نگاهى اجمالى به حقوق بشر در اندیشههاى غربى و اسلامى
آرشیو
چکیده
متن
اندیشه حقوق بشر را مىتوان تحقق یکى از آرمانهاى مهم بشرى در ایجاد زندگى مطلوب دانست . مفهوم حقوق بشر مفهومى است که براساس آن، حق بشر براى داشتن حقوق به رسمیتشناخته مىشود و دولت ملزم مىشود که حقوق و آزادىهاى فردى را رعایت کند و از تجاوز به آزادىهاى اساسى خوددارى نماید . حقوق بشر حقوقى است که انسانها به لحاظ سرشت انسانى خود واجد آن مىشوند و این حقوق درباره همه مساوى است، چون انسانها خمیر مایه و سرشتبرابرى دارند . خداوند این حقوق را به انسانها بخشیده است و هیچ کس حق ندارد، آنها را از مردم سلب کند .
اندیشههاى حقوق بشر در غرب
از لحاظ تاریخى، حقوق بشر در اندیشههاى غربىها، از اندیشههاى مساواتطلبانه رواقیان نشات گرفته و با تدوین حقوق و آزادىهاى فردى در قالب اعلامیههاى حقوق بشر فرانسه و سازمان ملل متحد، تکوین یافته است . در اندیشههاى غربى مفهوم حقوق طبیعى مبناى فکرى مهم حقوق بشر بوده است . اندیشه حقوق بشر بر کرامت ذاتى انسان استوار است که درباره تمامى انسانها مشترک و جهانشمول است . جوهر اندیشه حقوق بشر این است که انسانها، صرفنظر از اختلافهاى عقیدتى، نژادى و سیاسى مختلفى که دارند، داراى حق هستند و هرگز نمىتوان این حقوق را از آنان سلب کرد .
در این معنا، اندیشه حقوق بشر، جامع تمام آرمانهایى است که پیامبران الهى و اندیشمندان بزرگ به دنبال تحقق آن بودهاند; بنابراین، اگر اندیشه حقوق بشر ابتدا در غرب طرح شد، بدین مفهوم نیست که به انسانهاى غربى اختصاص دارد، بلکه شامل حقوقى است که در جمیع شرایط سیاسى و اجتماعى قابل تحقق است . بدیهى است که اندیشه برابرى، آزادى و عدالت، به عنوان ارکان اندیشه حقوق بشر، آرمانهاى بشرى هستند .
در این دوره بحث از حقوق بشر بحث از بنیادهاى اساسى زندگى اجتماعى است . این بحثبه یک فرهنگ معین اختصاص ندارد و از دو نظر یک بحث جهانى است:
ابتدا از این نظر که مىخواهد حقوق انسان را از آن نظر که انسان است، در این مرحله خاص از تحولات فرهنگى - اجتماعى انسان در قرن بیستم، در متن جامعه و تاریخ معین کند; نظرى به انسان شرقى یا غربى، مؤمن یا بىایمان، مرد یا زن ندارد، بلکه منظور آن افراد انسانى است که در همه جاى جهان وجود دارند .
دوم آنکه از این نظر جهانى است که مىخواهد حقوق مشخصى را معین کند که این قابلیت را داشته باشد که در سراسر جهان مورد وفاق نسبى قرار گیرد و بتواند نهادینه شدن آن را در همه جوامع در خواست نماید . جهانى بودن به هر دو معنا، به انسان اجتماعى موجود در قرن بیستم نظر دارد، نه ماهیت تاریخى و اجتماعى انسان . کثرت فرهنگى این انسان موجود در جامعه و تاریخ، نه قابل انکار است و نه قابل تغییر . (1)
از لحاظ سیاسى دولتبه عنوان نماینده «اراده ملى» ضامن اصلى تحقق حقوق بشر است و نه تنها خود نمىتواند ناقض آنها باشد، بلکه باید تامین، اجرا و اعمال این حقوق را در جامعه تضمین نماید .
