حوزه نجف و رویکردهای روان شناسانه انقلاب_قسمت اول
آرشیو
چکیده
متن
نظریه روانشناسانه انقلاب، در تاریخ نظریهپردازىهاى مربوط به انقلاب، تنها در دهه 1950 و 1960 به گونهاى جدّى مطرح شد. حال آنکه حدود یک سده پیش از این، نویسنده نشریه «نجف» در سلسله مقالههاى خود، با اشاره به ضعف تحلیل «تاین» ـ مورّخ مشهور فرانسوى ـ از پیدایش انقلاب فرانسه، نظریه روانشناسى اجتماعى را براى بررسى انقلابها و دیگر حرکتهاى اجتماعى ـ سیاسى برگزیده و به تشریح ابعاد مختلف آن مىپردازد. نوشته حاضر همراه با بحثى تطبیقى با مباحث روانشناسى اجتماعى نوین و طرح تاریخ نظریههاى انقلاب، به بررسى ابعاد مختلف نظریه ایشان مىپردازد.
درآمد
براى بررسى حیات اجتماعى و فراز و نشیبهاى آن و به ویژه براى شناخت انقلابها، پرداختن به روحیات اجتماعى که در گروهها و ارتباطهاى آنها شکل مىگیرد، داراى اهمیت است. از سوى دیگر، حصول این نوع از شناخت در مسیر آسیبشناسى سیاسى ـ اجتماعى و توانایى پیشبینى حوادث ویژه سیاسى، اهمیت بسیار زیادى دارد؛ از این رو لازم است تا روحیات جمعى و به تبع آن، عوارض و ذاتیات جامعه در کانون توجه قرار گیرد. نهضت اصلاحى مشروطه که با حفظ برخى ساختارهاى حکومتى، تنها بهدنبال اصلاح برخى از ساز و کارهاى اجتماعى ـ سیاسى بود(1) به بسیج انبوه مردم نیاز داشت؛ بنابراین به نوعى از روانشناسى اجتماعى نیازمند بود که از آن به روانشناسى انقلاب تعبیر مىشود. بازتاب توجه پاسخگویانه به چنین نیازى در برخى از مقالههاى محقّقانه حوزه نجف (نشریه نجف) مشاهده مىگردد؛ از این روى، شایسته است تا این بُعد فکرى از نهضت مشروطه مورد مطالعه قرار گیرد. نوشتار حاضر، عهدهدار معرفى تلاش محققانهاى در این زمینه است.
نشریه نجف از معدود نشریههاى فارسىزبان در نجف مىباشد که توسط روحانى فرزانه جناب سیدمسلم آلزوین در سال 1328 ق و به قلم برخى نویسندگان برجسته نجف، شروع به انتشار هفتگى کرد. این مقاله بر اساس یکى از سلسله مقالههاى آن تنظیم شده است.
در این نوشتار، ابعاد نظریهپردازى نویسنده این سلسله مقالهها بررسى مىشود، چنانکه تلاش خواهد شد، همراه با بحثى تطبیقى در مباحث روانشناسى اجتماعى نوین و شاخصههاى انقلاب، جایگاه نظریه روانشناسانه نشریه نجف، در تاریخ نظریهپردازىهاى انقلاب تبیین شود.
شیوه تحلیل انقلابها (ثوره)
نشریه نجف در فضاى ملتهب زمان خود به مطالعه روحیات اجتماعى، کیفیت شکلگیرى حرکتهاى اجتماعى و در رأس آنها پدیده ثوره یا انقلاب(2) احساس نیاز مىکند و بخشى را به بررسى مسأله مورد بحث اختصاص مىدهد. این بحث ـ بهگونهاى به مسأله قواى ادبى و به تعبیر امروزى، فرهنگ و فرهنگسازى مرتبط است ـ به تعبیر نویسنده از مسایل ادبى مىباشد و به عنوان نقدى بر سخنان «تاین»مطرح شده است که نویسنده او را بزرگترین مورخ دوران مىنامد:
«بزرگتر مورخین عصر ما «تاین» ادراک نکرده است تمام حقیقت به بعضى از ثورههاى فرنگ را و اجمالش این است که «تاین» از طریق تفتیش و تحقیق در روح جماعات داخل نشده؛ بلکه به جهت این قسم از مشکل تاریخى بهطریق طبیعیین که بس تصویر حوادث و کیفیت آن باشد، سخن سراییده و چون در این طریق، قواى ادبى داخل نیست مگر به طور ندرت، این است که درست کشف حقیقت حوادث نشده و حال آنکه این قواى ادبى، رکن قویم و ستون محکم تاریخ است.(3)»
نویسنده سلسله مقالههاى پیشین، متأسفانه براى ما روشن نیست و از سوى دیگر، تمام این مجموعه باارزش به دست ما نرسیده است. آنچه توسط محقق گرانقدر، آقاى دکتر موسى نجفى در کتاب «حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران» براى نخستین بار به دست چاپ سپرده شده است، تمام بخشهاى این مقاله را شامل نبوده و ناقص است.
مطالب این سلسله مقالهها، نظام ویژه خود را دارد که گاه به تکرار مىگراید؛ از این رو، براى معرفى این رساله علمى و ماندگار، شایسته است که زوایاى آن را به ترتیب ویژهاى طرح کنیم تا ابعاد مختلف آن روشنتر گردد. این نوشته در دو بخش اصلى ارائه خواهد شد: نخست، بخش «جمعیت»شناسى که عهدهدار طرح مبادى و محورهاى «جمعیت»شناسانه از زاویه روانشناسى اجتماعى مورد توجه قرار خواهد گرفت. بر این اساس در این بخش به دنبال آشنایى با «ماهیت و ذات جماعات» یا «اصول و مبانى روانشناسى اجتماعى» خواهیم بود. بخش بعدى، عهدهدار طرح و معرفى بهرهمندىهایى است که نویسنده فرزانه این مقالهها، مباحث روانشناسانه اجتماعى در زمینه انقلاب، حرکتهاى اجتماعى، رهبرى آنها، نقد برخى تحلیلها از انقلاب فرانسه و ... را طرح کرده است. عناوین ذیل شمایى کلى از آنها را به دست مىدهد:
بخش اول: ماهیت و ذات جماعات (اصول و مبانى روانشناسى اجتماعى)
بخش دوم: انقلاب و راهبرى جامعه
1ـ نگاهى تطبیقى به تئورىهاى انقلاب
2ـ ویژگىهاى مشترک انقلابها
3ـ بنیان تحولات اجتماعى و کیفیت شکلگیرى اندیشههاى انقلابى
4ـ رهبرى و انقلاب
5ـ تحولات؛ بسترهاى اجتماعى متفاوت
6ـ دین و فرجام انقلاب فرانسه
7ـ تحلیل اسباب نهضت مشروطه ایران.
بخش اول: ماهیت و ذات جماعات (اصول و مبانى روانشناسى اجتماعى)
1ـ تفسیر جماعت
تعاریف مختلفى درباره گروه (یا جماعت در سلسله مقالههاى مورد بحث از نشریه نجف) ذکر شده است. برخى تلاش کردهاند تعداد افراد گروه را تعیین کنند. بعضى معتقدند که باید به مشخصات گروه (جماعت) توجه کرد و دیدگاهى بر این باور است که باید وضعیت گروه در اجتماع مشخص شود؛ چنانکه هومنز گروه را چنین تعریف مىکند:
«معدودى افراد که اغلب به مدّت طولانى با یکدیگر ارتباط دارند و به همین دلیل، هر یک از آنها مىتواند بدون واسطه و به طور مستقیم با یکدیگر ارتباط چهره به چهره داشته باشد.(4)»
پالوس (1989) پنج ویژگى براى گروه برمىشمارد:
«1. کنش متقابل دارند؛
2. هدفهاى مشترک دنبال مىکنند؛
3. رابطه نسبتا ثابتى دارند؛
4. نوعى وابستگى متقابل نشان مىدهند؛
5. خود را عضو یک گروه به حساب مىآوردند.(5)»
به هر حال توجه به تعریف گروه نمىتواند از تعیین انواع گروهها و ویژگىهاى آنها به دور باشد که به گونهاى نویسنده مقالههاى مورد بحث، شمایى از دیدگاه خود را بیان کرده است.
نویسنده در شرح واژه جماعت، معناى روانشناسانه را مناسب بحث خود یافته است:
«در علم نفس، یک معناى لطیف دیگرى دارد و آن عبارت است از طایفهاى از مردم که متولّد شود از اجتماع آنها، یک نحو اوصافى که مخالف باشد با اوصاف هر یک از افراد آن جماعت، بهطورى که مرتدع سازد مشاعر هر یک از افراد را از مسلک استقلالى ...» (ش4، ص466).
در ادامه اشاره مىکند که مناط جماعت، کثرت عددى نیست؛ بلکه انگیزه واحد را مناط جمعیت مىداند (ش4، ص466).
2ـ روح اجتماع و جماعتها
شناخت «روح اجتماع» و «روح اجتماعات» از دیدگاه نویسنده، اهمیت فراونى دارد؛ چرا که «دانستن روح اجتماع به طور اکمل، واضح مىکند خیلى از حوادث تاریخیه و اجتماعیه را که محال است ادراک حقیقت آن بدون دانستن روح اجتماع» (ش4، ص465). در این راستا در شماره پنجم، درباره «روح اجتماع» آمده است:
«خیلى مشکل است شرح دادن حقیقت روح جماعات؛ چه آنکه نظام جماعات، اولاً بهواسطه اختلاف شعب و اختلاف ترکیب و ثانیا به واسطه اختلاف مؤثرات و مربیات مختلف مىشوند و همینطور این اشکال را داراست شرح حال نفس واحد، چه نفس واحد یک حیات دائمى غیرمتغیر زندگانى نمىکند تا بتوان حقیقت آن را شرح داد»(ش5، ص476).
3ـ اصالت جمع
بررسى هنجار گروه و جماعت، زاویه دید گستردهاى خواهد داد که نویسنده از آن غفلت نکرده است و این امر از اهمیت شایان توجهى برخوردار است؛ چنانکه روشبلاو و نیون آن را تأیید مىکنند:
«گروه، شخصیتهاى فردى و مکانیزمهاى شخصى گوناگون را از طریق انطباق افراد با یکدیگر تغییر مىدهد.»(6)
تأثیرهاى اجتماعى بر فرد چنان زیاد است که از یک جهت مىتوان نام اصالت جمع را بر آن نهاد؛ زاویهاى که نشریه نجف از آن به مسائل اجتماعى و از جمله تحولات اجتماعىاى مانند انقلاب مىنگرد.
سلسله مقالههاى نشریه نجف، ویژگىهاى روح جمعى را برمىشمارد و تمایز آنها را با حالت انفرادى بیان مىکند. وى تحلیلهایى ارائه مىدهد که بر بسیارى از تحلیلهاى روانشناسى اجتماعى سبقت دارد.
روانشناسان اجتماعى ـ دهههایى پس از مقالههاى مورد بحث ما ـ عناصر و جلوههاى فراوانى از خودباختگى و تأثیر جمع بر فرد را مورد مطالعه تجربى قرار دادهاند و به مسائلى چون تقلید و تلقینپذیرى پرداختهاند. از نظر تاریخى، کسى که در زمینه روانشناسى اجتماعى بیش از همه مفهوم تقلید را بهکار برده و بر اساس آن، نظریهاى درباره طبیعت جامعه پرداخته است، گابریل تارد (1890) مىباشد. وى از روانشناسى قرن نوزدهم و بهویژه یافتههاى تجربى درباره هیپنوتیزم بهره مىگرفت. بعدها مباحث تقلیدپذیرى جمعى مورد عنایت بیشترى قرار گرفت. مسأله تلقینپذیرى نیز به عنوان تأثیرى است که جمع بر فرد مىگذارد و مورد تحقیق و بررسى روانشناسان اجتماعى قرار گرفته است.(7)
مسأله رابطه فرد با گروه که به عنوان انبوه خلق و گروه مطرح مىباشد، بخشى از روانشناسى اجتماعى است که به طور عمده دنباله کار گوستاولوبون (1896) مىباشد. وى معتقد بود افراد همینکه به انبوهى مبدل شدند، نوعى روح جمعى در آنان پیدا مىشود. این روح جمعى وادارشان مىکند طورى احساس، فکر و عمل کنند که با احساس، فکر و عمل ایشان هنگامى که تنها هستند فرق دارد.
در اندیشه او سه چیز علت این پدیده است:
1ـ احساس قدرت شکستناپذیرى توسط گروه (جماعت)؛
2ـ پدیده سرایت و تقلید؛
3ـ تلقینپذیرى زیاده از حد.(8)
دامنه تأثیرهاى جمع بسیار وسیع است و امورى چون آسانشدن کار در اجتماع، پیروى مقررات از گروه، دینامیک گروهى، بهبود کار گروهى و ... را شامل مىشود.(9)
براى ورود به فضاى فکرى مقاله نشریه نجف، توجه به این مفاهیم و تاریخ آنها لازم است. وى بر اساس یافتههاى روانشناسى جدید به تحلیل تحولات اجتماعى مىپردازد؛ ولى گونهاى از استقلال و حتى سبقت تاریخى در مطالعههاى روانشناسى اجتماعى نسبت به اندیشمندان مغربزمین در نوشته وى نمایان است.
نگارنده از سویى اصالت فرد و به نوعى نیز اصالت جمع را مىپذیرد و آن را مورد بهرهبردارى قرار مىدهد. از جمع ویژگىها و مشخصههاى فردى و اوصاف جمعى، این صفات فردى است که در برابر دیگرى رنگ مىبازد.
نویسنده با رویکردى جامعهشناسانه و از دید فلسفه تاریخ و فلسفه علوم اجتماعى به مسأله مىنگرد؛ از این رو به نوعى وحدت و اصالت براى جامعه معتقد است:
«ما قائل نیستیم که از ائتلاف عناصر، یک حالت متوسطه بین حالات عناصر تولید مىشود؛ چنانکه بعضى از طبیعیون بر این مذهبند؛ بلکه ما مىگوییم: از ائتلاف عناصر یک جوهر دیگرى که بتمام خاصیت مخالفت دارد با حقیقت و خاصیت تمام عناصر حادث مىشود»(ش5، ص478).
ایشان با بررسى فلسفى این مسأله به بررسى روحیات مردم و تکامل یا تغییر آن در شرایط گوناگون مىپردازد.
4ـ صفات جماعت
نگارنده در ادامه، ویژگىهاى جامعه را از چشمانداز ویژه خود نگریسته و مىگوید:
«صفات جماعت دو قسم است: یکى صفاتى که جماعت یا هر فرد در آن شرکت دارند و دیگرى صفاتى که اختصاص به جماعت دارد و در فرد آن جماعت یافت نشود»(ش5، ص477).
