علما و مشروطیت، از همسویى تا ناهمگرایى
آرشیو
چکیده
متن
با جنبش تنباکو، پایههاى حکومت استبدادى ناصرالدین به لرزه درآمد و هیبت دولت مطلقه شکست. روشنفکران و عالمان دینى به صورت غیررسمى ائتلاف نمودند و مردم وارد عرصه تحولات سیاسى و اجتماعى شدند.
با مرگ ناصرالدینشاه و آغاز حکومت مظفرالدینشاه که مردى نرمخو بود، نسیم آزادى وزیدن گرفت و تکاپوى عالمان دینى و روشنفکران بیشتر شد. زمینههاى انقلاب از هر جهت فراهم بود؛ چوب زدن به پاى بازرگانان تهران، به دلیل گران شدن قند توسط علاءالدوله حاکم تهران، بهانهاى بود تا عقدههاى فروخفته عالمان دینى، روشنفکران و مردم، از حکومت قاجاریه سر باز کند و به قول آیتالله طباطبایى، حال که کار به این جا رسید، کار را یکسره و تمام نمایند و آنچه سه ماه دیگر در پى انجاماش بودند، به جلو بیندازند.(1)
بدین ترتیب، با مهاجرت رهبران دینى و مردم ـ معروف به مهاجرت صغرى ـ به حرم حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) در شهر رى، انقلاب مشروطه آغاز شد. مهمترین درخواست آنان در آن مرحله، عزل علاءالدوله و تأسیس عدالتخانه بود؛(2) هر چند حکومت، ابتدا با تقاضاى مهاجران موافقت کرد، اما طولى نکشید که رهبران دینى دریافتند که دولت قصد عمل به درخواستهاى آنان را ندارند؛ لذا در 23 جمادىالاولى 1324ق (15 ژوئیه 1905م) راهى قم شدند و بسیارى نیز در سفارت انگلستان تحصن نمودند؛ برخى فقط «تعداد طلاب متحصن در سفارت انگلیس را ... هزاران نفر»(3) دانستهاند. سرانجام با مجاهدت رهبران دینى و روشنفکران، و پایدارى مردم، انقلاب مشروطه به پیروزى رسید و در 14 جمادىالثانى 1324ق (14 مرداد 1285ش، 1906م) فرمان پذیرش مشروطیت و تأسیس مجلس شورا صادر گردید.
از مدتها پیش، تحولات سیاسى ـ اجتماعى تهران به گونهاى پیش مىرفت که بین شیخ فضلالله نورى از یک سو و سیدعبدالله بهبهانى و سیدمحمد طباطبایى از سوى دیگر، اختلاف ایجاد شده؛(4) با این همه، شیخ فضلالله نورى، در مهاجرت کبرى، به دیگر عالمان دینى تهران پیوست، اما وقتى سیدمحمد طباطبایى در قم فواید مشروطه را بیان مىکرد، شیخ فضلالله نورى، به مخالفت برخاست و گفت:
«فوایدى که براى مشروطه برشمردید، همه به جاى خود خوب و کسى را حرفى نیست،...[اما] آزادى تامّه و حریّت مطلقه... این حرف از اصل غلط و این سخن در اسلام کلیتا کفر است... . اما قانونى [که]... وضع خواهد شد، اولاً قانون ما در هزار و سیصد و اندى سال قبل... به ما داده شده، بر فرض که امروز بخواهند قانونى بنویسند، باید مطابقت بر قرآن محمد و شریعت احمدى داشته باشد...».(5)
به هر حال، طولى نکشید که در مسائلى مانند معنى و مفهوم مشروطه، آزادى، قانونگذارى، تشکیل مجلس شورا و...، اختلاف میان دو جناح عمده رهبران مذهبى گسترش یافت. گروهى که به مشروطهخواه معروف شدند ـ ولو از باب دفع افسد به فاسد ـ مشروطه را به سود اسلام و مسلمانان معرفى کردند و مخالفت با مشروطه را در حکم محاربه با امام زمان(عج)، و افرادى مانند شیخ فضلالله نورى را زیانکار و منحرف خواندند و دخالت او در امور مسلمین را نادرست اعلام نمودند؛(6) از سوى دیگر، مخالفان مشروطه یا مشروعهخواهان که به وسیله شیخفضل الله نورى رهبرى مىشدند، «متذکر به این کلام [بودند که] ما دین نبى خواهیم، مشروطه نمىخواهیم... مسلمانان مشروطه کفر است، منافى مسلمانى است، مشروطهخواهان بابى هستند»(7) و حکم مراجعى چون مرحوم آخوند خراسانى، مازندرانى و... را صادر کردند و مال آنها را مباح و خونشان را هدر شناختند.(8)
در سطح مرجعیت، آیتالله آخوند خراسانى، شیخ عبدالله مازندرانى و علماى درجه دوم، همانند علامه نائینى، سیدمحمد طباطبایى، سیدعبدالله بهبهانى و... از رهبران مشروطهخواهان و آیتالله سیدمحمد کاظم یزدى صاحب کتاب «العروةالوثقى» در سطح مرجعیت و شیخ فضل الله نورى، شیخ عبدالنبى نورى، میرزا ابوطالب زنجانى و... از علماى درجه دوم، مشروعهخواهان را رهبرى مىکردند.
هر چند درباره موارد اختلاف میان عالمان دینى در انقلاب مشروطه، پژوهشهاى تاریخى و تحلیلى زیادى صورت گرفته است، اما در مورد علل اختلاف، کمتر بحث شده است.
