آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

4ـ رهبرى و انقلاب
الف) کیفیت تأثیر رخدادها و نقش رهبرى
حرکت‏هاى اجتماعى بدون داشتن رهبرى واحد به هرج و مرج کشیده مى‏شوند و فرجام مثبت و خاصى نخواهند داشت. از این رو به رهبرى نیاز است(1) که نقش‏هاى گوناگونى ـ مانند هدایت گروه و نقش عاطفى‏اجتماعى ـ در مقام رهبرى ایفا کند.(2) در بستر حرکت‏هاى انقلابى، سه شأن مى‏توان براى او در نظر گرفت:(3)
1. ایفاى نقش ایدئولوگ انقلاب و بنیان‏گذارى پایه فکرى انقلاب؛
2. رهبرى انقلاب در مسیر عملیات انقلابى؛
3. زمام‏دارى و معمارى جامعه بعد از پیروزى انقلاب.
حال به دیدگاه نویسنده مقاله‏هاى نشریه نجف باز مى‏گردیم. وى ضمن بحثى، کیفیت وقوع حوادث و تأثیر آنها را در اذهان بررسى مى‏کند:
«بالجمله، حوادث به‏خودى خود چندان تأثیرى در خیال جمعیت و آن چیزى که مؤثر است کیفیت وقوع حوادث یک صورت و یک حالت جذابه متکون شود که شاغل افکار باشد و کسى که عالم باشد به طرق کیفیت تأثیر در تخیل جمعیت، مى‏تواند قائد و سایس جمعیت باشد و مى‏داند که چگونه باید عرّاده جمعیتى را به راه اندازد» (ش12، ص535).
نویسنده در ادامه به نوعى قانون‏مندى اجتماعى توجه کرده و از دید فلسفه تاریخ و تحولات سیاسى به این امر مى‏نگرد؛ چنان‏که بحث علل و عواملِ تحولات و انقلاب‏ها در خلال این بحث مطرح مى‏شوند.
1. نویسنده در قسمتى نیز به اهمیت نقش رهبرى براى هدایت افراد در مجراى درست و بهره‏بردارى از روحیه جمعى در راستاى اهداف والا چنین مى‏گوید:
«یکى از آن حالات، حال جماعتى است که متحرک سازد آن جماعت را قائد و رئیس ایشان براى مقاتله در انتصار دین یا تأیید مذهب و یا آن وقتى است که قائد و رئیس تحریض کند جماعت را به سوى اعمالى که موجب مجد و باعث افتخار باشد» (ش7،ص502).
2. نویسنده نشریه نجف، براى راهبرى جامعه به استفاده درست از تعصب و شعور دینى تأکید مى‏ورزد:
«جمیع اشخاصى که مؤسس ادیان و هم‏چنین جمیع اشخاصى که موجد طریق سیاسیه بوده‏اند، نتوانستند ترویج و اقامت با آن طریق سیاسى کنند مگر از راه تعصب»(ش23، ص595).
ب) تعقل جمعیت و رهبرى انقلاب‏ها
نویسنده به صورتى زیبا روشن مى‏کند که حالت انفرادى با حالت جمعى از جهت میزان تعقل و کیفیت آن تفاوت آشکار دارد و از خلال این امر به بررسى کیفیت رهبرى جوامع مى‏پردازد:
«بارى تعقل جمعیت عبارت است از: جمع بین چیزهاى مختلف که ابدا مربوط به همدیگر نباشند، مگر به‏حسب وهم و پس از آن، انتقال دفعى از یک مطلب جزئى به یک مطلب کلّى، بدون تأمل و تفکر و دلیل‏هایى که قوّاد و رؤسایى که جمعیت را انگشت‏گردان خود قرار داده اقامه مى‏کنند، براى جمعیت هم از این قبیل چیزهاى مختلف، غیر مربوط به هم است، چه آن‏که مؤثر در جمعیت همین دلائل است و بس. و ابدا براهین میزانیه را ادراک نخواهند نمود؛ بنابراین، صحیح است گفته شود که جمعیت قوه تعقل ندارند یا آن‏که تعقل آنها برخطاست و امور برهانیه را ادراک نمى‏کنند، بعضى از مردم وقتى که ملاحظه مى‏کنند.
بعضى از خطبه‏هایى را که در زمان ثوره، خطبا انشا کرده و اثر عظیم در جمعیت بخشیده و مى‏بینند که خیلى از الفاظ نامسجع و کلمات رکیکه ضعیفه را دارا هست، یک نوع تعصبى به آنها دست مى‏دهد که این کلمات با این استهجان، چگونه آن اثر عظیم را بخشیده! ولى هیچ جاى تعجب نیست؛ زیرا که خطبا این نوع کلمات را براى تأثیر در قلوب جمعیت انشا کرده‏اند، نه براى غور و تأمل علما... و اگر ده برابر آن خطبه‏ها را در کتاب‏هاى متعدد بنویسند، آن نحو از تأثیرى را که در آن ثوره بخشیده، نخواهد بخشید»(ش20، ص576).
