آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

1. انقلاب اسلامى و ضرورت ادبیات سیاسى منحصر و مناسب با خود
بر اساس تعریف شهید آوینى قدس‏سره از انقلاب اسلامى، تنها راه بقاى ناب و غیرمشوب آن با اصول و الگوهاى انقلابات دیگر، تبیین آن با ادبیاتى مناسب با مقاصد و آرمان آن است که یقینا غیر از ادبیات حاکم در دنیاى کنونى است. انقلاب اسلامى، انقلابى منحصر به فرد است که در هیچ یک از مبادى، طرق، نتایج و آثارش، هیچ گونه وجه اشتراکى با انقلاب‏هاى دیگر ندارد. این انقلاب، فارغ از همه فرمول‏هاى شناخته شده در زمان تحقق یافته است؛ از این رو تبیین آن نیز باید فارغ از همه دسته‏بندى‏ها و تئورى‏هاى موجود باشد. این مهم مستلزم تأسیس و ایجاد الفاظ و ادبیاتى است که با ساختارهاى منحصر به فرد این انقلاب تناسب داشته باشد؛ براى مثال حقیقت نهادهایى چون کمیته امداد امام خمینى(قدس سره)، جهاد سازندگى، بنیاد شهید، بنیاد جانبازان، بسیج، سپاه، کمیته انقلاب اسلامى و... در هیچ لفظ و ادبیاتى (غیر از ادبیات همین انقلاب) جاى نمى‏گیرد؛ به راستى نهادى چون کمیته امداد در قالب کدامین لفظ از ادبیات حاکم بر غرب مى‏توان جاى داد؟ آیا اگر نهادها و ساختارهاى انقلاب اسلامى ما در قالب نهادها و ساختارهاى جهانى بیان مى‏شد، امکان اضمحلال آنها در آن ساختارها وجود نداشت؟ و مگر آن نهادهایى که در ادامه نهادهاى حکومت طاغوت و با همان ساختار و الفاظ بنا کردیم، امروز با نهادها و ساختارهاى جهانى همسو و در آنها حل نشده‏اند؟ اساسا چرا ما هر چه با جهان پیرامون خود همسوتر مى‏شویم، ناگزیر مى‏شویم تا ساختارها و نهادهاى اصیل انقلاب خود را مانند آنچه که نام آنها گذشت، در غیر آنها حل و هضم کنیم؟ مگر طرح ادغام سپاه در ارتش، کمیته امداد در بهزیستى و... مطرح نشده است؟ و مگر کمیته‏هاى انقلاب در شهربانى و ژاندارمرى، جهاد سازندگى در وزارت کشاورزى و... حل نشده است؟ آیا این امر به همین معنى نیست که نهادهاى مزبور در ادبیات سیاسى جهان امروز ناشناخته بوده، به همین علت قواعد آمره آنها در این نهادها قابل اعمال نبوده است و به همین علت باید تغییر نام یابند تا بتوانند تحت عناوین جهانى رقیب قرار گیرند تا قواعد آنها در این عناوین قابل اعمال باشد؟
شهید آوینى(قدس سره) به این حاکمیت لفظى که تمدن رقیب براى خود ایجاد کرده است و از طریق آن تلاش مى‏کند تا همه آنچه بالاصله از ماست، به نفع خود مصادره کند، هشدار مى‏دهد و راه فرار از این حاکمیت تحمیلى را استقلال در ادبیات حکومتى براى انقلاب اسلامى معرفى مى‏کند: «اکنون مدت‏هاست که کلمات نیز به تبعیت از اوضاع زمانه، مفاهیم متفاوت و مفترق و حتى متضاد یافته‏اند و هر کس به خود اجازه مى‏دهد که از کلمات هر معنایى که دلخواه او است، اتخاذ کند. ایدئولوژى‏هاى رنگارنگ، براى کلمات معانى رنگارنگى تراشیده‏اند و هیچ مرجع، محور و حقیقت واحدى نیز وجود ندارد که انسان‏ها برداشت‏هاى مفترق و متضاد خویش، از کلمات واحد را، نسبت به آن اصلاح و تصحیح کنند. این عصر اصلاً عصر تفرقه است؛ وحدت و اتحاد ناشى از توحید است و انسانیت هرچه از توحید به سوى شرک و الحاد گرایش پیدا کند، بیشتر و بیشتر به سوى تفرقه در همه زمینه‏ها پیش خواهد رفت.
پیدایش ایسم‏هاى متعدد در تفکر بشر امروز، فى‏نفسه تأییدى بر همین سخن است و نیاز به هیچ دلیل دیگرى نیست؛ نمونه آن افتراقى است که در معانى همه کلمات، از جمله علم، عقل، سیاست، اقتصاد، تاریخ، تکامل، تمدن، انسان، انسانیت، روح، ماده، ذهن، عین، اراده، حیات، طبیعت و... در ایدئولوژى‏هاى مختلف پیش آمده است. اگر کسى فکر مى‏کند که ما مردم این عصر، لفظ ماده را به همان معنایى به کار مى‏بریم که قدیمى‏ها ـ پیش از قرن هجدهم میلادى ـ به کار مى‏برده‏اند، سخت در اشتباه است. در نزد قدیمى‏ها، حتى مفهوم هندسه، ریاضیات، عدد، شیمى، فیزیک و... نیز با آنچه ما امروزه از این الفاظ دریافت مى‏کنیم، زمین تا آسمان متفاوت بوده است.(1)»
سیطره فرهنگى اومانیسم بر جهان امروز واقعیتى غیرقابل انکار است؛ بنابراین، نباید انتظار داشت که زبان‏ها و الفاظ توانسته باشند خود را خارج از این سیطره عمومى نگاه دارند. جهانْ مغلوبِ یک حاکمیتِ واحد رسانه‏اى است و از همین طریق است که کلمات در همه زبان‏ها محتواى ارزشى واحدى، متناسب با این نظم بین‏المللىِ امریکامدار پیدا کرده‏اند. محتواى ارزشى کلمات، در مجموع یک نظام اخلاقى اومانیستى را مى‏سازند که به صورتى پنهان و ناگزیر، ضمیر نابخرد همه افراد جامعه انسانى را بر مبناى اعتبارات ارزشى مشترکى شکل مى‏دهند. این نظام ارزشى که در محتواى کلمات استتار مى‏یابد، اگرچه على‏الظاهر مدعى یک شریعت تازه نیست، اما در باطن با هیچ شریعت دیگرى جمع نمى‏شود؛ به این احکام ارزشى که بسیار بدیهى مى‏نمایند، توجه کنید:
ـ بشر حیوانى است متمدن، نتیجه یک سیر تطور طبیعى.
ـ او داراى حقوقى طبیعى است، بر مبناى نیازهایش.
ـ آزادى حقّ طبیعى بشر است. آزادىِ بشر را هیچ چیز محدود نمى‏کند مگر آزادى دیگران؛ چرا که نیازهاى بشر باید به طور مساوى برآورده شود.
ـ قانون میثاقى اجتماعى است که حدود آزادى را معین مى‏دارد؛ قانون بر حقوق طبیعى افراد جامعه استوار است.
ـ نظر هر کس براى خودش محترم است؛ او آزاد است که هر دینى که مى‏خواهد براى خود اختیار کند.
ـ حق با اکثریت است، اگرچه همه حقّ انتخاب دارند.
ـ قانون طبیعى بر مبناى بقاى اصلح است.
ـ بشر همواره در حال ترقى است، تمدن نتیجه ترقى است. انسان امروز از همه گذشتگان مترقى‏تر است؛ تمدن امروز هم.
ـ بشرِ غیرمتمدن وحشى است و فرهنگ ندارد؛ تمدن با غناى فرهنگى بشر ملازم است.
ـ سعادت بشر در پیشرفت اوست. پیشرفت بشر ملازم با رفاه بیشتر است. تکنولوژى تأمین‏کننده رفاه بیشتر است. جامعه‏اى پیشرفته است که به توسعه تکنولوژیک دست یافته است و هر جامعه‏اى که به این توسعه نرسیده، عقب‏مانده است.
ـ اخلاق انسانى هم از تمدن منشأ گرفته است. مهم نیست که بشر چه دینى داشته باشد، مهم انسانیت است.
ـ همه تلاش بشر در طول تاریخ متوجه غلبه بر طبیعت و دستیابى به آزادى بوده است. آزادى مقدس‏ترینِ کلمات است. تلاش حکومت‏ها باید متوجه تأمین حدّاکثر آزادى افراد باشد؛ بنابراین، نظارت دولت‏ها باید به حدّاقل برسد. نظام دموکراسى بیشتر از همه نظام‏هاى حکومتى در طول تاریخ، توانسته است که آزادى افراد بشر را تأمین کند. دموکراسى کامل‏ترین و مترقى‏ترین شکل حکومت است؛ چرا که استبداد فردى حکام را از میان برمى‏دارد و اسباب حکومت مردم بر خودشان را فراهم مى‏آورد.
ـ هر حکومتى که بخواهد جامعه را به تبعیت از رأى یک فرد بکشاند، استبدادى است.
ـ هر سنتى که در برابر پیشرفت و ترقى بشر بایستد، منکوب است.
ـ نوگرایى و تجدد از صفات طبیعى بشر است و... قِس على هذا.