دلایل اختلاف علما در انقلاب مشروطه
درباره علل موافقت برخى از عالمان دینى با مشروطیت و بحثهاى مربوط به آن و موافقت ابتدایى و سپس مخالفت عدهاى دیگر که به مشروطهطلبان و مشروعهخواهان معروف شدند، تحلیلهاى زیادى صورت گرفته است؛ گروهى اختلاف نظرها را به برداشتهاى متفاوت از دین از یک سو و مشروطه از سوى دیگر ارجاع دادهاند؛(9) برخى «تنها به تحلیلى صورى شالودههاى مخالفت مشروعهخواهان با نظام مشروطه و ارجاع مسئله به رقابتهاى صنفى علما با یکدیگر بسنده نمودهاند»؛(10) بعضى هم معتقدند که برداشتهاى علما از هر دو جناح، عوامل سیاسى داشت.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، بیشتر تحلیلگران، تفاوت برداشت از دین را عامل اختلاف دانستهاند، در حالى که پیش از پیروزى انقلاب، علت اختلاف را به رقابتهاى صنفى و مادى نسبت مىدادند(11) و معتقد بودند که دعوا بر سر قالیچه بوده است.(12) گروه بسیار کمى هم مجموعهاى از عوامل، مانند اختلاف در برداشت از دین، شناخت از مشروطه و غرب (موضوعشناسى)، بینش سیاسى، سابقه زندگى علمى و مبارزاتى، و... را مؤثر مىدانند.(13)
1. تشخیص بحران و اختلاف در علل بحران و ارائه راه حل (با توجه به برداشتهاى دینى متفاوت و اختلاف در هدف از انقلاب)
همانطور که «اسپریگنز» ادعا مىنماید که اندیشمندان کار خود را از مشاهده بحران شروع مىنمایند،(14) عالمان شیعه ایرانى نیز کشور خود را در بحران و نابسامانى شدید مىدیدند. آنان در «وجود» بحران و لزوم مهار قانونى حکومت اتفاق نظر داشتند، اما در تشخیص علل بحران و نوع راه حل، دچار اختلاف نظر شدید شدند.
الف. علماى مشروطهطلب
گروهى از عالمان که به مشروطهطلب معروف شدند، درک کرده بودند که سیل عظیم تمدن بشرى با جذابیت و گیرایى به سمت کشورهاى اسلامى سرازیر شده است، اگر عالمان دینى، نتوانند آن را خوب بشناسند و عناصر مطلوب آن را با اسلام سازگارى دهند و از سوى دیگر، اسلام را به مرحله اجرایى نرسانند، اسلام و مسلمین به تدریج آسیب خواهند دید و چه بسا که تمدن اسلامى محو و نابود گردد.(15)
رهبران دینى مشروطهطلب فهمیده بودند که ایران در معرض اضمحلال و نابودى است؛ ایران در جهان اسلام تنها کشورى بود که اکثریت قریب به اتفاق ساکنان آن اهل تشیع بودند و مهمترین پایگاه رهبران دینى شیعه قلمداد مىگردید. در ایرانِ دوره قاجاریه، هجوم استعمارگران از یک سو و پریشانىهاى داخلى از سوى دیگر، مردم را در معرض نابودى، فقر، بىعدالتى و... قرار داده بود. دادگرى وجود نداشت و زندگى مردم در دست نیرومندان بود؛ منافع مشروع حامیان اسلام و به طور کلى مردم ایران مورد تهدید جدى قرار گرفته بود.(16)
هر چند شیعه به حکومت جهانى حضرت مهدى(عج) معتقد است و در عصر غیبت، حکومت باید به دست مجتهد باشد، اما ظاهرا امکان عملى آن وجود نداشت؛ لذا باید «حکومتى که مطابق با شرع اسلام باشد و عدالت و مساوات را بگستراند»،(17) به وجود آید. در واقع همه عالمان تشخیص داده بودند که ایران دچار بحران است و دنبال علت بحران بودند، امّا درباره علت بحران (فقر، ذلت، ضعف و...) دیدگاههاى متفاوتى ارائه مىشد. عدهاى که به مشروطهطلب معروف شدند «دیدند، اصل العلة و عمدة السبب در این باب... استیلاى سلطنت خودخواه شهوتران خودپرست است بر تمامى حقوق ملى، و مسلوب الحق بودن آنها در تمام مصالح و مفاسد مملکتى که وسیله تحصیل عزّت و شرف آنها است».(18) آنان «مبارزه با استبداد را اصلىترین آرمان خود دانستند».(19)
عالمان دینى مىگفتند: در یک سرزمین اسلامى، چرا باید از استبداد که بدترین نوع حکومت است، متابعت کرد؟ شیخ اسماعیل غروى محلاتى از عالمان مشروطهخواه نجف، در کتاب خود «ارشاد العباد الى عمارة البلاد»، سه نوع حکومت را تصور کرده بود:
1. حکومت امام معصوم(ع)؛ 2. حکومت سلطنت مشروطه محدوده؛ 3. سلطنت مطلقه مستبده.
1. نوع اول در این زمان ناممکن است؛ سلطنت مطلقه مستبده، خلاف اسلام است؛ بنابراین هیچ عاقلى شک و شبههاى در ترجیح حکومت سلطنت مشروطه محدوده، بر سلطنت مطلقه مستبده ندارد.(20) در نتیجه از نگاه عالمان دینى مشروطهخواه، استبداد از عمدهترین علل بحران و نابسامانى در ایران بود.
