نقد مفروضات و متدلوژى تفکر در حوزه و دانشگاه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
زمان طولانى است که در رابطه با همگرایى یا وحدت حوزه و دانشگاه صحبت مىشود; حضرتعالى هم در مطالعات و مسؤولیتهایى که داشتهاید با این مقوله بسیار مانوس بودهاید . جدا از این که ظاهرا زمانى هم دانشجو بودید و سپس به حوزه رو آوردید، در نخستین پرسش، چه دیدگاههایى را در زمینهى همگرایى حوزه و دانشگاه در دههى اول انقلاب اسلامى مشاهده مىکنید؟ و این دیدگاهها را در چه رویکردى و طبقهبندى مىتوان گنجانید؟
منشا و مبدا بحث وحدت حوزه و دانشگاه و یا به تعبیر بهتر، طرح گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه، اندیشه و نگرش حضرت امام (ره) بود . در حقیقت، چند سال قبل از پیروزى انقلاب به نظر مىآمد که امام (ره) به این نتیجه رسیدهاند که مساله همراهى و همگامى حوزه و دانشگاه براى رسیدن به افقهایى که بتواند جامعهسازى کند، ضرورى است .
اگر وحدت حوزه و دانشگاه در یک فرآیند و یک مسیر - هر چند طولانى مدت - قرار نگیرد، ما به خردهجامعههایى تبدیل مىشویم که این خرده جامعهها عملا جامعهسازى را براى ما غیرممکن مىکند . من فکر مىکنم امام (ره) به این تحلیل رسیده بودند و بر این اساس، اولین جرقه و بارقهى این بحث، در سخنرانى حضرت امام (ره) در مراسم چهلم مرحوم شهید حاج آقا مصطفى، در مسجد انصارى نجف اشرف مطرح شد . در آن جا امام خطاب به حوزویان و دانشگاهیان گلایههایى مطرح فرمودند . گلایهى امام نسبتبه حوزویان این بود که باید ارتباط خود را با دانشگاهیان تقویت کنید، ارتباط شما با آنها ضعیف است و نباید نسبتبه دانشگاه برخورد انکارى و مدافعى داشته باشید . گلایهى ایشان نسبتبه دانشگاه هم در مورد دیدگاه اسلام منهاى روحانیتبود .
امام در آن سخنرانى راجع به این موضوع بحث کردند و تعبیر صریح ایشان این بود که آخر، این هم حرف شد که بگوییم ما اسلام منهاى روحانیت مىخواهیم؟ این حرف چه معنایى دارد؟ و تحت عنوان گلایه فرمودند که این حرف، نه زدنى است و نه عملى و از دانشگاهیان خواستند که با حوزه، تقارب داشته باشند و در مسیر همگامى پیش بروند . بنابراین، بحث وحدت حوزه و دانشگاه از اینجا جوشید و آغاز شد . به این ترتیب، این مفروض کلى که امام به صورت یک گفتمان فراگیر مطرح کردند، در مسیر تحقق خارجى، با نگرشها و ایدههاى مختلفى مواجه شد .
یک تفسیر ساده از خواست امام، همان چیزى بود که در میان سیاسیون اتفاق افتاد و این گونه برداشتشد که اگر حوزویان و دانشگاهیان بتوانند در عرصهى تعامل سیاسى/اجتماعى با هم خوب کار کنند، مسالهى وحدت حوزه و دانشگاه حاصل و تا حد زیادى حل شده است . به خاطر دارم که بعد از تشکیل حزب جمهورى اسلامى در سال 58، عدهاى از فضلاى حوزوى و دانشگاهى، تعبیرشان این بود که حزب جمهورى اسلامى محصول وحدت حوزه و دانشگاه است . چون اینها با هم وحدت کردهاند; بنابراین، یک حزب فراگیر شکل گرفته که مىتواند مردم را به سوى جامعهسازى قوى و هدفگیرى آرمانى به سوى جامعهى الگو امیدوار کند .
ما نیز در آن زمان این تلقى را به عنوان یک تلقى درست قبول داشتیم و مىخواستیم که در عرصهى سیاسى/اجتماعى بین حوزه و دانشگاه تعامل منطقى همراه با روح تفاهم و همکارى و همگرایى وجود داشته باشد بازتاب این حرکتخود را در نظام حکومتى نشان داد . وقتى نظام جمهورى اسلامى برپا شد، باید از اندیشهى دینى و کارشناسى دانشگاهى استفاده مىکرد; این حساسیتها بخصوص در سازماندهى نیروها و مدیران ارشد نظام بروز مىکرد .
در اینجا هم تفسیر وحدت حوزه و دانشگاه به این شد که کارشناسان امین دانشگاهى و نخبگان حوزوى، که عمدتا در نظام حکومتى به توانایىهاى فقهى و فقاهتى آنها احتیاج بود، بتوانند در یک سیستم به خوبى با هم کار کنند و چرخ نظام سیاسى/اجتماعى رسمى و حکومتى را به گردش درآورده و به خوبى پیش ببرند . این مقوله از وحدت حوزه و دانشگاه و این نگرش توانست نظام جمهورى اسلامى را در مقابل استحالهها و دگردیسىهاى فورى مصون بدارد; یعنى اگر این نگرش وجود نداشت، چه بسا ما در همان سالهاى اول انقلاب دوباره با همان مسائلى که در دوران ملى شدن صنعت نفت و اوائل مشروطه مواجه بودیم، روبرو مىشدیم; اما چون ایدهى وحدت حوزه و دانشگاه، در بعد نظام حکومتى توانست مفاهیم روشنى از خود خلق کند; بنابراین، یک ارادهى بسیار قوى در میان نخبگان حوزوى و دانشگاهى، که به امام و انقلاب وفادار بودند، پدید آمد و این ارادهى قوى موجب شد که نظام حکومتى رسمى به خوبى به حرکت در آمده و راه خود را طى کند . اینها مسائلى بود که معمولا اروپایىها و آمریکایىها نمىتوانستند در تحلیلهاى خود، لحاظ کنند . تلقى آنها این بود که نظام حکومتى که توسط روحانیون به وجود آمده است، اگر کمى جلو برود، به نخبگان دانشگاهى احتیاج پیدا خواهد کرد و مجبور است که از آنها استفاده کند . آنها نتوانستند این نقطه تعامل را ببینند و به نظر مىآید که گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان یک گفتمان برتر و نامحسوس همچنان در تار و پود نظام و جامعه در دههى اول بدون این که بحثهاى روششناختى و غیره وضع خودش را روشن کرده باشد، ایفاى نقش مىکرد . بنابراین، در مرحلهى اول مسالهى وحدت حوزه و دانشگاه به صورت یک گفتمان جریانساز و میدانساز در تحولات سیاسى/اجتماعى ما ظهور پیدا کرد و نقش بسیار قوى و سنگینى ایفا نمود .
این مساله پس از توقف فعالیتهاى حزب جمهورى اسلامى چه روندى پیدا کرد؟
باید بحث را از گونهى جامعهشناختى دنبال کنیم و ببینیم که آیا افول حزب جمهورى یا به تعبیر دیگر، تکثرآرایى که در حزب جمهورى اسلامى پدید آمد و بزرگان حزب را به این نتیجه رساند که دیگر حزب را به این صورت ادامه ندهند، منشا تعمیق نگرش و طرح بحثهاى جدید در باب وحدت حوزه و دانشگاه بود؟ یا به عکس، طرح نگرشها و بحثها دربارهى وحدت حوزه و دانشگاه، خود از عوامل بسیار مهمى بود که تکثر را در حزب آغاز کرد; یعنى قبل از این که حزب اعلام توقف فعالیت کند، در حقیقت درگیر بحثهاى ریشهاى وحدت حوزه و دانشگاه شده بود؟! به نظر من دیدگاه دوم موجهتر و منطقىتر است; یعنى این طور نبود که در یک فرآیند سیاسى، حزب تصمیم بگیرد که دیگر فعالیتخود را ادامه ندهد; سپس نیروها از حزب بیرون رفته و این نوع بحثهاى پایه را به جریان بیاندازد; بلکه عکس آن بود; یعنى از دو سه سال قبل از این که فعالیتحزب متوقف شود، دورهى طرح گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه در سطح و افق سیاسى اجتماعى نقش خود را ایفا نموده و به دنبال سوالات و پاسخهاى عمیقتر رفته بود و چون آنها را نمىیافت، تکثر در حزب پدیدار شد .
