بار معنایى آن دیار را به این طرف مىآورد. این بار ممکن است بارى فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و... باشد و دشمن را چه باک؟ چه هر کدام باشد، هزینه به جیب او واریز شده است، زیرا مثلث اقتصاد، سیاست و فرهنگ در غرب، در هماهنگى و پشتیبانى کامل یکدیگر رشد مىکنند؛ شهید آوینى قدسسره نمونههاى متعددى از تحمیل بار الفاظ غربى ذکر مىکند که برخى از آنها را مىآوریم:
الف. پیشرفت
یکى از واژههایى که در سالهاى اخیر، در مدح و غبطه آن مقالات و کتابهاى زیادى نوشته شده، واژه پیشرفت است، اما معالاصف در هیچ یک از این نوشتهها تلاش نشده است تا تعریفى روشن و دقیق در مورد آن ارایه شود. شهید آوینى قدسسره یکى از کسانى است که به این مهم توجه داشته و متفطن بوده است:
«باید در معنى پیشرفت تجدید نظر کرد و دریافت که «پیش» کجاست و «پس» کجا؛ آیا غایت تکاملى بشر در تاریخ، ماشینى شدن ابزار تولید است یا نه، آنچنان که در معارف اسلامى آمده است، باید صیرورت تکاملى انسان را بر اساس این اصل مقدس «انّا للّه و انا الیهِ راجعون»(5) تحلیل کرد. بر این اساس، خلقت و تکامل عالم داراى دو قوس صعودى و نزولى است که بر یکدیگر انطباق دارند. قوس نزولى خلقت ـ انّا للّه ـ از خلق اول که نور مبارک حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله و خاندان مطهر او است، آغاز مىشود و تا حیوانات و نباتات و جمادات نزول مىیابد.
در قوس نزول، حیوانات صورتهاى نفسانى بشر هستند که از نظر خلقت، از نفس او منشأ گرفتهاند و در مرتبتى پایینتر از او وجود یافتهاند. اما در قوس صعودى خلقت ـ انّا الیهِ راجعون ـ آفرینش از هیولا که قابلیت پذیرش صورتهاى متکامل دارد، آغاز مىگردد و به انسانى کامل منتهى مىشود. آن سیر تکامل تدریجى یا صیرورتى که در طبیعت و جوامع انسانى مشاهده مىشود، ناشى از همین حرکتى است که در جوهره عالم به سوى غایت وجود، یعنى ذات مقدس اللّه سریان دارد. اگر جهان خلقت را بر این اساس ننگریم، هرگز جواب این سؤال را در نخواهیم یافت که فىالمثل بین تکامل معنوى انسان و زندگى اجتماعى او (تمدن)، چه نسبتى حاکم است و سیر تکامل تاریخى بشر از کجا آغاز مىگردد و به کجا ختم مىشود».(6)
وى در جایى دیگر، به آثار سوء غفلت و ضرورت ارایه تعریف دقیق از این واژه مىپردازد و مىنویسد:
«در تفکر غربى همواره نوعى ترقى و تکامل ایجابى براى بشر در نظر مىگیرند که خواهناخواه اتفاق مىافتد و بشریت همواره نسبت به گذشته خویش متکاملتر مىشود. از سوى دیگر، این ترقى و تکامل ایجابى نیز در تکامل ابزار تولید و پیشرفت تکنولوژى جلوه مىکند و تکامل ابزار تولید نیز خودبهخود به توسعه اقتصادى منجر مىشود. وقتى ما جهان غرب را جهان مترقى و پیشرفته مىنامیم همه این سیر تحلیلى را پذیرفتهایم.(7) ما با پذیرش خود به عنوان کشور عقبافتاده و پذیرش غرب به عنوان پیشرفته، چه چیزى را پذیرفتهایم؟ نتیجه طبیعى پذیرشِ این تعابیر آن است که خود را یکسره در این جهت قرار دهیم که این عقبماندگى را جبران کنیم. اینکه ما موفق شویم و یا نشویم، تغییرى در اصل مطلب نخواهد داد و اصل مطلب این است که مگر «پیش» و «پس» کجاست که آنها پیش رفته باشند و ما «پس» مانده؟ اگر «پیش» آنجاست که غربىها رسیدهاند، صد سال سیاه مىخواهم که به آنجا نرسیم و اگر «پس» اینجاست که ما اکنون قرار داریم، چه بهتر که در همینجا بمانیم. پذیرش همین یک معنا در سراسر کره زمین کافى است،براى آنکه هیچ انقلابى ایجاد نشود؛ چرا که اگر «غایت انقلاب» در نهایتْ همان است که غربىها به آن دست یافتهاند، دیگر چه انقلابى؟ فقط مىماند آنکه مردمانِ کشورهاى عقبمانده، همچون دانشجویان چینى به خیابان بریزند و از دولتهاى خویش بخواهند که هر چه زودتر امریکایى شوند و به کشورهاى پیشرفته ملحق گردند»(8)
«امروز ـ آنچنان که سیدنى پولارد در مقدمه کتاب خود گفته است ـ اندیشه ترقى را مذهب جدید یا جانشین جدید مذهب مىنامند؛ او اذعان مىدارد که این نامگذارى چندان بىدلیل نیست. اگر غایت و آرمان بشر، تمتع بیشتر از حیات دنیایى با هر قیمت ممکن باشد. پر روشن است که تکنولوژى، محصول معجزهآساى علوم جدید، حلاّل همه مشکلات خواهد شد. تکنولوژى خواهد توانست که غلبه بشر بر طبیعت و محیط خویش را تحقق ببخشد و ابزار و روشهاى تولید را به مرزى از پیشرفت برساند که انسان حتى مقتدرتر از خدایان یونان باستان و مرفهتر از اشراف تمدن باستانى روم و یونان زندگى کند. اگر اینچنین باشد، تکنولوژى بُتى مقدس است و باید علم را که زمینه پیدایش این معجزه زمینى را فراهم آورده پرستید. متفکران قرن هفدهم و هجدهم، با انطباق فرضیههاى عوامپسندانه علوم جدید بر جهان و فرض یک سیر خطى مستقیم تاریخى براى پیشرفت ابزار و روشهاى تولید غذا و پرستش تکنولوژى، به اندیشه دترمینیستى ترقى دست یافتند».(9)