ثانیا از بُعد خارجى، «آنان احساس کرده بودند که استقلال و بقاى ایران در معرض خطر قرار دارد».(21) براى حمایت از استقلال ایران و دین اسلام که فقها از آن به «حفظ بیضه اسلام» تعبیر مىنمایند، باید حکومت غیروابسته به بیگانگان و مورد حمایت مردم حاکم شود. از نظر عالمان دینى، «مداخله بیگانگان در کشور [که حکومت قاجاریه با اعطاى امتیازهاى اقتصادى و... سلطه آنان را در کشور تحکیم کرده بود] مداخله بىدینان در سرزمین اسلامى قلمداد»(22) مىشد و از نظر اسلام مردود بود. آنان حاضر به هر نوع زحمتى بودند تا «حفظ و وقایه بلاد اسلام از تطاول کفار» حاصل شود.(23)
شاهان قاجار با از دست دادن یک سوم نواحى ایران در شمال غربى، شمال شرقى، شرق و...، و دادن دهها امتیاز اقتصادى و... ایران را دچار بحران کرده بودند. علاوه بر آن، محمدعلى شاه «با کفار متحد شد و مسلمانان را به توپ بست و کشتار فراوانى کرد».(24) عالمان دینى مشروطهطلب معتقد بودند «استبدادى که در حکومت محمدعلى شاه وجود دارد، برضد اسلام، منافع ملى و اقتصادى مسلمانان ایران» است و باید از بین برود.(25)
عالمان مشروطهخواه پس از تشخیص بحران پریشانى ملت و خطر نابودى استقلال کشور و...، در پى چارهجویى و ارائه راه حل برآمدند. محمد تقى نجفى معروف به آقا نجفى، از عالمان بلند پایه اصفهان و حامى مشروطیت، درباره علت شرکت رهبران دینى در انقلاب و حمایت آنان از مشروطه، سه علت را ذکر مىنماید:
1. پریشانى مسلمین و خرابى مملکت.
2. مداخلات کشورهاى استعمار گر در ایران.
3. تقویت اسلام و مسلمین(26).
«بنابراین، ما علت خیزش مشروطهخواهى علماى نجف [و ایران] را مىتوانیم بدین ترتیب خلاصه کنیم که چون آن سه مرجع بزرگ تقلید، یعنى طهرانى، خراسانى و مازندرانى و همکاران و همقطاران آنان، مانند نائینى و دیگران، دلبستگى به خوشبختى و رفاه مردم مسلمان ایران داشته و رفاه و آسایش طبقه متوسط جامعه ایران را سبب پیشرفت نفوذ علما و در نتیجه حفظ اهمیت آداب و احکام مذهبى مىدانستند و چون همانگونه که مىدانیم، در دوره قاجار، دادگرى وجود نداشت و زندگى مردم در دست نیرومندان بود و منافع مشروع حامیان اسلام، یعنى بازرگانان، کاسبان و صاحبان حرفهها مورد تهدید قرار مىگرفت. این علما از نظر مذهبى احساس مسئولیت کردند که جنبش را که آرمانش از میان برداشتن چنین رژیم ضدمردم و ضداسلام بود، حمایت و رهبرى کنند، و به همین دلیل، پشتیبانى از انقلاب مشروطه را با جهاد در راه خدا به امر امام غایب یکسان و مخالفت با آن را به منزله جنگ بر ضد امام دانستند».(27)
محلاتى معتقد بود که ایران دچار بحران است، و علت بحران هم وجود حکومت استبدادى و مطلقه است و باید از مشروطه حمایت کرد، چون اولاً مخالف استبداد است، ثانیا اسلام را حفظ مىکند و ثالثا کفار و بیگانگان را دفع مىکند.
مسئله لزوم امر به معروف و نهى از منکر و وجوب دفع بیگانگان اقتضا مىکند که از مشروطه حمایت شود.(28) همانطور که نظریه تفسیر معتقد است، انسانها «بر وفق درک و حاجت خویش عمل مىکنند»، و درک و حاجت هم محصول تصویر دنیاى پیرامون خود، آمال و ارزشهایى که مبین خواستهها است، دستهاى از هنجارها که دایره فعالیت را مشخص مىکند، توانایىها و قابلیت خویش است.(29)
عالمان دینى «احساس کرده بودند که استقلال و بقاى ایران در معرض خطر است».(30) (تصویر دنیاى پیرامون خود)، عشق و علاقه آنها به ایران، اسلام و مردم ایران (آمال و ارزشهاى عالمان دینى) اقتضا مىکرد تا حکومت مناسب برپا شود و حکومت مطلوب که حکومت معصوم(ع) باشد، در عصر غیبت محال است و توانایى بر پایى حکومت مجتهد را هم ندارند (توانایىها و قابلیت خویش) و نمىتوانند از حکومت استبدادى که عامل بحران است، حمایت نمایند (هنجارهاى دینى این حکومت را نمىپذیرد) ؛ در نتیجه باید از سلطنت مشروطه حمایت شود. «آنها فکر مىکردند که این اقدام براى حفظ و حمایت اسلام لازم است».(31) آنها براساس درک خود (که ایران دچار بحران است) و حاجت خویش (حفظ و حمایت اسلام و ایران) عمل مىکردند.