بر این اساس، دولت ضامن اجراى اصول حقوق بشر است و نه موجود این حقوق که این مسئله از اهمیت اساسى برخوردار است . در واقع اندیشه حقوق بشر، در تقابل با این تفکر غیرعادلانه که دولت را صاحب اختیار مردم و مطلق مىدانست و صاحبان قدرت را مرجع تعیین حقوق افراد تلقى مىکرد، شکل گرفت .
بنابراین، از نگاه اندیشمندان غربى، براساس اصل «حق تعیین سرنوشت» ، قدرت دولت ناشى از اداره ملت و ملزم به تامین حقوق افراد است; بر این اساس، رابطه دولتبا این حقوق، رابطه تاسیسى نیست، بلکه رابطه اجرایى است که براساس آن، حقوق و آزادىهاى اساسى را محقق مىسازد .
اثر مهم این حق تعیین سرنوشت، در رابطه با حقوق بشر این است که در صورتى که دولتحقوق و آزادىهاى فردى را سلب و یا نقض کند، مشروعیتخود را از دست مىدهد و مردم مىتوانند دولت دیگرى انتخاب کنند .
در چارچوب اندیشه حقوق بشر، انسانها در جامعه شهروند هستند، نه رعایاى دولت . براساس مفهوم شهروندى، انسانها و شهروندان یک جامعه حق دارند که از صاحبان قدرت در قبال اقدامهایشان بازخواست کنند که جز در سایه مفهوم حقوق بشر قابل تحقق نیست .
مفهوم خدمتگزارى دولتبراى مردم نیز تنها در چارچوب مفهوم شهروندى تحقق مىیابد تا دولتبه انسانها نه به عنوان رعایاى خود، بلکه به عنوان انسانهایى که صاحبان واقعى قدرت سیاسى هستند، نگاه کند .
برایناساس، قدرت دولت ناشى از اراده و خواست مردم است و تداوم آن نیز به خواست و رضایت مردم مشروط است و اگر ولتحاکم نتواند رضایت مردم را جلب کند، طبعا خودبهخود مشروعیتخود را از دست مىدهد و مردم مىتوانند حکومت دیگرى را جایگزین آن نمایند .
جوامع غربى حکومتخود را براساس تعریفى که از حقوق بشر دارند، پىریزى مىکنند . در نتیجه در حکومتى که برپایه حقوق بشر استوار مىشود، حتى مىتوان از بسیارى از محدودههاى سنتى حکومت قانونى فراتر رفت . در حکومت دموکراتیک مبتنى بر حقوق بشر، ممکن است همواره با حقوقى مواجه شویم که از پیش تعیین نشده و در قانون هم پیشبینى نشده است . در واقع اندیشه حقوق بشر، داشتن حق را براى انسانها به رسمیت مىشناسد و تاریخ در این زمینه، یعنى رشد مداوم حقوق انسانى که پایانى براى آن متصور نیست .
حقوق بشر در اسلام
به طور کلى نگرشهاى مختلف اسلامى نیز بسیارى از اصول اولیه و اصلى حقوق بشر، نظیر حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت مردم را مورد تایید قرار مىدهد . تحقق عدالت و نابودى ظلم در جوامع که از اهداف اصلى اسلام است، جز در سایه تحقق حقوق مردم و به رسمیتشناختن آن ممکن نیست .
حقوق بشر در اسلام از دو بعد نظرى و تاریخى قابل بررسى است; از بعد نظرى بسیارى از مفاهیم اساسى حقوق بشر در منابع اصیل اسلامى، یعنى کتاب و سنت در قالب سنتى آن مورد تاکید واقع شده است; کرامت ذاتى انسان، حق حیات، و حق برخوردارى از زندگى مطلوب، از جمله حقوق اساسىاى هستند که در دیدگاه اسلام مورد تاکید واقع شده است . در واقع حقوق اساسى فوق در بسترى از شرایط سیاسى و اجتماعى محقق مىشود که در آن حقوق و آزادىهاى سیاسى افراد مورد توجه واقع شود . از همینرو، در منابع اصیل اسلامى بر عدالت، برابرى حق تعیین سرنوشت و حق مقابله با ظلم مورد تاکید واقع شده است . این مسائل با مراجعه به منابع اسلامى و نظر متفکران مسلمان مورد بررسى قرار گرفتند .
