حوزه نجف و رویکردهای روانشناسانه انقلاب_قسمت دوم
آرشیو
چکیده
متن
4ـ رهبرى و انقلاب
الف) کیفیت تأثیر رخدادها و نقش رهبرى
حرکتهاى اجتماعى بدون داشتن رهبرى واحد به هرج و مرج کشیده مىشوند و فرجام مثبت و خاصى نخواهند داشت. از این رو به رهبرى نیاز است(1) که نقشهاى گوناگونى ـ مانند هدایت گروه و نقش عاطفىاجتماعى ـ در مقام رهبرى ایفا کند.(2) در بستر حرکتهاى انقلابى، سه شأن مىتوان براى او در نظر گرفت:(3)
1. ایفاى نقش ایدئولوگ انقلاب و بنیانگذارى پایه فکرى انقلاب؛
2. رهبرى انقلاب در مسیر عملیات انقلابى؛
3. زمامدارى و معمارى جامعه بعد از پیروزى انقلاب.
حال به دیدگاه نویسنده مقالههاى نشریه نجف باز مىگردیم. وى ضمن بحثى، کیفیت وقوع حوادث و تأثیر آنها را در اذهان بررسى مىکند:
«بالجمله، حوادث بهخودى خود چندان تأثیرى در خیال جمعیت و آن چیزى که مؤثر است کیفیت وقوع حوادث یک صورت و یک حالت جذابه متکون شود که شاغل افکار باشد و کسى که عالم باشد به طرق کیفیت تأثیر در تخیل جمعیت، مىتواند قائد و سایس جمعیت باشد و مىداند که چگونه باید عرّاده جمعیتى را به راه اندازد» (ش12، ص535).
نویسنده در ادامه به نوعى قانونمندى اجتماعى توجه کرده و از دید فلسفه تاریخ و تحولات سیاسى به این امر مىنگرد؛ چنانکه بحث علل و عواملِ تحولات و انقلابها در خلال این بحث مطرح مىشوند.
1. نویسنده در قسمتى نیز به اهمیت نقش رهبرى براى هدایت افراد در مجراى درست و بهرهبردارى از روحیه جمعى در راستاى اهداف والا چنین مىگوید:
«یکى از آن حالات، حال جماعتى است که متحرک سازد آن جماعت را قائد و رئیس ایشان براى مقاتله در انتصار دین یا تأیید مذهب و یا آن وقتى است که قائد و رئیس تحریض کند جماعت را به سوى اعمالى که موجب مجد و باعث افتخار باشد» (ش7،ص502).
2. نویسنده نشریه نجف، براى راهبرى جامعه به استفاده درست از تعصب و شعور دینى تأکید مىورزد:
«جمیع اشخاصى که مؤسس ادیان و همچنین جمیع اشخاصى که موجد طریق سیاسیه بودهاند، نتوانستند ترویج و اقامت با آن طریق سیاسى کنند مگر از راه تعصب»(ش23، ص595).
ب) تعقل جمعیت و رهبرى انقلابها
نویسنده به صورتى زیبا روشن مىکند که حالت انفرادى با حالت جمعى از جهت میزان تعقل و کیفیت آن تفاوت آشکار دارد و از خلال این امر به بررسى کیفیت رهبرى جوامع مىپردازد:
«بارى تعقل جمعیت عبارت است از: جمع بین چیزهاى مختلف که ابدا مربوط به همدیگر نباشند، مگر بهحسب وهم و پس از آن، انتقال دفعى از یک مطلب جزئى به یک مطلب کلّى، بدون تأمل و تفکر و دلیلهایى که قوّاد و رؤسایى که جمعیت را انگشتگردان خود قرار داده اقامه مىکنند، براى جمعیت هم از این قبیل چیزهاى مختلف، غیر مربوط به هم است، چه آنکه مؤثر در جمعیت همین دلائل است و بس. و ابدا براهین میزانیه را ادراک نخواهند نمود؛ بنابراین، صحیح است گفته شود که جمعیت قوه تعقل ندارند یا آنکه تعقل آنها برخطاست و امور برهانیه را ادراک نمىکنند، بعضى از مردم وقتى که ملاحظه مىکنند.
بعضى از خطبههایى را که در زمان ثوره، خطبا انشا کرده و اثر عظیم در جمعیت بخشیده و مىبینند که خیلى از الفاظ نامسجع و کلمات رکیکه ضعیفه را دارا هست، یک نوع تعصبى به آنها دست مىدهد که این کلمات با این استهجان، چگونه آن اثر عظیم را بخشیده! ولى هیچ جاى تعجب نیست؛ زیرا که خطبا این نوع کلمات را براى تأثیر در قلوب جمعیت انشا کردهاند، نه براى غور و تأمل علما... و اگر ده برابر آن خطبهها را در کتابهاى متعدد بنویسند، آن نحو از تأثیرى را که در آن ثوره بخشیده، نخواهد بخشید»(ش20، ص576).
ج) کیفیت رهبرى جمعیت؛ انقلاب فرانسه
تحقیقهاى فراوانى درباره نقش رسانههاى عمومى و کیفیت رهبرى افکار عمومى انجام شده است و به رغم آنکه هیچ توافقى درباره ماهیت واقعى نقش آنان وجود ندارد؛ ولى تردیدى نیست که نقش قاطعى در شکلگیرى افکار عمومى بازى مىکند.(4) عنصرى که نویسنده نشریه نجف بر آن تأکید مىکند مىتواند ماهیت این امر را روشن کند.
نویسنده مقاله با تبیین «کمتعقلى و کثیرالخیال» بودن جمعیت، به این نکته مىرسد که «بنابراین، مؤثر عمده در خیال جمعیت، مجسم کردن خطبا است در تخیل جمعیت مطالبى را که جذب قلوب آنها نماید؛ در حالتى که خالى از حشو و زوائد باشد و دارا باشد یک نحو غرابتى را و یا یک سرّ مکنون را مانند انتصار ظاهر از جمعیت و یا معجزه باهره و یا عصیان فظیع و یا آرزوى بزرگ».
نویسنده بر نقش بزرگنمایى و کوچکنمایى در رهبرى مردم به وسیله خطبا تأکید و به آن توجه مىکند و براى آن از کشتار پنجهزار نفر از مردم پاریس مثال مىآورد:
«و همیشه باید خطیب مطلب را بزرگ گرفته و در نظر جمعیت مهم جلوه دهد و ابدا کشف حقیقت مطلب ننمایند؛ چه آنکه هزار گناه کوچک و یا مصیبت قلیل، چندان تأثیر در قلوب جمعیت ندارد ولکن یک گناه بزرگ و یا مصیبت عظیم تأثیر کلى خواهد بخشید، اگر چه ضرر آن مصیبت عظیم بهمراتب کمتر باشد از ضرر تمام آن هزار مصیبت کوچک.
مثلاً اهالى پاریس چندان وقعى نگذاشتند به تلفات پنجهزار نفس که در عرض چند هفته واقع شد؛ زیرا که این کشتار در جلو روى آنها در یک هیئت مدهشه واقع نشده بود؛ بلکه از طریق احصائات یومیه که بهتدریج واقع مىشود، عالِم به قتل این عده شده بودند و اگر یک حادثه در جلو آنها واقع مىشد که پانصد نفر در یک روز در یک میدان کشته مىشد، یقینا یک تأثیر بزرگى در قلوب آنان مىکرد»(ش12، ص534ـ535).
جمعبندى نهایى نویسنده در اینباره این است:
«بالجمله حوادث بهخودى خود چندان تأثیرى در خیال جمعیت ندارد و آن چیزى که مؤثر است کیفیت وقوع حوادث و چگونگى حصول صورت حوادث در خیال جمعیت است؛ یعنى باید از مجموع آن حوادث، یک صورت و یک حالت جذابه متکون شود که شاغل افکار باشد و کسى که عالم باشد به طرق کیفیت تأثیر در تخیل جمعیت، مىتواند قائد و سایس جمعیت باشد و مىداند که چگونه باید عراده جمعیتى را به راه اندازد»(ش12، ص535).
نویسنده در جاى دیگر، ضرورت رهبرى درست جامعه را اینچنین گوشزد مىکند:
«اعمال حسنه و امور فاضله هم از آنها (جمعیت) صادر مىشود، در صورتىکه آن مؤثر خارجى وانمود کند جمعیت را به چنین اعمال حسنه؛ بلکه جمعیت زودتر قبول مىکنند این اعمال حسنه را ... على هذا، بر خطیبى که قصدش جذب قلوب جمعیت است، لازم است که تأکیدات و تحریضات شدید در اعمال حسنه داشته باشد؛ زیرا که مبالغه و تأکید در هر قضیه بدون اینکه اقامه برهان شود، یک نحو از وسیله عظیمه خطابیه است به سوى اعمال و خطباى اجتماعات عمومیه، معرفت تامه به این نحو از وسایل دارند»(ش14، ص549ـ550).