نویسنده در شماره 5 اشاره مىکند: «این جماعت منظمه، داراى دو نحو از صفات مىباشند: یکى عمومى موقتى و دیگر خصوصى»(ش5، ص476). یعنى برخى ویژگىها در میان همه جماعتها مشترک است و برخى نیز ویژه جمعیت خاصى است و صفات عمومى عبارت است از «اتحاد ارادات و اتفاق قواى عقلیه آن جماعت به مقصد واحد»(ش5، ص477).
5ـ تفاوت روحیات جمعى و فردى
نویسنده مقالههاى مورد بحث بر این نکته بسیار تأکید مىکند که روحیات جمعى با روحیات فردى تفاوت آشکارى دارد و «چه بسا افکار است که از باطن به ظاهر نیاید، مگر از شخصى در حالت اجتماع. علىهذا، جماعت یک عارضه و حالت موقتهاى است که منشأ آن اتصال عناصر مختلفه باشد. مادامى که این اتصال عناصر باشد، آن عارضه موقته و وحدت مزاجیه هم خواهد بود؛ مثل عناصر اجسام مرکب که مادامى که اتصال بعضى به بعضى حاصل باشد یک ذات دیگرى متولد مىشود که صفات و آثارش غیر از صفات و آثار هر یک از عناصر در وقت انفراد است.»(ش5، ص477).
6ـ پیدایش خلقیات جدید
نکات بسیار عمیقى در تأملهاى روانشناسانه نشریه نجف مىبینیم که در یافتههاى تجربى چند دهه بعد ملاحظه مىشود؛ چنانکه امورى مانند «تنبلى اجتماعى»، «پخش مسئولیت»، «موضعگیرىهاى افراطى یا تفریطى» ـ توسط افرادى مانند سالوز، لاتانه در 1979، ویلیامز در 1981 و ... ـ مورد توجه قرار گرفته است.(10)
در ادامه، نویسنده به اخلاق ویژهاى اشاره مىکند:
«هر فرد فرد بهجهت دخول آنها در جماعت، صاحب آن اخلاق مىگردند و از همین جهت است که شخص بهمحض آنکه عضو جماعت گردید، درجاتى چند از مدارج عالیه مدنیتى که داشته، متنزل خواهد شد» (ش7، ص501).
به طور مثال چهبسا افراد زیرک و استقامت عقل با ورود به یک جماعت به شخصى ساده و مطیع طبیعت و روح جماعت تبدیل مىگردند و قساوت و شجاعت ویژهاى مىیابند و بهطور کلّى، شخصیت افراد از بین مىرود و «نکتهاش همان بروز و ظهور حاکمیت صفات خاصه جماعت و اضمحلال رأى استقلال هر یکیک از آحاد است».
7ـ علل پیدایش روحیات جدید در جماعت
نشریه حوزه علمیه نجف اشرف در شماره 6 «اسبابى که باعث تولید صفات خاصه در جماعات مىشود که ابدا در افراد نیست» و از جماعت برخواسته است را برمىشمارد:
الف) سبب نخست، تقویت ارادههاى فردى است بهطورى که فرد «در بین جماعت، قوه بزرگى را کسب مىکند که تشجیع مىشود. آن فرد بر راندن میل خود به جانب مقصود که اگر در حالت انفراد بود، هر آینه خود را مىیافت ممنوع از اجراى میل خود به جانب آن مقصود؛ پس... آن فرد، سنگینى کار و تحمل آن بار را نخواهد فهمید»(ش6، ص488).
تحلیل وى در بررسى عمیقتر مشخصههاى جمعى، این اصل را پرورش مىدهد که «مهمترین ممیزات جماعت، همانا وجود یک قوه عمومیه است که دعوت کند افراد جماعت را بر افکار و اعمالى که برحسب کیفیت مخالفت تامه داشته باشد با افکار و اعمال هر یکیک از آن جماعت؛ اگر چه آن افراد در حالات معیشتى و در اعمال یومیه و در اخلاق خود مختلف باشند(11)».
بسیار جالب توجه است که چنین نظرى در چند دهه بعد انعکاس مىیابد؛ چنانکه زایونک (1965) معتقد است حضور دیگران ما را از نظر فیزیولوژى تحریک مىکند و حتى براى این کار، نوعى آمادگى ذاتى وجود دارد.(12)
ب) جنبش و اهتزاز، دومین سبب مؤثر است. «هر کار جماعت از روى یک جنبش و هیجانى است که هر فردى از افراد جماعت، مصالح شخصى خود را قربانى و فداى مصالح جماعت قرار مىدهد»(ش6، ص489).
ناگفته نماند که از دیدگاه نویسنده، صفتهایى نیز با آمدن هویت جدید جمعى، براى چنین هویتى پدیدار مىشود. از جمله صفتهاى تازه که در جمع پدیدار مىگردد، روحیه جنبش و اهتزاز است. «اگر چه احساس خود این، «جنبش وجدانى» است؛ لیکن فهمیدن سبب این جنبش مشکل است... . هر شعور جمعیت و هرکار جماعت از روى یک جنبش و هیجان است که هر فردى از افراد جماعت، مصالح شخصى خود را قربانى و فداى مصالح جماعت قرار مىدهد و فىالحقیقه اغماض از مصالح شخصى و ترجیح مصلحت دیگرى را به مصالح بر خلاف طبیعت انسانى است. ... چنانکه اگر در خارج جماعت باشد، نخواهد مصلحت شخصى خود را اغماض کرد مگر به طور ندرت.»
ج) سبب سوم، «همانا قابلیت قلوب جماعت است براى تأثر از احساس حوادث و ادراک اشیا و این قبول از سبب آن جنبش است»(ش6، ص489).
8ـ اسباب پنهانى مؤثر در انسان
بر اساس برخى تحقیقهاى تجربى در زمینه روانشناسى اجتماعى، هر اندازه انسان بیشتر احساس کند که مورد توجه گروه است، بیشتر تمایل خواهد داشت که با هنجارهاى آن همرنگى نشان دهد (فستینگر و دیگران 1950). چنانکه اتفاق نظر در درون اکثریت، عامل دیگرى است که بر همرنگى اثر مىگذارد.(13)
نویسنده نشریه نجف بر همین اساس، ضمن اشاره به اسباب پنهان روانشناسانه اجتماعى بر این امر تأکید مىکند:
«پس معلوم مىشود فرق بین حال فرد در حالتى که در جماعت باشد و بین حال فرد در وقتى که منفرد باشد، لکن اطلاع بر سبب این فرق خیلى مشکل است. اما ... حوادث لاشعوریه این عالم را مدخلیت و سببیت تامه است در حیات روحانى و حرکت دادن ادراک انسان را به جانب کمال...؛ بلکه مىتوانیم بگوییم که حرکات قصدیه و افعال شعوریه مستند است به یک جمله از اسباب لاشعوریه که بالوراثت تأثیر مىکند در ما ... و از مؤثرات ارثیه است که روح شعب و امم ائتلاف پیدا مىکنند. پس غیر از اسباب شعوریه حرکات و افعال ما، اسباب خفیه هست که اراده ما تعلق به آن اسباب نمىگیرد و همینطور این اسباب خفیه مسبوقند به یک دسته از اسباب دیگر که مخفىتر و مشکلتر از اسباب خفیه مىباشند... اراده ما هم یکى از حوادث است و از براى او لابد اسبابى هست»(ش5، ص 478).
9ـ سرّ ناخودآگاهى در جماعت
لئونارد برکوویتز تصریح مىکند پیش از تحقیقات نیزبت و ویلسون در 1977، «غالبا فرض مىشد که مردم اعمال و به ویژه اعمال مهم اجتماعى را آگاهانه انجام مىدهند» و از این دوره بود که انجام ناآگاهانه کنشها و رفتارها مورد پذیرش اکثریت روانشناسان اجتماعى قرار گرفت.(14) این تاریخ، هنگامى که با تحلیل نویسنده فرزانه نشریه نجف مقایسه مىشود، عمق تحلیل و تقدم تحقیقهاى وى را نشان مىدهد.
نگارنده نشریه نجف با تأکید بر ناخودآگاه بودن فعالیت انسان در جمع، سرّ این مطلب را چنین شرح مىدهد:
«حالت چنین فرد نسبت به جماعت، حالت شخصى را ماند که به خواب مغناطیسى رفته باشد نسبت به شخصى که او را به خواب انداخته و این حالت براى فرد پیدا شود به تأثیر امور سیاسیه که از آن جماعت به آن فرد مىرسد یا به واسطه اسباب خفیه دیگرى...؛ چه آنکه فرد در جماعت، شعورى به اعمال خود ندارد و در بین این که شعور فرد به افعال و ملکات خود ضعیف مىشود، قوتش بر افعال و ملکات نوعیه اشتداد مىیابد و این توجه به سوى افعال نوعیه در فرد جماعت به مراتب سریعتر و با قوتتر است از توجه شخص (منبتى) به سوى غرض شخصى خوابکننده؛ چه آنکه این حالت تأثریه، چون براى هر فرد فرد جماعت حاصل است، این است که توجهشان به سمت عمل نوع سریعتر و اقوى خواهد بود»(ش6، ص489ـ490).
نویسنده (شماره7) اشاره مىکند که افرادِ با اراده قوى بسیار اندک هستند و وجود آنها باعث تأخیر انداختن انجام برخى تصمیمها مىشود.
10ـ غلبه احساسات بر عقل و نقش مهیّجهاى خارجى
نیل اسملسر در بحثى با عنوان «رفتار جمعى به مثابه رفتارى تعمیمیافته» متذکر مىشود که «رفتار جمعى متضمن تعمیمى است به جزئى بالاتر از کنش» و در نگاه او رفتار جمعى، «یک بسیج نهادینه نشده است براى کنش در جهت تعدیل یک یا چند نوع فشار بر پایه بازسازى تعمیمیافته جزئى از کنش»؛ و در همین فضاست که یادآور مىشود: «رفتار جمعى، کنش انسانهاى بىصبر است» و «کنترل اجتماعى مانع تلاشهاى عجولانه و خودسرانه فقرات جمعى براى گرفتن نتایج آنى مىشوند؛ به علاوه اگر کنترل اجتماعى مؤثر باشد، مىتواند باعث شود انرژى طغیانهاى جمعى در قالب انواع ملایمترى از رفتار راه یابند».(15)
لئونارد برکوویتز نیز متذکر مىشود:
«چنانکه مکررا گوشزد کردهایم، انسانها غالبا متفکرانى تنبل بوده و همواره نمىتوانند به قدر کافى ذهنیت خود را بر حسب تحلیل اطلاعات پردازشى فعال کنند» و «از طریق رضایتبخشى نسبى عمل مىکنند».(16)
با طرح این مقدمه به تشریح دیدگاه مقالههاى مورد بحث بازمىگردیم. نگارنده در طول چندین شماره از مقاله خود بر این مطلب توجه مىکنند که فرد در میان جمع، معمولاً بهصورت غیر اختیارى و غیر عقلایى کار مىکند(17) و روح خِرد از او کمى دور مىشود: «مَثَل افراد و آحاد شعب، مثل عناصر لاشعوریهاى است که باعث حدوث روح عمومى مىشوند؛ اگر چه بر حسب خواص شعوریه که نتیجه تربیت است افتراق از همدیگر دارند»(ش5، ص478).
«جمعیت بهحسب عادت اقدام به عمل مىنمایند، بدون آنکه ملتفت شوند که علت و سبب اقدام چه چیز است. تأثیر قواى عصبانیت در کارهاى جماعتى بیشتر است از تأثیر قواى ادراکیه و به این جهت، افعال جمعیت شبیه به جبلیات و فطریات است»(ش7، ص502ـ503).
11ـ حالت تخیلى جمعیت
عناصر گوناگونى در رفتار جمعى وجود دارد: عناصر بنیادینى چون اضطراب(18)، خصومت، ابهام، نگرانى، خیالپردازى و ... . اسملسر درباره نقش خیالپردازى مىگوید:
«یک چنین واکنشى که آن را عقیده خیالپردازانه مىنامیم، قدرتى را عطا مىکند که داراى نیرومندى تعمیمیافتهاى براى غلبه بر احتمالات سرخورده، آسیبرسان یا مخرب ممکن مىباشد.(19)»
در نگاه وى، عقاید اضطرابآمیز و خیالپردازانه دو ویژگى بارز دارند: اول) آنها به ترتیب براى توسعه هراس و هیجان جمعى شرایطى ضرورىاند؛ دوم) آنها مجموعه امکانات را در جدول اجزا، تشکلى دوباره مىبخشند. هر کدام نیروهاى تعمیمیافتهاى را طرح مىکنند که فوقالعاده مؤثرند؛ خواه در جهت مثبت، خواه منفى.(20) خیالپردازى به کسانى که احساس خصومت مىکنند قدرتى سرشار عطا مىکند تا به تخریب نیروهایى بپردازند که مسئول نگرانىاند و بدین ترتیب به اصلاح عالم قیام کنند.(21)
نویسنده مقالههاى نشریه نجف که میان حالت انفرادى و حالت جمعیت تفاوت مىبیند، براى تبیین حالت جمعى به تشبیه گویا و دقیقى که حاکى از عمق اطلاع او به روانشناسى است، تمسک مىجوید:
«مَثل جمعیت، مَثل اشخاص کمتعقل و کثیرالخیال است که دائما خیال فعالى در مملکت وجود آنان موجود است ... و حالِ جمعیت در این وقت، مثل شخص بهخواب رفته (منبتى) که موقتا عقلش را از کار انداخته و استحضار کنند در قوه متخیلهاش صور مؤثره را. لکن فرق به این است که شخص بهخواب رفته منبتى همینکه این حال از او مرتفع شد و به اندک تأمل عقلى به کار افتاد، آن صور مؤثره از او زائل مىشود؛ ولى چون جمعیت همیشه در حدود لاشعوریه حرکت و از تأمل و تدبر عارى است، همیشه خصال شخص منبتى را داراست»(ش12، ص534).