با اینکه از لحاظ نظرى در اندیشههاى اسلامى، بر حقوق مردم در قالب سنتى تاکید شده است، مطالعه تاریخى نشان مىدهد که حکام جوامع اسلامى، نه تنها به حقوق مردم پایبند نبودهاند، بلکه از عوامل اصلى تهدید و تحدید این حقوق بودهاند .
به نظر مىرسد که ریشه این امور در ساختار استبدادى نظامهاى سیاسى جوامع مسلمان است . این تضاد و شکاف عمیق میان مبانى نظرى اسلامى و وضعیتسیاسى، اهمیتساختار سیاسى را نشان مىدهد . از لحاظ نظرى هر قدر هم که بر حقوق مردم تاکید شود، وقتى ساختار سیاسى مبتنى بر یک رابطه عمودى، آمرانه و یکجانبه قدرت باشد، در عمل نمىتوان تحقق حقوق مردم در جامعه را انتظار کشید . تجربه تاریخى جوامع مسلمان نشان مىدهد که حقوق و آزادىهاى فردى، تنها در بستر سیاسى دموکراتیک مىروید و الا تاکیدهاى مختلف بر وجود حقوق اساسى مردم در منابع اصیل اسلامى، بدون توجه به ساختار سیاسى بیهوده خواهد بود; حتى ساختار سیاسى غیردموکراتیک، مىتواند اندیشهها را نیز براى توجیه خود به خدمتبگیرد .
نکته مهم درباره دیدگاه اسلام در مورد حقوق بشر، نامشخص بودن جایگاه حقوق طبیعى در این زمینه است . ایده حقوق طبیعى نقش مؤثرى در اثبات حقوق غیرقابل سلب بشر ایفا کرده است، ولى به نظر مىرسد که به جایگاه حقوق طبیعى در اندیشه اسلامى توجه چندانى نشده است و در واقع اندیشمندان اسلامى از اهمیت زیاد آن غافل بودهاند .
بنابراین، بررسى جایگاه حقوق طبیعى در منابع اصیل اسلامى، مىتواند برخى از ابهامهاى موجود در زمینه مبناى حقوق بشر از دیدگاه اسلام را برطرف کند . به هر حال سؤالى که مىتواند مبناى یک پژوهش مستقل باشد، این است که آیا حقوق طبیعى مىتواند از دیدگاه اسلام هم مبناى حقوق بشر واقع شود .
آزادى در مفهوم سیاسى و فردى آن یکى از عناصر اصلى و تعیینکننده حقوق بشر است . نکتهاى که بسیارى از صاحبنظران اسلام، درباره آزادى بر آن تاکید مىکنند، اهمیتبیشتر آزادى درونى، نسبتبه آزادى بیرونى است . در اصل این مسئله که از دیدگاه اسلامى، آزادى درونى و رهایى از نفس، داراى اهمیتشایانى است، تردیدى وجود ندارد، ولى مسئله مهم نسبت آزادى درونى به آزادى بیرونى است; آیا اصولا آزادى درونى بدون آزادى بیرونى قابل حصول است؟
تاریخ جوامع مسلمان نشان مىدهد که بدون وجود آزادى بیرونى، زمینه لازم براى آزادى درونى و تهذیب نفس فراهم نشده است و به همین دلیل هم افکار تجریدى و انزواگرایى در جوامع اسلامى رواج به شدت داشته است و این امر بیشتر به دلیل شیوع ظلم و فساد در متن اجتماع مسلمانان بوده است . وجود آزادى بیرونى با مهار قدرت و کاهش فساد و بىعدالتى، زمینه لازم را براى سلامت معنوى جامعه فراهم مىکند .
