انسان کامل و آینده جهان
آرشیو
چکیده
متن
1 . تمدن آینده ایران، تمدنى استخاص که در تاریخ بشر بدون سابقه بوده و تمام تجربیات تمدنى بشر را در طول تاریخ تکامل و توسعه آن در بر دارد . این تمدن از آن نظر خاص است که بر اساس نظریه انسان کاملى بنا شده است که در حافظه تاریخى ایران و ایرانى - چه قبل از اسلام در زمان مهرپرستى و چه زرتشت و چه اسلام عرفانى قبل از صفویه و چه تشیع بعد از صفویه - جاى خاص خود را دارد . علاوه بر این خود تمدن بر اساس فعال شدن حافظه تاریخى یک کشور رخ مىدهد .
2 . ولایتبه معناى انسان کاملگرایى، اساس و بنیان احساس گرایى است که تقریبا رشد و توسعه فرهنگى نیز بر اساس همین ولایت و عشق گرایى بنا شده است و لو اینکه در ترسیم عرفانى - حماسى ایرانى به صورت رستم ظاهر شود و یا اینکه در عالم تصوف و اسلام عرفانى به صورت قطب و مراد تجلى پیدا کند . این همان حافظه تاریخى ایرانى است که بارها در طول تاریخ فعال شده و همانند دورههاى ساسانیان، سامانیان و یا صفویه به تمدنسازى انجامیده است .
3 . تمدنى که بر اساس نظریه انسان کامل بنا مىشود، هرگز به تمدن خالص بدون فرهنگ و یا ضد فرهنگ تبدیل نخواهد شد . به عبارت دیگر هرگز معناى آن به پایان نخواهد رسید و فرهنگ، این تمدن را رهبرى خواهد کرد; بر عکس تمدنهاى قبلى یا تمدن فعلى غرب که به تمدن خالص تبدیل و بىمعنایى بر آن حاکم شده است .
4 . زمانى که تمدن به تمدن خالص و تمامى معناهایش به ساختار تبدیل شد و به صورت سازمان و سازواره در آمد، آنگاه است که خشک مىشود و تجسد مىپذیرد و بر اثر این تجسد پذیرفتن، حالت روانى و تحرک خود را از دست داده و سبب تضاد و سپس جنگ مىشود; چرا که تا فرم است (یعنى هنوز فرهنگ در آن از بین نرفته است) قابل گفتوگو و تعامل است، ولى به محض این که به تمدن خالص تبدیل مىشود، داراى سازوارهاى خشک مىشود که دیگر قابل گفتوگو و تعامل نیست; پس غیر خود را یا برخود مىبیند یا با خود و از این رو با هر چه غیر خود است، از سر جنگ و نزاع در مىآید; مثل تمدن امریکایى امروز .
5 . تمدن ایرانى - اسلامى آینده چون براساس ولایتیا احساس بنا مىشود، هرگز از فرهنگ خارج نخواهد شد، پس همیشه قابل گفتوگو و تعامل است . بنابراین، تمدنى ایرانى - اسلامى آینده تمدن جهانى یا آینده جهان خواهد بود; چرا که تا امکان گفتوگو و پذیرفتن در آن وجود داشته باشد، هرگز جنگى بر نخواهد خاست و چون گوش شنوا همیشه وجود خواهد داشت، پس معارضهاى هم رخ نخواهد داد . در نتیجه تمدن آینده ایرانى - اسلامى نه جنگطلب، بلکه صلح طلب خواهد بود و مبناى خود را براساس دوستى همه انسانها در سطح جهان خواهد گذاشت .
6 . اگر بخواهیم کمى فنىتر و به صورت دقیق سخن بگوییم، بایستى گفت مبناى این تمدن، حیات یا زندگى پاک و طیبه است و هرکس که بنده خداست، حق زندگى و حیات دارد، مگر آنکه حیات دیگرى را به ناحق به خطر اندازد . پس این تمدن، خشونت محدود را صرفا براى حفظ حیات انسانها لازم دانسته و چون زندگى، اصل واقع شده، پس آسایش همه انسانها در کل کره زمین مبنا خواهد بود .