یکایک این احکام ارزشى، خود را کاملاً بدیهى نشان مى‏دهند؛ چرا که همه ما خواه‏ناخواه در آتمسفر فرهنگى نظام اخلاقى اومانیسم، یعنى در دهکده جهانى، زندگى مى‏کنیم و عقل ما به این تعقل و تفکر متعارف که از طریق رسانه‏ها اشاعه یافته، عادت کرده است. شک کردن در این احکام نیز بسیار دشوار است؛ چرا که انسان ناگزیر در ترابط و تعامل روانى و احساسى با دیگر افراد زندگى مى‏کند و ناچار است که به رنگ عموم مردم درآید».(2)
تعبیراتى از این قبیل به صورتى غیرقابل انتظار، زبان ما را بیمار کرده است. بیمارىِ زبان را دست‏کم نگیریم؛ بیمارى زبان، یعنى بیمارى ادب و فرهنگ، بیمارى تفکر و تعقل، سرگشتگى و گم‏گشتگى و انحراف تاریخى در مسیر و مصیر.(3) این نظام بین‏المللى مجموعه‏اى از اعتبارات ارزشى است که در ساحات مختلف حیات بشر، به صورت‏هایى متناسب متحقق مى‏شود.
بنابراین، ناگزیر باید پذیرفت که لیبرالیسم صورت‏هاى مختلف فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و حتى اخلاقى پیدا کند. فرهنگ، سیاست و اقتصاد کنونى جهان، تعیّنِ تاریخىِ یک امر واحد است و هرگز نباید از این معنا غافل شد. در دهکده جهانى همه الفاظ در تبعیت از این صورت متعیّن تاریخى، یعنى تمدن غرب، حاوى اعتبارات ارزشى خاصى شده‏اند که خواه‏ناخواه، به استمرار وضع موجود و حفظ آن مدد مى‏رسانند؛ حال آنکه نجات انسان در حفظ و استمرار وضع موجود نیست. در این نظام اخلاقى، همه چیز در جدولى از «ارزش‏هاى مثبت و منفى» تنظیم یافته‏اند که این همان صورتِ اخلاقى پوزیتیویسم و یا پوزیتیویسم اخلاقى است. تأثیرات این پوزیتیویسم اخلاقى حتى در زبان عامیانه ما کاملاً مشهود است.(4)
همه آنچه شهید آوینى قدس‏سره در پى تذکر آن است این است که الفاظ حاکمیت دارند، نه اینکه خنثى باشند؛ به کارگیرى الفاظ مناسب با تمدن رقیب، در نهایت بار مناسب با تمدن رقیب را به میهمانى مى‏طلبد. چون مانند توسعه، دموکراسى، پارلمان، احزاب، تفکیک قوا و...، همه واژه‏هایى هستند که در دامان غرب تولد یافته‏اند و بالیده‏اند. به کارگیرى این الفاظ براى تبیین اصول انقلاب اسلامى، هرچند در معنایى مناسب با آن، در درازمدت بار معنایى آن دیار را به این طرف مى‏آورد. این بار ممکن است بارى فرهنگى، سیاسى، اقتصادى و... باشد و دشمن را چه باک؟ چه هر کدام باشد، هزینه به جیب او واریز شده است، زیرا مثلث اقتصاد، سیاست و فرهنگ در غرب، در هماهنگى و پشتیبانى کامل یک‏دیگر رشد مى‏کنند؛ شهید آوینى قدس‏سره نمونه‏هاى متعددى از تحمیل بار الفاظ غربى ذکر مى‏کند که برخى از آنها را مى‏آوریم:
الف. پیشرفت
یکى از واژه‏هایى که در سال‏هاى اخیر، در مدح و غبطه آن مقالات و کتاب‏هاى زیادى نوشته شده، واژه پیشرفت است، اما مع‏الاصف در هیچ یک از این نوشته‏ها تلاش نشده است تا تعریفى روشن و دقیق در مورد آن ارایه شود. شهید آوینى قدس‏سره یکى از کسانى است که به این مهم توجه داشته و متفطن بوده است:
«باید در معنى پیشرفت تجدید نظر کرد و دریافت که «پیش» کجاست و «پس» کجا؛ آیا غایت تکاملى بشر در تاریخ، ماشینى شدن ابزار تولید است یا نه، آن‏چنان که در معارف اسلامى آمده است، باید صیرورت تکاملى انسان را بر اساس این اصل مقدس «انّا للّه و انا الیهِ راجعون»(5) تحلیل کرد. بر این اساس، خلقت و تکامل عالم داراى دو قوس صعودى و نزولى است که بر یک‏دیگر انطباق دارند. قوس نزولى خلقت ـ انّا للّه ـ از خلق اول که نور مبارک حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خاندان مطهر او است، آغاز مى‏شود و تا حیوانات و نباتات و جمادات نزول مى‏یابد.
در قوس نزول، حیوانات صورت‏هاى نفسانى بشر هستند که از نظر خلقت، از نفس او منشأ گرفته‏اند و در مرتبتى پایین‏تر از او وجود یافته‏اند. اما در قوس صعودى خلقت ـ انّا الیهِ راجعون ـ آفرینش از هیولا که قابلیت پذیرش صورت‏هاى متکامل دارد، آغاز مى‏گردد و به انسانى کامل منتهى مى‏شود. آن سیر تکامل تدریجى یا صیرورتى که در طبیعت و جوامع انسانى مشاهده مى‏شود، ناشى از همین حرکتى است که در جوهره عالم به سوى غایت وجود، یعنى ذات مقدس اللّه سریان دارد. اگر جهان خلقت را بر این اساس ننگریم، هرگز جواب این سؤال را در نخواهیم یافت که فى‏المثل بین تکامل معنوى انسان و زندگى اجتماعى او (تمدن)، چه نسبتى حاکم است و سیر تکامل تاریخى بشر از کجا آغاز مى‏گردد و به کجا ختم مى‏شود».(6)
وى در جایى دیگر، به آثار سوء غفلت و ضرورت ارایه تعریف دقیق از این واژه مى‏پردازد و مى‏نویسد:
«در تفکر غربى همواره نوعى ترقى و تکامل ایجابى براى بشر در نظر مى‏گیرند که خواه‏ناخواه اتفاق مى‏افتد و بشریت همواره نسبت به گذشته خویش متکامل‏تر مى‏شود. از سوى دیگر، این ترقى و تکامل ایجابى نیز در تکامل ابزار تولید و پیشرفت تکنولوژى جلوه مى‏کند و تکامل ابزار تولید نیز خودبه‏خود به توسعه اقتصادى منجر مى‏شود. وقتى ما جهان غرب را جهان مترقى و پیشرفته مى‏نامیم همه این سیر تحلیلى را پذیرفته‏ایم.(7) ما با پذیرش خود به عنوان کشور عقب‏افتاده و پذیرش غرب به عنوان پیشرفته، چه چیزى را پذیرفته‏ایم؟ نتیجه طبیعى پذیرشِ این تعابیر آن است که خود را یکسره در این جهت قرار دهیم که این عقب‏ماندگى را جبران کنیم. اینکه ما موفق شویم و یا نشویم، تغییرى در اصل مطلب نخواهد داد و اصل مطلب این است که مگر «پیش» و «پس» کجاست که آنها پیش رفته باشند و ما «پس» مانده؟ اگر «پیش» آنجاست که غربى‏ها رسیده‏اند، صد سال سیاه مى‏خواهم که به آنجا نرسیم و اگر «پس» اینجاست که ما اکنون قرار داریم، چه بهتر که در همین‏جا بمانیم. پذیرش همین یک معنا در سراسر کره زمین کافى است،براى آنکه هیچ انقلابى ایجاد نشود؛ چرا که اگر «غایت انقلاب» در نهایتْ همان است که غربى‏ها به آن دست یافته‏اند، دیگر چه انقلابى؟ فقط مى‏ماند آنکه مردمانِ کشورهاى عقب‏مانده، همچون دانشجویان چینى به خیابان بریزند و از دولت‏هاى خویش بخواهند که هر چه زودتر امریکایى شوند و به کشورهاى پیشرفته ملحق گردند»(8)
