آزادى هاى عمومى در عصر علوی«قسمت اول»
آرشیو
چکیده
متن
توجه و اهتمام به بحث آزادى در واقع، ارج نهادن به فطرت کمال طلب انسان است که سعادتش بدون آن میسر نمىگردد؛ لذا در هر جایى که انسان پا گذاشته است صحبت از آزادى نیز هست و این امر حاکى از آن است که آزادى جزء خواستههاى فطرى بشر بوده و هر چند ممکن است که در برههاى از زمان و در منطقه محدودى، آزادى انسانها توسط سلطهگران و مستبدان بزرگ، زنده به گور شود، ولى آزادى هرگز نمىمیرد.
ظهور مکاتبى به اسم آزادى و بروز انقلابهاى بزرگ با این شعار به ویژه در قرنهاى اخیر بر اهمیت مسئله افزوده و آن را به صورت موضوعى پرهیاهو در آورده است. پیدایش اندیشههاى آزادىخواهانه در غرب و گرایش اندیشمندان حقوق و سیاست به موضوع آزادىهاى عمومى از یک سو و مطرح شدن مباحثات گوناگون پیرامون نسبت میان دین و سیاست و آزادى از سوى دیگر، توجه بیش از پیش اندیشهسازان و پژوهشگران را به بحث آزادى معطوف ساخته است.
در این مقاله، کوشش نگارنده بر آن است که با تحلیل گفتار و رفتار حضرت على(ع) به بررسى جایگاه آزادىهاى عمومى از دیدگاه آن حضرت بپردازد و با نگاهى به سیره عمومى آن امام برخى از مهمترین انواع آزادىهاى عمومى را از دیدگاه آن حضرت، بررسى کند. براى این منظور ابتدا با نگرشى به کاربردهاى مختلف واژه آزادى، خواهیم کوشید که معناى آزادىهاى عمومى و انواع آن را باز شناسیم. سپس مبانى نظرى آزادىهاى عمومى را در اندیشه امیرمؤمنان(ع) مورد بررسى قرار خواهیم داد و پس از آن به بررسى برخى از مهمترین آزادىهاى عمومى در دیدگاه ایشان خواهیم پرداخت.
1. مفهوم آزادىهاى عمومى و انواع آن
آزادى از مفاهیم سهل و ممتنع در ادبیات حقوق و سیاست است؛ زیرا بهرغم سادگى و سهولتى که در اولین نگاه در تعریف آن به نظر مىرسد، ارائه تعریفى جامع و مانع براى آن چندان آسان نیست و همین امر باعث ارائه تعریفهاى گوناگونى از آزادى شده است؛ تا آنجا که به گفته منتسکیو «به هیچ کلمهاى، مانند کلمه آزادى معانى مختلف داده نشده است.»(1)
عدهاى آزادى را به نبودن مانع تعریف کردهاند؛ مثلاً «هابز» فیلسوف انگلیسى، در کتاب لویاتان مىنویسد: آزادى نبودن موانع خارجى است(2) و آنتونى کوئین معتقد است آزادى عبارت است از قدرت یا اختیار انجام دادن آنچه کسى خواسته باشد فارغ از مداخله دیگران انجام دهد.(3)
گروه دیگرى از فلاسفه، آزادى را به نبودن موانعى خاص تعریف کردهاند؛ مثلاً هرلدلسکى در کتاب آزادى در دولت امروز مىنویسد: «منظور من از آزادى، نبودن مانع بر آن اوضاع و شرایط اجتماعى است که وجود آنها در تمدن امروز لازمه خوشبختى فرد است. بر این اساس وجود قواعد معقول و مقبولى براى تأمین خوشبختى افراد، مخل آزادى نیست».(4) به تعبیر برخى دیگر، آزادى عبارت است از اینکه انسان حق داشته باشد هر کارى را که قانون اجازه داده و مىدهد، انجام دهد و آنچه قانون منع کرده و صلاح او نیست، مجبور به انجام آن نگردد.(5)
چنانکه ملاحظه مىشود اختلاف تعاریف فوق به اندازهاى است که نمىتوان به نقطه مشترک قابل قبولى براى آن دست یافت. به نظر مىرسد پیش از آنکه ذهن خود را درگیر تحلیل تعریفهاى آزادى و ارائه تعریف کاملتر سازیم، بهتر آن است که انواع آزادى را مورد بررسى و توجه قرار دهیم؛ چرا که بدون آن نخواهیم توانست تعریف قابل قبولى از آزادى ارائه دهیم.
1ـ1. معناى آزادى
گذشته از مباحث حقوقى، واژه آزادى در مباحث فلسفى، اخلاقى و عرفانى نیز مطرح شده و موضوع گفتگوهاى صاحبنظران قرار گرفته است. واژه آزادى به تناسب هر علم، معناى متفاوتى به خود گرفته و لذا لازم است براى روشن شدن معناى حقوق آن، که در این مقاله مورد نظر ماست، سایر معانى آن را نیز مورد توجه قرار داد.
یک. آزادى فلسفى
«آزادى فلسفى به معناى اختیار در برابر جبر است. حکما و فلاسفه بسیارى از دیرباز در این مفهوم آزادى (اختیار) بحث کرده و اختلاف نظر فراوان داشتهاند. گروهى معتقدند که انسان در افعال و سرنوشت خویش آزاد آفریده شده و بر اساس اراده خود، مىتواند آینده خویش را بسازد و تحولات مطلوب را در اوضاع فردى و اجتماعى پدید آورد. گروهى نیز معتقدند که انسان هر چند به ظاهر آزاد است و خود نیز چنین مىپندارد، لیکن به حقیقت هیچ کار و عملى در اختیار او نیست و همه کارهایش به صورت جبرى انجام مىپذیرد.»(6)
دو. آزادى اخلاقى
«آزادى اخلاقى به معناى رهایى عقلى از سلطه غرایز و شهوات یا به معناى آزادمنشى و داشتن اخلاق آزادمردان است.»(7) این معناى آزادى همانند معناى پیش گفته، ارتباطى با معناى حقوقى ندارد؛ زیرا این آزادى بیشتر داراى صبغه فردى بوده، با وضع مقررات و ضمانت اجراى دولت تأمین نمىشود.
سه. آزادى عرفانى
«این آزادى به معناى وارستگى از هر چیزى جز خداى متعال است».(8) این نوع آزادى نیز با معناى حقوقى متفاوت است. آزادى عرفانى، صرفا جنبه شخصى دارد و هیچ ارتباطى با روابط اجتماعى که موضوع مباحث حقوقى است، ندارد.