از منظر شهید آوینى قدسسره رسالت انقلاب اسلامى نه پیشرفت که تعالى و تکامل است که ناظر به رشد معنوى و تولّى هرچه بیشتر انسان به خدا است. آنچه غرب به نام پیشرفت معرفى مىکند، نه تنها هیچ ارتباطى با تعالى و تکامل انسان ندارد، بلکه به چیزى جز توسعه نیاز نیست: «انسانِ هر عصر، تنها آن چه نیاز داشته ساخته است و ما در مقایسه خود با انسانهاى ادوار گذشته، هرگز نباید بگوییم که پیشرفتهتریم؛ درستتر این است که بگوییم ما از آنها نیازمندتریم. پیشرفتِ ما تابع توسعه نیازهاى ماست و محتواى هر یک از محصولات تکنولوژیک، نیازى است که انسان این عصر به آن شىء داشته است. این حرفى است که مارشال مکلوهان نیز به صورت دیگر به آن اشاره مىکند».(10)
ب. دموکراسى
واژه دیگرى که براى حصول و تحقق آن، عده زیادى دریغا سرمىدهند، واژه دموکراسى است. بسیارى از نویسندگان، سیاسیون و... که اکثر آنها افرادى غیرمحقق، ژورنالیست، نان به نرخ روز خور و... هستند، براى رسیدن به جامعهاى دموکراتیک که در آن اصول دموکراسى رعایت مىشود، تلاش مىکنند و حتى برخى از آنها با اذعان به اینکه دموکراسى در هر حال عارى از عیوب و نواقصى نیست، به بهانه فقدان نرمافزار و ساختار مناسب براى جایگزین شدن آن باز هم در آروزى تحقق یک جامعه دموکراتیک به سر مىبرند. بسیارى از این افراد با نیتى خیر، مىپندارند که ساختار و قالب دموکراسى، نه تنها با اصول آرمانى انقلاب اسلامى منافاتى ندارد، بلکه مىتواند بهترین قالب براى تحقق آنها باشد؛ در این میان، شهید آوینى قدسسره به گونهاى دیگر مىاندیشد. او معتقد است که قالب دموکراسى هرگز با ولایت فقیه قابل جمع نیست؛ وى مىنویسد:
«در نزد روشنفکران ما، چه بسا دموکراسى با ولایت فقیه نیز جمع مىگردد؛ حال آنکه اصلاً دموکراسى یعنى ولایت مردم، و این مفهوم صراحتا با تئوکراسى که حکومت خداست، معارضه دارد. در دموکراسى حقّ قانونگذارى اصالتا به مردم به مثابه مصداق جمعى بشر بازمىگردد و این معنا با حکومت اسلامى که حقّ قانونگذارى را به خدا و خبرگان و فقها در استنباط و استخراج احکام خدا باز مىگرداند، قابل جمع نیست؛ و البته اگر لفظ دموکراتیک را از سرِ مسامحه، مردمى ترجمه کنیم، آنگاه مىتوان اظهار داشت که ولایت فقیه حکومتى دموکراتیک است. اما واقعا جاى این پرسش وجود دارد که چرا ما باید تن به مسامحه بسپاریم و الفاظ را از شأن و معناى حقیقى و نفسالامرىِ خویش خارج کنیم و در محلهایى نامتناسب به کار بریم؟ چه ضرورتى ما را به این کار وامىدارد»؟(11)
ج. توسعه
یکى از واژههایى که شهید آوینى قدسسره در بسیارى از مقالات و کتابهاى خود درباره آن سخن گفتهاند و مضرات ورود آن به ادبیات انقلاب اسلامى را گوشزد کرده، واژه «توسعه» است. بسیارى به غلط گمان کردهاند که توسعه همان عمران و آبادى یا تعالى و تکاملى است که در ادبیات دینى و انفلابى ما وجود دارد، حال آنکه واژه توسعه که زاییده غرب است، با همه تکثرى که در تبیین آن وجود دارد، اصول آرمانى و ذاتىاى دارد که هرگز با آنچه به عنوان معادل آن در ادبیات دینىمان برایش انتخاب کردهایم، تناسبى ندارد؛ به برخى از تفاوتهاى معنایى این واژه با آنچه مطلوب حرکت دینى و انقلابى ما است، از زبان شهید آوینى قدسسره توجه مىکنیم:
یکم. توسعه غربى، توسعه تلذذات مادى است؛ جامعه توسعهیافته جامعهاى است که در آن همه چیز حول محور مادى و تمتع هر چه بیشتر از لذایذى که در کره زمین موجود است، معنا شده؛ البته براى اینکه در این چمنزار بزرگ، همه بتوانند به راحتى بچرند، یک قانون عمومى و دموکراتیک لازم است تا انسانها را در عین برخوردارى از حداکثر آزادى (ولنگارى)، از تجاوز به حقوق یکدیگر بازدارد. این توسعه که نتیجه حاکمیت سرمایه یا سرمایهدارى و اصالتبخشیدن به اقتصاد نسبت به سایر وجوه حیات بشرى است، محصول مادىگرایى و تبیین مادى جهان و طبیعت است.(12)
آنچه امروز عنوان رفاه مادى و توسعه اقتصادى گرفته، صورتى افراطى و غیرمعقول از رفاه و توسعه معاش است.اگر بخواهیم منصفانه و از سر عدالت ارزیابى کنیم، باید آن را لذتپرستى، تمتعجویى و شکمچرانى بنامیم.(13) آرمان توسعهیافتگى زاییده اصالت دادن به رشد اقتصادى و غلبه اقتصاد بر سایر وجوه حیات بشر است و آنچه موجب شده تا بشر غربى براى اقتصاد چنین مقام و اهمیتى قایل باشد، مادهگرایى و نسیان حق است.(14) انسان تا مادامى که ایمان نیاورده است، در مرتبه روح شهوت که مقامى حیوانى است،توقف دارد و فضایل، اعمال و افکارش، همگى با این مقام، یعنى حیوانیت، مناسبت دارد.
تنبلى و تنآسایى از خصوصیات ذاتى روح شهوت و مفتاح همه شرور است. با غلبه روح شهوت بر وجود انسان، دیگر انگیزهاى براى کار کردن باقى نمىماند. بشرى که هنوز از مرتبه روح شهوت به روح ایمان عروج نکرده است، از کار مىگریزد و تنها انگیزهاى که او را به تحرک وامى دارد، طلب لذت است. تعبیر «اولواالعزم» که به پنج تن از بزرگترین پیامبران الهى اطلاق مىشود، به معناى «صاحبان عزم» است؛ چرا از میان همه خصوصیاتى که پیامبران اولواالعزم داشتهاند، تنها عزم آنها مورد نظر قرار گرفته است؟! جواب روشن است. مراتب روحى انسان در عزم او ظهور مىیابد و انسان متناسب با مراتب ایمانى خویش، صاحب ثبوت بیشترى در عزم مىشود. اگر در احادیث ما آمده است که «ایاک و الکسل و الضجر فانهما مفتاح کل شر»، به همین علت است که تنبلى، تنآسایى و کمحوصلگى، ملازم با روح شهوت در وجود آدمى است و انسان تا از این مرحله به مرتبه بالاتر که روح ایمان است، عروج نکرده است، تنها علتى که او را به تحرک وامى دارد، لذتطلبى است.