«مشروطه خواهان... مدعى شدند که عصاره مشروطیت، بیشتر با جهت کلى شریعت هم ارز و هم معنى بوده است...؛ مشروعیت و مشروطیت یکسانند. مشروطیت حکومتى است، مطابق شرع اسلام، عدالت و مساوات، یا حکومتى است بر طبق علم و تمدن».(32)
به طور کلى گروهى از رهبران مذهبى که به مشروطهطلب معروف شدند، از مشروطیت و مجلس شوراى ملى حمایت کردند، زیرا رژیم جدید، چه از نظر سیاسى و اقتصادى و چه از حیث دینى، به سود مردم، ایران و اسلام بود. ستم و ظلم محدود مىشد، تا جان و مال مردم در امنیت باشد و «بیضه اسلام» حفظ گردد(33)؛ در نتیجه عالمان مشروطهطلب، مشروطیت را به سود ایران و مردم مسلمان آن تشخیص دادند و رسالت مذهبى و ملى خود را در آن یافتند که با عدم یک نظام آرمانى ـ حکومت امام معصوم(ع) یا ولى فقیه ـ از رژیم ملى پارلمانى و ضد استبدادى مبتنى بر یک قانون اساسى پشتیبانى نمایند و قوانین جارى را با اصلاحات و تغییرهاى مناسب، با اسلام منطبق سازند.(34)
در نظر آنان، حکومت به وسیله عموم مردم، اجراى عدالت، مشاوره در امور، صلاحاندیشى براى ملت و وجود قانون اساسى به نفع اسلام بود و چون هدف آنان اجراى قانون اسلام، منع منکرات، اشاعه عدالت، رفع ظلم و جلوگیرى از کارهاى خودسرانه، حفظ بیضه اسلام، صرف بیت المال در مصالح ملت (برقرارى نظم و حفظ مرزهاى کشور) بود و مشروطیت همه این امور را تأمین مىکرد، حمایت از آن واجب و در حکم جهاد در رکاب امام زمان(عج) بود.(35)
«مشروطیت و مجلس که «تأسیس آن براى رفع ظلم و اغاثه مظلوم و اعانت ملهوف و امر به معروف و نهى از منکر و تقویت ملت و دولت و ترفیه حال رعیت و حفظ بیضه اسلام است، قطعا و عقلاً و شرعا و عرفا راجح، بلکه واجب است».(36)
ب. علماى مشروعهخواه
گروهى از عالمان شیعه در ایران و نجف، به مخالفت با مشروطیت برخاستند؛ بیشتر آنان، ابتدا با انقلاب همراهى کردند، سپس خواهان تعدیل مشروطیت شدند و در نهایت به نفى مشروطه حکم دادند. به همین دلیل، مورخان اندیشه و انقلاب مشروطه، در تعبیر و تفسیر نقش روحانیان در انقلاب مشروطه، دچار تشتت آرا شدهاند. «براون آنها را مشروطهخواه و الگار ضدشاه مىداند، اما ارجمند معتقد است روحانیان در آغاز مشروطهخواه و ضدشاه بودند، اما در نهایت، بسیارى از آنها طرفدارشاه و ضدمشروطه شدند».(37)
در هر حال، اغلب عالمان دینى، انگیزه مخالفت با حکومت قاجاریه را داشتند؛ به همین دلیل، با شروع انقلاب مشروطه به هوادارى از آن پرداختند. عالمان دینى که به «مشروعهخواهان» معروف شدند، در تشخیص بحران، با «مشروطهطلبان» همسو بودند، اما در علل بحران اختلاف نظر داشتند؛ از نظر آنان احکام اسلامى در جامعه اجرا نمىشد و استعمار با پنجههاى قوى خود، آخرین رمقهاى استقلال ایران را از بین مىبرد؛ لذا باید با اجراى شریعت اسلامى و مبارزه با استعمار، به علاج بحران پرداخت؛
«جریان (مشروطهطلبان) بر خلاف شعائر جریان دیگر، در جناح مذهبى (مشروعهخواهان) عمیقا طرفدار مشروطه و پارلمان بوده و مبارزه با استبداد را اصلىترین آرمان خود مىدانستهاند...؛ در حالى که جریان مشروعه غیرمشروطه، بیشترین خطر را متوجه روشنفکران و جریان نفوذ استعمار مىدانسته و در مقابل برخى شعارهاى تند مشروطه خواهان غربگرا موضعگیرى مىکرده است؛ به هر حال، در اینکه بزرگترین خطرى که جامعه شیعه ایران را تهدید مىکند، کدام خطر است؟ بین علما از نظر اولویتها اختلاف بوده است. گروهى استبداد داخلى، دستهاى روشنفکران، و جمعى جریان استعمار خارجى را در اولویت نخست قرار مىدادند».(38)
به طور کلى، اگر مخالفت رهبران دینى مشروعهخواه با مشروطیت را براساس نظریه بحران (تشخیص بحران، علل بحران و ارائه راه حل)، تحلیل کنیم، باید گفت که مشروعهخواهان و به خصوص شیخ فضل الله نورى، مىپنداشتند که استعمار و روشنفکران بىدین، بزرگترین خطر براى ایران هستند،(39) آنان که با مشروطیت و مفاهیم نو و برخاسته از غرب آشنایى کافى نداشتند،(40) تصور مىکردند که تضعیف هرکدام از دو نهاد دین و دولت به نفع دیگرى خواهد بود؛ لذا با هدف تقویت نهاد دین و تضعیف دولت وقت و تأسیس دولتى که به ترویج شریعت بپردازد، به انقلاب مشروطه پیوستند، اما از میانه راه دریافتند که مشروطیت تأمین کننده هدف آنان نیست و از انقلاب جدا شدند؛(41) آنان حتى آنچه به وجود آمده بود و به نام نظام مشروطه قلمداد مىشد، «مخالف دین اسلام تشخیص داده بودند»(42) و «بىمحابا به ستیز با آن برخاستند»(43) و «مشروطهخواهى را کفر و مشروطهطلب را کافر و مرتد» اعلام نمودند.(44)
پى نوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد.
با مرگ ناصرالدینشاه و آغاز حکومت مظفرالدینشاه که مردى نرمخو بود، نسیم آزادى وزیدن گرفت و تکاپوى عالمان دینى و روشنفکران بیشتر شد. زمینههاى انقلاب از هر جهت فراهم بود؛ چوب زدن به پاى بازرگانان تهران، به دلیل گران شدن قند توسط علاءالدوله حاکم تهران، بهانهاى بود تا عقدههاى فروخفته عالمان دینى، روشنفکران و مردم، از حکومت قاجاریه سر باز کند و به قول آیتالله طباطبایى، حال که کار به این جا رسید، کار را یکسره و تمام نمایند و آنچه سه ماه دیگر در پى انجاماش بودند، به جلو بیندازند.(1)
بدین ترتیب، با مهاجرت رهبران دینى و مردم ـ معروف به مهاجرت صغرى ـ به حرم حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) در شهر رى، انقلاب مشروطه آغاز شد. مهمترین درخواست آنان در آن مرحله، عزل علاءالدوله و تأسیس عدالتخانه بود؛(2) هر چند حکومت، ابتدا با تقاضاى مهاجران موافقت کرد، اما طولى نکشید که رهبران دینى دریافتند که دولت قصد عمل به درخواستهاى آنان را ندارند؛ لذا در 23 جمادىالاولى 1324ق (15 ژوئیه 1905م) راهى قم شدند و بسیارى نیز در سفارت انگلستان تحصن نمودند؛ برخى فقط «تعداد طلاب متحصن در سفارت انگلیس را ... هزاران نفر»(3) دانستهاند. سرانجام با مجاهدت رهبران دینى و روشنفکران، و پایدارى مردم، انقلاب مشروطه به پیروزى رسید و در 14 جمادىالثانى 1324ق (14 مرداد 1285ش، 1906م) فرمان پذیرش مشروطیت و تأسیس مجلس شورا صادر گردید.
از مدتها پیش، تحولات سیاسى ـ اجتماعى تهران به گونهاى پیش مىرفت که بین شیخ فضلالله نورى از یک سو و سیدعبدالله بهبهانى و سیدمحمد طباطبایى از سوى دیگر، اختلاف ایجاد شده؛(4) با این همه، شیخ فضلالله نورى، در مهاجرت کبرى، به دیگر عالمان دینى تهران پیوست، اما وقتى سیدمحمد طباطبایى در قم فواید مشروطه را بیان مىکرد، شیخ فضلالله نورى، به مخالفت برخاست و گفت:
«فوایدى که براى مشروطه برشمردید، همه به جاى خود خوب و کسى را حرفى نیست،...[اما] آزادى تامّه و حریّت مطلقه... این حرف از اصل غلط و این سخن در اسلام کلیتا کفر است... . اما قانونى [که]... وضع خواهد شد، اولاً قانون ما در هزار و سیصد و اندى سال قبل... به ما داده شده، بر فرض که امروز بخواهند قانونى بنویسند، باید مطابقت بر قرآن محمد و شریعت احمدى داشته باشد...».(5)
به هر حال، طولى نکشید که در مسائلى مانند معنى و مفهوم مشروطه، آزادى، قانونگذارى، تشکیل مجلس شورا و...، اختلاف میان دو جناح عمده رهبران مذهبى گسترش یافت. گروهى که به مشروطهخواه معروف شدند ـ ولو از باب دفع افسد به فاسد ـ مشروطه را به سود اسلام و مسلمانان معرفى کردند و مخالفت با مشروطه را در حکم محاربه با امام زمان(عج)، و افرادى مانند شیخ فضلالله نورى را زیانکار و منحرف خواندند و دخالت او در امور مسلمین را نادرست اعلام نمودند؛(6) از سوى دیگر، مخالفان مشروطه یا مشروعهخواهان که به وسیله شیخفضل الله نورى رهبرى مىشدند، «متذکر به این کلام [بودند که] ما دین نبى خواهیم، مشروطه نمىخواهیم... مسلمانان مشروطه کفر است، منافى مسلمانى است، مشروطهخواهان بابى هستند»(7) و حکم مراجعى چون مرحوم آخوند خراسانى، مازندرانى و... را صادر کردند و مال آنها را مباح و خونشان را هدر شناختند.(8)
در سطح مرجعیت، آیتالله آخوند خراسانى، شیخ عبدالله مازندرانى و علماى درجه دوم، همانند علامه نائینى، سیدمحمد طباطبایى، سیدعبدالله بهبهانى و... از رهبران مشروطهخواهان و آیتالله سیدمحمد کاظم یزدى صاحب کتاب «العروةالوثقى» در سطح مرجعیت و شیخ فضل الله نورى، شیخ عبدالنبى نورى، میرزا ابوطالب زنجانى و... از علماى درجه دوم، مشروعهخواهان را رهبرى مىکردند.
هر چند درباره موارد اختلاف میان عالمان دینى در انقلاب مشروطه، پژوهشهاى تاریخى و تحلیلى زیادى صورت گرفته است، اما در مورد علل اختلاف، کمتر بحث شده است.
