کارکردگرائى عرفان و معنویت در هزاره سوم
آرشیو
چکیده
متن
عرفان نگاه به رویه و لایهى ملکوتى و باطنى عالم و آدم است که هم «حقیقت» را به انسان مىشناساند و هم راه رسیدن به حقیقت را به آدمى مىنمایاند; یعنى «شناختن» شهودى و کشفى و «شدن» سلوکى و باطنى که به شناخت توحید ناب و شدن «موحد کامل» مىانجامد; چه اینکه اس و اساس عرفان دو مقوله است: یکى توحید و دیگرى موحد (انسان کامل) در مقدمهى قیصرى بر شرح «فصوص الحکم» نیز آمده است که: «اعلم ایدک الله ان الوصول الى الله سبحانه قسمان; علمى و عملى و اما العملى مشروط بالعلمى» و در نتیجه، عارف نیز کسى است که به آن سوى عالم وجود راه یافته و بین «اینجا» و «آنجا» ; یعنى جهان شهادت و غیب پیوند زده است و «ملکوت» نظام هستى را دیده و به مقام و منزلت «یقین» بار یافته است; آنچنان که آیهى 75 سورهى انعام بیانگر این مقام بلند عرفان علمى و عملى است . پس خروج از عالم کثرت و دخول به عالم وحدت، عرفان است و عارف همهى لایهها و سطوح هستى را پس از شناخت درمىنوردد تا به «درگاه» و سپس «بارگاه» قدس ربوبى برسد . شیخالرئیس ابوعلىسینا در اشارات و تنبیهاتش به ترتیب در نمط نهم و نمط هشتم دو نکتهى بسیار وزین و عمیقى را مطرح نموده است; نکتهى اول: «والمتصرف بفکره الى قدس الجبروت شروق نور الحق فى سره یخص باسم العارف» ; یعنى انصراف مالک از جهان ماده و کشاندن عقل و اندیشهاش به سوى عالم قدس جبروت، با هدف قرار گرفتن در پرتو اشراق و نور الهى و تجلیات ربوبى در باطن وجودش . پس تحول و تصرف از یک جهت و انصراف و انقطاع از جهت دیگر، منشا سیر روحانى و عروج ملکوتى انسان به سوى حقیقتحقائق مىشود تا آدمى انوار قدس ربوبى را در جان و درونش متبلور سازد .
پس در این صورت، عرفان همان خداشناسى حضورى و مشهودى و خداپرستى باطنى و حقیقى مىباشد و در نهایت «فناء فىالله و بقاء باالله» است; یعنى از خود رهیدن و به خدا رسیدن; از خاک تا فوق افلاک سیر کردن; از من سفلى به سوى من علوى و از «انا» تا «عنده» سیر نمودن; و این عرفان مبتنى بر سه اصل اصیل و مهم است که عبارتند از: خودآگاهى، خودشناسى یا معرفت نفس; خود نقدى، نظارت بر خویشتن یا محاسبت نفس; و خودنگهدارى، مدیریتبر خود یا مراقبت نفس .
و چه زیبا از مولىالموحدین، امامالعارفین على ( علیهالسلام) در میزانالحکمه آمده که: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها و یوبقها» و به تعبیر استاد شهید مطهرى در کتاب آشنایى با علوم اسلامى: «از نظر عرفا، معرفةالله، معرفت همهچیز است، همه چیز در پرتو معرفةالله و از وجههى توحیدى باید شناخته شود و اینگونه شناسایى فرع بر معرفةالله است ... کمال فطرى و ترقب انسان از نظر حکیم در «فهمیدن» است و کمال و فطرت و ترقب انسان از نظر عارف در «رسیدن» است .» پس نگاه عالم و عمل عارف «خدایى» است و در همه چیز و با همه چیز خدا را مىبیند که اول و آخر و ظاهر و باطن، اوست و به بیان دیگر، «رنگ خدایى» و «بوى خدایى» دارد .
خاستگاه عرفان اسلامى
مىتوان مثل همهى مورخین و سطحىنگران، تنها با رویکردى تاریخى و نقلى به خاستگاه و ریشههاى عرفان بنگریم و در نتیجه، عرفان اسلامى را عرفانى وارداتى و بیگانه از مسیحیت و یهودیت و زرتشت و هندویى و ... بدانیم و یا حداکثر تلفیقى و ترکیبى از آموزههاى اسلامى; مانند زهد، صبر، توکل، محبت، عبادت و ... با عرفانهاى بشرى: الحدوث، چون بودایى و فلوطینى و الهىالحدوث، چون یهودى و مسیحى و زرتشتى، آنهم دینهایى که در سیر تحولى و تطورى خویش دستخوش تحریف لفظى و معنوى قرار گرفتند، قلمداد کنیم . و یا در یک نگاه افراطى و متحجرانه، اسلام را با عرفان، کاملا بیگانه و نامحرم دانسته و هیچ نسبتى بین اسلام و عرفان قائل نباشیم .
