آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

حدود چهار دهه پیش، مقاله‏اى از شهید آیت الله سید محمدباقر صدر در مجله الاضواء نجف منتشر شد که وى در آن تصور خویش را از آینده مسیر اجتهاد فقهى با تعیین و تشخیص عوامل مؤثر بر ترسیم بحث فقهى، ارائه داد . وى به دو عامل اساسى اشاره کرد: عامل هدف و عامل فنى . منظور از عامل هدف، اثرى است که جریان اجتهاد در پى تحقق و به دست آوردن آن در عرصه زندگى است و عامل فنى، یعنى درجه پیچیدگى و عمق در روش‏هاى استدلالى که در مراحل مختلف اجتهادى و به تبع تحول و تطور اندیشه علمى، متفاوت است .
شهید صدر در ضمن اشاره به نقش عامل هدف در رشد و تکامل - یا پسرفت - تکاپوى استنباطى، متذکر این نکته نیز مى‏شود که عزلت‏سیاسى‏اى که فقه اسلامى با همه مذاهبش پس از سقوط دولت مرکزى (خلافت عباسى) بر اثر حملات فراگیر مغولان بدان مبتلا شد، اثر خود را بر روند اجتهاد بر جاى گذاشت و هدف آن را که اجراى نظریه اسلامى در حوزه عام اجتماعى بود، به حوزه فردى تنگ تقلیل داد . این امر سبب شد تا فقه از واقع‏گرایى و عینى‏گرایى دور شود و این دورى نتایج منفى متعددى داشت . وى برخى از این موارد را بر شمرده و پیش‏بینى کرده است که این در خود فرورفتگى و فروبستگى در پرتو درک پویایى اجتهاد که در نتیجه تحولات اساسى‏اى که در حوزه واقعیات اجتماعى پدید آمده، رفته رفته زایل خواهد شد . به این ترتیب که در رونداجراى نظریه اسلامى، بعد فردى با بعد اجتماعى این نظریه ارتباطى تام خواهد یافت و این حرکت، پس از آنکه واقعیت جریان‏ها و رویکردهاى فکرى غیردینى معاصر را باز شناخت و نوع چالش‏هایى را که از سوى این جریان‏ها متوجه او است، درک کرد، به خود آگاهى رسیده و رسالت‏حقیقى خویش را در برابر شریعت اسلام - به عنوان یک نظریه و وضعیت اجتماعى روز - در خواهد یافت .
به این ترتیب شهید صدر با نگاه خوش‏بینانه و روح اصلاح گرانه که هنوز در نوشته هایش آشکار است، به این نتیجه مى‏رسد که: «در خود فرورفتگى و عزلت از واقع‏گرایى رو به زوال خواهد رفت و جریان ممتد عمودى‏اى که از درجه بالایى از دقتى که اندیشه علمى بدان دست‏یافته است، در سیر خویش به جریانى افقى تبدیل خواهد شد تا همه حوزه‏هاى زندگى را تحت‏شمول بگیرد . در آینده، جریانى که متمایل به توجیه تعامل با اوضاع فاسد بود، به جریانى جهادى تبدیل خواهد شد که دگرگون‏سازى واقعیت فاسد و عرضه جایگزین فکرى کامل - از نگره اسلام - را مورد توجه جدى خود قرار خواهد داد . در آینده هر گونه انگاره تنگ و فروبسته از شریعت از مفهوم و جریان اجتهاد و نیز از ذهنیت فقهى محو خواهد شد و تمام آثار و بازتاب‏هاى آن انگاره‏هاى فروبسته بر بحث فقهى و اصولى زایل خواهد شد . به زودى فهم نصوص (متون) تحول خواهد یافت و در فهم آنها تمامى ابعاد شخصیت پیامبر (ص) به دیده توجه نگریسته خواهد شد; چنان که جزئى نگرى - نه بر اساس قیاس، بلکه با عنایت‏به فهم بسترهاى اجتماعى نص (متن) - مردود شمرده خواهد شد .»
چنان که در فقره فوق مى‏بینیم، شهید صدر انتظار رفع مشکلات در هم پیچیده تجربه فقهى را مى‏کشید و پیش بینى‏هاى وى تنها اشراف به فرجام جریان اجتهادى نبود، بلکه مبتنى بر اعتقاد وى به رواج و رونق حرکتى بود که وى در کارهاى متعددش و در نتیجه احساس نیاز تجربه فقهى به تکمیل گام‏هاى تحول، نشان داده است . خود وى این گام‏ها را متناسب با چالش‏هاى پیشارو - که در درک زودهنگام آنها مهارت داشت - آغاز کرد .
این نوع نگرش به مراحل تطور و تحول و تکامل علوم در حد خود، تحول روان‏شناختى مهمى براى یک فقیه است، که خود را از جریانى جدا مى‏کند که گمان مى‏برد نگرش و بلوغ علمى اش به حدى است که فراتر از آن تصور نمى‏رود و علوم به دست او به غایت و نهایتش رسیده و گویا به قول عرب‏ها آن سوى آبادان، قریه‏اى نیست .
