آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

 

با مطالعه آثار دوره روشنگرى، مى‏توان سه رویکرد را به دین از هم تمییز داد: رویکرد اول این بود که اندیشمندان آن دوره به ادیان الهى و طبیعى و بشرى اعتقاد داشتند . آنان بر این باور بودند که هدف اصلى ادیان، شناخت‏خداوند و رسیدن به معبود است و براى رسیدن به این هدف هم مى‏توان از راه وحى به خدا معتقد شده و هم از راه قوانین طبیعت (1) . شریعت‏عقل و وحى دو طریقه بدیل و على‏البدل رسیدن به خداوند هستند . (2) بر این اساس طرفداران الهیات طبیعى با مسیحیان وحى گرا و کتاب مقدس اختلاف و نزاع اساسى نداشتند .
رویکرد دوم این بود که از دین طبیعى جانبدارى و وحى و کتاب مقدس را تخطئه مى‏کردند . ارنست کاسیر از زبان یکى از اندیشمندان آن دوره، رویکرد دوم را چنین توضیح مى‏دهد:
هر چیزى که آغاز داشته باشد، زمانى نیز پایان مى‏پذیرد . و بر عکس، هر چیز که هرگز آغازى نداشته باشد، پایانى هم نخواهد داشت . ادیان یهودى و مسیحى آغازى دارند، و هیچ دینى روى زمین نیست که تاریخ پیدایش آن نامعلوم باشد، مگر دین طبیعى . پس تنها دین طبیعى است که هرگز پایان نخواهد داشت; در حالى که سایر دین‏ها نابود خواهند شد . یهودیان و مسیحیان و مسلمانان و مشرکان، همه پیروان فرقه‏هاى مختلف دین طبیعى یا مرتدان آن هستند . مى‏توان اثبات کرد [که] تنها دین راستین دین طبیعى است .» (3)
آمریکا که هم اکنون قطب اصلى جهانى شدن مى‏باشد، به نوعى مروج دین طبیعى، البته با فرهنگ و کیش پروتستانى دنیاگراى آمریکایى هست .
رویکرد سوم در عصر روشنگرى نسبت‏به دین، این بود که صورت‏هاى گوناگون دین را اعم از طبیعى و الهى، رد و تخطئه مى‏کردند . این نسل بیشتر در فرانسه وجود داشت . به عنوان مثال، هولباخ، ماده را قائم به ذات مى‏دانست و منکر خدا و اختیار و بقاى روح بود . او مى‏گفت: فقط طبیعت‏سزوار پرستش است:
«اى طبیعت! اى فرمانرواى همه هستى! و شما اى فضیلت و حقیقت که گرامى‏ترین پروردگان دامان اویید، تا ابد خدایان ما باشید . » (4)
متفکران عصر روشنگرى به توانایى عقل، نه فقط در حوزه علم و دین، بلکه در همه شئون حیات انسانى مطمئن بودند و همه بى صبرانه، ظهور «نیوتن علوم اجتماعى‏» را انتظار مى‏کشیدند . از این زمان به بعد تلاشى وسیعى در راستاى عرفى کردن امور صورت گرفت و پروسه مدرنیته در همه جا، جارى و سارى گردید .