مىتوان با نگاهى درون دینى و پویا و نیمنگاهى به تاریخ تحول و تکامل عرفان در گسترهى زمان، سرچشمههاى اصلى و زمینههاى واقعى عرفان را آموزههاى دینى و اسلامى بدانیم و در عین حال بهرهورى عرفان اسلامى از عرفانهاى دیگر را در بستر تکاملىاش نادیده نیانگاریم . سپس از اصالت، استقلال و هویت واقعى عرفان اسلامى دفاع کنیم و عرفان را درونى و محرم با تعالیم اسلامى بدانیم، نه بیرونى و نامحرم و در نتیجه، نگاه خویش را نقد و دید خود را تاویل نماییم; چه اینکه اسلام بنا بر آیات کریمهى سوره لقمان «تبیانا لکل شىء» و سورهى حج «من الناس من یجادل فى الله بغیر علم و لا هدى و لا کتاب منیر» دین جامع و فراگیرى است که در تفاسیر مختلف به علوم تجربى و عقلى و باطنى و وحیانى تفسیر شده است که «بغیر علم» علوم حسى و عقلى، و «لاهدى» علوم انفسى و باطنى و «ولا کتاب منیر» معرفتخاص وحیانى را شامل مىشود .
سرچشمههاى اصلى عرفان در فرهنگ اسلام و زمینههاى پیدایش و گسترش و تولد و تکامل آن در مفاهیم و مقولههایى; چون توحید، خودشناسى، زهدورزى، تقواى الهى با همهى مراتبش، ایمان و عمل صالح، یقین، توکل، تفویض، تبتل و ... باید جستوجو شود تا اصالت و استقلال و غناى عرفان اسلامى، خود را نشان داده و حفظ و صیانت گردد و پویابخش و تعهدآور و نورانیتدهنده و سازندهى اسلام ناب جلوهگر شود . اگرچه تاثیرپذیرى «تصوف اسلامى» به معناى تاریخى و مصطلح آن در اصول و امهات و حتى سیر و سلوک عملىاش از تعالیم ادیان یهودى بخصوص مسیحى و مکاتب نوافلاطونیان، هندیان، ایران و یونان باستان را نیز نباید انکار کرد; اما در عین حال «تاثیرگذارى» تعالیم اسلامى بر عرفان و تصوف غربى و شرقى را نیز نباید از نظر دور داشت ... .
به هر تقدیر علل رشد و گسترش عرفان اسلامى را مىتوان در مقولههاى تعالیم قرآنى، تعالیم نبوى و سنت و سیرهى نبوى و علوى، آمیختگى دین و دیندارى و اسلام با ذوق و محبت و عشق و شوق به عنوان عامل سیر انسان به سوى عرفان، تعالیم خاص على (ع) در نهجالبلاغه و احادیث و روایات منقول از آن امام همام و سیرهى عملى آن حضرت در عبودیت، زهد، محبتورزى و همچنین دنیاگریزى مسلمانان بخصوص انزجار آنها از دنیا پس از دیدن دنیاطلبى و تجملگرایىهاى امویان و عباسیان، بیان حقائق معنوى و عرفانى توسط جمعى که تربیتیافتهى مکتب اهلبیتبودند و تغییر و تحولات فرهنگى، سیاسى و اجتماعى در جوامع اسلامى بخصوص در دوران حاکمیت اموى و عباسى و در ایران در جریان حملهى مغول و تاتار و ... تنظیم و تبیین کرد .
عرفان در بستر مذهبى شیعى و اهل سنت
در بحث روند تاریخى عرفان و تصوف در جهان اسلام به دو نکته از مرحوم استاد علامه طباطبایى (رض) که در جلد اول و یازدهم تفسیر المیزان آمده، اشاره کنم: اول اینکه «سلسلههاى طریقت از میان اهل تسنن شروع شد و پس از آشنایى با تعالیم اهلبیت ( علیهمالسلام) معارف اعتقادى و عملى ایشان، ترکیبى از حقائق راستین و امور غیرحق را تشکیل داد . روح تشیع در مطالب عرفانى این گروهها دمیده شده بود; لیکن مانند روحى که در پیکر آفت دیدهاى جاى گزیند و نتواند برخى از کمالات درونى خود را به طورى که شاید و باید، از آن ظهور بدهد . از این رو سران طریقت دستبه بیان دستورات گوناگونى زدند که سابقهاى در دین نداشت و به دنبال این مساله، جدایى طریقت از شریعت طرح گردید . مشى و طریق عرفانى و معنوى حتى اقلیتشیعه نیز به سبب تاثیر چنین اکثریتى در اجتماع، تحت الشعاع مشى و روش اهل سنت قرار گرفت و عرفان شیعى نیز به رنگ طریقت اهل تسنن در آمد .»
دومین نکته آن است که در قرون اخیر، یعنى از قرن دهم هجرى به این طرف، عرفان شیعه به تدریجبه سرچشمههاى اصیل خود بازگشت و در مشى عرفانى، خود را تابع محض اهل بیت ( علیهم السلام) قرار داد .
ناگفته نماند که پس از تفکیک عرفان شیعى از عرفان اهل تسنن، هم در تفسیر اصول و امهات و هم در التزام به شریعت و طریق سیر و سلوک عملى، باید گفت که اینک آسیبها و آفات نظرى و عملى، عرفان ناب اسلامى را تهدید مىکند و طرح اسلام عرفانى با نظر گوهر و صدف دین، مقوله «حیرت» ، معنویت گرایى بدون معرفت و عقاید و اخلاق عملى، معنویت گرایى بدون التزام به شریعت و ... از جمله آفات و خطراتى است که به سوى عرفان اصیل اسلامى خیزش برداشته و عرفان سکولار، اخلاق سکولار و معنویتبدون شریعت را تبلیغ و ترویج مىنماید که باید خبرگان و اهل طریقت واقعى و دین شناسان و عرفان شناسان با منطق قوى و برهان قویم به نقد و پاسخگویى بپردازند که البته این نقد صورت گرفته است; لکن باید بیشتر شده و توسعه یابد تا نسل جوان جامعه دچار انحراف و خبط و خطا نشود .
شاخصهاى عرفان اسلامى
معرفت اسلامى، گرایش عالمانه و آگاهانه و متعهدانه به آموزههاى اسلامى در حوزههاى نظرى و عملى و نیز عرفان را در نظام در هم تنیدهى عقاید و اخلاق و احکام دینى دیدن; از جمله شاخصهاى عرفان اسلامى است; لکن در یک تقسیم و ترتیب واقعى و حقیقى مولفهها و شاخصهایى را مىتوان براى آن برشمرد که عبارتند از:
1 - قرآن محورى و وحىگرایى;
2 - سنت و سیره محورى; یعنى اقتدا به پیامبر اکرم (ص) و ائمهى معصومین ( علیهم السلام) با شناخت آموزههاى نبوى و علوى و صادقى و رضوى و مهدوى و عرفان را در ساحتهاى علمى و عینى با آنها و در آنها دیدن و پایبندى عملى و التزام رفتارى;
3 - التزام به شریعت که از انجام واجبات و ترک محرمات آغاز مىشود تا درک کردن اطوار و انوار و اسرار شریعت و طریقت و حقیقت که در یک خط طولى به هم پوسته قرار گرفتهاند;
4 - طهارت ظاهرى و باطنى از طریق «خودشناسى و خودسازى» و عمل به دستور العملهاى قرآنى و اهل بیت (ع) که کاملترین و بهترین و نابترین دستورالعملها هستند;
5 - مراقبت دائمى از نفس و انسانهاى وارسته و اهل مراقبه را الگوى خویش قرار دادن;
6 - مسؤولیت گرایى و تعهد پیشهگى در برابر فرد و جامعه و گریز از رهبانیت و انزوا و فردگرایى محض;
7 - «ولایت گرایى ناب» در عرفان که از ارتباط روحى و توسل به اهل بیت ( علیهم السلام) آغاز مىشود تا به مقام فناى در خدا بیانجامد;
8 - و بالاخره این که، ادب مع الله داشتن; یعنى حد نگه داشتن در همهى احوال و اطوار وجودى و کارها را براى «خدا» و به «یارى خدا» انجام دادن و رنگ و بوى خدایى پیدا کردن .
نسبت عرفان و ریاضت
در نسبت این دو باید مفرداتى، چون «عرفان» و «ریاضت» معنا شود تا نسبت و تعامل آنها را بهتر بشناسیم . لذا عرفان به معناى رسیدن به مقام خلافت الهى و قرار گرفتن در مرتبهى تجلیات اسمایى و صفاتى و ذاتى حق تعالى است که البته به نسبت مقام و منزلت عرفا، مراتب و درجاتى پیدا مىکند . عرفان به معناى انقطاع از غیر خدا و اتصال به خدا و «خداگونگى» است . این جاست که سوال مىشود راه رسیدن به این مرتبهى الهى و رحمانى چیست و چگونه است؟ و در همین جاست که پاى «ریاضت» به میان کشیده مىشود; چه این که ریاضت در خودشناسى و خودسازى مطرح است . به تعبیر شیخالرئیس ابوعلى سینا در اشارات و تنبیهات، «ریاضت» به سه هدف دور ساختن غیر حق (چه موانع و آفات درونى و چه موانع و آفات بیرونى)، تابع سازى نفس اماره به نفس مطمئنه تا از توهمات رهایى یابد و به آزادسازى خویشتن خویش بپردازد و نیز لطیف سازى درون خویش یا «خاشع» و نرم کردن ذات فرد نیازمند و متوجه است تا قابلیت تنبه و آگاهىیابى و استعداد پذیرش حالات و بارقههاى الهى را پیدا کند . «اول درجات حرکات العارفین ما یسمونه هم الاراده و هو یعتر المستبصر بالیقین البرهانى او الساکن النفس الى العقد الایمان ...» ; یعنى عارف با ارادهاى قوى به یقین برهانى مستبصر گردد و با ایمان قلبى به مقام «طمانینه» و «سکینه» برسد . پس کسب مقام تخلیه، تجلیه و تحلیه تا محو و لس و محق یا لطائف سبعهى عرفانى طبع، نفس، عقل، قلب، سرخفى و اخفى و ... را پشتسرنهادن نیاز به «ریاضت» دارد و عرفان، بخصوص عرفان عملى، ارتباط وثیق و نسبت تام و تمام با ریاضت دارد، لکن کدام ریاضت؟ ریاضتهاى غیر شرعى یا ریاضتهاى شرعى؟ اگر به آموزههاى دینى و اسلامى بنگریم، «تقوى» که خداشناسى و خداترسى و خداپرستى در آن متجلى است، «ریاضت نفس» نامیده شده است، سحر و سهر و زهد و صمت و صوم و ... ریاضت نامیده شدهاند و از همه مهمتر انجام واجبات الهى و ترک محرمات ریاضت واقعى است . بنابراین از آنجا که معرفتشهودى محصول عمل است و «سلوک» مقدمهى شهود و مکتب عرفان، مکتب عملى و سیر و سلوک و مجاهده با نفس - که «جهاد اکبر» نامیده شده با ریاضت در هم تنیده است . پس اجراى برنامههاى دقیق و طى طریقت و مراحل و مقامات، اراده و ریاضت قوى مىطلبد و «عزم» راستین و «جزم» حقیقى مایهى «ظفر» و فتوحات غیبى خواهد شد که فرازهایى از خطبهى 210 نهجالبلاغه على (ع): «قد احیا عقله و امات نفسه، حتى دق جلیله و لطف غلیظه و برق له لامع کثیر البرق فابان له الطریق و سلک به السبیل ...» دلالت تام و کامل بر نسبتحقیقى و پیوند واقعى بین عرفان و ریاضت دارد .
نتیجه آن که در عرفان اسلامى، انزوا گرایى و رهبانیت محض و ریاضتهاى غیر عقلانى و غیر شرعى وجود ندارد; بلکه یاضتحقیقى مجاهده با خواهشهاى نفسانى، ترک گناه و التزام به بایدها و نبایدها و دستورالعملهاى سلوکى و تحصیل مقام «یقین» در علم و عمل و از «خود طبیعى» هجرت کردن و به «خود خدایى» رسیدن مىباشد که در احکام نورانى اسلام و فقه و شریعت جامع گنجانده شده تا شریعتبا ظاهر و باطن و لایهها و ساحتهاى خود، انسان سالک را به سرمنزل مقصود برساند .
این نکته را هم باید اضافه کنم که «ریاضت» در عرفان از «ریاضت» در اخلاق عبور مىکند; یعنى تمرین نفس، مهار نفس و سلطه و مدیریتبر نفس، تا فرد از هواها و امیال نفسانى، دنیایى، بخل، حسادت، دروغ، تهمت، زخم زبان و عیبجویى و هرزهزبانى، هرزهخورى، هرزهنظرى و ... تهى و پاک شود و سپس در وادى عرفان و سیر و سلوک قدم نهد و ریاضتهاى سلوکى و عرفانى را با توجه به منازل و مراحل و مقامات متحمل شود که در واقع همانا «مراقبت» روح، ریاضت است . به تعبیر مرحوم میرزا علىآقا قاضىطباطبایى از «مراقبهى صغرى» که انجام واجبات، التزام به مستحبات، ترک مکروهات و مشتبهاتو ... است تا «مراقبهى کبرى» که توجه تام به خدا و حضور کامل نزد خداى سبحان است .
نکتهاى دیگر هم از استاد بزرگوار علامه حسن زاده آملى متذکر شویم که بسیار مفید، ثمر بخش و هشدارآمیز و انذارانگیز است . ایشان در جلد اول هزار و یک کلمه مىفرماید: «دائما طاهر باش و به حال خویش ناظر باش و عیوب دیگران را ساتر باش . با همه مهربان باش و از همه گریزان باش; یعنى با همه باش و بىهمه باش . خداشناس باش در هر لباس باش .»
تمایزات عرفان اسلامى و معنویت گرایى شرقى
پرداختن به تمایزات دشوار است و در یک مقاله کوتاه نمىتوان حق مطلب را ادا کرد; چرا که باید ابتدا از «مکتب بودا» ، علل و زمینههاى تکوین و تکامل و پیدایش و گسترش آن، اصول و دستورات آن سخن گفت و «عرفان بودایى» را در چرایى و چگونگىاش به تحلیل کشاند و یا اساسا عرفان هندویى از «برهمائیسم و ودانتیسم» باز شناخت و سپس به بودائیسم پرداخت و فرقههاى بودایى را که به بازسازى و نقد و تکمیل آیین بودایى برآمدهاند، بخصوص «هنیایانا» و «مهایانا» را به اجمال معرفى کرد و پس از آن به بررسى ریشههاى گسترش عرفان بودایى اهتمام ورزید . اما به اجمال مىتوان گفت «بودا» دراثر یک تحول درونى و روحى، با دیدن چهار صحنهى «پیرمرد» ، «بیمار» ، «مرده» و «درویش» از زندگى آرام و تجملى و مقام و سلطنت آیندهاش دستشست و در دو مرحله (اول هفتسال، دوم سه سال) به ریاضت پرداخت تا به مقام «بودهى» و کشف رسید و با نائل شدن به «نیروانا» ضمن این که زهدورزى، خلوت نشینى و درویشى به دست آورد، به حقایقى هم دست پیدا کرد که از جمله آنهامى توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1 - نیکى از نیکى و بدى از بدى زائیده مىشود (اصل سنخیت) ; 2 - جهان را آغاز و انجامى است (اصل فاعلیت و غائیت) ; 3 - همه چیز در جهان در حال تغییر و حدوث است (اصل تغییر و دگرگونى) ; 4 - جهان را کردگارى است که وحدت عمومى و جهانى را در جهان حکمفرما نمود (اصل وحدت در جهان) ; 5 - آرامش و سکونت و سعادت آدمى زمانى است که از «من» بگذرد (اصل عدم خودخواهى و منگریزى) ; 6 - خروج از رنج (رنجگریزى) ; که این اصل خود عبارت است از شناخت ناپایدارى جهان (فناپذیرى عالم)، دروغین بودن تن و عبور از آن و این که زندگى رنج است و باید با توجه به چهار حقیقتشناخت رنجها یا رنجشناسى (تولد، پیرى، بیمارى و مرگ)، ریشهشناسى رنج، رنجگریزى و دست آخرشناخت اسباب و وسایلى که انسان را از رنج مىرهاند; مثل نظر، نیت، سخن، کردار راست، معاش از راه راست، سعى و عمل در راه راست، اندیشه و تفکر درست، تمرکز ذهن در معناى درستى و ... از آن رهایى یافت .
ایدئولوژى «بودا» بر «لا» امور سلبى و منفى قرار گرفته است، مثل این که جانوران را نیازارید، دزدى نکنید، دروغ نگویید، زنا نکنید، غیبت و عیبجویى نکنید، خودخواهى نکنید، کینه توزى نکنید و جاهل نباشید و البته بودا به بازسازى و اصلاح در آیینها و مکاتب گذشتهى برهمائیسم و ودانتیسم نیز پرداخت; یعنى اصلاحگرا بود; مثل نفى نذر و قربانى در برابر خدایان وهمى، نفى واسطهها (برهماییان) در انجام دادن اعمال، رجعت دادن آدمیان از تعدد به وحدت در پرستش، بازگشتبه خویشتن دادن انسانها، نفى طبقات (کاستها) اجتماعى و ... لذا با توجه به رویکرد اجمالى به «مکتب بودا» ، در گسترش این مکتب مىتوان به این علل و ریشهها اشاره کرد که:
- مکتب بودا بسیار ساده و از نظر عملى آسان است (نبایدهاى بسیار کم و مشخص دارد) ;
- مکتب «منفى» است; یعنى دستور به «پرهیز» دارد، نه «ستیز» و انجام اعمال و افعال;
- این مکتب اصلاحاتى در بازسازى مکتبهاى هندویى انجام داده است;
- زهدگرایى و ریاضتپیشگى فردى و شخصى (زهد منفى و سلبى) در آن وجود داشته است;
- با ظالمان و مستبدان حاکم بر جهان درگیرى نداشته است (مسؤولیتگریزى اجتماعى و سیاسى) ;
- در اصلاح جان، مدل اجتماعى و مدیریتى خاص ارائه نداده و در نتیجه براى سیاستهاى حاکم جهانى خطرى نداشته است .
در این جا به مطلبى از استاد علامه طباطبایى (رض) که در مجموعهى رسائل در خصوص عرفانهاى هندى، مسیحى و مجوسى آمده است و در تحلیل ریشههاى توسعه و گسترش آیین بودا به کار مىآید، اشاره مىکنم . ایشان مىفرماید:
«دستوراتى که عرفانهاى هندى، مسیحى، مجوسى براى سالکان و پیروان خود بیان مىکنند، حالتسلبى و منفى دارند . به بیان دیگر، دستورات و فرامین آنها، دستور به پرهیز و دورى از اوصاف و افعالى خاص است . انسان براى اوج گرفتن و تعالى یافتن باید خود را با تکیه بر فرامین این آیینها از امور متعدد و بسیارى، محروم سازد، بدون آن که امکان جایگزینى اعمال مشروعى که با تعالى او تعارضى ندارند، مورد توجه و امر قرار گرفته باشد; در حالى که در عرفان اسلامى هم جنبههاى سلبى و منفى وجود دارد و نیز دستوراتى در محروم ساختن نفس از اعمال و اوصاف خاصى صادر شده است و هم جنبهى ایجابى و مثبت موجود است که با تکیه بر امور معنوى و مادى به اشباع نیازها و تامین خواستههاى مشروع و جبران خلاهاى وجودى مىپردازد .
عرفان اسلام، هم پیرایش است و هم آرایش; براى مثال در عین حال که دستور به پرهیز از روابط نامشروع مىدهد; لیکن از طرف دیگر، راه مشروع تامین نیاز جسمانى را روشن مىکند» .
از دلایل و ریشههاى گسترش مکتب بودایى این است که عرفان بودایى داراى ریاضتهاى شاقهى شرعى در دو بعد بایدها و نبایدها یا گرایش و گریز و یا اثبات و سلب توامان نیست و لذا براى کسانى که به دنبال عرفانى آسان و سلبى و حتى عرفانهاى منهاى خدا و شریعت مىگردند، داراى جذابیست مخصوص به خود است و با اعمال و رفتارهاى متناقض آنها سازگارى دارد .
اما ریشهاى که مىشود براى گسترش آیین بودایى در ایران ذکر کرد این است که با توجه به شریعت محورى عرفان اسلامى در ایران و ریاضتهاى شرعى در بعد واجبات و محرمات مىباشد و عرفان بودایى با لاابالىگرى و سوء استفادههاى اخلاقى سازگارى داشته و این که عرفان بودایى منهاى سیاست است و با تز جدایى دین از سیاست همخوانى دارد، این آیین در ایران گسترش یافته و ترویج مىشود .