روحیات خشن در انقلاب فرانسه
نویسنده در ادامه براى آوردن مثال عینى به روحیههاى مردم انقلابى فرانسه اشاره مىکند که «هر یک از مردمان دوره انقلاب فرانسه، صاحب طبع مستقیم بودند؛ ولى همینکه در زمره جماعت داخل گردیدند، هیچ اِباء و امتناعى از ارتکاب فظیعترین اعمال را نداشتند تا بهدرجهاى که اشخاصى را که بهحسب ظاهر مبرّا و مهذبترین مردم بودند از عصیان و تقصیر در معرض هلاک و اعدام درمىآوردند». وى براى توجیه کیفیت تغییر روحیات انسانها مىگوید:
«و این مطالب که بیان شد، گمان نشود تمام جهات ممیزه بین فرد منفردا باشد؛ بلکه قبل از اینکه معدوم شود، استقلالى ذاتى فرد مشاعر و افکار و اخلاق فرد تغییر پیدا مىکند»(ش7، ص501ـ502).
د) مشکلات رهبرى
روانشناسان اجتماعى به رغم مطالعههاى فراوان نتوانستهاند نسبت به ویژگىهاى رهبران همسخن گردند. از این روى درصدد برآمدهاند تا بهجاى کشف ویژگىهاى رهبران، روابط میان رهبران و رهروان را دریابند.(5) نویسنده نشریه نجف نیز به سهم خود، کوشیده است تا در مورد رابطه رهبر و پیروان، مشکلات این رابطه را بررسى کند:
1. تغییرات فراوان جمعیت
رهبرى با ثبات به چنان نفوذى نیازمند است تا بر امواج پر تلاطم حاصل از تغییرات اجتماعى چیره گردد؛ ولى این کار مشکلاتى در پى دارد. نشریه نجف در این مورد مىنویسد:
«چون جمعیت، داراى کثرت انتقال از حالى به حالى است بر رئیس جمعیت مشکل است زمام امور را به دست بگیرد، مخصوصا در صورتىکه جمعیت داراى یک نحو سلطنت عمومى باشد و اگر مقتضیات حیات یومیه که کارکن در امور است، مثل یک ناظم و مربى باطنى نبود، بقا بر حکومات نیابیه خیلى مشکل بود»(ش8، ص513).
2. عدم قدرت جمعیت بر اراده مستمر و تفکر طولانى
رهبر هنگامى مىتواند به آرمانهاى خویش دست یابد که توان حفظ ثبات فکر و عمل پیروان خود را داشته باشد. حال آنکه بنا بر تحلیل مقالهنویس نشریه نجف، «اگر جمعیت به قدر یک چشم بههمزدن اراده چیزى کند، به اسرع زمانى از آن اراده برمىگردد. چه آنکه جمعیت قدرت بر اراده مستمر ندارد، چنانکه قدرت بر طول نظر و فکر ندارد؛ بلکه مىتوان گفت که جمعیت با آنکه مسخر اوامر مؤثر خارجى است، مثل یک شخص فرومایه گولخورى مىماند که هیچ چیزى را حاجب و مانع مقصود خود قرار نمىدهد؛ زیرا که اجتماع در هر فردى، موجب یک قوه و قدرت بىاندازه مىشود که هرگز چیزى را محال نمىداند»(ش8، ص513).
3. حرکت برخلاف جریان
از مشکلات رهبرى این است که جمعیت، امرى را بر خلاف افکار خود قبول نداشته و آمریت جمعى دارند؛ چنانکه نویسنده مجله نجف مىگوید:
«همیشه ادراکات جمعیت، متوجه به یک جانب است؛ پس از این جهت است که قبول مىکند جمیع افکار و آرایى را که القا مىشود به آنها و در این صورت گمان مىکنند متلقیات خود را عین واقع و یا ردّ و انکار مىکنند جمیع افکار را. ... همینطور هم براى خود یک آمریت و فعالیت مطلقه قائل هستند که ابدا احتمال عدم نفوذ امر خود را نمىدهند؛ مثلاً شخص منفردا تحمل مناظره در یک مطلبى و تاب مشاهده خلاف مقصود خود را دارد؛ ولى جمعیت، تاب مناظره و طاقت خلاف را ندارند و اگر خطبایى که در محافل و مجامع عمومیه نطق مىکنند، الزام یک خلافى بر جمعیت بخواهد بنماید، نهایت چیزى که تصور شود در این صورت، این است که جمعیت تلقى بسمع بنمایند، آن هم با یک اصوات غضبآمیز و هزاران سخنان نابهنجار که اگر خطیب فىالجمله اصرارى در الزام خلاف بنماید، فورا اهانت و طردش مىکنند و اگر از وجوه مردمى که حضور در آن محفل دارند، ترس نداشته باشند اقدام به قتل آن خطیب خواهند نمود.
این دو صفت که عدم احتمال خلاف افکار خود و فعّالیت و آمریت در جمیع جماعات موجود است، لکن به تفاوت»(ش14، ص550ـ551).
4. اصلاح اندیشههاى پیشین
تغییر اندیشههاى خطاى پیشین، همواره براى مردان مصلح این مشکل را دارد که نمىتوان در یک شب، آنها را به یکباره تغییر داد. با توجه به این امر، نشریه نجف مىنویسد:
«جمیع سیاسیین عالم مىدانند که در افکار سیاسیه زمانهاى پیش، خیلى خطاها واقع است که باید محو شود؛ لکن این را هم مىدانند که سلطنت و قاهریت آن افکار سابقه، یک دفعه مضمحل نخواهد شد. این است که ناچار مىشوند که در زمان حصول افکار جدیده، باز هم ملاحظه افکار اساسیه سابقه بنمایند تا آنکه کمکم افکار جدیده، یک نحو انسى به اذهان کند و درست اعتقاد به افکار جدیده بعد نمایند»(ش20، ص575).
«بسیار از اشخاصى که قطب سیاست و مدنیت شمرده مىشوند و همیشه تبعیت مىکنند افکار اهل قرن سابق خود را، عقیدهشان بر این است که انسان به هدایت نور عقل مىتواند یک دفعه صرف نظر کند از عادات سابقه خود و ایجاد کند یک آداب و رسوم تازهاى را و غفلت دارد از اینکه جمعیت و ملت عبارت است از جسم منتظم که تولید شده از امور ماضیه و مثل سایر اجسام است که انتقال از حالى به حال دیگر نمىتواند پیدا کند، مگر بهتدریج و چیزى که فرمانفرماى جمعیت است، فىالحقیقه همان امور تقلیدیه است و میسر نیست کسى را که تغییر دهد از آنها مگر اسم را و شکل را ... و بالجمله مدنیت اولاً به واسطه امور تقلیدیه است و ترقى از آن مرتبه، منوط است به اضمحلال امور تقلیدیه و خیلى مشکل است که انسان بتواند تبدیل کند امور تقلیدیه را به منشئات و مخترعات جدیده...؛ پس بهترین نعمتهاى عالم آن است که در هر جمعیت، متوجه به محافظه نظامات و عادات سالفه نشود. پس از آن به طور تدریج و با کمال اطمینان انتقال پیدا شود از عادتى به عادت اکمل از آن»(ش27، ص630ـ631).
5. عدم تلازم تعلیم و تربیت (نقد بر فرقه دموکرات)
رهبرى هنگامى مىتواند نقش خود را به نیکى ایفا کند که تعلیم و تربیت جامعه را به دست داشته باشد و از سوى دیگر، تعلیم و تربیت دو عنصرى هستند که رابطه تنگاتنگى با یکدیگر دارند؛ ولى آیا این دو با یکدیگر تلازم دارند؟ نویسنده نشریه نجف در بخشى از مطالب به کیفیت تربیت نیز مىپردازد و به مقایسهاى مفصل از راهبردهاى عملى تعلیم و تربیت اقدام مىکند و بر این باور است که صِرف تعلیم و تربیت، ضامن تربیت اخلاقى جامعه نیست:
«در هر دوره و زمانى یکطور از افکار رواج پیدا مىکند در مردم، اگرچه از قبیل خیالات مىباشد؛ مثلاً در عصر حاضر ما، مردم چنین خیال مىکنند که تعلیم و تربیت، مدخلیت تامه دارد در تغییر حالات مردم و گمان مىکنند که نتیجه قطعیه تربیت و تعلیم، اصلاح اخلاق مردم و ایجاد مساوات است بین مردم و این مطلب، یکى از مسائل ثابته در نزد فرقه (دیموکرات) است و خیلى دشوار است در مقابل این عقیده، اظهار عقیده دیگر کردن؛ ولى این عقیده (دیموکراتى) مناقض است با آنچه در علم نفس ثابت شده و مخالف است با تجربه... . چه آنکه کثیرى از حکماى بزرگ مىگویند که تعلیم، هیچ دخلى در تهذیب انسان ندارد و موجب سعادت نمىگردد و ابدا سجیه و جبلت و شهواتى را که بالوراثه بهانسان رسیده زایل نمىکند و اگر شخص بد طینت باشد...؛ ولى این مطلب بدیهى است که اگر طریقه تعلیم مستحسنه باشد، نتایج علمیه کثیرة الفائده را دارا خواهد بود...»(ش32، ص638).
