نظریه مدیریت ایرانى بعد از انقلاب
آرشیو
چکیده
متن
1. یافتن نظریهاى براى مدیریت ایرانى بعد از انقلاب مىتواند ما را به سوى ضعف و قوّت مدیریت ایرانى براى آینده هدایت کند و آن همان چیزى است که ایران براى آینده سیاسى و اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى نیازمند آن است.
2. مدیریت ایرانى بعد از انقلاب با کسانى شروع شد که در مبارزه و زندانهاى قبل از انقلاب جاى داشتند و سعى داشتند فرهنگ مبارزه را در مدیریت بعد از انقلاب ادامه دهند و لذا زهد و سادهگرایى و پرکارى و عدم تفریح را پیشه خود ساخته بودند.
3. فرهنگ مدیریت زاهدانه داراى دو پشتوانه بود:
الف. گذشته اسلامى یعنى ائمه معصومین(علیهمالسلام) و پیامبر(ص) که داراى مدیریت بودند ولى در زهد شدید که اقشار سنتى تابعیت از دین داشتند.
ب. فرهنگ چپ که یک زهد مدرن را ممکن مىساخت.
4. اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین خلق (منافقین) سبب دو جریان شد که مدیریت کشور را متحول ساخت:
الف. شهادت بزرگان انقلاب که خود مروّج این روحیه زهد بودند.
ب. محصور شدن مدیریت کشور در حفاظت در قالب ماشینهاى قوى و پیشرفته.
5. این وضعیت جدایى مدیریت از زندگى مردم را به همراه داشت که خود به خود سبب عادت بزرگان مدیریتى کشور به این جدایى و دورى از پرسش مردم ماشد که آنها را به عالم نخبگان و نخبهگرایان وارد کرد. اما این قدم تنها در بُعد ساختارى بود و هنوز از بعد معرفتى دچار نخبهگرایى نشده بودند.
6. در انتهاى جنگ قبض و بسط تئوریک شریعت وارد صحنه شد و ایدئولوژى نخبهگرایى را نظامسازى کرد و خلاصه آن، این بود که براساس غرایز و دانش انسانى مبتنى بر آن، مىتوان به قبض و بسط معرفتى دین پرداخت. پس براساس این ایدئولوژى و رهیافت، ایدئولوژى مدیریتى نخبهگراى ایرانى شکل گرفت.
7. ایدئولوژى لیبرالیسم معرفتى ـ ساختارى مبتنى بر یک پارادایم عملگرایى امریکایى، منتهى به نظریه مدیریت ایرانى در دوران بازسازى شد و حقوقهاى بسیار بالا را نصیب مدیران ساخت به گونهاى که به یک باره فاصله بزرگى بین مدیران و مردم و کارگزاران پایین حکومتى ایجاد شد و آنها به قشرهاى بالاى اجتماعى اقتصادى جامعه پیوستند و راه خود را از مردم ایران جدا کردند و به سوى ارزشهاى فرهنگى اجتماعى غربگرایان متمایل شدند.
8. شعار این مدیران آزادى بود نه عدالت. آزادى ایدئولوژى نخبهگرایان است بر عکس عدالت که ایدئولوژى مردم است. این آزادى فقط در زیربنا بود یعنى آزادى اقتصادى که تنها در بعد سیاسى و فرهنگى و اجتماعى ایران بحرانآفرین شد.
9. حرکت دوم خرداد از جانب مردم براى نجات از بحران و گسل مذکور بود ولى ایدئولوژى آزادى نخبهگرایان این گسل بزرگ را عمیقتر و فضاى جامعه را بىعدالتتر کرد و باز مدیریت کشور از فضاى جامعه و مردم دورتر شد و مدیریت به دنبال آزادى جنسى و آزادى سطحى لذایذ حرکت کرد، که همان فضاى آزادى غریزه به طور جامع بود.