دورنماى عرفان در عصر حاضر
تحلیل فلسفى جهان و تحصیل و تبیین مولفههاى بنیادین فرهنگ و معرفت جهانى بخصوص چالشهاى جدى بین واقعیتهاى روبنایى و حقائق زیربنایى در غرب که با یک رویکرد غرب شناسانه در ساحتهاى مختلف تاریخى، علمى، فلسفى و اجتماعى ممکن خواهد بود، نشان مىدهد که جایگاه «دین» ، اخلاق و معنویت در دنیاى کنونى چگونه است و غرب با تجارب فرهنگى و فلسفى و اجتماعىاش در طول چهار قرن چگونه برخورد خواهد کرد؟ که البته نه تنها این پرسش و پاسخها بسیار جدى خواهند بود; بلکه چند مولفه مهم وجود دارد که دورنماى معنویتخواهى و عرفانگرایى را در قرن 21 بخصوص جهان غرب بهتر و بیشتر نشان خواهد داد: اول این که دینگرایى فطرى انسانهاست و نمىتوان با آن مبارزه کرد و مبارزاتى که در گذشته با دین و در قالبهاى ماتریالیستى و امانیستى صورت گرفته، مبارزهاى بیهوده بوده است .
دوم این که معنویتخواهى، نیاز وجودى و عرفان، گرایش درونى انسان است که مىتوان آنرا مهجور کرد; لکن نابود شدنى و محوپذیر نیست .
دیگر این که جهان جدید با توجه به تجربهى ایسمها و مکتبهاى الحادى، مادى و بشرى و حتى بهرهورى از هر آنچه در دنیا و طبیعت وجود دارد، یعنى اشباع افراطى غرایز شهوانى و نفسانى انسانها، به تدریجبه این نکته پى برد که تنها برخوردارى از طبیعت و تجمل و عافیت و مادیتهاى نفسانى کافى نیست; بلکه ویرانگر نیز خواهد بود . لذا باید به خویشتن از دست رفتهاش برگردد و این «با خودبیگانگى» خود را به «با خودیگانگى» و رجوع به اصل خویش تبدیل نماید و این معنا البته در پرتو دین و عرفان ممکن است .
و سرانجام این که گرایشهاى معنوى در جهان غرب بخصوص جوانان آن جوامع، وجود رشتههاى روانشناسى عرفانى، عرفان درمانى و معناگرایى، به دنبال زیستن و خوشبختى حقیقى رفتن، اخلاقگرایى و فضیلت مدارى و نیز بحث از «بحران هویت» و «بحران اعتماد» و آخرالزمان بودن و در نهایت، متافیزیک محورى و تاسیس کارگاههاى علم و دین و گسترش نیایش و پرستش در میان ملل و اقوام مختلف، حاکى از یک واقعیت انکارناپذیر به نام «معنویتخواهى» است که حتى دانشمندان آن دیار به تئوریزه کردن آن، التیام بین علم و دین و نیز هماهنگسازى فیزیک و متافیزیک و ایدئولوژىگرایى و سنتگرایى پرداختند ... لذا «دین» به معناى غیبگروى و گرایش به خدا و معنویت و در نهایت عرفان، از یک منزلت ویژهاى در غرب برخوردار خواهد شد و غرب با همهى تجارب علمى و صنعتى و ایدئولوژیک خود به دین و متافیزیک بازگشت مىکند که طلیعهى آن قابل شهود است . بشر خسته از مادیت و صنعت و تکنولوژى، تنها به سوى معنویت و سنت و ایدئولوژى در حال حرکت است و در این صورت باید عصر جدید را عصر ایمان و علم، عصر سنت و صنعت، عصر ایدئولوژى و تکنولوژى، عصر دین و اخلاق و ارزشهاى الهى - انسانى، عصر تکامل وجودى انسانها و نیز عصر بازگشتبه اصل از دست رفته و «روزگار وصل به اصل» نامید .
قرن بیست و یکم، قرن حاکمیت دین و مذهب و پیشرفتبشر در همهى عرصههاى مادى و معنوى است; چرا که غرب به افراطگرایىاش در برابر تفریط محورىاش پىبرده و خواهان «اعتدال» در پرتو دین و معنویت است . این معنا را در یک مطالعهى بین جوانان غربى و گرایشهاى آنها و نیز در میان کتابها، مقالات و نظریات دانشمندان و اندیشمندان غرب مىتوان جستوجو کرد .