نویسنده، در ادامه، تعلیم و تربیت غربى را نقد مىکند و مىگوید:
«و لکن جاى شبهه نیست که سوء بخت است اقوام لاتینیه را فرا گرفته، چه آنکه اساس تعلیمات آنها بر یک قواعد غیر صحیحه بنا شده، خصوصا از پنج قرن قبل؛ با آنکه اعظم رجال با علم فرانسه و دانایان تنقید کردهاند طریقه تعلیم را»(ش32، ص648ـ639).
5ـ تحولات؛ بسترهاى اجتماعى متفاوت
بستر تحولات اجتماعى و انقلابها متفاوت است و روشن است که این امر در بسیارى از ابعاد، تأثیر فوقالعادهاى دارد. افراد بسیارى مانند مونتسکیو خواستهاند تأثیرات اقلیمى را بر بافت فکرى و اجتماعى جوامع گوناگون به شکل افراطى مطرح کنند(6)؛ ولى بر کنار از چنین رویکردهاى افراطى، هر جامعهاى داراى ویژگىهایى است که در طى قرون متمادى آنها را کسب کرده است. توجه به چنین امورى در قلمرو مطالعه و تحلیل نویسنده نشریه نجف بوده است. ایشان موارد زیر را به صورت ویژهاى، مورد تحلیل و تطبیق آن بر انقلاب ـ و به ویژه انقلاب فرانسه ـ قرار دادهاند:
الف) عصبیت و شعور دینى: «شعور دینى» از جمله اوصافى است که از جهت سیاسى، نقش مهمّى ایفا مىکند و در انقلابهاى بزرگ نیز، تأثیر شگرفى مىنهد. نمونههاى فراوانى از این گونه تعصبها و اقدامهاى سیاسى ـ دینى توسط روحانیان مسیحى در تاریخ تحولات سیاسى اروپا و امریکا قابل مشاهده است.(7) در دیدگاه نویسنده هفتهنامه نجف، این امر از جهتهایى شبیه «عصبیت»ى است که ابن خلدون به کار مىگیرد. وى در شرح این مسأله و در مقایسه این امر با دیگر اوصاف جمعیت، چنین مىگوید:
«با وجود این همه اوصاف و آثار، وقتى که بهنظر دقیق و تأمل عمیق غوررسى کنیم در اعتقاد جمعیتها، چه در دوره سیادت و نفوذ ادیان و یا در زمن ثورههاى سیاسیه بزرگ، مثل ثورههاى قرن نوزدهم(8)، منکشف مىشود از براى ما که اعتقادات جمعیتها یک رنگ دینى مخصوص را دارا هست که اگر بخواهیم اسمى براى آن بگذاریم، بهتر از «شعور دین» اسمى را نتوانیم پیدا کرد.»
نویسنده در ادامه به اوصاف و ویژگىهاى شعور دینى مىپردازد و سپس دایره شعور دینى را چنان فراخ مىبیند که «هر وقتى که شعور و عقیده انسان داراى افعال مذکور شد، اسم آن را باید شعور دینى گذاشت؛ خواه متعلق این اعتقاد، ذات مقدسه غیر محسوسه باشد یا توهمى باشد ... و یا یک رأى سیاسى باشد...؛ بنابراین، متدین به طور اخلاق منحصر نیست در شخصى که پرستش خداى نادیده نماید ... ولو بعضى از آنها باطل و غیر مطابق با واقع باشد... و بدیهى است که تعصب و عدم تحمل خلاف از لوازم هر شعور دینى و مصاحب دائمى اعتقاد اشخاصى است که اعتقاد کردهاند»(ش22، ص586).
نویسنده در شماره دیگرى از مجله نجف، لوازم شعور دینى را معرفى مىکند و به «حالت خضوع و خشوع کامل» و «تعصبات شدید اقوام و ملتها» مىپردازد و اقتدار ناپلئون را در این راستا ارزیابى مىکند:
«و اگر شجاعى را مثلاً جماعتى تهلیل کنند و صوت خود را به سوى او مرتفع سازند، در نظر آن جماعت، آن شخص شجاع اله و معبود خواهد بود؛ چنانکه (ناپلئون) در مدت پانزده سال چنین بود و در این مدت از براى اغلب معبودات، بندگانى شدیدالاخلاصتر از عبده (ناپلئون) نبود و از براى اغلب معبودات ابدا سهولت نداشت که مردم را بالطوع و الرغبه به سوى مرگ بکشاند، آن طور سهولتى که براى ناپلئون داشت و ابدا براى خدایان (وثنیه) و (تثلیثیه) سلطنت و قاهریتى بر قلوب بندگان مانند سلطنت و قاهریت او نبود»(ش23، ص594ـ595).
نویسنده در تبیین نقش و تأثیر عصبیت، با نقل قولى که نشان از عمق مطالعاتش دارد از رومانیا مثال مىآورد:
«یکى از حکماى اروپ (مسیو فوستان دیکرلنج) در کتاب خود گوید که دولت رومانیا، ثبات و دوامش به واسطه قهر و غلب نبود، بلکه به جهت عصبیتى بود که در نفوس احداث شده بود در امور راجعه به دین. ... و اگر این عصبیت نبود چگونه ممکن بود که سى کوکبه از عساکر امپراطوریه رومانیا، صد میلیون نفوس را تحت اطاعت و انقیاد بیاورد و این اطاعت و انقیاد نبود، مگر براى آنکه امپراطور رومانیا معبود آن جماعت بود... و به همین جهت بود که در هر شهر و هر قصبه و در هر قریهاى کوچک، یک محراب براى عبادت امپراطور بنا کرده بودند و در تمام مملکت رومانیا، یک دین جدیدى شیوع پیدا کرده بود که اصل و اساس آن عبادت، قیاصره رومانیا بود و قبل از ظهور دین مسیح(ع)... در شخصت شهر، هیکل و مجسمه امپراطور (اوغسطس) را ریخته بودند و عبادت مىکردند... و این معبودیت ابدا اختصاص به روما و بلاد غلوا نداشته؛ بلکه بلاد اندلس و یونان و آسیا به همین مشى، مشى مىکردند... و در عصر ما معابد و هیاکلى نیست، لکن صور و تماثیل و اشباه آنها در قلوب موجودند.... و هر کسى که اطلاع بر فلسفه تاریخى بخواهد پیدا کند، باید نظر کند از راه شعور دینى که در روح جماعات بوده»(ش23، ص596).
عصبیت دینى و انقلاب فرانسه (ثورهفرانسوىها): تحلیل نویسنده نشریه نجف، تأکید فوقالعادهاى بر عنصر عصبیت مذهبى ـ در معناى عام آن ـ دارد و بر آن است تا نقش آن را در تحلیل تحولات اجتماعى متعددى از جمله انقلاب فرانسه برجسته کند؛ ولى توجه دارد که بسیارى از اندیشههاى نو، تنها هنگامى مىتوانند موجودیت خارجى پیدا کنند که رنگ دینى بگیرند یا آنکه به ارائه تفاسیر جدیدى از دین نیازمند هستند که به هر حال، نوعى عصبیت مذهبى پشتوانه بسیارى از تحولات اجتماعى خواهد بود:
«و لکن حقیقت وقایع را کسى خواهد ادراک کرد که ملتفت این نکته شده باشد که ثوره فرانسوىها از روى اثرات یک معتقدات سیاسى جدیدهاى بوده که مرکوز نفوس جماعات گردیده بود(9) و همینطور بود واقعه پروتستانیه و مقاتله (صالت مان) (والهل) و طایفه اضطهاد. تمام این وقایع، امور عظیمه بودند که جماعات به واسطه شعور دینى با یک حماسه کامله ارتکاب کردند به طورى که اگر هر کسى بر ضد معتقدات جدیده آنها قیام مىنمود، هر آینه در مقام استیصال او برآمده باشد، به انحاء عذاب گرفتار مىنمودند... و امثال این نحو انقلاب در عالم وجود بهظهور نخواهد پیوست، مگر در صورتى که صبغه دینى را قلوب جمعیت اخذ نمایند و اشخاصى که مستبدند و از اجتماعات طبعا نفرت دارند، محال است که این نحو انقلابات را پدیدار کنند.
و اگر علماى تاریخ این نحو انقلابات را فقط مستند به ملکگیرى و سلطنت نمایند، انسان عاقل راست که از آنها نپذیرد و ابدا نباید اعتقاد کرد که بزرگترین سلاطین بالاستقلال و حریص آنها بر استبداد نتوانند چنین انقلابات را قائم کنند و یا اگر قائم شد جلوگیرى بنمایند انسان،... حاشا حاشا بلکه عمده کارکن روح جماعتى بود که قائد و سائس آنها در قلوب آنها جاى داده...»(ش26، ص620ـ621).