بنابراین، روى دیگر سکه گریز از کار، لذتطلبى لجامگسیختهاى است که حد و مرزى نمىشناسد. در جامعه کنونى غرب، اصل لذت، چون حق مسلمى براى عموم انسانها اعتبار شده است و متناسب با آن، نظامات قانونى غرب، به گونهاى شکل گرفته که در آن، امکان اقناع آزادانه شهوات براى همه افراد فراهم است. البته علت این که تمایلى این چنین، بر عموم افراد یک جامعه تسلط مىیابد و از آن میان، هیچ صدایى به اعتراض برنمىخیزد و همه این تمایلات نفسانى را چون حقوقى غیرقابل انکار براى خویش تلقى مىکنند، باید در فلسفه غرب جستوجو کرد. در مرتبه روح شهوت، گرایشهاى حیوانى بر سایر وجوه و ابعاد وجودى انسانى غلبه مىیابند و بشر مصداق «اولئک کالانعام بل هم اضل» قرار مىگیرد. به همین علت تفکر غالب بشر در مغرب زمین بدین سمت متمایل شده که انسان را در زمره حیوانات قلمداد کند؛ اگرنه معارف الهى تأکید دارند که رسیدن به انسانیت با گذشت از مراتب حیوانى میسر است، نه توقف در آن. بشر اگر مىخواهد به انسانیت برسد، نمىتواند در مراتب حیوانى وجود خویش توقف داشته باشد؛ حال آنکه در تفکر غربى، بشر ذاتا حیوان است و چون این معنا مورد قبول قرار گیرد، دیگر چه تفاوتى دارد که وجه تمایز انسان از حیوان، نطق باشد یا ابزارسازى یا چیزهاى دیگر؟ اگر بشر را اصالتا حیوان بدانیم، لاجرم باید تمامى تبعات این تعریف را نیز بپذیریم. اولین نتیجهاى که از این تعریف برمىآید این است که لذتطلبى خصوصیت اصلى ذات بشر و تنها محرک اوست و جامعه غرب امروز، این معنا را به تمامى پذیرفته است.(15)
وقتى انگیزههاى درونى موجود نباشد، کار همچون شرى تلقى مىشود که باید از آن خلاص شد. «شوماخر» نویسنده کتاب «کوچک زیباست»: بسیار خوب از عهده بیان این معنا برآمده است: «در این زمینه، اقتصاددان جدید با این طرز تفکر، بار آمده که «کار» را همچون چیزى تلقى کند که اندکى بیشتر از یک شر واجب است. از دیدگاه یک کارفرما، کار در هر مورد فقط یکى از اقلام قیمت تمام شده است که اگر نتوان آن را فرضا از طریق خودکارى(16) به کلى حذف کرد، بارى باید آن را به حداقل تقلیل داد. از دیدگاه کارگر، کار یک امر مصدّع است؛ کار کردن، یعنى فداکردن فراغت، آسایش و دستمزد عبارت است از جبرانى براى این فداکارى.(17) حال اگر این بینش را با نظرگاه اسلام، یعنى کار به مثابه عبادت، مقایسه کنید، به عمق فاجعهاى که براى بشر غربى و غربزده اتفاق افتاده، پى مىبرید؛ وقتى کار خدمت به خلق براى رضاى خدا و چون وسیلهاى براى به فعلیت رسیدن استعدادهاى وجود انسان را در طول زندگى باشد، با زندگى یک مؤمن آنچنان در مىآمیزد که انفکاک آنها از یکدیگر ممکن نیست. یکى از وجوه تفاوت نهادهاى انقلابى و تشکیلات اجرایى موروثى که ارمغان غربزدگى ما هستند، همین است که کار در نهاد انقلابى به مثابه عبادتى بزرگ تلقى مىشود.(18)
آرمانى که فراراه توسعه به شیوه غربى قرار گرفته، نوعى زندگى است که اوقات آن تماما به فراغت و تفنن مىگذرد و فراغت یکى از ارزشهاى مطلق است که به مثابه میزانى براى توسعهیافتگى اعتبار مىشود و در مقابل آن، کار ضد ارزش است. گریز از کار، زاییده تنبلى و تنآسایى است و این خصوصیت از گرایشهاى حیوانى است که در وجود بشر قرار دارد. با غلبه روح حیوانى بر وجود انسانى، تنبلى و تنآسایى به صورت یکى از صفات ذاتى بشر جلوه مىکند.(19) کسى نمىتواند انکار کند که غایت توسعه اقتصادى به شیوه غربى، تمتع هر چه بیشتر از لذایذ دنیایى است؛ حال آنکه در اسلام، این تمتع با حیوانیت بشر ملازمه دارد، نه با ابعاد انسانى وجود او:
«ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون»(20)؛ «و الذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الانعام».(21)
آیات قرآن صراحتا این تمتع را نتیجه کفر بشر مىداند. زندگى بشر امروز در مغربزمین، خود تفسیر عینى این آیات است و ادراک این معنا، با کمى تدقیق و تحقیق براى همه ممکن مىشود.(22) در نظام اعتقادى ما، توسعهاى معتبر است که بر تعالى روحى بشر تکیه دارد و تعالى روحى بشر نیز به پرهیز از فزونطلبى و تکاثر، و منع اسراف و تبذیر، و پیروى از یک الگوى متعادل مصرف منتهى مىشود، نه به رشد اقتصادى محض.(23)
دنیاگرایى بشر امروز کار جهان را به سمتى سوق داده که اقتصاد بر سایر وجوه حیات انسانى غلبه یافته است. در تفکر امروزى غرب که متأسفانه با مقبولیتى عام، در پهنه زمین اشاعه یافته است، بشر را صرفا از دریچه نیازهاى مادى و دنیایىاش مورد مداقه و بررسى قرار مىدهند. مهمترین فاجعهاى که در این نحوه بررسى اتفاق مىافتد، این است که ماهیت حقیقى و فطرت الهى بشر مورد غفلت قرار مىگیرد و انسان در مجموعهاى از غرایز حیوانى خلاصه مىشود و وقتى این چنین شد، لاجرم دیگر تکامل و تعالى انسان در بازگشتن به فطرت الهى خود نیست؛ در تأمین هرچه بهتر و بیشتر نیازهاى مادى و غریزى او است.(24)
مفهوم تکامل و تعالى در قرآن، اصالتا به ابعاد روحانى و معنوى وجود بشر بازمىگردد و این تکامل روحانى نه اینچنین است که ضرورتا با توسعه مادى بشر ملازمه داشته باشد، بلکه برعکس، ثروت و استقلال در قناعت است، و صحت در اعتدال و پرهیز از تمتع (به معناى قرآنى آن) و تعالى در از خودگذشتگى و ایثار، و سلامت نفس در غلبه بر امیال نفسانى و شهوات نفساماره بالسوء است.
مقصود این نیست که در اسلام روح و جسم و معنا و ماده در تعارض و تضاد ذاتى با یکدیگر قرار گرفتهاند؛ روح، جسم، معنا و ماده، در اصل و ریشه متحدند و هیچ تضادى میان آن دو وجود ندارد، اما در مراحل اول، از آنجا که هر یک از قواى چهارگانه شهوت و غضب و وهم و عقل منفردا و مجرد از سایر قوا سعى مىکنند که حاکمیت کل وجود بشر و شخصیت او را در کف خویش بگیرند، باید براى ایجاد اعتدال در میان این قوا، از افراط و تفریط در ارضاى تمایلات و خواهشهاى آنان پرهیز کرد، چرا که زمینه تکامل انسانى در اعتدال این قوا فراهم مىشود. لیکن حرکت تکاملى انسان، جهان و تاریخ در قرآن، الله است و این معنا در بسیارى از آیات قرآن مجید با تعبیراتى گوناگون همچون «الى ربک المنتهى»،(25) «الى الله المصیر»،(26) «انّ الى ربک الرجعى»،(27) «الیه راجعون»(28) بیان شده است. اصل و ریشه این حرکت در جوهره و معناى عالم جریان دارد و ماده و ظاهر عالم نیز در تبعیت از این حرکت معنوى تغییر یابد.
بنابراین تکامل و تعالى در معارف اسلام به یک حرکت همهجانبه که در آن بعد فرهنگى و معنوى داراى اصالت است بازمىگردد؛ حال آنکه در غرب، تکامل به تطور انسان از صورتهاى پستتر حیوانى به صورتهاى تکاملیافته اطلاق مىشود. سخن این نیست که آیا اسلام این تطور را مىپذیرد و انسان را موجودى از نسل میمونها مىداند یا خیر، بلکه سؤال این بود که آیا معناى «توسعه» با «تکامل و تعالى» در فرهنگ و معارف اسلامى انطباق دارد یا خیر؟
حرکت به سوى تکامل و تعالى، در اسلام لزوما با توسعه مادى و اقتصادى همراه نیست و بلکه بهعکس، تعالى معنوى با قناعت، زهد و مصرف کمتر ملازمه دارد؛ و البته این سخن، نه بدین معناست که توسعه اقتصادى مخالف با تکامل باشد، نه! اما ضرورتا این نیست که بشر براى تکامل ـ به معناى وسیع آن در اسلام ـ ناچار از توسعه اقتصادى باشد. براى توجیه توسعه به سراغ این نظریه نیز نمىتوان رفت. اگر حکومت اسلامى مىخواهد، براى رشد و تکامل انسانى برنامهریزى کند، اصالتا باید به ابعاد معنوى و روحانى وجود بشر توجیه یابد و در مرحله اول موانعى را که راه تعالى روحانى بشر به سوى خدا را سدّ کردهاند، از سر راه بردارد؛ از جمله این موانع، فقر مادى است.