چهار. آزادى حقوقى
در علم حقوق این پرسش مطرح نیست که آیا بشر واقعا آزاد و مختار است یا اینکه زیر سلطه یک اراده بالاتر از خود قرار دارد، بلکه همینقدر که فرد در گزینش اعمال و رفتار خود مختار است، براى قبول مسئولیت کافى است.»(9) علم حقوق با این پیشفرض که انسان از نظر فلسفى آزاد و مختار است، درباره آزادى وى در زندگى شخصى یا در روابط اجتماعى به بحث مىنشیند و مرزها و شرایط آن را مورد بررسى قرار مىدهد. بر این اساس آزادى حقوقى را مىتوان به نبودن قید و بندها و موانعى تعریف کرد که زندگى فردى یا اجتماعى فرد را در درون اجتماع، محدود و مقید مىسازد.
1ـ2. مفهوم آزادىهاى عمومى
«آزادىهاى عمومى عبارت است از حقوقى که براى افراد، نوعى استقلال و خودسامانى در زمینههاى مختلف زندگى اجتماعى تأمین مىکند و این حقوق از لحاظ رشد شخصیت انسانى ضرورى شناخته مىشود».(10)
امروزه آزادىهاى عمومى، مصادیق فراوانى یافته است که مىتوان به آزادى عقیده و بیان، آزادى اجتماعات، آزادى رفت و آمد و مانند آن اشاره کرد. برخى از حقوقدانان مانند «ریورو» دو عنصر را داخل در مفهوم آزادى عمومى مىدانند: یکى عنصر مادى که عبارت است از تأمین نوعى استقلال و توانایى براى فرد در تمشیت زندگى خصوصى و اجتماعى، و دیگرى عنصر سازمانى؛ یعنى به رسمیت شناختن این توانایى و اختیار توسط قانون و حمایت مؤثر قدرت عمومى، ریورو بر اساس همین دیدگاه در تعریف آزادىهاى عمومى مىگوید: «آزادىهاى عمومى توانایىهایى هستند که به موجب آنها انسان در زمینههاى مختلف زندگى اجتماعى، اعمال و رفتار خویش را خود انتخاب و اختیار مىکند و این توانایىها بهوسیله حقوق موضوعه که آنها را از حمایت مستحکمى برخوردار مىکند، شناخته مىشوند و سازمان مىیابند».(11)
1ـ3. انواع آزادىهاى عمومى
معمولاً آزادىهاى عمومى را به سه قسم آزادىهاى شخصى، آزادىهاى فکر و آزادىهاى اقتصادى و اجتماعى تقسیم کردهاند.(12)
یک. آزادىهاى فکر یا اندیشه، در معناى عام خود به آزادىهایى اطلاق مىشود که با اندیشه و فکر انسان مرتبط مىباشد؛ مانند آزادى اندیشه، آزادى عقیده، آزادى بیان، آزادى آموزش و پرورش، آزادى اطلاعات و... .(13)
دو. آزادىهاى شخصى یا «آزادى عملکرد فردى»(14) به آزادى افراد در زندگى شخصى و روابط خصوصى اطلاق مىشود. بدین معنا که «فرد در رفت و آمد و اختیار مسکن در داخل و یا خارج از کشور و همچنین در زندگى و روابط خصوصى آزاد بوده و نیز از هرگونه تعرض و تجاوز نسبت به جان و مال و خانه و زندگى خود مصون باشد».(15) مهمترین آزادىهاى شخصى عبارت است از: حق زندگى، آزادى رفت و آمد و اختیار مسکن، مصونیت مکاتبات، مکالمات تلفنى و اسرار شخصى، آزادى در زندگى داخلى و خصوصى.
سه. آزادىهاى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى. این دسته از آزادىها به اعتبار وابستگىهاى اجتماعى و مادى است که بشر در اجتماع داراست؛ مانند حق گرفتن کار، حق انتخاب کار و شغل، حق تأمین اجتماعى، حق مالکیت شخصى، آزادى کسب و کار و صنعت و بازرگانى و غیره.(16)
در مقوله نامههاى بین المللى که در زمینه حقوق و آزادىهاى عمومى به تصویب رسیده، دو دسته از حقوق و آزادىهاى از یکدیگر تفکیک شده است: دستهاى از حقوق و آزادىها مستلزم رعایت بىطرفى دولت و دستهاى دیگر نیازمند حمایت مؤثر و مداوم دولت است. دسته اول، حقوق و آزادىهاى مدنى سیاسى و دسته دوم حقوق اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى نامیده شده است. «حقوق مدنى و سیاسى خواستار منع دولت از دخالت و دست اندازى در قلمرو فردى و آزاد گذاشتن او در فعالیتهاى خود در پهنه زندگى است و از این حیث حقوق مزبور، وسیله مقاومت فرد در مقابل دولت محسوب مىشود. در صورتى که حقوق نوع دوم، خواستار دخالت فعالانه دولت در تنظیم روابط اجتماعى و رفع تبعیض است».(17) بر همین اساس، هدف حقوق مدنى سیاسى، ایجاد هماهنگى بین آزادىهاى فرد و تکالیف اوست؛ در صورتى که هدف از حقوق دسته دوم ایجاد تکالیفى بر عهده دولت به نفع کلیه اتباع است.(18)
مهمترین حقوق مدنى سیاسى عبارت است از: حق زندگى، مصونیت فردى، آزادى رفت و آمد، آزادى و مصونیت مسکن، حق دفاع و اجراى عدالت، آزادى عقیده و مذهب، آزادى اندیشه و بیان، آزادى سیاسى و... و مهمترین حقوق و آزادىهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى عبارت است از: حق انتخاب آزاد کار و شغل، حق تأمین اجتماعى، حق گرفتن کار، حق درمان و بهداشت، حق آموزش و پرورش و... .
بحث و بررسى پیرامون همه اقسام آزادىهاى عمومى، فراتر از این مقاله و در خور پژوهشى گسترده است. از این رو ما در این نوشتار تنها به بررسى مهمترین مصادیق آزادىهاى عمومى، از دیدگاه حضرت على (ع) مىپردازیم.
2. مبانى نظرى آزادى هاى عمومى از دیدگاه حضرت على(ع)
اولین قدم براى شناخت جایگاه آزادى از دیدگاه حضرت على(ع) بررسى شالودههاى نظرى و مبانى پذیرفته شدهاى است که بناى زیبا و مستحکم آزادى در اندیشه آن حضرت بر آنها پىریزى و استوار گردیده است. شناخت این مبانى مىتواند اولاً ما را با مفهوم صحیح آزادى از دیدگاه ایشان آشنا سازد و ثانیا حدود، مرزها و شرایط آن را در موارد مختلف به ما بشناساند. مهمترین مبانى نظرى آزادى در اندیشه حضرت على(ع) عبارت است از: توحید و حاکمیت خداوند، کرامت و موقعیت والاى انسان، عقلمدارى و خردورزى و عدالت محورى.