دین در چشم انداز مدرنیسم
تجدد گرایان بیشتر رویکرد سوم عصر روشنگرى را نسبت‏به دین دارند . از آغاز آن عصر همواره این آرزو را داشتند که همه جهت‏گیرى‏هاى حیات انسانى معطوف به امور عرفى و این جهانى باشد و در نهایت‏به یک‏نواختى و یگانگى جهانى ختم شود و در این راستا، مذاهب گوناگون دنیا به اندیشه‏اى دنیاگرا و خردمدار پایان یابد . نیز امیدى مى‏بردند که روزى در حوزه اجتماعى و حیات انسانى، نظام سکولاریسم جایگزین آیین و مذاهب گردد . در نظام سکولاریستى، میان دین و حیات اجتماعى جدایى افکنده مى‏شود . بدین معنى که دین تاثیرى در حیات سیاسى - اجتماعى انسان نخواهد داشت و به یک مسئله و باور شخصى و خصوصى تبدیل مى‏شود . در این روند، اگر بنا باشد که هر گونه آیین و جماعت مذهبى در عرصه حیات انسانى وجود داشته باشد، آن جماعت متشکل از افراد حاشیه‏اى از نظر جغرافیایى، اقتصادى و یا قومى خواهد بود . گروه‏ها و جماعات مذهبى را در این پروسه مى‏توان به فسیل‏هاى اجتماعى تشبیه کرد که گاهى ممکن است‏با یکدیگر یا با روشنفکران و دیگر گروه‏هاى جامعه سر به ستیز بردارند . در چنین حالتى آنان مشاجرات موهوم و کهنه پرستانه‏اى را وارد جهان دنیاگرا و فردگراى مدرن مى‏سازند . جوامع یک پارچه و داراى مذهبى خاص که نخبگان و گروه‏هاى حاشیه‏اى را در برمى‏گیرند، از دیدگاه تجدد گرایان، بنیادگرى ( fantumentalism) و بنیاد گرایان منطق‏ستیز و فردگریزى هستند که در مقابل نوسازى و نوگرایى مدرنیته جبهه مى‏گیرند . (5) البته از دیدگاه تجددگرایان، مخالفت‏هاى دینى و مذهبى، مسایلى حاشیه‏اى، گذارا و کم اهمیت‏اند که سرانجام موج دنیاگرایى و خردمحورى که هم اینک با تاثیرى پذیرى از «جهانى شدن‏» به سرعت اوج مى‏گیرد، این مخالفت و ستیزه جویى‏ها را فرو خواهد نشاند .
از زمانى که تجدد به یک فرهنگ جهانى تبدیل شده و با آغاز جهانى شدن، رو به رشد گذاشته است، ما شاهد بروز و ظهور ایدئولوژهاى ستیزه جو در مقابل پروسه مدرنیته و جهانى شدن بوده‏ایم; از قبیل تجدید حیات دوباره اسلام که در نگاه تجددگرایان، بنیادگرایى تلقى مى‏شود و یا ایدئولوژى هندوگرایى و بودائیسم . آیا این نوع از ایدئولوژى‏ها سرانجام مانعى جدى در مقابل فرایند عرفى‏سازى و جهانى شدن نخواهند بود؟
تجدد گرایان در پاسخ به پرسش فوق ابتدا امیدوارى خود را نسبت فراگیر شدن خردگرایى و عرفى شدن اعلام مى‏نمایند و بر این باورند که جهانى شدن فرهنگ مدرن حتى این جوامع بنیادگرا را به تغییر و بازگشت از مرام خویش وا خواهد داشت; وانگهى - از دیدگاه تجددگرایان - تجدید حیات اسلام و هندوگرایى و . . را نمى‏بایست واکنش محض به پیشرفت و موفقیت ایدئولوژى‏ها و طرح‏هاى نوگرایانه عصر تجدد پنداشت; بلکه در واقع آن ایدئولوژى‏ها، پاسخ‏هایى به شکست‏خود بوده‏اند! از دیدگاه تجددگرایان، انقلاب اسلامى ایران نیز در حقیقت پاسخى به شکست روند مدرنیزاسیون رژیم شاه بوده است! (6)
با توجه به واقعیات جهانى، ممکن است پرسش دیگرى نیز فراروى تجدد گرایان جهان گرا قرار گیرد و آن اینکه: فرایند جهانى شدن در بستر و ادامه روند مدرنیته رشد و نمو کرده است و هدف اساسى جهانى شدن که در حقیقت‏یک انقلاب جهانى است، درهم شکستن همه انقلاب‏ها، سنت‏ها و رسوم مردمان کره زمین است، و حال آنکه ملاحظه مى‏شود که این فرایند، گاهى از مذهب واعتقادات اصیل مذهبى استفاده مى‏کند . آیا جهانى شدن و درهم شکستن همه آیین‏هاى سنتى با استفاده از آن مرام‏ها منافات و تضادى ندارد؟ به طور مثال تجدد گرایان، جهانى شدن و هوادار بازار آزاد و دموکراسى لیبرال شدن کاتولیک‏هاى مخالف رژیم لهستان را در دهه 1980 به شدت حمایت مى‏کردند و حتى در برخى موارد رسما آنان را مورد تشویق و کمک قرار مى‏دادند; حال آنکه جنبش لهستانى‏ها از لحاظ اعتقادى، به کلیساى رم وابسته بود؟ !
