بررسى سیاستخارجى در منظومه فکرى حضرت امام
آرشیو
چکیده
متن
شخصیت، اندیشه و مواضع امام خمینى هم با متفکران و هم با سیاستمداران به مفهوم متعارف آن به طور کامل، متفاوت است; به همین دلیل نیز تبیین و توضیح آن پیچیده است . دلایل این امر را مىتوان اینگونه برشمرد:
1 . حضرت امام اندیشمند بزرگى است و مانند هر متفکر بزرگى، اندیشه ایشان داراى وجوه مختلفى است که قرائتهاى گوناگونى را از آن متصور مىکند و ورود امام به عالم سیاست، بر پیچیدگى آن افزوده است . در شکلگیرى شخصیت امام، مبانى فقهى، عرفانى، فلسفى، تاریخى و کلامى نیز مؤثر بوده است و همین امر پیچیدگى شخصیت ایشان را نشان مىدهد . با توجه به این مسئله، براى درک اندیشه و عمل امام از روشهاى مختلف فقهى، عرفانى - فلسفى و کلامى مىتوان بهره برد . البته برخى معتقدند که امام، این مبانى مختلف را به وحدت رساندند و اندیشه و عمل ایشان مبتنى بر تلفیق و ترکیبى از این مبانى مختلف است .
2 . از لحاظ عملى هم پس از تشکیل نظام جمهورى اسلامى، دو موضوع با یکدیگر درآمیخت: ضرورت تصمیمهاى مقطعى (که لازمه حکومت است و گاه مستقل از اندیشه است) و ماهیت اندیشه آن حضرت (ثابتات) که لازمه اندیشه است . امتزاج این دو موضوع بعد از انقلاب، به حدى است که گاه تشخیص آنها غیرممکن است . این امر نیز موجب پیچیدگى مضاعف اندیشههاى سیاسى ایشان مىشود . گاهى بین برخى از دیدگاهها و عمل ایشان نوعى تضاد مشاهده مىشود و گاه بین برخى از اظهارات ایشان نیز نوعى اختلاف به چشم مىآید که تشخیص دیدگاه واقعى ایشان را دچار مشکل مىسازد .
3 . یکى از مسائل دیگر این است که قرائتى که از اندیشه ایشان مىشود از لحاظ روشى مبتنى بر همان وحدت مبانى اندیشههاى حضرت امام نیست و مفسران مختلف هر کدام با توجه به حوزه کارى خود و با اتکا به یک روش خاص، سراغ فهم اندیشه امام مىروند و هنوز به وحدت روش در این زمینه نرسیدهایم و احیانا چنین وحدت روشى ممکن نیست . معمولا هم تفسیرها از اندیشههاى امام، داراى الزامات و اهداف سیاسى است و گروههاى مختلف براى فراهم آوردن مؤیدات براى اندیشهها و اقدامات خود، به سراغ اندیشههاى ایشان مىروند .
در عین حال قرائتى که در حال حاضر از اندیشههاى امام مىشود، طبعا با قرائتى که بیستسال پیش مىشد، متفاوت است; چون اندیشه هنگام صدور، لوازم زمانى و مکانى خاصى دارد .
تفسیرى که از یک اندیشه هنگام صدور آن مىشود، با تفسیرى که پس از گذشتبیستسال، از آن به عمل مىآید، کاملا متفاوت است . در مورد اندیشههاى امام در باب سیاستخارجى این مشکلات به صورت مضاعفى وجود دارد; چون الزامات بینالمللى هم به آن افزوده مىشود . بسیارى از تحولات در آراء و مواضع سیاسى حضرت امام که در ظاهر با ثابتات اندیشه ایشان همخوانى ندارد، در واکنش به الزامات بینالمللى بروز و ظهور یافته است . همچنین در این حوزه، ابهامات و دیدگاههاى متعارض، بیش از سیاست داخلى است . براى مثال حضرت امام در زمینه صدور انقلاب، ناسیونالیسم و امتگرایى، نوع نگرش به نظام بینالملل، آرمانگرایى یا واقعگرایى، نوع و نحوه روابط با امریکا و دیگر کشورها، استقلال و عدم وابستگى، اولویتحفظ دارالاسلام یا امالقرى، اصل دعوت و یا پدیده جنگ تحمیلى، مواضع مختلفى دارد که بعضى مواقع جمع کردن آنها بسیار دشوار است . از همین رو است که قرائتهاى مختلف ممکن مىشود . در اینگونه موارد درک مقاطع زمانى و مکانى صدور آراء و مواضع از اهمیتخاصى برخوردار است و حتى مىتواند تعیینکننده باشد .
با وجود پیچیدگىهاى فوق، بازسازى منسجم اندیشه امام و ارائه منظومه فکرى ایشان یک ضرورت اساسى است . تنها در این صورت است که اندیشه امام مىتواند معیارى براى نقد و بررسى دیدگاههاى دیگر و مواضع سیاسى باشد; در غیر این صورت اندیشه امام براى تایید هر دیدگاه دیگرى مىتواند مورد بهرهبردارى قرار گیرد که در واقع حتى مىتواند به استفاده ابزارى از اندیشه امام هم منتهى شود . در این نوشته کوتاه سعى خواهد شد که نظریه امام درباره سیاستخارجى، به صورت منسجمى مورد تبیین واقع شود .
×××××
در مورد سیاستخارجى دوره امام از چند منظر مىتوان بحث کرد . از یک زاویه مىتوان مبانى سیاستخارجى جمهورى اسلامى ایران را از دیدگاه امام مورد بررسى قرار داد و از منظرى دیگر مىتوان عملکرد و اقدامات سیاستخارجى را مطالعه کرد و از منظرى سوم مىتوان به بررسى تطبیقى اندیشه و مبانى با عمل پرداخت .
الف . مبانى سیاستخارجى از دیدگاه امام
در مورد مبانى سیاستخارجى از دیدگاه امام، با چند مسئله اصلى مواجه هستیم: رویارویى آرمانگرایى و واقعگرایى در اندیشه امام، اندیشه معطوف به تکلیف و فارغ از نتیجه و اصول سیاستخارجى از دیدگاه امام .
در مورد تقابل آرمانگرایى و واقعگرایى، مىتوان دو وجه را در نظر گرفت: وجه اول تعقیب اهداف دور از دسترس بر اساس آرمانگرایى و توجه به واقعیتها براساس واقعگرایى است و وجه دوم آن اخلاقمحورى در ایدهآلیسم و آرمانگرایى و قدرتمحورى و نفى اخلاق در رئالیسم است . حال بر حسب توضیح فوق، امام و اندیشه ایشان را در کدام قالب مىتوان مطالعه کرد . باید گفت که در مورد اخلاق محورى در روابط بینالملل، بىتردید امام یک آرمانگراى بزرگ است و هرگز اخلاق را در مصالحه با قدرت، قربانى نمىکند و به دنبال اخلاقى کردن سیاست در داخل و روابط میان ملتها است . البته این بدین معنا نیست که امام بالکل از عنصر قدرت غافل و به آن بىتوجه است، بلکه به شدت به روابط قدرت در عرصه بینالمللى حساس بود . علاوه بر این براساس مبانى فلسفى و عرفانى امام، قدرت فى نفسه شر نیست، بلکه جلوه جمال و پرتو جلال الهى است . با این حال ایشان در عرصه سیاست، اعم از داخلى و خارجى به دنبال پیوند اخلاق و سیاستبودند و بىگمان در این زمینه پیشرو آرمانگرایان هستند .
اما در مورد وجه دیگر رویارویى آرمانگرایى با واقعگرایى در اندیشه امام چه مىتوان گفت؟ در این زمینه مىتوان به سه روایت اشاره کرد: برخى امام را آرمانگرا تلقى مىکنند که بىتوجه به واقعیتهاى داخلى و بینالمللى به دنبال دستیابى به اهداف دور از دسترس و ایدهآلیستى بودند; برخى امام را در حوزه واقعگرایى مطالعه مىکنند که همواره در تصمیمات سیاسى خود پس از انقلاب اسلامى با نظر به واقعیتها عمل کرده است . برخى هم امام را آرمانگرایى واقعبین قلمداد مىکنند که به دنبال پیوند میان آرمان و واقعیتبوده است .
برخى صرفا با تاکید بر عملکرد و تصمیمات امام در سیاستخارجى، معتقدند که امام رویکردى واقعگرایانه به سیاستخارجى داشته است . این گروه فارغ از اندیشههاى امام به برخى اقدامات ایشان از جمله پذیرش قطعنامه 598 سازمان استناد کرده، معتقدند که امام در تصمیمات سیاسى خود به واقعیتهاى داخلى بینالمللى، اولویتبسیارى مىدادند .
دسته دوم با استناد به اندیشههاى امام و برخى اقدامات ایشان در عرصه بینالمللى که بدون توجه به ساختار قدرت در نظام بینالملل صورت مىگرفت، معتقدند که اندیشه امام به طور کامل در قالب آرمانگرایى قابل مطالعه است . این گروه با استناد به آن جمله معروف حضرت امام که «ما مکلف به وظیفه هستیم نه به نتیجه» رویکرد حضرت امام را به روابط بینالملل، بر حسب تکلیفگرایى صرف مورد مطالعه قرار مىدهند و اعتقاد دارند که امام تمامى مرزبندىهاى مرسوم در روابط بینالملل و نظام بینالمللى را زیر پا گذاشته، صرفا به آرمانهاى خود مىاندیشید .