1ـ2. توحید و حاکمیت خداوند
اساسىترین برنامه انبیاء، دعوت به یگانه پرستى و توحید در ابعاد مختلف آن است. اعتقاد به توحید در پرستش و کرنش، عبادت و راز و نیاز، اطاعت و فرمانبردارى، حاکمیت مطلق بر جهان هستى و توحید در تشریع و قانونگذارى، گوهر ارزنده همه ادیان توحیدى است. در ادیان آسمانى، همه تعالیم و آموزههاى دینى، رنگ توحیدى به خود مىگیرد و بر همین اساس تعالیم دینى را باید با نگرش موحدانه تفسیر و تبیین نمود.
بر اساس دیدگاه توحیدى حاکمیت مطلق بر هستى، تنها از آن خداست و سرنوشت عالم فقط در ید قدرت اوست، و هیچ بشرى حق حاکمیت بر انسان را ندارد. تبارک الذى بیده الملک و هو على کلى شىء قدیر.(19)
از دیدگاه حضرت على(ع) نیز حاکمیت تنها از آن خداست و او بر همه چیز احاطه دارد:
له الاحاطه بکل شىء و الغلبه لکل شىء و القوّه على کلّ شىء.(20)
«او بر همه چیز، محیط و توانمند و پیروز است».
و نیز مىفرماید:
بیدک ناصِیهُ کلِّ دابهٍ.
«... زمام هر جنبندهاى فقط در دست تست...».(21)
شهید صدر در این رابطه مىنویسد: «حاکمیت مطلق از آن خداوند سبحان است که تأکید بر این حقیقت بزرگ، بزرگترین انقلابى است که بهوسیله پیامبران آغاز شد و آنها براى آزاد کردن انسان از عبودیت انسان خود را در میدان این مبارزه افکندند. مقصود از حاکمیت مطلقه الهى این است که «انسان آزاد است» و هیچ کس و هیچ طبقه و هیچ گروهى بر وى سرورى ندارد و همانا حاکمیت، ویژه خداوند است».(22) در دیدگاه توحیدى، بندگى تنها از آن خداست و هیچ انسانى اجازه به بند و بندگى کشاندن دیگران را ندارد. سرورى و حاکمیت بر همه امور از آن اوست و هیچ کس مجاز به در نظر گرفتن این حق براى خود نیست.
اعتقاد به توحید در تشریع و قانونگذارى یکى دیگر از ابعاد توحید است که در کلمات حضرت على(ع) مىتوان مشاهده کرد. هنگامى که خوارج نهروان، آیه شریفه لا حکم الاللّه را شعار خویش قرار داده و بر جریان حکمیت که با اصرار خود آنان بر پا شده بود خرده مىگرفتند، حضرت على(ع) فرمود: کلمه حق یراد بها الباطل نعم انه لا حکم الا للّه و لکن هؤلاء یقولون: لا امره الا للّه و انه لابد للناس من امیر برٍّ او فاجر یعمل فى امرته المؤمن باطل؛ «این سخن حقى است که از آن باطل اراده شده است. بلى، قانونگذارى از آن خداست، اما اینها مىخواهند بگویند غیر از خدا کسى نباید حکومت کند و امیر باشد. مردم، احتیاج به حاکم دارند، خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار که در پرتو حکومت او، مؤمن کار خویش را انجام دهد و...».
شهید مطهرى در توضیح این آیه شریفه مىنویسد: «بدون تردید مراد از حکم در اینجا قانون و نظامات حیاتى بشر است. در این آیه حق قانونگذارى از غیر خدا سلب شده و آن را از شؤون ذات حق (یا کسى که ذات حق به او اختیارات بدهد) مىداند».(23)
2ـ2. کرامت و اختیار انسان
انسان، اشرف مخلوقات و مورد تکریم ویژه خداوندى است: و لقد کرّمنا بنى آدم از این آیه به خوبى استفاده مىشود که تمام فرزندان آدم، یعنى نوع بشر مورد تکریم الهى و در این مورد هیچ تبعیض و یا امتیازى بین آنان نیست. «در فرمان مالک اشتر در دهها مورد، الفاظى همچون «ناس» (عموم مردم)، «رعیت» (عموم مردمى که یک سیاست آنها را اداره مىکند). «نظیر لک فى الخلق» (همنوع تو در خلقت) و... به صورت عام که شامل مسلمان و غیر مسلمان مىشود، استفاده شده که همه آنها تصریحاً یا تلویحاً، کرامت و احترام انسان را قطع نظر از هر دین و مذهب و نژاد مىرسانند.»(24) به عنوان مثال امام على (ع) در فرمان خود به مالک اشتر مىفرماید: و اَشعِر قلبک الرحمه للرعیه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تکوننّ علیهم سبعاً ضاریاً تغتنم اکلهم فانهم صنفان امّا اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق.(25)
با دقت در این فرمایش گهربار امام (ع) دست کم دو نکته به روشنى قابل استفاده است: اولاً تتابع تعابیر «و اشعر قلبک...، المحبة...، و اللّطف...، و.... نشان از سفارش حضرت به محبت و توجهى خاص نسبت به مردم دارد. ثانیاً با دقت در تعابیر صدر و ذیل روایت به روشنى استفاده مىشود که چنین عنایت و توجه ویژه، سزاوار انسان بماهو انسان است، نه مسلمان تنها.
در این سخن حکیمانه، امام (ع)، به مالک اشتر فرمان مىدهد که از عمق وجود و قلبش مردم را دوست داشته باشد و به آنان محبت ورزد؛ زیرا آنان اگر برادر دینى او نباشند، دست کم نظیر او در خلقت انسانى و به تعبیر دیگر انسان هستند.
از سوى دیگر انسان موجودى آزاد و مختار آفریده شده است. در اندیشه حضرت على(ع) انسان موجودى است که با قدرت اراده و اختیار خود مىتواند راه خویش را انتخاب کند و با گزینش آزادانه خود، به کمالاتى دست یابد و استعدادهایش را شکوفا سازد. آن حضرت به پیرمردى از مردم شام که صفین بود فرمود: «خداوند پاداش شما را به خاطر راهى که در پیش گرفتهاید و توقف و اقامتى که انجام مىدهید، بزرگ قرار داده است و شما در هیچ یک از حالات خود مجبور نیستید و بدون اختیار آن را انجام نمىدهید». مردم شامى گفت: این چگونه مىشود در صورتى که قضا و قدر ما را بر این مسیر واداشته است. على (ع) فرمود: ویحک، لعلک ظننت قضاءً لازماً و قدراً حاتماً و لو کان ذلک کذلک لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعید ان الله سبحانه امر عباده تخییراً و نهاهم تحذیراً؛ (26) «واى بر تو! شاید تو قضاى لازم و قدر محتوم را در گمان دارى. اگر چنین باشد، ثواب و عقاب باطل مىگردد و هیچ سرزنش براى گنهکار و هیچ تحسینى براى نیکوکار نخواهد بود».