نسلى که شهید صدر برجسته‏ترین نماینده آن در شمار است، از عناوین متعالى مرسوم در تالیف کتاب‏هاى علمى مانند منتهى‏المطلب، غایه‏المرام، غایه الافهام، کفایه الکفایه و ... فاصله گرفت . هرچند ما با حسن ظن فراوان به نویسندگان کتاب‏هایى از آن دست مى‏نگریم، اما به کارگیرى چنین زبانى در عنوان‏سازى براى اندیشه و عرضه آن به مؤلف - لااقل در ناخودآگاهش - این احساس را مى‏بخشد که پایان راه را پیموده است و یا خطایى در کارش راه نیافته است . چنین حالتى اجمالا تاثیر منفى‏اى بر روند علوم دارد و بر ساختار داخلى آنها نیز انعکاس مى‏یابد و فرصت پدید آوردن و درک تحولات مهم را در تاریخ اندیشه مى‏ستاند .
اگر بخواهیم میزان درستى پیش‏بینى شهید صدر را از آینده روند اجتهاد، به محک آزمایش بزنیم، در عین اذعان به این که توقعات و انتظارات وى هنوز افق زمانى و عینى مورد نظرش را پشت‏سر ننهاده است، آیا مى‏توانیم نمره بالایى به تحولات تحقق یافته بدهیم و یا باید پیش‏بینى کننده (شهید صدر) را به خوش بینى بیش از حد متهم کنیم؟
فعلا داورى در این باره را به زمان و روند تاریخ وامى‏نهیم و به نسل‏هایى که پس از ما مى‏آیند و این مرحله حساس را مورد بررسى و مطالعه قرار مى‏دهند و چه بسا آنان بخت‏بیشترى براى برخوردارى از فهم حقایق و رهایى و آزادى عقل از بحران‏هاى کنونى داشته باشند . اما چشم‏انداز کنونى، گویاى آن است که شهید صدر توانست تا حدودى مشخص و مهم، روند تفکر فقهى را پیش‏بینى کند و تاثیر خود را بر تلاش‏هاى متعددى که از اشارات او و از افق فقهى گسترده و روش مبناپردازانه و زبان او الهام گرفتند، بر جاى گذاشت .
یکى از کسانى که عناصر روش نواندیشانه خویش را از شهید صدر الهام گرفت، شیخ محمد مهدى شمس الدین است . هر چند شمس الدین متاثر از صدر است، ولى آشکارا براى خویش میزان زیادى از استقلال و اصالت و واقع گرایى را حفظ کرده است . شمس الدین چهره‏اى جدید در عرصه اندیشه اسلامى نیست، بلکه وى و چندین تن دیگر، نماینده اصلى جریان نواندیشى برجسته‏اند که دوره‏هاى متعددى از روند اندیشه اسلامى معاصر را درک کرده‏اند . وى از کسانى است که کوشیدند تا نقش و جایگاه خود را درک کرده، با فراورده‏هاى فکرى خود مقتضیات زمان را رعایت کنند . شمس‏الدین، فراورده‏هاى فکرى خود را با کتاب نظام الحکم و الاداره فى الاسلام در سال 1959 م آغاز و با تالیف در باب موضوعات علمى و فکرى مهم مانند تاریخ سیاسى اسلام، امور تمدن و میراث، گفت‏وگوى اندیشه دینى و سکولاریسم، سیاست معاصر، مسایل مستحدثه فقهى که شمار آنها به بیش از سى عنوان مى‏رسد، تداوم داد .
آنچه باید در کارنامه شمس‏الدین مورد اهتمام و توجه قرار گیرد، ماهیت تعامل وى با دشواره‏هاى اندیشه و چالش‏هاى معاصر است . وى مى‏کوشد تا این دشواره‏ها و چالش‏ها را با عیار طبیعى‏اش، مشخص کند; بى‏آنکه چیزى از شان آن بکاهد . عنصر برجسته دیگر در کارنامه وى تلاش پیگیر و مداوم وى براى درک معضله نواندیشى به شیوه درست است . این امر نویسنده را بر آن داشت تا دورنمایى از ایده‏هاى اساسى وى را ارائه دهد .
