آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

فصل‏ها و تحولات تاریخى هبوط

این اثر حاصل، حدود ده سال تدریس مستمر درس انسان در اسلام در دانشکده علوم اجتماعى دانشگاه تهران است . مخاطبین درس، دانشجویان دوره کارشناسى بوده‏اند، به همین دلیل در طى اثر کوشش شده است تا به تناسب مخاطبین، حتى‏المقدور از اصطلاحات تخصصى کمتر استفاده شود و بنیادهاى معرفتى و زمینه‏هاى وجودشناختى هبوط، به صورتى روان و فارغ از استدلال‏هاى عمیق فلسفى و یا اصطلاحات دقیق عرفانى بیان شود .

فصل اول به بیان برخى نکات مقدماتى اختصاص یافته است و فصل دوم با عنوان غیب و شهادت، به جغرافیاى هبوط و مراتب وجودى آن اشاره دارد . در فصل سوم و چهارم، با عناوین «نزول و تجلى‏» و «صعود و سعادت‏» حقیقت نزول و صعود تبیین مى‏شود . دو قوس نزول و صعود، مسیرى است که مراتب هبوط و عروج انسان را تعیین مى‏کنند . فصل پنجم، «عشق و محبت‏» است; در این فصل از آشیان و وطن انسان در هندسه هستى بحث مى‏شود و از محبوب و مطلوب او سخن به میان مى‏آید و تفاسیر مختلفى که درباره عشق شده است، مورد بحث قرار مى‏گیرد .

فصل ششم، به داستان هبوط آدم از خانه وجود خود مى‏پردازد و مسیر حرکت و نزول انسان را بیان مى‏کند . انسان پس از آنکه از خاک آفریده شد و خداى تعالى از روح خود در او دمید، به مقام تعلیم اسما بار یافت; در این هنگام او کلام خداوند را مى‏شنید و با فرشتگان سخن مى‏گفت .

عصیان و گناه، سبب هبوط او به عالمى شد که در حجاب «خود کاذب‏» و دروغین او ظاهر مى‏شود . بازگشت آدمى به عالمى که از آن رانده شد، جز با فنا و فدا کردن «خود کاذب‏» میسور نیست . در فصل ششم با عنوان هبوط اساطیرى به نخستین مرحله هبوط، یعنى به مرحله‏اى اشاره مى‏شود که با تمثلات مشرکانه اساطیرى آغاز مى‏گردد .

هبوط ضمن آنکه داراى حقیقتى معنوى، آسمانى و متافیزیکى است، از ابعادى تاریخى و جغرافیایى نیز بهره‏مند است و تصویرى که آدمى در تطورات تاریخى هبوط از آدم و عالم ترسیم مى‏کند، با موقف و جایگاه تاریخى و اجتماعى او تناسب دارد . و این تصویر در طول تاریخ، مراتب نزولى خود را، یکى پس از دیگرى طى مى‏کند . فصل هفتم با عنوان «غربت و بیگانگى‏» ، به بیان خصوصیات عالمى مى‏پردازد که انسان هبوط کرده در دنیاى مدرن براى خود ترسیم کرده است .

فصل‏هاى نخستین این اثر، بنیادها و مبانى هبوط و عروج آدمى را تبیین مى‏کنند; دو فصل پایانى، یعنى فصل ششم و هفتم، تجلیات تاریخى هبوط معنوى و آسمانى را، در جغرافیاى زمینى، از مرحله اساطیر تا دورانى که مدعى اسطوره‏زدایى کردن است، پى مى‏گیرد .

- غیبت و شهادت
1 . حوزه‏هاى معرفت
انسان از جهان و جهان از انسان جدا نیست; آدم در متن عالم است و عالم در انسان ظهور و حضور دارد و از زبان او به شرح و تفسیر خود مى‏پردازد .