2ـ3. عقل مدارى و خردورزى
مهمترین امتیاز انسان از حیوان دارا بودن قدرت اندیشه و تفکر و نیروى درک و فهم و تشخیص است. در دین مبین اسلام بر این گوهر گرانبها تأکید بسیار شده و همگان به بهرهگیرى از نیروى تفکر خود دعوت شدهاند. دقت در آیات قرآن مىتوان به جایگاه والاى عقل در فرهنگ اسلامى پى برد. «شاید بیش از سیصد آیه هست که مردم را به تفکر و تعقل دعوت کرده است و یا به پیامبر، استدلال را براى اثبات حق و یا از بین بردن باطلى آموخته است. خداوند در قرآن حتى در یک آیه، بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به خدا یا هرچیزى که از جانب اوست، ایمان آورند یا که راهى را کورکورانه بپیمایند».(27)
حضرت على(ع) در خطبه اول نهج البلاغه، آزاد ساختن عقلها را از غبار جهل، جزء فلسفه بعثت پیامبران شمرده و مىفرماید: فبعث فیهم رسله.... و یثیروا لهم دفائن العقول...؛ «انبیاء را فرستاد... تا گنجینههاى پنهان عقول را آشکار سازند...». از دیدگاه حضرت على(ع) عقل ابزارى است که باید رد تمام امور زندگى از آن بهره برد: العقل سلاح کل امر؛(28) «خرد سلاح هر کارى است.»
هدایت و نجات در گرو اطلاعت از فرمان عقل است العقل یهدى و ینجى؛(29) «عقل و خرد هدایت مىکند و به مطلوب مىرساند». در رسیدن به نهایت شرف، جز با عقل و اندیشه میسر نیست: العقل اغنى الغنا و غایه الشرف فى الاخره و الدنیا؛(30) «عقل توانگر کنندهترین بىنیازى و نهایت شرافت در دنیا و آخرت است».
گردن نهادن به رهنمود عقل در رفتارهاى فردى و جمعى و حرکت به سوى جامعهاى خردگرا، از مهمترین اصولى است که از گفتار و رفتار حضرت على(ع) برمىآید. در جامعهاى که حکومت اسلامى بر آن حاکم است، باید همه امور در چارچوب عقل و منطق سامان یابد؛ زیرا جامعه دینى اگر به دور از عقل و منطق باشد، به استبداد دینى و سیاسى کشیده خواهند شد و از آنجا که در چنین جامعهاى، امور جامعه بر محور عقل و منطق نمىگردد و در زمینه مسایل اجتماعى و سیاسى، چون خردگرایى اصل نیست، برنامهها و تصمیمگیرىها بدون ارزیابى منطقى فارغ از مصلحتجویىهاى عقلایى انجام مىگیرد و چون در جریان تبادل افکار قرار نگرفته، همواره دچار تزلزل و دگرگونى است.(31)
2ـ4. عدالت محورى
از دیگر اصولى که حضرت على(ع) در طول دوران امامت خود بر آن تأکید مىکرد و بدان پایبند بود، حرکت در چارچوب عدالت بود. عدالت در اندیشه آن حضرت، فراتر از یک صفت پسندیده اخلاقى و خصیصه شخصى است. عدالتى که ایشان بدنبال آن بود، عدالتى بود که اجتماع را به صلاح و رستگارى مىرساند و همه امور را در مسیر صحیح و منطقى جریان مىدهد. بر همین اساس هنگامى که از آن حضرت در مورد نسبت میان جود و عدل سؤال شد فرمود: عدل از جود برتر و بهتر است؛ زیرا العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض خاص، فالعدل اشرفهما و افضلهما؛(32) «عدل و داد، همه چیز را در جایگاه خود مىنهد و امور را در مجراى خود جارى مىکند، در حالى که جود و دهش، امور را از رهگذرهاى طبیعى خارج مىسازد. عدل، سیاستى فراگیر وجود عارضهاى استثنایى است. پس شریفترین و با فضیلتترین آن دو، عدل و داد است.»
از دیدگاه حضرت على(ع) عدالتمحورى، دژ محکمى است که از ظلم و تعدى و پایمال کردن حقوق در آزادىها جلوگیرى مىکند. ایشان در سختترین شرایط نیز در راستاى حفظ محوریت عدالت، رعایت حقوق قاتلش را یادآور مىشود. عدل در اجتماع به منزله پایهها، و احسان وجود، زینت و آرایه ساختمان اجتماع است.(33) «از سخنان على(ع) و از عمل او مخصوصاً از طرز عملى که در دوره زعامت و حکومت خود انجام داد، معلوم مىشود که عدالت به صورت یک فلسفه اجتماعى اسلام مورد توجه مولاى متقیان بوده و آن را ناموس بزرگ اسلامى تلقى مىکرد و از هر چیز بالاتر مىدانسته و سیاستش بر مبناى این اصل تأسیس شده بود.»(34)
1. منتسکیو، روح القوانین، ترجمه على اکبر مهتدى، ج1، چاپ نهم، تهران امیرکبیر، 1370، ص 393.
2. توماس هابز لویاتان، ترجمه حسین بشیریه، چاپ اول، تهران، نشر نى، 1380، ص 160.
3. آنتونى کوئین، فلسفه سیاسى، ترجمه مرتضى اسعدى، نشر بین المللى هدى، 1371، ص 364.
4. همان.
5. منتسکیو، پیشین.
6. دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، در آمدى بر حقوق اسلامى، چاپ اول، تهران، سمت، 1368، ص 250.
7. همان، ص 251.
8. دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، پیشین، ص 251.
9. منوچهر طباطبایى مؤتمنى، آزادىهاى عمومى و حقوق بشر، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه، تهران، 1375، ص 22.
10. همان، ص 16.
11. منوچهر طباطبایى مؤتمنى، پیشین.
12. همان، ص 29.
13. ابوالفضل قاضى، بایستههاى حقوق اساسى، چاپ دوم، نشر دادگستر، تهران، 1375، ص 160.
14. همان، ص 156.
15. منوچهر طباطبایى مؤتمنى، پیشین، ص 37.
16. همان، ص 29.