7 . چون زندگى، اساس واقع شده و بر مبناى میانذهنیتبنا مىشود (چون اگر این میانذهنیت نباشد، هرگز زندگى بنا نمىشود) و میانذهنیتبه میدان مىآید، پس اصالتبا مخاطب است و به جاى گفتار، شنوایى اصل مىشود و بر همین اساس تساهل و تسامح اوج مىگیرد; زیرا اگر گوش دادن اصل قرار نگیرد، هرگز میانذهنیتشکل نمىگیرد . گوش دادن و تحمل طرف مخاطب در زندگى، یک اصل ارزش قرار مىگیرد تا زندگى بتواند بنا شود و ادامه یابد .
8 . انسان کامل پیش از آنکه سخن بگوید، گوش مىدهد و این گوش بودن، براى امتخیر و انسان کامل نیز مظهر زندگى کامل است و چون اینگونه است، انسان کامل، امام و پیشواى رحمت و اخلاق او اخلاق خدایى مىشود که بر خودش رحمت و مهربانى را واجب کرده است . پس انسان کامل در فرآیند میان ذهنیت، کاملترین میان ذهنیت را دارا است .
9 . تمدن انسان کاملگرا، تمدنى است که به همه انسانها به دیده رحمت مىنگرد، پس هر کس که با او نیست، دشمن او محسوب نمىشود و انسانها نیز در این تمدن، به متمدن، بىتمدن و وحشى تقسیم نمىشوند; چرا که در این مکتب، فرهنگ در کنار تمدن و حاکم بر آن است . لذا هر انسانى داراى فرهنگى است که آن فرهنگ براى او محترم است . از این جهت تحقیر فرهنگى و تمدنى معنا ندارد; در حالىکه اگر تمدن به تمدن خالص تبدیل شود، تحقیر فرهنگى دیگر انسانها و جوامع شروع مىشود .
10 . پس ارتباط بین انسانها در تمدنهاى متفاوت، ارتباط بین فرهنگى و میان فرهنگى مىشود که براساس احترام به فرهنگ مقابل صورت گرفته است . چون اگر احترام به فرهنگ مقابل، صورت نگیرد، ارتباط میان فرهنگى صورت نمىگیرد و از سوى دیگر، هر انسان کاملى به زبان قومش مبعوث مىشود; چون هر فرهنگى براى خودش معتبر است و این تمدن مرز جغرافیایى نمىشناسد، هرچند به مرزهاى جغرافیایى - فرهنگى دیگران احترام مىگذارد; زیرا زبان او، احساس و مهربانى و احترام به فرهنگ مقابل است و مرز نمىشناسد، و چون زبان هر قوم را سخت مؤثر مىداند، پس به آن احترام مىگذارد . از همین روست که به جهانى بودن و خاتمیت تمدنى، نزدیک مىشود .
11 . تمدنهاى قبلى چون اساس خود را بر انسان کامل نگذاشته بودند، از احساس و ولایتحاکم بر رفتار میان فردى و کنش متقابل، دور و دچار بىمعنایى شدند و با جنگهاى نهایى با هر تمدن و فساد درونى ناشى از بىمعنایى، نابود مىشدند . تمدن غرب امروز هم با نفى کاریزما و قهرمانان در مکتب فلسفى فعلى خود، دچار بىمعنایى شده است و آخر تمدن غرب که در غربىترین نقطه آن واقع شده است (یعنى امریکا) با شروع جنگهاى تمدنى سبب نابودى تمدن غرب خواهد شد .
12 . پس تمدن بشرى به نقطهاى ختم مىشود که وحدت ذهنى و عینى است; یعنى تمدنى مظهر زندگى است که هم روح دارد و هم جسم و هم معنا و همه سازوکار تمدنى تجسدى مادى و معنوى; یعنى هم فرهنگ است و هم تمدن، هم عرش است و هم فرش، هم به دنیا مىپردازد و هم به آخرت و هم به غریزه و هم به روح و ... .
پس همه تضادهاى حوزهشناختى به تلاتم تبدیل مىشود و همه مشکلات و پارادوکسیکالهاى روش و روششناختى، رختبر مىبندد .