پیوند و وحدت انسان و جهان موجب مى‏شود که آگاهى و معرفت آن دو نیز از یکدیگر جدا نباشد . هر کس جهان را به گونه‏اى همسان و هماهنگ با انسان مى‏شناسد و به انسان نیز به تناسب شناختى که از جهان دارد، علم پیدا مى‏کند . از این مقدمه، پیوند و ارتباط انسان‏شناسى و هستى‏شناسى آشکار مى‏شود .

هستى‏شناسى و انسان‏شناسى دو بخش از معرفت هستند، لذا هستى‏شناسى و انسان‏شناسى با اصل معرفت و نحوه آگاهى و شناخت انسان نیز ارتباط دارد; یعنى هستى‏شناسى و انسان‏شناسى هر فرد، از افق معرفت او حاصل مى‏شود و معرفت هر فرد با شناخت او از آدم و عالم تناسب دارد .

هر فرد از افق آگاهى خود به شناختى هماهنگ از عالم و آدم دست مى‏یابد و دریافت هر فرد، با آگاهى و شناخت او از انسان و هستى همسان است . پس میان سه مسئله معرفت‏شناسى، انسان‏شناسى و هستى‏شناسى توازنى برقرار است; کسى که در شناخت و معرفت‏به شکاکیت گرفتار آمده باشد، در هستى‏شناسى به سفسطه مبتلا مى‏شود و در انسان‏شناسى به نیهیلیسم و هیچ انگارى گرفتار مى‏آید .

فردى که از شناخت و معرفت‏حسى بهره‏مند است و آگاهى و علم را تنها به حس و تجربه مختص مى‏داند، جهانى را که مى‏شناسد، جهانى محسوس و مادى است; از این رو انسان‏شناسى او نیز، وقتى چهره علمى پیدا مى‏کند که به صورتى آزمون‏پذیر، نظیر دیگر پدیده‏هاى مادى، تبیین شود .

کسى که تنها به شناخت مفهومى - عقلى اعتماد نماید و با نگرشى عقل‏گرایانه و راسیونالیستى معرفت مفهومى - عقلى را تنها راه شناخت معرفى کند، چون دکارت، مى‏کوشد تا آدمى را نیز از راه اندیشه و تعقل اثبات کند و همچون هگل در هستى‏شناسى خود، هر آنچه که به اندیشه عقلى در نیاید، انکار مى‏کند . انسان‏شناسى این گروه نوعى انسان‏شناسى فلسفى و هستى‏شناسى آنان نحوه‏اى از ایده‏آلیسم است .

آنان که به اساطیر سر مى‏سپارند، در هستى‏شناسى خود به ارباب انواع و خداوندگاران و الهه‏هاى متعدد اسطوره‏اى مى‏رسند; همچنین تصویرى که این گروه از انسان ترسیم مى‏کند، تصویرى اساطیرى است .

در شناخت اساطیرى حس و عقل نقش مؤثرى ندارند، بلکه خواسته‏ها و گرایش‏هاى آدمى، به همراه وهم و خیال، نقش اول را ایفا مى‏کنند . در این نوع معرفت، تمثلات برزخى که مراتبى پست و دانى از شناخت‏شهودى هستند هم، مى‏توانند حضور داشته باشند .

معرفت و شناخت‏شهودى در صورتى که به افق تمثلات خیالى محدود نشود و ابعادى عقلى و فراعقلى پیدا کند، به شرحى که از این پس خواهد آمد، با نوع دیگرى از هستى‏شناسى و انسان‏شناسى همراه مى‏شود . در این نگاه، از عالم و آدمى خبر داده مى‏شود که ماده و معنا، جسم و جان و روح، او آیات و نشانه‏هاى خداوند واحد قهار است .

نوع متعالى معرفت‏شهودى وحى الهى است; معرفت وحیانى، بر خلاف معرفت اساطیرى، اولا عقل‏ستیز نیست و ثانیا چشم بر معرفت‏حسى و تجربى فرو نمى‏بندد، بلکه آمپریسم (حس گرایى) و راسیونالیسم (عقل‏گرایى) را به این دلیل که معرفت فراتر از خود را انکار مى‏کنند، یا اینکه معرفت را به افق یافته‏هاى خود تقلیل مى‏دهند، ناقص و ناتوان مى‏داند و مى‏کوشد تا بندها و مرزهایى را که بر حریم معارف دانى بشر کشیده شده است، در هم بشکند . حاصل این معرفت، هستى‏شناسى و انسان‏شناسى توحیدى است .