نکته بعد این است که اصولا آزادى بیرونى، آزادىهاى سیاسى و اجتماعى است که ضرورت اساسى در جوامع نوین است و اینکه در اسلام آزادى درونى اهمیتبیشترى دارد، هرگز نمىتواند منافى ضرورت وجود آزادى بیرونى یعنى آزادىهاى سیاسى و مدنى باشد . بنابراین اصولا آزادى بیرونى و آزادى درونى دو چیز متفاوتى هستند و تاکید بر یکى، لزوما عرصه را براى دیگرى تنگ نمىکند .
مسئله آخر اینکه اصولا کسانى که ظرفیت آزادى درونى و تهذیب نفس را دارند، چقدر هستند؟!
آزادى درونى و رهایى از نفس، نعمتى است که نصیب بندگان خاص خداوند مىشود و نمىتوان به بهانه آن با آزادىهاى سیاسى افراد جامعه مقابله کرد . برایناساس مردم عادى با صرفنظر از اینکه توان تهذیب نفس داشته باشند یا خیر و به دنبال آن باشند یا نه، داراى حقوق و آزادىهاى بیرونى هستند که حکومت، موظف به تامین و رعایت آنها است .
به هر حال، آزادى درونى هم نتیجه وجود آزادىهاى بیرونى در جامعه است و در بستر این آزادىها مىروید . توحید در مفهوم اسلامى آن، به معناى نفى الوهیتهاى بشرى است که بیشتر در قالب خودکامگان سیاسى تجلى یافته و حقوق و آزادىهاى سیاسى مردم را تهدید کردهاند; بنابراین اندیشه حقوقى بشر، زمینه سیاسى - اجتماعى لازم براى ایمان واقعى مردم به وحدانیت الهى را فراهم مىکند .
نکته اخیر، یک شکاف عمده در اندیشه غربى حقوق بشر و اندیشه اسلامى است که از دیدگاه غربى حقوق بشر مبتنى بر اصالت انسان است، در حالى که از دیدگاه اسلامى مبتنى بر خدامحورى است; خدامحورى نه تنها هیچ مغایرتى با تامین حقوق مردم ندارد، بلکه بهترین و اصلىترین هدف و دستاورد خدامحورى، همانا توجه به حقوق انسانى افراد و حفظ کرامت انسانى آنها است . جامعه خدامحور از لحاظ سیاسى و اجتماعى بر عدالت، آزادى، رفاه و امنیت مبتنى است که همه اینها در چارچوب اندیشههاى حقوق بشر قابل تحقق است . تجربه جوامع غربى در نفى خدامحورى و آثار و تجربه تاریخى جوامع اسلامى، در تاکید ذهنى بر خدامحورى و بدون توجه به آثار و نمودهاى سیاسى - اجتماعى آن، دو تجربه گرانبهایى است که متفکران اسلامى مىتوانند براساس این دو تجربه تاریخى، خدامحورى را با تامین حقوق اساسى مردم هماهنگ کنند که کارى سترگ است و آثار مغتنمى خواهد داشت .
در مجموع مىتوان گفت که اگرچه مفهوم حقوق بشر به صورت کنونى آن، مفهومى جدید است و داراى مبانى معرفتشناسى و انسانشناسى خاصى است، ولى مىتوان عناصر موجود در حقوق و آزادىهاى فردى را در اندیشههاى اصیل اسلامى مشاهده کرد و آنها را براساس مبانى جدید در خدمت مصالح جامعه درآورد .
جوهر دین اسلام در واقع توجه به عدالت، برابرى و کرامت انسانى است که همه این موارد در قلب مفهوم حقوق بشر قرار گرفته است و از جمله حقوق و آزادىهاى اساسى در جوامع جدید است .
آزادىهاى سیاسى به مفهوم کلى آن، هم در منابع اسلامى ریشه دارد و هم در سنت اصیل نبوى و حکومتحضرت على (ع) نمودهاى عینى آن قابل مشاهده است . اسلام با انتخاب فردى، اختیار و آزادى، هرگز مخالفت نکرده است و از نظر اسلام، حتى دین هم نباید با قدرت و زور تحمیل شود، بلکه اساسا تحمیلشدنى نیست; اصولا دین تحمیلى دین نیست، چرا که انسان در عمق وجدان خود بدان باور ندارد و اعتقادى که از نهاد انسان سرچشمه گرفته باشد، اعتقاد ریشهدارى نیست و نمىتواند مبناى عمل مؤمنانه واقع شود; چنین اعتقادى بلافاصله، به راحتى و با رفع اجبار بیرونى از میان مىرود .
