نظام واره جامعه ولایى
آرشیو
چکیده
متن
1. جامعه ولایى، جامعه آرمانى شیعه و از نظرى دیگر، جامعه آرمانى اسلامى و بشرى و جامعهاى است که در آخرالزمان، انسان آن را پذیرا خواهد بود. این پذیرش ناشى از تجربهاى خواهد بود که بشر آن را بر روى کره زمین کسب کرده است؛ شکست جامعه سازىهاى دینى غیراسلامى و غیردینى، انسان را به سوى این جامعه ولایى سوق خواهد داد که نشانههاى آن در حال ظهور است.
2. بنیان جامعه ولایى بر معنویت خواهد بود و تمامى ویژگىهاى بعدى آن از این مشرب منشعب و سیراب مىشود و لوازم خود را به صورت نظامواره براساس آن استوار خواهد ساخت. شناخت نظامواره این جامعه، هم هدف جوامع اسلامى است و هم مسیر را روشن خواهد کرد.
3. عدالت مردمگرا بنیاد اساسى جامعه ولایى خواهد بود، چون تنها در اثر این نوع عدالت معنویت جامعه ولایى تولید و حفظ خواهد شد. عدالت نخبهگرا (سوسیالیستى) خود نوعى بىعدالتى واضح و آشکار است و بنیاد لیبرالیسم نیز بر اساس عدالت و آزادىگرایى استوار گشته است.
4. براى ساختن عدالت مذکور در جامعه ولایى، نوعى جهانشناسى (Osmology) ترسیم مىشود و آن اینکه جهان فعلى (دنیا) نسبت به جهان معنایى «ولاء» داراى یک حیات ناقص است و جهان وراء جهانى سراسر حیات و زندگى است و اگر حیاتى در این جهان مشاهده مىشود، همه و همه در پناه آن حیات اکمل است و آن جهان محافظ این جهان است و انسان مىتواند به طور جبرى پس از مرگ آن جهان را مشاهده کند و یا پیش از مرگ به صورت اختیارى آن را تجربه کند (موتو قبل ان تموتو).
5. جهان ولاء ارتباط وجودى با این جهان دارد و این از طریق یک انسان که «انسان کامل» نام دارد و مقولهاى تشکیکى است، صورت مىپذیرد. انسانهاى کامل، در پناه یک انسان اکمل نور مىگیرند و از آن جهان وراء معنى دریافت مىکنند؛ پس این نوع انسانشناسى (Anthoropology) مبناى بعدى جهانشناسى و معناشناسى واقع مىشود و بنیاد انسانشناسى جامعه ولایى را تشکیل داده است که در بعد موقتى، اولوالالباب نام مىگیرند و مبانى مدیریتى جامعه ولایى را تشکیل مىدهند.
6. از این جهت، جامعه ولایى هرگز بدون معنا نخواهد شد؛ امّا جامعهاى ایدهآلیستى و آرمانگراى صرف هم نخواهد بود؛ بلکه جامعهاى معنویت گرا و واقعیتگرا مىباشد؛ چرا که با تشکیک وجودى، جهانها و مکانهاى متفاوت تا فرازمانى و فرامکانى در یک نظام معرفتى واقعى و اعتبارى به این وضعیت متضاد گونه مىرسند که انسانهاى کامل در پناه انسان اکمل، واقعیت بخش این وضعیت هستند.
7. پس در شکلى دوگانه مىتوان معرفتشناسى جامعه ولایى را ترسیم کرد: آفاقى و انفسى. آفاق یا افقها یا زمانها و مکانهاى متفاوت، یا تاریخ و جغرافیا، معرفت شناسى جامعه ولایى را ترسیم مىکند؛ پس تکثرگرایى معرفتى را ارج مىنهد، ولى دچار«نهیلیسم و بىمرزگرایى» نمىشود و این با انفس یعنى نفس جلوگیرى از «بىمرزگرایى» صورت مىگیرد، چون بىمرزگرایى ناشى از دیدن ذهن بدون نفس است.