در هستى‏شناسى توحیدى، موجودات کلمات الهى هستند; همچنین در انسان‏شناسى توحیدى انسان به مقتضاى حضور در عالم، «کلمة‏الله‏» و در گفت‏وگو با آیات و نشانه‏هاى الهى «کلیم الله‏» ، و از جهت آگاهى و علمى که به حقیقت همه اشیا و آیات و اسماى الهى دارد، مظهر اسم جامع الهى یعنى «خلیفة‏الله‏» خوانده مى‏شود .

براساس آنچه درباره انواع مختلف معرفت و مراتب، و اقسام شناخت عالم و آدم بیان شد، مى‏توان متناسب با آن، به پنج نوع دیدگاه معرفتى، هستى‏شناسى و انسان‏شناسى اشاره کرد; جدول زیر انواع و مراتب مزبور را نشان مى‏دهد:

حوزه‏ها (مراتب) معرفت‏شناسى هستى‏شناسى انسان‏شناسى
1 (نسبیت‏فهم‏وحقیقت) شکاکیت‏سفسطه و نیهیلیسم انسان‏شناسى فلسفى معاصر

2 آمپرسیسم و حس‏گرایى ماتریالیسم و مادى‏گرایى انسان‏شناسى‏علمى‏پوزیتیویستى

3 راسیونالیسم و عقلگرایى ایده‏آلیسم انسان‏شناسى‏فلسفى‏کلاسیک

4 خیالى و تمثیلات برزخى ارباب انواع و مشرکانه اساطیرى

5 وحیانى و عقلانى توحیدى خلافت الهى

همبستگى میان سطوح مختلف معرفت در سه حوزه فوق، کمتر مورد تردید و یا اختلاف است . با صرف‏نظر از تلازم منطقى معرفت‏شناسى، هستى‏شناسى و انسان‏شناسى، اصل ترتیب و نحوه تقدم و تاخر این سه حوزه معرفتى مى‏تواند محل اختلاف باشد; بعضى شناخت‏شناسى را مقدم بر انسان‏شناسى و هستى‏شناسى مى‏دانند; یعنى معتقدند که با تغییر پایگاه معرفتى انسان و با تحولى که در تفسیر و تبیین او نسبت‏به مسئله شناخت پیش مى‏آید، هستى‏شناسى و انسان‏شناسى نیز تغییر مى‏کند . برخى دیگر آگاهى به هستى و همچنین بروز و ظهور علم و نحوه تبیین معرفت و شناخت را در گرو آگاهى و شناختى مى‏دانند که هر کس به نفس خود دارد; یعنى انسان‏شناسى را بر دو نوع دیگر از معرفت مقدم مى‏دانند . گروهى دیگر نیز هستى‏شناسى را بر دیگر انواع معرفت مقدم دانسته‏اند و معتقدند با تفسیرى که در شناخت انسان نسبت‏به هستى رخ مى‏دهد، شناخت او نسبت‏به نفس و معرفت نیز تغییر مى‏کند . هر سه قول، به رغم مباحث و استدلال‏هایى که براى دیدگاه خود اقامه مى‏کند، در تلازم منطقى با سطوح مختلف معرفت، در هر یک از سه حوزه مزبور هم داستان است .