«امروز ـ آنچنان که سیدنى پولارد در مقدمه کتاب خود گفته است ـ اندیشه ترقى را مذهب جدید یا جانشین جدید مذهب مى‏نامند؛ او اذعان مى‏دارد که این نام‏گذارى چندان بى‏دلیل نیست. اگر غایت و آرمان بشر، تمتع بیشتر از حیات دنیایى با هر قیمت ممکن باشد. پر روشن است که تکنولوژى، محصول معجزه‏آساى علوم جدید، حلاّل همه مشکلات خواهد شد. تکنولوژى خواهد توانست که غلبه بشر بر طبیعت و محیط خویش را تحقق ببخشد و ابزار و روش‏هاى تولید را به مرزى از پیشرفت برساند که انسان حتى مقتدرتر از خدایان یونان باستان و مرفه‏تر از اشراف تمدن باستانى روم و یونان زندگى کند. اگر این‏چنین باشد، تکنولوژى بُتى مقدس است و باید علم را که زمینه پیدایش این معجزه زمینى را فراهم آورده پرستید. متفکران قرن هفدهم و هجدهم، با انطباق فرضیه‏هاى عوام‏پسندانه علوم جدید بر جهان و فرض یک سیر خطى مستقیم تاریخى براى پیشرفت ابزار و روش‏هاى تولید غذا و پرستش تکنولوژى، به اندیشه دترمینیستى ترقى دست یافتند».(9)
از منظر شهید آوینى قدس‏سره رسالت انقلاب اسلامى نه پیشرفت که تعالى و تکامل است که ناظر به رشد معنوى و تولّى هرچه بیشتر انسان به خدا است. آنچه غرب به نام پیشرفت معرفى مى‏کند، نه تنها هیچ ارتباطى با تعالى و تکامل انسان ندارد، بلکه به چیزى جز توسعه نیاز نیست: «انسانِ هر عصر، تنها آن چه نیاز داشته ساخته است و ما در مقایسه خود با انسان‏هاى ادوار گذشته، هرگز نباید بگوییم که پیشرفته‏تریم؛ درست‏تر این است که بگوییم ما از آنها نیازمندتریم. پیشرفتِ ما تابع توسعه نیازهاى ماست و محتواى هر یک از محصولات تکنولوژیک، نیازى است که انسان این عصر به آن شى‏ء داشته است. این حرفى است که مارشال مک‏لوهان نیز به صورت دیگر به آن اشاره مى‏کند».(10)
ب. دموکراسى
واژه دیگرى که براى حصول و تحقق آن، عده زیادى دریغا سرمى‏دهند، واژه دموکراسى است. بسیارى از نویسندگان، سیاسیون و... که اکثر آنها افرادى غیرمحقق، ژورنالیست، نان به نرخ روز خور و... هستند، براى رسیدن به جامعه‏اى دموکراتیک که در آن اصول دموکراسى رعایت مى‏شود، تلاش مى‏کنند و حتى برخى از آنها با اذعان به اینکه دموکراسى در هر حال عارى از عیوب و نواقصى نیست، به بهانه فقدان نرم‏افزار و ساختار مناسب براى جایگزین شدن آن باز هم در آروزى تحقق یک جامعه دموکراتیک به سر مى‏برند. بسیارى از این افراد با نیتى خیر، مى‏پندارند که ساختار و قالب دموکراسى، نه تنها با اصول آرمانى انقلاب اسلامى منافاتى ندارد، بلکه مى‏تواند بهترین قالب براى تحقق آنها باشد؛ در این میان، شهید آوینى قدس‏سره به گونه‏اى دیگر مى‏اندیشد. او معتقد است که قالب دموکراسى هرگز با ولایت فقیه قابل جمع نیست؛ وى مى‏نویسد:
«در نزد روشنفکران ما، چه بسا دموکراسى با ولایت فقیه نیز جمع مى‏گردد؛ حال آنکه اصلاً دموکراسى یعنى ولایت مردم، و این مفهوم صراحتا با تئوکراسى که حکومت خداست، معارضه دارد. در دموکراسى حقّ قانونگذارى اصالتا به مردم به مثابه مصداق جمعى بشر بازمى‏گردد و این معنا با حکومت اسلامى که حقّ قانونگذارى را به خدا و خبرگان و فقها در استنباط و استخراج احکام خدا باز مى‏گرداند، قابل جمع نیست؛ و البته اگر لفظ دموکراتیک را از سرِ مسامحه، مردمى ترجمه کنیم، آنگاه مى‏توان اظهار داشت که ولایت فقیه حکومتى دموکراتیک است. اما واقعا جاى این پرسش وجود دارد که چرا ما باید تن به مسامحه بسپاریم و الفاظ را از شأن و معناى حقیقى و نفس‏الامرىِ خویش خارج کنیم و در محل‏هایى نامتناسب به کار بریم؟ چه ضرورتى ما را به این کار وامى‏دارد»؟(11)
ج. توسعه
یکى از واژه‏هایى که شهید آوینى قدس‏سره در بسیارى از مقالات و کتاب‏هاى خود درباره آن سخن گفته‏اند و مضرات ورود آن به ادبیات انقلاب اسلامى را گوشزد کرده، واژه «توسعه» است. بسیارى به غلط گمان کرده‏اند که توسعه همان عمران و آبادى یا تعالى و تکاملى است که در ادبیات دینى و انفلابى ما وجود دارد، حال آنکه واژه توسعه که زاییده غرب است، با همه تکثرى که در تبیین آن وجود دارد، اصول آرمانى و ذاتى‏اى دارد که هرگز با آنچه به عنوان معادل آن در ادبیات دینى‏مان برایش انتخاب کرده‏ایم، تناسبى ندارد؛ به برخى از تفاوت‏هاى معنایى این واژه با آنچه مطلوب حرکت دینى و انقلابى ما است، از زبان شهید آوینى قدس‏سره توجه مى‏کنیم:
یکم. توسعه غربى، توسعه تلذذات مادى است؛ جامعه توسعه‏یافته جامعه‏اى است که در آن همه چیز حول محور مادى و تمتع هر چه بیشتر از لذایذى که در کره زمین موجود است، معنا شده؛ البته براى اینکه در این چمن‏زار بزرگ، همه بتوانند به راحتى بچرند، یک قانون عمومى و دموکراتیک لازم است تا انسان‏ها را در عین برخوردارى از حداکثر آزادى (ولنگارى)، از تجاوز به حقوق یک‏دیگر بازدارد. این توسعه که نتیجه حاکمیت سرمایه یا سرمایه‏دارى و اصالت‏بخشیدن به اقتصاد نسبت به سایر وجوه حیات بشرى است، محصول مادى‏گرایى و تبیین مادى جهان و طبیعت است.(12)
آنچه امروز عنوان رفاه مادى و توسعه اقتصادى گرفته، صورتى افراطى و غیرمعقول از رفاه و توسعه معاش است.اگر بخواهیم منصفانه و از سر عدالت ارزیابى کنیم، باید آن را لذت‏پرستى، تمتع‏جویى و شکم‏چرانى بنامیم.(13) آرمان توسعه‏یافتگى زاییده اصالت دادن به رشد اقتصادى و غلبه اقتصاد بر سایر وجوه حیات بشر است و آنچه موجب شده تا بشر غربى براى اقتصاد چنین مقام و اهمیتى قایل باشد، ماده‏گرایى و نسیان حق است.(14) انسان تا مادامى که ایمان نیاورده است، در مرتبه روح شهوت که مقامى حیوانى است،توقف دارد و فضایل، اعمال و افکارش، همگى با این مقام، یعنى حیوانیت، مناسبت دارد.
تنبلى و تن‏آسایى از خصوصیات ذاتى روح شهوت و مفتاح همه شرور است. با غلبه روح شهوت بر وجود انسان، دیگر انگیزه‏اى براى کار کردن باقى نمى‏ماند. بشرى که هنوز از مرتبه روح شهوت به روح ایمان عروج نکرده است، از کار مى‏گریزد و تنها انگیزه‏اى که او را به تحرک وامى دارد، طلب لذت است. تعبیر «اولواالعزم» که به پنج تن از بزرگ‏ترین پیامبران الهى اطلاق مى‏شود، به معناى «صاحبان عزم» است؛ چرا از میان همه خصوصیاتى که پیامبران اولواالعزم داشته‏اند، تنها عزم آنها مورد نظر قرار گرفته است؟! جواب روشن است. مراتب روحى انسان در عزم او ظهور مى‏یابد و انسان متناسب با مراتب ایمانى خویش، صاحب ثبوت بیشترى در عزم مى‏شود. اگر در احادیث ما آمده است که «ایاک و الکسل و الضجر فانهما مفتاح کل شر»، به همین علت است که تنبلى، تن‏آسایى و کم‏حوصلگى، ملازم با روح شهوت در وجود آدمى است و انسان تا از این مرحله به مرتبه بالاتر که روح ایمان است، عروج نکرده است، تنها علتى که او را به تحرک وامى دارد، لذت‏طلبى است.