بنابراین، اولاً توجه به از بین بردن فقر مادى امرى تبعى است نه اصلى و ثانیا هدف از آن دستیابى به عدالت اجتماعى است نه توسعه. وظیفه اصلى حکومت اسلامى تزکیه و تعلیم اجتماع است، اما چون فقر و فقدان عدالت اجتماعى مانعى عظیم در برابر این هدف اصلى است، بالتبع به از بین بردن فقر و سایر موانع مىپردازد و به طور موازى براى تکامل و تعالى معنوى جامعه برنامهریزى مىکند؛ پس آموزش و فرهنگ در خدمت رفع محرومیتها و از بین بردن فقر قرار نمىگیرد، بلکه مبارزه با فقر در خدمت اعتلاى معنوى و فرهنگى است.
شاید هنوز هم روشن نشده باشد که این دو نحوه نگرش به فقر و فرهنگ چقدر با یکدیگر متفاوت است؛ در یک برنامهریزى وسیع و درازمدت، اگر مبارزه با فقر مادى به عنوان محور و اصل اتخاذ شود، آنگاه آموزش و فرهنگ نیز به عنوان امور تبعى در خدمت آن قرار خواهند گرفت. اما اگر اعتلاى فرهنگى (یعنى تزکیه و تعلیم) محور و اصل قرار بگیرد، آنگاه مبارزه با فقر به عنوان امرى تبعى و مانعى بر سر راه تکامل و تعالى معنوى لحاظ خواهد شد.(29)
دوم. توجیه توسعه غربى بر مغالطه استوار است؛ در غرب همواره براى تفهیم ضرورت توسعه، دو تصویر براى انسان مىسازند و او را وامىدارند که این دو تصویر را با یکدیگر قیاس کند:
تصویر اول جامعهاى انسانى را نمایش مىدهد که در محیطهاى روستایى کثیف، بدون بهداشت و لوازم اولیه زندگى، در جنگ با عوامل ناسازگار طبیعى مثل سیل، قحطى، فرسایش خاک و امراضى مثل مالاریا، سل، تراخم و سیاهزخم، همراه با فقر غذایى و بى سوادى و جهالت و بلاهت، در خوف دائم از عواملى که علل آنها را نمىشناسد و بر سبیل خرافهپرستى ریشه آنها را در مبادى غیبى جستوجو مىکند، بهسر مىبرد.
تصویر دوم جامعه انسانى دیگرى را نشان مىدهد که در شهرى صنعتى یا نیمهصنعتى، برخوردار از بهداشت و ارتباط فردى و جمعى که از غلبه او بر طبیعت و تسخیر آن حکایت دارد، در وضعیتى مطلوب که بر طبق بیان آمارهاى رسمى، مرگ و میر در آن به حداقل رسیده و دیگر نشانى از مالاریا، سل، تراخم، سیاهزخم، فقر ویتامین و پروتیین بر جاى نمانده، هوشیار و آگاه، بهرهمند از همه امکانات آموزشى، بدون ترس و خوف، مطمئن و متکى به نفس، در جهانى که همه قوانین علل حوادث را مىشناسد، زندگى مىکند.
حال این دو تصویر را با هم مقایسه کنید! جاى هیچ تردیدى نیست که دومى بهتر است. اگر ـ العیاذ بالله ـ خداوند هم صراحتا با اسم و رسم و نشان، در قرآن گفته بود که اولى بهتر است، کسى قبول نمىکرد که چرا دومى به مذاق هلوع و حریص انسان خوشتر مىنشیند. اما به راستى، این مقایسه اصلاً از ریشه غلط است؛ در این قیاس وجوه مقایسه کاملاً مغرضانه انتخاب شده. در تصویر اول جامعهاى تجسم یافته که هرچند روستایى و طبیعى است، اما از آرمانهاى حیاتى اسلام و احکام آن به طور کامل دور افتاده است؛ حال آنکه تصویر دوم تصورى کاملاً خیالى و غیرواقعى از جامعهاى صنعتى و ایدهآل است که پارامترهاى عدم اعتدال روانى، فساد جنسى و اخلاقى، نابودى عواطف و احساسات بشرى، آلودگىهاى مرگبار رادیواکتیویته و جنگ دایمى و کفر و شرک و لامذهبى، از مجموعه عوامل آن پاک شده است.(30)
سوم. توسعه غربى به موجبیت و حاکمیت تکنولوژى منتهى مىشود؛ «توسعه جریانى چندبعدى است که در خود تجدد، سازمان و سمتگیرى متفاوت کل نظام اقتصادى اجتماعى را به همراه دارد. توسعه علاوه بر بهبود در میزان تولید و درآمد، شامل دگرگونى اساسى در ساختهاى نهادى، اجتماعى، ادارى و همچنین ایستارها و وجه نظرهاى عمومى مردم است. توسعه در بسیارى موارد، حتى عادات و رسوم و عقاید مردم را نیز در برمىگیرد».(31) مهمترین وجه این توسعه، اقتصادى است که بر محور تکنولوژى مىچرخد و تکنولوژى به علت روح مادىگرا و مادهپرست بشر نوین، از نوعى دترمنیست و موجبیتى برخوردار گردیده که گویى چارهاى جز تن دادن به آن نیست.