17. منوچهر طباطبایى مؤتمنى، پیشین، ص 30.
18. همان، ص 31.
19. ملک / 1.
20. نهجالبلاغه، خطبه 15، ترجمه عبدالمجید معادیخواه، چاپ اول، قم، انتشارات ذره، 1374، ص 86.
ظهور مکاتبى به اسم آزادى و بروز انقلابهاى بزرگ با این شعار به ویژه در قرنهاى اخیر بر اهمیت مسئله افزوده و آن را به صورت موضوعى پرهیاهو در آورده است. پیدایش اندیشههاى آزادىخواهانه در غرب و گرایش اندیشمندان حقوق و سیاست به موضوع آزادىهاى عمومى از یک سو و مطرح شدن مباحثات گوناگون پیرامون نسبت میان دین و سیاست و آزادى از سوى دیگر، توجه بیش از پیش اندیشهسازان و پژوهشگران را به بحث آزادى معطوف ساخته است.
در این مقاله، کوشش نگارنده بر آن است که با تحلیل گفتار و رفتار حضرت على(ع) به بررسى جایگاه آزادىهاى عمومى از دیدگاه آن حضرت بپردازد و با نگاهى به سیره عمومى آن امام برخى از مهمترین انواع آزادىهاى عمومى را از دیدگاه آن حضرت، بررسى کند. براى این منظور ابتدا با نگرشى به کاربردهاى مختلف واژه آزادى، خواهیم کوشید که معناى آزادىهاى عمومى و انواع آن را باز شناسیم. سپس مبانى نظرى آزادىهاى عمومى را در اندیشه امیرمؤمنان(ع) مورد بررسى قرار خواهیم داد و پس از آن به بررسى برخى از مهمترین آزادىهاى عمومى در دیدگاه ایشان خواهیم پرداخت.
1. مفهوم آزادىهاى عمومى و انواع آن
آزادى از مفاهیم سهل و ممتنع در ادبیات حقوق و سیاست است؛ زیرا بهرغم سادگى و سهولتى که در اولین نگاه در تعریف آن به نظر مىرسد، ارائه تعریفى جامع و مانع براى آن چندان آسان نیست و همین امر باعث ارائه تعریفهاى گوناگونى از آزادى شده است؛ تا آنجا که به گفته منتسکیو «به هیچ کلمهاى، مانند کلمه آزادى معانى مختلف داده نشده است.»(1)
عدهاى آزادى را به نبودن مانع تعریف کردهاند؛ مثلاً «هابز» فیلسوف انگلیسى، در کتاب لویاتان مىنویسد: آزادى نبودن موانع خارجى است(2) و آنتونى کوئین معتقد است آزادى عبارت است از قدرت یا اختیار انجام دادن آنچه کسى خواسته باشد فارغ از مداخله دیگران انجام دهد.(3)
گروه دیگرى از فلاسفه، آزادى را به نبودن موانعى خاص تعریف کردهاند؛ مثلاً هرلدلسکى در کتاب آزادى در دولت امروز مىنویسد: «منظور من از آزادى، نبودن مانع بر آن اوضاع و شرایط اجتماعى است که وجود آنها در تمدن امروز لازمه خوشبختى فرد است. بر این اساس وجود قواعد معقول و مقبولى براى تأمین خوشبختى افراد، مخل آزادى نیست».(4) به تعبیر برخى دیگر، آزادى عبارت است از اینکه انسان حق داشته باشد هر کارى را که قانون اجازه داده و مىدهد، انجام دهد و آنچه قانون منع کرده و صلاح او نیست، مجبور به انجام آن نگردد.(5)
چنانکه ملاحظه مىشود اختلاف تعاریف فوق به اندازهاى است که نمىتوان به نقطه مشترک قابل قبولى براى آن دست یافت. به نظر مىرسد پیش از آنکه ذهن خود را درگیر تحلیل تعریفهاى آزادى و ارائه تعریف کاملتر سازیم، بهتر آن است که انواع آزادى را مورد بررسى و توجه قرار دهیم؛ چرا که بدون آن نخواهیم توانست تعریف قابل قبولى از آزادى ارائه دهیم.
1ـ1. معناى آزادى
گذشته از مباحث حقوقى، واژه آزادى در مباحث فلسفى، اخلاقى و عرفانى نیز مطرح شده و موضوع گفتگوهاى صاحبنظران قرار گرفته است. واژه آزادى به تناسب هر علم، معناى متفاوتى به خود گرفته و لذا لازم است براى روشن شدن معناى حقوق آن، که در این مقاله مورد نظر ماست، سایر معانى آن را نیز مورد توجه قرار داد.
یک. آزادى فلسفى
«آزادى فلسفى به معناى اختیار در برابر جبر است. حکما و فلاسفه بسیارى از دیرباز در این مفهوم آزادى (اختیار) بحث کرده و اختلاف نظر فراوان داشتهاند. گروهى معتقدند که انسان در افعال و سرنوشت خویش آزاد آفریده شده و بر اساس اراده خود، مىتواند آینده خویش را بسازد و تحولات مطلوب را در اوضاع فردى و اجتماعى پدید آورد. گروهى نیز معتقدند که انسان هر چند به ظاهر آزاد است و خود نیز چنین مىپندارد، لیکن به حقیقت هیچ کار و عملى در اختیار او نیست و همه کارهایش به صورت جبرى انجام مىپذیرد.»(6)
دو. آزادى اخلاقى
«آزادى اخلاقى به معناى رهایى عقلى از سلطه غرایز و شهوات یا به معناى آزادمنشى و داشتن اخلاق آزادمردان است.»(7) این معناى آزادى همانند معناى پیش گفته، ارتباطى با معناى حقوقى ندارد؛ زیرا این آزادى بیشتر داراى صبغه فردى بوده، با وضع مقررات و ضمانت اجراى دولت تأمین نمىشود.
سه. آزادى عرفانى
«این آزادى به معناى وارستگى از هر چیزى جز خداى متعال است».(8) این نوع آزادى نیز با معناى حقوقى متفاوت است. آزادى عرفانى، صرفا جنبه شخصى دارد و هیچ ارتباطى با روابط اجتماعى که موضوع مباحث حقوقى است، ندارد.
چهار. آزادى حقوقى
در علم حقوق این پرسش مطرح نیست که آیا بشر واقعا آزاد و مختار است یا اینکه زیر سلطه یک اراده بالاتر از خود قرار دارد، بلکه همینقدر که فرد در گزینش اعمال و رفتار خود مختار است، براى قبول مسئولیت کافى است.»(9) علم حقوق با این پیشفرض که انسان از نظر فلسفى آزاد و مختار است، درباره آزادى وى در زندگى شخصى یا در روابط اجتماعى به بحث مىنشیند و مرزها و شرایط آن را مورد بررسى قرار مىدهد. بر این اساس آزادى حقوقى را مىتوان به نبودن قید و بندها و موانعى تعریف کرد که زندگى فردى یا اجتماعى فرد را در درون اجتماع، محدود و مقید مىسازد.