بنابراین، روى دیگر سکه گریز از کار، لذت‏طلبى لجام‏گسیخته‏اى است که حد و مرزى نمى‏شناسد. در جامعه کنونى غرب، اصل لذت، چون حق مسلمى براى عموم انسان‏ها اعتبار شده است و متناسب با آن، نظامات قانونى غرب، به گونه‏اى شکل گرفته که در آن، امکان اقناع آزادانه شهوات براى همه افراد فراهم است. البته علت این که تمایلى این چنین، بر عموم افراد یک جامعه تسلط مى‏یابد و از آن میان، هیچ صدایى به اعتراض برنمى‏خیزد و همه این تمایلات نفسانى را چون حقوقى غیرقابل انکار براى خویش تلقى مى‏کنند، باید در فلسفه غرب جست‏وجو کرد. در مرتبه روح شهوت، گرایش‏هاى حیوانى بر سایر وجوه و ابعاد وجودى انسانى غلبه مى‏یابند و بشر مصداق «اولئک کالانعام بل هم اضل» قرار مى‏گیرد. به همین علت تفکر غالب بشر در مغرب زمین بدین سمت متمایل شده که انسان را در زمره حیوانات قلمداد کند؛ اگرنه معارف الهى تأکید دارند که رسیدن به انسانیت با گذشت از مراتب حیوانى میسر است، نه توقف در آن. بشر اگر مى‏خواهد به انسانیت برسد، نمى‏تواند در مراتب حیوانى وجود خویش توقف داشته باشد؛ حال آنکه در تفکر غربى، بشر ذاتا حیوان است و چون این معنا مورد قبول قرار گیرد، دیگر چه تفاوتى دارد که وجه تمایز انسان از حیوان، نطق باشد یا ابزارسازى یا چیزهاى دیگر؟ اگر بشر را اصالتا حیوان بدانیم، لاجرم باید تمامى تبعات این تعریف را نیز بپذیریم. اولین نتیجه‏اى که از این تعریف برمى‏آید این است که لذت‏طلبى خصوصیت اصلى ذات بشر و تنها محرک اوست و جامعه غرب امروز، این معنا را به تمامى پذیرفته است.(15)
وقتى انگیزه‏هاى درونى موجود نباشد، کار همچون شرى تلقى مى‏شود که باید از آن خلاص شد. «شوماخر» نویسنده کتاب «کوچک زیباست»: بسیار خوب از عهده بیان این معنا برآمده است: «در این زمینه، اقتصاددان جدید با این طرز تفکر، بار آمده که «کار» را همچون چیزى تلقى کند که اندکى بیشتر از یک شر واجب است. از دیدگاه یک کارفرما، کار در هر مورد فقط یکى از اقلام قیمت تمام شده است که اگر نتوان آن را فرضا از طریق خودکارى(16) به کلى حذف کرد، بارى باید آن را به حداقل تقلیل داد. از دیدگاه کارگر، کار یک امر مصدّع است؛ کار کردن، یعنى فداکردن فراغت، آسایش و دستمزد عبارت است از جبرانى براى این فداکارى.(17) حال اگر این بینش را با نظرگاه اسلام، یعنى کار به مثابه عبادت، مقایسه کنید، به عمق فاجعه‏اى که براى بشر غربى و غرب‏زده اتفاق افتاده، پى مى‏برید؛ وقتى کار خدمت به خلق براى رضاى خدا و چون وسیله‏اى براى به فعلیت رسیدن استعدادهاى وجود انسان را در طول زندگى باشد، با زندگى یک مؤمن آنچنان در مى‏آمیزد که انفکاک آنها از یکدیگر ممکن نیست. یکى از وجوه تفاوت نهادهاى انقلابى و تشکیلات اجرایى موروثى که ارمغان غرب‏زدگى ما هستند، همین است که کار در نهاد انقلابى به مثابه عبادتى بزرگ تلقى مى‏شود.(18)
آرمانى که فراراه توسعه به شیوه غربى قرار گرفته، نوعى زندگى است که اوقات آن تماما به فراغت و تفنن مى‏گذرد و فراغت یکى از ارزش‏هاى مطلق است که به مثابه میزانى براى توسعه‏یافتگى اعتبار مى‏شود و در مقابل آن، کار ضد ارزش است. گریز از کار، زاییده تنبلى و تن‏آسایى است و این خصوصیت از گرایش‏هاى حیوانى است که در وجود بشر قرار دارد. با غلبه روح حیوانى بر وجود انسانى، تنبلى و تن‏آسایى به صورت یکى از صفات ذاتى بشر جلوه مى‏کند.(19) کسى نمى‏تواند انکار کند که غایت توسعه اقتصادى به شیوه غربى، تمتع هر چه بیشتر از لذایذ دنیایى است؛ حال آنکه در اسلام، این تمتع با حیوانیت بشر ملازمه دارد، نه با ابعاد انسانى وجود او:
«ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الامل فسوف یعلمون»(20)؛ «و الذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الانعام».(21)
آیات قرآن صراحتا این تمتع را نتیجه کفر بشر مى‏داند. زندگى بشر امروز در مغرب‏زمین، خود تفسیر عینى این آیات است و ادراک این معنا، با کمى تدقیق و تحقیق براى همه ممکن مى‏شود.(22) در نظام اعتقادى ما، توسعه‏اى معتبر است که بر تعالى روحى بشر تکیه دارد و تعالى روحى بشر نیز به پرهیز از فزون‏طلبى و تکاثر، و منع اسراف و تبذیر، و پیروى از یک الگوى متعادل مصرف منتهى مى‏شود، نه به رشد اقتصادى محض.(23)
دنیاگرایى بشر امروز کار جهان را به سمتى سوق داده که اقتصاد بر سایر وجوه حیات انسانى غلبه یافته است. در تفکر امروزى غرب که متأسفانه با مقبولیتى عام، در پهنه زمین اشاعه یافته است، بشر را صرفا از دریچه نیازهاى مادى و دنیایى‏اش مورد مداقه و بررسى قرار مى‏دهند. مهم‏ترین فاجعه‏اى که در این نحوه بررسى اتفاق مى‏افتد، این است که ماهیت حقیقى و فطرت الهى بشر مورد غفلت قرار مى‏گیرد و انسان در مجموعه‏اى از غرایز حیوانى خلاصه مى‏شود و وقتى این چنین شد، لاجرم دیگر تکامل و تعالى انسان در بازگشتن به فطرت الهى خود نیست؛ در تأمین هرچه بهتر و بیشتر نیازهاى مادى و غریزى او است.(24)
مفهوم تکامل و تعالى در قرآن، اصالتا به ابعاد روحانى و معنوى وجود بشر بازمى‏گردد و این تکامل روحانى نه این‏چنین است که ضرورتا با توسعه مادى بشر ملازمه داشته باشد، بلکه برعکس، ثروت و استقلال در قناعت است، و صحت در اعتدال و پرهیز از تمتع (به معناى قرآنى آن) و تعالى در از خودگذشتگى و ایثار، و سلامت نفس در غلبه بر امیال نفسانى و شهوات نفس‏اماره بالسوء است.
مقصود این نیست که در اسلام روح و جسم و معنا و ماده در تعارض و تضاد ذاتى با یک‏دیگر قرار گرفته‏اند؛ روح، جسم، معنا و ماده، در اصل و ریشه متحدند و هیچ تضادى میان آن دو وجود ندارد، اما در مراحل اول، از آنجا که هر یک از قواى چهارگانه شهوت و غضب و وهم و عقل منفردا و مجرد از سایر قوا سعى مى‏کنند که حاکمیت کل وجود بشر و شخصیت او را در کف خویش بگیرند، باید براى ایجاد اعتدال در میان این قوا، از افراط و تفریط در ارضاى تمایلات و خواهش‏هاى آنان پرهیز کرد، چرا که زمینه تکامل انسانى در اعتدال این قوا فراهم مى‏شود. لیکن حرکت تکاملى انسان، جهان و تاریخ در قرآن، الله است و این معنا در بسیارى از آیات قرآن مجید با تعبیراتى گوناگون همچون «الى ربک المنتهى»،(25) «الى الله المصیر»،(26) «انّ الى ربک الرجعى»،(27) «الیه راجعون»(28) بیان شده است. اصل و ریشه این حرکت در جوهره و معناى عالم جریان دارد و ماده و ظاهر عالم نیز در تبعیت از این حرکت معنوى تغییر یابد.
بنابراین تکامل و تعالى در معارف اسلام به یک حرکت همه‏جانبه که در آن بعد فرهنگى و معنوى داراى اصالت است بازمى‏گردد؛ حال آنکه در غرب، تکامل به تطور انسان از صورت‏هاى پست‏تر حیوانى به صورت‏هاى تکامل‏یافته اطلاق مى‏شود. سخن این نیست که آیا اسلام این تطور را مى‏پذیرد و انسان را موجودى از نسل میمون‏ها مى‏داند یا خیر، بلکه سؤال این بود که آیا معناى «توسعه» با «تکامل و تعالى» در فرهنگ و معارف اسلامى انطباق دارد یا خیر؟
حرکت به سوى تکامل و تعالى، در اسلام لزوما با توسعه مادى و اقتصادى همراه نیست و بلکه به‏عکس، تعالى معنوى با قناعت، زهد و مصرف کمتر ملازمه دارد؛ و البته این سخن، نه بدین معناست که توسعه اقتصادى مخالف با تکامل باشد، نه! اما ضرورتا این نیست که بشر براى تکامل ـ به معناى وسیع آن در اسلام ـ ناچار از توسعه اقتصادى باشد. براى توجیه توسعه به سراغ این نظریه نیز نمى‏توان رفت. اگر حکومت اسلامى مى‏خواهد، براى رشد و تکامل انسانى برنامه‏ریزى کند، اصالتا باید به ابعاد معنوى و روحانى وجود بشر توجیه یابد و در مرحله اول موانعى را که راه تعالى روحانى بشر به سوى خدا را سدّ کرده‏اند، از سر راه بردارد؛ از جمله این موانع، فقر مادى است.
بنابراین، اولاً توجه به از بین بردن فقر مادى امرى تبعى است نه اصلى و ثانیا هدف از آن دستیابى به عدالت اجتماعى است نه توسعه. وظیفه اصلى حکومت اسلامى تزکیه و تعلیم اجتماع است، اما چون فقر و فقدان عدالت اجتماعى مانعى عظیم در برابر این هدف اصلى است، بالتبع به از بین بردن فقر و سایر موانع مى‏پردازد و به طور موازى براى تکامل و تعالى معنوى جامعه برنامه‏ریزى مى‏کند؛ پس آموزش و فرهنگ در خدمت رفع محرومیت‏ها و از بین بردن فقر قرار نمى‏گیرد، بلکه مبارزه با فقر در خدمت اعتلاى معنوى و فرهنگى است.