«روند کنونى توسعه اقتصادى که در ذات خویش با رشد غولآساى تکنولوژى متحد است، بشریت را ایجابا در مسیرى مىراند که با اختیار و اراده آزاد انسانى منافات دارد؛ هرچند این سیر جبرى نیست، نباید از نظر دور داشت که هیچ کس جز معدودى از خاصه اولیاى خدا، نمىتوانند گردن خویش را از طوق عبودیت آن آزاد کنند. همین موجبیت است که شوماخر آن را دیکتاتورى اقتصاد نامیده است؛ بهترین دلیل براى وجود این سیر ایجابى یا دیکتاتورى اقتصاد همین انرژى اتمى است؛ روند کنونى توسعه اقتصادى ایجاب مىکند که ما از انرژى اتمى استفاده کنیم و هر مخاطرهاى هر چقدر هم که عظیم باشد، در برابر این نیاز هیچ نیست! این توجیه، هرچند بسیار احمقانه است، اما منطقى است که ابرقدرتها، سیاستمداران، کارتلها و تراستها، راکفلرها، دستاندرکاران اقتصاد جهانى و کارشناسانى چون هرمن کان از آن استفاده مىکنند و متأسفانه چیزى که اصلاً در این محاسبات دخالت ندارد، آینده بشریت و ضایعات فرهنگى و اجتماعى است.(32)
در تکنولوژى مدرن، کوچکترین درنگ، معناى نابودى دارد و این واقعیت، ضرورتها و موجبیتهاى ناخواستهاى را بر تمام جوامع در سراسر کره زمین تحمیل کرده است. اقتصاد امروز در سراسر کره زمین بر تکنولوژى استوار است و از آنجا که اقتصاد نیز بر سایر وجوه حیات بشرى غلبه یافته است، پر روشن است که کوچکترین وقفه، در چرخهاى بىرحم تکنولوژى چه معنایى دارد. امروزه در همه جاى کره ارض ـ بلااستثنا ـ حکومتها همه ساختارها و سازمانبندىهاى اجتماعى را به گونهاى تنظیم کردهاند که از این وفقه اجتناب کنند. بشریت براى پرهیز از این وفقه، ناچار شده است که همه چیز خود را فدا کند؛ فرهنگ، اخلاق، عشق، عاطفه... همه چیز فداى استمرار حرکت چرخهاى تکنولوژى شده است، و البته تکنولوژى فىنفسه داراى این چنین قدرتى نیست؛ مادهگرایى بشر است که قدرتى این همه را به تکنولوژى بخشیده است».(33)
چهارم. توسعه غربى به خراب کردن دنیا منتهى مىشود؛ شهید آوینى قدسسره با تکیه بر آمار و اطلاعات مربوط به رشد صنعت در اروپا و ضایعات آن در محیط زیست، معتقد مىشود که اساسا بسیارى از این ضایعات به اقتضائات درونى تکنولوژى بازمىگردد و قابل اصلاح نیز نیست؛ چه اینکه اگر امکان اصلاح مىداشت باید دنیاى صنعتى غرب پس از چند قرن غرق شدن پیاپى در باتلاق مصایب حاصله از صنعت و وعدههاى مکرر صاحبان صنعت مبنى بر بهبود شرایط در آینده نه چندان دور، در این امر موفق مىشد. توصیف شهید آوینى از این فجایاى صنعت مدرن که بسیار به حقیقت نزدیک است، خواندنى و قابل تأمل است:
«نظام تغییر و تحولات در طبیعت به گونهاى است که همیشه فضولات به مثابه حلقههایى کاملاً ضرورى و ارزشمند، چرخههاى حافظ حیات در کره زمین را تکمیل و تقویت مىکنند. در زبان علوم رسمى به این پدیده «پسخوراند مىگویند». در طبیعت بکر، هرگز چیزى که لفظ فضولات به معناى زاید بر آن مصداق پیدا کند، به وجود نمىآید. فضولات جانوران لایه خاک را حاصلخیز مىسازد و همراه با برگ درختان، فعالترین لایه خاکى، یعنى لایه روخاک یا لاشخاک را تشکیل مىدهد و تحولات مادى طبیعت همواره در دایره بستهاى انجام مىشود که هیچ چیز در آن زیادى و غیرضرور نیست. فضولات جانداران و برگهاى خشک درختان، همان قدر در تکمیل این چرخههاى حیاتى دخالت دارند که آب و هوا و نور و خورشید.
نظام تکنولوژى مدرن، فضولاتى از خود به جاى مىگذارد که هیچ راهى براى دفع آن وجود ندارد و اصلاً مشکل ما دفع فضولات نیست؛ چرا که محدودیت منابع طبیعى در کره زمین، ادامه این وضعیت را تا حداکثر یک قرن دیگر ناممکن مىسازد. تنها راهى که براى حفظ وضعیت موجود باقى مىماند این است که نظام صنعتى همچون طبیعت، فضولات خود را پسخوراند کند یا راهى براى جذب فضولات توسط خود طبیعت پیدا شود.
هیچ یک از این دو راه امکانپذیر نیست؛ چرا که اصولاً صفت ذاتى تکنولوژى مدرن این است که طبیعت را به صورتى تغییر شکل مىدهد که نه هرگز امکان جذب آنها توسط طبیعت وجود دارد و نه خود سیستمهاى صنعتى مىتوانند فضولات خود را پسخوراند کنند؛ تنها از همین طریق است که تکنولوژى مدرن توانسته است، از عهده تصرفى این چنین در طبیعت برآید.
در صنایع مدرن، بشر با شتاب بسیار زیاد و در سطحى بسیار گسترده و وحشتآور، مواد و منابع را به صورتى درمىآورد که امکان بازگشت به طبیعت را به طور کامل از دست مىدهند و همواره به صورت فضولات باقى مىمانند. فضولاتى که مثل د.د.ت و نایلون، هرگز امکان پالایش و جذب آنها در چرخههاى حیات طبیعى وجود ندارد و بعضا حتى به گونهاى مرگآور و غیرقابل جبران، کانونهاى اولیه حیات را در کره زمین آلوده مىسازند و بقاى نوع بشر را با خطراتى حتمى مواجه مىکنند و این بسیار وحشتانگیزتر از خطرى است که از جانب محدودیت منابع و معادن، بشر را تهدید مىکند.
فرایندهاى صنعتى مواد گوناگونى به وجود مىآورند که باکترىها قادر به تجزیه آنها نیستند و بعضى از آنها، به خصوص موادى چون سیانورها و کانىهایى چون جیوه و سرب سمّى هستند. این مواد که گرداگرد کارخانهها روى هم انباشته مىشوند، در زمین نفوذ مىکنند و سموم خود را در آبهاى زیرزمینى یا آبهاى جارى مجاور وارد مىسازند. در این جریان، آشغالهاى آلى که تحت تأثیر فعالیتهاى حیاتى تجزیه نمىشوند (از شهر و کارخانههاى کاغذسازى و محل پرورش چارپایان) به مقدارى در رودها مىریزند که اکسیژن کافى براى تجزیه آنها در آب نیست؛ بنابراین، باکترىها همه اکسیژن را ضمن تجزیه مواد آلى مصرف مىکنند. در نتیجه تراز اکسیژن آب پایین مىآید و گاه اساسا اکسیژنى باقى نمىماند و از آنجا که جانداران آبى به اکسیژن نیازمندند، رودها قابلیت حفظ جانداران را از دست مىدهد و کیلومترها آبى مرده و بدبو جریان مىیابد.
هرچه جریان رود آهستهتر باشد، این خطر بیشتر است. همه رودهاى گرداگرد شهر فوئیجى ژاپن به همین سرنوشت دچارند. دریاچه ئىیرى معروفترین مثال است، ولى بسیارى از دریاچههاى اروپا به صورتى خطرناک، کمبود اکسیژن محلول دارند و دریارهاى محصور در خشکى نیز ممکن است به همین سرنوشت دچار شوند. تراز اکسیژن دریاى بالتیک که در لندسورت دیپ اندازهگیرى شده است، از سال 1900 به این طرف 250 درصد پایین آمده است و در حال حاضر عملاً اکسیژن در آن نیست.
آبهاى کرانهها و خلیجهاى دهانهاى رفته رفته قابلیت استفاده خود را براى آدمى از دست مىدهند. آفتزداهایى که در کشاورزى به کار مىروند، بالاتر از همه، هیدروکربورهاى کلردار مانند د.د.ت، به اقیانوس حمل مىشوند و در جریانهاى دریایى قرار مىگیرند و پس از تمرکز در زنجیر غذایى دریایى، حتى بر جانوران منطقههاى قطبى هم تأثیر مىگذارند. هیدروکربورهاى کلردار که به صورت آفتزدا در کشتزارها پاشیده مىشوند، موجب مىکردند که جوجههاى عقاب داغسر و شاهین و دیگر انواع پرندگان، نتوانند سر از تخم به در آورند. د.د.ت. در اندامهاى خرسهاى قطبى متمرکز مىشود. اخیرا بیست وال را که در جریان دریایى گرینلند خاورى که از قطب شمال مىآید زاده شده و رشد کرده بودند به منظور آزمایش شکار کردند و دیدند که در چربى آنها شش آفتزدا از جمله د.د.ت. وجود دارند.