13 . چون این تمدن احساس است و عقلانى صرف نبوده و به نوعى عقل و احساس را در یک سعه وجودى در خود جمع کرده است، همراه تعدیل و میانهروى است و به اسراف و تبذیر دست نمىزند . پس طبیعت، سالم مانده و آلودگى طبیعى از بین خواهد رفت; چرا که همراهى با طبیعت و احترام به آن، اصل حاکم بر این تمدن است .
14 . چون این تمدن، عنان احساسى - عقلى است (ولایت) پس تمدن مردانه نیست; بلکه زنان نیز در آن به اندازه مردان سهم دارند . پس بین روانشناسى مرد و زن در جامعه جمع مىکند . به همین دلیل تنازع جنسى در جامعه و طبیعت رخ نخواهد داد .
3 . تمدنى که بر اساس نظریه انسان کامل بنا مىشود، هرگز به تمدن خالص بدون فرهنگ و یا ضد فرهنگ تبدیل نخواهد شد . به عبارت دیگر هرگز معناى آن به پایان نخواهد رسید و فرهنگ، این تمدن را رهبرى خواهد کرد; بر عکس تمدنهاى قبلى یا تمدن فعلى غرب که به تمدن خالص تبدیل و بىمعنایى بر آن حاکم شده است .
4 . زمانى که تمدن به تمدن خالص و تمامى معناهایش به ساختار تبدیل شد و به صورت سازمان و سازواره در آمد، آنگاه است که خشک مىشود و تجسد مىپذیرد و بر اثر این تجسد پذیرفتن، حالت روانى و تحرک خود را از دست داده و سبب تضاد و سپس جنگ مىشود; چرا که تا فرم است (یعنى هنوز فرهنگ در آن از بین نرفته است) قابل گفتوگو و تعامل است، ولى به محض این که به تمدن خالص تبدیل مىشود، داراى سازوارهاى خشک مىشود که دیگر قابل گفتوگو و تعامل نیست; پس غیر خود را یا برخود مىبیند یا با خود و از این رو با هر چه غیر خود است، از سر جنگ و نزاع در مىآید; مثل تمدن امریکایى امروز .
5 . تمدن ایرانى - اسلامى آینده چون براساس ولایتیا احساس بنا مىشود، هرگز از فرهنگ خارج نخواهد شد، پس همیشه قابل گفتوگو و تعامل است . بنابراین، تمدنى ایرانى - اسلامى آینده تمدن جهانى یا آینده جهان خواهد بود; چرا که تا امکان گفتوگو و پذیرفتن در آن وجود داشته باشد، هرگز جنگى بر نخواهد خاست و چون گوش شنوا همیشه وجود خواهد داشت، پس معارضهاى هم رخ نخواهد داد . در نتیجه تمدن آینده ایرانى - اسلامى نه جنگطلب، بلکه صلح طلب خواهد بود و مبناى خود را براساس دوستى همه انسانها در سطح جهان خواهد گذاشت .
6 . اگر بخواهیم کمى فنىتر و به صورت دقیق سخن بگوییم، بایستى گفت مبناى این تمدن، حیات یا زندگى پاک و طیبه است و هرکس که بنده خداست، حق زندگى و حیات دارد، مگر آنکه حیات دیگرى را به ناحق به خطر اندازد . پس این تمدن، خشونت محدود را صرفا براى حفظ حیات انسانها لازم دانسته و چون زندگى، اصل واقع شده، پس آسایش همه انسانها در کل کره زمین مبنا خواهد بود .
7 . چون زندگى، اساس واقع شده و بر مبناى میانذهنیتبنا مىشود (چون اگر این میانذهنیت نباشد، هرگز زندگى بنا نمىشود) و میانذهنیتبه میدان مىآید، پس اصالتبا مخاطب است و به جاى گفتار، شنوایى اصل مىشود و بر همین اساس تساهل و تسامح اوج مىگیرد; زیرا اگر گوش دادن اصل قرار نگیرد، هرگز میانذهنیتشکل نمىگیرد . گوش دادن و تحمل طرف مخاطب در زندگى، یک اصل ارزش قرار مىگیرد تا زندگى بتواند بنا شود و ادامه یابد .
