آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

3. نگرش‏هاو رویکردها
در یک تقسیم‏بندى کلان، ملاحظات ضد امنیتى فرآیند جهانى شدن را مى‏توان به دو دسته مختلف تفکیک نمود: نخست، تهدیداتى که ریشه در ماهیت و ذات این فرآیند دارند و به واسطه نگرش و فلسفه تازه‏اى که در این رویکرد مدنظر است، به طور طبیعى در پى تحقیق فرآیند جهانى شدن ظهور نموده، کم و بیش تمامى بازیگران سیاسى را شامل مى‏شوند . این نوع ناامنى که به چهره دوم جهانى شدن معروف است، در کتاب ناامنى جهانى با طرح دیدگاه اندیشه‏گران بنامى چون «شارلوت برترتن‏» ، «اندرو هورل‏» ، «آدام رابرتز» و «مارتین شاو» معرفى و تبیین گردیده است . بر این اساس جهان از فرداى جنگ سرد، تحول گفتمانى‏اى را آزموده است که مطابق آن معناى جنگ و ستیز، مساوات حقوق و مهم‏تر از همه «نقش سازمان‏هاى بین‏المللى‏» دستخوش تحول گردیده‏اند; چنین تحول بنیادینى به معناى پیدایش جهانى تازه است که در آن «امنیت‏» با تصویر و محتوایى متفاوت از عصر قبل از آن، درک مى‏شود .
گونه دوم از تهدیدات که کم و بیش مورد توجه اندیشه‏گران سیاسى - اجتماعى قرار داشته است، به معضلاتى اشاره دارد که فرآیند جهانى شدن در چارچوب «گفتمان ملى‏» پدید مى‏آورد . طیف و گونه این مشکلات بسیار وسیع و زیاد مى‏باشد، به گونه‏اى که پرداختن موردى به هر یک از آنها حجم بسیار زیادى از مقالات علمى را در برمى‏گیرد که به وجوه مختلف زندگى انسان معاصر - از محیط زیست، فضا و بهداشت فردى گرفته تا حقوق شهروندى، روابط اجتماعى و حتى مسایل فردى و خانوادگى - ناظر است . (2)
حقیقت این است که به پدیده جهانى شدن، از زوایاى متعددى، رویکردهاى مختلفى شده است که جمع کردن آنها در ذیل دسته‏بندى‏هاى مختلف در یک مقاله نمى‏گنجد . بدین لحاظ، تنها به برخى از مهم‏ترین رویکرهاى مخالفین و موافقین آن که از زوایاى مختلف به پدیده جهانى‏شدن نگریسته‏اند، مى‏پردازیم .
1- 3 . رویکردهاى موافقین جهانى شدن
الف . رویکرد لیبرالى به جهانى شدن
عده‏اى معتقدند که بحث جهانى‏شدن، تابع نتایج اخیر و جهان‏شمول رشد کیفى و کمى تکنولوژى ارتباطات است و به همین علت، جهانى‏شدن، بحثى جدید و داراى سابقه‏اى به طور رسمى کمتر از یک دهه و به طور غیررسمى از شروع رنسانس در اروپا مى‏باشد . «در واقع از زمانى که سرمایه‏دارى به عنوان یک شکل قابل دوام جامعه انسانى پا به جهان گذاشت - یعنى از چهار یا پنج‏سده پیش تا کنون - جهانى‏شدن هم جریان داشته است . به عبارت دیگر، سرمایه‏دارى در بطنى‏ترین کنه و ذات خود، چه از لحاظ درونى و چه از جهت‏بیرونى، یک نظام گسترش‏یابنده است‏» . (3) دکتر خانیکى نیز جهانى‏شدن را تا عصر مدرنیته پیش مى‏برد و مى‏نویسد: «جهانى شدن را مى‏شود یک پروسه و یک فرآیندى دید که نقطه آغازین آن الزاما در عصر ما قرار نمى‏گیرد; یعنى مى‏شود این دگرگونى را ادامه همان تحولاتى دید که از دوران مدرنیته آغاز شده و البته با عبور از دره سلیکن شتاب بیشترى گرفته است . اما اگر بخواهیم مفهوم این پدیده را به عرصه سیاست تقلیل بدهیم، آن وقت آن را پروژه‏اى خاص همین دوران خواهیم دید; طرحى سیاسى که به همگن‏سازى و یکپارچه‏سازى جهانى محدود مى‏شود و قطعا معطوف به تصمیم‏گیرى‏هاى مراکز خاص سیاسى در جهان است‏» . (4)
این مطلب - که سرمایه‏دارى در سیر رشد خود به جهان‏شمولى مى‏رسد - قریب به یک قرن قبل، زمانى که مارکس و انگلس در حال نوشتن مانیفیست کمونیست‏بودند نیز از جانب این دو گوشزد شده بود . آنان معتقد بودند که محصولات کارخانه‏هاى سرمایه‏دارى به ناچار همه مرزها را درمى‏نوردد و همه گستره شرق و غرب را تسخیر خواهد نمود .
این رویکرد معتقد است که جهانى‏شدن، روند تکاملى مدرنیته و تجدد فرایندى است که الگوى تجدد را در شکل تکاملى آن در جوامع انسانى محقق مى‏سازد . از این منظر، جهانى‏شدن به عنوان گامى اساسى در جهت تحقق همه‏جانبه دموکراسى لیبرال در جوامع بشرى قابل تفسیر است . این رویکرد طیف گسترده‏اى دارد، اما بارزترین دیدگاه‏هاى رویکرد لیبرالى بر این اصل استوار است که عنصر دولت - ملت، همچنان در عرصه روابط بین‏الملل تاثیرگذار خواهد بود; ولى در نتیجه فرایند جهانى‏شدن، به حاکمیت ملى کشورها محدود مى‏گردد و از اختیارات آنها کاسته مى‏شود . (5) بر همین اساس، لیبرال‏ها جهانى‏شدن را یک نظام پیچیده مى‏دانند که در آن چانه‏زنى میان انواع بازیگران نقش بسیار زیادى دارد . از دید لیبرال‏ها مهم‏ترین مسئله در جهانى‏شدن چانه‏زنى براى یافتن راهى است که در آن همکارى بین بازیگران مختلف به بهترین وجه دست‏یافتنى باشد . «لیبرال‏ها بر این عقیده هستند که سیاست قدرت، خود محصول ایده‏هاست و ایده را مى‏توان به گونه‏اى مؤثر تغییر داد . بنابراین نظم لیبرال دور از دسترس نیست . به همین دلیل است که لیبرالیسم در ادبیات سیاسى به سنت‏خوشبینى معروف است‏» . (6)
از همین گروه، برخى بیشتر تلاش کرده‏اند تا عمق نگاه‏شان را به پیامدهاى مثبت جهانى شدن معطوف کنند . اینان معتقدند که «جهانى شدن به عنوان یک قالب، وسیله و زمینه مناسبى است‏براى امکان تحقق عدالت اجتماعى جهانى . بدون شک دوره‏هاى قبل از جهانى شدن، به لحاظ عدالت اجتماعى، نتیجه‏اى بهتر از این دوره را نداشته است . جهانى شدن به عنوان دوره‏اى جدید که پیشرفت‏هاى تکنولوژیک در حوزه ارتباطات مسایل غیرجهانى را داراى بردى جهانى کرده است، این زمینه را فراهم مى‏کند که جهانیان آسان‏تر از گذشته به اهداف مشترک خود دست‏یابند» . (7) و در خصوص حاکمیت تمدنى نیز معتقدند که هرچند جهانى شدن منجر به ظهور و بروز بیشتر وجوه تمدن غرب مى‏شود، لیکن امکان سلطه کامل تمدن غرب بر سایر تمدن‏ها امرى غیرممکن است . از این‏رو برخى از این افراد، براى توضیح جهانى شدن، از عبارت «ایده جهانى، عمل منطقه‏اى‏» استفاده مى‏کنند و به نوعى وحدت در عین کثرت معتقد مى‏شوند . (8)
ب . رویکرد فلسفه تاریخى
عده‏اى تحقق تام و تمام فرایند جهانى‏شدن را یک امر کاملا طبیعى و در نتیجه خارج از اراده انسانى مى‏دانند که از گذشته‏اى دور توسط ادیان، فرقه‏ها و نحله‏هاى فکرى تعقیب مى‏شده است . (9)
صاحبان این دیدگاه، پدیده جهانى شدن را بر اساس نوع تحلیل خاصى که در باب فلسفه تاریخ دارند، توجیه مى‏کنند، آنان معتقدند که تاریخ بر محور تطور و تکامل ابزار به حیات خود ادامه مى‏دهد و هم‏پا با رشد ابزار، تکامل مى‏یابد . به عبارت دیگر، از آنجا که ابزار در طول تاریخ همواره تغییرات و تطورات تکاملى داشته است، تاریخ نیز همواره در دل خود، تغییرات تکاملى داشته است و اینک که ابزار به نهایت رشد و تکامل رسیده است، تاریخ نیز به منزل آخرین و پایانى خود رسیده و این منزل، مقصد محتوم تاریخ است و تاریخ هیچ گریزى از رسیدن به آن ندارد . بر این اساس، پدیده جهانى‏شدن یک سرنوشت محتوم براى آخرین منزل تکاملى تاریخ است . (10)
جهانى شدن یک پیشامد خارق‏العاده نیست، بلکه پیشرفتى طبیعى و منطقى است . فرهنگ برتر و فناورى مربوط به آن همچون آب به سادگى از بالاترین سطح به پایین‏ترین سطح جریان مى‏یابد و در این مورد، هیچ کس نمى‏تواند کارى انجام دهد . این روند محصول تصمیم افراد خاصى نیست، بلکه فرایند کنونى جهانى شدن طبیعتا ناشى از سلطه دانش و فناورى غرب است که از آن به قدرت و جذابیت فرهنگى تعبیر مى‏شود . (11)
ج . رویکرد رادیکالیستى
این رویکرد سخت طرفدار جهانى شدن است و براى تحقق هرچه سریع‏تر آن، برنامه‏ریزى مى‏کند . طرفداران این رویکرد معتقدند که جهانى شدن به حاکمیت همه نهادهاى سنتى و از جمله به حاکمیت ملى کشورها پایان مى‏بخشد و بازیگران جدید را با تقسیم کار جدیدى وارد صحنه بین‏الملل مى‏کند . و بلکه اساسا کسانى چون آلبرشتاین جهانى شدن را به «پیروزى اقتصاد جهانى سرمایه‏دارى که همراه یک تقسیم کار جهانى است‏» تعریف مى‏کنند . پس، بر اساس این چشم‏انداز، جهانى شدن چیزى جز همین رویکرد فزآینده به سمت تقسیم کار بیشتر و افزونى بهره‏گیرى از تکنولوژى مدرن نیست . آنان بر این باورند که نباید منتظر تحقق طبیعى جهانى شدن ماند; بلکه باید با برنامه‏ریزى آگاهانه و خلق بسترهایى مناسب به تحقق زودهنگام آن کمک کرد . این افراد یا صاحبان شرکت‏هاى فراملیتى هستند و یا شهروندان کشورهاى بزرگ و قدرتمند; کسانى که در هر حال جهانى شدن به سود آنان خواهد بود و حتى موقعیت آنها را نسبت‏به شرایط فعلى ارتقاء مى‏بخشد .
2- 3 . رویکردهاى مخالفان جهانى شدن
الف . رویکرد محافظه‏کارانه
عده‏اى از مخالفان جهانى شدن، معتقدند که جهانى شدن یک پدیده تاریخى جدید نیست; بلکه در گذشته‏هاى دور نیز هنگامى که امپراطورى روم در 146 ق . م یونان باستان را به تسخیر خود درآورد، مى‏توان نمونه مشهور جهانى شدن اولیه یعنى یونانى کردن (12) را در جوانب مختلف فرهنگى از جمله فلسفه، مذهب، هنر و . . . مشاهده کرد . اروپا و آمریکا، نمونه اولیه جهانى شدن شرقى هستند; زیرا غرب با پذیرش مسیحیت در قالب آموزه‏هایى که سنت پل و سنت آگوستین ارایه کردند، چیزى شد که‏هم‏اکنون هست . آنچه غرب در خود جذب کرده عبارت بود از آمیزش همزمان تفکر شرقى مصر، یهود، افلاطونى و نوافلاطونى، تفکر عرفانى مانى و خاستگاه‏هاى تفکر ایرانى، به انضمام فرقه‏هاى عرفانى و صوفیانه، مثل فرقه‏هاى میترایى که در سپاهیان روم مرسوم بودند . نمونه مشهور دیگر، جهانى شدن اروپاى قرون وسطى از طریق آشنایى با دانش یونان باستان و علوم مسلمانان به واسطه مسلمانان اندلس بود . (13)
این رویکرد معتقد است که نه تنها پدیده جهانى شدن در گذشته هم وجود داشته است، بلکه در برخى مقاطع مثل سال‏هاى 1870- 1914 اقتصاد جهانى بازتر و یکپارچه‏تر از وضعیت کنونى بوده است . از این‏رو، از آنجا که جهانى شدن امر جدیدى نیست، دیدگاه‏هاى طرفداران پدیده فراگیر جهانى شدن، تنها یک افسانه و توهم است .
رابرتسون در کتاب جهانى شدن، سخنى از قول پولیبیوس به این صورت نقل کرده است که: «قبلا در میان چیزهایى که در جهان اتفاق مى‏افتاد، پیوندى نبود; اما از آن پس (یعنى از زمان ظهور یا استقرار امپراطورى رم) همه حوادث به صورت یک مجموعه مشترک به هم پیوند خورده‏اند» . . . شاید جهانى شدن کنونى با حادثه قوام و قدرت یافتن امپراطورى روم نسبتى داشته باشد و کسانى که تاریخ فلسفه و فرهنگ غربى را نوشته‏اند، کم و بیش این قبیل نسبت‏ها را یافته و اثبات کرده‏اند . توسعه و رواج وسیع‏تر مسیحیت و طرح پیروزى پرولتاریا را نیز مى‏توان مراحل تاریخ جهانى شدن دانست; به شرط اینکه توجه داشته باشیم که جهانى شدن در زمان ما، ماده و مضمونى غیر از ماده و مضمون اتحادهاى سابق داشته است . بى‏تردید نسبتى میان جهانى شدن با اندیشه جامعه جهانى سن سیمون و اوگوست کنت وجود دارد و این سابقه را مى‏توان با طرح ماهیت‏بشر در فلسفه یونان و تا ظهور ادیان توحیدى پیش برد . با وجود این، حادثه کنونى را مرحله‏اى از سیر خطى تاریخ جهانى شدن نمى‏توان دانست . (14) دکتر نقى‏زاده نیز معتقد است که «گرچه ایده جهان‏شمولى و نظریات جهانى از هزاران سال پیش در میان جوامع رایج‏بوده است، ولى جهانى شدن، مفهومى است که در سال‏هاى اخیر رواج یافته و چهره‏اى دیگر به خود گرفته است . علت اصلى بروز این وضعیت، این است که این موضوع از بحثى علمى و نظرى و فکرى و انسانى به عنوان ابزارى صرفا اقتصادى و سیاسى توسط زورمندان و صاحبان قدرت اقتصادى و سیاسى ترویج و تبلیغ شده، ظهور آن با معنایى متفاوت از گذشته پى‏گیرى و پى‏جویى مى‏شود» . (15) پس ریشه این خلط که جهانى شدن را به مفهوم امروزى آن تا گذشته دور پیش مى‏برند، در چیست؟
دکتر ضمیران در نقد این دیدگاه که جهانى شدن را تا گذشته بسیار دور به پیش مى‏برد، مى‏نویسد: «در حقیقت وقتى که براى اولین بار مارشال مک لوهان کتابى با عنوان فهم رسانه‏هاى گروهى نوشت‏یک نظریه را مطرح کرد که در موقع طرح آن با سر و صدا مواجه نشد . ولى در دهه‏هاى 80 و 90 شدیدا مورد توجه بود و آن بحث دهکده جهانى، است . دهکده جهانى همان دهکده‏اى است که انسان کلى در آن زندگى مى‏کند و مشترکاتى در این دهکده جهانى مى‏بینیم که در این دهکده جهانى، در واقع دهکده رایانه‏اى شکل مى‏گیرد که روابط در شاهراه‏هاى اطلاعاتى تعریف مى‏شود و حقیقت و معرفت ماهیت نموده‏گارى ( SIMULATION) به خود مى‏گیرد .»
بنابراین، در عصر GLOBAL همه چیز با ماهیت جداگانه و به طور کلى متفاوت از آن چیزى که در دوران پیش GLOBAL داشتیم، ظاهر مى‏شود . به خصوص با رشد و گسترش تکنولوژى‏هاى اطلاعاتى، این مسئله GLOBAL هر چه بیشتر معنایش چشمگیر مى‏شود . هر چند که جهانى شدن ممکن است‏یک کنش تصنعى و مصنوعى به نظر برسد و بعضى هم مدعى مى‏شوند که باید در تقابل این جهانى شدن اقداماتى روش‏شناختى و روشنفکرانه انجام بشود، اما در قبال مفهوم GLOBAL چنین مقاومتى امکان‏پذیر نیست . ما وقتى به قول هایدگر در دنیاى مدرن فرود مى‏آییم، دیگر این نیست که ما به دلخواه آمده باشیم در دنیاى GLOBAL همین‏طور هم ما وقتى در دهکده جهانى زندگى مى‏کنیم، این خواست ما نیست که غیر از این باشد، اما بحث جهانى شدن بحثى است‏سیاسى و اقتصادى و احتمالا بحثى است ژئوپولتیکى‏» . (16)
به نظر مى‏رسد صاحبان این دیدگاه ضمن اینکه جهانى شدن را تنها از زاویه اقتصاد نگریسته‏اند، در نوع نگاه خود به پدیده جهانى یا ارگانیکى غفلت ورزیده‏اند . باید میان دو جامعه مکانیکى و دینامیکى (18) یا ارگانیکى تفاوت گذاشت . در جامعه غیرارگانیک - که اصطلاحا جامعه مکانیکى نامیده مى‏شود - امکان اقتباس جزیى و انتزاعى از میان عناصر آن وجود دارد; زیرا از خصوصیات این نوع جامعه این است که عناصر مختلف آن یا اساسا ارتباطى با یکدیگر ندارند و یا اگر ارتباط دارند، ارتباط تاثیرگذار و سیستماتیک ندارند . اقتباس یک نوع خاص از فن و صنعت چنین جامعه‏اى به هیچ نحو ارتباط با فن و صنعت دیگرى که اقتباس نشده است، ندارد . به عنوان مثال; در جامعه مکانیکى اقتباس و اخذ فن و نعت‏شمشیرسازى از جامعه رقیب، مستلزم اقتباس تحمیلى روان‏شناسى، مدیریت، فلسفه، ریاضى و . . . آنها نیست، بر خلاف جامعه ارگانیک که در آن همه عناصر با یکدیگر در ارتباطى فعال و تاثیرگذار مى‏باشند; به طورى که به عنوان مثال، اقتباس یک دستگاه کامپیوتر در چنین جامعه‏اى مى‏تواند با روان‏شناسى، اقتصاد، سیاست، مدیریت، ریاضى، فیزیک، فلسفه، هنر و همه وجوه دیگر آن در ارتباط باشد . به عبارت دیگر، عناصر مختلف چنین جامعه‏اى به طور سیستمى و در جایگاه خاص خود قرار دارند که اقتباس هر عنصر از چنین سیستمى اقتباس‏کننده را با کل آن سیستم در ارتباط مى‏سازد . یعنى چیزى شبیه به پشت‏یک دستگاه ماشین حساب یا تلفن که داراى یک مدار شبکه‏اى است که قطع هر یک از خطوط این مدار مى‏تواند کل سیستم را از کار بیندازد و از طرف دیگر انگشت گذاشتن روى هر یک از این خطوط، به منزله انگشت گذاشتن بر کل سیستم است .
به عبارت دیگر، جوامع مکانیکى داراى سیستم بسته و جوامع ارگانیکى داراى سیستم باز هستند . سیستم‏هاى باز، سیستم‏هایى هستند که پیوسته قدرت انطباق با تغییرات محیطى را دارند . برخلاف سیستم‏هاى بسته که نسبت‏به محیط پیرامون خود تعامل ندارند و انفعال و انعطافى از خود نشان نمى‏دهند و رابطه‏شان با محیط پیرامون خود، قطع است .
سیستم بسته به محیط خودش وابسته نیست، بلکه خوداتکاست و رابطه‏اش با محیط خارج قطع است . سیستم باز، سیستمى است که با محیط خودش تبادل انرژى، ماده، و اطلاعات دارد . سیستم‏هاى باز به طور مستمر اطلاعاتى را از محیط دریافت مى‏کنند . وجود این اطلاعات به تنظیم روابط سیستم کمک مى‏کند و امکان انجام اقدامات اصلاحى، براى رفع انحرافات ایجاد شده از مسیر اصلى را میسر مى‏سازد . (19)
«جهانى شدن را مى‏توان به صورت تشدید روابط در سرتاسر جهان تعریف کرد، که در آن جوامع دور از هم، به گونه‏اى به یکدیگر وابسته مى‏شوند که حوادث محلى از رویدادهایى تاثیر مى‏پذیرند که در مناطق دوردست‏شکل مى‏گیرند و بر آنها تاثیر مى‏گذارند . در این صورت، جهانى شدن یک فرآیند چندعلیتى و چندلایه و پر از احتمال، عدم قطعیت، پایدارى و ناپایدارى است . جهانى شدن شامل وابستگى قاعده‏مند تمامى روابط اجتماعى موجود بر روى کره زمین است . در یک بافت جهانى شده، هیچ رابطه خاص با مجموعه‏اى از روابط نمى‏تواند به صورت منزوى یا مجزا وجود داشته باشد . هر رشته از این روابط با رشته دیگرى از روابط پیوند دارد و به طور منظم تحت تاثیر آن قرار مى‏گیرد . این تاثیر به صورت زنجیره‏هاى علیتى، یک طرفه نبوده، بلکه تعاملات مشترک به صورت علیت‏هاى دوجانبه و یا چند جانبه را شامل مى‏شود» . (20)
امروزه جامعه غرب و آمریکا که طراح اصلى پروژه جهانى‏سازى‏اند، (21) جامعه ارگانیک و سیستماتیک‏اند و عناصر آن با یکدیگر در ارتباط است . و بر همدیگر و حتى بر انسان‏ها نیز - که در این جامعه به یک ماشین جزء تبدیل شده‏اند - تاثیر مى‏گذارند . یکى از صاحب‏نظران در این خصوص مى‏نویسد:
تکنولوژى، تمام تمدن غرب امروز است و نمى‏شود جنبه‏اى از آن را انتزاع کرد و گرفت‏بلکه بقیه جنبه‏ها به تبع آن حاصل مى‏شود . آنهایى که با لحن فیلسوفانه از اقتباس تمدن غرب بحث مى‏کنند و اندرز مى‏دهند که جنبه‏هاى خوب آن را بگیریم و به جنبه‏هاى بد آن کارى نداشته باشیم و یا طورى به اقتباس تمدن غربى بپردازیم که مناسب فرهنگ ملى و قومى باشد، درست فکر نمى‏کنند . قول به دوام فرهنگ‏هاى ملى و قومى و وصله کردن تمدن غربى به آن، یک ساده لوحى است . حالا اگر ما هم مى‏خواهیم روح علمى داشته باشیم، باید تمدن غربى را در تمامیتش بپذیریم . (22)
شهید آوینى، نیز غرب را یکپارچه و کل مى‏بیند . وى در تصویرى که از تمدن غرب ارایه مى‏دهد مى‏نویسد: «آنچه درباره تمدن غرب روى داده آن است که فرهنگ غرب چیزى جز روش‏ها و ابزارى که تمدن غرب به وجود آورده است، نیست . یعنى متدلوژى و تکنولوژى صورت مبدل همان فرهنگى هستند که تمدن غرب بر آن تاسیس یافته و این واقعیت‏بسیار عجیبى است . به عبارت ساده‏تر باید گفت که در تمدن امروز غرب، فرهنگى بجز روش‏ها و ابزار وجود ندارد (و این گفته، صورت اعم این سخن مک‏لوهان را به یاد مى‏آورد که «رسانه همان پیام است .») و بنابراین، پذیرش فرهنگ غرب مفهومى جز پذیرش روش‏ها و ابزار - متدلوژى - ندارد و این توهم که ما ابزار را اخذ مى‏کنیم و فرهنگ غرب را رها مى‏کنیم، جز سرابى بیش نیست . (23) جهان امروز واحد یکپارچه و به هم پیوسته‏اى است که در جهات خاصى نظام یافته است و بدین‏رو، نباید توقع داشت که در آن جز براى زندگى کسانى که به غایات این نظام واحد و سازماندهى جهانى آن تن داده‏اند، عرصه گشوده‏اى موجود باشد . بسیارى از دشمنان ما نیز به این مقدمات برهانى متمسک مى‏شوند براى تحصیل نتیجه‏اى دیگر: این که «در دنیایى این چنین باید به نظام واحد جهانى تسلیم شد و هر تلاشى جز این، خلاف جریان آب شنا کردن است‏» . اینها کسانى هستند که نه تنها نتایج مترتب بر این تسلیم - یعنى بردگى و استثمار، وابستگى و عدم استقلال، بت پرستى و ضلالت و فساد - . . . را پذیرفته‏اند، بلکه غالبا مشتاقانه به آن دل سپرده‏اند; و در صدق این مقدمات نیز بیش‏تر کسانى شک مى‏کنند که نتوانسته‏اند وحدت جهانى حاکم بر این نظام صنعتى و تبعات فرهنگى آن را دریابند» . (24)
دکتر رضا داورى نیز معتقد است که جهانى شدن نتیجه ظهور یک ایدئولوژى تمام‏گستر است . وى مى‏نویسد: «مسلما قدرت‏هاى سیاسى و سوداگران اقتصادى جهانى با اقدامات سیاسى و نظامى و طرح مطالب ایدئولوژیک، جهانى شدن را تقویت مى‏کنند یا آن را وسیله بهره‏بردارى قرار مى‏دهند» . (25) وى در جایى دیگر مى‏نویسد: «تمدن، مرکب از اجزاى پراکنده‏اى نیست که بتوان بعضى را اختیار کرده و بعضى دیگر را واگذاشت . اگر قومى بخواهد بر مبناى این تصور نادرست‏به اقتباس تمدن غربى بپردازد و توجه به مبانى فکرى این تمدن نکند و نداند که مبناى عظیم آن مؤسس بر چه اساسى است و چگونه بسط یافته است، دچار سرگردانى و بى‏سروسامانى مى‏شود و از راه باز مى‏ماند» . (26)
به همین علت که جهان امروز به مثابه یک کل غیرقابل تجزیه عمل مى‏کند، تافلر موج سوم را فقط تحول در مسئله اقتصاد نمى‏داند، بلکه متضمن اخلاقیات و فرهنگ و اندیشه و نهاد و ساختار سیاسى نیز مى‏داند و تصریح مى‏کند که موج سوم مستلزم دگرگونى واقعى در امور انسانى نیز مى‏باشد . آنتونى گیدنز جامعه‏شناس و متخصص معروف روابط بین‏الملل در دانشگاه لندن معتقد است که جهانى شدن را نباید صرفا در مسایل اقتصادى خلاصه کرد; زیرا این پدیده حد و مرزهاى اقتصادى را درمى‏نوردد و فضاى سیاسى، تکنولوژیکى، اجتماعى و فرهنگى ملت‏ها، قومیت‏ها و هویت‏ها را تحت تاثیر مستقیم خود قرار مى‏دهد . همچنین هانس پیتر مارتن و هارولد شومان - نویسندگان کتاب دام جهانى شدن - معتقدند که جهانى شدن فرایند یکسان‏سازى در هرگونه تغییر خوراک، پوشاک و آداب و سنن مردم جهان است . و خلاصه اینکه جهانى شدن در عصر امروز کاملا یک پدیده شامل، چندبعدى و گسترده است .
این مطلب را که «اجزاى پراکنده این سیستم جهانى در یک نحوه ترکیب خاص سبب شده‏اند تا یک خروجى مناسب با این ترکیب خاص به وجود آید» از طرق مختلف مى‏توان اثبات کرد . به عنوان مثال، «محتواى ارزشى کلمات، در مجموع، یک نظام اخلاق اومانیستى را مى‏سازند که به صورتى پنهان و ناگزیر، ضمیر نابخرد همه افراد جامعه انسانى را بر مبناى اعتبارات ارزشى مشترکى شکل مى‏دهند . این نظام ارزشى که در محتواى کلمات استتار مى‏یابد، اگر چه على‏الظاهر مدعى یک شریعت تازه نیست، اما در باطن با هیچ شریعت دیگرى جمع نمى‏شود . به این احکام ارزشى که بسیار بدیهى مى‏نمایند توجه کنید:
- بشر حیوانى است متمدن، نتیجه یک سیر تطور طبیعى .
- او داراى حقوقى طبیعى است‏بر مبناى نیازهایش .
- آزادى حق طبیعى بشر است . آزادى بشر را هیچ چیز محدود نمى‏کند مگر آزادى دیگران، چرا که نیازهاى بشر باید به طور مساوى برآورده شود .
- قانون میثاقى اجتماعى است که حدود آزادى را معین مى‏دارد . قانون مبتنى بر حقوق طبیعى افراد جامعه است .
- نظر هر کس براى خودش محترم است; او آزاد است که هر دینى که مى‏خواهد براى خود اختیار کند .
- حق با اکثریت است، اگر چه همه حق انتخاب دارند .
- قانون طبیعى بر مبناى بقاى اصلح است .
- بشر همواره در حال ترقى است . تمدن نتیجه ترقى است . انسان امروز از همه گذشتگان مترقى‏تر است; تمدن امروز هم .
- بشر غیر متمدن وحشى است و فرهنگ ندارد . تمدن با غناى فرهنگى بشر ملازم است .
- سعادت بشر در پیشرفت اوست . پیشرفت‏بشر ملازم با رفاه بیش‏تر است . تکنولوژى تامین‏کننده رفاه بیش‏تر است . جامعه‏اى پیشرفته است که به توسعه تکنولوژیک دست‏یافته . هر جامعه‏اى که به این توسعه نرسیده، عقب‏مانده است .
- اخلاق انسانى هم نشات گرفته از تمدن است . مهم نیست که بشر چه دینى داشته باشد، مهم انسانیت است .
- همه تلاش بشر در طول تاریخ متوجه غلبه بر طبیعت و دستیابى به آزادى بوده است . آزادى مقدس‏ترین کلمات است . تلاش حکومت‏ها باید متوجه تامین حداکثر آزادى افراد باشد و بنابراین، نظارت دولت‏ها باید به حداقل برسد . نظام دموکراسى بیشتر از همه نظام‏هاى حکومتى در طول تاریخ توانسته است آزادى افراد بشر را تامین کند . دموکراسى کامل‏ترین و مترقى‏ترین شکل حکومت است، چرا که استبداد فردى حکام را از میان برمى‏دارد و اسباب حکومت مردم را بر خودشان فراهم مى‏آورد .
- هر حکومتى که بخواهد جامعه را به تبعیت از راى یک فرد بکشاند، استبدادى است .
- هر سنتى که در برابر پیشرفت و ترقى بشر بایستد، منکوب است .
- نوگرایى و تجدد از صفات طبیعى بشر است و . . . قس على هذا .
یکایک این احکام ارزشى، خود را کاملا بدیهى نشان مى‏دهند، چرا که همه ما خواه‏ناخواه در آتمسفر فرهنگى نظام اخلاقى اومانیسم - یعنى در دهکده جهانى - زندگى مى‏کنیم و عقل ما به این تعقل و تفکر متعارف که از طریق رسانه‏ها اشاعه یافته، عادت کرده است . شک کردن در این احکام نیز بسیار دشوار است، چرا که انسان ناگزیر در ترابط و تعامل روانى و احساسى با دیگر افراد زندگى مى‏کند و ناچار است که به رنگ عموم مردم درآید» . (27)
از این‏رو، جامعه امروز ماهیتا با جامعه ماقبل رنسانس فرق مى‏کند و بر همین اساس، جهانى شدن در این جامعه با جهانى شدن در جوامع قبلى فرق اساسى دارد که از نظر صاحبان این دیدگاه مغفول مانده است . در واقع، نقطه اساسى در بحث جهانى شدن به مفهوم امروزى آن، این است که قدرت گزینش ارادى تا حد زیادى از افراد، گروه‏ها و کشورها سلب مى‏شود . دروازه ورودى این فرهنگ تحمیلى «علم و تکنولوژى غربى‏» مى‏باشد که پذیرش آنها به طور طبیعى بنیادى‏ترین مبانى فلسفى و ضد دینى را بر هاضمه ملت‏هاى جهان تحمیل مى‏کند . خلاصه اینکه «جهانى شدن نام و عنوانى تازه است و تا بیست‏سال پیش اگر هم در آثار فیلسوفان و مورخان و جامعه‏شناسان به نحوى مطرح مى‏شد، فصل و مبحث مستقلى نبود . (28) نکته اینجاست که چگونه این فرهنگ تحمیل مى‏شود و اختیار را حتى از کسانى که به ماهیت آن علم دارند، سلب مى‏کند؟
شاید ذکر یک مثال، ما را بهتر به مقصود برساند: وقتى بخواهیم کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان را که در سال 1979 (آذرماه 1358) در 30 ماده به تصویب مجمع عمومى سازمان ملل رسید، مورد بررسى و ارزیابى قرار دهیم، به دوگونه مى‏توان عمل کرد:
یک . مفاد این کنوانسیون را کاملا انتزاعى و بریده از سایر کنوانسیون‏ها مورد ارزیابى قرار دهیم و مثلا مشخص کنیم که کدام مواد آن با اسلام سازگار و کدام ناسازگار است .
2 . اولا این کنوانسیون را مهره‏اى در ردیف سایر کنوانسیون‏هاى حقوقى در خصوص زنان - مثل کنفرانس مکزیکوسیتى (1975)، کنفرانس کپنهاک (1980)، کنفرانس نایروبى (1985) و کنفرانس پکن (1994) - تلقى کنیم و ثانیا مجموعه این کنوانسیون‏ها و کنفرانس‏هاى مربوط به حقوق زنان را مهره‏اى در ردیف سایر کنوانسیون‏ها و کنفرانس‏هاى حقوقى ارزیابى کنیم و ثالثا مجموعه سیستم حقوقى جهانى را در ارتباط و تعاملى که با سایر سیستم‏هاى سیاسى، اقتصادى و . . . دارد، ارزیابى کرده و محاسبه کنیم که سیستم حقوقى جهانى در چه حوزه‏هایى از سایر سیستم‏ها متاثر است و در چه حوزه‏هایى آنها را تحت تاثیر خود قرار داده است و در هر دو صورت، سهم کنوانسیون مورد نظر و بحث - کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان - در این تاثیر و تاثر جهانى چقدر است .
مطمئنا آنچه مناسب با یک ارزیابى دقیق در سیستم‏هاى باز و ارگانیک است، روش دوم مى‏باشد . اگر این روش را در خصوص بحث مورد نظر بخواهیم اجرا کنیم، منطقا باید به این نتیجه برسیم که همه تحولات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و . . . در مقیاس جهانى مى‏تواند اثر مستقیم بر موقعیت و وضعیت زنان عصر جهانى شدن داشته باشد . به عبارت دیگر، نباید در این بحث تنها موضوع زنان را مورد ارزیابى و بررسى قرار داد، بلکه باید تلاش شود تا سهم و درصد تاثیرگذارى و تاثیرپذیرى زنان را در فرایند جهانى شدن و نیز در متن تحقق پروسه جهانى شدن محاسبه کرد .
در نظریه‏هاى مربوط به تجزیه و تحلیل سیستم‏ها بیان شده است که هر سیستم از سه قسمت: نهاده (ورودى)، فراگرد (خانه در درون فراگرد (Box) عناصر سیستم در جایگاه‏ها و نسبت‏هاى خاصى چیده شده‏اند . در هر سیستم سه سطح ارتباط باید برقرار شود: ارتباط هر عنصر با سایر عناصر، ارتباط هر عنصر با کل سیستم، ارتباط مجموعه عناصر (خود سیستم) با سایر سیستم‏ها . آنچه در بحث ما مهم مى‏باشد، این است که در یک سیستم، هماهنگى و تناسب مهم است، نه لزوما برابرى و هم‏عرض بودن . به عبارت دیگر، بر اساس این تئورى، سیستم مطلوب، سیستمى است که با کمترین نهاده، بیشترین داده را داشته باشد و بى‏شک، طراح هر سیستم، عناصر آن رابه گونه‏اى تنظیم مى‏کند که خروجى و داده آن در راستاى منافع خودش باشد . بر این اساس، سیستم مطلوب در صورتى محقق مى‏شود که هر یک از عناصر در نهایت تناسب و همکارى با سایر عناصر باشد .
در خصوص بحث زنان و جهانى شدن، مى‏توان این سؤال را طرح کرد که اولا سیستم جهانى عصر جهانى شدن را چه کسانى طراحى کرده‏اند؟ آیا طراحان این سیستم هیچ برنامه‏اى براى خروجى و داده نریخته‏اند؟ و ثانیا جایگاه و نسبت عنصر زن در این سیستم، آیا هیچ‏گونه نقش و سهمى در این خروجى ندارد؟
مسلما باید اذعان کرد که اولا طراحان سیستم جهانى ما نبوده‏ایم و طبیعتا خروجى آن هم در جیب ما نخواهد رفت و ثانیا عنصر زن در این سیستم، نه تنها نقش دارد، بلکه نقش اساسى، کلیدى و محورى دارد و شناخت کارویژه این عنصر هم باید با عطف توجه به روابط سه‏گانه سیستم جهانى باشد و نه لزوما یک شناخت‏سطحى و انتزاعى .
دوباره به سؤال قبلى برمى‏گردیم که اصول فرهنگ عصر جهانى شدن چگونه بر ما تحمیل مى‏شود و چگونه اختیار را از ما که به ماهیت آن علم داریم، سلب مى‏کند؟ راز این نکته در همین جاست که مقاومت و تاثیرگذارى در این سیستم در فرایند پیچیده و سخت این روابط سه‏گانه قرار مى‏گیرد که مى‏توان اذعان کرد که به‏هم‏زدن آنها کار راحتى نیست; اما در عین حال باید به این حکم علمى و عقلى هم اعتراف کرد که به هر میزانى که بتوانیم روابط عناصر درون فراگرد سیستم جهانى را به‏هم زده، تغییر دهیم و جایگاه و نسبت عناصر را از سطح استاندارد آنها خارج کنیم، در کمیت و کیفیت‏خروجى و نهاده آن تاثیر گذاشته‏ایم . و اگر بپذیریم که خروجى این سیستم تماما در کیسه منافع رقیب ریخته مى‏شود، به هر میزان که از محتواى این کیسه بکاهیم، در حقیقت‏به همان میزان رقیب را ضعیف کرده، به تحلیل برده‏ایم و به عبارت دیگر، به همان میزان بر قوت خود افزوده‏ایم . پس به جرئت مى‏توان اذعان کرد که از مهم‏ترین راه‏هاى عملى مقابله با سیستم جهانى، یکى این است که جایگاه عناصر این سیستم را تغییر دهیم و از حالت استاندارد آنها بیرون آوریم .
خلاصه اینکه، پروسه جهانى شدن را باید به روش مطالعه سیستمى - مخصوصا سیستم‏هاى باز - تحقیق و بررسى کرد . نظریه عمومى سیستم‏ها داراى ویژگى‏هاى زیر مى‏باشد:
بهم پیوستگى و وابستگى اجزا، ویژگى‏ها، رخدادها و . . .: عناصر ناپیوسته و مستقل هرگز نمى‏توانند یک سیستم را تشکیل دهند .
کل‏گرایى: رویکرد سیستمى، رویکردى تحلیلى و تجزیه‏مدار نیست که کل را به اجزاى تشکیل‏دهنده آن بشکند و هر جزء آن را به طور جدا از هم مطالعه کند . این رویکرد، یک رویکرد کلى‏نگر است که کل را با همه اجزاى تشکیل‏دهنده و به هم پیوسته و وابسته‏اش - که در تعامل با یکدیگرند - در نظر مى‏گیرد; زیرا سیستم را باید یک کل تفکیک‏ناپذیر دانست، نه اجزایى که سرهم شده‏اند و یک کل را به وجود آورده‏اند .
هدف‏جویى: سیستم از اجزایى متعامل تشکیل مى‏شود، این تعامل به یک حالت‏یا هدف نهایى یا وضعیت تعادلى منجر مى‏شود و فعالیت‏ها را هدفدار مى‏کند .
قابلیت تبدیل: هر سیستم، قابلیت تبدیل ورودى به خروجى را دارد . پس، هر ورودى سیستم، پس از طى یک فرایند تغییر، تعدیل شده و به شکل خروجى درمى‏آید .
مقابله با بى‏نظمى و کهولت (آنتروپى): هر سیستمى در صدد است تا پویایى خود را در درون خود نهادینه کند .
تنظیم عناصر: هر سیستمى عناصر درون فراگرد خود را به گونه‏اى در کنار یکدیگر مى‏چیند که منجر به بیشترین داده و خروجى شود .
سلسله مراتب: هر سیستم معمولا کل پیچیده‏اى است که از خرده‏سیستم‏هاى کوچک‏ترى تشکیل مى‏شود .
جداسازى: یکى از ویژگى‏هاى موجود در هر سیستمى این است که وظایفشان بر حسب اجزاى تشکیل‏دهنده آنها قابل تفکیک و جداسازى است .
هم‏پایانى: در هر سیستمى، حصول به نتیجه نهایى از مسیرهاى گوناگون و متفاوتى ممکن است . (30)
با ملاحظه این ویژگى‏ها در شناخت پدیده جهانى شدن، زوایاى مختلف و متعددى روشن مى‏شود . با کمى تامل مى‏توان اذعان کرد که همه این ویژگى‏ها را در سیستم جهانى عصر جهانى شدن مى‏توان دید و یا پیش‏بینى کرد . سیستم جهانى عصر جهانى شدن که همان سیستم دهکده جهانى خواهد بود، هم داراى به‏هم پیوستگى و وابستگى اجزاى خود است و هم پیوستگى و وابستگى، از آن یک کل تجزیه‏ناپذیر ساخته است و هم هدفدار است و ورودى‏هاى خود را به گونه‏اى تنظیم و سپس تبدیل مى‏کند که خودترمیم و پویا باشد و هم حوزه‏هاى مختلف سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، حقوقى و . . . خود را در واحدهایى مجزا و در یک نظام سلسله‏مراتبى قرار مى‏دهد و هم از طرق و شیوه‏هاى متعددى به نتایج پیش‏بینى شده‏اش مى‏رسد .
نگرش سیستمى براى تحلیل پدیده‏هاى پیچیده مثل پدیده جهانى شدن، مزایا و فوایدى دارد که برخى از آنها عبارتند از:
1 . تفکر سیستمى، خطر محدود شدن نگرش به یک وظیفه را برطرف کرده و سایر خرده‏سیستم‏هایى که تامین‏کننده ورودى‏ها یا استفاده‏کننده از خروجى‏هاى سیستم (سازمان) هستند را نیز شناسایى مى‏کند .
2 . تفکر سیستمى این امکان را مى‏دهد تا هدف‏ها مرتبط با مجموعه هدف‏هاى کلان سازمان در نظر گرفته شود .
3 . تفکر سیستمى این فرصت را براى سازمان ایجاد مى‏کند که خرده سیستم‏هایش را به گونه‏اى سازمان دهد که با اهداف خودش سازگار باشد; یعنى سازمان مى‏تواند با بهره‏گیرى از تفکر سیستمى، از مزایاى تخصص‏گرایى و تفکیک در درون سیستم و خرده‏سیستم‏هایش برخوردار شود; زیرا با در نظر گرفتن سازمان به مثابه یک سیستم، این واقعیت‏به ذهن متبادر مى‏شود که به منظور تامین نیازهاى گوناگون سیستم، باید بخش‏هاى تشکیل‏دهنده سازمان را به گونه‏اى طراحى کرد که کسب هدف آنها، اثربخشى مجموعه سازمان را به همراه داشته باشد .
4 . تفکر سیستمى با در نظر گرفتن مدل سیستم هدفمند، امکان ارزیابى سازمان و تعیین میزان اثربخشى خرده‏سیستم‏ها را فراهم مى‏سازد . به این ترتیب که در مدل مذکور، سیستم‏ها را با توجه به هدف‏هاى مشخص آنها ارزیابى مى‏کنند; زیرا مدل سیستم هدفمند مبتنى بر مفروضات ضمنى معینى است; نظیر اینکه همه سازمان‏ها هدفمند هستند; این هدف‏ها قابل شناسایى‏اند، و پیشرفت در مسیر تحقق آنها قابل سنجش و ارزیابى است . (31)
به نظر مى‏رسد، شناخت دقیق پدیده جهانى شدن تنها با رویکردى سیستماتیک و کل‏نگر مقدور باشد و بدون این رویکرد، سخن گفتن از جایگاه زنان در عصر جهانى شدن، سخن گزافى خواهد بود .
ادامه دارد
پى‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مى‏باشد .

تبلیغات