1ـ2. مفهوم آزادىهاى عمومى
«آزادىهاى عمومى عبارت است از حقوقى که براى افراد، نوعى استقلال و خودسامانى در زمینههاى مختلف زندگى اجتماعى تأمین مىکند و این حقوق از لحاظ رشد شخصیت انسانى ضرورى شناخته مىشود».(10)
امروزه آزادىهاى عمومى، مصادیق فراوانى یافته است که مىتوان به آزادى عقیده و بیان، آزادى اجتماعات، آزادى رفت و آمد و مانند آن اشاره کرد. برخى از حقوقدانان مانند «ریورو» دو عنصر را داخل در مفهوم آزادى عمومى مىدانند: یکى عنصر مادى که عبارت است از تأمین نوعى استقلال و توانایى براى فرد در تمشیت زندگى خصوصى و اجتماعى، و دیگرى عنصر سازمانى؛ یعنى به رسمیت شناختن این توانایى و اختیار توسط قانون و حمایت مؤثر قدرت عمومى، ریورو بر اساس همین دیدگاه در تعریف آزادىهاى عمومى مىگوید: «آزادىهاى عمومى توانایىهایى هستند که به موجب آنها انسان در زمینههاى مختلف زندگى اجتماعى، اعمال و رفتار خویش را خود انتخاب و اختیار مىکند و این توانایىها بهوسیله حقوق موضوعه که آنها را از حمایت مستحکمى برخوردار مىکند، شناخته مىشوند و سازمان مىیابند».(11)
1ـ3. انواع آزادىهاى عمومى
معمولاً آزادىهاى عمومى را به سه قسم آزادىهاى شخصى، آزادىهاى فکر و آزادىهاى اقتصادى و اجتماعى تقسیم کردهاند.(12)
یک. آزادىهاى فکر یا اندیشه، در معناى عام خود به آزادىهایى اطلاق مىشود که با اندیشه و فکر انسان مرتبط مىباشد؛ مانند آزادى اندیشه، آزادى عقیده، آزادى بیان، آزادى آموزش و پرورش، آزادى اطلاعات و... .(13)
دو. آزادىهاى شخصى یا «آزادى عملکرد فردى»(14) به آزادى افراد در زندگى شخصى و روابط خصوصى اطلاق مىشود. بدین معنا که «فرد در رفت و آمد و اختیار مسکن در داخل و یا خارج از کشور و همچنین در زندگى و روابط خصوصى آزاد بوده و نیز از هرگونه تعرض و تجاوز نسبت به جان و مال و خانه و زندگى خود مصون باشد».(15) مهمترین آزادىهاى شخصى عبارت است از: حق زندگى، آزادى رفت و آمد و اختیار مسکن، مصونیت مکاتبات، مکالمات تلفنى و اسرار شخصى، آزادى در زندگى داخلى و خصوصى.
سه. آزادىهاى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى. این دسته از آزادىها به اعتبار وابستگىهاى اجتماعى و مادى است که بشر در اجتماع داراست؛ مانند حق گرفتن کار، حق انتخاب کار و شغل، حق تأمین اجتماعى، حق مالکیت شخصى، آزادى کسب و کار و صنعت و بازرگانى و غیره.(16)
در مقوله نامههاى بین المللى که در زمینه حقوق و آزادىهاى عمومى به تصویب رسیده، دو دسته از حقوق و آزادىهاى از یکدیگر تفکیک شده است: دستهاى از حقوق و آزادىها مستلزم رعایت بىطرفى دولت و دستهاى دیگر نیازمند حمایت مؤثر و مداوم دولت است. دسته اول، حقوق و آزادىهاى مدنى سیاسى و دسته دوم حقوق اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى نامیده شده است. «حقوق مدنى و سیاسى خواستار منع دولت از دخالت و دست اندازى در قلمرو فردى و آزاد گذاشتن او در فعالیتهاى خود در پهنه زندگى است و از این حیث حقوق مزبور، وسیله مقاومت فرد در مقابل دولت محسوب مىشود. در صورتى که حقوق نوع دوم، خواستار دخالت فعالانه دولت در تنظیم روابط اجتماعى و رفع تبعیض است».(17) بر همین اساس، هدف حقوق مدنى سیاسى، ایجاد هماهنگى بین آزادىهاى فرد و تکالیف اوست؛ در صورتى که هدف از حقوق دسته دوم ایجاد تکالیفى بر عهده دولت به نفع کلیه اتباع است.(18)
مهمترین حقوق مدنى سیاسى عبارت است از: حق زندگى، مصونیت فردى، آزادى رفت و آمد، آزادى و مصونیت مسکن، حق دفاع و اجراى عدالت، آزادى عقیده و مذهب، آزادى اندیشه و بیان، آزادى سیاسى و... و مهمترین حقوق و آزادىهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى عبارت است از: حق انتخاب آزاد کار و شغل، حق تأمین اجتماعى، حق گرفتن کار، حق درمان و بهداشت، حق آموزش و پرورش و... .
بحث و بررسى پیرامون همه اقسام آزادىهاى عمومى، فراتر از این مقاله و در خور پژوهشى گسترده است. از این رو ما در این نوشتار تنها به بررسى مهمترین مصادیق آزادىهاى عمومى، از دیدگاه حضرت على (ع) مىپردازیم.
2. مبانى نظرى آزادى هاى عمومى از دیدگاه حضرت على(ع)
اولین قدم براى شناخت جایگاه آزادى از دیدگاه حضرت على(ع) بررسى شالودههاى نظرى و مبانى پذیرفته شدهاى است که بناى زیبا و مستحکم آزادى در اندیشه آن حضرت بر آنها پىریزى و استوار گردیده است. شناخت این مبانى مىتواند اولاً ما را با مفهوم صحیح آزادى از دیدگاه ایشان آشنا سازد و ثانیا حدود، مرزها و شرایط آن را در موارد مختلف به ما بشناساند. مهمترین مبانى نظرى آزادى در اندیشه حضرت على(ع) عبارت است از: توحید و حاکمیت خداوند، کرامت و موقعیت والاى انسان، عقلمدارى و خردورزى و عدالت محورى.
