عدالت مردمگرا
آرشیو
چکیده
متن
1 . عدالتبرابرى نیست، یک نوع مهندسى اجتماعى است که طى آن هر چیز در جاى خود واقع مىشود و با مهندسى اجتماعى فردگرا و جامعهگرا نیز فرق مىکند، چون در مهندسى اجتماعى فردگرا و جامعهگرا تحولات بسیار بنیادى در جامعه دنبال مىشود، بطورى که هیچ چیز در جاى خود قرار نداشته و همه چیز از جاى خود خارج مىشد، زیرا بر سر تغییر جهان است، نه تفسیر جهان .
2 . چون در غرب عدالتبه برابرى تفسیر شد، پس براى انجام آن سختخشونت ورزیده شد (شاهد واضح و آشکار آن، انقلاب فرانسه و انقلاب کمونیستى روسیه و شوروى است) . برابر سازى، یعنى یکسانسازى جامعه و از بین بردن تفاوتهایى که طبیعى هر جامعه است و از بین بردن آن یک نوع خشونت تام مىخواهد که غرب و شرق این خشونت تام را در قالب مدرنسازى انجام داده است، پس عدالتبه معناى غربى آن با یک «ویرانسازى اجتماعى» همراه بوده است .
3 . عدالت در معناى اسلامى آن یک نوع برنامه همزیستى با طبیعت و همراهى، و همانند سازى زندگى انسانها با طبیعت (چه از نظر هویتى و چه ماهیتى) است . بنابراین امتیازها و برترىها در نظر گرفته شده، تبعیضهاى خدادادى را از بین نمىبرد، پس عدالت اسلامى سبب پویایى و رشد است، نه رکود . همانطور که ایدئولوژىهاى عدالتطلب (به معناى برابرى طلب) به رکود کشانده شدند .
4 . ولى در عدالت اسلامى میزان عمل است نه امتیاز، به همین دلیل شرط لازم امام جماعت و رئیس دولت و قاضى عدالت است; یعنى عدم گناه، خلاف مروت و هنجارشکنى اجتماعى و نیز همراه بودن با جامعه; پس عدالت اسلامى در عین پویایى به ثبات بخشى نیز مىپردازد و مانند جامعه غربى دچار بىهنجارى نمىشود .
5 . مجرى عدالت دولت است ولى، در عدالت اسلامى دولتگرایى (مثل مارکسیسم) وجود ندارد، بلکه یک «دولتگرایى کرامتى» و دولت انسان کاملى یا دولت متحرک به سوى انسان کامل توسط رئیس دولت است، و چون انسان کامل خادم خلق خداست، پس عدالت اسلامى یک نوع «مردم گرایى عدالتگرا» است و مثل مارکسیسم «عدالتگرایى نخبهگرا» نیست .
6 . پس عدالتگرایى حزبى در اسلام وجود ندارد، چرا که عدالتحزبگرا به معناى بدست آوردن قدرت توسط نخبگان محروم از قدرت در جامعه و چرخش نخبگان است و در عدالت اسلامى که ملاک عمل است و نه امتیاز، نخبگان ترجیحى بر مردم ندارند . «عدالت مردمگرا به معناى پذیرش تبعیض و کمکردن این تبعیض با عمل» ، همان عدالت انسانکاملگراى اسلامى است .
7 . عدالت اسلامى عمل گرا است و از همین جاست که مکانیسم پویایى جامعه اسلامى در سایه عدالت نیز روشن مىشود، چون عملگرایى با توجه به امتیازات، پویایى دائم جامعه که هرگز به بحرانهاى فزاینده تبدیل نخواهد شد و دوام آن نیز در پناه ثبات اجتماعى حاصل از عدالتبهوجود مىآید، به دنبال خواهد داشت . پس عدالت اسلامى پارادوکسیکال ثبات و پویایى اجتماعى است .
8 . عدالت اسلامى یک نوع هارمونى و هماهنگى با محیط و بطور خاص با طبیعت است، پس مهندس آن یک مهندس اجتماعى - طبیعى است که به یک نوع ظرافتخاص خود نیاز دارد و براى آنکه به هدف فوق دستیابد، از یک نوع معنویتبهره مىبرد، یا به عبارتى چون خود عدالت مسیر است، نه هدف و عدالتبراى رسیدن به کرامت انسانى و معنوى است، پس جایى براى خشونت ورزیدن با حیات طبیعى در آن وجود ندارد، چرا که خشونت از عدالتبدون معنویتبهوجود مىآید و معنویت اجازه خشونت علیه موجودات زنده دیگر را نمىدهد .