اما گروه سوم معتقدند که با نگاهى به سیره عملى امام خمینى (ره) مىتوان تلفیقى از آرمانگرایى و واقعبینى را در رویکرد امام به سیاست مشاهده کرد . براساس این دیدگاه، آنچه از تدبر در اقوال و اعمال امام برمىآید، آن است که ایشان آرمانگرایى واقعبین بود و حتى در مواردى که بهظاهر حاکى از آرمانگرایى یا واقعگرایى ایشان است، صبغههایى از هر دو رویکرد ملاحظه مىشود . در درون این دیدگاه نیز مىتوان دو دیدگاه جزئى را ملاحظه کرد .
براساس دیدگاه اول امام، به صورت توامان آرمانگرایى و واقعگرایى را در دیدگاهها و تصمیمات خود اعمال مىکرد و در واقع تلفیقى از این دو رویکرد مبنایى اندیشه و عمل امام بود، ولى بر حسب دیدگاه دوم، امام آرمانخواه بودند و این آرمانخواهى، نه تنها در تقابل با واقعگرایى قرار نداشت، بلکه واقعگرایى را جهتدار مىکرد .
بهطور کلى در مورد آرمانگرایى و واقعگرایى و رویکرد امام مىتوان گفت که امام اصولا از لحاظ فکرى آرمانگرا بودند و این آرمانخواهى فقط محدود به سیاستخارجى نبود; کمااینکه انگیزه امام از انقلاب، آرمانخواهانه بود . با این حال امام آرمانگرایى واقعبین بودند که در سالهاى دهه اول انقلاب اسلامى، عمل ایشان بیشتر جنبه آرمانگرایانه داشت و هر چه به سالهاى آخر عمر پر برکت ایشان نزدیک مىشویم، واقعگرایى در عمل صبغه بیشتر و برجستهترى پیدا مىکند . بنابراین مىتوان گفت که حضرت امام در اندیشههاى سیاسى خود، آرمانگرا باقى ماند، ولى در آرا و مواضع سیاسى خود در اواخر عمر خود، به واقعگرایى نزدیک شد و وجه آن رعایت مصالح جامعه اسلامى و فراهم شدن شرایط براى تحقق آرمانها بود .
در عین حال امام با وجود تاکید بر مؤلفههاى آرمانى و اخلاقى در سیاستخارجى، بر مؤلفههاى عقلانى و واقعگرایانه هم تاکید مىکردند . ایشان ضمن آن که، مردم و زمامداران حکومت اسلامى را به هوشیارى و درایت فرا مىخواندند، آنان را از انحراف اخلاقى نیز برحذر مىداشتند . به دنبال امتزاج عقلگرایى و اخلاقگرایى (به عنوان دو پایه عمده سیاستخارجى) بودند و اینگونه نبود که به بهانه اخلاقگرایى اصول عقلانى را در سیاستخارجى نادیده بگیرند .
از همین جهت است که در عین آرمانگرایى به تامین منافع ملى نیز اهمیت مىدهد و این را در مقاطع مختلف نشان داده است; چه زمانى که بر ضرورت حفظ امالقراء تاکید مىکنند و چه زمانى که بر اولویت دفاع از مرزهاى ایران نسبتبه سایر کشورها تاکید مىداشتند . از همین رو از دید امام، بخشى از وظیفه نظام اسلامى در سیاستخارجى، تعقیب منافع ملى است که البته باز هم با تاکید بر ضرورت رعایت توامان اخلاق و عقلانیت است، ولى به هر حال منافع ملى اهمیتخاصى در اندیشه ایشان دارد .
به هر حال از این منظر آرمانگرایى نه تنها در تقابل با واقعگرایى قرار نمىگیرد، بلکه واقعگرایى را جهتدار مىکند و به دنبال اخلاقى کردن قدرت است و گفتمان مسلط (عدم امکان اخلاقى شدن سیاست، حداقل سیاستبینالمللى) را به چالش فرا مىخواند .
تکلیفگرایى از دیدگاه امام نیز با توجه به این مسئله قابل درک است . یکى از اصول مهمى که امام در سیاست داخلى و خارجى بر آن تاکید مىکرد، تکلیفگرایى فارغ از نتیجه بود که شاید در نگاه اول غیر قابل درک باشد . ولى عملکرد امام و تحلیل آن مىتواند تا حد زیادى این موضوع را تبیین کند . سؤال این است که آیا در هر شرایط و در هر زمینهاى، تکلیف فارغ از سود و زیان آن مورد توجه است . به نظر مىرسد که براساس عملکرد امام، نمىتوان به این سؤال پاسخ مثبتى داد . امام در زمینه حفظ اسلام و جلوگیرى از هرگونه تعرض به ارزشهاى آن، به تکلیف اسلامى فارغ از هر نتیجه و سود و زیانى عمل مىکرد، ولى در کلیه زمینههاى سیاستخارجى اینگونه نبودند . مورد سلمان رشدى و فتواى امام بر قتل ایشان، بیانگر همین مسئله است . این اقدام با اینکه در اواخر عمر ایشان صورت گرفت و از لحاظ زمانى متاخر بر اقداماتى بود که به نظر مىرسید در آنها به اصل نتیجه و سود و زیان توجه شده (مانند پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل و پایان جنگ)، ولى فارغ از تمام جهتگیرىها و قطببندىهاى بینالمللى و با علم به آثار جهانى مترتب بر آن، فتواى مذکور را صادر کرد که مىتوان گفت صرفا عملى بر حسب تکلیف بود .
این فتوا نشان داد که در جایى که هویت و کیان اسلام در معرض تهدید است و ارزشهاى اساسى آن مورد تحقیر واقع شده، محل تامل در باب سود و زیان یک فعل نیست; ولى پذیرش قطعنامه و پایان جنگ هم نشان مىدهد که امام همیشه فارغ از سود و زیان و نتیجه; تصمیم نمىگرفتند . در واقع عملکرد خود حضرت امام نشان مىدهد که این کلام در مقامى مصداق دارد که عمل واقعا از جنس تکلیف، آن هم یک تکلیف بزرگ و حیاتى است و کیان و موجودیت کل مسلمانان به آن بستگى دارد .
ب . اصول سیاستخارجى از دیدگاه امام
موضوع دیگر در زمینه سیاستخارجى از دیدگاه امام، اصول سیاستخارجى است .
اصول سیاستخارجى، معیارهاى ثابتبراى برنامهریزى و اقدام در سیاستخارجى است که روابط خارجى کشور را هدفدار کرده، تمامى توان و امکانات یک کشور را جهت تحقق آن اصول به کار مىگیرد .
سؤال این است که امام چه موضوعاتى را جزء اصول سیاستخارجى اسلامى و جمهورى اسلامى ایران و جزء ذات آن مىپندارند و این اصول بر چه مبنایى استوارند و در مواجهه با واقعیت، تا چه حدى دچار تحول و انعطافپذیرى مىشوند؟
با تامل در اندیشه سیاسى امام، مىتوان به این نتیجه رسید که ایشان بر سه اصل مهم در سیاستخارجى تاکید مىکردند که عبارت بودند از اصل نفى سبیل، اصل دعوت و حفظ دارالاسلام که از مبانى فقهى و اسلامى نشات گرفتهاند و بسیارى از جهتگیرىها و هدایتهاى ایشان در سیاستخارجى، مبتنى بر یکى از اصول فوق یا ترکیبى از آنها بوده است .
اصل نفى سبیل اصلى قرآنى است که از نظر امام، اهمیت فوقالعادهاى دارد و سیاست نه شرقى و نه غربى که از امهات اهداف سیاستخارجى امام بود، از آن نشات گرفته بود . امام با سلطه بیگانگان بر کیان اسلامى به شدت به مخالفتبرخاسته و در واقع یکى از اهداف مهم انقلاب اسلامى در ایران، مبارزه و براندازى سلطه بیگانگان در ایران بود .
رویکرد امام نسبتبه نظام بینالملل و جهتگیرى هجومى و مبارزه جویانهاى که به آن داشتند، ناشى از اعتقاد به این اصل حیاتى بود . البته از نظر امام حیطه شمول اصل نفى سبیل، محدود به ایران نیست، بلکه ایشان سلطه هر قدرتى را بر شئون سیاسى، فرهنگى و اقتصادى مسلمین نفى مىکند . منشا این اعتقاد به اصل دیگر ایشان، یعنى حفظ دارالاسلام باز مىگردد . از این نظر، مصالح امت اسلامى از دیدگاه امام اولویت دارد و مصالح ملت ایران هم به عنوان جزئى از امت اسلامى در چارچوب مصالح اسلامى مورد نظر است . حمایتهاى ایشان از ملت فلسطین و مبارزه سرسختانه ایشان با اسرائیل، در راستاى یکى از اصول عمده یاستخارجى امام بود .
برقرارى ارتباط میان این دو مقوله، البته تذکر این نکته ضرورى است که برقرارى ارتباط و سازگارى میان این دو مقوله، یعنى مصالح اسلامى و مصالح ملى و استنتاج یک منطق روشن از اندیشه و عمل امام بسیار پیچیده است، ولى تفکیک نظر و عمل در این زمینه مىتواند مؤثر باشد . بدین معنا که از لحاظ نظرى ظرف تفکر ایشان، امت اسلامى است; ولى از لحاظ عملى، از آنجا که حفظ امالقرى اهمیتحیاتى براى امتبزرگ اسلامى دارد، سیاستخارجى باید به نحوى سامان یابد که امالقرى همواره در حال پیشرفت و افزایش قدرت باشد .
