معقولیت گزارههاى دینى _1
آرشیو
چکیده
متن
گستره علمى زبان
بحث زبان و زبان دین در علوم و رشتههاى گوناگونى چون فلسفه دین، فلسفه تحلیلى، فلسفه زبان، هرمنوتیک، علم اصول، منطق صورى، مناهج التفسیر، علم ژنتیک زبان، زبانشناسى جغرافیایى، زبانشناسى و ... جایگاه ویژهاى دارد . مرزبندى دقیق میان این علوم با وجود تداخل مسئلهاى، کار سهل و آسانى نیست .
زبانشناسى (1) ، کوششى براى توصیف ساختارهاى واقعى زبان طبیعى انسان از جمله قواعد دستورى، معناشناسى، آواشناسى و غیره است . فلسفه زبان (2) ، مانند سایر فلسفههاى مضاف، به موضوع مشخصى، یعنى زبان و تامل و تحقیق در آن باب مىپردازد و مسایلى مانند معناى زبانى مترادف، استعاره و مجاز، دلالت، محکى، معنادارى، صدق، ضرورت و سایر جنبههاى عمومى زبان را بحث مىکند .
فلسفه تحلیلى یا تحلیل زبانى یا فلسفه زبانى (3) ، عنایتش به زبان از آن روست که ریشه پیدایش فلسفه و انحراف و اعوجاج در مسایل فلسفه را کاربرد زبان طبیعى مىداند; لذا کشف واقعیت را بر تحلیل زبان متوقف مىداند و مسایل فلسفى را با استفاده از زبان عرفى حل یا منحل مىسازد .
مباحث مربوط به معناى معنا، یا تئورىهاى معنا (تئورى مصداقى، تئورى تمثیلى، تئورى رفتارگرایانه، تئورى تصویرى معنا، تئورى کابردى معنا، تئورى پراگماتیستى و غیره) و نیز معناى الفاظ و اسماى عام و خاص (تئورى على دلالت، تئورى زنجیرهاى دلالت) هم در فلسفه تحلیلى و هم در فلسفه زبان مورد بحث قرار مىگیرد .
زبان در علم اصول فقه و منطق صورى از حیث دلالت و وضع و استعمال جهتبهکارگیرى در مباحثحجیم (در علم اصول) و معرف و حجت (درعلم منطق) جایگاه ویژهاى دارد .
مباحثى نیز در باب منشا پیدایش زبان در جامعهشناسى زبان و مردمشناسى زبان مطرح است که به پرسشهاى ذیل مىپردازد:
چرا انسان، تنها موجود روى زمین است که مىتواند سخن بگوید؟
چگونه و در چه زمانى زبان گفتارى و نوشتارى تحقق یافت؟
آیا آمیزش زبانها و وحدت زبانى ممکن است؟
مطالعه تطبیقى زبانها و زبانشناسى جغرافیایى و علم ژنتیک زبان، از ساحتهاى دیگر زبان شناختى است .
زبان در هرمنوتیک روششناختى و هرمنوتیک فلسفى نیز از جایگاه خاصى برخوردار است .
دیلتاى براى موضوع علوم انسانى دو ویژگى تاریخمندى و زبانمندى را قایل است . در ویژگى اول مىگوید: «هر فردى عصاره تمامى عوامل عینى و ذهنى ظرف تاریخى است که در آن مىزید . درک همه این عناصر براى درک معناى رفتار یک فرد ضرورى است . پس باید از روشهاى تحقیق و نقد تاریخى بهره جست . در بیان ویژگى دوم مىگوید: تنها واسطه پى بردن به معناى یک رفتار، زبان است .»
گادامر نیز به وحدت سنت و زبان یا زبانى (زبانمند) بودن سنت قایل است . سنت از نظر او نه تنها از طریق زبان منتقل و فهم مىشود، بلکه بدون زبان وجود ندارد . هر زبانى، حاکى از نوعى معرفت و نگاه به جهان است; نه حاکى از جهان . به عبارت دیگر، زبان عبارت است از هستى، آنگونه که براى ما ظاهر شده است . زبان همان هستى قابل فهم است . واقعیت دقیقا درون زبان اتفاق مىافتد .
گادامر معتقد است که هستىاى که مىتوان فهمید زبان است . تجربه ما از جهان، زبانى است .
هایدگر نیز مىگفت: زبان، خانه هستى است . (4)
گادامر، هستىشناسى را در زبانشناسى مىدید . و بین فهم و هستى و زبان پیوند مىزد تصویر عمومى این است که زبان، ابزار حصول فهم و وسیلهاى جهت انتقال معانى و تحقق تفهیم و تفهم است، ولى گادامر، تمایز میان فهم و زبان را نمىپذیرد .
به زعم او، همه فهمها، تفسیرى است و تفسیر در زبان جاى مىگیرد .
فهم را محصول امتزاج افق مفسر و افق متن، یعنى زبان مفسر و زبان اثر، یعنى معرفت مفسر و معرفت اثر مىداند .
پس زبان یک نگرش و معرفتبه جهان است و زبان و واقعیت، اتحاد پیدا مىکند و تکثر زبانها هم مترادف با تکثر واقعیتها و جهان هاست .
تحقیقات و مطالعات مربوط به زبان به اعتقاد نوآم چامسکى، به سه گروه قابل تقسیماند:
1 . تحقیقاتى که مستقیما به ماهیت زبان مىپردازد;
2 . مطالعات مربوط به کاربرد زبان و نیز توانایىها و سازماندهى ذهنى که پیش نیاز این کاربرد است;
3 . پژوهشهاى مربوط به سابقه مطالعات زبانى که گرایشهاى مختلف در پژوهشهاى زبانى را در جایگاه مناسب تاریخى و فکرى خود قرار مىدهد .
در مورد گروه اول، بعضى تحقیقات را که مربوط به جنبههاى خاصى از زبانهاى معین هستند، ارایه مىشود .
این پژوهشها شامل توصیف نحو، معناشناسى و واجشناسى زبانهاى گوناگون و نیز سیر تحول آنهاست .
گروه دوم عمدتا شامل پژوهشهایى در زمینه روانشناسى زبان است .
بحثهاى مربوط به مدلهاى کاربرد زبان، ادراک زبان و آثار کلى زبان بر روى ادراک، زبانآموزى کودکان و بزرگسالان، آسیبشناسى زبان و دیگر جایگزینهاى زبان، مانند زبان اشارهاى ناشنوایان مطرح مىشود .
استفاده از زبان براى مقاصد ادبى، مطالعه ابزارهاى صورى شعر (مانند وزن و قافیهپردازى و امثال آنها) ویژگىهاى نحوى نثر و نیز ساختار معنایى داستان، جاى مىگیرند .
و در سومین گروه، آثار جامعهشناسى زبان و رابطه زبان و نقش آن در دیگر شکلهاى تعامل اجتماعى، مانند آیین مذهبى، سازمان خویشاوندى، جادو و هنر مطرح مىشود .
