آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

در چند دهه گذشته، اسلام منبعى اساسى براى گستره‏اى وسیع از فعالیت‏ها و مباحث‏سیاسى و جنبش‏هاى مبارز گردیده است . اصطلاح «اسلام سیاسى‏» ، مورد توافق بسیارى از اندیشمندان قرار گرفته و آن را پذیرفته‏اند، و این براى آن است تا شبیخون بى سابقه اسلام را به قلمرو سیاسى دنیوى‏گرى (سکولاریسم) تبیین و تعریف کنند . این نگرش از انواع عبادت‏ها و باورهاى فردى و آیین‏هاى عبادى مرسوم، که در فرهنگ غربى در حیطه‏اى خاص و زیر نام مقوله بر جسته «اسلام‏» قرار مى‏گیرد، جدا و متمایز است .

در توضیحات کوتاهى که در پى مى‏آید، اشاره خواهیم کرد که چرا ما باید درباره این ساختار بنیادى بیندیشیم .
دست‏کم در برخى موارد، این ادعا قابل تصدیق است که فعالیت‏هاى معاصر مسلمانان، اسلام را در محور و مجراى بهره‏گیرى از اهداف سیاسى، قرار مى‏دهد . احزاب سیاسى مثل حزب امل در مصر یا جبهه آزادیبخش اسلامى در الجزایر، که خواسته‏هایشان را براساس هویت اسلامى، تعریف مى‏کنند، نمونه‏هاى بارزى از این روابط سودمند و نگرش راهگشا به مذهب اسلام‏اند . اما در این نمونه‏هاى به‏ظاهر بى‏ابهام و آشکار نیز یک مشکل باقى مى‏ماند و آن این است که امروزه به کدام روش مى‏توان بین قلمرو سیاسى و غیر سیاسى زندگى اجتماعى فرق نهاد؟ بسیارى از اندیشمندان، بحث و استدلال کرده‏اند که اسلام سیاسى، در گیر توسعه غیر منطقى اسلام سنتى است که بیرون از قلمرو صحیح مذهبى، قرار دارد و به‏طور تاریخى حیطه‏اى وسیع در تصرف و اختیار آن بوده است . با این وصف، برخى، گرایش اسلام سیاسى را در ارتباط با افزایش امروزین قدرت دولت و گستره وسیعى از زندگى اجتماعى مى‏دانند که در گذشته خارج از حوزه آن بوده است .
همان گونه که مى‏دانیم، از طریق این فرایند رو به رشد و اساسى در ساختار جدید ملت‏ها، مؤسسات آموزشى، عبادتگاهى و رفاهى در اجتماع و خانواده، در سطوح گوناگونى در هم ادغام شده‏اند که در درون دستگاه منظم دولت نوسازى قرار داشته است . لذا در ورود و عدم ورود به قراردادهاى تجارى، فروش کالا در خیابان، تادیب فرزندان، اضافه کردن اتاقى به خانه‏اى و در تولدها، ازدواج‏ها، مرگ‏ها و خلاصه در همه بزنگاه‏ها، دولت‏به عنوان یک مشاهده‏گر و ضامن امنیت‏حضور دارد و محدودیت‏ها، پیش‏شرطها و مراحل کار را مشخص و بیان مى‏کند . در نتیجه، سیاست مدرن و انواع قدرتى که سیاست توصیف مى‏کند، شرط عمل براى بسیارى از فعالیت‏هاى فردى گردیده است . اما مذهب تا آن اندازه‏اى که نهادها، امکان پرورش فضیلت و پاکدامنى مذهبى را فراهم مى‏کنند، در درون ساختارهاى قانونى و اجرایى قرار مى‏گیرد که به دولت ملحق مى‏شود . برنامه‏هاى سنتى مذهبى که نگه‏دارنده آن فضیلت‏ها هستند، اگر موفق از آب در آیند، لزوما سیاسى خواهند بود .