ب) صفات جبلّى ملّتها (جماعات لاتینیه، انگلیزیه، سکسونیه): براى شناخت زمینههاى مختلفى که براى انقلابها، نهضتها و حرکتها وجود دارد، طبیعى است که باید توجه کنیم مردم کشورها و مناطق مختلف، حالتهاى گوناگونى دارند و علّت این گوناگونى را نیز دریابیم.
نویسنده مجله نجف در تشریح این مطلب مىنویسد:
«صفات و استعدادات جبلى شعب که داخل زمره جمعیت مىشوند از قبیل قابلیت غضب و قابلیت اندفاع و انتقال از حال به حال دیگر و جمیع مشاعر قومیت، همیشه ضمیمه صفات مخصوصه به جمعیت است و در حقیقت صفات و استعدادات جبلّى، پایه و اصل صفات مخصوصه جمعیت است و از این جهت است که مقدار قابلیت غضب و اندفاع بین جماعت لاتینیه و جماعت انگلیزیه و سکسونیه متفاوت است و کسى که مطلع بر فلسفه تاریخى باشد صدق این مقاله بر او ظاهر است»(ش8، ص514).
نویسنده، ضمن شرح اسباب بعید در تحولات اجتماعى مىآورد که «بعضى از اسباب بعیده هستند که یک نحو عمومیت دارند، ... مثل تألیف و ترکیب جمعیت از شعب و عناصر مختلفه و مثل امور تقلیدیه خلف از سلف... و آثار این شعب، زیادتر است از سایر ممیزات روح جماعات»(ش27، ص630).
ج) آمریت و خود برتربینى جمعیت (مقایسه جمعیت لاتینى و سکسونى): از دیدگاه نویسنده هفتهنامه نجف، دو صفت «عدم احتمال خلاف افکار خود» و «فعالیت و آمریت» که مربوط به جمعیت است، در ملتهاى مختلف به تفاوت دیده مىشود؛ «مثلاً این دو صفت بهطور کمال در جمعیت (لاتین) به مقدارى است که در جمعیت (انکانلوکسونى) نیست، چه آنکه در جمعیت (لاتین) به طورى وجود دارد که مضمحل کرده است روح استقلال افراد را، که هیچ همى ندارند بهجز استقلال مجموع را؛ ولى اشدّ اخلاق (سکسونى) استقلال فرد است و بهترین علامات این نوع از استقلال، سرعت و عجله در نابود کردن کسى است که رأیش مخالف با رأى جمعیت باشد به طور قهر و غلبه و این دو صفت به طورى هستند که جمعیت بهسهولت ادارک مىکنند آنها را و به زودى قبول مىکنند و عمل به مقتضاى آن خواهند کرد»(ش14، ص550ـ551).
6ـ نفى دین و فرجام انقلاب فرانسه! (ثورهفرانسه)
بسیارى مىاندیشند که فرجام انقلاب باید نفى دین باشد یا به آن خواهد انجامید؛ ولى نویسنده به صورت مستند این نکته را یادآور مىشود که نمىتوان گریزى از دین داشت و حرکت دادن مردم به سوى بىدینى امرى باطل و سخیف است:
«کسى که در اواخر قرن نوزدهم دیده بود انهدام کلیساها و اعدام کشیشهاى اروپ را گمان مىکرد که سلطنت دینى و نفوذ روحانى بالکلیه منهدم شده و اثرى از او باقى نخواهد ماند(10)؛ لکن چند سالى نگذشت که مردم، یک رغبت کاملى به کلیساهاى خود پیدا کرده و با یک میل مفرطى توجه به عبادات پیدا کردند بهطورى که دولت مجبور شد که آثار و علائم دینى را دو مرتبه عود دهد. (تاین) که او مورخ این عصر است نقل مىکند از (افور و گرام) که یکى از رجال ثوره فرانسه است، مراوده مردم در کلیساها و عبادت آنها در هر روز یکشنبه، دلیل است بر اینکه اهالى فرانسه میل دارند به اینکه رجوع کنند به عادات اولیه و هیچ چیزى جلوگیرى از این میل نمىتواند بکند؛ چه آنکه احتیاج هر اجتماعى خاصه سواد اعظم به دین و عبادت و اطاعت از رؤساى روحانى از ضروریات است و هر کسى را عقیده بر این باشد که باید هدم دین و اعدام رؤساى روحانى کرد و باید ایجاد کرد یک تعلیم عمومى را که سلب کند از مردم اوهام دینیه را، اعتقادى است باطل و رأییى است سخیف...»(ش27، ص631ـ632).
در ادامه، نویسنده به ذکر آمار دقیقى از کسانى که در روسیه از ارتودکس برگشتهاند، ذکر و روشن مىکند که اکثر آنها (90 هزار نفر) به دین اسلام مشرف شدهاند و مىگوید:
«الحاصل اگر این حریت وجدان و آزادى مذاهب، یک چند مدت دیگر دوام مىکرد، میلیونها مردم مذهب ارتودکس را ترک نموده و داخل در دین حنیف اسلام مىشدند»(ش27، ص632ـ633).
7ـ تحلیل اسباب نهضت مشروطه ایران
براى بررسى علل واقعى نهضت مشروطه، دو دسته عوامل بعید و قریب را معرفى کرده، معتقد است که این مسأله، امرى عام در تحولات مىباشد:
«در جمیع حوادث تاریخیه، این دو سبب دست به گریبان مىباشند؛ مثلاً در ثوره فرانسه و (ایران). سبب بعید، مطالعه کتب علما به مقتضى وقت و تعدّى و زیادهکردن اعیان و اشراف مملکت و نشر علوم و معارف که این اسباب مستعد نمودند جماعات را و سبب قریب، خطابههاى هیجانآمیز و مقالات شورانگیز خطبا و وعاظ و معارضه و مقابله کردن سلاطین بر پارهاى از اجزاى اصلاحات جزئیه با ملت.... و بعضى از اسباب بعیده هستند که یک نحو عمومیت دارند به این معنى که مؤثر در افکار و آراى جمیع جمعیتها خواهد بود...»(ش27، ص630).
جمعبندى
نویسنده نشریه «نجف» به گونهاى مبسوط، این باور را پرورانده است که فرد در بستر اجتماع، غالبا استقلال فکرى و احساسى خود را به شکل عمیقى از دست مىدهد. در این میان، روحیات مختلفى در جامعه پدیدار شده و علل گوناگونى، بستر این امر را فراهم مىکند. بر این اساس، شعور ناخودآگاه، غلبه احساسات، تخیلگرایى افراد، استهلاک شخصیت ایشان، امورى مىباشند که بنیاد روانشناسى اجتماعى را فراهم مىکنند. هنگامى که این امور در زمینه انقلابشناسى بهکار گرفته مىشوند، بستر مناسبى براى مطالعه پیدایش و هدایت حرکتهاى اجتماعى مانند انقلابها، نهضتها و جنبشهاى سیاسى ـ اجتماعى فراهم مىشود، چنانکه کیفیت بهرهبردارى از اضمحلال شخصیت افراد در محیط اجتماعى و تأثیر محرّکهاى ویژه اجتماعى، مىتواند حرکت و رهبرى اجتماعى را به سوى خاصى هدایت نماید.
در آخر بر این نکته تأکید مىکنیم که مشروطیت ایران از جهت موجود نبودن برخى مؤلفهها مانند تغییر نیافتن بنیادین ساختار حکومت، نمىتواند پذیرنده عنوان انقلاب باشد؛ ولى این امر باعث نمىشود نظریه روانشناسانه نویسنده حوزه نجف را کنار نهیم؛ چرا که مسلّما مىتواند در تحلیل ابعادى از جنبشها و حرکتهاى اجتماعى مفید باشد، همچنین باید ابعاد دیگرى که این نظریه نمىتواند پاسخگوى آن باشد با نظریهپردازىهاى مستمر تکمیل شود.
پى نوشتها:
1. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ روانشناسى اجتماعى، ص 291ـ293.
2. لئونارد برکوویتز، همان، ص 409.
3. على شریعتى، امت و امامت، ص 571ـ579، به نقل از منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى، زمینهها و پیامدها، ص 48.
4. مایکل راش، جامعه و سیاست، مقدمهاى بر جامعهشناسى سیاسى، ص 197.
5. اتوکلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ص 521.
6. ر.ک: منتسکیو، روح القوانین، کتاب چهاردهم تا کتاب نوزدهم و محمد مددپور، درآمدى به سیر تفکر معاصر، مبانى نظرى اندیشههاى جدید غرب از رنسانس تا عصر روشنگرى، ص187ـ188.
7. رابرت دوز و سیمور مارتین لیپست، جامعهشناسى سیاسى، ترجمه محمدحسین فرجاد، ص439ـ444.
8. براى بحث تطبیقى ر.ک: سموئل هانتینگتون، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 387.
9. براى بحث تطبیقى ر.ک: رابرت دوز و سیمور مارتین لیپست، همان، ص 18ـ20.
