دولت اخلاقى و اندیشههاى مدرن
آرشیو
چکیده
متن
دولت مهمترین منبع تدوین قواعد و اجراى تصمیمات و تخصیص ارزشهاى مادى و معنوى به شمار مىآید . کارویژه اساسى دولت، برقرارى نظم اجتماعى و سامان مطالبات اعضاى جامعه سیاسى براى رسیدن به وضع مطلوب و سعادت آن اعضا مىباشد .
انگارههاى مربوط به دولت، به رغم پژوهشهاى بىشمارى که در مفهوم دولتبه انجام رسیده است، تعریف و تبیین کاملى از ولتبه دست نمىدهد . شاید این امر بیشتر ناشى از فرایند تاریخى و عوامل شکلگیرى دولتباشد . این که دولت در قالب و چه ساختارى و بر منباى چه نوع ارزشهایى، امکان تحقق چنین کارویژههایى را فراهم مىسازد، طیف گستردهاى از نظریههاى مربوط به دولت را به وجود آورده است .
بسیارى از اندیشمندان سیاسى به دنبال ایجاد نظم مطلوب در جست و جوى سازوکارهاى اخلاقى بودهاند و بدین ترتیب مفاهیمى چون اخلاق، ارزش و فضیلت، اغلب در دانش و ادبیات سیاسى آنان به کار رفته است . به رغم رویکردهاى متفاوت، آنان در پاسخ به بحرانهاى سیاسى عصر خود که اغلب مبتنى بر روشهاى غیراخلاقى دولتها بوده است، به ترسیم دولت مطلوب و فضیلت مدار پرداخته و آن را به زمامداران عصر خویش تجویز مىنمودند .
شکوفایى عصر نوزایش (Renaissanee) که با چیرگى عقل در تاریخ غرب همراه بود، دریافت جدیدى از کل هستى پدید آورد که گسستهاى عمیقى با دریافتهاى پیشین داشت . دوران جدید که عصر مدرنیته نامیده مىشود، دو جنبه بنیانى دارد: یکى جنبه تخریبى، یعنى نفى حاکمیت کلیسا و دیگرى جنبه ترمیمى، یعنى قبول حاکمیت علم . در این میان، بیرون نهادن خدا از سیاست و معیشت و خودآیینى به جاى خداآیینى و انزواى ایمان و دین پیرایى، خصلتبرجسته این دوران گردید . گسترش روزافزون تکنولوژى و غلبه فزاینده شیوههاى علمى در زیست انسانى، به تدریج انسان مدرن را از روا داشتن ارزشهاى اخلاقى الزام آور، دور ساخته، همه چیز را در محکمه عقل به نقد مىکشد .
روایت دین گریزى مدرن نزد تجربه گرایان (Positivisws) بر دو اصل فلسفى استقرار دارد: اول این که شناخت جهان فقط پایه تجربى دارد و ذهن انسان در نهایت وسیله یا بسترى منفعل براى گرفتن تصویر درست از جهان است . دوم اینکه احکام و قضاوتهاى ما در نهایت دو دستهاند:
1 . احکام و قضاوتهاى واقعى;
2 . احکام و قضاوتهاى ارزشى .
دسته اول همانا قضاوتهاى ما درباره جهان واقعى بیرون از ماست، و هدفشان توصیف حوادث و امور در گذشته و حال یا پیش بینى آینده است . بهترین نمونه داورىهاى نوع اول، قضاوتهاى علمى هستند . کار علم توصیف و شناخت جهان عینى است . بقیه قضاوتهاى ما (قضاوتهاى ارزشى) چیزى جز بیان عواطف و احساسات و آرزوها و خواستههاى ما نیستند; یعنى قضاوتهایى که پایه عینى نداشته و ذهنىاند . فاصله ژرفى میان واقعیت و ارزش وجود دارد . آن چه هست و آن چه باید باشد، تفاوت ماهوى دارند . درستبه همین دلیل علم و اخلاق نیز در گوهر با یکدیگر متفاوتند . موضوع علم آن چیزى است که هست و موضوع اخلاق آن چیزى است که باید باشد . (1)
ثمره طبیعى رهیافت پوزیتویستى، اعتقاد به پایان دوران متافیزیک و ارزشهاى دینى بود . بنابراین هر زمان که سخن از نظم سیاسى مطلوب و یا فضیلت دولت در میان تجربهگرایان به میان مىآمد، معیارهاى عمیقا متفاوتى از فضیلت و ارزش ارائه مىگردید . نیکولو ماکیاولى، عدالت و نظم سیاسى را صرفا در بقا و دوام تصور مىکرد و نظر کسانى را که براى دین و اصول مذهبى و یا حقوق طبیعى براى ماندگارى شهریار اولویت قائل بودند، مردود مىشمارد . بنابراین:
ماکیاولیسم آن نوع از سیاستبود که کاملا از ملاحظات دینى جدا شده، هرگونه روشى را که در حفظ دولت و قدرت آن مفید باشد، تایید مىکرد . (2)
دین پیرایى از ساحت دولت مدرن
بىشک اخلاق هم خاستگاه دینى دارد و هم از عرف، فرهنگ، تاریخ جوامع بشرى مایه مىگیرد . اما در دوران قدیم همه امور، از مجراى دین قابل فهم و درک بوده و اندیشه دینى، اندیشه مسلط بوده است . آموزههاى دینى، بنیادىترین مؤلفههاى اخلاقى متعالى به شمار مىآمدند و منشا فعل اخلاقى و میزان ارزش داورى بودهاند . حال آن که در دنیاى امروز «مدرنیته» چنین جایگاهى یافته است . «مدرنیته، دین دنیاى جدید است . تجدد امروز تبدیل به نوعى دیانتشده است که حتى مؤمنان ادیان الهى هم در عمل متجددند . اینان حتى اگر در نظر، مخالف تجدد باشند، در عمل در فضاى تجدد تنفس مىکنند . همان طور که در دوران قدیم هیچ امرى بیرون از حوزه دین قرار نمىگرفت، امروز بیرون از اندیشه تجدد چیزى وجود ندارد .