تصمیمهاى ناخودآگاهانه و بدون فکر در دهههاى بعد با مطالعههاى تجربى کسانى؛ مانند لانگر، بلانک، چینوویتز (1978) تأیید شد(22)؛ چنانکه مطالعات فراوانى درباره پیشداورى انجام گرفته است.(23)
12ـ استهلاک شخصیت افراد
در دهههاى قرن بیستم در مطالعات تجربى مربوط به اطاعت و پیروى، عوامل مختلفى بررسى شدند؛ چنانکه استانلى میلگرام اثر پنج عامل را مطالعه کرد: اعتبار یا پرستیژ منبع قدرت، قدرت غیر قانونى، نزدیک بودن اطاعتکننده، نزدیک بودن منبع قدرت و درگیرى کم و بیشِ منبع قدرت.(24) وى با آزمایشهاى مشهورش درباره اطاعت از قدرت، تمایل شگفتآور اکثر افراد را براى اطاعت خودبهخودى از دستورهاى یک قدرت قانونى ـ حتى زمانى که این دستورها مخرب است ـ نشان مىدهد. سرژ مسکویچى، قدرت قانعسازى اقلیت را زمانى که مىتواند خود را منسجم نشان دهد و در عین حال موضع انعطافپذیر داشته باشد، آشکار مىسازد(25). چنانکه در نظر لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش، فرایند اطاعت به ترس از عدم تأیید اجتماعى وابسته است.(26)
از سوى دیگر، مطالعات تجربى فراوانى درباره مسائلى مانند همرنگى با جماعت یا همانندسازى انجام گرفته و چنین امورى مورد پذیرش واقع شدهاند. در این راستا، همرنگى را مىتوان تغییرى در رفتار یا عقاید شخص در نتیجه اعمال فشار واقعى یا خیالى از طرف فردى دیگر یا گروهى از مردم تعریف کرد.(27) به هر حال، مقایسه یافتهها و تحلیلهاى مقاله مورد بحث ما جالب است.
نشریه نجف در مقالههاى خود، سرانجام ویژگىهاى ناخودآگاهانه فرد در جمع را عمدهترین سببِ بهحرکت درآوردن جماعات مىداند:
«این صفات عمومیه متولده در طبایع محکومه بلاشعوریه که در جمیع افراد هر جماعت تقریبا به یک اندازه موجود است، سبب عمده حرکت جماعت است به سوى ترقى و سعادت و منشأ مىشود که قدر و منزلت آحادآحاد عقول مستهلک شود در روح جماعات(28) و باعث مىشود شخصیت و استقلال آحادآحاد را و عبارت دیگر، خواص متشابه مضمحل مىکند خواص متغیره را و چون که کارهاى جماعت از عادات عارضى و طبیعت ثانویه است، معلوم مىشود از براى ما علت عدم اقتدار جماعت بر کارى که منشأ آن افکار عالیه و عقل بسیار کامل باشد... . پس آن چیزى که غلبه دارد در جماعات از جهت آن کارها بلاهت و بىفکرى است، نه فطانت و شعور کامل.»(ش5، ص479).
13ـ غلو مشاعر جمعیت و بساطت آن
نویسنده، دو صفت اصلى نیز براى جمعیت برمىشمارد و آنها را براى تکمیل تحلیلهاى دقیق از حرکتهاى اجتماى لازم مىداند:
«ادراکات جمعیت چه خیر باشد و چه شر، دو صفت را در بر است: یکى صفت غلو، که ابدا احتمال نمىدهند یک چیزى را که بهتر از مدرکات آنها باشد و دیگرى بساطت، که تمرق و تمدد در افکار آنها نیست و از این جهت است که فرق نمىتوان گذاشت بین اینکه این اوصاف، حال فرد در جمعیت است و یا حال فطرى فرد و چنان مىنماید که جمعیت همیشه نظر سطحى در اشیا دارند ...(29) و ابدا شک و تحیرى از براى آنها حاصل نشود ... فورا اعلى درجه اعتقاد را به یک چیز پیدا مىکنند ...(30) شخص در جمعیت همین که نفرت از امرى کرد، فورا این بىمیلى منقلب به یک حسد و بغض شدیدى مىشود، مخصوصا این صفت غلو در جمعیتى که مرکب از اعضاى غیر متشابه باشند، شدت دارد؛ زیرا چون هیچ کارى را بر خود سنگین نمىبیند و خود را مسئول امرى نمىداند(31) و مأمون از مؤاخذه و عقاب مىپندارد... . هر اندازه که عده جمعیت بسیار باشد، این اعتقاد قوت خواهد داشت... . یک حالت تهور و وحشت موقت پیدا مىکند و از سوء بخت و قضاى بشر، آنکه اغلب غلو ادراکات جمعیت در امور شریه ظاهر مىشود... . با وجود این، اعمال حسنه و امور فاضله هم از آنها صادر مىشود، در صورتىکه آن مؤثر خارجى وانمود کند جمعیت را به چنین اعمال حسنه؛ بلکه جمعیت زودتر قبول مىکنند، این اعمال حسنه را»(ش14، ص549ـ550).
بخش دوم: انقلاب (ثوره) و راهبرى جامعه
براى تبیین تحلیلها و دیدگاه نویسنده حوزه نجف، در مورد ابعاد انقلاب و راهبرى جامعه، هفت عنوان خواهد آمد که دو بحث آغازین آنها به منزله مقدمه مباحث بعدى و درباره جایگاه تاریخى نظریه روانشناسى اجتماعى در تحلیل انقلابها و شاخصههاى انقلاب خواهند بود.
1ـ نگاهى تطبیقى به تئورىهاى انقلاب
اهمیت نظریهپردازى این نشریه حوزوى، هنگامى روشن خواهد شد که جایگاه تاریخى آن ـ نسبت به دیگر نظریههاى مطرح ـ روشن شود؛ از این رو به اختصار به این امر مىپردازیم.
چنانکه استین تیلور متذکر مىشود گرایشهاى گوناگونى؛ مانند نظریههاى جامعهشناختى، روانشناختى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى در تحلیل انقلابها طرح شدهاند. هر یک از این نظریهها در بستر تاریخى خاصى ارائه گردیدهاند و برخى نسبتا سابقه خیلى طولانىاى ندارند. در این میان، توجه به تاریخ طرح نظریههایى که رنگ روانشناسى اجتماعى دارند، ما را یارى خواهد کرد.
جک گلدستون به سه نسل از نظریهها اشاره مىکند:
الف) نظریههاى نسل اول (دهههاى 1920 و 1930م): این نظریهها بیشتر در جهت توصیف انقلابهاى بزرگ، نظیر انقلاب فرانسه بودند؛ مانند تحقیقهاى ادواردز، پتى و به ویژه برینتون.
ب) نظریههاى نسل دوم (دهههاى 1950و1960م): این نظریهها اغلب بهدنبال تبیین انقلاب بودند؛ نظیر نظریههاى روانشناختى و سیستمى.
ج) نظریههاى نسل سوم، نظریههاى ساختارى در معناى وسیع کلمه بودهاند؛ مانند نظریه تدااسکاچپول. نقطه تمرکز و توجه این مانند ابعادى نظیر ساختار، فشارهاى اجتماعى، جامعه دهقانى، نیروهاى مسلح و رفتار نخبگان است.
با این توضیح روشن مىشود که نظریههاى روانشناختى به طور جدّى، تنها در دهه 1950 و 1960 مورد توجه قرار گرفتهاند، حال آنکه سابقه مقالههاى مورد بحث ما به 95 سال پیش باز مىگردد (1328قمرى).
نظریههاى روانشناسانه اجتماعى در تقسیمبندى خاصى در چهار گروه قرار مىگیرند:
1. نظریههایى که به پیشینه آحاد انقلابیان مىپردازند؛
2. نظریه سرکوب غرایز: سابقه این نظریه به پیتیریم سوروکین (1920) باز مىگردد.
3. تئورى توقّعات فزاینده(32): این نظریه نخست توسط توکویل (1856) طرح و سپس در دهه 1930 توسط کرین برینتون جان گرفت؛ ولى بعدا توسط جیمز دیویس در تحلیل انقلاب بهکار گرفته شد.
4. تئورى محرومیت نسبى(33): این نظریه به عنوان مهمترین نظریه روانشناسانه، توسط تد رابرت گر تشریح شد؛ ولى بیشتر نظریهاى درباره خشونت جمعى است تا یک نظریه انقلاب.(34)
به هرحال نویسنده نشریه نجف، بیشتر بر عنصر حرکت ناخودآگاهانه فرد و غلبه روح جمعى در جماعت تأکید دارد که این نظریه روانشناسانه، تنها در دهههاى اخیر مورد پذیرش قرار گرفت.(35)
2ـ ویژگىهاى مشترک انقلابها
در مقام مقایسه و شناخت ویژگىهاى مشترک انقلابها، هفت ویژگى اساسى را میان انقلابهاى تاریخى جهان مشاهده مىکنیم. زاویه تحلیلى که نویسنده مقالههاى مورد بحث اتخاذ و عناصرى که وى به آنها توجه کرده است، کمال اشراف و هماهنگى با مؤلفهها و ویژگىهاى انقلاب را دارد و گویاى آن است که چگونه مىتوان یک انقلاب و مؤلفههاى آن را از زاویه روانشناسى اجتماعى تحلیل کرد؛ امرى که امثال «تاین» مورخ اروپایى به آن توجهى نشان نداده است و از این رو مورد نقد مقالههاى نشریه نجف قرار مىگیرد و چه بسا چنین تحلیلهایى، حتى توسط نویسندگان غربى همان عصر نیز مورد توجه نبوده است؛ تصویرى که مىتواند عمق توجه و تحلیل سیاسى علماى نجف را بیشتر بر ما بشناساند.
تحلیل وى نه تنها از شناخت بیشترش از عناصر مختلف یک انقلاب حکایت مىکند؛ بلکه تصویرگر یکى از عوامل مهم شکلگیرى تغییرهاى اجتماعى ـ و از جمله انقلابها ـ مىباشد. طرح نظریههاى انقلاب، سابقه چندان طولانى ندارد و از این روى، تقدم تاریخى این تحلیلگر شیعى و حوزوى ـ حداقل نسبت به بسیارى از اندیشمندان غربى و نظریهپردازىهاى آنها ـ در خور تأمل است. حرکت وى مىتواند آغازى بر بنیان نهادنِ دانش انقلابشناسى ـ از زاویه روانشناسى اجتماعى ـ تلقى گردد.
مهمترین مؤلفههایى که وى بر آنها تأکید مىکند، روحیات جمعى خاصى است که در اثر حضور فرد در بستر اجتماع حاصل مىشود. انگیزه طرح شاخصههاى انقلاب در اینجا این است که شکلگیرى تمام آنها به شکلى با روانشناسى اجتماعى در ارتباط بوده و کیفیت پیدایى آنها از زاویه نگاه نویسنده مورد نظر قابل بررسى بوده است. در مباحث بعدى، گذشته از طرح اجمالى این شاخصهها به تحلیلهاى نشریه نجف مىپردازیم. شایان ذکر است که در بخشهاى باقىمانده از این نشریه به مسألهاى مانند رهبرى، کیفیت پیدایش رخدادهاى اجتماعى، شکلگیرى دیدگاهها در بستر اجتماع، پیدایش خشونت و ... بیشتر پرداخته شده است؛ ولى تحلیل وى حاکى از آن است که تمام شاخصههاى انقلاب را در نظر داشته است و تحلیل روانشناسانه خود را درباره آنها قابل تطبیق مىبیند و بىآنکه زوایاى دیگر را نفى کند، تحلیل روانشناسانه از آنها را داراى اهمیت ویژهاى مىداند. براى آنکه زمینه مناسبى براى شناخت فضاى حاکم بر تحلیلهاى مقاله مورد بحث روشن شود، عناصر و ویژگىهاى مشترک انقلاب(36) را مرور مىکنیم.
الف) تغییر ساختارها و نهادها
هر تحوّل اجتماعى، برازنده تعبیر انقلاب نیست؛ چرا که انقلاب، تغییر یکباره سیاسى و بنیادین در عرصه اجتماع مىباشد(37) و متضمن برافتادن نظام پیشین و پیدایش نظام فراگیر تازهاى است.(38) خلاصه آنکه «کلمه انقلاب در اولین برخورد، تداعىکننده تغییر بنیادین در رژیم سیاسى یک کشور است»(39)؛ در حالى که در مفاهیمى مانند «شورش، طغیان و بروز موج نارضایتى، موجب تغییراتى در مدیریت نهادهاى سیاسى مىگردد؛ ولى منجر به زیر و رو کردن و تغییر بنیادین آنها نمىشود. در شورش، تنها نفس تغییر اهمیت دارد نه نظام جایگزین آن. ... مثلاً نهضت مشروطیت اگر چه انقلاب نامیده شده، در واقع نهضتى رفرمیستى بود که با حفظ سلطنت قاجار و با جلب رضایت مظفرالدین شاه، نظام استبدادى را به نظام مشروطه سلطنتى تبدیل کرد(40)».
ب) نقش تودهها
ایجاد تحوّل فراگیر در سطح یک جامعه، بدون ایفاى نقش از طرف تودهها ممکن نخواهد بود و این امر نیز بدون اتخاذ راهبردهاى نظرى و عملىاى که بتواند تودهها و اذهان آنها را رهبرى کند، تحقق نخواهد یافت. هنگامى که یک حاکمیت نتواند خود را با خواستههاى مردم تطبیق دهد، «دیگر مدیریت چنین نظامى را به عنوان نظام حاکم به رسمیت نمىشناسند و دلیلى براى اطاعت از قانون و نهادهاى قدرت نمىیابند. در این حالت، نظام وارد مرحله بحران مشروعیت مىگردد(41)».
ج) نقش رهبرى
پیدایش یک حرکت انقلابى و همه جانبه که تمام ابعاد یک جامعه را فرا بگرید و تحوّلى بنیادین ایجاد کند، به شدت به رهبرى نیرومند و با نفوذ در میان تودهها و نخبگان جامعه نیازمند است تا مسیر پر شتاب انقلاب را به جهت خاصى رهنمون گردد.(42) هنگامى مىتوان انتظار داشت یک تحول اجتماعى گسترده و عمیق، مانند انقلاب رخ دهد که عدهاى از چنان نفوذ اجتماعى برخوردار باشند که زمینه رهبرى آنان آماده شود؛ بنابراین، بستر راهبرى اجتماعى برخوردارى شخص یا عدهاى ـ در سطوح مختلف ـ از نفوذ اجتماعى است و نفوذ اجتماعى در نگاه برخى روانشناسان اجتماعى عبارت است از تغییر شکل رفتار یا باورهاى فرد بر اثر فشار واقعى یا خیالى، ارادى یا غیر ارادى که از طرف یک شخص یاگروهى از اشخاص اِعمال مىشود(43)؛ البته فشار را در اینجا به معناى عام باید در نظر گرفت؛ ولى بههرحال، مىتوان گفت بستر ذهنى و اجتماعى آن مىتواند امرى خیالى نیز باشد که مورد توجه نشریه نجف است.