پىنوشت:
1 . ر . ک: محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، طرح نو، 1380، ص 224 - 223 .
اندیشههاى حقوق بشر در غرب
از لحاظ تاریخى، حقوق بشر در اندیشههاى غربىها، از اندیشههاى مساواتطلبانه رواقیان نشات گرفته و با تدوین حقوق و آزادىهاى فردى در قالب اعلامیههاى حقوق بشر فرانسه و سازمان ملل متحد، تکوین یافته است . در اندیشههاى غربى مفهوم حقوق طبیعى مبناى فکرى مهم حقوق بشر بوده است . اندیشه حقوق بشر بر کرامت ذاتى انسان استوار است که درباره تمامى انسانها مشترک و جهانشمول است . جوهر اندیشه حقوق بشر این است که انسانها، صرفنظر از اختلافهاى عقیدتى، نژادى و سیاسى مختلفى که دارند، داراى حق هستند و هرگز نمىتوان این حقوق را از آنان سلب کرد .
در این معنا، اندیشه حقوق بشر، جامع تمام آرمانهایى است که پیامبران الهى و اندیشمندان بزرگ به دنبال تحقق آن بودهاند; بنابراین، اگر اندیشه حقوق بشر ابتدا در غرب طرح شد، بدین مفهوم نیست که به انسانهاى غربى اختصاص دارد، بلکه شامل حقوقى است که در جمیع شرایط سیاسى و اجتماعى قابل تحقق است . بدیهى است که اندیشه برابرى، آزادى و عدالت، به عنوان ارکان اندیشه حقوق بشر، آرمانهاى بشرى هستند .
در این دوره بحث از حقوق بشر بحث از بنیادهاى اساسى زندگى اجتماعى است . این بحثبه یک فرهنگ معین اختصاص ندارد و از دو نظر یک بحث جهانى است:
ابتدا از این نظر که مىخواهد حقوق انسان را از آن نظر که انسان است، در این مرحله خاص از تحولات فرهنگى - اجتماعى انسان در قرن بیستم، در متن جامعه و تاریخ معین کند; نظرى به انسان شرقى یا غربى، مؤمن یا بىایمان، مرد یا زن ندارد، بلکه منظور آن افراد انسانى است که در همه جاى جهان وجود دارند .
دوم آنکه از این نظر جهانى است که مىخواهد حقوق مشخصى را معین کند که این قابلیت را داشته باشد که در سراسر جهان مورد وفاق نسبى قرار گیرد و بتواند نهادینه شدن آن را در همه جوامع در خواست نماید . جهانى بودن به هر دو معنا، به انسان اجتماعى موجود در قرن بیستم نظر دارد، نه ماهیت تاریخى و اجتماعى انسان . کثرت فرهنگى این انسان موجود در جامعه و تاریخ، نه قابل انکار است و نه قابل تغییر . (1)
از لحاظ سیاسى دولتبه عنوان نماینده «اراده ملى» ضامن اصلى تحقق حقوق بشر است و نه تنها خود نمىتواند ناقض آنها باشد، بلکه باید تامین، اجرا و اعمال این حقوق را در جامعه تضمین نماید .
بر این اساس، دولت ضامن اجراى اصول حقوق بشر است و نه موجود این حقوق که این مسئله از اهمیت اساسى برخوردار است . در واقع اندیشه حقوق بشر، در تقابل با این تفکر غیرعادلانه که دولت را صاحب اختیار مردم و مطلق مىدانست و صاحبان قدرت را مرجع تعیین حقوق افراد تلقى مىکرد، شکل گرفت .