ج) کیفیت رهبرى جمعیت؛ انقلاب فرانسه
تحقیق‏هاى فراوانى درباره نقش رسانه‏هاى عمومى و کیفیت رهبرى افکار عمومى انجام شده است و به رغم آن‏که هیچ توافقى درباره ماهیت واقعى نقش آنان وجود ندارد؛ ولى تردیدى نیست که نقش قاطعى در شکل‏گیرى افکار عمومى بازى مى‏کند.(4) عنصرى که نویسنده نشریه نجف بر آن تأکید مى‏کند مى‏تواند ماهیت این امر را روشن کند.
نویسنده مقاله با تبیین «کم‏تعقلى و کثیرالخیال» بودن جمعیت، به این نکته مى‏رسد که «بنابراین، مؤثر عمده در خیال جمعیت، مجسم کردن خطبا است در تخیل جمعیت مطالبى را که جذب قلوب آنها نماید؛ در حالتى که خالى از حشو و زوائد باشد و دارا باشد یک نحو غرابتى را و یا یک سرّ مکنون را مانند انتصار ظاهر از جمعیت و یا معجزه باهره و یا عصیان فظیع و یا آرزوى بزرگ».
نویسنده بر نقش بزرگ‏نمایى و کوچک‏نمایى در رهبرى مردم به وسیله خطبا تأکید و به آن توجه مى‏کند و براى آن از کشتار پنج‏هزار نفر از مردم پاریس مثال مى‏آورد:
«و همیشه باید خطیب مطلب را بزرگ گرفته و در نظر جمعیت مهم جلوه دهد و ابدا کشف حقیقت مطلب ننمایند؛ چه آن‏که هزار گناه کوچک و یا مصیبت قلیل، چندان تأثیر در قلوب جمعیت ندارد ولکن یک گناه بزرگ و یا مصیبت عظیم تأثیر کلى خواهد بخشید، اگر چه ضرر آن مصیبت عظیم به‏مراتب کمتر باشد از ضرر تمام آن هزار مصیبت کوچک.
مثلاً اهالى پاریس چندان وقعى نگذاشتند به تلفات پنج‏هزار نفس که در عرض چند هفته واقع شد؛ زیرا که این کشتار در جلو روى آنها در یک هیئت مدهشه واقع نشده بود؛ بلکه از طریق احصائات یومیه که به‏تدریج واقع مى‏شود، عالِم به قتل این عده شده بودند و اگر یک حادثه در جلو آنها واقع مى‏شد که پانصد نفر در یک روز در یک میدان کشته مى‏شد، یقینا یک تأثیر بزرگى در قلوب آنان مى‏کرد»(ش12، ص534ـ535).
جمع‏بندى نهایى نویسنده در این‏باره این است:
«بالجمله حوادث به‏خودى خود چندان تأثیرى در خیال جمعیت ندارد و آن چیزى که مؤثر است کیفیت وقوع حوادث و چگونگى حصول صورت حوادث در خیال جمعیت است؛ یعنى باید از مجموع آن حوادث، یک صورت و یک حالت جذابه متکون شود که شاغل افکار باشد و کسى که عالم باشد به طرق کیفیت تأثیر در تخیل جمعیت، مى‏تواند قائد و سایس جمعیت باشد و مى‏داند که چگونه باید عراده جمعیتى را به راه اندازد»(ش12، ص535).
نویسنده در جاى دیگر، ضرورت رهبرى درست جامعه را این‏چنین گوشزد مى‏کند:
«اعمال حسنه و امور فاضله هم از آنها (جمعیت) صادر مى‏شود، در صورتى‏که آن مؤثر خارجى وانمود کند جمعیت را به چنین اعمال حسنه؛ بلکه جمعیت زودتر قبول مى‏کنند این اعمال حسنه را ... على هذا، بر خطیبى که قصدش جذب قلوب جمعیت است، لازم است که تأکیدات و تحریضات شدید در اعمال حسنه داشته باشد؛ زیرا که مبالغه و تأکید در هر قضیه بدون این‏که اقامه برهان شود، یک نحو از وسیله عظیمه خطابیه است به سوى اعمال و خطباى اجتماعات عمومیه، معرفت تامه به این نحو از وسایل دارند»(ش14، ص549ـ550).
روحیات خشن در انقلاب فرانسه
نویسنده در ادامه براى آوردن مثال عینى به روحیه‏هاى مردم انقلابى فرانسه اشاره مى‏کند که «هر یک از مردمان دوره انقلاب فرانسه، صاحب طبع مستقیم بودند؛ ولى همین‏که در زمره جماعت داخل گردیدند، هیچ اِباء و امتناعى از ارتکاب فظیع‏ترین اعمال را نداشتند تا به‏درجه‏اى که اشخاصى را که به‏حسب ظاهر مبرّا و مهذب‏ترین مردم بودند از عصیان و تقصیر در معرض هلاک و اعدام درمى‏آوردند». وى براى توجیه کیفیت تغییر روحیات انسان‏ها مى‏گوید:
«و این مطالب که بیان شد، گمان نشود تمام جهات ممیزه بین فرد منفردا باشد؛ بلکه قبل از این‏که معدوم شود، استقلالى ذاتى فرد مشاعر و افکار و اخلاق فرد تغییر پیدا مى‏کند»(ش7، ص501ـ502).
د) مشکلات رهبرى
روان‏شناسان اجتماعى به رغم مطالعه‏هاى فراوان نتوانسته‏اند نسبت به ویژگى‏هاى رهبران هم‏سخن گردند. از این روى درصدد برآمده‏اند تا به‏جاى کشف ویژگى‏هاى رهبران، روابط میان رهبران و رهروان را دریابند.(5) نویسنده نشریه نجف نیز به سهم خود، کوشیده است تا در مورد رابطه رهبر و پیروان، مشکلات این رابطه را بررسى کند:
1. تغییرات فراوان جمعیت
رهبرى با ثبات به چنان نفوذى نیازمند است تا بر امواج پر تلاطم حاصل از تغییرات اجتماعى چیره گردد؛ ولى این کار مشکلاتى در پى دارد. نشریه نجف در این مورد مى‏نویسد:
«چون جمعیت، داراى کثرت انتقال از حالى به حالى است بر رئیس جمعیت مشکل است زمام امور را به دست بگیرد، مخصوصا در صورتى‏که جمعیت داراى یک نحو سلطنت عمومى باشد و اگر مقتضیات حیات یومیه که کارکن در امور است، مثل یک ناظم و مربى باطنى نبود، بقا بر حکومات نیابیه خیلى مشکل بود»(ش8، ص513).
2. عدم قدرت جمعیت بر اراده مستمر و تفکر طولانى
رهبر هنگامى مى‏تواند به آرمان‏هاى خویش دست یابد که توان حفظ ثبات فکر و عمل پیروان خود را داشته باشد. حال آن‏که بنا بر تحلیل مقاله‏نویس نشریه نجف، «اگر جمعیت به قدر یک چشم به‏هم‏زدن اراده چیزى کند، به اسرع زمانى از آن اراده برمى‏گردد. چه آن‏که جمعیت قدرت بر اراده مستمر ندارد، چنان‏که قدرت بر طول نظر و فکر ندارد؛ بلکه مى‏توان گفت که جمعیت با آن‏که مسخر اوامر مؤثر خارجى است، مثل یک شخص فرومایه گول‏خورى مى‏ماند که هیچ چیزى را حاجب و مانع مقصود خود قرار نمى‏دهد؛ زیرا که اجتماع در هر فردى، موجب یک قوه و قدرت بى‏اندازه مى‏شود که هرگز چیزى را محال نمى‏داند»(ش8، ص513).
3. حرکت برخلاف جریان
از مشکلات رهبرى این است که جمعیت، امرى را بر خلاف افکار خود قبول نداشته و آمریت جمعى دارند؛ چنان‏که نویسنده مجله نجف مى‏گوید:
«همیشه ادراکات جمعیت، متوجه به یک جانب است؛ پس از این جهت است که قبول مى‏کند جمیع افکار و آرایى را که القا مى‏شود به آنها و در این صورت گمان مى‏کنند متلقیات خود را عین واقع و یا ردّ و انکار مى‏کنند جمیع افکار را. ... همین‏طور هم براى خود یک آمریت و فعالیت مطلقه قائل هستند که ابدا احتمال عدم نفوذ امر خود را نمى‏دهند؛ مثلاً شخص منفردا تحمل مناظره در یک مطلبى و تاب مشاهده خلاف مقصود خود را دارد؛ ولى جمعیت، تاب مناظره و طاقت خلاف را ندارند و اگر خطبایى که در محافل و مجامع عمومیه نطق مى‏کنند، الزام یک خلافى بر جمعیت بخواهد بنماید، نهایت چیزى که تصور شود در این صورت، این است که جمعیت تلقى بسمع بنمایند، آن هم با یک اصوات غضب‏آمیز و هزاران سخنان نابهنجار که اگر خطیب فى‏الجمله اصرارى در الزام خلاف بنماید، فورا اهانت و طردش مى‏کنند و اگر از وجوه مردمى که حضور در آن محفل دارند، ترس نداشته باشند اقدام به قتل آن خطیب خواهند نمود.
این دو صفت که عدم احتمال خلاف افکار خود و فعّالیت و آمریت در جمیع جماعات موجود است، لکن به تفاوت»(ش14، ص550ـ551).
4. اصلاح اندیشه‏هاى پیشین
تغییر اندیشه‏هاى خطاى پیشین، همواره براى مردان مصلح این مشکل را دارد که نمى‏توان در یک شب، آنها را به یک‏باره تغییر داد. با توجه به این امر، نشریه نجف مى‏نویسد:
«جمیع سیاسیین عالم مى‏دانند که در افکار سیاسیه زمان‏هاى پیش، خیلى خطاها واقع است که باید محو شود؛ لکن این را هم مى‏دانند که سلطنت و قاهریت آن افکار سابقه، یک دفعه مضمحل نخواهد شد. این است که ناچار مى‏شوند که در زمان حصول افکار جدیده، باز هم ملاحظه افکار اساسیه سابقه بنمایند تا آن‏که کم‏کم افکار جدیده، یک نحو انسى به اذهان کند و درست اعتقاد به افکار جدیده بعد نمایند»(ش20، ص575).
«بسیار از اشخاصى که قطب سیاست و مدنیت شمرده مى‏شوند و همیشه تبعیت مى‏کنند افکار اهل قرن سابق خود را، عقیده‏شان بر این است که انسان به هدایت نور عقل مى‏تواند یک دفعه صرف نظر کند از عادات سابقه خود و ایجاد کند یک آداب و رسوم تازه‏اى را و غفلت دارد از این‏که جمعیت و ملت عبارت است از جسم منتظم که تولید شده از امور ماضیه و مثل سایر اجسام است که انتقال از حالى به حال دیگر نمى‏تواند پیدا کند، مگر به‏تدریج و چیزى که فرمان‏فرماى جمعیت است، فى‏الحقیقه همان امور تقلیدیه است و میسر نیست کسى را که تغییر دهد از آنها مگر اسم را و شکل را ... و بالجمله مدنیت اولاً به واسطه امور تقلیدیه است و ترقى از آن مرتبه، منوط است به اضمحلال امور تقلیدیه و خیلى مشکل است که انسان بتواند تبدیل کند امور تقلیدیه را به منشئات و مخترعات جدیده...؛ پس بهترین نعمت‏هاى عالم آن است که در هر جمعیت، متوجه به محافظه نظامات و عادات سالفه نشود. پس از آن به طور تدریج و با کمال اطمینان انتقال پیدا شود از عادتى به عادت اکمل از آن»(ش27، ص630ـ631).
5. عدم تلازم تعلیم و تربیت (نقد بر فرقه دموکرات)
رهبرى هنگامى مى‏تواند نقش خود را به نیکى ایفا کند که تعلیم و تربیت جامعه را به دست داشته باشد و از سوى دیگر، تعلیم و تربیت دو عنصرى هستند که رابطه تنگاتنگى با یکدیگر دارند؛ ولى آیا این دو با یکدیگر تلازم دارند؟ نویسنده نشریه نجف در بخشى از مطالب به کیفیت تربیت نیز مى‏پردازد و به مقایسه‏اى مفصل از راهبردهاى عملى تعلیم و تربیت اقدام مى‏کند و بر این باور است که صِرف تعلیم و تربیت، ضامن تربیت اخلاقى جامعه نیست:
«در هر دوره و زمانى یک‏طور از افکار رواج پیدا مى‏کند در مردم، اگرچه از قبیل خیالات مى‏باشد؛ مثلاً در عصر حاضر ما، مردم چنین خیال مى‏کنند که تعلیم و تربیت، مدخلیت تامه دارد در تغییر حالات مردم و گمان مى‏کنند که نتیجه قطعیه تربیت و تعلیم، اصلاح اخلاق مردم و ایجاد مساوات است بین مردم و این مطلب، یکى از مسائل ثابته در نزد فرقه (دیموکرات) است و خیلى دشوار است در مقابل این عقیده، اظهار عقیده دیگر کردن؛ ولى این عقیده (دیموکراتى) مناقض است با آن‏چه در علم نفس ثابت شده و مخالف است با تجربه... . چه آن‏که کثیرى از حکماى بزرگ مى‏گویند که تعلیم، هیچ دخلى در تهذیب انسان ندارد و موجب سعادت نمى‏گردد و ابدا سجیه و جبلت و شهواتى را که بالوراثه به‏انسان رسیده زایل نمى‏کند و اگر شخص بد طینت باشد...؛ ولى این مطلب بدیهى است که اگر طریقه تعلیم مستحسنه باشد، نتایج علمیه کثیرة الفائده را دارا خواهد بود...»(ش32، ص638).
نویسنده، در ادامه، تعلیم و تربیت غربى را نقد مى‏کند و مى‏گوید:
«و لکن جاى شبهه نیست که سوء بخت است اقوام لاتینیه را فرا گرفته، چه آن‏که اساس تعلیمات آنها بر یک قواعد غیر صحیحه بنا شده، خصوصا از پنج قرن قبل؛ با آن‏که اعظم رجال با علم فرانسه و دانایان تنقید کرده‏اند طریقه تعلیم را»(ش32، ص648ـ639).
5ـ تحولات؛ بسترهاى اجتماعى متفاوت
بستر تحولات اجتماعى و انقلاب‏ها متفاوت است و روشن است که این امر در بسیارى از ابعاد، تأثیر فوق‏العاده‏اى دارد. افراد بسیارى مانند مونتسکیو خواسته‏اند تأثیرات اقلیمى را بر بافت فکرى و اجتماعى جوامع گوناگون به شکل افراطى مطرح کنند(6)؛ ولى بر کنار از چنین رویکردهاى افراطى، هر جامعه‏اى داراى ویژگى‏هایى است که در طى قرون متمادى آنها را کسب کرده است. توجه به چنین امورى در قلمرو مطالعه و تحلیل نویسنده نشریه نجف بوده است. ایشان موارد زیر را به صورت ویژه‏اى، مورد تحلیل و تطبیق آن بر انقلاب ـ و به ویژه انقلاب فرانسه ـ قرار داده‏اند:
الف) عصبیت و شعور دینى: «شعور دینى» از جمله اوصافى است که از جهت سیاسى، نقش مهمّى ایفا مى‏کند و در انقلاب‏هاى بزرگ نیز، تأثیر شگرفى مى‏نهد. نمونه‏هاى فراوانى از این گونه تعصب‏ها و اقدام‏هاى سیاسى ـ دینى توسط روحانیان مسیحى در تاریخ تحولات سیاسى اروپا و امریکا قابل مشاهده است.(7) در دیدگاه نویسنده هفته‏نامه نجف، این امر از جهت‏هایى شبیه «عصبیت»ى است که ابن خلدون به کار مى‏گیرد. وى در شرح این مسأله و در مقایسه این امر با دیگر اوصاف جمعیت، چنین مى‏گوید:
«با وجود این همه اوصاف و آثار، وقتى که به‏نظر دقیق و تأمل عمیق غوررسى کنیم در اعتقاد جمعیت‏ها، چه در دوره سیادت و نفوذ ادیان و یا در زمن ثوره‏هاى سیاسیه بزرگ، مثل ثوره‏هاى قرن نوزدهم(8)، منکشف مى‏شود از براى ما که اعتقادات جمعیت‏ها یک رنگ دینى مخصوص را دارا هست که اگر بخواهیم اسمى براى آن بگذاریم، بهتر از «شعور دین» اسمى را نتوانیم پیدا کرد.»
نویسنده در ادامه به اوصاف و ویژگى‏هاى شعور دینى مى‏پردازد و سپس دایره شعور دینى را چنان فراخ مى‏بیند که «هر وقتى که شعور و عقیده انسان داراى افعال مذکور شد، اسم آن را باید شعور دینى گذاشت؛ خواه متعلق این اعتقاد، ذات مقدسه غیر محسوسه باشد یا توهمى باشد ... و یا یک رأى سیاسى باشد...؛ بنابراین، متدین به طور اخلاق منحصر نیست در شخصى که پرستش خداى نادیده نماید ... ولو بعضى از آنها باطل و غیر مطابق با واقع باشد... و بدیهى است که تعصب و عدم تحمل خلاف از لوازم هر شعور دینى و مصاحب دائمى اعتقاد اشخاصى است که اعتقاد کرده‏اند»(ش22، ص586).
نویسنده در شماره دیگرى از مجله نجف، لوازم شعور دینى را معرفى مى‏کند و به «حالت خضوع و خشوع کامل» و «تعصبات شدید اقوام و ملت‏ها» مى‏پردازد و اقتدار ناپلئون را در این راستا ارزیابى مى‏کند:
«و اگر شجاعى را مثلاً جماعتى تهلیل کنند و صوت خود را به سوى او مرتفع سازند، در نظر آن جماعت، آن شخص شجاع اله و معبود خواهد بود؛ چنان‏که (ناپلئون) در مدت پانزده سال چنین بود و در این مدت از براى اغلب معبودات، بندگانى شدیدالاخلاص‏تر از عبده (ناپلئون) نبود و از براى اغلب معبودات ابدا سهولت نداشت که مردم را بالطوع و الرغبه به سوى مرگ بکشاند، آن طور سهولتى که براى ناپلئون داشت و ابدا براى خدایان (وثنیه) و (تثلیثیه) سلطنت و قاهریتى بر قلوب بندگان مانند سلطنت و قاهریت او نبود»(ش23، ص594ـ595).
نویسنده در تبیین نقش و تأثیر عصبیت، با نقل قولى که نشان از عمق مطالعاتش دارد از رومانیا مثال مى‏آورد:
«یکى از حکماى اروپ (مسیو فوستان دیکرلنج) در کتاب خود گوید که دولت رومانیا، ثبات و دوامش به واسطه قهر و غلب نبود، بلکه به جهت عصبیتى بود که در نفوس احداث شده بود در امور راجعه به دین. ... و اگر این عصبیت نبود چگونه ممکن بود که سى کوکبه از عساکر امپراطوریه رومانیا، صد میلیون نفوس را تحت اطاعت و انقیاد بیاورد و این اطاعت و انقیاد نبود، مگر براى آنکه امپراطور رومانیا معبود آن جماعت بود... و به همین جهت بود که در هر شهر و هر قصبه و در هر قریه‏اى کوچک، یک محراب براى عبادت امپراطور بنا کرده بودند و در تمام مملکت رومانیا، یک دین جدیدى شیوع پیدا کرده بود که اصل و اساس آن عبادت، قیاصره رومانیا بود و قبل از ظهور دین مسیح(ع)... در شخصت شهر، هیکل و مجسمه امپراطور (اوغسطس) را ریخته بودند و عبادت مى‏کردند... و این معبودیت ابدا اختصاص به روما و بلاد غلوا نداشته؛ بلکه بلاد اندلس و یونان و آسیا به همین مشى، مشى مى‏کردند... و در عصر ما معابد و هیاکلى نیست، لکن صور و تماثیل و اشباه آنها در قلوب موجودند.... و هر کسى که اطلاع بر فلسفه تاریخى بخواهد پیدا کند، باید نظر کند از راه شعور دینى که در روح جماعات بوده»(ش23، ص596).
عصبیت دینى و انقلاب فرانسه (ثوره‏فرانسوى‏ها): تحلیل نویسنده نشریه نجف، تأکید فوق‏العاده‏اى بر عنصر عصبیت مذهبى ـ در معناى عام آن ـ دارد و بر آن است تا نقش آن را در تحلیل تحولات اجتماعى متعددى از جمله انقلاب فرانسه برجسته کند؛ ولى توجه دارد که بسیارى از اندیشه‏هاى نو، تنها هنگامى مى‏توانند موجودیت خارجى پیدا کنند که رنگ دینى بگیرند یا آن‏که به ارائه تفاسیر جدیدى از دین نیازمند هستند که به هر حال، نوعى عصبیت مذهبى پشتوانه بسیارى از تحولات اجتماعى خواهد بود:
«و لکن حقیقت وقایع را کسى خواهد ادراک کرد که ملتفت این نکته شده باشد که ثوره فرانسوى‏ها از روى اثرات یک معتقدات سیاسى جدیده‏اى بوده که مرکوز نفوس جماعات گردیده بود(9) و همین‏طور بود واقعه پروتستانیه و مقاتله (صالت مان) (والهل) و طایفه اضطهاد. تمام این وقایع، امور عظیمه بودند که جماعات به واسطه شعور دینى با یک حماسه کامله ارتکاب کردند به طورى که اگر هر کسى بر ضد معتقدات جدیده آنها قیام مى‏نمود، هر آینه در مقام استیصال او برآمده باشد، به انحاء عذاب گرفتار مى‏نمودند... و امثال این نحو انقلاب در عالم وجود به‏ظهور نخواهد پیوست، مگر در صورتى که صبغه دینى را قلوب جمعیت اخذ نمایند و اشخاصى که مستبدند و از اجتماعات طبعا نفرت دارند، محال است که این نحو انقلابات را پدیدار کنند.
و اگر علماى تاریخ این نحو انقلابات را فقط مستند به ملک‏گیرى و سلطنت نمایند، انسان عاقل راست که از آنها نپذیرد و ابدا نباید اعتقاد کرد که بزرگ‏ترین سلاطین بالاستقلال و حریص آنها بر استبداد نتوانند چنین انقلابات را قائم کنند و یا اگر قائم شد جلوگیرى بنمایند انسان،... حاشا حاشا بلکه عمده کارکن روح جماعتى بود که قائد و سائس آنها در قلوب آنها جاى داده...»(ش26، ص620ـ621).