د) پیدایش نارضایتى فوقالعاده از شرایط حاکم
پیش از وقوع یک انقلاب، پیدایش نارضایتى عمومى و غیر قابل کنترل در میان تودهها و نخبگان جامعه زمینهساز تحوّل ناگهانى اجتماعى ـ سیاسى است(44) که ما از آن به عنوان انقلاب یاد مىکنیم. این حرکت بنیانافکن هنگامى رخ خواهد داد که حاکمیت خواستهاى جدید جامعه را برآورده نکند یا آنکه نتواند همپاى آن گام بردارد؛ چنانکه مهمترین ویژگى شرایط اجتماعى قبل از انقلاب، از دست رفتن اعتبار و مقبولیّت سیستم سیاسى در میان گروههاى اجتماعى است. به قول هانا آرنت: «در زمانى که اعتبار هیئت سیاسى جامعه پا بر جا و کامل است، هیچ انقلابى حتّى احتمال موفقیّت نیز ندارد(45)». نخست به مشروعیت و حقانیت قدرت سیاسى خدشه وارد مىشود و در پى آن تحوّلات اجتماعى رخ مىدهد.
ه) استحاله ارزشها و گسترش ایدئولوژى انقلابى
پیدایى یک انقلاب، بدون زمینه فکرى و تغییر ارزشها ناممکن است(46) و از این رو، یک انقلاب به پشتوانه نظرى و ایدئولوژیک نیازمند مىباشد و براى به حرکت درآوردن تودهها و نخبگان جامعه، اندیشه هدایت کنندهاى لازم است که بستر رواج آن تنها با نفوذ فوقالعاده بر مردم ممکن خواهد بود و «بنابراین، مىتوان گفت تا زمانى که بینش فکرى افراد و ذهنیتى که بر اساس آن عمل مىکنند متحول نشود، رفتار اجتماعى آنان نیز تغییر نمىکند و بدون تغییر رفتار اجتماعى افراد جامعه، انقلابى در جامعه رخ نخواهد داد(47)» و بدین جهت، مکتب فکرى و ایدئولوژى انقلاب، به معناى برنامهاى فورى براى تحول در وضع موجود مىباشد.(48)
درباره بستر فکرى یک انقلاب مىتوان شاخصهاى مختلفى در نظر گرفت(49) که تمام آنها از زاویه روانشناسى اجتماعى، قابل قبض و بسط یا تغییر کیفى هستند و مباحث سلسله مقالههاى مورد بحث، همه این عناصر را مىتواند پوشش دهد به ویژه از این نظر که در اجتماع، رفتار افراد به گونهاى دیگر خواهد بود:
1. زاویه نگاه به مسائل اجتماعى (فلسفى، جامعهشناختى، کلامى، ...)؛
2. خاستگاه جغرافیایى اندیشه انقلاب؛
3. خلوص یا التقاط اندیشههاى انقلابى؛
4. پایگاه اجتماعى و مقبولیت مردمى؛
5. نفى وضع موجود و کیفیت آن؛
6. ترسیم نظام ایدهآل آینده؛
7. ارتباط حکومت مطلوب با نیازهاى عصر جدید؛
8. رهبرى و شبکه ارتباطى.
و) گسترش روحیه انقلابى
هر پدیده اجتماعى به بستر ویژه خویش نیاز دارد و پیدایى تحوّل فراگیر انقلاب که مستلزم تحولات بنیادین در تمام ساحتهاى اجتماعى است، بدون روحیه بالاى انقلابى در تودهها و نخبگان ناممکن جلوه مىکند.(50)
ز) خشونت و انتقال غیر قانونى قدرت
در عقل و خیالپردازى مىتوان تصور کرد که یک تحوّل سترگ سیاسى ـ اجتماعى، چنان رخ دهد که قطرهاى خون نیز بر زمین ریخته نشود؛ ولى عرصه خارج از ذهن و تخیل، اقتضاهاى ویژه خویش را دارد(51) و هیچگاه نمىتوان تصور کرد که دژ مستحکم یک ساختار سیاسى بىهیچ خشونتى فرو ریزد.(52) عنصر خشونت معمولاً در دو جنبه تجلى پیدا مىکند:
1. مخالفت عملى مردم با نظام سیاسى حاکم و شورش علیه حکومت؛
2. سرکوبى این مخالفت توسط رژیم حاکم.(53)
در ایجاد این دو مظهر بروز خشونت، عناصر مختلفى دخالت دارند.
3ـ بنیان تحولات اجتماعى و کیفیت شکلگیرى اندیشههاى انقلابى
پیدایش حرکتهاى اجتماعى مانند انقلاب، نهضت، شورش و ...، نمىتواند بدون پیدایش اندیشههاى ویژه و مناسب چنین حرکتهایى باشد. تحلیل کیفیتِ پیدایى این اندیشهها مورد توجه نویسنده مقالههاى نجف بوده است. به برخى ابعاد این مسأله مىپردازیم:
الف) استفاده مثبت و منفى از اضمحلال شخصیت افراد
روانشناسان اجتماعى در دهههاى اخیر بر روشهاى گوناگونِ تأثیرات اجتماعى به افراد تأکید کردهاند؛ چنانکه لئونارد برکوویتز سه تأثیر عمده تطابق، تقبل و اطاعت را به صورت مفصّل بحث مىکند(54). وى در بخشى دیگر از کتاب خود به هنجارهاى مثبتى مىپردازد که در دایره تعاملات اجتماعى رخ مىدهد.(55)
انقلابها مىتوانند در راستاى بهبود وضع موجود یا در جهت منفى ایفاى نقش کنند. در اینجا این پرسش بهمیان مىآید که آیا از دستدادن مشاعر فردى، تقلید از جمع، پیروى از رهبر، تلقینپذیرى از جمع، همانندسازى و دیگر مقولههاى مشابه، همواره در جهت منفى خواهد بود یا آنکه اینگونه از اضمحلال شخصیت فردى در جهت مثبت نیز قابل پیاده شدن است؟
نویسنده این پاسخ را پیشِ روى ما مىنهد که «شخص با تأمل از این بیانات چنین نتیجه خواهد گرفت که جماعت، دائما داراى یک نحو ادراک هستند و اعمالى که صادر مىشود از مشاعرِ آنها، گاهى خیر است و گاهى شر بر حسب احوال و اوقات. و این هم راجع مىشود به کیفیتى که جماعت متحرکند به آن کیفیت». با این توضیح، وى در مقابل کسانى که همواره اضمحلال استقلال فردى در ضمن جماعت را در سمت و سوى منفى دیدهاند، پاسخ مىدهد: «و اشخاصى که نظر خود را مقصور داشتهاند بر بحث و تفتیش از جهات شرّیه جماعت و غفلت کردهاند از ملاحظه تمام احوال و کیفیات»(ش7، ص502).
ب) تأثیر محرّکهاى خارجى
در روانشناسى اجتماعى معمولاً دو نوع حرکت اجتماعى تشخیص داده مىشود: اصلاحطلب و انقلابى. تحلیلهاى گوناگونى وجود دارد که این حرکتهاى اجتماعى را به روشهاى گوناگون تفسیر مىکنند.
1. نظریه سرایت و تقلید که آنها را نتیجه فرایند ارتباط افکار و احساسات مىداند.
2. نظریه هویت اجتماعى تافجل (1972، 1982) به جنبههاى اجتماعى خود پنداره اشاره مىکند تا نیاز افراد براى تشکیل گروهها یا جزء گروه شدن را تبیین کند.
3. نظریه محرومیت نسبى، توسط کلاندرمنز (1984) مطرح شد.
4. نظریه بسیج نیروها، توسط مککارتى و دیگران (1973) ارائه شده است.
مؤلف فرزانه نشریه نجف نیز، پس از بررسى کیفیت تخیل و تعقل جمعیت به بررسى مؤثرهایى مىپردازد که جمعیت را بهحرکت وامىدارد و نقش مهیجهاى خارجى را برجسته مىکند و انواع تأثیر آنها را برمىشمارد:
«کار فرد در جماعت به جهت مطیع بودن آن فرد است مؤثراتى را که وامىدارد او را بر اقدام در افعال و جمعیت بازیچه دست مهیجات خارجه است.(56) تقلبات و حالات مختلفه دائمى جمعیت، مستند به صورتبندىهاى مهیجات خارجیه است... علماى وظایف اعضا مىگویند: در شخص، منفردا یک قدرتى است که مىتواند ضبط کند او را و همینکه در جمعیت شد، آن قدرت را دارا نیست.»
نویسنده در ادامه یادآور مىشود که مؤثرها و مهیجهاى خارجى دو نوع تأثیر مىتوانند داشته باشند:
«مؤثرات و مهیجات خارجیه است که اِحداث مىکند در جمعیت اغراض مختلفه را و برمىانگیزاند جمعیت را به کارهاى بزرگ؛ گاهى بهنظر شفقت و مهربانى نظر دارد و گاهى بهنظر قساوت(57) و این تفاوت باعث مىشود تفاوت و یا ترک آن را و لکن دائما آن مؤثرات خارجیه استیلا دارد بر جماعت»(ش7، ص503).
ج) تأثیر برتر برخى عناصر
استیلاى مؤثرات خارجیه بر جمعیت چنان بزرگ است که منافع و مضارّ عادى نیز توان هماوردى با آن را ندارد؛ چنانکه نویسنده مىگوید:
«و از این جهت (استیلاى برتر مؤثرات خارجى) است که منافع هم نمىتواند باعث عصیان جمعیت شود از اوامر مؤثرات خارجیه؛ اگر چه این منفعت عبارت باشد از حفظ نفس. و همین است در انتقال جمعیت از بدترین اعمال به بهترین اعمال. مثلاً گاهى با کمال سهولت مشغول جلادى و اعدام نفوس مىشوند و گاهى بهآسانى قربانى مىشوند و این خونریزىها که به مقتضى تأیید و تبعیت هر عقیده مىشود، نیست مگر از بطون جمعیت. مَثَل جمعیت در مسخر بودن براى مؤثر خارجى، مَثل برگهاى درخت است در وقت وزیدن باد که به هر طرف حرکت کند، آن برگها هم متحرک مىشوند»(ش8، ص513).
د) تولید فکر و اسباب آن
نویسنده بر آن است که «تولید آرا و افکار جماعت را دو قسم از سبب است: یکى سبب بعید و دیگر سبب قریب. اما سبب بعید آن است که مستعد سازند جماعت را براى قبول بعضى از افکار و مهیا کنند آنها را براى حصول بعضى از افکار و مهیا کنند آنها را براى حصول بعضى از آرا و کمکم زمین قلوب آنها را تربیت مىکند براى روییدن یک قسم از افکارى که صاحب قوه و صاحب آثار مدهشه باشد...» (ش27، ص629).
ادامه دارد
پى نوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
1. منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى؛ زمینهها و پیامدها، ص 24.
2. این دو تعبیر را مکرر استفاده کرده است.
3. نشریه نجف، ش4، ص465. لازم به ذکر است که تمام ارجاعهاى زیر به نشریه نجف در این کتاب است: موسى نجفى، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى (مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر) و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چ1، پاییز 1379.
4. آن مارى روش بلاو و اُدیل نیون، روانشناسى اجتماعى، ترجمه سید محمد دادگران، ص 133ـ138 و اتوکلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص492.
5. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش، روانشناسى اجتماعى، ترجمه حمزه گنجى، ص 276ـ277.
6. آن مارى روش بلاو و اُدیل نیون، همان، ص142.
7. اتوکلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ص493.
8. همان، ص503.
9. همان، ص507ـ531.
10. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ روانشناسى اجتماعى، ص280ـ287.
11. الیوت ارونسون، روانشناسى اجتماعى، ترجمه حسین شکرکن، چ6، ص141ـ148.
12. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ همان، ص281.
13. همان، ص163ـ164.
14. لئونارد برکوویتز، روانشناسى اجتماعى، ترجمه دکتر محمد حسین فرجاد و عباس محمدى اصل، ص163.
15. نیل اسملسر، تئورى رفتارجمعى، ترجمه رضا دژاکام، ص 104ـ107.
16. لئونارد برکوویتز، همان، ص268ـ269.
17. همان، ص248.
18. نیل اسملسر، تئورى رفتارجمعى، ص129ـ140.
19. همان، ص142.
20. همان، ص148ـ149.
21. همان، ص158.
22. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ روانشناسى اجتماعى، ص167.
23. اتوکلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ص568ـ 604 و الیوت ارونسون، روانشناسى اجتماعى، ص197ـ229.
24. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش، همان، ص173.
25. همان، ص186.
26. همان، ص181.
27. الیوت ارونسون، روانشناسى اجتماعى، ص21.
28. براى بحث تطبیقى ر.ک: لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش، همان، ص333.
29. براى بحث تطبیقى ر.ک: همان، ص 125ـ139.
30. براى بحث تطبیقى ر.ک: همان، ص 61ـ87.
31. براى بحث تطبیقى ر.ک: همان، ص284 و 333 (آزمایشهاى زیمباردو1970 و ...).
32. مایکل راش، جامعه و سیاست، مقدمهاى بر جامعهشناسى سیاسى، ترجمه منوچهر صبورى، ص 240.
33. همان، ص241.
34. آلوین استانفورد کوهن، تئورىهاى انقلاب، ترجمه علىرضا طیّب، ص 245ـ246.
35. لئونارد برکوویتز، روانشناسى اجتماعى، ص 163.
36. براى مطالعه در ابعاد این ویژگىها ر.ک: مایکل راش، جامعه و سیاست، مقدمهاى بر جامعهشناسى سیاسى، ص223ـ 224 و سموئل هانتینگتون، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 385ـ399.
37. آلوین استانفورد کوهن، همان، ص 45.
38. موسى نجفى، تأملات سیاسى در تاریخ تفکر اسلامى، ج 3، ص 276ـ282، محمد شفیعىفر، مقاله «مدخلى بر انقلاب اسلامى و ریشههاى آن».
39. منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى؛ زمینهها و پیامدها، ص 13.
40. همان، ص24.
41. همان، ص 27.
42. همان، ص 45.
43. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ روانشناسى اجتماعى، ص156.
44. کرین برینتون، کالبدشکافى چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثى، ص 59ـ79.
45. چالمرز جانسون، تحوّل انقلابى (بررسى نظرى پدیده انقلاب)، ترجمه حمید الیاسى، ص 46.
46. آلوین استانفورد کوهن، همان، ص43.
47. همان، ص 25.
48. منوچهر محمدى، تحلیلى بر انقلاب اسلامى، ص 46ـ47.
49. موسى نجفى، تأملات سیاسى در تاریخ تفکر اسلامى، ج 1، ص 199، محمد شفیعىفر، مقاله «مدخلى بر انقلاب اسلامى و ریشههاى آن».
50. کرین برینتون، کالبدشکافى چهار انقلاب، ص 300.
51. هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 65 و 160ـ161.
52. کرین برینتون، همان، ص 102.
53. همان، ص 28.