بنابراین، از نگاه اندیشمندان غربى، براساس اصل «حق تعیین سرنوشت» ، قدرت دولت ناشى از اداره ملت و ملزم به تامین حقوق افراد است; بر این اساس، رابطه دولتبا این حقوق، رابطه تاسیسى نیست، بلکه رابطه اجرایى است که براساس آن، حقوق و آزادىهاى اساسى را محقق مىسازد .
اثر مهم این حق تعیین سرنوشت، در رابطه با حقوق بشر این است که در صورتى که دولتحقوق و آزادىهاى فردى را سلب و یا نقض کند، مشروعیتخود را از دست مىدهد و مردم مىتوانند دولت دیگرى انتخاب کنند .
در چارچوب اندیشه حقوق بشر، انسانها در جامعه شهروند هستند، نه رعایاى دولت . براساس مفهوم شهروندى، انسانها و شهروندان یک جامعه حق دارند که از صاحبان قدرت در قبال اقدامهایشان بازخواست کنند که جز در سایه مفهوم حقوق بشر قابل تحقق نیست .
مفهوم خدمتگزارى دولتبراى مردم نیز تنها در چارچوب مفهوم شهروندى تحقق مىیابد تا دولتبه انسانها نه به عنوان رعایاى خود، بلکه به عنوان انسانهایى که صاحبان واقعى قدرت سیاسى هستند، نگاه کند .
برایناساس، قدرت دولت ناشى از اراده و خواست مردم است و تداوم آن نیز به خواست و رضایت مردم مشروط است و اگر ولتحاکم نتواند رضایت مردم را جلب کند، طبعا خودبهخود مشروعیتخود را از دست مىدهد و مردم مىتوانند حکومت دیگرى را جایگزین آن نمایند .
جوامع غربى حکومتخود را براساس تعریفى که از حقوق بشر دارند، پىریزى مىکنند . در نتیجه در حکومتى که برپایه حقوق بشر استوار مىشود، حتى مىتوان از بسیارى از محدودههاى سنتى حکومت قانونى فراتر رفت . در حکومت دموکراتیک مبتنى بر حقوق بشر، ممکن است همواره با حقوقى مواجه شویم که از پیش تعیین نشده و در قانون هم پیشبینى نشده است . در واقع اندیشه حقوق بشر، داشتن حق را براى انسانها به رسمیت مىشناسد و تاریخ در این زمینه، یعنى رشد مداوم حقوق انسانى که پایانى براى آن متصور نیست .
حقوق بشر در اسلام
به طور کلى نگرشهاى مختلف اسلامى نیز بسیارى از اصول اولیه و اصلى حقوق بشر، نظیر حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت مردم را مورد تایید قرار مىدهد . تحقق عدالت و نابودى ظلم در جوامع که از اهداف اصلى اسلام است، جز در سایه تحقق حقوق مردم و به رسمیتشناختن آن ممکن نیست .
حقوق بشر در اسلام از دو بعد نظرى و تاریخى قابل بررسى است; از بعد نظرى بسیارى از مفاهیم اساسى حقوق بشر در منابع اصیل اسلامى، یعنى کتاب و سنت در قالب سنتى آن مورد تاکید واقع شده است; کرامت ذاتى انسان، حق حیات، و حق برخوردارى از زندگى مطلوب، از جمله حقوق اساسىاى هستند که در دیدگاه اسلام مورد تاکید واقع شده است . در واقع حقوق اساسى فوق در بسترى از شرایط سیاسى و اجتماعى محقق مىشود که در آن حقوق و آزادىهاى سیاسى افراد مورد توجه واقع شود . از همینرو، در منابع اصیل اسلامى بر عدالت، برابرى حق تعیین سرنوشت و حق مقابله با ظلم مورد تاکید واقع شده است . این مسائل با مراجعه به منابع اسلامى و نظر متفکران مسلمان مورد بررسى قرار گرفتند .
با اینکه از لحاظ نظرى در اندیشههاى اسلامى، بر حقوق مردم در قالب سنتى تاکید شده است، مطالعه تاریخى نشان مىدهد که حکام جوامع اسلامى، نه تنها به حقوق مردم پایبند نبودهاند، بلکه از عوامل اصلى تهدید و تحدید این حقوق بودهاند .