10. مردم عدالتطلب با عدم شرکت در انتخابات شوراها و رأى به جریانى غیر جریان حاکم در مجلس شوراى اسلامى، به مدیریت آزادىطلب نخبهگرا اعتراض کردند. پس باید گفت که ثبات ایرانى به دنبال مدیریت مردمگراى ایرانى است که انقلاب اسلامى آن را بیان و تشریح کرده است.
11. مدیریت آزادىگرا جامعه را که به دنبال جامعه مدنى و قانونگرا بود، به جامعه بىاخلاق و بىهنجار تبدیل کرد. اما اکنون به دنبال نظامسازى از این جامعه بىاخلاق به عنوان جامعه اخلاقى است یعنى جامعهاى غریزى مبتنى بر اخلاق.
12. نتیجه این مدیریت آزادىگرا، عدم اعتماد اجتماعى، بىهنجارى اجتماعى، بحران خانواده، فاصله نسلها، انقطاع تاریخى، سرخوردگى اجتماعى و اعتیاد و خشونت ناشى از آن، تبدیل گروههاى مرجع برضد آن و بىآرمانى، بىانگیزگى اجتماعى و عدم فعالیت ملى مثبت اجتماعى و فرار مغزها و... بوده است.
13. نخبهگرایى مدیریت ایرانى ملهم از غربگرایى صورت مىگیرد؛ یعنى با غربگرایى مدیریتى از مردم فاصله مىگیرند و چون با بحران روبهرو مىشوند براى آرامش خود به غرب پناه مىبرند. تاریخ نخبهگرایى مدیریتى ایران از مشروطه به این طرف شاهدى بر «غرب میرى» مدیران و نخبگان کشور بوده است.
14. مردم به دنبال یک مدیریت آرامشگرا و ثباتجو مىباشند و این زمانى رخ مىدهد که به جاى غربگرایى، مردمگرایى را پیشه کنند و با ایدئولوژىهاى وارداتى، زمانکشى صورت نگیرد. آنچه که از مشروطه شروع شده و همینطور دنبال مىشود و بحران تکرار مىپذیرد. که این مدیریت را مىتوان در سایهانسان کامل ایجاد کرد.
2. مدیریت ایرانى بعد از انقلاب با کسانى شروع شد که در مبارزه و زندانهاى قبل از انقلاب جاى داشتند و سعى داشتند فرهنگ مبارزه را در مدیریت بعد از انقلاب ادامه دهند و لذا زهد و سادهگرایى و پرکارى و عدم تفریح را پیشه خود ساخته بودند.
3. فرهنگ مدیریت زاهدانه داراى دو پشتوانه بود:
الف. گذشته اسلامى یعنى ائمه معصومین(علیهمالسلام) و پیامبر(ص) که داراى مدیریت بودند ولى در زهد شدید که اقشار سنتى تابعیت از دین داشتند.
ب. فرهنگ چپ که یک زهد مدرن را ممکن مىساخت.
4. اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین خلق (منافقین) سبب دو جریان شد که مدیریت کشور را متحول ساخت:
الف. شهادت بزرگان انقلاب که خود مروّج این روحیه زهد بودند.
ب. محصور شدن مدیریت کشور در حفاظت در قالب ماشینهاى قوى و پیشرفته.
5. این وضعیت جدایى مدیریت از زندگى مردم را به همراه داشت که خود به خود سبب عادت بزرگان مدیریتى کشور به این جدایى و دورى از پرسش مردم ماشد که آنها را به عالم نخبگان و نخبهگرایان وارد کرد. اما این قدم تنها در بُعد ساختارى بود و هنوز از بعد معرفتى دچار نخبهگرایى نشده بودند.
6. در انتهاى جنگ قبض و بسط تئوریک شریعت وارد صحنه شد و ایدئولوژى نخبهگرایى را نظامسازى کرد و خلاصه آن، این بود که براساس غرایز و دانش انسانى مبتنى بر آن، مىتوان به قبض و بسط معرفتى دین پرداخت. پس براساس این ایدئولوژى و رهیافت، ایدئولوژى مدیریتى نخبهگراى ایرانى شکل گرفت.