2 . نگاه دینى و دنیوى
نگاه اسلام به انسان و جهان یک نگاه دنیوى و مادى نیست; در نگاه دنیوى، طبیعت و زندگى دنیا همه حقیقت است . نگرش اسلام به جهان نیز یک نگاه دینى است و در نگاه دینى طبیعت‏بخشى از حقیقت است و بخش دیگر آن فوق طبیعت و متافیزیک است . در تعابیر دینى، از طبیعت و فوق طبیعت‏با عبارات مختلف یاد مى‏شود; عباراتى نظیر دنیا و آخرت، غیب و شهادت، ملک و ملکوت . در هستى‏شناسى دینى، بخش طبیعى با بخش غیر طبیعى بى‏ارتباط یا در عرض آن نیست، بلکه این دو بخش، از ارتباطى طولى برخوردار هستند; به این معنا که طبیعت تحت احاطه فوق طبیعت، و ملکوت عالم محیط و فائق بر ملک است; بنابراین، ارتباط دو بخش طبیعى و غیرطبیعى هستى از سنخ ارتباط اشیاى طبیعى با یک‏دیگر نیست .

احاطه فوق طبیعت‏بر طبیعت‏به گونه‏اى است که طبیعت مرتبه نازل و ظاهر، و فوق طبیعت مرتبه عالى یا باطن هستى محسوب مى‏شود . پیوند و ربط ظاهر و باطن، از سنخ ارتباط دو شى‏ء در عرض یک‏دیگر نیست، بلکه یک ربط غیردنیوى است که در قیاس با ارتباطات دنیوى، رمزآمیز و شگفت است .

فوق طبیعت که باطن و مرتبه عالى طبیعت است، به تناسب نحوه ارتباطى که با اشیاى طبیعى دارد، به آنها رنگ و چهره‏اى مناسب با خود مى‏دهد و به همین دلیل، عالم طبیعت در نگاه دینى یک کثرت همگون ومشابه نیست، بلکه هر جزء از طبیعت، به تناسب نحوه ربطى که با فوق طبیعت وعالم غیب دارد، از اعتبارى فوق طبیعى برخوردار است . ارتباط طبیعت‏با فوق بیعت‏شبیه ارتباط کلمات یا نوشته‏ها با معانى آنها است; کلمات دریک نگاه طبیعى و فیزیکى، اصوات و اشیایى هستند که در عرض یکدیگر قرار مى‏گیرند، لکن هر کلمه‏اى که بیان یا نوشته مى‏شود، از جهت ارتباط و پیوندى که با معناى خود دارد، حامل یک پیام خاص است . در این صورت، هر کلمه از جهت معنایى احکام و آثار و خصوصیاتى مى‏یابد که بدون ارتباط معنوى فاقد آن است; البته ارتباطى که میان کلمات و معانى آنها وجود دارد، یک ارتباط اعتبارى است که در ظرف فرهنگ انسانى توسط اراده و آگاهى انسان وضع مى‏شود، لکن ارتباط طبیعت‏با فوق طبیعت‏یک ارتباط تکوینى و حقیقى است .

کلمات و عبارات، در حوزه فرهنگ‏هاى مختلف، معانى و پیام‏هاى متفاوتى را با خود حمل مى‏کنند . این معانى در همان قلمرو، آثار انسانى و اجتماعى گوناگونى را به دنبال مى‏آورند . برخى از کلمات موجب شادمانى وانبساط انسان و بعضى دیگر موجب خشم و ناراحتى شنونده مى‏شوند .

در نگاه دینى، هر جزء طبیعت نیز به تناسب نحوه ارتباط و پیوندى که با فوق طبیعت دارد و نیز با تناسب باطن خود، از احکام و خصوصیاتى ویژه و مختص برخوردار است .

فوق طبیعت که غیب عالم است، مبدا قداست وارزش‏هاى مختلف است و اجزاى طبیعت در پناه پیوند وارتباطى که با علم غیب دارند، به احکام ارزشى یا غیر طبیعى متصف مى‏شوند; بدین سان برخى از اشیا طبیعتا مقدس و پاک و برخى پلید وناپاک شمرده مى‏شوند .