1ـ2. توحید و حاکمیت خداوند
اساسىترین برنامه انبیاء، دعوت به یگانه پرستى و توحید در ابعاد مختلف آن است. اعتقاد به توحید در پرستش و کرنش، عبادت و راز و نیاز، اطاعت و فرمانبردارى، حاکمیت مطلق بر جهان هستى و توحید در تشریع و قانونگذارى، گوهر ارزنده همه ادیان توحیدى است. در ادیان آسمانى، همه تعالیم و آموزههاى دینى، رنگ توحیدى به خود مىگیرد و بر همین اساس تعالیم دینى را باید با نگرش موحدانه تفسیر و تبیین نمود.
بر اساس دیدگاه توحیدى حاکمیت مطلق بر هستى، تنها از آن خداست و سرنوشت عالم فقط در ید قدرت اوست، و هیچ بشرى حق حاکمیت بر انسان را ندارد. تبارک الذى بیده الملک و هو على کلى شىء قدیر.(19)
از دیدگاه حضرت على(ع) نیز حاکمیت تنها از آن خداست و او بر همه چیز احاطه دارد:
له الاحاطه بکل شىء و الغلبه لکل شىء و القوّه على کلّ شىء.(20)
«او بر همه چیز، محیط و توانمند و پیروز است».
و نیز مىفرماید:
بیدک ناصِیهُ کلِّ دابهٍ.
«... زمام هر جنبندهاى فقط در دست تست...».(21)
شهید صدر در این رابطه مىنویسد: «حاکمیت مطلق از آن خداوند سبحان است که تأکید بر این حقیقت بزرگ، بزرگترین انقلابى است که بهوسیله پیامبران آغاز شد و آنها براى آزاد کردن انسان از عبودیت انسان خود را در میدان این مبارزه افکندند. مقصود از حاکمیت مطلقه الهى این است که «انسان آزاد است» و هیچ کس و هیچ طبقه و هیچ گروهى بر وى سرورى ندارد و همانا حاکمیت، ویژه خداوند است».(22) در دیدگاه توحیدى، بندگى تنها از آن خداست و هیچ انسانى اجازه به بند و بندگى کشاندن دیگران را ندارد. سرورى و حاکمیت بر همه امور از آن اوست و هیچ کس مجاز به در نظر گرفتن این حق براى خود نیست.
اعتقاد به توحید در تشریع و قانونگذارى یکى دیگر از ابعاد توحید است که در کلمات حضرت على(ع) مىتوان مشاهده کرد. هنگامى که خوارج نهروان، آیه شریفه لا حکم الاللّه را شعار خویش قرار داده و بر جریان حکمیت که با اصرار خود آنان بر پا شده بود خرده مىگرفتند، حضرت على(ع) فرمود: کلمه حق یراد بها الباطل نعم انه لا حکم الا للّه و لکن هؤلاء یقولون: لا امره الا للّه و انه لابد للناس من امیر برٍّ او فاجر یعمل فى امرته المؤمن باطل؛ «این سخن حقى است که از آن باطل اراده شده است. بلى، قانونگذارى از آن خداست، اما اینها مىخواهند بگویند غیر از خدا کسى نباید حکومت کند و امیر باشد. مردم، احتیاج به حاکم دارند، خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار که در پرتو حکومت او، مؤمن کار خویش را انجام دهد و...».
شهید مطهرى در توضیح این آیه شریفه مىنویسد: «بدون تردید مراد از حکم در اینجا قانون و نظامات حیاتى بشر است. در این آیه حق قانونگذارى از غیر خدا سلب شده و آن را از شؤون ذات حق (یا کسى که ذات حق به او اختیارات بدهد) مىداند».(23)
2ـ2. کرامت و اختیار انسان
انسان، اشرف مخلوقات و مورد تکریم ویژه خداوندى است: و لقد کرّمنا بنى آدم از این آیه به خوبى استفاده مىشود که تمام فرزندان آدم، یعنى نوع بشر مورد تکریم الهى و در این مورد هیچ تبعیض و یا امتیازى بین آنان نیست. «در فرمان مالک اشتر در دهها مورد، الفاظى همچون «ناس» (عموم مردم)، «رعیت» (عموم مردمى که یک سیاست آنها را اداره مىکند). «نظیر لک فى الخلق» (همنوع تو در خلقت) و... به صورت عام که شامل مسلمان و غیر مسلمان مىشود، استفاده شده که همه آنها تصریحاً یا تلویحاً، کرامت و احترام انسان را قطع نظر از هر دین و مذهب و نژاد مىرسانند.»(24) به عنوان مثال امام على (ع) در فرمان خود به مالک اشتر مىفرماید: و اَشعِر قلبک الرحمه للرعیه و المحبه لهم و اللطف بهم و لا تکوننّ علیهم سبعاً ضاریاً تغتنم اکلهم فانهم صنفان امّا اخ لک فى الدین او نظیر لک فى الخلق.(25)
با دقت در این فرمایش گهربار امام (ع) دست کم دو نکته به روشنى قابل استفاده است: اولاً تتابع تعابیر «و اشعر قلبک...، المحبة...، و اللّطف...، و.... نشان از سفارش حضرت به محبت و توجهى خاص نسبت به مردم دارد. ثانیاً با دقت در تعابیر صدر و ذیل روایت به روشنى استفاده مىشود که چنین عنایت و توجه ویژه، سزاوار انسان بماهو انسان است، نه مسلمان تنها.
در این سخن حکیمانه، امام (ع)، به مالک اشتر فرمان مىدهد که از عمق وجود و قلبش مردم را دوست داشته باشد و به آنان محبت ورزد؛ زیرا آنان اگر برادر دینى او نباشند، دست کم نظیر او در خلقت انسانى و به تعبیر دیگر انسان هستند.
از سوى دیگر انسان موجودى آزاد و مختار آفریده شده است. در اندیشه حضرت على(ع) انسان موجودى است که با قدرت اراده و اختیار خود مىتواند راه خویش را انتخاب کند و با گزینش آزادانه خود، به کمالاتى دست یابد و استعدادهایش را شکوفا سازد. آن حضرت به پیرمردى از مردم شام که صفین بود فرمود: «خداوند پاداش شما را به خاطر راهى که در پیش گرفتهاید و توقف و اقامتى که انجام مىدهید، بزرگ قرار داده است و شما در هیچ یک از حالات خود مجبور نیستید و بدون اختیار آن را انجام نمىدهید». مردم شامى گفت: این چگونه مىشود در صورتى که قضا و قدر ما را بر این مسیر واداشته است. على (ع) فرمود: ویحک، لعلک ظننت قضاءً لازماً و قدراً حاتماً و لو کان ذلک کذلک لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعید ان الله سبحانه امر عباده تخییراً و نهاهم تحذیراً؛ (26) «واى بر تو! شاید تو قضاى لازم و قدر محتوم را در گمان دارى. اگر چنین باشد، ثواب و عقاب باطل مىگردد و هیچ سرزنش براى گنهکار و هیچ تحسینى براى نیکوکار نخواهد بود».