9 . از عدالت اسلامى یک نوع آزادى نیز بیرون مىآید، چرا که عدالت اسلامى تبعیضها را مىپذیرد . دیگر آنکه عدالتبدون معنویت مورد قبول اسلام نیست و چون معنویت و قبول تبعیض بدون آزادى ممکن نیست و معنویتبدون اختیار و آزادى به جایى نمىرسد و حالت صورى پیدا مىکند، پس عدالت اسلامى به یک نوع آزادى با هماهنگى، همراهى، سعه صدر، تسامح و تساهل اجتماعى نیاز دارد .
10 . آزادى به معناى پذیرش مخالف و توجیه براى همدلى و هماهنگى است، چرا که عدالت اسلامى براى وصل آمده است نه براى فصل، به همین دلیل آزادى حزبى و لیبرالیستى و آزادى نخبگان منتهى به آزادى حزبى و دمکراسى حزبى، در آن راه ندارد، چرا که در این نوع آزادى، ظلم و از جمله «ظلم اجتماعى» توسط احزابهاى رقیب یک جامعه بر اثر تعامل میان حزبى و میان نخبگان، مثل تجاوز آمریکا به ویتنام و افغانستان پذیرفته مىشود .
11 . عدم بحران جوامع لیبرالیستى به علت صدور ظلم به دیگر کشورهاى ضعیف و صدور بحران به آنهاست، نه به دلیل این نیاز داخلى که به عدالت، پاسخ گفته باشند، پس در نظام آزادى، تحمیل محدودیتها به دیگر جوامع، راه نجات از بىعدالتى درونى است و آن آزادى که در کشور مرکز تعریف مىشود، آزادى جنسى و آزادى ارزشى خصوصى و آزادى نخبگان در چرخش قدرت در بعد اجتماعى است که توسط استبداد در کشورهاى پیرامونى تامین مىشود; چرا که با استبداد و صدور ارزش افزوده کشورهاى پیرامونى به کشورهاى مرکزى است که آزادى نخبگان و در بعد سیاسى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى کشورهاى مرکزى و آزادى اخلاقى و جنسى آنها تامین مىشود، به همین دلیل استعمار و تجاوز پذیرفته مىشود (مثال هند دیروز و عراق امروز) .
12 . عدالت در کشورهاى آزاد نخبهگرا، به معناى گسترش قشر متوسط است; قشرى که به شدت پویاگراست و مىتواند به بازار نخبگان اقتصادى با مصرف کالا و فکر آنها گرمى بخشد و به چرخش نخبگان حزبى آنها کمک کند، پس قشر متوسط که مظهر عدالت در آن کشورهاست، یک نوع واسطه استعمار و استثمار قشرهاى پایین جامعه به نفع قشرهاى بالاى جامعه است، پس عدالت در این جوامع به معناى ایجاد و دوام ظلم است که اساس سرمایهدارى جهان امروزى (در قالب نو جهانى شدن) واقع شده است و از آن به عدالتبىپایان تعبیر و تفسیر شد .
13 . در این نوع کشورها اشتغال جاى عدالت را مىگیرد، پس به جاى آنکه بر عدالت تاکید شود، بر اشتغال تاکید مىشود و حال آن که اشتغال در چنین کشورها ضدعدالت است; چرا که اشتغال کارگر براى زندگى و حیات کارگر است ولى در واقع اشتغال نیز براى هر چه پولدارتر شدن سرمایهدار و سیاست در همین مسیر حرکت مىکند; چرا که سیاست اشتغال بر محور بخش خصوصى و سرمایهدارى استوار مىشود و بیشتر سرمایهمحور است تا کار محور و سیاست اشتغال نیز در راستاى سیاست کلان سرمایهدارى، یعنى سودآورى است تا منافع ابتدایى و حیاتى کارگر . به همین دلیل، بیکارى فصلى و زمان رکود کارگران بسیار طبیعى مىنماید و زمانى که بیمه بیکارى پرداخت مىشود، از اموال عمومى جامعه پرداخت مىشود تا براى آنکه زمان بعدى، یعنى اشتغال کارگر بحرانى بهوجود نیاید و زمینه سود سرمایهدار که پدیدار شد، دوباره کارگر براى ازدیاد سود بر سر کار رود . سپس بیمه بیکارى و کار نیز در جهت عدالتبه کار نمىرود، بلکه براى سود سرمایهدار به کار گرفته مىشود .