عنصر زبان در فلسفه دین و کلام اسلامى نیز مورد توجه فیلسوفان و متکلمان، تحت نام زبان دین یا زبان دینى، قرار گرفته است . (5)
گستره زبان دین
بحث زبان دین در عرصه دین پژوهى در بردارنده مسایل گوناگونى است; از جمله:
1 . چیستى زبان . چیستى و هویت زبان دین و اینکه آیا مراد از زبان، الفاظ و لغات استیا معانى موضوعله یا معناى مستعملفیه و یا پارادایم و چارچوبى که اقتران میان لفظ و معنا را فراهم مىآورد، و یا سنتحاکم بر زبان مقصود است، یعنى آن دسته از باورها، آداب و رسوم، فرهنگ، ارزشها، هنجارها و اخلاقیات که در ضمیر نیمه آگاه یک جامعه نهادینه شده و افراد بدون نیاز به تفکر و به کارگیرى عقل بر اساس آنها تصمیم مىگیرند و عمل مىکنند . معناى دیگر زبان مىتواند مجموع سنت و الفاظ و معانى باشد . به عبارت دیگر، آیا مراد از زبان، ماهیت طبیعى زبان به عنوان موهبت الهى و قدرت سخن گفتن جهت انتقال معنا به مخاطب است؟ آیا مراد، زبان ترکى و فارسى و عربى و غیره است؟ آیا به معناى ادبیات صنفى است؟ یا منظور فضاى فکرى و سطح ذهنى و علمى مخاطب یا فرهنگ و سنت و پارادایم مردم است؟ یا چیز دیگرى؟
2 . معناشناسى مفردات . یکى از مباحث مربوط به زبان دین به حوزه مفردات و اسماء و صفات الهى مربوط است که دیدگاههاى تشبیه، تمثیل، تنزیه و تعطیل ارایه گردیده است .
3 . معناشناسى گزارههاى دینى . حوزه دیگر مباحث مربوط به زبان دین به معناى گزارهها و باورهاى دینى اختصاص دارد که از جنبههاى ذیل مورد بحث قرار مىگیرد .
3 - 1 . معنادارى گزارههاى دینى از حیثشناختارى و غیر شناختارى و اینکه آیا زبان دین، حکایتگر از واقع و نفس الامر استیا خیر؟
در ذیل این پرسش، عرفى یا فنى بودن زبان دین، فلسفى یا عرفانى یا علمى و یا شعرى بودن آن، تمثیلى یا رمزى یا نمادین و یا اسطورهاى آن، حقیقى یا مجازى بودن آن مورد توجه قرار مىگیرد، و نظریههاى ابزار احساسات، نمادین، آیینى، اسطورهاى و توصیفى مطرح مىگردد .
3 - 2 . معنادارى گزارههاى دینى از حیث تجربهپذیرى و تجربهناپذیرى در این جنبه به دیدگاههاى پوزیتویستها اشاره مىشود .
3 - 3 . معنادارى گزارههاى دینى از حیثساحتهاى مختلف دلالت و اینکه آیا زبان دین، تک ساحتى استیا چند ساحتى؟ آیا غیر از مدلول مطابقى، مدلولهاى التزامى دارند؟ آیا غیر از معناى ظاهرى از معانى تاویلى و باطنى برخوردارند؟ آیا اصولا معناى یک لفظ مىتواند ذومراتب و مشکک باشد؟
آیا معناى واحد و ذومراتب با لزوم تعین معنایى قابل جمع است؟ آیا زبان دین، غیر از معنا و مدلول، داراى کارکرد فردى یا اجتماعى نیز است؟
3 - 4 . تحقیقپذیرى یا معقولیت گزارههاى دینى . توضیح اینکه اگر معرفت را به معناى باور صادق موجه بدانیم، مىتوان صدق و توجیه باورهاى دینى را اثبات کرد؟ آیا از طریق برهان یا روشهاى منطقى مىتوان معقولیت و اثبات پذیرى گزارههاى دینى را ادعا کرد . نوشتار حاضر تنها به این ساحت از مباحث زبانشناسى و زبان دین پرداخته است .
معقولیت گزارههاى دینى
و فلسفه دین (8) است که از معقولیت و اثبات پذیرى گزارههاى دینى سخن به میان مىآورند . فلسفه دین در قرون آغازین عصر جدید با الهیات طبیعى مترادف بود، و عمدتا به اثبات عقلانى وجود خدا مىپرداخت . طلوع رویکردهاى جدید معرفتشناختى در غرب از ناحیه متفکرانى چون هیوم و کانت و پیدایش مکاتب فلسفى معاصر، مانند پوزیتویسم، پوزیتویسم منطقى، اگزیستانسیالیسم و فلسفههاى تحلیل زبانى، شالوده نوینى در فلسفه دین گشود و به عنوان مهمترین پرسشهاى دینپژوهى، معنادارى، اثباتپذیرى، ابطالپذیرى، اثباتناپذیرى و معقولیت گزارههاى دینى را آغازید .
پرسش اصلى در این پژوهش این است که آیا گزارههاى دینى اثباتپذیرند و آیا مىتوان گزارههاى دینى را موجه و معقول ساخت؟
پیش از آنکه به پژوهش در این مسئله بپردازیم، تبیین و تعریف واژگان کلیدى «دین، اثباتپذیرى، گزارههاى دینى» ضرورت دارد .
دین: متکلمان، حکیمان، عارفان و عالمان علوم انسانى به ویژه روانشناسان، جامعهشناسان و مردمشناسان به تعاریف ماهوى، کارکردى، روان شناختى و جامعه شناختى دین پرداختهاند که جملگى خالى از نقد و تحلیل نیستند .
براى نمونه برخى دین را عبارت از یک نظام الهى دانستهاند که براى صاحبان خود وضع شده است و مشتمل بر اصول و فروع مىباشد (9) و یا دین وضعى است الهى که صاحبان خود را به سوى رستگارى در این دنیا و حسن عاقبت در آخرت سوق مىدهد (10) و یا دین، اعتقاد به خدایى همیشه زنده است، یعنى اعتقاد به اراده و ذهن الهى که حاکم بر جهان است و با نوع بشر مناسبات اخلاقى دارد . (11) و یا دین نظام عملى مبتنى بر اعتقادات است . مقصود از اعتقاد، در این مورد، تنها علم نظرى نیست; زیرا علم نظرى به تنهایى، مستلزم عمل نیست; بلکه مقصود از اعتقاد، علم به وجوب پیروى بر طبق مقتضاى علم قطعى است (12) و یا دین، مجموعهاى از اعتقادات و سمبلها و ارزشهایى - که به طور مستقیم از آنها به دست مىآیند - که با تفاوت و تمایز بین حقیقت تجربى و مافوق تجربى متعالى مرتبط است . امور تجربى از لحاظ دلالت و معنا، نسبتبه امور غیر تجربى از اهمیت کمترى برخوردارند . (13) تفاوت تعاریف پیشگفته از آن رو است که مدعیان این تعاریف معین نکردهاند که آیا در مقام ارایه تعریفى از ادیان محقق و موجودند، اعم از ادیانى که ادعاى آسمانى یا زمینى بودن، الهى یا بشرى، تغییر یافته یا مصون از زیادت و تصفیه را دارند; یا اینکه با پیشفرض نقصان ادراکى بشر در درک سعادت و نجات او، به دنبال کشف تعریف جامع و مانع از دین حق هستند .