عرفان و فعالیتهاى اجتماعى
ماهیت عرفان و جامعهگرایى و پیشینهى عرفان را به طور همه جانبه بررسى و تبیین کرد که بالاخره انتظار ما از عرفان چیست و ما به دنبال کدام عرفان و کدام سیاست و تعامل اجتماعى هستیم؟
اگر به تعاریف عرفان توجه شود که ما عرفان را به معناى خدامحورى و خداباورى در همهى امور و به مقام خلافت الهى رسیدن و جامع اسماء جمال و جلال الهى شدن و عرفان قرآنى را عرفان ولایى و عرفان مثبت و برین دانستیم; در این صورت در عرفان ناب و جامع اسلامى، عقل و خرد، سیاست و مدیریت، جهاد و امر به معروف و نهى از منکر، درد خدا و درد خلق و بینشهاى الهى و گرایشهاى توحیدى و ارزشهاى دینى و انسانى با هم جاى دارند و هیچ کدام جانشین دیگرى نیستند; نه خدا جاى خلق خدا را تنگ مىکند و نه خلق جاى خالق را مىگیرد . وقتى انگیزهها الهى و رحمانى شد و کار براى خدا و با نگرش توحیدى انجام گرفت، نماز باشد یا دعا و حج و جهاد و حکومت و سیاستورزى و ... فرقى نخواهند داشت . این جامعیت و همخوانى، در آیات و احادیث و آموزههاى اسلامى و در کارکردهاى دینى و سیره و رفتار پیشوایان اسلامى متجلى است .
خداخواهى و مسؤولیتاندیشى در برابر جامعه نه «مفهوما» و نه «مصداقا» مانعة الاجتماع نیستند و آیات 37 سورهى نور، 118 توبه، 29 فتح، 24 انفال و نیز عملکرد پیامبر اکرم (ص) و على (ع) و امامان معصوم ( علیهم السلام) و بزرگان اهل عرفان حقیقى در گسترهى فرهنگ اسلامى، بهترین ادله و شواهد بر اثبات این معنا هستند; چه این که نسبتبین شریعت و طریقت و حقیقت نسبت «واحد» با مراتب و درجاتش یا وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است و «نماز» که عالىترین مظهر عرفان عملى اسلام ناب است، «خدا و خلق» را با هم و «فرد و جامعه» را در هم تنیده دارد . پس عرفان و سیاست، عرفان و جهاد، عرفان و جامعه و . .. با هم هستند و در عرفان متعالى و مترقى اسلام ناب روابط چهارگانهى انسان با خدا، انسان با خود، انسان با جهان و انسان با جامعه، درست، منطقى و نظاموار ترسیم و تصور شده است که على (ع) و امام حسین (ع) از الگوهاى برتر عرفان ولایى هستند، لذا براى این که بتوان قضاوتى درست و همه جانبه داشت، باید عرفان ناب شیعى را از غیر آن جدا و تفکیک کرد، آفات و آسیبهاى عرفان اسلامى را شناخت و از آن زدود; بین معنویت و سیاست و ایمان و عمل واقعى جمع کرد; الگوهاى کامل عرفانى را از معصومین ( علیهم السلام) تا اصحاب و یاران ویژهى آنها و عالمان و عارفان حقیقى به نسل جوان امروز معرفى کرد; اصل ولایت در عرفان را با همهى مراتب و تجلیات و مصادیقش با اصول و پیشفرضها و نگرشهاى بزرگان اهل معرفت، درست تبیین کرد، عرفان ناب اسلام را با حضرت امام (رض) و اندیشههاى عرفانى، حکومتى، سیاسى و اجتماعىاش از نظر تئوریک و نظرى و سیرهى اخلاقى - عرفانى امام از جهت عملى و عینىاش به تفسیر و تصویر کشاند تا با نشان دادن و متجلى ساختن شالوده و عصارهى عرفان ناب اهل بیتى و ولایى، دوران جدید در سیماى نورانى و سیرهى علوى او، عرفان و حماسه و حماسههاى عرفانى امام و فرزندان معنوى مکتب امام به درستى تبیین و تبلیغ شوند و مدعیان عرفان و درویش و صوفىگرى یا دکانداران عرفان رسوا شوند که هم خداگریز و هم خلقستیزند . به قول خود حضرت امام (ره):
«با هستى و هستىطلبان پشتبه پشتیم
با نیستى از روز ازل گام به گامیم»
در این صورت است که نگاه عرفانى به سیاست، سیاست را از سکولار شدن و تعاملات اجتماعى را از منهاى خدا گشتن نجات مىدهد و ظاهر و باطن و ماده و معنا و دنیا و آخرت و شهادت و غیب و شریعت و طریقت و حقیقت و فقه و اخلاق و عرفان و کثرت و وحدت با هم جمع مىشوند که در عملکرد عارفان مسلمان و حکیمان و فقیهان عارفمشرب نیز مىتوان این تعامل عرفان و جامعه و کار براى خدا کردن را مشاهده کرد .
پس عرفان حقیقى نه تنها مانعى براى فعالیتها و تعاملات اجتماعى نیست; بلکه مشوق و جهت دهندهى آن فعالیتها و تعاملات نیز هست .