جیوه را در نظر مىگیریم، باکترىهاى درون لجن و مواد در حال فساد، آن را به متیل جیوه تبدیل مىکنند و این ماده در حین سیر در زنجیره غذایى، از باکترىها به جانداران آبى کوچک، به ماهىها و به آدمى، رفته رفته متراکمتر مىشود. در سال 1953 در ماهىگیران خلیج میناماتا در ژاپن که تقریبا در خشکى محصور است، عموما نشانههاى بیمارى مدهتر (عدم اعتماد به خود، دلواپسى، تندمزاجى، اوهام) دیده شده است که در بعضى، اختلالات روانى و مرگ را به دنبال داشته است. دلیل روشن بود؛ صدفهاى خوراکى خلیج، متیل جیوه را خورده بودند و ماهىگیران صدفهاى خوراکى را به مصرف رسانیدند و سم که متراکمتر شده بود، در مغز آنان جایگیر شد؛ از آن پس ماهىگیرى در خلیج میناماتا قطع شد.
پسماندههاى پر دوام رادیواکتیو، روز به روز روى هم انباشته مىشوند و هیچ راهى براى از بین بردن آنها وجود ندارد. خطر بسیار عظیمتر از آن است که بتوان با کلمات بیان کرد. کسى نمىتواند گمان کند که به خاطر دور بودن از محل مخازن پسماندههاى رادیواکتیو، از خطر در امان است؛ چرا که زمین محدود و کروى است. ابرهاى یونیزه ناشى از آزمایش هستهاى در آریزونا مىتواند در چین ببارد و دهها هزار نفر را نابود کند. چرخههاى حافظ حیات در کره زمین با یکدیگر پیوندى آن همه فعال دارند که کسى نمىتواند خود را در برابر مخاطره بزرگ پسماندههاى رادیواکتیو مصون بداند».(34)
پنجم. توسعه غربى به جامعهاى مصرفى و خارج از حد اعتدال منتهى مىشود؛ اشاعه فرهنگ مصرفى، یکى از ضرورتهاى رشد و توسعه اقتصادى در جهان امروز است. روژهگارودى در کتاب «هشدار به زندگان» مىگوید: این اوجگیرى مصرف مصنوعى به سه طریق امکانپذیر شده است:
1. تولید اشیائى که خیلى زود فرسوده شده و از میان مىرود و یا شخص نمىتواند خود آن را تعمیر یا ترمیم کند... کارخانهاى که لامپهاى فلورسنت را ابتکار کرد، آنها را با ظرفیت و قدرتى براى ده هزار ساعت کار ساخته بود، ولى پس از آنکه این ظرفیت و قدرت را از ده هزار ساعت به هزار ساعت کاهش دادند، لامپهاى فلورسنت را به بازار فرستادند. همچنین جورابهاى نایلون در آغاز ساخت خود به نحوى بود که هیچگاه سوراخ نشود یا از هم در نرود ولى پس از آنکه آنها را در حمام بخارى گذاشتند که مقاومت آنها را کم کرد به بازار فروش سپردند.
2. منتظر نشدن براى فرسایش فیزیکى شىء یا کالاى خریدارى شده، و خرید و جانشین کردن انواع جدید آن که هرچند یکبار، به شکل تازهاى به بازار مىآید، نه براى آنکه مزیتى بر انواع گذشته خود دارد، بلکه فقط در شکل ظاهر خود داراى تفاوتهایى است که انواع گذشته خود را به اصطلاح: از شکل افتاده جلوهگر مىسازد.
بیشتر تغییر شکل دادنها به کالاهاى تولیدى غرب، نه به منظور بهتر کردن و محکمتر ساختن است و نه حتى براى زیباتر شدن و بهتر کار کردن، بلکه منحصرا براى دمده کردن آنهاست تا ردیف تازه آنها که به بازار مىآید، خریدار داشته باشد. این استفاده پسیکولوژیک(35) یا روانشناسانه، از نظر اجتماعى مجوزى پیدا مىکند، زیرا سبب مبادله پول و توزیع مجدد ثروت مىشود؛
3. آگهى بازرگانى یا تبلیغات تجارى...(36)؛ شهید آوینى قدسسره معتقد است که حیات تمدن غرب به رشد دمادم و پىدرپى تکنولوژى آن است و رشد تکنولوژى در غرب با معیار قدرت تولید بیشتر و بیشتر در زمان کم و کمتر ارزیابى مىشود. تولید بیشتر لاجرم به مصرف بیشتر نیاز دارد،(37) زیرا سود حاصل از فروش محصولات تولید شده باید به عنوان پشتوانه رأسالمال تولیدات جدیدتر عمل کند. این امر به خودى خود، مستلزم این امر است که نیاز انسانها در نیازهاى واقعى آنها محصور نماند؛ به عبارت دیگر، رشد تکنولوژى لاجرم به توسعه نیاز منتهى خواهد شد و در نهایت، آنگاه که تکنولوژى به حد اعلاى رشد خود برسد، انسان به اسیرى در میان نیازهاى نامحدود و بىنهایتى تبدیل خواهد شد که هیچ راه فرارى براى خود نخواهد دید. به همین علت روژهگارودى در کتاب «هشدار به زندگان» در ذیل عنوان جالب انتخابىاش «احتیاج به مصرف نه مصرف براى احتیاج» مىنویسد: اقتصاد آزاد به شیوه غربى براى رفع احتیاج بازار نیست، بلکه براى ایجاد بازار احتیاج است!(38)
به نظر شهید آوینى قدسسره ، راه اینکه بشر به سوى مصرف هرچه بیشتر سوق داده بشود، این است که محصولات تولید شده هرچه بیشتر با پستترین امیال و غرایز بشر هماهنگ شود تا بشر در مصرف آنها به زحمت نیفتد. به همین علت، هیتلر در کتاب خود «نبرد من» مىنویسد: «وقتى مىخواهید جامعهاى را به سوى چیزى بکشید، حیوانىترین و پستترین غرایز او را آماج و نشانه پروپاگاند یا تبلیغات خود قرار دهید. غده آب دهان او را براى آگهى یک کنسرو و غریزه جنسى او را براى آگهى یک جوراب یا یک اتومبیل آخرین سیستم، تحریک کنید».(39)
ایوان ایلیچ مىنویسد: «در دورنماى آرمان رشد و توسعه، نهادها آنچنان قدرت مىیابند و از خود بیگانگى آنچنان اوج مىگیرد که نهادها خود نیاز مىآفرینند و خود در جهت ارضاى آن برنامهریزى مىکنند. در دورنماى سعادت لایزال جامعه مصرفى، تشنگى یعنى نیاز داشتن به پپسى کولا، حمل و نقل، یعنى اتومبیل تندروى شخصى داشتن، گذراندن اوقات فراغت، یعنى به تماشاى برنامههاى معین و مقرر شده رفتن، سیر و سیاحت یعنى توریسم متظاهرانه هتل پرکن، تفریح و هواخورى، یعنى هجوم گلهوار به جاهایى که تبلیغات تجارتى معین کردهاند».(40)
«تبلیغات تجارى در سراسر دنیا بر وجود حیوانى بشر و کثیفترین امیال و آمال او بنا شده است و هیچ چارهاى جز این نیست. براى حفظ سیستم کنونى اقتصاد آزاد و دستآوردهاى آن که فراوردههاى تمدن کنونى مغرب زمین است باید از یک سو دوام و ماندگارى تولیدات کارخانهها را تقلیل داد و از سوى دیگر مردم را به مصرف هرچه بیشتر و اسراف و تبذیر وادار کرد. براى یک اقتصاددان تصور اینکه مردم دنیا حتى براى لحظهاى به نیازهاى حقیقى خویش و الگویى متناسب با حوایج واقعى انسان بازگردند، وحشتناکترین چیزى است که ممکن است اتفاق بیفتد. اگر حتى براى یک لحظه، چنین اتفاقى در دنیا بیفتد و مردم فقط براى یک لحظه، درست به اندازه نیاز واقعى خویش مصرف کنند، ادامه روند کنونى توسعه صنعتى دچار مخاطرات و بحرانهایى آن همه عظیم خواهد شد که تصور آن بسیار دشوار است.