دلایل اختلاف علما در انقلاب مشروطه
درباره علل موافقت برخى از عالمان دینى با مشروطیت و بحثهاى مربوط به آن و موافقت ابتدایى و سپس مخالفت عدهاى دیگر که به مشروطهطلبان و مشروعهخواهان معروف شدند، تحلیلهاى زیادى صورت گرفته است؛ گروهى اختلاف نظرها را به برداشتهاى متفاوت از دین از یک سو و مشروطه از سوى دیگر ارجاع دادهاند؛(9) برخى «تنها به تحلیلى صورى شالودههاى مخالفت مشروعهخواهان با نظام مشروطه و ارجاع مسئله به رقابتهاى صنفى علما با یکدیگر بسنده نمودهاند»؛(10) بعضى هم معتقدند که برداشتهاى علما از هر دو جناح، عوامل سیاسى داشت.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، بیشتر تحلیلگران، تفاوت برداشت از دین را عامل اختلاف دانستهاند، در حالى که پیش از پیروزى انقلاب، علت اختلاف را به رقابتهاى صنفى و مادى نسبت مىدادند(11) و معتقد بودند که دعوا بر سر قالیچه بوده است.(12) گروه بسیار کمى هم مجموعهاى از عوامل، مانند اختلاف در برداشت از دین، شناخت از مشروطه و غرب (موضوعشناسى)، بینش سیاسى، سابقه زندگى علمى و مبارزاتى، و... را مؤثر مىدانند.(13)
1. تشخیص بحران و اختلاف در علل بحران و ارائه راه حل (با توجه به برداشتهاى دینى متفاوت و اختلاف در هدف از انقلاب)
همانطور که «اسپریگنز» ادعا مىنماید که اندیشمندان کار خود را از مشاهده بحران شروع مىنمایند،(14) عالمان شیعه ایرانى نیز کشور خود را در بحران و نابسامانى شدید مىدیدند. آنان در «وجود» بحران و لزوم مهار قانونى حکومت اتفاق نظر داشتند، اما در تشخیص علل بحران و نوع راه حل، دچار اختلاف نظر شدید شدند.
الف. علماى مشروطهطلب
گروهى از عالمان که به مشروطهطلب معروف شدند، درک کرده بودند که سیل عظیم تمدن بشرى با جذابیت و گیرایى به سمت کشورهاى اسلامى سرازیر شده است، اگر عالمان دینى، نتوانند آن را خوب بشناسند و عناصر مطلوب آن را با اسلام سازگارى دهند و از سوى دیگر، اسلام را به مرحله اجرایى نرسانند، اسلام و مسلمین به تدریج آسیب خواهند دید و چه بسا که تمدن اسلامى محو و نابود گردد.(15)
رهبران دینى مشروطهطلب فهمیده بودند که ایران در معرض اضمحلال و نابودى است؛ ایران در جهان اسلام تنها کشورى بود که اکثریت قریب به اتفاق ساکنان آن اهل تشیع بودند و مهمترین پایگاه رهبران دینى شیعه قلمداد مىگردید. در ایرانِ دوره قاجاریه، هجوم استعمارگران از یک سو و پریشانىهاى داخلى از سوى دیگر، مردم را در معرض نابودى، فقر، بىعدالتى و... قرار داده بود. دادگرى وجود نداشت و زندگى مردم در دست نیرومندان بود؛ منافع مشروع حامیان اسلام و به طور کلى مردم ایران مورد تهدید جدى قرار گرفته بود.(16)
هر چند شیعه به حکومت جهانى حضرت مهدى(عج) معتقد است و در عصر غیبت، حکومت باید به دست مجتهد باشد، اما ظاهرا امکان عملى آن وجود نداشت؛ لذا باید «حکومتى که مطابق با شرع اسلام باشد و عدالت و مساوات را بگستراند»،(17) به وجود آید. در واقع همه عالمان تشخیص داده بودند که ایران دچار بحران است و دنبال علت بحران بودند، امّا درباره علت بحران (فقر، ذلت، ضعف و...) دیدگاههاى متفاوتى ارائه مىشد. عدهاى که به مشروطهطلب معروف شدند «دیدند، اصل العلة و عمدة السبب در این باب... استیلاى سلطنت خودخواه شهوتران خودپرست است بر تمامى حقوق ملى، و مسلوب الحق بودن آنها در تمام مصالح و مفاسد مملکتى که وسیله تحصیل عزّت و شرف آنها است».(18) آنان «مبارزه با استبداد را اصلىترین آرمان خود دانستند».(19)
عالمان دینى مىگفتند: در یک سرزمین اسلامى، چرا باید از استبداد که بدترین نوع حکومت است، متابعت کرد؟ شیخ اسماعیل غروى محلاتى از عالمان مشروطهخواه نجف، در کتاب خود «ارشاد العباد الى عمارة البلاد»، سه نوع حکومت را تصور کرده بود:
1. حکومت امام معصوم(ع)؛ 2. حکومت سلطنت مشروطه محدوده؛ 3. سلطنت مطلقه مستبده.
1. نوع اول در این زمان ناممکن است؛ سلطنت مطلقه مستبده، خلاف اسلام است؛ بنابراین هیچ عاقلى شک و شبههاى در ترجیح حکومت سلطنت مشروطه محدوده، بر سلطنت مطلقه مستبده ندارد.(20) در نتیجه از نگاه عالمان دینى مشروطهخواه، استبداد از عمدهترین علل بحران و نابسامانى در ایران بود.