این برداشت تازه اروپاییان در پناه عقلانیت مدرن، انسان را در مرکز و محور هستى قرار مىدهد و او را موجودى خودسامان مىکند . «امانیسم» (Humanism) را که شاید بتوان به عنوان نخستین نتیجه جنبش دینپیرایى دانست، ندا در داد که «هر مؤمنى، روحانى خویشتن است» و بر حاکمیت و اعتبار سلسله مراتب کلیسا خط بطلان کشید .
انسانى که خود را مسلط بر همه چیز مىدانست، در پى تسلط بر طبیعت و بهرهگیرى از آن، کشف روشهاى علمى را وجهه نظر خود ساخت . مسئله تسلط بر طبیعت که پایه پیدایش تکنولوژى مدرن است، فرآورده دیگرى نیز داشت که منشا و ریشه سلطهگرایى سیاسى و جنگ را در درون مىپروراند و آن سلطه انسان بر انسان بود . به عبارت دیگر، رابطه تسلط انسان بر طبیعت، مبانى جدیدى را در ایجاد تسلط انسان بر انسان فراهم ساخت .
هورکهایمر و آدورنو معتقدند که مسئله سلطه بر طبیعت، انسان را با موضوع قدرت، آمیزش داد . قدرت و آگاهى در این مورد بسیار به هم نزدیک شدهاند . (3) نتیجه این سخن که بنیانهاى علم مدرن غربى را پىریزى کرد، آگاهى انسان به سلطه بر خود است که پدید آورنده مفهوم تازهاى بود تحت عنوان اقتدار .
دانش عصر روشنگرى که به تغییرات بىشمارى در تمامى حوزههاى علمى و زیستى یارى رساند، در قبال این پرسش که «تغییر از کجا آغاز گردید؟» چنین پاسخ مىدهد که تغییر از چیزى که «جامعه سنتى» خوانده مىشود، به چیزى که «جامعه عقلانى وحسابگر» نامیده مىشود، چنین چرخشى را سبب شده است . بدینترتیب رویکردهاى سودانگارانه در میان اندیشمندان عصر روشنگرى دنبال مىشود . در رویکرد اندیشمندانى نظیر جرمى بنتام که نوعى تبعیت ازدولت ماکیاولى است، حفظ اصل قوه قهریه، حکومتى بدون توجه به انگیزههاى اخلاقى، مورد نظر است . زمانى که وى، صیانت از حقها و ایجاد خوشبختى براى مردم را فضیلتى مىداند که دولت همواره مىبایست در صدد تحقق آن بر آید، فضیلت را این گونه توضیح مىدهد :
فضیلت تنها به علت لذاتى که از کاربرد آن ناشى مىشود، مطلوب است و رذیلت نیز تنها بدان علت نامطلوب است که موجب درد مىشود . به همین گونه، خیر اخلاقى تنها به علت گرایش آن به تامین منافع جسمى خوب است و شراخلاقى به علت گرایش آن به ایجاد گزند جسمى بد است . (4)
هر چند در مورد جایگاه ارزشهاى اخلاقى در دولت مدرن، اندیشمندان غرب، طیفهاى متعدد و متنوعى را تشکیل مىدهند، اما اغلب با تکیه بر مکتب واقعگرایى سیاسى، علاقهاى به رعایت اصول اخلاقى در حوزه سیاست از خود نشان نمىدهند; اگر چه سعى دارند اقدامات خود را توجیه اخلاقى کنند . مورگنتاو مىگوید:
اصول عام اخلاقى را نمىتوان در شکل انتزاعى وعامشان، در مورد اقدامات دولتها به کار بست، بلکه باید اصول مزبور را از صافى شرایط خاص زمانى و مکانى عبور داد . دولتهاى ملى در تعقیب منافع خویش، تحتحاکمیت نوعى اخلاق قرار دارند که متفاوت از اخلاق افراد در روابط شخصىشان است . مخلوط کردن اخلاق فردى با اخلاق دولتبه معنى استقبال از فاجعه ملى است . (5)
آنچه سبب شد که فلسفه واقعگرایى از پشتوانه قدرتمند فیلسوفان قرن حاضر برخوردار شود، در واقع واکنشى بود که از سوى آنان نسبتبه سنت ایدهآلیسم و اخلاقگرایى انتزاعى شکل گرفت . ناکارآمدى رویکردهاى ایدهآلیستى و رشدعلم و تکنولوژى که داراى خاستگاه بشرى و متکى بر عقل خودبنیاد بود، شیفتگى به اندیشههاى اخلاقى را به چالش انداخت . جان دیوئى معتقد است که آن دسته از هنجارهاى اخلاقى که امروزه متداول است، محصول زمانى است که روشهاى علمى وارد عرصه زندگى انسان نشده بود، و تا زمانى که اخلاق در مقابل علم مقاومت کند، صرفا صورت ضد علمى خواهد داشت . (6) اندیشه جدایى ارزشهاى اخلاقى از واقعیات تجربى علم، مورد تاکید «آیریس مورداگ» در کتاب «حاکمیتخیر» نیز واقع شده است .