چه عاملى موجب این سؤالات شده بود؟
در تعامل سیاسى/اجتماعى که در اوائل انقلاب میان حوزویان و دانشگاهیان پدید آمد، سؤالات زیادى قابل طرح بود; اما فرض بر این گذاشته شد که زیاد به این سوالات پرداخته نشود و فعلا به نقشهاى اساسى و بنیادینى که گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه پیش روى ما مىگذارد، پرداخته شود; مثل: استقرار نظام حکومت، نوشتن قانون اساسى و تشکیل قواى نظام جمهورى اسلامى که در حقیقت تعامل حوزه و دانشگاه در این جا راه خود را باز مىکند .
ما مىدیدیم در قوه قضاییه، دانشگاهىها و حوزوىها بودند . در شوراى نگهبان هم پیشبینى شد که فقهاى شوراى نگهبان و حقوقدانان، هر دو باشند . در بقیهى موارد هم همین وضعیت را مشاهده مىکردیم . در مجلس شوراى اسلامى اگر به لیستهاى اعلام کاندیداهاى دههى 60 مراجعه کنید، ملاحظه مىکنید که جریانهاى سیاسى در ارائهى لیستها یک نوع توازن میان حوزویان و دانشگاهیان برقرار مىکردند . و بنابراین تا این جا قدمها طورى بود که نمىخواستبه سؤالات اصلى و جدى بپردازد; اما این سؤالات اصلى که در دورهاى به دلیل ضرورتهاى انقلاب و گفتمان غالبى که امام مطرح کرده بودند و همه به آن وفادار بودند، انگیزهى چندانى براى پرداختن به آنها وجود نداشت، آرام آرام مطرح شدند; بخصوص در زمانى که در جریان بعد از حرکت انقلاب فرهنگى، مسالهى گام برداشتن به سوى دانشگاه اسلامى جدى شد . در این جا بحث در مورد کفایتها در توانایىهاى حوزه نیز مطرح شد و بحثبه اینجا رسید که در کاوش تاروپود دانشگاه و حوزه، چه منطق و تفکرى وجود دارد؟ متدولوژى اندیشه چیست؟ مفروضات معرفتشناختى چیست؟ دستآوردهایى که به دست مىآید، در مقام تولید علم چگونه به تولید علم مىرسند و چگونه اینها را ترویج مىکنند، توسعه مىدهند و سپس چگونه به نقشهاى اجتماعى و کارکردهاى جامعه شناختى تبدیل مىشود؟ چیزى که باعثشد این سؤالات به مناقشات سیاسى اجتماعى تبدیل شود، اینبود که در آغاز، بسیارى از این سوالات جدى گرفته نشد و بعضا تلاش شد تا پاسخهاى خیلى بدوى و سطحى به این سؤالات داده شود . بحث کلا در مورد این بود که ما کم کارى کردهایم و در زمینهى پالایش کتب دانشگاهى از مفاهیم غیر اسلامى دچار رخوت هستیم . دوسه بار تلاش شده بود که این کتب پالایش شوند و برنامهریزى شد که پژوهشگاه مطالعات فرهنگى و علوم انسانى در تهران یک بار دیگر پالایشى از کتب دانشگاهى در زمینهى مسائل غیر اسلامى ارائه کند; یعنى این نوع پاسخها به آن سؤالات اصلى و حیاتى باعث مىشد که سؤالات به مناقشات سیاسى، اجتماعى تبدیل شود; اما سؤالات، بسیار حساس بودند و از این جا آغاز مىشد که آیا حوزه و دانشگاه در مفروضاتى که در فرآیند تولید علم دارند، با هم مفروضات مشترک دارند یا خیر؟ اگر دارند، این مفروضات مشترک چیست؟ در مرحله دوم بعد از این مفروضات مشترک، آیا لازم استحوزه و دانشگاه یک متدولوژى معرفتشناختى یکسان داشته باشد؟ اگر لازم نیستیکسان باشند، این تفاوت و تعدد چقدر مىتواند طیف داشته باشد؟ یعنى آیا مىتواند به یک طیف در حد تغایر و تضاد برسد؟ یعنى متدولوژى در دانشگاه کاملا متضاد متدولوژى حوزه باشد . اگر این طور باشد، ثمرهى آن، چه چیزى خواهد بود؟ یک حوزوى چگونه مىتواند ادبیات علمى مشترکى حتى در کمترین حد با یک دانشگاهى داشته باشد؟ این بخش همچنان در شاخههاى علوم، لایه به لایه گسترش پیدا کرد . این قسمت معرفتشناختى مساله بود .
البته این در جایى است که حتى به روحیهى معرفتشناسى این دو گروه هم توجه نشده باشد؟
بله! در پیش فرضهاى تولید علم همهى پیش فرضها معرفتى نیستند . بخشى، پیش فرضهاى هدف گرایانه و آرمان گرایانهاند; و بخشى از پیش فرضها هم حالت روان شناختى دارند; یعنى چه فضاى غالب یا به تعبیر جامعهشناسان، چه پارادایم روان شناختى غالبى بر یک مجموعه مثل حوزه یا دانشگاه در تولید علم حاکم است که یکى از بحثهاى بسیار مهم، مسالهى بحث فریدم اکادمیک یا آزادى مطلق مباحثات علمى است که در سدههاى اخیر در دنیاى غرب، به عنوان یک محور اساسى روانشناختى در علم تلقى شد . روانشناختى، به این دلیل که معناى گرایش به آزادى مطلق مباحثات علمى این نیست که ابزارها و مقدورات ما در تولید علم هم واقعا آزاد و مطلق است، یک گرایش است; یعنى دانشمند را از بسیارى از مخاطرات و تعلقات و نگرانىها دور مىکند و به او جواز صد در صد مىدهد . چنین چیزى در آن طرف وجود داشته است واز این طرف هم مىبینیم که در جنبهى روانشناختى، مرز نقد ما در فکر دینى یقینا تا افق نقد تفسیرى است; اما هیچگاه نمىپذیریم که به خود متن دینى نقد وارد شود . ما به نقد تفسیر متن دینى مىپردازیم; اما به خود متن دینى هیچگاه نقد وارد نمىکنیم که در این صورت، تناقض معرفت شناختى دیگرى هم رخ مىدهد; یعنى منبع وحیانى از منبع معرفتبودن ساقط مىشود . این جا بحثهاى زیادى وجود دارد، از جمله این که روحیهى روان شناختى در میان حوزوىها و در تولید علم دینى با روحیهى روان شناختى که در میان دانشگاهیان استبا هم چقدر سازگارى دارند و چگونه باید با هم وفق داده شوند؟
ظاهرا نظرگاههاى دیگرى هم در این رابطه وجود داشت; از جملهى آن نظر گاهها، وحدت استراتژیک، وحدت ارگانیک یا وحدت پراگماتیک بود که هر کدام در گفتمان خود، داراى نشیب و فراز بودند .