ثانیا از بُعد خارجى، «آنان احساس کرده بودند که استقلال و بقاى ایران در معرض خطر قرار دارد».(21) براى حمایت از استقلال ایران و دین اسلام که فقها از آن به «حفظ بیضه اسلام» تعبیر مىنمایند، باید حکومت غیروابسته به بیگانگان و مورد حمایت مردم حاکم شود. از نظر عالمان دینى، «مداخله بیگانگان در کشور [که حکومت قاجاریه با اعطاى امتیازهاى اقتصادى و... سلطه آنان را در کشور تحکیم کرده بود] مداخله بىدینان در سرزمین اسلامى قلمداد»(22) مىشد و از نظر اسلام مردود بود. آنان حاضر به هر نوع زحمتى بودند تا «حفظ و وقایه بلاد اسلام از تطاول کفار» حاصل شود.(23)
شاهان قاجار با از دست دادن یک سوم نواحى ایران در شمال غربى، شمال شرقى، شرق و...، و دادن دهها امتیاز اقتصادى و... ایران را دچار بحران کرده بودند. علاوه بر آن، محمدعلى شاه «با کفار متحد شد و مسلمانان را به توپ بست و کشتار فراوانى کرد».(24) عالمان دینى مشروطهطلب معتقد بودند «استبدادى که در حکومت محمدعلى شاه وجود دارد، برضد اسلام، منافع ملى و اقتصادى مسلمانان ایران» است و باید از بین برود.(25)
عالمان مشروطهخواه پس از تشخیص بحران پریشانى ملت و خطر نابودى استقلال کشور و...، در پى چارهجویى و ارائه راه حل برآمدند. محمد تقى نجفى معروف به آقا نجفى، از عالمان بلند پایه اصفهان و حامى مشروطیت، درباره علت شرکت رهبران دینى در انقلاب و حمایت آنان از مشروطه، سه علت را ذکر مىنماید:
1. پریشانى مسلمین و خرابى مملکت.
2. مداخلات کشورهاى استعمار گر در ایران.
3. تقویت اسلام و مسلمین(26).
«بنابراین، ما علت خیزش مشروطهخواهى علماى نجف [و ایران] را مىتوانیم بدین ترتیب خلاصه کنیم که چون آن سه مرجع بزرگ تقلید، یعنى طهرانى، خراسانى و مازندرانى و همکاران و همقطاران آنان، مانند نائینى و دیگران، دلبستگى به خوشبختى و رفاه مردم مسلمان ایران داشته و رفاه و آسایش طبقه متوسط جامعه ایران را سبب پیشرفت نفوذ علما و در نتیجه حفظ اهمیت آداب و احکام مذهبى مىدانستند و چون همانگونه که مىدانیم، در دوره قاجار، دادگرى وجود نداشت و زندگى مردم در دست نیرومندان بود و منافع مشروع حامیان اسلام، یعنى بازرگانان، کاسبان و صاحبان حرفهها مورد تهدید قرار مىگرفت. این علما از نظر مذهبى احساس مسئولیت کردند که جنبش را که آرمانش از میان برداشتن چنین رژیم ضدمردم و ضداسلام بود، حمایت و رهبرى کنند، و به همین دلیل، پشتیبانى از انقلاب مشروطه را با جهاد در راه خدا به امر امام غایب یکسان و مخالفت با آن را به منزله جنگ بر ضد امام دانستند».(27)
محلاتى معتقد بود که ایران دچار بحران است، و علت بحران هم وجود حکومت استبدادى و مطلقه است و باید از مشروطه حمایت کرد، چون اولاً مخالف استبداد است، ثانیا اسلام را حفظ مىکند و ثالثا کفار و بیگانگان را دفع مىکند.
مسئله لزوم امر به معروف و نهى از منکر و وجوب دفع بیگانگان اقتضا مىکند که از مشروطه حمایت شود.(28) همانطور که نظریه تفسیر معتقد است، انسانها «بر وفق درک و حاجت خویش عمل مىکنند»، و درک و حاجت هم محصول تصویر دنیاى پیرامون خود، آمال و ارزشهایى که مبین خواستهها است، دستهاى از هنجارها که دایره فعالیت را مشخص مىکند، توانایىها و قابلیت خویش است.(29)
عالمان دینى «احساس کرده بودند که استقلال و بقاى ایران در معرض خطر است».(30) (تصویر دنیاى پیرامون خود)، عشق و علاقه آنها به ایران، اسلام و مردم ایران (آمال و ارزشهاى عالمان دینى) اقتضا مىکرد تا حکومت مناسب برپا شود و حکومت مطلوب که حکومت معصوم(ع) باشد، در عصر غیبت محال است و توانایى بر پایى حکومت مجتهد را هم ندارند (توانایىها و قابلیت خویش) و نمىتوانند از حکومت استبدادى که عامل بحران است، حمایت نمایند (هنجارهاى دینى این حکومت را نمىپذیرد) ؛ در نتیجه باید از سلطنت مشروطه حمایت شود. «آنها فکر مىکردند که این اقدام براى حفظ و حمایت اسلام لازم است».(31) آنها براساس درک خود (که ایران دچار بحران است) و حاجت خویش (حفظ و حمایت اسلام و ایران) عمل مىکردند.