ارزش به دنیاى درونى کارکردهاى واقعیت، یعنى دنیاى علم و قضایاى وابسته به واقعیت، تعلق ندارد . بنابراین باید در جاى دیگرى باشد . ارزش، به نوعى به اراده انسان متصل است، همانند سایهاى که با سایهاى دیگر پیوسته است و و ارزشها که قبلا مفهومى در عالم اعلى قلمداد مىشدند، به دامان اراده انسان سقوط کرد . واقعیت متعالى وجود ندارد . تصور از خوب، غیر قابل تعریف و تهى است و انتخاب انسان مىتواند آن را پر کند . (7)
بنابراین با ورود علم به صحنه تاریخ بشر و ابداعات و اختراعاتى که از آن حاصل شد، تحول عمیقى در جهان بینى مردم پدید آمد که سستشدن کنترل و نظارت اندیشه دینى، زوال اعتقاد مردم به کلیسا و نیز دین برگشتگى و ارتداد را در پى داشت . این وضعیتبه رغم تاکید برخى اندیشمندان مدرنیته، نظیر کانت، هگل، وبر و . . . بر عنصر اخلاقى، جوامع مدرن را دچار یک بىتفاوتى عمیق اخلاقى ساخت . پیامد چنین تحولى، جدایى میان دانش و ارزش، دین و علم و نیز اخلاق و سیاست را در برداشت که به تعبیر «مکنتایر» در کتاب «پایان فضیلت» ، جوامع نو دچار یک بلا و فاجعه اخلاقى گشتهاند . (8)
در چند دهه اخیر، منتقدان مدرنیته از زوال و انحطاط مدرنیته سخن به میان آوردهاند و با طرح بحثهاى تازهاى، تحت عنوان پسامدرنیته در جستوجوى راهکارهاى گذر از بحرانهاى مدرنیته مىباشند . آنان با نقد و نفى شالودههاى عقلانیت مدرن، بر پیوند انسان واخلاق و فضیلتهاى معنوى تاکید مىکنند و راه برونشد از بحران قرن حاضر را تجویز عناصر اخلاقى در سیاست مىدانند . هر چند تبیین اندیشههاى پسامدرن نیاز به بحثهاى بیشترى دارد، اما شالودهشکنى و عدم مرکزیت در اندیشههاى آنان که به نوعى نسبىگرایى مىانجامد، تونایى آنان را براى خارج شدن از بحرانهاى مدرنیته مورد تردید قرار مىدهد .
دولت اخلاقى در رویکرد اندیشمندان مسلمان
جوهر اندیشههاى سیاسى نزد متفکران مسلمان، مبتنى بر آموزههایى است که از یک نظام منسجم دینى حاصل مىآید . آیین اسلام، مجموعهاى از تعالیم قدسى است که در کلام وحى - قرآن - از طرف خداوند به پیامبر اکرم (ص) نازل گردیده است . در کنار قرآن به عنوان نص اول، سنت نبوى - و سنت امامان در آموزههاى شیعى - به عنوان نص مفسر و سایر منابع نظیر عقل و اجماع به عنوان نص مقوم، بنیادهاى اندیشه سیاسى در اسلام را تشکیل مىدهد .
به رغم اختلافات عمدهاى که در آموزههاى کلامى مذاهب گوناگون در میان مسلمانان وجود دارد، در بحث از دولت اخلاقى نزد آنان، نوعى قرابت فکرى مشاهده مىشود . این قرابتحاصل پیوند وثیقى است که میان دین و اخلاق وجود دارد . بنابراین براى شناسایى معیار فضیلت اخلاقى و مسیرهاى دستیابى به کمال انسانى، باید به متون مقدس و آموزههاى دینى مراجعه شود . حال آن که اندیشههاى غیر دینى، عقل بشر را معیار سنجش خود قرار مىدهند . درباره مناسبات دین و اخلاق و انگارههایى که در این باره وجود دارد، نظریات گوناگونى ارائه شده است که به رغم تفاوتهایى که میان آنها وجود دارد، همگى از بنمایههاى مشترکى برخوردارند . در سنت فکرى مسلمانان، فرامین اخلاقى، همان اوامر الهىاند که منشا خوبىها و کمالات و فضائل اخلاقى هستند و از بدىها و رذایل نهى مىکنند . معیار فضیلت اخلاقى و غایت کنشهاى اخلاقى، فلاح و رستگارى و وصول به مقام قرب الهى و خلیفة الهى است که حیات معنوى انسان را در برمىگیرد و از جنس ایمان است . با تکیه بر همین بنیاد معرفتى است که پیوند اخلاق با سیاست نیز درک مىشود; چرا که این پیوند براى ایجاد نظمى در اجتماع فاضله است; همانگونه که غزالى سیاست را وسیله تربیت و هدایت مردم و رستگارى آنان مىداند . فارابى نیز با طرح مدینه فاضله براى عبور از جامعه تهى از فضیلتهاى اخلاقى و بحران زده، از فیلسوف یا رئیس اول که به سعادت انسان و هدایت جامعه به کمال مقصود داناست، سخن رانده است .