براى نمونه، در مدرسه‏هاى خصوصى و دولتى مصر، دوره تحصیلات، تحت نظارت دولت است; لذا افرادى که مى‏خواهند، تعلیمات اسلامى را رشد و بالندگى دهند و یا حفظ کنند، ضرورتا در بازى قدرت سیاسى وارد مى‏شوند . این به معناى آن نیست که همه جنبش‏هاى اسلامى معاصر، تلاش مى‏کنند تا قدرت را به دست آورند; بلکه بیشتر این جنبش‏ها، در امور موعظه و نصیحت، فعالیت‏هاى تبلیغاتى، صدقه و خیرات، ارایه مراقبت‏هاى پزشکى، ساختن مسجد، نشر و گسترش آنچه در جامعه فضیلت عمومى لحاظ مى‏شود درگیرند . با این همه، این فعالیت‏ها، درگیر در قلمرو و گستره‏اى مى‏شوند که ما آن را سیاسى مى‏نامیم; هم هنگامى که آنها به وسیله دولت، در محدودیت قرار مى‏گیرند - مثل داشتن جواز و پروانه در فروش اجناس - و هم زمانى که آنها غالبا با دولت‏یا نهادهاى پشتیبان دولت در امورى چون تعلیم و تربیت، عبادتگاه‏ها و مراقبت‏هاى پزشکى در رقابت‏اند که الگوى غربى خانواده، عبادت، اوقات فراغت، مسئولیت اجتماعى و غیره را گسترش مى‏دهند .
حتى موفقیت‏برنامه محافظه‏کارانه براى حفظ شکل سنتى پرستش‏هاى فردى، بستگى دارد به توانایى آن برنامه در درگیر شدن با منابع قانونى، بوروکراتیک، انتظامى و فناورى قدرت مدرن که جوامع معاصر را شکل مى‏بخشد .
این نگرش، از آن تفسیر فراگیرى که اسلام را مرکب از دین، (religion) و سیاست، (politics) مى‏داند، متمایز مى‏شود که با مقوله‏هاى تحلیلى غربى، ناسازگار است . گفتنى است که این ادعاى پرطرفدار، این واقعیت را که برخى اندیشمندان مسلمان بین دولت و دین، فرق نهاده‏اند، نفى نمى‏کند . آن قلمروهاى ویژه‏اى که با این اصطلاحات، معین و محدود مى‏شود و ساختار ارتباطى بین دو واژه دین و دولت، پژواک‏دهنده و نشانگر موقعیت‏خاص اروپا در ارتباط با دولت‏هاى اروپایى و کلیسا نیست . توضیح این مطلب آن است که گاه این واقعیت نادیده گرفته مى‏شود که جدا کردن قلمرو مذهب از حوزه سیاست، حتى در جوامع غربى بسیار بیش از آنچه در گذشته پنداشته و تصور مى‏شد، داراى مشکل و چالش بوده است . این نکته در آثار و نوشته‏هاى اخیر اندیشمندان غربى، ثابت و روشن گردیده است .
در واقع، آن گونه که سال‏ها پیش، توکوویل، [Tocqueville] دریافت، کلیساى پروتستان، در سیاست آمریکا، براى پدید آوردن محدودیت‏ها و مرزهاى اخلاقى، نقشى مهم و اساسى بازى مى‏کند و داراى اهمیت فراوان مى‏باشد . بنابراین مذهب، در برخى فهم‏ها و برداشت‏ها، براى دریافتن نقش نهادهاى اساسى و عمده سیاسى، قابل درک و ملاحظه است . در این گونه موارد، منظور من تلاش براى اعمال نفوذ گروه‏هاى مذهبى کلیسا و دیگر انجمن‏هاى طرفدار مذهب، نیست; بلکه هدفم آن مسیحیت نافذ و فراگیرى است که در سطوح گوناگون، عنصرى سازنده براى نهادهاى سیاسى غربى بوده است .
به هر حال، روشن است که بیشترین تایید و تصدیق مربوط به این امر است که مفاهیم غربى مثل مذهب، سیاست، دنیوى‏گرایى [سکولاریسم [Secularism و امور این جهانى، توسعه تاریخى خاصى را انعکاس مى‏دهند و این تجربه خاص و محدود، نباید به عنوان یک سرى مقوله‏هاى جهانشمول یا قلمروهاى طبیعى کلى، مورد استفاده قرار گیرد و اجرا شود .
در نهایت آنکه هر چند انگیزه‏هاى سیاسى یا منافع طبقاتى، همچنان باید به عنوان عناصر مهمى در گزارش‏ها و خوانش‏هاى اسلامى معاصر لحاظ شوند، اما این مفاهیم، ضرورتا در شرح و توصیف هر پدیده‏اى که پژوهشگر و تحلیل‏گر مسائل با آن رو به رو مى‏شود، مصداق ندارند .
گزاره‏هایى مثل آنچه در پى مى‏آید، به‏ضرورت، مدت‏ها در گزارش‏ها و روایت‏هاى بیدارى اسلامى [الصحوة الاسلامیه] وجود داشته است; مثل آن که: «نخبگان به حاشیه رانده شده، با نابرابرى‏هاى سیاسى - اقتصادى و چالش‏هاى فرهنگى روبرو هستند و لذا این مردان به شرکت در کادرهاى بنیادگرایى، کشانده مى‏شوند تا با ساختارهاى ناسیونالیستى که آن را به عنوان مفهومى غیر اسلامى محکوم مى‏کنند، مبارزه کنند; زیرا این مفاهیم، چندان اثربخش نمى‏باشند .» این گونه تحلیل‏ها و دیدها، جنبش‏هاى اسلامى را به اظهار نظر و اعتراض به شرایط سیاسى - اقتصادى تبدیل مى‏کند و آن شرایط به این حرکت‏ها، پروبال مى‏دهند . اصطلاح «نخبگان منزوى و به حاشیه رانده شده‏» ، چیز جدیدى به ما نمى‏گوید; زیرا وقتى که استدلال‏ها و برنامه‏هاى آنها به شایستگى به زبان سیاسى - اقتصادى، برگردان مى‏شوند، امورى کاملا آشنا و عادى به نظر مى‏رسند . به عبارت دیگر، امرى که نادیده گرفته شده و تباه گردیده، هر نوع فهم و برداشت از محدود کردن حقوق و استدلال دیگر بازیگران است .
همان گونه که گفتیم، آنچه ما درباره فرایند جهانى نابرابرى‏هاى سیاسى اقتصادى مى‏دانیم، امرى نادیده، پنداشته شده است .
براى فهم این پیچیدگى، به رویکرد و روشى بسیار ماهرانه نیاز است تا کسى بخواهد بین اهداف سیاسى مدرن و اهداف سیاسى مذهبى، تمایزى ساده و سطحى استوار سازد . اصطلاحاتى چون اسلام سیاسى، (Political Islam) در این موارد، نارسا مى‏باشند; زیرا این گونه اصطلاحات، پرسش‏ها و دغدغه‏هاى ما، درباره انحرافى قطعى که از پیش به وجود آمده، با تحریف کامل تجربه‏هاى مذهبى، شکل مى‏گیرد . بدین‏رو که دخالت‏هاى تجزیه‏آور یا ویرانى‏هاى ناگهانى که منجر به فروپاشى مى‏شوند و در جامعه به وسیله دولت‏هاى نوسازى، تایید و تصویب مى‏شوند، هرگز در تجزیه و تحلیل‏ها مورد ملاحظه قرار نمى‏گیرند; اما در مقابل، کوشش‏هاى گوناگون مذهبى‏ها در پاسخ و واکنش به این چالش‏ها و گسست‏ها، مشکوک تلقى مى‏گردد; بدون این که بین کسانى که نظر نقادانه خیرخواهانه دارند، از کسانى که چنین نیستند، فرقى نهاده شود . بدین‏رو تعجب برانگیز نیست که خشونت نظامى و عدم تساهل جمعى، در بسیارى از مطالعات بیدارى اسلامى، مسئله مرکزى و محورى قرار مى‏گیرد، اما دیگر اجبارها، فشارهاى گسترده و شکنجه‏هایى که به وسیله حکومت‏ها اعمال مى‏گردند، نادیده گرفته مى‏شوند .

تبلیغات