شاید هنوز هم روشن نشده باشد که این دو نحوه نگرش به فقر و فرهنگ چقدر با یکدیگر متفاوت است؛ در یک برنامه‏ریزى وسیع و درازمدت، اگر مبارزه با فقر مادى به عنوان محور و اصل اتخاذ شود، آنگاه آموزش و فرهنگ نیز به عنوان امور تبعى در خدمت آن قرار خواهند گرفت. اما اگر اعتلاى فرهنگى (یعنى تزکیه و تعلیم) محور و اصل قرار بگیرد، آنگاه مبارزه با فقر به عنوان امرى تبعى و مانعى بر سر راه تکامل و تعالى معنوى لحاظ خواهد شد.(29)
دوم. توجیه توسعه غربى بر مغالطه استوار است؛ در غرب همواره براى تفهیم ضرورت توسعه، دو تصویر براى انسان مى‏سازند و او را وامى‏دارند که این دو تصویر را با یک‏دیگر قیاس کند:
تصویر اول جامعه‏اى انسانى را نمایش مى‏دهد که در محیط‏هاى روستایى کثیف، بدون بهداشت و لوازم اولیه زندگى، در جنگ با عوامل ناسازگار طبیعى مثل سیل، قحطى، فرسایش خاک و امراضى مثل مالاریا، سل، تراخم و سیاه‏زخم، همراه با فقر غذایى و بى سوادى و جهالت و بلاهت، در خوف دائم از عواملى که علل آنها را نمى‏شناسد و بر سبیل خرافه‏پرستى ریشه آنها را در مبادى غیبى جست‏وجو مى‏کند، به‏سر مى‏برد.
تصویر دوم جامعه انسانى دیگرى را نشان مى‏دهد که در شهرى صنعتى یا نیمه‏صنعتى، برخوردار از بهداشت و ارتباط فردى و جمعى که از غلبه او بر طبیعت و تسخیر آن حکایت دارد، در وضعیتى مطلوب که بر طبق بیان آمارهاى رسمى، مرگ و میر در آن به حداقل رسیده و دیگر نشانى از مالاریا، سل، تراخم، سیاه‏زخم، فقر ویتامین و پروتیین بر جاى نمانده، هوشیار و آگاه، بهره‏مند از همه امکانات آموزشى، بدون ترس و خوف، مطمئن و متکى به نفس، در جهانى که همه قوانین علل حوادث را مى‏شناسد، زندگى مى‏کند.
حال این دو تصویر را با هم مقایسه کنید! جاى هیچ تردیدى نیست که دومى بهتر است. اگر ـ العیاذ بالله ـ خداوند هم صراحتا با اسم و رسم و نشان، در قرآن گفته بود که اولى بهتر است، کسى قبول نمى‏کرد که چرا دومى به مذاق هلوع و حریص انسان خوش‏تر مى‏نشیند. اما به راستى، این مقایسه اصلاً از ریشه غلط است؛ در این قیاس وجوه مقایسه کاملاً مغرضانه انتخاب شده. در تصویر اول جامعه‏اى تجسم یافته که هرچند روستایى و طبیعى است، اما از آرمان‏هاى حیاتى اسلام و احکام آن به طور کامل دور افتاده است؛ حال آن‏که تصویر دوم تصورى کاملاً خیالى و غیرواقعى از جامعه‏اى صنعتى و ایده‏آل است که پارامترهاى عدم اعتدال روانى، فساد جنسى و اخلاقى، نابودى عواطف و احساسات بشرى، آلودگى‏هاى مرگ‏بار رادیواکتیویته و جنگ دایمى و کفر و شرک و لامذهبى، از مجموعه عوامل آن پاک شده است.(30)
سوم. توسعه غربى به موجبیت و حاکمیت تکنولوژى منتهى مى‏شود؛ «توسعه جریانى چندبعدى است که در خود تجدد، سازمان و سمت‏گیرى متفاوت کل نظام اقتصادى اجتماعى را به همراه دارد. توسعه علاوه بر بهبود در میزان تولید و درآمد، شامل دگرگونى اساسى در ساخت‏هاى نهادى، اجتماعى، ادارى و همچنین ایستارها و وجه نظرهاى عمومى مردم است. توسعه در بسیارى موارد، حتى عادات و رسوم و عقاید مردم را نیز در برمى‏گیرد».(31) مهم‏ترین وجه این توسعه، اقتصادى است که بر محور تکنولوژى مى‏چرخد و تکنولوژى به علت روح مادى‏گرا و ماده‏پرست بشر نوین، از نوعى دترمنیست و موجبیتى برخوردار گردیده که گویى چاره‏اى جز تن دادن به آن نیست.
«روند کنونى توسعه اقتصادى که در ذات خویش با رشد غول‏آساى تکنولوژى متحد است، بشریت را ایجابا در مسیرى مى‏راند که با اختیار و اراده آزاد انسانى منافات دارد؛ هرچند این سیر جبرى نیست، نباید از نظر دور داشت که هیچ کس جز معدودى از خاصه اولیاى خدا، نمى‏توانند گردن خویش را از طوق عبودیت آن آزاد کنند. همین موجبیت است که شوماخر آن را دیکتاتورى اقتصاد نامیده است؛ بهترین دلیل براى وجود این سیر ایجابى یا دیکتاتورى اقتصاد همین انرژى اتمى است؛ روند کنونى توسعه اقتصادى ایجاب مى‏کند که ما از انرژى اتمى استفاده کنیم و هر مخاطره‏اى هر چقدر هم که عظیم باشد، در برابر این نیاز هیچ نیست! این توجیه، هرچند بسیار احمقانه است، اما منطقى است که ابرقدرت‏ها، سیاستمداران، کارتل‏ها و تراست‏ها، راکفلرها، دست‏اندرکاران اقتصاد جهانى و کارشناسانى چون هرمن کان از آن استفاده مى‏کنند و متأسفانه چیزى که اصلاً در این محاسبات دخالت ندارد، آینده بشریت و ضایعات فرهنگى و اجتماعى است.(32)
در تکنولوژى مدرن، کوچک‏ترین درنگ، معناى نابودى دارد و این واقعیت، ضرورت‏ها و موجبیت‏هاى ناخواسته‏اى را بر تمام جوامع در سراسر کره زمین تحمیل کرده است. اقتصاد امروز در سراسر کره زمین بر تکنولوژى استوار است و از آنجا که اقتصاد نیز بر سایر وجوه حیات بشرى غلبه یافته است، پر روشن است که کوچک‏ترین وقفه، در چرخ‏هاى بى‏رحم تکنولوژى چه معنایى دارد. امروزه در همه جاى کره ارض ـ بلااستثنا ـ حکومت‏ها همه ساختارها و سازمان‏بندى‏هاى اجتماعى را به گونه‏اى تنظیم کرده‏اند که از این وفقه اجتناب کنند. بشریت براى پرهیز از این وفقه، ناچار شده است که همه چیز خود را فدا کند؛ فرهنگ، اخلاق، عشق، عاطفه... همه چیز فداى استمرار حرکت چرخ‏هاى تکنولوژى شده است، و البته تکنولوژى فى‏نفسه داراى این چنین قدرتى نیست؛ ماده‏گرایى بشر است که قدرتى این همه را به تکنولوژى بخشیده است».(33)
چهارم. توسعه غربى به خراب کردن دنیا منتهى مى‏شود؛ شهید آوینى قدس‏سره با تکیه بر آمار و اطلاعات مربوط به رشد صنعت در اروپا و ضایعات آن در محیط زیست، معتقد مى‏شود که اساسا بسیارى از این ضایعات به اقتضائات درونى تکنولوژى بازمى‏گردد و قابل اصلاح نیز نیست؛ چه اینکه اگر امکان اصلاح مى‏داشت باید دنیاى صنعتى غرب پس از چند قرن غرق شدن پیاپى در باتلاق مصایب حاصله از صنعت و وعده‏هاى مکرر صاحبان صنعت مبنى بر بهبود شرایط در آینده نه چندان دور، در این امر موفق مى‏شد. توصیف شهید آوینى از این فجایاى صنعت مدرن که بسیار به حقیقت نزدیک است، خواندنى و قابل تأمل است:
«نظام تغییر و تحولات در طبیعت به گونه‏اى است که همیشه فضولات به مثابه حلقه‏هایى کاملاً ضرورى و ارزشمند، چرخه‏هاى حافظ حیات در کره زمین را تکمیل و تقویت مى‏کنند. در زبان علوم رسمى به این پدیده «پس‏خوراند مى‏گویند». در طبیعت بکر، هرگز چیزى که لفظ فضولات به معناى زاید بر آن مصداق پیدا کند، به وجود نمى‏آید. فضولات جانوران لایه خاک را حاصلخیز مى‏سازد و همراه با برگ درختان، فعال‏ترین لایه خاکى، یعنى لایه روخاک یا لاشخاک را تشکیل مى‏دهد و تحولات مادى طبیعت همواره در دایره بسته‏اى انجام مى‏شود که هیچ چیز در آن زیادى و غیرضرور نیست. فضولات جانداران و برگ‏هاى خشک درختان، همان قدر در تکمیل این چرخه‏هاى حیاتى دخالت دارند که آب و هوا و نور و خورشید.
نظام تکنولوژى مدرن، فضولاتى از خود به جاى مى‏گذارد که هیچ راهى براى دفع آن وجود ندارد و اصلاً مشکل ما دفع فضولات نیست؛ چرا که محدودیت منابع طبیعى در کره زمین، ادامه این وضعیت را تا حداکثر یک قرن دیگر ناممکن مى‏سازد. تنها راهى که براى حفظ وضعیت موجود باقى مى‏ماند این است که نظام صنعتى همچون طبیعت، فضولات خود را پسخوراند کند یا راهى براى جذب فضولات توسط خود طبیعت پیدا شود.