در صورت نخست، باید اعتراف کرد که ارایه تعریف جامع و مانع از ادیان محقق، امرى ناشدنى است; زیرا اختلاف بسیار جدى میان آنها وجود دارد . براى نمونه، پارهاى از آنها اعتقاد به حیات اخروى و برخى اعتقاد به تناسخ و حلول و برگشتن روح به جسم دیگر را مطرح مىسازند عدهاى به توحید و به ثنویت و تثلیت و نیز تزاحمهاى فکرى درباره خدا و سعادت و نجات و دهها مقوله دیگر .
به همین دلیل، پارهاى از تعاریف، آنقدر عمومیت دارند که مکاتب فلسفى و اجتماعى مانند مارکسیسم و اومانیسم را نیز در بر گرفتهاند .
به جهت همین مشکل، پارهاى از فیلسوفان مانند ویتگنشتاین به «شباهتخانوادگى» (14) اعتقاد پیدا کردند; یعنى گرچه ادیان محقق از تعریف جامع و مانع مشترکى برخوردار نیستند، ولى به صورت حلقات دوتایى یا چندتایى اشتراکاتى دارند .
و اما اگر در صدد ارائه تعریفى از دین حق و آسمانى و الهى باشیم، تعریف جامع و مانع یکسان امکانپذیر است . بنابراین نگارنده در این نوشتار، به عنوان اصل موضوعى، مقصود خود را از دین حق ارائه مىدهد، تا عنوان معقولیت گزارههاى دینى معلوم گردد . مقصود ما از دین:
اولا دین آسمانى و الهى است نه زمینى و بشرى و ساخته دست انسان، مانند دین بودا، برهما، کنفوسیوس و ... .
ثانیا دین آسمانى که پیام الهى آن موجود و در دسترس مردم باشد، نه مانند دین مسیحیت موجود که فاقد کتاب آسمانى نازل شده به دست عیسى مسیح است; زیرا عهد جدید (اناجیل اربعه، نامههاى رسولان، اعمال رسولان و مکاشفات یوحنا) توسط انسانهایى چون لوقا، متى، مرقس، یوحنا و دیگران نگاشته شدهاند، و جنبه تاریخى و سیره نگارى دارند .
ثالثا پیام الهى از تحریف به زیادت و نقیصه در امان باشد .
رابعا در راستاى سعادت و نجات آدمى نازل شده باشد .
بنابراین، دین عبارت است از آموزههاى توصیفى و توصیهاى که خداوند سبحان براى هدایت انسانها نازل کرده است و راه دستیابى و کشف این آموزهها، وحى و عقل قطعى است . این تعریف در زمان حاضر بر اسلام منطبق است; زیرا تنها دین اسلام از آموزههاى الهى برخوردار است، و متون مقدس آن از تحریف مصون مانده است و قرآن نازلشده در عصر رسول اکرم (ص) به طور کامل در دست انسان معاصر قرار دارد . اگر کسى در این مدعیات تردید کند، دست کم این مطلب را مىپذیرد که این مدعیات مورد پذیرش مسلمانان است و سایر متدینان به ادیان دیگر، چنین ادعاهایى درباره ادیان خود ندارند .
گزارههاى دینى
با توجه به تعریف برگزیده از دین، مقصود از گزارههاى دینى، گزارههاى دین اسلام است که با مرور به منابع دینى مىتوان آنها را به و توصیهاى (Normative) یعنى گزارههاى اخبارى و انشایى تقسیم کرد . گزارههاى اخبارى، صدق و کذببردارند; زیرا از سنخ معارف شناختارىاند . ولى گزارههاى انشایى یا بایدها و نبایدها حکایتگر از واقع و نفس الامر نیستند و صدق و کذب آنها نسبتبه منبع و منشا صدورشان و نیز هدف و غایت ادعایى معنادار است . گزارههاى توصیفى اسلام به دستههاى ذیل منشعب مىشوند:
1 . گزارههاى تاریخى مانند قصه موسى، فرعون، یعقوب، یوسف و سایر حوادث و وقایعى که در گذشته اتفاق افتاده است;
2 . خبرهاى غیبى که به آینده تعلق دارد;
3 . گزارههاى اعتقادى و زیرساختى، مانند اعتقاد به مبدا، معاد، پیامبر و ... ;
4 . سنتهاى مشروط الهى، مانند و من یتوکل على الله فهو حسبه، و من یتق الله یجعل له مخرجا .
5 . گزارههاى طبیعى مانند سیر تطور و تکون آفرینش انسان که در آغاز سوره مؤمنون و سورههاى دیگر بدان پرداخته شده است;
6 . گزارههاى عرفانى و شهودى، مانند الا بذکر الله تطمئن القلوب .
گزارههاى توصیهاى اسلام نیز به دو دسته تقسیم مىشوند:
یک . گزارههاى اخلاقى که عبارتند از بایدها و نبایدهایى که بیانگر رابطه انسان با خود است که در صدد ساختن خلق و خوى آدمىاند; مانند «نباید دروغ گفت» ، «باید احسان ورزید» .
دو . گزارههاى فقهى و حقوقى که عبارتند از بایدها و نبایدهایى که بیانگر رابطه انسان با خدا و طبیعت و سایر انسانهاى دیگر است . گسترش فقه به عبادات، معاملات، سیاسات و اجتماعیات نیز از این تعریف ظهور مىیابد .
اثباتپذیرى و معقولیت
واژه اثباتپذیرى به دو معنا اراده مىشود: معناى نخست عبارت است از صدق فهم و برداشت از متون دینى و مطابقت آن با مراد شارع مقدس; به عبارت دیگر، مطابقت تفسیر عالمان دینى با مقصود و مراد شارع و پیشوایان دین . این معنا از اثباتپذیرى، یعنى مطابقت معرفت دینى با مراد شارع و مؤلف متن دینى، به حوزه فهم و برداشت و تفسیر متون دینى ارتباط پیدا مىکند و در مسایلى چون هرمنوتیک متون دینى و قرائتهاى مختلف از دین مورد پژوهش قرار مىگیرد .