10. براى بحث تطبیقى ر.ک: هانا آرنت، انقلاب، ص 226ـ234.
الف) کیفیت تأثیر رخدادها و نقش رهبرى
حرکتهاى اجتماعى بدون داشتن رهبرى واحد به هرج و مرج کشیده مىشوند و فرجام مثبت و خاصى نخواهند داشت. از این رو به رهبرى نیاز است(1) که نقشهاى گوناگونى ـ مانند هدایت گروه و نقش عاطفىاجتماعى ـ در مقام رهبرى ایفا کند.(2) در بستر حرکتهاى انقلابى، سه شأن مىتوان براى او در نظر گرفت:(3)
1. ایفاى نقش ایدئولوگ انقلاب و بنیانگذارى پایه فکرى انقلاب؛
2. رهبرى انقلاب در مسیر عملیات انقلابى؛
3. زمامدارى و معمارى جامعه بعد از پیروزى انقلاب.
حال به دیدگاه نویسنده مقالههاى نشریه نجف باز مىگردیم. وى ضمن بحثى، کیفیت وقوع حوادث و تأثیر آنها را در اذهان بررسى مىکند:
«بالجمله، حوادث بهخودى خود چندان تأثیرى در خیال جمعیت و آن چیزى که مؤثر است کیفیت وقوع حوادث یک صورت و یک حالت جذابه متکون شود که شاغل افکار باشد و کسى که عالم باشد به طرق کیفیت تأثیر در تخیل جمعیت، مىتواند قائد و سایس جمعیت باشد و مىداند که چگونه باید عرّاده جمعیتى را به راه اندازد» (ش12، ص535).
نویسنده در ادامه به نوعى قانونمندى اجتماعى توجه کرده و از دید فلسفه تاریخ و تحولات سیاسى به این امر مىنگرد؛ چنانکه بحث علل و عواملِ تحولات و انقلابها در خلال این بحث مطرح مىشوند.
1. نویسنده در قسمتى نیز به اهمیت نقش رهبرى براى هدایت افراد در مجراى درست و بهرهبردارى از روحیه جمعى در راستاى اهداف والا چنین مىگوید:
«یکى از آن حالات، حال جماعتى است که متحرک سازد آن جماعت را قائد و رئیس ایشان براى مقاتله در انتصار دین یا تأیید مذهب و یا آن وقتى است که قائد و رئیس تحریض کند جماعت را به سوى اعمالى که موجب مجد و باعث افتخار باشد» (ش7،ص502).
2. نویسنده نشریه نجف، براى راهبرى جامعه به استفاده درست از تعصب و شعور دینى تأکید مىورزد:
«جمیع اشخاصى که مؤسس ادیان و همچنین جمیع اشخاصى که موجد طریق سیاسیه بودهاند، نتوانستند ترویج و اقامت با آن طریق سیاسى کنند مگر از راه تعصب»(ش23، ص595).
ب) تعقل جمعیت و رهبرى انقلابها
نویسنده به صورتى زیبا روشن مىکند که حالت انفرادى با حالت جمعى از جهت میزان تعقل و کیفیت آن تفاوت آشکار دارد و از خلال این امر به بررسى کیفیت رهبرى جوامع مىپردازد:
«بارى تعقل جمعیت عبارت است از: جمع بین چیزهاى مختلف که ابدا مربوط به همدیگر نباشند، مگر بهحسب وهم و پس از آن، انتقال دفعى از یک مطلب جزئى به یک مطلب کلّى، بدون تأمل و تفکر و دلیلهایى که قوّاد و رؤسایى که جمعیت را انگشتگردان خود قرار داده اقامه مىکنند، براى جمعیت هم از این قبیل چیزهاى مختلف، غیر مربوط به هم است، چه آنکه مؤثر در جمعیت همین دلائل است و بس. و ابدا براهین میزانیه را ادراک نخواهند نمود؛ بنابراین، صحیح است گفته شود که جمعیت قوه تعقل ندارند یا آنکه تعقل آنها برخطاست و امور برهانیه را ادراک نمىکنند، بعضى از مردم وقتى که ملاحظه مىکنند.
بعضى از خطبههایى را که در زمان ثوره، خطبا انشا کرده و اثر عظیم در جمعیت بخشیده و مىبینند که خیلى از الفاظ نامسجع و کلمات رکیکه ضعیفه را دارا هست، یک نوع تعصبى به آنها دست مىدهد که این کلمات با این استهجان، چگونه آن اثر عظیم را بخشیده! ولى هیچ جاى تعجب نیست؛ زیرا که خطبا این نوع کلمات را براى تأثیر در قلوب جمعیت انشا کردهاند، نه براى غور و تأمل علما... و اگر ده برابر آن خطبهها را در کتابهاى متعدد بنویسند، آن نحو از تأثیرى را که در آن ثوره بخشیده، نخواهد بخشید»(ش20، ص576).
ج) کیفیت رهبرى جمعیت؛ انقلاب فرانسه
تحقیقهاى فراوانى درباره نقش رسانههاى عمومى و کیفیت رهبرى افکار عمومى انجام شده است و به رغم آنکه هیچ توافقى درباره ماهیت واقعى نقش آنان وجود ندارد؛ ولى تردیدى نیست که نقش قاطعى در شکلگیرى افکار عمومى بازى مىکند.(4) عنصرى که نویسنده نشریه نجف بر آن تأکید مىکند مىتواند ماهیت این امر را روشن کند.
نویسنده مقاله با تبیین «کمتعقلى و کثیرالخیال» بودن جمعیت، به این نکته مىرسد که «بنابراین، مؤثر عمده در خیال جمعیت، مجسم کردن خطبا است در تخیل جمعیت مطالبى را که جذب قلوب آنها نماید؛ در حالتى که خالى از حشو و زوائد باشد و دارا باشد یک نحو غرابتى را و یا یک سرّ مکنون را مانند انتصار ظاهر از جمعیت و یا معجزه باهره و یا عصیان فظیع و یا آرزوى بزرگ».
نویسنده بر نقش بزرگنمایى و کوچکنمایى در رهبرى مردم به وسیله خطبا تأکید و به آن توجه مىکند و براى آن از کشتار پنجهزار نفر از مردم پاریس مثال مىآورد:
«و همیشه باید خطیب مطلب را بزرگ گرفته و در نظر جمعیت مهم جلوه دهد و ابدا کشف حقیقت مطلب ننمایند؛ چه آنکه هزار گناه کوچک و یا مصیبت قلیل، چندان تأثیر در قلوب جمعیت ندارد ولکن یک گناه بزرگ و یا مصیبت عظیم تأثیر کلى خواهد بخشید، اگر چه ضرر آن مصیبت عظیم بهمراتب کمتر باشد از ضرر تمام آن هزار مصیبت کوچک.
مثلاً اهالى پاریس چندان وقعى نگذاشتند به تلفات پنجهزار نفس که در عرض چند هفته واقع شد؛ زیرا که این کشتار در جلو روى آنها در یک هیئت مدهشه واقع نشده بود؛ بلکه از طریق احصائات یومیه که بهتدریج واقع مىشود، عالِم به قتل این عده شده بودند و اگر یک حادثه در جلو آنها واقع مىشد که پانصد نفر در یک روز در یک میدان کشته مىشد، یقینا یک تأثیر بزرگى در قلوب آنان مىکرد»(ش12، ص534ـ535).
جمعبندى نهایى نویسنده در اینباره این است:
«بالجمله حوادث بهخودى خود چندان تأثیرى در خیال جمعیت ندارد و آن چیزى که مؤثر است کیفیت وقوع حوادث و چگونگى حصول صورت حوادث در خیال جمعیت است؛ یعنى باید از مجموع آن حوادث، یک صورت و یک حالت جذابه متکون شود که شاغل افکار باشد و کسى که عالم باشد به طرق کیفیت تأثیر در تخیل جمعیت، مىتواند قائد و سایس جمعیت باشد و مىداند که چگونه باید عراده جمعیتى را به راه اندازد»(ش12، ص535).
نویسنده در جاى دیگر، ضرورت رهبرى درست جامعه را اینچنین گوشزد مىکند:
«اعمال حسنه و امور فاضله هم از آنها (جمعیت) صادر مىشود، در صورتىکه آن مؤثر خارجى وانمود کند جمعیت را به چنین اعمال حسنه؛ بلکه جمعیت زودتر قبول مىکنند این اعمال حسنه را ... على هذا، بر خطیبى که قصدش جذب قلوب جمعیت است، لازم است که تأکیدات و تحریضات شدید در اعمال حسنه داشته باشد؛ زیرا که مبالغه و تأکید در هر قضیه بدون اینکه اقامه برهان شود، یک نحو از وسیله عظیمه خطابیه است به سوى اعمال و خطباى اجتماعات عمومیه، معرفت تامه به این نحو از وسایل دارند»(ش14، ص549ـ550).