هیچ یک از این دو راه امکان‏پذیر نیست؛ چرا که اصولاً صفت ذاتى تکنولوژى مدرن این است که طبیعت را به صورتى تغییر شکل مى‏دهد که نه هرگز امکان جذب آنها توسط طبیعت وجود دارد و نه خود سیستم‏هاى صنعتى مى‏توانند فضولات خود را پس‏خوراند کنند؛ تنها از همین طریق است که تکنولوژى مدرن توانسته است، از عهده تصرفى این چنین در طبیعت برآید.
در صنایع مدرن، بشر با شتاب بسیار زیاد و در سطحى بسیار گسترده و وحشت‏آور، مواد و منابع را به صورتى درمى‏آورد که امکان بازگشت به طبیعت را به طور کامل از دست مى‏دهند و همواره به صورت فضولات باقى مى‏مانند. فضولاتى که مثل د.د.ت و نایلون، هرگز امکان پالایش و جذب آنها در چرخه‏هاى حیات طبیعى وجود ندارد و بعضا حتى به گونه‏اى مرگ‏آور و غیرقابل جبران، کانون‏هاى اولیه حیات را در کره زمین آلوده مى‏سازند و بقاى نوع بشر را با خطراتى حتمى مواجه مى‏کنند و این بسیار وحشت‏انگیزتر از خطرى است که از جانب محدودیت منابع و معادن، بشر را تهدید مى‏کند.
فرایندهاى صنعتى مواد گوناگونى به وجود مى‏آورند که باکترى‏ها قادر به تجزیه آنها نیستند و بعضى از آنها، به خصوص موادى چون سیانورها و کانى‏هایى چون جیوه و سرب سمّى هستند. این مواد که گرداگرد کارخانه‏ها روى هم انباشته مى‏شوند، در زمین نفوذ مى‏کنند و سموم خود را در آب‏هاى زیرزمینى یا آب‏هاى جارى مجاور وارد مى‏سازند. در این جریان، آشغال‏هاى آلى که تحت تأثیر فعالیت‏هاى حیاتى تجزیه نمى‏شوند (از شهر و کارخانه‏هاى کاغذسازى و محل پرورش چارپایان) به مقدارى در رودها مى‏ریزند که اکسیژن کافى براى تجزیه آنها در آب نیست؛ بنابراین، باکترى‏ها همه اکسیژن را ضمن تجزیه مواد آلى مصرف مى‏کنند. در نتیجه تراز اکسیژن آب پایین مى‏آید و گاه اساسا اکسیژنى باقى نمى‏ماند و از آنجا که جانداران آبى به اکسیژن نیازمندند، رودها قابلیت حفظ جانداران را از دست مى‏دهد و کیلومترها آبى مرده و بدبو جریان مى‏یابد.
هرچه جریان رود آهسته‏تر باشد، این خطر بیشتر است. همه رودهاى گرداگرد شهر فوئیجى ژاپن به همین سرنوشت دچارند. دریاچه ئى‏یرى معروف‏ترین مثال است، ولى بسیارى از دریاچه‏هاى اروپا به صورتى خطرناک، کمبود اکسیژن محلول دارند و دریارهاى محصور در خشکى نیز ممکن است به همین سرنوشت دچار شوند. تراز اکسیژن دریاى بالتیک که در لندسورت دیپ اندازه‏گیرى شده است، از سال 1900 به این طرف 250 درصد پایین آمده است و در حال حاضر عملاً اکسیژن در آن نیست.
آب‏هاى کرانه‏ها و خلیج‏هاى دهانه‏اى رفته رفته قابلیت استفاده خود را براى آدمى از دست مى‏دهند. آفت‏زداهایى که در کشاورزى به کار مى‏روند، بالاتر از همه، هیدروکربورهاى کلردار مانند د.د.ت، به اقیانوس حمل مى‏شوند و در جریان‏هاى دریایى قرار مى‏گیرند و پس از تمرکز در زنجیر غذایى دریایى، حتى بر جانوران منطقه‏هاى قطبى هم تأثیر مى‏گذارند. هیدروکربورهاى کلردار که به صورت آفت‏زدا در کشتزارها پاشیده مى‏شوند، موجب مى‏کردند که جوجه‏هاى عقاب داغسر و شاهین و دیگر انواع پرندگان، نتوانند سر از تخم به در آورند. د.د.ت. در اندام‏هاى خرس‏هاى قطبى متمرکز مى‏شود. اخیرا بیست وال را که در جریان دریایى گرینلند خاورى که از قطب شمال مى‏آید زاده شده و رشد کرده بودند به منظور آزمایش شکار کردند و دیدند که در چربى آنها شش آفت‏زدا از جمله د.د.ت. وجود دارند.
جیوه را در نظر مى‏گیریم، باکترى‏هاى درون لجن و مواد در حال فساد، آن را به متیل جیوه تبدیل مى‏کنند و این ماده در حین سیر در زنجیره غذایى، از باکترى‏ها به جانداران آبى کوچک، به ماهى‏ها و به آدمى، رفته رفته متراکم‏تر مى‏شود. در سال 1953 در ماهى‏گیران خلیج میناماتا در ژاپن که تقریبا در خشکى محصور است، عموما نشانه‏هاى بیمارى مدهتر (عدم اعتماد به خود، دلواپسى، تندمزاجى، اوهام) دیده شده است که در بعضى، اختلالات روانى و مرگ را به دنبال داشته است. دلیل روشن بود؛ صدف‏هاى خوراکى خلیج، متیل جیوه را خورده بودند و ماهى‏گیران صدف‏هاى خوراکى را به مصرف رسانیدند و سم که متراکم‏تر شده بود، در مغز آنان جایگیر شد؛ از آن پس ماهى‏گیرى در خلیج میناماتا قطع شد.
پس‏مانده‏هاى پر دوام رادیواکتیو، روز به روز روى هم انباشته مى‏شوند و هیچ راهى براى از بین بردن آنها وجود ندارد. خطر بسیار عظیم‏تر از آن است که بتوان با کلمات بیان کرد. کسى نمى‏تواند گمان کند که به خاطر دور بودن از محل مخازن پس‏مانده‏هاى رادیواکتیو، از خطر در امان است؛ چرا که زمین محدود و کروى است. ابرهاى یونیزه ناشى از آزمایش هسته‏اى در آریزونا مى‏تواند در چین ببارد و ده‏ها هزار نفر را نابود کند. چرخه‏هاى حافظ حیات در کره زمین با یک‏دیگر پیوندى آن همه فعال دارند که کسى نمى‏تواند خود را در برابر مخاطره بزرگ پس‏مانده‏هاى رادیواکتیو مصون بداند».(34)
پنجم. توسعه غربى به جامعه‏اى مصرفى و خارج از حد اعتدال منتهى مى‏شود؛ اشاعه فرهنگ مصرفى، یکى از ضرورت‏هاى رشد و توسعه اقتصادى در جهان امروز است. روژه‏گارودى در کتاب «هشدار به زندگان» مى‏گوید: این اوجگیرى مصرف مصنوعى به سه طریق امکان‏پذیر شده است:
1. تولید اشیائى که خیلى زود فرسوده شده و از میان مى‏رود و یا شخص نمى‏تواند خود آن را تعمیر یا ترمیم کند... کارخانه‏اى که لامپ‏هاى فلورسنت را ابتکار کرد، آنها را با ظرفیت و قدرتى براى ده هزار ساعت کار ساخته بود، ولى پس از آنکه این ظرفیت و قدرت را از ده هزار ساعت به هزار ساعت کاهش دادند، لامپ‏هاى فلورسنت را به بازار فرستادند. همچنین جوراب‏هاى نایلون در آغاز ساخت خود به نحوى بود که هیچ‏گاه سوراخ نشود یا از هم در نرود ولى پس از آنکه آنها را در حمام بخارى گذاشتند که مقاومت آنها را کم کرد به بازار فروش سپردند.
2. منتظر نشدن براى فرسایش فیزیکى شى‏ء یا کالاى خریدارى شده، و خرید و جانشین کردن انواع جدید آن که هرچند یک‏بار، به شکل تازه‏اى به بازار مى‏آید، نه براى آنکه مزیتى بر انواع گذشته خود دارد، بلکه فقط در شکل ظاهر خود داراى تفاوت‏هایى است که انواع گذشته خود را به اصطلاح: از شکل افتاده جلوه‏گر مى‏سازد.