به نظر مىرسد که ریشه این امور در ساختار استبدادى نظامهاى سیاسى جوامع مسلمان است . این تضاد و شکاف عمیق میان مبانى نظرى اسلامى و وضعیتسیاسى، اهمیتساختار سیاسى را نشان مىدهد . از لحاظ نظرى هر قدر هم که بر حقوق مردم تاکید شود، وقتى ساختار سیاسى مبتنى بر یک رابطه عمودى، آمرانه و یکجانبه قدرت باشد، در عمل نمىتوان تحقق حقوق مردم در جامعه را انتظار کشید . تجربه تاریخى جوامع مسلمان نشان مىدهد که حقوق و آزادىهاى فردى، تنها در بستر سیاسى دموکراتیک مىروید و الا تاکیدهاى مختلف بر وجود حقوق اساسى مردم در منابع اصیل اسلامى، بدون توجه به ساختار سیاسى بیهوده خواهد بود; حتى ساختار سیاسى غیردموکراتیک، مىتواند اندیشهها را نیز براى توجیه خود به خدمتبگیرد .
نکته مهم درباره دیدگاه اسلام در مورد حقوق بشر، نامشخص بودن جایگاه حقوق طبیعى در این زمینه است . ایده حقوق طبیعى نقش مؤثرى در اثبات حقوق غیرقابل سلب بشر ایفا کرده است، ولى به نظر مىرسد که به جایگاه حقوق طبیعى در اندیشه اسلامى توجه چندانى نشده است و در واقع اندیشمندان اسلامى از اهمیت زیاد آن غافل بودهاند .
بنابراین، بررسى جایگاه حقوق طبیعى در منابع اصیل اسلامى، مىتواند برخى از ابهامهاى موجود در زمینه مبناى حقوق بشر از دیدگاه اسلام را برطرف کند . به هر حال سؤالى که مىتواند مبناى یک پژوهش مستقل باشد، این است که آیا حقوق طبیعى مىتواند از دیدگاه اسلام هم مبناى حقوق بشر واقع شود .
آزادى در مفهوم سیاسى و فردى آن یکى از عناصر اصلى و تعیینکننده حقوق بشر است . نکتهاى که بسیارى از صاحبنظران اسلام، درباره آزادى بر آن تاکید مىکنند، اهمیتبیشتر آزادى درونى، نسبتبه آزادى بیرونى است . در اصل این مسئله که از دیدگاه اسلامى، آزادى درونى و رهایى از نفس، داراى اهمیتشایانى است، تردیدى وجود ندارد، ولى مسئله مهم نسبت آزادى درونى به آزادى بیرونى است; آیا اصولا آزادى درونى بدون آزادى بیرونى قابل حصول است؟
تاریخ جوامع مسلمان نشان مىدهد که بدون وجود آزادى بیرونى، زمینه لازم براى آزادى درونى و تهذیب نفس فراهم نشده است و به همین دلیل هم افکار تجریدى و انزواگرایى در جوامع اسلامى رواج به شدت داشته است و این امر بیشتر به دلیل شیوع ظلم و فساد در متن اجتماع مسلمانان بوده است . وجود آزادى بیرونى با مهار قدرت و کاهش فساد و بىعدالتى، زمینه لازم را براى سلامت معنوى جامعه فراهم مىکند .
نکته بعد این است که اصولا آزادى بیرونى، آزادىهاى سیاسى و اجتماعى است که ضرورت اساسى در جوامع نوین است و اینکه در اسلام آزادى درونى اهمیتبیشترى دارد، هرگز نمىتواند منافى ضرورت وجود آزادى بیرونى یعنى آزادىهاى سیاسى و مدنى باشد . بنابراین اصولا آزادى بیرونى و آزادى درونى دو چیز متفاوتى هستند و تاکید بر یکى، لزوما عرصه را براى دیگرى تنگ نمىکند .
مسئله آخر اینکه اصولا کسانى که ظرفیت آزادى درونى و تهذیب نفس را دارند، چقدر هستند؟!