8 . انسان کامل پیش از آنکه سخن بگوید، گوش مىدهد و این گوش بودن، براى امتخیر و انسان کامل نیز مظهر زندگى کامل است و چون اینگونه است، انسان کامل، امام و پیشواى رحمت و اخلاق او اخلاق خدایى مىشود که بر خودش رحمت و مهربانى را واجب کرده است . پس انسان کامل در فرآیند میان ذهنیت، کاملترین میان ذهنیت را دارا است .
9 . تمدن انسان کاملگرا، تمدنى است که به همه انسانها به دیده رحمت مىنگرد، پس هر کس که با او نیست، دشمن او محسوب نمىشود و انسانها نیز در این تمدن، به متمدن، بىتمدن و وحشى تقسیم نمىشوند; چرا که در این مکتب، فرهنگ در کنار تمدن و حاکم بر آن است . لذا هر انسانى داراى فرهنگى است که آن فرهنگ براى او محترم است . از این جهت تحقیر فرهنگى و تمدنى معنا ندارد; در حالىکه اگر تمدن به تمدن خالص تبدیل شود، تحقیر فرهنگى دیگر انسانها و جوامع شروع مىشود .
10 . پس ارتباط بین انسانها در تمدنهاى متفاوت، ارتباط بین فرهنگى و میان فرهنگى مىشود که براساس احترام به فرهنگ مقابل صورت گرفته است . چون اگر احترام به فرهنگ مقابل، صورت نگیرد، ارتباط میان فرهنگى صورت نمىگیرد و از سوى دیگر، هر انسان کاملى به زبان قومش مبعوث مىشود; چون هر فرهنگى براى خودش معتبر است و این تمدن مرز جغرافیایى نمىشناسد، هرچند به مرزهاى جغرافیایى - فرهنگى دیگران احترام مىگذارد; زیرا زبان او، احساس و مهربانى و احترام به فرهنگ مقابل است و مرز نمىشناسد، و چون زبان هر قوم را سخت مؤثر مىداند، پس به آن احترام مىگذارد . از همین روست که به جهانى بودن و خاتمیت تمدنى، نزدیک مىشود .
11 . تمدنهاى قبلى چون اساس خود را بر انسان کامل نگذاشته بودند، از احساس و ولایتحاکم بر رفتار میان فردى و کنش متقابل، دور و دچار بىمعنایى شدند و با جنگهاى نهایى با هر تمدن و فساد درونى ناشى از بىمعنایى، نابود مىشدند . تمدن غرب امروز هم با نفى کاریزما و قهرمانان در مکتب فلسفى فعلى خود، دچار بىمعنایى شده است و آخر تمدن غرب که در غربىترین نقطه آن واقع شده است (یعنى امریکا) با شروع جنگهاى تمدنى سبب نابودى تمدن غرب خواهد شد .
12 . پس تمدن بشرى به نقطهاى ختم مىشود که وحدت ذهنى و عینى است; یعنى تمدنى مظهر زندگى است که هم روح دارد و هم جسم و هم معنا و همه سازوکار تمدنى تجسدى مادى و معنوى; یعنى هم فرهنگ است و هم تمدن، هم عرش است و هم فرش، هم به دنیا مىپردازد و هم به آخرت و هم به غریزه و هم به روح و ... .
پس همه تضادهاى حوزهشناختى به تلاتم تبدیل مىشود و همه مشکلات و پارادوکسیکالهاى روش و روششناختى، رختبر مىبندد .
13 . چون این تمدن احساس است و عقلانى صرف نبوده و به نوعى عقل و احساس را در یک سعه وجودى در خود جمع کرده است، همراه تعدیل و میانهروى است و به اسراف و تبذیر دست نمىزند . پس طبیعت، سالم مانده و آلودگى طبیعى از بین خواهد رفت; چرا که همراهى با طبیعت و احترام به آن، اصل حاکم بر این تمدن است .
14 . چون این تمدن، عنان احساسى - عقلى است (ولایت) پس تمدن مردانه نیست; بلکه زنان نیز در آن به اندازه مردان سهم دارند . پس بین روانشناسى مرد و زن در جامعه جمع مىکند . به همین دلیل تنازع جنسى در جامعه و طبیعت رخ نخواهد داد .