بیشتر تغییر شکل دادن‏ها به کالاهاى تولیدى غرب، نه به منظور بهتر کردن و محکم‏تر ساختن است و نه حتى براى زیباتر شدن و بهتر کار کردن، بلکه منحصرا براى دمده کردن آنهاست تا ردیف تازه آنها که به بازار مى‏آید، خریدار داشته باشد. این استفاده پسیکولوژیک(35) یا روان‏شناسانه، از نظر اجتماعى مجوزى پیدا مى‏کند، زیرا سبب مبادله پول و توزیع مجدد ثروت مى‏شود؛
3. آگهى بازرگانى یا تبلیغات تجارى...(36)؛ شهید آوینى قدس‏سره معتقد است که حیات تمدن غرب به رشد دمادم و پى‏درپى تکنولوژى آن است و رشد تکنولوژى در غرب با معیار قدرت تولید بیشتر و بیشتر در زمان کم و کمتر ارزیابى مى‏شود. تولید بیشتر لاجرم به مصرف بیشتر نیاز دارد،(37) زیرا سود حاصل از فروش محصولات تولید شده باید به عنوان پشتوانه رأس‏المال تولیدات جدیدتر عمل کند. این امر به خودى خود، مستلزم این امر است که نیاز انسان‏ها در نیازهاى واقعى آنها محصور نماند؛ به عبارت دیگر، رشد تکنولوژى لاجرم به توسعه نیاز منتهى خواهد شد و در نهایت، آنگاه که تکنولوژى به حد اعلاى رشد خود برسد، انسان به اسیرى در میان نیازهاى نامحدود و بى‏نهایتى تبدیل خواهد شد که هیچ راه فرارى براى خود نخواهد دید. به همین علت روژه‏گارودى در کتاب «هشدار به زندگان» در ذیل عنوان جالب انتخابى‏اش «احتیاج به مصرف نه مصرف براى احتیاج» مى‏نویسد: اقتصاد آزاد به شیوه غربى براى رفع احتیاج بازار نیست، بلکه براى ایجاد بازار احتیاج است!(38)
به نظر شهید آوینى قدس‏سره ، راه اینکه بشر به سوى مصرف هرچه بیشتر سوق داده بشود، این است که محصولات تولید شده هرچه بیشتر با پست‏ترین امیال و غرایز بشر هماهنگ شود تا بشر در مصرف آنها به زحمت نیفتد. به همین علت، هیتلر در کتاب خود «نبرد من» مى‏نویسد: «وقتى مى‏خواهید جامعه‏اى را به سوى چیزى بکشید، حیوانى‏ترین و پست‏ترین غرایز او را آماج و نشانه پروپاگاند یا تبلیغات خود قرار دهید. غده آب دهان او را براى آگهى یک کنسرو و غریزه جنسى او را براى آگهى یک جوراب یا یک اتومبیل آخرین سیستم، تحریک کنید».(39)
ایوان ایلیچ مى‏نویسد: «در دورنماى آرمان رشد و توسعه، نهادها آن‏چنان قدرت مى‏یابند و از خود بیگانگى آنچنان اوج مى‏گیرد که نهادها خود نیاز مى‏آفرینند و خود در جهت ارضاى آن برنامه‏ریزى مى‏کنند. در دورنماى سعادت لایزال جامعه مصرفى، تشنگى یعنى نیاز داشتن به پپسى کولا، حمل و نقل، یعنى اتومبیل تندروى شخصى داشتن، گذراندن اوقات فراغت، یعنى به تماشاى برنامه‏هاى معین و مقرر شده رفتن، سیر و سیاحت یعنى توریسم متظاهرانه هتل پرکن، تفریح و هواخورى، یعنى هجوم گله‏وار به جاهایى که تبلیغات تجارتى معین کرده‏اند».(40)
«تبلیغات تجارى در سراسر دنیا بر وجود حیوانى بشر و کثیف‏ترین امیال و آمال او بنا شده است و هیچ چاره‏اى جز این نیست. براى حفظ سیستم کنونى اقتصاد آزاد و دست‏آوردهاى آن که فراورده‏هاى تمدن کنونى مغرب زمین است باید از یک سو دوام و ماندگارى تولیدات کارخانه‏ها را تقلیل داد و از سوى دیگر مردم را به مصرف هرچه بیشتر و اسراف و تبذیر وادار کرد. براى یک اقتصاددان تصور اینکه مردم دنیا حتى براى لحظه‏اى به نیازهاى حقیقى خویش و الگویى متناسب با حوایج واقعى انسان بازگردند، وحشتناک‏ترین چیزى است که ممکن است اتفاق بیفتد. اگر حتى براى یک لحظه، چنین اتفاقى در دنیا بیفتد و مردم فقط براى یک لحظه، درست به اندازه نیاز واقعى خویش مصرف کنند، ادامه روند کنونى توسعه صنعتى دچار مخاطرات و بحران‏هایى آن همه عظیم خواهد شد که تصور آن بسیار دشوار است.
از یک سو اقتصاد بر همه وجوه دیگر زندگى بشر غلبه یافته است و انسان را در محدوده مادى وجود خویش محصور ساخته، از جانب دیگر، اقتصاد نیز، با مفهومى که امروزه یافته است، بنیان توسعه خویش را بر پست‏ترین امیال و آمال حیوانى بشر استوار داشته است. موجبیت اقتصاد، یا به قول شوماخر دیکتاتورى اقتصاد، به ناچار تمدن امروزى بشر را به جانبى متخالف با غایات حقیقى آفرینش انسان و حوایج واقعى او مى‏کشاند. تولید هرچه بیشتر، ضرورتا مصرفى هرچه بیشتر را ایجاب مى‏کند و بر همه آنان که احاطه‏اى هرچند محدود در زمینه اقتصاد دارند روشن است که جلوگیرى سیستم اقتصادى امروز از شتاب فزاینده‏اى که در زمینه تولید دارد، به چه معناست.
جلوگیرى از شتاب فزاینده‏اى که امروز در زمینه تولید کارخانه‏اى وجود دارد، حتى براى لحظه‏اى چند، بدون شک به فروپاشى ابرقدرت‏هاى اقتصادى و تحولاتى بسیار عظیم و غیرقابل پیش‏بینى در سیستم واحد اقتصاد کنونى کره زمین منجر خواهد شد. هیچ کس کوچک‏ترین تردیدى ندارد که حاکمیت ابرقدرت‏ها و ادامه سلطه آنها بر جهان از طریق کارتل‏ها و تراست‏ها و دست‏هاى پنهانى سرمایه‏داران بین‏المللى اعمال مى‏شود و آنان نیز حاکمیت خویش را بر عادات و نقاط ضعف بشریت بنا کرده‏اند و سعى مى‏کنند با ایجاد حوایج کاذب و غیرحقیقى براى آدم‏ها، موقعیت استکبارى خویش را از خطر محفوظ دارند».(41)
ششم. توسعه غربى به جنگ و نزاع منتهى مى‏شود؛ توسعه تکنولوژى در وجوه و حیثیات متفاوتى، به دامنه جنگ‏ها افزوده است.(42) این وجوه مى‏تواند از حیث کیفیت، کمیت و... ارزیابى شود. ریشه همه این جنگ‏ها اصالت دادن به ماده و اقتصاد و تلاش براى به حداکثر رساندن آن است و از آنجا که به قول شوماخر: «با یک ملاحظه ساده درمى‏یابیم که رشد نامحدود مادى در یک جهان محدود امرى محال است»، این نزاع روزبه‏روز با رشد تکنولوژى که به تولیدات مادى بیشتر و بیشتر منتهى مى‏شود، افزایش مى‏یابد. شهید آوینى قدس‏سره در این خصوص مى‏نویسد: «دنیاى جدید رفاه و رونق اقتصادى خود را مدیون جنگ است.(43) اصالت اقتصاد امروز با شتاب فراوان، جهان را به سوى یک جنگ ناخواسته جهانى پیش مى‏برد. وابستگى اقتصادى جهان امروز به تولیدات روزافزون صنایع تسلیحاتى و تسلیحات اتمى تا بدانجاست که باید صراحتا جنگ را عامل اصلى رونق اقتصادى نام نهاد، و درست به همین علت ترس از بحران‏هاى تحمل‏ناپذیر اقتصادى است که تولید تسلیحات، به ویژه تسلیحات اتمى در جهان ادامه پیدا مى‏کند و آتش جنگ در کره زمین خاموش نمى‏شود.
شعار مجتمع‏هاى نظامى ـ صنعتى این است: اگر خواستار صلحى، زمینه جنگ را مهیا ساز.(44) یک ژنرال چهار ستاره ارتش فرانسه در جواب روژه گارودى که از او پرسیده بود: «این بمب‏هاى اتمى براى دفاع از چه چیز ضرورى و حیاتى است؟» با طنطنه هرچه تمام‏تر پاسخ گفته بود: براى صلح! زیرا بمب اتمى در صورت عدم استفاده از آن، مفید است».(45)
هفتم. توسعه تکنولوژى غرب، به مسخ انسانیت منتهى مى‏شود؛ هشدار مهم دیگرى که شهید آوینى قدس‏سره براى حفظ انقلاب اسلامى مى‏دهد، توجه به دام تکنولوژى غرب است که در صورت عدم شناخت صحیح ماهیت آن، به مسخ همه ارزش‏هاى انسانى مى‏انجامد. وى معتقد است که تکنولوژى غرب، امروزه از حالت ابزار بودن خود رهیده است، او دیگر تنها ابزار نیست، بلکه به موجودى شده تبدیل است که با رشد دمادم خود و پیدایش اتوماسیون، موجب حذف انسان در بسیارى حوزه‏ها شده است. این تکنولوژى در صدد است تا کثل انسان داراى روح و جان و امر و اوامر باشد، او درپى آن است که انسان را مسخر خود کند و به اسارتش بکشاند:
«وقایع زندگى انسان در تناظر با عالمِ تکنولوژى تفسیرى یکسره ابزارگرایانه یافته‏اند و زبان رسانه‏اى، و به تبع آن زبان محاوره، پُر از تعابیرى شده است که استحاله وجود بشر را در صورت ابزار اتوماتیک محاکات مى‏کنند. در علم جدید، بدن چون کارخانه‏اى انگاشته مى‏شود، با دستگاه‏هاى دقیق و منظم که بى‏وقفه کار مى‏کنند و در این قیاس، مرگ، این سرّالاسرار عالم وجود، وقفه‏اى است که در کار این ماشین پیچیده مى‏افتد. حیرت انسانِ علم‏زده و مسیطَر تکنولوژى نیز در برابر وجود، اعجاب در برابر پیچیدگى است، نه حیرت در برابر راز.