در مجموع سامان سیاست نزد اندیشمندان مسلمان را باید در دل اهداف اخلاقى جستجو کرد و خود به تنهایى هدف نمىباشد . بنابراین چنانچه در زیستسیاسى، رویکردهاى ناسعادتمند مشاهده شود، چنین زیستى دچار بىسامانى گردیده است . (9)
تاسیس جمهورى اسلامى با هدف نوسازى جامعه بر اساس احکام شریعت، بر اندیشههاى سیاسى معمار آن، امام خمینى، استوار بوده است . دولت جدید در پاسخ به بحرانهاى حاصل از نظام فلسفى و ارزشى و همچنین نظام مبادله و ساختارهاى اجتماعى تمدن جدید، به آفرینش گفتمان آیینى تازهاى مبادرت ورزید که با وامگیرى از مبانى اندیشههاى سیاسى شیعى به اصلاح و جایگزین کردن ارزشهاى دینى پرداخت . امام خمینى براى اداره کارآمد دولت جدید در تلاش بود تا میان دانش مورد نیاز در حوزه سیاست و ارزشهاى مبتنى بر دین، پیوند وثیقى برقرار سازد . وى معتقد است:
. همین جاست که اجتهاد مصطلح در حوزهها کافى نمىباشد; بلکه یک فرد اگر علم در علوم معهود حوزهها هم باشد ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا . . . به طور کلى در زمینه اجتماعى و سیاسى فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیمگیرى باشد، این فرد در مسائل اجتماعى و حکومتى مجتهد نیست و نمىتواند زمام جامعه را به دست گیرد . (10)
در رویکرد امام خمینى چشمانداز نوینى به دانش فنى و عقلانیت تمدن جدید فراهم آمد که اگر چه آن را مورد نقد جدى قرار مىداد، یکسره به نفى آن نپرداخت . در ادبیات سیاسى وى دولتبه مثابه نهادى که به نظم سیاسى مسلمین یارى مىرساند، به استخدام ارزشهاى فضیلتمدارانه درآمد; بدون آن که دانش مورد نیاز تحول و اداره دولت مورد غفلت قرار گیرد .
فرجام سخن
تجربه دولت مدرن در قرن بیستم که تکیه خود را بر علمگرایى محض و دانش فنى بسیار پیشرفته قرار داد، سرانجام به وادى مبهم و تاریکى گام نهاد که آثار ویران کننده آن از اذهان بشریتبه سادگى زدوده نخواهد شد . جنگهاى عظیمى که به کشتار میلیونها انسان انجامید، فجایع زیستمحیطى که محصول دانش فنى تمدن جدید است، رشد ایدئولوژىهاى پوچگرا که محصول فشارهاى روانى این عصر مىباشد، از خود بیگانگى، خشونت، نژادپرستى و . . . و در نهایتسرانجام شومى که در پى موج چهارم و انقلاب ژنتیک در راه است .
بىشک پسامدرنیته که با نقد جدى عقلانیت مدرن و گرایش به نوعى معنویتگرایى آغاز شد، محصول بحرانهاى عمیق عصر مدرنیته به شمار مىآید .
در این میان تجربه دولت دینى در ایران مىتواند نمونه آرمانى از دولت اخلاقى در دنیاى امروز باشد . براى این کار نخبگان مىبایست در کنار پالایش اخلاقى جامعه، به افزایش دانش سیاسى خود همت گمارد . بدون درک روشنى از ظرفیتها و محدودیتهاى پیش رو، بسختى مىتوان به سامان سیاستیارى رساند . شرایط ایران امروز در پرتو جریانات سیاسى قدرتمندى قرار دارد که هر کدام در درون چارچوبهاى سیاسى و اجتماعى مختلف، پاسخهاى متفاوتى را ارائه مىکنند . چالش میان آنان، علاوه بر تشدید بحران مشروعیت، بحران هویت را نیز در پىخواهد داشت . بنابراین نخستین گام در دولتسازى، ایجاد نوعى انسجام درونى و همزیستى میان بخشهاى مختلف جامعه ضرورى است .
پىنوشتها:
1 . شاهرخ حقیقى، گذار از مدرنیته؟ نیچه، فوکو، لیوتار، دریدا، تهران، آگاه، 1379، ص 16 .
2 . واندرو وینسنت، نظریههاى دولت، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نشر نى، 1371، ص 113 .
3 . عطا هودشتیان، مقدمهاى بر زایش و پویش، نگاه نو، شماره 20، خرداد و تیر 73، ص 61 .
4 . و . ت . جونز . خداوندان اندیشه سیاسى، جلد دوم، ترجمه علىرامین، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1362 ص 485 .
5 . هانس مورگنتاو، سیاست میان ملتها، ترجمه حمیرا مشیرزاده، تهران، وزارت امور خارجه چاپ اول 1374، ص 164 .
6 . جان دیوئى، بنیاد نو در فلسفه، ترجمه صالح ابوسعیدى، تهران، فرانکلین، 1337، ص 15 .
7 . محمد توحید فام، گفتمان اخلاق و سیاست در عصر مدرنیته و پسا مدرینته، اطلاعات سیاسى - اقتصادى، شماره 174 - 173، ص 107 .
8 . السدیر، مکنتایر، پایان فضیلت; نقد تفکر اخلاقى غرب، به نقل از نامه فرهنگ، بهار 1374، شماره 17، ص 200 .
9 . براى آشنایى با اندیشه سیاسى غزالى; ر . ک: حاتم قادرى، تهران، دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى وزارت خارجه، 1370; و نیز فارابى; ر . ک: ابونصر فارابى، سیاست مدینه، ترجمه سید جعفر سجادى، تهران، انجمن فلسفه ایران، 1358 .
10 . امام خمینى، صحیفه نور، ج 21، ص 47 .
انگارههاى مربوط به دولت، به رغم پژوهشهاى بىشمارى که در مفهوم دولتبه انجام رسیده است، تعریف و تبیین کاملى از ولتبه دست نمىدهد . شاید این امر بیشتر ناشى از فرایند تاریخى و عوامل شکلگیرى دولتباشد . این که دولت در قالب و چه ساختارى و بر منباى چه نوع ارزشهایى، امکان تحقق چنین کارویژههایى را فراهم مىسازد، طیف گستردهاى از نظریههاى مربوط به دولت را به وجود آورده است .
بسیارى از اندیشمندان سیاسى به دنبال ایجاد نظم مطلوب در جست و جوى سازوکارهاى اخلاقى بودهاند و بدین ترتیب مفاهیمى چون اخلاق، ارزش و فضیلت، اغلب در دانش و ادبیات سیاسى آنان به کار رفته است . به رغم رویکردهاى متفاوت، آنان در پاسخ به بحرانهاى سیاسى عصر خود که اغلب مبتنى بر روشهاى غیراخلاقى دولتها بوده است، به ترسیم دولت مطلوب و فضیلت مدار پرداخته و آن را به زمامداران عصر خویش تجویز مىنمودند .
شکوفایى عصر نوزایش (Renaissanee) که با چیرگى عقل در تاریخ غرب همراه بود، دریافت جدیدى از کل هستى پدید آورد که گسستهاى عمیقى با دریافتهاى پیشین داشت . دوران جدید که عصر مدرنیته نامیده مىشود، دو جنبه بنیانى دارد: یکى جنبه تخریبى، یعنى نفى حاکمیت کلیسا و دیگرى جنبه ترمیمى، یعنى قبول حاکمیت علم . در این میان، بیرون نهادن خدا از سیاست و معیشت و خودآیینى به جاى خداآیینى و انزواى ایمان و دین پیرایى، خصلتبرجسته این دوران گردید . گسترش روزافزون تکنولوژى و غلبه فزاینده شیوههاى علمى در زیست انسانى، به تدریج انسان مدرن را از روا داشتن ارزشهاى اخلاقى الزام آور، دور ساخته، همه چیز را در محکمه عقل به نقد مىکشد .
روایت دین گریزى مدرن نزد تجربه گرایان (Positivisws) بر دو اصل فلسفى استقرار دارد: اول این که شناخت جهان فقط پایه تجربى دارد و ذهن انسان در نهایت وسیله یا بسترى منفعل براى گرفتن تصویر درست از جهان است . دوم اینکه احکام و قضاوتهاى ما در نهایت دو دستهاند:
1 . احکام و قضاوتهاى واقعى;
2 . احکام و قضاوتهاى ارزشى .
دسته اول همانا قضاوتهاى ما درباره جهان واقعى بیرون از ماست، و هدفشان توصیف حوادث و امور در گذشته و حال یا پیش بینى آینده است . بهترین نمونه داورىهاى نوع اول، قضاوتهاى علمى هستند . کار علم توصیف و شناخت جهان عینى است . بقیه قضاوتهاى ما (قضاوتهاى ارزشى) چیزى جز بیان عواطف و احساسات و آرزوها و خواستههاى ما نیستند; یعنى قضاوتهایى که پایه عینى نداشته و ذهنىاند . فاصله ژرفى میان واقعیت و ارزش وجود دارد . آن چه هست و آن چه باید باشد، تفاوت ماهوى دارند . درستبه همین دلیل علم و اخلاق نیز در گوهر با یکدیگر متفاوتند . موضوع علم آن چیزى است که هست و موضوع اخلاق آن چیزى است که باید باشد . (1)
ثمره طبیعى رهیافت پوزیتویستى، اعتقاد به پایان دوران متافیزیک و ارزشهاى دینى بود . بنابراین هر زمان که سخن از نظم سیاسى مطلوب و یا فضیلت دولت در میان تجربهگرایان به میان مىآمد، معیارهاى عمیقا متفاوتى از فضیلت و ارزش ارائه مىگردید . نیکولو ماکیاولى، عدالت و نظم سیاسى را صرفا در بقا و دوام تصور مىکرد و نظر کسانى را که براى دین و اصول مذهبى و یا حقوق طبیعى براى ماندگارى شهریار اولویت قائل بودند، مردود مىشمارد . بنابراین:
ماکیاولیسم آن نوع از سیاستبود که کاملا از ملاحظات دینى جدا شده، هرگونه روشى را که در حفظ دولت و قدرت آن مفید باشد، تایید مىکرد . (2)
دین پیرایى از ساحت دولت مدرن
بىشک اخلاق هم خاستگاه دینى دارد و هم از عرف، فرهنگ، تاریخ جوامع بشرى مایه مىگیرد . اما در دوران قدیم همه امور، از مجراى دین قابل فهم و درک بوده و اندیشه دینى، اندیشه مسلط بوده است . آموزههاى دینى، بنیادىترین مؤلفههاى اخلاقى متعالى به شمار مىآمدند و منشا فعل اخلاقى و میزان ارزش داورى بودهاند . حال آن که در دنیاى امروز «مدرنیته» چنین جایگاهى یافته است . «مدرنیته، دین دنیاى جدید است . تجدد امروز تبدیل به نوعى دیانتشده است که حتى مؤمنان ادیان الهى هم در عمل متجددند . اینان حتى اگر در نظر، مخالف تجدد باشند، در عمل در فضاى تجدد تنفس مىکنند . همان طور که در دوران قدیم هیچ امرى بیرون از حوزه دین قرار نمىگرفت، امروز بیرون از اندیشه تجدد چیزى وجود ندارد .