بعد دیگرى که در این زمینه مىتواند به ما کمک کند، مطالعه تاریخى سیاستخارجى دوره امام است . در دهه اول انقلاب اسلامى، هر چه از سالهاى اولیه فاصله مىگیریم عطف توجه ایشان به مصالح ملى افزایش پیدا مىکند و این امر نشان مىدهد که اولویت هر یک از آنها بسته به شرایطى است که جامعه جهانى، جوامع اسلامى وضعیت امالقرى دارد و نمىتوان به یک روند دائمى و ثابت در این زمینه دستیافت . به هر حال مىتوان گفت که با وجود این که امام با اندیشه ناسیونالیسم، به عنوان یک ایدئولوژى مخالف است و آن را به نوعى در تقابل با اندیشه اسلامى مىبیند، ولى با تعقیب منافع ملى مخالف نیست . به عبارت دیگر، از نظر امام هر چند ناسیونالیسم اصالت ندارد، ولى تعقیب منافع ملى، یک ضرورت اساسى است . چون ایشان به مقتضیات جدید بینالمللى کاملا واقف بوده و به این مسئله توجه داشتند که در وضعیت فعلى نمىتوان فارغ از مرزهاى ملى به جهان و سیاست جهانى صرفا در قالب تقسیمبندى دارالاسلام و دارالفکر نگریست . بر این اساس دولتباید براساس «منافع ملى» عمل کند، اما منافع ملى در کلیت نظام اسلامى، دامنهاى وسیعتر از منافع ملى در نظامهایى دارد که آرمانگرا نیستند .
اصل «دعوت» هم یکى دیگر از اصول سیاستخارجى امام است که مىتوان گفتیکى از ابتکارات ایشان در جهان فعلى است و حاکى از شجاعت فکرى و اعتماد به نفس ایشان است . در شرایطى که اصل دعوت به اسلام اصل فراموش شدهاى بود، ایشان این اصل را احیاء کردند و در یکى از شگفتانگیزترین اقدامات خود، در پیامى تاریخى به گورباچف، آنان را به اسلام فرا خواندند .
حوزه دیگرى که درباره سیاستخارجى در دوره امام قابل طرح است، میزان و انطباق آن با اصول و مبانى فکرى یاد شده است . به طور مقدماتى باید گفت که بین نظر و عمل فاصله شگفتانگیز و معنادارى وجود دارد و انتظار هماهنگى کامل بین نظر و عمل انتظار معقولى نیست . ایدهآلیستترین افراد هم در مقام عمل، به میزانى از رئالیسم، گرایش پیدا مىکنند; مخصوصا در عرصه سیاست و حکومت، این گرایش کاملا محسوس و در عین حال طبیعى است; چون براى ادامه حیات سیاسى، ضرورى است . اصولا از لحاظ عملى قرار گرفتن در دو طیف رئالیسم یا ایدهآلیسم، غیر ممکن است . به این معنى که انسان نمىتواند بهطور کامل و مطلق ایدهآلیستباشد و نمىتواند بهطور مطلق رئالیستباشد; البته گرایشهاى رئالیستى در انسانها غالب است .
ایدهآلیسم، به ویژه در عرصه سیاستبیشتر به چشم مىخورد . در دنیاى سیاست، ایدهآلیستترین افراد معمولا رهبران انقلابى هستند; ولى زمانى که همین رهبران انقلابى به قدرت و حکومت مىرسند، اغلب ضرورتهاى مملکتدارى، آنان را به گرایشهاى واقع بینانه نزدیک مىکند . در مورد عملکرد حضرت امام (ره) در سیاستخارجى هم باید طى آن دوره ده ساله این مسئله را در نظر داشت .
در این حوزه با توجه به کثرت موضوعات و تصمیمات، برخى از موضوعات مهم را به صورت گزینشى مورد مطالعه قرار مىدهیم که عبارتند از صدور انقلاب، روابط ایران و آمریکا، قضیه جنگ، پذیرش قطعنامه 598، فتواى قتل سلمان رشدى، نامه به گورباچف .
1 . صدور انقلاب اسلامى
صدور انقلاب یکى از پدیدههایى بود که بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، بحثها، اختلافنظرها و دیدگاههاى گوناگونى را موجب شد . انقلابها به صورت طبیعى میل به گسترش دارند و انقلاب اسلامى نیز از این قاعده مستثنا نبود . معمولا رهبران انقلابى، ارزشها و اصول و انقلاب خود را عاملى براى رهایى تمامى انسانها تلقى مىکنند و براى گسترش و صدور آن به دیگر ملل، تلاش مىکنند که از این پدیده تحت عنوان صدور انقلاب یاد مىشود . از این نظر مىتوان گفت که صدور انقلابها، یک پروسه و فرایندى طبیعى است . در اینکه در انقلاب اسلامى پدیده صدور انقلاب، یک پروژه بود و یا پروسه، باید گفت که در اوایل، اغلب نیروهاى انقلابى به صورت فعال و آگاهانهاى به دنبال القاى ارزشها و اندیشههاى انقلابى خود به خارج از مرزهاى ایران، بهویژه کشورهاى اسلامى بودند و در واقع در آن دوران، حالتیک پروژه را داشت; ولى بهتدریج در سالهاى بعدى که موانع و مخالفتهاى بیرونى تشدید شد، تعریفى از صدورانقلاب ارائه مىشد که بیشتر ماهیتیک پروسه و فرایند طبیعى را داشت که خودبهخود به دیگر کشورها منتقل مىشود .
البته ناگفته نماند که در همان مقطع هم برخى گروهها و جریانهاى سیاسى با صدور انقلاب مخالف بودند و در عین حال، برخى از نیروهاى رادیکال انقلابى، بهدنبال تمرکز امکانات و فعالیتبیشتر در امر صدور انقلاب بودند .
حضرت امام در وهله اول صدور انقلاب را امرى طبیعى مىدانستند و معتقد بودند، از آنجا که ماهیت انقلاب در ایران اسلامى است، کاملا طبیعى است که دیگر مسلمانان هم تحت تاثیر اندیشههاى آن قرار گیرند و براى تاسیس نظام اسلامى در کشور خود، به حرکتهاى سیاسى دست زنند . امام با اینکه معتقد بود براى صدور انقلاب (به لحاظ اجتنابناپذیر بودن جریان فکرى انقلاب اسلامى) نیاز به فعالیتخاصى وجود ندارد، در سالهاى اولیه بهصراحت و روشنى بر ضرورت صدور انقلاب تاکید مىکردند و دولتمردان و مسئولان را به برنامهریزى در این جهت فرا مىخواندند . هدف امام هم از صدور انقلاب بر اساس یکى از اصول سیاست مورد نظر ایشان، یعنى حفظ دارالاسلام و نیز نفى سبیل قابل توضیح است . چون امام براى حفظ دارالاسلام، تاسیس حکومت اسلامى در کشورهاى مسلمان و براى رفع سلطه بیگانگان بر امور داخلى کشور اسلامى، ضرورى مىدانستند که از طریق انقلاب حاصل مىشد . البته تصور عمده امام از صدور انقلاب، جلب توجه مسلمانان به اسلام و قوانین اسلامى بود . از نظر ایشان در صورتى که مسلمانان به اهمیت تاسیس نظام سیاسى بر مبناى ایدههاى اسلامى آگاهى یابند، خود براى آن اقدام خواهند کرد . به همین دلیل امام بارها به این مسئله تصریح کردهاند که هرگز مقصود از صدور انقلاب، کشورگشایى نیست . باز به همین دلیل بود که امام خمینى، زمینههاى اصلى صدور انقلاب را، ارائه الگوى موفقى از نظام سیاسى در داخل در عرصههاى مختلف اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و برقرار عدالت اجتماعى مىدانستند و آن را موجب گرایش روز افزون به اسلام و ارزشهاى اسلامى در بین سایر مسلمانان تلقى مىکردند . اصولا شاید بتوان گفت که از نظر امام، تحقق همین شرط، براى صدور انقلاب اسلامى کفایت مىکرد .
از لحاظ آرمانگرایى و واقعگرایى، امام اندیشه صدور انقلاب را به هیچ عنوان آرمانگرایانه و غیر عملى تلقى نمىکرد; بلکه آن را واقعیتى ممکن مىدانست و در بسیارى از مناطق جهان اسلام آن را به راىالعین مىدید . در سالهاى بعدتر و با بروز و ظهور برخى موانع داخلى و خارجى (از جمله مقتضیات دولت ملى) امام به این اندیشه متمایل شدند که مراد از صدور انقلاب، صدور اندیشه انقلاب است که این امر محقق شده است و نداى اسلامخواهى در اقصى نقاط دنیا پیچیده است . هدف امام از این موضع، خنثى کردن تبلیغات کشورهاى غربى و دشمنان انقلاب اسلامى در زمینه صدور انقلاب اسلامى بود که به زعم آنان امنیت کشورهاى منطقه را تهدید مىکرد و ایران به عنوان عامل اصلى این تهدید در ادراک نخبگان کشورهاى عربى جاى مىگرفت . بنابراین امام با این موضع هم به عملى شدن اندیشه صدور انقلاب اشاره مىکردند و هم در واقع با آن تبلیغات منفى مبارزه مىکردند . در مجموع درباره صدور انقلاب در سالهاى بعد هم همین اندیشه (صدور طبیعى انقلاب) به عنوان تفکر غالب از سوى نخبگان سیاسى جمهورى اسلامى ایران پذیرفته شد .