طرفداران جهانى شدن و مدرنیسم بر این باورند که استفاده از مذهب در راستاى تصحیح خطاى پروسه مدرنیته مى‏باشد، چرا که کشورهاى بلوک شرق در حقیقت انحراف از نوگرایى داشتند و به نظام کمونیستى رو آورده بودند . استفاده از مذهب در مقابل این انحراف، موقتى است و مذاهب مقابل انحرافات نوسازى نیز پس از آنکه نقش موقتى خویش را به انجام رساند، خود نیز به بوته فراموشى سپرده خواهند شد . بیشتر تجددگرایان این آرزو و امید را دارند که کلیساى کاتولیک رم و یا هر کلیسا و مذهبى دیگر نیز به جمع رفتگان مخالف مدرنیسم و جهانى شدن، بپیوندد . (7)
پسا تجددگرایان نیز مانند تجددگرایان درباره مذاهب سنتى هم صدا هستند و آنان نیز شاید بیشتر از مدرنیست‏ها دنیاگرا باشند و این آرزو را دارند که مذاهب سنتى در نهایت‏به نابودى برسند و بر این باورند که جهانى شدن و دنیاگرایى با فرسودن و درهم شکستن همه ساختارهاى سنتى، محلى و ملى، پیروزى جهانى فردگرایى ابزارگرا را به ارمغان خواهد آورد . هسته ارزش‏هاى پسا تجددگرا، فردگرایى و ابزارگرایى است . هر چند در چشم‏انداز پست‏مدرن‏ها، حیات انسانى مى‏تواند در برگیرنده «تجارت معنوى‏» نیز باشد، اما فقط تجاربى که از تعلقات و قید و بندهاى مذهبى به معناى واقعى کلمه فارغ باشند .
پست‏مدرن‏ها بیشتر به برداشت‏هاى امریکایى از مذهب تمایل دارند . این برداشت در نهایت‏به طبیعت گرایى از نوع آمریکایى منجر مى‏شود که در حقیقت الحاد نوى است .
کیش امریکایى و فرایند جهانى شدن
پس از فروپاشى بلوک شرق و نظام‏هاى کمونیستى، بلوک غرب ونظام کاپیتالیسم خود را پیروز میدان قلمداد کرد و در صدد ترویج اندیشه‏هاى خود در جهان برآمد . دموکراسى و حقوق بشر از نوع لیبرالیسم غربى، گردش آزاد سرمایه، کالا و خدمات و . . . جزء برنامه‏هاى اصلى عرفى سازى محسوب گردید . عرفى سازى از دهه نود به این سو، به سبب فرایند جهانى شدن، سرعت و شدت بیشترى گرفت . پس از دهه نود، رهبرى بلوک غرب بر عهده امریکا گذاشته شد . در حقیقت این فرایند عرفى سازى و جهانى شدن را آن کشور هدایت مى‏کند . پیشتازى امریکا در این فرایند، مرهون برترى فنى و اقتصادى ایالات متحده بر سایر بازیگران عرصه جهانى است . امریکا در سال 2001 بیش از یازده هزار میلیارد دلار، تولید ناخالص ملى داشته است که این رقم بیش از تولید ناخالص ملى ژاپن و اروپا است . (8)
ایالات متحده در این راستا، جهت رسیدن به اهداف خود از مؤسسات بزرگ مالى بین‏المللى سود جسته است . صندوق بین‏المللى ، سازمان تجارت جهانى (WTO) و بانک جهانى، مؤسساتى هستند که امریکا از طریق آنها، دنیا را به دوران پسامدرن هدایت و رهبرى مى‏کند . این روند، پیوند بسیار نزدیکى با دنیاگرایى عرفى سازى دارد که مآلا به دین زدایى به ویژه ادیان توحیدى مى‏انجامد، هر چند امریکاییان اعلام مى‏دارند که این کیش، همان مذهب پروتستان است که در مبناى اعتقاد خویش با مراتب و جماعات مذهبى که در ادیان ملاحظه مى‏شود، سر ستیز دارد . کیش امریکایى برگرفته از آیین پروتستان با نفى مراتب روحانیت و جماعات مذهبى و حذف واسطه‏هاى زمینى بین فرد و خداوند، شخص معتقد و ایمان مدار را از هر گونه خصوصیات محلى ، منطقه‏اى، فرهنگى یا ملى برهنه و بى‏نصیب مى‏سازد . بر اساس این دیدگاه، هر فرد انسان در دنیا مى‏تواند از موهبت فیض الهى، ایمان و رستگارى برخوردار باشد . این مواهب واقعا جهانى هستند . (9)
ایالات متحده امریکا با استفاده از آموزه‏هاى آیین پروتستان و جرح و تعدیلى که در این آیین نموده است، مفاهیم اقتصادى و سیاسى را با این آیین درآمیخت، و پیرو آن، اعتقاد به بازار آزاد، فرصت‏هاى یکسان براى افراد، انتخاب آزادانه و دموکراسى لیبرال، مشروطیت و حاکمیت قانون عرفى، از ارکان اساسى کیش دنیا گرایانه و جهان‏گستر امریکا گردید . هر چند این کیش در شعار اعتقادى به جماعت و مراتب سلسله‏اى ندارد، ولى استراتژیست‏هاى امریکا با استفاده از اعتقادات دین مسیحیت معتقد هستند که «خداوند متعال، جایگاه ویژه‏اى براى امریکا در میان ملل دیگر در نظر و بهترین مواهب و نعم را به مردم امریکا اعطا کرده است‏» . (10) برخى دیگر از اندیشمندان و صاحب منصبان سیاسى بر این باورند که امریکا با توجه به مطالب فوق، باید سیادت و رهبرى جهان را براى گسترش فرهنگ و کیش خود بر عهده گیرد و در این رهبرى با دقت و ظرافت‏بیشترى عمل نماید: «امریکا، باید رهبرى سیاست‏بین‏الملل را برعهده گیرد . اگر با هشیارى هر چه تمام‏تر، وارد عمل نشویم، شیوه زندگى ما از بین خواهد رفت .» (11)
ایده اصلى جهانى شدن در کیش امریکایى، دنیاگرایى مى‏باشد . توجه به دنیا و شیوع و گسترش ایده دنیاگرایى گوهر اندیشه جهانى شدن است . جهانى شدن بر آن است عقلانیت مدرنیته را که ریشه در تجربه‏گرایى، فردگرایى و در نهایت دنیاگرایى دارد، ذاتا امرى جهانى جلوه دهد و سرنوشت‏بشر را محکوم و محتوم در این امر بداند . مقوله توسعه و توسعه‏نیافتگى هم عمدتا بر آمده از ادعاى انحصارى مدرنیته است . از آنجا که بر مدرنیسم، نگرشى تکامل‏گرا حاکم است، نقطه غایى همه فرهنگ‏ها را رسیدن به همین نوع عقلانیت مى‏داند و از همین رو از همان آغاز فرایند مدرنیته، نظر به جهانى شدن داشته و در اواخر قرن بیستم، شتاب بیش از حدى به خود گرفته است . این عقلانیت جهانى و پرادعا از زمان وبر، دورکیم و حتى مارکس سابقه داشته است . وبر ادیان را به دنیاپذیر و دنیاگریز تقسیم مى‏کند و بر این باور است که آیین پروتستان که پس از اصلاح و رفرم دین به وجود آمد، دنیاپذیر است و با امور مادى سر ستیز ندارد، بلکه به فرد این اجازه را مى‏دهد که او هر گونه که مى‏خواهد با خدا رابطه داشته باشد و در کره خاکى نیز بر اساس توافق‏هاى جمعى به زندگى دنیوى خود ادامه دهد . با توجه به این نوع اندیشه، حقوق فردى اهمیت‏بسیارى مى‏یابد; چرا که پایه‏هاى اساسى عقلانیت مدرنیته که کیش امریکایى نیز از آن اقتباس شده است، بر اومانیسم استوار است . از این رو در این ایدئولوژى و کیش، حقوق بشر، یعنى حقوق افراد . حقوق فرد از هر گونه مرتبه بندى جماعات، سنت‏ها یا رسومى که وى در آن به سر مى‏برد، مستقل است و این بدان معنى است که حقوق بشر به هر فردى و در هر جاى جهان تعلق مى‏پذیرد و همگانى و جهانى است، نه صرفا قومى و ملى . بنابراین ارتباط منطقى و نزدیکى بین حقوق فرد و جهان‏شمولى آن وجود دارد . حقوق فردى، حقوق جهانى، و حقوق جهانى نیز همان حقوق فردى است . (12)
بدین سان جهانى شدن، در یک دست‏شدن شیوه‏هاى رفتار انسانى، بدون تعلق به قید و بند خاص متبلور مى‏شود، و در نظر ایالات متحده شیوه یکسان، همان کیش و فرهنگ امریکایى است . اما به نظر مى‏رسد که چنین اندیشه‏اى با چالش‏هاى فراوانى روبرو خواهد بود; چالش‏هایى که بیرون از فرهنگ و آیین جهان غرب و امریکاست و چالش‏هایى که از درون این فرهنگ و مذهب بر مى‏خیزد چالش‏هاى برون‏فرهنگى غرب را در فصل پایانى با توجه به اندیشه‏هاى اسلام توضیح خواهیم داد، ولى چالشهاى درون‏فرهنگى عبارتند از:
الف . چالش پیشا مدرنیستى
یکى از این چالش‏ها، متعلق به کلیساى کاتولیک رم مى‏باشد که جیمزکرث آن را به عنوان دیدگاه جایگزین پیشامدرنیستى مطرح مى‏کند . (13)
هر چند این دیدگاه از لحاظ پیدایش به دوران امروز و پسامدرن تعلق دارد، ولى از لحاظ بستر فکرى به دوران پیش از مدرنیسم متعلق است . پرچمدار این دیدگاه در مخالفت‏با جهانى شدن، پاپ ژان پل دوم است که مدعى است، بسیارى از ایدئولوژهاى بزرگ که صبغه دنیانگرى و دنیاگرایى داشتند، در دهه هاى 1980 - 1970 به زوال گراییده شدند و در مقابل جنبش‏هاى مذهبى رشد روز افزون داشته‏اند . براى نمونه ایدئولوژى کمونیستى که داعیه جهانى شدن داشت، ولى دنیانگر بود، در دهه 1990 به موزه‏هاى تاریخ رفت . جهانى شدن هم اکنون روند دنیاگرایى را دنبال مى‏کند، و امیدى به بقا و دوام آن نیست . دولت امریکا پرچمدار گسترش فرهنگ و کیش دنیا گرایانه در سراسر دنیا مى‏باشد، و حال آنکه همین فرهنگ و کیش به نوبه خود فروریزى ارکان قدرت و فروپاشى تمدن غربى را آغاز خواهد کرد . (14)
ب . چالش پسامدرنیستى
هر چند دیدگاه پست‏مدرنیستى در رد مذاهب سنتى و ادیان بزرگ با دیدگاه فرهنگ مدرن و کیش امریکایى هم صدا است، ولى به مثابه شمشیر دو لبه است; چرا که پست مدرن‏ها از یک سو بر علم ، فردگرایى و تجربه‏گرایى مدرنیستى تاکید مى‏ورزند و از سوى دیگر به تجارب معنوى اهمیت مى‏دهند و به پلورالیسم دینى اعتقاد مى‏ورزند . تاکید آنان بر چندگانگى و اداره محلى امور، محور قرار دادن مسایل اقلیت‏ها، زنان و سیاهان و . . . با روند یکسانى‏سازى مدرنیستى و جهان‏سازى امریکا، ناسازگارى دارند .
با توجه به تاکید مدرنیست‏ها بر تجارب معنوى و اشراق شهودى (البته فارغ از تعلقات و قید و بندهاى مذهبى) زمینه پیدایش و رشد فرقه‏هاى متعدد مذهبى و بى‏قید و بندى را فراهم ساخته است . هم اکنون در خود امریکا میشله‏ها و فرقه‏هاى مذهبى‏اى وجود دارد که با روند جهانى شدن در تعارض است و برخى اوقات، مخالفت صریح خود را اعلام مى‏نمایند .
پى‏نوشت‏ها در دفتر مجله موجود مى‏باشد

تبلیغات