معقولیت گزارههاى دینى _2
آرشیو
چکیده
متن
اثباتپذیرى گزارههاى توصیفى اسلام
در مطالب پیشگفته، گزارههاى دین اسلام را به دو گروه گزارههاى توصیفى و توحیدى تقسیم کردیم . گزارههاى توصیفى که حکایتگر واقعاند، به چهار دسته تقسیم مىشوند:
- آنهایى که از سنخ گزارههاى فلسفى و عقلىاند; مانند گزاره «خدا وجود دارد» .
- آنهایى که از سنخ گزارههاى علمى و تجربىاند; مانند «وترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر السحاب» .
- آنهایى که از سنخ گزارههاى تاریخى و نقلىاند; مانند «قصه پیامبران» .
- آنهایى که از سنخ گزارههاى عرفانى و شهودىاند; مانند «الا بذکر الله تطمئن القلوب» .
- آنهایى که از سنخ سنتهاى مشروط الهىاند; مانند «و من یتوکل على الله فهو حسبه» یا «و من یتق الله یجعل له مخرجا» و نیز خبرهاى عینى قرآن که به گزارههاى اعتقادى و علمى و تاریخى و عرفانى تحویلپذیرند .
اثباتپذیرى گزارههاى توصیفى با بهرهگیرى از معیارهاى فلسفى، علمى، تاریخى و عرفانى تحققپذیر است .
معقولیت گزارههاى دینى - عرفانى
گزارههاى عرفانى با روش علم حضورى و شهودى، اثبات مىشوند; زیرا وجود و واقعیت معلوم نزد عالم، حضور مىیابد . بنابراین، گزاره الا بذکر الله تطمئن القلوب که یک گزاره دینى - عرفانى است، با علم حضورى اثباتپذیر است . توضیح اینکه به یقین میان دو ادراک درد، و تصور درد یا احساس عشق، و تصور عشق یا احساس گرسنگى و تشنگى با تصور آن دو، تمایز وجود دارد . متعلق احساس درد و عشق و گرسنگى و تشنگى، واقعیت این امور است، ولى متعلق ادراک تصور اینها، صورتها و مفاهیم ذهنى آنهاست .
بنابراین، دو گونه ادراک براى آدمى وجود دارد: ادراکى که به واسطه صورت یا مفهوم ذهنى تحقق مىیابد و ادراکى که بدون اینگونه وسائط حاصل مىشود .
معرفتبىواسطه را که در آن واقعیت و وجود واقعى معلوم نزد ادراککننده حاضر است، علم حضورى مىنامند; مانند علم به خود و حالات و قواى نفسانىمان همچون ترس، محبت و ... .
و معرفتبا واسطه (مفهوم یا صورت ذهنى) علم حصولى نام دارد .
ویژگىهاى علم حضورى عبارتند از:
- واقعیت درکشونده (معلوم) عین واقعیت علم است; در حالى که در علم حصولى سه امر متحقق است: درککننده، درکشونده و واسطه که همان مفهوم با صورت ذهنى است .
- در مورد علم حضورى، شک و تصور و تصدیق و خطا و حافظه و تفکر و تعقل و استدلال معنا ندارد و همه این امور مربوط به علمهاى حصولى است که به عالم ذهن ارتباط دارد .
- خطا در علم حضورى، بىمعناست در حالى که در علم حصولى احتمال خطا وجود دارد . علم حصولى ممکن استبا واقع مطابق باشد و ممکن است مطابق نباشد . راز خطاناپذیر علم حضورى در این است که خود واقعیت عینى بدون واسطه، مورد شهود قرار مىگیرد; ولى واقعیت در علم حصولى، از رهگذر مفاهیم و صورتهاى ذهنى حاصل مىآید که احتمال خطا و عدم مطابقتبا واقع مفروض است و مکاشفات شیطانى در عرفا یا اشتهاى کاذب در مریض نیز از سنخ علوم حصولى و تفسیر علوم حضورىاند که خطا بردارند . چه بسا، عارفى از طریق خیال متصل و ذهنى خود چیزى را درک نماید و گمان کند که از سنخ علم حضورى و کشف عرفانى است، غافل از این که خیال متصل از سنخ علم حصولى و خطابردار است .
همچنین ذهن انسان، مانند دستگاه خودکار از یافتههاى حضورى تصویربردارى مىکند و صورتها یا مفاهیم خاصى را در خود فراهم مىآورد و به تجزیه و تحلیل و تفسیر درباره آنها مىپردازد .
بنابراین ممکن است پارهاى از عرفا پس از کشف و شهود توسط ذهن و ذهنیات و پیشفرضهاى خود، به تفسیر یافتههاى حضورى بپردازند و تفسیر خود را - که نوعى مکاشفه شیطانى و از سنخ علم حصولى است - مکاشفه ربانى و الهى تلقى کند . (1)
به همین دلیل، عارفان اسلامى، بحثى با عنوان میزان عرفان گشودهاند تا درستى و نادرستى کشفیات عرفا را تمییز دهند .
در عرفان اسلامى به سه میزان عام، خاص و عقل اشاره شده است .
مقصود از میزان عام، شریعت است; یعنى عارف براى اعتماد به کشفیات خود باید آنها را بر مضامین شریعت منطبق نماید و فقط در صورت توافق و انطباق، نسبتبه کشفیات اعتماد پیدا مىشود . (2)
مقصود از شریعت در این میزان عام، مجموعه معارف و دستورالعملهایى است که از طریق وحى به انسان نازل شده است .
میزان دانستن شریعت و دین براى کشفیات عرفا و تمییز کشفیات حضورى الهى از القائات حصولى شیطانى پس از اثبات معقولیت گزارهها و آموزههاى دینى ثابت است; یعنى نخستبا روش عقلى، معقولیت گزارههایى چون وجود و صفات ذاتیه و فعلیه خداوند سبحان و ضرورت نیاز بشر به دین و اعتبار دین اسلام اثبات مىشود .
علاوه بر شریعت، میزان خاص دیگرى نزد عرفا مطرح است که عبارت است از استاد کامل . وقتى کسى تحت هدایت و تربیت استاد کامل مکملى قرار دارد، مىتواند صحت و بطلان کشفهاى خود را با انطباق بر کشفهاى او دریابد; زیرا استاد به شهودات و احوالات شاگرد خویش کاملا وقوف دارد و مىتواند با راهنمایىهاى مناسب او را هدایت نماید . (3)
میزان سوم براى اعتبار یا عدم اعتبار کشفها و شهودها، عقل است . (4)
تبیین معیار بودن عقل در بحث «معقولیت گزارههاى دینى - عقلى» بیان خواهد شد .
حاصل سخن آنکه، اثباتپذیرى گزارههاى دینى - عرفانى از طریق علم حضورى، میسر است و علم حضورى نیز خطابردار نیست .
عقولیت گزارههاى دینى - تاریخى
گزارههاى تاریخى در متون دینى اسلام از سنخ گزارههاى توصیفى - نقلىاند . اثبات و معقولیت این دسته از گزارهها، به صدق مخبران و گزارشگران و ضبط و دقت آنها بستگى دارد . اگر خداوند سبحان و پیشوایان دین اسلام و ناقلان و مخبران گفتههاى پیامبر و ائمه اطهار (ع) به عنوان گزارشگران صادق ثابت گردند، مىتوان اعتبار و معقولیت گزارههاى تاریخى - دینى را اثبات کرد .
صدق گفتههاى خداوند و پیامبر و ائمه اطهار با براهین و دلایل عقلى در علم کلام و فلسفه اسلامى ثابتشده است; با این بیان که: از خداوند قادر و عالم مطلق و حکیم و بىنیاز، به ضرورت فلسفى و هستىشناختى، نمىتواند کلام کاذب و خلاف واقع صادر شود; زیرا صدور کلام کاذب از خداوند متعال، یا ناشى از عجز یا جهل و یا نیازمندى و یا لغویت فعل اوست و چون هر چهار عنصر از خداوند قادر و عالم مطلق و حکیم و بىنیاز محال است، پس صدور کلام کاذب از خداوند متعال ممتنع است .
پیشفرضهاى این استدلال عبارتند از:
- اثبات وجود خدا با روش عقلى;
- اثبات صفات کمالیه الهى با روش عقلى .
صدق کلام پیشوایان اسلام، یعنى پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) نیز از طریق عصمت آنها ثابت مىگردد . گناه و دروغ گفتن و خلاف واقع را نشان دادن سازگارى ندارد اثبات عصمت انبیا و اولیاى دین نیز در کتابهاى کلامى بیان گردید .
نتیجه سخن آنکه همه گزارشهاى تاریخى که از کلام خداوند سبحان و بزرگان دین صادر گشته، صادقاند .
ولى بحث در این ساحت تمام نمىشود . ساحت دیگر آن است که انسانهاى معاصر، این گزارشهاى تاریخى را به صورت مستقیم و مباشر از خداوند و پیامبران و اولیاى دین دریافت نکردهاند; بلکه از طریق وسائط و مخبران دیگرى به دست آوردهاند . حال از چه طریق، صدق وسائط معلوم مىگردد؟
مورخان و علماى علم رجال در این ساحت، به بیان انواع خبرهاى متواتر غیرمحفوف به قرائن قطعى پرداخته . (5)
و از این طرق به کشف استناد کلام به گوینده معصوم پى بردهاند . توضیح اینکه:
خبر متواتر: خبرى که توسط مخبران متعدد و متکثرى به گوینده نسبت داده شده و تعدد وسائط به گونهاى است که احتمال توافق بر دروغ در خبر منقول از ناحیه واسطهها منتفى مىگردد . (6) براساس حساب احتمالات، امکان خطاى همه مخبران واسطه در فهم کلام گوینده یا حادثه تاریخى، منتفى باشد و یا به حداقل فرض آن تنزل کند . قرآن کریم از نظر سند و نیز روایاتى مانند حدیث ثقلین و حدیث غدیر و ... از این دستهاند .
خبر غیر متواتر: خبرهایى هستند که توسط مخبران و وسائط فراوان نقل نگردیدهاند . این خبرها بر دو دستهاند:
الف . خبرهاى غیر متواترى که به قرائن قطعى محفوفاند و با توجه به قرائن قطعى، استناد آنها به گوینده مستند مىگردد .
ب . خبرهاى غیر متواترى که از قرائن قطعى محروماند .
مورخان و عقلا به لحاظ روششناسى تاریخى، خبرهاى متواتر را مقدم مىدارند و سپس به خبرهاى غیرمتواتر همراه با قرائن قطعى مراجعه مىکنند و در رتبه سوم به خبرهاى غیر متواتر و غیرمحفوف به قرائن قطعى روى مىآورند . ولى به خبرهایى که از مخبران غیرموثق و دروغگو صادر شده باشد، اعتنا و استناد نمىکنند .
حاصل سخن آنکه گزارههاى دینى - تاریخى، به اعتبار صدق مخبران، یعنى خداوند سبحان و پیشوایان معصوم، اثباتپذیرند . صدق استناد کلام آنها از طریق وسائط نیز از طریق اخبار متواتر و مستفیض و واحد محفوف به قرینه و غیرقرینه، اثبات عقلایى پیدا مىکند . البته مىتوان به بهرهگیرى از روشهاى تاریخى پیشگفته و بدون اثبات صدق مخبران دینى به کشف مطابقتبا واقع گزارههاى دینى - تاریخى پى برد .
معقولیت گزارههاى دینى - تجربى
اثباتپذیرى گزارههاى علمى در اسلام به دیدگاه فیلسوفان علم در باب استقرا بستگى دارد .
استقرا، مسئلهاى است که از دیرزمان، متفکران را به خود مشغول ساخته است . سقراط نخستین اندیشمند استقراگراست که از شناخت مصادیق و جزئیات، روش دیالکتیکى خویش را آغاز کرد تا سرانجام به تعاریف کلى دستیازید . افلاطون نیز از این ارمغان استاد بهره وافى برد (7) ، ولى ادراکات حسى و تجربى را معتبر ندانست . (8)
ارسطو، تنها استنتاج منطقى را قیاس معرفى کرد و سایر حجتها از جمله استقرا را به آن برگرداند . (9)
مشائیان، میان استقراى ناقص و تجربه، فرق مىنهند و تجربیات را جزء بدیهیات ثانویه و قضایاى یقینى مىدانند; البته با این پیشفرض که مشاهدات جزئى با کبراى کلى - مانند ان الاتفاق او الصدفة لا یکون دائمیا او اکثریا; ان الحالات المتشابهة من الطبیعیة تؤدى الى نتائج متماثلة; حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد - به قیاس و سپس به یقین منطقى بدل مىگردد .
طبق این رویکرد (عقلگرایى در مکتب مشاء) گزارههاى تجربى و علمى موجود در متون اسلام اثباتپذیرند .
تجربهگرایان در سیر تاریخ اندیشه تجربهگرایى، چهار رویکرد ذیل را نسبتبه استقرا ارائه نمودهاند:
یقینگرایى یا اثباتگرایى، رجحانگرایى یا تاییدگرایى، عادتگرایى و ابطالگرایى .
نماینده فکرى رویکرد یقینگرایى و اثباتگرایى، فرانسیس بیکن و جان استوارت میل دو فیلسوف معروف انگلیسى هستند . بیکن با روش تجربى و طى کردن مراحل هشتگانه - مبارزه با موانع کشف حقیقت (بتهاى طایفه، بتهاى غار، بتهاى بازار، بتهاى نمایشخانه)، پرهیز از منقولات و علوم قدما، تقویتحواس و فاهمه با وسائل کمکى و تصحیح خطاهاى حواس و بىاعتمادى نسبتبه حافظه، اهتمامورزى در مشاهده و تجربه به موارد مثبت و منفى، آغاز تحقیق با مشاهده جزئیات و مراحل گام به گام از جزئیات و احکام جزئى و میانه به کلىترین احکام، استفاده از سه جدول حضور، غیاب و درجات یا مقایسه و طى کردن مراحل نهایى استقرا که منشا تعمیمپذیرى قانون تجربى مىگردد که عبارتند از مرحله مواد ممتاز، مؤیدهاى استقرا، تصحیح استقرا، تنویع تحقیق، حدود استقرا، ملازمت تمرین، تدارکات تحقیق، بالا بردن و پایین آوردن درجه قضایا . (10)
جان استوارت میل نیز مانند سایر تجربهگرایان، مصدر اساسى شناختبشرى را حس و تجربه دانسته و از رهگذر حس در صدد حجیت استقرا برآمده است . وى براى نفى تصادف مطلق به قانون سببیت تمسک مىجوید; ولى هیچگاه آن را یک گزاره پیشینى بدیهى نمىشناساند; بلکه آن را محصول استنتاج استقرایى دانست، ولى نه با روش توافق و اختلاف و تلازم، بلکه با استقراى عددى .
میل براى تعمیم حکم سببیت و سرایتحکم به زمانهاى آینده به قانون استنتاج متماثل از حالات متماثل و اصل یکنواختى طبیعت رو مىآورد; و اما براى نفى تصادف نسبى و یافتن رابطه علت و معلول میان دوام روشهاى چهارگانه اتفاق و توافق یا وفاق، اختلاف و عدم وفاق، ملازمه در تغیر و تغیرات متقابل، باقیمانده را به کار مىگیرد، و رویکرد اثباتپذیرى تجربى را به سامان مىرساند . (11)
براساس این رویکرد نیز گزارههاى تجربى و طبیعى متون دینى اسلام، اثباتپذیرند; زیرا مىتوان با روشهاى هشتگانه بیکن و روشهاى چهارگانه میل به تحقیقپذیرى و معقولیت گزارههاى دینى - تجربى دستیافت .
دیوید هیوم از مدافعان رویکرد تجربهگرایى عادتگرایانه است که با روش حس و تجربه به تبیین استقرا پرداخته و بر این باور است که تنها با مشاهده مکرر حوادث مىتوان همزمانى و همراهى و تقارن یا توالى حوادث را در گذشته نتیجه گرفت . وى به جاى رابطه ضرورى میان علت و معلول، تنها به اصل عادت روابط میان پدیدهها حکم مىدهد و اصل علیت را، از آن رو که محصول مشاهده و ادراکات حسى نیست، انکار مىکند . (12)
طبق دیدگاه هیوم، استقرا مفید یقین نیست، ولى با مشاهده مکرر پدیدهها مىتوان به کشف عادت تقارن آنها پى برد . با این رویکرد نیز مىتوان از گزارههاى دینى - تجربى دفاع کرد و معقولیت آنها را عادتگرایانه خواند .
رویکرد تاییدگرایانه، دیدگاه دیگر تجربهگرایان است که به جاى اثبات به تایید قوانین و گزارههاى کلى و عام علوم تجربى بر پایه آزمایش و تجربه مکرر فتوا مىدهد . رویکرد تجربهگرایى تاییدگرایانه از سوى پوزیتویستهاى منطقى، مانند کینز، رودلف کارناپ، راشنباخ، برتراند راسل، نلسون گودمن و جین نیکود، مورد استقبال قرار گرفت . (13) با این رویکرد نیز مىتوان از معقولیت گزارههاى دینى - تجربى دفاع کرد .
کارل پوپر، یکى از فیلسوفان علم در قرن بیستم است که ملاک ابطالپذیرى (Falsificationism) را به عنوان معیار تمییز علوم تجربى مطرح ساخت و با روش اثباتپذیرى یا تاییدپذیرى تئورىهاى علمى، مخالفت ورزید . وى با رویکرد تجربهگرایى ابطالگرایانه به حل دو مسئله استقراء و تمییز علم از غیرعلم پرداخت .
طبق این نظریه، تنها فرضیه یا قانونى، علمى است که در مورد جهان خارج حکمى را اخبار کند و تنها زمانى یک فرضیه یا قانونى اخبارى است که ابطالپذیر باشد; یعنى مجموعهاى از گزارههاى مشاهدتى را منع کند و غیرممکن بشمارد; به نحوى که اگر یکى از مصادیق مورد منع این قانون یا نظریه، تحقق یافت، آن قانون یا نظریه ابطال گردد . ابطالگرایى بر مبانى و پیشفرضهایى مبتنى است; از جمله اینکه، دانش تجربى از تجربه حاصل نمىشود، و مشاهده و تجربه، عارى از هرگونه پیشداورى و عنصر تئوریک، میسر نیست و تئورى بر مشاهده و تجربه تقدم دارد و ... (14)
این نظریه از سوى دانشمندانى چون لاکاتوش، چالمرز، فایرابند، بارتلى و کوهن مورد نقادى قرار گرفت . (15) براساس این رویکرد نیز مىتوان از معقولیت گزارههاى دینى - تجربى سخن گفت; زیرا این سنخ از گزارهها ابطالپذیر و تجربهپذیرند .
توماس کوهن، شخصیت دیگرى در فلسفه علم است که در ساختار انقلابهاى علمى به ماهیت و تاریخ علم پرداخته و بر این باور است که علم با گذشت زمان، روندى پیوسته و فرآینده، از انباشتحقیقت ندارد و نمىتوان این ادعا را مطرح کرد که علم در مراحل پسین، از حقیقت و درستى بیشترى نسبتبه مراحل پیشین برخوردار است . وى با طرح مقوله پارادایم (Paradiym) تمام رخدادهاى تاریخ علم را به ظهور و افول پارادایمها مربوط مىساخت . هر پارادایم خاصى نیز شامل نظریه علمى، مقبولات متافیزیکى و راه و روش و معیار پژوهش است . بدین ترتیب، پژوهشى که براساس یک یا چند دستاورد علمى در برهه معینى با یک جامعه علمى خاصى استوار بوده، تحت هدایتیک پارادایم معینى صورت پذیرفته و به مرور زمان موقعیتهایى نیز فراهم شده که پارادایم مزبور کارآیى مورد انتظار را نداشته و بىقاعدگى را فراهم آورده است; یعنى موقعیت و مواردى تحقق مىیابند که نمىتوان آنها را براساس پارادایم موجود تبیین و توجیه کرد . کوهن بر این باور است که پارادایمها قیاسناپذیرند (16) . صرفنظر از نقدهایى که بر روایت کوهن - از جمله نسبىگرایى - وارد است و نظریه او را گرفتار تهافت و تناقض ذاتى مىکند، مىتوان گزارههاى دینى تجربى را نیز با این معیار سنجید . بىشک، این دسته از گزارههاى دینى با پارادایم معینى - طبق نظر کوهن - معقولیتپذیرند .
نگارنده در بیان رویکردهاى گوناگون فیلسوفان در باب استقراء، به داورى نپرداخت و تنها به گزارش توصیفى کوتاهى اکتفا کرد (17) ، تا نشان دهد، طبق هر یک از مبانى و دیدگاههاى موجود در باب استقرا، مىتوان از معقولیت گزارههاى دینى - تجربى سخن گفت و معنادارى و توجیهپذیرى آنها را پذیرفت .
معقولیت گزارههاى دینى - عقلى
مهمترین و بنیادینترین آموزههاى دینى، گزارههاى عقلى - فلسفىاند که معقولیت و توجیهپذیرى آنها علاوه بر اثبات و برهانپذیرى و صدق خودشان، معقولیتسایر گزارههاى دینى اعم از توصیفى و توصیهاى را نیز به ارمغان مىآورند .
توضیح مطلب این است که آموزههاى دین اسلام، به دو دسته آموزههاى زیر ساختى و آموزههاى روساختى، طبقهبندى مىشوند . آموزههاى روساختى، آموزههایى هستند که پذیرش و واقعگرایى آنها متوقف بر پذیرش و واقعیت داشتن آموزههاى زیرساختى است .
براى نمونه، اعتقاد به وجود خدا و علم و قدرت و حکمت الهى و نیاز ضرورى بشر به دین و پیامبرى، و حقانیت و الهى و وحیانى دانستن قرآن از آموزههاى زیرساختى دین اسلام به شمار مىآیند . حقانیتسایر آموزههاى اسلام، مانند اثبات سایر صفات فعلیه الهى و مسایل فرجامگرایى و معاد و آموزههاى اخلاقى و فقهى، بر گزارههاى زیرساخت پیشگفته مبتنىاند; یعنى با اثبات و معقولیتپذیرى گزارههاى زیرساخت اسلام، سایر آموزههاى دینى نیز ثابت مىگردند . از جمله گزارههاى زیر ساخت، گزارههاى عقلىاند; یعنى با معیار عقلى مىتوان به باب اثباتپذیرى و کشف مطابقت آنها با واقع سخن گفت .
معیار معرفت عقلى، از بنیادىترین مسایل معرفتشناسى است که چگونگى کشف معرفتهاى صادق و حقیقى را از کاذب و غیرحقیقى، نشان مىدهد .
معرفتشناسان در این مسئله - که با عنوان ارزش شناختیا توجیه معرفتیاد مىکنند - دو نظریه مهم پىافکندهاند: نظریه مبناگروى و نظریه انسجام گروى .
نظریه مبناگروى
نظریه مبناگروى (Foundationalism) قدیمىترین و پایدارترین دیدگاه در این مقام است که فیلسوفان یونان، همچون افلاطون و ارسطو و فیلسوفان مسلمان، مانند ابن سینا، سهرودى، صدرالمتالهین و معرفتشناسان معاصر مغرب زمین از جمله پلنتینگا و سویین برن از آن دفاع کردهاند .
نظریه مبناگروى، تقریرهاى گوناگونى دارد که رایجترین آن این است که باورها و معرفتهاى حصولى انسان به دو دسته باورهاى پایه (Basic Beliefs) و باورهاى مستنتج (Infered Beliefs) یا به عبارت اهل منطق به معرفتهاى بدیهى و معرفتهاى نظرى، تقسیم مىشود . (18) بدیهیات، معرفت هایى هستند که تصدیق به آنها احتیاج به استدلال ندارد; یعنى تصور موضوع و محمول، براى تصدیق قضیه کافى است .
ولى نظریات، قضایایى هستند که تصدیق به آنها به استدلال نیازمند است و تصور موضوع و محمول، براى تصدیق کفایت نمىکند .
بدیهیات و گزارههاى پایه بر دو قسماند: الف . بدیهیات اولیه که نه تنها بى نیاز از استدلالاند، بلکه مستحیلالاستدلال نیز هستند; یعنى اقامه استدلال براى اثبات آنها، محال است; مانند امتناع تناقض یا محال بودن اجتماع وجود و عدم .
اصل استحاله اجتماع نقیضین، قضیهاى است که با تصور اجتماع نقیضین و تصور امتناع و محال بودن، تصدیق به آن را پدید مىآورد . بداهت این قضیه بدان معناست که نه تنها اثباتش بىنیاز از استدلال و برهان است، بلکه ارائه برهان و استدلال براى آن غیرممکن است; زیرا هرگونه استدلال و برهان، دوباره به اصل امتناع تناقض نیازمند است . به همین دلیل، حتى کسانى که این اصل را انکار و یا مورد تردید قرار مىدهند، برمبناى اصل امتناع تناقض به انکار یا تردید در آن مىپردازند; زیرا شخص شک کننده و منکر اصل تناقض، نمىتواند هم منکر و شاک باشد و هم نباشد; براى اینکه اجتماع نقیضین را محال مىداند .
ب . بدیهیات ثانویه، عبارتند از قضایایى که تصدیق آنها در گرو به کار گرفتن ابزار دیگرى چون حس و عقل است . به عبارت دیگر، بدیهیات ثانوى، بىنیاز از استدلالاند، ولى مستحیلالاستدلال نیستند . وجه نامگذارى آنها به بدیهیات ثانویه، این است که تصور موضوع و محمول آنها براى تصدیق کافى نیست، عنصر دیگرى نیز ضرورت دارد; ولى به کارگیرى آن عنصر دیگر به تعمل عقلانى و جستجوى برهان و حد وسط نیاز ندارد .
بدیهیات ثانویه عبارتند از:
1 . حسیات: قضایایى هستند که با حواس ظاهرى احساس مىشوند; مانند هوا روشن است . تصدیق و حکم به اینگونه قضایا به حواس ظاهرى و اندامهاى حسى نیاز دارد . علاوه بر اینکه براى اثبات وجود محسوسات در خارج و تطابق صور ادراکى حسى با واقع، برهان عقلى ضرورى است; زیرا چه بسا، کسى ادعا کند که صور ادراکى حسى زاییده نفس آدمى است و دلالتى بر واقعیت محسوسات در خارج ندارند . عقل استدلالگر با ارائه برهان «سبر و تقسیم» اثبات مىکند که اگر واقعیتخارجى منشا پیدایش صور ادراکى نباشد و صور و ادراکات حسى، زاییده نفس انسان باشد، باید انسان در هر حالت و زمان و مکانى آن ادراک حسى را داشته باشد، زیرا نفس و علت پیدایش صور حسى - بنا به فرض - موجود است و از آن رو که چنین حادثهاى اتفاق نمىافتد، نتیجه گرفته مىشود که واقعیت محسوس در خارج وجود دارد که منشا پیدایش صورت حسى در ذهن شده است (19) سر بداهتحسیات - على رغم نیاز آنها به برهان عقلى - این است که عقل آدمى به طور خودکار، برهان مذکور را ارائه مىدهد و نیازى به جستجو ندارد . برخى نسبیت پارهاى از ادراکات حسى، مانند رنگها و صوتها، را از دایره یقینیات و بدیهیات ثانویه خارج ساختهاند . در حالى که رنگها و صوتها به لحاظ هستىشناختى، واقعیتى نسبى و متغیرند و ادراکات حسى متغیر نیز تابع واقعیتخود مىباشند .
2 . فطریات: قضایایى هستند که اولا تصور موضوع و محمول براى تصدیق کفایت نمىکند و به برهان عقلى نیازمندند; ثانیا برهان عقلى به صورت خودکار همراه این سنخ قضایا وجود دارد و حاجتى به تعمل و تلاش عقلانى نیست; به عبارت دیگر، به صرف تصور موضوع و محمول، برهان عقلى متولد مىشود; ثالثا به ابزار دیگر معرفتى، مانند حواس ظاهرى یا حواس باطنى، نیازى ندارند . (20)
مانند اصل علیت (هر معلولى یا ممکنى به علت محتاج است)
اصل هوهویت (هر چیزى خودش، خودش است)
استحاله رفع تناقض (ارتفاع نفى و اثبات از یک گزاره ممتنع است)
حملهاى اولى (انسان، انسان است)
استحاله دور (توقف وجود الف بر وجود ب و وجود ب بر وجود الف محال است)
استحاله تقدم شىء بر خود (تقدم شىء الف بر وجود خودش، محال است)
همه این قضایا گزارههاى فطرىاند; زیرا با تصور موضوع و محمول، برهان عقلى زاییده مىشود و تصدیق تحقق مىیابد .
توضیح اینکه تمام این قضایاى (اصل علیت، اصل هوهویت، استحاله رفع تناقض، استحاله دور، استحاله تقدم شىء بر خود و حملهاى اولى) مصادیق استحاله اجتماع نقیضین هستند; یعنى با تصور معلول یا ممکن و تصور احتیاج به علت، این برهان عقلى پیشچشم مىآید: «اگر معلول به علت، محتاج نباشد، اجتماع نقیضین لازم مىآید; ولکن التالى باطل، فالمقدم مثله .» بنابراین، تصدیق به اصل علیتحاصل مىآید .
همچنین با تصور موضوع و محمول اصل هوهویت، این برهان پدید مىآید که اگر هرچیزى، خودش، خودش نباشد، اجتماع نقیضین لازم مىآید; لکن التالى باطل فالمقدم مثله .
3 . وجدانیات: قضایایى هستند که از انعکاس علوم حضورى در ذهن و تبدیل آنها به علوم حصولى بهدست مىآیند و حاجتى به برهان عقلى و حواس ظاهرى ندارند . به عبارت دیگر، وجدانیات، علوم حصولىاند که از علوم حضورى حاصل شدهاند . این سنخ قضایا در منشا انتزاع به برهان عقلى نیازى ندارند، ولى به ابزار عقل محتاجاند . نکته قابل توجه اینکه، وجدانیات هم در تصور موضوع و محمول و هم در تصدیق و حکم به علوم حضورى وابستهاند . مانند «من مىترسم» ، «من گرسنهام» ، «من احساس نیاز مىکنم» ... . اهل منطق در گذشته، تجربیات، حدسیات و متواترات را در عرض فطریات، حسیات و وجدانیات از اقسام یقینیات شمردهاند که بعدها بهجاى واژه یقینیات از اصطلاح بدیهیات استفاده شد . با دقت منطقى و معرفتشناختى مىتوان این ادعا را کرد که تجربیات و حدسیات و متواترات از اقسام یقینیات هستند . البته یقین در اینجا اعم از یقین و منطقى و عقلایى است; یعنى عقلا از طریق آزمایش و اخبار متواتر و حدس نسبتبه قضایاى تجربى، متواتر و حدسیات، یقین پیدا مىکنند; گرچه به لحاظ منطقى، ظن آور باشد .
ولى در هر حال، این گونه قضایا، جزء بدیهیات ثانویه نیستند، بلکه از سنخ قضایاى نظرىاند; یعنى اولا تصدیق آنها به استدلال نیاز دارد، ثانیا استدلال عقلى، آنها را همراهى نمىکند و ثالثا به تعمل و تلاش عقلانى حاجتمندند . حاصل سخن آنکه، معیار شناختحقایق و تمییز قضایاى صادق از کاذب در حوزه آموزههاى دینى - عقلى، بداهت عقلى است . بر این اساس مىتوان قضایاى عقلى دینى را از بدیهیات استنتاج کرد و صدق یا کذب آنها را درک کرد . بر این مبنا، عقل گرایان براى اثبات وجود خدا به براهین صدیقین، وجوب و امکان، اصل علیت و غیره تمسک کردهاند، و در بحث ضرورت بعثت پیامبران از برهان نیاز اجتماعى بشر به قوانین بهره گرفته، و از این طریق، معقولیت گزارههاى دینى - عقلى را اثبات کردهاند و با وساطت معقولیت این دسته از گزارهها - که گزارههاى زیرساختى دین به شمار مىآیند - سایر آموزههاى دینى را معقول و موجه ساختهاند .
نظریه انسجام گروى (Coherentism)
پارهاى از متفکران مغربزمین مانند کیث لرر و کواین، جهت توجیه باورهاى معرفتى به دکترین انسجام متمایل شدند . پیام اصلى نظریه مذکور این است که یک گزاره و باور تا زمانى موجه است که با مجموعه باورها هماهنگ و سازگار باشد . (21)
انسجامگرایان در باب عوامل انسجام رویکردهاى گوناگونى دارند . بیشتر آنها عنصرسازگارى را شرط لازم براى انسجام مىدانند . برادلى، عامل تکمیل و جامعیت را نیز اضافه کرد; اما همچنان شرط کافى براى انسجام یک مجموعه به دست نیامد . بلانشارد، عنصر استلزام را افزود . اوینگ، این سه عنصر را براى انسجام یک مجموعه شرط لازم و کافى دانست . (22)
حال پرسش اصلى این است که آیا نظریه انسجامگروى، مىتواند توجیه و کشف مطابقت واقع را با گزارههاى دینى، به عهده گیرد و جایگزین نظریه مبناگروى گردد . پاسخ این پرسش، منفى است، زیرا مىتوان دو مجموعه و نظام دینى را در نظر گرفت که عناصر و گزارههاى هر یک از آنها در درون خود از انسجام و سازگارى برخوردارند، ولى هر دو نظام دینى با یکدیگر ناسازگار و متناقضاند; پس باید به کذب یکى از آن دو فتوا داد .
علاوه بر اینکه مىتوان یک نظام دینى فرض کرد که از سازگارى درونى برخوردار باشد; ولى تکتک گزارههاى آن از سنخ موهومات و گزارههاى غیر واقعى باشد .
مشکل اساسى نظریه انسجام گرایى این است که به فرض اینکه این نظریه براى صدق و توجیه گزاره جدید و مهمان تازهوارد، مفید باشد، لکن انسجام و هماهنگى گزارههاى پیشین چگونه بهدست مىآید . انسجامگرا، چارهاى ندارد مگر آنکه به باورهاى بدیهى و پایه تن در دهد و در نهایتبه موجه و صادق بودن گزارههاى مستنتج از گزارههاى پایه حکم براند .
بنابراین معقولیت گزارههاى دینى - عقلى، بر اساس نظریه مبناگروى قابل دفاع است، نه برمبناى نظریه انسجامگروى .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .
در مطالب پیشگفته، گزارههاى دین اسلام را به دو گروه گزارههاى توصیفى و توحیدى تقسیم کردیم . گزارههاى توصیفى که حکایتگر واقعاند، به چهار دسته تقسیم مىشوند:
- آنهایى که از سنخ گزارههاى فلسفى و عقلىاند; مانند گزاره «خدا وجود دارد» .
- آنهایى که از سنخ گزارههاى علمى و تجربىاند; مانند «وترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر السحاب» .
- آنهایى که از سنخ گزارههاى تاریخى و نقلىاند; مانند «قصه پیامبران» .
- آنهایى که از سنخ گزارههاى عرفانى و شهودىاند; مانند «الا بذکر الله تطمئن القلوب» .
- آنهایى که از سنخ سنتهاى مشروط الهىاند; مانند «و من یتوکل على الله فهو حسبه» یا «و من یتق الله یجعل له مخرجا» و نیز خبرهاى عینى قرآن که به گزارههاى اعتقادى و علمى و تاریخى و عرفانى تحویلپذیرند .
اثباتپذیرى گزارههاى توصیفى با بهرهگیرى از معیارهاى فلسفى، علمى، تاریخى و عرفانى تحققپذیر است .
معقولیت گزارههاى دینى - عرفانى
گزارههاى عرفانى با روش علم حضورى و شهودى، اثبات مىشوند; زیرا وجود و واقعیت معلوم نزد عالم، حضور مىیابد . بنابراین، گزاره الا بذکر الله تطمئن القلوب که یک گزاره دینى - عرفانى است، با علم حضورى اثباتپذیر است . توضیح اینکه به یقین میان دو ادراک درد، و تصور درد یا احساس عشق، و تصور عشق یا احساس گرسنگى و تشنگى با تصور آن دو، تمایز وجود دارد . متعلق احساس درد و عشق و گرسنگى و تشنگى، واقعیت این امور است، ولى متعلق ادراک تصور اینها، صورتها و مفاهیم ذهنى آنهاست .
بنابراین، دو گونه ادراک براى آدمى وجود دارد: ادراکى که به واسطه صورت یا مفهوم ذهنى تحقق مىیابد و ادراکى که بدون اینگونه وسائط حاصل مىشود .
معرفتبىواسطه را که در آن واقعیت و وجود واقعى معلوم نزد ادراککننده حاضر است، علم حضورى مىنامند; مانند علم به خود و حالات و قواى نفسانىمان همچون ترس، محبت و ... .
و معرفتبا واسطه (مفهوم یا صورت ذهنى) علم حصولى نام دارد .
ویژگىهاى علم حضورى عبارتند از:
- واقعیت درکشونده (معلوم) عین واقعیت علم است; در حالى که در علم حصولى سه امر متحقق است: درککننده، درکشونده و واسطه که همان مفهوم با صورت ذهنى است .
- در مورد علم حضورى، شک و تصور و تصدیق و خطا و حافظه و تفکر و تعقل و استدلال معنا ندارد و همه این امور مربوط به علمهاى حصولى است که به عالم ذهن ارتباط دارد .
- خطا در علم حضورى، بىمعناست در حالى که در علم حصولى احتمال خطا وجود دارد . علم حصولى ممکن استبا واقع مطابق باشد و ممکن است مطابق نباشد . راز خطاناپذیر علم حضورى در این است که خود واقعیت عینى بدون واسطه، مورد شهود قرار مىگیرد; ولى واقعیت در علم حصولى، از رهگذر مفاهیم و صورتهاى ذهنى حاصل مىآید که احتمال خطا و عدم مطابقتبا واقع مفروض است و مکاشفات شیطانى در عرفا یا اشتهاى کاذب در مریض نیز از سنخ علوم حصولى و تفسیر علوم حضورىاند که خطا بردارند . چه بسا، عارفى از طریق خیال متصل و ذهنى خود چیزى را درک نماید و گمان کند که از سنخ علم حضورى و کشف عرفانى است، غافل از این که خیال متصل از سنخ علم حصولى و خطابردار است .
همچنین ذهن انسان، مانند دستگاه خودکار از یافتههاى حضورى تصویربردارى مىکند و صورتها یا مفاهیم خاصى را در خود فراهم مىآورد و به تجزیه و تحلیل و تفسیر درباره آنها مىپردازد .
بنابراین ممکن است پارهاى از عرفا پس از کشف و شهود توسط ذهن و ذهنیات و پیشفرضهاى خود، به تفسیر یافتههاى حضورى بپردازند و تفسیر خود را - که نوعى مکاشفه شیطانى و از سنخ علم حصولى است - مکاشفه ربانى و الهى تلقى کند . (1)
به همین دلیل، عارفان اسلامى، بحثى با عنوان میزان عرفان گشودهاند تا درستى و نادرستى کشفیات عرفا را تمییز دهند .
در عرفان اسلامى به سه میزان عام، خاص و عقل اشاره شده است .
مقصود از میزان عام، شریعت است; یعنى عارف براى اعتماد به کشفیات خود باید آنها را بر مضامین شریعت منطبق نماید و فقط در صورت توافق و انطباق، نسبتبه کشفیات اعتماد پیدا مىشود . (2)
مقصود از شریعت در این میزان عام، مجموعه معارف و دستورالعملهایى است که از طریق وحى به انسان نازل شده است .
میزان دانستن شریعت و دین براى کشفیات عرفا و تمییز کشفیات حضورى الهى از القائات حصولى شیطانى پس از اثبات معقولیت گزارهها و آموزههاى دینى ثابت است; یعنى نخستبا روش عقلى، معقولیت گزارههایى چون وجود و صفات ذاتیه و فعلیه خداوند سبحان و ضرورت نیاز بشر به دین و اعتبار دین اسلام اثبات مىشود .
علاوه بر شریعت، میزان خاص دیگرى نزد عرفا مطرح است که عبارت است از استاد کامل . وقتى کسى تحت هدایت و تربیت استاد کامل مکملى قرار دارد، مىتواند صحت و بطلان کشفهاى خود را با انطباق بر کشفهاى او دریابد; زیرا استاد به شهودات و احوالات شاگرد خویش کاملا وقوف دارد و مىتواند با راهنمایىهاى مناسب او را هدایت نماید . (3)
میزان سوم براى اعتبار یا عدم اعتبار کشفها و شهودها، عقل است . (4)
تبیین معیار بودن عقل در بحث «معقولیت گزارههاى دینى - عقلى» بیان خواهد شد .
حاصل سخن آنکه، اثباتپذیرى گزارههاى دینى - عرفانى از طریق علم حضورى، میسر است و علم حضورى نیز خطابردار نیست .
عقولیت گزارههاى دینى - تاریخى
گزارههاى تاریخى در متون دینى اسلام از سنخ گزارههاى توصیفى - نقلىاند . اثبات و معقولیت این دسته از گزارهها، به صدق مخبران و گزارشگران و ضبط و دقت آنها بستگى دارد . اگر خداوند سبحان و پیشوایان دین اسلام و ناقلان و مخبران گفتههاى پیامبر و ائمه اطهار (ع) به عنوان گزارشگران صادق ثابت گردند، مىتوان اعتبار و معقولیت گزارههاى تاریخى - دینى را اثبات کرد .
صدق گفتههاى خداوند و پیامبر و ائمه اطهار با براهین و دلایل عقلى در علم کلام و فلسفه اسلامى ثابتشده است; با این بیان که: از خداوند قادر و عالم مطلق و حکیم و بىنیاز، به ضرورت فلسفى و هستىشناختى، نمىتواند کلام کاذب و خلاف واقع صادر شود; زیرا صدور کلام کاذب از خداوند متعال، یا ناشى از عجز یا جهل و یا نیازمندى و یا لغویت فعل اوست و چون هر چهار عنصر از خداوند قادر و عالم مطلق و حکیم و بىنیاز محال است، پس صدور کلام کاذب از خداوند متعال ممتنع است .
پیشفرضهاى این استدلال عبارتند از:
- اثبات وجود خدا با روش عقلى;
- اثبات صفات کمالیه الهى با روش عقلى .
صدق کلام پیشوایان اسلام، یعنى پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) نیز از طریق عصمت آنها ثابت مىگردد . گناه و دروغ گفتن و خلاف واقع را نشان دادن سازگارى ندارد اثبات عصمت انبیا و اولیاى دین نیز در کتابهاى کلامى بیان گردید .
نتیجه سخن آنکه همه گزارشهاى تاریخى که از کلام خداوند سبحان و بزرگان دین صادر گشته، صادقاند .
ولى بحث در این ساحت تمام نمىشود . ساحت دیگر آن است که انسانهاى معاصر، این گزارشهاى تاریخى را به صورت مستقیم و مباشر از خداوند و پیامبران و اولیاى دین دریافت نکردهاند; بلکه از طریق وسائط و مخبران دیگرى به دست آوردهاند . حال از چه طریق، صدق وسائط معلوم مىگردد؟
مورخان و علماى علم رجال در این ساحت، به بیان انواع خبرهاى متواتر غیرمحفوف به قرائن قطعى پرداخته . (5)
و از این طرق به کشف استناد کلام به گوینده معصوم پى بردهاند . توضیح اینکه:
خبر متواتر: خبرى که توسط مخبران متعدد و متکثرى به گوینده نسبت داده شده و تعدد وسائط به گونهاى است که احتمال توافق بر دروغ در خبر منقول از ناحیه واسطهها منتفى مىگردد . (6) براساس حساب احتمالات، امکان خطاى همه مخبران واسطه در فهم کلام گوینده یا حادثه تاریخى، منتفى باشد و یا به حداقل فرض آن تنزل کند . قرآن کریم از نظر سند و نیز روایاتى مانند حدیث ثقلین و حدیث غدیر و ... از این دستهاند .
خبر غیر متواتر: خبرهایى هستند که توسط مخبران و وسائط فراوان نقل نگردیدهاند . این خبرها بر دو دستهاند:
الف . خبرهاى غیر متواترى که به قرائن قطعى محفوفاند و با توجه به قرائن قطعى، استناد آنها به گوینده مستند مىگردد .
ب . خبرهاى غیر متواترى که از قرائن قطعى محروماند .
مورخان و عقلا به لحاظ روششناسى تاریخى، خبرهاى متواتر را مقدم مىدارند و سپس به خبرهاى غیرمتواتر همراه با قرائن قطعى مراجعه مىکنند و در رتبه سوم به خبرهاى غیر متواتر و غیرمحفوف به قرائن قطعى روى مىآورند . ولى به خبرهایى که از مخبران غیرموثق و دروغگو صادر شده باشد، اعتنا و استناد نمىکنند .
حاصل سخن آنکه گزارههاى دینى - تاریخى، به اعتبار صدق مخبران، یعنى خداوند سبحان و پیشوایان معصوم، اثباتپذیرند . صدق استناد کلام آنها از طریق وسائط نیز از طریق اخبار متواتر و مستفیض و واحد محفوف به قرینه و غیرقرینه، اثبات عقلایى پیدا مىکند . البته مىتوان به بهرهگیرى از روشهاى تاریخى پیشگفته و بدون اثبات صدق مخبران دینى به کشف مطابقتبا واقع گزارههاى دینى - تاریخى پى برد .
معقولیت گزارههاى دینى - تجربى
اثباتپذیرى گزارههاى علمى در اسلام به دیدگاه فیلسوفان علم در باب استقرا بستگى دارد .
استقرا، مسئلهاى است که از دیرزمان، متفکران را به خود مشغول ساخته است . سقراط نخستین اندیشمند استقراگراست که از شناخت مصادیق و جزئیات، روش دیالکتیکى خویش را آغاز کرد تا سرانجام به تعاریف کلى دستیازید . افلاطون نیز از این ارمغان استاد بهره وافى برد (7) ، ولى ادراکات حسى و تجربى را معتبر ندانست . (8)
ارسطو، تنها استنتاج منطقى را قیاس معرفى کرد و سایر حجتها از جمله استقرا را به آن برگرداند . (9)
مشائیان، میان استقراى ناقص و تجربه، فرق مىنهند و تجربیات را جزء بدیهیات ثانویه و قضایاى یقینى مىدانند; البته با این پیشفرض که مشاهدات جزئى با کبراى کلى - مانند ان الاتفاق او الصدفة لا یکون دائمیا او اکثریا; ان الحالات المتشابهة من الطبیعیة تؤدى الى نتائج متماثلة; حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد - به قیاس و سپس به یقین منطقى بدل مىگردد .
طبق این رویکرد (عقلگرایى در مکتب مشاء) گزارههاى تجربى و علمى موجود در متون اسلام اثباتپذیرند .
تجربهگرایان در سیر تاریخ اندیشه تجربهگرایى، چهار رویکرد ذیل را نسبتبه استقرا ارائه نمودهاند:
یقینگرایى یا اثباتگرایى، رجحانگرایى یا تاییدگرایى، عادتگرایى و ابطالگرایى .
نماینده فکرى رویکرد یقینگرایى و اثباتگرایى، فرانسیس بیکن و جان استوارت میل دو فیلسوف معروف انگلیسى هستند . بیکن با روش تجربى و طى کردن مراحل هشتگانه - مبارزه با موانع کشف حقیقت (بتهاى طایفه، بتهاى غار، بتهاى بازار، بتهاى نمایشخانه)، پرهیز از منقولات و علوم قدما، تقویتحواس و فاهمه با وسائل کمکى و تصحیح خطاهاى حواس و بىاعتمادى نسبتبه حافظه، اهتمامورزى در مشاهده و تجربه به موارد مثبت و منفى، آغاز تحقیق با مشاهده جزئیات و مراحل گام به گام از جزئیات و احکام جزئى و میانه به کلىترین احکام، استفاده از سه جدول حضور، غیاب و درجات یا مقایسه و طى کردن مراحل نهایى استقرا که منشا تعمیمپذیرى قانون تجربى مىگردد که عبارتند از مرحله مواد ممتاز، مؤیدهاى استقرا، تصحیح استقرا، تنویع تحقیق، حدود استقرا، ملازمت تمرین، تدارکات تحقیق، بالا بردن و پایین آوردن درجه قضایا . (10)
جان استوارت میل نیز مانند سایر تجربهگرایان، مصدر اساسى شناختبشرى را حس و تجربه دانسته و از رهگذر حس در صدد حجیت استقرا برآمده است . وى براى نفى تصادف مطلق به قانون سببیت تمسک مىجوید; ولى هیچگاه آن را یک گزاره پیشینى بدیهى نمىشناساند; بلکه آن را محصول استنتاج استقرایى دانست، ولى نه با روش توافق و اختلاف و تلازم، بلکه با استقراى عددى .
میل براى تعمیم حکم سببیت و سرایتحکم به زمانهاى آینده به قانون استنتاج متماثل از حالات متماثل و اصل یکنواختى طبیعت رو مىآورد; و اما براى نفى تصادف نسبى و یافتن رابطه علت و معلول میان دوام روشهاى چهارگانه اتفاق و توافق یا وفاق، اختلاف و عدم وفاق، ملازمه در تغیر و تغیرات متقابل، باقیمانده را به کار مىگیرد، و رویکرد اثباتپذیرى تجربى را به سامان مىرساند . (11)
براساس این رویکرد نیز گزارههاى تجربى و طبیعى متون دینى اسلام، اثباتپذیرند; زیرا مىتوان با روشهاى هشتگانه بیکن و روشهاى چهارگانه میل به تحقیقپذیرى و معقولیت گزارههاى دینى - تجربى دستیافت .
دیوید هیوم از مدافعان رویکرد تجربهگرایى عادتگرایانه است که با روش حس و تجربه به تبیین استقرا پرداخته و بر این باور است که تنها با مشاهده مکرر حوادث مىتوان همزمانى و همراهى و تقارن یا توالى حوادث را در گذشته نتیجه گرفت . وى به جاى رابطه ضرورى میان علت و معلول، تنها به اصل عادت روابط میان پدیدهها حکم مىدهد و اصل علیت را، از آن رو که محصول مشاهده و ادراکات حسى نیست، انکار مىکند . (12)
طبق دیدگاه هیوم، استقرا مفید یقین نیست، ولى با مشاهده مکرر پدیدهها مىتوان به کشف عادت تقارن آنها پى برد . با این رویکرد نیز مىتوان از گزارههاى دینى - تجربى دفاع کرد و معقولیت آنها را عادتگرایانه خواند .
رویکرد تاییدگرایانه، دیدگاه دیگر تجربهگرایان است که به جاى اثبات به تایید قوانین و گزارههاى کلى و عام علوم تجربى بر پایه آزمایش و تجربه مکرر فتوا مىدهد . رویکرد تجربهگرایى تاییدگرایانه از سوى پوزیتویستهاى منطقى، مانند کینز، رودلف کارناپ، راشنباخ، برتراند راسل، نلسون گودمن و جین نیکود، مورد استقبال قرار گرفت . (13) با این رویکرد نیز مىتوان از معقولیت گزارههاى دینى - تجربى دفاع کرد .
کارل پوپر، یکى از فیلسوفان علم در قرن بیستم است که ملاک ابطالپذیرى (Falsificationism) را به عنوان معیار تمییز علوم تجربى مطرح ساخت و با روش اثباتپذیرى یا تاییدپذیرى تئورىهاى علمى، مخالفت ورزید . وى با رویکرد تجربهگرایى ابطالگرایانه به حل دو مسئله استقراء و تمییز علم از غیرعلم پرداخت .
طبق این نظریه، تنها فرضیه یا قانونى، علمى است که در مورد جهان خارج حکمى را اخبار کند و تنها زمانى یک فرضیه یا قانونى اخبارى است که ابطالپذیر باشد; یعنى مجموعهاى از گزارههاى مشاهدتى را منع کند و غیرممکن بشمارد; به نحوى که اگر یکى از مصادیق مورد منع این قانون یا نظریه، تحقق یافت، آن قانون یا نظریه ابطال گردد . ابطالگرایى بر مبانى و پیشفرضهایى مبتنى است; از جمله اینکه، دانش تجربى از تجربه حاصل نمىشود، و مشاهده و تجربه، عارى از هرگونه پیشداورى و عنصر تئوریک، میسر نیست و تئورى بر مشاهده و تجربه تقدم دارد و ... (14)
این نظریه از سوى دانشمندانى چون لاکاتوش، چالمرز، فایرابند، بارتلى و کوهن مورد نقادى قرار گرفت . (15) براساس این رویکرد نیز مىتوان از معقولیت گزارههاى دینى - تجربى سخن گفت; زیرا این سنخ از گزارهها ابطالپذیر و تجربهپذیرند .
توماس کوهن، شخصیت دیگرى در فلسفه علم است که در ساختار انقلابهاى علمى به ماهیت و تاریخ علم پرداخته و بر این باور است که علم با گذشت زمان، روندى پیوسته و فرآینده، از انباشتحقیقت ندارد و نمىتوان این ادعا را مطرح کرد که علم در مراحل پسین، از حقیقت و درستى بیشترى نسبتبه مراحل پیشین برخوردار است . وى با طرح مقوله پارادایم (Paradiym) تمام رخدادهاى تاریخ علم را به ظهور و افول پارادایمها مربوط مىساخت . هر پارادایم خاصى نیز شامل نظریه علمى، مقبولات متافیزیکى و راه و روش و معیار پژوهش است . بدین ترتیب، پژوهشى که براساس یک یا چند دستاورد علمى در برهه معینى با یک جامعه علمى خاصى استوار بوده، تحت هدایتیک پارادایم معینى صورت پذیرفته و به مرور زمان موقعیتهایى نیز فراهم شده که پارادایم مزبور کارآیى مورد انتظار را نداشته و بىقاعدگى را فراهم آورده است; یعنى موقعیت و مواردى تحقق مىیابند که نمىتوان آنها را براساس پارادایم موجود تبیین و توجیه کرد . کوهن بر این باور است که پارادایمها قیاسناپذیرند (16) . صرفنظر از نقدهایى که بر روایت کوهن - از جمله نسبىگرایى - وارد است و نظریه او را گرفتار تهافت و تناقض ذاتى مىکند، مىتوان گزارههاى دینى تجربى را نیز با این معیار سنجید . بىشک، این دسته از گزارههاى دینى با پارادایم معینى - طبق نظر کوهن - معقولیتپذیرند .
نگارنده در بیان رویکردهاى گوناگون فیلسوفان در باب استقراء، به داورى نپرداخت و تنها به گزارش توصیفى کوتاهى اکتفا کرد (17) ، تا نشان دهد، طبق هر یک از مبانى و دیدگاههاى موجود در باب استقرا، مىتوان از معقولیت گزارههاى دینى - تجربى سخن گفت و معنادارى و توجیهپذیرى آنها را پذیرفت .
معقولیت گزارههاى دینى - عقلى
مهمترین و بنیادینترین آموزههاى دینى، گزارههاى عقلى - فلسفىاند که معقولیت و توجیهپذیرى آنها علاوه بر اثبات و برهانپذیرى و صدق خودشان، معقولیتسایر گزارههاى دینى اعم از توصیفى و توصیهاى را نیز به ارمغان مىآورند .
توضیح مطلب این است که آموزههاى دین اسلام، به دو دسته آموزههاى زیر ساختى و آموزههاى روساختى، طبقهبندى مىشوند . آموزههاى روساختى، آموزههایى هستند که پذیرش و واقعگرایى آنها متوقف بر پذیرش و واقعیت داشتن آموزههاى زیرساختى است .
براى نمونه، اعتقاد به وجود خدا و علم و قدرت و حکمت الهى و نیاز ضرورى بشر به دین و پیامبرى، و حقانیت و الهى و وحیانى دانستن قرآن از آموزههاى زیرساختى دین اسلام به شمار مىآیند . حقانیتسایر آموزههاى اسلام، مانند اثبات سایر صفات فعلیه الهى و مسایل فرجامگرایى و معاد و آموزههاى اخلاقى و فقهى، بر گزارههاى زیرساخت پیشگفته مبتنىاند; یعنى با اثبات و معقولیتپذیرى گزارههاى زیرساخت اسلام، سایر آموزههاى دینى نیز ثابت مىگردند . از جمله گزارههاى زیر ساخت، گزارههاى عقلىاند; یعنى با معیار عقلى مىتوان به باب اثباتپذیرى و کشف مطابقت آنها با واقع سخن گفت .
معیار معرفت عقلى، از بنیادىترین مسایل معرفتشناسى است که چگونگى کشف معرفتهاى صادق و حقیقى را از کاذب و غیرحقیقى، نشان مىدهد .
معرفتشناسان در این مسئله - که با عنوان ارزش شناختیا توجیه معرفتیاد مىکنند - دو نظریه مهم پىافکندهاند: نظریه مبناگروى و نظریه انسجام گروى .
نظریه مبناگروى
نظریه مبناگروى (Foundationalism) قدیمىترین و پایدارترین دیدگاه در این مقام است که فیلسوفان یونان، همچون افلاطون و ارسطو و فیلسوفان مسلمان، مانند ابن سینا، سهرودى، صدرالمتالهین و معرفتشناسان معاصر مغرب زمین از جمله پلنتینگا و سویین برن از آن دفاع کردهاند .
نظریه مبناگروى، تقریرهاى گوناگونى دارد که رایجترین آن این است که باورها و معرفتهاى حصولى انسان به دو دسته باورهاى پایه (Basic Beliefs) و باورهاى مستنتج (Infered Beliefs) یا به عبارت اهل منطق به معرفتهاى بدیهى و معرفتهاى نظرى، تقسیم مىشود . (18) بدیهیات، معرفت هایى هستند که تصدیق به آنها احتیاج به استدلال ندارد; یعنى تصور موضوع و محمول، براى تصدیق قضیه کافى است .
ولى نظریات، قضایایى هستند که تصدیق به آنها به استدلال نیازمند است و تصور موضوع و محمول، براى تصدیق کفایت نمىکند .
بدیهیات و گزارههاى پایه بر دو قسماند: الف . بدیهیات اولیه که نه تنها بى نیاز از استدلالاند، بلکه مستحیلالاستدلال نیز هستند; یعنى اقامه استدلال براى اثبات آنها، محال است; مانند امتناع تناقض یا محال بودن اجتماع وجود و عدم .
اصل استحاله اجتماع نقیضین، قضیهاى است که با تصور اجتماع نقیضین و تصور امتناع و محال بودن، تصدیق به آن را پدید مىآورد . بداهت این قضیه بدان معناست که نه تنها اثباتش بىنیاز از استدلال و برهان است، بلکه ارائه برهان و استدلال براى آن غیرممکن است; زیرا هرگونه استدلال و برهان، دوباره به اصل امتناع تناقض نیازمند است . به همین دلیل، حتى کسانى که این اصل را انکار و یا مورد تردید قرار مىدهند، برمبناى اصل امتناع تناقض به انکار یا تردید در آن مىپردازند; زیرا شخص شک کننده و منکر اصل تناقض، نمىتواند هم منکر و شاک باشد و هم نباشد; براى اینکه اجتماع نقیضین را محال مىداند .
ب . بدیهیات ثانویه، عبارتند از قضایایى که تصدیق آنها در گرو به کار گرفتن ابزار دیگرى چون حس و عقل است . به عبارت دیگر، بدیهیات ثانوى، بىنیاز از استدلالاند، ولى مستحیلالاستدلال نیستند . وجه نامگذارى آنها به بدیهیات ثانویه، این است که تصور موضوع و محمول آنها براى تصدیق کافى نیست، عنصر دیگرى نیز ضرورت دارد; ولى به کارگیرى آن عنصر دیگر به تعمل عقلانى و جستجوى برهان و حد وسط نیاز ندارد .
بدیهیات ثانویه عبارتند از:
1 . حسیات: قضایایى هستند که با حواس ظاهرى احساس مىشوند; مانند هوا روشن است . تصدیق و حکم به اینگونه قضایا به حواس ظاهرى و اندامهاى حسى نیاز دارد . علاوه بر اینکه براى اثبات وجود محسوسات در خارج و تطابق صور ادراکى حسى با واقع، برهان عقلى ضرورى است; زیرا چه بسا، کسى ادعا کند که صور ادراکى حسى زاییده نفس آدمى است و دلالتى بر واقعیت محسوسات در خارج ندارند . عقل استدلالگر با ارائه برهان «سبر و تقسیم» اثبات مىکند که اگر واقعیتخارجى منشا پیدایش صور ادراکى نباشد و صور و ادراکات حسى، زاییده نفس انسان باشد، باید انسان در هر حالت و زمان و مکانى آن ادراک حسى را داشته باشد، زیرا نفس و علت پیدایش صور حسى - بنا به فرض - موجود است و از آن رو که چنین حادثهاى اتفاق نمىافتد، نتیجه گرفته مىشود که واقعیت محسوس در خارج وجود دارد که منشا پیدایش صورت حسى در ذهن شده است (19) سر بداهتحسیات - على رغم نیاز آنها به برهان عقلى - این است که عقل آدمى به طور خودکار، برهان مذکور را ارائه مىدهد و نیازى به جستجو ندارد . برخى نسبیت پارهاى از ادراکات حسى، مانند رنگها و صوتها، را از دایره یقینیات و بدیهیات ثانویه خارج ساختهاند . در حالى که رنگها و صوتها به لحاظ هستىشناختى، واقعیتى نسبى و متغیرند و ادراکات حسى متغیر نیز تابع واقعیتخود مىباشند .
2 . فطریات: قضایایى هستند که اولا تصور موضوع و محمول براى تصدیق کفایت نمىکند و به برهان عقلى نیازمندند; ثانیا برهان عقلى به صورت خودکار همراه این سنخ قضایا وجود دارد و حاجتى به تعمل و تلاش عقلانى نیست; به عبارت دیگر، به صرف تصور موضوع و محمول، برهان عقلى متولد مىشود; ثالثا به ابزار دیگر معرفتى، مانند حواس ظاهرى یا حواس باطنى، نیازى ندارند . (20)
مانند اصل علیت (هر معلولى یا ممکنى به علت محتاج است)
اصل هوهویت (هر چیزى خودش، خودش است)
استحاله رفع تناقض (ارتفاع نفى و اثبات از یک گزاره ممتنع است)
حملهاى اولى (انسان، انسان است)
استحاله دور (توقف وجود الف بر وجود ب و وجود ب بر وجود الف محال است)
استحاله تقدم شىء بر خود (تقدم شىء الف بر وجود خودش، محال است)
همه این قضایا گزارههاى فطرىاند; زیرا با تصور موضوع و محمول، برهان عقلى زاییده مىشود و تصدیق تحقق مىیابد .
توضیح اینکه تمام این قضایاى (اصل علیت، اصل هوهویت، استحاله رفع تناقض، استحاله دور، استحاله تقدم شىء بر خود و حملهاى اولى) مصادیق استحاله اجتماع نقیضین هستند; یعنى با تصور معلول یا ممکن و تصور احتیاج به علت، این برهان عقلى پیشچشم مىآید: «اگر معلول به علت، محتاج نباشد، اجتماع نقیضین لازم مىآید; ولکن التالى باطل، فالمقدم مثله .» بنابراین، تصدیق به اصل علیتحاصل مىآید .
همچنین با تصور موضوع و محمول اصل هوهویت، این برهان پدید مىآید که اگر هرچیزى، خودش، خودش نباشد، اجتماع نقیضین لازم مىآید; لکن التالى باطل فالمقدم مثله .
3 . وجدانیات: قضایایى هستند که از انعکاس علوم حضورى در ذهن و تبدیل آنها به علوم حصولى بهدست مىآیند و حاجتى به برهان عقلى و حواس ظاهرى ندارند . به عبارت دیگر، وجدانیات، علوم حصولىاند که از علوم حضورى حاصل شدهاند . این سنخ قضایا در منشا انتزاع به برهان عقلى نیازى ندارند، ولى به ابزار عقل محتاجاند . نکته قابل توجه اینکه، وجدانیات هم در تصور موضوع و محمول و هم در تصدیق و حکم به علوم حضورى وابستهاند . مانند «من مىترسم» ، «من گرسنهام» ، «من احساس نیاز مىکنم» ... . اهل منطق در گذشته، تجربیات، حدسیات و متواترات را در عرض فطریات، حسیات و وجدانیات از اقسام یقینیات شمردهاند که بعدها بهجاى واژه یقینیات از اصطلاح بدیهیات استفاده شد . با دقت منطقى و معرفتشناختى مىتوان این ادعا را کرد که تجربیات و حدسیات و متواترات از اقسام یقینیات هستند . البته یقین در اینجا اعم از یقین و منطقى و عقلایى است; یعنى عقلا از طریق آزمایش و اخبار متواتر و حدس نسبتبه قضایاى تجربى، متواتر و حدسیات، یقین پیدا مىکنند; گرچه به لحاظ منطقى، ظن آور باشد .
ولى در هر حال، این گونه قضایا، جزء بدیهیات ثانویه نیستند، بلکه از سنخ قضایاى نظرىاند; یعنى اولا تصدیق آنها به استدلال نیاز دارد، ثانیا استدلال عقلى، آنها را همراهى نمىکند و ثالثا به تعمل و تلاش عقلانى حاجتمندند . حاصل سخن آنکه، معیار شناختحقایق و تمییز قضایاى صادق از کاذب در حوزه آموزههاى دینى - عقلى، بداهت عقلى است . بر این اساس مىتوان قضایاى عقلى دینى را از بدیهیات استنتاج کرد و صدق یا کذب آنها را درک کرد . بر این مبنا، عقل گرایان براى اثبات وجود خدا به براهین صدیقین، وجوب و امکان، اصل علیت و غیره تمسک کردهاند، و در بحث ضرورت بعثت پیامبران از برهان نیاز اجتماعى بشر به قوانین بهره گرفته، و از این طریق، معقولیت گزارههاى دینى - عقلى را اثبات کردهاند و با وساطت معقولیت این دسته از گزارهها - که گزارههاى زیرساختى دین به شمار مىآیند - سایر آموزههاى دینى را معقول و موجه ساختهاند .
نظریه انسجام گروى (Coherentism)
پارهاى از متفکران مغربزمین مانند کیث لرر و کواین، جهت توجیه باورهاى معرفتى به دکترین انسجام متمایل شدند . پیام اصلى نظریه مذکور این است که یک گزاره و باور تا زمانى موجه است که با مجموعه باورها هماهنگ و سازگار باشد . (21)
انسجامگرایان در باب عوامل انسجام رویکردهاى گوناگونى دارند . بیشتر آنها عنصرسازگارى را شرط لازم براى انسجام مىدانند . برادلى، عامل تکمیل و جامعیت را نیز اضافه کرد; اما همچنان شرط کافى براى انسجام یک مجموعه به دست نیامد . بلانشارد، عنصر استلزام را افزود . اوینگ، این سه عنصر را براى انسجام یک مجموعه شرط لازم و کافى دانست . (22)
حال پرسش اصلى این است که آیا نظریه انسجامگروى، مىتواند توجیه و کشف مطابقت واقع را با گزارههاى دینى، به عهده گیرد و جایگزین نظریه مبناگروى گردد . پاسخ این پرسش، منفى است، زیرا مىتوان دو مجموعه و نظام دینى را در نظر گرفت که عناصر و گزارههاى هر یک از آنها در درون خود از انسجام و سازگارى برخوردارند، ولى هر دو نظام دینى با یکدیگر ناسازگار و متناقضاند; پس باید به کذب یکى از آن دو فتوا داد .
علاوه بر اینکه مىتوان یک نظام دینى فرض کرد که از سازگارى درونى برخوردار باشد; ولى تکتک گزارههاى آن از سنخ موهومات و گزارههاى غیر واقعى باشد .
مشکل اساسى نظریه انسجام گرایى این است که به فرض اینکه این نظریه براى صدق و توجیه گزاره جدید و مهمان تازهوارد، مفید باشد، لکن انسجام و هماهنگى گزارههاى پیشین چگونه بهدست مىآید . انسجامگرا، چارهاى ندارد مگر آنکه به باورهاى بدیهى و پایه تن در دهد و در نهایتبه موجه و صادق بودن گزارههاى مستنتج از گزارههاى پایه حکم براند .
بنابراین معقولیت گزارههاى دینى - عقلى، بر اساس نظریه مبناگروى قابل دفاع است، نه برمبناى نظریه انسجامگروى .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .