جهانىشدن و خروج از تاریخ _2
آرشیو
چکیده
متن
3. نگرشهاو رویکردها
در یک تقسیمبندى کلان، ملاحظات ضد امنیتى فرآیند جهانى شدن را مىتوان به دو دسته مختلف تفکیک نمود: نخست، تهدیداتى که ریشه در ماهیت و ذات این فرآیند دارند و به واسطه نگرش و فلسفه تازهاى که در این رویکرد مدنظر است، به طور طبیعى در پى تحقیق فرآیند جهانى شدن ظهور نموده، کم و بیش تمامى بازیگران سیاسى را شامل مىشوند . این نوع ناامنى که به چهره دوم جهانى شدن معروف است، در کتاب ناامنى جهانى با طرح دیدگاه اندیشهگران بنامى چون «شارلوت برترتن» ، «اندرو هورل» ، «آدام رابرتز» و «مارتین شاو» معرفى و تبیین گردیده است . بر این اساس جهان از فرداى جنگ سرد، تحول گفتمانىاى را آزموده است که مطابق آن معناى جنگ و ستیز، مساوات حقوق و مهمتر از همه «نقش سازمانهاى بینالمللى» دستخوش تحول گردیدهاند; چنین تحول بنیادینى به معناى پیدایش جهانى تازه است که در آن «امنیت» با تصویر و محتوایى متفاوت از عصر قبل از آن، درک مىشود .
گونه دوم از تهدیدات که کم و بیش مورد توجه اندیشهگران سیاسى - اجتماعى قرار داشته است، به معضلاتى اشاره دارد که فرآیند جهانى شدن در چارچوب «گفتمان ملى» پدید مىآورد . طیف و گونه این مشکلات بسیار وسیع و زیاد مىباشد، به گونهاى که پرداختن موردى به هر یک از آنها حجم بسیار زیادى از مقالات علمى را در برمىگیرد که به وجوه مختلف زندگى انسان معاصر - از محیط زیست، فضا و بهداشت فردى گرفته تا حقوق شهروندى، روابط اجتماعى و حتى مسایل فردى و خانوادگى - ناظر است . (2)
حقیقت این است که به پدیده جهانى شدن، از زوایاى متعددى، رویکردهاى مختلفى شده است که جمع کردن آنها در ذیل دستهبندىهاى مختلف در یک مقاله نمىگنجد . بدین لحاظ، تنها به برخى از مهمترین رویکرهاى مخالفین و موافقین آن که از زوایاى مختلف به پدیده جهانىشدن نگریستهاند، مىپردازیم .
1- 3 . رویکردهاى موافقین جهانى شدن
الف . رویکرد لیبرالى به جهانى شدن
عدهاى معتقدند که بحث جهانىشدن، تابع نتایج اخیر و جهانشمول رشد کیفى و کمى تکنولوژى ارتباطات است و به همین علت، جهانىشدن، بحثى جدید و داراى سابقهاى به طور رسمى کمتر از یک دهه و به طور غیررسمى از شروع رنسانس در اروپا مىباشد . «در واقع از زمانى که سرمایهدارى به عنوان یک شکل قابل دوام جامعه انسانى پا به جهان گذاشت - یعنى از چهار یا پنجسده پیش تا کنون - جهانىشدن هم جریان داشته است . به عبارت دیگر، سرمایهدارى در بطنىترین کنه و ذات خود، چه از لحاظ درونى و چه از جهتبیرونى، یک نظام گسترشیابنده است» . (3) دکتر خانیکى نیز جهانىشدن را تا عصر مدرنیته پیش مىبرد و مىنویسد: «جهانى شدن را مىشود یک پروسه و یک فرآیندى دید که نقطه آغازین آن الزاما در عصر ما قرار نمىگیرد; یعنى مىشود این دگرگونى را ادامه همان تحولاتى دید که از دوران مدرنیته آغاز شده و البته با عبور از دره سلیکن شتاب بیشترى گرفته است . اما اگر بخواهیم مفهوم این پدیده را به عرصه سیاست تقلیل بدهیم، آن وقت آن را پروژهاى خاص همین دوران خواهیم دید; طرحى سیاسى که به همگنسازى و یکپارچهسازى جهانى محدود مىشود و قطعا معطوف به تصمیمگیرىهاى مراکز خاص سیاسى در جهان است» . (4)
این مطلب - که سرمایهدارى در سیر رشد خود به جهانشمولى مىرسد - قریب به یک قرن قبل، زمانى که مارکس و انگلس در حال نوشتن مانیفیست کمونیستبودند نیز از جانب این دو گوشزد شده بود . آنان معتقد بودند که محصولات کارخانههاى سرمایهدارى به ناچار همه مرزها را درمىنوردد و همه گستره شرق و غرب را تسخیر خواهد نمود .
این رویکرد معتقد است که جهانىشدن، روند تکاملى مدرنیته و تجدد فرایندى است که الگوى تجدد را در شکل تکاملى آن در جوامع انسانى محقق مىسازد . از این منظر، جهانىشدن به عنوان گامى اساسى در جهت تحقق همهجانبه دموکراسى لیبرال در جوامع بشرى قابل تفسیر است . این رویکرد طیف گستردهاى دارد، اما بارزترین دیدگاههاى رویکرد لیبرالى بر این اصل استوار است که عنصر دولت - ملت، همچنان در عرصه روابط بینالملل تاثیرگذار خواهد بود; ولى در نتیجه فرایند جهانىشدن، به حاکمیت ملى کشورها محدود مىگردد و از اختیارات آنها کاسته مىشود . (5) بر همین اساس، لیبرالها جهانىشدن را یک نظام پیچیده مىدانند که در آن چانهزنى میان انواع بازیگران نقش بسیار زیادى دارد . از دید لیبرالها مهمترین مسئله در جهانىشدن چانهزنى براى یافتن راهى است که در آن همکارى بین بازیگران مختلف به بهترین وجه دستیافتنى باشد . «لیبرالها بر این عقیده هستند که سیاست قدرت، خود محصول ایدههاست و ایده را مىتوان به گونهاى مؤثر تغییر داد . بنابراین نظم لیبرال دور از دسترس نیست . به همین دلیل است که لیبرالیسم در ادبیات سیاسى به سنتخوشبینى معروف است» . (6)
از همین گروه، برخى بیشتر تلاش کردهاند تا عمق نگاهشان را به پیامدهاى مثبت جهانى شدن معطوف کنند . اینان معتقدند که «جهانى شدن به عنوان یک قالب، وسیله و زمینه مناسبى استبراى امکان تحقق عدالت اجتماعى جهانى . بدون شک دورههاى قبل از جهانى شدن، به لحاظ عدالت اجتماعى، نتیجهاى بهتر از این دوره را نداشته است . جهانى شدن به عنوان دورهاى جدید که پیشرفتهاى تکنولوژیک در حوزه ارتباطات مسایل غیرجهانى را داراى بردى جهانى کرده است، این زمینه را فراهم مىکند که جهانیان آسانتر از گذشته به اهداف مشترک خود دستیابند» . (7) و در خصوص حاکمیت تمدنى نیز معتقدند که هرچند جهانى شدن منجر به ظهور و بروز بیشتر وجوه تمدن غرب مىشود، لیکن امکان سلطه کامل تمدن غرب بر سایر تمدنها امرى غیرممکن است . از اینرو برخى از این افراد، براى توضیح جهانى شدن، از عبارت «ایده جهانى، عمل منطقهاى» استفاده مىکنند و به نوعى وحدت در عین کثرت معتقد مىشوند . (8)
ب . رویکرد فلسفه تاریخى
عدهاى تحقق تام و تمام فرایند جهانىشدن را یک امر کاملا طبیعى و در نتیجه خارج از اراده انسانى مىدانند که از گذشتهاى دور توسط ادیان، فرقهها و نحلههاى فکرى تعقیب مىشده است . (9)
صاحبان این دیدگاه، پدیده جهانى شدن را بر اساس نوع تحلیل خاصى که در باب فلسفه تاریخ دارند، توجیه مىکنند، آنان معتقدند که تاریخ بر محور تطور و تکامل ابزار به حیات خود ادامه مىدهد و همپا با رشد ابزار، تکامل مىیابد . به عبارت دیگر، از آنجا که ابزار در طول تاریخ همواره تغییرات و تطورات تکاملى داشته است، تاریخ نیز همواره در دل خود، تغییرات تکاملى داشته است و اینک که ابزار به نهایت رشد و تکامل رسیده است، تاریخ نیز به منزل آخرین و پایانى خود رسیده و این منزل، مقصد محتوم تاریخ است و تاریخ هیچ گریزى از رسیدن به آن ندارد . بر این اساس، پدیده جهانىشدن یک سرنوشت محتوم براى آخرین منزل تکاملى تاریخ است . (10)
جهانى شدن یک پیشامد خارقالعاده نیست، بلکه پیشرفتى طبیعى و منطقى است . فرهنگ برتر و فناورى مربوط به آن همچون آب به سادگى از بالاترین سطح به پایینترین سطح جریان مىیابد و در این مورد، هیچ کس نمىتواند کارى انجام دهد . این روند محصول تصمیم افراد خاصى نیست، بلکه فرایند کنونى جهانى شدن طبیعتا ناشى از سلطه دانش و فناورى غرب است که از آن به قدرت و جذابیت فرهنگى تعبیر مىشود . (11)
ج . رویکرد رادیکالیستى
این رویکرد سخت طرفدار جهانى شدن است و براى تحقق هرچه سریعتر آن، برنامهریزى مىکند . طرفداران این رویکرد معتقدند که جهانى شدن به حاکمیت همه نهادهاى سنتى و از جمله به حاکمیت ملى کشورها پایان مىبخشد و بازیگران جدید را با تقسیم کار جدیدى وارد صحنه بینالملل مىکند . و بلکه اساسا کسانى چون آلبرشتاین جهانى شدن را به «پیروزى اقتصاد جهانى سرمایهدارى که همراه یک تقسیم کار جهانى است» تعریف مىکنند . پس، بر اساس این چشمانداز، جهانى شدن چیزى جز همین رویکرد فزآینده به سمت تقسیم کار بیشتر و افزونى بهرهگیرى از تکنولوژى مدرن نیست . آنان بر این باورند که نباید منتظر تحقق طبیعى جهانى شدن ماند; بلکه باید با برنامهریزى آگاهانه و خلق بسترهایى مناسب به تحقق زودهنگام آن کمک کرد . این افراد یا صاحبان شرکتهاى فراملیتى هستند و یا شهروندان کشورهاى بزرگ و قدرتمند; کسانى که در هر حال جهانى شدن به سود آنان خواهد بود و حتى موقعیت آنها را نسبتبه شرایط فعلى ارتقاء مىبخشد .
2- 3 . رویکردهاى مخالفان جهانى شدن
الف . رویکرد محافظهکارانه
عدهاى از مخالفان جهانى شدن، معتقدند که جهانى شدن یک پدیده تاریخى جدید نیست; بلکه در گذشتههاى دور نیز هنگامى که امپراطورى روم در 146 ق . م یونان باستان را به تسخیر خود درآورد، مىتوان نمونه مشهور جهانى شدن اولیه یعنى یونانى کردن (12) را در جوانب مختلف فرهنگى از جمله فلسفه، مذهب، هنر و . . . مشاهده کرد . اروپا و آمریکا، نمونه اولیه جهانى شدن شرقى هستند; زیرا غرب با پذیرش مسیحیت در قالب آموزههایى که سنت پل و سنت آگوستین ارایه کردند، چیزى شد کههماکنون هست . آنچه غرب در خود جذب کرده عبارت بود از آمیزش همزمان تفکر شرقى مصر، یهود، افلاطونى و نوافلاطونى، تفکر عرفانى مانى و خاستگاههاى تفکر ایرانى، به انضمام فرقههاى عرفانى و صوفیانه، مثل فرقههاى میترایى که در سپاهیان روم مرسوم بودند . نمونه مشهور دیگر، جهانى شدن اروپاى قرون وسطى از طریق آشنایى با دانش یونان باستان و علوم مسلمانان به واسطه مسلمانان اندلس بود . (13)
این رویکرد معتقد است که نه تنها پدیده جهانى شدن در گذشته هم وجود داشته است، بلکه در برخى مقاطع مثل سالهاى 1870- 1914 اقتصاد جهانى بازتر و یکپارچهتر از وضعیت کنونى بوده است . از اینرو، از آنجا که جهانى شدن امر جدیدى نیست، دیدگاههاى طرفداران پدیده فراگیر جهانى شدن، تنها یک افسانه و توهم است .
رابرتسون در کتاب جهانى شدن، سخنى از قول پولیبیوس به این صورت نقل کرده است که: «قبلا در میان چیزهایى که در جهان اتفاق مىافتاد، پیوندى نبود; اما از آن پس (یعنى از زمان ظهور یا استقرار امپراطورى رم) همه حوادث به صورت یک مجموعه مشترک به هم پیوند خوردهاند» . . . شاید جهانى شدن کنونى با حادثه قوام و قدرت یافتن امپراطورى روم نسبتى داشته باشد و کسانى که تاریخ فلسفه و فرهنگ غربى را نوشتهاند، کم و بیش این قبیل نسبتها را یافته و اثبات کردهاند . توسعه و رواج وسیعتر مسیحیت و طرح پیروزى پرولتاریا را نیز مىتوان مراحل تاریخ جهانى شدن دانست; به شرط اینکه توجه داشته باشیم که جهانى شدن در زمان ما، ماده و مضمونى غیر از ماده و مضمون اتحادهاى سابق داشته است . بىتردید نسبتى میان جهانى شدن با اندیشه جامعه جهانى سن سیمون و اوگوست کنت وجود دارد و این سابقه را مىتوان با طرح ماهیتبشر در فلسفه یونان و تا ظهور ادیان توحیدى پیش برد . با وجود این، حادثه کنونى را مرحلهاى از سیر خطى تاریخ جهانى شدن نمىتوان دانست . (14) دکتر نقىزاده نیز معتقد است که «گرچه ایده جهانشمولى و نظریات جهانى از هزاران سال پیش در میان جوامع رایجبوده است، ولى جهانى شدن، مفهومى است که در سالهاى اخیر رواج یافته و چهرهاى دیگر به خود گرفته است . علت اصلى بروز این وضعیت، این است که این موضوع از بحثى علمى و نظرى و فکرى و انسانى به عنوان ابزارى صرفا اقتصادى و سیاسى توسط زورمندان و صاحبان قدرت اقتصادى و سیاسى ترویج و تبلیغ شده، ظهور آن با معنایى متفاوت از گذشته پىگیرى و پىجویى مىشود» . (15) پس ریشه این خلط که جهانى شدن را به مفهوم امروزى آن تا گذشته دور پیش مىبرند، در چیست؟
دکتر ضمیران در نقد این دیدگاه که جهانى شدن را تا گذشته بسیار دور به پیش مىبرد، مىنویسد: «در حقیقت وقتى که براى اولین بار مارشال مک لوهان کتابى با عنوان فهم رسانههاى گروهى نوشتیک نظریه را مطرح کرد که در موقع طرح آن با سر و صدا مواجه نشد . ولى در دهههاى 80 و 90 شدیدا مورد توجه بود و آن بحث دهکده جهانى، است . دهکده جهانى همان دهکدهاى است که انسان کلى در آن زندگى مىکند و مشترکاتى در این دهکده جهانى مىبینیم که در این دهکده جهانى، در واقع دهکده رایانهاى شکل مىگیرد که روابط در شاهراههاى اطلاعاتى تعریف مىشود و حقیقت و معرفت ماهیت نمودهگارى ( SIMULATION) به خود مىگیرد .»
بنابراین، در عصر GLOBAL همه چیز با ماهیت جداگانه و به طور کلى متفاوت از آن چیزى که در دوران پیش GLOBAL داشتیم، ظاهر مىشود . به خصوص با رشد و گسترش تکنولوژىهاى اطلاعاتى، این مسئله GLOBAL هر چه بیشتر معنایش چشمگیر مىشود . هر چند که جهانى شدن ممکن استیک کنش تصنعى و مصنوعى به نظر برسد و بعضى هم مدعى مىشوند که باید در تقابل این جهانى شدن اقداماتى روششناختى و روشنفکرانه انجام بشود، اما در قبال مفهوم GLOBAL چنین مقاومتى امکانپذیر نیست . ما وقتى به قول هایدگر در دنیاى مدرن فرود مىآییم، دیگر این نیست که ما به دلخواه آمده باشیم در دنیاى GLOBAL همینطور هم ما وقتى در دهکده جهانى زندگى مىکنیم، این خواست ما نیست که غیر از این باشد، اما بحث جهانى شدن بحثى استسیاسى و اقتصادى و احتمالا بحثى است ژئوپولتیکى» . (16)
به نظر مىرسد صاحبان این دیدگاه ضمن اینکه جهانى شدن را تنها از زاویه اقتصاد نگریستهاند، در نوع نگاه خود به پدیده جهانى یا ارگانیکى غفلت ورزیدهاند . باید میان دو جامعه مکانیکى و دینامیکى (18) یا ارگانیکى تفاوت گذاشت . در جامعه غیرارگانیک - که اصطلاحا جامعه مکانیکى نامیده مىشود - امکان اقتباس جزیى و انتزاعى از میان عناصر آن وجود دارد; زیرا از خصوصیات این نوع جامعه این است که عناصر مختلف آن یا اساسا ارتباطى با یکدیگر ندارند و یا اگر ارتباط دارند، ارتباط تاثیرگذار و سیستماتیک ندارند . اقتباس یک نوع خاص از فن و صنعت چنین جامعهاى به هیچ نحو ارتباط با فن و صنعت دیگرى که اقتباس نشده است، ندارد . به عنوان مثال; در جامعه مکانیکى اقتباس و اخذ فن و نعتشمشیرسازى از جامعه رقیب، مستلزم اقتباس تحمیلى روانشناسى، مدیریت، فلسفه، ریاضى و . . . آنها نیست، بر خلاف جامعه ارگانیک که در آن همه عناصر با یکدیگر در ارتباطى فعال و تاثیرگذار مىباشند; به طورى که به عنوان مثال، اقتباس یک دستگاه کامپیوتر در چنین جامعهاى مىتواند با روانشناسى، اقتصاد، سیاست، مدیریت، ریاضى، فیزیک، فلسفه، هنر و همه وجوه دیگر آن در ارتباط باشد . به عبارت دیگر، عناصر مختلف چنین جامعهاى به طور سیستمى و در جایگاه خاص خود قرار دارند که اقتباس هر عنصر از چنین سیستمى اقتباسکننده را با کل آن سیستم در ارتباط مىسازد . یعنى چیزى شبیه به پشتیک دستگاه ماشین حساب یا تلفن که داراى یک مدار شبکهاى است که قطع هر یک از خطوط این مدار مىتواند کل سیستم را از کار بیندازد و از طرف دیگر انگشت گذاشتن روى هر یک از این خطوط، به منزله انگشت گذاشتن بر کل سیستم است .
به عبارت دیگر، جوامع مکانیکى داراى سیستم بسته و جوامع ارگانیکى داراى سیستم باز هستند . سیستمهاى باز، سیستمهایى هستند که پیوسته قدرت انطباق با تغییرات محیطى را دارند . برخلاف سیستمهاى بسته که نسبتبه محیط پیرامون خود تعامل ندارند و انفعال و انعطافى از خود نشان نمىدهند و رابطهشان با محیط پیرامون خود، قطع است .
سیستم بسته به محیط خودش وابسته نیست، بلکه خوداتکاست و رابطهاش با محیط خارج قطع است . سیستم باز، سیستمى است که با محیط خودش تبادل انرژى، ماده، و اطلاعات دارد . سیستمهاى باز به طور مستمر اطلاعاتى را از محیط دریافت مىکنند . وجود این اطلاعات به تنظیم روابط سیستم کمک مىکند و امکان انجام اقدامات اصلاحى، براى رفع انحرافات ایجاد شده از مسیر اصلى را میسر مىسازد . (19)
«جهانى شدن را مىتوان به صورت تشدید روابط در سرتاسر جهان تعریف کرد، که در آن جوامع دور از هم، به گونهاى به یکدیگر وابسته مىشوند که حوادث محلى از رویدادهایى تاثیر مىپذیرند که در مناطق دوردستشکل مىگیرند و بر آنها تاثیر مىگذارند . در این صورت، جهانى شدن یک فرآیند چندعلیتى و چندلایه و پر از احتمال، عدم قطعیت، پایدارى و ناپایدارى است . جهانى شدن شامل وابستگى قاعدهمند تمامى روابط اجتماعى موجود بر روى کره زمین است . در یک بافت جهانى شده، هیچ رابطه خاص با مجموعهاى از روابط نمىتواند به صورت منزوى یا مجزا وجود داشته باشد . هر رشته از این روابط با رشته دیگرى از روابط پیوند دارد و به طور منظم تحت تاثیر آن قرار مىگیرد . این تاثیر به صورت زنجیرههاى علیتى، یک طرفه نبوده، بلکه تعاملات مشترک به صورت علیتهاى دوجانبه و یا چند جانبه را شامل مىشود» . (20)
امروزه جامعه غرب و آمریکا که طراح اصلى پروژه جهانىسازىاند، (21) جامعه ارگانیک و سیستماتیکاند و عناصر آن با یکدیگر در ارتباط است . و بر همدیگر و حتى بر انسانها نیز - که در این جامعه به یک ماشین جزء تبدیل شدهاند - تاثیر مىگذارند . یکى از صاحبنظران در این خصوص مىنویسد:
تکنولوژى، تمام تمدن غرب امروز است و نمىشود جنبهاى از آن را انتزاع کرد و گرفتبلکه بقیه جنبهها به تبع آن حاصل مىشود . آنهایى که با لحن فیلسوفانه از اقتباس تمدن غرب بحث مىکنند و اندرز مىدهند که جنبههاى خوب آن را بگیریم و به جنبههاى بد آن کارى نداشته باشیم و یا طورى به اقتباس تمدن غربى بپردازیم که مناسب فرهنگ ملى و قومى باشد، درست فکر نمىکنند . قول به دوام فرهنگهاى ملى و قومى و وصله کردن تمدن غربى به آن، یک ساده لوحى است . حالا اگر ما هم مىخواهیم روح علمى داشته باشیم، باید تمدن غربى را در تمامیتش بپذیریم . (22)
شهید آوینى، نیز غرب را یکپارچه و کل مىبیند . وى در تصویرى که از تمدن غرب ارایه مىدهد مىنویسد: «آنچه درباره تمدن غرب روى داده آن است که فرهنگ غرب چیزى جز روشها و ابزارى که تمدن غرب به وجود آورده است، نیست . یعنى متدلوژى و تکنولوژى صورت مبدل همان فرهنگى هستند که تمدن غرب بر آن تاسیس یافته و این واقعیتبسیار عجیبى است . به عبارت سادهتر باید گفت که در تمدن امروز غرب، فرهنگى بجز روشها و ابزار وجود ندارد (و این گفته، صورت اعم این سخن مکلوهان را به یاد مىآورد که «رسانه همان پیام است .») و بنابراین، پذیرش فرهنگ غرب مفهومى جز پذیرش روشها و ابزار - متدلوژى - ندارد و این توهم که ما ابزار را اخذ مىکنیم و فرهنگ غرب را رها مىکنیم، جز سرابى بیش نیست . (23) جهان امروز واحد یکپارچه و به هم پیوستهاى است که در جهات خاصى نظام یافته است و بدینرو، نباید توقع داشت که در آن جز براى زندگى کسانى که به غایات این نظام واحد و سازماندهى جهانى آن تن دادهاند، عرصه گشودهاى موجود باشد . بسیارى از دشمنان ما نیز به این مقدمات برهانى متمسک مىشوند براى تحصیل نتیجهاى دیگر: این که «در دنیایى این چنین باید به نظام واحد جهانى تسلیم شد و هر تلاشى جز این، خلاف جریان آب شنا کردن است» . اینها کسانى هستند که نه تنها نتایج مترتب بر این تسلیم - یعنى بردگى و استثمار، وابستگى و عدم استقلال، بت پرستى و ضلالت و فساد - . . . را پذیرفتهاند، بلکه غالبا مشتاقانه به آن دل سپردهاند; و در صدق این مقدمات نیز بیشتر کسانى شک مىکنند که نتوانستهاند وحدت جهانى حاکم بر این نظام صنعتى و تبعات فرهنگى آن را دریابند» . (24)
دکتر رضا داورى نیز معتقد است که جهانى شدن نتیجه ظهور یک ایدئولوژى تمامگستر است . وى مىنویسد: «مسلما قدرتهاى سیاسى و سوداگران اقتصادى جهانى با اقدامات سیاسى و نظامى و طرح مطالب ایدئولوژیک، جهانى شدن را تقویت مىکنند یا آن را وسیله بهرهبردارى قرار مىدهند» . (25) وى در جایى دیگر مىنویسد: «تمدن، مرکب از اجزاى پراکندهاى نیست که بتوان بعضى را اختیار کرده و بعضى دیگر را واگذاشت . اگر قومى بخواهد بر مبناى این تصور نادرستبه اقتباس تمدن غربى بپردازد و توجه به مبانى فکرى این تمدن نکند و نداند که مبناى عظیم آن مؤسس بر چه اساسى است و چگونه بسط یافته است، دچار سرگردانى و بىسروسامانى مىشود و از راه باز مىماند» . (26)
به همین علت که جهان امروز به مثابه یک کل غیرقابل تجزیه عمل مىکند، تافلر موج سوم را فقط تحول در مسئله اقتصاد نمىداند، بلکه متضمن اخلاقیات و فرهنگ و اندیشه و نهاد و ساختار سیاسى نیز مىداند و تصریح مىکند که موج سوم مستلزم دگرگونى واقعى در امور انسانى نیز مىباشد . آنتونى گیدنز جامعهشناس و متخصص معروف روابط بینالملل در دانشگاه لندن معتقد است که جهانى شدن را نباید صرفا در مسایل اقتصادى خلاصه کرد; زیرا این پدیده حد و مرزهاى اقتصادى را درمىنوردد و فضاى سیاسى، تکنولوژیکى، اجتماعى و فرهنگى ملتها، قومیتها و هویتها را تحت تاثیر مستقیم خود قرار مىدهد . همچنین هانس پیتر مارتن و هارولد شومان - نویسندگان کتاب دام جهانى شدن - معتقدند که جهانى شدن فرایند یکسانسازى در هرگونه تغییر خوراک، پوشاک و آداب و سنن مردم جهان است . و خلاصه اینکه جهانى شدن در عصر امروز کاملا یک پدیده شامل، چندبعدى و گسترده است .
این مطلب را که «اجزاى پراکنده این سیستم جهانى در یک نحوه ترکیب خاص سبب شدهاند تا یک خروجى مناسب با این ترکیب خاص به وجود آید» از طرق مختلف مىتوان اثبات کرد . به عنوان مثال، «محتواى ارزشى کلمات، در مجموع، یک نظام اخلاق اومانیستى را مىسازند که به صورتى پنهان و ناگزیر، ضمیر نابخرد همه افراد جامعه انسانى را بر مبناى اعتبارات ارزشى مشترکى شکل مىدهند . این نظام ارزشى که در محتواى کلمات استتار مىیابد، اگر چه علىالظاهر مدعى یک شریعت تازه نیست، اما در باطن با هیچ شریعت دیگرى جمع نمىشود . به این احکام ارزشى که بسیار بدیهى مىنمایند توجه کنید:
- بشر حیوانى است متمدن، نتیجه یک سیر تطور طبیعى .
- او داراى حقوقى طبیعى استبر مبناى نیازهایش .
- آزادى حق طبیعى بشر است . آزادى بشر را هیچ چیز محدود نمىکند مگر آزادى دیگران، چرا که نیازهاى بشر باید به طور مساوى برآورده شود .
- قانون میثاقى اجتماعى است که حدود آزادى را معین مىدارد . قانون مبتنى بر حقوق طبیعى افراد جامعه است .
- نظر هر کس براى خودش محترم است; او آزاد است که هر دینى که مىخواهد براى خود اختیار کند .
- حق با اکثریت است، اگر چه همه حق انتخاب دارند .
- قانون طبیعى بر مبناى بقاى اصلح است .
- بشر همواره در حال ترقى است . تمدن نتیجه ترقى است . انسان امروز از همه گذشتگان مترقىتر است; تمدن امروز هم .
- بشر غیر متمدن وحشى است و فرهنگ ندارد . تمدن با غناى فرهنگى بشر ملازم است .
- سعادت بشر در پیشرفت اوست . پیشرفتبشر ملازم با رفاه بیشتر است . تکنولوژى تامینکننده رفاه بیشتر است . جامعهاى پیشرفته است که به توسعه تکنولوژیک دستیافته . هر جامعهاى که به این توسعه نرسیده، عقبمانده است .
- اخلاق انسانى هم نشات گرفته از تمدن است . مهم نیست که بشر چه دینى داشته باشد، مهم انسانیت است .
- همه تلاش بشر در طول تاریخ متوجه غلبه بر طبیعت و دستیابى به آزادى بوده است . آزادى مقدسترین کلمات است . تلاش حکومتها باید متوجه تامین حداکثر آزادى افراد باشد و بنابراین، نظارت دولتها باید به حداقل برسد . نظام دموکراسى بیشتر از همه نظامهاى حکومتى در طول تاریخ توانسته است آزادى افراد بشر را تامین کند . دموکراسى کاملترین و مترقىترین شکل حکومت است، چرا که استبداد فردى حکام را از میان برمىدارد و اسباب حکومت مردم را بر خودشان فراهم مىآورد .
- هر حکومتى که بخواهد جامعه را به تبعیت از راى یک فرد بکشاند، استبدادى است .
- هر سنتى که در برابر پیشرفت و ترقى بشر بایستد، منکوب است .
- نوگرایى و تجدد از صفات طبیعى بشر است و . . . قس على هذا .
یکایک این احکام ارزشى، خود را کاملا بدیهى نشان مىدهند، چرا که همه ما خواهناخواه در آتمسفر فرهنگى نظام اخلاقى اومانیسم - یعنى در دهکده جهانى - زندگى مىکنیم و عقل ما به این تعقل و تفکر متعارف که از طریق رسانهها اشاعه یافته، عادت کرده است . شک کردن در این احکام نیز بسیار دشوار است، چرا که انسان ناگزیر در ترابط و تعامل روانى و احساسى با دیگر افراد زندگى مىکند و ناچار است که به رنگ عموم مردم درآید» . (27)
از اینرو، جامعه امروز ماهیتا با جامعه ماقبل رنسانس فرق مىکند و بر همین اساس، جهانى شدن در این جامعه با جهانى شدن در جوامع قبلى فرق اساسى دارد که از نظر صاحبان این دیدگاه مغفول مانده است . در واقع، نقطه اساسى در بحث جهانى شدن به مفهوم امروزى آن، این است که قدرت گزینش ارادى تا حد زیادى از افراد، گروهها و کشورها سلب مىشود . دروازه ورودى این فرهنگ تحمیلى «علم و تکنولوژى غربى» مىباشد که پذیرش آنها به طور طبیعى بنیادىترین مبانى فلسفى و ضد دینى را بر هاضمه ملتهاى جهان تحمیل مىکند . خلاصه اینکه «جهانى شدن نام و عنوانى تازه است و تا بیستسال پیش اگر هم در آثار فیلسوفان و مورخان و جامعهشناسان به نحوى مطرح مىشد، فصل و مبحث مستقلى نبود . (28) نکته اینجاست که چگونه این فرهنگ تحمیل مىشود و اختیار را حتى از کسانى که به ماهیت آن علم دارند، سلب مىکند؟
شاید ذکر یک مثال، ما را بهتر به مقصود برساند: وقتى بخواهیم کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان را که در سال 1979 (آذرماه 1358) در 30 ماده به تصویب مجمع عمومى سازمان ملل رسید، مورد بررسى و ارزیابى قرار دهیم، به دوگونه مىتوان عمل کرد:
یک . مفاد این کنوانسیون را کاملا انتزاعى و بریده از سایر کنوانسیونها مورد ارزیابى قرار دهیم و مثلا مشخص کنیم که کدام مواد آن با اسلام سازگار و کدام ناسازگار است .
2 . اولا این کنوانسیون را مهرهاى در ردیف سایر کنوانسیونهاى حقوقى در خصوص زنان - مثل کنفرانس مکزیکوسیتى (1975)، کنفرانس کپنهاک (1980)، کنفرانس نایروبى (1985) و کنفرانس پکن (1994) - تلقى کنیم و ثانیا مجموعه این کنوانسیونها و کنفرانسهاى مربوط به حقوق زنان را مهرهاى در ردیف سایر کنوانسیونها و کنفرانسهاى حقوقى ارزیابى کنیم و ثالثا مجموعه سیستم حقوقى جهانى را در ارتباط و تعاملى که با سایر سیستمهاى سیاسى، اقتصادى و . . . دارد، ارزیابى کرده و محاسبه کنیم که سیستم حقوقى جهانى در چه حوزههایى از سایر سیستمها متاثر است و در چه حوزههایى آنها را تحت تاثیر خود قرار داده است و در هر دو صورت، سهم کنوانسیون مورد نظر و بحث - کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان - در این تاثیر و تاثر جهانى چقدر است .
مطمئنا آنچه مناسب با یک ارزیابى دقیق در سیستمهاى باز و ارگانیک است، روش دوم مىباشد . اگر این روش را در خصوص بحث مورد نظر بخواهیم اجرا کنیم، منطقا باید به این نتیجه برسیم که همه تحولات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و . . . در مقیاس جهانى مىتواند اثر مستقیم بر موقعیت و وضعیت زنان عصر جهانى شدن داشته باشد . به عبارت دیگر، نباید در این بحث تنها موضوع زنان را مورد ارزیابى و بررسى قرار داد، بلکه باید تلاش شود تا سهم و درصد تاثیرگذارى و تاثیرپذیرى زنان را در فرایند جهانى شدن و نیز در متن تحقق پروسه جهانى شدن محاسبه کرد .
در نظریههاى مربوط به تجزیه و تحلیل سیستمها بیان شده است که هر سیستم از سه قسمت: نهاده (ورودى)، فراگرد (خانه در درون فراگرد (Box) عناصر سیستم در جایگاهها و نسبتهاى خاصى چیده شدهاند . در هر سیستم سه سطح ارتباط باید برقرار شود: ارتباط هر عنصر با سایر عناصر، ارتباط هر عنصر با کل سیستم، ارتباط مجموعه عناصر (خود سیستم) با سایر سیستمها . آنچه در بحث ما مهم مىباشد، این است که در یک سیستم، هماهنگى و تناسب مهم است، نه لزوما برابرى و همعرض بودن . به عبارت دیگر، بر اساس این تئورى، سیستم مطلوب، سیستمى است که با کمترین نهاده، بیشترین داده را داشته باشد و بىشک، طراح هر سیستم، عناصر آن رابه گونهاى تنظیم مىکند که خروجى و داده آن در راستاى منافع خودش باشد . بر این اساس، سیستم مطلوب در صورتى محقق مىشود که هر یک از عناصر در نهایت تناسب و همکارى با سایر عناصر باشد .
در خصوص بحث زنان و جهانى شدن، مىتوان این سؤال را طرح کرد که اولا سیستم جهانى عصر جهانى شدن را چه کسانى طراحى کردهاند؟ آیا طراحان این سیستم هیچ برنامهاى براى خروجى و داده نریختهاند؟ و ثانیا جایگاه و نسبت عنصر زن در این سیستم، آیا هیچگونه نقش و سهمى در این خروجى ندارد؟
مسلما باید اذعان کرد که اولا طراحان سیستم جهانى ما نبودهایم و طبیعتا خروجى آن هم در جیب ما نخواهد رفت و ثانیا عنصر زن در این سیستم، نه تنها نقش دارد، بلکه نقش اساسى، کلیدى و محورى دارد و شناخت کارویژه این عنصر هم باید با عطف توجه به روابط سهگانه سیستم جهانى باشد و نه لزوما یک شناختسطحى و انتزاعى .
دوباره به سؤال قبلى برمىگردیم که اصول فرهنگ عصر جهانى شدن چگونه بر ما تحمیل مىشود و چگونه اختیار را از ما که به ماهیت آن علم داریم، سلب مىکند؟ راز این نکته در همین جاست که مقاومت و تاثیرگذارى در این سیستم در فرایند پیچیده و سخت این روابط سهگانه قرار مىگیرد که مىتوان اذعان کرد که بههمزدن آنها کار راحتى نیست; اما در عین حال باید به این حکم علمى و عقلى هم اعتراف کرد که به هر میزانى که بتوانیم روابط عناصر درون فراگرد سیستم جهانى را بههم زده، تغییر دهیم و جایگاه و نسبت عناصر را از سطح استاندارد آنها خارج کنیم، در کمیت و کیفیتخروجى و نهاده آن تاثیر گذاشتهایم . و اگر بپذیریم که خروجى این سیستم تماما در کیسه منافع رقیب ریخته مىشود، به هر میزان که از محتواى این کیسه بکاهیم، در حقیقتبه همان میزان رقیب را ضعیف کرده، به تحلیل بردهایم و به عبارت دیگر، به همان میزان بر قوت خود افزودهایم . پس به جرئت مىتوان اذعان کرد که از مهمترین راههاى عملى مقابله با سیستم جهانى، یکى این است که جایگاه عناصر این سیستم را تغییر دهیم و از حالت استاندارد آنها بیرون آوریم .
خلاصه اینکه، پروسه جهانى شدن را باید به روش مطالعه سیستمى - مخصوصا سیستمهاى باز - تحقیق و بررسى کرد . نظریه عمومى سیستمها داراى ویژگىهاى زیر مىباشد:
بهم پیوستگى و وابستگى اجزا، ویژگىها، رخدادها و . . .: عناصر ناپیوسته و مستقل هرگز نمىتوانند یک سیستم را تشکیل دهند .
کلگرایى: رویکرد سیستمى، رویکردى تحلیلى و تجزیهمدار نیست که کل را به اجزاى تشکیلدهنده آن بشکند و هر جزء آن را به طور جدا از هم مطالعه کند . این رویکرد، یک رویکرد کلىنگر است که کل را با همه اجزاى تشکیلدهنده و به هم پیوسته و وابستهاش - که در تعامل با یکدیگرند - در نظر مىگیرد; زیرا سیستم را باید یک کل تفکیکناپذیر دانست، نه اجزایى که سرهم شدهاند و یک کل را به وجود آوردهاند .
هدفجویى: سیستم از اجزایى متعامل تشکیل مىشود، این تعامل به یک حالتیا هدف نهایى یا وضعیت تعادلى منجر مىشود و فعالیتها را هدفدار مىکند .
قابلیت تبدیل: هر سیستم، قابلیت تبدیل ورودى به خروجى را دارد . پس، هر ورودى سیستم، پس از طى یک فرایند تغییر، تعدیل شده و به شکل خروجى درمىآید .
مقابله با بىنظمى و کهولت (آنتروپى): هر سیستمى در صدد است تا پویایى خود را در درون خود نهادینه کند .
تنظیم عناصر: هر سیستمى عناصر درون فراگرد خود را به گونهاى در کنار یکدیگر مىچیند که منجر به بیشترین داده و خروجى شود .
سلسله مراتب: هر سیستم معمولا کل پیچیدهاى است که از خردهسیستمهاى کوچکترى تشکیل مىشود .
جداسازى: یکى از ویژگىهاى موجود در هر سیستمى این است که وظایفشان بر حسب اجزاى تشکیلدهنده آنها قابل تفکیک و جداسازى است .
همپایانى: در هر سیستمى، حصول به نتیجه نهایى از مسیرهاى گوناگون و متفاوتى ممکن است . (30)
با ملاحظه این ویژگىها در شناخت پدیده جهانى شدن، زوایاى مختلف و متعددى روشن مىشود . با کمى تامل مىتوان اذعان کرد که همه این ویژگىها را در سیستم جهانى عصر جهانى شدن مىتوان دید و یا پیشبینى کرد . سیستم جهانى عصر جهانى شدن که همان سیستم دهکده جهانى خواهد بود، هم داراى بههم پیوستگى و وابستگى اجزاى خود است و هم پیوستگى و وابستگى، از آن یک کل تجزیهناپذیر ساخته است و هم هدفدار است و ورودىهاى خود را به گونهاى تنظیم و سپس تبدیل مىکند که خودترمیم و پویا باشد و هم حوزههاى مختلف سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، حقوقى و . . . خود را در واحدهایى مجزا و در یک نظام سلسلهمراتبى قرار مىدهد و هم از طرق و شیوههاى متعددى به نتایج پیشبینى شدهاش مىرسد .
نگرش سیستمى براى تحلیل پدیدههاى پیچیده مثل پدیده جهانى شدن، مزایا و فوایدى دارد که برخى از آنها عبارتند از:
1 . تفکر سیستمى، خطر محدود شدن نگرش به یک وظیفه را برطرف کرده و سایر خردهسیستمهایى که تامینکننده ورودىها یا استفادهکننده از خروجىهاى سیستم (سازمان) هستند را نیز شناسایى مىکند .
2 . تفکر سیستمى این امکان را مىدهد تا هدفها مرتبط با مجموعه هدفهاى کلان سازمان در نظر گرفته شود .
3 . تفکر سیستمى این فرصت را براى سازمان ایجاد مىکند که خرده سیستمهایش را به گونهاى سازمان دهد که با اهداف خودش سازگار باشد; یعنى سازمان مىتواند با بهرهگیرى از تفکر سیستمى، از مزایاى تخصصگرایى و تفکیک در درون سیستم و خردهسیستمهایش برخوردار شود; زیرا با در نظر گرفتن سازمان به مثابه یک سیستم، این واقعیتبه ذهن متبادر مىشود که به منظور تامین نیازهاى گوناگون سیستم، باید بخشهاى تشکیلدهنده سازمان را به گونهاى طراحى کرد که کسب هدف آنها، اثربخشى مجموعه سازمان را به همراه داشته باشد .
4 . تفکر سیستمى با در نظر گرفتن مدل سیستم هدفمند، امکان ارزیابى سازمان و تعیین میزان اثربخشى خردهسیستمها را فراهم مىسازد . به این ترتیب که در مدل مذکور، سیستمها را با توجه به هدفهاى مشخص آنها ارزیابى مىکنند; زیرا مدل سیستم هدفمند مبتنى بر مفروضات ضمنى معینى است; نظیر اینکه همه سازمانها هدفمند هستند; این هدفها قابل شناسایىاند، و پیشرفت در مسیر تحقق آنها قابل سنجش و ارزیابى است . (31)
به نظر مىرسد، شناخت دقیق پدیده جهانى شدن تنها با رویکردى سیستماتیک و کلنگر مقدور باشد و بدون این رویکرد، سخن گفتن از جایگاه زنان در عصر جهانى شدن، سخن گزافى خواهد بود .
ادامه دارد
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .
در یک تقسیمبندى کلان، ملاحظات ضد امنیتى فرآیند جهانى شدن را مىتوان به دو دسته مختلف تفکیک نمود: نخست، تهدیداتى که ریشه در ماهیت و ذات این فرآیند دارند و به واسطه نگرش و فلسفه تازهاى که در این رویکرد مدنظر است، به طور طبیعى در پى تحقیق فرآیند جهانى شدن ظهور نموده، کم و بیش تمامى بازیگران سیاسى را شامل مىشوند . این نوع ناامنى که به چهره دوم جهانى شدن معروف است، در کتاب ناامنى جهانى با طرح دیدگاه اندیشهگران بنامى چون «شارلوت برترتن» ، «اندرو هورل» ، «آدام رابرتز» و «مارتین شاو» معرفى و تبیین گردیده است . بر این اساس جهان از فرداى جنگ سرد، تحول گفتمانىاى را آزموده است که مطابق آن معناى جنگ و ستیز، مساوات حقوق و مهمتر از همه «نقش سازمانهاى بینالمللى» دستخوش تحول گردیدهاند; چنین تحول بنیادینى به معناى پیدایش جهانى تازه است که در آن «امنیت» با تصویر و محتوایى متفاوت از عصر قبل از آن، درک مىشود .
گونه دوم از تهدیدات که کم و بیش مورد توجه اندیشهگران سیاسى - اجتماعى قرار داشته است، به معضلاتى اشاره دارد که فرآیند جهانى شدن در چارچوب «گفتمان ملى» پدید مىآورد . طیف و گونه این مشکلات بسیار وسیع و زیاد مىباشد، به گونهاى که پرداختن موردى به هر یک از آنها حجم بسیار زیادى از مقالات علمى را در برمىگیرد که به وجوه مختلف زندگى انسان معاصر - از محیط زیست، فضا و بهداشت فردى گرفته تا حقوق شهروندى، روابط اجتماعى و حتى مسایل فردى و خانوادگى - ناظر است . (2)
حقیقت این است که به پدیده جهانى شدن، از زوایاى متعددى، رویکردهاى مختلفى شده است که جمع کردن آنها در ذیل دستهبندىهاى مختلف در یک مقاله نمىگنجد . بدین لحاظ، تنها به برخى از مهمترین رویکرهاى مخالفین و موافقین آن که از زوایاى مختلف به پدیده جهانىشدن نگریستهاند، مىپردازیم .
1- 3 . رویکردهاى موافقین جهانى شدن
الف . رویکرد لیبرالى به جهانى شدن
عدهاى معتقدند که بحث جهانىشدن، تابع نتایج اخیر و جهانشمول رشد کیفى و کمى تکنولوژى ارتباطات است و به همین علت، جهانىشدن، بحثى جدید و داراى سابقهاى به طور رسمى کمتر از یک دهه و به طور غیررسمى از شروع رنسانس در اروپا مىباشد . «در واقع از زمانى که سرمایهدارى به عنوان یک شکل قابل دوام جامعه انسانى پا به جهان گذاشت - یعنى از چهار یا پنجسده پیش تا کنون - جهانىشدن هم جریان داشته است . به عبارت دیگر، سرمایهدارى در بطنىترین کنه و ذات خود، چه از لحاظ درونى و چه از جهتبیرونى، یک نظام گسترشیابنده است» . (3) دکتر خانیکى نیز جهانىشدن را تا عصر مدرنیته پیش مىبرد و مىنویسد: «جهانى شدن را مىشود یک پروسه و یک فرآیندى دید که نقطه آغازین آن الزاما در عصر ما قرار نمىگیرد; یعنى مىشود این دگرگونى را ادامه همان تحولاتى دید که از دوران مدرنیته آغاز شده و البته با عبور از دره سلیکن شتاب بیشترى گرفته است . اما اگر بخواهیم مفهوم این پدیده را به عرصه سیاست تقلیل بدهیم، آن وقت آن را پروژهاى خاص همین دوران خواهیم دید; طرحى سیاسى که به همگنسازى و یکپارچهسازى جهانى محدود مىشود و قطعا معطوف به تصمیمگیرىهاى مراکز خاص سیاسى در جهان است» . (4)
این مطلب - که سرمایهدارى در سیر رشد خود به جهانشمولى مىرسد - قریب به یک قرن قبل، زمانى که مارکس و انگلس در حال نوشتن مانیفیست کمونیستبودند نیز از جانب این دو گوشزد شده بود . آنان معتقد بودند که محصولات کارخانههاى سرمایهدارى به ناچار همه مرزها را درمىنوردد و همه گستره شرق و غرب را تسخیر خواهد نمود .
این رویکرد معتقد است که جهانىشدن، روند تکاملى مدرنیته و تجدد فرایندى است که الگوى تجدد را در شکل تکاملى آن در جوامع انسانى محقق مىسازد . از این منظر، جهانىشدن به عنوان گامى اساسى در جهت تحقق همهجانبه دموکراسى لیبرال در جوامع بشرى قابل تفسیر است . این رویکرد طیف گستردهاى دارد، اما بارزترین دیدگاههاى رویکرد لیبرالى بر این اصل استوار است که عنصر دولت - ملت، همچنان در عرصه روابط بینالملل تاثیرگذار خواهد بود; ولى در نتیجه فرایند جهانىشدن، به حاکمیت ملى کشورها محدود مىگردد و از اختیارات آنها کاسته مىشود . (5) بر همین اساس، لیبرالها جهانىشدن را یک نظام پیچیده مىدانند که در آن چانهزنى میان انواع بازیگران نقش بسیار زیادى دارد . از دید لیبرالها مهمترین مسئله در جهانىشدن چانهزنى براى یافتن راهى است که در آن همکارى بین بازیگران مختلف به بهترین وجه دستیافتنى باشد . «لیبرالها بر این عقیده هستند که سیاست قدرت، خود محصول ایدههاست و ایده را مىتوان به گونهاى مؤثر تغییر داد . بنابراین نظم لیبرال دور از دسترس نیست . به همین دلیل است که لیبرالیسم در ادبیات سیاسى به سنتخوشبینى معروف است» . (6)
از همین گروه، برخى بیشتر تلاش کردهاند تا عمق نگاهشان را به پیامدهاى مثبت جهانى شدن معطوف کنند . اینان معتقدند که «جهانى شدن به عنوان یک قالب، وسیله و زمینه مناسبى استبراى امکان تحقق عدالت اجتماعى جهانى . بدون شک دورههاى قبل از جهانى شدن، به لحاظ عدالت اجتماعى، نتیجهاى بهتر از این دوره را نداشته است . جهانى شدن به عنوان دورهاى جدید که پیشرفتهاى تکنولوژیک در حوزه ارتباطات مسایل غیرجهانى را داراى بردى جهانى کرده است، این زمینه را فراهم مىکند که جهانیان آسانتر از گذشته به اهداف مشترک خود دستیابند» . (7) و در خصوص حاکمیت تمدنى نیز معتقدند که هرچند جهانى شدن منجر به ظهور و بروز بیشتر وجوه تمدن غرب مىشود، لیکن امکان سلطه کامل تمدن غرب بر سایر تمدنها امرى غیرممکن است . از اینرو برخى از این افراد، براى توضیح جهانى شدن، از عبارت «ایده جهانى، عمل منطقهاى» استفاده مىکنند و به نوعى وحدت در عین کثرت معتقد مىشوند . (8)
ب . رویکرد فلسفه تاریخى
عدهاى تحقق تام و تمام فرایند جهانىشدن را یک امر کاملا طبیعى و در نتیجه خارج از اراده انسانى مىدانند که از گذشتهاى دور توسط ادیان، فرقهها و نحلههاى فکرى تعقیب مىشده است . (9)
صاحبان این دیدگاه، پدیده جهانى شدن را بر اساس نوع تحلیل خاصى که در باب فلسفه تاریخ دارند، توجیه مىکنند، آنان معتقدند که تاریخ بر محور تطور و تکامل ابزار به حیات خود ادامه مىدهد و همپا با رشد ابزار، تکامل مىیابد . به عبارت دیگر، از آنجا که ابزار در طول تاریخ همواره تغییرات و تطورات تکاملى داشته است، تاریخ نیز همواره در دل خود، تغییرات تکاملى داشته است و اینک که ابزار به نهایت رشد و تکامل رسیده است، تاریخ نیز به منزل آخرین و پایانى خود رسیده و این منزل، مقصد محتوم تاریخ است و تاریخ هیچ گریزى از رسیدن به آن ندارد . بر این اساس، پدیده جهانىشدن یک سرنوشت محتوم براى آخرین منزل تکاملى تاریخ است . (10)
جهانى شدن یک پیشامد خارقالعاده نیست، بلکه پیشرفتى طبیعى و منطقى است . فرهنگ برتر و فناورى مربوط به آن همچون آب به سادگى از بالاترین سطح به پایینترین سطح جریان مىیابد و در این مورد، هیچ کس نمىتواند کارى انجام دهد . این روند محصول تصمیم افراد خاصى نیست، بلکه فرایند کنونى جهانى شدن طبیعتا ناشى از سلطه دانش و فناورى غرب است که از آن به قدرت و جذابیت فرهنگى تعبیر مىشود . (11)
ج . رویکرد رادیکالیستى
این رویکرد سخت طرفدار جهانى شدن است و براى تحقق هرچه سریعتر آن، برنامهریزى مىکند . طرفداران این رویکرد معتقدند که جهانى شدن به حاکمیت همه نهادهاى سنتى و از جمله به حاکمیت ملى کشورها پایان مىبخشد و بازیگران جدید را با تقسیم کار جدیدى وارد صحنه بینالملل مىکند . و بلکه اساسا کسانى چون آلبرشتاین جهانى شدن را به «پیروزى اقتصاد جهانى سرمایهدارى که همراه یک تقسیم کار جهانى است» تعریف مىکنند . پس، بر اساس این چشمانداز، جهانى شدن چیزى جز همین رویکرد فزآینده به سمت تقسیم کار بیشتر و افزونى بهرهگیرى از تکنولوژى مدرن نیست . آنان بر این باورند که نباید منتظر تحقق طبیعى جهانى شدن ماند; بلکه باید با برنامهریزى آگاهانه و خلق بسترهایى مناسب به تحقق زودهنگام آن کمک کرد . این افراد یا صاحبان شرکتهاى فراملیتى هستند و یا شهروندان کشورهاى بزرگ و قدرتمند; کسانى که در هر حال جهانى شدن به سود آنان خواهد بود و حتى موقعیت آنها را نسبتبه شرایط فعلى ارتقاء مىبخشد .
2- 3 . رویکردهاى مخالفان جهانى شدن
الف . رویکرد محافظهکارانه
عدهاى از مخالفان جهانى شدن، معتقدند که جهانى شدن یک پدیده تاریخى جدید نیست; بلکه در گذشتههاى دور نیز هنگامى که امپراطورى روم در 146 ق . م یونان باستان را به تسخیر خود درآورد، مىتوان نمونه مشهور جهانى شدن اولیه یعنى یونانى کردن (12) را در جوانب مختلف فرهنگى از جمله فلسفه، مذهب، هنر و . . . مشاهده کرد . اروپا و آمریکا، نمونه اولیه جهانى شدن شرقى هستند; زیرا غرب با پذیرش مسیحیت در قالب آموزههایى که سنت پل و سنت آگوستین ارایه کردند، چیزى شد کههماکنون هست . آنچه غرب در خود جذب کرده عبارت بود از آمیزش همزمان تفکر شرقى مصر، یهود، افلاطونى و نوافلاطونى، تفکر عرفانى مانى و خاستگاههاى تفکر ایرانى، به انضمام فرقههاى عرفانى و صوفیانه، مثل فرقههاى میترایى که در سپاهیان روم مرسوم بودند . نمونه مشهور دیگر، جهانى شدن اروپاى قرون وسطى از طریق آشنایى با دانش یونان باستان و علوم مسلمانان به واسطه مسلمانان اندلس بود . (13)
این رویکرد معتقد است که نه تنها پدیده جهانى شدن در گذشته هم وجود داشته است، بلکه در برخى مقاطع مثل سالهاى 1870- 1914 اقتصاد جهانى بازتر و یکپارچهتر از وضعیت کنونى بوده است . از اینرو، از آنجا که جهانى شدن امر جدیدى نیست، دیدگاههاى طرفداران پدیده فراگیر جهانى شدن، تنها یک افسانه و توهم است .
رابرتسون در کتاب جهانى شدن، سخنى از قول پولیبیوس به این صورت نقل کرده است که: «قبلا در میان چیزهایى که در جهان اتفاق مىافتاد، پیوندى نبود; اما از آن پس (یعنى از زمان ظهور یا استقرار امپراطورى رم) همه حوادث به صورت یک مجموعه مشترک به هم پیوند خوردهاند» . . . شاید جهانى شدن کنونى با حادثه قوام و قدرت یافتن امپراطورى روم نسبتى داشته باشد و کسانى که تاریخ فلسفه و فرهنگ غربى را نوشتهاند، کم و بیش این قبیل نسبتها را یافته و اثبات کردهاند . توسعه و رواج وسیعتر مسیحیت و طرح پیروزى پرولتاریا را نیز مىتوان مراحل تاریخ جهانى شدن دانست; به شرط اینکه توجه داشته باشیم که جهانى شدن در زمان ما، ماده و مضمونى غیر از ماده و مضمون اتحادهاى سابق داشته است . بىتردید نسبتى میان جهانى شدن با اندیشه جامعه جهانى سن سیمون و اوگوست کنت وجود دارد و این سابقه را مىتوان با طرح ماهیتبشر در فلسفه یونان و تا ظهور ادیان توحیدى پیش برد . با وجود این، حادثه کنونى را مرحلهاى از سیر خطى تاریخ جهانى شدن نمىتوان دانست . (14) دکتر نقىزاده نیز معتقد است که «گرچه ایده جهانشمولى و نظریات جهانى از هزاران سال پیش در میان جوامع رایجبوده است، ولى جهانى شدن، مفهومى است که در سالهاى اخیر رواج یافته و چهرهاى دیگر به خود گرفته است . علت اصلى بروز این وضعیت، این است که این موضوع از بحثى علمى و نظرى و فکرى و انسانى به عنوان ابزارى صرفا اقتصادى و سیاسى توسط زورمندان و صاحبان قدرت اقتصادى و سیاسى ترویج و تبلیغ شده، ظهور آن با معنایى متفاوت از گذشته پىگیرى و پىجویى مىشود» . (15) پس ریشه این خلط که جهانى شدن را به مفهوم امروزى آن تا گذشته دور پیش مىبرند، در چیست؟
دکتر ضمیران در نقد این دیدگاه که جهانى شدن را تا گذشته بسیار دور به پیش مىبرد، مىنویسد: «در حقیقت وقتى که براى اولین بار مارشال مک لوهان کتابى با عنوان فهم رسانههاى گروهى نوشتیک نظریه را مطرح کرد که در موقع طرح آن با سر و صدا مواجه نشد . ولى در دهههاى 80 و 90 شدیدا مورد توجه بود و آن بحث دهکده جهانى، است . دهکده جهانى همان دهکدهاى است که انسان کلى در آن زندگى مىکند و مشترکاتى در این دهکده جهانى مىبینیم که در این دهکده جهانى، در واقع دهکده رایانهاى شکل مىگیرد که روابط در شاهراههاى اطلاعاتى تعریف مىشود و حقیقت و معرفت ماهیت نمودهگارى ( SIMULATION) به خود مىگیرد .»
بنابراین، در عصر GLOBAL همه چیز با ماهیت جداگانه و به طور کلى متفاوت از آن چیزى که در دوران پیش GLOBAL داشتیم، ظاهر مىشود . به خصوص با رشد و گسترش تکنولوژىهاى اطلاعاتى، این مسئله GLOBAL هر چه بیشتر معنایش چشمگیر مىشود . هر چند که جهانى شدن ممکن استیک کنش تصنعى و مصنوعى به نظر برسد و بعضى هم مدعى مىشوند که باید در تقابل این جهانى شدن اقداماتى روششناختى و روشنفکرانه انجام بشود، اما در قبال مفهوم GLOBAL چنین مقاومتى امکانپذیر نیست . ما وقتى به قول هایدگر در دنیاى مدرن فرود مىآییم، دیگر این نیست که ما به دلخواه آمده باشیم در دنیاى GLOBAL همینطور هم ما وقتى در دهکده جهانى زندگى مىکنیم، این خواست ما نیست که غیر از این باشد، اما بحث جهانى شدن بحثى استسیاسى و اقتصادى و احتمالا بحثى است ژئوپولتیکى» . (16)
به نظر مىرسد صاحبان این دیدگاه ضمن اینکه جهانى شدن را تنها از زاویه اقتصاد نگریستهاند، در نوع نگاه خود به پدیده جهانى یا ارگانیکى غفلت ورزیدهاند . باید میان دو جامعه مکانیکى و دینامیکى (18) یا ارگانیکى تفاوت گذاشت . در جامعه غیرارگانیک - که اصطلاحا جامعه مکانیکى نامیده مىشود - امکان اقتباس جزیى و انتزاعى از میان عناصر آن وجود دارد; زیرا از خصوصیات این نوع جامعه این است که عناصر مختلف آن یا اساسا ارتباطى با یکدیگر ندارند و یا اگر ارتباط دارند، ارتباط تاثیرگذار و سیستماتیک ندارند . اقتباس یک نوع خاص از فن و صنعت چنین جامعهاى به هیچ نحو ارتباط با فن و صنعت دیگرى که اقتباس نشده است، ندارد . به عنوان مثال; در جامعه مکانیکى اقتباس و اخذ فن و نعتشمشیرسازى از جامعه رقیب، مستلزم اقتباس تحمیلى روانشناسى، مدیریت، فلسفه، ریاضى و . . . آنها نیست، بر خلاف جامعه ارگانیک که در آن همه عناصر با یکدیگر در ارتباطى فعال و تاثیرگذار مىباشند; به طورى که به عنوان مثال، اقتباس یک دستگاه کامپیوتر در چنین جامعهاى مىتواند با روانشناسى، اقتصاد، سیاست، مدیریت، ریاضى، فیزیک، فلسفه، هنر و همه وجوه دیگر آن در ارتباط باشد . به عبارت دیگر، عناصر مختلف چنین جامعهاى به طور سیستمى و در جایگاه خاص خود قرار دارند که اقتباس هر عنصر از چنین سیستمى اقتباسکننده را با کل آن سیستم در ارتباط مىسازد . یعنى چیزى شبیه به پشتیک دستگاه ماشین حساب یا تلفن که داراى یک مدار شبکهاى است که قطع هر یک از خطوط این مدار مىتواند کل سیستم را از کار بیندازد و از طرف دیگر انگشت گذاشتن روى هر یک از این خطوط، به منزله انگشت گذاشتن بر کل سیستم است .
به عبارت دیگر، جوامع مکانیکى داراى سیستم بسته و جوامع ارگانیکى داراى سیستم باز هستند . سیستمهاى باز، سیستمهایى هستند که پیوسته قدرت انطباق با تغییرات محیطى را دارند . برخلاف سیستمهاى بسته که نسبتبه محیط پیرامون خود تعامل ندارند و انفعال و انعطافى از خود نشان نمىدهند و رابطهشان با محیط پیرامون خود، قطع است .
سیستم بسته به محیط خودش وابسته نیست، بلکه خوداتکاست و رابطهاش با محیط خارج قطع است . سیستم باز، سیستمى است که با محیط خودش تبادل انرژى، ماده، و اطلاعات دارد . سیستمهاى باز به طور مستمر اطلاعاتى را از محیط دریافت مىکنند . وجود این اطلاعات به تنظیم روابط سیستم کمک مىکند و امکان انجام اقدامات اصلاحى، براى رفع انحرافات ایجاد شده از مسیر اصلى را میسر مىسازد . (19)
«جهانى شدن را مىتوان به صورت تشدید روابط در سرتاسر جهان تعریف کرد، که در آن جوامع دور از هم، به گونهاى به یکدیگر وابسته مىشوند که حوادث محلى از رویدادهایى تاثیر مىپذیرند که در مناطق دوردستشکل مىگیرند و بر آنها تاثیر مىگذارند . در این صورت، جهانى شدن یک فرآیند چندعلیتى و چندلایه و پر از احتمال، عدم قطعیت، پایدارى و ناپایدارى است . جهانى شدن شامل وابستگى قاعدهمند تمامى روابط اجتماعى موجود بر روى کره زمین است . در یک بافت جهانى شده، هیچ رابطه خاص با مجموعهاى از روابط نمىتواند به صورت منزوى یا مجزا وجود داشته باشد . هر رشته از این روابط با رشته دیگرى از روابط پیوند دارد و به طور منظم تحت تاثیر آن قرار مىگیرد . این تاثیر به صورت زنجیرههاى علیتى، یک طرفه نبوده، بلکه تعاملات مشترک به صورت علیتهاى دوجانبه و یا چند جانبه را شامل مىشود» . (20)
امروزه جامعه غرب و آمریکا که طراح اصلى پروژه جهانىسازىاند، (21) جامعه ارگانیک و سیستماتیکاند و عناصر آن با یکدیگر در ارتباط است . و بر همدیگر و حتى بر انسانها نیز - که در این جامعه به یک ماشین جزء تبدیل شدهاند - تاثیر مىگذارند . یکى از صاحبنظران در این خصوص مىنویسد:
تکنولوژى، تمام تمدن غرب امروز است و نمىشود جنبهاى از آن را انتزاع کرد و گرفتبلکه بقیه جنبهها به تبع آن حاصل مىشود . آنهایى که با لحن فیلسوفانه از اقتباس تمدن غرب بحث مىکنند و اندرز مىدهند که جنبههاى خوب آن را بگیریم و به جنبههاى بد آن کارى نداشته باشیم و یا طورى به اقتباس تمدن غربى بپردازیم که مناسب فرهنگ ملى و قومى باشد، درست فکر نمىکنند . قول به دوام فرهنگهاى ملى و قومى و وصله کردن تمدن غربى به آن، یک ساده لوحى است . حالا اگر ما هم مىخواهیم روح علمى داشته باشیم، باید تمدن غربى را در تمامیتش بپذیریم . (22)
شهید آوینى، نیز غرب را یکپارچه و کل مىبیند . وى در تصویرى که از تمدن غرب ارایه مىدهد مىنویسد: «آنچه درباره تمدن غرب روى داده آن است که فرهنگ غرب چیزى جز روشها و ابزارى که تمدن غرب به وجود آورده است، نیست . یعنى متدلوژى و تکنولوژى صورت مبدل همان فرهنگى هستند که تمدن غرب بر آن تاسیس یافته و این واقعیتبسیار عجیبى است . به عبارت سادهتر باید گفت که در تمدن امروز غرب، فرهنگى بجز روشها و ابزار وجود ندارد (و این گفته، صورت اعم این سخن مکلوهان را به یاد مىآورد که «رسانه همان پیام است .») و بنابراین، پذیرش فرهنگ غرب مفهومى جز پذیرش روشها و ابزار - متدلوژى - ندارد و این توهم که ما ابزار را اخذ مىکنیم و فرهنگ غرب را رها مىکنیم، جز سرابى بیش نیست . (23) جهان امروز واحد یکپارچه و به هم پیوستهاى است که در جهات خاصى نظام یافته است و بدینرو، نباید توقع داشت که در آن جز براى زندگى کسانى که به غایات این نظام واحد و سازماندهى جهانى آن تن دادهاند، عرصه گشودهاى موجود باشد . بسیارى از دشمنان ما نیز به این مقدمات برهانى متمسک مىشوند براى تحصیل نتیجهاى دیگر: این که «در دنیایى این چنین باید به نظام واحد جهانى تسلیم شد و هر تلاشى جز این، خلاف جریان آب شنا کردن است» . اینها کسانى هستند که نه تنها نتایج مترتب بر این تسلیم - یعنى بردگى و استثمار، وابستگى و عدم استقلال، بت پرستى و ضلالت و فساد - . . . را پذیرفتهاند، بلکه غالبا مشتاقانه به آن دل سپردهاند; و در صدق این مقدمات نیز بیشتر کسانى شک مىکنند که نتوانستهاند وحدت جهانى حاکم بر این نظام صنعتى و تبعات فرهنگى آن را دریابند» . (24)
دکتر رضا داورى نیز معتقد است که جهانى شدن نتیجه ظهور یک ایدئولوژى تمامگستر است . وى مىنویسد: «مسلما قدرتهاى سیاسى و سوداگران اقتصادى جهانى با اقدامات سیاسى و نظامى و طرح مطالب ایدئولوژیک، جهانى شدن را تقویت مىکنند یا آن را وسیله بهرهبردارى قرار مىدهند» . (25) وى در جایى دیگر مىنویسد: «تمدن، مرکب از اجزاى پراکندهاى نیست که بتوان بعضى را اختیار کرده و بعضى دیگر را واگذاشت . اگر قومى بخواهد بر مبناى این تصور نادرستبه اقتباس تمدن غربى بپردازد و توجه به مبانى فکرى این تمدن نکند و نداند که مبناى عظیم آن مؤسس بر چه اساسى است و چگونه بسط یافته است، دچار سرگردانى و بىسروسامانى مىشود و از راه باز مىماند» . (26)
به همین علت که جهان امروز به مثابه یک کل غیرقابل تجزیه عمل مىکند، تافلر موج سوم را فقط تحول در مسئله اقتصاد نمىداند، بلکه متضمن اخلاقیات و فرهنگ و اندیشه و نهاد و ساختار سیاسى نیز مىداند و تصریح مىکند که موج سوم مستلزم دگرگونى واقعى در امور انسانى نیز مىباشد . آنتونى گیدنز جامعهشناس و متخصص معروف روابط بینالملل در دانشگاه لندن معتقد است که جهانى شدن را نباید صرفا در مسایل اقتصادى خلاصه کرد; زیرا این پدیده حد و مرزهاى اقتصادى را درمىنوردد و فضاى سیاسى، تکنولوژیکى، اجتماعى و فرهنگى ملتها، قومیتها و هویتها را تحت تاثیر مستقیم خود قرار مىدهد . همچنین هانس پیتر مارتن و هارولد شومان - نویسندگان کتاب دام جهانى شدن - معتقدند که جهانى شدن فرایند یکسانسازى در هرگونه تغییر خوراک، پوشاک و آداب و سنن مردم جهان است . و خلاصه اینکه جهانى شدن در عصر امروز کاملا یک پدیده شامل، چندبعدى و گسترده است .
این مطلب را که «اجزاى پراکنده این سیستم جهانى در یک نحوه ترکیب خاص سبب شدهاند تا یک خروجى مناسب با این ترکیب خاص به وجود آید» از طرق مختلف مىتوان اثبات کرد . به عنوان مثال، «محتواى ارزشى کلمات، در مجموع، یک نظام اخلاق اومانیستى را مىسازند که به صورتى پنهان و ناگزیر، ضمیر نابخرد همه افراد جامعه انسانى را بر مبناى اعتبارات ارزشى مشترکى شکل مىدهند . این نظام ارزشى که در محتواى کلمات استتار مىیابد، اگر چه علىالظاهر مدعى یک شریعت تازه نیست، اما در باطن با هیچ شریعت دیگرى جمع نمىشود . به این احکام ارزشى که بسیار بدیهى مىنمایند توجه کنید:
- بشر حیوانى است متمدن، نتیجه یک سیر تطور طبیعى .
- او داراى حقوقى طبیعى استبر مبناى نیازهایش .
- آزادى حق طبیعى بشر است . آزادى بشر را هیچ چیز محدود نمىکند مگر آزادى دیگران، چرا که نیازهاى بشر باید به طور مساوى برآورده شود .
- قانون میثاقى اجتماعى است که حدود آزادى را معین مىدارد . قانون مبتنى بر حقوق طبیعى افراد جامعه است .
- نظر هر کس براى خودش محترم است; او آزاد است که هر دینى که مىخواهد براى خود اختیار کند .
- حق با اکثریت است، اگر چه همه حق انتخاب دارند .
- قانون طبیعى بر مبناى بقاى اصلح است .
- بشر همواره در حال ترقى است . تمدن نتیجه ترقى است . انسان امروز از همه گذشتگان مترقىتر است; تمدن امروز هم .
- بشر غیر متمدن وحشى است و فرهنگ ندارد . تمدن با غناى فرهنگى بشر ملازم است .
- سعادت بشر در پیشرفت اوست . پیشرفتبشر ملازم با رفاه بیشتر است . تکنولوژى تامینکننده رفاه بیشتر است . جامعهاى پیشرفته است که به توسعه تکنولوژیک دستیافته . هر جامعهاى که به این توسعه نرسیده، عقبمانده است .
- اخلاق انسانى هم نشات گرفته از تمدن است . مهم نیست که بشر چه دینى داشته باشد، مهم انسانیت است .
- همه تلاش بشر در طول تاریخ متوجه غلبه بر طبیعت و دستیابى به آزادى بوده است . آزادى مقدسترین کلمات است . تلاش حکومتها باید متوجه تامین حداکثر آزادى افراد باشد و بنابراین، نظارت دولتها باید به حداقل برسد . نظام دموکراسى بیشتر از همه نظامهاى حکومتى در طول تاریخ توانسته است آزادى افراد بشر را تامین کند . دموکراسى کاملترین و مترقىترین شکل حکومت است، چرا که استبداد فردى حکام را از میان برمىدارد و اسباب حکومت مردم را بر خودشان فراهم مىآورد .
- هر حکومتى که بخواهد جامعه را به تبعیت از راى یک فرد بکشاند، استبدادى است .
- هر سنتى که در برابر پیشرفت و ترقى بشر بایستد، منکوب است .
- نوگرایى و تجدد از صفات طبیعى بشر است و . . . قس على هذا .
یکایک این احکام ارزشى، خود را کاملا بدیهى نشان مىدهند، چرا که همه ما خواهناخواه در آتمسفر فرهنگى نظام اخلاقى اومانیسم - یعنى در دهکده جهانى - زندگى مىکنیم و عقل ما به این تعقل و تفکر متعارف که از طریق رسانهها اشاعه یافته، عادت کرده است . شک کردن در این احکام نیز بسیار دشوار است، چرا که انسان ناگزیر در ترابط و تعامل روانى و احساسى با دیگر افراد زندگى مىکند و ناچار است که به رنگ عموم مردم درآید» . (27)
از اینرو، جامعه امروز ماهیتا با جامعه ماقبل رنسانس فرق مىکند و بر همین اساس، جهانى شدن در این جامعه با جهانى شدن در جوامع قبلى فرق اساسى دارد که از نظر صاحبان این دیدگاه مغفول مانده است . در واقع، نقطه اساسى در بحث جهانى شدن به مفهوم امروزى آن، این است که قدرت گزینش ارادى تا حد زیادى از افراد، گروهها و کشورها سلب مىشود . دروازه ورودى این فرهنگ تحمیلى «علم و تکنولوژى غربى» مىباشد که پذیرش آنها به طور طبیعى بنیادىترین مبانى فلسفى و ضد دینى را بر هاضمه ملتهاى جهان تحمیل مىکند . خلاصه اینکه «جهانى شدن نام و عنوانى تازه است و تا بیستسال پیش اگر هم در آثار فیلسوفان و مورخان و جامعهشناسان به نحوى مطرح مىشد، فصل و مبحث مستقلى نبود . (28) نکته اینجاست که چگونه این فرهنگ تحمیل مىشود و اختیار را حتى از کسانى که به ماهیت آن علم دارند، سلب مىکند؟
شاید ذکر یک مثال، ما را بهتر به مقصود برساند: وقتى بخواهیم کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان را که در سال 1979 (آذرماه 1358) در 30 ماده به تصویب مجمع عمومى سازمان ملل رسید، مورد بررسى و ارزیابى قرار دهیم، به دوگونه مىتوان عمل کرد:
یک . مفاد این کنوانسیون را کاملا انتزاعى و بریده از سایر کنوانسیونها مورد ارزیابى قرار دهیم و مثلا مشخص کنیم که کدام مواد آن با اسلام سازگار و کدام ناسازگار است .
2 . اولا این کنوانسیون را مهرهاى در ردیف سایر کنوانسیونهاى حقوقى در خصوص زنان - مثل کنفرانس مکزیکوسیتى (1975)، کنفرانس کپنهاک (1980)، کنفرانس نایروبى (1985) و کنفرانس پکن (1994) - تلقى کنیم و ثانیا مجموعه این کنوانسیونها و کنفرانسهاى مربوط به حقوق زنان را مهرهاى در ردیف سایر کنوانسیونها و کنفرانسهاى حقوقى ارزیابى کنیم و ثالثا مجموعه سیستم حقوقى جهانى را در ارتباط و تعاملى که با سایر سیستمهاى سیاسى، اقتصادى و . . . دارد، ارزیابى کرده و محاسبه کنیم که سیستم حقوقى جهانى در چه حوزههایى از سایر سیستمها متاثر است و در چه حوزههایى آنها را تحت تاثیر خود قرار داده است و در هر دو صورت، سهم کنوانسیون مورد نظر و بحث - کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان - در این تاثیر و تاثر جهانى چقدر است .
مطمئنا آنچه مناسب با یک ارزیابى دقیق در سیستمهاى باز و ارگانیک است، روش دوم مىباشد . اگر این روش را در خصوص بحث مورد نظر بخواهیم اجرا کنیم، منطقا باید به این نتیجه برسیم که همه تحولات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و . . . در مقیاس جهانى مىتواند اثر مستقیم بر موقعیت و وضعیت زنان عصر جهانى شدن داشته باشد . به عبارت دیگر، نباید در این بحث تنها موضوع زنان را مورد ارزیابى و بررسى قرار داد، بلکه باید تلاش شود تا سهم و درصد تاثیرگذارى و تاثیرپذیرى زنان را در فرایند جهانى شدن و نیز در متن تحقق پروسه جهانى شدن محاسبه کرد .
در نظریههاى مربوط به تجزیه و تحلیل سیستمها بیان شده است که هر سیستم از سه قسمت: نهاده (ورودى)، فراگرد (خانه در درون فراگرد (Box) عناصر سیستم در جایگاهها و نسبتهاى خاصى چیده شدهاند . در هر سیستم سه سطح ارتباط باید برقرار شود: ارتباط هر عنصر با سایر عناصر، ارتباط هر عنصر با کل سیستم، ارتباط مجموعه عناصر (خود سیستم) با سایر سیستمها . آنچه در بحث ما مهم مىباشد، این است که در یک سیستم، هماهنگى و تناسب مهم است، نه لزوما برابرى و همعرض بودن . به عبارت دیگر، بر اساس این تئورى، سیستم مطلوب، سیستمى است که با کمترین نهاده، بیشترین داده را داشته باشد و بىشک، طراح هر سیستم، عناصر آن رابه گونهاى تنظیم مىکند که خروجى و داده آن در راستاى منافع خودش باشد . بر این اساس، سیستم مطلوب در صورتى محقق مىشود که هر یک از عناصر در نهایت تناسب و همکارى با سایر عناصر باشد .
در خصوص بحث زنان و جهانى شدن، مىتوان این سؤال را طرح کرد که اولا سیستم جهانى عصر جهانى شدن را چه کسانى طراحى کردهاند؟ آیا طراحان این سیستم هیچ برنامهاى براى خروجى و داده نریختهاند؟ و ثانیا جایگاه و نسبت عنصر زن در این سیستم، آیا هیچگونه نقش و سهمى در این خروجى ندارد؟
مسلما باید اذعان کرد که اولا طراحان سیستم جهانى ما نبودهایم و طبیعتا خروجى آن هم در جیب ما نخواهد رفت و ثانیا عنصر زن در این سیستم، نه تنها نقش دارد، بلکه نقش اساسى، کلیدى و محورى دارد و شناخت کارویژه این عنصر هم باید با عطف توجه به روابط سهگانه سیستم جهانى باشد و نه لزوما یک شناختسطحى و انتزاعى .
دوباره به سؤال قبلى برمىگردیم که اصول فرهنگ عصر جهانى شدن چگونه بر ما تحمیل مىشود و چگونه اختیار را از ما که به ماهیت آن علم داریم، سلب مىکند؟ راز این نکته در همین جاست که مقاومت و تاثیرگذارى در این سیستم در فرایند پیچیده و سخت این روابط سهگانه قرار مىگیرد که مىتوان اذعان کرد که بههمزدن آنها کار راحتى نیست; اما در عین حال باید به این حکم علمى و عقلى هم اعتراف کرد که به هر میزانى که بتوانیم روابط عناصر درون فراگرد سیستم جهانى را بههم زده، تغییر دهیم و جایگاه و نسبت عناصر را از سطح استاندارد آنها خارج کنیم، در کمیت و کیفیتخروجى و نهاده آن تاثیر گذاشتهایم . و اگر بپذیریم که خروجى این سیستم تماما در کیسه منافع رقیب ریخته مىشود، به هر میزان که از محتواى این کیسه بکاهیم، در حقیقتبه همان میزان رقیب را ضعیف کرده، به تحلیل بردهایم و به عبارت دیگر، به همان میزان بر قوت خود افزودهایم . پس به جرئت مىتوان اذعان کرد که از مهمترین راههاى عملى مقابله با سیستم جهانى، یکى این است که جایگاه عناصر این سیستم را تغییر دهیم و از حالت استاندارد آنها بیرون آوریم .
خلاصه اینکه، پروسه جهانى شدن را باید به روش مطالعه سیستمى - مخصوصا سیستمهاى باز - تحقیق و بررسى کرد . نظریه عمومى سیستمها داراى ویژگىهاى زیر مىباشد:
بهم پیوستگى و وابستگى اجزا، ویژگىها، رخدادها و . . .: عناصر ناپیوسته و مستقل هرگز نمىتوانند یک سیستم را تشکیل دهند .
کلگرایى: رویکرد سیستمى، رویکردى تحلیلى و تجزیهمدار نیست که کل را به اجزاى تشکیلدهنده آن بشکند و هر جزء آن را به طور جدا از هم مطالعه کند . این رویکرد، یک رویکرد کلىنگر است که کل را با همه اجزاى تشکیلدهنده و به هم پیوسته و وابستهاش - که در تعامل با یکدیگرند - در نظر مىگیرد; زیرا سیستم را باید یک کل تفکیکناپذیر دانست، نه اجزایى که سرهم شدهاند و یک کل را به وجود آوردهاند .
هدفجویى: سیستم از اجزایى متعامل تشکیل مىشود، این تعامل به یک حالتیا هدف نهایى یا وضعیت تعادلى منجر مىشود و فعالیتها را هدفدار مىکند .
قابلیت تبدیل: هر سیستم، قابلیت تبدیل ورودى به خروجى را دارد . پس، هر ورودى سیستم، پس از طى یک فرایند تغییر، تعدیل شده و به شکل خروجى درمىآید .
مقابله با بىنظمى و کهولت (آنتروپى): هر سیستمى در صدد است تا پویایى خود را در درون خود نهادینه کند .
تنظیم عناصر: هر سیستمى عناصر درون فراگرد خود را به گونهاى در کنار یکدیگر مىچیند که منجر به بیشترین داده و خروجى شود .
سلسله مراتب: هر سیستم معمولا کل پیچیدهاى است که از خردهسیستمهاى کوچکترى تشکیل مىشود .
جداسازى: یکى از ویژگىهاى موجود در هر سیستمى این است که وظایفشان بر حسب اجزاى تشکیلدهنده آنها قابل تفکیک و جداسازى است .
همپایانى: در هر سیستمى، حصول به نتیجه نهایى از مسیرهاى گوناگون و متفاوتى ممکن است . (30)
با ملاحظه این ویژگىها در شناخت پدیده جهانى شدن، زوایاى مختلف و متعددى روشن مىشود . با کمى تامل مىتوان اذعان کرد که همه این ویژگىها را در سیستم جهانى عصر جهانى شدن مىتوان دید و یا پیشبینى کرد . سیستم جهانى عصر جهانى شدن که همان سیستم دهکده جهانى خواهد بود، هم داراى بههم پیوستگى و وابستگى اجزاى خود است و هم پیوستگى و وابستگى، از آن یک کل تجزیهناپذیر ساخته است و هم هدفدار است و ورودىهاى خود را به گونهاى تنظیم و سپس تبدیل مىکند که خودترمیم و پویا باشد و هم حوزههاى مختلف سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، حقوقى و . . . خود را در واحدهایى مجزا و در یک نظام سلسلهمراتبى قرار مىدهد و هم از طرق و شیوههاى متعددى به نتایج پیشبینى شدهاش مىرسد .
نگرش سیستمى براى تحلیل پدیدههاى پیچیده مثل پدیده جهانى شدن، مزایا و فوایدى دارد که برخى از آنها عبارتند از:
1 . تفکر سیستمى، خطر محدود شدن نگرش به یک وظیفه را برطرف کرده و سایر خردهسیستمهایى که تامینکننده ورودىها یا استفادهکننده از خروجىهاى سیستم (سازمان) هستند را نیز شناسایى مىکند .
2 . تفکر سیستمى این امکان را مىدهد تا هدفها مرتبط با مجموعه هدفهاى کلان سازمان در نظر گرفته شود .
3 . تفکر سیستمى این فرصت را براى سازمان ایجاد مىکند که خرده سیستمهایش را به گونهاى سازمان دهد که با اهداف خودش سازگار باشد; یعنى سازمان مىتواند با بهرهگیرى از تفکر سیستمى، از مزایاى تخصصگرایى و تفکیک در درون سیستم و خردهسیستمهایش برخوردار شود; زیرا با در نظر گرفتن سازمان به مثابه یک سیستم، این واقعیتبه ذهن متبادر مىشود که به منظور تامین نیازهاى گوناگون سیستم، باید بخشهاى تشکیلدهنده سازمان را به گونهاى طراحى کرد که کسب هدف آنها، اثربخشى مجموعه سازمان را به همراه داشته باشد .
4 . تفکر سیستمى با در نظر گرفتن مدل سیستم هدفمند، امکان ارزیابى سازمان و تعیین میزان اثربخشى خردهسیستمها را فراهم مىسازد . به این ترتیب که در مدل مذکور، سیستمها را با توجه به هدفهاى مشخص آنها ارزیابى مىکنند; زیرا مدل سیستم هدفمند مبتنى بر مفروضات ضمنى معینى است; نظیر اینکه همه سازمانها هدفمند هستند; این هدفها قابل شناسایىاند، و پیشرفت در مسیر تحقق آنها قابل سنجش و ارزیابى است . (31)
به نظر مىرسد، شناخت دقیق پدیده جهانى شدن تنها با رویکردى سیستماتیک و کلنگر مقدور باشد و بدون این رویکرد، سخن گفتن از جایگاه زنان در عصر جهانى شدن، سخن گزافى خواهد بود .
ادامه دارد
پىنوشتها در دفتر مجله موجود مىباشد .