از یک سو اقتصاد بر همه وجوه دیگر زندگى بشر غلبه یافته است و انسان را در محدوده مادى وجود خویش محصور ساخته، از جانب دیگر، اقتصاد نیز، با مفهومى که امروزه یافته است، بنیان توسعه خویش را بر پستترین امیال و آمال حیوانى بشر استوار داشته است. موجبیت اقتصاد، یا به قول شوماخر دیکتاتورى اقتصاد، به ناچار تمدن امروزى بشر را به جانبى متخالف با غایات حقیقى آفرینش انسان و حوایج واقعى او مىکشاند. تولید هرچه بیشتر، ضرورتا مصرفى هرچه بیشتر را ایجاب مىکند و بر همه آنان که احاطهاى هرچند محدود در زمینه اقتصاد دارند روشن است که جلوگیرى سیستم اقتصادى امروز از شتاب فزایندهاى که در زمینه تولید دارد، به چه معناست.
جلوگیرى از شتاب فزایندهاى که امروز در زمینه تولید کارخانهاى وجود دارد، حتى براى لحظهاى چند، بدون شک به فروپاشى ابرقدرتهاى اقتصادى و تحولاتى بسیار عظیم و غیرقابل پیشبینى در سیستم واحد اقتصاد کنونى کره زمین منجر خواهد شد. هیچ کس کوچکترین تردیدى ندارد که حاکمیت ابرقدرتها و ادامه سلطه آنها بر جهان از طریق کارتلها و تراستها و دستهاى پنهانى سرمایهداران بینالمللى اعمال مىشود و آنان نیز حاکمیت خویش را بر عادات و نقاط ضعف بشریت بنا کردهاند و سعى مىکنند با ایجاد حوایج کاذب و غیرحقیقى براى آدمها، موقعیت استکبارى خویش را از خطر محفوظ دارند».(41)
ششم. توسعه غربى به جنگ و نزاع منتهى مىشود؛ توسعه تکنولوژى در وجوه و حیثیات متفاوتى، به دامنه جنگها افزوده است.(42) این وجوه مىتواند از حیث کیفیت، کمیت و... ارزیابى شود. ریشه همه این جنگها اصالت دادن به ماده و اقتصاد و تلاش براى به حداکثر رساندن آن است و از آنجا که به قول شوماخر: «با یک ملاحظه ساده درمىیابیم که رشد نامحدود مادى در یک جهان محدود امرى محال است»، این نزاع روزبهروز با رشد تکنولوژى که به تولیدات مادى بیشتر و بیشتر منتهى مىشود، افزایش مىیابد. شهید آوینى قدسسره در این خصوص مىنویسد: «دنیاى جدید رفاه و رونق اقتصادى خود را مدیون جنگ است.(43) اصالت اقتصاد امروز با شتاب فراوان، جهان را به سوى یک جنگ ناخواسته جهانى پیش مىبرد. وابستگى اقتصادى جهان امروز به تولیدات روزافزون صنایع تسلیحاتى و تسلیحات اتمى تا بدانجاست که باید صراحتا جنگ را عامل اصلى رونق اقتصادى نام نهاد، و درست به همین علت ترس از بحرانهاى تحملناپذیر اقتصادى است که تولید تسلیحات، به ویژه تسلیحات اتمى در جهان ادامه پیدا مىکند و آتش جنگ در کره زمین خاموش نمىشود.
شعار مجتمعهاى نظامى ـ صنعتى این است: اگر خواستار صلحى، زمینه جنگ را مهیا ساز.(44) یک ژنرال چهار ستاره ارتش فرانسه در جواب روژه گارودى که از او پرسیده بود: «این بمبهاى اتمى براى دفاع از چه چیز ضرورى و حیاتى است؟» با طنطنه هرچه تمامتر پاسخ گفته بود: براى صلح! زیرا بمب اتمى در صورت عدم استفاده از آن، مفید است».(45)
هفتم. توسعه تکنولوژى غرب، به مسخ انسانیت منتهى مىشود؛ هشدار مهم دیگرى که شهید آوینى قدسسره براى حفظ انقلاب اسلامى مىدهد، توجه به دام تکنولوژى غرب است که در صورت عدم شناخت صحیح ماهیت آن، به مسخ همه ارزشهاى انسانى مىانجامد. وى معتقد است که تکنولوژى غرب، امروزه از حالت ابزار بودن خود رهیده است، او دیگر تنها ابزار نیست، بلکه به موجودى شده تبدیل است که با رشد دمادم خود و پیدایش اتوماسیون، موجب حذف انسان در بسیارى حوزهها شده است. این تکنولوژى در صدد است تا کثل انسان داراى روح و جان و امر و اوامر باشد، او درپى آن است که انسان را مسخر خود کند و به اسارتش بکشاند:
«وقایع زندگى انسان در تناظر با عالمِ تکنولوژى تفسیرى یکسره ابزارگرایانه یافتهاند و زبان رسانهاى، و به تبع آن زبان محاوره، پُر از تعابیرى شده است که استحاله وجود بشر را در صورت ابزار اتوماتیک محاکات مىکنند. در علم جدید، بدن چون کارخانهاى انگاشته مىشود، با دستگاههاى دقیق و منظم که بىوقفه کار مىکنند و در این قیاس، مرگ، این سرّالاسرار عالم وجود، وقفهاى است که در کار این ماشین پیچیده مىافتد. حیرت انسانِ علمزده و مسیطَر تکنولوژى نیز در برابر وجود، اعجاب در برابر پیچیدگى است، نه حیرت در برابر راز.
در گفتوگوى رانندگان حرفهاى، همه تعبیرات متعلق به حیات انتزاعى اتومبیل، به نشانههایى دال بر احوال و اوقات وجودى انسان مبدل شدهاند؛ اعضا و صفات و حتى بیمارىهاى انسان، در این قیاس، با اعضا و صفات و نقایصى فنى که در جریان کار اتومبیل پدید مىآید تناظر یافتهاند! تعبیراتى چون «موتورش به روغنسوزى افتاده» که به معناى پیر شدن یا بیمار شدن فردى است که سخن از او در میان است، «مغزش گریپاژ کرده»، به مفهوم اینکه دیگر نمىتواند بیندیشد، یا «او نیرویى صفر کیلومتر است» یعنى او تازه وارد کار شده و استعدادهایش هنوز بکر و دست نخورده است، حکایتگر همین تصور علمى است که به عُرف پیوسته و به زبان محاوره راه یافته است. تکنولوژى به مثابه یک کل، به نوعى حیات انتزاعى دست یافته که علىالظاهر همه صفات و مشخصات یک موجود زنده را داراست؛ رشد مىیابد، اندیشه مىورزد، تغذیه مىکند، واجد ارگانیسم واحدى است. در عین آنکه اعضا و اجزاى متعددى دارد و اعضاى پیکرش به یک لحاظ متناظر با اعضاى پیکر آدمى و همانسان که مک لوهان مىگوید، گسترشِ آن است: غذایش سوخت است، خونش الکتریسیته، گوشش رادیو، چشمش سینما و تلویزیون، حافظهاش کامپیوتر... و به سرعت تکثیر مىشود و توسعه مىیابد.
وجود بشر تا آنجا در وجود این موجود انتزاعى مستحیل گشته است که توقف چرخهاى آن را مساوى با نابودى خویش مىانگارد و البته این توهمى بیش نیست. تکنولوژى در هواى احتیاج بشر و وابستگیش به ابزار تنفس مىکند و اگر انسان به مقام استغنا دست یابد، خودبهخود ولایت تکنیک نیز اسقاط خواهد شد».
وى سپس اشاره مىکند که چگونه تکنولوژى غرب به توسعه نیاز و سلب اراده بشر منتهى شده است و اینکه گویا هرگز قرار نیست از این رشد دمادم و ازدیاد پىدرپى خود بکاهد:
«توسعه تکنولوژى، احتیاجات جدیدى را خلق مىکند که وابستگى به تکنولوژى را توسعه مىبخشند؛ یک دوْر باطل. مىپرسى «چرا تکنولوژى را توسعه مىبخشید؟» جواب مىدهند: «زیرا وجود آن چنین ایجاب مىکند» و اگر بپرسى: «تا کجا مىخواهید که به این موجبیت گردن بگذارید؟» جواب مىدهند: «تا این سیر به آنجا منتهى شود که این موجبیت از میان برخیزد» و اگر اصرار بورزى که «مگر ممکن است که خود تکنولوژى وجود خود را انکار کند؟ یعنى ممکن است که تکنولوژى نیز انتحار کند؟» جواب مىدهند: «نمىدانیم، ما به فردا نمىاندیشیم؛ ما آن قدر گرفتار اکنونزدگى هستیم که امکان تفکر درباره فرداىمان را یکسره از کف دادهایم. ما در یک اکنونِ بسط یافته زندگى مىکنیم و تاریخ را انکار کردهایم تا از مرگ و انقراض برهیم. ما مىخواستیم که بهشت جاودانه را در زمین بسازیم و جاودانگى مستلزم نفى زمان است. ما بر این انگار بودیم که با علم و تکنولوژى، بر مرگ غلبه پیدا کنیم و اوتوپى لذت و فراغت را تحقق بخشیم؛ غافل از آنکه زمان و گردش افلاک در اختیار ما نیست و لازمانى و لامکانى در عالمى که با زمان و مکان وجود یافته است، جز امرى «محال» بیش نیست. اوتوپى همواره اوتوپى خواهد ماند و اگر نیک بیندیشى، اوتوپى در افق غایىِ وجود انسان هست تا او را نسبت به زندگى پس از مرگ متذکر سازد».
«معناى وسیله و ابزار تا پیش از پیدایش اتوماسیون، هرگز با نفى اراده بشرى محقق نمىشد و این مسئله بسیار مهمى است.
ماهیت انسان، از جمله در نسبتى که با جهان اطراف خویش برقرار مىکند، تعین مىیابد؛ بنابراین، یک شىء واحد مىتواند براى چند فرد انسانى که نسبتهاى متفاوتى با آن شىء دارند، موجودیتهاى متفاوتى پیدا کند. اتومبیل، چنان که هر شىء دیگر، مىتواند وسیله باشد و یا بُت و یا مظهر عصیان بنىآدم، در برابر نهى ازلىِ «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکوُنا مِنَ الظّالِمینَ»(46) ولایتِ تکنیک، ولایت بر مصداق عام بشر امروزى است، و اگرنه آنکه به کمال انقطاع رسیده است جز ولایت مظاهرِ مطلقِ اسم عدل را نمىپذیرد و در مراتب ادنى، کیفیت رابطهاى که فرد و اقوام انسانى با اشیاء و جهان اطراف خویش مىگیرند، به تناسبِ ماهیت و هویتى که خود براى خویش اختیار کردهاند، تفاوت مىیابد. آنکه تکنولوژى را مىپرستد، بتپرستى اختیار کرده و آنکه از آن مطلقا اعراض مىکند نیز، شىء و شأن را با یکدیگر اشتباه گرفته است.
شأنیت اشیایى که مصنوع ما هستند وابسته به خود ماست؛ چه بدانیم و چه ندانیم. نمىخواهم جهت وجودى اشیا را انکار کنم؛ هر شىء مصنوع انسان براى غایتى ایجاد شده است که آن غایت را باید معنا و محتواى آن شىء بدانیم، اما در عین حال، وجود همان شىء مىتواند در نسبت با خود ما، حیثیات متفاوتى پیدا کند».(47)
ادامه دارد
پى نوشتها:
1. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 229.
2. آغازى بر یک پایان، صص 133 ـ 135.
3. آغازى بر یک پایان، ص 113.
4. آغازى بر یک پایان، صص 123 ـ 124.
5. بقره، آیه 156.
6. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 220 ـ 221.
7. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 167.
8. آغازى بر یک پایان، صص 112 ـ 113.
9. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 237 ـ 238.
10. رستاخیز جان، ص 92.
11. آغازى بر یک پایان، ص 29.
12. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 20.
13. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 168.
14. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 61.
15. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 40 ـ 42.
16. Automation
17. شوماخر، کوچک زیباست، ترجمه على رامین، (تهران: انتشارات سروش، چ 3، 1372)، ص 42.
18. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 32 ـ 34.
19. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 39.
20. (اى رسول!) این کافران را به خور و خواب و لذات حیوانى واگذار تا آمال دنیوى آنان را غافل گرداند تا نتیجه آن را به زودى بیابند. حجر، آیه 3.
21. آنان که به راه کفر شتافتند، به تمتع و شهوترانى و شکمپرستى مانند حیوانات پرداختند.محمد، آیه 12.
22. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 56.
23. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 21.
24. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 153.
25. نجم، آیه 42.
26. آل عمران، آیه 28، نور، آیه 42، فاطر، آیه 18.
27. علق، آیه 8.
28. بقره، آیات 46 و 156.
29. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 9 ـ 11.
30. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 7 ـ 8.
31. مصطفى ازکیا، مقدمهاى بر جامعهشناسى توسعه روستایى، (تهران: انتشارات اطلاعات، 1364)، ص 18.
32. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 87.
33. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 93.
34. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 74 ـ 85.
35. PSYCHOLOGIQUE
36. روژه گارودى، هشدار به زندگان، ترجمه على رامین، (تهران: انتشارات هاشمى، چ 2، 1364)، صص 496 ـ 501.
37. ر.ک: الوین تافلر، موج سوم، ترجمه شهیندخت خوارزمى، (تهران: نشر علم، چ 13، 1378)، صص 73 ـ 83.
38. هشدار به زندگان، صص 495 ـ 496.
39. هشدار به زندگان، ص 503.
40. ایوان ایلیچ، قتل عام پزشکى در پزشکى آفتزا، ترجمه و تألیف د. شیخاوندى، (تهران: انتشارات جار، 1354)، ص 87.
41. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 90 ـ 91.
42. ر.ک: ناصر فکوهى، خشونت سیاسى، (تهران: انتشارات پیام امروز، چ 1، 1378)، صص 81 ـ 86.
43. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 100.
44. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 109 ـ 101.
45. هشدار به زندگان، ص 521.
46. بقره، آیه 35 و اعراف، آیه 19.
47. رستاخیز جان، صص 20 ـ 25.