این برداشت تازه اروپاییان در پناه عقلانیت مدرن، انسان را در مرکز و محور هستى قرار مىدهد و او را موجودى خودسامان مىکند . «امانیسم» (Humanism) را که شاید بتوان به عنوان نخستین نتیجه جنبش دینپیرایى دانست، ندا در داد که «هر مؤمنى، روحانى خویشتن است» و بر حاکمیت و اعتبار سلسله مراتب کلیسا خط بطلان کشید .
انسانى که خود را مسلط بر همه چیز مىدانست، در پى تسلط بر طبیعت و بهرهگیرى از آن، کشف روشهاى علمى را وجهه نظر خود ساخت . مسئله تسلط بر طبیعت که پایه پیدایش تکنولوژى مدرن است، فرآورده دیگرى نیز داشت که منشا و ریشه سلطهگرایى سیاسى و جنگ را در درون مىپروراند و آن سلطه انسان بر انسان بود . به عبارت دیگر، رابطه تسلط انسان بر طبیعت، مبانى جدیدى را در ایجاد تسلط انسان بر انسان فراهم ساخت .
هورکهایمر و آدورنو معتقدند که مسئله سلطه بر طبیعت، انسان را با موضوع قدرت، آمیزش داد . قدرت و آگاهى در این مورد بسیار به هم نزدیک شدهاند . (3) نتیجه این سخن که بنیانهاى علم مدرن غربى را پىریزى کرد، آگاهى انسان به سلطه بر خود است که پدید آورنده مفهوم تازهاى بود تحت عنوان اقتدار .
دانش عصر روشنگرى که به تغییرات بىشمارى در تمامى حوزههاى علمى و زیستى یارى رساند، در قبال این پرسش که «تغییر از کجا آغاز گردید؟» چنین پاسخ مىدهد که تغییر از چیزى که «جامعه سنتى» خوانده مىشود، به چیزى که «جامعه عقلانى وحسابگر» نامیده مىشود، چنین چرخشى را سبب شده است . بدینترتیب رویکردهاى سودانگارانه در میان اندیشمندان عصر روشنگرى دنبال مىشود . در رویکرد اندیشمندانى نظیر جرمى بنتام که نوعى تبعیت ازدولت ماکیاولى است، حفظ اصل قوه قهریه، حکومتى بدون توجه به انگیزههاى اخلاقى، مورد نظر است . زمانى که وى، صیانت از حقها و ایجاد خوشبختى براى مردم را فضیلتى مىداند که دولت همواره مىبایست در صدد تحقق آن بر آید، فضیلت را این گونه توضیح مىدهد :
فضیلت تنها به علت لذاتى که از کاربرد آن ناشى مىشود، مطلوب است و رذیلت نیز تنها بدان علت نامطلوب است که موجب درد مىشود . به همین گونه، خیر اخلاقى تنها به علت گرایش آن به تامین منافع جسمى خوب است و شراخلاقى به علت گرایش آن به ایجاد گزند جسمى بد است . (4)
هر چند در مورد جایگاه ارزشهاى اخلاقى در دولت مدرن، اندیشمندان غرب، طیفهاى متعدد و متنوعى را تشکیل مىدهند، اما اغلب با تکیه بر مکتب واقعگرایى سیاسى، علاقهاى به رعایت اصول اخلاقى در حوزه سیاست از خود نشان نمىدهند; اگر چه سعى دارند اقدامات خود را توجیه اخلاقى کنند . مورگنتاو مىگوید:
اصول عام اخلاقى را نمىتوان در شکل انتزاعى وعامشان، در مورد اقدامات دولتها به کار بست، بلکه باید اصول مزبور را از صافى شرایط خاص زمانى و مکانى عبور داد . دولتهاى ملى در تعقیب منافع خویش، تحتحاکمیت نوعى اخلاق قرار دارند که متفاوت از اخلاق افراد در روابط شخصىشان است . مخلوط کردن اخلاق فردى با اخلاق دولتبه معنى استقبال از فاجعه ملى است . (5)
آنچه سبب شد که فلسفه واقعگرایى از پشتوانه قدرتمند فیلسوفان قرن حاضر برخوردار شود، در واقع واکنشى بود که از سوى آنان نسبتبه سنت ایدهآلیسم و اخلاقگرایى انتزاعى شکل گرفت . ناکارآمدى رویکردهاى ایدهآلیستى و رشدعلم و تکنولوژى که داراى خاستگاه بشرى و متکى بر عقل خودبنیاد بود، شیفتگى به اندیشههاى اخلاقى را به چالش انداخت . جان دیوئى معتقد است که آن دسته از هنجارهاى اخلاقى که امروزه متداول است، محصول زمانى است که روشهاى علمى وارد عرصه زندگى انسان نشده بود، و تا زمانى که اخلاق در مقابل علم مقاومت کند، صرفا صورت ضد علمى خواهد داشت . (6) اندیشه جدایى ارزشهاى اخلاقى از واقعیات تجربى علم، مورد تاکید «آیریس مورداگ» در کتاب «حاکمیتخیر» نیز واقع شده است .
ارزش به دنیاى درونى کارکردهاى واقعیت، یعنى دنیاى علم و قضایاى وابسته به واقعیت، تعلق ندارد . بنابراین باید در جاى دیگرى باشد . ارزش، به نوعى به اراده انسان متصل است، همانند سایهاى که با سایهاى دیگر پیوسته است و و ارزشها که قبلا مفهومى در عالم اعلى قلمداد مىشدند، به دامان اراده انسان سقوط کرد . واقعیت متعالى وجود ندارد . تصور از خوب، غیر قابل تعریف و تهى است و انتخاب انسان مىتواند آن را پر کند . (7)
بنابراین با ورود علم به صحنه تاریخ بشر و ابداعات و اختراعاتى که از آن حاصل شد، تحول عمیقى در جهان بینى مردم پدید آمد که سستشدن کنترل و نظارت اندیشه دینى، زوال اعتقاد مردم به کلیسا و نیز دین برگشتگى و ارتداد را در پى داشت . این وضعیتبه رغم تاکید برخى اندیشمندان مدرنیته، نظیر کانت، هگل، وبر و . . . بر عنصر اخلاقى، جوامع مدرن را دچار یک بىتفاوتى عمیق اخلاقى ساخت . پیامد چنین تحولى، جدایى میان دانش و ارزش، دین و علم و نیز اخلاق و سیاست را در برداشت که به تعبیر «مکنتایر» در کتاب «پایان فضیلت» ، جوامع نو دچار یک بلا و فاجعه اخلاقى گشتهاند . (8)
در چند دهه اخیر، منتقدان مدرنیته از زوال و انحطاط مدرنیته سخن به میان آوردهاند و با طرح بحثهاى تازهاى، تحت عنوان پسامدرنیته در جستوجوى راهکارهاى گذر از بحرانهاى مدرنیته مىباشند . آنان با نقد و نفى شالودههاى عقلانیت مدرن، بر پیوند انسان واخلاق و فضیلتهاى معنوى تاکید مىکنند و راه برونشد از بحران قرن حاضر را تجویز عناصر اخلاقى در سیاست مىدانند . هر چند تبیین اندیشههاى پسامدرن نیاز به بحثهاى بیشترى دارد، اما شالودهشکنى و عدم مرکزیت در اندیشههاى آنان که به نوعى نسبىگرایى مىانجامد، تونایى آنان را براى خارج شدن از بحرانهاى مدرنیته مورد تردید قرار مىدهد .
دولت اخلاقى در رویکرد اندیشمندان مسلمان
جوهر اندیشههاى سیاسى نزد متفکران مسلمان، مبتنى بر آموزههایى است که از یک نظام منسجم دینى حاصل مىآید . آیین اسلام، مجموعهاى از تعالیم قدسى است که در کلام وحى - قرآن - از طرف خداوند به پیامبر اکرم (ص) نازل گردیده است . در کنار قرآن به عنوان نص اول، سنت نبوى - و سنت امامان در آموزههاى شیعى - به عنوان نص مفسر و سایر منابع نظیر عقل و اجماع به عنوان نص مقوم، بنیادهاى اندیشه سیاسى در اسلام را تشکیل مىدهد .
به رغم اختلافات عمدهاى که در آموزههاى کلامى مذاهب گوناگون در میان مسلمانان وجود دارد، در بحث از دولت اخلاقى نزد آنان، نوعى قرابت فکرى مشاهده مىشود . این قرابتحاصل پیوند وثیقى است که میان دین و اخلاق وجود دارد . بنابراین براى شناسایى معیار فضیلت اخلاقى و مسیرهاى دستیابى به کمال انسانى، باید به متون مقدس و آموزههاى دینى مراجعه شود . حال آن که اندیشههاى غیر دینى، عقل بشر را معیار سنجش خود قرار مىدهند . درباره مناسبات دین و اخلاق و انگارههایى که در این باره وجود دارد، نظریات گوناگونى ارائه شده است که به رغم تفاوتهایى که میان آنها وجود دارد، همگى از بنمایههاى مشترکى برخوردارند . در سنت فکرى مسلمانان، فرامین اخلاقى، همان اوامر الهىاند که منشا خوبىها و کمالات و فضائل اخلاقى هستند و از بدىها و رذایل نهى مىکنند . معیار فضیلت اخلاقى و غایت کنشهاى اخلاقى، فلاح و رستگارى و وصول به مقام قرب الهى و خلیفة الهى است که حیات معنوى انسان را در برمىگیرد و از جنس ایمان است . با تکیه بر همین بنیاد معرفتى است که پیوند اخلاق با سیاست نیز درک مىشود; چرا که این پیوند براى ایجاد نظمى در اجتماع فاضله است; همانگونه که غزالى سیاست را وسیله تربیت و هدایت مردم و رستگارى آنان مىداند . فارابى نیز با طرح مدینه فاضله براى عبور از جامعه تهى از فضیلتهاى اخلاقى و بحران زده، از فیلسوف یا رئیس اول که به سعادت انسان و هدایت جامعه به کمال مقصود داناست، سخن رانده است .