من در سمینار وحدت حوزه و دانشگاه در سال 73 که موضوع آن، وحدت حوزه و دانشگاه بود، مقالهاى ارائه کردم که در آن جا هفتیا هشت نگرش در وحدت را توضیح دادم . مواردى را که برشمردید، عموما در آن جا توضیح مفصلى دادهام در آنجا گفتهام که بخش زیادى از این نگرشها خام یا بدوى بوده; مثل نگرش وحدت سازمانى و وحدت ارگانى . مثلا تلقى این بوده که ما مىتوانیم بخش مدیریتحوزه یا دانشگاه را با هم ادغام کنیم و از آن یک سازمان علوم دینى و غیر دینى بسازیم تا این سازمان بتواند تمام موارد حوزه و دانشگاه را سازماندهى کند . من به خاطر دارم آن زمان تعدادى از طلبهها و دانشجویانى که با هم مانوس بودند، طرح مفصلى در مورد چنین وحدتى تهیه کرده بودند و آن را هم براى شوراى عالى مدیریتحوزه و هم براى مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهورى فرستاده بودند . شاکلهى کلى طرح این بود که حوزه و دانشگاه را چند سال تعطیل کنیم همهبخشها را هم طراحى کرده بودند که هر قسمت چه بخشى داشته باشد، کجاها را چگونه خراب کنیم و چه بسازیم .
یعنى چیزى به عنوان الگوسازى براى یک علم در خدمت قدرت؟!
خیر نگاه آنها به این صورت نبود نگاه آنها بسط یک نوع دیوان سالارى نجات بخش بود; یعنى مشکل ما این است که مدارس علمیهى ما پراکندهاند، مشکل ما این است که مدیریتحوزه، فیزیک دیوان سالارى ندارد . ولى اگر به صورتى باشد که در یک ساختمان، هر طبقه کارکرد مشخصى داشته باشد مثلا پژوهش فقه و پژوهش فلسفه هر کدام جایى مشخص داشته باشند، در این صورت حوزه مدرن مىشود و دانشگاه نیز همین الگو را دارد و با هم یکى مىشوند . چنین تلقىاى وجود داشت که یکى تلقى خام و ناپخته است و شاید گاهى اوقات بزرگان اظهار نظرهایى مىکردند که چنین تلقىهایى را دامن مىزد; مثلا مىگفتند ما آرزو داریم که ساختمانهاى فرسودهى حوزه و دانشگاه را خراب کنند و از نو چیزهایى مثل هم بسازند و فکر مىکردند اگر این طور شود، دیگر حوزه، دانشگاه و دانشگاه، حوزه مىشود .
در وحدت ارگانى، چنین نگاهى وجود داشت . در نگاه عمل گرایانه و پراگماتیک، نگرش این بود که حوزه و دانشگاه در این فرآیند تولید علم هیچ وقت نمىتوانند به وحدتى دست پیدا کنند; چون این فرآیند، یک فرآیند بسیار پیچیده و به حالت کلافى است که به یک بافتنى همه جانبه تبدیل مىشود و معلوم نیست این بافتنى تا کجا پیش مىرود: نکتهى مهم این است که ما کارکردهاى نهایى این دو را با هم یکى کنیم . کارکردهاى نهایى به این صورت که وقتى بافتنى شد، بگوئیم هر دو با هم آن را بافتهاند، سپس باید بتوانیم آن را به قامت جامعه بپوشانیم و تکرار مىکنم که اصولا عرصهى عملگرایانه و پراگماتیک، محل تنازع و تشتت است و این خام نگرى است که کسى فکر کند تمام مقدمات و مراحل قبلى از هم دور باشد و وقتى به عرصهى عمل مىرسیم، یک مرتبه وحدت زائیده شود!
فرایند تولید علم در حوزه و دانشگاه چگونه است؟ و در این زمینه این دو نهاد چه نسبتى مىتوانند با یکدیگر داشته باشند؟
اگر حوزه و دانشگاه به توافق برسند که چگونه باید افقهاى کلان و عمدهى جامعه را براى پنجاه، یا صد سال آینده تصویر کرد، آنگاه به طور کلى با تصویر چنین افقهایى، مىتوان مقدار زیادى از آن فرایند معرفتشناختى و تولید علم و دانش و جامعهسازى را در راستاى رسیدن به آن افقها تصویر کرد .
بحث ارزندهاى که در دویستسال اخیر در میان فلاسفهى علوم اجتماعى مطرح بوده این است که آیا راهبردهاى تولید علم، بخشى از معرفتشناسى علماند، یا این که فراتر از آن مىباشند . و اگر فراتر از معرفتشناسى علم هستند کجا باید این راهبردها را تعیین کنیم و چگونه باید این افقها را تعریف کرد؟
بحثهاى زیادى در این مورد شده که از جملهى آنها مىتوان به بحثهاى نیوتن، فرانسیس بیکن و دیگران در مورد این موضوع اشاره کرد . نوشتههایى را از لاپلاس مىخواندم که در مورد این موضوع بحث کرده است; یعنى لااقل قرن هجده اروپا، تعریف را این طور قرار داد که راهبردهاى علم، امورى درون علمى و داخل معرفتشناسى علم نیستند، بلکه راهبردهاى علم امورى فراعلمىاند . اکنون سؤال این است که چگونه باید اینها را مشخص، تبیین و تعریف کرد؟ گفتهاند که براساس میزان خواست و تمایل انسان مىتوان آنها را تعریف کرد .
لذا غرب گفته است که بعد از رنسانس بحثبر سر این که تلاش براى کسب ثروت و قدرت در دنیاى گذشته، مذموم شمرده مىشده یک امر ممدوحى است . و ما دو راهبرد اساسى داریم: یکى کسب قدرت هر چه بیشتر، و دوم کسب ثروت هر چه بیشتر . بنابراین علم باید به این دو راهبرد خدمت کند; در حالى که راهبرد دوران قبل از رنسانس، چه در جهان غرب و چه در جهان شرق در تولید علم، کسب هر چه بیشتر معرفت و شناخت علم بود . و اصلا اهمیتى نداشت که از این شناخت، قدرت و ثروت هم حاصل مىشود یا خیر؟ و لذا مىبینیم که میراث فکر قبل از رنسانس در تمام جهان یک نوع میراث عارفانه در معرفت است . اما بحث قدرت و ثروت مطرح نبوده و آنها بعد از رنسانس بحث قدرت و ثروت را مطرح کردند . این که علوم فیزیک و مکانیک پیشتاز علوم غرب شدند، در حالى که مسایل زیاد دیگرى محل مناقشه بود بدین خاطر بود که این علوم مىتوانستند در جذب قدرت و ثروت کمک کنند . آنها با کشف باروت مقدار زیادى از دنیا را تحتسیطرهى خود درآوردند . بنابراین، غرب یک راهبرد چند قرنه را اتخاذ کرده بود که تولید ثروت و قدرت، به وسیلهى علم بود . ما نیز در بحث تولید دانش باید به چند راهبرد مشترک و مشخص برسیم .
آیا این امر به یک فلسفهى نظامساز مشترک نیاز ندارد؟
خیر، به نظر من کسانى که در این زمینه تلاش مىکنند تا همه چیز را به یک نوع فلسفهى درون شطرنجى برگردانند، هم قتخودشان و هم وقتحوزه و دانشگاه را تلف مىکنند . بنده عرض کردم که اینها فراعلمى و فرافلسفى هستند . من این بحث را در جاى خودش مطرح کردم که یکى از شئونى که ما مىتوانیم براى دین قایل شویم به عکس این که فکر کنیم دین در تار و پود هر گزارهى علمى و معرفتى، نقش ایفا کند، این امر نه شدنى است و نه این که دین خودش چنین چیزى را خواسته است . دین مىتواند در یک بخش مهم ایفاى نقش کند که همین راهبردهاست و مىتواند براساس یک نوع فهم اجماعى مبتنى بر نصوص - نه بر ظواهر - این کار را انجام دهد; یعنى وقتى ما به نصوص دین مراجعه مىکنیم، جاى هیچ شک و شبههاى را براى کسى باقى نمىگذارد و به ما راهبردهایى را نشان مىدهد; یعنى ما مىدانیم که دین و قرآن کریم ما را از کسب قدرت و ثروت نهى نکرده، اما اینها را مشروط و مقید کرده است . لازم نیست که بر سر جزئیات قیدها و شرطها بحث کنیم، بلکه کلیات این شروط و قیدها را مىفهمیم و نص هم وجود دارد، لذا هیچ نیازى از بحثبه تعبیر ظاهر که بگوییم چند شاخه مىشود، نداریم .