روحیات خشن در انقلاب فرانسه
نویسنده در ادامه براى آوردن مثال عینى به روحیههاى مردم انقلابى فرانسه اشاره مىکند که «هر یک از مردمان دوره انقلاب فرانسه، صاحب طبع مستقیم بودند؛ ولى همینکه در زمره جماعت داخل گردیدند، هیچ اِباء و امتناعى از ارتکاب فظیعترین اعمال را نداشتند تا بهدرجهاى که اشخاصى را که بهحسب ظاهر مبرّا و مهذبترین مردم بودند از عصیان و تقصیر در معرض هلاک و اعدام درمىآوردند». وى براى توجیه کیفیت تغییر روحیات انسانها مىگوید:
«و این مطالب که بیان شد، گمان نشود تمام جهات ممیزه بین فرد منفردا باشد؛ بلکه قبل از اینکه معدوم شود، استقلالى ذاتى فرد مشاعر و افکار و اخلاق فرد تغییر پیدا مىکند»(ش7، ص501ـ502).
د) مشکلات رهبرى
روانشناسان اجتماعى به رغم مطالعههاى فراوان نتوانستهاند نسبت به ویژگىهاى رهبران همسخن گردند. از این روى درصدد برآمدهاند تا بهجاى کشف ویژگىهاى رهبران، روابط میان رهبران و رهروان را دریابند.(5) نویسنده نشریه نجف نیز به سهم خود، کوشیده است تا در مورد رابطه رهبر و پیروان، مشکلات این رابطه را بررسى کند:
1. تغییرات فراوان جمعیت
رهبرى با ثبات به چنان نفوذى نیازمند است تا بر امواج پر تلاطم حاصل از تغییرات اجتماعى چیره گردد؛ ولى این کار مشکلاتى در پى دارد. نشریه نجف در این مورد مىنویسد:
«چون جمعیت، داراى کثرت انتقال از حالى به حالى است بر رئیس جمعیت مشکل است زمام امور را به دست بگیرد، مخصوصا در صورتىکه جمعیت داراى یک نحو سلطنت عمومى باشد و اگر مقتضیات حیات یومیه که کارکن در امور است، مثل یک ناظم و مربى باطنى نبود، بقا بر حکومات نیابیه خیلى مشکل بود»(ش8، ص513).
2. عدم قدرت جمعیت بر اراده مستمر و تفکر طولانى
رهبر هنگامى مىتواند به آرمانهاى خویش دست یابد که توان حفظ ثبات فکر و عمل پیروان خود را داشته باشد. حال آنکه بنا بر تحلیل مقالهنویس نشریه نجف، «اگر جمعیت به قدر یک چشم بههمزدن اراده چیزى کند، به اسرع زمانى از آن اراده برمىگردد. چه آنکه جمعیت قدرت بر اراده مستمر ندارد، چنانکه قدرت بر طول نظر و فکر ندارد؛ بلکه مىتوان گفت که جمعیت با آنکه مسخر اوامر مؤثر خارجى است، مثل یک شخص فرومایه گولخورى مىماند که هیچ چیزى را حاجب و مانع مقصود خود قرار نمىدهد؛ زیرا که اجتماع در هر فردى، موجب یک قوه و قدرت بىاندازه مىشود که هرگز چیزى را محال نمىداند»(ش8، ص513).
3. حرکت برخلاف جریان
از مشکلات رهبرى این است که جمعیت، امرى را بر خلاف افکار خود قبول نداشته و آمریت جمعى دارند؛ چنانکه نویسنده مجله نجف مىگوید:
«همیشه ادراکات جمعیت، متوجه به یک جانب است؛ پس از این جهت است که قبول مىکند جمیع افکار و آرایى را که القا مىشود به آنها و در این صورت گمان مىکنند متلقیات خود را عین واقع و یا ردّ و انکار مىکنند جمیع افکار را. ... همینطور هم براى خود یک آمریت و فعالیت مطلقه قائل هستند که ابدا احتمال عدم نفوذ امر خود را نمىدهند؛ مثلاً شخص منفردا تحمل مناظره در یک مطلبى و تاب مشاهده خلاف مقصود خود را دارد؛ ولى جمعیت، تاب مناظره و طاقت خلاف را ندارند و اگر خطبایى که در محافل و مجامع عمومیه نطق مىکنند، الزام یک خلافى بر جمعیت بخواهد بنماید، نهایت چیزى که تصور شود در این صورت، این است که جمعیت تلقى بسمع بنمایند، آن هم با یک اصوات غضبآمیز و هزاران سخنان نابهنجار که اگر خطیب فىالجمله اصرارى در الزام خلاف بنماید، فورا اهانت و طردش مىکنند و اگر از وجوه مردمى که حضور در آن محفل دارند، ترس نداشته باشند اقدام به قتل آن خطیب خواهند نمود.
این دو صفت که عدم احتمال خلاف افکار خود و فعّالیت و آمریت در جمیع جماعات موجود است، لکن به تفاوت»(ش14، ص550ـ551).
4. اصلاح اندیشههاى پیشین
تغییر اندیشههاى خطاى پیشین، همواره براى مردان مصلح این مشکل را دارد که نمىتوان در یک شب، آنها را به یکباره تغییر داد. با توجه به این امر، نشریه نجف مىنویسد:
«جمیع سیاسیین عالم مىدانند که در افکار سیاسیه زمانهاى پیش، خیلى خطاها واقع است که باید محو شود؛ لکن این را هم مىدانند که سلطنت و قاهریت آن افکار سابقه، یک دفعه مضمحل نخواهد شد. این است که ناچار مىشوند که در زمان حصول افکار جدیده، باز هم ملاحظه افکار اساسیه سابقه بنمایند تا آنکه کمکم افکار جدیده، یک نحو انسى به اذهان کند و درست اعتقاد به افکار جدیده بعد نمایند»(ش20، ص575).
«بسیار از اشخاصى که قطب سیاست و مدنیت شمرده مىشوند و همیشه تبعیت مىکنند افکار اهل قرن سابق خود را، عقیدهشان بر این است که انسان به هدایت نور عقل مىتواند یک دفعه صرف نظر کند از عادات سابقه خود و ایجاد کند یک آداب و رسوم تازهاى را و غفلت دارد از اینکه جمعیت و ملت عبارت است از جسم منتظم که تولید شده از امور ماضیه و مثل سایر اجسام است که انتقال از حالى به حال دیگر نمىتواند پیدا کند، مگر بهتدریج و چیزى که فرمانفرماى جمعیت است، فىالحقیقه همان امور تقلیدیه است و میسر نیست کسى را که تغییر دهد از آنها مگر اسم را و شکل را ... و بالجمله مدنیت اولاً به واسطه امور تقلیدیه است و ترقى از آن مرتبه، منوط است به اضمحلال امور تقلیدیه و خیلى مشکل است که انسان بتواند تبدیل کند امور تقلیدیه را به منشئات و مخترعات جدیده...؛ پس بهترین نعمتهاى عالم آن است که در هر جمعیت، متوجه به محافظه نظامات و عادات سالفه نشود. پس از آن به طور تدریج و با کمال اطمینان انتقال پیدا شود از عادتى به عادت اکمل از آن»(ش27، ص630ـ631).
5. عدم تلازم تعلیم و تربیت (نقد بر فرقه دموکرات)
رهبرى هنگامى مىتواند نقش خود را به نیکى ایفا کند که تعلیم و تربیت جامعه را به دست داشته باشد و از سوى دیگر، تعلیم و تربیت دو عنصرى هستند که رابطه تنگاتنگى با یکدیگر دارند؛ ولى آیا این دو با یکدیگر تلازم دارند؟ نویسنده نشریه نجف در بخشى از مطالب به کیفیت تربیت نیز مىپردازد و به مقایسهاى مفصل از راهبردهاى عملى تعلیم و تربیت اقدام مىکند و بر این باور است که صِرف تعلیم و تربیت، ضامن تربیت اخلاقى جامعه نیست:
«در هر دوره و زمانى یکطور از افکار رواج پیدا مىکند در مردم، اگرچه از قبیل خیالات مىباشد؛ مثلاً در عصر حاضر ما، مردم چنین خیال مىکنند که تعلیم و تربیت، مدخلیت تامه دارد در تغییر حالات مردم و گمان مىکنند که نتیجه قطعیه تربیت و تعلیم، اصلاح اخلاق مردم و ایجاد مساوات است بین مردم و این مطلب، یکى از مسائل ثابته در نزد فرقه (دیموکرات) است و خیلى دشوار است در مقابل این عقیده، اظهار عقیده دیگر کردن؛ ولى این عقیده (دیموکراتى) مناقض است با آنچه در علم نفس ثابت شده و مخالف است با تجربه... . چه آنکه کثیرى از حکماى بزرگ مىگویند که تعلیم، هیچ دخلى در تهذیب انسان ندارد و موجب سعادت نمىگردد و ابدا سجیه و جبلت و شهواتى را که بالوراثه بهانسان رسیده زایل نمىکند و اگر شخص بد طینت باشد...؛ ولى این مطلب بدیهى است که اگر طریقه تعلیم مستحسنه باشد، نتایج علمیه کثیرة الفائده را دارا خواهد بود...»(ش32، ص638).