دومین معناى اثباتپذیرى، مطابقت گزارههاى دینى با واقع است; یعنى آیا آموزههاى دینى با واقع و نفسالامر مطابقتى دارند یا خیر؟ به عبارت دیگر، پس از پذیرش رئالیسم و واقعگرایى و گذشت از شکاکیت و نسبىگرایى و انکار واقع و پذیرش هستى و معیار کشف معرض صحیح از سقیم، این ادعا قابل طرح است که فلان آموزه دینى با واقع مطابقت دارد یا ندارد؟ اگر پاسخ مثبتباشد، ابزار و معیار کشف صدق و کذب گزارههاى دینى چیست؟ برخى از نویسندگان معانى و مقومات دیگرى براى اثبات بیان کرده و آن را به معناى تصدیق همگانى دانستهاند . مطابق این دیدگاه - که به عقلگرایى حداکثرى (15) شهرت دارد - صدق اعتقادى، زمانى معلوم مىگردد که جمیع عقلا قانع شوند و ادله و براهین اعتقادات دینى هنگامى اثباتى و معتبرند که مورد تصدیق همه عقلا باشند . (16)
برخى دیگر از نویسندگان در برابر این تعریف، اثبات وابسته به شخص را مطرح کردهاند .
بنابر این معنا، مقدمات باید مورد اعتقاد شخص باشد . در این صورت، برهان فقط براى شخصى که آن را معتبر مىداند، اثبات تلقى خواهد شد . نتیجه آنکه، تصمیمگیرى درباره اینکه چه چیزى محتاج اثبات است، بستگى به اشخاص دارد; زیرا اثبات وابسته به شخص است .
حاصل آنکه نباید انتظار داشت که براهین یا ادله اثبات وجود خداوند یا هر اعتقاد دینى دیگر، براى همگان قانع کننده باشد .
نگارنده براین باور است که هیچ یک از این دو معناى عقلگرایى حداکثرى و حداقلى و تصدیق همگانى و وابسته به شخص، پذیرفتنى نیست و فیلسوفان دین غربى که از این تعاریف بهره گرفتهاند، در واقع گرفتار خلط میان صدق خبرى با صدق مخبرى شدهاند . (17)
توضیح آنکه معرفتشناسى، جویاى معرفتبهمعناى باور صادق موجه است . بر این اساس، معرفتیقینى یا ظن قریب به یقین را ممکن مىداند و شکاکیت را طرد مىسازد . معرفتیقینى مطابق با واقع را نیز امکانپذیر مىشمارد و براى این ادعا نیز معیار منطقى اقامه مىکند و نسبىگراى منکر معیار معرفت را به حاشیه مىراند .
معرفتشناس، هنگامى که از صدق و اثبات، سخن به میان مىآورد، به هیچ وجه، مطابقت مقدمات برهان (یا دلیل و باور) با اعتقاد گوینده را در نظر نمىگیرد که در آن صورت خود را با صدق مخبرى و اخلاقى مشغول ساخته است . معناى صدق از دیدگاه معرفتشناس، مطابقتباور با واقع و نفس الامر است . بنابراین، اثبات نه به معناى تصدیق همگانى - مطابقتباور یا دلیل نسبتبه اعتقاد همگان - است و نه به معناى تصدیق وابسته به شخص است که هر دو معنا از مصادیق صدق اخلاقى و مخبرىاند . حاصل آنکه معرفتشناس رئالیست و واقعگرا که به تمایز اندیشه با خارج فتوا مىدهد، صدق را به معناى مطابقت اندیشه با خارج و واقع و کذب را به معناى عدم مطابقت اندیشه با واقع مىداند . اثبات در معرفتشناسى به معناى اقامه دلیل براى صدق خبرى و منطقى و مطابقت اندیشه با واقع است .
بر اهل فن پوشیده نیست که صدق خبرى و منطقى مستلزم صدق مخبرى و اخلاقى و بالعکس نیست . اگر کسى گزاره مطابق با واقع را بیان کند، نمىتوان به مطابقت آن گزاره با اعتقاد گوینده پىبرد و نیز اگر کسى گزاره معتقد خود را گزارش دهد، نمىتوان به مطابقت آن گزاره با واقع حکم کرد . بنابراین هیچ تلازمى میان صدق و کذب خبرى و مخبرى وجود ندارد .
دومین پیشفرض، انکار شکاکیت مطلق است . شکاکیت مطلق، نه تنها رویکرد معرفتشناختى غیرقابل دفاع و پذیرش است، بلکه خودشکن بوده و ناسازگارى درونى دارد . شکاکیت مطلق، تنها از لقلقه زبان بهره مىبرد که البته در آن حد هم نباید لب بگشاید; زیرا همین که ادعا مىکند «من شکاک مطلق هستم» خود را به عنوان اندیشهورى جلوه مىدهد که دیگران از سرتعقل، پذیراى رویکرد معرفتشناختى او باشند و خود و انسانهاى دیگر را موجودات با شعورى فرض کرده که مىتوانند با عقل و میزان معرفتى به سنجش گزارهها بپردازند . حال اگر ذهن آدمى از درک حقایق ناتوان است، چرا به مخاطبان خود اصرار مىورزد که سخن او را تعقل کنند و واقعیتبپندارند، و حتى گاهى براى اثبات آن به استدلال عقلانى تمسک مىکند؟ (18) این فرایند، مستلزم اجتماع نقیضین است . بنابراین، مدلول مطابقى گفتار شکاک مطلق با مدلولهاى التزامى او غیرقابل جمعاند . به همین دلیل، شکاک مطلق، خودشکن است .
سومین پیشفرض به حوزه ارزش معرفت ارتباط دارد . در بحث ارزششناخت، پرسش از معیار تشخیص شناختحقیقى از شناخت غیرحقیقى به میان مىآید; ولى معرفتشناسان، قبل از بحث از معیار شناختبه چیستى صدق یا شناخت صادق و حقیقى مىپردازند .
تئورىهایى که در تعریف صدق (Definitionof Truth) بیان گردیده، عبارتند از نظریه مطابقت (Correspondence) یا مطابقت اندیشه با واقع و نفس الامر، (19) نظریه تلائم (Coherence) یا هماهنگى و سازگارى گزارهها با یکدیگر، (20) نظریه اصالت عمل (Pragmatic) یا توفیق عملى و سودمندى گزاره (21) و نظریه حشو اظهارى (Assertive Redundancy) یا آشفتگى زبانى صدق . همچنانکه گذشت، صدق در این نوشتار، به معناى مطابقت اندیشه با واقع است . معرفتشناسان، براى انسجامگروى ( Coherentism) و ... را مطرح کردهاند . (22)
پیشفرض ما در این نوشتار، علاوه بر پذیرش نظریه مطابقت در چیستى صدق، پذیرش نظریه مبناگروى است; یعنى گزارهها و معرفتها به دو دسته بدیهى و نظرى تقسیم مىشوند: بدیهیات، توجیه ذاتى دارند و نظریات، توسط بدیهیات موجه مىگردند .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود است .
«ادامه دارد»
بحث زبان و زبان دین در علوم و رشتههاى گوناگونى چون فلسفه دین، فلسفه تحلیلى، فلسفه زبان، هرمنوتیک، علم اصول، منطق صورى، مناهج التفسیر، علم ژنتیک زبان، زبانشناسى جغرافیایى، زبانشناسى و ... جایگاه ویژهاى دارد . مرزبندى دقیق میان این علوم با وجود تداخل مسئلهاى، کار سهل و آسانى نیست .
زبانشناسى (1) ، کوششى براى توصیف ساختارهاى واقعى زبان طبیعى انسان از جمله قواعد دستورى، معناشناسى، آواشناسى و غیره است . فلسفه زبان (2) ، مانند سایر فلسفههاى مضاف، به موضوع مشخصى، یعنى زبان و تامل و تحقیق در آن باب مىپردازد و مسایلى مانند معناى زبانى مترادف، استعاره و مجاز، دلالت، محکى، معنادارى، صدق، ضرورت و سایر جنبههاى عمومى زبان را بحث مىکند .
فلسفه تحلیلى یا تحلیل زبانى یا فلسفه زبانى (3) ، عنایتش به زبان از آن روست که ریشه پیدایش فلسفه و انحراف و اعوجاج در مسایل فلسفه را کاربرد زبان طبیعى مىداند; لذا کشف واقعیت را بر تحلیل زبان متوقف مىداند و مسایل فلسفى را با استفاده از زبان عرفى حل یا منحل مىسازد .
مباحث مربوط به معناى معنا، یا تئورىهاى معنا (تئورى مصداقى، تئورى تمثیلى، تئورى رفتارگرایانه، تئورى تصویرى معنا، تئورى کابردى معنا، تئورى پراگماتیستى و غیره) و نیز معناى الفاظ و اسماى عام و خاص (تئورى على دلالت، تئورى زنجیرهاى دلالت) هم در فلسفه تحلیلى و هم در فلسفه زبان مورد بحث قرار مىگیرد .
زبان در علم اصول فقه و منطق صورى از حیث دلالت و وضع و استعمال جهتبهکارگیرى در مباحثحجیم (در علم اصول) و معرف و حجت (درعلم منطق) جایگاه ویژهاى دارد .
مباحثى نیز در باب منشا پیدایش زبان در جامعهشناسى زبان و مردمشناسى زبان مطرح است که به پرسشهاى ذیل مىپردازد:
چرا انسان، تنها موجود روى زمین است که مىتواند سخن بگوید؟
چگونه و در چه زمانى زبان گفتارى و نوشتارى تحقق یافت؟
آیا آمیزش زبانها و وحدت زبانى ممکن است؟
مطالعه تطبیقى زبانها و زبانشناسى جغرافیایى و علم ژنتیک زبان، از ساحتهاى دیگر زبان شناختى است .
زبان در هرمنوتیک روششناختى و هرمنوتیک فلسفى نیز از جایگاه خاصى برخوردار است .
دیلتاى براى موضوع علوم انسانى دو ویژگى تاریخمندى و زبانمندى را قایل است . در ویژگى اول مىگوید: «هر فردى عصاره تمامى عوامل عینى و ذهنى ظرف تاریخى است که در آن مىزید . درک همه این عناصر براى درک معناى رفتار یک فرد ضرورى است . پس باید از روشهاى تحقیق و نقد تاریخى بهره جست . در بیان ویژگى دوم مىگوید: تنها واسطه پى بردن به معناى یک رفتار، زبان است .»
گادامر نیز به وحدت سنت و زبان یا زبانى (زبانمند) بودن سنت قایل است . سنت از نظر او نه تنها از طریق زبان منتقل و فهم مىشود، بلکه بدون زبان وجود ندارد . هر زبانى، حاکى از نوعى معرفت و نگاه به جهان است; نه حاکى از جهان . به عبارت دیگر، زبان عبارت است از هستى، آنگونه که براى ما ظاهر شده است . زبان همان هستى قابل فهم است . واقعیت دقیقا درون زبان اتفاق مىافتد .
گادامر معتقد است که هستىاى که مىتوان فهمید زبان است . تجربه ما از جهان، زبانى است .
هایدگر نیز مىگفت: زبان، خانه هستى است . (4)
گادامر، هستىشناسى را در زبانشناسى مىدید . و بین فهم و هستى و زبان پیوند مىزد تصویر عمومى این است که زبان، ابزار حصول فهم و وسیلهاى جهت انتقال معانى و تحقق تفهیم و تفهم است، ولى گادامر، تمایز میان فهم و زبان را نمىپذیرد .
به زعم او، همه فهمها، تفسیرى است و تفسیر در زبان جاى مىگیرد .
فهم را محصول امتزاج افق مفسر و افق متن، یعنى زبان مفسر و زبان اثر، یعنى معرفت مفسر و معرفت اثر مىداند .
پس زبان یک نگرش و معرفتبه جهان است و زبان و واقعیت، اتحاد پیدا مىکند و تکثر زبانها هم مترادف با تکثر واقعیتها و جهان هاست .
تحقیقات و مطالعات مربوط به زبان به اعتقاد نوآم چامسکى، به سه گروه قابل تقسیماند:
1 . تحقیقاتى که مستقیما به ماهیت زبان مىپردازد;
2 . مطالعات مربوط به کاربرد زبان و نیز توانایىها و سازماندهى ذهنى که پیش نیاز این کاربرد است;
3 . پژوهشهاى مربوط به سابقه مطالعات زبانى که گرایشهاى مختلف در پژوهشهاى زبانى را در جایگاه مناسب تاریخى و فکرى خود قرار مىدهد .
در مورد گروه اول، بعضى تحقیقات را که مربوط به جنبههاى خاصى از زبانهاى معین هستند، ارایه مىشود .
این پژوهشها شامل توصیف نحو، معناشناسى و واجشناسى زبانهاى گوناگون و نیز سیر تحول آنهاست .
گروه دوم عمدتا شامل پژوهشهایى در زمینه روانشناسى زبان است .
بحثهاى مربوط به مدلهاى کاربرد زبان، ادراک زبان و آثار کلى زبان بر روى ادراک، زبانآموزى کودکان و بزرگسالان، آسیبشناسى زبان و دیگر جایگزینهاى زبان، مانند زبان اشارهاى ناشنوایان مطرح مىشود .
استفاده از زبان براى مقاصد ادبى، مطالعه ابزارهاى صورى شعر (مانند وزن و قافیهپردازى و امثال آنها) ویژگىهاى نحوى نثر و نیز ساختار معنایى داستان، جاى مىگیرند .
و در سومین گروه، آثار جامعهشناسى زبان و رابطه زبان و نقش آن در دیگر شکلهاى تعامل اجتماعى، مانند آیین مذهبى، سازمان خویشاوندى، جادو و هنر مطرح مىشود .
عنصر زبان در فلسفه دین و کلام اسلامى نیز مورد توجه فیلسوفان و متکلمان، تحت نام زبان دین یا زبان دینى، قرار گرفته است . (5)
گستره زبان دین
بحث زبان دین در عرصه دین پژوهى در بردارنده مسایل گوناگونى است; از جمله:
1 . چیستى زبان . چیستى و هویت زبان دین و اینکه آیا مراد از زبان، الفاظ و لغات استیا معانى موضوعله یا معناى مستعملفیه و یا پارادایم و چارچوبى که اقتران میان لفظ و معنا را فراهم مىآورد، و یا سنتحاکم بر زبان مقصود است، یعنى آن دسته از باورها، آداب و رسوم، فرهنگ، ارزشها، هنجارها و اخلاقیات که در ضمیر نیمه آگاه یک جامعه نهادینه شده و افراد بدون نیاز به تفکر و به کارگیرى عقل بر اساس آنها تصمیم مىگیرند و عمل مىکنند . معناى دیگر زبان مىتواند مجموع سنت و الفاظ و معانى باشد . به عبارت دیگر، آیا مراد از زبان، ماهیت طبیعى زبان به عنوان موهبت الهى و قدرت سخن گفتن جهت انتقال معنا به مخاطب است؟ آیا مراد، زبان ترکى و فارسى و عربى و غیره است؟ آیا به معناى ادبیات صنفى است؟ یا منظور فضاى فکرى و سطح ذهنى و علمى مخاطب یا فرهنگ و سنت و پارادایم مردم است؟ یا چیز دیگرى؟
2 . معناشناسى مفردات . یکى از مباحث مربوط به زبان دین به حوزه مفردات و اسماء و صفات الهى مربوط است که دیدگاههاى تشبیه، تمثیل، تنزیه و تعطیل ارایه گردیده است .
3 . معناشناسى گزارههاى دینى . حوزه دیگر مباحث مربوط به زبان دین به معناى گزارهها و باورهاى دینى اختصاص دارد که از جنبههاى ذیل مورد بحث قرار مىگیرد .
3 - 1 . معنادارى گزارههاى دینى از حیثشناختارى و غیر شناختارى و اینکه آیا زبان دین، حکایتگر از واقع و نفس الامر استیا خیر؟
در ذیل این پرسش، عرفى یا فنى بودن زبان دین، فلسفى یا عرفانى یا علمى و یا شعرى بودن آن، تمثیلى یا رمزى یا نمادین و یا اسطورهاى آن، حقیقى یا مجازى بودن آن مورد توجه قرار مىگیرد، و نظریههاى ابزار احساسات، نمادین، آیینى، اسطورهاى و توصیفى مطرح مىگردد .
3 - 2 . معنادارى گزارههاى دینى از حیث تجربهپذیرى و تجربهناپذیرى در این جنبه به دیدگاههاى پوزیتویستها اشاره مىشود .
3 - 3 . معنادارى گزارههاى دینى از حیثساحتهاى مختلف دلالت و اینکه آیا زبان دین، تک ساحتى استیا چند ساحتى؟ آیا غیر از مدلول مطابقى، مدلولهاى التزامى دارند؟ آیا غیر از معناى ظاهرى از معانى تاویلى و باطنى برخوردارند؟ آیا اصولا معناى یک لفظ مىتواند ذومراتب و مشکک باشد؟
آیا معناى واحد و ذومراتب با لزوم تعین معنایى قابل جمع است؟ آیا زبان دین، غیر از معنا و مدلول، داراى کارکرد فردى یا اجتماعى نیز است؟
3 - 4 . تحقیقپذیرى یا معقولیت گزارههاى دینى . توضیح اینکه اگر معرفت را به معناى باور صادق موجه بدانیم، مىتوان صدق و توجیه باورهاى دینى را اثبات کرد؟ آیا از طریق برهان یا روشهاى منطقى مىتوان معقولیت و اثبات پذیرى گزارههاى دینى را ادعا کرد . نوشتار حاضر تنها به این ساحت از مباحث زبانشناسى و زبان دین پرداخته است .
معقولیت گزارههاى دینى
و فلسفه دین (8) است که از معقولیت و اثبات پذیرى گزارههاى دینى سخن به میان مىآورند . فلسفه دین در قرون آغازین عصر جدید با الهیات طبیعى مترادف بود، و عمدتا به اثبات عقلانى وجود خدا مىپرداخت . طلوع رویکردهاى جدید معرفتشناختى در غرب از ناحیه متفکرانى چون هیوم و کانت و پیدایش مکاتب فلسفى معاصر، مانند پوزیتویسم، پوزیتویسم منطقى، اگزیستانسیالیسم و فلسفههاى تحلیل زبانى، شالوده نوینى در فلسفه دین گشود و به عنوان مهمترین پرسشهاى دینپژوهى، معنادارى، اثباتپذیرى، ابطالپذیرى، اثباتناپذیرى و معقولیت گزارههاى دینى را آغازید .
پرسش اصلى در این پژوهش این است که آیا گزارههاى دینى اثباتپذیرند و آیا مىتوان گزارههاى دینى را موجه و معقول ساخت؟
پیش از آنکه به پژوهش در این مسئله بپردازیم، تبیین و تعریف واژگان کلیدى «دین، اثباتپذیرى، گزارههاى دینى» ضرورت دارد .
دین: متکلمان، حکیمان، عارفان و عالمان علوم انسانى به ویژه روانشناسان، جامعهشناسان و مردمشناسان به تعاریف ماهوى، کارکردى، روان شناختى و جامعه شناختى دین پرداختهاند که جملگى خالى از نقد و تحلیل نیستند .
براى نمونه برخى دین را عبارت از یک نظام الهى دانستهاند که براى صاحبان خود وضع شده است و مشتمل بر اصول و فروع مىباشد (9) و یا دین وضعى است الهى که صاحبان خود را به سوى رستگارى در این دنیا و حسن عاقبت در آخرت سوق مىدهد (10) و یا دین، اعتقاد به خدایى همیشه زنده است، یعنى اعتقاد به اراده و ذهن الهى که حاکم بر جهان است و با نوع بشر مناسبات اخلاقى دارد . (11) و یا دین نظام عملى مبتنى بر اعتقادات است . مقصود از اعتقاد، در این مورد، تنها علم نظرى نیست; زیرا علم نظرى به تنهایى، مستلزم عمل نیست; بلکه مقصود از اعتقاد، علم به وجوب پیروى بر طبق مقتضاى علم قطعى است (12) و یا دین، مجموعهاى از اعتقادات و سمبلها و ارزشهایى - که به طور مستقیم از آنها به دست مىآیند - که با تفاوت و تمایز بین حقیقت تجربى و مافوق تجربى متعالى مرتبط است . امور تجربى از لحاظ دلالت و معنا، نسبتبه امور غیر تجربى از اهمیت کمترى برخوردارند . (13) تفاوت تعاریف پیشگفته از آن رو است که مدعیان این تعاریف معین نکردهاند که آیا در مقام ارایه تعریفى از ادیان محقق و موجودند، اعم از ادیانى که ادعاى آسمانى یا زمینى بودن، الهى یا بشرى، تغییر یافته یا مصون از زیادت و تصفیه را دارند; یا اینکه با پیشفرض نقصان ادراکى بشر در درک سعادت و نجات او، به دنبال کشف تعریف جامع و مانع از دین حق هستند .
در صورت نخست، باید اعتراف کرد که ارایه تعریف جامع و مانع از ادیان محقق، امرى ناشدنى است; زیرا اختلاف بسیار جدى میان آنها وجود دارد . براى نمونه، پارهاى از آنها اعتقاد به حیات اخروى و برخى اعتقاد به تناسخ و حلول و برگشتن روح به جسم دیگر را مطرح مىسازند عدهاى به توحید و به ثنویت و تثلیت و نیز تزاحمهاى فکرى درباره خدا و سعادت و نجات و دهها مقوله دیگر .
به همین دلیل، پارهاى از تعاریف، آنقدر عمومیت دارند که مکاتب فلسفى و اجتماعى مانند مارکسیسم و اومانیسم را نیز در بر گرفتهاند .
به جهت همین مشکل، پارهاى از فیلسوفان مانند ویتگنشتاین به «شباهتخانوادگى» (14) اعتقاد پیدا کردند; یعنى گرچه ادیان محقق از تعریف جامع و مانع مشترکى برخوردار نیستند، ولى به صورت حلقات دوتایى یا چندتایى اشتراکاتى دارند .
و اما اگر در صدد ارائه تعریفى از دین حق و آسمانى و الهى باشیم، تعریف جامع و مانع یکسان امکانپذیر است . بنابراین نگارنده در این نوشتار، به عنوان اصل موضوعى، مقصود خود را از دین حق ارائه مىدهد، تا عنوان معقولیت گزارههاى دینى معلوم گردد . مقصود ما از دین:
اولا دین آسمانى و الهى است نه زمینى و بشرى و ساخته دست انسان، مانند دین بودا، برهما، کنفوسیوس و ... .
ثانیا دین آسمانى که پیام الهى آن موجود و در دسترس مردم باشد، نه مانند دین مسیحیت موجود که فاقد کتاب آسمانى نازل شده به دست عیسى مسیح است; زیرا عهد جدید (اناجیل اربعه، نامههاى رسولان، اعمال رسولان و مکاشفات یوحنا) توسط انسانهایى چون لوقا، متى، مرقس، یوحنا و دیگران نگاشته شدهاند، و جنبه تاریخى و سیره نگارى دارند .
ثالثا پیام الهى از تحریف به زیادت و نقیصه در امان باشد .
رابعا در راستاى سعادت و نجات آدمى نازل شده باشد .
بنابراین، دین عبارت است از آموزههاى توصیفى و توصیهاى که خداوند سبحان براى هدایت انسانها نازل کرده است و راه دستیابى و کشف این آموزهها، وحى و عقل قطعى است . این تعریف در زمان حاضر بر اسلام منطبق است; زیرا تنها دین اسلام از آموزههاى الهى برخوردار است، و متون مقدس آن از تحریف مصون مانده است و قرآن نازلشده در عصر رسول اکرم (ص) به طور کامل در دست انسان معاصر قرار دارد . اگر کسى در این مدعیات تردید کند، دست کم این مطلب را مىپذیرد که این مدعیات مورد پذیرش مسلمانان است و سایر متدینان به ادیان دیگر، چنین ادعاهایى درباره ادیان خود ندارند .
گزارههاى دینى
با توجه به تعریف برگزیده از دین، مقصود از گزارههاى دینى، گزارههاى دین اسلام است که با مرور به منابع دینى مىتوان آنها را به و توصیهاى (Normative) یعنى گزارههاى اخبارى و انشایى تقسیم کرد . گزارههاى اخبارى، صدق و کذببردارند; زیرا از سنخ معارف شناختارىاند . ولى گزارههاى انشایى یا بایدها و نبایدها حکایتگر از واقع و نفس الامر نیستند و صدق و کذب آنها نسبتبه منبع و منشا صدورشان و نیز هدف و غایت ادعایى معنادار است . گزارههاى توصیفى اسلام به دستههاى ذیل منشعب مىشوند:
1 . گزارههاى تاریخى مانند قصه موسى، فرعون، یعقوب، یوسف و سایر حوادث و وقایعى که در گذشته اتفاق افتاده است;
2 . خبرهاى غیبى که به آینده تعلق دارد;
3 . گزارههاى اعتقادى و زیرساختى، مانند اعتقاد به مبدا، معاد، پیامبر و ... ;
4 . سنتهاى مشروط الهى، مانند و من یتوکل على الله فهو حسبه، و من یتق الله یجعل له مخرجا .
5 . گزارههاى طبیعى مانند سیر تطور و تکون آفرینش انسان که در آغاز سوره مؤمنون و سورههاى دیگر بدان پرداخته شده است;
6 . گزارههاى عرفانى و شهودى، مانند الا بذکر الله تطمئن القلوب .
گزارههاى توصیهاى اسلام نیز به دو دسته تقسیم مىشوند:
یک . گزارههاى اخلاقى که عبارتند از بایدها و نبایدهایى که بیانگر رابطه انسان با خود است که در صدد ساختن خلق و خوى آدمىاند; مانند «نباید دروغ گفت» ، «باید احسان ورزید» .
دو . گزارههاى فقهى و حقوقى که عبارتند از بایدها و نبایدهایى که بیانگر رابطه انسان با خدا و طبیعت و سایر انسانهاى دیگر است . گسترش فقه به عبادات، معاملات، سیاسات و اجتماعیات نیز از این تعریف ظهور مىیابد .
اثباتپذیرى و معقولیت
واژه اثباتپذیرى به دو معنا اراده مىشود: معناى نخست عبارت است از صدق فهم و برداشت از متون دینى و مطابقت آن با مراد شارع مقدس; به عبارت دیگر، مطابقت تفسیر عالمان دینى با مقصود و مراد شارع و پیشوایان دین . این معنا از اثباتپذیرى، یعنى مطابقت معرفت دینى با مراد شارع و مؤلف متن دینى، به حوزه فهم و برداشت و تفسیر متون دینى ارتباط پیدا مىکند و در مسایلى چون هرمنوتیک متون دینى و قرائتهاى مختلف از دین مورد پژوهش قرار مىگیرد .
دومین معناى اثباتپذیرى، مطابقت گزارههاى دینى با واقع است; یعنى آیا آموزههاى دینى با واقع و نفسالامر مطابقتى دارند یا خیر؟ به عبارت دیگر، پس از پذیرش رئالیسم و واقعگرایى و گذشت از شکاکیت و نسبىگرایى و انکار واقع و پذیرش هستى و معیار کشف معرض صحیح از سقیم، این ادعا قابل طرح است که فلان آموزه دینى با واقع مطابقت دارد یا ندارد؟ اگر پاسخ مثبتباشد، ابزار و معیار کشف صدق و کذب گزارههاى دینى چیست؟ برخى از نویسندگان معانى و مقومات دیگرى براى اثبات بیان کرده و آن را به معناى تصدیق همگانى دانستهاند . مطابق این دیدگاه - که به عقلگرایى حداکثرى (15) شهرت دارد - صدق اعتقادى، زمانى معلوم مىگردد که جمیع عقلا قانع شوند و ادله و براهین اعتقادات دینى هنگامى اثباتى و معتبرند که مورد تصدیق همه عقلا باشند . (16)
برخى دیگر از نویسندگان در برابر این تعریف، اثبات وابسته به شخص را مطرح کردهاند .
بنابر این معنا، مقدمات باید مورد اعتقاد شخص باشد . در این صورت، برهان فقط براى شخصى که آن را معتبر مىداند، اثبات تلقى خواهد شد . نتیجه آنکه، تصمیمگیرى درباره اینکه چه چیزى محتاج اثبات است، بستگى به اشخاص دارد; زیرا اثبات وابسته به شخص است .
حاصل آنکه نباید انتظار داشت که براهین یا ادله اثبات وجود خداوند یا هر اعتقاد دینى دیگر، براى همگان قانع کننده باشد .
نگارنده براین باور است که هیچ یک از این دو معناى عقلگرایى حداکثرى و حداقلى و تصدیق همگانى و وابسته به شخص، پذیرفتنى نیست و فیلسوفان دین غربى که از این تعاریف بهره گرفتهاند، در واقع گرفتار خلط میان صدق خبرى با صدق مخبرى شدهاند . (17)
توضیح آنکه معرفتشناسى، جویاى معرفتبهمعناى باور صادق موجه است . بر این اساس، معرفتیقینى یا ظن قریب به یقین را ممکن مىداند و شکاکیت را طرد مىسازد . معرفتیقینى مطابق با واقع را نیز امکانپذیر مىشمارد و براى این ادعا نیز معیار منطقى اقامه مىکند و نسبىگراى منکر معیار معرفت را به حاشیه مىراند .
معرفتشناس، هنگامى که از صدق و اثبات، سخن به میان مىآورد، به هیچ وجه، مطابقت مقدمات برهان (یا دلیل و باور) با اعتقاد گوینده را در نظر نمىگیرد که در آن صورت خود را با صدق مخبرى و اخلاقى مشغول ساخته است . معناى صدق از دیدگاه معرفتشناس، مطابقتباور با واقع و نفس الامر است . بنابراین، اثبات نه به معناى تصدیق همگانى - مطابقتباور یا دلیل نسبتبه اعتقاد همگان - است و نه به معناى تصدیق وابسته به شخص است که هر دو معنا از مصادیق صدق اخلاقى و مخبرىاند . حاصل آنکه معرفتشناس رئالیست و واقعگرا که به تمایز اندیشه با خارج فتوا مىدهد، صدق را به معناى مطابقت اندیشه با خارج و واقع و کذب را به معناى عدم مطابقت اندیشه با واقع مىداند . اثبات در معرفتشناسى به معناى اقامه دلیل براى صدق خبرى و منطقى و مطابقت اندیشه با واقع است .
بر اهل فن پوشیده نیست که صدق خبرى و منطقى مستلزم صدق مخبرى و اخلاقى و بالعکس نیست . اگر کسى گزاره مطابق با واقع را بیان کند، نمىتوان به مطابقت آن گزاره با اعتقاد گوینده پىبرد و نیز اگر کسى گزاره معتقد خود را گزارش دهد، نمىتوان به مطابقت آن گزاره با واقع حکم کرد . بنابراین هیچ تلازمى میان صدق و کذب خبرى و مخبرى وجود ندارد .
دومین پیشفرض، انکار شکاکیت مطلق است . شکاکیت مطلق، نه تنها رویکرد معرفتشناختى غیرقابل دفاع و پذیرش است، بلکه خودشکن بوده و ناسازگارى درونى دارد . شکاکیت مطلق، تنها از لقلقه زبان بهره مىبرد که البته در آن حد هم نباید لب بگشاید; زیرا همین که ادعا مىکند «من شکاک مطلق هستم» خود را به عنوان اندیشهورى جلوه مىدهد که دیگران از سرتعقل، پذیراى رویکرد معرفتشناختى او باشند و خود و انسانهاى دیگر را موجودات با شعورى فرض کرده که مىتوانند با عقل و میزان معرفتى به سنجش گزارهها بپردازند . حال اگر ذهن آدمى از درک حقایق ناتوان است، چرا به مخاطبان خود اصرار مىورزد که سخن او را تعقل کنند و واقعیتبپندارند، و حتى گاهى براى اثبات آن به استدلال عقلانى تمسک مىکند؟ (18) این فرایند، مستلزم اجتماع نقیضین است . بنابراین، مدلول مطابقى گفتار شکاک مطلق با مدلولهاى التزامى او غیرقابل جمعاند . به همین دلیل، شکاک مطلق، خودشکن است .
سومین پیشفرض به حوزه ارزش معرفت ارتباط دارد . در بحث ارزششناخت، پرسش از معیار تشخیص شناختحقیقى از شناخت غیرحقیقى به میان مىآید; ولى معرفتشناسان، قبل از بحث از معیار شناختبه چیستى صدق یا شناخت صادق و حقیقى مىپردازند .
تئورىهایى که در تعریف صدق (Definitionof Truth) بیان گردیده، عبارتند از نظریه مطابقت (Correspondence) یا مطابقت اندیشه با واقع و نفس الامر، (19) نظریه تلائم (Coherence) یا هماهنگى و سازگارى گزارهها با یکدیگر، (20) نظریه اصالت عمل (Pragmatic) یا توفیق عملى و سودمندى گزاره (21) و نظریه حشو اظهارى (Assertive Redundancy) یا آشفتگى زبانى صدق . همچنانکه گذشت، صدق در این نوشتار، به معناى مطابقت اندیشه با واقع است . معرفتشناسان، براى انسجامگروى ( Coherentism) و ... را مطرح کردهاند . (22)
پیشفرض ما در این نوشتار، علاوه بر پذیرش نظریه مطابقت در چیستى صدق، پذیرش نظریه مبناگروى است; یعنى گزارهها و معرفتها به دو دسته بدیهى و نظرى تقسیم مىشوند: بدیهیات، توجیه ذاتى دارند و نظریات، توسط بدیهیات موجه مىگردند .
پىنوشتها در دفتر مجله موجود است .
«ادامه دارد»