54. لئونارد برکوویتز، روانشناسى اجتماعى، ص 293ـ332.
55. همان، ص 467ـ544.
56. براى بحث تطبیقى ر.ک: هانا آرنت، همان، ص 152ـ159.
57. براى بحث تطبیقى ر.ک: الیوت ارونسون، روانشناسى اجتماعى، ص 140ـ148.
درآمد
براى بررسى حیات اجتماعى و فراز و نشیبهاى آن و به ویژه براى شناخت انقلابها، پرداختن به روحیات اجتماعى که در گروهها و ارتباطهاى آنها شکل مىگیرد، داراى اهمیت است. از سوى دیگر، حصول این نوع از شناخت در مسیر آسیبشناسى سیاسى ـ اجتماعى و توانایى پیشبینى حوادث ویژه سیاسى، اهمیت بسیار زیادى دارد؛ از این رو لازم است تا روحیات جمعى و به تبع آن، عوارض و ذاتیات جامعه در کانون توجه قرار گیرد. نهضت اصلاحى مشروطه که با حفظ برخى ساختارهاى حکومتى، تنها بهدنبال اصلاح برخى از ساز و کارهاى اجتماعى ـ سیاسى بود(1) به بسیج انبوه مردم نیاز داشت؛ بنابراین به نوعى از روانشناسى اجتماعى نیازمند بود که از آن به روانشناسى انقلاب تعبیر مىشود. بازتاب توجه پاسخگویانه به چنین نیازى در برخى از مقالههاى محقّقانه حوزه نجف (نشریه نجف) مشاهده مىگردد؛ از این روى، شایسته است تا این بُعد فکرى از نهضت مشروطه مورد مطالعه قرار گیرد. نوشتار حاضر، عهدهدار معرفى تلاش محققانهاى در این زمینه است.
نشریه نجف از معدود نشریههاى فارسىزبان در نجف مىباشد که توسط روحانى فرزانه جناب سیدمسلم آلزوین در سال 1328 ق و به قلم برخى نویسندگان برجسته نجف، شروع به انتشار هفتگى کرد. این مقاله بر اساس یکى از سلسله مقالههاى آن تنظیم شده است.
در این نوشتار، ابعاد نظریهپردازى نویسنده این سلسله مقالهها بررسى مىشود، چنانکه تلاش خواهد شد، همراه با بحثى تطبیقى در مباحث روانشناسى اجتماعى نوین و شاخصههاى انقلاب، جایگاه نظریه روانشناسانه نشریه نجف، در تاریخ نظریهپردازىهاى انقلاب تبیین شود.
شیوه تحلیل انقلابها (ثوره)
نشریه نجف در فضاى ملتهب زمان خود به مطالعه روحیات اجتماعى، کیفیت شکلگیرى حرکتهاى اجتماعى و در رأس آنها پدیده ثوره یا انقلاب(2) احساس نیاز مىکند و بخشى را به بررسى مسأله مورد بحث اختصاص مىدهد. این بحث ـ بهگونهاى به مسأله قواى ادبى و به تعبیر امروزى، فرهنگ و فرهنگسازى مرتبط است ـ به تعبیر نویسنده از مسایل ادبى مىباشد و به عنوان نقدى بر سخنان «تاین»مطرح شده است که نویسنده او را بزرگترین مورخ دوران مىنامد:
«بزرگتر مورخین عصر ما «تاین» ادراک نکرده است تمام حقیقت به بعضى از ثورههاى فرنگ را و اجمالش این است که «تاین» از طریق تفتیش و تحقیق در روح جماعات داخل نشده؛ بلکه به جهت این قسم از مشکل تاریخى بهطریق طبیعیین که بس تصویر حوادث و کیفیت آن باشد، سخن سراییده و چون در این طریق، قواى ادبى داخل نیست مگر به طور ندرت، این است که درست کشف حقیقت حوادث نشده و حال آنکه این قواى ادبى، رکن قویم و ستون محکم تاریخ است.(3)»
نویسنده سلسله مقالههاى پیشین، متأسفانه براى ما روشن نیست و از سوى دیگر، تمام این مجموعه باارزش به دست ما نرسیده است. آنچه توسط محقق گرانقدر، آقاى دکتر موسى نجفى در کتاب «حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران» براى نخستین بار به دست چاپ سپرده شده است، تمام بخشهاى این مقاله را شامل نبوده و ناقص است.
مطالب این سلسله مقالهها، نظام ویژه خود را دارد که گاه به تکرار مىگراید؛ از این رو، براى معرفى این رساله علمى و ماندگار، شایسته است که زوایاى آن را به ترتیب ویژهاى طرح کنیم تا ابعاد مختلف آن روشنتر گردد. این نوشته در دو بخش اصلى ارائه خواهد شد: نخست، بخش «جمعیت»شناسى که عهدهدار طرح مبادى و محورهاى «جمعیت»شناسانه از زاویه روانشناسى اجتماعى مورد توجه قرار خواهد گرفت. بر این اساس در این بخش به دنبال آشنایى با «ماهیت و ذات جماعات» یا «اصول و مبانى روانشناسى اجتماعى» خواهیم بود. بخش بعدى، عهدهدار طرح و معرفى بهرهمندىهایى است که نویسنده فرزانه این مقالهها، مباحث روانشناسانه اجتماعى در زمینه انقلاب، حرکتهاى اجتماعى، رهبرى آنها، نقد برخى تحلیلها از انقلاب فرانسه و ... را طرح کرده است. عناوین ذیل شمایى کلى از آنها را به دست مىدهد:
بخش اول: ماهیت و ذات جماعات (اصول و مبانى روانشناسى اجتماعى)
بخش دوم: انقلاب و راهبرى جامعه
1ـ نگاهى تطبیقى به تئورىهاى انقلاب
2ـ ویژگىهاى مشترک انقلابها
3ـ بنیان تحولات اجتماعى و کیفیت شکلگیرى اندیشههاى انقلابى
4ـ رهبرى و انقلاب
5ـ تحولات؛ بسترهاى اجتماعى متفاوت
6ـ دین و فرجام انقلاب فرانسه
7ـ تحلیل اسباب نهضت مشروطه ایران.
بخش اول: ماهیت و ذات جماعات (اصول و مبانى روانشناسى اجتماعى)
1ـ تفسیر جماعت
تعاریف مختلفى درباره گروه (یا جماعت در سلسله مقالههاى مورد بحث از نشریه نجف) ذکر شده است. برخى تلاش کردهاند تعداد افراد گروه را تعیین کنند. بعضى معتقدند که باید به مشخصات گروه (جماعت) توجه کرد و دیدگاهى بر این باور است که باید وضعیت گروه در اجتماع مشخص شود؛ چنانکه هومنز گروه را چنین تعریف مىکند:
«معدودى افراد که اغلب به مدّت طولانى با یکدیگر ارتباط دارند و به همین دلیل، هر یک از آنها مىتواند بدون واسطه و به طور مستقیم با یکدیگر ارتباط چهره به چهره داشته باشد.(4)»
پالوس (1989) پنج ویژگى براى گروه برمىشمارد:
«1. کنش متقابل دارند؛
2. هدفهاى مشترک دنبال مىکنند؛
3. رابطه نسبتا ثابتى دارند؛
4. نوعى وابستگى متقابل نشان مىدهند؛
5. خود را عضو یک گروه به حساب مىآوردند.(5)»
به هر حال توجه به تعریف گروه نمىتواند از تعیین انواع گروهها و ویژگىهاى آنها به دور باشد که به گونهاى نویسنده مقالههاى مورد بحث، شمایى از دیدگاه خود را بیان کرده است.
نویسنده در شرح واژه جماعت، معناى روانشناسانه را مناسب بحث خود یافته است:
«در علم نفس، یک معناى لطیف دیگرى دارد و آن عبارت است از طایفهاى از مردم که متولّد شود از اجتماع آنها، یک نحو اوصافى که مخالف باشد با اوصاف هر یک از افراد آن جماعت، بهطورى که مرتدع سازد مشاعر هر یک از افراد را از مسلک استقلالى ...» (ش4، ص466).
در ادامه اشاره مىکند که مناط جماعت، کثرت عددى نیست؛ بلکه انگیزه واحد را مناط جمعیت مىداند (ش4، ص466).
2ـ روح اجتماع و جماعتها
شناخت «روح اجتماع» و «روح اجتماعات» از دیدگاه نویسنده، اهمیت فراونى دارد؛ چرا که «دانستن روح اجتماع به طور اکمل، واضح مىکند خیلى از حوادث تاریخیه و اجتماعیه را که محال است ادراک حقیقت آن بدون دانستن روح اجتماع» (ش4، ص465). در این راستا در شماره پنجم، درباره «روح اجتماع» آمده است:
«خیلى مشکل است شرح دادن حقیقت روح جماعات؛ چه آنکه نظام جماعات، اولاً بهواسطه اختلاف شعب و اختلاف ترکیب و ثانیا به واسطه اختلاف مؤثرات و مربیات مختلف مىشوند و همینطور این اشکال را داراست شرح حال نفس واحد، چه نفس واحد یک حیات دائمى غیرمتغیر زندگانى نمىکند تا بتوان حقیقت آن را شرح داد»(ش5، ص476).
3ـ اصالت جمع
بررسى هنجار گروه و جماعت، زاویه دید گستردهاى خواهد داد که نویسنده از آن غفلت نکرده است و این امر از اهمیت شایان توجهى برخوردار است؛ چنانکه روشبلاو و نیون آن را تأیید مىکنند:
«گروه، شخصیتهاى فردى و مکانیزمهاى شخصى گوناگون را از طریق انطباق افراد با یکدیگر تغییر مىدهد.»(6)
تأثیرهاى اجتماعى بر فرد چنان زیاد است که از یک جهت مىتوان نام اصالت جمع را بر آن نهاد؛ زاویهاى که نشریه نجف از آن به مسائل اجتماعى و از جمله تحولات اجتماعىاى مانند انقلاب مىنگرد.
سلسله مقالههاى نشریه نجف، ویژگىهاى روح جمعى را برمىشمارد و تمایز آنها را با حالت انفرادى بیان مىکند. وى تحلیلهایى ارائه مىدهد که بر بسیارى از تحلیلهاى روانشناسى اجتماعى سبقت دارد.
روانشناسان اجتماعى ـ دهههایى پس از مقالههاى مورد بحث ما ـ عناصر و جلوههاى فراوانى از خودباختگى و تأثیر جمع بر فرد را مورد مطالعه تجربى قرار دادهاند و به مسائلى چون تقلید و تلقینپذیرى پرداختهاند. از نظر تاریخى، کسى که در زمینه روانشناسى اجتماعى بیش از همه مفهوم تقلید را بهکار برده و بر اساس آن، نظریهاى درباره طبیعت جامعه پرداخته است، گابریل تارد (1890) مىباشد. وى از روانشناسى قرن نوزدهم و بهویژه یافتههاى تجربى درباره هیپنوتیزم بهره مىگرفت. بعدها مباحث تقلیدپذیرى جمعى مورد عنایت بیشترى قرار گرفت. مسأله تلقینپذیرى نیز به عنوان تأثیرى است که جمع بر فرد مىگذارد و مورد تحقیق و بررسى روانشناسان اجتماعى قرار گرفته است.(7)
مسأله رابطه فرد با گروه که به عنوان انبوه خلق و گروه مطرح مىباشد، بخشى از روانشناسى اجتماعى است که به طور عمده دنباله کار گوستاولوبون (1896) مىباشد. وى معتقد بود افراد همینکه به انبوهى مبدل شدند، نوعى روح جمعى در آنان پیدا مىشود. این روح جمعى وادارشان مىکند طورى احساس، فکر و عمل کنند که با احساس، فکر و عمل ایشان هنگامى که تنها هستند فرق دارد.
در اندیشه او سه چیز علت این پدیده است:
1ـ احساس قدرت شکستناپذیرى توسط گروه (جماعت)؛
2ـ پدیده سرایت و تقلید؛
3ـ تلقینپذیرى زیاده از حد.(8)
دامنه تأثیرهاى جمع بسیار وسیع است و امورى چون آسانشدن کار در اجتماع، پیروى مقررات از گروه، دینامیک گروهى، بهبود کار گروهى و ... را شامل مىشود.(9)
براى ورود به فضاى فکرى مقاله نشریه نجف، توجه به این مفاهیم و تاریخ آنها لازم است. وى بر اساس یافتههاى روانشناسى جدید به تحلیل تحولات اجتماعى مىپردازد؛ ولى گونهاى از استقلال و حتى سبقت تاریخى در مطالعههاى روانشناسى اجتماعى نسبت به اندیشمندان مغربزمین در نوشته وى نمایان است.
نگارنده از سویى اصالت فرد و به نوعى نیز اصالت جمع را مىپذیرد و آن را مورد بهرهبردارى قرار مىدهد. از جمع ویژگىها و مشخصههاى فردى و اوصاف جمعى، این صفات فردى است که در برابر دیگرى رنگ مىبازد.
نویسنده با رویکردى جامعهشناسانه و از دید فلسفه تاریخ و فلسفه علوم اجتماعى به مسأله مىنگرد؛ از این رو به نوعى وحدت و اصالت براى جامعه معتقد است:
«ما قائل نیستیم که از ائتلاف عناصر، یک حالت متوسطه بین حالات عناصر تولید مىشود؛ چنانکه بعضى از طبیعیون بر این مذهبند؛ بلکه ما مىگوییم: از ائتلاف عناصر یک جوهر دیگرى که بتمام خاصیت مخالفت دارد با حقیقت و خاصیت تمام عناصر حادث مىشود»(ش5، ص478).
ایشان با بررسى فلسفى این مسأله به بررسى روحیات مردم و تکامل یا تغییر آن در شرایط گوناگون مىپردازد.
4ـ صفات جماعت
نگارنده در ادامه، ویژگىهاى جامعه را از چشمانداز ویژه خود نگریسته و مىگوید:
«صفات جماعت دو قسم است: یکى صفاتى که جماعت یا هر فرد در آن شرکت دارند و دیگرى صفاتى که اختصاص به جماعت دارد و در فرد آن جماعت یافت نشود»(ش5، ص477).
نویسنده در شماره 5 اشاره مىکند: «این جماعت منظمه، داراى دو نحو از صفات مىباشند: یکى عمومى موقتى و دیگر خصوصى»(ش5، ص476). یعنى برخى ویژگىها در میان همه جماعتها مشترک است و برخى نیز ویژه جمعیت خاصى است و صفات عمومى عبارت است از «اتحاد ارادات و اتفاق قواى عقلیه آن جماعت به مقصد واحد»(ش5، ص477).