14 . نکته آخر اینکه عدالت اسلامى عدالتى زندگى محور است; چرا که هرچیز باید در جاى خود واقع شود و هیچ چیز مثل «حفظ نظام زندگى» نیست که محور احکام اسلامى واقع شود و خود زندگى است که جاى هرچیز را تعیین مىکند، سپس راهنماى قطعى عدالت اسلامى، زندگى مردم و خلق خداست که براساس فطرت انسانى همگام با فطرت دیگر موجودات در سطح جهان، زندگى خود را شکل مىدهند، پس عدالت در جهت پیشرفتبه معناى غربى آن واقع نمىشود، بلکه در جهت زندگى است، پس نه جنگآفرین، بلکه صلحآفرین است و صلح جهانى براساس این مفهوم عدالتشکل خواهد گرفت، نه عدالتبىپایان غربى .
3 . عدالت در معناى اسلامى آن یک نوع برنامه همزیستى با طبیعت و همراهى، و همانند سازى زندگى انسانها با طبیعت (چه از نظر هویتى و چه ماهیتى) است . بنابراین امتیازها و برترىها در نظر گرفته شده، تبعیضهاى خدادادى را از بین نمىبرد، پس عدالت اسلامى سبب پویایى و رشد است، نه رکود . همانطور که ایدئولوژىهاى عدالتطلب (به معناى برابرى طلب) به رکود کشانده شدند .
4 . ولى در عدالت اسلامى میزان عمل است نه امتیاز، به همین دلیل شرط لازم امام جماعت و رئیس دولت و قاضى عدالت است; یعنى عدم گناه، خلاف مروت و هنجارشکنى اجتماعى و نیز همراه بودن با جامعه; پس عدالت اسلامى در عین پویایى به ثبات بخشى نیز مىپردازد و مانند جامعه غربى دچار بىهنجارى نمىشود .
5 . مجرى عدالت دولت است ولى، در عدالت اسلامى دولتگرایى (مثل مارکسیسم) وجود ندارد، بلکه یک «دولتگرایى کرامتى» و دولت انسان کاملى یا دولت متحرک به سوى انسان کامل توسط رئیس دولت است، و چون انسان کامل خادم خلق خداست، پس عدالت اسلامى یک نوع «مردم گرایى عدالتگرا» است و مثل مارکسیسم «عدالتگرایى نخبهگرا» نیست .
6 . پس عدالتگرایى حزبى در اسلام وجود ندارد، چرا که عدالتحزبگرا به معناى بدست آوردن قدرت توسط نخبگان محروم از قدرت در جامعه و چرخش نخبگان است و در عدالت اسلامى که ملاک عمل است و نه امتیاز، نخبگان ترجیحى بر مردم ندارند . «عدالت مردمگرا به معناى پذیرش تبعیض و کمکردن این تبعیض با عمل» ، همان عدالت انسانکاملگراى اسلامى است .
7 . عدالت اسلامى عمل گرا است و از همین جاست که مکانیسم پویایى جامعه اسلامى در سایه عدالت نیز روشن مىشود، چون عملگرایى با توجه به امتیازات، پویایى دائم جامعه که هرگز به بحرانهاى فزاینده تبدیل نخواهد شد و دوام آن نیز در پناه ثبات اجتماعى حاصل از عدالتبهوجود مىآید، به دنبال خواهد داشت . پس عدالت اسلامى پارادوکسیکال ثبات و پویایى اجتماعى است .
8 . عدالت اسلامى یک نوع هارمونى و هماهنگى با محیط و بطور خاص با طبیعت است، پس مهندس آن یک مهندس اجتماعى - طبیعى است که به یک نوع ظرافتخاص خود نیاز دارد و براى آنکه به هدف فوق دستیابد، از یک نوع معنویتبهره مىبرد، یا به عبارتى چون خود عدالت مسیر است، نه هدف و عدالتبراى رسیدن به کرامت انسانى و معنوى است، پس جایى براى خشونت ورزیدن با حیات طبیعى در آن وجود ندارد، چرا که خشونت از عدالتبدون معنویتبهوجود مىآید و معنویت اجازه خشونت علیه موجودات زنده دیگر را نمىدهد .
9 . از عدالت اسلامى یک نوع آزادى نیز بیرون مىآید، چرا که عدالت اسلامى تبعیضها را مىپذیرد . دیگر آنکه عدالتبدون معنویت مورد قبول اسلام نیست و چون معنویت و قبول تبعیض بدون آزادى ممکن نیست و معنویتبدون اختیار و آزادى به جایى نمىرسد و حالت صورى پیدا مىکند، پس عدالت اسلامى به یک نوع آزادى با هماهنگى، همراهى، سعه صدر، تسامح و تساهل اجتماعى نیاز دارد .