در نگاه سکولار و دنیوى، ارزش‏هاى متعالى واحکامى که اشیاى طبیعى بر اساس آن‏ها پیدا مى‏کنند، امورى خیالى هستند که تنها در ظرف وهم و پندار آدمیان شکل مى‏گیرند . در این دیدگاه، مبدا حقیقى امور متعالى، چیزى جز ابعاد طبیعى وجود انسان و گرایش‏هاى مادى و دنیوى وجود او نیست، لکن در نگاه دینى، احکام مزبور در حقیقت و واقعیتى متعالى و فراطبیعى ریشه دارند . این حقیقت متعالى، مخلوق پندار و ذهن نیست، بلکه ذهن و ادراک انسان با سلوک و تربیت‏به ساحت‏خود راه یافته و آن را ادراک و کشف مى‏کند .

اعتقاد به ابعاد فوق طبیعى هستى، ویژگى مشترک هستى‏شناسى‏هاى غیر دنیوى است . برخى از مردم شناسان، این اعتقاد را خصوصیت نگاه دینى به هستى دانسته‏اند .

3 . تبیین توحیدى
اگر دین به شیوه‏هایى از زندگى و باورها و اعتقاداتى اطلاق مى‏شود که در قبال نگرش‏هاى ماتریالیستى و دنیوى محض هستند، در این صورت، باور به ابعاد روحانى و فوق طبیعى هستى، مى‏تواند مرز نگاه دینى و غیردینى باشد . اسلام در این تقسیم‏بندى، گرچه یک نگاه دینى است، لکن با صورتى خاص از باور و اعتقاد به غیب همراه است . در نگاه اسلامى، غیب عالم صورتى توحیدى دارد; به این معنا که عالم در نهایت‏شامل یک غیب واحد است که متعالى‏تر از همه مراتب و پنهان‏تر از همه مراحل آفرینش است و هر چه در مراتب عالم و از جمله در طبیعت است، از ناحیه او نازل شده است و دیگر بار نیز به سوى او بازمى‏گردد .

اسلام «توحید» را دین حقیقى مى‏داند و نگاه دنیوى به عالم و همچنین نگاه‏هاى مشرکانه را خطا و باطل مى‏شمارد و پیام‏آوران الهى را رسولان دین حق مى‏خواند; «هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون‏» (1) ; او کسى است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاده است آن را بر همه دین‏ها ظاهر گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته و نپسندند .

در نگاه اسلام، همه پیامبران، از آدم (ع) تا خاتم، از جمله ابراهیم خلیل، موساى کلیم و عیساى مسیح (ع) به توحید فراخوانده‏اند و همه آنها به خداوند واحد ایمان داشته و در برابر او تسلیم بوده‏اند و تنها تفاوت‏ایشان در شریعت‏هاى آنان است و آن شرایع نیز از ناحیه خداوند سبحان براى هدایت انسان‏ها، در زمان‏هاى مختلف نازل شده‏اند . هر پیامبرى نبى پیش از خود را تصدیق کرده و به پیامبر بعدى بشارت داده است ; نظیر حضرت عیسى (ع) که موسى (ع) و تورات او را تصدیق کرد و به پیامبر بعدى بشارت داد; «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنى اسرائیل انى رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدى من التوراه و مبشرا برسول یاتى من بعدى اسمه احمد» ; (2) و به یاد آور آنگاه که عیسى بن مریم (ع) گفت: اى فرزندان اسرائیل، من رسول خدا به سوى شما هستم . آنچه را در پیش روى از تورات است، تصدیق مى‏کنم و به رسولى که پس از من مى‏آید و نام او احمد است، بشارت مى‏دهم .