نویسنده، در ادامه، تعلیم و تربیت غربى را نقد مىکند و مىگوید:
«و لکن جاى شبهه نیست که سوء بخت است اقوام لاتینیه را فرا گرفته، چه آنکه اساس تعلیمات آنها بر یک قواعد غیر صحیحه بنا شده، خصوصا از پنج قرن قبل؛ با آنکه اعظم رجال با علم فرانسه و دانایان تنقید کردهاند طریقه تعلیم را»(ش32، ص648ـ639).
5ـ تحولات؛ بسترهاى اجتماعى متفاوت
بستر تحولات اجتماعى و انقلابها متفاوت است و روشن است که این امر در بسیارى از ابعاد، تأثیر فوقالعادهاى دارد. افراد بسیارى مانند مونتسکیو خواستهاند تأثیرات اقلیمى را بر بافت فکرى و اجتماعى جوامع گوناگون به شکل افراطى مطرح کنند(6)؛ ولى بر کنار از چنین رویکردهاى افراطى، هر جامعهاى داراى ویژگىهایى است که در طى قرون متمادى آنها را کسب کرده است. توجه به چنین امورى در قلمرو مطالعه و تحلیل نویسنده نشریه نجف بوده است. ایشان موارد زیر را به صورت ویژهاى، مورد تحلیل و تطبیق آن بر انقلاب ـ و به ویژه انقلاب فرانسه ـ قرار دادهاند:
الف) عصبیت و شعور دینى: «شعور دینى» از جمله اوصافى است که از جهت سیاسى، نقش مهمّى ایفا مىکند و در انقلابهاى بزرگ نیز، تأثیر شگرفى مىنهد. نمونههاى فراوانى از این گونه تعصبها و اقدامهاى سیاسى ـ دینى توسط روحانیان مسیحى در تاریخ تحولات سیاسى اروپا و امریکا قابل مشاهده است.(7) در دیدگاه نویسنده هفتهنامه نجف، این امر از جهتهایى شبیه «عصبیت»ى است که ابن خلدون به کار مىگیرد. وى در شرح این مسأله و در مقایسه این امر با دیگر اوصاف جمعیت، چنین مىگوید:
«با وجود این همه اوصاف و آثار، وقتى که بهنظر دقیق و تأمل عمیق غوررسى کنیم در اعتقاد جمعیتها، چه در دوره سیادت و نفوذ ادیان و یا در زمن ثورههاى سیاسیه بزرگ، مثل ثورههاى قرن نوزدهم(8)، منکشف مىشود از براى ما که اعتقادات جمعیتها یک رنگ دینى مخصوص را دارا هست که اگر بخواهیم اسمى براى آن بگذاریم، بهتر از «شعور دین» اسمى را نتوانیم پیدا کرد.»
نویسنده در ادامه به اوصاف و ویژگىهاى شعور دینى مىپردازد و سپس دایره شعور دینى را چنان فراخ مىبیند که «هر وقتى که شعور و عقیده انسان داراى افعال مذکور شد، اسم آن را باید شعور دینى گذاشت؛ خواه متعلق این اعتقاد، ذات مقدسه غیر محسوسه باشد یا توهمى باشد ... و یا یک رأى سیاسى باشد...؛ بنابراین، متدین به طور اخلاق منحصر نیست در شخصى که پرستش خداى نادیده نماید ... ولو بعضى از آنها باطل و غیر مطابق با واقع باشد... و بدیهى است که تعصب و عدم تحمل خلاف از لوازم هر شعور دینى و مصاحب دائمى اعتقاد اشخاصى است که اعتقاد کردهاند»(ش22، ص586).
نویسنده در شماره دیگرى از مجله نجف، لوازم شعور دینى را معرفى مىکند و به «حالت خضوع و خشوع کامل» و «تعصبات شدید اقوام و ملتها» مىپردازد و اقتدار ناپلئون را در این راستا ارزیابى مىکند:
«و اگر شجاعى را مثلاً جماعتى تهلیل کنند و صوت خود را به سوى او مرتفع سازند، در نظر آن جماعت، آن شخص شجاع اله و معبود خواهد بود؛ چنانکه (ناپلئون) در مدت پانزده سال چنین بود و در این مدت از براى اغلب معبودات، بندگانى شدیدالاخلاصتر از عبده (ناپلئون) نبود و از براى اغلب معبودات ابدا سهولت نداشت که مردم را بالطوع و الرغبه به سوى مرگ بکشاند، آن طور سهولتى که براى ناپلئون داشت و ابدا براى خدایان (وثنیه) و (تثلیثیه) سلطنت و قاهریتى بر قلوب بندگان مانند سلطنت و قاهریت او نبود»(ش23، ص594ـ595).
نویسنده در تبیین نقش و تأثیر عصبیت، با نقل قولى که نشان از عمق مطالعاتش دارد از رومانیا مثال مىآورد:
«یکى از حکماى اروپ (مسیو فوستان دیکرلنج) در کتاب خود گوید که دولت رومانیا، ثبات و دوامش به واسطه قهر و غلب نبود، بلکه به جهت عصبیتى بود که در نفوس احداث شده بود در امور راجعه به دین. ... و اگر این عصبیت نبود چگونه ممکن بود که سى کوکبه از عساکر امپراطوریه رومانیا، صد میلیون نفوس را تحت اطاعت و انقیاد بیاورد و این اطاعت و انقیاد نبود، مگر براى آنکه امپراطور رومانیا معبود آن جماعت بود... و به همین جهت بود که در هر شهر و هر قصبه و در هر قریهاى کوچک، یک محراب براى عبادت امپراطور بنا کرده بودند و در تمام مملکت رومانیا، یک دین جدیدى شیوع پیدا کرده بود که اصل و اساس آن عبادت، قیاصره رومانیا بود و قبل از ظهور دین مسیح(ع)... در شخصت شهر، هیکل و مجسمه امپراطور (اوغسطس) را ریخته بودند و عبادت مىکردند... و این معبودیت ابدا اختصاص به روما و بلاد غلوا نداشته؛ بلکه بلاد اندلس و یونان و آسیا به همین مشى، مشى مىکردند... و در عصر ما معابد و هیاکلى نیست، لکن صور و تماثیل و اشباه آنها در قلوب موجودند.... و هر کسى که اطلاع بر فلسفه تاریخى بخواهد پیدا کند، باید نظر کند از راه شعور دینى که در روح جماعات بوده»(ش23، ص596).
عصبیت دینى و انقلاب فرانسه (ثورهفرانسوىها): تحلیل نویسنده نشریه نجف، تأکید فوقالعادهاى بر عنصر عصبیت مذهبى ـ در معناى عام آن ـ دارد و بر آن است تا نقش آن را در تحلیل تحولات اجتماعى متعددى از جمله انقلاب فرانسه برجسته کند؛ ولى توجه دارد که بسیارى از اندیشههاى نو، تنها هنگامى مىتوانند موجودیت خارجى پیدا کنند که رنگ دینى بگیرند یا آنکه به ارائه تفاسیر جدیدى از دین نیازمند هستند که به هر حال، نوعى عصبیت مذهبى پشتوانه بسیارى از تحولات اجتماعى خواهد بود:
«و لکن حقیقت وقایع را کسى خواهد ادراک کرد که ملتفت این نکته شده باشد که ثوره فرانسوىها از روى اثرات یک معتقدات سیاسى جدیدهاى بوده که مرکوز نفوس جماعات گردیده بود(9) و همینطور بود واقعه پروتستانیه و مقاتله (صالت مان) (والهل) و طایفه اضطهاد. تمام این وقایع، امور عظیمه بودند که جماعات به واسطه شعور دینى با یک حماسه کامله ارتکاب کردند به طورى که اگر هر کسى بر ضد معتقدات جدیده آنها قیام مىنمود، هر آینه در مقام استیصال او برآمده باشد، به انحاء عذاب گرفتار مىنمودند... و امثال این نحو انقلاب در عالم وجود بهظهور نخواهد پیوست، مگر در صورتى که صبغه دینى را قلوب جمعیت اخذ نمایند و اشخاصى که مستبدند و از اجتماعات طبعا نفرت دارند، محال است که این نحو انقلابات را پدیدار کنند.
و اگر علماى تاریخ این نحو انقلابات را فقط مستند به ملکگیرى و سلطنت نمایند، انسان عاقل راست که از آنها نپذیرد و ابدا نباید اعتقاد کرد که بزرگترین سلاطین بالاستقلال و حریص آنها بر استبداد نتوانند چنین انقلابات را قائم کنند و یا اگر قائم شد جلوگیرى بنمایند انسان،... حاشا حاشا بلکه عمده کارکن روح جماعتى بود که قائد و سائس آنها در قلوب آنها جاى داده...»(ش26، ص620ـ621).
ب) صفات جبلّى ملّتها (جماعات لاتینیه، انگلیزیه، سکسونیه): براى شناخت زمینههاى مختلفى که براى انقلابها، نهضتها و حرکتها وجود دارد، طبیعى است که باید توجه کنیم مردم کشورها و مناطق مختلف، حالتهاى گوناگونى دارند و علّت این گوناگونى را نیز دریابیم.
نویسنده مجله نجف در تشریح این مطلب مىنویسد:
«صفات و استعدادات جبلى شعب که داخل زمره جمعیت مىشوند از قبیل قابلیت غضب و قابلیت اندفاع و انتقال از حال به حال دیگر و جمیع مشاعر قومیت، همیشه ضمیمه صفات مخصوصه به جمعیت است و در حقیقت صفات و استعدادات جبلّى، پایه و اصل صفات مخصوصه جمعیت است و از این جهت است که مقدار قابلیت غضب و اندفاع بین جماعت لاتینیه و جماعت انگلیزیه و سکسونیه متفاوت است و کسى که مطلع بر فلسفه تاریخى باشد صدق این مقاله بر او ظاهر است»(ش8، ص514).
نویسنده، ضمن شرح اسباب بعید در تحولات اجتماعى مىآورد که «بعضى از اسباب بعیده هستند که یک نحو عمومیت دارند، ... مثل تألیف و ترکیب جمعیت از شعب و عناصر مختلفه و مثل امور تقلیدیه خلف از سلف... و آثار این شعب، زیادتر است از سایر ممیزات روح جماعات»(ش27، ص630).
ج) آمریت و خود برتربینى جمعیت (مقایسه جمعیت لاتینى و سکسونى): از دیدگاه نویسنده هفتهنامه نجف، دو صفت «عدم احتمال خلاف افکار خود» و «فعالیت و آمریت» که مربوط به جمعیت است، در ملتهاى مختلف به تفاوت دیده مىشود؛ «مثلاً این دو صفت بهطور کمال در جمعیت (لاتین) به مقدارى است که در جمعیت (انکانلوکسونى) نیست، چه آنکه در جمعیت (لاتین) به طورى وجود دارد که مضمحل کرده است روح استقلال افراد را، که هیچ همى ندارند بهجز استقلال مجموع را؛ ولى اشدّ اخلاق (سکسونى) استقلال فرد است و بهترین علامات این نوع از استقلال، سرعت و عجله در نابود کردن کسى است که رأیش مخالف با رأى جمعیت باشد به طور قهر و غلبه و این دو صفت به طورى هستند که جمعیت بهسهولت ادارک مىکنند آنها را و به زودى قبول مىکنند و عمل به مقتضاى آن خواهند کرد»(ش14، ص550ـ551).
6ـ نفى دین و فرجام انقلاب فرانسه! (ثورهفرانسه)
بسیارى مىاندیشند که فرجام انقلاب باید نفى دین باشد یا به آن خواهد انجامید؛ ولى نویسنده به صورت مستند این نکته را یادآور مىشود که نمىتوان گریزى از دین داشت و حرکت دادن مردم به سوى بىدینى امرى باطل و سخیف است:
«کسى که در اواخر قرن نوزدهم دیده بود انهدام کلیساها و اعدام کشیشهاى اروپ را گمان مىکرد که سلطنت دینى و نفوذ روحانى بالکلیه منهدم شده و اثرى از او باقى نخواهد ماند(10)؛ لکن چند سالى نگذشت که مردم، یک رغبت کاملى به کلیساهاى خود پیدا کرده و با یک میل مفرطى توجه به عبادات پیدا کردند بهطورى که دولت مجبور شد که آثار و علائم دینى را دو مرتبه عود دهد. (تاین) که او مورخ این عصر است نقل مىکند از (افور و گرام) که یکى از رجال ثوره فرانسه است، مراوده مردم در کلیساها و عبادت آنها در هر روز یکشنبه، دلیل است بر اینکه اهالى فرانسه میل دارند به اینکه رجوع کنند به عادات اولیه و هیچ چیزى جلوگیرى از این میل نمىتواند بکند؛ چه آنکه احتیاج هر اجتماعى خاصه سواد اعظم به دین و عبادت و اطاعت از رؤساى روحانى از ضروریات است و هر کسى را عقیده بر این باشد که باید هدم دین و اعدام رؤساى روحانى کرد و باید ایجاد کرد یک تعلیم عمومى را که سلب کند از مردم اوهام دینیه را، اعتقادى است باطل و رأییى است سخیف...»(ش27، ص631ـ632).
در ادامه، نویسنده به ذکر آمار دقیقى از کسانى که در روسیه از ارتودکس برگشتهاند، ذکر و روشن مىکند که اکثر آنها (90 هزار نفر) به دین اسلام مشرف شدهاند و مىگوید:
«الحاصل اگر این حریت وجدان و آزادى مذاهب، یک چند مدت دیگر دوام مىکرد، میلیونها مردم مذهب ارتودکس را ترک نموده و داخل در دین حنیف اسلام مىشدند»(ش27، ص632ـ633).
7ـ تحلیل اسباب نهضت مشروطه ایران
براى بررسى علل واقعى نهضت مشروطه، دو دسته عوامل بعید و قریب را معرفى کرده، معتقد است که این مسأله، امرى عام در تحولات مىباشد:
«در جمیع حوادث تاریخیه، این دو سبب دست به گریبان مىباشند؛ مثلاً در ثوره فرانسه و (ایران). سبب بعید، مطالعه کتب علما به مقتضى وقت و تعدّى و زیادهکردن اعیان و اشراف مملکت و نشر علوم و معارف که این اسباب مستعد نمودند جماعات را و سبب قریب، خطابههاى هیجانآمیز و مقالات شورانگیز خطبا و وعاظ و معارضه و مقابله کردن سلاطین بر پارهاى از اجزاى اصلاحات جزئیه با ملت.... و بعضى از اسباب بعیده هستند که یک نحو عمومیت دارند به این معنى که مؤثر در افکار و آراى جمیع جمعیتها خواهد بود...»(ش27، ص630).
جمعبندى
نویسنده نشریه «نجف» به گونهاى مبسوط، این باور را پرورانده است که فرد در بستر اجتماع، غالبا استقلال فکرى و احساسى خود را به شکل عمیقى از دست مىدهد. در این میان، روحیات مختلفى در جامعه پدیدار شده و علل گوناگونى، بستر این امر را فراهم مىکند. بر این اساس، شعور ناخودآگاه، غلبه احساسات، تخیلگرایى افراد، استهلاک شخصیت ایشان، امورى مىباشند که بنیاد روانشناسى اجتماعى را فراهم مىکنند. هنگامى که این امور در زمینه انقلابشناسى بهکار گرفته مىشوند، بستر مناسبى براى مطالعه پیدایش و هدایت حرکتهاى اجتماعى مانند انقلابها، نهضتها و جنبشهاى سیاسى ـ اجتماعى فراهم مىشود، چنانکه کیفیت بهرهبردارى از اضمحلال شخصیت افراد در محیط اجتماعى و تأثیر محرّکهاى ویژه اجتماعى، مىتواند حرکت و رهبرى اجتماعى را به سوى خاصى هدایت نماید.
در آخر بر این نکته تأکید مىکنیم که مشروطیت ایران از جهت موجود نبودن برخى مؤلفهها مانند تغییر نیافتن بنیادین ساختار حکومت، نمىتواند پذیرنده عنوان انقلاب باشد؛ ولى این امر باعث نمىشود نظریه روانشناسانه نویسنده حوزه نجف را کنار نهیم؛ چرا که مسلّما مىتواند در تحلیل ابعادى از جنبشها و حرکتهاى اجتماعى مفید باشد، همچنین باید ابعاد دیگرى که این نظریه نمىتواند پاسخگوى آن باشد با نظریهپردازىهاى مستمر تکمیل شود.
پى نوشتها:
1. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ روانشناسى اجتماعى، ص 291ـ293.
2. لئونارد برکوویتز، همان، ص 409.
3. على شریعتى، امت و امامت، ص 571ـ579، به نقل از منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى، زمینهها و پیامدها، ص 48.
4. مایکل راش، جامعه و سیاست، مقدمهاى بر جامعهشناسى سیاسى، ص 197.
5. اتوکلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ص 521.
6. ر.ک: منتسکیو، روح القوانین، کتاب چهاردهم تا کتاب نوزدهم و محمد مددپور، درآمدى به سیر تفکر معاصر، مبانى نظرى اندیشههاى جدید غرب از رنسانس تا عصر روشنگرى، ص187ـ188.
7. رابرت دوز و سیمور مارتین لیپست، جامعهشناسى سیاسى، ترجمه محمدحسین فرجاد، ص439ـ444.
8. براى بحث تطبیقى ر.ک: سموئل هانتینگتون، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 387.
9. براى بحث تطبیقى ر.ک: رابرت دوز و سیمور مارتین لیپست، همان، ص 18ـ20.
10. براى بحث تطبیقى ر.ک: هانا آرنت، انقلاب، ص 226ـ234.