2ـ3. عقل مدارى و خردورزى
مهمترین امتیاز انسان از حیوان دارا بودن قدرت اندیشه و تفکر و نیروى درک و فهم و تشخیص است. در دین مبین اسلام بر این گوهر گرانبها تأکید بسیار شده و همگان به بهرهگیرى از نیروى تفکر خود دعوت شدهاند. دقت در آیات قرآن مىتوان به جایگاه والاى عقل در فرهنگ اسلامى پى برد. «شاید بیش از سیصد آیه هست که مردم را به تفکر و تعقل دعوت کرده است و یا به پیامبر، استدلال را براى اثبات حق و یا از بین بردن باطلى آموخته است. خداوند در قرآن حتى در یک آیه، بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به خدا یا هرچیزى که از جانب اوست، ایمان آورند یا که راهى را کورکورانه بپیمایند».(27)
حضرت على(ع) در خطبه اول نهج البلاغه، آزاد ساختن عقلها را از غبار جهل، جزء فلسفه بعثت پیامبران شمرده و مىفرماید: فبعث فیهم رسله.... و یثیروا لهم دفائن العقول...؛ «انبیاء را فرستاد... تا گنجینههاى پنهان عقول را آشکار سازند...». از دیدگاه حضرت على(ع) عقل ابزارى است که باید رد تمام امور زندگى از آن بهره برد: العقل سلاح کل امر؛(28) «خرد سلاح هر کارى است.»
هدایت و نجات در گرو اطلاعت از فرمان عقل است العقل یهدى و ینجى؛(29) «عقل و خرد هدایت مىکند و به مطلوب مىرساند». در رسیدن به نهایت شرف، جز با عقل و اندیشه میسر نیست: العقل اغنى الغنا و غایه الشرف فى الاخره و الدنیا؛(30) «عقل توانگر کنندهترین بىنیازى و نهایت شرافت در دنیا و آخرت است».
گردن نهادن به رهنمود عقل در رفتارهاى فردى و جمعى و حرکت به سوى جامعهاى خردگرا، از مهمترین اصولى است که از گفتار و رفتار حضرت على(ع) برمىآید. در جامعهاى که حکومت اسلامى بر آن حاکم است، باید همه امور در چارچوب عقل و منطق سامان یابد؛ زیرا جامعه دینى اگر به دور از عقل و منطق باشد، به استبداد دینى و سیاسى کشیده خواهند شد و از آنجا که در چنین جامعهاى، امور جامعه بر محور عقل و منطق نمىگردد و در زمینه مسایل اجتماعى و سیاسى، چون خردگرایى اصل نیست، برنامهها و تصمیمگیرىها بدون ارزیابى منطقى فارغ از مصلحتجویىهاى عقلایى انجام مىگیرد و چون در جریان تبادل افکار قرار نگرفته، همواره دچار تزلزل و دگرگونى است.(31)
2ـ4. عدالت محورى
از دیگر اصولى که حضرت على(ع) در طول دوران امامت خود بر آن تأکید مىکرد و بدان پایبند بود، حرکت در چارچوب عدالت بود. عدالت در اندیشه آن حضرت، فراتر از یک صفت پسندیده اخلاقى و خصیصه شخصى است. عدالتى که ایشان بدنبال آن بود، عدالتى بود که اجتماع را به صلاح و رستگارى مىرساند و همه امور را در مسیر صحیح و منطقى جریان مىدهد. بر همین اساس هنگامى که از آن حضرت در مورد نسبت میان جود و عدل سؤال شد فرمود: عدل از جود برتر و بهتر است؛ زیرا العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض خاص، فالعدل اشرفهما و افضلهما؛(32) «عدل و داد، همه چیز را در جایگاه خود مىنهد و امور را در مجراى خود جارى مىکند، در حالى که جود و دهش، امور را از رهگذرهاى طبیعى خارج مىسازد. عدل، سیاستى فراگیر وجود عارضهاى استثنایى است. پس شریفترین و با فضیلتترین آن دو، عدل و داد است.»
از دیدگاه حضرت على(ع) عدالتمحورى، دژ محکمى است که از ظلم و تعدى و پایمال کردن حقوق در آزادىها جلوگیرى مىکند. ایشان در سختترین شرایط نیز در راستاى حفظ محوریت عدالت، رعایت حقوق قاتلش را یادآور مىشود. عدل در اجتماع به منزله پایهها، و احسان وجود، زینت و آرایه ساختمان اجتماع است.(33) «از سخنان على(ع) و از عمل او مخصوصاً از طرز عملى که در دوره زعامت و حکومت خود انجام داد، معلوم مىشود که عدالت به صورت یک فلسفه اجتماعى اسلام مورد توجه مولاى متقیان بوده و آن را ناموس بزرگ اسلامى تلقى مىکرد و از هر چیز بالاتر مىدانسته و سیاستش بر مبناى این اصل تأسیس شده بود.»(34)
1. منتسکیو، روح القوانین، ترجمه على اکبر مهتدى، ج1، چاپ نهم، تهران امیرکبیر، 1370، ص 393.
2. توماس هابز لویاتان، ترجمه حسین بشیریه، چاپ اول، تهران، نشر نى، 1380، ص 160.
3. آنتونى کوئین، فلسفه سیاسى، ترجمه مرتضى اسعدى، نشر بین المللى هدى، 1371، ص 364.
4. همان.
5. منتسکیو، پیشین.
6. دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، در آمدى بر حقوق اسلامى، چاپ اول، تهران، سمت، 1368، ص 250.
7. همان، ص 251.
8. دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، پیشین، ص 251.
9. منوچهر طباطبایى مؤتمنى، آزادىهاى عمومى و حقوق بشر، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه، تهران، 1375، ص 22.
10. همان، ص 16.
11. منوچهر طباطبایى مؤتمنى، پیشین.
12. همان، ص 29.
13. ابوالفضل قاضى، بایستههاى حقوق اساسى، چاپ دوم، نشر دادگستر، تهران، 1375، ص 160.
14. همان، ص 156.
15. منوچهر طباطبایى مؤتمنى، پیشین، ص 37.
16. همان، ص 29.
17. منوچهر طباطبایى مؤتمنى، پیشین، ص 30.
18. همان، ص 31.
19. ملک / 1.
20. نهجالبلاغه، خطبه 15، ترجمه عبدالمجید معادیخواه، چاپ اول، قم، انتشارات ذره، 1374، ص 86.