8. پس نفس (Self - guist) به جاى روان (Psycho)، مبناى تحلیل انسانها در زندگى اجتماعى واقع مىشود. نفس مجمع و تمامیت وجود انسانى را در یک چارچوب «وجودى ـ ذهنى» مورد تحلیل قرار مىدهد؛ نه ذهنى خاص. در جامعه ولایى نفس مبناى یک علم و دانش اجتماعى واقع مىشود؛ نه ذهن صرف، زیرا در ذهن صرف به بن بست تئوریک و نظریهاى دچار مىشود.
9. «آفاق و انفس» مبناى ارتباط جامعه ولایى، واقع مىشود؛ پس در یک مثلث، زمان و مکان و نفس، چارچوب نظریهاى خود را بنا مىکند که امروزه از آن به ارتباطات میان فرهنگى تعبیر مىشود. آنچه این چارچوب تئوریک را در خود جمع مىکند، یک کلمه و آن «مردم» است؛ مردمى که داراى فطرت هستند؛ فطرت دینى، یعنى خلقتى هدایتیافته در جهت زندگى، پس نمىتوان ارتباط در جامعه ولایى را به «تولید و مبادله معنا» در یک زمینه فرهنگى (آفاق و انفس) تعریف کرد.
10. جامعه ولایى به یک جامعه جهانى مبتنى بر احترام به دیگر فرهنگها براساس تعارف و شناخت یکدیگر (لتعارفوا) معتقد است؛ پس به نوعى «عدالت فرهنگى» در جهان آینده معتقد است، نه «ظلم فرهنگى» (مثل نظریه جهانى شدن امریکایى) و گفتوگوى میان فرهنگى را رهیافتى معنوى ـ عرفانى مىداند که در نهایت انسانها را به سوى رستگارى و صلح جهانى مبتنى بر عدالت جهانى خواهد برد.
11. سیاستگزارى فرهنگى جامعه ولایى بیشتر بر تولّى است و تبرّى در مرحله آخر قرارداد؛ پس بنا را بر رحمت و محبت مىگذارد؛ نه محنت و خشونت؛ بنابراین جامعه ولایى جامعهاى عاطفى است؛ نه عقلى، و عقل خود را بر عاطفه بین انسانها به عنوان مظاهر خداوندى بنا مىکند (پس به درد عقلانیت ابزارى غربى دچار نمىشود) و مبناى بنیادى آن «کلمه سواء» است.
12. چون جامعه ولایى بر عاطفه بنا مىشود، پس زنان در آن نقش کلیدى دارند؛ نه یک جامعه زن محور؛ پس به یک نوع عدالت جنسى نیز نائل مىآید که تعادل اجتماعى بنیادى را در پى خواهد داشت و فساد اخلاقى ناشى از ظلم جنسى از جامعه ولایى رخت خواهد بست.
13. مبناى تعامل اجتماعى آحاد جامعه ولایى، امر به خوبىها و نهى از بدىهاست، چون در جامعه ولایى همه مردم نسبت به هم مسئول هستند؛ حتى نسبت به مسئولین؛ نصیحت به مسئولین توسط مردم اصل بنیادى اجتماع اسلامى است؛ پس حکومت اسلامى حکومتى از بالا نیست؛ بلکه حکومتى تعاملى میان مردم و مسئولین از یک سو و مردم و مردم از دیگر سو است.
14. جامعه ولایى جامعهاى بىهدف تاریخى نیست؛ چرا که جهان جامعه ولایى جهانى ازلى و ابدى است و جامعه ولایى بین یک تجلى اعظم (روز عاشورا) و تجلى اعظم دیگر (ظهور کبرا) در یک بسط تاریخى قرار دارد در این فرایند تاریخى، جامعه ولایى بر اصالت فرهنگ بنا مىشود؛ نه اصالت فرد و نه اصالت جامعه (با کمى تقلیل و تحویل در بعد اجتماعى، اصالت جماعت)، و چون همه ابعاد زندگى انسانى بر همین اصالت بنا مىشود، پس هنر انسانى مانند اقتصاد انسانى، سیاست انسانى، مدیریت انسانى و...، از همینرو تاریخ فرهنگى رهیافت مهمى در مطالعه علوم انسانى جامعهشناسى خواهد بود.