10 . آزادى به معناى پذیرش مخالف و توجیه براى همدلى و هماهنگى است، چرا که عدالت اسلامى براى وصل آمده است نه براى فصل، به همین دلیل آزادى حزبى و لیبرالیستى و آزادى نخبگان منتهى به آزادى حزبى و دمکراسى حزبى، در آن راه ندارد، چرا که در این نوع آزادى، ظلم و از جمله «ظلم اجتماعى» توسط احزابهاى رقیب یک جامعه بر اثر تعامل میان حزبى و میان نخبگان، مثل تجاوز آمریکا به ویتنام و افغانستان پذیرفته مىشود .
11 . عدم بحران جوامع لیبرالیستى به علت صدور ظلم به دیگر کشورهاى ضعیف و صدور بحران به آنهاست، نه به دلیل این نیاز داخلى که به عدالت، پاسخ گفته باشند، پس در نظام آزادى، تحمیل محدودیتها به دیگر جوامع، راه نجات از بىعدالتى درونى است و آن آزادى که در کشور مرکز تعریف مىشود، آزادى جنسى و آزادى ارزشى خصوصى و آزادى نخبگان در چرخش قدرت در بعد اجتماعى است که توسط استبداد در کشورهاى پیرامونى تامین مىشود; چرا که با استبداد و صدور ارزش افزوده کشورهاى پیرامونى به کشورهاى مرکزى است که آزادى نخبگان و در بعد سیاسى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى کشورهاى مرکزى و آزادى اخلاقى و جنسى آنها تامین مىشود، به همین دلیل استعمار و تجاوز پذیرفته مىشود (مثال هند دیروز و عراق امروز) .
12 . عدالت در کشورهاى آزاد نخبهگرا، به معناى گسترش قشر متوسط است; قشرى که به شدت پویاگراست و مىتواند به بازار نخبگان اقتصادى با مصرف کالا و فکر آنها گرمى بخشد و به چرخش نخبگان حزبى آنها کمک کند، پس قشر متوسط که مظهر عدالت در آن کشورهاست، یک نوع واسطه استعمار و استثمار قشرهاى پایین جامعه به نفع قشرهاى بالاى جامعه است، پس عدالت در این جوامع به معناى ایجاد و دوام ظلم است که اساس سرمایهدارى جهان امروزى (در قالب نو جهانى شدن) واقع شده است و از آن به عدالتبىپایان تعبیر و تفسیر شد .
13 . در این نوع کشورها اشتغال جاى عدالت را مىگیرد، پس به جاى آنکه بر عدالت تاکید شود، بر اشتغال تاکید مىشود و حال آن که اشتغال در چنین کشورها ضدعدالت است; چرا که اشتغال کارگر براى زندگى و حیات کارگر است ولى در واقع اشتغال نیز براى هر چه پولدارتر شدن سرمایهدار و سیاست در همین مسیر حرکت مىکند; چرا که سیاست اشتغال بر محور بخش خصوصى و سرمایهدارى استوار مىشود و بیشتر سرمایهمحور است تا کار محور و سیاست اشتغال نیز در راستاى سیاست کلان سرمایهدارى، یعنى سودآورى است تا منافع ابتدایى و حیاتى کارگر . به همین دلیل، بیکارى فصلى و زمان رکود کارگران بسیار طبیعى مىنماید و زمانى که بیمه بیکارى پرداخت مىشود، از اموال عمومى جامعه پرداخت مىشود تا براى آنکه زمان بعدى، یعنى اشتغال کارگر بحرانى بهوجود نیاید و زمینه سود سرمایهدار که پدیدار شد، دوباره کارگر براى ازدیاد سود بر سر کار رود . سپس بیمه بیکارى و کار نیز در جهت عدالتبه کار نمىرود، بلکه براى سود سرمایهدار به کار گرفته مىشود .
14 . نکته آخر اینکه عدالت اسلامى عدالتى زندگى محور است; چرا که هرچیز باید در جاى خود واقع شود و هیچ چیز مثل «حفظ نظام زندگى» نیست که محور احکام اسلامى واقع شود و خود زندگى است که جاى هرچیز را تعیین مىکند، سپس راهنماى قطعى عدالت اسلامى، زندگى مردم و خلق خداست که براساس فطرت انسانى همگام با فطرت دیگر موجودات در سطح جهان، زندگى خود را شکل مىدهند، پس عدالت در جهت پیشرفتبه معناى غربى آن واقع نمىشود، بلکه در جهت زندگى است، پس نه جنگآفرین، بلکه صلحآفرین است و صلح جهانى براساس این مفهوم عدالتشکل خواهد گرفت، نه عدالتبىپایان غربى .