2 . روابط ایران و آمریکا
عملکرد حضرت امام در زمینه روابط ایران و آمریکا نیز در چارچوب اصول و مبانى ایشان درباره سیاستخارجى قابل بحث است . امام با نظام سلطه جهانى که بر سرنوشت کشورهاى اسلامى (دارالااسلام) حاکم شده بود، بهشدت مخالف بودند و آن را با اصول نفى سبیل و حفظ دارالاسلام در تضاد مىدیدند . مظهر اصلى این سلطه، در مقطع رهبرى انقلاب، آمریکا بود . از نظر امام، آمریکا علاوه بر گرایشهاى سلطهطلبانه جهان اسلام، بزرگترین دشمن انقلاب اسلامى نیز محسوب مىشد .
امام خمینى در جریان انقلاب، به طور توامان، هم رژیم شاه و هم حامیان (نظام سلطه جهانى) آن را مورد حمله قرار داده بود و این برگرفته از اندیشههاى اسلامى ایشان بود . در دوران تاسیس جمهورى اسلامى ایران هم، امام همان جهتگیرى را حفظ کرد . این بدین معنا است که امام به قطببندىها و تقسیمات متعارف در نظام بینالملل اعتنایى نداشت; چون در صورت پذیرش این قطببندىها، نمىتوانستبه اصول عمده سیاستخارجى خود، یعنى نفى سبیل و حفظ دارالاسلام، وفادار بماند .
مخالفت امام با نظام سلطه جهانى و آمریکا موجب مىشد که ایشان حتى کشورهاى ضعیف دیگر را نیز به انقلاب و طغیان علیه آن فرا مىخواند . چون مبارزه با تمام عوامل و زمینههاى سلطه که موجب تنگ شدن عرصه بر ملل ضعیف مىشود، از مقولات دست اول و غیر قابل اجتناب سیاستخارجى از دیدگاه امام بود .
3 . جنگ تحمیلى
جنگ تحمیلى و مواضع حضرت امام در قبال آن نیز یکى از مهمترین و بحثانگیزترین حوادث دهه اول انقلاب اسلامى است که در آن دوران، امام نقش اصلى را در هدایتسیاست داخلى و خارجى کشور به عهده داشتند . بهطور کلى موضع امام درباره جنگ، از دیگر مواضع ایشان جدانیست و تصمیمات امام درباره جنگ نیز از همان اصول و مبانى پیروى مىکند که دیگر حرکتها و دیدگاههاى امام بر آنها مبتنى است . امام در وهله اول، جنگ را کارکرد نظام سلطه جهانى براى خاموش کردن انقلاب اسلامى تلقى مىکردند . با این حال جنگ یکى از پدیدههاى مهمى بود که تاثیر زیادى در گرایشهاى واقعگرایانه امام گذاشت . در اولویت قرار گرفتن دفاع از مرزهاى ملى پس از آغاز جنگ، یکى از موارد مهمى است که دال بر واقعبینى امام در صورت اقتضاى ضرورتهاى سیاسى و بینالمللى است . از لحاظ آرمانى و اصولى در تلقى امام، حفظ دارالاسلام اهمیتحیاتى دارد، ولى در صورت اقتضاى شرایط داخلى بینالمللى مىتوان براى حفظ مرزها و امنیت امالقرى حتى با یکى دیگر از واحدهاى دارالاسلام که ابزار دست نظام سلطه بینالمللى شده، به جنگ و مقابله پرداخت . ادامه جنگ نیز تاثیر عمدهاى بر آراء و عملکرد سیاسى حضرت امام گذاشت که در مقطع پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل خود را نشان داد . پذیرش قطعنامه سازمان ملل به یک معنا پذیرش مشروعیتسازمانهاى بینالمللى بود که بیشتر تصمیمات آنها تابع اعمال نفوذ قدرتهاى برتر بینالمللى است . از سوى دیگر این امر با آرمانها و اصول اولیه اعلام شده از سوى امام در تضاد بود، ولى به لحاظ اینکه در آن مقطع به تصریح خود ایشان، مصالح نظام (ام القراى جهان اسلام) ایجاب مىکرد، آن قطعنامه را به رسمیتشناخت . شاید هیچ یک از تصمیمات سیاسى امام در سیاستخارجى به اندازه مسئله پایان جنگ، سیر تدریجى امام را از آرمانگرایى به واقعگرایى (البته در آراء و مواضع سیاسى) نشان نمىدهد .
4 . فتواى قتل سلمان رشدى
شاید یکى از مهمترین اقدامات و تصمیمات امام که جلوه آرمانگرایانه پررنگى داشت، صدور فتواى علیه ارتداد سلمان رشدى بود . اهمیت فتوى در این است که تقریبا در اواخر عمر مبارک امام صادر شد که برخى از گرایشهاى واقعگرایانه در رفتار ایشان مشاهده شده بود، ولى به لحاظ اهمیت موضوع که به کیان و هویت دارالاسلام مرتبط مىشد، امام طى ابتکارى بى سابقه اقدام به صدور این فتوى کردند . امام خمینى با آگاهى به این مسئله که فتواى قتل سلمان رشدى، تنشهاى جدى، در روابط ایران بانظام بینالملل (اروپا و آمریکا) ایجاد خواهد کرد، با پایبندى به اصول و آرمانهاى خود در سیاستخارجى، اقدام به صدور این فتوى کرد . این امر نشان مىدهد که در جایى که موجودیت اسلام در معرض خطر است، جاى مصلحتبینى آن هم از نوع ملى آن نیست، و حفظ دارالاسلام از اولویت جدى برخوردار است . فتواى قتل سلمان رشدى با وجود اینکه تنشهاى زیادى را در روابط ایران با اتحادیه اروپا به وجود آورد و موجب بروز تیرگى طولانى در روابط میان ایران و اتحادیه اروپا و بهویژه انگلستان شد، ولى اتفاقا یکى از نادر مواردى بود که مواضع سیاسى جمهورى اسلامى ایران را از سوى اکثر قریب به اتفاق کشورهاى اسلامى در محل قبول و تایید قرار دارد و در واقع تایید جهانى مسلمانان را پیدا کرد . حکم سلمان رشدى، از آن مواردى است که فارغ از سود و زیان و تنها به حکم تکلیف صادر شده است . تلاشهاى انگلیس، امریکا و اسراییل نتوانست در همصدایى کشورهاى اسلامى با ایران، رخنهاى ایجاد کند . اهمیت فتواى قتل سلمان رشدى تنها در آن مورد خاص نبود، بلکه به معنى پیشگیرى از هرگونه هتک مقدسات اسلامى و حتى مقدسات دیگر ادیان بود و امام با این اقدام بىنظیر خود، جرات هرگونه توهین به اسلام را گرفت . به هر حال مىتوان گفت که فتواى قتل سلمان رشدى، مرز آرمانگرایى و واقعگرایى و رابطه اصول و ضرورتها را به خوبى و روشنى نشان مىدهد .
5 . نامه به میخائیل گورباچف
این اقدام امام در سیاستخارجى بر اساس اصل دعوت و گسترش دارالاسلام صورت گرفت که در تاریخ اسلام، صرف نظر از دوران صدر اسلام بىنظیر است . امام با این پیام مرزبندىهاى مرسوم و متعارف و تعارفهاى دیپلماتیک را به هم ریخت و دعوت دینى را به عنوان عامل محکمى براى پیوند ملتها برگزید . اهمیت این پیام زمانى بیشتر مىشود که به عمق درک امام از فرارسیدن دوران افول کمونسیم توجه کنیم که در آن مقطع کمتر کسى بدان آگاهى یافته بود . همچنین این امر تلقى امام را از گسترش روزافزون نقش و اهمیت دین و مذهب در جوامع مختلف نشان مىدهد . امام با پیام خود سطح مراودات میان دولتمردان و سیاستمداران را از سطح معمول به سطحى بسیار بالاتر ارتقاء داد و نشان داد که در قرن بیستم هم مىتوان ملل دیگر را به سوى اسلام فراخواند . در این نامه امام اسلام را عامل رهایى تمامى انسانها معرفى مىکند که در واقع تداوم و ادامه اندیشه انقلاب اسلامى در ایران بود . شاید این پیام براى عقول معمولى قابل درک نباشد، ولى تامل در محتواى آن بیانگر عمق بینش دینى، معنوى، سیاسى و بینالمللى حضرت امام است .
در مجموع سیاستخارجى دوره امام در سه حوزه مبانى، اصول و عملکرد، الگوى عمیقى از سیاستگذارى را پیش روى سیاستمداران و دولتمردان جمهورى اسلامى ایران قرار مىدهد تا ضمن آرمانگرایى در مواقع مقتضى واقعگرا باشند و در عین واقعگرایى، بتوانند پاىبند به حفظ آرمانها باشند . به نظر مىرسد که مىتوان از سیاستخارجى دوره امام الگوى منسجمى ارائه کرد که با وجود برخى فراز و نشیبها، بین سه حوزه مبانى، اصول و اقدام، هماهنگى و سازگارى وجود دارد و به نوعى سیر از آرمانگرایى واقعبینانه را به واقعبینى آرمانخواهانه، نشان مىدهد .
1 . حضرت امام اندیشمند بزرگى است و مانند هر متفکر بزرگى، اندیشه ایشان داراى وجوه مختلفى است که قرائتهاى گوناگونى را از آن متصور مىکند و ورود امام به عالم سیاست، بر پیچیدگى آن افزوده است . در شکلگیرى شخصیت امام، مبانى فقهى، عرفانى، فلسفى، تاریخى و کلامى نیز مؤثر بوده است و همین امر پیچیدگى شخصیت ایشان را نشان مىدهد . با توجه به این مسئله، براى درک اندیشه و عمل امام از روشهاى مختلف فقهى، عرفانى - فلسفى و کلامى مىتوان بهره برد . البته برخى معتقدند که امام، این مبانى مختلف را به وحدت رساندند و اندیشه و عمل ایشان مبتنى بر تلفیق و ترکیبى از این مبانى مختلف است .
2 . از لحاظ عملى هم پس از تشکیل نظام جمهورى اسلامى، دو موضوع با یکدیگر درآمیخت: ضرورت تصمیمهاى مقطعى (که لازمه حکومت است و گاه مستقل از اندیشه است) و ماهیت اندیشه آن حضرت (ثابتات) که لازمه اندیشه است . امتزاج این دو موضوع بعد از انقلاب، به حدى است که گاه تشخیص آنها غیرممکن است . این امر نیز موجب پیچیدگى مضاعف اندیشههاى سیاسى ایشان مىشود . گاهى بین برخى از دیدگاهها و عمل ایشان نوعى تضاد مشاهده مىشود و گاه بین برخى از اظهارات ایشان نیز نوعى اختلاف به چشم مىآید که تشخیص دیدگاه واقعى ایشان را دچار مشکل مىسازد .
3 . یکى از مسائل دیگر این است که قرائتى که از اندیشه ایشان مىشود از لحاظ روشى مبتنى بر همان وحدت مبانى اندیشههاى حضرت امام نیست و مفسران مختلف هر کدام با توجه به حوزه کارى خود و با اتکا به یک روش خاص، سراغ فهم اندیشه امام مىروند و هنوز به وحدت روش در این زمینه نرسیدهایم و احیانا چنین وحدت روشى ممکن نیست . معمولا هم تفسیرها از اندیشههاى امام، داراى الزامات و اهداف سیاسى است و گروههاى مختلف براى فراهم آوردن مؤیدات براى اندیشهها و اقدامات خود، به سراغ اندیشههاى ایشان مىروند .
در عین حال قرائتى که در حال حاضر از اندیشههاى امام مىشود، طبعا با قرائتى که بیستسال پیش مىشد، متفاوت است; چون اندیشه هنگام صدور، لوازم زمانى و مکانى خاصى دارد .
تفسیرى که از یک اندیشه هنگام صدور آن مىشود، با تفسیرى که پس از گذشتبیستسال، از آن به عمل مىآید، کاملا متفاوت است . در مورد اندیشههاى امام در باب سیاستخارجى این مشکلات به صورت مضاعفى وجود دارد; چون الزامات بینالمللى هم به آن افزوده مىشود . بسیارى از تحولات در آراء و مواضع سیاسى حضرت امام که در ظاهر با ثابتات اندیشه ایشان همخوانى ندارد، در واکنش به الزامات بینالمللى بروز و ظهور یافته است . همچنین در این حوزه، ابهامات و دیدگاههاى متعارض، بیش از سیاست داخلى است . براى مثال حضرت امام در زمینه صدور انقلاب، ناسیونالیسم و امتگرایى، نوع نگرش به نظام بینالملل، آرمانگرایى یا واقعگرایى، نوع و نحوه روابط با امریکا و دیگر کشورها، استقلال و عدم وابستگى، اولویتحفظ دارالاسلام یا امالقرى، اصل دعوت و یا پدیده جنگ تحمیلى، مواضع مختلفى دارد که بعضى مواقع جمع کردن آنها بسیار دشوار است . از همین رو است که قرائتهاى مختلف ممکن مىشود . در اینگونه موارد درک مقاطع زمانى و مکانى صدور آراء و مواضع از اهمیتخاصى برخوردار است و حتى مىتواند تعیینکننده باشد .
با وجود پیچیدگىهاى فوق، بازسازى منسجم اندیشه امام و ارائه منظومه فکرى ایشان یک ضرورت اساسى است . تنها در این صورت است که اندیشه امام مىتواند معیارى براى نقد و بررسى دیدگاههاى دیگر و مواضع سیاسى باشد; در غیر این صورت اندیشه امام براى تایید هر دیدگاه دیگرى مىتواند مورد بهرهبردارى قرار گیرد که در واقع حتى مىتواند به استفاده ابزارى از اندیشه امام هم منتهى شود . در این نوشته کوتاه سعى خواهد شد که نظریه امام درباره سیاستخارجى، به صورت منسجمى مورد تبیین واقع شود .
×××××
در مورد سیاستخارجى دوره امام از چند منظر مىتوان بحث کرد . از یک زاویه مىتوان مبانى سیاستخارجى جمهورى اسلامى ایران را از دیدگاه امام مورد بررسى قرار داد و از منظرى دیگر مىتوان عملکرد و اقدامات سیاستخارجى را مطالعه کرد و از منظرى سوم مىتوان به بررسى تطبیقى اندیشه و مبانى با عمل پرداخت .
الف . مبانى سیاستخارجى از دیدگاه امام
در مورد مبانى سیاستخارجى از دیدگاه امام، با چند مسئله اصلى مواجه هستیم: رویارویى آرمانگرایى و واقعگرایى در اندیشه امام، اندیشه معطوف به تکلیف و فارغ از نتیجه و اصول سیاستخارجى از دیدگاه امام .
در مورد تقابل آرمانگرایى و واقعگرایى، مىتوان دو وجه را در نظر گرفت: وجه اول تعقیب اهداف دور از دسترس بر اساس آرمانگرایى و توجه به واقعیتها براساس واقعگرایى است و وجه دوم آن اخلاقمحورى در ایدهآلیسم و آرمانگرایى و قدرتمحورى و نفى اخلاق در رئالیسم است . حال بر حسب توضیح فوق، امام و اندیشه ایشان را در کدام قالب مىتوان مطالعه کرد . باید گفت که در مورد اخلاق محورى در روابط بینالملل، بىتردید امام یک آرمانگراى بزرگ است و هرگز اخلاق را در مصالحه با قدرت، قربانى نمىکند و به دنبال اخلاقى کردن سیاست در داخل و روابط میان ملتها است . البته این بدین معنا نیست که امام بالکل از عنصر قدرت غافل و به آن بىتوجه است، بلکه به شدت به روابط قدرت در عرصه بینالمللى حساس بود . علاوه بر این براساس مبانى فلسفى و عرفانى امام، قدرت فى نفسه شر نیست، بلکه جلوه جمال و پرتو جلال الهى است . با این حال ایشان در عرصه سیاست، اعم از داخلى و خارجى به دنبال پیوند اخلاق و سیاستبودند و بىگمان در این زمینه پیشرو آرمانگرایان هستند .
اما در مورد وجه دیگر رویارویى آرمانگرایى با واقعگرایى در اندیشه امام چه مىتوان گفت؟ در این زمینه مىتوان به سه روایت اشاره کرد: برخى امام را آرمانگرا تلقى مىکنند که بىتوجه به واقعیتهاى داخلى و بینالمللى به دنبال دستیابى به اهداف دور از دسترس و ایدهآلیستى بودند; برخى امام را در حوزه واقعگرایى مطالعه مىکنند که همواره در تصمیمات سیاسى خود پس از انقلاب اسلامى با نظر به واقعیتها عمل کرده است . برخى هم امام را آرمانگرایى واقعبین قلمداد مىکنند که به دنبال پیوند میان آرمان و واقعیتبوده است .
برخى صرفا با تاکید بر عملکرد و تصمیمات امام در سیاستخارجى، معتقدند که امام رویکردى واقعگرایانه به سیاستخارجى داشته است . این گروه فارغ از اندیشههاى امام به برخى اقدامات ایشان از جمله پذیرش قطعنامه 598 سازمان استناد کرده، معتقدند که امام در تصمیمات سیاسى خود به واقعیتهاى داخلى بینالمللى، اولویتبسیارى مىدادند .
دسته دوم با استناد به اندیشههاى امام و برخى اقدامات ایشان در عرصه بینالمللى که بدون توجه به ساختار قدرت در نظام بینالملل صورت مىگرفت، معتقدند که اندیشه امام به طور کامل در قالب آرمانگرایى قابل مطالعه است . این گروه با استناد به آن جمله معروف حضرت امام که «ما مکلف به وظیفه هستیم نه به نتیجه» رویکرد حضرت امام را به روابط بینالملل، بر حسب تکلیفگرایى صرف مورد مطالعه قرار مىدهند و اعتقاد دارند که امام تمامى مرزبندىهاى مرسوم در روابط بینالملل و نظام بینالمللى را زیر پا گذاشته، صرفا به آرمانهاى خود مىاندیشید .
اما گروه سوم معتقدند که با نگاهى به سیره عملى امام خمینى (ره) مىتوان تلفیقى از آرمانگرایى و واقعبینى را در رویکرد امام به سیاست مشاهده کرد . براساس این دیدگاه، آنچه از تدبر در اقوال و اعمال امام برمىآید، آن است که ایشان آرمانگرایى واقعبین بود و حتى در مواردى که بهظاهر حاکى از آرمانگرایى یا واقعگرایى ایشان است، صبغههایى از هر دو رویکرد ملاحظه مىشود . در درون این دیدگاه نیز مىتوان دو دیدگاه جزئى را ملاحظه کرد .
براساس دیدگاه اول امام، به صورت توامان آرمانگرایى و واقعگرایى را در دیدگاهها و تصمیمات خود اعمال مىکرد و در واقع تلفیقى از این دو رویکرد مبنایى اندیشه و عمل امام بود، ولى بر حسب دیدگاه دوم، امام آرمانخواه بودند و این آرمانخواهى، نه تنها در تقابل با واقعگرایى قرار نداشت، بلکه واقعگرایى را جهتدار مىکرد .
بهطور کلى در مورد آرمانگرایى و واقعگرایى و رویکرد امام مىتوان گفت که امام اصولا از لحاظ فکرى آرمانگرا بودند و این آرمانخواهى فقط محدود به سیاستخارجى نبود; کمااینکه انگیزه امام از انقلاب، آرمانخواهانه بود . با این حال امام آرمانگرایى واقعبین بودند که در سالهاى دهه اول انقلاب اسلامى، عمل ایشان بیشتر جنبه آرمانگرایانه داشت و هر چه به سالهاى آخر عمر پر برکت ایشان نزدیک مىشویم، واقعگرایى در عمل صبغه بیشتر و برجستهترى پیدا مىکند . بنابراین مىتوان گفت که حضرت امام در اندیشههاى سیاسى خود، آرمانگرا باقى ماند، ولى در آرا و مواضع سیاسى خود در اواخر عمر خود، به واقعگرایى نزدیک شد و وجه آن رعایت مصالح جامعه اسلامى و فراهم شدن شرایط براى تحقق آرمانها بود .
در عین حال امام با وجود تاکید بر مؤلفههاى آرمانى و اخلاقى در سیاستخارجى، بر مؤلفههاى عقلانى و واقعگرایانه هم تاکید مىکردند . ایشان ضمن آن که، مردم و زمامداران حکومت اسلامى را به هوشیارى و درایت فرا مىخواندند، آنان را از انحراف اخلاقى نیز برحذر مىداشتند . به دنبال امتزاج عقلگرایى و اخلاقگرایى (به عنوان دو پایه عمده سیاستخارجى) بودند و اینگونه نبود که به بهانه اخلاقگرایى اصول عقلانى را در سیاستخارجى نادیده بگیرند .
از همین جهت است که در عین آرمانگرایى به تامین منافع ملى نیز اهمیت مىدهد و این را در مقاطع مختلف نشان داده است; چه زمانى که بر ضرورت حفظ امالقراء تاکید مىکنند و چه زمانى که بر اولویت دفاع از مرزهاى ایران نسبتبه سایر کشورها تاکید مىداشتند . از همین رو از دید امام، بخشى از وظیفه نظام اسلامى در سیاستخارجى، تعقیب منافع ملى است که البته باز هم با تاکید بر ضرورت رعایت توامان اخلاق و عقلانیت است، ولى به هر حال منافع ملى اهمیتخاصى در اندیشه ایشان دارد .
به هر حال از این منظر آرمانگرایى نه تنها در تقابل با واقعگرایى قرار نمىگیرد، بلکه واقعگرایى را جهتدار مىکند و به دنبال اخلاقى کردن قدرت است و گفتمان مسلط (عدم امکان اخلاقى شدن سیاست، حداقل سیاستبینالمللى) را به چالش فرا مىخواند .
تکلیفگرایى از دیدگاه امام نیز با توجه به این مسئله قابل درک است . یکى از اصول مهمى که امام در سیاست داخلى و خارجى بر آن تاکید مىکرد، تکلیفگرایى فارغ از نتیجه بود که شاید در نگاه اول غیر قابل درک باشد . ولى عملکرد امام و تحلیل آن مىتواند تا حد زیادى این موضوع را تبیین کند . سؤال این است که آیا در هر شرایط و در هر زمینهاى، تکلیف فارغ از سود و زیان آن مورد توجه است . به نظر مىرسد که براساس عملکرد امام، نمىتوان به این سؤال پاسخ مثبتى داد . امام در زمینه حفظ اسلام و جلوگیرى از هرگونه تعرض به ارزشهاى آن، به تکلیف اسلامى فارغ از هر نتیجه و سود و زیانى عمل مىکرد، ولى در کلیه زمینههاى سیاستخارجى اینگونه نبودند . مورد سلمان رشدى و فتواى امام بر قتل ایشان، بیانگر همین مسئله است . این اقدام با اینکه در اواخر عمر ایشان صورت گرفت و از لحاظ زمانى متاخر بر اقداماتى بود که به نظر مىرسید در آنها به اصل نتیجه و سود و زیان توجه شده (مانند پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل و پایان جنگ)، ولى فارغ از تمام جهتگیرىها و قطببندىهاى بینالمللى و با علم به آثار جهانى مترتب بر آن، فتواى مذکور را صادر کرد که مىتوان گفت صرفا عملى بر حسب تکلیف بود .
این فتوا نشان داد که در جایى که هویت و کیان اسلام در معرض تهدید است و ارزشهاى اساسى آن مورد تحقیر واقع شده، محل تامل در باب سود و زیان یک فعل نیست; ولى پذیرش قطعنامه و پایان جنگ هم نشان مىدهد که امام همیشه فارغ از سود و زیان و نتیجه; تصمیم نمىگرفتند . در واقع عملکرد خود حضرت امام نشان مىدهد که این کلام در مقامى مصداق دارد که عمل واقعا از جنس تکلیف، آن هم یک تکلیف بزرگ و حیاتى است و کیان و موجودیت کل مسلمانان به آن بستگى دارد .
ب . اصول سیاستخارجى از دیدگاه امام
موضوع دیگر در زمینه سیاستخارجى از دیدگاه امام، اصول سیاستخارجى است .
اصول سیاستخارجى، معیارهاى ثابتبراى برنامهریزى و اقدام در سیاستخارجى است که روابط خارجى کشور را هدفدار کرده، تمامى توان و امکانات یک کشور را جهت تحقق آن اصول به کار مىگیرد .
سؤال این است که امام چه موضوعاتى را جزء اصول سیاستخارجى اسلامى و جمهورى اسلامى ایران و جزء ذات آن مىپندارند و این اصول بر چه مبنایى استوارند و در مواجهه با واقعیت، تا چه حدى دچار تحول و انعطافپذیرى مىشوند؟
با تامل در اندیشه سیاسى امام، مىتوان به این نتیجه رسید که ایشان بر سه اصل مهم در سیاستخارجى تاکید مىکردند که عبارت بودند از اصل نفى سبیل، اصل دعوت و حفظ دارالاسلام که از مبانى فقهى و اسلامى نشات گرفتهاند و بسیارى از جهتگیرىها و هدایتهاى ایشان در سیاستخارجى، مبتنى بر یکى از اصول فوق یا ترکیبى از آنها بوده است .
اصل نفى سبیل اصلى قرآنى است که از نظر امام، اهمیت فوقالعادهاى دارد و سیاست نه شرقى و نه غربى که از امهات اهداف سیاستخارجى امام بود، از آن نشات گرفته بود . امام با سلطه بیگانگان بر کیان اسلامى به شدت به مخالفتبرخاسته و در واقع یکى از اهداف مهم انقلاب اسلامى در ایران، مبارزه و براندازى سلطه بیگانگان در ایران بود .
رویکرد امام نسبتبه نظام بینالملل و جهتگیرى هجومى و مبارزه جویانهاى که به آن داشتند، ناشى از اعتقاد به این اصل حیاتى بود . البته از نظر امام حیطه شمول اصل نفى سبیل، محدود به ایران نیست، بلکه ایشان سلطه هر قدرتى را بر شئون سیاسى، فرهنگى و اقتصادى مسلمین نفى مىکند . منشا این اعتقاد به اصل دیگر ایشان، یعنى حفظ دارالاسلام باز مىگردد . از این نظر، مصالح امت اسلامى از دیدگاه امام اولویت دارد و مصالح ملت ایران هم به عنوان جزئى از امت اسلامى در چارچوب مصالح اسلامى مورد نظر است . حمایتهاى ایشان از ملت فلسطین و مبارزه سرسختانه ایشان با اسرائیل، در راستاى یکى از اصول عمده یاستخارجى امام بود .
برقرارى ارتباط میان این دو مقوله، البته تذکر این نکته ضرورى است که برقرارى ارتباط و سازگارى میان این دو مقوله، یعنى مصالح اسلامى و مصالح ملى و استنتاج یک منطق روشن از اندیشه و عمل امام بسیار پیچیده است، ولى تفکیک نظر و عمل در این زمینه مىتواند مؤثر باشد . بدین معنا که از لحاظ نظرى ظرف تفکر ایشان، امت اسلامى است; ولى از لحاظ عملى، از آنجا که حفظ امالقرى اهمیتحیاتى براى امتبزرگ اسلامى دارد، سیاستخارجى باید به نحوى سامان یابد که امالقرى همواره در حال پیشرفت و افزایش قدرت باشد .