7. ایدئولوژى لیبرالیسم معرفتى ـ ساختارى مبتنى بر یک پارادایم عملگرایى امریکایى، منتهى به نظریه مدیریت ایرانى در دوران بازسازى شد و حقوقهاى بسیار بالا را نصیب مدیران ساخت به گونهاى که به یک باره فاصله بزرگى بین مدیران و مردم و کارگزاران پایین حکومتى ایجاد شد و آنها به قشرهاى بالاى اجتماعى اقتصادى جامعه پیوستند و راه خود را از مردم ایران جدا کردند و به سوى ارزشهاى فرهنگى اجتماعى غربگرایان متمایل شدند.
8. شعار این مدیران آزادى بود نه عدالت. آزادى ایدئولوژى نخبهگرایان است بر عکس عدالت که ایدئولوژى مردم است. این آزادى فقط در زیربنا بود یعنى آزادى اقتصادى که تنها در بعد سیاسى و فرهنگى و اجتماعى ایران بحرانآفرین شد.
9. حرکت دوم خرداد از جانب مردم براى نجات از بحران و گسل مذکور بود ولى ایدئولوژى آزادى نخبهگرایان این گسل بزرگ را عمیقتر و فضاى جامعه را بىعدالتتر کرد و باز مدیریت کشور از فضاى جامعه و مردم دورتر شد و مدیریت به دنبال آزادى جنسى و آزادى سطحى لذایذ حرکت کرد، که همان فضاى آزادى غریزه به طور جامع بود.
10. مردم عدالتطلب با عدم شرکت در انتخابات شوراها و رأى به جریانى غیر جریان حاکم در مجلس شوراى اسلامى، به مدیریت آزادىطلب نخبهگرا اعتراض کردند. پس باید گفت که ثبات ایرانى به دنبال مدیریت مردمگراى ایرانى است که انقلاب اسلامى آن را بیان و تشریح کرده است.
11. مدیریت آزادىگرا جامعه را که به دنبال جامعه مدنى و قانونگرا بود، به جامعه بىاخلاق و بىهنجار تبدیل کرد. اما اکنون به دنبال نظامسازى از این جامعه بىاخلاق به عنوان جامعه اخلاقى است یعنى جامعهاى غریزى مبتنى بر اخلاق.
12. نتیجه این مدیریت آزادىگرا، عدم اعتماد اجتماعى، بىهنجارى اجتماعى، بحران خانواده، فاصله نسلها، انقطاع تاریخى، سرخوردگى اجتماعى و اعتیاد و خشونت ناشى از آن، تبدیل گروههاى مرجع برضد آن و بىآرمانى، بىانگیزگى اجتماعى و عدم فعالیت ملى مثبت اجتماعى و فرار مغزها و... بوده است.
13. نخبهگرایى مدیریت ایرانى ملهم از غربگرایى صورت مىگیرد؛ یعنى با غربگرایى مدیریتى از مردم فاصله مىگیرند و چون با بحران روبهرو مىشوند براى آرامش خود به غرب پناه مىبرند. تاریخ نخبهگرایى مدیریتى ایران از مشروطه به این طرف شاهدى بر «غرب میرى» مدیران و نخبگان کشور بوده است.
14. مردم به دنبال یک مدیریت آرامشگرا و ثباتجو مىباشند و این زمانى رخ مىدهد که به جاى غربگرایى، مردمگرایى را پیشه کنند و با ایدئولوژىهاى وارداتى، زمانکشى صورت نگیرد. آنچه که از مشروطه شروع شده و همینطور دنبال مىشود و بحران تکرار مىپذیرد. که این مدیریت را مىتوان در سایهانسان کامل ایجاد کرد.