ب) صفات جبلّى ملّت‏ها (جماعات لاتینیه، انگلیزیه، سکسونیه): براى شناخت زمینه‏هاى مختلفى که براى انقلاب‏ها، نهضت‏ها و حرکت‏ها وجود دارد، طبیعى است که باید توجه کنیم مردم کشورها و مناطق مختلف، حالت‏هاى گوناگونى دارند و علّت این گوناگونى را نیز دریابیم.
نویسنده مجله نجف در تشریح این مطلب مى‏نویسد:
«صفات و استعدادات جبلى شعب که داخل زمره جمعیت مى‏شوند از قبیل قابلیت غضب و قابلیت اندفاع و انتقال از حال به حال دیگر و جمیع مشاعر قومیت، همیشه ضمیمه صفات مخصوصه به جمعیت است و در حقیقت صفات و استعدادات جبلّى، پایه و اصل صفات مخصوصه جمعیت است و از این جهت است که مقدار قابلیت غضب و اندفاع بین جماعت لاتینیه و جماعت انگلیزیه و سکسونیه متفاوت است و کسى که مطلع بر فلسفه تاریخى باشد صدق این مقاله بر او ظاهر است»(ش8، ص514).
نویسنده، ضمن شرح اسباب بعید در تحولات اجتماعى مى‏آورد که «بعضى از اسباب بعیده هستند که یک نحو عمومیت دارند، ... مثل تألیف و ترکیب جمعیت از شعب و عناصر مختلفه و مثل امور تقلیدیه خلف از سلف... و آثار این شعب، زیادتر است از سایر ممیزات روح جماعات»(ش27، ص630).
ج) آمریت و خود برتربینى جمعیت (مقایسه جمعیت لاتینى و سکسونى): از دیدگاه نویسنده هفته‏نامه نجف، دو صفت «عدم احتمال خلاف افکار خود» و «فعالیت و آمریت» که مربوط به جمعیت است، در ملت‏هاى مختلف به تفاوت دیده مى‏شود؛ «مثلاً این دو صفت به‏طور کمال در جمعیت (لاتین) به مقدارى است که در جمعیت (انکانلوکسونى) نیست، چه آن‏که در جمعیت (لاتین) به طورى وجود دارد که مضمحل کرده است روح استقلال افراد را، که هیچ همى ندارند به‏جز استقلال مجموع را؛ ولى اشدّ اخلاق (سکسونى) استقلال فرد است و بهترین علامات این نوع از استقلال، سرعت و عجله در نابود کردن کسى است که رأیش مخالف با رأى جمعیت باشد به طور قهر و غلبه و این دو صفت به طورى هستند که جمعیت به‏سهولت ادارک مى‏کنند آنها را و به زودى قبول مى‏کنند و عمل به مقتضاى آن خواهند کرد»(ش14، ص550ـ551).
6ـ نفى دین و فرجام انقلاب فرانسه! (ثوره‏فرانسه)
بسیارى مى‏اندیشند که فرجام انقلاب باید نفى دین باشد یا به آن خواهد انجامید؛ ولى نویسنده به صورت مستند این نکته را یادآور مى‏شود که نمى‏توان گریزى از دین داشت و حرکت دادن مردم به سوى بى‏دینى امرى باطل و سخیف است:
«کسى که در اواخر قرن نوزدهم دیده بود انهدام کلیساها و اعدام کشیش‏هاى اروپ را گمان مى‏کرد که سلطنت دینى و نفوذ روحانى بالکلیه منهدم شده و اثرى از او باقى نخواهد ماند(10)؛ لکن چند سالى نگذشت که مردم، یک رغبت کاملى به کلیساهاى خود پیدا کرده و با یک میل مفرطى توجه به عبادات پیدا کردند به‏طورى که دولت مجبور شد که آثار و علائم دینى را دو مرتبه عود دهد. (تاین) که او مورخ این عصر است نقل مى‏کند از (افور و گرام) که یکى از رجال ثوره فرانسه است، مراوده مردم در کلیساها و عبادت آنها در هر روز یکشنبه، دلیل است بر این‏که اهالى فرانسه میل دارند به این‏که رجوع کنند به عادات اولیه و هیچ چیزى جلوگیرى از این میل نمى‏تواند بکند؛ چه آن‏که احتیاج هر اجتماعى خاصه سواد اعظم به دین و عبادت و اطاعت از رؤساى روحانى از ضروریات است و هر کسى را عقیده بر این باشد که باید هدم دین و اعدام رؤساى روحانى کرد و باید ایجاد کرد یک تعلیم عمومى را که سلب کند از مردم اوهام دینیه را، اعتقادى است باطل و رأییى است سخیف...»(ش27، ص631ـ632).
در ادامه، نویسنده به ذکر آمار دقیقى از کسانى که در روسیه از ارتودکس برگشته‏اند، ذکر و روشن مى‏کند که اکثر آنها (90 هزار نفر) به دین اسلام مشرف شده‏اند و مى‏گوید:
«الحاصل اگر این حریت وجدان و آزادى مذاهب، یک چند مدت دیگر دوام مى‏کرد، میلیون‏ها مردم مذهب ارتودکس را ترک نموده و داخل در دین حنیف اسلام مى‏شدند»(ش27، ص632ـ633).
7ـ تحلیل اسباب نهضت مشروطه ایران
براى بررسى علل واقعى نهضت مشروطه، دو دسته عوامل بعید و قریب را معرفى کرده، معتقد است که این مسأله، امرى عام در تحولات مى‏باشد:
«در جمیع حوادث تاریخیه، این دو سبب دست به گریبان مى‏باشند؛ مثلاً در ثوره فرانسه و (ایران). سبب بعید، مطالعه کتب علما به مقتضى وقت و تعدّى و زیاده‏کردن اعیان و اشراف مملکت و نشر علوم و معارف که این اسباب مستعد نمودند جماعات را و سبب قریب، خطابه‏هاى هیجان‏آمیز و مقالات شورانگیز خطبا و وعاظ و معارضه و مقابله کردن سلاطین بر پاره‏اى از اجزاى اصلاحات جزئیه با ملت.... و بعضى از اسباب بعیده هستند که یک نحو عمومیت دارند به این معنى که مؤثر در افکار و آراى جمیع جمعیت‏ها خواهد بود...»(ش27، ص630).
جمع‏بندى
نویسنده نشریه «نجف» به گونه‏اى مبسوط، این باور را پرورانده است که فرد در بستر اجتماع، غالبا استقلال فکرى و احساسى خود را به شکل عمیقى از دست مى‏دهد. در این میان، روحیات مختلفى در جامعه پدیدار شده و علل گوناگونى، بستر این امر را فراهم مى‏کند. بر این اساس، شعور ناخودآگاه، غلبه احساسات، تخیل‏گرایى افراد، استهلاک شخصیت ایشان، امورى مى‏باشند که بنیاد روان‏شناسى اجتماعى را فراهم مى‏کنند. هنگامى که این امور در زمینه انقلاب‏شناسى به‏کار گرفته مى‏شوند، بستر مناسبى براى مطالعه پیدایش و هدایت حرکت‏هاى اجتماعى مانند انقلاب‏ها، نهضت‏ها و جنبش‏هاى سیاسى ـ اجتماعى فراهم مى‏شود، چنان‏که کیفیت بهره‏بردارى از اضمحلال شخصیت افراد در محیط اجتماعى و تأثیر محرّک‏هاى ویژه اجتماعى، مى‏تواند حرکت و رهبرى اجتماعى را به سوى خاصى هدایت نماید.
در آخر بر این نکته تأکید مى‏کنیم که مشروطیت ایران از جهت موجود نبودن برخى مؤلفه‏ها مانند تغییر نیافتن بنیادین ساختار حکومت، نمى‏تواند پذیرنده عنوان انقلاب باشد؛ ولى این امر باعث نمى‏شود نظریه روان‏شناسانه نویسنده حوزه نجف را کنار نهیم؛ چرا که مسلّما مى‏تواند در تحلیل ابعادى از جنبش‏ها و حرکت‏هاى اجتماعى مفید باشد، هم‏چنین باید ابعاد دیگرى که این نظریه نمى‏تواند پاسخ‏گوى آن باشد با نظریه‏پردازى‏هاى مستمر تکمیل شود.
پى نوشت‏ها:
1. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ روان‏شناسى اجتماعى، ص 291ـ293.
2. لئونارد برکوویتز، همان، ص 409.
3. على شریعتى، امت و امامت، ص 571ـ579، به نقل از منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى، زمینه‏ها و پیامدها، ص 48.
4. مایکل راش، جامعه و سیاست، مقدمه‏اى بر جامعه‏شناسى سیاسى، ص 197.
5. اتوکلاین برگ، روان‏شناسى اجتماعى، ص 521.
6. ر.ک: منتسکیو، روح القوانین، کتاب چهاردهم تا کتاب نوزدهم و محمد مددپور، درآمدى به سیر تفکر معاصر، مبانى نظرى اندیشه‏هاى جدید غرب از رنسانس تا عصر روشنگرى، ص187ـ188.
7. رابرت دوز و سیمور مارتین لیپست، جامعه‏شناسى سیاسى، ترجمه محمدحسین فرجاد، ص439ـ444.
8. براى بحث تطبیقى ر.ک: سموئل هانتینگتون، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 387.
9. براى بحث تطبیقى ر.ک: رابرت دوز و سیمور مارتین لیپست، همان، ص 18ـ20.
10. براى بحث تطبیقى ر.ک: هانا آرنت، انقلاب، ص 226ـ234.

تبلیغات