5ـ تفاوت روحیات جمعى و فردى
نویسنده مقالههاى مورد بحث بر این نکته بسیار تأکید مىکند که روحیات جمعى با روحیات فردى تفاوت آشکارى دارد و «چه بسا افکار است که از باطن به ظاهر نیاید، مگر از شخصى در حالت اجتماع. علىهذا، جماعت یک عارضه و حالت موقتهاى است که منشأ آن اتصال عناصر مختلفه باشد. مادامى که این اتصال عناصر باشد، آن عارضه موقته و وحدت مزاجیه هم خواهد بود؛ مثل عناصر اجسام مرکب که مادامى که اتصال بعضى به بعضى حاصل باشد یک ذات دیگرى متولد مىشود که صفات و آثارش غیر از صفات و آثار هر یک از عناصر در وقت انفراد است.»(ش5، ص477).
6ـ پیدایش خلقیات جدید
نکات بسیار عمیقى در تأملهاى روانشناسانه نشریه نجف مىبینیم که در یافتههاى تجربى چند دهه بعد ملاحظه مىشود؛ چنانکه امورى مانند «تنبلى اجتماعى»، «پخش مسئولیت»، «موضعگیرىهاى افراطى یا تفریطى» ـ توسط افرادى مانند سالوز، لاتانه در 1979، ویلیامز در 1981 و ... ـ مورد توجه قرار گرفته است.(10)
در ادامه، نویسنده به اخلاق ویژهاى اشاره مىکند:
«هر فرد فرد بهجهت دخول آنها در جماعت، صاحب آن اخلاق مىگردند و از همین جهت است که شخص بهمحض آنکه عضو جماعت گردید، درجاتى چند از مدارج عالیه مدنیتى که داشته، متنزل خواهد شد» (ش7، ص501).
به طور مثال چهبسا افراد زیرک و استقامت عقل با ورود به یک جماعت به شخصى ساده و مطیع طبیعت و روح جماعت تبدیل مىگردند و قساوت و شجاعت ویژهاى مىیابند و بهطور کلّى، شخصیت افراد از بین مىرود و «نکتهاش همان بروز و ظهور حاکمیت صفات خاصه جماعت و اضمحلال رأى استقلال هر یکیک از آحاد است».
7ـ علل پیدایش روحیات جدید در جماعت
نشریه حوزه علمیه نجف اشرف در شماره 6 «اسبابى که باعث تولید صفات خاصه در جماعات مىشود که ابدا در افراد نیست» و از جماعت برخواسته است را برمىشمارد:
الف) سبب نخست، تقویت ارادههاى فردى است بهطورى که فرد «در بین جماعت، قوه بزرگى را کسب مىکند که تشجیع مىشود. آن فرد بر راندن میل خود به جانب مقصود که اگر در حالت انفراد بود، هر آینه خود را مىیافت ممنوع از اجراى میل خود به جانب آن مقصود؛ پس... آن فرد، سنگینى کار و تحمل آن بار را نخواهد فهمید»(ش6، ص488).
تحلیل وى در بررسى عمیقتر مشخصههاى جمعى، این اصل را پرورش مىدهد که «مهمترین ممیزات جماعت، همانا وجود یک قوه عمومیه است که دعوت کند افراد جماعت را بر افکار و اعمالى که برحسب کیفیت مخالفت تامه داشته باشد با افکار و اعمال هر یکیک از آن جماعت؛ اگر چه آن افراد در حالات معیشتى و در اعمال یومیه و در اخلاق خود مختلف باشند(11)».
بسیار جالب توجه است که چنین نظرى در چند دهه بعد انعکاس مىیابد؛ چنانکه زایونک (1965) معتقد است حضور دیگران ما را از نظر فیزیولوژى تحریک مىکند و حتى براى این کار، نوعى آمادگى ذاتى وجود دارد.(12)
ب) جنبش و اهتزاز، دومین سبب مؤثر است. «هر کار جماعت از روى یک جنبش و هیجانى است که هر فردى از افراد جماعت، مصالح شخصى خود را قربانى و فداى مصالح جماعت قرار مىدهد»(ش6، ص489).
ناگفته نماند که از دیدگاه نویسنده، صفتهایى نیز با آمدن هویت جدید جمعى، براى چنین هویتى پدیدار مىشود. از جمله صفتهاى تازه که در جمع پدیدار مىگردد، روحیه جنبش و اهتزاز است. «اگر چه احساس خود این، «جنبش وجدانى» است؛ لیکن فهمیدن سبب این جنبش مشکل است... . هر شعور جمعیت و هرکار جماعت از روى یک جنبش و هیجان است که هر فردى از افراد جماعت، مصالح شخصى خود را قربانى و فداى مصالح جماعت قرار مىدهد و فىالحقیقه اغماض از مصالح شخصى و ترجیح مصلحت دیگرى را به مصالح بر خلاف طبیعت انسانى است. ... چنانکه اگر در خارج جماعت باشد، نخواهد مصلحت شخصى خود را اغماض کرد مگر به طور ندرت.»
ج) سبب سوم، «همانا قابلیت قلوب جماعت است براى تأثر از احساس حوادث و ادراک اشیا و این قبول از سبب آن جنبش است»(ش6، ص489).
8ـ اسباب پنهانى مؤثر در انسان
بر اساس برخى تحقیقهاى تجربى در زمینه روانشناسى اجتماعى، هر اندازه انسان بیشتر احساس کند که مورد توجه گروه است، بیشتر تمایل خواهد داشت که با هنجارهاى آن همرنگى نشان دهد (فستینگر و دیگران 1950). چنانکه اتفاق نظر در درون اکثریت، عامل دیگرى است که بر همرنگى اثر مىگذارد.(13)
نویسنده نشریه نجف بر همین اساس، ضمن اشاره به اسباب پنهان روانشناسانه اجتماعى بر این امر تأکید مىکند:
«پس معلوم مىشود فرق بین حال فرد در حالتى که در جماعت باشد و بین حال فرد در وقتى که منفرد باشد، لکن اطلاع بر سبب این فرق خیلى مشکل است. اما ... حوادث لاشعوریه این عالم را مدخلیت و سببیت تامه است در حیات روحانى و حرکت دادن ادراک انسان را به جانب کمال...؛ بلکه مىتوانیم بگوییم که حرکات قصدیه و افعال شعوریه مستند است به یک جمله از اسباب لاشعوریه که بالوراثت تأثیر مىکند در ما ... و از مؤثرات ارثیه است که روح شعب و امم ائتلاف پیدا مىکنند. پس غیر از اسباب شعوریه حرکات و افعال ما، اسباب خفیه هست که اراده ما تعلق به آن اسباب نمىگیرد و همینطور این اسباب خفیه مسبوقند به یک دسته از اسباب دیگر که مخفىتر و مشکلتر از اسباب خفیه مىباشند... اراده ما هم یکى از حوادث است و از براى او لابد اسبابى هست»(ش5، ص 478).
9ـ سرّ ناخودآگاهى در جماعت
لئونارد برکوویتز تصریح مىکند پیش از تحقیقات نیزبت و ویلسون در 1977، «غالبا فرض مىشد که مردم اعمال و به ویژه اعمال مهم اجتماعى را آگاهانه انجام مىدهند» و از این دوره بود که انجام ناآگاهانه کنشها و رفتارها مورد پذیرش اکثریت روانشناسان اجتماعى قرار گرفت.(14) این تاریخ، هنگامى که با تحلیل نویسنده فرزانه نشریه نجف مقایسه مىشود، عمق تحلیل و تقدم تحقیقهاى وى را نشان مىدهد.
نگارنده نشریه نجف با تأکید بر ناخودآگاه بودن فعالیت انسان در جمع، سرّ این مطلب را چنین شرح مىدهد:
«حالت چنین فرد نسبت به جماعت، حالت شخصى را ماند که به خواب مغناطیسى رفته باشد نسبت به شخصى که او را به خواب انداخته و این حالت براى فرد پیدا شود به تأثیر امور سیاسیه که از آن جماعت به آن فرد مىرسد یا به واسطه اسباب خفیه دیگرى...؛ چه آنکه فرد در جماعت، شعورى به اعمال خود ندارد و در بین این که شعور فرد به افعال و ملکات خود ضعیف مىشود، قوتش بر افعال و ملکات نوعیه اشتداد مىیابد و این توجه به سوى افعال نوعیه در فرد جماعت به مراتب سریعتر و با قوتتر است از توجه شخص (منبتى) به سوى غرض شخصى خوابکننده؛ چه آنکه این حالت تأثریه، چون براى هر فرد فرد جماعت حاصل است، این است که توجهشان به سمت عمل نوع سریعتر و اقوى خواهد بود»(ش6، ص489ـ490).
نویسنده (شماره7) اشاره مىکند که افرادِ با اراده قوى بسیار اندک هستند و وجود آنها باعث تأخیر انداختن انجام برخى تصمیمها مىشود.
10ـ غلبه احساسات بر عقل و نقش مهیّجهاى خارجى
نیل اسملسر در بحثى با عنوان «رفتار جمعى به مثابه رفتارى تعمیمیافته» متذکر مىشود که «رفتار جمعى متضمن تعمیمى است به جزئى بالاتر از کنش» و در نگاه او رفتار جمعى، «یک بسیج نهادینه نشده است براى کنش در جهت تعدیل یک یا چند نوع فشار بر پایه بازسازى تعمیمیافته جزئى از کنش»؛ و در همین فضاست که یادآور مىشود: «رفتار جمعى، کنش انسانهاى بىصبر است» و «کنترل اجتماعى مانع تلاشهاى عجولانه و خودسرانه فقرات جمعى براى گرفتن نتایج آنى مىشوند؛ به علاوه اگر کنترل اجتماعى مؤثر باشد، مىتواند باعث شود انرژى طغیانهاى جمعى در قالب انواع ملایمترى از رفتار راه یابند».(15)
لئونارد برکوویتز نیز متذکر مىشود:
«چنانکه مکررا گوشزد کردهایم، انسانها غالبا متفکرانى تنبل بوده و همواره نمىتوانند به قدر کافى ذهنیت خود را بر حسب تحلیل اطلاعات پردازشى فعال کنند» و «از طریق رضایتبخشى نسبى عمل مىکنند».(16)
با طرح این مقدمه به تشریح دیدگاه مقالههاى مورد بحث بازمىگردیم. نگارنده در طول چندین شماره از مقاله خود بر این مطلب توجه مىکنند که فرد در میان جمع، معمولاً بهصورت غیر اختیارى و غیر عقلایى کار مىکند(17) و روح خِرد از او کمى دور مىشود: «مَثَل افراد و آحاد شعب، مثل عناصر لاشعوریهاى است که باعث حدوث روح عمومى مىشوند؛ اگر چه بر حسب خواص شعوریه که نتیجه تربیت است افتراق از همدیگر دارند»(ش5، ص478).
«جمعیت بهحسب عادت اقدام به عمل مىنمایند، بدون آنکه ملتفت شوند که علت و سبب اقدام چه چیز است. تأثیر قواى عصبانیت در کارهاى جماعتى بیشتر است از تأثیر قواى ادراکیه و به این جهت، افعال جمعیت شبیه به جبلیات و فطریات است»(ش7، ص502ـ503).
11ـ حالت تخیلى جمعیت
عناصر گوناگونى در رفتار جمعى وجود دارد: عناصر بنیادینى چون اضطراب(18)، خصومت، ابهام، نگرانى، خیالپردازى و ... . اسملسر درباره نقش خیالپردازى مىگوید:
«یک چنین واکنشى که آن را عقیده خیالپردازانه مىنامیم، قدرتى را عطا مىکند که داراى نیرومندى تعمیمیافتهاى براى غلبه بر احتمالات سرخورده، آسیبرسان یا مخرب ممکن مىباشد.(19)»
در نگاه وى، عقاید اضطرابآمیز و خیالپردازانه دو ویژگى بارز دارند: اول) آنها به ترتیب براى توسعه هراس و هیجان جمعى شرایطى ضرورىاند؛ دوم) آنها مجموعه امکانات را در جدول اجزا، تشکلى دوباره مىبخشند. هر کدام نیروهاى تعمیمیافتهاى را طرح مىکنند که فوقالعاده مؤثرند؛ خواه در جهت مثبت، خواه منفى.(20) خیالپردازى به کسانى که احساس خصومت مىکنند قدرتى سرشار عطا مىکند تا به تخریب نیروهایى بپردازند که مسئول نگرانىاند و بدین ترتیب به اصلاح عالم قیام کنند.(21)
نویسنده مقالههاى نشریه نجف که میان حالت انفرادى و حالت جمعیت تفاوت مىبیند، براى تبیین حالت جمعى به تشبیه گویا و دقیقى که حاکى از عمق اطلاع او به روانشناسى است، تمسک مىجوید:
«مَثل جمعیت، مَثل اشخاص کمتعقل و کثیرالخیال است که دائما خیال فعالى در مملکت وجود آنان موجود است ... و حالِ جمعیت در این وقت، مثل شخص بهخواب رفته (منبتى) که موقتا عقلش را از کار انداخته و استحضار کنند در قوه متخیلهاش صور مؤثره را. لکن فرق به این است که شخص بهخواب رفته منبتى همینکه این حال از او مرتفع شد و به اندک تأمل عقلى به کار افتاد، آن صور مؤثره از او زائل مىشود؛ ولى چون جمعیت همیشه در حدود لاشعوریه حرکت و از تأمل و تدبر عارى است، همیشه خصال شخص منبتى را داراست»(ش12، ص534).
تصمیمهاى ناخودآگاهانه و بدون فکر در دهههاى بعد با مطالعههاى تجربى کسانى؛ مانند لانگر، بلانک، چینوویتز (1978) تأیید شد(22)؛ چنانکه مطالعات فراوانى درباره پیشداورى انجام گرفته است.(23)
12ـ استهلاک شخصیت افراد
در دهههاى قرن بیستم در مطالعات تجربى مربوط به اطاعت و پیروى، عوامل مختلفى بررسى شدند؛ چنانکه استانلى میلگرام اثر پنج عامل را مطالعه کرد: اعتبار یا پرستیژ منبع قدرت، قدرت غیر قانونى، نزدیک بودن اطاعتکننده، نزدیک بودن منبع قدرت و درگیرى کم و بیشِ منبع قدرت.(24) وى با آزمایشهاى مشهورش درباره اطاعت از قدرت، تمایل شگفتآور اکثر افراد را براى اطاعت خودبهخودى از دستورهاى یک قدرت قانونى ـ حتى زمانى که این دستورها مخرب است ـ نشان مىدهد. سرژ مسکویچى، قدرت قانعسازى اقلیت را زمانى که مىتواند خود را منسجم نشان دهد و در عین حال موضع انعطافپذیر داشته باشد، آشکار مىسازد(25). چنانکه در نظر لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش، فرایند اطاعت به ترس از عدم تأیید اجتماعى وابسته است.(26)
از سوى دیگر، مطالعات تجربى فراوانى درباره مسائلى مانند همرنگى با جماعت یا همانندسازى انجام گرفته و چنین امورى مورد پذیرش واقع شدهاند. در این راستا، همرنگى را مىتوان تغییرى در رفتار یا عقاید شخص در نتیجه اعمال فشار واقعى یا خیالى از طرف فردى دیگر یا گروهى از مردم تعریف کرد.(27) به هر حال، مقایسه یافتهها و تحلیلهاى مقاله مورد بحث ما جالب است.