انسجام اندیشه شمس‏الدین را در طرح پاره‏اى پرسش‏ها که وى در کارهایش در پى پاسخگویى بدانها است، مى‏توان دریافت: «نواندیشى در تاریخ، فقه و نظام ارزش‏ها آیا روندى بیرون از حوزه دلیل است‏یا درون آن؟ آیا نواندیشى، عملیاتى سازش افکنانه بین مسلمات و مقتضیات زمان است که به کندن این مسلمات از ریشه، به توهم هم سازى آنها با واقعیات و مقتضیات زمانه، مى‏انجامد؟ یا اینکه نواندیشى مبناپردازى دوباره و تعمیق این مسلمات در افقى گسترده‏تر و با نگرشى عمیق‏تر است؟ آیا نواندیشى استمرار پیشرفته تاریخ و ابداعى به کمک سنت است‏یا گسستى از تاریخ و خروج بر آن؟ آیا نواندیشى حرکتى نظرى صرف است که بار مسئولیت تغییر و دگرگون‏سازى علمى را تاب نمى‏آورد تا شخص را بین تمسک ناآگاهانه به ریشه‏ها و رویارویى منفعلانه و توجیه‏گرانه با حوادث جدید سرگردان نگه دارد؟ چنین حالتى، فرجامش افتادن در دام دوگانگى ویرانگرى است که امت را به سرگردانى در بین خاستگاه‏ها و اهداف و سازوکار پیشرفت و جایگاه تمدنى مى‏کشاند . یا آنکه نواندیشى حرکتى مرحله‏بندى شده است که بار مسئولیت تبدیل نظریه به دستاوردى را بر دوش مى‏کشد که واقعیات را بر اساس مبانى‏اى که توازن شخصیت فرد را حفظ مى‏کند، ریخت‏بندى مى‏نماید؟» (1)
عنصر نیرومند دیگرى که بر تمامى کارنامه شمس الدین حاکم است و دغدغه اساسى او بود، تلاش براى «کشف ارتباط محکم، عملى و تعاملى بین همه کلیات و جزئیات عقیده و شریعت اسلامى و کشف نتیجه این ارتباط در ساختار الگویى نظرى و تعیین خطوط و اصول عام و کلى و جزئیات ریز آن است; به گونه‏اى که عقیده و شریعت اسلامى تشکیل‏دهنده کل واحدى است که هرگونه حذف یا تجاهل نسبت‏به یکى از اصول آن بر انسجام و ترکیب کلى آن تاثیر مى‏گذارد . (2)
در این جا بر آنم تا برخى از حوزه‏هاى اندیشه شمس‏الدین را که بر آورنده انتظار و پیش‏گویى شهید سید محمدباقر صدر است، به اجمال مرور کنم .
رهیافت‏هایى در باب اجتهاد و نواندیشى
نگاهى گذرا به نقشه مکتب‏هاى فقهى - اسلامى، براى درک حجم اختلاف بین سازوکارهاى اجتهاد در شریعت و در کیفیت تعامل با دشواره‏هاى عملیات استنباط و منابع تشریع و ضوابط به کارگیرى آن و ابزارهاى علمى رسیده از سوى دیگران و میزان امکان بهره‏ورى از آن در فقه کافى است، چه رسد به اختلافات مذهبى و سیاسى‏اى که بر ماهیت تکاپوى فقهى سایه افکنده است .
مهم این است که این دشواره‏ها هنوز راه حل نهایى و سرنوشت‏سازى پیدا نکرده و نزاع میان مکتب‏ها و مذاهب فقهى متعدد و حتى در درون یک مکتب و مذهب، به شدت ادامه دارد . ورود متغیرهاى جدید در عرصه تجربه، موجب از سرگیرى و یا شدت یابى گرایش‏هاى قدیمى شده است . متغیرهاى جدیدى مانند مشکلات توسعه و تکامل سطح زندگى و بروز نظریات جدید در علوم انسانى، طرح و عرضه پاسخ اسلامى را ضرورى مى‏نماید .
شمس الدین تحت عنوان «رهیافت‏هایى در باب اجتهاد و نواندیشى‏» شمارى از این دشواره‏ها را بر شمرده و در صدد خوانشى تازه از این دشواره‏ها و در افقى گسترده و گشوده به روى فهم عمیق‏تر آنها بر آمده است . وى مفهوم اجتهاد را که یکى از دشواره‏هاى دیروز و امروز است، چنین ارزیابى مى‏کند: «ضرورت نو اندیشى در اجتهاد ایجاب مى‏کند که در مفهوم شایع و رایج از اجتهاد تامل کنیم . این واژه امروزه با مفهوم تکنیکى و صناعى آن مرادف گرفته مى‏شود; در حالى که وظایف آن بسیار گسترده‏تر است و درکى تازه و متناسب با مقتضیات واقعى‏اش را طلب مى‏کند» . (3)
وى معتقد است که این دو بعد، یکى عرصه‏هایى است که در دایره اهتمامات فقهى وارد مى‏شود; چرا که پاره‏اى از مسایل مهم، مشمول اجتهاد و بحث فقهى است و فقه باید حکم آنها را مشخص کند . وى از ضرورت تکوین فقهى بومى و محیطى سخن مى‏گوید که باید مشکلات و خطرهایى که آن را تهدید مى‏کند، بررسى و مطالعه کرد; همان گونه که ضرورت دارد فقهى سازمانى و روابطى در زمینه رابطه با طبیعت و رابطه جامعه داخلى با جامعه بین‏المللى و جهانى شکل گیرد .
اما بعد دوم به روش اجتهادى مربوط است که در این جا شمس‏الدین برخى از نمونه‏هاى نقص و خلل روش‏شناختى را در تلاش‏هاى فقهى مشخص مى‏کند . براى مثال وى به این نکته توجه مى‏دهد که شمار و حجم آیات احکام در قرآن کریم - آن گونه که فقها باز شناخته‏اند - بیش‏تر از 500 آیه نیست و این یعنى تنها 10% از آیات قرآن کریم . اگر آیات مربوط به عقاید را هم که 10% است، به این آیات بیفزاییم; باقى (80% آیات قرآن) عبارت است از قصه‏ها و مواعظ . شمس‏الدین ادعا مى‏کند که آیات احکام قرآن حداقل به هزار آیه مى‏رسد و خود وى در صدد استقصاى آن بر آمده بود . وى این نقیصه را به فروبستگى نگرشى نسبت مى‏دهد که مبناى فقها در تعیین این دسته از آیات قرآن بوده است . این فروبستگى سبب شد تا فقها تنها آیاتى را که مستقیما حاوى حکمى هستند و مربوط به فقه فرد مى‏شوند، در شمار آیات الاحکام آورند و از آیات مربوط به فقه جامعه به فقه جامعه و فقه امت در حوزه‏هاى سیاسى و سازمانى و ... غفلت ورزند . شمس‏الدین این غفلت را به گسست زودهنگام بین فقیه و رجل سیاسى در نتیجه اوضاع سیاسى عقب‏مانده در دولت اسلامى آن روز نسبت مى‏دهد . (4)
شمس‏الدین در بیان رابطه فقه با علم اصول، این امر را مفروض مى‏داند که اصول، براى خدمت‏به فقه سنتى پدید آمد . بنابراین به کارگیرى خود این اصول در پى‏ریزى نگرش فقهى جدیدى امکان ندارد و تحول بخشى به این اصول ضرورى است . از این رو وى معتقد است که نواندیشى در روش‏هاى درسى علم اصول که در تلاش‏هاى شیخ محمد رضا مظفر، شهید سید محمدباقر صدر و برخى اصحاب الازهر و دیگران به چشم مى‏خورد، عملیات درک و دریافت اصول سنتى اى را که در خدمت آن نگرش فقهى سنتى بود، آسان کرده است; اما گامى فراسوى تحول‏بخشى به روش اصولى - به شکلى که آن را تا حد فقه ارتقا بخشد - برداشته نشده است .
تاثیر نگرش تجزیه‏اى بر عملیات اجتهاد
شمس‏الدین در کتاب و مباحث مختلف، بر ارتباط محکم بین دیگر کلیات و جزئیات عقیده و شریعت پاى مى‏فشارد . این نگرش وى مدخلى اساسى در روش اجتهادى شمس‏الدین است . این نگرش که شمس الدین آن را مبناى درست و ضمانت‏بخش توازن عملیات استنباط مى‏داند، در پاره‏اى موارد با نگرش فقهى سنتى اصطکاک مى‏یابد . وى در بحث از «موضع شرعى نسبت‏به حکام جور» پس از وارد ساختن چند نقد جدى بر نظر مشهور در این مسئله، تصریح مى‏کند که فقها «در این مسئله با نگاهى جزئى نگر و فردى نگریسته‏اند; نگاهى که هر مسئله را جداگانه و مستقل و به دور از مداخله اوضاع و احوال عام و خاص حاکم بر موضوع مسئله و بدون ملاحظه وضعیت‏سیاسى - اقتصادى‏اى که نصوص شرعى خاص آن موضوع صادر شده، مى‏نگرد . آنان در بسیارى از مسایل همین گونه عمل کرده‏اند . یکى از این مسایل، مسئله همکارى با «والیان جور» است . این امر آنان را در مقام استنباط به نتایج غیر دقیق و ناقصى کشانده است . مسئله احتکار نیز از این دست است .» (5)
وى در مسئله «اجتهاد و تقلید» نیز در موارد متعدد، با اعمال همین نگرش ویژه، به نتایج‏شگفت و مهمى رسیده است . براى مثال در حاشیه فتواى مشهور «شرط اعلمیت و وجوب جست و جوى مجتهد اعلم‏» چنین مى‏گوید: تاثیر نگره تجزیه‏اى به شریعت‏بر عملیات استنباط در بسیارى از آراى فقها در این مسئله آشکار است; آرایى مانند وجوب تقلید اعلم، وجوب جست و جوى اعلم در صورت جهل به او، وجوب احتیاط در مدت جست و جو، احتیاط در صورت شک در ترجیح، احتیاط با عدم تقلید غیر اعلم حتى در مسئله‏اى که فتواى وى با فتواى اعلم یکسان باشد، وجوب عمل به احوط آرا در صورت تساوى (در اعلمیت) . گویى شریعت‏براى گروه خاصى از مردم وضع شده که فراغت زیادى دارند و از قدرت مالى برخوردارند، و گویى شریعت تنها براى افراد وضع شده است، نه براى امت و جماعتى که وارد چالش و نزاع بین حق و باطل مى‏شود و دغدغه مستضعفان جهان را دارد . (6)
مفتوح بودن باب اجتهاد; واقعیت‏یا توهم؟
شمس الدین در بررسى ماهیت فقه‏ورزى و تحولات حوزه فقه و اصول متذکر مى‏شود که یکى از عواملى که در این تحول و تطور مفتوح باقى مانده، اجتهاد در نزد شیعه است; برخلاف اهل سنت که باب اجتهاد در نزدشان مسدود است . اما شمس الدین این امر را افتخارى موهم و توهمى براى شیعه مى‏داند; زیرا معتقد است اگر این باب به روى شیعه مفتوح بوده، براى اهل سنت هم مفتوح بوده است و اگر بسته بوده براى هر دو بسته بوده است .
این، از آن رو است که گاه سخن از اجتهاد مطلق در شریعت اسلام به میان مى‏آید; در این حال، شیعه اجتهادى در این حوزه ندارد و باب اجتهاد در نزد شیعه نه چنان است که بسته باشد، بلکه خود شیعه - به تعبیر شمس‏الدین - این باب را بستند . زیرا کمتر فقیه شیعه‏اى را مى‏توان یافت که فقه مذاهب دیگر را بشناسد و بر اساس روش فقهى خود یا روش فقهى آن مذاهب، نظر فقهى‏اى داشته باشد . اما این که بنشینیم و بگوییم که با برهان ثابت‏شده است که اصول استنباط در مذهب شیعه اصول حقه است و دیگر مذاهب جملگى باطلند، کار آسانى است و شافعى هم مى‏تواند این ادعا را مطرح کند .
از دیدگاه شمس‏الدین، حقیقت این است که آنچه شیعه دارد، همان چیزى است که شافعى‏ها و حنبلى‏ها و دیگران دارند و آن این است که در هر کدام از این مذاهب، مجتهدان ویژه همان مذهب وجود دارند . مسئله بستگى باب اجتهاد، به معناى اکتفا به مذاهب چهارگانه است . به این معنا امامیه با فقه و بر اساس اصول خود و در میزانى معین، برخى اصول دیگر مانند استحسان و ... را بررسى و بطلان آنها را اثبات مى‏کنند . اما به فرض اگر به فقیه شیعى گفته شود که فرض کنید قیاس درست است و آن را به کار ببندید، قیاس کردن را نمى‏داند . همین گونه است‏حال فقیه حنفى و حنبلى در درک اصول دیگران . منظور از بسته بودن باب اجتهاد در نزد اهل سنت، این است که علمایشان به مذاهب خود اکتفا ورزیده و اجازه پروردن دیدگاه فقهى متفاوتى را به خود نمى‏دهند . (7)
گویا شمس الدین در این جا مى‏خواهد به این نکته توجه دهد که فقهاى ما و فضاهاى فکرى کنونى ما از آزادى علمى کافى‏اى برخوردار نیستند; زیرا ناهمسازى برخى فضاهاى اجتماعى و سیاسى سنتى، افزون بر زیاده‏روى در اهمیت‏بخشى به دو عنصر اجماع و شهرت، دست و پاى پویایى فقه را بسته و حالتى را پدید آورده‏اند که مى‏توان آن را بیگانه از روح اندیشه اسلامى دانست، هر چند به لحاظ تاریخى ریشه دار است و آن پدیده تکفیر و تهمت زدن و متهم به گمراهى و انحراف نمودن و پرهیز از روش‏هاى علمى گفت‏وگو و باور نداشتن به ضرورت هم زیستى اندیشه‏ها و رویکردها است .
علم کلام و فلسفه و اصول فقه
یکى دیگر از ملاحظات روش‏شناختى شمس‏الدین این است که علم اصول به لحاظ اینکه یکى از مؤلفه‏هاى اساسى اجتهاد است، باید تن به تحولاتى دهد که متناسب با حیطه جدید و مورد انتظار اجتهاد است . وى معتقد است که ابزارهاى تحقیقى‏اى که در قرون اخیر و در حوزه گسترده‏اى به علم اصول افزوده شده است - مانند مقدمات فلسفى و کلامى و تجریدى - باید مورد مطالعه و بازبینى قرار گیرد .
وى به کارگیرى روش فلسفى را نقطه‏اى منفى و از عوامل دور شدن اجتهاد از منابع اصلى تشریع، مانند کتاب و سنت، و در گسترش و تطور حوزه استنباط فقهى بى‏اثر مى‏داند . وى مى‏گوید: «روش بحث فلسفى با روش بحث در کتاب و سنت، اختلافى عینى و ریشه‏اى و طبیعى دارد . با این حال ما در بحث کتاب و سنت (اجتهاد فقهى) روش فلسفى را که هیچ ربطى به کتاب و سنت ندارد، به کار مى‏گیریم . در علم اصول خللى پدید آمد که حتى به مباحث الفاظ هم سرایت کرد و اکنون تاثیر روش فلسفى را حتى در مباحث دلالت‏ها نیز مشاهده مى‏کنیم .» (8)
البته باید بر کلام شمس الدین افزود که تاثیر روش فلسفى و عقلى به طور عام، پدیده‏اى طبیعى است که نه تنها در علم اصول فقه، بلکه حتى در علوم تفسیر قرآن و لغت و زبان‏شناسى جدید و روان‏شناسى و جامعه‏شناسى و . . راه یافته و گویا این تاثیرگذارى بى‏دلیل نبوده، بلکه با توجه به مسئله تداخل موضوعات علوم مختلف، امرى طبیعى است . البته این سخن بدان معنا نیست که در به کارگیرى این روش، افراط نشده است .
گفتنى است که شمس الدین تنها از تاثیر روش فلسفى بر بحث اصولى و فقهى گلایه نمى‏کند، بلکه معتقد است که میراث کلامى نیز در علم اصول تاثیر نهاده و این تاثیر به حوزه استنباط فقهى نیز سرایت کرده است .
تحول اصول و جمود فقه
شمس الدین معتقد است علم اصول فقه در میان شیعه، تحول و تکاملى شگرف داشته است، اما این تحول شگرف اثرى بر تایج‏بحث فقهى نداشته و در حد شکلى و سطحى باقى مانده است و حتى شک مى‏کند که تحول اصول، تاثیرى در حد 1% بر فقه داشته باشد . شاهد وى بر این مدعا، تطابق فراوان بین فتاواى فقهاى پیشین و متاخر است; در حالى که روش‏هاى اصولى آنان متفاوت است و در مسیر تاریخ علم اصول، تحول یافته است . حتى حوزه‏هاى بحث نیز جز در مواردى نادر، توسعه‏اى نیافته است .
شمس‏الدین دو تفسیر بر این پدیده ذکر مى‏کند: یا اینکه روش اصولى به غایت و نهایتش رسیده و از حالت ابزارى و روشى خارج شده و در نتیجه، غرض از این تطور و تحول چیزى جز تطور علم اصول - با صرف نظر از نتایج آن بر عملیات استنباط - نبوده و یا اینکه روش اساسا با روش‏مندى فقهى سازگار نیست و از این رو هیچ تفسیرى اتفاق نمى‏افتد; در حالى که روش‏هاى علوم از زمانى که در معرض چنین تحولى قرار مى‏گیرند، نتایجشان تا حد زیادى دگرگون مى‏شود . (9)
مرجعیت و تقلید
شمس‏الدین پرسش‏هاى متعددى را پیرامون وضعیت‏سازمانى دستگاه مرجعیتى شیعه مطرح کرده است . وى مى‏گوید این سخن‏ها در دهه پنجاه قرن بیستم آغاز شد و شهید سید محمدباقر صدر، در نوشته‏ها و سخنرانى‏هایش نگرش جدى به وظایف و کارکردهاى مرجعیت داشته است . نظر وى به طرح مشروعیت رشید یا واقع گرایى است که به نام شهید صدر ثبت‏شده است . شیخ شمس الدین بر آن است که این پرسش در دو بعد قابل طرح است: یکى ماهیت کارکرد مرجع و دیگرى کیفیت اقدام وى به انجام این وظیفه . بعد سومى را هم مى‏توان بر این دو بعد افزود که آن بعد اجرایى است که خود شهید صدر در طول حیات و مرجعیت متاسفانه کوتاه مدتش که بارقه امیدهاى فراوانى آفرید، عملا پیاده کرد . شمس الدین اشاره مى‏کند که در طرح افکار خویش درباره مرجعیت و تقلید از نگرش شهید صدر استفاده فراوانى برده است .
شمس‏الدین معتقد است که عوام در حقیقت از فقیه تقلید نمى‏کنند، بلکه تابع شریعت‏اند و در اندیشه اسلامى تبعیت از اشخاص پذیرفته نیست . بنابراین فقیه مطلقا قداستى ندارد و مستقلا شایسته پیروى نیست . وى تاکید مى‏کند که فقها کوشیدند تا معناى تقلید را به جهت رفع اشتباه ناشى از اشاره لغوى و دلالت لغوى - که گویا تقلید، پیروى از اشخاص است - چنین مشخص کنند که تقلید پیروى از شرع است که فقها مى‏کوشند احکام آن را تشخیص دهند . سپس یادآورى مى‏کند که وجود مرجعیت، امرى ضرورى و گریزناپذیر است; زیرا در همه جوامع و به هدف سازماندهى آنها مراجع سیاسى و ادارى و اجتماعى به معناى مرکز تصمیم‏گیرى وجود دارند . حوزه دین نیز تافته جدابافته‏اى نیست . اما وى بین دو نوع از مرجعیت تمییز مى‏نهد: یکى رجعیت‏شرعى در استنباط حکم و دیگرى مرجعیت دینى در شفاف سازى مفاهیم دینى و شرعى که نیازمند سطحى خاص از احاطه و عمق و گستردگى آگاهى، در حدى فراتر از توانایى‏هاى سنتى فقیه است . مرجعیت دینى از دیدگاه شمس‏الدین، تنها شایسته رهبرى است . (10)
وى مى‏گوید: «تا همین دوره اخیر عاملى که نقص مرجعیتى دینى را برطرف مى‏کرد، فقها نبوده‏اند . شاید برخى فقها به این کار اقدام کرده باشند، اما متفکران و نظریه‏پردازان مسلمان بوده‏اند که در دوره اخیر به رفع این نقیصه همت گماشته‏اند . و یکى از خصوصیات بارز شهید صدر این بود که به این بعد در مرجعیت اهتمام و اعتنا داشت و [علاوه بر مرجعیت فقهى] مرجع در باب مفاهیم نیز بود .» (11)
وظایف اساسى مرجعیت، افتا و توضیح مفاهیم دینى و دعوت است . هرگاه این سه وظیفه انجام شود، دیگر مهم نیست که خود به لحاظ فنى و علمى، زمام رهبرى را به دست گیرد; زیرا در این صورت، شرایط مناسب را براى اسلامى شدن جامعه و رشد آن فراهم کرده و پس از این مرحله، رهبرى عملى فنى و اجرایى محض است .
وى پس از آنکه ریخت و شکل سنتى مرجعیت را مشروع و روا مى‏داند، از میزان هماهنگى آن با واقعیات و میزان نیاز آن به تحول پیشرفت‏سخن مى‏گوید و اشاره مى‏کند که این ریخت، هر چند در برابر خدا مجزى است، اما ناقص است و به دو طرح جایگزین اشاره مى‏کند: نخست‏شخص مرجع را ابقا و نهاد مرجعیت که داراى نقش‏هاى دیگرى جز افتاست، تحول مى‏بخشد; به گونه‏اى که مرجعیت آن منحصر به مرجعیت‏شرعى نباشد و مرجعیت دینى را هم در بر مى‏گیرد .
طرح جایگزین دیگر که خود وى پذیرفته است، تعدد مراجع تقلید، با استناد به جواز تجزیه تقلید است . در این طرح، مجمعى از فقها تشکیل مى‏شوند که هر کدام از آنان مجتهد مطلق است و در عین حال اهتمامى ویژه به یک حوزه تخصصى دارد و مثلا در باب اقتصاد، خانواده، روابط بین المللى، مسایل زنان و دیگر مسایل متخصص است . ضرورت چنین مجمعى از آن رو است که سامان و سازمان جامعه جدید، به گونه‏اى است که بخش‏هاى زندگى مردم را به طور کامل با یکدیگر پیوند داده و سازمان‏دهى همه این ابعاد از عهده یک فرد خارج است; زیرا نمى‏توان هستى امت و جامعه را به اعتقاد یک شخص یا اعتقاد دوستدارانش گره زد و ریسک کرد . همچنین نمى‏توان امور امت را به احتیاط حواله داد . با این حال شمس‏الدین اعتراف مى‏کند که خود وى تاکنون تصورى سازمانى و تفصیلى از این مسئله - در شکل عملى آن - ندارد . (12)
وحدت مرجعیت، مقوله‏اى کلامى
شمس الدین در تفسیر ایده مرجعیت واحد در مسئله تقلید، مى‏گوید: «من معتقدم که فقه امامیه تا حدى از مفهوم امامت واحد متاثر است; زیرا امام در یک عصر جز معصوم نباید باشد . و او هم تنها، امام نیست [بلکه شؤون دیگرى هم دارد] . در فقه سنى هم این امر متاثر از ایده سیاسى وحدت دولت اسلامى یا وحدت خلیفه است . من معتقدم و بر این اعتقاد پاره‏اى دلایل روشن فقهى و فکرى دارم که پیش‏زمینه این فتوا - یا حداقل رفتار و رویه - در شیعه امامیه، پیش‏زمینه‏اى کلامى است . نزد اهل سنت نیز چنین است . این مسئله پیش زمینه‏اى فقهى - که اساسا فقهى باشد - ندارد . (13)
متاسفانه باید گفت ملاحظات و اشکالات شیخ شمس‏الدین با همه جدیت و اهمیتش، هیچ گاه نتوانست جایگاه مناسب خود را بیابد و در رفع خلاها و نقص‏هاى موجود در دستگاه مرجعیت، مورد استفاده قرار گیرد . شگفت است که در سخن دیگران کمتر به وجود نقص و کاستى در این دستگاه اعتراف و به رفع آنها اهتمام مى‏شود .
تعلیل و تعبد
شمس‏الدین نگره‏اى مهم و قابل تامل در باب تعلیل احکام و ماهیت و حدود و روش‏هاى به کار رفته در حوزه احکام دارد . وى معتقد است: «تعبد در عبادات محض امرى مسلم است، اما در حالات و اوضاع جامعه - که آن را فقه عمومى و پاره‏اى از فقه خصوصى - مثلا در باب خانواده یا مکاسب فردى - مى‏نامیم، در بسیارى از جزئیات تعبد، مطلقا معنا ندارد و امور باید بر اساس حکمت تشریع که از استنطاق نصوص برگرفته مى‏شود و یا بر اساس ملاک‏هایى که با استفاده از نص درک مى‏کنیم و یا با مقایسه نصوص به تناسب اوضاع و شرایط صدور آنها کشف مى‏کنیم، سامان داده شود . منظور ما مصالح و مفاسد واقعى نیست که چه بسا ما آنها را درک نکنیم . اما مى‏توانیم حکمت تشریع را که برایمان آشکار است، مبنا قرار دهیم .» (14)
وى از پاره‏اى احادیث کمک مى‏گیرد تا ادعاى خود درباره نادرست‏بودن تعمیم مقوله تعبد شرعى به خارج از دایره عبادات محض اثبات کند . وى اشاره مى‏کند که مثلا در باب عبادات روایتى صحیح وجود دارد که به تنهایى کافى است تا توجه فقه را به عدم تعمیم تعبد شرعى جلب کند . در این روایت کسى از امام (ع) مى‏پرسد ما در دیار خود با مجوس‏ها هم غذا مى‏شویم . امام پاسخ مى‏دهد: «من با آنان هم غذا نمى‏شوم، ولى شما عادتى را که بدان خو گرفته‏اید، تغییر ندهید .» (15) بر اساس روش سنتى از عبارت «من با آنان هم غذا نمى‏شوم‏» چنین استفاده مى‏شود که مجوس‏ها نجس‏اند . در حالى که روش درست در قرائت نص به روشنى نشان مى‏دهد که امام (ع) بنا به اوضاع و جایگاهى که در دین دارد، خود را از هم غذا شدن با مجوس منزه مى‏دارد، ولى عرف و عادات مردم - در این مسئله - به حال خود باقى مى‏ماند . (16)
وى به تجدید نظر ریشه‏اى در اصول فقه فرا مى‏خواند و بر آن است که تعمیم مقوله تعبد بر ابواب تشریع عام، یعنى امور جامعه و امت و افراد، از جمله خلاهاى روش استنباط است و ما نیازمند اصول جدیدى هستیم و اصول موجود فعلى نیازمند نوسازى‏اى است که آن را تکمیل نماید . (17)
پى‏نوشت‏ها:
1) شمس الدین، آیت الله الشیخ محمد مهدى، الاجتهاد و التجدید فى الفقه الاسلامى، بیروت، الموسسه الدولیه، 1999، ص 7 .
2) شمس الدین، شیخ محمد مهدى، فى الاجتماع السیاسى الاسلامى، قم - دارالثقافه، 1994، ص 52 .
3) الاجتهاد و التجدید فى الفقه، منبع پیشین، ص 81 .
4) همان، ص 82 .
5) فى الاجتماع السیاسى الاسلامى، منبع پیشین، ص 250، با اندکى تصرف .
6) الاجتهاد و التقلید، بحث فقهى مقارن، المؤسسه الدولیه للدراسات و النشر، بیروت، 1998، ص 640 .
7) الاجتهاد و التجدید فى الفقه، منبع پیشین، ص 86 - 85 .
8) الاجتهاد فى الفقه الاسلامى، منبع پیشین، ص 85 .
9) الاجتهاد فى الفقه الاسلامى، منبع پیشین، ص 90 .
10) همان، ص 142 .
11) همان، ص 145 .
12) همان، ص 156 .
13) همان، ص 155 .
14) الاجتهاد و التقلید، منبع پیشین، ص 90 .
15) روایت‏به نقل کلینى چنین است: «عن عبدالله بن یحیى الکاهلى، قال: سالت اباعبدالله عن قوم مسلمین یاکلون و حضرهم رجل مجوسى ایدعونه الى طعامهم فقال اما انا فلا او اکل المجوسى و اکره ان احرم علیکم شیئا تصنعونه فى بلادکم‏» . کافى، ج 6، باب طعام اهل الذمه، حدیث چهارم، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407، ص 263 .
16) الاجتهاد و التقلید، منبع پیشین، ص 91 .
17) همان .

تبلیغات