مناسبات دانش اصول و فلسفه تحلیلى
آرشیو
چکیده
متن
براى اینکه بتوانیم زمینههاى مقایسه و تطبیق میان مباحث فلسفه تحلیلى و علم اصول را عرضه کنیم، باید تعریفى از هر کدام از آنها به دست دهیم .
پاسخ به این پرسش که فلسفه تحلیلى چیست، کار آسانى نیست; چون فلسفه تحلیلى اشاره به یک جریان و گرایش فکرى خاص دارد که خود دچار تحولات بسیار متعددى شده است . ولى به اجمال مىتوان گفت که فلسفه تحلیلى، یک نوع گرایش به حل مسائل فلسفى از طریق تحلیل مفاهیم است . بنابراین، فلسفه تحلیلى یک روش است نه یک رشته و موضوع خاص فلسفى . علم نیست، بلکه گرایشى است که مسائل فلسفى را با تحلیل زبانى بررسى مىکند . تمام فیلسوفان تحلیلى در این نکته متفقاند که کار فلسفى، همان تحلیل مفهوم است، و از طریق تحلیل مفهوم، حل یا انحلال مسائل فلسفى ممکن مىگردد . منتها در این که تحلیل مفهومى چیست، خود بنیانگذاران فلسفه تحلیلى، مانند راسل، مور و فرگه، اختلاف نظر دارند .
توضیح مطلب این که فلسفه تحلیلى دورههاى متعددى را طى کرده است: در یک دوره راسل و دیگران معتقد بودند که فلسفه تحلیلى، از طریق تحلیل مفهومى، مسائل فلسفى را روشن مىکند; ولى آن را حل نمىکند . مثلا مسائلى چون استقرا، علیت و وجود خدا با تحلیل مفهومى شفاف و روشن مىشوند، اما حل آنها مستلزم پیمودن راههاى فلسفى است . البته در دورهاى دیگر، بعضى از فیلسوفان تحلیلى، معتقدند که ما اساسا مسئله حقیقى فلسفى نداریم; بلکه معماهایى وجود دارند که ناشى از پیچیدگى زباناند . لذا کار فیلسوف این نیست که مطالبى درباره عالم بگوید، بلکه این است که تنها به تحلیل زبان بپردازد . به همین لحاظ گاهى گفته مىشود که فلسفه تحلیلى، یک معرفت درجه دوم است .
ولى در دورهاى دیگر، یعنى پس از جنگ جهانى دوم، ایدئولوژىهاى گذشته، زیر سؤال رفت و فیلسوفان تحلیلى دوباره به مسائل فلسفى روى آوردند و با روش تحلیلى به حل مسائل مهم فلسفى پرداختند . بنابراین، فلسفه تحلیلى گرایش و روشى است که هرگاه با آن به سراغ زبان مىرویم، فلسفه زبان پدید مىآید، و اگر سراغ اخلاق مىرویم، فلسفه اخلاق پدید مىآید و . . . .
نکته دیگرى که باید بدان توجه کرد، این است که مراد از این که گفته مىشود فلسفه تحلیلى علمى درجه دوم است، این است که به گزارهها و مباحث علم درجه اول، مثل خود اخلاق، خود زبان و . . . . توجه مىکند، نه اینکه کارش پرداختن به گفتههاى عالمان و اقوال فیلسوفان باشد . به هر حال، در فلسفه تحلیلى بر تحلیل زبان و تحلیل مفهوم تاکید مضاعفى مىشود .
حال وقتى مىپرسیم که فلسفه تحلیلى با علم اصول چه ارتباطى دارد، مرادمان تنها فلسفه زبان نیست، بلکه تمام حوزههاى فلسفه تحلیلى است و تمام بحثهایى است که فیلسوفان تحلیلى در آن تحقیق کردهاند . به هر حال، در فلسفه تحلیلى، مباحث زیادى مطرح مىشود که علاوه بر این که براى عالم اصول، سودمند بوده و فواید متعددى دارد، مىتواند به علم اصول ما نیز تحرک ببخشد .