نشریه نجف در مقالههاى خود، سرانجام ویژگىهاى ناخودآگاهانه فرد در جمع را عمدهترین سببِ بهحرکت درآوردن جماعات مىداند:
«این صفات عمومیه متولده در طبایع محکومه بلاشعوریه که در جمیع افراد هر جماعت تقریبا به یک اندازه موجود است، سبب عمده حرکت جماعت است به سوى ترقى و سعادت و منشأ مىشود که قدر و منزلت آحادآحاد عقول مستهلک شود در روح جماعات(28) و باعث مىشود شخصیت و استقلال آحادآحاد را و عبارت دیگر، خواص متشابه مضمحل مىکند خواص متغیره را و چون که کارهاى جماعت از عادات عارضى و طبیعت ثانویه است، معلوم مىشود از براى ما علت عدم اقتدار جماعت بر کارى که منشأ آن افکار عالیه و عقل بسیار کامل باشد... . پس آن چیزى که غلبه دارد در جماعات از جهت آن کارها بلاهت و بىفکرى است، نه فطانت و شعور کامل.»(ش5، ص479).
13ـ غلو مشاعر جمعیت و بساطت آن
نویسنده، دو صفت اصلى نیز براى جمعیت برمىشمارد و آنها را براى تکمیل تحلیلهاى دقیق از حرکتهاى اجتماى لازم مىداند:
«ادراکات جمعیت چه خیر باشد و چه شر، دو صفت را در بر است: یکى صفت غلو، که ابدا احتمال نمىدهند یک چیزى را که بهتر از مدرکات آنها باشد و دیگرى بساطت، که تمرق و تمدد در افکار آنها نیست و از این جهت است که فرق نمىتوان گذاشت بین اینکه این اوصاف، حال فرد در جمعیت است و یا حال فطرى فرد و چنان مىنماید که جمعیت همیشه نظر سطحى در اشیا دارند ...(29) و ابدا شک و تحیرى از براى آنها حاصل نشود ... فورا اعلى درجه اعتقاد را به یک چیز پیدا مىکنند ...(30) شخص در جمعیت همین که نفرت از امرى کرد، فورا این بىمیلى منقلب به یک حسد و بغض شدیدى مىشود، مخصوصا این صفت غلو در جمعیتى که مرکب از اعضاى غیر متشابه باشند، شدت دارد؛ زیرا چون هیچ کارى را بر خود سنگین نمىبیند و خود را مسئول امرى نمىداند(31) و مأمون از مؤاخذه و عقاب مىپندارد... . هر اندازه که عده جمعیت بسیار باشد، این اعتقاد قوت خواهد داشت... . یک حالت تهور و وحشت موقت پیدا مىکند و از سوء بخت و قضاى بشر، آنکه اغلب غلو ادراکات جمعیت در امور شریه ظاهر مىشود... . با وجود این، اعمال حسنه و امور فاضله هم از آنها صادر مىشود، در صورتىکه آن مؤثر خارجى وانمود کند جمعیت را به چنین اعمال حسنه؛ بلکه جمعیت زودتر قبول مىکنند، این اعمال حسنه را»(ش14، ص549ـ550).
بخش دوم: انقلاب (ثوره) و راهبرى جامعه
براى تبیین تحلیلها و دیدگاه نویسنده حوزه نجف، در مورد ابعاد انقلاب و راهبرى جامعه، هفت عنوان خواهد آمد که دو بحث آغازین آنها به منزله مقدمه مباحث بعدى و درباره جایگاه تاریخى نظریه روانشناسى اجتماعى در تحلیل انقلابها و شاخصههاى انقلاب خواهند بود.
1ـ نگاهى تطبیقى به تئورىهاى انقلاب
اهمیت نظریهپردازى این نشریه حوزوى، هنگامى روشن خواهد شد که جایگاه تاریخى آن ـ نسبت به دیگر نظریههاى مطرح ـ روشن شود؛ از این رو به اختصار به این امر مىپردازیم.
چنانکه استین تیلور متذکر مىشود گرایشهاى گوناگونى؛ مانند نظریههاى جامعهشناختى، روانشناختى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى در تحلیل انقلابها طرح شدهاند. هر یک از این نظریهها در بستر تاریخى خاصى ارائه گردیدهاند و برخى نسبتا سابقه خیلى طولانىاى ندارند. در این میان، توجه به تاریخ طرح نظریههایى که رنگ روانشناسى اجتماعى دارند، ما را یارى خواهد کرد.
جک گلدستون به سه نسل از نظریهها اشاره مىکند:
الف) نظریههاى نسل اول (دهههاى 1920 و 1930م): این نظریهها بیشتر در جهت توصیف انقلابهاى بزرگ، نظیر انقلاب فرانسه بودند؛ مانند تحقیقهاى ادواردز، پتى و به ویژه برینتون.
ب) نظریههاى نسل دوم (دهههاى 1950و1960م): این نظریهها اغلب بهدنبال تبیین انقلاب بودند؛ نظیر نظریههاى روانشناختى و سیستمى.
ج) نظریههاى نسل سوم، نظریههاى ساختارى در معناى وسیع کلمه بودهاند؛ مانند نظریه تدااسکاچپول. نقطه تمرکز و توجه این مانند ابعادى نظیر ساختار، فشارهاى اجتماعى، جامعه دهقانى، نیروهاى مسلح و رفتار نخبگان است.
با این توضیح روشن مىشود که نظریههاى روانشناختى به طور جدّى، تنها در دهه 1950 و 1960 مورد توجه قرار گرفتهاند، حال آنکه سابقه مقالههاى مورد بحث ما به 95 سال پیش باز مىگردد (1328قمرى).
نظریههاى روانشناسانه اجتماعى در تقسیمبندى خاصى در چهار گروه قرار مىگیرند:
1. نظریههایى که به پیشینه آحاد انقلابیان مىپردازند؛
2. نظریه سرکوب غرایز: سابقه این نظریه به پیتیریم سوروکین (1920) باز مىگردد.
3. تئورى توقّعات فزاینده(32): این نظریه نخست توسط توکویل (1856) طرح و سپس در دهه 1930 توسط کرین برینتون جان گرفت؛ ولى بعدا توسط جیمز دیویس در تحلیل انقلاب بهکار گرفته شد.
4. تئورى محرومیت نسبى(33): این نظریه به عنوان مهمترین نظریه روانشناسانه، توسط تد رابرت گر تشریح شد؛ ولى بیشتر نظریهاى درباره خشونت جمعى است تا یک نظریه انقلاب.(34)
به هرحال نویسنده نشریه نجف، بیشتر بر عنصر حرکت ناخودآگاهانه فرد و غلبه روح جمعى در جماعت تأکید دارد که این نظریه روانشناسانه، تنها در دهههاى اخیر مورد پذیرش قرار گرفت.(35)
2ـ ویژگىهاى مشترک انقلابها
در مقام مقایسه و شناخت ویژگىهاى مشترک انقلابها، هفت ویژگى اساسى را میان انقلابهاى تاریخى جهان مشاهده مىکنیم. زاویه تحلیلى که نویسنده مقالههاى مورد بحث اتخاذ و عناصرى که وى به آنها توجه کرده است، کمال اشراف و هماهنگى با مؤلفهها و ویژگىهاى انقلاب را دارد و گویاى آن است که چگونه مىتوان یک انقلاب و مؤلفههاى آن را از زاویه روانشناسى اجتماعى تحلیل کرد؛ امرى که امثال «تاین» مورخ اروپایى به آن توجهى نشان نداده است و از این رو مورد نقد مقالههاى نشریه نجف قرار مىگیرد و چه بسا چنین تحلیلهایى، حتى توسط نویسندگان غربى همان عصر نیز مورد توجه نبوده است؛ تصویرى که مىتواند عمق توجه و تحلیل سیاسى علماى نجف را بیشتر بر ما بشناساند.
تحلیل وى نه تنها از شناخت بیشترش از عناصر مختلف یک انقلاب حکایت مىکند؛ بلکه تصویرگر یکى از عوامل مهم شکلگیرى تغییرهاى اجتماعى ـ و از جمله انقلابها ـ مىباشد. طرح نظریههاى انقلاب، سابقه چندان طولانى ندارد و از این روى، تقدم تاریخى این تحلیلگر شیعى و حوزوى ـ حداقل نسبت به بسیارى از اندیشمندان غربى و نظریهپردازىهاى آنها ـ در خور تأمل است. حرکت وى مىتواند آغازى بر بنیان نهادنِ دانش انقلابشناسى ـ از زاویه روانشناسى اجتماعى ـ تلقى گردد.
مهمترین مؤلفههایى که وى بر آنها تأکید مىکند، روحیات جمعى خاصى است که در اثر حضور فرد در بستر اجتماع حاصل مىشود. انگیزه طرح شاخصههاى انقلاب در اینجا این است که شکلگیرى تمام آنها به شکلى با روانشناسى اجتماعى در ارتباط بوده و کیفیت پیدایى آنها از زاویه نگاه نویسنده مورد نظر قابل بررسى بوده است. در مباحث بعدى، گذشته از طرح اجمالى این شاخصهها به تحلیلهاى نشریه نجف مىپردازیم. شایان ذکر است که در بخشهاى باقىمانده از این نشریه به مسألهاى مانند رهبرى، کیفیت پیدایش رخدادهاى اجتماعى، شکلگیرى دیدگاهها در بستر اجتماع، پیدایش خشونت و ... بیشتر پرداخته شده است؛ ولى تحلیل وى حاکى از آن است که تمام شاخصههاى انقلاب را در نظر داشته است و تحلیل روانشناسانه خود را درباره آنها قابل تطبیق مىبیند و بىآنکه زوایاى دیگر را نفى کند، تحلیل روانشناسانه از آنها را داراى اهمیت ویژهاى مىداند. براى آنکه زمینه مناسبى براى شناخت فضاى حاکم بر تحلیلهاى مقاله مورد بحث روشن شود، عناصر و ویژگىهاى مشترک انقلاب(36) را مرور مىکنیم.
الف) تغییر ساختارها و نهادها
هر تحوّل اجتماعى، برازنده تعبیر انقلاب نیست؛ چرا که انقلاب، تغییر یکباره سیاسى و بنیادین در عرصه اجتماع مىباشد(37) و متضمن برافتادن نظام پیشین و پیدایش نظام فراگیر تازهاى است.(38) خلاصه آنکه «کلمه انقلاب در اولین برخورد، تداعىکننده تغییر بنیادین در رژیم سیاسى یک کشور است»(39)؛ در حالى که در مفاهیمى مانند «شورش، طغیان و بروز موج نارضایتى، موجب تغییراتى در مدیریت نهادهاى سیاسى مىگردد؛ ولى منجر به زیر و رو کردن و تغییر بنیادین آنها نمىشود. در شورش، تنها نفس تغییر اهمیت دارد نه نظام جایگزین آن. ... مثلاً نهضت مشروطیت اگر چه انقلاب نامیده شده، در واقع نهضتى رفرمیستى بود که با حفظ سلطنت قاجار و با جلب رضایت مظفرالدین شاه، نظام استبدادى را به نظام مشروطه سلطنتى تبدیل کرد(40)».
ب) نقش تودهها
ایجاد تحوّل فراگیر در سطح یک جامعه، بدون ایفاى نقش از طرف تودهها ممکن نخواهد بود و این امر نیز بدون اتخاذ راهبردهاى نظرى و عملىاى که بتواند تودهها و اذهان آنها را رهبرى کند، تحقق نخواهد یافت. هنگامى که یک حاکمیت نتواند خود را با خواستههاى مردم تطبیق دهد، «دیگر مدیریت چنین نظامى را به عنوان نظام حاکم به رسمیت نمىشناسند و دلیلى براى اطاعت از قانون و نهادهاى قدرت نمىیابند. در این حالت، نظام وارد مرحله بحران مشروعیت مىگردد(41)».
ج) نقش رهبرى
پیدایش یک حرکت انقلابى و همه جانبه که تمام ابعاد یک جامعه را فرا بگرید و تحوّلى بنیادین ایجاد کند، به شدت به رهبرى نیرومند و با نفوذ در میان تودهها و نخبگان جامعه نیازمند است تا مسیر پر شتاب انقلاب را به جهت خاصى رهنمون گردد.(42) هنگامى مىتوان انتظار داشت یک تحول اجتماعى گسترده و عمیق، مانند انقلاب رخ دهد که عدهاى از چنان نفوذ اجتماعى برخوردار باشند که زمینه رهبرى آنان آماده شود؛ بنابراین، بستر راهبرى اجتماعى برخوردارى شخص یا عدهاى ـ در سطوح مختلف ـ از نفوذ اجتماعى است و نفوذ اجتماعى در نگاه برخى روانشناسان اجتماعى عبارت است از تغییر شکل رفتار یا باورهاى فرد بر اثر فشار واقعى یا خیالى، ارادى یا غیر ارادى که از طرف یک شخص یاگروهى از اشخاص اِعمال مىشود(43)؛ البته فشار را در اینجا به معناى عام باید در نظر گرفت؛ ولى بههرحال، مىتوان گفت بستر ذهنى و اجتماعى آن مىتواند امرى خیالى نیز باشد که مورد توجه نشریه نجف است.
د) پیدایش نارضایتى فوقالعاده از شرایط حاکم
پیش از وقوع یک انقلاب، پیدایش نارضایتى عمومى و غیر قابل کنترل در میان تودهها و نخبگان جامعه زمینهساز تحوّل ناگهانى اجتماعى ـ سیاسى است(44) که ما از آن به عنوان انقلاب یاد مىکنیم. این حرکت بنیانافکن هنگامى رخ خواهد داد که حاکمیت خواستهاى جدید جامعه را برآورده نکند یا آنکه نتواند همپاى آن گام بردارد؛ چنانکه مهمترین ویژگى شرایط اجتماعى قبل از انقلاب، از دست رفتن اعتبار و مقبولیّت سیستم سیاسى در میان گروههاى اجتماعى است. به قول هانا آرنت: «در زمانى که اعتبار هیئت سیاسى جامعه پا بر جا و کامل است، هیچ انقلابى حتّى احتمال موفقیّت نیز ندارد(45)». نخست به مشروعیت و حقانیت قدرت سیاسى خدشه وارد مىشود و در پى آن تحوّلات اجتماعى رخ مىدهد.