قرآن کریم به موازات تاکید بر توحید، همه مشرکان را که به الهه‏ها و خداوندگاران متعدد باور داشته‏اند، بر خطا دانسته است و نیز ملحدانى را که تنها از عالم طبیعت‏سخن گفته‏اند، گمراه خوانده است . همچنین پرستش خداوند و تسلیم بودن در برابر فرمان الهى را به حسب نظام تکوین، آیین و دین همه موجودات، و به لحاظ نظام تشریع، دعوت و پیام همه انبیا خوانده است . خداوند متعال در این مسیر، میان پیامبران تفاوتى قائل نشده و پیروى از غیر دین انبیا را جایز ندانسته است و فرموده است: «افغیر دین الله یبغون و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و کرها و الیه یرجعون قل آمنا بالله و ما انزل علینا و ما انزل على ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عیسى و النبیون من ربهم لا نفرق بین احد منهم و نحن له مسلمون و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرین; (3) آیا غیر دین خدا را مى‏خواهند، در حالى که هر چه در آسمان‏ها و زمین است، خواه و ناخواه، تسلیم او است و به سوى او بازمى‏گردد . بگو به خداوند و به آنچه بر ما و به آن چه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده است و به آنچه به موسى و عیسى و پیامبران از جانب پروردگارشان داده شده است، ایمان آوردیم . فرقى میان هیچ کدام از آنان نمى‏گذاریم و ما براى او مسلمان هستیم و هر کسى دینى غیر از اسلام را اختیار کند، از او پذیرفته نیست و او در آخرت از زیان کاران است‏» .

مراتب نزول
در بیان قرآن کریم، همه موجودات از نزد خداى متعال آمده و همه به سوى او باز مى‏گردند . برخى آیات در مورد ظهور، صدور و نزول عالم از نزد خداوند و بعضى دیگر در مورد رجوع اشیا به سوى او است، و در برخى آیات نیز از هر دو حرکت، به اجمال یا به تفصیل سخن به میان آمده است .

آیه «انا لله و انا الیه راجعون‏» ، (4) به اجمال از مبدا، و منتهاى حرکت آدمیان خبر مى‏دهد که «همه از سوى او آمده‏ایم و به سوى او باز مى‏گردیم‏» و آیه «وان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم‏» ، (5) از نزول همه اشیا واز جمله انسان خبر مى‏دهد; معناى آیه این است: «هیچ شى‏اى نیست جز آن که خزائن آن در نزد ما است و ما آن شى‏ء را از خزائن، جز با قدر و اندازه‏اى معلوم نازل نمى‏کنیم‏» . کلمه «شى‏ء» در آیه بالا به گونه‏اى بیان شده است که همه اشیاى طبیعى و همه آنچه که در معرض نگاه مخاطبین است، در بر مى‏گیرد .

«ان من شى‏ء» ، نکره و در سیاق نفى است و همه امور را در بر مى‏گیرد . از عموم آیه نیز تنها امورى خارج مى‏شوند که از ادامه آیه فهمیده مى‏شود; همچون خداوند سبحان و خزائنى که در نزد او است . پس همه اشیاى عالم طبیعت از خزائن او نازل شده‏اند . (6)

این آیه تنها اصل نزول را بیان نمى‏کند، بلکه به برخى از مراتب نزول نیز اشاره دارد; به بیان دیگر، این مفهوم که هر شیئى خزائنى دارد، به این حقیقت اشاره دارد که براى هر شى‏ء تنها یک مخزن نیست، بلکه خزائنى است و آن شى‏ء تنها از یک مخزن نازل نشده است و در نزول از خزائن، شى‏ء به قدر و اندازه‏اى معلوم در مى‏آید . حضور خزائن بر مقاطع مختلف نزول دلالت مى‏کند .

با تامل در این آیه، مى‏توان برخى از خصوصیات مراتب نزول را شناخت; عالم طبیعت آخرین مرتبه نزول است و همه اشیایى که در آن وجود دارد، از مراتب قبلى نازل شده‏اند . خصوصیت اشیاى طبیعى براى انسان‏هایى که ساکن آن هستند معلوم و مشهود است، مانند زمان، مکان، حرکت تدریجى و داشتن ابعاد و اندازه‏هاى معلوم و معین .

نزول اشیا از نزد خداوند آغاز مى‏شود و اولین مرتبه نزول از خزائنى است که در نزد او است; ویژگى مرحله نخست نزول این است که آن مرتبه نامحدود و غیرمقدر است، زیرا این آیه بیان مى‏کند که تنزیل الهى به تقدیر است; یعنى اشیا قبل از تقدیر و در نخستین مرتبه، نه تنها از کاستى‏ها و نقایص عالم طبیعت، بلکه از هر نوع اندازه و قدرى منزه مى‏باشند و تقدیر امرى است که در نزول به طبیعت انجام مى‏شود .