در گفت‏وگوى رانندگان حرفه‏اى، همه تعبیرات متعلق به حیات انتزاعى اتومبیل، به نشانه‏هایى دال بر احوال و اوقات وجودى انسان مبدل شده‏اند؛ اعضا و صفات و حتى بیمارى‏هاى انسان، در این قیاس، با اعضا و صفات و نقایصى فنى که در جریان کار اتومبیل پدید مى‏آید تناظر یافته‏اند! تعبیراتى چون «موتورش به روغن‏سوزى افتاده» که به معناى پیر شدن یا بیمار شدن فردى است که سخن از او در میان است، «مغزش گریپاژ کرده»، به مفهوم اینکه دیگر نمى‏تواند بیندیشد، یا «او نیرویى صفر کیلومتر است» یعنى او تازه وارد کار شده و استعدادهایش هنوز بکر و دست نخورده است، حکایت‏گر همین تصور علمى است که به عُرف پیوسته و به زبان محاوره راه یافته است. تکنولوژى به مثابه یک کل، به نوعى حیات انتزاعى دست یافته که على‏الظاهر همه صفات و مشخصات یک موجود زنده را داراست؛ رشد مى‏یابد، اندیشه مى‏ورزد، تغذیه مى‏کند، واجد ارگانیسم واحدى است. در عین آنکه اعضا و اجزاى متعددى دارد و اعضاى پیکرش به یک لحاظ متناظر با اعضاى پیکر آدمى و همان‏سان که مک لوهان مى‏گوید، گسترشِ آن است: غذایش سوخت است، خونش الکتریسیته، گوشش رادیو، چشمش سینما و تلویزیون، حافظه‏اش کامپیوتر... و به سرعت تکثیر مى‏شود و توسعه مى‏یابد.
وجود بشر تا آنجا در وجود این موجود انتزاعى مستحیل گشته است که توقف چرخ‏هاى آن را مساوى با نابودى خویش مى‏انگارد و البته این توهمى بیش نیست. تکنولوژى در هواى احتیاج بشر و وابستگیش به ابزار تنفس مى‏کند و اگر انسان به مقام استغنا دست یابد، خودبه‏خود ولایت تکنیک نیز اسقاط خواهد شد».
وى سپس اشاره مى‏کند که چگونه تکنولوژى غرب به توسعه نیاز و سلب اراده بشر منتهى شده است و اینکه گویا هرگز قرار نیست از این رشد دمادم و ازدیاد پى‏درپى خود بکاهد:
«توسعه تکنولوژى، احتیاجات جدیدى را خلق مى‏کند که وابستگى به تکنولوژى را توسعه مى‏بخشند؛ یک دوْر باطل. مى‏پرسى «چرا تکنولوژى را توسعه مى‏بخشید؟» جواب مى‏دهند: «زیرا وجود آن چنین ایجاب مى‏کند» و اگر بپرسى: «تا کجا مى‏خواهید که به این موجبیت گردن بگذارید؟» جواب مى‏دهند: «تا این سیر به آنجا منتهى شود که این موجبیت از میان برخیزد» و اگر اصرار بورزى که «مگر ممکن است که خود تکنولوژى وجود خود را انکار کند؟ یعنى ممکن است که تکنولوژى نیز انتحار کند؟» جواب مى‏دهند: «نمى‏دانیم، ما به فردا نمى‏اندیشیم؛ ما آن قدر گرفتار اکنون‏زدگى هستیم که امکان تفکر درباره فرداى‏مان را یکسره از کف داده‏ایم. ما در یک اکنونِ بسط یافته زندگى مى‏کنیم و تاریخ را انکار کرده‏ایم تا از مرگ و انقراض برهیم. ما مى‏خواستیم که بهشت جاودانه را در زمین بسازیم و جاودانگى مستلزم نفى زمان است. ما بر این انگار بودیم که با علم و تکنولوژى، بر مرگ غلبه پیدا کنیم و اوتوپى لذت و فراغت را تحقق بخشیم؛ غافل از آنکه زمان و گردش افلاک در اختیار ما نیست و لازمانى و لامکانى در عالمى که با زمان و مکان وجود یافته است، جز امرى «محال» بیش نیست. اوتوپى همواره اوتوپى خواهد ماند و اگر نیک بیندیشى، اوتوپى در افق غایىِ وجود انسان هست تا او را نسبت به زندگى پس از مرگ متذکر سازد».
«معناى وسیله و ابزار تا پیش از پیدایش اتوماسیون، هرگز با نفى اراده بشرى محقق نمى‏شد و این مسئله بسیار مهمى است.
ماهیت انسان، از جمله در نسبتى که با جهان اطراف خویش برقرار مى‏کند، تعین مى‏یابد؛ بنابراین، یک شى‏ء واحد مى‏تواند براى چند فرد انسانى که نسبت‏هاى متفاوتى با آن شى‏ء دارند، موجودیت‏هاى متفاوتى پیدا کند. اتومبیل، چنان که هر شى‏ء دیگر، مى‏تواند وسیله باشد و یا بُت و یا مظهر عصیان بنى‏آدم، در برابر نهى ازلىِ «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکوُنا مِنَ الظّالِمینَ»(46) ولایتِ تکنیک، ولایت بر مصداق عام بشر امروزى است، و اگرنه آنکه به کمال انقطاع رسیده است جز ولایت مظاهرِ مطلقِ اسم عدل را نمى‏پذیرد و در مراتب ادنى، کیفیت رابطه‏اى که فرد و اقوام انسانى با اشیاء و جهان اطراف خویش مى‏گیرند، به تناسبِ ماهیت و هویتى که خود براى خویش اختیار کرده‏اند، تفاوت مى‏یابد. آنکه تکنولوژى را مى‏پرستد، بت‏پرستى اختیار کرده و آنکه از آن مطلقا اعراض مى‏کند نیز، شى‏ء و شأن را با یک‏دیگر اشتباه گرفته است.
شأنیت اشیایى که مصنوع ما هستند وابسته به خود ماست؛ چه بدانیم و چه ندانیم. نمى‏خواهم جهت وجودى اشیا را انکار کنم؛ هر شى‏ء مصنوع انسان براى غایتى ایجاد شده است که آن غایت را باید معنا و محتواى آن شى‏ء بدانیم، اما در عین حال، وجود همان شى‏ء مى‏تواند در نسبت با خود ما، حیثیات متفاوتى پیدا کند».(47)
ادامه دارد
پى نوشت‏ها:
1. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 229.
2. آغازى بر یک پایان، صص 133 ـ 135.
3. آغازى بر یک پایان، ص 113.
4. آغازى بر یک پایان، صص 123 ـ 124.
5. بقره، آیه 156.
6. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 220 ـ 221.
7. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 167.
8. آغازى بر یک پایان، صص 112 ـ 113.
9. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 237 ـ 238.
10. رستاخیز جان، ص 92.
11. آغازى بر یک پایان، ص 29.
12. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 20.
13. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 168.
14. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 61.
15. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 40 ـ 42.
16. Automation
17. شوماخر، کوچک زیباست، ترجمه على رامین، (تهران: انتشارات سروش، چ 3، 1372)، ص 42.
18. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 32 ـ 34.
19. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 39.
20. (اى رسول!) این کافران را به خور و خواب و لذات حیوانى واگذار تا آمال دنیوى آنان را غافل گرداند تا نتیجه آن را به زودى بیابند. حجر، آیه 3.
21. آنان که به راه کفر شتافتند، به تمتع و شهوت‏رانى و شکم‏پرستى مانند حیوانات پرداختند.محمد، آیه 12.
22. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 56.
23. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 21.
24. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 153.
25. نجم، آیه 42.
26. آل عمران، آیه 28، نور، آیه 42، فاطر، آیه 18.
27. علق، آیه 8.
28. بقره، آیات 46 و 156.
29. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 9 ـ 11.
30. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 7 ـ 8.
31. مصطفى ازکیا، مقدمه‏اى بر جامعه‏شناسى توسعه روستایى، (تهران: انتشارات اطلاعات، 1364)، ص 18.
32. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 87.
33. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 93.
34. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 74 ـ 85.
35. PSYCHOLOGIQUE
36. روژه گارودى، هشدار به زندگان، ترجمه على رامین، (تهران: انتشارات هاشمى، چ 2، 1364)، صص 496 ـ 501.
37. ر.ک: الوین تافلر، موج سوم، ترجمه شهیندخت خوارزمى، (تهران: نشر علم، چ 13، 1378)، صص 73 ـ 83.
38. هشدار به زندگان، صص 495 ـ 496.
39. هشدار به زندگان، ص 503.
40. ایوان ایلیچ، قتل عام پزشکى در پزشکى آفت‏زا، ترجمه و تألیف د. شیخاوندى، (تهران: انتشارات جار، 1354)، ص 87.
41. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 90 ـ 91.
42. ر.ک: ناصر فکوهى، خشونت سیاسى، (تهران: انتشارات پیام امروز، چ 1، 1378)، صص 81 ـ 86.
43. توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 100.
44. توسعه و مبانى تمدن غرب، صص 109 ـ 101.
45. هشدار به زندگان، ص 521.
46. بقره، آیه 35 و اعراف، آیه 19.
47. رستاخیز جان، صص 20 ـ 25.

تبلیغات