ه) استحاله ارزشها و گسترش ایدئولوژى انقلابى
پیدایى یک انقلاب، بدون زمینه فکرى و تغییر ارزشها ناممکن است(46) و از این رو، یک انقلاب به پشتوانه نظرى و ایدئولوژیک نیازمند مىباشد و براى به حرکت درآوردن تودهها و نخبگان جامعه، اندیشه هدایت کنندهاى لازم است که بستر رواج آن تنها با نفوذ فوقالعاده بر مردم ممکن خواهد بود و «بنابراین، مىتوان گفت تا زمانى که بینش فکرى افراد و ذهنیتى که بر اساس آن عمل مىکنند متحول نشود، رفتار اجتماعى آنان نیز تغییر نمىکند و بدون تغییر رفتار اجتماعى افراد جامعه، انقلابى در جامعه رخ نخواهد داد(47)» و بدین جهت، مکتب فکرى و ایدئولوژى انقلاب، به معناى برنامهاى فورى براى تحول در وضع موجود مىباشد.(48)
درباره بستر فکرى یک انقلاب مىتوان شاخصهاى مختلفى در نظر گرفت(49) که تمام آنها از زاویه روانشناسى اجتماعى، قابل قبض و بسط یا تغییر کیفى هستند و مباحث سلسله مقالههاى مورد بحث، همه این عناصر را مىتواند پوشش دهد به ویژه از این نظر که در اجتماع، رفتار افراد به گونهاى دیگر خواهد بود:
1. زاویه نگاه به مسائل اجتماعى (فلسفى، جامعهشناختى، کلامى، ...)؛
2. خاستگاه جغرافیایى اندیشه انقلاب؛
3. خلوص یا التقاط اندیشههاى انقلابى؛
4. پایگاه اجتماعى و مقبولیت مردمى؛
5. نفى وضع موجود و کیفیت آن؛
6. ترسیم نظام ایدهآل آینده؛
7. ارتباط حکومت مطلوب با نیازهاى عصر جدید؛
8. رهبرى و شبکه ارتباطى.
و) گسترش روحیه انقلابى
هر پدیده اجتماعى به بستر ویژه خویش نیاز دارد و پیدایى تحوّل فراگیر انقلاب که مستلزم تحولات بنیادین در تمام ساحتهاى اجتماعى است، بدون روحیه بالاى انقلابى در تودهها و نخبگان ناممکن جلوه مىکند.(50)
ز) خشونت و انتقال غیر قانونى قدرت
در عقل و خیالپردازى مىتوان تصور کرد که یک تحوّل سترگ سیاسى ـ اجتماعى، چنان رخ دهد که قطرهاى خون نیز بر زمین ریخته نشود؛ ولى عرصه خارج از ذهن و تخیل، اقتضاهاى ویژه خویش را دارد(51) و هیچگاه نمىتوان تصور کرد که دژ مستحکم یک ساختار سیاسى بىهیچ خشونتى فرو ریزد.(52) عنصر خشونت معمولاً در دو جنبه تجلى پیدا مىکند:
1. مخالفت عملى مردم با نظام سیاسى حاکم و شورش علیه حکومت؛
2. سرکوبى این مخالفت توسط رژیم حاکم.(53)
در ایجاد این دو مظهر بروز خشونت، عناصر مختلفى دخالت دارند.
3ـ بنیان تحولات اجتماعى و کیفیت شکلگیرى اندیشههاى انقلابى
پیدایش حرکتهاى اجتماعى مانند انقلاب، نهضت، شورش و ...، نمىتواند بدون پیدایش اندیشههاى ویژه و مناسب چنین حرکتهایى باشد. تحلیل کیفیتِ پیدایى این اندیشهها مورد توجه نویسنده مقالههاى نجف بوده است. به برخى ابعاد این مسأله مىپردازیم:
الف) استفاده مثبت و منفى از اضمحلال شخصیت افراد
روانشناسان اجتماعى در دهههاى اخیر بر روشهاى گوناگونِ تأثیرات اجتماعى به افراد تأکید کردهاند؛ چنانکه لئونارد برکوویتز سه تأثیر عمده تطابق، تقبل و اطاعت را به صورت مفصّل بحث مىکند(54). وى در بخشى دیگر از کتاب خود به هنجارهاى مثبتى مىپردازد که در دایره تعاملات اجتماعى رخ مىدهد.(55)
انقلابها مىتوانند در راستاى بهبود وضع موجود یا در جهت منفى ایفاى نقش کنند. در اینجا این پرسش بهمیان مىآید که آیا از دستدادن مشاعر فردى، تقلید از جمع، پیروى از رهبر، تلقینپذیرى از جمع، همانندسازى و دیگر مقولههاى مشابه، همواره در جهت منفى خواهد بود یا آنکه اینگونه از اضمحلال شخصیت فردى در جهت مثبت نیز قابل پیاده شدن است؟
نویسنده این پاسخ را پیشِ روى ما مىنهد که «شخص با تأمل از این بیانات چنین نتیجه خواهد گرفت که جماعت، دائما داراى یک نحو ادراک هستند و اعمالى که صادر مىشود از مشاعرِ آنها، گاهى خیر است و گاهى شر بر حسب احوال و اوقات. و این هم راجع مىشود به کیفیتى که جماعت متحرکند به آن کیفیت». با این توضیح، وى در مقابل کسانى که همواره اضمحلال استقلال فردى در ضمن جماعت را در سمت و سوى منفى دیدهاند، پاسخ مىدهد: «و اشخاصى که نظر خود را مقصور داشتهاند بر بحث و تفتیش از جهات شرّیه جماعت و غفلت کردهاند از ملاحظه تمام احوال و کیفیات»(ش7، ص502).
ب) تأثیر محرّکهاى خارجى
در روانشناسى اجتماعى معمولاً دو نوع حرکت اجتماعى تشخیص داده مىشود: اصلاحطلب و انقلابى. تحلیلهاى گوناگونى وجود دارد که این حرکتهاى اجتماعى را به روشهاى گوناگون تفسیر مىکنند.
1. نظریه سرایت و تقلید که آنها را نتیجه فرایند ارتباط افکار و احساسات مىداند.
2. نظریه هویت اجتماعى تافجل (1972، 1982) به جنبههاى اجتماعى خود پنداره اشاره مىکند تا نیاز افراد براى تشکیل گروهها یا جزء گروه شدن را تبیین کند.
3. نظریه محرومیت نسبى، توسط کلاندرمنز (1984) مطرح شد.
4. نظریه بسیج نیروها، توسط مککارتى و دیگران (1973) ارائه شده است.
مؤلف فرزانه نشریه نجف نیز، پس از بررسى کیفیت تخیل و تعقل جمعیت به بررسى مؤثرهایى مىپردازد که جمعیت را بهحرکت وامىدارد و نقش مهیجهاى خارجى را برجسته مىکند و انواع تأثیر آنها را برمىشمارد:
«کار فرد در جماعت به جهت مطیع بودن آن فرد است مؤثراتى را که وامىدارد او را بر اقدام در افعال و جمعیت بازیچه دست مهیجات خارجه است.(56) تقلبات و حالات مختلفه دائمى جمعیت، مستند به صورتبندىهاى مهیجات خارجیه است... علماى وظایف اعضا مىگویند: در شخص، منفردا یک قدرتى است که مىتواند ضبط کند او را و همینکه در جمعیت شد، آن قدرت را دارا نیست.»
نویسنده در ادامه یادآور مىشود که مؤثرها و مهیجهاى خارجى دو نوع تأثیر مىتوانند داشته باشند:
«مؤثرات و مهیجات خارجیه است که اِحداث مىکند در جمعیت اغراض مختلفه را و برمىانگیزاند جمعیت را به کارهاى بزرگ؛ گاهى بهنظر شفقت و مهربانى نظر دارد و گاهى بهنظر قساوت(57) و این تفاوت باعث مىشود تفاوت و یا ترک آن را و لکن دائما آن مؤثرات خارجیه استیلا دارد بر جماعت»(ش7، ص503).
ج) تأثیر برتر برخى عناصر
استیلاى مؤثرات خارجیه بر جمعیت چنان بزرگ است که منافع و مضارّ عادى نیز توان هماوردى با آن را ندارد؛ چنانکه نویسنده مىگوید:
«و از این جهت (استیلاى برتر مؤثرات خارجى) است که منافع هم نمىتواند باعث عصیان جمعیت شود از اوامر مؤثرات خارجیه؛ اگر چه این منفعت عبارت باشد از حفظ نفس. و همین است در انتقال جمعیت از بدترین اعمال به بهترین اعمال. مثلاً گاهى با کمال سهولت مشغول جلادى و اعدام نفوس مىشوند و گاهى بهآسانى قربانى مىشوند و این خونریزىها که به مقتضى تأیید و تبعیت هر عقیده مىشود، نیست مگر از بطون جمعیت. مَثَل جمعیت در مسخر بودن براى مؤثر خارجى، مَثل برگهاى درخت است در وقت وزیدن باد که به هر طرف حرکت کند، آن برگها هم متحرک مىشوند»(ش8، ص513).
د) تولید فکر و اسباب آن
نویسنده بر آن است که «تولید آرا و افکار جماعت را دو قسم از سبب است: یکى سبب بعید و دیگر سبب قریب. اما سبب بعید آن است که مستعد سازند جماعت را براى قبول بعضى از افکار و مهیا کنند آنها را براى حصول بعضى از افکار و مهیا کنند آنها را براى حصول بعضى از آرا و کمکم زمین قلوب آنها را تربیت مىکند براى روییدن یک قسم از افکارى که صاحب قوه و صاحب آثار مدهشه باشد...» (ش27، ص629).
ادامه دارد
پى نوشتها:
--------------------------------------------------------------------------------
1. منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى؛ زمینهها و پیامدها، ص 24.
2. این دو تعبیر را مکرر استفاده کرده است.
3. نشریه نجف، ش4، ص465. لازم به ذکر است که تمام ارجاعهاى زیر به نشریه نجف در این کتاب است: موسى نجفى، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ایران، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى (مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر) و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چ1، پاییز 1379.
4. آن مارى روش بلاو و اُدیل نیون، روانشناسى اجتماعى، ترجمه سید محمد دادگران، ص 133ـ138 و اتوکلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ترجمه علىمحمد کاردان، ج 2، ص492.
5. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش، روانشناسى اجتماعى، ترجمه حمزه گنجى، ص 276ـ277.
6. آن مارى روش بلاو و اُدیل نیون، همان، ص142.
7. اتوکلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ص493.
8. همان، ص503.
9. همان، ص507ـ531.
10. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ روانشناسى اجتماعى، ص280ـ287.
11. الیوت ارونسون، روانشناسى اجتماعى، ترجمه حسین شکرکن، چ6، ص141ـ148.
12. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ همان، ص281.
13. همان، ص163ـ164.
14. لئونارد برکوویتز، روانشناسى اجتماعى، ترجمه دکتر محمد حسین فرجاد و عباس محمدى اصل، ص163.
15. نیل اسملسر، تئورى رفتارجمعى، ترجمه رضا دژاکام، ص 104ـ107.
16. لئونارد برکوویتز، همان، ص268ـ269.
17. همان، ص248.
18. نیل اسملسر، تئورى رفتارجمعى، ص129ـ140.
19. همان، ص142.
20. همان، ص148ـ149.
21. همان، ص158.
22. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ روانشناسى اجتماعى، ص167.
23. اتوکلاین برگ، روانشناسى اجتماعى، ص568ـ 604 و الیوت ارونسون، روانشناسى اجتماعى، ص197ـ229.
24. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش، همان، ص173.
25. همان، ص186.
26. همان، ص181.
27. الیوت ارونسون، روانشناسى اجتماعى، ص21.
28. براى بحث تطبیقى ر.ک: لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش، همان، ص333.
29. براى بحث تطبیقى ر.ک: همان، ص 125ـ139.
30. براى بحث تطبیقى ر.ک: همان، ص 61ـ87.
31. براى بحث تطبیقى ر.ک: همان، ص284 و 333 (آزمایشهاى زیمباردو1970 و ...).
32. مایکل راش، جامعه و سیاست، مقدمهاى بر جامعهشناسى سیاسى، ترجمه منوچهر صبورى، ص 240.
33. همان، ص241.
34. آلوین استانفورد کوهن، تئورىهاى انقلاب، ترجمه علىرضا طیّب، ص 245ـ246.
35. لئونارد برکوویتز، روانشناسى اجتماعى، ص 163.
36. براى مطالعه در ابعاد این ویژگىها ر.ک: مایکل راش، جامعه و سیاست، مقدمهاى بر جامعهشناسى سیاسى، ص223ـ 224 و سموئل هانتینگتون، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 385ـ399.
37. آلوین استانفورد کوهن، همان، ص 45.
38. موسى نجفى، تأملات سیاسى در تاریخ تفکر اسلامى، ج 3، ص 276ـ282، محمد شفیعىفر، مقاله «مدخلى بر انقلاب اسلامى و ریشههاى آن».
39. منوچهر محمدى، انقلاب اسلامى؛ زمینهها و پیامدها، ص 13.
40. همان، ص24.
41. همان، ص 27.
42. همان، ص 45.
43. لوک بِدار، ژوزه دِزیل و لوک لامارش؛ روانشناسى اجتماعى، ص156.
44. کرین برینتون، کالبدشکافى چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثى، ص 59ـ79.
45. چالمرز جانسون، تحوّل انقلابى (بررسى نظرى پدیده انقلاب)، ترجمه حمید الیاسى، ص 46.
46. آلوین استانفورد کوهن، همان، ص43.
47. همان، ص 25.
48. منوچهر محمدى، تحلیلى بر انقلاب اسلامى، ص 46ـ47.
49. موسى نجفى، تأملات سیاسى در تاریخ تفکر اسلامى، ج 1، ص 199، محمد شفیعىفر، مقاله «مدخلى بر انقلاب اسلامى و ریشههاى آن».
50. کرین برینتون، کالبدشکافى چهار انقلاب، ص 300.
51. هانا آرنت، انقلاب، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 65 و 160ـ161.
52. کرین برینتون، همان، ص 102.
53. همان، ص 28.
54. لئونارد برکوویتز، روانشناسى اجتماعى، ص 293ـ332.
55. همان، ص 467ـ544.
56. براى بحث تطبیقى ر.ک: هانا آرنت، همان، ص 152ـ159.
57. براى بحث تطبیقى ر.ک: الیوت ارونسون، روانشناسى اجتماعى، ص 140ـ148.