حال باید دید علم اصول چیست که ما از رابطه آن با فلسفه تحلیلى سؤال مىکنیم؟
علم اصول تعریف مشهورى دارد که در آن مناقشه شده است . به هر تقدیر، در تعریف علم اصول مىتوان چنین گفت: علم اصول مجموعه مباحثى است که به استنباط حکم شرعى یا تحصیل حجتبر حکم شرعى، منتهى مىشود . علم اصول، دست کم چهار قسمت دارد:
1 . مباحث الفاظ و دلالات که مربوط به اکتشاف ظهورات است; مثل اینکه مىگوییم معناى حرفى مدلولش چیست؟ مشتق، مدلولش چیست؟ مدلول هیئت امر چیست؟ مدلول ماده امر چیست؟ ادات کل، ظهور در چه چیزى دارد؟ و مانند اینها .
2 . بحثهاى عقلى، مثل بحث از وجوب مقدمه واجب، بحث ضد و اجتماع امر و نهى . این نوع بحثها عقلى هستند و ربطى به لفظ و دلالت ندارند .
3 . بحثحجج، مثل بحث از حجیت قطع و ظن، حجیت اجماع، تواتر، شهرت و ظهورات . 4 . مباحث اصول عملیه، مثل بحث از برائت، تخییر، احتیاط، استصحاب و . . . .
5 . قسم دیگرى از مباحث نیز در علم اصول طرح مىشود که جزء مسائل علم اصول نیست; ولى اصولى را مجبور مىکند که این مباحث را طرح کند; مانند سیزده مقدمهاى که مرحوم آخوند خراسانى در آغاز کتاب کفایةالاصول آورده است; مثل بحث وضع، معناى حرفى، استعمال لفظ در اکثر از معناى واحد، حقیقت و مجاز، حقیقتشرعیه و صحیح و اعم . این مباحث، مباحث اصولى نیستند، زیرا نتیجه آنها در اثبات حکم شرعى وسط واقع نمىشوند، بلکه با چند واسطه در استنباط دخیلاند . یا مثلا بحثحسن و قبح که بحثى کلامى است، ولى در اصول طرح مىشود; یا بحث از واقعیت اعتبار که بحثى فلسفى است، ولى در اصول طرح مىشود . به نظر مىرسد که این مسائل باید از علم اصول خارج و به عنوان فلسفه علم اصول یا مبادى علم اصول، آورده شوند .
حال مىرسیم به این پرسش که میان علم اصول و فلسفه تحلیلى چه رابطهاى وجود دارد؟ به نظر من، ارتباط وثیقى بین آنها وجود دارد . هم در فلسفه زبان و هم فلسفه اخلاق و هم فلسفه حقوق و هم فلسفه منطق و ریاضیات، مسائلى هستند که مىتوانند سنجش و مقایسه شوند . البته پیش از بر شمردن موارد سنجش و مقایسه باید به این پرسش پاسخ دهیم که اساسا علم اصول و فلسفه تحلیلى، قابل مقایسه با یکدیگر هستند یا نه . ممکن است گفته شود که دو دسته درباره زبان بحث کردهاند:
الف . کسانى که براى زبان موضوعیت قائلند و زبان را بما هو زبان، مورد بحث و بررسى قرار مىدهند; مانند زبانشناسان .
ب . کسانى که زبان را طریق مىدانند و براى حل مسائل فلسفى به زبان و تحلیل آن توجه مىکنند .
حال مسلما عالمان اصول براى حل مسائل فلسفى به زبان توجه نمىکنند، در نتیجه، جزء دسته اولند . بنابراین مباحث علم اصول را نمىتوان با مباحث فلسفه تحلیلى، مقایسه کرد .
در پاسخ مىتوان گفت که اولا عالمان علم اصول نیز براى زبان موضوعیت قائل نیستند; بلکه آنان نیز براى تحصیل حجتبر حکم شرعى به مباحث الفاظ مىپردازند; ثانیا گرچه غرض آنان متفاوت است، اما مسئله مورد بحث هر دو یکى است . مثلا هر دو مىپرسند که مجاز چیست; ما در مجاز چه مىکنیم; متکلم چه نوع جابه جایى صورت مىدهد; آیا جابه جایى در معناستیا در تطبیق . پس هر دو مسئله مشترکى دارند; گرچه اغراض پرداختن به این مسئله واحد، مختلف است . بنابراین، فلسفه تحلیلى و علم اصول در مباحثبسیارى با هم ارتباط و قرابت دارند . از این رو، مىتوانیم مباحث علم اصول را، هم در مباحث زبانى و هم در مباحث غیر زبانى با مباحث فلسفه تحلیلى و سایر حوزهها مقایسه و ارزیابى کنیم . در خاتمه به پارهاى از این مباحث، اشاره مىکنیم:
1 . بحثحکم در علم اصول بسیار مهم است و بخش عمده آن هم مسئله الزام است . در فلسفه تحلیلى نیز درباره الزام بسیار بحث کردهاند . بحث الزام در فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق هم وارد شده است .
2 . بحثحسن و قبح که هم در اصول طرح شده و هم در فلسفه اخلاق .
3 . بحث وضع: آیا وضع قراردادى استیا تکوینى؟ در ذهن استیا حیطه خاصى دارد؟
4 . مسئله معنا که در علم اصول بسیار مهم است . در فلسفه تحلیلى هم درباره معنا بسیار بحث کردهاند و محور فلسفه زبان است .
5 . ربط معنا با قصد متکلم: میان معنا و اراده متکلم چه ارتباطى هست؟
6 . مجاز .
7 . دلالات .
8 . افعال گفتارى .
9 . بحث اوامر که هم در اصول و هم در فلسفه تحلیلى بسیار مهم است .
10 . جملات شرطیه که در علم اصول در بحث واجب مشروط طرح مىشود .
11 . مفاد ادات عموم . راسل بحث ادات عموم را در فلسفه ریاضیات طرح کرده است .
12 . بحث اعتباریات . در فلسفه تحلیلى هم، بحث اعتباریات با عنوان «حقایق نهادى، [institutionalfacts] » مطرح است . بحثحقایق نهادى، قرابتبسیارى با بحث اعتباریات ما در علم اصول دارد .
اینها مواردى بود که به اختصار فهرست کردم; اما موارد دیگرى هم هست که جاى مقایسه و سنجش دارد و با بحث و فحص مىتوان آنها را استخراج کرد .
پاسخ به این پرسش که فلسفه تحلیلى چیست، کار آسانى نیست; چون فلسفه تحلیلى اشاره به یک جریان و گرایش فکرى خاص دارد که خود دچار تحولات بسیار متعددى شده است . ولى به اجمال مىتوان گفت که فلسفه تحلیلى، یک نوع گرایش به حل مسائل فلسفى از طریق تحلیل مفاهیم است . بنابراین، فلسفه تحلیلى یک روش است نه یک رشته و موضوع خاص فلسفى . علم نیست، بلکه گرایشى است که مسائل فلسفى را با تحلیل زبانى بررسى مىکند . تمام فیلسوفان تحلیلى در این نکته متفقاند که کار فلسفى، همان تحلیل مفهوم است، و از طریق تحلیل مفهوم، حل یا انحلال مسائل فلسفى ممکن مىگردد . منتها در این که تحلیل مفهومى چیست، خود بنیانگذاران فلسفه تحلیلى، مانند راسل، مور و فرگه، اختلاف نظر دارند .
توضیح مطلب این که فلسفه تحلیلى دورههاى متعددى را طى کرده است: در یک دوره راسل و دیگران معتقد بودند که فلسفه تحلیلى، از طریق تحلیل مفهومى، مسائل فلسفى را روشن مىکند; ولى آن را حل نمىکند . مثلا مسائلى چون استقرا، علیت و وجود خدا با تحلیل مفهومى شفاف و روشن مىشوند، اما حل آنها مستلزم پیمودن راههاى فلسفى است . البته در دورهاى دیگر، بعضى از فیلسوفان تحلیلى، معتقدند که ما اساسا مسئله حقیقى فلسفى نداریم; بلکه معماهایى وجود دارند که ناشى از پیچیدگى زباناند . لذا کار فیلسوف این نیست که مطالبى درباره عالم بگوید، بلکه این است که تنها به تحلیل زبان بپردازد . به همین لحاظ گاهى گفته مىشود که فلسفه تحلیلى، یک معرفت درجه دوم است .
ولى در دورهاى دیگر، یعنى پس از جنگ جهانى دوم، ایدئولوژىهاى گذشته، زیر سؤال رفت و فیلسوفان تحلیلى دوباره به مسائل فلسفى روى آوردند و با روش تحلیلى به حل مسائل مهم فلسفى پرداختند . بنابراین، فلسفه تحلیلى گرایش و روشى است که هرگاه با آن به سراغ زبان مىرویم، فلسفه زبان پدید مىآید، و اگر سراغ اخلاق مىرویم، فلسفه اخلاق پدید مىآید و . . . .
نکته دیگرى که باید بدان توجه کرد، این است که مراد از این که گفته مىشود فلسفه تحلیلى علمى درجه دوم است، این است که به گزارهها و مباحث علم درجه اول، مثل خود اخلاق، خود زبان و . . . . توجه مىکند، نه اینکه کارش پرداختن به گفتههاى عالمان و اقوال فیلسوفان باشد . به هر حال، در فلسفه تحلیلى بر تحلیل زبان و تحلیل مفهوم تاکید مضاعفى مىشود .
حال وقتى مىپرسیم که فلسفه تحلیلى با علم اصول چه ارتباطى دارد، مرادمان تنها فلسفه زبان نیست، بلکه تمام حوزههاى فلسفه تحلیلى است و تمام بحثهایى است که فیلسوفان تحلیلى در آن تحقیق کردهاند . به هر حال، در فلسفه تحلیلى، مباحث زیادى مطرح مىشود که علاوه بر این که براى عالم اصول، سودمند بوده و فواید متعددى دارد، مىتواند به علم اصول ما نیز تحرک ببخشد .
حال باید دید علم اصول چیست که ما از رابطه آن با فلسفه تحلیلى سؤال مىکنیم؟
علم اصول تعریف مشهورى دارد که در آن مناقشه شده است . به هر تقدیر، در تعریف علم اصول مىتوان چنین گفت: علم اصول مجموعه مباحثى است که به استنباط حکم شرعى یا تحصیل حجتبر حکم شرعى، منتهى مىشود . علم اصول، دست کم چهار قسمت دارد:
1 . مباحث الفاظ و دلالات که مربوط به اکتشاف ظهورات است; مثل اینکه مىگوییم معناى حرفى مدلولش چیست؟ مشتق، مدلولش چیست؟ مدلول هیئت امر چیست؟ مدلول ماده امر چیست؟ ادات کل، ظهور در چه چیزى دارد؟ و مانند اینها .
2 . بحثهاى عقلى، مثل بحث از وجوب مقدمه واجب، بحث ضد و اجتماع امر و نهى . این نوع بحثها عقلى هستند و ربطى به لفظ و دلالت ندارند .
3 . بحثحجج، مثل بحث از حجیت قطع و ظن، حجیت اجماع، تواتر، شهرت و ظهورات . 4 . مباحث اصول عملیه، مثل بحث از برائت، تخییر، احتیاط، استصحاب و . . . .
5 . قسم دیگرى از مباحث نیز در علم اصول طرح مىشود که جزء مسائل علم اصول نیست; ولى اصولى را مجبور مىکند که این مباحث را طرح کند; مانند سیزده مقدمهاى که مرحوم آخوند خراسانى در آغاز کتاب کفایةالاصول آورده است; مثل بحث وضع، معناى حرفى، استعمال لفظ در اکثر از معناى واحد، حقیقت و مجاز، حقیقتشرعیه و صحیح و اعم . این مباحث، مباحث اصولى نیستند، زیرا نتیجه آنها در اثبات حکم شرعى وسط واقع نمىشوند، بلکه با چند واسطه در استنباط دخیلاند . یا مثلا بحثحسن و قبح که بحثى کلامى است، ولى در اصول طرح مىشود; یا بحث از واقعیت اعتبار که بحثى فلسفى است، ولى در اصول طرح مىشود . به نظر مىرسد که این مسائل باید از علم اصول خارج و به عنوان فلسفه علم اصول یا مبادى علم اصول، آورده شوند .
حال مىرسیم به این پرسش که میان علم اصول و فلسفه تحلیلى چه رابطهاى وجود دارد؟ به نظر من، ارتباط وثیقى بین آنها وجود دارد . هم در فلسفه زبان و هم فلسفه اخلاق و هم فلسفه حقوق و هم فلسفه منطق و ریاضیات، مسائلى هستند که مىتوانند سنجش و مقایسه شوند . البته پیش از بر شمردن موارد سنجش و مقایسه باید به این پرسش پاسخ دهیم که اساسا علم اصول و فلسفه تحلیلى، قابل مقایسه با یکدیگر هستند یا نه . ممکن است گفته شود که دو دسته درباره زبان بحث کردهاند:
الف . کسانى که براى زبان موضوعیت قائلند و زبان را بما هو زبان، مورد بحث و بررسى قرار مىدهند; مانند زبانشناسان .
ب . کسانى که زبان را طریق مىدانند و براى حل مسائل فلسفى به زبان و تحلیل آن توجه مىکنند .
حال مسلما عالمان اصول براى حل مسائل فلسفى به زبان توجه نمىکنند، در نتیجه، جزء دسته اولند . بنابراین مباحث علم اصول را نمىتوان با مباحث فلسفه تحلیلى، مقایسه کرد .
در پاسخ مىتوان گفت که اولا عالمان علم اصول نیز براى زبان موضوعیت قائل نیستند; بلکه آنان نیز براى تحصیل حجتبر حکم شرعى به مباحث الفاظ مىپردازند; ثانیا گرچه غرض آنان متفاوت است، اما مسئله مورد بحث هر دو یکى است . مثلا هر دو مىپرسند که مجاز چیست; ما در مجاز چه مىکنیم; متکلم چه نوع جابه جایى صورت مىدهد; آیا جابه جایى در معناستیا در تطبیق . پس هر دو مسئله مشترکى دارند; گرچه اغراض پرداختن به این مسئله واحد، مختلف است . بنابراین، فلسفه تحلیلى و علم اصول در مباحثبسیارى با هم ارتباط و قرابت دارند . از این رو، مىتوانیم مباحث علم اصول را، هم در مباحث زبانى و هم در مباحث غیر زبانى با مباحث فلسفه تحلیلى و سایر حوزهها مقایسه و ارزیابى کنیم . در خاتمه به پارهاى از این مباحث، اشاره مىکنیم:
1 . بحثحکم در علم اصول بسیار مهم است و بخش عمده آن هم مسئله الزام است . در فلسفه تحلیلى نیز درباره الزام بسیار بحث کردهاند . بحث الزام در فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق هم وارد شده است .
2 . بحثحسن و قبح که هم در اصول طرح شده و هم در فلسفه اخلاق .
3 . بحث وضع: آیا وضع قراردادى استیا تکوینى؟ در ذهن استیا حیطه خاصى دارد؟
4 . مسئله معنا که در علم اصول بسیار مهم است . در فلسفه تحلیلى هم درباره معنا بسیار بحث کردهاند و محور فلسفه زبان است .
5 . ربط معنا با قصد متکلم: میان معنا و اراده متکلم چه ارتباطى هست؟
6 . مجاز .
7 . دلالات .
8 . افعال گفتارى .
9 . بحث اوامر که هم در اصول و هم در فلسفه تحلیلى بسیار مهم است .
10 . جملات شرطیه که در علم اصول در بحث واجب مشروط طرح مىشود .
11 . مفاد ادات عموم . راسل بحث ادات عموم را در فلسفه ریاضیات طرح کرده است .
12 . بحث اعتباریات . در فلسفه تحلیلى هم، بحث اعتباریات با عنوان «حقایق نهادى، [institutionalfacts] » مطرح است . بحثحقایق نهادى، قرابتبسیارى با بحث اعتباریات ما در علم اصول دارد .
اینها مواردى بود که به اختصار فهرست کردم; اما موارد دیگرى هم هست که جاى مقایسه و سنجش دارد و با بحث و فحص مىتوان آنها را استخراج کرد .