در مجموع سامان سیاست نزد اندیشمندان مسلمان را باید در دل اهداف اخلاقى جستجو کرد و خود به تنهایى هدف نمىباشد . بنابراین چنانچه در زیستسیاسى، رویکردهاى ناسعادتمند مشاهده شود، چنین زیستى دچار بىسامانى گردیده است . (9)
تاسیس جمهورى اسلامى با هدف نوسازى جامعه بر اساس احکام شریعت، بر اندیشههاى سیاسى معمار آن، امام خمینى، استوار بوده است . دولت جدید در پاسخ به بحرانهاى حاصل از نظام فلسفى و ارزشى و همچنین نظام مبادله و ساختارهاى اجتماعى تمدن جدید، به آفرینش گفتمان آیینى تازهاى مبادرت ورزید که با وامگیرى از مبانى اندیشههاى سیاسى شیعى به اصلاح و جایگزین کردن ارزشهاى دینى پرداخت . امام خمینى براى اداره کارآمد دولت جدید در تلاش بود تا میان دانش مورد نیاز در حوزه سیاست و ارزشهاى مبتنى بر دین، پیوند وثیقى برقرار سازد . وى معتقد است:
. همین جاست که اجتهاد مصطلح در حوزهها کافى نمىباشد; بلکه یک فرد اگر علم در علوم معهود حوزهها هم باشد ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا . . . به طور کلى در زمینه اجتماعى و سیاسى فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیمگیرى باشد، این فرد در مسائل اجتماعى و حکومتى مجتهد نیست و نمىتواند زمام جامعه را به دست گیرد . (10)
در رویکرد امام خمینى چشمانداز نوینى به دانش فنى و عقلانیت تمدن جدید فراهم آمد که اگر چه آن را مورد نقد جدى قرار مىداد، یکسره به نفى آن نپرداخت . در ادبیات سیاسى وى دولتبه مثابه نهادى که به نظم سیاسى مسلمین یارى مىرساند، به استخدام ارزشهاى فضیلتمدارانه درآمد; بدون آن که دانش مورد نیاز تحول و اداره دولت مورد غفلت قرار گیرد .
فرجام سخن
تجربه دولت مدرن در قرن بیستم که تکیه خود را بر علمگرایى محض و دانش فنى بسیار پیشرفته قرار داد، سرانجام به وادى مبهم و تاریکى گام نهاد که آثار ویران کننده آن از اذهان بشریتبه سادگى زدوده نخواهد شد . جنگهاى عظیمى که به کشتار میلیونها انسان انجامید، فجایع زیستمحیطى که محصول دانش فنى تمدن جدید است، رشد ایدئولوژىهاى پوچگرا که محصول فشارهاى روانى این عصر مىباشد، از خود بیگانگى، خشونت، نژادپرستى و . . . و در نهایتسرانجام شومى که در پى موج چهارم و انقلاب ژنتیک در راه است .
بىشک پسامدرنیته که با نقد جدى عقلانیت مدرن و گرایش به نوعى معنویتگرایى آغاز شد، محصول بحرانهاى عمیق عصر مدرنیته به شمار مىآید .
در این میان تجربه دولت دینى در ایران مىتواند نمونه آرمانى از دولت اخلاقى در دنیاى امروز باشد . براى این کار نخبگان مىبایست در کنار پالایش اخلاقى جامعه، به افزایش دانش سیاسى خود همت گمارد . بدون درک روشنى از ظرفیتها و محدودیتهاى پیش رو، بسختى مىتوان به سامان سیاستیارى رساند . شرایط ایران امروز در پرتو جریانات سیاسى قدرتمندى قرار دارد که هر کدام در درون چارچوبهاى سیاسى و اجتماعى مختلف، پاسخهاى متفاوتى را ارائه مىکنند . چالش میان آنان، علاوه بر تشدید بحران مشروعیت، بحران هویت را نیز در پىخواهد داشت . بنابراین نخستین گام در دولتسازى، ایجاد نوعى انسجام درونى و همزیستى میان بخشهاى مختلف جامعه ضرورى است .
پىنوشتها:
1 . شاهرخ حقیقى، گذار از مدرنیته؟ نیچه، فوکو، لیوتار، دریدا، تهران، آگاه، 1379، ص 16 .
2 . واندرو وینسنت، نظریههاى دولت، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نشر نى، 1371، ص 113 .
3 . عطا هودشتیان، مقدمهاى بر زایش و پویش، نگاه نو، شماره 20، خرداد و تیر 73، ص 61 .
4 . و . ت . جونز . خداوندان اندیشه سیاسى، جلد دوم، ترجمه علىرامین، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1362 ص 485 .
5 . هانس مورگنتاو، سیاست میان ملتها، ترجمه حمیرا مشیرزاده، تهران، وزارت امور خارجه چاپ اول 1374، ص 164 .
6 . جان دیوئى، بنیاد نو در فلسفه، ترجمه صالح ابوسعیدى، تهران، فرانکلین، 1337، ص 15 .
7 . محمد توحید فام، گفتمان اخلاق و سیاست در عصر مدرنیته و پسا مدرینته، اطلاعات سیاسى - اقتصادى، شماره 174 - 173، ص 107 .
8 . السدیر، مکنتایر، پایان فضیلت; نقد تفکر اخلاقى غرب، به نقل از نامه فرهنگ، بهار 1374، شماره 17، ص 200 .
9 . براى آشنایى با اندیشه سیاسى غزالى; ر . ک: حاتم قادرى، تهران، دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى وزارت خارجه، 1370; و نیز فارابى; ر . ک: ابونصر فارابى، سیاست مدینه، ترجمه سید جعفر سجادى، تهران، انجمن فلسفه ایران، 1358 .
10 . امام خمینى، صحیفه نور، ج 21، ص 47 .