آیه مزبور، با این بیان سازگار است که «تقدیر» مرحله‏اى است که در میان مرحله خزائن و طبیعت واقع شده است; اگر این معنا از آیه استفاده شود، براى نزول اشیا به عالم طبیعت مى‏توان از سه مرحله کلى سخن گفت .

اول، مرحله «خزائن‏» . ویژگى این مرتبه همان است که اشیا در آن به حد واندازه محدود در نیامده‏اند و به صورتى نامحدود و نامتناهى موجود هستند .

دوم، مرحله «تقدیر» ، در این مرتبه، گر چه اشیا خصوصیات زمانى و مکانى و ویژگى تغییر تدریجى و مانند آن را ندارند، لکن داراى قدر و اندازه‏اى خاص است . حقایق و امورى که در خواب‏هاى صادق دیده مى‏شوند، به این مرتبه از هستى مربوط هستند، زیرا آن امور با این که بعد واندازه‏اى خاص دارند، به زمان و محدودیت‏هاى عالم طبیعت مقید نیستند و از تغییر و دگرگونى طبیعى مصون هستند .

سوم، مرحله «طبیعت‏» ; اشیاى طبیعى علاوه بربعد واندازه، از محدودیت‏هاى دیگرى که به عالم طبیعت اختصاص دارد نیز برخوردار هستند .

مراتب صعود
همان گونه که آیه سوره حجر بر مراحل نزول اشیا اشاره مى‏کند، برخى آیات دیگر نیز به مراحل صعود اشیا و انسان‏ها از عالم طبیعت‏به سوى خداوند تصریح دارند; آیاتى نظیر «و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون‏» ; (7) از فراسوى آنان برزخى تا روز بعثت است . این آیه با صراحت‏بر وجود سه مرحله کلى در مراتب صعود انسان دلالت مى‏کند . این سه مرحله که درباره سیر بازگشت و حرکت صعودى انسان به سوى خداوند است عبارت است از مرحله طبیعت، جایى که مخاطبین آیه در آن قرار دارند .

دوم، برزخ مرحله‏اى که در فراسوى انسان است و تا مرحله بعد، یعنى تا قیامت کبرى ادامه دارد .

سوم، مرحله نهایى و آن روز بعثت و برانگیخته شدن انسان‏ها در نزد خداوند است . در این آیه، مرحله دوم که حد واسط دنیا و قیامت است، «برزخ‏» نامیده شده و این نام از آن جهت است که این مرحله واسطه میان دو مرحله دیگر است .

اندیشمندان مسلمان با تامل در آیات و روایاتى که درباره مراتب و مراحل نزول و صعود عالم و آدم بیان شده است، با سلوک‏هاى عرفانى و روش‏هاى برهانى، شواهد و براهینى را اقامه کرده‏اند . «حکماى مشاء» نیز براى دو مرتبه از مراحل نزول یا صعود برهان اقامه کرده‏اند; آنان عالمى را که مجرد از اندازه و مقدار باشد، «عالم عقول‏» و عالمى را که با اندازه و مقدار همراه باشد، «عالم طبیعت‏» نامیده‏اند . آنان نتوانسته‏اند عالمى را که حد وسط دو عالم طبیعت و عقل است اثبات کنند، اما اهل عرفان از مشاهده عالمى خبر داده‏اند که روایاتى درباره آن وارد شده است و خصوصیات آن با عالمى که اشیا در آن قدر و اندازه دارند ولکن مادى و طبیعى نیستند، تطبیق مى‏کند . در حکمت اشراق و همچنین در حکمت متعالیه (8) بر وجود این عالم برهان اقامه شده است . (9)

ادامه دارد

پى‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مى‏باشد.

تبلیغات