به نظر مىرسد که اگر نگاهى به فراسوى مرزهاى خودمان داشته باشیم، مىتوانیم به تجربیات و یا دیدگاههاى ارزندهاى در ارتباط با مراکز علمى سنتى و دانشگاههاى جدید دستبیابیم .
در سال 73 که فصل نامهى حوزه و دانشگاه منتشر شد، آن را در خارج از کشور نیز توزیع کردیم، در این جا محتویات فصلنامه محل بحث نیست، ولى عنوان فصلنامهى حوزه و دانشگاه براى کسانى که به دستشان مىرسید تعجبآور بود; مثلا دوستان، مقالهاى را از آقاى گلین ریچارز - که از اساتید دانشگاه نیویورک بود - تحت عنوان الهیات چند دینى ترجمه کردند و آن را در این فصلنامه چاپ کردیم و یک نسخهى از آن را هم به همراه یک نامه براى خودش فرستادیم، ایشان جواب نامه را دادند و تشکر کردند .
دوستانى که در دانشگاههاى آلمان و انگلیس بودند به این کشورها فرستادیم، به فاصلهى پنجیا شش ماه، مطلع شدم که در دانشگاههاى اروپا بحثحوزه و دانشگاه آرامآرام به یک بحث جدى دربارهى موضوعات محل مطالعه و پایاننامهها شده است . بعد از مدتى فاکسى به دستبنده رسید که دو نفر از دانشجویان آلمان، یکى از دانشگاه بن و دیگرى از دانشگاه فرانکفورت، موضوع وحدت حوزه و دانشگاه را به عنوان موضوع مطالعاتى پایاننامهى خودشان انتخاب کردند و مىخواهند به ایران بیایند .
ببینید مسالهى وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟ تلقى کشورهاى اروپایى این بود که این حرکتیک حرکتسیاسى است . گفتمان امام را سیاسى مىدانستند و فصلنامه هم که منتشر شده بود سیاسى مىدانستند . مثلا مىگفتند: شاید نیروهاىشان روبه واگرایى مىروند، بنابراین تصمیم گرفتهاند یک مجله درست کنند تا نیروها به هم نزدیک شوند .
چند نفر از آلمان آمدند و فرصتى خواستند و چند تن از دانشجویان ایرانىتبار هم در بین آنها بودند، حتى دو نفر از خانمها مىخواستند به قم بیایند و راجع به حوزه مطالعه و تحقیق کنند . هرچه جلوتر مىآمدند احساس عجیبى به آنها دست مىداد . یکى از دانشجویان به من گفت که من گزارشى تهیه کردهام و به اساتید خودم نوشتهام که شما کاملا اشتباه فکر مىکنید; زیرا این موضوع، آنگونه که شما فکر مىکردید نیست .
وحدت حوزه و دانشگاه بحثبسیار عمیقى است و به نظر مىرسد که اگر غرب به این بحث پرداخته بود، به این راحتى سکولار نمىشد . اگر ما در فراسوى مرزها بنگریم و جستوجو کنیم، واقعیت این است که غرب در یک حرکتشلوغ و شتابزده و با به راه انداختن جنگهاى پیاپى و رقابتهایى بر سر قدرت و ثروت و ... فرصت نیافت تا بتواند به یک نوع تعامل میان پایگاههاى فکر دینى با پایگاههاى علوم جدید بپردازد . مرحلهى عمدهى تماس کلیسا با روشنفکران در سیصد سال اخیر در غرب فقط در نقاط تشریفات رسمى بوده; مثلا دولتهاى اروپایى تا همین نیمهى دوم قرن نوزدهم به عنوان دولتهاى عیسوى یا مسیحى مطرح بودند و باید اسقفى در مراسم تشریفات آنها حضور پیدا مىکرد و مراودات در این حد بود . به نظر من بنیانىترین نگرشى که امام در آغاز دورهى جدید نهضت اسلامى مطرح کردند که منجر به پیروزى انقلاب شد، همین گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه هست که یک اقدام بسیار ابتکارى بود . از آن جایى که بنده در کشورهاى شرق و خاورمیانه و کشورهاى شمال آفریقا و کشورهاى اروپایى حضور داشتم و با روشنفکران و فضلاى علوم دینى آنها صحبت کردهام، هیچ نوع نگرش و عزم و اراده و بحثى که به عنوان تقارب و وحدت میان این دو حوزه شکل بگیرد وجود نداشته است . در دنیاى اهل سنت نیز یک نوع نگرش گذشتهگرایى بر فکر دینى و حوزههاى علمیهى آنها کاملا سیطره افکنده است .
گاهى فکر مىکنم روشنفکران ما تفسیر ناپختهاى از این وضعیت دارند! مثلا فکر مىکنند چون از گذشته، الازهر را به صورت مدرنترى در مصر سامان دادهاند، بنابراین فکر دینى در مصر کاملا مدرن و متحول شده است; اما اینطور نیست . هرچقدر فضلاى جوان الازهر توانستند به روشنفکران مصرى نزدیکتر شوند، جایگاه الازهر در میان اهل سنت جهان کاهش پیدا کرد و به نقطهاى رسید که شیخ احمد بن باز (عالم سعودى) توانست از درون یک مسجد راه خود را در میان کشورهاى اسلامى باز کند .
در غرب هم هیچ انگیزهاى براى این تعامل وجود نداشته و امروز هم وجود ندارد; یعنى روشنفکران و دانشگاهیان غربى تلقىشان این است که کلیسایى که در سیصد سال پیش روشنفکران را به مذبح برد، در پایان قرن بیستم، توسط روشنفکران به مذبح برده شد . بنابراین هیچ مناسبتى ندارد که آن را رها کنند و از درون مذبح بیرون بیاورند و آن را زنده کنند تا با آن تعامل داشته باشند .
در اینجا دو نکتهى مهم وجود دارد که فکر مىکنم باید در مورد این دو، جداگانه بحث عمیق شود و آن مسالهى قابلیت فکر دینى است که مىخواهد با تحولات دنیاى جدید، تعامل داشته باشد .
من معتقدم که مىتوانیم بهخوبى اثبات کنیم که نه فکر دینى ادیان آسمانى قبل از اسلام - اعم از مسیحیت و یهودیت - و نه فکر دینى برخاسته از سلفىگرى دنیاى اهل سنت، هیچکدام این توانایى را ندارند که بتوانند در یک فضاى راهبردسازى کلان با نگرشهاى جدیدى که در دنیا پیاپى مطرح مىشود تعامل داشته باشند . شیعهى امامیه نهتنها به عنوان یک مذهب، بلکه به عنوان یک نگرش معرفتشناختى بسیار وسیع و همهجانبه قابلیتهاى مهمى دارد; یعنى ناخودآگاه کارهایى را امثال مرحوم شیخ انصارى، آخوند خراسانى و مرحوم نائینى انجام دادهاند که به ظرفیت و قابلیت ما افزوده است . مثلا اگر نگرش اخبارىها - بهخصوص اخبارىهاى حوزهى نجف اشرف - را داشتیم و تا حدى اخبارىهایى که در کربلاى معلى و سامرا بعضا حضور داشتند، بر شیعه غالب مىشدند، ما قطعا قابلیت را از دست مىدادیم . اما نگرشها و تلاشهاى عالمان اصولى و حکیمان شیعى باعثشده که ما توانستیم میراثى کاملا آماده براى راهبردسازى پیدا کنیم .
منشا و مبدا بحث وحدت حوزه و دانشگاه و یا به تعبیر بهتر، طرح گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه، اندیشه و نگرش حضرت امام (ره) بود . در حقیقت، چند سال قبل از پیروزى انقلاب به نظر مىآمد که امام (ره) به این نتیجه رسیدهاند که مساله همراهى و همگامى حوزه و دانشگاه براى رسیدن به افقهایى که بتواند جامعهسازى کند، ضرورى است .
اگر وحدت حوزه و دانشگاه در یک فرآیند و یک مسیر - هر چند طولانى مدت - قرار نگیرد، ما به خردهجامعههایى تبدیل مىشویم که این خرده جامعهها عملا جامعهسازى را براى ما غیرممکن مىکند . من فکر مىکنم امام (ره) به این تحلیل رسیده بودند و بر این اساس، اولین جرقه و بارقهى این بحث، در سخنرانى حضرت امام (ره) در مراسم چهلم مرحوم شهید حاج آقا مصطفى، در مسجد انصارى نجف اشرف مطرح شد . در آن جا امام خطاب به حوزویان و دانشگاهیان گلایههایى مطرح فرمودند . گلایهى امام نسبتبه حوزویان این بود که باید ارتباط خود را با دانشگاهیان تقویت کنید، ارتباط شما با آنها ضعیف است و نباید نسبتبه دانشگاه برخورد انکارى و مدافعى داشته باشید . گلایهى ایشان نسبتبه دانشگاه هم در مورد دیدگاه اسلام منهاى روحانیتبود .
امام در آن سخنرانى راجع به این موضوع بحث کردند و تعبیر صریح ایشان این بود که آخر، این هم حرف شد که بگوییم ما اسلام منهاى روحانیت مىخواهیم؟ این حرف چه معنایى دارد؟ و تحت عنوان گلایه فرمودند که این حرف، نه زدنى است و نه عملى و از دانشگاهیان خواستند که با حوزه، تقارب داشته باشند و در مسیر همگامى پیش بروند . بنابراین، بحث وحدت حوزه و دانشگاه از اینجا جوشید و آغاز شد . به این ترتیب، این مفروض کلى که امام به صورت یک گفتمان فراگیر مطرح کردند، در مسیر تحقق خارجى، با نگرشها و ایدههاى مختلفى مواجه شد .
یک تفسیر ساده از خواست امام، همان چیزى بود که در میان سیاسیون اتفاق افتاد و این گونه برداشتشد که اگر حوزویان و دانشگاهیان بتوانند در عرصهى تعامل سیاسى/اجتماعى با هم خوب کار کنند، مسالهى وحدت حوزه و دانشگاه حاصل و تا حد زیادى حل شده است . به خاطر دارم که بعد از تشکیل حزب جمهورى اسلامى در سال 58، عدهاى از فضلاى حوزوى و دانشگاهى، تعبیرشان این بود که حزب جمهورى اسلامى محصول وحدت حوزه و دانشگاه است . چون اینها با هم وحدت کردهاند; بنابراین، یک حزب فراگیر شکل گرفته که مىتواند مردم را به سوى جامعهسازى قوى و هدفگیرى آرمانى به سوى جامعهى الگو امیدوار کند .
ما نیز در آن زمان این تلقى را به عنوان یک تلقى درست قبول داشتیم و مىخواستیم که در عرصهى سیاسى/اجتماعى بین حوزه و دانشگاه تعامل منطقى همراه با روح تفاهم و همکارى و همگرایى وجود داشته باشد بازتاب این حرکتخود را در نظام حکومتى نشان داد . وقتى نظام جمهورى اسلامى برپا شد، باید از اندیشهى دینى و کارشناسى دانشگاهى استفاده مىکرد; این حساسیتها بخصوص در سازماندهى نیروها و مدیران ارشد نظام بروز مىکرد .
در اینجا هم تفسیر وحدت حوزه و دانشگاه به این شد که کارشناسان امین دانشگاهى و نخبگان حوزوى، که عمدتا در نظام حکومتى به توانایىهاى فقهى و فقاهتى آنها احتیاج بود، بتوانند در یک سیستم به خوبى با هم کار کنند و چرخ نظام سیاسى/اجتماعى رسمى و حکومتى را به گردش درآورده و به خوبى پیش ببرند . این مقوله از وحدت حوزه و دانشگاه و این نگرش توانست نظام جمهورى اسلامى را در مقابل استحالهها و دگردیسىهاى فورى مصون بدارد; یعنى اگر این نگرش وجود نداشت، چه بسا ما در همان سالهاى اول انقلاب دوباره با همان مسائلى که در دوران ملى شدن صنعت نفت و اوائل مشروطه مواجه بودیم، روبرو مىشدیم; اما چون ایدهى وحدت حوزه و دانشگاه، در بعد نظام حکومتى توانست مفاهیم روشنى از خود خلق کند; بنابراین، یک ارادهى بسیار قوى در میان نخبگان حوزوى و دانشگاهى، که به امام و انقلاب وفادار بودند، پدید آمد و این ارادهى قوى موجب شد که نظام حکومتى رسمى به خوبى به حرکت در آمده و راه خود را طى کند . اینها مسائلى بود که معمولا اروپایىها و آمریکایىها نمىتوانستند در تحلیلهاى خود، لحاظ کنند . تلقى آنها این بود که نظام حکومتى که توسط روحانیون به وجود آمده است، اگر کمى جلو برود، به نخبگان دانشگاهى احتیاج پیدا خواهد کرد و مجبور است که از آنها استفاده کند . آنها نتوانستند این نقطه تعامل را ببینند و به نظر مىآید که گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان یک گفتمان برتر و نامحسوس همچنان در تار و پود نظام و جامعه در دههى اول بدون این که بحثهاى روششناختى و غیره وضع خودش را روشن کرده باشد، ایفاى نقش مىکرد . بنابراین، در مرحلهى اول مسالهى وحدت حوزه و دانشگاه به صورت یک گفتمان جریانساز و میدانساز در تحولات سیاسى/اجتماعى ما ظهور پیدا کرد و نقش بسیار قوى و سنگینى ایفا نمود .
این مساله پس از توقف فعالیتهاى حزب جمهورى اسلامى چه روندى پیدا کرد؟
باید بحث را از گونهى جامعهشناختى دنبال کنیم و ببینیم که آیا افول حزب جمهورى یا به تعبیر دیگر، تکثرآرایى که در حزب جمهورى اسلامى پدید آمد و بزرگان حزب را به این نتیجه رساند که دیگر حزب را به این صورت ادامه ندهند، منشا تعمیق نگرش و طرح بحثهاى جدید در باب وحدت حوزه و دانشگاه بود؟ یا به عکس، طرح نگرشها و بحثها دربارهى وحدت حوزه و دانشگاه، خود از عوامل بسیار مهمى بود که تکثر را در حزب آغاز کرد; یعنى قبل از این که حزب اعلام توقف فعالیت کند، در حقیقت درگیر بحثهاى ریشهاى وحدت حوزه و دانشگاه شده بود؟! به نظر من دیدگاه دوم موجهتر و منطقىتر است; یعنى این طور نبود که در یک فرآیند سیاسى، حزب تصمیم بگیرد که دیگر فعالیتخود را ادامه ندهد; سپس نیروها از حزب بیرون رفته و این نوع بحثهاى پایه را به جریان بیاندازد; بلکه عکس آن بود; یعنى از دو سه سال قبل از این که فعالیتحزب متوقف شود، دورهى طرح گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه در سطح و افق سیاسى اجتماعى نقش خود را ایفا نموده و به دنبال سوالات و پاسخهاى عمیقتر رفته بود و چون آنها را نمىیافت، تکثر در حزب پدیدار شد .
چه عاملى موجب این سؤالات شده بود؟
در تعامل سیاسى/اجتماعى که در اوائل انقلاب میان حوزویان و دانشگاهیان پدید آمد، سؤالات زیادى قابل طرح بود; اما فرض بر این گذاشته شد که زیاد به این سوالات پرداخته نشود و فعلا به نقشهاى اساسى و بنیادینى که گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه پیش روى ما مىگذارد، پرداخته شود; مثل: استقرار نظام حکومت، نوشتن قانون اساسى و تشکیل قواى نظام جمهورى اسلامى که در حقیقت تعامل حوزه و دانشگاه در این جا راه خود را باز مىکند .
ما مىدیدیم در قوه قضاییه، دانشگاهىها و حوزوىها بودند . در شوراى نگهبان هم پیشبینى شد که فقهاى شوراى نگهبان و حقوقدانان، هر دو باشند . در بقیهى موارد هم همین وضعیت را مشاهده مىکردیم . در مجلس شوراى اسلامى اگر به لیستهاى اعلام کاندیداهاى دههى 60 مراجعه کنید، ملاحظه مىکنید که جریانهاى سیاسى در ارائهى لیستها یک نوع توازن میان حوزویان و دانشگاهیان برقرار مىکردند . و بنابراین تا این جا قدمها طورى بود که نمىخواستبه سؤالات اصلى و جدى بپردازد; اما این سؤالات اصلى که در دورهاى به دلیل ضرورتهاى انقلاب و گفتمان غالبى که امام مطرح کرده بودند و همه به آن وفادار بودند، انگیزهى چندانى براى پرداختن به آنها وجود نداشت، آرام آرام مطرح شدند; بخصوص در زمانى که در جریان بعد از حرکت انقلاب فرهنگى، مسالهى گام برداشتن به سوى دانشگاه اسلامى جدى شد . در این جا بحث در مورد کفایتها در توانایىهاى حوزه نیز مطرح شد و بحثبه اینجا رسید که در کاوش تاروپود دانشگاه و حوزه، چه منطق و تفکرى وجود دارد؟ متدولوژى اندیشه چیست؟ مفروضات معرفتشناختى چیست؟ دستآوردهایى که به دست مىآید، در مقام تولید علم چگونه به تولید علم مىرسند و چگونه اینها را ترویج مىکنند، توسعه مىدهند و سپس چگونه به نقشهاى اجتماعى و کارکردهاى جامعه شناختى تبدیل مىشود؟ چیزى که باعثشد این سؤالات به مناقشات سیاسى اجتماعى تبدیل شود، اینبود که در آغاز، بسیارى از این سوالات جدى گرفته نشد و بعضا تلاش شد تا پاسخهاى خیلى بدوى و سطحى به این سؤالات داده شود . بحث کلا در مورد این بود که ما کم کارى کردهایم و در زمینهى پالایش کتب دانشگاهى از مفاهیم غیر اسلامى دچار رخوت هستیم . دوسه بار تلاش شده بود که این کتب پالایش شوند و برنامهریزى شد که پژوهشگاه مطالعات فرهنگى و علوم انسانى در تهران یک بار دیگر پالایشى از کتب دانشگاهى در زمینهى مسائل غیر اسلامى ارائه کند; یعنى این نوع پاسخها به آن سؤالات اصلى و حیاتى باعث مىشد که سؤالات به مناقشات سیاسى، اجتماعى تبدیل شود; اما سؤالات، بسیار حساس بودند و از این جا آغاز مىشد که آیا حوزه و دانشگاه در مفروضاتى که در فرآیند تولید علم دارند، با هم مفروضات مشترک دارند یا خیر؟ اگر دارند، این مفروضات مشترک چیست؟ در مرحله دوم بعد از این مفروضات مشترک، آیا لازم استحوزه و دانشگاه یک متدولوژى معرفتشناختى یکسان داشته باشد؟ اگر لازم نیستیکسان باشند، این تفاوت و تعدد چقدر مىتواند طیف داشته باشد؟ یعنى آیا مىتواند به یک طیف در حد تغایر و تضاد برسد؟ یعنى متدولوژى در دانشگاه کاملا متضاد متدولوژى حوزه باشد . اگر این طور باشد، ثمرهى آن، چه چیزى خواهد بود؟ یک حوزوى چگونه مىتواند ادبیات علمى مشترکى حتى در کمترین حد با یک دانشگاهى داشته باشد؟ این بخش همچنان در شاخههاى علوم، لایه به لایه گسترش پیدا کرد . این قسمت معرفتشناختى مساله بود .
البته این در جایى است که حتى به روحیهى معرفتشناسى این دو گروه هم توجه نشده باشد؟
بله! در پیش فرضهاى تولید علم همهى پیش فرضها معرفتى نیستند . بخشى، پیش فرضهاى هدف گرایانه و آرمان گرایانهاند; و بخشى از پیش فرضها هم حالت روان شناختى دارند; یعنى چه فضاى غالب یا به تعبیر جامعهشناسان، چه پارادایم روان شناختى غالبى بر یک مجموعه مثل حوزه یا دانشگاه در تولید علم حاکم است که یکى از بحثهاى بسیار مهم، مسالهى بحث فریدم اکادمیک یا آزادى مطلق مباحثات علمى است که در سدههاى اخیر در دنیاى غرب، به عنوان یک محور اساسى روانشناختى در علم تلقى شد . روانشناختى، به این دلیل که معناى گرایش به آزادى مطلق مباحثات علمى این نیست که ابزارها و مقدورات ما در تولید علم هم واقعا آزاد و مطلق است، یک گرایش است; یعنى دانشمند را از بسیارى از مخاطرات و تعلقات و نگرانىها دور مىکند و به او جواز صد در صد مىدهد . چنین چیزى در آن طرف وجود داشته است واز این طرف هم مىبینیم که در جنبهى روانشناختى، مرز نقد ما در فکر دینى یقینا تا افق نقد تفسیرى است; اما هیچگاه نمىپذیریم که به خود متن دینى نقد وارد شود . ما به نقد تفسیر متن دینى مىپردازیم; اما به خود متن دینى هیچگاه نقد وارد نمىکنیم که در این صورت، تناقض معرفت شناختى دیگرى هم رخ مىدهد; یعنى منبع وحیانى از منبع معرفتبودن ساقط مىشود . این جا بحثهاى زیادى وجود دارد، از جمله این که روحیهى روان شناختى در میان حوزوىها و در تولید علم دینى با روحیهى روان شناختى که در میان دانشگاهیان استبا هم چقدر سازگارى دارند و چگونه باید با هم وفق داده شوند؟
ظاهرا نظرگاههاى دیگرى هم در این رابطه وجود داشت; از جملهى آن نظر گاهها، وحدت استراتژیک، وحدت ارگانیک یا وحدت پراگماتیک بود که هر کدام در گفتمان خود، داراى نشیب و فراز بودند .
من در سمینار وحدت حوزه و دانشگاه در سال 73 که موضوع آن، وحدت حوزه و دانشگاه بود، مقالهاى ارائه کردم که در آن جا هفتیا هشت نگرش در وحدت را توضیح دادم . مواردى را که برشمردید، عموما در آن جا توضیح مفصلى دادهام در آنجا گفتهام که بخش زیادى از این نگرشها خام یا بدوى بوده; مثل نگرش وحدت سازمانى و وحدت ارگانى . مثلا تلقى این بوده که ما مىتوانیم بخش مدیریتحوزه یا دانشگاه را با هم ادغام کنیم و از آن یک سازمان علوم دینى و غیر دینى بسازیم تا این سازمان بتواند تمام موارد حوزه و دانشگاه را سازماندهى کند . من به خاطر دارم آن زمان تعدادى از طلبهها و دانشجویانى که با هم مانوس بودند، طرح مفصلى در مورد چنین وحدتى تهیه کرده بودند و آن را هم براى شوراى عالى مدیریتحوزه و هم براى مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهورى فرستاده بودند . شاکلهى کلى طرح این بود که حوزه و دانشگاه را چند سال تعطیل کنیم همهبخشها را هم طراحى کرده بودند که هر قسمت چه بخشى داشته باشد، کجاها را چگونه خراب کنیم و چه بسازیم .
یعنى چیزى به عنوان الگوسازى براى یک علم در خدمت قدرت؟!
خیر نگاه آنها به این صورت نبود نگاه آنها بسط یک نوع دیوان سالارى نجات بخش بود; یعنى مشکل ما این است که مدارس علمیهى ما پراکندهاند، مشکل ما این است که مدیریتحوزه، فیزیک دیوان سالارى ندارد . ولى اگر به صورتى باشد که در یک ساختمان، هر طبقه کارکرد مشخصى داشته باشد مثلا پژوهش فقه و پژوهش فلسفه هر کدام جایى مشخص داشته باشند، در این صورت حوزه مدرن مىشود و دانشگاه نیز همین الگو را دارد و با هم یکى مىشوند . چنین تلقىاى وجود داشت که یکى تلقى خام و ناپخته است و شاید گاهى اوقات بزرگان اظهار نظرهایى مىکردند که چنین تلقىهایى را دامن مىزد; مثلا مىگفتند ما آرزو داریم که ساختمانهاى فرسودهى حوزه و دانشگاه را خراب کنند و از نو چیزهایى مثل هم بسازند و فکر مىکردند اگر این طور شود، دیگر حوزه، دانشگاه و دانشگاه، حوزه مىشود .
در وحدت ارگانى، چنین نگاهى وجود داشت . در نگاه عمل گرایانه و پراگماتیک، نگرش این بود که حوزه و دانشگاه در این فرآیند تولید علم هیچ وقت نمىتوانند به وحدتى دست پیدا کنند; چون این فرآیند، یک فرآیند بسیار پیچیده و به حالت کلافى است که به یک بافتنى همه جانبه تبدیل مىشود و معلوم نیست این بافتنى تا کجا پیش مىرود: نکتهى مهم این است که ما کارکردهاى نهایى این دو را با هم یکى کنیم . کارکردهاى نهایى به این صورت که وقتى بافتنى شد، بگوئیم هر دو با هم آن را بافتهاند، سپس باید بتوانیم آن را به قامت جامعه بپوشانیم و تکرار مىکنم که اصولا عرصهى عملگرایانه و پراگماتیک، محل تنازع و تشتت است و این خام نگرى است که کسى فکر کند تمام مقدمات و مراحل قبلى از هم دور باشد و وقتى به عرصهى عمل مىرسیم، یک مرتبه وحدت زائیده شود!
فرایند تولید علم در حوزه و دانشگاه چگونه است؟ و در این زمینه این دو نهاد چه نسبتى مىتوانند با یکدیگر داشته باشند؟
اگر حوزه و دانشگاه به توافق برسند که چگونه باید افقهاى کلان و عمدهى جامعه را براى پنجاه، یا صد سال آینده تصویر کرد، آنگاه به طور کلى با تصویر چنین افقهایى، مىتوان مقدار زیادى از آن فرایند معرفتشناختى و تولید علم و دانش و جامعهسازى را در راستاى رسیدن به آن افقها تصویر کرد .
بحث ارزندهاى که در دویستسال اخیر در میان فلاسفهى علوم اجتماعى مطرح بوده این است که آیا راهبردهاى تولید علم، بخشى از معرفتشناسى علماند، یا این که فراتر از آن مىباشند . و اگر فراتر از معرفتشناسى علم هستند کجا باید این راهبردها را تعیین کنیم و چگونه باید این افقها را تعریف کرد؟
بحثهاى زیادى در این مورد شده که از جملهى آنها مىتوان به بحثهاى نیوتن، فرانسیس بیکن و دیگران در مورد این موضوع اشاره کرد . نوشتههایى را از لاپلاس مىخواندم که در مورد این موضوع بحث کرده است; یعنى لااقل قرن هجده اروپا، تعریف را این طور قرار داد که راهبردهاى علم، امورى درون علمى و داخل معرفتشناسى علم نیستند، بلکه راهبردهاى علم امورى فراعلمىاند . اکنون سؤال این است که چگونه باید اینها را مشخص، تبیین و تعریف کرد؟ گفتهاند که براساس میزان خواست و تمایل انسان مىتوان آنها را تعریف کرد .
لذا غرب گفته است که بعد از رنسانس بحثبر سر این که تلاش براى کسب ثروت و قدرت در دنیاى گذشته، مذموم شمرده مىشده یک امر ممدوحى است . و ما دو راهبرد اساسى داریم: یکى کسب قدرت هر چه بیشتر، و دوم کسب ثروت هر چه بیشتر . بنابراین علم باید به این دو راهبرد خدمت کند; در حالى که راهبرد دوران قبل از رنسانس، چه در جهان غرب و چه در جهان شرق در تولید علم، کسب هر چه بیشتر معرفت و شناخت علم بود . و اصلا اهمیتى نداشت که از این شناخت، قدرت و ثروت هم حاصل مىشود یا خیر؟ و لذا مىبینیم که میراث فکر قبل از رنسانس در تمام جهان یک نوع میراث عارفانه در معرفت است . اما بحث قدرت و ثروت مطرح نبوده و آنها بعد از رنسانس بحث قدرت و ثروت را مطرح کردند . این که علوم فیزیک و مکانیک پیشتاز علوم غرب شدند، در حالى که مسایل زیاد دیگرى محل مناقشه بود بدین خاطر بود که این علوم مىتوانستند در جذب قدرت و ثروت کمک کنند . آنها با کشف باروت مقدار زیادى از دنیا را تحتسیطرهى خود درآوردند . بنابراین، غرب یک راهبرد چند قرنه را اتخاذ کرده بود که تولید ثروت و قدرت، به وسیلهى علم بود . ما نیز در بحث تولید دانش باید به چند راهبرد مشترک و مشخص برسیم .
آیا این امر به یک فلسفهى نظامساز مشترک نیاز ندارد؟
خیر، به نظر من کسانى که در این زمینه تلاش مىکنند تا همه چیز را به یک نوع فلسفهى درون شطرنجى برگردانند، هم قتخودشان و هم وقتحوزه و دانشگاه را تلف مىکنند . بنده عرض کردم که اینها فراعلمى و فرافلسفى هستند . من این بحث را در جاى خودش مطرح کردم که یکى از شئونى که ما مىتوانیم براى دین قایل شویم به عکس این که فکر کنیم دین در تار و پود هر گزارهى علمى و معرفتى، نقش ایفا کند، این امر نه شدنى است و نه این که دین خودش چنین چیزى را خواسته است . دین مىتواند در یک بخش مهم ایفاى نقش کند که همین راهبردهاست و مىتواند براساس یک نوع فهم اجماعى مبتنى بر نصوص - نه بر ظواهر - این کار را انجام دهد; یعنى وقتى ما به نصوص دین مراجعه مىکنیم، جاى هیچ شک و شبههاى را براى کسى باقى نمىگذارد و به ما راهبردهایى را نشان مىدهد; یعنى ما مىدانیم که دین و قرآن کریم ما را از کسب قدرت و ثروت نهى نکرده، اما اینها را مشروط و مقید کرده است . لازم نیست که بر سر جزئیات قیدها و شرطها بحث کنیم، بلکه کلیات این شروط و قیدها را مىفهمیم و نص هم وجود دارد، لذا هیچ نیازى از بحثبه تعبیر ظاهر که بگوییم چند شاخه مىشود، نداریم .
به نظر مىرسد که اگر نگاهى به فراسوى مرزهاى خودمان داشته باشیم، مىتوانیم به تجربیات و یا دیدگاههاى ارزندهاى در ارتباط با مراکز علمى سنتى و دانشگاههاى جدید دستبیابیم .
در سال 73 که فصل نامهى حوزه و دانشگاه منتشر شد، آن را در خارج از کشور نیز توزیع کردیم، در این جا محتویات فصلنامه محل بحث نیست، ولى عنوان فصلنامهى حوزه و دانشگاه براى کسانى که به دستشان مىرسید تعجبآور بود; مثلا دوستان، مقالهاى را از آقاى گلین ریچارز - که از اساتید دانشگاه نیویورک بود - تحت عنوان الهیات چند دینى ترجمه کردند و آن را در این فصلنامه چاپ کردیم و یک نسخهى از آن را هم به همراه یک نامه براى خودش فرستادیم، ایشان جواب نامه را دادند و تشکر کردند .
دوستانى که در دانشگاههاى آلمان و انگلیس بودند به این کشورها فرستادیم، به فاصلهى پنجیا شش ماه، مطلع شدم که در دانشگاههاى اروپا بحثحوزه و دانشگاه آرامآرام به یک بحث جدى دربارهى موضوعات محل مطالعه و پایاننامهها شده است . بعد از مدتى فاکسى به دستبنده رسید که دو نفر از دانشجویان آلمان، یکى از دانشگاه بن و دیگرى از دانشگاه فرانکفورت، موضوع وحدت حوزه و دانشگاه را به عنوان موضوع مطالعاتى پایاننامهى خودشان انتخاب کردند و مىخواهند به ایران بیایند .
ببینید مسالهى وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟ تلقى کشورهاى اروپایى این بود که این حرکتیک حرکتسیاسى است . گفتمان امام را سیاسى مىدانستند و فصلنامه هم که منتشر شده بود سیاسى مىدانستند . مثلا مىگفتند: شاید نیروهاىشان روبه واگرایى مىروند، بنابراین تصمیم گرفتهاند یک مجله درست کنند تا نیروها به هم نزدیک شوند .
چند نفر از آلمان آمدند و فرصتى خواستند و چند تن از دانشجویان ایرانىتبار هم در بین آنها بودند، حتى دو نفر از خانمها مىخواستند به قم بیایند و راجع به حوزه مطالعه و تحقیق کنند . هرچه جلوتر مىآمدند احساس عجیبى به آنها دست مىداد . یکى از دانشجویان به من گفت که من گزارشى تهیه کردهام و به اساتید خودم نوشتهام که شما کاملا اشتباه فکر مىکنید; زیرا این موضوع، آنگونه که شما فکر مىکردید نیست .
وحدت حوزه و دانشگاه بحثبسیار عمیقى است و به نظر مىرسد که اگر غرب به این بحث پرداخته بود، به این راحتى سکولار نمىشد . اگر ما در فراسوى مرزها بنگریم و جستوجو کنیم، واقعیت این است که غرب در یک حرکتشلوغ و شتابزده و با به راه انداختن جنگهاى پیاپى و رقابتهایى بر سر قدرت و ثروت و ... فرصت نیافت تا بتواند به یک نوع تعامل میان پایگاههاى فکر دینى با پایگاههاى علوم جدید بپردازد . مرحلهى عمدهى تماس کلیسا با روشنفکران در سیصد سال اخیر در غرب فقط در نقاط تشریفات رسمى بوده; مثلا دولتهاى اروپایى تا همین نیمهى دوم قرن نوزدهم به عنوان دولتهاى عیسوى یا مسیحى مطرح بودند و باید اسقفى در مراسم تشریفات آنها حضور پیدا مىکرد و مراودات در این حد بود . به نظر من بنیانىترین نگرشى که امام در آغاز دورهى جدید نهضت اسلامى مطرح کردند که منجر به پیروزى انقلاب شد، همین گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه هست که یک اقدام بسیار ابتکارى بود . از آن جایى که بنده در کشورهاى شرق و خاورمیانه و کشورهاى شمال آفریقا و کشورهاى اروپایى حضور داشتم و با روشنفکران و فضلاى علوم دینى آنها صحبت کردهام، هیچ نوع نگرش و عزم و اراده و بحثى که به عنوان تقارب و وحدت میان این دو حوزه شکل بگیرد وجود نداشته است . در دنیاى اهل سنت نیز یک نوع نگرش گذشتهگرایى بر فکر دینى و حوزههاى علمیهى آنها کاملا سیطره افکنده است .
گاهى فکر مىکنم روشنفکران ما تفسیر ناپختهاى از این وضعیت دارند! مثلا فکر مىکنند چون از گذشته، الازهر را به صورت مدرنترى در مصر سامان دادهاند، بنابراین فکر دینى در مصر کاملا مدرن و متحول شده است; اما اینطور نیست . هرچقدر فضلاى جوان الازهر توانستند به روشنفکران مصرى نزدیکتر شوند، جایگاه الازهر در میان اهل سنت جهان کاهش پیدا کرد و به نقطهاى رسید که شیخ احمد بن باز (عالم سعودى) توانست از درون یک مسجد راه خود را در میان کشورهاى اسلامى باز کند .
در غرب هم هیچ انگیزهاى براى این تعامل وجود نداشته و امروز هم وجود ندارد; یعنى روشنفکران و دانشگاهیان غربى تلقىشان این است که کلیسایى که در سیصد سال پیش روشنفکران را به مذبح برد، در پایان قرن بیستم، توسط روشنفکران به مذبح برده شد . بنابراین هیچ مناسبتى ندارد که آن را رها کنند و از درون مذبح بیرون بیاورند و آن را زنده کنند تا با آن تعامل داشته باشند .
در اینجا دو نکتهى مهم وجود دارد که فکر مىکنم باید در مورد این دو، جداگانه بحث عمیق شود و آن مسالهى قابلیت فکر دینى است که مىخواهد با تحولات دنیاى جدید، تعامل داشته باشد .
من معتقدم که مىتوانیم بهخوبى اثبات کنیم که نه فکر دینى ادیان آسمانى قبل از اسلام - اعم از مسیحیت و یهودیت - و نه فکر دینى برخاسته از سلفىگرى دنیاى اهل سنت، هیچکدام این توانایى را ندارند که بتوانند در یک فضاى راهبردسازى کلان با نگرشهاى جدیدى که در دنیا پیاپى مطرح مىشود تعامل داشته باشند . شیعهى امامیه نهتنها به عنوان یک مذهب، بلکه به عنوان یک نگرش معرفتشناختى بسیار وسیع و همهجانبه قابلیتهاى مهمى دارد; یعنى ناخودآگاه کارهایى را امثال مرحوم شیخ انصارى، آخوند خراسانى و مرحوم نائینى انجام دادهاند که به ظرفیت و قابلیت ما افزوده است . مثلا اگر نگرش اخبارىها - بهخصوص اخبارىهاى حوزهى نجف اشرف - را داشتیم و تا حدى اخبارىهایى که در کربلاى معلى و سامرا بعضا حضور داشتند، بر شیعه غالب مىشدند، ما قطعا قابلیت را از دست مىدادیم . اما نگرشها و تلاشهاى عالمان اصولى و حکیمان شیعى باعثشده که ما توانستیم میراثى کاملا آماده براى راهبردسازى پیدا کنیم .