2. بنیان جامعه ولایى بر معنویت خواهد بود و تمامى ویژگىهاى بعدى آن از این مشرب منشعب و سیراب مىشود و لوازم خود را به صورت نظامواره براساس آن استوار خواهد ساخت. شناخت نظامواره این جامعه، هم هدف جوامع اسلامى است و هم مسیر را روشن خواهد کرد.
3. عدالت مردمگرا بنیاد اساسى جامعه ولایى خواهد بود، چون تنها در اثر این نوع عدالت معنویت جامعه ولایى تولید و حفظ خواهد شد. عدالت نخبهگرا (سوسیالیستى) خود نوعى بىعدالتى واضح و آشکار است و بنیاد لیبرالیسم نیز بر اساس عدالت و آزادىگرایى استوار گشته است.
4. براى ساختن عدالت مذکور در جامعه ولایى، نوعى جهانشناسى (Osmology) ترسیم مىشود و آن اینکه جهان فعلى (دنیا) نسبت به جهان معنایى «ولاء» داراى یک حیات ناقص است و جهان وراء جهانى سراسر حیات و زندگى است و اگر حیاتى در این جهان مشاهده مىشود، همه و همه در پناه آن حیات اکمل است و آن جهان محافظ این جهان است و انسان مىتواند به طور جبرى پس از مرگ آن جهان را مشاهده کند و یا پیش از مرگ به صورت اختیارى آن را تجربه کند (موتو قبل ان تموتو).
5. جهان ولاء ارتباط وجودى با این جهان دارد و این از طریق یک انسان که «انسان کامل» نام دارد و مقولهاى تشکیکى است، صورت مىپذیرد. انسانهاى کامل، در پناه یک انسان اکمل نور مىگیرند و از آن جهان وراء معنى دریافت مىکنند؛ پس این نوع انسانشناسى (Anthoropology) مبناى بعدى جهانشناسى و معناشناسى واقع مىشود و بنیاد انسانشناسى جامعه ولایى را تشکیل داده است که در بعد موقتى، اولوالالباب نام مىگیرند و مبانى مدیریتى جامعه ولایى را تشکیل مىدهند.
6. از این جهت، جامعه ولایى هرگز بدون معنا نخواهد شد؛ امّا جامعهاى ایدهآلیستى و آرمانگراى صرف هم نخواهد بود؛ بلکه جامعهاى معنویت گرا و واقعیتگرا مىباشد؛ چرا که با تشکیک وجودى، جهانها و مکانهاى متفاوت تا فرازمانى و فرامکانى در یک نظام معرفتى واقعى و اعتبارى به این وضعیت متضاد گونه مىرسند که انسانهاى کامل در پناه انسان اکمل، واقعیت بخش این وضعیت هستند.
7. پس در شکلى دوگانه مىتوان معرفتشناسى جامعه ولایى را ترسیم کرد: آفاقى و انفسى. آفاق یا افقها یا زمانها و مکانهاى متفاوت، یا تاریخ و جغرافیا، معرفت شناسى جامعه ولایى را ترسیم مىکند؛ پس تکثرگرایى معرفتى را ارج مىنهد، ولى دچار«نهیلیسم و بىمرزگرایى» نمىشود و این با انفس یعنى نفس جلوگیرى از «بىمرزگرایى» صورت مىگیرد، چون بىمرزگرایى ناشى از دیدن ذهن بدون نفس است.
8. پس نفس (Self - guist) به جاى روان (Psycho)، مبناى تحلیل انسانها در زندگى اجتماعى واقع مىشود. نفس مجمع و تمامیت وجود انسانى را در یک چارچوب «وجودى ـ ذهنى» مورد تحلیل قرار مىدهد؛ نه ذهنى خاص. در جامعه ولایى نفس مبناى یک علم و دانش اجتماعى واقع مىشود؛ نه ذهن صرف، زیرا در ذهن صرف به بن بست تئوریک و نظریهاى دچار مىشود.
9. «آفاق و انفس» مبناى ارتباط جامعه ولایى، واقع مىشود؛ پس در یک مثلث، زمان و مکان و نفس، چارچوب نظریهاى خود را بنا مىکند که امروزه از آن به ارتباطات میان فرهنگى تعبیر مىشود. آنچه این چارچوب تئوریک را در خود جمع مىکند، یک کلمه و آن «مردم» است؛ مردمى که داراى فطرت هستند؛ فطرت دینى، یعنى خلقتى هدایتیافته در جهت زندگى، پس نمىتوان ارتباط در جامعه ولایى را به «تولید و مبادله معنا» در یک زمینه فرهنگى (آفاق و انفس) تعریف کرد.
10. جامعه ولایى به یک جامعه جهانى مبتنى بر احترام به دیگر فرهنگها براساس تعارف و شناخت یکدیگر (لتعارفوا) معتقد است؛ پس به نوعى «عدالت فرهنگى» در جهان آینده معتقد است، نه «ظلم فرهنگى» (مثل نظریه جهانى شدن امریکایى) و گفتوگوى میان فرهنگى را رهیافتى معنوى ـ عرفانى مىداند که در نهایت انسانها را به سوى رستگارى و صلح جهانى مبتنى بر عدالت جهانى خواهد برد.
11. سیاستگزارى فرهنگى جامعه ولایى بیشتر بر تولّى است و تبرّى در مرحله آخر قرارداد؛ پس بنا را بر رحمت و محبت مىگذارد؛ نه محنت و خشونت؛ بنابراین جامعه ولایى جامعهاى عاطفى است؛ نه عقلى، و عقل خود را بر عاطفه بین انسانها به عنوان مظاهر خداوندى بنا مىکند (پس به درد عقلانیت ابزارى غربى دچار نمىشود) و مبناى بنیادى آن «کلمه سواء» است.
12. چون جامعه ولایى بر عاطفه بنا مىشود، پس زنان در آن نقش کلیدى دارند؛ نه یک جامعه زن محور؛ پس به یک نوع عدالت جنسى نیز نائل مىآید که تعادل اجتماعى بنیادى را در پى خواهد داشت و فساد اخلاقى ناشى از ظلم جنسى از جامعه ولایى رخت خواهد بست.
13. مبناى تعامل اجتماعى آحاد جامعه ولایى، امر به خوبىها و نهى از بدىهاست، چون در جامعه ولایى همه مردم نسبت به هم مسئول هستند؛ حتى نسبت به مسئولین؛ نصیحت به مسئولین توسط مردم اصل بنیادى اجتماع اسلامى است؛ پس حکومت اسلامى حکومتى از بالا نیست؛ بلکه حکومتى تعاملى میان مردم و مسئولین از یک سو و مردم و مردم از دیگر سو است.
14. جامعه ولایى جامعهاى بىهدف تاریخى نیست؛ چرا که جهان جامعه ولایى جهانى ازلى و ابدى است و جامعه ولایى بین یک تجلى اعظم (روز عاشورا) و تجلى اعظم دیگر (ظهور کبرا) در یک بسط تاریخى قرار دارد در این فرایند تاریخى، جامعه ولایى بر اصالت فرهنگ بنا مىشود؛ نه اصالت فرد و نه اصالت جامعه (با کمى تقلیل و تحویل در بعد اجتماعى، اصالت جماعت)، و چون همه ابعاد زندگى انسانى بر همین اصالت بنا مىشود، پس هنر انسانى مانند اقتصاد انسانى، سیاست انسانى، مدیریت انسانى و...، از همینرو تاریخ فرهنگى رهیافت مهمى در مطالعه علوم انسانى جامعهشناسى خواهد بود.