آزادى درونى و رهایى از نفس، نعمتى است که نصیب بندگان خاص خداوند مىشود و نمىتوان به بهانه آن با آزادىهاى سیاسى افراد جامعه مقابله کرد . برایناساس مردم عادى با صرفنظر از اینکه توان تهذیب نفس داشته باشند یا خیر و به دنبال آن باشند یا نه، داراى حقوق و آزادىهاى بیرونى هستند که حکومت، موظف به تامین و رعایت آنها است .
به هر حال، آزادى درونى هم نتیجه وجود آزادىهاى بیرونى در جامعه است و در بستر این آزادىها مىروید . توحید در مفهوم اسلامى آن، به معناى نفى الوهیتهاى بشرى است که بیشتر در قالب خودکامگان سیاسى تجلى یافته و حقوق و آزادىهاى سیاسى مردم را تهدید کردهاند; بنابراین اندیشه حقوقى بشر، زمینه سیاسى - اجتماعى لازم براى ایمان واقعى مردم به وحدانیت الهى را فراهم مىکند .
نکته اخیر، یک شکاف عمده در اندیشه غربى حقوق بشر و اندیشه اسلامى است که از دیدگاه غربى حقوق بشر مبتنى بر اصالت انسان است، در حالى که از دیدگاه اسلامى مبتنى بر خدامحورى است; خدامحورى نه تنها هیچ مغایرتى با تامین حقوق مردم ندارد، بلکه بهترین و اصلىترین هدف و دستاورد خدامحورى، همانا توجه به حقوق انسانى افراد و حفظ کرامت انسانى آنها است . جامعه خدامحور از لحاظ سیاسى و اجتماعى بر عدالت، آزادى، رفاه و امنیت مبتنى است که همه اینها در چارچوب اندیشههاى حقوق بشر قابل تحقق است . تجربه جوامع غربى در نفى خدامحورى و آثار و تجربه تاریخى جوامع اسلامى، در تاکید ذهنى بر خدامحورى و بدون توجه به آثار و نمودهاى سیاسى - اجتماعى آن، دو تجربه گرانبهایى است که متفکران اسلامى مىتوانند براساس این دو تجربه تاریخى، خدامحورى را با تامین حقوق اساسى مردم هماهنگ کنند که کارى سترگ است و آثار مغتنمى خواهد داشت .
در مجموع مىتوان گفت که اگرچه مفهوم حقوق بشر به صورت کنونى آن، مفهومى جدید است و داراى مبانى معرفتشناسى و انسانشناسى خاصى است، ولى مىتوان عناصر موجود در حقوق و آزادىهاى فردى را در اندیشههاى اصیل اسلامى مشاهده کرد و آنها را براساس مبانى جدید در خدمت مصالح جامعه درآورد .
جوهر دین اسلام در واقع توجه به عدالت، برابرى و کرامت انسانى است که همه این موارد در قلب مفهوم حقوق بشر قرار گرفته است و از جمله حقوق و آزادىهاى اساسى در جوامع جدید است .
آزادىهاى سیاسى به مفهوم کلى آن، هم در منابع اسلامى ریشه دارد و هم در سنت اصیل نبوى و حکومتحضرت على (ع) نمودهاى عینى آن قابل مشاهده است . اسلام با انتخاب فردى، اختیار و آزادى، هرگز مخالفت نکرده است و از نظر اسلام، حتى دین هم نباید با قدرت و زور تحمیل شود، بلکه اساسا تحمیلشدنى نیست; اصولا دین تحمیلى دین نیست، چرا که انسان در عمق وجدان خود بدان باور ندارد و اعتقادى که از نهاد انسان سرچشمه گرفته باشد، اعتقاد ریشهدارى نیست و نمىتواند مبناى عمل مؤمنانه واقع شود; چنین اعتقادى بلافاصله، به راحتى و با رفع اجبار بیرونى از میان مىرود .
پىنوشت:
1 . ر . ک: محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، طرح نو، 1380، ص 224 - 223 .