«مشروطه خواهان... مدعى شدند که عصاره مشروطیت، بیشتر با جهت کلى شریعت هم ارز و هم معنى بوده است...؛ مشروعیت و مشروطیت یکسانند. مشروطیت حکومتى است، مطابق شرع اسلام، عدالت و مساوات، یا حکومتى است بر طبق علم و تمدن».(32)
به طور کلى گروهى از رهبران مذهبى که به مشروطهطلب معروف شدند، از مشروطیت و مجلس شوراى ملى حمایت کردند، زیرا رژیم جدید، چه از نظر سیاسى و اقتصادى و چه از حیث دینى، به سود مردم، ایران و اسلام بود. ستم و ظلم محدود مىشد، تا جان و مال مردم در امنیت باشد و «بیضه اسلام» حفظ گردد(33)؛ در نتیجه عالمان مشروطهطلب، مشروطیت را به سود ایران و مردم مسلمان آن تشخیص دادند و رسالت مذهبى و ملى خود را در آن یافتند که با عدم یک نظام آرمانى ـ حکومت امام معصوم(ع) یا ولى فقیه ـ از رژیم ملى پارلمانى و ضد استبدادى مبتنى بر یک قانون اساسى پشتیبانى نمایند و قوانین جارى را با اصلاحات و تغییرهاى مناسب، با اسلام منطبق سازند.(34)
در نظر آنان، حکومت به وسیله عموم مردم، اجراى عدالت، مشاوره در امور، صلاحاندیشى براى ملت و وجود قانون اساسى به نفع اسلام بود و چون هدف آنان اجراى قانون اسلام، منع منکرات، اشاعه عدالت، رفع ظلم و جلوگیرى از کارهاى خودسرانه، حفظ بیضه اسلام، صرف بیت المال در مصالح ملت (برقرارى نظم و حفظ مرزهاى کشور) بود و مشروطیت همه این امور را تأمین مىکرد، حمایت از آن واجب و در حکم جهاد در رکاب امام زمان(عج) بود.(35)
«مشروطیت و مجلس که «تأسیس آن براى رفع ظلم و اغاثه مظلوم و اعانت ملهوف و امر به معروف و نهى از منکر و تقویت ملت و دولت و ترفیه حال رعیت و حفظ بیضه اسلام است، قطعا و عقلاً و شرعا و عرفا راجح، بلکه واجب است».(36)
ب. علماى مشروعهخواه
گروهى از عالمان شیعه در ایران و نجف، به مخالفت با مشروطیت برخاستند؛ بیشتر آنان، ابتدا با انقلاب همراهى کردند، سپس خواهان تعدیل مشروطیت شدند و در نهایت به نفى مشروطه حکم دادند. به همین دلیل، مورخان اندیشه و انقلاب مشروطه، در تعبیر و تفسیر نقش روحانیان در انقلاب مشروطه، دچار تشتت آرا شدهاند. «براون آنها را مشروطهخواه و الگار ضدشاه مىداند، اما ارجمند معتقد است روحانیان در آغاز مشروطهخواه و ضدشاه بودند، اما در نهایت، بسیارى از آنها طرفدارشاه و ضدمشروطه شدند».(37)
در هر حال، اغلب عالمان دینى، انگیزه مخالفت با حکومت قاجاریه را داشتند؛ به همین دلیل، با شروع انقلاب مشروطه به هوادارى از آن پرداختند. عالمان دینى که به «مشروعهخواهان» معروف شدند، در تشخیص بحران، با «مشروطهطلبان» همسو بودند، اما در علل بحران اختلاف نظر داشتند؛ از نظر آنان احکام اسلامى در جامعه اجرا نمىشد و استعمار با پنجههاى قوى خود، آخرین رمقهاى استقلال ایران را از بین مىبرد؛ لذا باید با اجراى شریعت اسلامى و مبارزه با استعمار، به علاج بحران پرداخت؛
«جریان (مشروطهطلبان) بر خلاف شعائر جریان دیگر، در جناح مذهبى (مشروعهخواهان) عمیقا طرفدار مشروطه و پارلمان بوده و مبارزه با استبداد را اصلىترین آرمان خود مىدانستهاند...؛ در حالى که جریان مشروعه غیرمشروطه، بیشترین خطر را متوجه روشنفکران و جریان نفوذ استعمار مىدانسته و در مقابل برخى شعارهاى تند مشروطه خواهان غربگرا موضعگیرى مىکرده است؛ به هر حال، در اینکه بزرگترین خطرى که جامعه شیعه ایران را تهدید مىکند، کدام خطر است؟ بین علما از نظر اولویتها اختلاف بوده است. گروهى استبداد داخلى، دستهاى روشنفکران، و جمعى جریان استعمار خارجى را در اولویت نخست قرار مىدادند».(38)
به طور کلى، اگر مخالفت رهبران دینى مشروعهخواه با مشروطیت را براساس نظریه بحران (تشخیص بحران، علل بحران و ارائه راه حل)، تحلیل کنیم، باید گفت که مشروعهخواهان و به خصوص شیخ فضل الله نورى، مىپنداشتند که استعمار و روشنفکران بىدین، بزرگترین خطر براى ایران هستند،(39) آنان که با مشروطیت و مفاهیم نو و برخاسته از غرب آشنایى کافى نداشتند،(40) تصور مىکردند که تضعیف هرکدام از دو نهاد دین و دولت به نفع دیگرى خواهد بود؛ لذا با هدف تقویت نهاد دین و تضعیف دولت وقت و تأسیس دولتى که به ترویج شریعت بپردازد، به انقلاب مشروطه پیوستند، اما از میانه راه دریافتند که مشروطیت تأمین کننده هدف آنان نیست و از انقلاب جدا شدند؛(41) آنان حتى آنچه به وجود آمده بود و به نام نظام مشروطه قلمداد مىشد، «مخالف دین اسلام تشخیص داده بودند»(42) و «بىمحابا به ستیز با آن برخاستند»(43) و «مشروطهخواهى را کفر و مشروطهطلب را کافر و مرتد» اعلام نمودند.(44)
پى نوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد.