امام و مراتب کشف و شهود عرفانى_2
آرشیو
چکیده
متن
2 . درجات و مراتب مکاشفه
عرفا و نیز حضرت امام (ره) کشف را به گونههاى مختلف، داراى درجات و مراتبى دانستهاند . بر این اساس، کشف، امر واحدى است که داراى طیف وسیعى از مراتب مىشود:
2 - 1 . لوایح، لوامع و طوالع
یکى از دستهبندىهایى که در زمینه حالات کشفى سالک صورت گرفته، بر اساس و محور واردات قلبى او است که سه رتبه دارد:
رتبه نخست «لوایح» مىباشد; اگر برق حضور و نسیم تجلى حق گهگاهى بوزد و انتقال حالى براى عارف رخ دهد و این برق، تمام قلب عارف را فرا گیرد، لوایح کشف پدید آمده است . پس لوایح، کشفى است که به وسیله آن برخى از اسرار ظاهر مىگردند .
«لوامع» ظهورى بیشتر از لوایح دارند و به سرعت زایل نمىشوند .
«طوالع» بقاى بیشتر، نورانیت و سیطره قوىترى دارند و در تعریف عبارتند از انوار توحیدى که قلب اهل معرفت را فرا مىگیرد و این نور، چنان بر دل عارف حکومت مىکند که اولا انوار دیگر را تحت الشعاع قرار مىدهد; و ثانیا اطمینان و آرامش را براى وى به ارمغان مىآورد .
حسین بن منصور حلاج چنین سروده است:
قد تجلت طوالع زاهرات
یتشعشعن فی لوامع برق
خصنی واحدی بتوحید صدق
ما الیها من المسالک طرق
ابو نصر سراج طوسى مراتب اخیر را همانگونه که ذکر شد، مطرح کرده است . (1)
حضرت امام (ره) افزون بر آن و بعد از طوالع، حالت «طوارق» را نیز مطرح کرده است . با این تعریف که «طوارق» یکى از واردات اهل حقیقت است که از طریق سمع حقایق بر او آشکار مىگردد . (2) امام قشیرى نیز ترتیب حالات را به شکل مذکور بیان کرده است . (3)
اما ابن عربى ترتیب را بهگونهاى دیگر مطرح مىکند: (4) وى نخست لوامع را به عنوان انوار تجلى تعریف مىکند; سپس طوالع را انوار توحیدى که بر قلب اهل معرفت طلوع مىکند، قرار داده است . لوایح به اعتقاد وى آخرین مرتبه است .
حضرت امام (ره) بر خلاف دیگران در تعریف لوایح مىگوید:
اسرارى که بر بصر ظاهر شوند، مقید به جارحه نبوده و از احوال اهل مسامره باشد، لوایح است . (5)
2 - 2 . مکاشفه علم، مکاشفه حال و مکاشفه عین
خواجه عبدالله انصارى در باب مکاشفه، سه رتبه را تصویر مىکند: (6)
نخست مکاشفه علم است که براى سالک، گهگاه دست مىدهد .
اگر عارفى به مقامى بالاتر دستیافت و حالت او دائمى شد و به گونهاى رخ داد که عارف خود را در حالت کشف نبیند و به نحو تمام و کمال محو و فانى باشد، مکاشفه حال صورت گرفته است .
مکاشفه عین (7) به معناى مکاشفهاى است که همراه تجلى ذاتى الهى باشد، و عین ثابت و سر قدر با آن منکشف گردد .
2 - 3 . مشاهده معرفت، مشاهده معاینه و مشاهده جمع
در برخى از کلمات پیر هرات دیده مىشود که وى حالت مشاهده را داراى سه رتبه تلقى مىکند: (8)
درجه اول، مشاهده معرفت است که همراه با برق نور وجود و لوایح وجد معروف حاصل مىشود .
درجه دوم، مشاهده معاینه است که قرین تجلیات ثابت و دائمى است . لوایح آغاز مبادى تجلى و شواهدند; زیرا شاهد صدق طریقاند . اگر نسیمى از جانب دوست، قلب عارف را نوازش ندهد، حالات او مشتبه خواهد شد .
سومین رتبه، مشاهده جمع است که در حالت فناى کامل و با شهود حق با حق رخ مىدهد .
2 - 4 . معاینه بصر، معاینه قلب و معاینه روح
به اعتقاد خواجه عبدالله، معاینه نیز که خود یکى از حالات کشفى است، داراى مراتب سهگانه مىباشد: (9)
مرتبه نخست، معاینه بصرى است .
مرتبه دوم، معاینه قلبى است . اگر چشم قلب - که به اصطلاح خواجه، «بصیرت» خوانده مىشود - باز شود، اشیاء را آن گونه که هستند، خواهد دید . بر این اساس در معاینه قلبى خطا راه ندارد; چنانکه مشوب به تحیر هم نیست .
رتبه سوم، معاینه روحى است که به هنگام ظهور جذبه در روح عاشق و با رؤیتحق حاصل مىشود; که در این صورت قهرا حجابها از پیش روى چشم جان مرتفع شده است .
2 - 5 . الهام نبى، الهام عین و الهام تحقیق
صاحب منازل السائرین با این اعتقاد که الهام، نوعى شهود و کشف است، درجات سهگانهاى را براى آن بیان مىکند: (10)
مرحله اول، الهام نبى است که با وحى، معادل و برابر گرفته شده است .
رتبه دوم، یعنى الهام عینى، بدین معنا است که شخص، امرى را به صورت معاینهاى رؤیت کند و نهایتا الهام، عین تحقیق است که سالک مقام، حقایق را آنگونه که هستشهود خواهد کرد .
از آنجا که دستهبندىها و درجهبندىهاى اخیر مربوط به خواجه عبدالله انصارى بود، ذکر این نکته لازم مىآید که خواجه تقریبا در تمام صدمنزلى که براى سیر و سلوک لازم دانسته است، درجات سهگانه را بیان مىکند و گاه براى هر یک از درجات، سه رکن را ذکر مىنماید . شاید در تمام منازل السائرین، منزل یا رتبهاى نباشد که با عدد دو یا چهار بیان شده باشد . بر این اساس مىتوان گفت که این کتاب، مبتنى بر «تثلیث» است .
علاوه بر این، پیر هرات مقامات و منازل دیگرى را بیان مىکند که در هر یک، به گونهاى حالت کشف و شهود مطرح است و براى آنها نیز درجات و مراتبى را مطرح مىکند; از قبیل بصیرت (11) ، وجد (12) ، حکمت (13) و اتصال . (14)
2 - 6 . کشف نظرى، شهودى، الهامى، روحى، خفى و ذاتى
حقیقت کشف، خروج از حجاب است و حجاب، مانعى است که دیده بنده به وسیله آن از جمال حضرت حق محجوب مىگردد . چون سالک صادق به جذبه ارادت از اسفل سافلین طبیعت روى به اعلى علیین گذارد و با قدم صدق، جاده طریقت را بر قانون شریعت و مجاهدت طى کند، از هر حجاب که گذرد، دیده مناسب آن مقام گشوده شود . نخست دیده عقل باز گردد و به قدر رفع حجاب و صفاى عقل، معانى معقول روى نمایند و اسرار معقولات کشف شوند . این را کشف نظرى مىگویند . (15) بعد از آن، مکاشفات دل و شهود قلب است که چون از کشف نظرى عبور کند، انوار مختلف تجلیات الهى بر جان سالک نشیند . کشف الهامى - که آن را کشف سرى نیز گویند - با ظهور اسرار آفرینش و حکمت وجود هر چیز رخ مىدهد .
اى کرده غمت غارت هوش دلما
درد تو زده خانه فروش دل ما
سرى که مقدسان از آنمحرومند
عشق تو فرو گفتبه گوش دل ما
مکاشفات روحى یا روحانى، آن است که جنات و جحیم و ملائک با آن مکشوف گردند . چون روح به کلى صفا گیرد و از کدورتهاى جسمانى پاک گردد، عوالم نامتناهى مکشوف مىگردد و دایره ازل و ابد پیش دیدگان سالک قرار مىگیرد و حجاب زمان و مکان بر مىخیزد; چنانکه حارثه گفت:
کانی انظر الى اهل الجنة یتزاورون، و الى اهل النار یتعاورون .
بیشتر کرامات، از قبیل اشراف بر خواطر، اطلاع بر مغیبات، عبور بر آب و آتش و هوا و طى الارض، در این مقام روى مىدهند .
بعد از کشف روحى، مکاشفات خفى پدید مىآید . روح در مقام خفاى خود، واسطه دو عالم جسم و ملکوت قرار مىگیرد و فیضان نور عقل کلى را مىپذیرد و آثار انوار ملکوت را به نفس و تن مىرساند; در عین حال که وساطتى میان عالم صفات الوهى و عالم روحانیت دارد . ارمغان کشف خفى، علم لدنى است .
سرانجام، کشف ذاتى است که مرتبهاى بس بلند دارد که جناب شیخ نجم الدین رازى از بیان آن اظهار عجز کرده، تنها بیتى را به صورت رمز نجوا مىکند:
تا بر سر کوى عشق تو منزل ماست
سر دو جهان به جمله کشف دل ماست
وآنجا که قدمگاه دل مقبل ماست
مطلوب همه جهانیان حاصل ماست
2 - 7 . مکاشفه علمى، حال و وجد
کشف علمى، حصول فهمى است که در نتیجه انکشاف امرى براى انسان حاصل مىشود; لذا علوم حسى، نوعى کشف به حساب مىآیند .
نوع دوم، مکاشفه حال یا تحقیق زیادتى حال است; بدین معنا که اگر عارف، ذاتى را با حالى مشاهده کرد، ممکن است از این حال به امرى زاید که مقام غیب این حال است پى برد و در نتیجه به تاویل آن نایل گردد . عارف در این صورت مىتواند به مقام آن شخص در واقع، آگاه شود .
مکاشفه وجد یا تحقیق، اشاره به آن است که سالک در خلوتى که در مجلس حق برگزار مىشود، اشارتى از او دریافت کند .
محیىالدین ضمن بیان سه نوع کشف مذکور، (16) انواع دیگرى از کشف را به طور پراکنده و غیر مستقیم بیان مىکند که در اینجا به چند نمونه از آن اشاره مىشود:
«ذهاب» در تعریف ابن عربى عبارت است از آنکه عاشق، چنان به مشاهده معشوق مشغول باشد که هر امر دیگرى براى او در غیبتبماند . (17)
«روایح» کشفى است که صاحب آن، اشخاص را از طریق بو مىشناسد; و لو اینکه آنها را نبیند . محیى الدین مىگوید: «عبدالقادر جیلى چنین بود . او تنها در یک مورد و آن هم ابن قائد اوانى بود که تشخیص نداد و علت، تاثیر همت آن عارف بود .» (18)
«وصل» شهود معیتحق است . (19)
«وجد» عبارت است از حالى که بر قلب عارف مستولى گردد و او را از شهود حاضرین غایب کند . (20)
«انس» حالتى براى قلب است که از تجلى جمال الهى حاصل مىشود و باعث انبساطى براى عبد مىگردد . (21)
در یک کلام، کم نیست مقامات و منازلى که در فتوحات بیان مىشود و در آنها به نحوى، حالت کشف ملحوظ نگردد; چنانکه عنوان کتاب فتوحات اشارهاى بر این دارد که میادین و مراحل سیر و سلوک، همراه فتح و کشف عرفانى است . هرچند حضرت امام (ره) نقدهایى جزئى به او دارند . (22)
2 - 8 . مکاشفه غیب و شهادت
عز الدین کاشانى با این دستهبندى در پى آن است تا مکاشفه را از حیث متعلق، به دو قسم غیب و شهادت تقسیم کند; اگر مکشوف انسان از عالم حس و شهادت بود، کشف شهادت; و اگر از عالم غیب، کشف غیبى در اختیار عارف خواهد بود . (23)
2 - 9 . مکاشفه صورى و معنوى
به نظر مىرسد جامعترین و مهمترین دستهبندى و درجهبندى کشف، توسط قیصرى در مقدمه شرح فصوص صورت گرفته است . (24) وى بعد از آنکه کشف را - چنانکه گذشت - به اطلاع بر ماوراى حجاب تعریف کرد، آن را به دو قسم صورى و معنوى تقسیم مىکند . کشف صورى در عالم مثال یا خیال و از طریق حواس پنجگانه صورت مىبندد .
باطن نفس آدمى داراى جمیع حواس ظاهرى است، و در واقع، قلب است که مىبیند، لکن از طریق چشم، و مىشنود، لکن از طریق گوش، و مىچشد، لکن از طریق زبان . در نتیجه، قلب مىتواند اولا ببیند نه از راه چشم، بشنود نه از راه گوش، بچشد نه از راه زبان; و ثانیا ببیند آنچه را چشم نمىبیند و بشنود آنچه را گوش نمىشنود و بچشد آنچه را زبان نمىچشد; زیرا آنچه در قیقتبیننده یا شنونده یا چشنده است، قلب و باطن آدمى است .
ر این اساس مىتوان نتیجه گرفت و گفت که قلب هم چشم و هم گوش و هم ... دارد . چنانکه آیات قرآن کریم، بهترین گواه بر این مسئله مىباشد . در قرآن و در آیات متعددى، حواس آدمى به قلب نسبت داده شده است; که دلالتى واضح بر این امر است . در اینجا به یک نمونه از آنها اشاره مىکنیم:
فانها لاتعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور . (25)
کشف صورى که از طریق حواس پنجگانه حاصل مىشود یا از طریق مشاهده و رؤیتبه عارف دست مىدهد مثل آنکه مشاهد، صور ارواح متجسد را در عالم برزخ رؤیت کند; یا از طریق سمع حاصل مىشود، مثل آنکه پیامبر (ص) وحى را به صورت کلامى منظوم مىشنید یا اصواتى را از قبیل صداى زنگ شتر و نغمات زنبور عسل به وسیله گوشش مىگرفت و با فراست، مراد از وحى را در مىیافت . کشف صورى گاه از طریق استنشاق صورت مىگیرد; چنانکه پیامبر (ص) در حدیثى فرمود:
انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن .
در حالى که اویس قرنى در یمن بود، پیامبر (ص) بوى او را استشمام مىفرمود . همچنین رسول اکرم (ص) در حدیثى اشاره فرمود:
ان لله فی ایام دهرکم نفحات; الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها .
ملاى رومى، بسیار نیک مضمون این حدیثبلند را به نظم کشیده است:
گفت پیغمبر که نفحتهاى حق
اندرین ایام مىآرد سبق
گوش هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحهاى آمد شما را دید و رفت
هر که را مىخواست جان بخشید و رفت
آن نه خاک اندر شد و کل خاک شد
وین نمک اندر شد و کل پاک شد
و ان نمک کزوى «محمد» املح است
زان حدیثبا نمک او افصح است
عقل جزوى عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب سر بود .
قسم دیگر کشف صورى از طریق لمس حاصل مىشود . کشف ملامسه بر اثر اتصال دو نور یا دو جسد مثالى رخ مىدهد; مثل اینکه از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که حق را به بهترین صورت شهود نمود; خداوند دست و کتف خود را بین دو کتف پیامبر گذاشت، به نحوى که حضرت رسول (ص) سردى آن را درک کرد . از اتصال دستحق به کتف رسول اکرم (ص) ملکوت و باطن سماوات و ارض بر آن حضرت مکشوف گردید:
قال رسول الله (ص): رایت ربى - تبارک و تعالى - فی احسن صورة; فقال فیما یختصم الملا الاعلى یا محمد؟ قلت: انت اعلم، مرتین . قال: فوضع الله کفه بین کتفی، فوجدت بردها بین ثدیی، فعلمت ما فى السماوات و ما فی الارض . ثم تلى هذه الآیة: و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین . (26)
شهود صورى گاهى از طریق قوه ذائقه حاصل مىشود; مانند اینکه اهل کشف، طعامى را با وجود برزخى ببینند و بعد از خوردن و چشیدن طعم آن، بر معانى غیبى اطلاع حاصل کنند . همچنین از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که در عالم رؤیا، شیر میل نمودند; بهگونهاى که از سر انگشتانشان خارج مىشد . ایشان آن خواب را به علم، تاویل و تعبیر نمودند:
رایت انی اشرب اللبن حتى خرج الری من اظفاری; فاولت ذلک بالعلم .
قیصرى بعد از آنکه پنج قسم مکاشفات صورى را بیان مىکند، این نکته را نیز مىافزاید که انواع مکاشفات، نسبتبه اشخاص متفاوت است: بعضى واجد یک قسم مىباشند و برخى تمام انواع آن را در اختیار دارند; زیرا شهود، تجلى اسمى از اسماى حق است و کشف بصرى، تجلى اسم «بصیر» و کشف سمعى، تجلى اسم «سمیع» و ... مىباشد .
تمام کشفها اگر براى انسانى حاصل باشد - چنانکه پیامبر اکرم (ص) جامع جمیع مراتب کشف و شهود بود - وى تحت تدبیر اسم «علیم» خواهد بود .
بنابراین، کشف متناسب با تجلى است و تجلى بر حسب اسم «حاکم» خواهد بود; بسته به آنکه انسانى تحت تربیت، دولت و حکومت کدام اسم باشد . ضمنا در مىیابیم که هر مظهرى اسمى خاص دارد که مربى او است; چنانکه در ذکر رکوع یا سجده مىگوییم: «سبحان ربى» . لذا هر مظهر، اسمى خاص و هر اسم، مظهرى خاص را طلب مىکند .
این مسئله از مسائل مهم و نکات دقیق و ظریف عرفانى است که حضرت امام به آن اشارتى زیبا دارد . (27) یکى از نتایج مهم این مطلب آن است که مرشد باید آشنا با اسماء و بر اسم حاکم بر مرید واقف باشد و تنها از این طریق است که مىتواند راه را به او بنمایاند . نتیجه دیگر آنکه طریقت هر انسان، راهى درونى است که از نفس او آغاز مىشود و به اسم خاص او ختم مىگردد و این مىتواند یکى از معانى این حدیثشریف باشد که: الطرق الى الله بعدد انفس الخلائق . البته این «طرق» در اصطلاح قرآن «سبل» نام دارد و سبل هر چند متعدد است، ولى همگى منتهى به نهر واحد «صراط» مىگردند که در قرآن همواره به صورت مفرد بیان شده است .
کشف صورى به لحاظ متعلق سهگونه است:
این کشف یا به حوادث دنیوى تعلق مىگیرد; مثل اینکه شخصى در اثر گوشهنشینى، به آمدن شخصى خبر دهد . به این نوع کشف، «رهبانیت» مىگویند . اهل سلوک چون به امور دنیوى اهمیت نداده و وجهه همتخود را اطلاع بر حقایق غیبى قرار دادهاند، به این قبیل از مکاشفات توجهى نداشته، آن را استدراج و مکر الهى تلقى مىکنند .
اهل معرفت غایت مقصد خود را فنا در حق و بقا به او قرار دادهاند و خود را در وحدت اطلاقى منغمر مىبینند . آنان جمیع حقایق را تجلیات حق مىدانند و حق را حق و خلق را خلق مىبینند و به تعبیرى، توحید، سراسر وجود آنان را فراگرفته است . کشفى که براى این دسته از عارفان رخ مىدهد، به امور اخروى تعلق مىگیرد . در این نوع کشف، اثرى از جاه، منصب و بعد نیست . اینگونه مکاشفات، حقیقى، مطلوب و معتبر مىباشند .
قسم سوم، مکاشفاتى است که به حقایق روحانى و معانى غیبى الهى تعلق مىگیرد . این قسم از مکاشفات در اعلى درجه مکاشفات صورى قرار دارد .
نکته قابل ذکرى که حضرت امام به آن توجه مىدهند، این است که مکاشفات صورى اگر به معانى غیبى تعلق گیرند، همواره متضمن مکاشفات معنوى نیز هستند . (28) به عنوان نمونه، کشف صورى سماعى را باید مطرح کرد که مراتب آن، از فوق تا دون است . بالاترین مرتبه سماع حقایق، سماع کلام حق است; چنان که پیامبر اکرم (ص) در معراج، کلام الله را بىواسطه با گوش جان شنید و فرمود:
لی مع الله وقت لایسعنی ملک مقرب، و لا نبی مرسل .
بعد از آن، شنیدن کلام حق توسط جبرئیل امین است; چنانکه قرآن اینگونه به گوش پیامبر (ص) مىنشست . مرتبه نازلتر استماع، کلام عقل اول و بعد از آن، سماع نفس کلى و ملائکه سماوى و ارضى مىباشد . (29)
در آغاز دیدیم که قیصرى کشف را بهطور کلى به دو دسته صورى و معنوى تقسیم کرد .
کشف معنوى آن است که از صورت، مجرد و منزه باشد و مکشوف، اصل جوهر معنا بىهیچ صورت مثالى بوده باشد . این کشف، از تجلیات اسم «علیم» است و همانند کشف صورى داراى مراتبى مىباشد .
اولین مرتبه آن، ظهور معانى در قوه مفکره، بدون استعمال مقدمات و ترکیب اقیسه است که به آن «حدس» گفته مىشود .
بعد از آن، قوه عاقله است که معانى روحانى را به کار مىبندد و در اصطلاح به آن «نور قدسى» اطلاق مىشود . این دو نوع، اقل مراتب کشف معنوى محسوب مىگردند .
مرتبه سوم، ظهور معانى در قلب است . اگر معانى غیبى در قلب ظاهر گردند، به آن «الهام» و اگر روحى از ارواح مجرد یا عینى از اعیان ثابته به ظهور رسد، به آن «مشاهده قلبى» اطلاق مىشود .
مرتبه چهارم از مکاشفات معنوى، ظهور معانى در مرتبه روح است . روح در این مقام به قدر استعداد خود، معانى غیبى را از آسمان ارواح مىگیرد و به ارض جسم منتقل مىکند . این مرتبه «کشف روحى» نام دارد . اگر معانى در مرتبه سر آدمى به ظهور رسد، «کشف سرى» و اگر در مرتبه خفى آدم متمکن شود، «کشف خفى» نامیده مىشود . مرتبه حقیقت محمدیه (ص) محقق این مقام بوده، اصل حقیقت کشف را در موطن و مشهد خویش جاى داده است . نفوس کامل با آنکه در جلبات ماده و طبیعت هستند و نفس شریفشان مدبر بدن است، در عین تعلق به بدن، قادرند در هر زمان و مکانى، به صور متنوع ظاهر شوند، یا مسافتهاى دور را در زمانى کم طى نمایند، یا به اماته و احیاء دست زنند، یا تا انقراض عالم در نشئه دنیا بمانند . این همه، تنها گوشهاى از کرامات و معجزات آن نفوس شریف و کریم است و بیش از آن را باید در جهان دیگر از آنان دید .
2 - 10 . مشاهده فعلى، صفاتى و ذاتى
حضرت امام (ره) مشاهدات را متناسب با انواع تجلیات الهى، به سه قسمت مشاهدات فعلى، مشاهدات صفاتى و مشاهدات ذاتى تقسیم نمودهاند . (30) مشاهده فعلى همراه با نور وجود و لوایح وجد است . مشاهده صفاتى قرین تجلیات ثابت و دائمى است . اگر نسیمى از جانب دوست، رخساره عارف را نوازش دهد، مشاهده جمع صورت مىگیرد و عارف را تا فناى کامل و شهود ذات بالا مىکشد .
3 . رفع حجاب
علم کشفى دست انسان را در دست جهان غیب مىگذارد و حجاب و غطا را از پیش چشمان قلب آدمى بر مىدارد . حالتشهود، وقتى حاصل مىشود که حق بر قلب عارف بتابد و نور آن، سراپاى جان آدمى را فراگیرد .
علم لدنى از یک سو قلب سالک را روشن و منور مىکند، و از سوى دیگر، حجاب از چهره حقایق غیبى بر مىدارد . این حجاب، در واقع قلب انسان را فراگرفته است و با کاهش و یا رفع آن، علم الوراثه از سرچشمه جان آدمى مىجوشد و ظاهر مىگردد .
چنانکه در کلمات صوفیه دیدیم، ماهیت کشف، جز با ملاقات باطنى و از وراى حجاب، حاصل نمىشود . مکاشفه آن است که سر عارف، حجابهاى ظلمانى و نورانى را در نوردد و با دیده بصیرت به وراى حجب نایل آید و از اسرار غیبى بهره گیرد . مشاهده، سقوط حجاب است و بعد از ریاضات، مجاهدات و رفع رسوم و تعینات حاصل مىشود .
علوم حقیقى و معارف باطنى، بعد از صفاى قلب و ارتفاع حجاب از آن و توجه کلى به حضرت رحمانى حاصل مىشود . آیات قرآنى کاملا این امر را تایید مىکنند:
افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکرون . (31)
خداوند در خطاب به نبى اکرم (ص) مىفرماید: «آیا این طایفه را نمىبینى که معبود خود را هواى خویش قرار دادهاند؟ تنها از آن پیروى مىکنند و از دستورات الهى سرباز مىزنند؟ در عین حال که آنها عالمند، خداوند آنها را در مسیر ضلالتشان نگه مىدارد .» بدین نحو که لطف و فضل خاص خویش را از آنان دریغ مىورزد . اضلال الهى نتیجهاى جز حجاب، ختم و غشاوه بر مشاعر آنان ندارد و قلب محجوب، از شهود آیات حق محروم است . در نتیجه حجاب، قلب را از دستیابى به علوم حقیقى و رؤیتهاى باطنى باز مىدارد .
آیه دیگرى که به حجب غلیظ قلبى اشارتى گویا دارد این است که:
کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون . (32)
این کمترین مراتب حجاب است که قلب آدمى را مىپوشاند . این حجاب، چیزى جز عمل خود آدمى نیست .
نکته دقیق و ظریف اینکه عمل، سبب حجاب نیست; بلکه نفس حجاب است . بر این اساس مىتوان گفت که اعمال آدمى، صورتى در بالا دارند که قلب انسان را تحت تاثیر خود قرار مىدهند و همین عمل است که در برزخ و قیامتحاضر مىشود:
فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره . (33)
در آیه دیگر نیز فرمود:
یوم نجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا . (34)
حجاب قلب بعد از این، مرتبه بالاترى نیز دارد:
طبع الله على قلوبهم . (35)
«طبع» حجابى غلیظتر و فشردهتر است .
همچنین قلب مىتواند از این نیز محجوبتر باشد:
ختم الله على قلوبهم . (36)
زیرا «ختم» ، از مراتب عالى حجاب قلب است . قفل قلب، نهایت مراتب حجاب و پایان انعقاد جان آدمى است:
ام على قلوب اقفالها . (37)
قلب مطبوع و مقفول، قلبى است که بینایى خود را در دنیا و آخرت از دست داده است و جدا باید از این حالات به خدا پناه برد:
و من کان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضل سبیلا . (38)
در این زمینه، آیات فراوان دیگرى نیز وجود دارد که در اینجا از آنها چشم مىپوشیم .
در احادیث نیز مىتوان از صفا و جلاى قلب، ذکر و آثار آن، همچنین رفع حجاب و نورانیت دل، مباحث فراوانى را یافت . پیامبر اکرم (ص) در حدیثى نورانى فرمود:
اللهم اجعل لی نورا فی قلبی، و نورا فی سمعی، و نورا فی لحمی، و نورا فی دمی، و نورا فی عظامی ... اللهم زدنی نورا و اعطنی نورا، و اجعلنی نورا . (39)
امیر مؤمنان على ابن ابى طالب (ع) نیز کلماتى سرشار و آکنده از نور معرفت و مفتاح ابواب هدایت دارد; آنجا که فرمود:
قد احیا عقله و امات نفسه; حتى دق جلیله، و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق; فابان له الطریق و سلک به السبیل، و تدافعته الابواب الى باب السلامة و دار الاقامة، و ثبت رجلاه بطمانینة بدنه فی قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضى ربه . (40)
در خطبهاى دیگر چنین مىفرماید:
عباد الله! ان من احب عباد الله عبدا اعانه الله على نفسه; فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدى فی قلبه، و اعد القرى النازل به; فقرب على نفسه البعید، و هون الیها الشدید . (41)
به هر تقدیر، رؤیتباطنى که انسان براى آن خلق شده، متوقف بر نور تجلى است که همراه با نور کشف و الهام حاصل مىشود . این نور، پردههاى حجاب را در مىنوردد و قلب انسان را با نور الهى آشنا مىکند .
نتیجه آنکه مکاشفه بعد از ارتفاع حجب حاصل مىشود و عارفان بر این امر اصرار و تاکید کردهاند . تعاریف پیشگفته، بهترین مدعاى این سخن است .
مناسب استبه تعریفى دیگر که به طور کاملا واضح و شفاف بر این امر دلالت دارد، اشاره کنیم . قیصرى در مقدمهاى که بر فصوص نگاشته است، کشف را چنین تعریف مىکند:
اعلم: ان الکشف لغة رفع الحجاب . یقال: کشف المراة وجهها، ای: رفعت نقابها . و اصطلاحا هو الاطلاع على ماوراء الحجاب; من المعانی الغیبیة و الامور الحقیقیة وجودا و شهودا . (42)
کشف دو معنا دارد: لغوى و اصطلاحى . معناى لغوى کشف، رفع حجاب است و بر این امر، شواهدى از کلام عرب وجود دارد . کشف در اصطلاح به معناى اطلاع بر ماوراى حجاب مىباشد; لذا میان معناى لغوى و اصطلاحى، مناسبتى روشن وجود دارد . اگر معناى غیبى - یعنى اسماء و صفات حق - و امور حقیقى - یعنى عالم جبروت و ملکوت - به قلب سالک طلوع کند و این نورانیت، سالک را به مقام حق الیقین - وجودا - و عین الیقین - شهودا - برساند، حالت مکاشفه پدید آمده است . بنابراین مکاشفه بعد از برداشتن حجابهایى صورت مىگیرد که هویت و حقیقت آدمى را فرا گرفته باشد .
علاوه بر مطالب سابق، شواهدى چند، این امر را تایید مىکند که حقیقت مکاشفه با رفع حجاب حاصل مىشود . از جمله اینکه:
اولا، گفته شد که شهود و کشف، از جنس حضور است . انسانى که در غیبتبه سر مىبرد، از اینگونه حالات محروم است; و حضور، قرین رفع حجاب است .
ثانیا، شهود و کشف، همراه اتحاد و اتصال است . کشف از آن سالکى است که به مقام اتصال و اتحاد نایل شده باشد; چنانکه در منازل السائرین، اتصال مقام (او ادنى) و همراه شهود تلقى شده است . (43) محیىالدین نشانه کشف را اتحاد مىداند . (44)
ثالثا، منبع مکاشفات، قلب است . اگر قلب از پلیدىها و زشتىها پاک گردد، معارف الهى و انوار تجلیات ربوبى در آن هویدا مىگردد و قلب محجوب به این معارف نایل مىگردد .
رابعا، بسیارى از صوفیه تاکید دارند که شهود باطنى، در آخرت ممکن و میسور است . علت آن است که در آخرت، غطا، غشاوه و حجاب برداشته مىشود: و کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید . (45)
خامسا، در کلمات حضرت امام (ره) گفته شد که شهود، علمى شخصى است; بر خلاف عقل که همیشه همراه با مفاهیم کلى و عام است . (46) و علوم آنگاه شخصى اند که معلوم، بىحجاب باشد .
تمام این مطالب ما را به این نتیجه مىرساند که عنصر اصلى و اساسى در مکاشفه، نبودن حجاب است و علمى که از طریق کشف به دست آید، بعد از رفع، مانع خواهد بود و در یک کلام، کشف، علمى بىحجاب است .
من راى الحق جهارا علنا
انما ابصره خلف حجاب
صورة الرائی تجلت عنده
و هی عین الرائی، بل عین الحجاب (47)
4 . انسان و کشف
انسانشناسى عارفان، انسانشناسى متمایزى است . صوفیان به انسان، نگاهى خاص دارند و در زمینه انسانشناسى عارفانه، مباحث مبسوط و گستردهاى را مطرح کردهاند . در اینجا به قدر حاجت و تا حدودى که در رابطه با مسئله کشف است، نکاتى مطرح مىشود .
مقدمتا باید گفت که قبل از ابن عربى، حسین بن منصور حلاج، با استناد به حدیث نبوى «ان الله خلق آدم على صورته» ، انسان را علاوه بر جنبه ناسوتى، (48) داراى جنبه لاهوتى (49) و صورت الهى دانسته است . این جنبه انسان است که او را از دیگر اصناف موجودات متمایز ساخته و به او در میان جمیع صور، شرف بخشیده است . البته باید متذکر شد که حلاج صوفى، وحدت ناسوت و لاهوت را نپذیرفته و به ثنویت آن دو و حلول لاهوت در ناسوت و امتزاج آن دو شراب و آب، فتوا داده است . (50)
بعد از حلاج، ابن عربى با گستردگى و عمق بیشترى درباره مقام و منزلت انسان اندیشید و سخن گفت . وى از انسان، تحت عناوین و کون جامع (56) یاد مىکند . به اعتقاد وى هر چه در عالم کون است مسخر انسان مىباشد و او خلاصه و عصاره هستى است . انسان با اینکه جرمش بسیار کوچک است، در معنا عظیم و به تنهایى برابر با مجموع عالم است:
اتزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوى العالم الاکبر
فانت الکتاب المبین الذی
باحرفه یظهر المضمر
انسان اکمل، مجلى و مظهر حق است و حق با جمیع اسماء، در انسان جلوه کرده است . انسان، عالم صغیر و عالم، انسان کبیر است; بلکه انسان، عالم کبیر و عالم، انسان صغیر است . (57) او در قصه، اول و در ایجاد، آخر; به صورت، ظاهر و به سیرت، باطن است .
به اعتقاد ابن عربى - و بر خلاف نظر حلاج - دو جنبه ناسوتى و لاهوتى در انسان، دو وجهه حقیقت واحدند، نه دو طبیعت جدا از یکدیگر . بدین معنا که حقیقت آدمى یکى بیش نیست; اما این حقیقت، داراى انبساطى گسترده است و سریانى جامع و شامل دارد; باطنش لاهوت و مظهر اسم «رحمان» و «باطن» ; و ظاهرش ناسوت و مظهر اسم «ظاهر» است . انسان به جهتباطن و مقام ولایت، خلیفه الهى خوانده مىشود . (58) مقام انسان به حسب سیرت، از فرشتگان و کروبیان بالاتر است; زیرا فرشتگان فقط مظهر اسم «جمال» اند، اما انسان مظهر صفات جلال و جمال است و ظهورى جامع دارد .
ابن عربى این عقیده را نیز اظهار مىدارد که فرشتگان، از اسرار نهان آدمى غافل بودند; لذا مقام خلافت الهى او را نپذیرفتند و از سجده براى وى، به بهانه «سفک دم» و فساد، سر باز زدند; غافل از آنکه، «سفک دم» و افساد، مظهر جلال حق است که در انسان به ظهور رسیده است; اما آنان از مظهریت این صفات بىبهره بودند . (59) چنانکه ابلیس مظهر اسم «مضل» است و این از آن او است و در عرفان به ثبوت رسیده است که هر اسمى را مظهرى و هر مظهرى طالب اسمى است; و لذا هر موجودى در عالم، ربط و نسبتى با اسماى حق دارد . ابلیس و شیاطین، - چه جن و چه انس - از این قاعده مستثنا نیستند . از سوى دیگر، هر اسمى - چه کلى و چه جزئى - طالب ظهور و مظهرى است .
واقعیت آن است که حقیقت آدمى مجهول است و عقل و کشف، از وصول به آن عاجزند . رمز آن این است که باطن آدمى، مظهر اسم ذات است و ذات، مقامى است که «لا اسم له و لا رسم له» . از این رو است که چون کفار قریش به تحریک برخى یهودیان، نضر بن حارث را نزد پیامبر (ص) فرستادند تا از حقیقت روح بپرسد، ایشان وحى خدا را این گونه قرائت فرمود:
یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربى . (60)
بنابراین، روح و باطن انسان چون من امر ربى است، کنهش مجهول مىباشد . چنانکه پیامبر (ص) فرمود:
الارواح جنود مجندة; فما تعارف منها ائتلف، و ما تناکر منها اختلف . (61)
از اینجا است که اقوال درباره ماهیت و حقیقت روح بسیار متفاوت است .
انسان دو قوس را پیموده است: قوس نزول و قوس صعود . هر یک از این دو قوس، داستانى دارد . آدم در قوس نزول از نزد ذات آمده و به حکم «هبوط» در این خاکدان، محبوس شده است و این همه آه و نالهها بدین سبب است:
بشنو از نى چون حکایت مىکند
از جدایىها شکایت مىکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسى کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
شیخ دایه، عوالم تنزلات انسان را از قرب و جوار حضرت رب، تا عالم قالب و ظلمت، چنین تصویر مىکند: (62)
روح آدم را هنگام تنزل، از تمامى عوالم ملکوت تا ملک عبور دادند و از هر عالم، آنچه زبده و خلاصه بود با او همراه کردند . هر چه در این عوالم بود، یا نافع و یا مضر بود; لذا روح انسان بر جذب منافع و دفع مضرات مجبول شد . آدمى بعد از عبور از چندین هزار عالم روحانى و جسمانى - شاید هجده هزار یا هفتاد هزار - به آشیان عناصر و وحشتسراى دنیا آمد . (63)
در این زمان بر او هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى پدید آمده بود و این حجب، تمام وجود او را فرا گرفته و چنگال خود را تا عمق جان او فرو برده بودند . این حجب، انسان را از مطالعه ملکوت و مشاهده جبروت و ذوق مخاطبه حق محروم گذاردند و انسانها از اعلا علیین قرب، به اسفل سافلین بعد افتادند .
آسوده بدم با تو، فلک نپسندى
خوش بود مرا با تو، زمانه نگذاشت
فبتا على رغم الحسود و بیننا
حدیث کطیب المسک شیب به الخمر
فلما اضاء الصبح فرق بیننا
و ای نعیم لا یکدره الدهر
روزى که انسان به قالب تن تعلق گرفت و روح پاکش از خلوت بىواسطه قرب، به حجاب آمد، به کلى آن دولت را فراموش کرد; نسوا الله فانساهم . (64)
امروز هر چه اندیشه کند، از آن عالم هیچ به یاد نیاورد; که اگر این حجب نبود، آن همه انس که یافته بود از دل او نمىرفت: و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم فاشهدهم على انفسهم الستبربکم قالوا بلى شهدنا . (65)
نسیان، سرآغاز سلوک آدمى است و شاید نام «انسان» از این ماده اشتقاق یافته باشد; که چون از عالم لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم (66) به فراموش خانه ناسوت پیوست، آن انس، منسى شد; لذا حق او را بیشتر به این نام خطاب مىکند که یا ایها الناس; یعنى اى فراموش کار! از اینجا است که برخى گفتهاند که: «سمی الناس ناسا، لانه ناس» . لذا انسان نیازمند آن است که: ذکرهم بایام الله . (67)
و باید ناس را که به روزهاى دنیا مشغول است، به روزهاى جوار حق یادشان داد تا باز آتش حب در جانشان بجنبد و آنها را به یاد آشیان حقیقى خود بیندازد که: «حب الوطن من الایمان» .
خلاصه آنکه روح انسان، از جبروت به ملکوت و از ملکوت تا به ملک گذر کرد و به قالب انسانى تعلق گرفت . در هر مرتبه که تنزلى صورت گرفت، حجاب ظلمتى پدید آمد و حرمان، پیامد آن بود; تا از آن عالم به کلى بىخبر شد، به گونهاى که گاه هزاران مخبر صادق از آسمان خبر مىدهند، و او ایمان نیاورد; و نجات تنها در ایمان است: و العصر × ان الانسان لفی خسر × الا الذین آمنوا . (68)
شیخ نجم الدین رازى نقل مىکند که شخصى به نام شیخ محمد کوف حکایت کرد که شیخ على مؤذن را دریافته بود که او گفت:
مرا بر یاد است که از عالم قرب حق بدین عالم مىآمدم، روح مرا بر آسمانها مىگذرانیدند; به هر آسمان که رسیدم، اهل آن آسمان بر من بگریستند . گفتند دیگر باره بیچارهاى را از مقام قرب به عالم بعد مىفرستند و از اعلى به اسفل مىآورند و از فراخناى حظایر قدس به تنگناى زندان سراى دنیا مىرسانند . بدان تاسفها مىخوردند و بر من مىبخشودند .
خطاب عزت بدیشان رسید که مپندارید فرستادن او بدان عالم از راه خوارى او است; به عز خداوندى! که در مدت عمر او در آن جهان، اگر یک بار بر سر چاهى دلوى آب در سبوى پیرزنى کند، او را بهتر از آنک صد هزار سال در حظایر قدس به سبوحى و قدوسى مشغول باشد .
تا بدین جا قوس نزول را بررسى نمودیم . عارفان در زمینه قوس صعود انسان نیز مباحث زیادى را مطرح کردهاند که در اینجا به اجمال، بدان اشارتى مىکنیم .
زمین دنیا شایستگى آن را دارد که تخمى در آن اندازند تا پرورش یابد و از آن یکى، صد تا هفت صد بردارند:
کمثل حبة انبتتسبع سنابل فى کل سنبلة مائة حبة و الله یضاعف لمن یشاء . (69)
خداوند حقیقت دنیا را مستعد آن گردانید تا مزرعه آخرت باشد . انسان نیز مىتواند تخم عمل صالح در آن افکند تا فردا، ده یا صد یا بیش بر دارد: الدنیا مزرعة الآخرة . زمین قلب انسان بهگونهاى است که اگر بذر معنویت در این نفخه الهى دمیده شود (و نفخت فیه من روحى) (70) و آفتاب عنایتشریعت آن را پرورش دهد، از ثمرات آن چنان برآید که در فهم و عقل نیاید .
کاشت و برداشتبذر، اسباب و شرایط فراوان طلب مىکند; زمین مناسب، آب کافى، هواى معتدل و باغبانى دلسوز، از جمله آنها است . بذر معرفت و قوت روحانیت نیز چنین است; شخصى که انس با حق را سرمه چشم دارد و نور ایمان به قلب او باشد، حلاوت همنشینى با او را چشیده است; تا بدان حد که عالم محسوس را فراموش مىکند و به مصالح حقیقى خویش قیام مىنماید و از درد مفارقت، زارى و گریه مىکند; و هر زمان که حالتشوق غالب شود، دل رنجور و جان مهجور او به زبان حال با حضرت ذوالجلال چنین گوید:
آن دل که تو دیدهاى فگارست هنوز
و ز عشق تو با ناله زار است هنوز
و آن آتش دل بر سر کار است هنوز
و آن آب دو دیده برقرار است هنوز
واقعیت آن است که حالات و خلسات عرفانى، در شب فزونى مىگیرد; علت آن است که در روز، محسوسات، شواغلند و در دل شب، دلمشغولى کمتر و مناسبتبا عالم بالا بیشتر است .
آمد شب و باز گشتم اندر غم دوست
هم با سر گریهاى که چشم را خوست
از خون دلم هر مژه از پلک فروست
سیخى است که پاره جگر بر سر او است
به هر تقدیر، انسان مستعد، نخستبیدار مىشود; او در جان خویش جنبش اخگر اراده و شعله عشق را احساس مىکند . در این هنگام، در صدد اجابتبانگهاى حقیقتبر مىآید و آن را به گوش جان مىگیرد و قدم در طریق حق مىگذارد . راه سالک از درون مىگذرد و طریقتى باطنى است . البته همواره شریعت، حافظ او است و سر انجام این راه، جز به حقیقت، فنا و ولایتختم نگردد .
اگر جان آدمى بستر سیر و سلوک معنوى است، و سیر و سلوک، مبدا و مقصدى دارد، آغاز سلوک یقظه (71) ، توبه و اراده (72) است و پایان آن، نقطه بىپایان توحید .
در این میان، حالات و مقاماتى مطرح است و سالک در سلوک خویش هر از گاهى به منزلى مىرسد .
منازل و مقامات نشان از آن دارند که این راه باطنى، مراحلى دارد و چون سائر و مسیر یکى است، این مراتب، مراتب روح و اطوار قلب انسانند . به دیگر سخن، حقیقت آدمى ذو مراتب است و در هر مقامى که باشد، فوق آن نیز مقامى است و فوق آن نیز مقامى دیگر ... و این روند تا «او» ادامه دارد . به راستى انسان نیز مانند قرآن «حبل ممدود» است و این حبل، عمودى است که از یک سو رو به زمین دارد و از سوى دیگر، من لدن حکیم خبیر (73) است .
5 . حالات همراه کشف
مکاشفه قرین حالاتى است و یک سلسله ویژگىهاى نفسانى را به همراه خود مىآورد . البته ممکن استبرخى مراتب کشف، واجد برخى حالات باشند; لذا آنچه محل کلام است، این است که این حالات، کشف را به طور کلى همراهى مىکنند و مىتوانند از علایم مشخصه و ممیزه آن محسوب گردند .
این حالات، انواع مختلفى دارند که به چند نوع از آنها اشاره مىشود:
یکم: حیرت
یکى از علایم کشف، تحیر است . صاحب کشف المحجوب مىگوید:
علامت مکاشفه، دوام تحیر اندر کنه عظمت [است] . (74)
خواجه عبد الله انصارى حیرت را تحت عنوان «دهشت» مطرح کرده، چنین تعریف مىکند:
دهشتیا حیرت، بهتى است که به انسان به هنگام مشاهده امر عظیمى به طور ناگهانى دست مىدهد و عقل را مغلوب خود مىسازد . (75)
بوعلى نیز به همراهى حیرت با خلسات تاکید دارد . (76) خواجه مثالى را که براى این بحث ارائه مىدهد، شهود است و این دلالتى روشن بر مقارنت کشف و حالت دهشت و تحیر دارد . وى حتى یکى از مراتب دهشت را کشف مىداند . این حالت اگر دوام و بقاى بیشترى داشته باشد، به آن «هیمان» اطلاق مىگردد . (77)
شاید بتوان گفت که از جمله دلایلى که عارفان، به علم به دیده دیگر مىنگرند این است که «حیرت» را برتر از «علم» نشاندهاند . نقش اصلى فلسفه و علم، حیرتزدایى است; در حالى که تحیر براى عارف مقصد است . آنکه متحیر ماندن در راز عالم را مىپسندد، دیگر چندان دل به علم نمىسپارد . (78) «سبب دانى» و پاسخ به چرایىها که در علم مطرح است، موجب زوال حیرت است; اما همین تحیر است که برگه ورود به حضرت ربوبى تلقى مىشود:
از سببدانى شود کم حیرتت
حیرت تو ره دهد در حضرتت (79)
دوم: سکر
یکى از حالات قلبى که با کشف همراه است، سکر است:
و السکر لا یکون الا لاصحاب المواجید، فاذا کوشف العبد بصفة الجمال، حصل السکر و طربت الروح و هام القلب . و فى السکر الناشی عن کشف الجمال قالوا:
فصحوک عن لفظی هو الوصل کله
و سکرک من لحظی یبیح لک الشربا
فما ملء ساقیها و ما ملء شارب
عقار لحاظ کاسه یسکر اللبا (80)
محیى الدین تمام این حالات را از جمله آثار مشاهده بر مىشمارد . (81)
از گفتههاى قاضى همدانى چنین برمىآید که گاه به فاصله یک ماه در حالتسکر و بىخودى بوده است:
دریغا در این جنت قدس که گفتم یک ماه این بیچاره را بداشتند، چنانکه خلق پنداشتند مرا موت شده است . پس به اکرامى تمام مرا به مقامى فرستادند که مدتى دیگر در آن مقام بودم . در این مقام دوم ذنبى از من در وجود آمد که به عقوبت آن گناه، روزگارى چند بینى که من از بهر این ذنب کشته شوم . (82)
خواجه عبد الله انصارى ضمن اشاره به آیه قال رب ارنى انظر الیک در تعریف سکر، به نکتهاى اشاره مىکند که اگر «طرب» بر محب استیلا یابد، صبرش زایل خواهد شد . (83)
سکر، سقوط صبر است که اگر موسى (ع) را فرا نگرفته بود، هرگز از رؤیتى که ممکن نبود، سؤال نمىکرد . عاشق سکران به خاطر شدت وجد و مشغولیتبا محبوب، تحمل خبرى را که حاکى از حجاب است ندارد . این بىتحملى و بىطاقتى و غرق شدن در لجه دریاى شوق، حالتى را به نام «سکر» پدید مىآورد .
سوم: ذوق
و من جملة ما یجری فی کلامهم، الذوق و الشرب; و یعبرون بذلک عما یجدونه من ثمرات التجلى و نتائج الکشوف و بواده الواردات و اول ذلک، الذوق، ثم الشرب، ثم الارتواء . (84)
ذوق، چشیدن است، صوفیه معتقدند که درک حضور و لذت حاصل از تجلیات و مکاشفات، «ذوق» است، شوق و انجذاب، پس از چشیدن مىآید . چشیدن «ذوق» است; و اگر ادامه یافت، به آن «شرب» ; و اگر پر شد به آن «رى» اطلاق مىشود .
آنچه از ذوق دست مىدهد، «تساکر» و آنچه از شرب حاصل مىآید، «سکر» مىباشد; چنانکه حالت صحو به دنبال «رى» خواهد آمد .
ابن سینا به «عنین» مثال مىزند; از آنجا که عنین فاقد لذت جنسى مىباشد، لذت آن را نچشیده است و هر مقدارى از آن لذت براى او توصیف شود، نخواهد چشید و شوق و اشتیاقى در او ایجاد نمىشود . سخنان عرفا را درباره مى و شراب در همین رابطه مىتوان ارزیابى کرد .
چهارم: شوق
از جمله حالاتى که مقارن کشف و لقا پدید مىآید، شوق است . به تعبیر استاد قشیرى:
الشوق اهتیاج القلوب الى لقاء المحجوب; و على قدر المحبة یکون الشوق . (85)
چنان که در مباحث قبل نیز دیدیم، پیوستگى شوق و کشف، تا حدى است که صوفیه نخست، بحث کشف و شهود را ضمن مقام شوق مطرح مىکردند .
سالک آنگاه که به لقاى محبوب نایل آید، قلب او مملو از شوق و هیجان خواهد شد . میزان شوق، تابع میزان محبت و کشف است .
عرفا شوق را از اشتیاق تمیز دادهاند . شوق با لقا و رؤیت، به سکون مىرسد; بر خلاف اشتیاق که شهود محبوب، آن را زایل نمىسازد:
ما یرجع الطرف عنه عند رؤیته
حتى یعود الیه الطرف مشتاقا
در احوال ابو الحسین انصارى نوشتهاند:
در خواب دید گویا قیامتبر پا شده و; شخصى زیر عرش الهى قائم است . جناب حق از ملائکه پرسید: این کیست؟ فقالوا الله اعلم . فقال: هذا معروف الکرخی; سکر من حبی، فلا یفیق الا بلقائی . (86)
از آنجا که حالتسکر به القا پایان مىیابد، مراد از این حالت، همان شوق مىباشد .
پنجم: وجد
تواجد، وجد و وجود، از جمله آثار کشف و شهود عرفا مىباشند . (87) کشفى که به طور دفعى و ناگهانى حاصل مىآید و سالک را به خود مشغول مىدارد، حالت وجد را در پى خواهد داشت . وجد، شعلهاى نورانى است که بعد از کشف پدید آمده و همراه نوعى قلق و اضطراب است . (88) عرفا آغاز این حالت را تواجد، پایان آن را وجود، و وجد را حد وسط مىدانند; مثل اینکه کسى شاهد دریا باشد، یا دریانوردى کند، یا در دریا غرق گردد .
ابن سینا نیز «خلسه» و «وقت» را مقارن دو وجد مىداند: وجدى پیش از آن، و وجدى بعد از آن; زیرا اولى، معلول عدم وصال است و دومى به دلیل زوال وصال . (89)
ابن عربى مشاهده و کلام را غیر قابل جمع مىداند; زیرا شهود، همراه با درک و فهم و حضور است; اما کلام، با غیبت مقارنت دارد . استثنایى که وى بر این امر ذکر مىکند، مقام شهابالدین سهروردى است; از آنجا که شهابالدین در تجلى برزخى به سر مىبرد، مىتوانست کلام و شهود را با یکدیگر واجد باشد . محیىالدین بعد از این ادامه مىدهد که لذت شهود از لذت کلام بهتر و ملایمتر است .
ششم: عشق
از جمله همراهان مکاشفه و مشاهده، محبت و عشق است . کشف مهیج، عشق و عشق مشوش، کشف است . زیبایى معشوق، عاشق را به سوى خود مىکشاند و او را به وصال مىرساند . دل اگر به قرب، دیده جان باز کند و کشف صفات و شهود ذات حاصل آید، غذاى عشق در کام خویش فزونى داده و جان خود را از خود مجرد ساخته است .
عشق اگر هست، عشق دیگرى باید تا او را از میدان به در کند . نشستن خدا در دل و حب ورزیدن به او، عشق به غیر او را که سرچشمه همه رذایل است، خواهد زدود و این نکته مهمى است که باید به آن توجه داشت . دلبستگى انسان به چیزى، جز با دلبستگى دیگر بیرون نمىرود .
دیو بر دنیا است عاشق، کور و کر
عشق را عشق دگر برد مگر (90)
به هر تقدیر، همراهى و مقارنت عشق و محبتبا شهود و کشف، از مسلمات عرفان است و عارفان بر این امر تاکید دارند . (91)
هفتم: یقین
از جمله ویژگىهاى بارز کشف آن است که علم یقینى پدید مىآورد . عرفا، هم یکى از مراتب یقین را کشف شمردهاند، و هم برخى از درجات کشف را یقین تلقى نمودهاند که این امر گواهى روشن بر مدعا است .
ابن عربى بعد از آنکه راه وصول به علم الله را دو طریق کشف و فکر مىداند، درباره راه نخست مىگوید: کشف، علمى ضرورى به انسان مىدهد و انسانى که واجد کشف مىشود، نزد خود مىیابد که این علم قابل شک و شبهه نیست:
الطریق الواحدة، طریق الکشف; و هو علم ضروری یحصل عند الکشف، یجده الانسان فی نفسه، لایقبل معه شبهة و لا یقدر على دفعه . (92)
من یقین دانم که عین حکمت است
لیک مقصودم عیان و رؤیت است
آن یقین مىگویدم خاموش کن
حرص رؤیت گویدم: نه، جوش کن
مر ملائک را نمودى سر خویش
کین چنین نوشى همى ارزد به نیش (93)
و اعلم: ان المکاشفة فی کلامهم عبارة عن ظهور الشیء للقلب باستیلاء ذکره من غیر بقاء للریب . (94)
یقین، این کالاى کمیاب، چندان سهل و دستیافتنى نیست: و ما من شیء اعز من الیقین . (95) و ما قسم فی الناس شیء اقل من الیقین . (96)
یقین و قطعیت، تنها با سلوک معنوى و پیمودن طریق کشف و شهود، دستیافتنى است . هیچ فیلسوفى نتوانسته است در پیروان خویش، آن روح جسارت و شجاعتى را بدمد که انبیا در رهروان خویش دمیدهاند . یقین نبوى و قطعیت کشفى، چنان شجاعت و جسارت مثبتى به انسان مىدهد که هرگز فلسفه و منطق و هیچ چیز دیگرى، نمىتواند جانشین آن باشد .
کشف وحیانى منشا زایش یقین، و یقین منشا تولید بعثت است . یقین دینى زاییده کشف و کشف، محصول سلوک حبى است . هر کجا عشقى است، یقین باشد و هر جا یقینى باشد، از عشق مىتوان سراغى گرفت .
نکته دیگر اینکه حالتیقین - که در اینجا از آن سخن به میان آمد - در واقع نتیجه نخستین ویژگى کشف و شهود است:
قال الجنید: الیقین ارتفاع الریب من مشهد الغیب . (97)
به عبارت دیگر، علمى که در آن حجاب و مانعى نباشد، طبعا عالم را با ذات معلوم مواجه مىکند .
کشف، علمى است که در آن مکشوف با تمام قامت، نقاب از رخساره برگرفته، و خود را هویدا مىکند و براى صاحب کشف، بىهیچ حجابى، آفتابى مىسازد . علمى که در آن حجاب نباشد و از جانب عالم و معلوم هیچ واسطهاى در میان نباشد، طبعا هیچ شبههاى را بر نمىتابد; لذا علوم کشفى، قطعى و یقینىاند .
تا بدین جا حالات مختلفى که اهل کشف و شهود را همراهى مىکردند، بر شمردیم; اما مسئله به همین جا ختم نمىشود . عارفان داراى حالات متعدد و متنوعى هستند . بوعلى به بهترین نحو ممکن، کمالات و حالات اهل سلوک را تحریر کرده است که مناسب استبه بخشى از گفتههاى او اشاره شود:
العارف هش بش بسام یبجل الصغیر من تواضعه کما یبجل الکبیر، و ینبسط من الخامل مثل ما ینبسط من النبیه; و کیف لا یهش و هو فرحان بالحق و بکل شیء; فانه یرى فیه الحق; و کیف لا یستوی و الجمیع عنده سواسیة; اهل الرحمة قد شغلوا بالباطل . (98)
عارف، خوش رو و بسیار اهل تبسم است; عارف متواضع و اهل فرح است . هیچ عامل درونى و بیرونى عارف را از یاد حق غافل نمىکند . عارف اهل تجسس و تحسس نیست و هنگام مشاهده منکر، غضب بر او غالب نمىشود; زیرا به سر الهى در قدر مستبصر شده است . عارف در امر به معروف، اهل رفق و مدارا است . نسیان حقد، عفو ذنب و شجاعت - از ویژگىهاى بارز اهل کشف و شجاعت - جز با غلبه بر هواى نفس حاصل نمىشود; که: اشجع الناس من غلب هواه . (99)
در ره منزل لیلى که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشى (100)
از تمام مطالب گذشته والاتر و بالاتر، کلام امیرالمؤمنین (ع) در خطبهها و حکمتهاى مختلف، بهویژه خطبة «متقین» است; آنجا که فرمود:
اهل تقوا سخنشان صواب، جامه ایشان میانه و روششان فروتنى است و ... . (101)
حاصل آنکه عارفان راستین، حیاتى دگر و متفاوت دارند که به زعم و پندار انسانهاى عادى نیاید .
کتابنامه
قرآن کریم .
1 . آداب الصلاة، امام خمینى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ هفتم، 1378 ش .
2 . اثولوجیا، فلوطین، قم، انتشارات بیدار، 1413 ق .
3 . اسرار الشریعة و الطریقة و انوار الحقیقه، سیدحیدر آملى، تصحیح محمد خواجوى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1362 ش .
4 . الاشارات والتنبیهات، حسین عبدالله بن سینا، دفتر نشر کتاب، 1403 ق .
5 . الانسان الکامل، عزیزالدین نسفى، تصحیح ماژیران موله، انتشارات کتابخانه طهورى، چاپ سوم .
6 . تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ دوم .
7 . تفسیر سوره حمد، امام خمینى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ دوم، 1378 ش .
8 . تمهیدات، ابوالمعالى عینالقضاة، تصحیح عفیف عسیران، تهران، کتابخانه منوچهرى .
9 . جامع الاسرار و منبع الانوار، سیدحیدر آملى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368 ش .
10 . رسائل ابن عربى، محیىالدین ابن عربى، بیروت، دار احیاء التراث العربى .
11 . رسائل مجذوبیه، محمدجعفر کبودر آهنگى، تصحیح حامد ناجى اصفهانى، تهران، حقیقت .
12 . الرسالة القشیریه، ابوالقاسم عبدالکریم قشیرى، تحقیق على عبدالحمید ابوالخیر، بیروت، دارالخیر، 1995 م .
13 . روشنایىنامه (آثار ناصرخسرو، سفرنامه به انضمام روشنایىنامه و سعادتنامه)، ناصرخسرو قبادیانى، برلین، 1341 ش .
14 . شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1377 ش .
15 . شرح دعاى سحر، امام خمینى، ترجمه سیداحمد فهرى، نهضت زنان مسلمان .
16 . شرح فصوص الحکم، داود قیصرى، قم، انتشارات بیدار، 1370 ش .
17 . شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانى، قم، انتشارات بیدار .
18 . صوفیسم و تائوئیسم، توشیهیکو ایزوتسو، ترجمه محمدجواد گوهرى، تهران، روزنه، 1378 ش .
19 . الطواسین، حسین بن حلاج، دارالکتب الدین، 1987 م .
20 . عبهر العاشقین، روزبهان بقلى شیرازى، به اهتمام هانرى کربن و محمد معین، تهران و پاریس، 1369 ش .
21 . الفتوحات المکیه، محیىالدین ابن عربى، بیروت، داراحیاء التراث العربى .
22 . الفکوک، صدرالدین قونوى، ضمیمه شرح منازل السائرین .
23 . الکافى، محمد بن یعقوب کلینى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1367 ش .
24 . کشف المحجوب، ابوالحسن هجویرى، تصحیح و . ژوکوفسکى، تهران، کتابخانه طهورى، 1399 ق .
25 . اللمع فى التصوف، ابونصر سراج طوسى، تحقیق عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقى مسرور، مصر، دارالکتب الحدیث، 1960 م .
26 . مثنوى معنوى، جلالالدین محمد مولوى، تصحیح نیکلسون، انتشارات پژوهش، چاپ دوم، 1374 ش .
27 . محیىالدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى، محسن جهانگیرى، تهران، دانشگاه تهران، 1375 ش .
28 . مرصاد العباد، نجمالدین رازى، به اهتمام محمدامین ریاحى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365 ش .
29 . مشارق انوار الغیوب، عبدالرحمان انصارى، تحقیق هلموت ریتر، دارصادر، 1959 م .
30 . مصباح الانس، محمد بن حمزة بن فنارى، تهران، انتشارات فجر، 1363 ش .
31 . مصباح الهدایة الى الخلافة والولایه، امام خمینى، ترجمه سیداحمد فهرى، تهران، 1360 ش .
32 . منازل السائرین، خواجه عبدالله انصارى، چاپ قاهره .
33 . نص النصوص، سیدحیدر آملى، تصحیح هانرى کربن و عثمان اسماعیل یحیى، تهران، توس، 1378 ش .
34 . نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، عبدالرحمان جامى، تصحیح ویلیام چیتیک، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1370 ش .
35 . نهج البلاغه، صبحى صالح، انتشارات هجرت، 1395 ق .
36 . الیواقیت والجواهر، عبدالوهاب الشعرانى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1418 ق .
پىنوشت:
1) اللمع، ص 412 - 422 .
2) سر الصلاة، ص 52 .
3) الرسالة القشیریه، ص 86 .
4) فتوحات مکیه، ج 2، ص 131 - 132 .
5) سر الصلاة، ص 54 .
6) منازل السائرین، ص 222 - 224 .
7) از اینجا به دست مىآید که قبل از محیى الدین هم عالم عین به عنوان حضرت علمى الهى مطرح بوده است و اصطلاح «عین» را پیش از ابن عربى، در کلمات خواجه عبدالله انصارى مىتوان یافت . به عبارت دیگر، اینکه محیى الدین را مبتکر این مطلب واین اصطلاح بدانیم صواب نیست . (ر . ک: محیى الدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى، ص 371)
8) منازل السائرین، ص 224 - 226 .
9) همان، ص 227 - 229 .
10) همان، ص 154 - 157 .
11) همان، ص 145 - 149 .
12) همان، ص 183 .
13) همان، ص 142 - 145 .
14) همان، ص 242 .
15) مرصاد العباد، ص 310 - 315 .
16) فتوحات مکیه، ج 2، ص 496 - 498 .
17) همان، ج 2، ص 389 .
18) همان، ص 392 .
19) همان، ص 480 .
20) همان، ص 537 .
21) همان، ص 540 .
22) تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 46 .
23) مصباح الهدایه، ص 172 .
24) شرح فصوص الحکم، قیصرى، مقدمه، ص 33 - 135 و نیز ر . ک: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 462 - 472; منازل السائرین، ص 222 - 224; مصباح الهدایه، ص 196 - 198 .
25) حج (22): 46 .
26) انعام (6): 75 .
27) مصباح الهدایه، ص 117; شرح چهل حدیث، ص 85; آداب الصلاة، ص 161 .
28) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 278 .
29) مصباح الهدایه، ص 29 .
30) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 171 - 173 .
31) جاثیه (45): 23 - 25 .
32) مطففین (83): 14 .
33) زلزله (99): 7 - 8 .
34) آل عمران (3): 30 .
35) توبه (9): 93 .
36) بقره (2): 7 .
37) محمد (47): 24 .
38) اسراء (17): 72 .
39) به نقل از: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 58 .
40) نهج البلاغه، خطبه 37 .
41) همان، خطبه 45 .
42) مقدمه شرح قیصرى، ص 33; شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 132 .
43) منازل السائرین، ص 242 .
44) فتوحات مکیه، ج 2، ص 65 .
45) ق (50): 22 .
46) مصباح الهدایه، ص 135 .
47) فتوحات مکیه، ج 4، ص 18 .
48) کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، ج 2، ص 1394 .
49) همان، ج 1، ص 1312; فتوحات مکیه، ج 3، ص 88 . لاهوت نزد صوفیه، مقام ذات است و در اصل «لا هو الا هو» بوده است .
50) الطواسین، ص 130 .
51) فتوحات مکیه، ج 1، ص 216 .
52) همان، ص 379 .
53) همان، ص 118 .
54) شرح فصوص الحکم، فص آدمى، ص 49 .
55) همان، ص 56; فتوحات مکیه، ج 2، ص 396 .
56) شرح فصوص الحکم، فص آدمى، ص 48; رسائل ابن عربى، ج 2، ص 153 .
57) فتوحات مکیه، ج 1، ص 153 .
58) همان، ص 119; رسائل ابن عربى، ج 2، ص 396; نقش الفصوص، ص 2 .
59) فصوص الحکم، فص آدمىص 50 .
60) اسراء (17): 85 .
61) کشف المحجوب، ص 335 .
62) به نقل از: مرصاد العباد، ص 101 - 110 .
63) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 270; آداب الصلاة، ص 138 .
64) حشر (59): 16 .
65) اعراف (7): 182 .
66) تین (95): 4 .
67) ابراهیم (14): 5 .
68) عصر (103): 1 - 3 .
69) بقره (2): 261 .
70) حجر (15): 29; ص (38): 72 .
71) منازل السائرین، ص 17 .
72) اشارات، ج 3، ص 378 .
73) هود (11): 1 .
74) کشف المحجوب، ص 487 .
75) منازلالسائرین، ص 185 .
76) اشارات، ج 3، ص 385 .
77) منازل السائرین، ص 187 .
78) مصباح الهدایه، ص 113 .
79) مثنوى معنوى، دفتر پنجم، بیت 795 .
80) الرسالة القشیریه، ص 71 .
81) فتوحات مکیه، ج 1، ص 649 .
82) تمهیدات، ص 231 - 232 .
83) منازل السائرین، ص 237 - 239 .
84) الرسالة القشیریه، ص 72 .
85) همان، ص 329 .
86) همان، ص 331 .
87) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 41 .
88) سر الصلاة، ص 52 .
89) همان، ص 139 .
90) مثنوى معنوى، دفتر پنجم، بیت 291 .
91) رسائل مجذوبیه، ص 21 - 27; مشارق انوار الغیوب، ص 35 - 38 .
92) فتوحات مکیه، ج 1، ص 319 .
93) مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابیات 1820 - 1823 .
94) الرسالة القشیریه، ص 180 .
95) کافى، باب فضل الایمان، ح 1 .
96) همان، ح 2 .
97) الرسالة القشیریه، ص 181 .
98) اشارات، ج 3، ص 391 .
99) من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 16 .
100) دیوان حافظ، غزل 449 .
101) نهج البلاغه، خطبه 193 .
2 - 1 . لوایح، لوامع و طوالع
یکى از دستهبندىهایى که در زمینه حالات کشفى سالک صورت گرفته، بر اساس و محور واردات قلبى او است که سه رتبه دارد:
رتبه نخست «لوایح» مىباشد; اگر برق حضور و نسیم تجلى حق گهگاهى بوزد و انتقال حالى براى عارف رخ دهد و این برق، تمام قلب عارف را فرا گیرد، لوایح کشف پدید آمده است . پس لوایح، کشفى است که به وسیله آن برخى از اسرار ظاهر مىگردند .
«لوامع» ظهورى بیشتر از لوایح دارند و به سرعت زایل نمىشوند .
«طوالع» بقاى بیشتر، نورانیت و سیطره قوىترى دارند و در تعریف عبارتند از انوار توحیدى که قلب اهل معرفت را فرا مىگیرد و این نور، چنان بر دل عارف حکومت مىکند که اولا انوار دیگر را تحت الشعاع قرار مىدهد; و ثانیا اطمینان و آرامش را براى وى به ارمغان مىآورد .
حسین بن منصور حلاج چنین سروده است:
قد تجلت طوالع زاهرات
یتشعشعن فی لوامع برق
خصنی واحدی بتوحید صدق
ما الیها من المسالک طرق
ابو نصر سراج طوسى مراتب اخیر را همانگونه که ذکر شد، مطرح کرده است . (1)
حضرت امام (ره) افزون بر آن و بعد از طوالع، حالت «طوارق» را نیز مطرح کرده است . با این تعریف که «طوارق» یکى از واردات اهل حقیقت است که از طریق سمع حقایق بر او آشکار مىگردد . (2) امام قشیرى نیز ترتیب حالات را به شکل مذکور بیان کرده است . (3)
اما ابن عربى ترتیب را بهگونهاى دیگر مطرح مىکند: (4) وى نخست لوامع را به عنوان انوار تجلى تعریف مىکند; سپس طوالع را انوار توحیدى که بر قلب اهل معرفت طلوع مىکند، قرار داده است . لوایح به اعتقاد وى آخرین مرتبه است .
حضرت امام (ره) بر خلاف دیگران در تعریف لوایح مىگوید:
اسرارى که بر بصر ظاهر شوند، مقید به جارحه نبوده و از احوال اهل مسامره باشد، لوایح است . (5)
2 - 2 . مکاشفه علم، مکاشفه حال و مکاشفه عین
خواجه عبدالله انصارى در باب مکاشفه، سه رتبه را تصویر مىکند: (6)
نخست مکاشفه علم است که براى سالک، گهگاه دست مىدهد .
اگر عارفى به مقامى بالاتر دستیافت و حالت او دائمى شد و به گونهاى رخ داد که عارف خود را در حالت کشف نبیند و به نحو تمام و کمال محو و فانى باشد، مکاشفه حال صورت گرفته است .
مکاشفه عین (7) به معناى مکاشفهاى است که همراه تجلى ذاتى الهى باشد، و عین ثابت و سر قدر با آن منکشف گردد .
2 - 3 . مشاهده معرفت، مشاهده معاینه و مشاهده جمع
در برخى از کلمات پیر هرات دیده مىشود که وى حالت مشاهده را داراى سه رتبه تلقى مىکند: (8)
درجه اول، مشاهده معرفت است که همراه با برق نور وجود و لوایح وجد معروف حاصل مىشود .
درجه دوم، مشاهده معاینه است که قرین تجلیات ثابت و دائمى است . لوایح آغاز مبادى تجلى و شواهدند; زیرا شاهد صدق طریقاند . اگر نسیمى از جانب دوست، قلب عارف را نوازش ندهد، حالات او مشتبه خواهد شد .
سومین رتبه، مشاهده جمع است که در حالت فناى کامل و با شهود حق با حق رخ مىدهد .
2 - 4 . معاینه بصر، معاینه قلب و معاینه روح
به اعتقاد خواجه عبدالله، معاینه نیز که خود یکى از حالات کشفى است، داراى مراتب سهگانه مىباشد: (9)
مرتبه نخست، معاینه بصرى است .
مرتبه دوم، معاینه قلبى است . اگر چشم قلب - که به اصطلاح خواجه، «بصیرت» خوانده مىشود - باز شود، اشیاء را آن گونه که هستند، خواهد دید . بر این اساس در معاینه قلبى خطا راه ندارد; چنانکه مشوب به تحیر هم نیست .
رتبه سوم، معاینه روحى است که به هنگام ظهور جذبه در روح عاشق و با رؤیتحق حاصل مىشود; که در این صورت قهرا حجابها از پیش روى چشم جان مرتفع شده است .
2 - 5 . الهام نبى، الهام عین و الهام تحقیق
صاحب منازل السائرین با این اعتقاد که الهام، نوعى شهود و کشف است، درجات سهگانهاى را براى آن بیان مىکند: (10)
مرحله اول، الهام نبى است که با وحى، معادل و برابر گرفته شده است .
رتبه دوم، یعنى الهام عینى، بدین معنا است که شخص، امرى را به صورت معاینهاى رؤیت کند و نهایتا الهام، عین تحقیق است که سالک مقام، حقایق را آنگونه که هستشهود خواهد کرد .
از آنجا که دستهبندىها و درجهبندىهاى اخیر مربوط به خواجه عبدالله انصارى بود، ذکر این نکته لازم مىآید که خواجه تقریبا در تمام صدمنزلى که براى سیر و سلوک لازم دانسته است، درجات سهگانه را بیان مىکند و گاه براى هر یک از درجات، سه رکن را ذکر مىنماید . شاید در تمام منازل السائرین، منزل یا رتبهاى نباشد که با عدد دو یا چهار بیان شده باشد . بر این اساس مىتوان گفت که این کتاب، مبتنى بر «تثلیث» است .
علاوه بر این، پیر هرات مقامات و منازل دیگرى را بیان مىکند که در هر یک، به گونهاى حالت کشف و شهود مطرح است و براى آنها نیز درجات و مراتبى را مطرح مىکند; از قبیل بصیرت (11) ، وجد (12) ، حکمت (13) و اتصال . (14)
2 - 6 . کشف نظرى، شهودى، الهامى، روحى، خفى و ذاتى
حقیقت کشف، خروج از حجاب است و حجاب، مانعى است که دیده بنده به وسیله آن از جمال حضرت حق محجوب مىگردد . چون سالک صادق به جذبه ارادت از اسفل سافلین طبیعت روى به اعلى علیین گذارد و با قدم صدق، جاده طریقت را بر قانون شریعت و مجاهدت طى کند، از هر حجاب که گذرد، دیده مناسب آن مقام گشوده شود . نخست دیده عقل باز گردد و به قدر رفع حجاب و صفاى عقل، معانى معقول روى نمایند و اسرار معقولات کشف شوند . این را کشف نظرى مىگویند . (15) بعد از آن، مکاشفات دل و شهود قلب است که چون از کشف نظرى عبور کند، انوار مختلف تجلیات الهى بر جان سالک نشیند . کشف الهامى - که آن را کشف سرى نیز گویند - با ظهور اسرار آفرینش و حکمت وجود هر چیز رخ مىدهد .
اى کرده غمت غارت هوش دلما
درد تو زده خانه فروش دل ما
سرى که مقدسان از آنمحرومند
عشق تو فرو گفتبه گوش دل ما
مکاشفات روحى یا روحانى، آن است که جنات و جحیم و ملائک با آن مکشوف گردند . چون روح به کلى صفا گیرد و از کدورتهاى جسمانى پاک گردد، عوالم نامتناهى مکشوف مىگردد و دایره ازل و ابد پیش دیدگان سالک قرار مىگیرد و حجاب زمان و مکان بر مىخیزد; چنانکه حارثه گفت:
کانی انظر الى اهل الجنة یتزاورون، و الى اهل النار یتعاورون .
بیشتر کرامات، از قبیل اشراف بر خواطر، اطلاع بر مغیبات، عبور بر آب و آتش و هوا و طى الارض، در این مقام روى مىدهند .
بعد از کشف روحى، مکاشفات خفى پدید مىآید . روح در مقام خفاى خود، واسطه دو عالم جسم و ملکوت قرار مىگیرد و فیضان نور عقل کلى را مىپذیرد و آثار انوار ملکوت را به نفس و تن مىرساند; در عین حال که وساطتى میان عالم صفات الوهى و عالم روحانیت دارد . ارمغان کشف خفى، علم لدنى است .
سرانجام، کشف ذاتى است که مرتبهاى بس بلند دارد که جناب شیخ نجم الدین رازى از بیان آن اظهار عجز کرده، تنها بیتى را به صورت رمز نجوا مىکند:
تا بر سر کوى عشق تو منزل ماست
سر دو جهان به جمله کشف دل ماست
وآنجا که قدمگاه دل مقبل ماست
مطلوب همه جهانیان حاصل ماست
2 - 7 . مکاشفه علمى، حال و وجد
کشف علمى، حصول فهمى است که در نتیجه انکشاف امرى براى انسان حاصل مىشود; لذا علوم حسى، نوعى کشف به حساب مىآیند .
نوع دوم، مکاشفه حال یا تحقیق زیادتى حال است; بدین معنا که اگر عارف، ذاتى را با حالى مشاهده کرد، ممکن است از این حال به امرى زاید که مقام غیب این حال است پى برد و در نتیجه به تاویل آن نایل گردد . عارف در این صورت مىتواند به مقام آن شخص در واقع، آگاه شود .
مکاشفه وجد یا تحقیق، اشاره به آن است که سالک در خلوتى که در مجلس حق برگزار مىشود، اشارتى از او دریافت کند .
محیىالدین ضمن بیان سه نوع کشف مذکور، (16) انواع دیگرى از کشف را به طور پراکنده و غیر مستقیم بیان مىکند که در اینجا به چند نمونه از آن اشاره مىشود:
«ذهاب» در تعریف ابن عربى عبارت است از آنکه عاشق، چنان به مشاهده معشوق مشغول باشد که هر امر دیگرى براى او در غیبتبماند . (17)
«روایح» کشفى است که صاحب آن، اشخاص را از طریق بو مىشناسد; و لو اینکه آنها را نبیند . محیى الدین مىگوید: «عبدالقادر جیلى چنین بود . او تنها در یک مورد و آن هم ابن قائد اوانى بود که تشخیص نداد و علت، تاثیر همت آن عارف بود .» (18)
«وصل» شهود معیتحق است . (19)
«وجد» عبارت است از حالى که بر قلب عارف مستولى گردد و او را از شهود حاضرین غایب کند . (20)
«انس» حالتى براى قلب است که از تجلى جمال الهى حاصل مىشود و باعث انبساطى براى عبد مىگردد . (21)
در یک کلام، کم نیست مقامات و منازلى که در فتوحات بیان مىشود و در آنها به نحوى، حالت کشف ملحوظ نگردد; چنانکه عنوان کتاب فتوحات اشارهاى بر این دارد که میادین و مراحل سیر و سلوک، همراه فتح و کشف عرفانى است . هرچند حضرت امام (ره) نقدهایى جزئى به او دارند . (22)
2 - 8 . مکاشفه غیب و شهادت
عز الدین کاشانى با این دستهبندى در پى آن است تا مکاشفه را از حیث متعلق، به دو قسم غیب و شهادت تقسیم کند; اگر مکشوف انسان از عالم حس و شهادت بود، کشف شهادت; و اگر از عالم غیب، کشف غیبى در اختیار عارف خواهد بود . (23)
2 - 9 . مکاشفه صورى و معنوى
به نظر مىرسد جامعترین و مهمترین دستهبندى و درجهبندى کشف، توسط قیصرى در مقدمه شرح فصوص صورت گرفته است . (24) وى بعد از آنکه کشف را - چنانکه گذشت - به اطلاع بر ماوراى حجاب تعریف کرد، آن را به دو قسم صورى و معنوى تقسیم مىکند . کشف صورى در عالم مثال یا خیال و از طریق حواس پنجگانه صورت مىبندد .
باطن نفس آدمى داراى جمیع حواس ظاهرى است، و در واقع، قلب است که مىبیند، لکن از طریق چشم، و مىشنود، لکن از طریق گوش، و مىچشد، لکن از طریق زبان . در نتیجه، قلب مىتواند اولا ببیند نه از راه چشم، بشنود نه از راه گوش، بچشد نه از راه زبان; و ثانیا ببیند آنچه را چشم نمىبیند و بشنود آنچه را گوش نمىشنود و بچشد آنچه را زبان نمىچشد; زیرا آنچه در قیقتبیننده یا شنونده یا چشنده است، قلب و باطن آدمى است .
ر این اساس مىتوان نتیجه گرفت و گفت که قلب هم چشم و هم گوش و هم ... دارد . چنانکه آیات قرآن کریم، بهترین گواه بر این مسئله مىباشد . در قرآن و در آیات متعددى، حواس آدمى به قلب نسبت داده شده است; که دلالتى واضح بر این امر است . در اینجا به یک نمونه از آنها اشاره مىکنیم:
فانها لاتعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور . (25)
کشف صورى که از طریق حواس پنجگانه حاصل مىشود یا از طریق مشاهده و رؤیتبه عارف دست مىدهد مثل آنکه مشاهد، صور ارواح متجسد را در عالم برزخ رؤیت کند; یا از طریق سمع حاصل مىشود، مثل آنکه پیامبر (ص) وحى را به صورت کلامى منظوم مىشنید یا اصواتى را از قبیل صداى زنگ شتر و نغمات زنبور عسل به وسیله گوشش مىگرفت و با فراست، مراد از وحى را در مىیافت . کشف صورى گاه از طریق استنشاق صورت مىگیرد; چنانکه پیامبر (ص) در حدیثى فرمود:
انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن .
در حالى که اویس قرنى در یمن بود، پیامبر (ص) بوى او را استشمام مىفرمود . همچنین رسول اکرم (ص) در حدیثى اشاره فرمود:
ان لله فی ایام دهرکم نفحات; الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها .
ملاى رومى، بسیار نیک مضمون این حدیثبلند را به نظم کشیده است:
گفت پیغمبر که نفحتهاى حق
اندرین ایام مىآرد سبق
گوش هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحهاى آمد شما را دید و رفت
هر که را مىخواست جان بخشید و رفت
آن نه خاک اندر شد و کل خاک شد
وین نمک اندر شد و کل پاک شد
و ان نمک کزوى «محمد» املح است
زان حدیثبا نمک او افصح است
عقل جزوى عشق را منکر بود
گرچه بنماید که صاحب سر بود .
قسم دیگر کشف صورى از طریق لمس حاصل مىشود . کشف ملامسه بر اثر اتصال دو نور یا دو جسد مثالى رخ مىدهد; مثل اینکه از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که حق را به بهترین صورت شهود نمود; خداوند دست و کتف خود را بین دو کتف پیامبر گذاشت، به نحوى که حضرت رسول (ص) سردى آن را درک کرد . از اتصال دستحق به کتف رسول اکرم (ص) ملکوت و باطن سماوات و ارض بر آن حضرت مکشوف گردید:
قال رسول الله (ص): رایت ربى - تبارک و تعالى - فی احسن صورة; فقال فیما یختصم الملا الاعلى یا محمد؟ قلت: انت اعلم، مرتین . قال: فوضع الله کفه بین کتفی، فوجدت بردها بین ثدیی، فعلمت ما فى السماوات و ما فی الارض . ثم تلى هذه الآیة: و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین . (26)
شهود صورى گاهى از طریق قوه ذائقه حاصل مىشود; مانند اینکه اهل کشف، طعامى را با وجود برزخى ببینند و بعد از خوردن و چشیدن طعم آن، بر معانى غیبى اطلاع حاصل کنند . همچنین از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که در عالم رؤیا، شیر میل نمودند; بهگونهاى که از سر انگشتانشان خارج مىشد . ایشان آن خواب را به علم، تاویل و تعبیر نمودند:
رایت انی اشرب اللبن حتى خرج الری من اظفاری; فاولت ذلک بالعلم .
قیصرى بعد از آنکه پنج قسم مکاشفات صورى را بیان مىکند، این نکته را نیز مىافزاید که انواع مکاشفات، نسبتبه اشخاص متفاوت است: بعضى واجد یک قسم مىباشند و برخى تمام انواع آن را در اختیار دارند; زیرا شهود، تجلى اسمى از اسماى حق است و کشف بصرى، تجلى اسم «بصیر» و کشف سمعى، تجلى اسم «سمیع» و ... مىباشد .
تمام کشفها اگر براى انسانى حاصل باشد - چنانکه پیامبر اکرم (ص) جامع جمیع مراتب کشف و شهود بود - وى تحت تدبیر اسم «علیم» خواهد بود .
بنابراین، کشف متناسب با تجلى است و تجلى بر حسب اسم «حاکم» خواهد بود; بسته به آنکه انسانى تحت تربیت، دولت و حکومت کدام اسم باشد . ضمنا در مىیابیم که هر مظهرى اسمى خاص دارد که مربى او است; چنانکه در ذکر رکوع یا سجده مىگوییم: «سبحان ربى» . لذا هر مظهر، اسمى خاص و هر اسم، مظهرى خاص را طلب مىکند .
این مسئله از مسائل مهم و نکات دقیق و ظریف عرفانى است که حضرت امام به آن اشارتى زیبا دارد . (27) یکى از نتایج مهم این مطلب آن است که مرشد باید آشنا با اسماء و بر اسم حاکم بر مرید واقف باشد و تنها از این طریق است که مىتواند راه را به او بنمایاند . نتیجه دیگر آنکه طریقت هر انسان، راهى درونى است که از نفس او آغاز مىشود و به اسم خاص او ختم مىگردد و این مىتواند یکى از معانى این حدیثشریف باشد که: الطرق الى الله بعدد انفس الخلائق . البته این «طرق» در اصطلاح قرآن «سبل» نام دارد و سبل هر چند متعدد است، ولى همگى منتهى به نهر واحد «صراط» مىگردند که در قرآن همواره به صورت مفرد بیان شده است .
کشف صورى به لحاظ متعلق سهگونه است:
این کشف یا به حوادث دنیوى تعلق مىگیرد; مثل اینکه شخصى در اثر گوشهنشینى، به آمدن شخصى خبر دهد . به این نوع کشف، «رهبانیت» مىگویند . اهل سلوک چون به امور دنیوى اهمیت نداده و وجهه همتخود را اطلاع بر حقایق غیبى قرار دادهاند، به این قبیل از مکاشفات توجهى نداشته، آن را استدراج و مکر الهى تلقى مىکنند .
اهل معرفت غایت مقصد خود را فنا در حق و بقا به او قرار دادهاند و خود را در وحدت اطلاقى منغمر مىبینند . آنان جمیع حقایق را تجلیات حق مىدانند و حق را حق و خلق را خلق مىبینند و به تعبیرى، توحید، سراسر وجود آنان را فراگرفته است . کشفى که براى این دسته از عارفان رخ مىدهد، به امور اخروى تعلق مىگیرد . در این نوع کشف، اثرى از جاه، منصب و بعد نیست . اینگونه مکاشفات، حقیقى، مطلوب و معتبر مىباشند .
قسم سوم، مکاشفاتى است که به حقایق روحانى و معانى غیبى الهى تعلق مىگیرد . این قسم از مکاشفات در اعلى درجه مکاشفات صورى قرار دارد .
نکته قابل ذکرى که حضرت امام به آن توجه مىدهند، این است که مکاشفات صورى اگر به معانى غیبى تعلق گیرند، همواره متضمن مکاشفات معنوى نیز هستند . (28) به عنوان نمونه، کشف صورى سماعى را باید مطرح کرد که مراتب آن، از فوق تا دون است . بالاترین مرتبه سماع حقایق، سماع کلام حق است; چنان که پیامبر اکرم (ص) در معراج، کلام الله را بىواسطه با گوش جان شنید و فرمود:
لی مع الله وقت لایسعنی ملک مقرب، و لا نبی مرسل .
بعد از آن، شنیدن کلام حق توسط جبرئیل امین است; چنانکه قرآن اینگونه به گوش پیامبر (ص) مىنشست . مرتبه نازلتر استماع، کلام عقل اول و بعد از آن، سماع نفس کلى و ملائکه سماوى و ارضى مىباشد . (29)
در آغاز دیدیم که قیصرى کشف را بهطور کلى به دو دسته صورى و معنوى تقسیم کرد .
کشف معنوى آن است که از صورت، مجرد و منزه باشد و مکشوف، اصل جوهر معنا بىهیچ صورت مثالى بوده باشد . این کشف، از تجلیات اسم «علیم» است و همانند کشف صورى داراى مراتبى مىباشد .
اولین مرتبه آن، ظهور معانى در قوه مفکره، بدون استعمال مقدمات و ترکیب اقیسه است که به آن «حدس» گفته مىشود .
بعد از آن، قوه عاقله است که معانى روحانى را به کار مىبندد و در اصطلاح به آن «نور قدسى» اطلاق مىشود . این دو نوع، اقل مراتب کشف معنوى محسوب مىگردند .
مرتبه سوم، ظهور معانى در قلب است . اگر معانى غیبى در قلب ظاهر گردند، به آن «الهام» و اگر روحى از ارواح مجرد یا عینى از اعیان ثابته به ظهور رسد، به آن «مشاهده قلبى» اطلاق مىشود .
مرتبه چهارم از مکاشفات معنوى، ظهور معانى در مرتبه روح است . روح در این مقام به قدر استعداد خود، معانى غیبى را از آسمان ارواح مىگیرد و به ارض جسم منتقل مىکند . این مرتبه «کشف روحى» نام دارد . اگر معانى در مرتبه سر آدمى به ظهور رسد، «کشف سرى» و اگر در مرتبه خفى آدم متمکن شود، «کشف خفى» نامیده مىشود . مرتبه حقیقت محمدیه (ص) محقق این مقام بوده، اصل حقیقت کشف را در موطن و مشهد خویش جاى داده است . نفوس کامل با آنکه در جلبات ماده و طبیعت هستند و نفس شریفشان مدبر بدن است، در عین تعلق به بدن، قادرند در هر زمان و مکانى، به صور متنوع ظاهر شوند، یا مسافتهاى دور را در زمانى کم طى نمایند، یا به اماته و احیاء دست زنند، یا تا انقراض عالم در نشئه دنیا بمانند . این همه، تنها گوشهاى از کرامات و معجزات آن نفوس شریف و کریم است و بیش از آن را باید در جهان دیگر از آنان دید .
2 - 10 . مشاهده فعلى، صفاتى و ذاتى
حضرت امام (ره) مشاهدات را متناسب با انواع تجلیات الهى، به سه قسمت مشاهدات فعلى، مشاهدات صفاتى و مشاهدات ذاتى تقسیم نمودهاند . (30) مشاهده فعلى همراه با نور وجود و لوایح وجد است . مشاهده صفاتى قرین تجلیات ثابت و دائمى است . اگر نسیمى از جانب دوست، رخساره عارف را نوازش دهد، مشاهده جمع صورت مىگیرد و عارف را تا فناى کامل و شهود ذات بالا مىکشد .
3 . رفع حجاب
علم کشفى دست انسان را در دست جهان غیب مىگذارد و حجاب و غطا را از پیش چشمان قلب آدمى بر مىدارد . حالتشهود، وقتى حاصل مىشود که حق بر قلب عارف بتابد و نور آن، سراپاى جان آدمى را فراگیرد .
علم لدنى از یک سو قلب سالک را روشن و منور مىکند، و از سوى دیگر، حجاب از چهره حقایق غیبى بر مىدارد . این حجاب، در واقع قلب انسان را فراگرفته است و با کاهش و یا رفع آن، علم الوراثه از سرچشمه جان آدمى مىجوشد و ظاهر مىگردد .
چنانکه در کلمات صوفیه دیدیم، ماهیت کشف، جز با ملاقات باطنى و از وراى حجاب، حاصل نمىشود . مکاشفه آن است که سر عارف، حجابهاى ظلمانى و نورانى را در نوردد و با دیده بصیرت به وراى حجب نایل آید و از اسرار غیبى بهره گیرد . مشاهده، سقوط حجاب است و بعد از ریاضات، مجاهدات و رفع رسوم و تعینات حاصل مىشود .
علوم حقیقى و معارف باطنى، بعد از صفاى قلب و ارتفاع حجاب از آن و توجه کلى به حضرت رحمانى حاصل مىشود . آیات قرآنى کاملا این امر را تایید مىکنند:
افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد الله افلا تذکرون . (31)
خداوند در خطاب به نبى اکرم (ص) مىفرماید: «آیا این طایفه را نمىبینى که معبود خود را هواى خویش قرار دادهاند؟ تنها از آن پیروى مىکنند و از دستورات الهى سرباز مىزنند؟ در عین حال که آنها عالمند، خداوند آنها را در مسیر ضلالتشان نگه مىدارد .» بدین نحو که لطف و فضل خاص خویش را از آنان دریغ مىورزد . اضلال الهى نتیجهاى جز حجاب، ختم و غشاوه بر مشاعر آنان ندارد و قلب محجوب، از شهود آیات حق محروم است . در نتیجه حجاب، قلب را از دستیابى به علوم حقیقى و رؤیتهاى باطنى باز مىدارد .
آیه دیگرى که به حجب غلیظ قلبى اشارتى گویا دارد این است که:
کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون . (32)
این کمترین مراتب حجاب است که قلب آدمى را مىپوشاند . این حجاب، چیزى جز عمل خود آدمى نیست .
نکته دقیق و ظریف اینکه عمل، سبب حجاب نیست; بلکه نفس حجاب است . بر این اساس مىتوان گفت که اعمال آدمى، صورتى در بالا دارند که قلب انسان را تحت تاثیر خود قرار مىدهند و همین عمل است که در برزخ و قیامتحاضر مىشود:
فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره . (33)
در آیه دیگر نیز فرمود:
یوم نجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا . (34)
حجاب قلب بعد از این، مرتبه بالاترى نیز دارد:
طبع الله على قلوبهم . (35)
«طبع» حجابى غلیظتر و فشردهتر است .
همچنین قلب مىتواند از این نیز محجوبتر باشد:
ختم الله على قلوبهم . (36)
زیرا «ختم» ، از مراتب عالى حجاب قلب است . قفل قلب، نهایت مراتب حجاب و پایان انعقاد جان آدمى است:
ام على قلوب اقفالها . (37)
قلب مطبوع و مقفول، قلبى است که بینایى خود را در دنیا و آخرت از دست داده است و جدا باید از این حالات به خدا پناه برد:
و من کان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضل سبیلا . (38)
در این زمینه، آیات فراوان دیگرى نیز وجود دارد که در اینجا از آنها چشم مىپوشیم .
در احادیث نیز مىتوان از صفا و جلاى قلب، ذکر و آثار آن، همچنین رفع حجاب و نورانیت دل، مباحث فراوانى را یافت . پیامبر اکرم (ص) در حدیثى نورانى فرمود:
اللهم اجعل لی نورا فی قلبی، و نورا فی سمعی، و نورا فی لحمی، و نورا فی دمی، و نورا فی عظامی ... اللهم زدنی نورا و اعطنی نورا، و اجعلنی نورا . (39)
امیر مؤمنان على ابن ابى طالب (ع) نیز کلماتى سرشار و آکنده از نور معرفت و مفتاح ابواب هدایت دارد; آنجا که فرمود:
قد احیا عقله و امات نفسه; حتى دق جلیله، و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق; فابان له الطریق و سلک به السبیل، و تدافعته الابواب الى باب السلامة و دار الاقامة، و ثبت رجلاه بطمانینة بدنه فی قرار الامن و الراحة بما استعمل قلبه و ارضى ربه . (40)
در خطبهاى دیگر چنین مىفرماید:
عباد الله! ان من احب عباد الله عبدا اعانه الله على نفسه; فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف، فزهر مصباح الهدى فی قلبه، و اعد القرى النازل به; فقرب على نفسه البعید، و هون الیها الشدید . (41)
به هر تقدیر، رؤیتباطنى که انسان براى آن خلق شده، متوقف بر نور تجلى است که همراه با نور کشف و الهام حاصل مىشود . این نور، پردههاى حجاب را در مىنوردد و قلب انسان را با نور الهى آشنا مىکند .
نتیجه آنکه مکاشفه بعد از ارتفاع حجب حاصل مىشود و عارفان بر این امر اصرار و تاکید کردهاند . تعاریف پیشگفته، بهترین مدعاى این سخن است .
مناسب استبه تعریفى دیگر که به طور کاملا واضح و شفاف بر این امر دلالت دارد، اشاره کنیم . قیصرى در مقدمهاى که بر فصوص نگاشته است، کشف را چنین تعریف مىکند:
اعلم: ان الکشف لغة رفع الحجاب . یقال: کشف المراة وجهها، ای: رفعت نقابها . و اصطلاحا هو الاطلاع على ماوراء الحجاب; من المعانی الغیبیة و الامور الحقیقیة وجودا و شهودا . (42)
کشف دو معنا دارد: لغوى و اصطلاحى . معناى لغوى کشف، رفع حجاب است و بر این امر، شواهدى از کلام عرب وجود دارد . کشف در اصطلاح به معناى اطلاع بر ماوراى حجاب مىباشد; لذا میان معناى لغوى و اصطلاحى، مناسبتى روشن وجود دارد . اگر معناى غیبى - یعنى اسماء و صفات حق - و امور حقیقى - یعنى عالم جبروت و ملکوت - به قلب سالک طلوع کند و این نورانیت، سالک را به مقام حق الیقین - وجودا - و عین الیقین - شهودا - برساند، حالت مکاشفه پدید آمده است . بنابراین مکاشفه بعد از برداشتن حجابهایى صورت مىگیرد که هویت و حقیقت آدمى را فرا گرفته باشد .
علاوه بر مطالب سابق، شواهدى چند، این امر را تایید مىکند که حقیقت مکاشفه با رفع حجاب حاصل مىشود . از جمله اینکه:
اولا، گفته شد که شهود و کشف، از جنس حضور است . انسانى که در غیبتبه سر مىبرد، از اینگونه حالات محروم است; و حضور، قرین رفع حجاب است .
ثانیا، شهود و کشف، همراه اتحاد و اتصال است . کشف از آن سالکى است که به مقام اتصال و اتحاد نایل شده باشد; چنانکه در منازل السائرین، اتصال مقام (او ادنى) و همراه شهود تلقى شده است . (43) محیىالدین نشانه کشف را اتحاد مىداند . (44)
ثالثا، منبع مکاشفات، قلب است . اگر قلب از پلیدىها و زشتىها پاک گردد، معارف الهى و انوار تجلیات ربوبى در آن هویدا مىگردد و قلب محجوب به این معارف نایل مىگردد .
رابعا، بسیارى از صوفیه تاکید دارند که شهود باطنى، در آخرت ممکن و میسور است . علت آن است که در آخرت، غطا، غشاوه و حجاب برداشته مىشود: و کشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید . (45)
خامسا، در کلمات حضرت امام (ره) گفته شد که شهود، علمى شخصى است; بر خلاف عقل که همیشه همراه با مفاهیم کلى و عام است . (46) و علوم آنگاه شخصى اند که معلوم، بىحجاب باشد .
تمام این مطالب ما را به این نتیجه مىرساند که عنصر اصلى و اساسى در مکاشفه، نبودن حجاب است و علمى که از طریق کشف به دست آید، بعد از رفع، مانع خواهد بود و در یک کلام، کشف، علمى بىحجاب است .
من راى الحق جهارا علنا
انما ابصره خلف حجاب
صورة الرائی تجلت عنده
و هی عین الرائی، بل عین الحجاب (47)
4 . انسان و کشف
انسانشناسى عارفان، انسانشناسى متمایزى است . صوفیان به انسان، نگاهى خاص دارند و در زمینه انسانشناسى عارفانه، مباحث مبسوط و گستردهاى را مطرح کردهاند . در اینجا به قدر حاجت و تا حدودى که در رابطه با مسئله کشف است، نکاتى مطرح مىشود .
مقدمتا باید گفت که قبل از ابن عربى، حسین بن منصور حلاج، با استناد به حدیث نبوى «ان الله خلق آدم على صورته» ، انسان را علاوه بر جنبه ناسوتى، (48) داراى جنبه لاهوتى (49) و صورت الهى دانسته است . این جنبه انسان است که او را از دیگر اصناف موجودات متمایز ساخته و به او در میان جمیع صور، شرف بخشیده است . البته باید متذکر شد که حلاج صوفى، وحدت ناسوت و لاهوت را نپذیرفته و به ثنویت آن دو و حلول لاهوت در ناسوت و امتزاج آن دو شراب و آب، فتوا داده است . (50)
بعد از حلاج، ابن عربى با گستردگى و عمق بیشترى درباره مقام و منزلت انسان اندیشید و سخن گفت . وى از انسان، تحت عناوین و کون جامع (56) یاد مىکند . به اعتقاد وى هر چه در عالم کون است مسخر انسان مىباشد و او خلاصه و عصاره هستى است . انسان با اینکه جرمش بسیار کوچک است، در معنا عظیم و به تنهایى برابر با مجموع عالم است:
اتزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوى العالم الاکبر
فانت الکتاب المبین الذی
باحرفه یظهر المضمر
انسان اکمل، مجلى و مظهر حق است و حق با جمیع اسماء، در انسان جلوه کرده است . انسان، عالم صغیر و عالم، انسان کبیر است; بلکه انسان، عالم کبیر و عالم، انسان صغیر است . (57) او در قصه، اول و در ایجاد، آخر; به صورت، ظاهر و به سیرت، باطن است .
به اعتقاد ابن عربى - و بر خلاف نظر حلاج - دو جنبه ناسوتى و لاهوتى در انسان، دو وجهه حقیقت واحدند، نه دو طبیعت جدا از یکدیگر . بدین معنا که حقیقت آدمى یکى بیش نیست; اما این حقیقت، داراى انبساطى گسترده است و سریانى جامع و شامل دارد; باطنش لاهوت و مظهر اسم «رحمان» و «باطن» ; و ظاهرش ناسوت و مظهر اسم «ظاهر» است . انسان به جهتباطن و مقام ولایت، خلیفه الهى خوانده مىشود . (58) مقام انسان به حسب سیرت، از فرشتگان و کروبیان بالاتر است; زیرا فرشتگان فقط مظهر اسم «جمال» اند، اما انسان مظهر صفات جلال و جمال است و ظهورى جامع دارد .
ابن عربى این عقیده را نیز اظهار مىدارد که فرشتگان، از اسرار نهان آدمى غافل بودند; لذا مقام خلافت الهى او را نپذیرفتند و از سجده براى وى، به بهانه «سفک دم» و فساد، سر باز زدند; غافل از آنکه، «سفک دم» و افساد، مظهر جلال حق است که در انسان به ظهور رسیده است; اما آنان از مظهریت این صفات بىبهره بودند . (59) چنانکه ابلیس مظهر اسم «مضل» است و این از آن او است و در عرفان به ثبوت رسیده است که هر اسمى را مظهرى و هر مظهرى طالب اسمى است; و لذا هر موجودى در عالم، ربط و نسبتى با اسماى حق دارد . ابلیس و شیاطین، - چه جن و چه انس - از این قاعده مستثنا نیستند . از سوى دیگر، هر اسمى - چه کلى و چه جزئى - طالب ظهور و مظهرى است .
واقعیت آن است که حقیقت آدمى مجهول است و عقل و کشف، از وصول به آن عاجزند . رمز آن این است که باطن آدمى، مظهر اسم ذات است و ذات، مقامى است که «لا اسم له و لا رسم له» . از این رو است که چون کفار قریش به تحریک برخى یهودیان، نضر بن حارث را نزد پیامبر (ص) فرستادند تا از حقیقت روح بپرسد، ایشان وحى خدا را این گونه قرائت فرمود:
یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربى . (60)
بنابراین، روح و باطن انسان چون من امر ربى است، کنهش مجهول مىباشد . چنانکه پیامبر (ص) فرمود:
الارواح جنود مجندة; فما تعارف منها ائتلف، و ما تناکر منها اختلف . (61)
از اینجا است که اقوال درباره ماهیت و حقیقت روح بسیار متفاوت است .
انسان دو قوس را پیموده است: قوس نزول و قوس صعود . هر یک از این دو قوس، داستانى دارد . آدم در قوس نزول از نزد ذات آمده و به حکم «هبوط» در این خاکدان، محبوس شده است و این همه آه و نالهها بدین سبب است:
بشنو از نى چون حکایت مىکند
از جدایىها شکایت مىکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسى کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
شیخ دایه، عوالم تنزلات انسان را از قرب و جوار حضرت رب، تا عالم قالب و ظلمت، چنین تصویر مىکند: (62)
روح آدم را هنگام تنزل، از تمامى عوالم ملکوت تا ملک عبور دادند و از هر عالم، آنچه زبده و خلاصه بود با او همراه کردند . هر چه در این عوالم بود، یا نافع و یا مضر بود; لذا روح انسان بر جذب منافع و دفع مضرات مجبول شد . آدمى بعد از عبور از چندین هزار عالم روحانى و جسمانى - شاید هجده هزار یا هفتاد هزار - به آشیان عناصر و وحشتسراى دنیا آمد . (63)
در این زمان بر او هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى پدید آمده بود و این حجب، تمام وجود او را فرا گرفته و چنگال خود را تا عمق جان او فرو برده بودند . این حجب، انسان را از مطالعه ملکوت و مشاهده جبروت و ذوق مخاطبه حق محروم گذاردند و انسانها از اعلا علیین قرب، به اسفل سافلین بعد افتادند .
آسوده بدم با تو، فلک نپسندى
خوش بود مرا با تو، زمانه نگذاشت
فبتا على رغم الحسود و بیننا
حدیث کطیب المسک شیب به الخمر
فلما اضاء الصبح فرق بیننا
و ای نعیم لا یکدره الدهر
روزى که انسان به قالب تن تعلق گرفت و روح پاکش از خلوت بىواسطه قرب، به حجاب آمد، به کلى آن دولت را فراموش کرد; نسوا الله فانساهم . (64)
امروز هر چه اندیشه کند، از آن عالم هیچ به یاد نیاورد; که اگر این حجب نبود، آن همه انس که یافته بود از دل او نمىرفت: و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم فاشهدهم على انفسهم الستبربکم قالوا بلى شهدنا . (65)
نسیان، سرآغاز سلوک آدمى است و شاید نام «انسان» از این ماده اشتقاق یافته باشد; که چون از عالم لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم (66) به فراموش خانه ناسوت پیوست، آن انس، منسى شد; لذا حق او را بیشتر به این نام خطاب مىکند که یا ایها الناس; یعنى اى فراموش کار! از اینجا است که برخى گفتهاند که: «سمی الناس ناسا، لانه ناس» . لذا انسان نیازمند آن است که: ذکرهم بایام الله . (67)
و باید ناس را که به روزهاى دنیا مشغول است، به روزهاى جوار حق یادشان داد تا باز آتش حب در جانشان بجنبد و آنها را به یاد آشیان حقیقى خود بیندازد که: «حب الوطن من الایمان» .
خلاصه آنکه روح انسان، از جبروت به ملکوت و از ملکوت تا به ملک گذر کرد و به قالب انسانى تعلق گرفت . در هر مرتبه که تنزلى صورت گرفت، حجاب ظلمتى پدید آمد و حرمان، پیامد آن بود; تا از آن عالم به کلى بىخبر شد، به گونهاى که گاه هزاران مخبر صادق از آسمان خبر مىدهند، و او ایمان نیاورد; و نجات تنها در ایمان است: و العصر × ان الانسان لفی خسر × الا الذین آمنوا . (68)
شیخ نجم الدین رازى نقل مىکند که شخصى به نام شیخ محمد کوف حکایت کرد که شیخ على مؤذن را دریافته بود که او گفت:
مرا بر یاد است که از عالم قرب حق بدین عالم مىآمدم، روح مرا بر آسمانها مىگذرانیدند; به هر آسمان که رسیدم، اهل آن آسمان بر من بگریستند . گفتند دیگر باره بیچارهاى را از مقام قرب به عالم بعد مىفرستند و از اعلى به اسفل مىآورند و از فراخناى حظایر قدس به تنگناى زندان سراى دنیا مىرسانند . بدان تاسفها مىخوردند و بر من مىبخشودند .
خطاب عزت بدیشان رسید که مپندارید فرستادن او بدان عالم از راه خوارى او است; به عز خداوندى! که در مدت عمر او در آن جهان، اگر یک بار بر سر چاهى دلوى آب در سبوى پیرزنى کند، او را بهتر از آنک صد هزار سال در حظایر قدس به سبوحى و قدوسى مشغول باشد .
تا بدین جا قوس نزول را بررسى نمودیم . عارفان در زمینه قوس صعود انسان نیز مباحث زیادى را مطرح کردهاند که در اینجا به اجمال، بدان اشارتى مىکنیم .
زمین دنیا شایستگى آن را دارد که تخمى در آن اندازند تا پرورش یابد و از آن یکى، صد تا هفت صد بردارند:
کمثل حبة انبتتسبع سنابل فى کل سنبلة مائة حبة و الله یضاعف لمن یشاء . (69)
خداوند حقیقت دنیا را مستعد آن گردانید تا مزرعه آخرت باشد . انسان نیز مىتواند تخم عمل صالح در آن افکند تا فردا، ده یا صد یا بیش بر دارد: الدنیا مزرعة الآخرة . زمین قلب انسان بهگونهاى است که اگر بذر معنویت در این نفخه الهى دمیده شود (و نفخت فیه من روحى) (70) و آفتاب عنایتشریعت آن را پرورش دهد، از ثمرات آن چنان برآید که در فهم و عقل نیاید .
کاشت و برداشتبذر، اسباب و شرایط فراوان طلب مىکند; زمین مناسب، آب کافى، هواى معتدل و باغبانى دلسوز، از جمله آنها است . بذر معرفت و قوت روحانیت نیز چنین است; شخصى که انس با حق را سرمه چشم دارد و نور ایمان به قلب او باشد، حلاوت همنشینى با او را چشیده است; تا بدان حد که عالم محسوس را فراموش مىکند و به مصالح حقیقى خویش قیام مىنماید و از درد مفارقت، زارى و گریه مىکند; و هر زمان که حالتشوق غالب شود، دل رنجور و جان مهجور او به زبان حال با حضرت ذوالجلال چنین گوید:
آن دل که تو دیدهاى فگارست هنوز
و ز عشق تو با ناله زار است هنوز
و آن آتش دل بر سر کار است هنوز
و آن آب دو دیده برقرار است هنوز
واقعیت آن است که حالات و خلسات عرفانى، در شب فزونى مىگیرد; علت آن است که در روز، محسوسات، شواغلند و در دل شب، دلمشغولى کمتر و مناسبتبا عالم بالا بیشتر است .
آمد شب و باز گشتم اندر غم دوست
هم با سر گریهاى که چشم را خوست
از خون دلم هر مژه از پلک فروست
سیخى است که پاره جگر بر سر او است
به هر تقدیر، انسان مستعد، نخستبیدار مىشود; او در جان خویش جنبش اخگر اراده و شعله عشق را احساس مىکند . در این هنگام، در صدد اجابتبانگهاى حقیقتبر مىآید و آن را به گوش جان مىگیرد و قدم در طریق حق مىگذارد . راه سالک از درون مىگذرد و طریقتى باطنى است . البته همواره شریعت، حافظ او است و سر انجام این راه، جز به حقیقت، فنا و ولایتختم نگردد .
اگر جان آدمى بستر سیر و سلوک معنوى است، و سیر و سلوک، مبدا و مقصدى دارد، آغاز سلوک یقظه (71) ، توبه و اراده (72) است و پایان آن، نقطه بىپایان توحید .
در این میان، حالات و مقاماتى مطرح است و سالک در سلوک خویش هر از گاهى به منزلى مىرسد .
منازل و مقامات نشان از آن دارند که این راه باطنى، مراحلى دارد و چون سائر و مسیر یکى است، این مراتب، مراتب روح و اطوار قلب انسانند . به دیگر سخن، حقیقت آدمى ذو مراتب است و در هر مقامى که باشد، فوق آن نیز مقامى است و فوق آن نیز مقامى دیگر ... و این روند تا «او» ادامه دارد . به راستى انسان نیز مانند قرآن «حبل ممدود» است و این حبل، عمودى است که از یک سو رو به زمین دارد و از سوى دیگر، من لدن حکیم خبیر (73) است .
5 . حالات همراه کشف
مکاشفه قرین حالاتى است و یک سلسله ویژگىهاى نفسانى را به همراه خود مىآورد . البته ممکن استبرخى مراتب کشف، واجد برخى حالات باشند; لذا آنچه محل کلام است، این است که این حالات، کشف را به طور کلى همراهى مىکنند و مىتوانند از علایم مشخصه و ممیزه آن محسوب گردند .
این حالات، انواع مختلفى دارند که به چند نوع از آنها اشاره مىشود:
یکم: حیرت
یکى از علایم کشف، تحیر است . صاحب کشف المحجوب مىگوید:
علامت مکاشفه، دوام تحیر اندر کنه عظمت [است] . (74)
خواجه عبد الله انصارى حیرت را تحت عنوان «دهشت» مطرح کرده، چنین تعریف مىکند:
دهشتیا حیرت، بهتى است که به انسان به هنگام مشاهده امر عظیمى به طور ناگهانى دست مىدهد و عقل را مغلوب خود مىسازد . (75)
بوعلى نیز به همراهى حیرت با خلسات تاکید دارد . (76) خواجه مثالى را که براى این بحث ارائه مىدهد، شهود است و این دلالتى روشن بر مقارنت کشف و حالت دهشت و تحیر دارد . وى حتى یکى از مراتب دهشت را کشف مىداند . این حالت اگر دوام و بقاى بیشترى داشته باشد، به آن «هیمان» اطلاق مىگردد . (77)
شاید بتوان گفت که از جمله دلایلى که عارفان، به علم به دیده دیگر مىنگرند این است که «حیرت» را برتر از «علم» نشاندهاند . نقش اصلى فلسفه و علم، حیرتزدایى است; در حالى که تحیر براى عارف مقصد است . آنکه متحیر ماندن در راز عالم را مىپسندد، دیگر چندان دل به علم نمىسپارد . (78) «سبب دانى» و پاسخ به چرایىها که در علم مطرح است، موجب زوال حیرت است; اما همین تحیر است که برگه ورود به حضرت ربوبى تلقى مىشود:
از سببدانى شود کم حیرتت
حیرت تو ره دهد در حضرتت (79)
دوم: سکر
یکى از حالات قلبى که با کشف همراه است، سکر است:
و السکر لا یکون الا لاصحاب المواجید، فاذا کوشف العبد بصفة الجمال، حصل السکر و طربت الروح و هام القلب . و فى السکر الناشی عن کشف الجمال قالوا:
فصحوک عن لفظی هو الوصل کله
و سکرک من لحظی یبیح لک الشربا
فما ملء ساقیها و ما ملء شارب
عقار لحاظ کاسه یسکر اللبا (80)
محیى الدین تمام این حالات را از جمله آثار مشاهده بر مىشمارد . (81)
از گفتههاى قاضى همدانى چنین برمىآید که گاه به فاصله یک ماه در حالتسکر و بىخودى بوده است:
دریغا در این جنت قدس که گفتم یک ماه این بیچاره را بداشتند، چنانکه خلق پنداشتند مرا موت شده است . پس به اکرامى تمام مرا به مقامى فرستادند که مدتى دیگر در آن مقام بودم . در این مقام دوم ذنبى از من در وجود آمد که به عقوبت آن گناه، روزگارى چند بینى که من از بهر این ذنب کشته شوم . (82)
خواجه عبد الله انصارى ضمن اشاره به آیه قال رب ارنى انظر الیک در تعریف سکر، به نکتهاى اشاره مىکند که اگر «طرب» بر محب استیلا یابد، صبرش زایل خواهد شد . (83)
سکر، سقوط صبر است که اگر موسى (ع) را فرا نگرفته بود، هرگز از رؤیتى که ممکن نبود، سؤال نمىکرد . عاشق سکران به خاطر شدت وجد و مشغولیتبا محبوب، تحمل خبرى را که حاکى از حجاب است ندارد . این بىتحملى و بىطاقتى و غرق شدن در لجه دریاى شوق، حالتى را به نام «سکر» پدید مىآورد .
سوم: ذوق
و من جملة ما یجری فی کلامهم، الذوق و الشرب; و یعبرون بذلک عما یجدونه من ثمرات التجلى و نتائج الکشوف و بواده الواردات و اول ذلک، الذوق، ثم الشرب، ثم الارتواء . (84)
ذوق، چشیدن است، صوفیه معتقدند که درک حضور و لذت حاصل از تجلیات و مکاشفات، «ذوق» است، شوق و انجذاب، پس از چشیدن مىآید . چشیدن «ذوق» است; و اگر ادامه یافت، به آن «شرب» ; و اگر پر شد به آن «رى» اطلاق مىشود .
آنچه از ذوق دست مىدهد، «تساکر» و آنچه از شرب حاصل مىآید، «سکر» مىباشد; چنانکه حالت صحو به دنبال «رى» خواهد آمد .
ابن سینا به «عنین» مثال مىزند; از آنجا که عنین فاقد لذت جنسى مىباشد، لذت آن را نچشیده است و هر مقدارى از آن لذت براى او توصیف شود، نخواهد چشید و شوق و اشتیاقى در او ایجاد نمىشود . سخنان عرفا را درباره مى و شراب در همین رابطه مىتوان ارزیابى کرد .
چهارم: شوق
از جمله حالاتى که مقارن کشف و لقا پدید مىآید، شوق است . به تعبیر استاد قشیرى:
الشوق اهتیاج القلوب الى لقاء المحجوب; و على قدر المحبة یکون الشوق . (85)
چنان که در مباحث قبل نیز دیدیم، پیوستگى شوق و کشف، تا حدى است که صوفیه نخست، بحث کشف و شهود را ضمن مقام شوق مطرح مىکردند .
سالک آنگاه که به لقاى محبوب نایل آید، قلب او مملو از شوق و هیجان خواهد شد . میزان شوق، تابع میزان محبت و کشف است .
عرفا شوق را از اشتیاق تمیز دادهاند . شوق با لقا و رؤیت، به سکون مىرسد; بر خلاف اشتیاق که شهود محبوب، آن را زایل نمىسازد:
ما یرجع الطرف عنه عند رؤیته
حتى یعود الیه الطرف مشتاقا
در احوال ابو الحسین انصارى نوشتهاند:
در خواب دید گویا قیامتبر پا شده و; شخصى زیر عرش الهى قائم است . جناب حق از ملائکه پرسید: این کیست؟ فقالوا الله اعلم . فقال: هذا معروف الکرخی; سکر من حبی، فلا یفیق الا بلقائی . (86)
از آنجا که حالتسکر به القا پایان مىیابد، مراد از این حالت، همان شوق مىباشد .
پنجم: وجد
تواجد، وجد و وجود، از جمله آثار کشف و شهود عرفا مىباشند . (87) کشفى که به طور دفعى و ناگهانى حاصل مىآید و سالک را به خود مشغول مىدارد، حالت وجد را در پى خواهد داشت . وجد، شعلهاى نورانى است که بعد از کشف پدید آمده و همراه نوعى قلق و اضطراب است . (88) عرفا آغاز این حالت را تواجد، پایان آن را وجود، و وجد را حد وسط مىدانند; مثل اینکه کسى شاهد دریا باشد، یا دریانوردى کند، یا در دریا غرق گردد .
ابن سینا نیز «خلسه» و «وقت» را مقارن دو وجد مىداند: وجدى پیش از آن، و وجدى بعد از آن; زیرا اولى، معلول عدم وصال است و دومى به دلیل زوال وصال . (89)
ابن عربى مشاهده و کلام را غیر قابل جمع مىداند; زیرا شهود، همراه با درک و فهم و حضور است; اما کلام، با غیبت مقارنت دارد . استثنایى که وى بر این امر ذکر مىکند، مقام شهابالدین سهروردى است; از آنجا که شهابالدین در تجلى برزخى به سر مىبرد، مىتوانست کلام و شهود را با یکدیگر واجد باشد . محیىالدین بعد از این ادامه مىدهد که لذت شهود از لذت کلام بهتر و ملایمتر است .
ششم: عشق
از جمله همراهان مکاشفه و مشاهده، محبت و عشق است . کشف مهیج، عشق و عشق مشوش، کشف است . زیبایى معشوق، عاشق را به سوى خود مىکشاند و او را به وصال مىرساند . دل اگر به قرب، دیده جان باز کند و کشف صفات و شهود ذات حاصل آید، غذاى عشق در کام خویش فزونى داده و جان خود را از خود مجرد ساخته است .
عشق اگر هست، عشق دیگرى باید تا او را از میدان به در کند . نشستن خدا در دل و حب ورزیدن به او، عشق به غیر او را که سرچشمه همه رذایل است، خواهد زدود و این نکته مهمى است که باید به آن توجه داشت . دلبستگى انسان به چیزى، جز با دلبستگى دیگر بیرون نمىرود .
دیو بر دنیا است عاشق، کور و کر
عشق را عشق دگر برد مگر (90)
به هر تقدیر، همراهى و مقارنت عشق و محبتبا شهود و کشف، از مسلمات عرفان است و عارفان بر این امر تاکید دارند . (91)
هفتم: یقین
از جمله ویژگىهاى بارز کشف آن است که علم یقینى پدید مىآورد . عرفا، هم یکى از مراتب یقین را کشف شمردهاند، و هم برخى از درجات کشف را یقین تلقى نمودهاند که این امر گواهى روشن بر مدعا است .
ابن عربى بعد از آنکه راه وصول به علم الله را دو طریق کشف و فکر مىداند، درباره راه نخست مىگوید: کشف، علمى ضرورى به انسان مىدهد و انسانى که واجد کشف مىشود، نزد خود مىیابد که این علم قابل شک و شبهه نیست:
الطریق الواحدة، طریق الکشف; و هو علم ضروری یحصل عند الکشف، یجده الانسان فی نفسه، لایقبل معه شبهة و لا یقدر على دفعه . (92)
من یقین دانم که عین حکمت است
لیک مقصودم عیان و رؤیت است
آن یقین مىگویدم خاموش کن
حرص رؤیت گویدم: نه، جوش کن
مر ملائک را نمودى سر خویش
کین چنین نوشى همى ارزد به نیش (93)
و اعلم: ان المکاشفة فی کلامهم عبارة عن ظهور الشیء للقلب باستیلاء ذکره من غیر بقاء للریب . (94)
یقین، این کالاى کمیاب، چندان سهل و دستیافتنى نیست: و ما من شیء اعز من الیقین . (95) و ما قسم فی الناس شیء اقل من الیقین . (96)
یقین و قطعیت، تنها با سلوک معنوى و پیمودن طریق کشف و شهود، دستیافتنى است . هیچ فیلسوفى نتوانسته است در پیروان خویش، آن روح جسارت و شجاعتى را بدمد که انبیا در رهروان خویش دمیدهاند . یقین نبوى و قطعیت کشفى، چنان شجاعت و جسارت مثبتى به انسان مىدهد که هرگز فلسفه و منطق و هیچ چیز دیگرى، نمىتواند جانشین آن باشد .
کشف وحیانى منشا زایش یقین، و یقین منشا تولید بعثت است . یقین دینى زاییده کشف و کشف، محصول سلوک حبى است . هر کجا عشقى است، یقین باشد و هر جا یقینى باشد، از عشق مىتوان سراغى گرفت .
نکته دیگر اینکه حالتیقین - که در اینجا از آن سخن به میان آمد - در واقع نتیجه نخستین ویژگى کشف و شهود است:
قال الجنید: الیقین ارتفاع الریب من مشهد الغیب . (97)
به عبارت دیگر، علمى که در آن حجاب و مانعى نباشد، طبعا عالم را با ذات معلوم مواجه مىکند .
کشف، علمى است که در آن مکشوف با تمام قامت، نقاب از رخساره برگرفته، و خود را هویدا مىکند و براى صاحب کشف، بىهیچ حجابى، آفتابى مىسازد . علمى که در آن حجاب نباشد و از جانب عالم و معلوم هیچ واسطهاى در میان نباشد، طبعا هیچ شبههاى را بر نمىتابد; لذا علوم کشفى، قطعى و یقینىاند .
تا بدین جا حالات مختلفى که اهل کشف و شهود را همراهى مىکردند، بر شمردیم; اما مسئله به همین جا ختم نمىشود . عارفان داراى حالات متعدد و متنوعى هستند . بوعلى به بهترین نحو ممکن، کمالات و حالات اهل سلوک را تحریر کرده است که مناسب استبه بخشى از گفتههاى او اشاره شود:
العارف هش بش بسام یبجل الصغیر من تواضعه کما یبجل الکبیر، و ینبسط من الخامل مثل ما ینبسط من النبیه; و کیف لا یهش و هو فرحان بالحق و بکل شیء; فانه یرى فیه الحق; و کیف لا یستوی و الجمیع عنده سواسیة; اهل الرحمة قد شغلوا بالباطل . (98)
عارف، خوش رو و بسیار اهل تبسم است; عارف متواضع و اهل فرح است . هیچ عامل درونى و بیرونى عارف را از یاد حق غافل نمىکند . عارف اهل تجسس و تحسس نیست و هنگام مشاهده منکر، غضب بر او غالب نمىشود; زیرا به سر الهى در قدر مستبصر شده است . عارف در امر به معروف، اهل رفق و مدارا است . نسیان حقد، عفو ذنب و شجاعت - از ویژگىهاى بارز اهل کشف و شجاعت - جز با غلبه بر هواى نفس حاصل نمىشود; که: اشجع الناس من غلب هواه . (99)
در ره منزل لیلى که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشى (100)
از تمام مطالب گذشته والاتر و بالاتر، کلام امیرالمؤمنین (ع) در خطبهها و حکمتهاى مختلف، بهویژه خطبة «متقین» است; آنجا که فرمود:
اهل تقوا سخنشان صواب، جامه ایشان میانه و روششان فروتنى است و ... . (101)
حاصل آنکه عارفان راستین، حیاتى دگر و متفاوت دارند که به زعم و پندار انسانهاى عادى نیاید .
کتابنامه
قرآن کریم .
1 . آداب الصلاة، امام خمینى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ هفتم، 1378 ش .
2 . اثولوجیا، فلوطین، قم، انتشارات بیدار، 1413 ق .
3 . اسرار الشریعة و الطریقة و انوار الحقیقه، سیدحیدر آملى، تصحیح محمد خواجوى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1362 ش .
4 . الاشارات والتنبیهات، حسین عبدالله بن سینا، دفتر نشر کتاب، 1403 ق .
5 . الانسان الکامل، عزیزالدین نسفى، تصحیح ماژیران موله، انتشارات کتابخانه طهورى، چاپ سوم .
6 . تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ دوم .
7 . تفسیر سوره حمد، امام خمینى، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ دوم، 1378 ش .
8 . تمهیدات، ابوالمعالى عینالقضاة، تصحیح عفیف عسیران، تهران، کتابخانه منوچهرى .
9 . جامع الاسرار و منبع الانوار، سیدحیدر آملى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368 ش .
10 . رسائل ابن عربى، محیىالدین ابن عربى، بیروت، دار احیاء التراث العربى .
11 . رسائل مجذوبیه، محمدجعفر کبودر آهنگى، تصحیح حامد ناجى اصفهانى، تهران، حقیقت .
12 . الرسالة القشیریه، ابوالقاسم عبدالکریم قشیرى، تحقیق على عبدالحمید ابوالخیر، بیروت، دارالخیر، 1995 م .
13 . روشنایىنامه (آثار ناصرخسرو، سفرنامه به انضمام روشنایىنامه و سعادتنامه)، ناصرخسرو قبادیانى، برلین، 1341 ش .
14 . شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1377 ش .
15 . شرح دعاى سحر، امام خمینى، ترجمه سیداحمد فهرى، نهضت زنان مسلمان .
16 . شرح فصوص الحکم، داود قیصرى، قم، انتشارات بیدار، 1370 ش .
17 . شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانى، قم، انتشارات بیدار .
18 . صوفیسم و تائوئیسم، توشیهیکو ایزوتسو، ترجمه محمدجواد گوهرى، تهران، روزنه، 1378 ش .
19 . الطواسین، حسین بن حلاج، دارالکتب الدین، 1987 م .
20 . عبهر العاشقین، روزبهان بقلى شیرازى، به اهتمام هانرى کربن و محمد معین، تهران و پاریس، 1369 ش .
21 . الفتوحات المکیه، محیىالدین ابن عربى، بیروت، داراحیاء التراث العربى .
22 . الفکوک، صدرالدین قونوى، ضمیمه شرح منازل السائرین .
23 . الکافى، محمد بن یعقوب کلینى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1367 ش .
24 . کشف المحجوب، ابوالحسن هجویرى، تصحیح و . ژوکوفسکى، تهران، کتابخانه طهورى، 1399 ق .
25 . اللمع فى التصوف، ابونصر سراج طوسى، تحقیق عبدالحلیم محمود و طه عبدالباقى مسرور، مصر، دارالکتب الحدیث، 1960 م .
26 . مثنوى معنوى، جلالالدین محمد مولوى، تصحیح نیکلسون، انتشارات پژوهش، چاپ دوم، 1374 ش .
27 . محیىالدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى، محسن جهانگیرى، تهران، دانشگاه تهران، 1375 ش .
28 . مرصاد العباد، نجمالدین رازى، به اهتمام محمدامین ریاحى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365 ش .
29 . مشارق انوار الغیوب، عبدالرحمان انصارى، تحقیق هلموت ریتر، دارصادر، 1959 م .
30 . مصباح الانس، محمد بن حمزة بن فنارى، تهران، انتشارات فجر، 1363 ش .
31 . مصباح الهدایة الى الخلافة والولایه، امام خمینى، ترجمه سیداحمد فهرى، تهران، 1360 ش .
32 . منازل السائرین، خواجه عبدالله انصارى، چاپ قاهره .
33 . نص النصوص، سیدحیدر آملى، تصحیح هانرى کربن و عثمان اسماعیل یحیى، تهران، توس، 1378 ش .
34 . نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، عبدالرحمان جامى، تصحیح ویلیام چیتیک، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1370 ش .
35 . نهج البلاغه، صبحى صالح، انتشارات هجرت، 1395 ق .
36 . الیواقیت والجواهر، عبدالوهاب الشعرانى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1418 ق .
پىنوشت:
1) اللمع، ص 412 - 422 .
2) سر الصلاة، ص 52 .
3) الرسالة القشیریه، ص 86 .
4) فتوحات مکیه، ج 2، ص 131 - 132 .
5) سر الصلاة، ص 54 .
6) منازل السائرین، ص 222 - 224 .
7) از اینجا به دست مىآید که قبل از محیى الدین هم عالم عین به عنوان حضرت علمى الهى مطرح بوده است و اصطلاح «عین» را پیش از ابن عربى، در کلمات خواجه عبدالله انصارى مىتوان یافت . به عبارت دیگر، اینکه محیى الدین را مبتکر این مطلب واین اصطلاح بدانیم صواب نیست . (ر . ک: محیى الدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى، ص 371)
8) منازل السائرین، ص 224 - 226 .
9) همان، ص 227 - 229 .
10) همان، ص 154 - 157 .
11) همان، ص 145 - 149 .
12) همان، ص 183 .
13) همان، ص 142 - 145 .
14) همان، ص 242 .
15) مرصاد العباد، ص 310 - 315 .
16) فتوحات مکیه، ج 2، ص 496 - 498 .
17) همان، ج 2، ص 389 .
18) همان، ص 392 .
19) همان، ص 480 .
20) همان، ص 537 .
21) همان، ص 540 .
22) تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 46 .
23) مصباح الهدایه، ص 172 .
24) شرح فصوص الحکم، قیصرى، مقدمه، ص 33 - 135 و نیز ر . ک: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 462 - 472; منازل السائرین، ص 222 - 224; مصباح الهدایه، ص 196 - 198 .
25) حج (22): 46 .
26) انعام (6): 75 .
27) مصباح الهدایه، ص 117; شرح چهل حدیث، ص 85; آداب الصلاة، ص 161 .
28) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 278 .
29) مصباح الهدایه، ص 29 .
30) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 171 - 173 .
31) جاثیه (45): 23 - 25 .
32) مطففین (83): 14 .
33) زلزله (99): 7 - 8 .
34) آل عمران (3): 30 .
35) توبه (9): 93 .
36) بقره (2): 7 .
37) محمد (47): 24 .
38) اسراء (17): 72 .
39) به نقل از: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 58 .
40) نهج البلاغه، خطبه 37 .
41) همان، خطبه 45 .
42) مقدمه شرح قیصرى، ص 33; شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 132 .
43) منازل السائرین، ص 242 .
44) فتوحات مکیه، ج 2، ص 65 .
45) ق (50): 22 .
46) مصباح الهدایه، ص 135 .
47) فتوحات مکیه، ج 4، ص 18 .
48) کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، ج 2، ص 1394 .
49) همان، ج 1، ص 1312; فتوحات مکیه، ج 3، ص 88 . لاهوت نزد صوفیه، مقام ذات است و در اصل «لا هو الا هو» بوده است .
50) الطواسین، ص 130 .
51) فتوحات مکیه، ج 1، ص 216 .
52) همان، ص 379 .
53) همان، ص 118 .
54) شرح فصوص الحکم، فص آدمى، ص 49 .
55) همان، ص 56; فتوحات مکیه، ج 2، ص 396 .
56) شرح فصوص الحکم، فص آدمى، ص 48; رسائل ابن عربى، ج 2، ص 153 .
57) فتوحات مکیه، ج 1، ص 153 .
58) همان، ص 119; رسائل ابن عربى، ج 2، ص 396; نقش الفصوص، ص 2 .
59) فصوص الحکم، فص آدمىص 50 .
60) اسراء (17): 85 .
61) کشف المحجوب، ص 335 .
62) به نقل از: مرصاد العباد، ص 101 - 110 .
63) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 270; آداب الصلاة، ص 138 .
64) حشر (59): 16 .
65) اعراف (7): 182 .
66) تین (95): 4 .
67) ابراهیم (14): 5 .
68) عصر (103): 1 - 3 .
69) بقره (2): 261 .
70) حجر (15): 29; ص (38): 72 .
71) منازل السائرین، ص 17 .
72) اشارات، ج 3، ص 378 .
73) هود (11): 1 .
74) کشف المحجوب، ص 487 .
75) منازلالسائرین، ص 185 .
76) اشارات، ج 3، ص 385 .
77) منازل السائرین، ص 187 .
78) مصباح الهدایه، ص 113 .
79) مثنوى معنوى، دفتر پنجم، بیت 795 .
80) الرسالة القشیریه، ص 71 .
81) فتوحات مکیه، ج 1، ص 649 .
82) تمهیدات، ص 231 - 232 .
83) منازل السائرین، ص 237 - 239 .
84) الرسالة القشیریه، ص 72 .
85) همان، ص 329 .
86) همان، ص 331 .
87) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 41 .
88) سر الصلاة، ص 52 .
89) همان، ص 139 .
90) مثنوى معنوى، دفتر پنجم، بیت 291 .
91) رسائل مجذوبیه، ص 21 - 27; مشارق انوار الغیوب، ص 35 - 38 .
92) فتوحات مکیه، ج 1، ص 319 .
93) مثنوى معنوى، دفتر دوم، ابیات 1820 - 1823 .
94) الرسالة القشیریه، ص 180 .
95) کافى، باب فضل الایمان، ح 1 .
96) همان، ح 2 .
97) الرسالة القشیریه، ص 181 .
98) اشارات، ج 3، ص 391 .
99) من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 16 .
100) دیوان حافظ، غزل 449 .
101) نهج البلاغه، خطبه 193 .