بعد دیگرى که در این زمینه مىتواند به ما کمک کند، مطالعه تاریخى سیاستخارجى دوره امام است . در دهه اول انقلاب اسلامى، هر چه از سالهاى اولیه فاصله مىگیریم عطف توجه ایشان به مصالح ملى افزایش پیدا مىکند و این امر نشان مىدهد که اولویت هر یک از آنها بسته به شرایطى است که جامعه جهانى، جوامع اسلامى وضعیت امالقرى دارد و نمىتوان به یک روند دائمى و ثابت در این زمینه دستیافت . به هر حال مىتوان گفت که با وجود این که امام با اندیشه ناسیونالیسم، به عنوان یک ایدئولوژى مخالف است و آن را به نوعى در تقابل با اندیشه اسلامى مىبیند، ولى با تعقیب منافع ملى مخالف نیست . به عبارت دیگر، از نظر امام هر چند ناسیونالیسم اصالت ندارد، ولى تعقیب منافع ملى، یک ضرورت اساسى است . چون ایشان به مقتضیات جدید بینالمللى کاملا واقف بوده و به این مسئله توجه داشتند که در وضعیت فعلى نمىتوان فارغ از مرزهاى ملى به جهان و سیاست جهانى صرفا در قالب تقسیمبندى دارالاسلام و دارالفکر نگریست . بر این اساس دولتباید براساس «منافع ملى» عمل کند، اما منافع ملى در کلیت نظام اسلامى، دامنهاى وسیعتر از منافع ملى در نظامهایى دارد که آرمانگرا نیستند .
اصل «دعوت» هم یکى دیگر از اصول سیاستخارجى امام است که مىتوان گفتیکى از ابتکارات ایشان در جهان فعلى است و حاکى از شجاعت فکرى و اعتماد به نفس ایشان است . در شرایطى که اصل دعوت به اسلام اصل فراموش شدهاى بود، ایشان این اصل را احیاء کردند و در یکى از شگفتانگیزترین اقدامات خود، در پیامى تاریخى به گورباچف، آنان را به اسلام فرا خواندند .
حوزه دیگرى که درباره سیاستخارجى در دوره امام قابل طرح است، میزان و انطباق آن با اصول و مبانى فکرى یاد شده است . به طور مقدماتى باید گفت که بین نظر و عمل فاصله شگفتانگیز و معنادارى وجود دارد و انتظار هماهنگى کامل بین نظر و عمل انتظار معقولى نیست . ایدهآلیستترین افراد هم در مقام عمل، به میزانى از رئالیسم، گرایش پیدا مىکنند; مخصوصا در عرصه سیاست و حکومت، این گرایش کاملا محسوس و در عین حال طبیعى است; چون براى ادامه حیات سیاسى، ضرورى است . اصولا از لحاظ عملى قرار گرفتن در دو طیف رئالیسم یا ایدهآلیسم، غیر ممکن است . به این معنى که انسان نمىتواند بهطور کامل و مطلق ایدهآلیستباشد و نمىتواند بهطور مطلق رئالیستباشد; البته گرایشهاى رئالیستى در انسانها غالب است .
ایدهآلیسم، به ویژه در عرصه سیاستبیشتر به چشم مىخورد . در دنیاى سیاست، ایدهآلیستترین افراد معمولا رهبران انقلابى هستند; ولى زمانى که همین رهبران انقلابى به قدرت و حکومت مىرسند، اغلب ضرورتهاى مملکتدارى، آنان را به گرایشهاى واقع بینانه نزدیک مىکند . در مورد عملکرد حضرت امام (ره) در سیاستخارجى هم باید طى آن دوره ده ساله این مسئله را در نظر داشت .
در این حوزه با توجه به کثرت موضوعات و تصمیمات، برخى از موضوعات مهم را به صورت گزینشى مورد مطالعه قرار مىدهیم که عبارتند از صدور انقلاب، روابط ایران و آمریکا، قضیه جنگ، پذیرش قطعنامه 598، فتواى قتل سلمان رشدى، نامه به گورباچف .
1 . صدور انقلاب اسلامى
صدور انقلاب یکى از پدیدههایى بود که بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، بحثها، اختلافنظرها و دیدگاههاى گوناگونى را موجب شد . انقلابها به صورت طبیعى میل به گسترش دارند و انقلاب اسلامى نیز از این قاعده مستثنا نبود . معمولا رهبران انقلابى، ارزشها و اصول و انقلاب خود را عاملى براى رهایى تمامى انسانها تلقى مىکنند و براى گسترش و صدور آن به دیگر ملل، تلاش مىکنند که از این پدیده تحت عنوان صدور انقلاب یاد مىشود . از این نظر مىتوان گفت که صدور انقلابها، یک پروسه و فرایندى طبیعى است . در اینکه در انقلاب اسلامى پدیده صدور انقلاب، یک پروژه بود و یا پروسه، باید گفت که در اوایل، اغلب نیروهاى انقلابى به صورت فعال و آگاهانهاى به دنبال القاى ارزشها و اندیشههاى انقلابى خود به خارج از مرزهاى ایران، بهویژه کشورهاى اسلامى بودند و در واقع در آن دوران، حالتیک پروژه را داشت; ولى بهتدریج در سالهاى بعدى که موانع و مخالفتهاى بیرونى تشدید شد، تعریفى از صدورانقلاب ارائه مىشد که بیشتر ماهیتیک پروسه و فرایند طبیعى را داشت که خودبهخود به دیگر کشورها منتقل مىشود .
البته ناگفته نماند که در همان مقطع هم برخى گروهها و جریانهاى سیاسى با صدور انقلاب مخالف بودند و در عین حال، برخى از نیروهاى رادیکال انقلابى، بهدنبال تمرکز امکانات و فعالیتبیشتر در امر صدور انقلاب بودند .
حضرت امام در وهله اول صدور انقلاب را امرى طبیعى مىدانستند و معتقد بودند، از آنجا که ماهیت انقلاب در ایران اسلامى است، کاملا طبیعى است که دیگر مسلمانان هم تحت تاثیر اندیشههاى آن قرار گیرند و براى تاسیس نظام اسلامى در کشور خود، به حرکتهاى سیاسى دست زنند . امام با اینکه معتقد بود براى صدور انقلاب (به لحاظ اجتنابناپذیر بودن جریان فکرى انقلاب اسلامى) نیاز به فعالیتخاصى وجود ندارد، در سالهاى اولیه بهصراحت و روشنى بر ضرورت صدور انقلاب تاکید مىکردند و دولتمردان و مسئولان را به برنامهریزى در این جهت فرا مىخواندند . هدف امام هم از صدور انقلاب بر اساس یکى از اصول سیاست مورد نظر ایشان، یعنى حفظ دارالاسلام و نیز نفى سبیل قابل توضیح است . چون امام براى حفظ دارالاسلام، تاسیس حکومت اسلامى در کشورهاى مسلمان و براى رفع سلطه بیگانگان بر امور داخلى کشور اسلامى، ضرورى مىدانستند که از طریق انقلاب حاصل مىشد . البته تصور عمده امام از صدور انقلاب، جلب توجه مسلمانان به اسلام و قوانین اسلامى بود . از نظر ایشان در صورتى که مسلمانان به اهمیت تاسیس نظام سیاسى بر مبناى ایدههاى اسلامى آگاهى یابند، خود براى آن اقدام خواهند کرد . به همین دلیل امام بارها به این مسئله تصریح کردهاند که هرگز مقصود از صدور انقلاب، کشورگشایى نیست . باز به همین دلیل بود که امام خمینى، زمینههاى اصلى صدور انقلاب را، ارائه الگوى موفقى از نظام سیاسى در داخل در عرصههاى مختلف اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و برقرار عدالت اجتماعى مىدانستند و آن را موجب گرایش روز افزون به اسلام و ارزشهاى اسلامى در بین سایر مسلمانان تلقى مىکردند . اصولا شاید بتوان گفت که از نظر امام، تحقق همین شرط، براى صدور انقلاب اسلامى کفایت مىکرد .
از لحاظ آرمانگرایى و واقعگرایى، امام اندیشه صدور انقلاب را به هیچ عنوان آرمانگرایانه و غیر عملى تلقى نمىکرد; بلکه آن را واقعیتى ممکن مىدانست و در بسیارى از مناطق جهان اسلام آن را به راىالعین مىدید . در سالهاى بعدتر و با بروز و ظهور برخى موانع داخلى و خارجى (از جمله مقتضیات دولت ملى) امام به این اندیشه متمایل شدند که مراد از صدور انقلاب، صدور اندیشه انقلاب است که این امر محقق شده است و نداى اسلامخواهى در اقصى نقاط دنیا پیچیده است . هدف امام از این موضع، خنثى کردن تبلیغات کشورهاى غربى و دشمنان انقلاب اسلامى در زمینه صدور انقلاب اسلامى بود که به زعم آنان امنیت کشورهاى منطقه را تهدید مىکرد و ایران به عنوان عامل اصلى این تهدید در ادراک نخبگان کشورهاى عربى جاى مىگرفت . بنابراین امام با این موضع هم به عملى شدن اندیشه صدور انقلاب اشاره مىکردند و هم در واقع با آن تبلیغات منفى مبارزه مىکردند . در مجموع درباره صدور انقلاب در سالهاى بعد هم همین اندیشه (صدور طبیعى انقلاب) به عنوان تفکر غالب از سوى نخبگان سیاسى جمهورى اسلامى ایران پذیرفته شد .
2 . روابط ایران و آمریکا
عملکرد حضرت امام در زمینه روابط ایران و آمریکا نیز در چارچوب اصول و مبانى ایشان درباره سیاستخارجى قابل بحث است . امام با نظام سلطه جهانى که بر سرنوشت کشورهاى اسلامى (دارالااسلام) حاکم شده بود، بهشدت مخالف بودند و آن را با اصول نفى سبیل و حفظ دارالاسلام در تضاد مىدیدند . مظهر اصلى این سلطه، در مقطع رهبرى انقلاب، آمریکا بود . از نظر امام، آمریکا علاوه بر گرایشهاى سلطهطلبانه جهان اسلام، بزرگترین دشمن انقلاب اسلامى نیز محسوب مىشد .
امام خمینى در جریان انقلاب، به طور توامان، هم رژیم شاه و هم حامیان (نظام سلطه جهانى) آن را مورد حمله قرار داده بود و این برگرفته از اندیشههاى اسلامى ایشان بود . در دوران تاسیس جمهورى اسلامى ایران هم، امام همان جهتگیرى را حفظ کرد . این بدین معنا است که امام به قطببندىها و تقسیمات متعارف در نظام بینالملل اعتنایى نداشت; چون در صورت پذیرش این قطببندىها، نمىتوانستبه اصول عمده سیاستخارجى خود، یعنى نفى سبیل و حفظ دارالاسلام، وفادار بماند .
مخالفت امام با نظام سلطه جهانى و آمریکا موجب مىشد که ایشان حتى کشورهاى ضعیف دیگر را نیز به انقلاب و طغیان علیه آن فرا مىخواند . چون مبارزه با تمام عوامل و زمینههاى سلطه که موجب تنگ شدن عرصه بر ملل ضعیف مىشود، از مقولات دست اول و غیر قابل اجتناب سیاستخارجى از دیدگاه امام بود .
3 . جنگ تحمیلى
جنگ تحمیلى و مواضع حضرت امام در قبال آن نیز یکى از مهمترین و بحثانگیزترین حوادث دهه اول انقلاب اسلامى است که در آن دوران، امام نقش اصلى را در هدایتسیاست داخلى و خارجى کشور به عهده داشتند . بهطور کلى موضع امام درباره جنگ، از دیگر مواضع ایشان جدانیست و تصمیمات امام درباره جنگ نیز از همان اصول و مبانى پیروى مىکند که دیگر حرکتها و دیدگاههاى امام بر آنها مبتنى است . امام در وهله اول، جنگ را کارکرد نظام سلطه جهانى براى خاموش کردن انقلاب اسلامى تلقى مىکردند . با این حال جنگ یکى از پدیدههاى مهمى بود که تاثیر زیادى در گرایشهاى واقعگرایانه امام گذاشت . در اولویت قرار گرفتن دفاع از مرزهاى ملى پس از آغاز جنگ، یکى از موارد مهمى است که دال بر واقعبینى امام در صورت اقتضاى ضرورتهاى سیاسى و بینالمللى است . از لحاظ آرمانى و اصولى در تلقى امام، حفظ دارالاسلام اهمیتحیاتى دارد، ولى در صورت اقتضاى شرایط داخلى بینالمللى مىتوان براى حفظ مرزها و امنیت امالقرى حتى با یکى دیگر از واحدهاى دارالاسلام که ابزار دست نظام سلطه بینالمللى شده، به جنگ و مقابله پرداخت . ادامه جنگ نیز تاثیر عمدهاى بر آراء و عملکرد سیاسى حضرت امام گذاشت که در مقطع پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل خود را نشان داد . پذیرش قطعنامه سازمان ملل به یک معنا پذیرش مشروعیتسازمانهاى بینالمللى بود که بیشتر تصمیمات آنها تابع اعمال نفوذ قدرتهاى برتر بینالمللى است . از سوى دیگر این امر با آرمانها و اصول اولیه اعلام شده از سوى امام در تضاد بود، ولى به لحاظ اینکه در آن مقطع به تصریح خود ایشان، مصالح نظام (ام القراى جهان اسلام) ایجاب مىکرد، آن قطعنامه را به رسمیتشناخت . شاید هیچ یک از تصمیمات سیاسى امام در سیاستخارجى به اندازه مسئله پایان جنگ، سیر تدریجى امام را از آرمانگرایى به واقعگرایى (البته در آراء و مواضع سیاسى) نشان نمىدهد .
4 . فتواى قتل سلمان رشدى
شاید یکى از مهمترین اقدامات و تصمیمات امام که جلوه آرمانگرایانه پررنگى داشت، صدور فتواى علیه ارتداد سلمان رشدى بود . اهمیت فتوى در این است که تقریبا در اواخر عمر مبارک امام صادر شد که برخى از گرایشهاى واقعگرایانه در رفتار ایشان مشاهده شده بود، ولى به لحاظ اهمیت موضوع که به کیان و هویت دارالاسلام مرتبط مىشد، امام طى ابتکارى بى سابقه اقدام به صدور این فتوى کردند . امام خمینى با آگاهى به این مسئله که فتواى قتل سلمان رشدى، تنشهاى جدى، در روابط ایران بانظام بینالملل (اروپا و آمریکا) ایجاد خواهد کرد، با پایبندى به اصول و آرمانهاى خود در سیاستخارجى، اقدام به صدور این فتوى کرد . این امر نشان مىدهد که در جایى که موجودیت اسلام در معرض خطر است، جاى مصلحتبینى آن هم از نوع ملى آن نیست، و حفظ دارالاسلام از اولویت جدى برخوردار است . فتواى قتل سلمان رشدى با وجود اینکه تنشهاى زیادى را در روابط ایران با اتحادیه اروپا به وجود آورد و موجب بروز تیرگى طولانى در روابط میان ایران و اتحادیه اروپا و بهویژه انگلستان شد، ولى اتفاقا یکى از نادر مواردى بود که مواضع سیاسى جمهورى اسلامى ایران را از سوى اکثر قریب به اتفاق کشورهاى اسلامى در محل قبول و تایید قرار دارد و در واقع تایید جهانى مسلمانان را پیدا کرد . حکم سلمان رشدى، از آن مواردى است که فارغ از سود و زیان و تنها به حکم تکلیف صادر شده است . تلاشهاى انگلیس، امریکا و اسراییل نتوانست در همصدایى کشورهاى اسلامى با ایران، رخنهاى ایجاد کند . اهمیت فتواى قتل سلمان رشدى تنها در آن مورد خاص نبود، بلکه به معنى پیشگیرى از هرگونه هتک مقدسات اسلامى و حتى مقدسات دیگر ادیان بود و امام با این اقدام بىنظیر خود، جرات هرگونه توهین به اسلام را گرفت . به هر حال مىتوان گفت که فتواى قتل سلمان رشدى، مرز آرمانگرایى و واقعگرایى و رابطه اصول و ضرورتها را به خوبى و روشنى نشان مىدهد .
5 . نامه به میخائیل گورباچف
این اقدام امام در سیاستخارجى بر اساس اصل دعوت و گسترش دارالاسلام صورت گرفت که در تاریخ اسلام، صرف نظر از دوران صدر اسلام بىنظیر است . امام با این پیام مرزبندىهاى مرسوم و متعارف و تعارفهاى دیپلماتیک را به هم ریخت و دعوت دینى را به عنوان عامل محکمى براى پیوند ملتها برگزید . اهمیت این پیام زمانى بیشتر مىشود که به عمق درک امام از فرارسیدن دوران افول کمونسیم توجه کنیم که در آن مقطع کمتر کسى بدان آگاهى یافته بود . همچنین این امر تلقى امام را از گسترش روزافزون نقش و اهمیت دین و مذهب در جوامع مختلف نشان مىدهد . امام با پیام خود سطح مراودات میان دولتمردان و سیاستمداران را از سطح معمول به سطحى بسیار بالاتر ارتقاء داد و نشان داد که در قرن بیستم هم مىتوان ملل دیگر را به سوى اسلام فراخواند . در این نامه امام اسلام را عامل رهایى تمامى انسانها معرفى مىکند که در واقع تداوم و ادامه اندیشه انقلاب اسلامى در ایران بود . شاید این پیام براى عقول معمولى قابل درک نباشد، ولى تامل در محتواى آن بیانگر عمق بینش دینى، معنوى، سیاسى و بینالمللى حضرت امام است .
در مجموع سیاستخارجى دوره امام در سه حوزه مبانى، اصول و عملکرد، الگوى عمیقى از سیاستگذارى را پیش روى سیاستمداران و دولتمردان جمهورى اسلامى ایران قرار مىدهد تا ضمن آرمانگرایى در مواقع مقتضى واقعگرا باشند و در عین واقعگرایى، بتوانند پاىبند به حفظ آرمانها باشند . به نظر مىرسد که مىتوان از سیاستخارجى دوره امام الگوى منسجمى ارائه کرد که با وجود برخى فراز و نشیبها، بین سه حوزه مبانى، اصول و اقدام، هماهنگى و سازگارى وجود دارد و به نوعى سیر از آرمانگرایى واقعبینانه را به واقعبینى آرمانخواهانه، نشان مىدهد .